رمان برج زهرمار و دختر شیطون بلا به قلم کیانا بهمن زاد
غرورم...
لعنتی ترین ویژگی دوست داشتن من است...
زندگیم بر پایه اش بنا شده...
همه چیزمه...
غرور منو نشونه نگیر...
چون...
هستیتو به آتیش میکشم...
من برای هرچیزی نمیجنگم...
اما غرورم...
فرق میکنه...
من یه مردم...
یه مرده مغرور سرد...
سرد و مغرور نبودم اما زمانه باهام این کارو کرد...
مغرورم به خاطر همین تنهام شاید چون تنهام مغرورم...
اکنون به اینجا رسیدم...
اما وقتی تو آمدی...
زندگیم خلاصه شد در حرص خوردن و عاشقی کردن
و این بود نقطه آغاز زندگی مجدد من...
تخمین مدت زمان مطالعه : ۵ ساعت و ۲۰ دقیقه
همین طور با خودم درگیر بودم که یکهو چشمم به یه کوچه افتاد که داخلش یه دختر و سه مرد قوی هیکل وجود داشتن بی تفاوت به سمت دیگه ای نگاه کردم ولی وایسا ببینم دختر تنها...سه تا مرد...این یعنی این که دارن اذیتش میکنن
یکهو چهره بیخالی به خودم گرفتم اصلا به من چه بذار باشه اما اون قدر سنگدل نبودم که نسبت به این ماجرا بیتفاوت باشم
با صدای پر از تحکمم گفتم:
_وایسا
رانندم وایساد وبه سمتم برگشت
_مشکلی پیش اومده آقا؟
_به بچه ها بگو توی اون کوچه دارن یه دخترو اذیت میکنن برن ببینن مشکل چیه و کمکش کنن
رانندم اولش تعجب کرد اما با بیشتر فرو رفتن اخمام تو هم سریع گفت:
_چشم آقا همین الان
رانندم پیاده شدو به سمت بی ام وی مشکی رنگ پشت سرمون که آدمام توش بودن رفت یا به قول امیرو یاشار بادیگارد
خودمم از ماشین پیاده شدم دونفر از بچه ها با اون سه تا مرده گلاویز شدن به دختره نگاه کردم بهش نمیخورد اهل پایین شهر یا حتی فراری باشه
یکی از اون پسرا خواست چوپ و تو سره یکی از افراد من بکوبه که دختره با یه پا بوکس پرتش کرد اونور با تعجب بهش نگاه کردم یکی دیگه با چاقو خواست بره جلو که یکی از محافظام محکم زد زیر چونش و دختره هم محکم زد توی شکمش دخله اون سه تا توسط ادمام و کمک ناچیز دختره اومد ولی خدایی هم من و هم افرادم با تعجب داشتیم به دختره نگاه میکردیم
دختره لبخند خجولانه ای زد و گفت:
_ممنون که جونمو نجات دادید آقایون
میثم_وظیفه بود ماشاءالله شمام خوب مبارزه میکنید
دختره_خب من خودم چند ساله کلاس های رزمی رفتم و با...
پوزخندی زدمو به رانندم با سر اشاره کردم که "بریم" نمیخواستم حرف ها و اراجیف یه دخترو بیشتر از این بشنوم سوار ماشین شدم هنوز هم برام جایه تعجبه چه طوری تونست پا بکسشو با اون قدرت بزنه که مرده بیفته؟
بیخیال به من چه هرچی بود تموم شد فکر کردن به افکار بی ارزش کاریه بیهوده...
.........................
امیر_خب دیگه حالا نوبته منه
یاشار_چی چیرو نوبته توهه مگه نوبتیه؟
امیر_ن.پ پولیه...حالام برو کنار تا پرتت نکردم اون ور
به جرو بحث های اون دوتا توجهی نکردمو گوش بندو روی گوشام گذاشتم اسلحرو برداشتم به سمته هدفم نشونه گرفتمو بعد شلیک...به وسط هدف خورد
امیرو یاشار بهم نگاه کردن
امیر_براوو(عالیه)
یاشار_حالا منو نگاه کنید
یاشار هم ژست گرفتو شلیک کرد که به یه دایره مونده به وسط هدف خورد
امیر با لودگی گفت:
امیر_گود(خوب)
یاشار_خودت بیا بزن ببینم میتونی یانه؟بعد بگو گود
امیر_خب بدش به من بابا تو و این آقا آرسام نمیذارید من استعدادامو شکوفا کنمو به رختون بکشونم تا چشاتون دراد
_اسلحتو بده بهش ببینیم چه استعدادی داره
یاشار_بیا پسرم بگیر فقط مواظب باش خودتو باهاش زخمی نکنی چون اسباب بازی نیست واقعیه
امیر_بابا خیار شور چه قدر خوشمزه ای عزیزم
چون شلوغ بود تونسته بودیم که فقط دو کوپه بگیریم از اونجایی که زور منو یاشار بیشتر بود امیر اسلحه و کوپه جدا برای خودش نداشت
امیر ژست گرفت و با کلی دکو پزو این حرفا شلیک کرد نگاه گذرایی به شلیکش کردم که یکهو به سرعت به سمته محل برخورد شلیکش برگشتم به هدف خورده بود!!
