رمان آن نیمه ایرانی ام به قلم صدیقه افشار
مینا دهنو دختر زیبای دورگه ایرانی هندی، بر اثر توطئه عمویش که منجر به مرگ پدر و از دست دادن ثروت خانوادگیش میشود ناچار به انگلیس فرار کرده و بعد از مدتی کار در یک مهمانخانه با کمک صاحب مهمانخانه ،تحصیل در رشته پزشکی را شروع میکند. بعد از مدتی دکتر سانی مورینا، از اساتید جوان و بسیار باهوش دانشکده توجه مینا را به خود جلب میکند ولی او جز به پزشکی و کسب علم به موضوع دیگری توجه ندارد تا اینکه…..
ژانر : عاشقانه
تخمین مدت زمان مطالعه : ۱۱ ساعت و ۲۹ دقیقه
ژانر: #عاشقانه
خلاصه :
مینا دهنو دختر زیبای دورگه ایرانی هندی، بر اثر توطئه عمویش که منجر به مرگ پدر و از دست دادن ثروت خانوادگیش میشود ناچار به انگلیس فرار کرده و بعد از مدتی کار در یک مهمانخانه با کمک صاحب مهمانخانه ،تحصیل در رشته پزشکی را شروع میکند.
بعد از مدتی دکتر سانی مورینا، از اساتید جوان و بسیار باهوش دانشکده توجه مینا را به خود جلب میکند ولی او جز به پزشکی و کسب علم به موضوع دیگری توجه ندارد تا اینکه…..
باد سردی که زوزه کشان در تاریک روشن غروب خودش را با شدت تمام به درو پنجره می کوفت کم کم فروکش می کرد ،اما ریزش مداوم باران همچنان ادامه داشت وصدای برخورد قطرات درشت آن با زمین به طور یکنواخت به گوش می رسید
دختر جوان سیاهپوستی که روی تخت زهوار در رفته ی چوبی به پشت دراز کشیده و مشغول مطالعه بود
غلتی زد و رو به هم اتاقی اش که سخت در خود فرو رفته بود گفت:
_ خسته نشدی مینا؟با تو هستم .چقدر فکر می کنی؟
صدای ضعیفی از آنسوی اتاق به گوش رسید ،گویا مسافر غمگین سرانجام از راه نیمه تمام افکارش بازگشته بود:
_ آه امیلی،متاسفم،این روزها من باعث کسالت و دلگیری تو شده ام.
از جا برخاست ،آخرین روشنایی روز در حال محو شدن بود و زیرزمین مسکونی آنها بیش از پیش تنگ وکوچک می نمود .دختر جوان پرده ها را کشید وزمزمه کنان گفت :
_ یک روز دیگر هم به پایان رسید بدون هیچ امیدی،بی انکه گرهی گشوده شود .
آهی کشید و دوباره بر جایش نشست.دوست جوان او کتاب را روی تخت انداخت آهسته به طرفش آمد و گفت:
ـــ ببینم منتظر کسی هستی ؟
_ مسخره ام نکن امیلی تو می دانی انتظار هرگز برای من مفهومی نداشته است !
ــ ولی آخر هرگز ترا این قدر مستاصل و درمانده ندیده بودم ،درست مثل کسی هستی که همه ی درها برویش بسته شده باشد ،ولی در عین حال به چیز مبهمی امید بسته و انتظار معجزه ای را می کشد که ناگهان می اید و همه چیز را طبق میل و خواسته ی او درست می کند.
مینا دستهای کوچکش را از زیر چانه برداشت ،درحالی که با انگشتانش بازی می کرد ،پرسید:
ــ تو فردا می توانی چند ساعت از وقت آزادت را در اختیار من قرار بدهی ؟می خواهم به دیدن خانم بریکلی بروم.
چشمهای مهربان امیلی خندیدند ،این چه حرفی است ؟به خاطر تو هر کاری می کنم .فردا ساعت 10صبح در خدمت خواهم بود، بعد از تمام شدن امتحان چطور است؟
مینا تشکر کنان دست او را گرفت و گفت:
ــاوه!متشکرم دوست من ،اگر ترا نداشتم چه می کردم ؟
ــ بهترش را پیدا می کردی !
ــ این حرف را نزن تو همان بهترین هستی ، حالا برو، می دانی که سلف سرویس تا چند دقیقه ی دیگر شلوغ خواهد شد .
ــ منتظر می مانم تا با هم برویم .امشب دیگر از آن شبهاست، سعی نکن فریبم بدهی.
مینا اصرار کرد:ــ گفتم که تو برو ،کار کوچکی هست که باید انجام دهم و بعد از آن خواهم آمد.
اما دختر جوان از جایش تکان نخورد :
ــ تا تو نیایی محال است بروم ،مثل اینکه حالت خوب نیست ،بنابراین بهتر است تنها نباشی.
ــ ولی آخر من الان...
امیلی حرفش را قطع کرد :ــ من من کردن بی فایده است ، ولی و اما ندارد .همین که گفتم ،یا هر دو با هم می رویم ،یا هیچکدام. مینا تمایل نداشت از موقعیت بد و نا مناسبی که برایش پیش آمده بود آگاه شود.
اما امیلی زیر بار نرفت :ــ این چه معنایی دارد؟ هیچ سر در نمی اورم ،چه خبر شده؟ دیروز با من به سالن غذاخوری نیامدی و همین طور اگر به خاطر داشته باشم روز قبل از آن هم .پس تو با چه چیزی زنده هستی؟
رنگت انقدر پریده که یک زرد پوست حسابی شده ای .بلند شو و سعی نکن گولم بزنی .چه سرت درد بکند چه نکند باید همراه من بیایی.سالن غذاخوری واقع در طبقه ی همکف مملو از دانشجویان و سرو صدای آزاردهنده کارد ،چنگال بشقاب بود . امیلی در یک گوشه ی نسبتاً خلوت ،میز نه چندان تمیزی گیر آورد ورو به دوستش گفت:
ــ تو اینجا باش ،ممکن است میزمان را اشغال کنند.
آنگاه پا به پا شد و ادامه داد:ــ لطفاًژتون غذایت را ...می دانی که...
لحظه ای مکث کرد ،اما تنها عکس العمل مینا،سر فرو افتاده و نگاه گریزانش بود .
امیلی فهمید که اتفاقی افتاده است به این دلیل ساکت ماند و با گامهای آهسته از دوستش فاصله گرفت.
دختر جوان از خود بی خود سرش را روی میز گذاشت و چشمانش را بست و براستی مانده بود که چگونه با وضع پیش آمده سازگاری پیدا کند،ظاهراً چاره ای جز پذیرش وضعیت نبود ،شایددر صورت مقابله موقعیتش را به کلی از دست می داد.غم تنهایی همه ی وجودش را فرا گرفته بود و اوخود را در بین این جمعیت که در هیچ چیز جز صورت ظاهری انسانی با هم تشابهی نداشتند کاملاً بیگانه می دید . همچنان سر به زیر در دریای افکار آزاردهنده اش غوطه ور بود که صدایی توجهش را جلب کرد. مثل این که کسی درباره ی او گرم صحبت بود:ــ هی بچه ها، داستان روز را شنیده اید ؟
دیگری افزود :ــ شرم آور است، اینجا به یک آشغالدانی تبدیل شده است .
و کسی از میز دورتر گفت:ــ وقتتان را تلف نکنید. از کله سیاهی چون او چه توقعی دارید؟همه ی همت این دختر صرف دلبری از پیرمردانی چون راجرز می شود!
و تعمد در رساندن این جملات به گوش مینا چنان آشکار بود که دختر جوان همانند تکه ای یخ که ناگهان درون کوره ی آتش افتاده باشد، آب شد و تحلیل رفت ، چقدر از آمدن به سلف سرویس پشیمان بود، و در دریای بی کران و بی ساحل تنهاییش ، اما اینجا مثل مجرمی که لخت و عور به صلیبش کشیده باشند در معرض نیشخند و تمسخر دیگران قرار داشت .سر برداشت :
ــ آه بالاخره آمدی امیلی !
ــ بله متاسفانه چیز زیادی نیست ، اما گمان کنم خوشمزه باشد .ببین چه سس غلیظی !خوب، منتظر چه هستی؟ شروع کن .
