رمان در مورد دختری به اسم نگار که با یه پسر به اسم امیر آشنا میشه؛ اما مشکل واقعی اینجاست که امیر انسان نیست! نگار زمانی متوجه میشه که توی یه دو راهی قرار می‌گیره، مرگ یا زندگی! کم کم امیر از داستان بیرون میره و افراد جدیدی جایگزین اون می‌شن. کل اتفاقات اولیه این رمان در مورد زمانیه که نگار متوجه میشه داره با خون‌آشام‌ها زندگی می‌کنه و بخش بعدی داستان جداگانه‌ است.

ژانر : تخیلی، فانتزی

تخمین مدت زمان مطالعه : ۴ ساعت و ۲۶ دقیقه

مطالعه آنلاین بد خون
نویسنده: Mahdis Laivgne

ژانر : #فانتزی #تخیلی

خلاصه:

رمان در مورد دختری به اسم نگار که با یه پسر به اسم امیر آشنا میشه؛ اما مشکل واقعی اینجاست که امیر انسان نیست!

نگار زمانی متوجه میشه که توی یه دو راهی قرار می‌گیره، مرگ یا زندگی!

کم کم امیر از داستان بیرون میره و افراد جدیدی جایگزین اون می‌شن. کل اتفاقات اولیه این رمان در مورد زمانیه که نگار متوجه میشه داره با خون‌آشام‌ها زندگی می‌کنه و بخش بعدی داستان جداگانه‌ است.

به چشمان آبی روشنش نگاه کرد. به نظر خیلی گستاخانه می‌‌آمد که در دیدار دومشان این گونه به چشمان این مردِ جوان زل بزند، پس نگاهش را به دختر کوچکی سوق داد که در حال بازی با عروسکش بود. صدای مرد جوان یا همان امیر او را به خود آورد.

- شما همیشه انقدر ساکتین؟ حنانه جون که چیز دیگه‌ای می‌گفتن!

خدا حنانه جان را لعنت کند که این گونه او را گرفتار کرده بود، او را چه به قرار گذاشتن با یک مرد؟ نگار سری تکان داد و واقعیت را گفت:

- راستش فکر می‌کنم توی دیدار دوم اگه پر حرفی کنم، شاید به نظر شما یکم بی‌حیا باشم.

امیر لبخند دندان‌نمایی زد. نگار در همان دیدار اول متوجه شده بود که دندان‌های نیشش کمی بلندتر از آدم‌های عادی است؛ ولی با خودش گفته بود دندان‌های همه مثل هم نیست!

- توی دیدار اول همه‌ی حواس شما به دندون‌های من بود. همه فکر می‌کنن دندونای من شبیه به خون‌آشام‌‌هاس.

خون‌آشام‌ها را به حالت زمزمه گفت که باعث شد شکم نگار درهم بپیچد. از جایش بلند شد تا لباسش را از پشت مرتب کند و دوباره بنشیند. وقتی که بلند شد بالا تنه‌اش به میز برخورد کرد و باعث شد یکی از چنگال‌ها بیافتد. حرصی خم شد تا چنگال را از روی زمین بردارد که دستش به لبه میز برخورد کرد و دقیقا همان جایی که دیروز زخم شده بود، زخمش سر باز کرده بود. با ناله گفت:

- وای! دستم.

و به بالا برگشت. امیر متوجه نشد که چرا نگار ناله کرده بود، پس پرسید.

- اتفاقی افتاد؟ زیر میز دستتون رو لگد کردم؟

- نه فقط داره خون میاد.

نگاه امیر به دست نگار افتاد. چشم‌هایش گشاد شد و انگار آبی چشمانش روشن‌تر شده بود. نگار متوجه قطرات عرق نشسته بر پیشانی امیر شد.

- آقا امیر چیزی شده؟

امیر نفس عمیقی کشید و لب زیرینش را به آرامی لیسید. نگاهش را از دست نگار نگرفت و جواب داد.

- از بچگی از خون می‌ترسیدم، بهتره برید دستتون رو بشورید.

و به چشمان نگار خیره شد، نگار حس کرد چشمان امیر خمار شده، رگه‌های قرمزی دارد و زیر چشمانش کمی به کبودی می‌زند، کمی ترسید!

- حق با شماست الان میرم دستم رو می‌شورم.

با اجازه‌ای گفت و بلند شد. به نظرش امیر عجیب غریب شده بود. سمت دستشویی زنانه رفت. دستش را شست و با دستمال کاغذی دستش را پاک کرد. نگاهی در آینه به خود انداخت، بیشتر از روزهای دیگر آرایش کرده بود و کفش‌های پاشنه بلندش روی مخش بود، در ذهنش برای حنانه نقشه می‌کشید.

وقتی به سالن رسید، امیر را ندید!

فکر کرد که میز را اشتباهی آمده، به اطرافش نگاه کرد؛ ولی امیر نبود و کیفش روی همان میز بود.

- خانم چیزی شده؟

چشمانش را باز و بسته کرد.

- نه چیزی نشده!

و بعد کیفش را برداشت و به طرف پیشخوان رفت.

- آقا ببخشید! شما آقایی رو که با من بودن ندیدید بیرون برن؟

- نه خانم، چه شکلی بودن؟

- قد بلند و موی بوری داره، هیکل پری هم داشت. ندیدین؟

مرد نگاهی به چشمان درشت دختر انداخت و سری از تأسف تکان داد.

- نه! ندیدم.

نگار با ناامیدی سری تکان داد و از مرد تشکری کرد. بغض داشت خفه‌اش می‌کرد، یعنی نمی‌توانست منتظرش بماند و با او خداحافظی کند؟ یا او را به خانه برساند؟

شماره حنانه را گرفت و با صدای لرزانی گفت:

- حنانه هر جا هستی خودت رو برسون به رستوران ... .

و قطع کرد، بازوانش را بغل کرد و به زور جلوی ریزش اشک‌هایش را گرفت. همه‌اش تقصیر این حنانه بود، مثلا دختر خاله بود؛ ولی همیشه باعث و بانی ریخته شدن اشک‌هایش بود. نیم ساعتی منتظر ماند تا پژو پارس حنانه را دید، حنانه در حال سیگار کشیدن بود. طبق عادت همیشگی‌اش آرتیستی جلوی پای نگار نگه داشت. حنانه با صدایی پسرانه گفت:

- چطوری عشق من؟ قرارتون خوب بود؟‌

نگار گریه‌کنان سوار ماشین شد.

- برو از همون آقا امیر بپرس چی کار کرده!

و بعد شروع به گریه کرد. حنانه با تعجب به او نگاه کرد.

- امیر چی کار کرده؟

- چی کار نکرده؟ منو گذاشته و رفته.

و بعد با فین فین ادامه داد.

- اصن این امیر خان مثلا پسر عمو، از کجا پیداش شده یهو؟

- وایــی! نگار من که قبلا گفتم، عموم از زن عموم جدا شده، دست امیر رو گرفته و با خودش برده سوئیس.

و بعد پکی به سیگارش زد.

