رمان آن نیمه ایرانی ام به قلم صدیقه افشار
مینا دهنو دختر زیبای دورگه ایرانی هندی، بر اثر توطئه عمویش که منجر به مرگ پدر و از دست دادن ثروت خانوادگیش میشود ناچار به انگلیس فرار کرده و بعد از مدتی کار در یک مهمانخانه با کمک صاحب مهمانخانه ،تحصیل در رشته پزشکی را شروع میکند.
بعد از مدتی دکتر سانی مورینا، از اساتید جوان و بسیار باهوش دانشکده توجه مینا را به خود جلب میکند ولی او جز به پزشکی و کسب علم به موضوع دیگری توجه ندارد تا اینکه…..
تخمین مدت زمان مطالعه : ۱۱ ساعت و ۲۹ دقیقه
ــ شرم دارم در حضور شما بگویم ، ولی بهتر است همه بدانند که او چه خواهشی از من دارد
مردی که ذره ای شرافت در وجودش راه نیافته است .
مردی که زنی دیوانه در منزل دارد چه خواهشی می تواند از یک دختر جوان بی دفاع داشته باشد شاید حدس بزنید .
یک شب در خانه ی او و در عوض 6 روز هفته در بهترین اتاق این ساختمان .
بله حق دارید چنین متعجب به هم نگاه کنید . آیا به نظر شما من حق دفاع از خود را نداشتم .
شاید به این دلیل که اروپایی نیستم قابل احترام هم نیستم .
در نظر شما بعید نیست که غیر نژاد خود را از دایره ی انسان بیرون بدانید .
پاول که افشاگری های بی پرده ی مینا مستقیماً او را هدف گرفته بود و کم کم تحملش را از دست می داد با خشم گفت :
ــ برو بیرون ، گفتم از جلوی چشمم دور شو .
مینا دست بر گلوی خشک شده اش گذاشت ، صدایش تحلیل می رفت آخرین توانش را جمع کرد و کوشید همه ی آنچه که در دل داشت بگوید :
ــ لزومی ندارد مرا تهدید کنید آقا . بهتر است سری به خوابگاه ها و کلاس های درس بزنید . برخورد شما با شاگردی همچون من که 3 روز گرسنگی را تحمل کرده است تا بتواند شهریه ی خوابگاه را به موقع پرداخت کند ، ظالمانه است !
این بی رحمی هیچ کمکی به شما و اصلاح نظام آموزشی غلط شما نخواهد کرد .
سرفه ی خشکی صدایش را برید ، دیگر نمی توانست سر پا بایستد ، اما آخرین حرفش ناگفته نماند :
ــ من از اینجا می روم ، همین حالا ، شما حال مرا به هم می زنید نژادپرست ها ...
ناگهان احساس کرد همه چیز و همه جا تیره و تار شده است . نگاه پر از رنج خود را روی صورت حاضران گرداند و ناله کرد :
ــ کمی آب .
همین که جمله اش به آخر رسید ، تعادلش را از دست داد ، کتابهایش روی زمین پخش شد و قبل از آنکه او را بگیرند بیهوش به زمین غلطید .
هنگامی که سایو ندیمه ی میانسال و با تجربه ی دختر امپراطور وارد اتاق مخصوص زنان شد ، خانم اوکایو تنها روی زمین نشسته بود و با بادبزن دستی زیبایی خودش را باد می زد . هوا چندان گرم نبوداما اینکار عادتی برای زنان اشراف و خانم های دربار جهت فرار از بیکاری بود .
سایو به بهانه ی آرایش موی خانمش به آنجا آمده بود تا ضمن صحبت های معمول هرروز،موضوع مهمی را به اطلاع وی برساند .همچنان که به بازکردن سنجاق های طلایی مشغول بود پرسید:
ــ خانم امروز حالتان چطور است؟
دختر جوان تبسمی کردوگفت:
ــیک بار که به تو گفتم ،برای چه دوباره می پرسی؟
ــ منظورم حال جسمانی شما نبود .بلکه می خواهم بدانم روحیه تان چگونه است وآیا به قدر کافی احساس نشاط و شادی می کنید؟
اوکایو با حرکتی ملایم و دلپذیر سربرگرداند:
ــ برای دادن خبر مهمی ترا اینجا فرستاده اندوآرایش مو هافقط یک بهانه است .درست فهمیدم؟
سایو خندید .
ــ شما چقدرباهوشیدخانم. کاملاً درست حدس زدید.میل داریدموضوع را بدون مقدمه چینی به عرض برسانم ؟
دختر جوان رویش را برگرداند:
ــ قضیه مربوط می شود به...خواستگاری ازمن...همین طوراست ؟
ندیمه حیرت زده جواب داد:
ــ بانوی من شما همه چیز را می دانید!
اوکایوچهره درهم کشید:
ــ خیرسایو.ولی می دانم اگر مسئله ی دیگری بود مادرم شخصاًبه اینجا آمده ومرا مطلع می کرد
سایو شانه را به آرامی در انبوه موهای بلند و ابریشمین بانوی جوانش فروبردوگفت:
ــ امپراطریس می خواهند که شما بدون هیچگونه شرم و خجالتی وفقط با میل شخصی و قلبی خود در این باره تصمیم بگیرید.به این جهت مرا مأمور این کار کردند.ایشان عقیده داشتندکه بایدهرچه زودتر ...