بغض چنان راه گلوی مینا را گرفته بود که او فقط توانست چند لقمه ی کوچک آن هم به دلیل اصرار زیاد،از ترس دوستش بخورد . وقتی امیلی سینی را تحویل داد از ستونی که در کنارش نشسته بودند ، فاصله گرفتند یکنفر از پشت سرشان صدا زد:
ــ کاکا سیاه نیفتی ! امیلی فوراً سر برگرداند ، شراره های خشم آناً از چشمان سیاهش باریدن گرفت و تمام بدنش به لرزه افتاد . اما قبل از آنکه دهانش را به فریاد بگشاید مینا دستش را کشید و التماس کنان گفت : ــ امیلی خواهش می کنم .به خاطر من خودت را درگیر نکن .
ساعت از ده گذشته بود که ریزش باران تقریباً متوقف شد ماه با نور نقره ای رنگش به جنگ ابرها رفته و آنها را بی رحمانه در آسمان تکه تکه می کرد . ستارگان می کوشیدند خودی نشان دهند و ...
در این نبرد آن را یاری کنند و با قدرت تمام از دور سو سو می زدند، اما ماه به آنها اجازه ی خودنمایی نمی داد .
امیلی در رختخواب سر جایش غلتید و آهسته صدا زد : ــ مینا!
ــ هوم .
ــ هنوز بیداری ؟
ــ نه.کاملاً غرق خوابم !
ــ پس چرا جواب می دهی ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ گاهی توی خواب حرف می زنم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیلی از جایش برخاست ، و چه بجا و به موقع ! خندان لبه ی تخت مینا جا گرفت و صمیمانه پرسید :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ تو ژتون های غذایت را گم کرده ای دوست من ، درست است ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمینا با لحنی که نمودار نا رضایتی اش از بحث در این باره بود ، جواب داد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ چه فرقی می کند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ منظورت چیست که می گویی چه فرقی میکند ؟من می خواهم بدانم که تو دقیقاً با فیش ها چه کرده ای.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ لعنت بر شیطان ،حالا چه وقت این حرفهاست !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ بس کن مینا ،تو چه ات شده می توانم امیدوارباشم ،آنقدر دیوانه نشده ای که ژتون ها را به گدای سر خیابان داده باشی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمینا خوب می دانست که امیلی را نمی تواند فریب دهد .بعلاوه از سکوت خودش نیز خسته شده بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ حالا که دست بردار نیستی حقیقت را می گویم .آنها را از کمد من دزدیده اند !حرفم را باور می کنی ؟ امیلی گیج و ناباورانه در پرتو کم سوی شمع به او زل زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ امکان ندارد !حتماً خیالاتی شده ای ،درست فکر کن ،شاید آن ها را در جای دیگری گذاشته و حالا فراموش کرده ای!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمینا تکرار کرد : ــ پنهان نکرده ام .آنها را دزدیدند،من به چشم خودم دیدم، آن هم درست جلوی چشم خودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیلی دندانها رابر هم فشرد و با لحن خشنی پرسید: ــ چه کسی این قدر احمق است؟ اگر او را دیدی چطور توانستی ساکت باشی ؟باید جلویش را می گرفتی !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ آه دیگر چه اهمیتی دارد . مهم این است که دیگر ژتونی وجود ندارد و من هم تا ماه آینده غذایی برای خوردن ندارم .در عوض کسی هست که دو برابر من می خورد.مگر اینکه . . .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمکثی کرد و امیدوار ادامه داد : ــممکن است خانم بریکلی بتواند در این زمینه کمکم کند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیلی با ناراحتی در اتاق قدم می زد و دوباره به طرف دوستش برگشت: ــ گوش کن ببین چه می گویم .من درباره ی وضعیت نامناسب خوابگاه و مشکلاتی که دانشجویان برایمان بوجود آورده اند خیلی فکر کرده و به این نتیجه رسیدم که اگر بخواهیم مستقیماً رودر روی این بدبختی ها بایستیم چه بسا که به کلی اسم مارا از لیست دانشکده حذف کنند .بی تفاوت هم که نمی شود ماند . چون به نابودی تدریجی مان منجر می شود ،بنابراین تنها یک راه باقی می ماند اینکه مشکلات را مطرح کنیم اما مخفیانه یعنی من و تو در این وسط همه کاره ایم ولی نقش آدمهای بی خبر از همه جا را بازی می کنیم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ منظورت شب نامه یا چیزی از این قبیل است؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـــ تحمل داشته باش. من روی این جنبه ی قضیه هم فکر کرده ام .به نظر تو بین تمام مسئولین مدرسه چه کسی حرف مارا می فهمد و حاضر می شود از حق پایمال شده مان دفاع کند ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ مکثی کردوبه چشمان مینا خیره شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ البته می دانم سوال بی جایی است
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_مسلماً تا وقتی استاد مورینا باشد،هیچ کس دیگری برایت اهمیت ندارد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ بس کن امیلی پارازیت زیادی ، سلامتی موجت را خدشه دار می کند .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ شوخی نمی کنم مینا.من به سهم خودم به او رای می دهم. بهر حال او یک مرد جدی ، دقیق و شرافتمند است . از نظر او هیچ چیز نمی تواند مانع اجرای مقررات گردد. بعلاوه هر دوی ما شاگردش بوده ایم واین آشنایی و رابطه ی استادی می تواند به نفع ما باشد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ اوه امیلی زیادی شلوغش نکن، می دانی که او هرگز به شاگردانش توجهی نشان نمی دهد بخصوص به دخترها ، شک دارم بتواند من و آن دختر شیرینی فروش سر خیابان را از هم تشخیص دهد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـــ خیل خوب حالا رای گیری می کنیم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-موافقین قیام کنند .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_فقط خودم و طبعاً تو مخالفی اما من هر طور شده اینکار را تمام می کنم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلرزش محسوس در صدای مینا آشکار شد : ــ تو را به عیسای مسیح سوگند این قضیه را برای همیشه فراموش کن . برای هردوی ما بهتر خواهد بود .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیلی سوت بلندی کشید : ــ خدای من تو بکلی عوض شده ای ! درباره ی طرح مشکلات که قبلاً توافق کردیم و ارادت قلبی سرکار به این آقای چشم بادامی نباید مانعی در راهمان ایجاد کند . اگر حقیقتاً فکر می کنی با مسئله ی روز یعنی "دزدی ژتون" در نظر او مسخره جلوه می کنی . خوب بمان . من تنها می روم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ امیلی واقع بین باش ، با حرف زدن هیچ گرهی گشوده نخواهد شد ، جداً از تو می خواهم سکوت را غنیمت بدانی و بگذاری آینده به خودی خود همه چیز رادرست کند .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـــ مگر به او اعتماد نداری ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــــ اعتماد من چیزی را عوض نمی کند ، بهر حال او موقعیت خودش را به خاطر دو شاگرد بی اهمیت ضایع نخواهد کرد و ماازین بابت نمی توانیم متوقع باشیم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ بسیار خوب ، تو به رای خودت عمل کن ، من میروم وخواهی دید که چه انقلابی به پا می کنم . امیلی جداً مصمم بود و هیچ چیز نمی توانست در اراده اش خللی بوجود بیاورد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباران شب گذشته هوا را چنان تمیز و دلپذیر کرده بود که گویا بهار پیش از موقع فرا رسیده است . خورشید با درخشندگی تمام در آسمان آبی نورافشانی می کرد و نسیم خنک صبحگاهی در حال وزیدن بود . مینا بدون توجه به این هوای لطیف و روحبخش که نظیرش در لندن خیلی کم دیده می شد در حالی روی پلکان ایستاده و از فرط ضعف و گرسنگی دستش را به نرده های محافظ تکیه داده بود ، حرکت ماشین را با نگاه بدرقه کرده و برای دوست عزیزش دست تکان داد . در خانواده ی امیلی اتفاق ناگواری رخ داده و پدر بزرگ پیر او همراه یکی از دوستان پدرش ، بدنبالش آمده بود .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیلی به شدت نگران و افسرده به نظر می رسید و از شنیدن خبر بیماری پدرش بقدری دستپاچه شد که قول و قرارش، مبنی بر اینکه ساعت 10 صبح به ملاقات خانم بریکلی برود را فراموش کرد . مینا با قیافه ای غمگین و ماتم زده قطره ی اشکی را که روی گونه اش غلطیده بود ، پاک کرد وزیر لب گفت : ــ بیچاره امیلی ، امروز چقدر بر او سخت خواهد گذشت . او چطور می تواند باور کند که پدرش را برای همیشه از دست داده است . آه شب گذشته چه نقشه ها کشیدیم و چه هیجانی داشتیم . با کتابهای قطوری که زیر بغل زده بود از پله های عریض ساختمان دانشکده ی پزشکی شفیلد بالا رفت و وارد سالن شد . از اوضاع درهم ریخته ی کلاس تنها جای خالی امیلی آزاردهنده بود . دم کردگی هوا ، سروصدای گوشخراش دانشجویان و شوخی های تهوع آور آنها ، چیزهایی بودند که احساسشان نمی کرد . با بی میلی کتاب ها را روی میز گذاشته و به صندلی سمت راستش خیره شد . صندلی خالی بود و خدا می دانست تا چند وقت دیگر باید به انتظار صاحبش می ماند . اکنون امیلی چه می کرد و چگونه با خبر درگذشت ناگهانی پدرش روبرو می شد ، البته وقتی صحبت از شهامت میشد ، او بهترین میتینگ هارا درباره ی نترس بودن در رویارویی با واقعیت و پذیرش آنچه بدون دخالت انسان پیش می آید ارائه می داد ، اما اکنون که وقت عمل فرا رسیده بود قضیه کمی فرق می کرد . او مردی انقلابی بود که تمام عمر به دنبال احقاق حق خود دویده و سرانجام در یک درگیری نژادپرستانه جانش را از دست داده بود . مینا با شناختی که از روحیه ی آتشین امیلی داشت ، می دانست که اگر او نیز در راهپیمایی شب گذشته شرکت می کرد دچار سرنوشت شومی که دامنگیر پدرش شده بود می گشت و خود نیز بهترین دوستش را از دست می دا د .