رمان در دست تو به قلم sara_021
داستان درباره دختریه به اسم نفیسه که تو کافی شاپ کار میکنه ، یه روز به طور اتفاقی عشق دوران نوجوونیش ( هیراد ) ومیبینه ، و هیراد دوباره عاشق نفیسه میشه و سعی میکنه عشق نوجوونیشودوباره زنده کنه…
پایان خوش
تخمین مدت زمان مطالعه : ۴ ساعت و ۱۶ دقیقه
_ نسیمی بریم یه بستنی بخوریم؟ آخه هنو خیلی وقت داریم این یکی ومهمون من.
نسیمم که عاشق بستنی فوری قبول کرد.
خلاصه رفتیم بستنی گرفتیم که من پنج تا اسکوپ ( شکلاتی ، هویج بستنی ، طالبی ، تمشک ، شکلات دارک ) گرفتم.
بستنیمونو خوردیم و راه افتادیم سمت کافی شاپ ، دیگه این سری تأخیر میکردیم زندی گردن هردوتامونو از بیخ میبرید مخصوصا منو...
ساعت هشت و نیم شب بود و شیفت منم تموم شده بود. چون خودم دوس ندارم تا دیر وقت بیرون باشم.
_ نسیمی بریم؟
نسیم : بریم عزیزم فقط بذار من برم کیفمو بردارم بیام تو برو بیرون منتظر من باش
بعدشم سوییچ ماشینو برام پرت کرد. رفتم بیرون از کافی شاپ ، حس میکردم یکی داره تعقیبم میکنه ولی بیخیال شدم لابد توهمه آخه چن بارم برگشتم که ببینم کیه دیدم هیشکی نیس ( خل شدم رف )
رفتم تو ماشین نشستم ، بخاری ماشینم روشن کردم چون هوا خیلی سرد شده بود. یکم بعدش نسیمم اومد و رفتیم.
_ نسیمی دستت درد نکنه ببخشید این چند روز زحمتت دادم
نسیم : نه قربونت برم این چه حرفیه ، فردا که پنجشنبه س شیفت ما نیست تو چیکارا میکنی؟
_ حالا نمیدونم ، بذار فردا بشه اگه خواستی جایی بری بهم اس بده
نسیم : باشه فلن بای
_ خدافظ ، به سلامت
دره ماشینو بستم و رفتم تو خونه
خونه ما یه خونه ویلایی قدیمیه دوطبقه س.
خیلی خونمونو دوس دارم ، حیاطش که پر از گلای خوشرنگ و درختای پر از میوه س ، اونور تر از حیاطم یه تاپ دونفره است که وقتی بچه بودیم منو میلاد و ترانه سه نفری مینشستیم توش ولی میلاد چون از ما هیکلی تر بود همش جای بیشتری رو میگرفت منو ترانه هم که ریزه میزه بودیم اون گوشه تاپ مچاله میشدیم ، ولی بازم خیلی خوش میگذشت.
یکم که از مسیره سبزه حیاط و طی میکردی چندتا پله میخورد و میرفت داخل خونه ، وقتی که وارد خونه میشدی یه راهرو بود بعدشم کنارش چنتا پله میخورد و آشپزخونه بود. سه تا اتاق تو همین طبقه اول بود و سه تا هم طبقه دوم. اتاق من تو طبقه دوم بود ، پذیرایی و تلوزیون و مبل هم تو پذیرایی بود. خونمون درسته قدیمی بود ولی من عاشق خونمونم.
_ سلااااااام مامااااان ، سلااااام بابااااا ، سلااااام آجوووو سلاااااام داداااااش من اووووومدممم خوش اووووومدمممممم (من اصولا ورودم با داد و بیداده)
بابا : سلام دختره بابا چطوری؟ خسته نباشی
رفتم گونشو بوسیدم
_ مرسی بابایی ما مخلص شمام هستیم
مامان : وای کاشکی یکیم هوای مارو داشت تو این خونه
سریع رفتم پیششو لپشو کشیدمو لوسش کردم
مامان : خوبه دیگه نفیسه پاشو برو ترانه رو صدا کن شام حاضره
...6...
باشه ای گفتم و رفتم طبقه بالا. از اونجایی که من اصولا عادت ندارم در بزنم وارد اتاق شدم ( مدیونید فک کنید بی ادبما فقط عادت ندارم )
_ به به به ترانه خانوم سلاممممم.
