رمان چشمات سگ داره
- به قلم مسیحه زادخو
- ⏱️۵ ساعت و ۲۱ دقیقه
- 71.6K 👁
- 75 ❤️
- 122 💬
یوسف پزشک خواننده ای که بر حسب اتفاق با دختری اشنا میشه دختری زیبا به نام رز که دختر حاج نصرت مردی بنام و تاجر بازاری با عقاید کاملا متفاوت یوسف به رز ابراز علاقه میکنه اما رز ....
نگاهم به بابا بود صندلی رو جلو کشید وگفت :
-قربونش بشم الهی
من با ذوق گفتم :
-خدا نکنه حاجی خودم پیش مرگتونم
حسام کنارم ایستاد لپمو کشید وبا خنده گفت :
-زبون باز این جوری دل حاجی رو آب میکنی
لبخند زدم که خم شد گونمو بوسید وگفت :
-فدای خواهر گلم برم من
حامد معترض شد وگفت :
-تشنه به خون بودی که آدم فروش
خندیدم از گردن حسام آویزون شدم چند بار پشت سر هم بوسیدمش وگفتم :
-الهی فدای تک تکتون بشم من
سه تاشون باهم خندیدن وحامد گفت :
-ما که حریف تو نمیشم سوگلی
مامان با خنده سمت میز میرفت گفت :
-بیاین صبحونه که شما از پسش یر نمیاین یه حاج نصرت که پشتشه شما کلاتون پس معرکست
روز جمعه بود همون رور حسام وحامد برای عقد شام بیرون قرار داشتن
منو عمه مامان واحسان همگی رو تخت تو حیاط نشسته بودیم دورسفره ومنتظر اومدن حاجی که نماز میخوند
احسان کنارم نشسته بود سرمو نزدیک گوشش بردم وگفتم :
-خیلی نامردی کردی داداشی
احسان باخنده در حالی که از سبد سبزی خوردن یه ترپچه نقلی بر میداشت وگفت :
-تقصیر خودته گلم چرا تو اینقده شیطونی
همین هنگام حاجی اومد
روتخت نشست وگفت :
-قربون دخترکم برم شیطنتاشم مث خودش قشنگه
احسان با پوزخند گفت :
-یه روز بل اخره خودم حالشو میگرم
من فقط لبخند زدم
حاجی -اون وخ با من طرفی ،حسابت با کرام الکاتبینه
حسام با حسرت گفت :
-حاجی اگه شما نبودین ماحسابی حال این پرنسسو گرفته بودیم
عمه با لبخندی گفت :
-اما با من طرفین
با خنده ی عمیقش نگام کرد وگفت :
-تا جفت چشاتونو بذارم کف دستتون
مامان -بفرما حاجی از دهن افتاد
حاجی نگاهی به محتویات سفره کردوگفت :
-بازم بی پیازه
مامان -نه فقط مال رز پیاز نداره بقیش گوشت چرخی هم داره
بابام نگام کرد وگفت :
-بچم دوست نداره
مامان با لحن گلایه آمیزی گفت :
-حاجی عزیزمن اینقده لی لی به لالای دخترت نذار
حاجی لقمه لی که درست کرده بود سمت مامان گرفت وگفت :
-درکم کن پروین این دختر عمر منه
احسان با اخم گفت :
-ما هم فکر کنم سر راهی هستیم
رو به مامان ادامه داد :
-جان رُز مامان ما بجه هاتون هستیم
عمه عفت که کنار احسان نشسته بود یه پس گردنی حواله ی احسان کرد وگفت :
-چی میگی تو درست حرف بزن
حاجی -استغفر الله پسرم این چه فکریه شما سه تا ستون این خونه اید رُز دختره فرق داره باید نازشو بکشم
منم که تمام مدت ساکت بودم با لبخندی بوسه ای حواله بابا کردم وگفت م:
-الهی قربونت بشم من حاجی بابای یه دونه ی خودم
حاجی موهای دم اسبیمو نوازش کرد وگفت :
-تو عمر منی بابا داداشاتم ستون خونه
رو به احسان گفت :عزیزم پسرم شمانباشین چرخ زندگی من مگه میچرخه
احسان شرمنده گفت :
رها
0شخصیت جفتشون بد بود رز خیلی لوس و ننر و مغرور بودو یوسفم تو همه چی زیاده روی میکرد...از نظر من یوسف باید سگ محل رز نمیذاشت ناز کردنم حدی داره بخدا...در کل خوب نبود..