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا ورود استاد ، کلاس نسبتاً آرامش یافت ، اما درون مینا غوغایی مهار نشدنی ، سر برداشت با خشم زمزمه کرد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ باز هم او ، پیرمرد مزاحم . بقدری شایعات نفرت آور در مورد راجرز وجود داشت که مینا را به کلی از آناتومی بیزار ساخته بود . او اکنون به خاطر بدبختی امیلی و زجری که طی هفته ی گذشته متحمل شده بود کاملاً دلسرد به پشتی صندلی تکیه داده و کتابش را گشود .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاستاد طبق معمول در شروع کلاس ، خلاصه ای از درس گذشته را مرور می کرد : ــ نتیجه گرفتیم که ریه یک عضو قابل ارتجاع است . البته با خاصیت ارتجاعی شدید . این امر سبب می شود که پس از اولین تنفس وقتی هوا وارد ریه شد ، دیگر هیچگاه ریه کاملاً خالی نمی شود و جمع نمی گردد بعد از این اولین تنفس به دلیل خاصیت ارتجاعی شدید ،مقداری هوا بطور دائم در ریه ها می ماند و باعث سبک شدن آنها می شود . از این خاصیت در کجا استفاده می شود ؟ کوپر لطفاً شما ! پسری در انتهای کلاس برخاست .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ برای تشخیص اینکه جنین مرده بدنیا آمده یا خیر . راجرز به علامت تصدیق سر را تکان داد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ بله درست است . لب های استاد مدام تکان می خورد وهمین طور دستهای گوشتا لود او ، اما مینا بتدریج از فضای کلاس دور می شد . احساس گرسنگی شدید در معده اش آشوب می کرد و خواب آلودگی ، خطوط کتاب را درهم و برهم جلوه می داد طوری که صفحه ی کتاب تماماً تار به نظر می رسید و خطوط آن همچون صف مورچه های سرباز جلوی چشم مینا رژه می رفت . دلزدگی او را به حد بی تفاوتی رسانده بود سعی کرد به خودش فشار وارد نکند و همچنان بی خیال باشد . تنها به عنوان تماشاچی در کلاس نشستن چه آرامش تجربه نشده ای بود . استاد روی تابلو شکلی را کشید که مینا فکر کرد به سیستم لوله کشی فاضلاب خوابگاهش شباهت دارد . و به دنبال آن اسمی را از روی لیست خواند ، کسی از جایش برنخاست .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاستاد مجدداً با صدای بلندتری اسم را تکرار کرد . گویا حس شنوائی مینا یکباره و به تمامی از دست رفته بود مشغول تماشای کلاس بود که ناگهان سنگینی نگاه دانشجویان را به روی خود احساس کرد . تمام چشمها به او خیره شده برخی کنجکاوانه و عده ای بدخواهانه او را می نگریستند . مینا کتاب در دست و با وحشتی بی سابقه همچون آدم آهنی بی اراده ای بطرف وایت برد رفت . پیرمرد از او خواست که درباره ی شکل ترسیم شده توضیح دهد . اما او چه می توانست بگوید حتی یک کلمه راجع به آن را به خاطر نمی آورد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاستاد با قدم هایی آرام به طرفش رفت و همزمان گفت : ــریه از مقدار زیادی لوله های تنفسی ساخته شده است که این لوله ها دنباله ی برونش اصلی هستند . این لوله ها وقتی وارد ریه می شوند بتدریج شاخه شاخه شده و در نهایت به شاخه های کوچک و کوچکتر تقسیم می شوند . درست در این قسمت ،و با وقاحت تمام دستش را به سوی مینا پیش برد تا محل ورود این لوله ها را به ریه از روی اندام او نشان دهد .مینا با عکس العملی سریع دست استاد را پس زد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیرمرد برای لحظه ای نگاهش کرد و سپس دستش فرو افتاد . کینه چنان وجود کثیفش را پر کرد ه بود که نمی دانست چگونه تلافی آن همه تحقیری که در طول ماههای گذشته از جانب دختر جوان متحمل شده بود را در آورد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزمزمه ایی در کلاس فراگیر شد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ اوه چه گستاخ !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irراجرز پیر با خباثت سعی داشت خونسرد جلوه کند نزدیکتر شد و با نگاهی خیره زمزمه کرد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ شاگردی به هوش و ذکاوت شما باید بداند که این شکل نشانگر چیست !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو با صدای بلندتری ادامه داد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ شاید فکر می کنید پرتره ی صورت من است . نه خانم عزیز آنقدرها هم بد نیست .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشلیک خنده ی دانشجویان کلاس را لرزاند و همچون تازیانه ای برپیکر لرزان مینا فرود آمد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدختر جوان فریاد زد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ بس کنید!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاه حیرت زده ی راجرز به سویش برگشت و بدنبال آن صدایی گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ وحشی شده است .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیگر کنترل خشمی که دختر جوان را چون مار درهم می پیچاند مشکل بود ، بی توجه به عواقب این امر کتاب را به سمت صدا پرتاب کرد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای فریاد خشم آلود راجرز پیر در کلاس طنین انداخت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ خودتان را کنترل کنید خانم ، اینجا جنگل نیست .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمینا اکنون فرصتی در اختیار داشت که از مدتها قبل منتظرش بود .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشدت تأثر او را به استیصال کشانده و برداشتن یک قدم بیشتر چیزی را عوض نمی کرد دستش را با قدرت بالا برد وتنها وقتی به خود آمد که سوزش آن را بر اثر سیلی سختی که به صورت استاد نواخته بود احساس کرد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصحبت پیرامون ساخت کشتی های بزرگ تجاری که بتوانند در فاصله ی زمانی کوتاه مسیرهای طولانی را در شرایط نا مساعد اقیانوس ها بپیمایند کم کم به همه سرایت می کرد و هرکس فراخور اطلاعاتش اظهار نظر می کرد . آقای پاول رئیس دانشگاه ضمن بررسی پرونده های انباشته شده روی میزش اعلام کرد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ امروزه عصر تسخیر فضا و عصر ساخت هواپیماهای غول پیکر است . به این صنعت بیش از کشتی سازی اهمیت داده می شود ، با این حال کشتی همیشه جای خود را دارد . شنیدهام که اخیراً به سوخت کشتی زیاد توجه می شود چون تأثیر نوع سوخت و مدت زمانی که طول می کشد تا به انرژی تبدیل شود در سرعت آن ها بسیار موثر است . پیشخدمت شوخ طبع همچنان که سرگرم کار بود و فنجان های قهوه را روی میز آقایان می گذاشت گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـــ من فکر می کنم اگر بشود کاری کرد که کشتی ها بار کمتری حمل کنند مطمئناً سبکتر شده و در نتیجه با سرعت به حرکت در می آیند اما...مثل اینکه اشکالی پیش می آید .چون طوفان های دریایی کشتی های سبک را خیلی زود در هم می شکنند ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرش را خاراند و ادامه داد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ پس همان بهتر که سنگین باشند . خوب اصلاً جه عجله ای در کار هست ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهممه از اظهار نظر ساده لوحانه ی پیشخدمت به خنده افتادند . آقای شافرد استاد ژنتیک که یک آلمانی خخوش مشرب بود گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ امروزه ژاپن در این زمینه خیلی پیشرفت کرده ، گرچه انگلیس از شهرت جهانی کشتی سازی برخوردار است . بهتر است نظر آقای مورینا گا را هم بشنویم ، گویا قرار است بزودی آخرین مدل از این نوع کشتی های سریع قاره پیما وارد بازار شود . همه به طرف پزشک جوانی که در سمت دیگر اتاق پشت میز بزرگی نشسته بود برگشتند ، اما او ظاهراً توجهی به بحث همکارانش نداشت ، زیرا با تلفن مشغول صحبت بود و از لهجه و آهنگ صدایش که به گونه ای غیر معمول بلند شده بود می شد فهمید که با خارج صحبت می کند . وی معاون دانشگاه و سرپرست امور اجرائی دانشکده ی پزشکی بود . دوستانش به او می گفتند آچار فرانسه ی همه کاره زیرا هر زمان که یکی از اساتید با دلیل موجه یا غیر موجه غیبت داشت دکتر مورینا به جای او کلاسش را اد اره می کرد و تبحر او در تمام رشته ها مورد غبطه ی همکارانش بود .