ترانه : به به ما چشممون به جمال خواهر گرام روشن شد چه عجب ، راه گم کردی؟
_ وااااا این حرفا چیه خوبه همش خونه وره دله شما بودما بده الان رو پلی خودم وایستادم تو والا همش تو اتاقتی ما شمارو نمیبینیم.
ترانه : اولا که من تو اتقمم برا اینکه کنکور دارم اینم موقتیه قبول شدنم به این همه خوندن می ارزه دوما توام خودتو خسته کردی تو این یه هفته.
_ قربون خواهری خودم برم ، چه خبر از درسا خوبه؟
ترانه : آره خوبه خدارو شکر دعا کن قبول شم خیلی میترسم آخه میگن یه بار از کنکور رد شی باره دوم برات سخت تره دوباره بخونی.
_ آ آ ، چشم رو چشمم . بعدشم دستامو بردم به طرف آسمون و گفتم : خداااااایاااااا این ترانه ما خیلی عجله داره برا اینکه بره دانشگاه شوور کنه ، دانشگاه قبولش کن بعدشم یه پسر خوشگل بنداز تو دامنش. رو مخمون رژه رفته اساسی.
ترانه : عه مسخره کی شوهر خواست من میخوام درسمو بخونم بابا.
_ خو بابا الکی مثلن هیشکی نفهمید تو داری ناز میکنی
یدونه زد به بازوم.
_ خب خانوم درس خون پش کنکوری شام حاضره افتخار میدید بریم شام بخوریم؟
اونم با ناز گفت : بله فک کنم افتخار بدم.
عاشق ترانه ام موهاش خرمایی روشنه و چشماش قهوه ای ، سفیده . دختره خیلی ناز و شیطونیه ( که از خواهر گرامش به ارث برده دیگگگگ ) هیکلشم مثه من رو فرمه منتها یکم قدش کوتاهه که خودشم خیلی از بابتش شاکیه ولی به نظره من دختر باس کوچولو موچولو و ریزه میزه باشه تا بغل آقاش جا شه ( ایییییش نفیسه توام دلت بدجور شوور میخوادا.... وجدان جونم چی میگی تو کو شوووهررررر تو به ما نشون بده خودم میرم خواستگاریش.... روتو برم من حالا برو شامتو بخور حرف دارم من با تو.... باشه بابا هل ندی خخخخ ) خلاصه ما هم داستان داریم با این وجدان هااا.
باهم رفتیم پایین و سفره انداختیم و شام که قرمه سبزی دسپخت خوشمزه مامانی بود و خوردیم. بعدشم سفره رو جمع کردیم.
من برا مامان اینا و خودم چایی بردم ، ترانه هم که لابد رفته بود اتاقش تا درس بخونه چون خبری ازش نبود اگرم بود که اصلا اهل چایی نیست.
_ بفرمایید اینم برای مامانی و بابایی گل گلابم.
بابا : مرسی دختر گلم زحمت کشیدی بیا بشین بابا.
مامان : قربون دختر گل و مستقلم برم ، خسته شدی امروز مادر؟
_ نه والا مامانی خودتم که خبر داری من عاشق کار کردنم اصلا هم خسته نمیشم تازه با وجود نسیم مگه میشه خسته هم شد؟ بس که این دختر شاد وشیطونه.مامان : خب پس خداروشکر ، فردا که کافی شاپ نمیری مادر؟
_ نه مامانی نمیرم چطور؟؟؟
آخه فردا شب پیشواز ماه محرمه، ماهم با همسایه ها از صبح میخوایم آش نذری بپزیم. خواستم اگه کاری نداری یکم کمکمون کنی.
میخواستم بگم نه کاری ندارم که یهو یاده نسیم افتادم که میگفت فردا با هم بریم بیرون ولی ترجیح دادم به مامانم کمک کنم و بیرون رفتن و فعلا کنسل کنم ، آخه از اونجایی که من ارادت خاصی به آقا امام حسین دارم دوس دارم همیشه هم تو عذاداریش شرکت کنم.
_ نه مامان جون کاری ندارم فردا حتما کمکتون میکنم
مامان : قربونت برم دخترم.
_ راستی بابا میلاد کجاس؟
بابا قلپی از چاییش و خورد و گفت :میلاد خونه مجردی خودشه گفته باید یه سری نقشه رو راست و ریسش کنه امشب خونه نمیاد.