- خیلی خب برده سوئیس؛ ولی الان که برگشته چرا سراغی از مامانش نمی‌گیره؟ اصن این همه پول رو از کجا میاره؟

- وا، نگار! یعنی پسر عموی من دزده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چرا حرف می‌ذاری تو دهنم؟ من کی گفتم دزده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و بعد عصبانی به سیگار حنانه زل زد و آن را از دهانش بیرون کشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- همه جا میگن تو فضای بسته سیگار نکشید، خفه‌مون کردی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و سیگار را از پنجره بیرون پرت کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آهــان! فکر کنم همه جا میگن که سیگارتون رو توی خیابون پرت نکنید!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگار "برو بابایی" گفت و ادامه داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خاله پری می‌دونه دخترش سیگار می‌کشه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اگه مامانم می‌دونست که الان من اینجا نبودم، تو قبرستون بودم. زنگ زدی به مامانت؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگار عصبی و ناراحت نگاهی به دختر خاله‌اش انداخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- صد بار گفتم اون مامان من نیست! مامان مریم اگه مامان من بود از من مواظبت می‌کرد. نه اینکه من رو بکوبه تو سر مامان بزرگ و بره دنبال زندگی خودش. همیشه ترسم از اینه که زبونم لال! خدایی نکرده! اگه مامان‌بزرگ بمیره من چی کار کنم؟ این خونه که الان توشیم، پنجاه تا صاحب داره، منتظرن مامان‌بزرگ بمیره ارثیه‌شون رو بگیرن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- زبونت رو گاز بگیر، خدا نکنه! حالا که اتفاقی نیفتاده. مامانتم داره زندگیش رو می‌کنه، نمی‌شد که پایبند تو بشه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگار چشمانش را چرخاند و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کشتی ما رو با این روشن فکریت، سر کوچه پیاده‌م کن برم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- میگم! می‌خوای به امیر زنگ بزنم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه نمی‌خواد! بذار دو روز، لااقل دو روز آدم باشه. خداحافظ.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یعنی خوشم میاد یه تعارفم نمی‌زنی بیام تو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دیوونه، تو که تعارف نمی‌خوای.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حنانه خندید، بوقی زد و رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگار قدم‌هایش را تندتر کرد، بهمن ماه بود و هوا سوز سرما داشت. پالتویش را با یکی از دستانش سفت گرفت و با دست دیگرش کلید را در، در حیاط انداخت و در با صدای "قیژ"ی باز شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امان از دست مادر بزرگش، عاشق این خانه‌ی قدیمی بود، حتی درهایش را عوض نمی‌کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اطراف حیاط پر بود از درخت‌های بلوط بلند. حیاطِ خیلی بزرگی داشتند که وسطش یک حوض به نسبت بزرگ قرار داشت و درونش با کاشی‌کاری‌های شکسته‌ای مزین شده بود. به طرف حوض رفت، شالش را روی شانه‌اش انداخت و سرش را کامل درون آب فرو برد و درآورد. سرش یخ زد و بدو بدو به سمت خانه رفت که وسط راه پایش لیز خورد و نزدیک بود بیافتد. در را باز کرد که گرمای خانه به صورتش خورد. مادربزرگش روی مبل نشسته بود و اخبار می‌دید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام مامان جون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان جون برگشت و به او لبخند زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام دخترم! چرا اینقدر زود آمدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند بزرگی زد، مادر جون جای مادرش بود، چرا که از یک سالگی، مادر جون از او مراقبت کرده بود. روی مبل روبه‌روی مادر جون نشست و شالش را روی مبل کناریش پرت کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اِ! مامان جون، حنانه رو که می‌شناسی چه قدر خسیسه! یه فلافل داد دستم و برگردوندم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان جون چشم غره‌ای به اون رفت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- واسه حنانه اینجور سرخاب سفیدآب کردی؟ واسه حنانه این لباس‌ها رو پوشیدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مادر جون به آرایش غلیظ و مانتو‌ی کُتی نگار اشاره می‌کرد. نگار صاف سر جایش نشست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مامان جــون!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان جون لبخندی زد و وسط حرف او پرید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- می‌دونم دخترم، خودت می‌تونی تصمیم بگیری، فقط مواظب باش صدمه نبینی! الهی قوربونت بشم بزرگ شدی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگار بغض کرده بلند شد، به طرف مامان جون رفت و او را در آغوش کشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خدانکنه! من به جز تو کی رو دارم؟ چشم هر چی شما بگید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مادر جون پیشانی نوه‌اش را بوسید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نگار مادر!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگار برگشت و به مادر بزرگش نگاه کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- جانم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مادرت زنگ زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگار دست‌هایش را مشت کرد، کیف و شالش را از روی مبل‌ چنگ زد و به طرف پله‌ها حرکت کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بگید هر سال یه بار زنگ زدنش رو نمی‌خوام، اگه زنگم نزنه راحت‌ترم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و به طرف پله‌های قدیمی رفت و راه اتاقش را پیش گرفت. بعد از مرگ پدرش، مادرش با یک مرد پولدار ازدواج کرد. خانواده پدر خوانده‌اش می‌گفتند سر بار مادرش است و او را به کسی بدهد تا از او نگهداری کند. مادرش هم او را به مادر بزرگش داد. بعد از آن رابطه‌ی نگار و مادرش به شدت خراب شد؛ به طوری که حتی چشم دیدن مادرش را هم نداشت. کل کودکی نگار با مامان جون، خاله پری، حنانه و عمو محمد سر شده بود. در اتاقش را باز کرد و وارد شد. اتاق جمع و جور و ساده‌ای داشت. اولین کاری که باید می‌کرد عوض کردن لباس‌هایش بود. شال و کیفش را روی تخت پرت کرد و دکمه‌های لباسش را باز کرد. در حال درآوردن لباسش بود که حس کرد از پنجره کسی او را نگاه می‌کند. سریع به سمت پنجره چرخید؛ اما کسی نبود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لباسش را جلویش گرفت و به پنجره بزرگ اتاقش نزدیک شد. از پنجره حیاط را نگاه کرد، دو چشم قرمز از پشت درختان نظاره‌گر او بودند. نفسش در سینه حبس شد، پرده را کشید و به طرف در اتاقش دوید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شب بدون آن که مادر جون خبر داشته باشد، نگار تشک تختش را روی زمین و چسبیده به در اتاقش انداخت و سه تا پتو روی خودش کشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صبح نگار خواب‌آلود بیدار شد. دیشب نتوانسته بود بخوابد. مادر جون با چشم‌های گرد شده به نوه‌اش نگاه می‌کرد و بعد به فکر فرو می‌رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نگار دیشب چیزی شده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگار که شبیه آدم‌های دیوانه شده بود، لبخندی شبیه به دیوانه‌ها زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه! چیزی نشده که همه چیز خوبه، شما خوبی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مادر جون نگران نوه‌اش بود و با تعجب نگاهش می‌کرد؛ موهایش بهم ریخته بود و صورتش شاداب نبود، لباس‌های نامرتب و کج و کوله‌ای به تن داشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برای اینکه حال و هوای او را عوض کند گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نگار امروز قراره چی کار کنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگار حتی از یادش رفته بود که قرار است امروز چه کاری کند. هنوز هم تصویر آن چشم‌های قرمز درون ذهنش رژه می‌رفتند. آب دهانش را قورت داد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نمی‌دونم والا! فکر کنم بیکار باشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مادر جون به این فکر ‌می‌کرد که نباید او را در خانه تنها بگذارد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من امروز می‌خوام برم خونه شمسی جون، بگم حنانه بیاد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگار فکر کرد که اگر حنانه بیاید احتمالاً مخش را می‌خورد یا درباره‌ی امیر سوال پیچش ‌می‌کند و شاید هم از او بخواهد برایش سیگار بخرد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یادش است ماه پیش حنانه به او گفته بود به مغازه‌ی سر کوچه برود و برایش دو نخ سیگار بگیرد. او هم به آقای حمیدی دروغ گفته بود که برای کار دستیش می‌خواهد. آقای حمیدی هم مرد پیر و زود باوری بود؛ ولی وقتی مادر جون عصر به مغازه‌ی آقای حمیدی رفته بود، آقای حمیدی به او گفته بود که نگار خانم از من دو نخ سیگار گرفته و نگار مجبور شد دروغی سر هم کند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه مامان جون اگه می‌خواین زنگ بزنید واسه شام بیان، دلم هــ ـوس کرده شب لازانیا درست کنم، بخورم و فیلم ببینم. گفتی می‌خوای خونه کی بری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مادر جون مطمئن شد که نگار حالش خراب است.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شمسی جون!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شمسی خانوم دوست و همسایه‌ی قدیمی مادر جون بود. زنی پر حرف و مشکوک!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