۴ هفته پیش...
1اتفاقا رز اصلا برخورد درستی نداشت اگه یکبار با یوسف حرف میزد حتی اگه اون رو نمی خواست می تونست خیلی عاقلانه حرفش رو بزنه و متقاعدش کنه نه انقد بچگانه برخورد کنه 😐درسته یوسف هم زیاده روی کرد ولی در کل رفتار رز بچگانه بود و عاشقانه خوبی روایت نشده بود
۴ ماه پیشستاره
3تربیت رز اصلا خوب نبود زیادی لوس و از خود راضی بود کم نیستند همچین دخترانی ک اون هم مقصر خانوادها هستند دست نویسنده درد نکنه
۱۱ ماه پیشSAzde
3درسته دخترا ناز میکنن تا مردا نازشون و بخرن ولی رز شورش و در اورد بخدا باید یوسف بهش محل سگم نمیگذاشت ناز کردنم حدی داره دلم میخواست بزنم پارش کنم دختره ی *** عشقت خواننده باشه عاشقت باشه بهانه چیه اوف
۱ سال پیشSAzde
1قشنگ بودمرسی نویسنده ولی خیلی بدم اومد بهونه های نزدیکیه یوسف به رز رو بعد از یکسال ازدواج دلم واسه یوسف سوخت تازه بعد از یه رابطه حامله هم شد ریده شد به حال یوسف یا حساسیتش نسبت به صدای رز قشنگ بود ❤
۱ سال پیشمبینا
0این رمان رو فکر کنم ۶سال پیش خونده بودم و وقتی دوباره خوندمش تمام حال و هوای اون روزام تازه شد ولی ب نظرم رز دیگه واقعا زیادی داشت ناز میومد و یوسف رو اذیت میکرد و عاشقانه هاشون تو رمان کم بود
۱ سال پیشلای
1رومان قشنگی بود ولی رز زیاد ادا نیامد ولی یوسف خیلی عاشق بود از ادا و رفتارهای رز خیل رو مخ بود ولی کلان دست نویسنده طلا💜
۲ سال پیشندا
0خوب بود ولی رز ایکاش بیشتر با یوسف مهربون بود و بهش فرصت میداد ولی نداد خوب شد تصادف کرد تا گرهشون باز شه راستی دیگه از داداشاش نگفت و ای کاش وقتی عمه فهمید بازم بارداره نظرشو مینوشتید ولی ممنون 🌸🌸
۲ سال پیشامیرنظام
8دلم دوباره عاشقی خواست،بارمانت جوان شدم....
۴ سال پیشتنها
4یا خدا!مگه ۵۰ساله هم رمان میخونن🤯😱😧من فکر میکردم سنم زیاد شده منم دیگه نباید بخونم
۴ سال پیشفضولک
4سیس ماس واقعا ۵۲ سالته یا خداااا
۲ سال پیشناهید
3نویسنده عزیزموضوعت تکراری قلمت متوسط وداستان پردازیت ضعیف بودولی ممنون بخاطر زحمتی که کشیدی برای سرگرم شدن خوب بود🙏
۲ سال پیشم
2درکل رمان خوب بود،ولی رفتار رز بخصوص بعد ازدواج اصلا اسلامی که مثلا بهش معتقد بود،نبود وخیلی یوسفواذیت کرد،کلایوسف از وقتی عاشق شد بدبخت شدبجا خوشبختی،رز رفتارش ۱۸۰درجه بد شدنسبت به خونه باباش
۲ سال پیشدیار
1خوب وسرگرم کننده،عشق توی هر سنی آدم را جوان میکند...........
۳ سال پیشالهام
10اصلا خوشم نیومد حیف این یوسف واقعا ناز کردن و غرور هم حدی داره والا! انگاری سقف آسمون سوراخ شده خانوم افتاده پایین! این رز دیگه ته لوس و ننر بازی بودا...
۳ سال پیشالهام
1خوشمان نیامد خیلی مسخره بود بخصوص آخراش
۳ سال پیش
فاطیما
0این رز رو نشون من بدین با غلطک از روش رد بشم 😡😅