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیشخدمت فنجانها را جمع کرد و پرسید :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ آقایان باز هم قهوه میل دارند؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقبل از آنکه پاسخی بشنوند در بشدت باز شد و هیکل چاق و گوشتالوی آقای راجرز در حالی که از شدت خشم بر خود می لرزید و کلاه بر سر نداشت در آستانه ی در نمودار گشت . همه ی نگاه ها حیرت زده به آن سو خیره شد ، آقای پاول قبل از همه به خود آمد . از جا برخاست و ضمن اینکه به طرف او می رفت پرسید :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ چه اتفاقی افتاده است آقا ؟ لطفاً بفرمایید .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصندلی ای پیش کشیدو از دانشجویی که به عنوان نماینده ی کلاس استاد را همراهی کرده بود پرسید .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ هربرت ، چه شده است ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجوان مردد از اینکه آیا واقعیت را در حضور همه ی اساتید بگوید یا خیر ، مکثی کرد و وقتی بانگاه های منتظر و پرسشگر جمع روبه رو شد گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ یکی از شاگردان با استاد درگیر شده است !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپاول با تعجب مضاعف پرسید : ــ چه کسی ؟ آه که چقدر این جوانان مغرور و گستاخ شده اند . حالا او کجاست ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهربرت به پشت سرش اشاره کرد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ اینجاست آقا .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرویش را به سمتی که اشاره کرده بود برگرداند و با تحکم گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ بیا جلو .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخودش وارد اتاق ریاست شد و ادامه داد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ او به استاد سیلی زده است .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irناگهان همه ی حاضران برخاستند ، حتی دکتر مورینابه یکباره گوشی را روی تلفن گذاشت و به آن سوی اتاق رفت .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپاول با بی صیری پا به پا شد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ حتماً باز هم آن پسر شرور تامپس دردسر درست کرده ، وقتش است که یک درس حسابی به او بدهم ، دیگر قابل تحمل نیست .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما بر خلاف این پیش بینی که در نتیجه ی آن همه منتظر ورود تام بودند، دختری با گیسوان بافته ، در حالیکه رنگش به شدت پریده بود و بخاطر اضطرابی که داشت کتاب هایش را به سینه می فشرد در آستانه در ظاهر شد . آقای پاول که به کلی گیج شده بود فریاد کشید :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ سر در نمی آورم ، آیا تو بودی که چنین توهین بزرگی به آقای راجرز کردی ؟؟ واقعاً باعث خوشوقتی است که چنین دانشجوی حق شناسی تربیت کرده ایم . آیا گستاخی تو بدانجا رسیده که به صورت استادت سیلی بزنی و از آزادی اینجا سواستفاده کنی ؟ برو بیرون و از جلو چشمم دور شو !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدختر جوان خود را زیز رگبار فریادهای گوشخراش و تلخ رئیس دانشگاه بیرون کشید و با صدایی که از ظاهر آرام او بعید می نمود در مقابل پاول و سایرین فریاد کشید :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ کاش این همه از آزادی صحبت نمی کردید . من با چشم خودم آ ن را در اینجا دیده ام . بله اگر این آزادی نبود شاگردان شما به خود اجازه نمی دادند مرا مورد اهانت قرار دهند ، متلک بگویند ،مرا در صف اتوبوس هل بدهند به من بگویند کله سیاه ادامه دارد ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه من بگویند کله سیاه ، فیش غذای مرا بدزدند .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز من انتظار داشته باشند در برابر آن ها ابراز وجود نکنم وجای بهتر را به آن ها واگذار کرده و خودم در زیر زمین نمور و تاریک زندگی کنم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچرا ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمگر ماهیانه ای که من به خاطر استفاده از خوابگاه می پردازم کمتر از آنهاست ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتفاوت بین من و دیگران چیست ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچرا باید همیشه اتاق زیر شیروانی یا زیرزمین محل زندگی من باشد و دیگران در اتاق های بزرگ آفتاب گیر جا بگیرند .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاید راجرز بداند ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاشاره ی تحقیر آمیزی به او کرد و ادامه داد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ شرم دارم در حضور شما بگویم ، ولی بهتر است همه بدانند که او چه خواهشی از من دارد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمردی که ذره ای شرافت در وجودش راه نیافته است .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمردی که زنی دیوانه در منزل دارد چه خواهشی می تواند از یک دختر جوان بی دفاع داشته باشد شاید حدس بزنید .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیک شب در خانه ی او و در عوض 6 روز هفته در بهترین اتاق این ساختمان .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبله حق دارید چنین متعجب به هم نگاه کنید . آیا به نظر شما من حق دفاع از خود را نداشتم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاید به این دلیل که اروپایی نیستم قابل احترام هم نیستم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر نظر شما بعید نیست که غیر نژاد خود را از دایره ی انسان بیرون بدانید .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپاول که افشاگری های بی پرده ی مینا مستقیماً او را هدف گرفته بود و کم کم تحملش را از دست می داد با خشم گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ برو بیرون ، گفتم از جلوی چشمم دور شو .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمینا دست بر گلوی خشک شده اش گذاشت ، صدایش تحلیل می رفت آخرین توانش را جمع کرد و کوشید همه ی آنچه که در دل داشت بگوید :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ لزومی ندارد مرا تهدید کنید آقا . بهتر است سری به خوابگاه ها و کلاس های درس بزنید . برخورد شما با شاگردی همچون من که 3 روز گرسنگی را تحمل کرده است تا بتواند شهریه ی خوابگاه را به موقع پرداخت کند ، ظالمانه است !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین بی رحمی هیچ کمکی به شما و اصلاح نظام آموزشی غلط شما نخواهد کرد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرفه ی خشکی صدایش را برید ، دیگر نمی توانست سر پا بایستد ، اما آخرین حرفش ناگفته نماند :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ من از اینجا می روم ، همین حالا ، شما حال مرا به هم می زنید نژادپرست ها ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irناگهان احساس کرد همه چیز و همه جا تیره و تار شده است . نگاه پر از رنج خود را روی صورت حاضران گرداند و ناله کرد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ کمی آب .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمین که جمله اش به آخر رسید ، تعادلش را از دست داد ، کتابهایش روی زمین پخش شد و قبل از آنکه او را بگیرند بیهوش به زمین غلطید .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنگامی که سایو ندیمه ی میانسال و با تجربه ی دختر امپراطور وارد اتاق مخصوص زنان شد ، خانم اوکایو تنها روی زمین نشسته بود و با بادبزن دستی زیبایی خودش را باد می زد . هوا چندان گرم نبوداما اینکار عادتی برای زنان اشراف و خانم های دربار جهت فرار از بیکاری بود .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسایو به بهانه ی آرایش موی خانمش به آنجا آمده بود تا ضمن صحبت های معمول هرروز،موضوع مهمی را به اطلاع وی برساند .همچنان که به بازکردن سنجاق های طلایی مشغول بود پرسید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ خانم امروز حالتان چطور است؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدختر جوان تبسمی کردوگفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــیک بار که به تو گفتم ،برای چه دوباره می پرسی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ منظورم حال جسمانی شما نبود .بلکه می خواهم بدانم روحیه تان چگونه است وآیا به قدر کافی احساس نشاط و شادی می کنید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاوکایو با حرکتی ملایم و دلپذیر سربرگرداند:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ برای دادن خبر مهمی ترا اینجا فرستاده اندوآرایش مو هافقط یک بهانه است .