اوکایو حرف ندیمه اش را قطع کردوبا خشونت گفت:
ــ بله،میدانم مثل این که من یک مزاحم هستم.تمام همت مادرم مصروف این می شودکه شوهر مناسبی برایم پیدا کند.نه سایو ساکت باش ، لزومی ندارد از ایشان دفاع کنی . خوب می دانم احساسشان دراین باره چیست!دیگر از این وضع خسته شده ام حالا بدون مقدمه بگوموضوع به چه کسی مربوط می شود .فقط اسمش را می خواهم بدانم.بی هیچ توضیحی.مطمئناً آنقدر سرشناس خواهد بودکه حداقل یک بار اورا دیده باشم.
سایوخودش را باخت .انتظار چنین برخوردی را نداشت.حالا علیرغم توصیه ی امپراطریس که خواسته بود وی همه ی تلاشش را برای جلب رضایت اوکایوبکار برد،می دیدکه این مسئله چندان هم آسان نیست.چاره ای نبود سینه اش را صاف کرد و بی هیچ مقدمه ای اسم او را بر زبان آورد.دختر جوان عکس العمل خاصی نشان نداد .تنها واکنش او شرمی بود که به گونه های لطیفش رنگ خون می زد.
ندیمه گفت :
امپراطوریس می خواهند بدانند که شما برای فکر کردن روی این موضوع چند روز فرصت می خواهید ،زیرا
جلسه ای که جهت اعلام رسمی مراسم نامزدی تشکیل شده هم اکنون درگیر بحث در این باره هستند وتنها کسی که
به نظر می آید مخالف این ازدواج باشد عالیجناب ماتسو برادرتان هستند .
ایشان معتقدند تفاوت سن شما با خواستگار بسیار زیاد است
یعنی در واقع 17 سال این چیز کمی نیست و ممکن است بر ای سرورم ایجاد مشکل کند .
اوکایو به حرف آمد .لحن صدایش آرام وخالی از هر احساسی بود .
شمرده و با تأنی گفت:
ــ هم اکنون به نزد مادرم بروید و موافقت مرا در این مورد به اطلاعشان برسانید .
بگویید فکرهایم را کرده ام ونیازی به بحث در این باره نخواهد بود .
ندیمه در اینکه انگیزه ی پاسخ مثبت اوکایو عشق او باشد ،تردید داشت .
زیرا چند لحظه قبل خود او گفته بود که از این وضع به تنگ آمده است .
آیا براستی اوکایو به انتظار این مرد بوده است و تمام خواستگارانش را به همین دلیل جواب می کرده
یا فقط خستگی او از این وضعیت باعث تسلیمش شده است ؟
بعد از مکثی نسبتاً طولانی گفت:
ــ البته خانم جسارت مرا خواهید بخشید .آیا بهتر نیست سرورم همه ی جوانب را در نظر بگیرند.
هنوز فرصت کافی برای شما هست وهیچکس در این مورد عجله ای ندارد.
اوکایو با بی حوصلگی گفت:
ــ برادرم نفوذ خاصی در امپراطور دارد و ممکن است نظر پدرم را تغییر دهد .
بهتر است هرچه زودتر تکلیف مرا یکسره کنند .دیگر تحمل این رفت و آمدها را ندارم.
مینو
۴۲ ساله 00بهترین کتابی که تا به حال خوندم،عالی بود،حالم خیلی خیلی خوب شد بعد خوندنش و خیلی چیزها ازش یاد گرفتم،در عین کتابی بودنش بسیار جذابه و داستانش خیلی گیراست
۴ ماه پیشفاطمه
۴۱ ساله 00جالب نبود
۱ سال پیشهیرا
10عالییییی رمانش👌🏻👌🏻👌🏻👌🏻👌🏻👌🏻👌🏻
۲ سال پیشالهام
۳۰ ساله 00عالییییییییییی بود
۲ سال پیشRAHAII
101خب رمان کتابی هم هست چرا اعتراض میکنین؟نظرتونو راجب رمان بگید نه راجب کتابی بودنش!
۴ سال پیش..
00راجب کتابی بودنش هم نظر میدن چه فرقی میکنه نظر نظره اذیت میشی نخون
۲ سال پیشآذر
30عالی بود.بهترین رمانی که خوندم
۴ سال پیشکتاب کامل چاپ نشده م
02کتابخوبی است ولی کامل نگذاشتین
۴ سال پیشمگ فضولی
۰۰ ساله 11اصلا قشنگ نبود
۴ سال پیشآلما
۱۵ ساله 72می خواستم بخونم ولی متن کتابی دوست ندارم و راحت نیستم اگه کتابی نبود حتما می خوندم😐
۴ سال پیشجینگیل مینگول
۱۶ ساله 82ای کاش کتابی نبود😐😒
۴ سال پیشمحدثه
۱۶ ساله 162میخواستم بخونم خلاصش تحت تاثیرم قرار داد ولی من اصن با متن کتابی نمیتونم ارتباط درست برقرار کنم 😐😐
۴ سال پیشفریبا
34رمان بسیار خوب و تاثیر گذاری بود من که واقعا لذت بردم ممنون از زحمات نویسنده و سازنده ی خوب برنامه... تشکرات فراوان🌹🌹🌹🌹
۴ سال پیشمیگ میگ
180رمان خوبی است ولی واسه کسی که زیاد کتاب خوانده است وخسته است و نیاز به انرژی دارد خوب نیس چون اکثر کاربراتون نوجونن و زیاد کتاب میخونن سعی کنین رمان طنز و باحال بزارین تا از کسلی دربیاننننند😑
۴ سال پیشعمو زنجیر باف
171میخاستم بخونم ولی چون کتابی نوشته نمیخونمش از نویسنده عزیز خاهشمندم رمان بعدیشو کتابی ننویسه تا مخاطب جذب با تچکر😃😂
۴ سال پیش
نور
00یکی از زیباترین رمان ها یی که خوانده ام است.