رمان آس دل به قلم س.شب
هلنا، دختری مهربان و دلسوز با پدری مستبد، برای مرگ مادرش مقصر دیده میشود. او سعی دارد با سرنوشتش مبارزه کند و ادامه دهد.
یک تغییر، یک دوست، یک بازی، برملا شدن اسرار...
تخمین مدت زمان مطالعه : ۱۳ ساعت و ۵۸ دقیقه
- نازي!
- چيه بابا چرا اينقدر عصباني هستي؟
- نميدوني از اينجور حرفزدن خوشم نمياد؛ بازم اينجوري باهام حرف ميزني؟
- چرا عشقم!
- مرض! ميزنم تو دهنتها.
- باشه بابا! از موقعي که من رو ديدي به فحش بستيم.
- خوب ميخواستي مثل آدم رفتار کني! نگفتي ماشين جديد از کجا؟
- بابام برام خريده. مثلا ميخواست من رو راضي کنه با اون يارو ازدواج کنم.
- مگه قبول کردي؟
- نه بابا!
- پس ماشين چي؟!
- ماشين رو قبول کردم.
- تو ديوونهاي نازي؛ حالت خوبه؟
- ممنون نظر لطفته. حالم امروز خيلي خوبه.
- حالا اينجا چيکار ميکني اول صبحي؟
چشمکي بهم ميزنه.
- ميخوام عشقم رو ببينم!
- ديوونه شدي؟ اگه بابات دوباره بفهمه اومدي سراغ سپهر ميدوني چي ميشه؟
حالت نگاهش عوض ميشه.
- چيکار کنم هلنا؟ دلم براش تنگ شده دارم ديوونه ميشم. نميبيني اين ماشين رو قبول کردم؟ نميخواستم بابا بهم شک کنه. مثلا دارم اداي دختراي نمونه رو درميارم تا بابام يهکم دست از سرم برداره؛ ولي با اين حال چند نفر رو فرستاده بود دنبالم که پيچوندمشون.
- تا کي ميخواي اينجوري يواشکي همديگه رو ببينيد؟
- چيکار کنم هلنا دوستش دارم! نميتونم بدون اون زندگي کنم.
- آخه خره، اگه بابات دوباره بفهمه که بيچاره ميشي! هم خودت هم اون سپهر بدبخت. باز مثل اون دفعه ميره سراغ سپهر. ميدوني اون سري بهخاطر کبوديِ صورتش چند روز نيومد بيمارستان؟
- الهي بميرم براش!
- تو نميخواد براش بميري؛ يه کاري نکن باز هم از اين اتفاقا بيفته.
- چيکار کنم؟ ميدوني چند روزه نديدمش؟ دلم براش خيلي تنگ شده! البته تو که اين چيزها حاليت نميشه؛ عاشق نشدي بفهمي من چه حسي دارم.
- برو بابا! ميخوام صدسال سياه عاشق نشم اگه قراره مثل تو بشم!
- هستي راست ميگه همون عباس قصاب به درد تو ميخوره. تو قلب نداري؛ مثل سنگ ميموني.
- مسخره! من خيلي هم قلب دارم فقط عاقلم و خودم رو درگير مسائل احساسي نميکنم؛ چون تهش ميشم يکي مثل تو.
نازي با بدجنسي نگام ميکنه و چشمهاي آبيش برقي ميزنه.
- راستي از محمد چه خبر؟
- حرفش رو نزن بابا! فکر کنم تا عيد برگرده.
- راست ميگي؟ حالا ميخواي چيکار کني؟
- هيچي، کاري نميتونم بکنم؛ هنوز فکري نکردم.
- يعني ميخواي زنش بشي؟
- نميدونم شايد.
- خل شدي؟ اين همه خاطرخواه دکتر داري ميخواي زن اون بشي؟
- چيکار کنم مثل تو باشم خوبه؟ من حوصلهي جنگ و دعوا ندارم نازي. بابا بهم گير داده يا با محمد بايد ازدواج کنم يا بايد درس و کار رو بيخيال شم.
- ديوونه مسئله يه عمر زندگيه! ميخواي تمام عمرت رو با کسي باشي که حسي بهش نداري؟ اون هم اون که اصلا هيچ سنخيتي با تو نداره؟
- ول کن نازي نميخوام بهش فکر کنم. بعدم من اصلاً به عشق و عاشقي اعتقاد ندارم. اينجور چيزا همهش براي آدم دردسره. به خودت نگاه کن! الان چندساله با سپهري آخرش چي شد؟ بابات نميذاره از ده فرسخيش رد بشي؛ چطوري ميخواي بهش برسي؟
- من عاشق سپهرم، بالاخره يه فکري ميکنم.