_ آهان
بعدشم چاییمو خوردم و رفتم اتاقم
من عاشق اتاقمم ست مشکی وصورتی (مدیونید اگه فک کنید من مثه دختر بچها عاشق صورتیم ها نخیرم منتها بیشتره دخترا صورتی دوس دارن منم دارم ولی این صورتی یه صورتی خاص بود خیلی ملایم و خوشگل بود)
اتاقم خیلی بزرگ نیست ولی من خیلی دوسش دارم لابد میپرسین چرا؟؟؟ خب چون همه اتاقاشونو دوس دارن!!! بازم میپرسین چرا؟؟؟ چونکه زیرا!!! بازم چرا؟؟؟؟ دهه چرا انقد چرا میکنین اصلا به شما چه اتاق خودمه اختیارشو دارم ، والا الکی آدمو عصبانی میکننا
وقتی که وارد اتاقم میشی یه فضای رویایی رو میبینی ( تعریف از خود نباشه خودم رویاییش کردم ) یه تخت صورتی که روش رو تختی صورتی هست ته اتاق چسبیده به دیواره و می تحریرم کنار تختمه . پایین تختمم کمد لباسام و دراور و کشوهاش هست که توش پر لباسه . یه کشوی تکم هست که توش لباسای زیرم هست (دیگه هم فوضولی نکنید پرووهااا ، )
بهار
۱۴ ساله 00بد نبود ولی یجاهایی قدرت نداشت مثلا هیراد پسر خاله نسیم بود نسیم میگف پسر عمم😐😂 باید رو یجاهایی قشنگ کار میشد ولی جالب بود🤌🏼
۸ ماه پیش-هیچکَسنِمیفَهمِهگ
۱۶ ساله 00مزخرف بود واقعا که
۱۱ ماه پیشفاطمه
۲۹ ساله 00بد نبود ولی ی جاهایی انگار نویسنده فراموشی میگرفت مثلا تو عروسی نسیم با ماشین خودش رفت ولی از اون طرف ماشین نداشت یا گفت شام خوردم بعدش گفت بدون شام برگشتم یا میلاد میدونست رفت با سمیرا
۱۱ ماه پیشهانیه
00ممنون از نویسنده رمان واقعا عالی بود 😍
۱۲ ماه پیشzahra
۲۵ ساله 00به درد اونایی میخوره که تازه شروع کردن به رمان خوندن وگرنه کسی که سالهاست داره رمان میخونه میفهمه چقدر چرتوپرت نوشته
۱ سال پیش(:نیازم
۱۱ ساله 00چرت مزخرف همش اهنگه باورکن اگه اهنگ نبود ب دو قسمتم نمیرسید
۱ سال پیشم
11خیلی چرت وآبکی بود،اطلاعاتش درموردسرطان غلط بود،نصف بیشتررمان آهنگ بود،خیلیم بیحیابودعشقشونم مسخره بود،آخه بچه ۱۱ساله چه به عاشقی ای خدا یه چیز بگین با عقل همون۱۱ساله جوردربیاد،خودتو مسخره کردی نویسند
۲ سال پیششادی
13من موندم واقعا نظرات مثبت برای کجاعع رمانه ؟ همش تخیلی بود باو :/ سرطان بریم خون خوب میشه؟ آیا برای یه موضوع***میبرن تو اونجور اتاق بازجویی؟ نویسنده جان یکم اطلاعات عمومیتون رو بالا ببرید خب
۳ سال پیشسما
۱۴ ساله 21واییییییییییی عالییییی بودددددد😍😍😍 هرچی بگم کم گفتم اصلا نمدونم چی بگم پیشنهاد میدم ک حتما بخونینش😉🥰😊
۳ سال پیشهلیا
۱۷ ساله 21وایبییییی عالیییییی بود مرسی نویسنده پیشنهاد میکنم حتما بخونین🥰😍🤩😍🥰🤩😍🥰😍😍😍🤩
۳ سال پیشحدیث
21عالی بود ♥ممنون از نوسینده ♥
۳ سال پیشزهرا
04فیثاغورس پارت اول😂😂
۳ سال پیشدنیز
۱۸ ساله 81هم زیبا بود و هم غم انگیز، فقط امیدوارم تعداد مردای فهمیده و صد البته عاشق در جامع ما افزایش یابد بلندبگوووو صلواااات😂😂😂😂😂😂😂
۳ سال پیشسحر
۲۱ ساله 01عالی بود
۳ سال پیش
ایلا
۱۹ ساله 00خیلی چرت بود خدایی نویسنده به دوران رسیده بود