یاشار_آفریــــــــن
امیر نمایشی دهانه اسلحشو فوت کردو با حالت غروری که سرتاپاشو گرفته بود گفت:
امیر_من باید تک تیرانداز میشدم همش تقصیر شما بود که اومدم توی این رشته به به به دست و نشانم بنازم من
یاشار_خیلی خب بابا حالا قمپز در نکن یه شلیک کردی آپولو که هوا نکردی
یاشار نگاشو از چشمای متعجب و حرصی امیر گرفتو روبه سمت من گفت:
یاشار_آرسام برگردیم؟
_آره بهتره برگردیم
واقعا اینا دیوونن خیر سرشون سی و یک سالشونه ولی رفتاراشون عینه یه پسره چهار سالس
امیر_راستی بچه ها کورس بزاریم؟
یاشار_پایم
_من حوصلشو ندارم
امیر_اه آرسام ضد حال
_خودتون برید دیگه
یاشار_بدون عشقمون حال نمیده
امیر_بازتو حرف زدی نه بازتو حرف زدی اون عشقه منه نه تو
یاشار_خیلی خب ارزونیه خودت
یه پس کله ای زدم پسه کله امیر که زد زیر خنده
از بچه ها خداحافظی کردمو سوار ماشینم شدم به سمته خونه روندم اونام بیخیال کورس شدن و فکر کنم که برمیگردن خونه کمتر پیش می اومد که خودم رانندگی کنم اما عاشق رانندگی بودم
خیلی خسته بودم و حسابی خوابم می اومد با سرعت توی مسیر خونه بودم که یکهو صدایی به گوشم رسید
_ولم کن عوضی آخه تو چی کار به من داری؟
سرعتمو کم کردم دیدم همون دختره که اون روز توی کوچه دیده بودمش با کیفش زد تو صورت پسره و سریع فرار کرد
سرعتمو زیاد کردمو زدم جلوش با ترس بهم نگاه کرد
صحرا سحر
۱۸ ساله 00واقعاً که رمان شما خیلی جالب است
۴ هفته پیشنازنین
00رمان های دیگه کیانا بهمن زاده هوش از سرتون میبیره فوق العاده اس رماناش کلیشه ای نیست من خودم شوهر هیولا رو به شدت دوست داشتم و همه رمانای کیانا رو خوندن پیج اینستاش هم هست
۲ ماه پیشپری
۲۲ ساله 00مزخرف ...چه وزنی بود این...مگه داری خلاصه تعریف میکنیم نویسنده محترم؟ دوتا رمان درست حسابی بخون بعد رمان بنویس
۳ ماه پیش:)
00باحال بود:))
۷ ماه پیشفاطمه
00این رمان واقعا مسخره بود با خوندنش فقط وقتتون هدر میره این چی بود آخه دیگه نتونستم تا آخرش ادامه بدم بخونم اصن اینکه بیش از حد روت حساس باشه و بزنتت ینی غیرت ؟ بعد دختره ذوقم میکنه بخاطرش !!!!
۸ ماه پیشسوین
00چی میشد که فصل3 رو هم بنویسد این بهترین رمانی بود که تا حالا خوندع بودم کاش نویسندش این داستان رو ادامه بدع
۸ ماه پیشمهسا
00رمان خیلی خوبی بود
۹ ماه پیشایلی
10قشنگ بود و پایانشم خوش تموم شد ارسام یادش اومد ارام رو
۹ ماه پیشحسین
۱۸ ساله 10عالی بود ولی اخرش جالب نبود
۹ ماه پیشزهرا
۴۲ ساله 00عالی بود
۱۰ ماه پیشهانیه
۲۰ ساله 01و بعد فراموشی میگیره و دخترکه عشقش بودرویادش نمیادیک سال اخرازذهن پاک شده بوده نامزده سابقش میادوذهنشومنحرف میکنه و جوری وانمود میکنه که انگارهنوز نامزدشه دقیقا مث آرمیتاوقتی این رمانو خوندم یاده اونم
۱۲ ماه پیشهانیه
۲۰ ساله 00رمانش عالی بود بعضی جاهاش خیلی خنده داربود بعضی جاهاش واقعا اشکه ادمودرمیومداخریای رمان که ارسام تصادف میکنه شبیه سریال ترکیه تودرم رابزنه اونجا که سرکان باهواپیمای شخصیش تصادف میکنه
۱۲ ماه پیش...
20خیلییییییییی عالی خیلی قشنگ بود من از هر دو شخصیت اصلی خیلیییی خوشم اومد لطفا جلد ۳ رو هم بسازید ممنون از نویسنده
۱۲ ماه پیشزهرا
۱۵ ساله 00رمانش عالیی برای دومین بار خوندمش ولی باز هم برام جذاب بود
۱۲ ماه پیش
هستی، ستی
۱۲ ساله 00عالی بود :) یکم خلاصه بود :) و آخرش خوب تمام شد