درست فهمیدم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسایو خندید .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ شما چقدرباهوشیدخانم. کاملاً درست حدس زدید.میل داریدموضوع را بدون مقدمه چینی به عرض برسانم ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدختر جوان رویش را برگرداند:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ قضیه مربوط می شود به...خواستگاری ازمن...همین طوراست ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irندیمه حیرت زده جواب داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ بانوی من شما همه چیز را می دانید!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاوکایوچهره درهم کشید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ خیرسایو.ولی می دانم اگر مسئله ی دیگری بود مادرم شخصاًبه اینجا آمده ومرا مطلع می کرد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسایو شانه را به آرامی در انبوه موهای بلند و ابریشمین بانوی جوانش فروبردوگفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ امپراطریس می خواهند که شما بدون هیچگونه شرم و خجالتی وفقط با میل شخصی و قلبی خود در این باره تصمیم بگیرید.به این جهت مرا مأمور این کار کردند.ایشان عقیده داشتندکه بایدهرچه زودتر ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاوکایو حرف ندیمه اش را قطع کردوبا خشونت گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ بله،میدانم مثل این که من یک مزاحم هستم.تمام همت مادرم مصروف این می شودکه شوهر مناسبی برایم پیدا کند.نه سایو ساکت باش ، لزومی ندارد از ایشان دفاع کنی . خوب می دانم احساسشان دراین باره چیست!دیگر از این وضع خسته شده ام حالا بدون مقدمه بگوموضوع به چه کسی مربوط می شود .فقط اسمش را می خواهم بدانم.بی هیچ توضیحی.مطمئناً آنقدر سرشناس خواهد بودکه حداقل یک بار اورا دیده باشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسایوخودش را باخت .انتظار چنین برخوردی را نداشت.حالا علیرغم توصیه ی امپراطریس که خواسته بود وی همه ی تلاشش را برای جلب رضایت اوکایوبکار برد،می دیدکه این مسئله چندان هم آسان نیست.چاره ای نبود سینه اش را صاف کرد و بی هیچ مقدمه ای اسم او را بر زبان آورد.دختر جوان عکس العمل خاصی نشان نداد .تنها واکنش او شرمی بود که به گونه های لطیفش رنگ خون می زد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irندیمه گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامپراطوریس می خواهند بدانند که شما برای فکر کردن روی این موضوع چند روز فرصت می خواهید ،زیرا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجلسه ای که جهت اعلام رسمی مراسم نامزدی تشکیل شده هم اکنون درگیر بحث در این باره هستند وتنها کسی که
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه نظر می آید مخالف این ازدواج باشد عالیجناب ماتسو برادرتان هستند .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irایشان معتقدند تفاوت سن شما با خواستگار بسیار زیاد است
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیعنی در واقع 17 سال این چیز کمی نیست و ممکن است بر ای سرورم ایجاد مشکل کند .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاوکایو به حرف آمد .لحن صدایش آرام وخالی از هر احساسی بود .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشمرده و با تأنی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ هم اکنون به نزد مادرم بروید و موافقت مرا در این مورد به اطلاعشان برسانید .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبگویید فکرهایم را کرده ام ونیازی به بحث در این باره نخواهد بود .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irندیمه در اینکه انگیزه ی پاسخ مثبت اوکایو عشق او باشد ،تردید داشت .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزیرا چند لحظه قبل خود او گفته بود که از این وضع به تنگ آمده است .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآیا براستی اوکایو به انتظار این مرد بوده است و تمام خواستگارانش را به همین دلیل جواب می کرده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیا فقط خستگی او از این وضعیت باعث تسلیمش شده است ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از مکثی نسبتاً طولانی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ البته خانم جسارت مرا خواهید بخشید .آیا بهتر نیست سرورم همه ی جوانب را در نظر بگیرند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنوز فرصت کافی برای شما هست وهیچکس در این مورد عجله ای ندارد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاوکایو با بی حوصلگی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ برادرم نفوذ خاصی در امپراطور دارد و ممکن است نظر پدرم را تغییر دهد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهتر است هرچه زودتر تکلیف مرا یکسره کنند .دیگر تحمل این رفت و آمدها را ندارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irندیمه که دختر جوان را از کوچکی در دامان خود پرورش داده و او را همچون فرزند خویش دوست می داشت دلسوزانه گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ اما بانوی من ازدواج مسئله ی ساده و زودگذری نیست که بشود بدون علاقه به آن روی آورده وخوشبخت شد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاگر شما نسبت به عالیجناب احساسی نداشته باشید هیچکس قادر نخواهد بود شمارا وادار به قبول ایشان نماید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاوکایو که به مقتضای روحیه اش مایل نبود احساسات و تمایلات درونی اش را ابراز کند از جا برخاست و در حالی که از اتاق بیرون می رفت گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ سلام و ارادت مرا به عالیجناب برسان .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irندیمه دهان باز کرد که بگوید :«عالیجناب شخصاً در جلسه حضور ندارند .»اما دیگر دیر شده واوکایو از اتاق بیرون رفته بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآقای بلفورد از کارکنان قسمت بایگانی دانشکده ی پزشکی که ما از این پس اورا با نام کوچکش تونی خواهیم شناخت پله های آپارتمان دوست صمیمی اش را دوتا یکی پیمود و بالا رفت .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدکتر سانی موریناگا در اتاق کارش سخت مشغول بررسی پرونده ها ،برگه هاو انبوه کلاسورهایی بود که بر روی میزش انباشته شده و اورا پشت خود مخفی کرده بودند.اما تمام فکرش بر روی جریانی که صبح آن روز دردانشکده اتفاق افتاده و مثل بمب صدا کرده بودمتمرکز شده ووی را ازکار بازداشته بود.دختری با پوست سفیدوموهای سیاه و ترکیب صورتی که خاص شرقی هاست .باصدای گرم وفریادهایی که به هیچ وجه از ظرافت همگونش نمی کاست واقعه ی پر هیجان و بی سابقه ای آفریده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدکتر به خاطر آورد که روزی مسئول برنامه ی پرورشی _تفریحی دانشجویان برایش گفته بود : «چندی قبل با شاگردان ترم دوم کنار دریا بودیم.از آنها خواستم با استفاده از قوه ی تخیل هر چه را در ساحل می بینند نقاشی کنند،بعد از پایان کارمتوجه شدم که بیشتر شاگردان صورت دختری شرقی را در نقاشی خود جای داده اند ».وی به خاطر نمی آورد که چرااین دختر اینقدر آشنا به نظر می رسد آیا زمانی جزو شاگردان او بوده است؟و بی اختیار زمزمه کرد مجموعه ی قشنگی است .ملاحت و معصومیت وزیبایی را یکجا دارد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیش از آن نتوانست به ادامه ی افکارش بپردازد.صدای ممتد زنگ به او فهماند که کسی پشت در ورودی منتظرش است .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفشار زیاد کار خسته اش کرده بود دست هارا از هم گشود و تنبلانه خمیازه کشید.بدون اینکه عجله ای در رفتارش نمودار شود به سمت در رفت و دو لنگه ی آن را از هم گشود .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتونی شتابزده گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ لطفاً لباس بپوشید و با من بیائید!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآقای مورینا به آرامی پرسید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ اتفاقی افتاده است؟من منتظر تلفن مهمی از توکیو هستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتونی سرش را تکان داد ،کلافه به نظر می رسید :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ فرصت توضیح دادن نیست لطفاً عجله کنید!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچند دقیقه ی بعد آن دو به سرعت خیابان های شلوغ را پشت سر گذاشته و به طرف بیمارستان مرکزی پیش می رفتند.