او اصولاً به همه چیز جنایی فکر می‌کرد؛ مثلا وقتی آقای صفوی همسایه‌ی کناریشان از پله‌ها افتاد، او می‌گفت کار پسرش است تا زود بمیرد و او به ارث برسد. واقعا مسخره بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خوش بگذره! من برم به گلام آب بدم، کی می‌رید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شمسی جون زنگ زد و گفت امروز تنهاست، می‌خواد ناهار رو با هم باشیم. تو هم می‌خوای با ما باشی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگار حاضر بود یک روز کامل سیرابی بخورد؛ ولی پیش شمسی جون نباشد. چون شمسی جون همیشه از او می‌پرسید چرا ازدواج نکرده و چرا درس نخوانده است.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه قربونتون برم، آخه من بیام پیش شما و شمسی جون چی کار کنم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و در حالی که آخرین استکان را درون سینک ظرفشویی می‌گذاشت گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شما کاری به این ظرف‌ها نداشته باش، من می‌شورم. راستی آب‌پاش کجاست؟ چند وقته به گل‌ها آب ندادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گل‌ها و پیچک‌هایش همیشه او را سر حال می‌کردند. مادر جون فکر کرد شاید حال او بهتر شده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اِ! دیدمش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و گونه مادرجون را بوسید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در آشپزخانه‌ی آنها اتاقکی وجود داشت که شبیه یک حیاط کوچک بود. نگار همیشه گل‌هایش را آنجا می‌گذاشت. آشپزخانه حالت قدیمی داشت و خیلی بزرگ بود، به طوری که میز غذا خوری ۲۴ نفره‌‌ی درونش باز هم نتوانسته بود محیط را کوچک‌تر نشان دهد. به گل‌هایش آب داد و آنها را نوازش کرد، حتی بعضی اوقات با آنها صحبت می‌کرد. وقتی به آشپزخانه رفت مادرجون رفته بود. آب‌پاش را روی کابینت گذاشت و دست‌کش دست کرد تا ظرف‌ها را بشوید. او طراح لباس بود و بعد از اینکه دیپلمش را گرفت دیگر درس نخواند؛ چون به نظرش این استعداد ذاتی برتر از درس خواندن بود و وقتی نوزده ساله شد با یک تولیدی لباس قرارداد بست. درآمدش هم خوب بود، به طوری که می‌توانست خرج خودش را در بیاورد. حس کرد کسی با تمام سرعت از پشتش گذشت. "هین" بلندی کشید و سریع به پشت برگشت، کسی نبود؛ ولی او باز هم می‌ترسید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرام سرش را به طرف سینک برگرداند. نفس عمیقی کشید و چشمانش را باز و بسته کرد. حس می‌کرد کسی چهار دست و پا به سقف چسبیده و او را نگاه می‌کند. در دل تا سه شمرد و سرش را با سرعت به بالا برگرداند، باز هم چیزی نبود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عصبی به طرف در آشپزخانه رفت که متوجه‌ی دو چشم قرمز شد. فقط دو چشم قرمز در حال نگاه کردن به او بودند!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماهیتابه‌ از دستش افتاد و صدای بلندش باعث شد جیغ خفه‌ای بکشد، آن دو چشم قرمز کجا رفته بودند؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگار همچنان جیغ می‌زد و به اطرافش نگاه می‌کرد؛ ولی چیزی دور برش نبود. نگاهش به قفسه‌ی چاقوها افتاد، یکی از آنها را برداشت و به طرف در آشپزخانه رفت. آشپزخانه دقیقاً زیر پله‌های چوبی قرار داشت. قدیمی بودن چوب‌ها باعث می‌شد صدایی شبیه به "جیر جیر" تولید شود. صدای پایی که داشتند به طبقه بالا می‌رفتند و همچنین "جیر جیر" چوب‌های کهنه به نگار می‌فهماند آن فرد به طبقه‌ی بالا می‌رود. چاقو به دست با سرعت از آشپزخانه خارج شد و به طرف پله‌ها رفت. به دیوار چسبید و نگاهی به بالا‌ی پله‌ها کرد، از پله‌ها بالا رفت، توی راه رو ایستاد و جیغ زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ بیا بیرون! بهت میگم بیا بیرون! بیرون نیای می‌کشمت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سر و صدایی از اتاقش بلند شد. آب دهانش را قورت داد و چاقویش را به حالت دفاعی در دستش گرفت. در دل می‌گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آروم باش نگار! نمی‌کشیش، فقط تهدیدش می‌کنی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به در اتاقش رسید، نیم باز بود. نگاهی به راه‌پله انداخت، می‌ترسید سر و کله‌اش از آنجا پیدا شود. با پایش آرام در را باز کرد، کسی در اتاق نبود. در را بیشتر باز کرد، باز هم کسی معلوم نبود؛ فقط پنجره اتاق باز بود و باد پرده را تکان می‌داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مثل اینکه او از پنجره فرار کرده بود. سریع به سمت پنجره رفت و نگاهی به بیرون انداخت، همه چیز عادی بود. نگاهی به اتاقش انداخت، همه جا مرتب بود؛ البته به جز کمدش!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لباس‌هایش بهم ریخته و تعدادی روی زمین پرت شده بودند. کشوهای میز توالتش همه روی زمین افتاده بودند؛ مثل اینکه آن فرد به دنبال چیزی می‌گشته که از قبل مشخص شده بوده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گریه‌اش گرفته بود، خیلی سریع یک دست لباس برداشت و از اتاق بیرون رفت. بهتر بود بیرون از خانه به سر می‌برد، در خانه امنیت جانی نداشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در خانه را قفل کرد و در حیاط لباس‌هایش را عوض کرد. یادش رفته بود پالتویش را با خود بیاورد، از سرما لرزیدن بهتر از در خانه تنها ماندن بود. اول خرید می‌کرد و بعد به تولیدی مریم می‌رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ساعتی بعد درون بازار بود تا مواد مورد نیاز برای پخت لازانیا را بخرد. هر چند دقیقه یک بار بر می‌گشت و پشت سرش را نگاه می‌کرد که کسی او را تعقیب نکند. وقتی که پسرک جوان پشت سرش به او چشمک زد، او دیگر پشت سرش را نگاه نکرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وارد فروشگاه شد، مواد لازانیا را خرید و به تولیدی مریم رفت. تولیدی مریم، تولیدی لباسی بود که نگار با آن قرارداد بسته بود. مریم هم صاحب تولیدی بود و نام خودش را روی تولیدیش گذاشته بود. دختری بیست و نه ساله و تپلی بود. تپل بودن صورتش باعث می‌شد همه فکر کنند او بیست و چهار ساله است. در بین راه حس می‌کرد کسی کنارش راه می‌رود و در گوشش صدایی مانند "هیس هیس" در می‌آورد. کنار مغازه‌ای ایستاد و به تاپ‌های زیبایش خیره شد. داخل مغازه رفت و دختر فروشنده به او لبخندی زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خوش اومدید!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگار هم به او سلامی کرد و لبخند زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ببخشید! اون تاپ بندی قرمز رو می‌تونم ببینم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دختر فکری کرد و بعد با ناراحتی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اون فقط یک سایزش مونده که به شما کوچیکه، شرمنده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگار کمی ناراحت شد، چون تاپ بسیار زیبایی بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دشمنتون شرمنده، ممنونم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خواست از مغازه بیرون برود که...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خب، خانم یه تاپ‌هایی دارم که ماله مشتری‌های خاصه، قیمتش یکم بالاس. می‌خواید امتحان کنید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگار شادمان شد، انگار امروز انقدرها هم بد نبود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- قیمتش مهم نیست، ممنون میشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ماشالله خوشتیپ هم هستید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگار از خجالت قرمز شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ممنونم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بفرمایید این‌ هم چند نمونه‌! هر کدوم رو که خواستی بگو تا سایزت رو بیارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگار با ذوق نگاهی به تاپ‌ها انداخت، همه زیبا بودند. در میان آنها تاپ سبز رنگی از همه زیباتر بود و حتما با رنگ سفید پوستش خیلی زیبا می‌شد. به تاپ سبز اشاره‌ای کرد و گفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اگه میشه سایز این رو بدید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دختر بالای چهارپایه کوچکی رفت تا دستش به قفسه‌های بالاتر برسد. تاپ را برداشت و پایین آمد. به خاطر بالا رفتن از چهارپایه مانتویش بالا رفته بود، مانتویش را پایین کشید و تاپ را به دست نگار داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بفرما عزیزم، اگه کوچیک یا بزرگ بود، سایز دیگه‌ش رو دارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ممنون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگار به اتاق پُرُو رفت، سریع مانتویش را در آورد و تاپ را پوشید، واقعاً در لباس زیبا شده بود. ناگهان صدایی در گوشش گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هیس! تو خیلی زیبایی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به پشت برگشت، سایه‌ی کسی از زیر در نمایان بود. اگر کسی پشت در بود حتما فروشنده آن را می‌دید، احتمال داد که مشتری باشد. تاپ را سریع درآورد، مانتویش را پوشید و از اتاق پرو بیرون آمد. به جز او و فروشنده کسی در مغازه نبود و اتاق پروِ دیگری در مغازه وجود نداشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خانم چی شد؟ اندازه بود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگار مضطرب لبخندی زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بله همین رو میخوام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دختر فروشنده که متوجه اضطراب او شده بود خیره نگاهش می‌کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- قیمتش میشه شصت و سه تومن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگار گنگ و گیج سری تکان داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بله.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دختر فروشنده دلش به حال نگار سوخت. تاپ را در نایلون گذاشت و به دست نگار داد. نگار نایلون را گرفت و به طرف در رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خانم ببخشید!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگار برگشت و سوالی نگاهش کرد، دختر خجالت‌زده نگاهش کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پول تاپ رو حساب نکردید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگار داشت از خجالت آب می‌شد، با قدم‌های بلند خود را به میز فروشنده رساند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بله! بله! اشتباه شد، ببخشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و کارت اعتباریش را به فروشنده داد. دختر در حالی که کارت را در کارت خوان می‌کشید گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شما حالتون خوبه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بله خوبم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دختر رسید و کارت را به نگار داد و نگار حتی تخفیف هم نگرفت و از مغازه بیرون رفت. نگاهی به مردم دور و برش انداخت، همه آنها تقریباً آرام بودند و انگار مصیبت سر تا پای او را گرفته بود. نزدیک تولیدی مریم شده بود که صدایی دوباره در گوشش طنین انداخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خون توی رگ‌هات رو حس می‌کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگار با شنیدن این صدا آبرو را کنار گذاشت و شروع به دویدن در پیاده‌رو کرد. بگذار بگویند او دیوانه است. همه مردم با تعجب او را نگاه می‌کردند و بعضی‌ها هم چیزی به او می‌گفتند. تا تولیدی مریم فقط دوید، به در تولیدی که رسید، دستش را روی زانو‌هایش گذاشت و خم شد، نفس نفس می‌زد. دستش را روی زنگ گذاشت و شروع به فشار دادن آن کرد. صدای مریم از پشت آیفن بلند شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چه خبرته؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در با صدای تیکی باز شد. نگار سعی کرد آرامش خود را حفظ کند؛ اما به خاطر مسافتی که دویده بود، نفسش به شماره افتاده بود. از پله‌ها بالا رفت و در را باز کرد. مریم پشتش به در بود و با صدای در به سمت نگار برگشت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ مگه... اِ ! نگار تویی؟ این چه طرز زنگ زدنه؟ ولی بازم خدا رو شکر که اومدی، کارت داشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست نگار را کشید و روی صندلی نشاند. مریم جلوی نگار چای و پولکی گذاشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بخور چای تازه‌ دَمه، می‌خواستم یه چیزی بگم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگار در حالی که یک تکه از پولکی را به دهان می‌گذاشت، فقط پلک زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خوبی تو؟ میگم یه خبر خوب برات دارم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگار به خود آمد، چه چیزی بهتر از یک خبر خوب؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بگو می‌شنوم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ببین نگار! نمی‌ذارم بری‌ها، ناهارتم گردن من.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگار فکر کرد که مریم دوباره چه خوابی برایش دیده است.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یا خدا! بگو ببینم چی شده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ببین نگار! یه تولیدی توی مشهد به من زنگ زد و گفت که از طرح مدل مانتوها خوشش اومده، گفت که به طراحتون بگید که چیزه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگار لبخندی زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- که تا آخر هفته اگه می‌تونه واسه ما چهار تا طرح یا دو تا طرح بزنه و بفرسته.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگار عصبی به مریم نگاه کرد، مثلا یک ماه مرخصی گرفته بود. او روی کارهایش خیلی حساس بود و ساعت‌ها طول می‌کشید تا طرحی را تمام کند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اون وقت تو هم قبول کردی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مریم جلوی نگار روی دو پایش نشست و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- قربونت برم، دو تا طرحه! همین الان یه چیزی سرهم کن بکش. ببین گفته دو برابر پول میده، هفتاد تو سی من!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگار متعجب نگاهش کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- همین الان؟ نمی‌تونم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- فداتشم الهی! می‌تونی، تو رو ارواح بابات، تو رو جون مامان جونت، تو رو جون خاله پری!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگار خنده‌اش گرفته بود، بیچاره برای دوتا نقاشی چه‌ ها که نمی‌کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ببین می‌کشم، فقط رنگ گردن خودشون!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مریم از خوش حالی جیغی کشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- جون من؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگار خندید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یه کاغذ، مداد، پاک کن و تراش به من بده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به نظر مریم موهبت بزرگی بود؛ چون باعث شده بود، او تا ساعت هفت و نیم در تولیدی بماند و دو تا طرح را سر هم کند. آخر سر هم که عکسشان را برای تولیدی مشهد فرستادند، آن زن پشت تلفن معلوم نبود، می‌خواهد چه بلایی از خوشی بر سر خود بیاورد، گفته بود که اگر بتواند با تولیدی مشهد قرار داد ببندد، نگار گفته بود باید فکر کند. نگار با ترس و لرز کلید را در قفل در چرخاند و وارد حیاط شد. اتفاقی نیفتاده بود. مامان جون هم هنوز نیامده بود. سریع وارد حیاط شد و در را بست. بدو بدو به طرف خانه رفت. داشت یخ میزد. در خانه را محتاطانه باز کرد و وارد شد. کمی دیرش شده بود؛ چون می‌خواست سوپ بپزد، توی این سرما می‌چسبید. وسایلش را توی آشپزخانه برد و روی میز گذاشت، که تلفن خانه زنگ زد. پوفی کرد و میز را دور زد و به طرف تلفن رفت، تلفن را برداشت و شماره را خواند. لب زیرینش را به معنای تعجب بیرون آورد و تلفن را جواب داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ الو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ نگار.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یک لحظه شوکه شد. او حتی شماره مادرش را هم بلد نبود. دستانش شروع به لرزیدن کرد، مثل تمام وقت‌هایی که استرس داشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ چی می‌خوای؟ چرا زنگ زدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مادر نگار از پشت تلفن پوفی کرد و با خشم گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ من اگه از تو مواظبت نکردم؛ ولی 9 ما تورو توی شکمم این ور و اون ور بردم، یک سال شیر دادم، تر و خشک کردم، با تو بچگی کردم. یادت دادم چهار دست و پا راه بری، کی شب تا صبح پای تو بیدار مونده؟ مامان جون یا خاله پری؟ این رفتار تو با من درست نیست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای گریه‌ی مادر نگار از پشت تلفن بالا رفت. نگار به نظر در برابر مادرش اصلن منطقی نبود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ تو چطور تونستی بدون من غذا بخوری؟ مسافرت بری؟ بچه‌ی کس دیگه‌ای رو بزرگ کنی؟ چطور می‌خوابیدی؟ من شب‌ها کنار مامان جون گریه می‌کردم که بچه‌ها مسخره‌ام می‌کنند که مامان و بابا ندارم؛ ولی تو روزها دنبال سیسمونی واسه پسرت می‌گشتی، من و تو از هم خیلی دوریم، خیلی بهم جوش نمی‌خوریم؛ اگه میگی خاله پری کاری واسه‌م نکرده از حرص تو بهش میگم مامان پری؛ چون بیشتر از تو واسه‌م مادری کرده... دیگه بهم زنگ نزن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حتی دوست نداشت به خاطر مادرش گریه کند. اشک‌ها در چشمش قل قل می‌کردند؛ ولی اجازه نداد سر ریز شوند. به طرف آشپزخانه رفت. شروع به خورد کردن پیازها کرد و در آن حین به خود اجازه داد، بگرید. صدای مامان جون از پشت سر آمد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ نگار داری گریه می‌کنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگار وحشت زده به پشت برگشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ نه دارم پیاز خورد می‌کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مادر جون که انگار باورش نشده بود، نگاهی به دست‌های نگار کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ مادر کور کردی خودت رو که. اگه می‌خوای چشم‌هات نسوزه پیاز رو زیر آب پوست بکن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ چشم یادم می‌مونه. از شمسی جون چه خبر؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مادر جون در حالی که داشت با چهره‌ای درهم از درد کمرش روی صندلی می‌نشست‌، گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ والّا هیچی حرف‌های همیشگی. نوه‌اش زن گرفته.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگار دست‌هایش را شست و با مانتو خشک کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ حمید رو میگی؟ بیچاره پیر بود دیگه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مادر جون اخم کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ غیبت نکن. چرا داری این‌قدر دیر غذا میپزی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگار گوشت چرخ کرده را به پیازها اضافه کرد و آن را تفت زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ والّا یه سر رفتم خرید، یه تاپ گرفتم، اوناهاش توی اون پلاستیک. بعد رفتم تولیدی واسه یه تولیدی توی مشهد طرح زدم. خوشش اومد، گفت:«بیا قرارداد ببندیم»، گفتم:«باید فکر کنم.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مادر جون با لبخند تاپ را جلوی صورتش گرفته بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ قشنگه مادر، به خوشی بپوشی. اگه بهت پیشنهاد داده٬ قبول کن. تو خونه بمونی تنبل میشی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگار سری تکان داد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ به خاله‌اینا زنگ زدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ آره مادر.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مادر جون پا شد و رفت. نگار رب و آب را هم به گوشت اضافه کرد و در آن را بست تا بپزد. ورق‌های لازانیا را با آب و روغن در دیگ گذاشت. سرش را در فریزر فرو کرد، قربان مادر بزرگش، همیشه کلی چیز فریز می‌کرد برای روز مبادا. مثل گوجه، هویج، تره، آب مرغ و ... نگار چند بسته درآورد، و آن‌ها را در دیگ گذاشت. کمرش را صاف کرد و به اتاقش رفت یه کارد میوه خوری در جیب مانتویش گذاشت و به بالا رفت. آهسته در اتاقش را باز کرد و سرکی در اتاقش کشید، با تعجب دید اتاقش مرتب است، دلش در هم پیچید، عرق کرده بود، کامل وارد اتاق شد و در را باز گذاشت. همه چیز مرتب بود، همه چیز. سریع لباس‌هایش را با یک ساپورت و شومیز عوض کرد و به پایین آمد. وارد آشپزخانه شد. در دیگ سوپ را باز کرد که بخارش بیرون آمد و او سرش را به عقب برد تا بخار به صورتش برخورد نکند. با ملاقه سوپ را هم زد و به سر وقت لازانیا رفت، لازانیا را آماده کرد و در فر گذاشت که صدای آیفون آمد. نگار داد زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ مامان جون اومدند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در را باز کرد. جلوی آینه خودش را مرتب کرد و در ورودی را باز کرد. می‌دانست عمو محمد امشب به سالن فوتبال می‌رود و نمی‌تواند برای شام به آن‌ها ملحق شود. اول خاله پری وارد شد، نگار را در آغوش کشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ سلام خاله جون دلتنگت بودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگار با تمام وجود خاله‌اش را در آغوش کشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ منم همین‌طور. بفرمایید داخل.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حنانه از پشت مادرش درآمد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ سلام دختر خاله، چه خبر؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ سلام، بیا تو یخ زدی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خاله پری داشت با مامان جون صحبت می‌کرد. نگار دست حنانه را کشید و برد توی آشپزخانه. حنانه را به طرف دیگ سوپ برد، درش را باز کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ ببین چی پختم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگار الکی خودش را به مردن زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ اخرش من از خوشمزگی این‌ها می‌میرم. راستی نظرت درباره خبرهای پخش شده توی تلگرام چیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگار کنجکاو گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ خبر؟ نمی‌دونم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حنانه سرش در یخچال بود، سرش را بیرون آورد و گازی به کیک خانگی‌اش زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ بذار سر سفره میگم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگار دیگر کنجکاو نشد. با کمک حنانه میز را چید و خاله و مامان جون را صدا زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ خاله پری مامان جون یخ کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خاله پری و مامان جون آمدند سر میز.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ دستت درد نکنه خاله، به زحمت افتادی شاید می‌خواستی طرحی چیزی بزنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ اتفاقا بیکار بودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یک زیتون درشت را به دهن برد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ راستی خبرها رو شنیدید؟ خدا بلا به دور کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگار کنجکاو به خاله‌اش نگاه کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ چی شده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خاله در حالی که یک قاشق سوپ میخورد گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ والا میگن توی یکی از آپارتمان‌ها، یه پسره وارد یه خونه میشه چند نفر رو می‌کشه. فقط یه پسر بچه زنده مونده که اون هم از وحشت توی بیمارستانه فقط گفته چشم‌های اون آقا قرمز بوده و عجیب غریب. دلیل قتل هم هنوز معلوم نیست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«چشم‌های اون آقا قرمز بوده» این صدا در گوش نگار زنگ می‌خورد که باعث شد غذا در گلویش بپرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ چکار می‌کنی مادر؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگار ببخشیدی گفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ خاله گفتی چشم‌هاش چه رنگی بوده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خاله پری یک تکه لازانیا برداشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ قرمز.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ناگهان که انگار رعشه‌ای وارد تن نگار شود، شروع به لرزیدن کرد. حنانه یه قلپ نوشابه خورد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ والا من فکر کنم معتاد بوده، بچه فکر کرده چشم‌هاش قرمزه ترسیده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ نمی‌دونم مادر. خدا لعنتشون کنه؛ ولی میگن هیج اثری از خودش به جا نگذاشته.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگار تا آخر غذا فقط تکه تکه از غذایش خورد. می‌دانست الان از استرس گونه‌هایش قرمز شده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ خاله جون دستت درد نکنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگار با صدای لرزان گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ نوش جونتون خاله جون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ آفرین آشپزیت خوبه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این صدای حنانه بود، که داشت ظرفش را در سینک می‌گذاشت. حنانه خواست دستکش بپوشد که ظرف‌ها را بشوید که نگار با پاهای لرزان بلند شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ تو چای دم کن من می‌شورم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حنانه از خدا خواسته شانه‌ای بالا انداخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ باشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

