رمان بد خون به قلم mahdis laivgne
رمان در مورد دختری به اسم نگار که با یه پسر به اسم امیر آشنا میشه؛ اما مشکل واقعی اینجاست که امیر انسان نیست!
نگار زمانی متوجه میشه که توی یه دو راهی قرار میگیره، مرگ یا زندگی!
کم کم امیر از داستان بیرون میره و افراد جدیدی جایگزین اون میشن. کل اتفاقات اولیه این رمان در مورد زمانیه که نگار متوجه میشه داره با خونآشامها زندگی میکنه و بخش بعدی داستان جداگانه است.
تخمین مدت زمان مطالعه : ۴ ساعت و ۲۶ دقیقه
- ممنونم!
- بفرمایید این هم چند نمونه! هر کدوم رو که خواستی بگو تا سایزت رو بیارم.
نگار با ذوق نگاهی به تاپها انداخت، همه زیبا بودند. در میان آنها تاپ سبز رنگی از همه زیباتر بود و حتما با رنگ سفید پوستش خیلی زیبا میشد. به تاپ سبز اشارهای کرد و گفت.
- اگه میشه سایز این رو بدید.
دختر بالای چهارپایه کوچکی رفت تا دستش به قفسههای بالاتر برسد. تاپ را برداشت و پایین آمد. به خاطر بالا رفتن از چهارپایه مانتویش بالا رفته بود، مانتویش را پایین کشید و تاپ را به دست نگار داد.
- بفرما عزیزم، اگه کوچیک یا بزرگ بود، سایز دیگهش رو دارم.
- ممنون.
نگار به اتاق پُرُو رفت، سریع مانتویش را در آورد و تاپ را پوشید، واقعاً در لباس زیبا شده بود. ناگهان صدایی در گوشش گفت:
- هیس! تو خیلی زیبایی.
به پشت برگشت، سایهی کسی از زیر در نمایان بود. اگر کسی پشت در بود حتما فروشنده آن را میدید، احتمال داد که مشتری باشد. تاپ را سریع درآورد، مانتویش را پوشید و از اتاق پرو بیرون آمد. به جز او و فروشنده کسی در مغازه نبود و اتاق پروِ دیگری در مغازه وجود نداشت.
- خانم چی شد؟ اندازه بود؟
نگار مضطرب لبخندی زد.
- بله همین رو میخوام.
دختر فروشنده که متوجه اضطراب او شده بود خیره نگاهش میکرد.
- قیمتش میشه شصت و سه تومن!
نگار گنگ و گیج سری تکان داد.
- بله.
دختر فروشنده دلش به حال نگار سوخت. تاپ را در نایلون گذاشت و به دست نگار داد. نگار نایلون را گرفت و به طرف در رفت.
- خانم ببخشید!
نگار برگشت و سوالی نگاهش کرد، دختر خجالتزده نگاهش کرد.
- پول تاپ رو حساب نکردید.
نگار داشت از خجالت آب میشد، با قدمهای بلند خود را به میز فروشنده رساند.
- بله! بله! اشتباه شد، ببخشید.
و کارت اعتباریش را به فروشنده داد. دختر در حالی که کارت را در کارت خوان میکشید گفت:
- شما حالتون خوبه؟
- بله خوبم.
دختر رسید و کارت را به نگار داد و نگار حتی تخفیف هم نگرفت و از مغازه بیرون رفت. نگاهی به مردم دور و برش انداخت، همه آنها تقریباً آرام بودند و انگار مصیبت سر تا پای او را گرفته بود. نزدیک تولیدی مریم شده بود که صدایی دوباره در گوشش طنین انداخت.
- خون توی رگهات رو حس میکنم.
نگار با شنیدن این صدا آبرو را کنار گذاشت و شروع به دویدن در پیادهرو کرد. بگذار بگویند او دیوانه است. همه مردم با تعجب او را نگاه میکردند و بعضیها هم چیزی به او میگفتند. تا تولیدی مریم فقط دوید، به در تولیدی که رسید، دستش را روی زانوهایش گذاشت و خم شد، نفس نفس میزد. دستش را روی زنگ گذاشت و شروع به فشار دادن آن کرد. صدای مریم از پشت آیفن بلند شد.
- چه خبرته؟
در با صدای تیکی باز شد. نگار سعی کرد آرامش خود را حفظ کند؛ اما به خاطر مسافتی که دویده بود، نفسش به شماره افتاده بود. از پلهها بالا رفت و در را باز کرد. مریم پشتش به در بود و با صدای در به سمت نگار برگشت و گفت:
ـ مگه... اِ ! نگار تویی؟ این چه طرز زنگ زدنه؟ ولی بازم خدا رو شکر که اومدی، کارت داشتم.