ابروان گره خورده پسر جوان ،سانی را به خنده انداخت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ خیلی جدی به نظر می رسی پسر!شرط می بندم نقشه هایت برای گذراندن تعطیلات آخر هفته در جنوب فرانسه با شکست مواجه شده است .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتونی با دلخوری جواب داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ روی زخمم نمک نریزید .باورش مشکل است که آنهمه رویای فرانسوی با غش کردن بی موقع یک دانشجوی وقت نشناس چه طور باد هوا شد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ این به تو چه ارتباطی دارد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ به من مربوط نمی شود اما به شانسم بستگی و صد درصد دارد. آقای پاول مرا مأمور کرد دانشجوی بیهوش را به بیمارستان برسانم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ تونی متوجه هستی الان چه وقت است ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپسر جوان به ساعت مچی اش نگاه کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ چیزی به 4بعدازظهر نمانده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ ولی قضیه ای که تو تعریف می کنی به ساعت هشت بامداد مربوط می شود !ممکن است بیشتر توضیح بدهی ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتونی گفت: ــ ترا به خدا اینقدر خونسرد نباشید .به گمانم وارد یک ماجرای پیچیده شده ایم .حالا همه چیز با وضعیت صبح فرق می کند .بیمار با تلاش پزشکان به هوش آمده اما رفتارش مثل دیوانه هاست .اجازه نمی دهد هیچ پرستاری نزدیکش شود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسانی متعجب پرسید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ ولی آخر چرا ؟به نظر تو چیز غیر عادی ای در این مسئله وجود دارد .تونی شانه اش را بالا انداخت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ نتوانستم علت خودداری اش را بفهمم .ظاهراً اعصابش ضعیفتر از آن است که بستری شدن در بیمارستان را یک امر عاذی تلقی کند ،افکار وحشتناکی در سر دارد و مرتب راجع به چیزهای نامفهوم حرف میزند .پرستارهای بخش را کلافه کرده به گونه ای که آنان تکلیف خودشان را نمی دانند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدکتر سانی مورینا پس از مشاوره ای کوتاه با پزشک معالج به طرف تونی برگشت و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ همین جا بمان دوست من و دعا کن کارها خوب پیش برود .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر انتهای کریدور چند ضربه به در زد و بی آنکه منتظر پاسخی شود وارد اتاق بیمار شد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباغچه محنت زده ی حیاط بزرگ بیمارستان با درخت های لخت و عور نمی توانست چندان جالب توجه باشد . تونی دست ها را در جیب پالتوی بلندش فرو بردو از پشت شیشه ی بخار گرفته مشغول تماشای پرنده ی سیاهرنگ و کوچکی شدکه در باغچه به همه چیز نوک می زد و بدنبال کرم یا دانه ای برای خوردن می گشت .ابرهای خاکستری رنگ که چندان از زمین فاصله نداشتند به همراه باد سردی که زوزه می کشید و شلاق وار خودش را به پنجره می کوفت از وقوع یک طوفان خبر می داد .تغییر ناگهانی هوا خلاف انتظار بود .کولاکی که شهر اکنون در انتظارش بود کاملاًبا هوای آفتابی و لطیف صبح تفاوت داشت .تونی قدم زنان به طرف ایستگاه پرستاری رفت و در این زمان سانی را دید که به آهستگی از اتاق بیمار بیرون می آید .پسر جوان بی صبرانه جلو دوید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ چی شد سرانجام موفق شدید ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسانی سرش را به علامت مثبت پایین آورد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتونی با کنجکاوی پرسید :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ چطور موفق شدید؟او رام نشدنی بنظر می رسید .وقتی بهوش آمد ،چنان مضطرب به من می نگریست که بی اختیار دست هایم را روی سرم کشیدم ،فکر کردم نکند شاخ درآورده ام ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسانی دستش را به پشت او زد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ جدی باش پسر .مسئله زندگی یک انسان مطرح است . می فهمی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتونی با چشمهای آبی اش در صورت سانی دقیق شد و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ البته،مخصوصاً که این انسان از جنس لطیف و بسیار هم زیبا باشد آنوقت فهم آدم دو برابر می شود .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irناگهان صدایی شبیه به فریاد ی خفه در گلو و همزمان با آن صدای افتادن چیزی بر روی زمین از اتاق بیمار شنیده شد ، سانی با عجله به آن سمت دوید در را گشود .متعجب از آنچه می دید نگاه کوتاهی به تونی انداخت ،معلوم شد که در غیاب آن ها دختر جوان سرم را از دستش خاج کرده و به گوشه ای انداخته است .وخود در گوشه ای از تخت مچاله شده و می لرزید .نگاه های وحشت زده ای که به آن دو مرد می کرد رقت بار و غیرقابل تحمل بود .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچه می توانستند بکنند؟او نه محبت و نه خشونت ،هیچکدام را نمی پذیرفت . سانی می دانست که دختر جوان در این حالت هر محبت کننده ای را در صورت راجرز پیر مجسم می کند و از خشونت نیز وحشت دارد شاید این موضوع به زندگی گذشته اش مربوط می شد آیا بهتر نبود منطقی و عادی با مسئله برخورد کنند؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسانی آرام به طرفش رفت .بیمار پریشان و مضطرب دو دستش را جلوی صورتش گرفت وبریده بریده التماس کرد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ به من نزدیک نشوید ، خواهش می کنم قول می دهم هرگز تکرار نشود .جلو نیائید !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما سانی به تضرع او توجهی نکرد لبه ی تخت نشست وبا صدایی آهسته آنقدر که بیمار برای شنیدنش مجبور به سکوت شود گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ گوش کن، دخترک بیچاره ، من نیامده ام که به خاطر اعتراضت ترا سرزنش کنم .تصدیق می کنم کاملاًبجا و به موقع بود .من به سهم خودم افتخار می کنم که شاگردی به شهامت تو دارم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلحظه ای مکث کرد تا اثر کلمات را بر چهره ی رنگ پریده دخترک ارزیابی کند .آنگاه اد امه داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ گفتی که سه روز است غذا نخورده ای . مسلماًضعف جسمانی خستگی و فشار روحی ترا این قدر مضطرب کرده .حالا مایلی کاری بکنم که دوباره سالم و سرحال به دانشکده برگردی و شکست راجرز و بدخواهانت را با
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشم ببینی ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدخترک در لحظه های شکوفایی یک اعتماد همه جانبه از اضطراب رها می شد و اولین نشانه ی تسلیم ،فروافتادن غیر ارادی دستانی بود که بعنوان محافظ روی صورتش را پوشانده بود .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسانی با لحن ملایمی گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ به من اعتماد داشته باش ،حالا روی تخت دراز بکش و اجازه بده دوباره سرم را به دستت وصل کنیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمینا یکباره خودش را پس کشید :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ نه ،نگذارید به من نزدیک شوند .از آن ها می ترسم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ نباید بترسی من اینجا هستم و نمی گذارم هیچ کس به تو آسیب برساند.راضی شدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir... حالا راحت باش و دستت را حرکت نده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتونی جلو آمد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ بگذارید کمکتان کنم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم را به پایه آویزان کرده و سوزن آن را عوض کرد .دو پرستار به اتفاق پزشک معالج با نگاه های پر از شک و تردید به عملیات آرام و بی سروصدای مردی که چنین آسان شکار را به دام انداخته بود ،می نگریستند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسانی سوزن را با دقت در دست بیمار فرو برد وآنرا با نوار چسب محکم کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ تمام شد،اینقدر لبت را گاز نگیر.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمینا با چشمان بسته دراز کشیده لبهایش را روی هم می فشرد ووقتی با احتیاط پلکهایش را گشود.بله تمام شده واو هیچ دردی را احساس نکرده بود. سرش را زیر ملافه ی سفید پنهان کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ بنشینید، ایستادن شما را خسته می کند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسانی قدم زنان طول اتاق را پیمود :«پس او می خواهد که یکی از ما دو نفر در اتاق بمانیم .