توی کتری آب ریخت و نگار را تنها گذاشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این‌قدر فکرش درگیر آن چشمان قرمز بود که دوتا لیوان دسته دار فرانسوی را شکاند. آخر سر هم دست خودش را با چاقوی میوه خوری برید. بعد از اینکه خاله و حنانه رفتند نگار به بهانه دیدن فیلم پتو و بالشتش را پایین آورد، روی کاناپه جلوی تلوزیون دراز کشید.تلوزیون را روشن کرد، صدای پیام گوشی‌اش بلند شد. به طرف گوشی رفت. با دیدن اسم امیر لب‌هایش را به طرف سمت راست برد و ابرو هایش بالا رفت . برایش نوشته:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ سلام. اگه تونستی جواب بده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهی به ساعت گوشیش انداخت ساعت دوازده و نیم شب بود، احتمالا کار مهمی داشت. نگار تند تند دستانش را روی گوشی به حرکت در آورد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_سلام، کاری داشتید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهی به اسم امیر کرد، زیرش نوشته شده بود، تایپینگ و سه نقطه. روی عکس پرفایلش ضربه زد و وارد عکس‌های پرفایلش شد. پسر خیلی جذابی بود، صورت کشیده‌ای داشت و بیشتر از همه چشمان آبی‌اش آدم را جذب می‌کرد، اصلا شبیه ایرانی‌ها نبود. امیر جواب داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ خیلی ازت معذرت می‌خوام واقعا. اون شب که گذاشتم رفتم به من زنگ زده شد که مادرم پیدا شده، خیلی متاسفم. این چند روز هم با مادرم گذروندم. می‌تونم فردا ببینمت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگار پوزخندی زد. بلاخره مادرش را پیدا کرده بود. شاید این طور دست از سرش بردارد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ نه مشکلی نیست، من که اعتراضی نداشتم. فکر نکنم بتونیم همو ببینیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پیام را ارسال کرد و دو تیک زده شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ کار خیلی مهمی دارم باهات خودم میام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگار فکر کرد کمی ناز کردن بد نیست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ ممنونم نمی‌تونم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گوشی‌اش را خاموش کرد، روی میز گذاشت. به سمت تلوزیون برگشت و شبکه‌ها را عوض می‌کرد. ویبره گوشی اش بلند شد، شماره امیر روی گوشی افتاد. دست دست کرد که آن را بردارد یا نه که گوشی قطع شد، پوفی کشید. دوباره زنگ زد، گوشی‌اش را برداشت و تلفن سبز را لمس کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ بله.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای نفس‌های امیر از پشت تلفن می‌آمد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ سلام،خوب هستید؟ می‌تونید صحبت کنید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگار چشم‌هایش را روی هم فشرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ ممنونم شما خوب هستنید؟ بله می‌تونم، کاری دارید؟مادر خوب هستند؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مادر را به تمسخر گفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ ممنونم سلام می‌رسونند، چرا درخواست فردا شبم رو رد کردید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگار "به تو چه‌"ای زیر لب گفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ چیزی گفتید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگار دهانش باز ماند،چگونه شنیده بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ نه من که چیزی نگفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حس کرد امیر پوزخندی زده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ فردا شب منتظرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگار داشت در دلش امیر را کتک می‌زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ چرا همه‌ش باید شب با هم قرار بگذاریم؟ فردا عصر.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حس کرد امیر هول شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ نه، چیزه، من نمی‌تونم صبح‌ها تا بعدازظهر سرکارم و فقط شب‌ها بی کار هستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگار می‌خواست جیغ بزند. با لحنی تند گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ می‌تونم بپرسم شما چه کاره هستید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