دست نگار را کشید و روی صندلی نشاند. مریم جلوی نگار چای و پولکی گذاشت.
- بخور چای تازه دَمه، میخواستم یه چیزی بگم.
نگار در حالی که یک تکه از پولکی را به دهان میگذاشت، فقط پلک زد.
- خوبی تو؟ میگم یه خبر خوب برات دارم!
نگار به خود آمد، چه چیزی بهتر از یک خبر خوب؟
- بگو میشنوم.
- ببین نگار! نمیذارم بریها، ناهارتم گردن من.
نگار فکر کرد که مریم دوباره چه خوابی برایش دیده است.
- یا خدا! بگو ببینم چی شده؟
- ببین نگار! یه تولیدی توی مشهد به من زنگ زد و گفت که از طرح مدل مانتوها خوشش اومده، گفت که به طراحتون بگید که چیزه...
نگار لبخندی زد.
- چیه؟
- که تا آخر هفته اگه میتونه واسه ما چهار تا طرح یا دو تا طرح بزنه و بفرسته.
نگار عصبی به مریم نگاه کرد، مثلا یک ماه مرخصی گرفته بود. او روی کارهایش خیلی حساس بود و ساعتها طول میکشید تا طرحی را تمام کند.
- اون وقت تو هم قبول کردی؟
مریم جلوی نگار روی دو پایش نشست و گفت:
- قربونت برم، دو تا طرحه! همین الان یه چیزی سرهم کن بکش. ببین گفته دو برابر پول میده، هفتاد تو سی من!
نگار متعجب نگاهش کرد.
- همین الان؟ نمیتونم!
- فداتشم الهی! میتونی، تو رو ارواح بابات، تو رو جون مامان جونت، تو رو جون خاله پری!
نگار خندهاش گرفته بود، بیچاره برای دوتا نقاشی چه ها که نمیکرد.
- ببین میکشم، فقط رنگ گردن خودشون!
مریم از خوش حالی جیغی کشید.
- جون من؟
نگار خندید.
- یه کاغذ، مداد، پاک کن و تراش به من بده.
زهرام
00این دیگه چجوریه یا ننویسید یا وقتی می نویسید کاملش کنین
۶ ماه پیشبهشت
۱۵ ساله 00چرا تیکه ی حساس تمام شد کی فصل دومش میادددددددددددددد
۷ ماه پیشفاطمه
۱۴ ساله 00بابا فصل دومشو بزاررررررررید😑
۸ ماه پیشناهید
00باحال بود
۸ ماه پیشمهدیس
00واقعا قشنگ بوو ارزش خوندن داره اگه واقعا به رمانای خون اشامی علاقه دارین
۹ ماه پیشترانه
50اسم فصل دومش چیه؟؟
۳ سال پیشسحر
130اسم جلد دوم رمان،خون و تاریکی
۳ سال پیشهستی
۱۴ ساله 13کسی جلد دوش هم خونده؟
۳ سال پیش**»
20چجوری میتونم فصل دورو بخونم ಥ_ಥ
۲ سال پیشمانیسا
۱۴ ساله 00خب چرا نمیتونم دانلودش کنم فصل دومشو؟؟؟
۱۱ ماه پیشMiley
00این رمان فقط همین ی جلد رو داره؟؟؟؟؟؟ باید جلد دومی هم باشه
۱ سال پیشZahra
۱۶ ساله 10رمان خوبیه ولی چرا نگار وقتی که با امیر ارتباط داشت احساس گناه می کرد ولی وقتی وارد دنیای خون آشام ها شد با جاگر همخواب شد و ازش باردار شد.یعن اعتقادات نگار با وارد شدن به دنیای دیگه تغییر کرد؟
۱ سال پیشپری
00خوب بود... جلد دوم هم داره؟
۲ سال پیشSahel
00خواهشاً جلد دوم و بزارین
۲ سال پیشنگار
00قلم نویسنده جای پیشرفت دارع هنوز یکم تند تند اتفاقات رو سرهم میکرد جمله بندی هاش هم ساده بود
۲ سال پیشTahera
10عالی بود
۲ سال پیشمینو
۱۸ ساله 00رمان تا جایی که خوناشاما وارد داستان بطور کامل حضور نداشتن جالب بود ولی بعد یهویی کلا قلم نویسنده عوض شد و از اون حالت اولیه خارج شد اگه به همون منوال جلو می رفت عالی میشد
۲ سال پیشنازنین
00عالیه خیلی قشنگ بود من عاشق خون آشامام
۲ سال پیش
فاطمه
۱۹ ساله 00عالی بود