ـ» رو به دکتر ادامه داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ شاید به خاطر وضع اضطراری بیمار شما اجازه ی این کار را به ما بدهید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپزشک معالج سری به علامت موافقت تکان داد و دومرد شانه به شانه ی هم از ساختمان بیمارستان بیرون رفتند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتونی پرسید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ میخواهید چکار کنید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسانی شنل بارانی اش را از روی صندلی ماشین برداشت و نگاهی به آسمان توفانی و تیره ی غروب انداخت .خستگی از چهره اش می باریدونگاهش نگران بود.تونی امیدوار بود بتواند با بر عهده گرفتن پرستاری دختر جوان این بار اضافه را از دوش سانی بردارد بنابر این گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــشما خسته تر از آن هستید که بتوانید تمام شب را اینجا بمانید.بهتر است بروید منزل .من اینجا خواهم بود واگر اتفاقی افتاد به شما اطلاع می دهم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسانی نپذیرفت ،سرش را به علامت امتناع تکان داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ متشکرم تونی ،اوبه هیچکس اعتماد ندارد اعصابش بکلی در هم کوبیده شده،اگر بتوانم امشب در کنارش بمانم امید زیادی به بهبودی اش وجود خواهد داشت .کمتر از بیست ساعت دیگر عازم توکیو هستم و تو می توانی وباید تمام وقت پیش او باشی .تا روزی که مرخص شود ،نباید احساس تنهایی کند .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبراه افتاد وبی آنکه سر برگرداند ،توصیه کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ فردا قبل از ساعت 8 اینجا باش .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتونی آنقدر بر جا ماند تا سانی در خیابان پر درخت بیمارستان از نظرش محو شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچیزی به ساعت 8 باقی نمانده بود که پزشک معالج با پرستار همراهش جهت ویزیت بیمار وارد اتاق شد .روحیه اش عالی بود .با تبسمی بر لب جلو آمد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ صبح بخیر ، امیدوارم حال همسرتان بهتر شده باشد آقای ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسانی از جا برخاست و محترمانه دست پزشک را فشرد وگفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ مورینا هستم و از لطف شما بسیار ممنونم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه تخت اشاره کرد و ادامه داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ شب را خوب خوابید و غیر از هذیان گویی که در این مواقع عادی است چیز خاصی اتفاق نیفتاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپزشک ،بیمارش را معاینه کرد،اصرار داشت که مینا را برای مدتی در بخش اعصاب و روان بستری کند اما سانی مخالفت کرد زیرا می دانست مینا به هیچ قیمتی این را تحمل نمی کند و خود شخصاً لزومی برای این کار نمی دید.حال دختر جوان آنقدرها هم که دکتر می گفت وخیم نبود.با این حال محترمانه به پزشک گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ اگر جایگزین بهتری در مقابل بستری شدن در بیمارستان روانی وجود دارید آنها خوشوقت خواهند شد توصیه ی او را بپذیرند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدکتر اعتقاد داشت که بیمار باید به یک مسافرت یکماهه فرستاده شود.فضای کوهستان و استراحت در هوای پاک به همراه ورزش های سبک به او کمک خواهد کرد .بحران روحی پیش آمده را که بی شک به زندگی گذشته اش بود را به خوبی تحمل کرده و آن را پشت سر گذارد.او وقتی از در بیرون می رفت برگشت و از بالای عینکش نگاه دقیقی به سرووضع سانی انداخت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ آقا در این صورت می توانید همین امروز بیمارتان را ببرید به شرطی که ... سانی خندید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ بله فراموش نمی کنم آقای دکتر ،بیمار همسر من نیست اما قول می دهم ترتیب مسافرتش را بدهم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irریزش برفی که از نیمه های شب گذشته آغاز شده بود وهمه جارا سفید پوش کرده بود همچنان ادامه داشت و هر لحظه بر شدت آن اضافه می شد .سوز سردی می وزیدو رقص دانه های برف را دیدنی تر می کرد.سرما تا مغز استخوان نفوذ می کرد ،مینا به این دلیل که لباس مناسبی بر تن نداشت و از شدت ضعف و سرما
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدندان هایش کمابیش به هم می خورد .تعارف استادش را رد نکردوشنل اورا به دور خود پیچید .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمینا روی صندلی عقب اتومبیل جا می گرفت .بی آنکه توجه چندانی به گفتگوهای استاد و تونی بلفورد داشته یاکوششی برای شنیدن مکالمه بین آنها از خود نشان دهد.وقتی سرانجام آن دو سوار ماشین شدند ،سانی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ مثل اینکه قرار بود صبح امروز پست مرا تحویل بگیری.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتونی خندان جواب داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ خوشحالم از اینکه همه چیز به خوبی تمام شدواز درون آینه نگاهی موشکافانه به مینا انداخت و اورا با چشم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irورانداز کرد.وقتی پاروی پدال گاز فشرد ،مینا ناگهان خود رامیان مسیرهای شلوغ و ناآشنای شهر شفیلدواقعاً تنها یافت.به چه اطمینانی تسلیم آن دو مردشده بود. واز کجا معلوم که این خیابان ها سرانجام به ساختمان آشنای دانشکده ختم شود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرعت فوق العاده ماشین بر اضطرابش می افزود.وقتی به خیابان اصلی دانشگاه رسیدند. سانی با دست اشاره کردکه جلوی دانشگاه توقف نکرده وبه مسیر ادامه دهد .اما مینا متوجه این اشاره نشد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز فاصله ی نه چندان دوری ساختمان عبوس و خاکستری رنگ دانشکده نمودار شد،دختر جوان خودش را آماده کرد که جمله ی مناسبی برای تشکر از زحمات آن دو بیابد ،تصور مینا این بود که به خاطر وضع روحی اش از جانب مقامات دانشگاه بخشیده شده و دکتر موریناگا در این میان نقش واسطه ای است برای برقرای صلح و آشتی بین این دانشجوی معترض و مسئولین دانشکده .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشنل استاد را روی صندلی گذاشت و آماده ی پیاده شدن بود که با کمال تعجب متوجه شد تونی به جای کاستن از سرعت اتومبیل فشار بیشتری به گاز وارد کرده و همچنان ادامه ی مسیر می دهد .وارد یک خیابان
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرعی شدند .قلب دختر جوان در سینه فرو ریخت ،ترس در وجودش ریشه دوانید .برای اولین بار به حرف آمد و با صدای لرزان پرسید :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ استاد موریناگا مرا به کجا می برید ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسانی به طرف او برگشت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ جایی نمی رویم ،نگران نباش .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ ولی من ...امروز امتحان دارم .حضورم در کلاس الزامی است .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکسی به حرف وی توجه نکرد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتونی آخرین خیابان را پشت سر گذاشت و وارد جاده ی فرعی عریضی شد که مستقیماًبه خارج شهر راه داشت .این جا منطقه ای آرام و خلوت بود.ویلاهای نوساز و پراکنده ای که با حصارهای چوبی آسیب پذیر از محدوده ی مشخصی برخوردار می شدند از نوعی اشرافیت برخوردار بودند که تمایز آشکاری بین آنها و چهره ی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکلی ساختمان های داخل شهر وجود داشت .به دلیل شنی بودن وریزش برفی که در حال ریزش بود از سرعت اتومبیل کاسته شد . دختر جوان به این باور رسید که آن دو مرد قصد سوئی درباره اش دارند،مستأصل بود و نمی دانست چگونه خودش را از مخمصه نجات دهد .به خود لعنت می فرستاد که چرا فریب آنها را خورده و همراهشان به چنین جای ناشناسی آمده است . فریاد زدن و کمک طلبیدن کار بیهوده ای بود .زیرا هیچکس دیده نمی شد . از تصور اینکه چه بر سرش خواهد آمد بر خود لرزید .همه چیز در یک لحظه اتفاق افتاد .بحران روحی او بار دیگر به اوج خود رسید ،دختر جوان ناتوان از اندیشیدن به عواقب امر در اتومبیل را گشود و خودش را با قدرت به بیرون پرتاب نمود .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتونی شتابزده پایش را روی پدال ترمز کوبیده و اتومبیل به سختی متوقف شد، دو مرد هراسان خودشان را بالای سر مینا رساندند .اومعلق زنان به طرفی پرت شده و با صورت روی زمین افتاذه بود .