که صدای مادر جون بلند شد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ نگار؟ داری با کی حرف میزنی این وقت شب.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ فکر نکنم بتونید این وقت شب حرف بزنید، فرداحتما میام دنبالتون یه پیشنهاد خوب براتون دارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تلفن را قطع کرد. دوباره مادر جون داد زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ نگار؟ گفتم با کی حرف می‌زنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگار خنده‌اش گرفته بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ هیچی مامان جون، صدای تلویزیون بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ به من دروغ نگو نگار.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگار با صدای بلند خندید، تلویزیون را خاموش کرد و به طرف بالشتش که روی زمین کنار مبل افتاده بود، رفت. آن را برداشت، که چیز براقی را زیر مبل دید، خم شد و آن را برداشت. یک انگشتر زیبا و اما عجیب غریب و خیلی بزرگ بود. نگار ابروهایش بالا رفت. سنگ انگشتر متشکل از رنگ‌هایی بود که نگار در عمرش آن‌ها را ندیده بود و نمی‌دانست اسم رنگ‌های روی سنگ انگشتر چیست. انگشتر را وارد انگشت وسط دست چپش کرد،نگاهی به آن انداخت. حس کرد رنگ‌ها روی انگشتر در حال حرکت هستند، که باعث شد، سرش گیج برود. روی زمین افتاد. بدنش بی حس بود و نمی‌توانست؛ حتی انگشت کوچک پایش را تکان دهد. هر کاری کرد نتوانست از جا برخیزد. نگاهی به میز کنارش انداخت. هرچه می‌کرد نمی‌توانست دستش را به میز برساند. دردش می‌آمد. انگار یکی دست و پایش را سفت بسته بود. تمام قدرتش را جمع کرد. از درد حس می‌کرد الان چشم‌هایش از کاسه در می‌آید. حتی توان ناله کردن را هم نداشت. در حالی که گریه می‌کرد دستش را بیشتر کشید. با گرمی چیزی روی لب‌هایش فهمید از فشار و درد از بینی‌اش خون آمده. در حالی که نفس نفس میزد دستش به لبه میز رسید. در حال جان دادن بود. هر کاری می‌کرد که صدا از گلویش خارج شود، نمی‌توانست و فقط دهانش باز و بسته میشد که خون بینی‌اش وارد دهانش میشد. با گرفتن لبه‌ی میز امید و نیروی بیشتری پیدا کرده بود. به هر قیمتی بود دست راستش را هم به میز رساند و خود را بالا کشید که شدت خون ریزی بینی‌اش بیشتر شد. پاهایش تکان نمی‌خورد. نگار نگاهی به انگشتر انداخت. باید هر طور که شده بود، انگشتر را از دستش درمی‌آورد. نمی‌توانست سرش را تکان دهند و فقط با چشمانش به دنبال وسیله‌ای برای درآوردن انگشتر بود. نگاهی به لبه میز مستطیل شکل انداخت. دستش را کشید و انگشت وسط دست راستش را لبه‌ی میز گذاشت و دستش را کشید به خاطر بر خورد انگشتر به لبه میز انگشتر از دستش درآمد؛ ولی به قیمت اینکه پوست دستش رفته بود. نگار نفس نفس میزد. بدنش جان گرفته بود. دستش را به بینی‌اش رساند و پایین آورد، دستش قرمز از خون بود. حالش بهم خورد و خود را کشان کشان به سمت دسشویی برد در را که باز کرد جای رد خون بین انگشتانش روی در ماند. حالش بهم خورد و بالا آورد آن هم خون! انگار یکی شکمش را از تو بریده بود که خون بالا می‌آورد. آخر سر به خاطر از دست دادن زیادی خون بی‌جان روی زمین افتاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با سر درد زیادی چشمانش را باز کرد و دوباره بست. دهانش مزه آهن می‌داد. چند بار پشت سر هم آب دهانش را قورت داد. حس می‌کرد چیزی روی دست‌هایش ریخته شده و الان خشک شده است، این حس را روی صورتش هم داشت. دوباره چشمانش را باز کرد. اطرافش را نگاه کرد. در دستشویی باز بود و او هم در دستشویی بود، شیر آب هم باز بود. ناله‌ای کرد. قفسه سینه‌اش درد می‌کرد. دستش را از دیوار گرفت و بلند شد. چشمش به خون خشک شده روی موزاییک افتاد و متوجه شد که دیشب چه بلایی سرش آمده است. خون زیادی از دست داده بود. سرپا ایستاد، قدم اول را که برداشت، سرش گیج رفت و خواست بیفتد، که دستش را به لبه روشویی بند کرد. شیر آب را بست و در را باز کرد، نگاهی به در انداخت، جای انگشت‌های خونی‌اش روی در جا مانده بود. پرده را کشید، هوا کم کم داشت روشن میشد، سرش درد می‌کرد. نگاهی به دستشویی کثیف از خون کرد، باید تا مادربزرگش نفهمیده بود، آنجا را تمیز می‌کرد. بعد از تمیز کردن دستشویی، تصمیم گرفت به داروخانه برود و یک بسته قرص آهن و ویتامین بگیرد، به خاطر از دست دادن خون زیاد و همین‌طور به خاطر داشتن کم خونی امکان داشت، برایش مشکل پیش بیاید. به اتاقش رفت لباس پوشید. کوچه تقریبا خلوت بود و هوا خیلی سردتر شده بود، همین‌طور هم قطره قطره باران می‌بارید، کاش پول داشت و می‌توانست یک ماشین درب و داغان بخرد. حتما به حنانه می‌گفت که به عمو محمد بگوید، برایش یک ماشین دست و پا کند. به سمت داروخانه‌ی شبانه روزی رفت. وارد شد و به سمت پیشخوان رفت، یک خانم سرش را روی میز و خوابش برده بود. صدایش را صاف کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ خانم، ببخشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زن بیچاره از خواب پرید و دستی به صورتش کشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ بفرمایید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فقط یک چشمش را باز کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ ببخشید من یک بسته قرص آهن و ویتامین می‌خوام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زن خمیازه‌ای کشید و بلند شد، دمپایی‌هایش را پوشید و لخ لخ کنان به سمت به سمت قفسه قرص‌ها رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ بفرمایید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد نگاهی به نگار کرد و صورتش را جمع کرد. به نگار برخورده بود، پول را حساب کرد و بیرون آمد. آینه کوچش را از کیفش بیرون آورد و صورتش را چک کرد، یک لکه خون خشک شده روی گونه‌اش بود. نوک انگشتش را با زبان خیس کرد و روی آن لکه‌ی خون کشید، تمیز شد. وقتی به خانه رسید به خاطر سرما، گرسنگی و از دست دادن خون زیاد دست و پاهایش می‌لرزید. وارد خانه که شد، کنار در سر خورد. این چه بلایی بود که سرش آمده بود، اصلا چطور میشد که از دست این اتفاقات شانه خالی کند، توی این دنیا آزارش به مورچه هم نرسیده بود، این همه بدختی از کجا داشت سر در می‌آورد. روی مبل ولو شد و با همان لباس‌های بیرونش خوابید، حتی یادش رفته بود قرص‌ها را بخورد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدای سر و صدا چشمانش را باز کرد. خواست داد بزند مگه نمی‌فهمی من خوابم این همه سر و صدا واسه چیه؟ ولی با دیدن لامپ روشن بالای سرش سریع از جایش بلند شد، نگاهی به پنجره کرد، غروب شده بود. سرش را به طرف آشپزخانه برد، مادر بزرگش در حال آشپزی بود، همان لحظه مادر بزرگش به طرف حال برگشت که نگار سریع دراز شد، اگر مادر بزرگش می‌فهمید که صبح بیرون رفته سوال پیچش می‌کرد، سرش را زیر پتو برد. با به یاد آوردن اینکه با امیر قرار دارد، زیر پتو محکم به پیشانی‌اش زد. بعد از فکر کردن، گوشی‌اش را از جیب شلوارش درآورد و شماره خانه را گرفت. صدای تلفن بلند شد و صدای پای مادر جون به آن طرف خانه به نگار فهماند، فرار کن و به اتاقت برو، سریع از زیر پتو درآمد و بدو بدو خود را به پله ها رساند. صدای الو الوی مادر بزرگش هنوز می‌آمد. به اتاقش که رسید شماره‌ی امیر را گرفت، جواب نمی‌داد، گوشی را خاموش کرد و به اتاقش رفت، لباسش را درآورد و به حمام رفت. تیشرت را که زیر پالتوی مشکی‌اش پوشیده بود را درآورد و در سبد لباس‌های چرک انداخت، کش مویش را هم باز کرد و دستی در موهایش کشید. با صدای شنیدن زنگ گوشی‌اش سریع سرش را شست و حوله را دور خود پیچید و بیرون آمد، گوشی‌اش چند دقیقه ای بود که زنگ نمی‌زد، موهایش را خشک کرد، که دوباره صدای گوشی‌اش بلند شد، سریع سراغ گوشی‌اش رفت با دیدن اسم امیر گوشی را برداشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ الو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ سلام، ببخشید من نتونستم گوشی رو بردارم، آماده‌اید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ سلام، نه،یعنی بله.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امیر خنده‌ای کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ بالاخره آماده هستید یا نه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگار به خاطر حرف زدنش خود را سرزنش کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ ببخشید من منظورم این بود که اگه میشه رستوران نریم، یکم قدم بزنیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ چشم، من تا یک ساعت دیگه اونجام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگار این پا و اون پایی کرد، نمی‌خواست دیگر آبرویش پیش مامان جون برود، نمی‌خواست دروغ بگوید. تند تند جواب داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ شما برید پارک... من خودم میام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امیر خواست حرفی بزند که نگار گوشی را قطع کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوفی کرد و در آینه به خود خیره شد، رنگش پریده بود، از گرسنگی بی‌حال بود، سعی کرد زیادی به خود نرسد؛ چون اگر رابطه‌شان جدی می‌شد، نمی‌توانست آن‌قدر به خود برسد. به جای مانتو کتی پالتو اسکیمویی پوشید، به جای کفش پاشنه بلند نیم بوت و به جای شلوار پارچه‌ای شلوار لی پوشید، آرایشش را هم کم‌تر می‌کرد. حال جواب مادرجون را چه می‌داد. به قول حنانه پاهایش از ضعف در یک دیگر پیچ می‌خوردند، قرص‌هایش را برداشت و پایین رفت. باز هم جلو چشمانش سیاهی رفت، دستش را از دیوار گرفت و چشم‌هایش را چند‌بار باز و بسته کرد. با صدای مادر جون وحشت زده از جا پرید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ دختر تو کجایی؟ یک ساعته دارم دنبالت می‌گردم؟ کجا غیبت زد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگار به چهره‌ی عصبانی مادر جون نگاه کرد و با‌ انگشت اشاره به بالا اشاره کرد، مادر جون عصبی‌تر گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ تا ساعت 7 که خواب بودی، یهو غیبت زده رفتی بالا، الانم با این قیافه برگشتی، معتاد شدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگار خنده‌اش گرفته بود؛ اما وقتی می‌خندید قفسه سینه‌اش درد می‌گرفت، جلوی خنده‌اش را گرفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ مامان جون به خدا با حنانه دارم میرم بیرون، یه مشکلی پیش اومده با هم حلش کنیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خدا او را ببخشید به خاطر دروغش و همین‌طور هم امیر را لعنت کند که باعث بانی میشد دروغ بگوید، مادر جون چشم غره‌ای رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ بیا یه چیزی بخور. حنانه جون خسیسه دیگه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به طرف آشپزخان رفت، می‌دانست مادر جون باور نکرده است. زمانی که یکم ماکارانی به دهان برد حالش بهم خورد و غذایش را نخورد. یواشکی قرص‌هایش را خرد و به تاکسی زنگ زد و درخواست تاکسی کرد. زمانی که در تاکسی بود آینه جیبی کوچکش را درآورد و نگاهی به صورتش انداخت با دیدن ابروهایش پوفی کشید. از نظر قیافه و ژنتیک کاملا شبیه پدرش بود، سفید بود با موها و ابروهای بور. نگار همیشه کرم‌های تیره میزد و موها و ابروهایش را هم رنگ مشکی می‌گذاشت. خوشبختانه چشمانش رنگی نبود که باعث شود افراد به رنگ پوست و موهایش شک کنند؛ اما الان ریشه ابروهایش بور شده بود و بالای ابروهایش مشکی. خط ابروی مشکی‌اش را برداشت و خواست توی ابرویش بکشد که ماشین روی دست انداز رفت و باعث شد خط ابرو روی صورتش کشیده شود. نگار با نفس‌های عمیق و عصبانی نگاهی از آینه به راننده انداخت که راننده لبخند شرمگینی زد. بی خیال ابروهایش شد و صورتش را پاک کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ بفرمایید رسیدیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگار پیاده شد و پول را حساب کرد. وارد پارک شد، تقریبا شلوغ بود. پیدا کردن امیر کار سختی بود. کسی دست روی شانه‌اش گذاشت، برگشت و با قیافه‌ی جذاب امیر رو به رو شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ سلام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امیر لبخندی زد و دست نگار را در دستش فشرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ توی دیدار سوم نشون دادید، وقت شناس نیستید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگار لبخندی زد، اگر او از دیر کردن بدش می‌آمد از این به بعد دیر می‌کرد تا امیر دست از سرش بردارد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ ببخشید دیگه، دیر شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به زور دستش را از دست امیر کشید که قفسه سینه‌اش درد گرفت. امیر اخمی کرد مثل اینکه ناراحت شده بود، به چشمان درشت و سیاه نگار نگاه کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ می‌ذاشتی خودم می‌اومدم دنبالت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگار از لحن خودمانی امیر متعجب شد و نگاهش کرد. امیر لبخندی به نگار زد و خواست دست نگار را در دست بگیرد که نگار دستش را عقب برد، امیر چشمانش را بالا آورد و به چشمان نگار نگاه کرد، کمرش را راست کرد و دستی به صورتش کشید و پوفی کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ ببین می‌خوام کم کم رابطه‌مون جدی بشه، یعنی یک چیزی بیشتر از یه رابطه‌ی معمولی، متوجهی چی میگم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگار فقط سری تکان داد، امیر بازویش را به طرف نگار گرفت. انتخاب برای نگار سخت بود، تا حالا بازوی هیچ پسری را نگرفته بود. با رد شدن سریع یک موتوری جوان از پشت نگار، نگار ترسیده به امیر نزدیک‌تر شد. امیر لبخندی زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ‌ نترس، تنها نیومدی که، با من اومدی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگار خیلی آرام دستش را دور بازوی امیر حلقه کرد، بازویش سفت بود. هیکل بدن سازی نداشت، خوش تیپ بود و این یکی دیگر از شاخص‌های مثبت امیر بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ خب نگارخانم؛ اگه موافق باشی بریم توی خیابون قدم بزنیم، یه مغازه آش هست، آش‌هاش حرف نداره، نظرت؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگار با شنیدن اسم آش گرسنه‌اش شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ باشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همین‌طور که بازوی امیر را گرفته بود با او هم قدم شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ‌ نگار؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باز هم با لحن خودمانی گفته بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ بله؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و به نیم رخ امیر نگاه کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ ببین یه پیشنهاد دارم واسه‌ت، نمی‌خوام فکر کنی دارم بهت توهین می‌کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگار فکر کرد که باز هم لابد همان پیشنهادهای همیشگی است، سرمایه‌ات را بیار با هم شریک شویم، طراح لباس‌هایم شو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ نه ناراحت نمیشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ یه پیشنهاد کاری دارم واسه‌ت، البته من که کار الان تو رو صد در صد دوست دارم و به خاطرش تشویقت می‌کنم؛ ولی زن عمو پری به من گفت کمکت کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگار با شندین پیشنهاد کاری به قول معروف شاخک‌هایش تکان خورد؛ ولی از کار خاله پری ناراحت شده بود؛ مگر طراحی مد چه اشکالی داشت، استعداد ذاتیش را دوست داشت٬ هر چند با درآمد اندک.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ کارش چی هست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امیر درحالی که دست نگار دور بازیش بود، خود را بیشتر به نگار نزدیک کرد و تقریبا به او چسبید، که باعث شد نگار معذب شود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ یکی از دوستانم دکتره، آزمون پرستاری یا همون کمک‌های اولیه داره میگره، یعنی از قبل آموزش می‌بینی و بعد آزمون ازت گرفته میشه، یک سالی رو هم طرح داری که واسه‌ت جورش می‌کنم. نظرت چیه؟ هوم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پیشنهاد بدی نبود؛ ولی چگونه طراحی مد را کنار می‌گذاشت؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ سوال سختی بود. من یکم سختمه شغلم رو کنار بذارم، می‌دونی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امیر لبخندی زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ من که نگفتم همین الان جواب بدی. فکر کن و لطفا فردا شب جوابت رو بهم بگو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگار باشه‌ای گفت. داشت از فضولی در مورد زندگی امیر می‌مرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ آقا امیر؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امیر خندید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ اون آقاش واسه چیه دیگه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگار می‌دانست او در اروپا بزرگ شده و متوجه نیست این‌طور ارتباطات برای دخترهای شرقی سخت است

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ من اینطور راحت‌ترم. یک سوال بپرسم ازتون؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ بپرس. لطفا با من راحت باش نیازی نیست جمع ببندی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگار عصبی شده بود و از قصد پرسید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ شغلت چیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

که امیر خندید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.