- مثلا چه فکري؟ فکر ميکني زورت به بابات ميرسه؟
- شايد زورم به بابام نرسه؛ ولي عشق سپهر بهم قدرت ميده. من اگه بميرم هم زن کسي جز سپهر نميشم. بابام بهخاطر پول ميخواد من رو به يه آدمي که هيچ علاقهاي بهش ندارم بده؛ ولي من نميذارم جنازهم هم به دستش برسه.
- من نميفهمم نازي؛ چرا بابات ميخواد اين کار رو بکنه؟ شما که مشکل مالي نداريد تازه خيلي هم وضعتون خوبه.
- آره نداريم؛ ولي بابام طمع پول کورش کرده. ميخواد من رو به اون يارو شاهي بده که همسن خودشه. ميگه چندتا برج داره. تو چند تا کشور خونه داره. اينقدر پول داره که خودش هم نميدونه چقدره. فکر کنم مرتيکه خلافکار باشه.
- راست ميگي؟!
- نه پس! از راه حلال به اين همه پول رسيده.
- برو بابا حرف الکي نزن! هر کس پولداره خلافکاره؟
- نهخير؛ ولي اون يارو زيادي پولداره.
- بازم دليل نميشه.
- حالا تو چرا ازش طرفداري ميکني؟ نکنه فاميلته؟
- آره پسرخالهي بابامه!
- بيمزه!
خنديدم. نازي هم خنديد.
- خب حالا با سپهر ميخواي چيکار کني؟ با اين خواستگارت فکر کنم يه عروسي افتاديم.
- هلنا تو رو خدا به شوخي هم اين حرف رو نزن! حتي نميخوام بهش فکر کنم. من يه تار موي سپهر رو به کسي نميدم.
- ميدونم عزيزم؛ ولي چهجوري ميخواي باهاش زندگي کني؟ تو عادت به اينجور زندگيکردن نداري؛ هنوز مزهي بيپولي رو نچشيدي. يهکم بگذره خسته ميشي.
- تو راجع به من چي فکري کردي؟ من نميتونم بدون سپهر زندگي کنم. برام مهم نيست پول نداره؛ من عاشق سپهرم. بعدم سپهر دکتره، بيکار که نيست! بالاخره به يه جايي ميرسه. من هم اونقدر دوستش دارم که هر سختي رو تحمل کنم.
اسما
00واقعاً خیلی خیلی عالی بود دست نویسنده طلا
۴ هفته پیشامیر
۲۴ ساله 10عالی آدم بایدچنین رمانی بخونه
۴ هفته پیشارزو
۲۶ ساله 10عالی بود من دوست داشتم داستان پر کششی بود ممنون
۱ ماه پیشباران
۴۷ ساله 00وای بلاخره اعتراف کردن به همدیگه، داشت کم کم اعصابم خردمیشدااا، ازدست، هلناوعطاعالی بودنویسنده عزیز،فقط کاش عاشقانه اش بیشتربودبعداین همه مدت که بهم رسیدن، منتظررمانهای بعدیت بی صبرانه هستم
۱ ماه پیشنفس
00عالیه❤️ 🔥
۱ ماه پیشچرابرای من بازنمیکنه
۴۷ ساله 10چرابرای من بازنمیکنه
۱ ماه پیشآزاده | ناظر برنامه
سلام دوست عزیز💚رمان مشکلی نداره و قابل دریافته. روی گزینهی بقیه رمان را نشونم بده کلیک کنید تا پارت های رمان براتون قابل نمایش بشه
۱ ماه پیشباران
۴۷ ساله 00ممنون عزیزم تونستم بگیرمش واقعامثل همیشه عالی قلمت مانا
۱ ماه پیشاسدی
۳۳ ساله 00واقعا عالی بود طولانی بود اما خسته کننده که نبود هیچ لحظه لحظه اش جذاب بود.خسته نباشید میگم به نویسندش واقعاکه ذهن خلاقی دارند. در کل عااالی بود
۱ ماه پیشAramesh
10عالی بود پیشنهاد میکنم حتما بخونید 🥲💙
۲ ماه پیشShabnam
۲۳ ساله 00عالی بود پیشنهاد میکنم بخونید👌🏼
۲ ماه پیشریحانه
00خیلی خفن بود خسته نباشی
۲ ماه پیشزهرا
00عالی عالی عالی
۳ ماه پیشMari
۱۷ ساله 00خیلی خوب بودددد
۳ ماه پیشMeri
00عالی بود
۳ ماه پیشZahra
۲۳ ساله 00رمان قشنگی بود خسته کننده نبود خیلی دوسش داشتم نویسنده ذهنی خلاق و قلم قویی داشت
۴ ماه پیش
فاطمه
00عالیییی بود همه چی تموم