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irموریناگا با خشونت فریاد زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ این چه کاری بود که کردی دختر کج خیال؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی صورت مینا را برگرداند نگاهش به رشته خونی افتاد که از دهان وی خارج شده و برف ها را رنگین ساخته بود با کمک تونی او را به داخل اتومبیل باز گرداند و دستمالش را به طرف وی دراز کرد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتونی که از هیجان سرخ شده بود با لحنی عصبی پرسید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ برگردیم بیمارستان ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمورینا با ابروان درهم کشیده جواب داد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ نه، خوشبختانه برف زیاد بود و ما چندان سرعتی نداشتیم والا معلوم نبود چه اتفاقی برایش می افتاد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساعت به 9 صبح نزدیک می شد ،تونی این مسئله را به مورینا تذکر داد ولی او اهمیتی نداد در حالی که کلید را در قفل می چرخاند به طعنه خطاب به شاگرد جوانش که نگاه های احتیاط آمیزی به اطراف می انداخت گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ بله ، همه جا را خوب به خاطر بسپار ،شاید نیمه شب هوس فرار به سرت بزند .در آن صورت راه را گم نخواهی کرد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاگر چه هنوز از عدم اعتماد شاگردش دلخور بود اما سرانجام بعد از آن اخم طولانی ،لبخندی زدو ادامه داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ به هر حال خوش آمدی . این جا می توانی مثل خانه ی خودت راحت باشی و با دست اشاره کرد ،بفرما.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمینا بدون حرف و با نگاه های پر اضطراب پا به درون خانه ی زیبای استادش گذاشت .خانه ای که سرنوشت دفتر زندگی او را با دست بازیگر خویش در آن جا ورق می زد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرون ساختمان از آنچه نمای آن نشان می داد ، ساده تر بود .همه چیز در نهایت سلیقه و در کمال نظم و ترتیب بود ،آنقدر که دختر جوان احساس کرد،حضورش خللی است که به ترتیب انجا وارد آمده است .این نظم و سلیقه را هر کسی می توانست در نگاه نخست حتی در روکش مبل ها وپرده های ظریف توری که از تمیزی برق می زدند ، دریابد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر جای جای هال و راهروی ورودی که فعلاً تنها چشم انداز مینا بود ،میزهای کوچکی از حصیر بافته شده قرار داده بودند و بر روی آنها گلدان های چینی ظریفی دیده می شد .با دسته گل هایی چنان شاداب و تازه که قطرات شبنم صبحگاهی را هنوز بر خود داشتند .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهیزمی که در اجاق می سوخت حرارت مطبوعی را به همراه بوی خوشایند چوب کاج در فضا پراکنده می کرد .قهوه جوش در گوشه ای نزدیک آتش ،تازه واردین را به صرف قهوه ی داغی که عطر ملایمش در هال پیچیده بود،دعوت می کرد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمینا در دل سلیقه ی کدبانویی که توانسته بود چنین محیط گرم و با صفایی را برای اعضای خانواده اش آماده سازد ،ستود .در همه چیز آن خانه نوعی آشنایی بود که او را دلگرم می کرد ونگرانی را از وجودش رخت بر می بست .سانی مبل راحتی را جلوی اجاق کشید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ سر پا نایست ، کم کم متقاعد خواهی شد که هیچ خطری برایت وجود ندارد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمینا شرمگینانه جواب داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ سلیقه ی همسرتان مرا مبهوت کرده است ! این جا راحتم و احساس امنیت می کنم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتونی با تردید او را نگریست .وسپس متوجه ی سانی شد ،اما حرفی نزد و به طرف آشپزخانه رفت .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ ایو کجایی،چیزی برای خوردن هست ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکسی جوابش را نداد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتونی 3 فنجان خالی را بدست گرفت و در حالی که آن ها را روی میز می چید گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ مثل اینکه جای ارباب را خالی دیده و بله دیگر... پیرزن ها هم گاهی خیالات به سرشان می زند .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسانی در دفاع از ایو گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ بس کن پسر ،این قدر سر به سر آن بیچاره نگذار ،تو چطور می توانی او را متهم کنی ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتونی فنجان ها را از قهوه پر کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ به جان خودم قسم می خورم ،این پیرمرد همسایه گلویش پیش ایو یک کمی گیر کرده ،می بینی که مرتب
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا هم هستند .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر همین گیرودار در باز شد و پیرزنی کوچک اندام که خود را در پالتوی ضخیمی پوشانده بود وارد هال شد .گویی با خودش حرف می زد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتونی با پیدا شدن سوژه جدید گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ نگفتم،طفلک معصوم از راه بی راه شده!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیرزن عینکش را جابجا کرد و همچنان که مشغول در آوردن پالتویش بود گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ انتظارت را نداشتم ،پس پیک نیک زمستانی چه شد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ اوه ! ... تو را همراهم نبرده بودم وسط آسمان یادم آمد ،از هواپیما پیاده شدم برگشتم گه ترا ببرم .بهتر است
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبپرسم شما در خانه ی آقای وینتر چه می کردید؟امیدوارم مزاحم خلوت شما نشده باشم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ ای فضول لعنتی ،راجع به چه حرف می زنی ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتونی آهی کشید و در حالی که دستش را حرکت می داد گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ نخیر،مثل اینکه موضوع دارد بیخ پیدا می کند و حالا حالاها ادامه دارد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیرزن وارد هال شد ،لحظه ای به جمع سه نفره ی آنها نگریست ،آنگاه مستقیماًبه طرف مینا رفت و بی آنکه خودش را ببازد گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ خوشحالم که آمدی دخترم !چقدر دلم می خواست زنده باشم و تو را ببینم .حالا از این بابت خدا را شکر
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمی کنم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمینا با نگاهی پرسشگر سانی را نگریست . اما او ظاهراً در قید این حرف ها نبود ،داشت مجدداًفنجانش را از قهوه پر می کرد و لبخند تمسخرامیزی بر لبانش نشسته بود .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیرزن رو به او گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ اما جرا این قدر بی خبر ،شما مرا گیج کردید ،باید قبلاًبه من خبر می دادید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسانی با تعجب سر برداشت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ تو چه می گویی ایو ؟انگار حق با تونی بود ،حسابی گمراه شده ای .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتونی با تشکر ادای کسانی را در آورد که کلاه به سر دارند و برای نشان دادن سپاس خود آن را بر می دارند .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irایو همچنان که به تازه وارد خیره شده بود ، ادامه داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ مثل پری های دریایی است .در تمام عمرم دختر به این قشنگی ندیده بودم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآهی کشید و امیدوارانه زمزمه کرد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ خوشبخت باشی دخترم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسانی همچنان مبهوت پیرزن را نگاه می نگریست :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ ایـــو معلوم است چه می گویی ؟منظورت از این حرف ها چیست ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irایــو خوشدلانه خندید :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ خوب لزومی ندارد از من پنهان کنید ،مگر این خانم همان کسی نیست که گفتید می خواهد با تونی نامزد شود .همان که قول داده بود یکبار به دیدنم بیاید !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسانی آهی کشید و پشتش را به مبل تکیه داد و چشمان خسته اش را بست . گویا محاکمه ای طولانی شده است .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتونی که دستپاچه شده بود به جای سانی جواب داد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ به توصیه ی من گوش نکردی !این پیرمرد سرانجام بلایی به سرت می آورد ،ببین کی !به تو می گویم . سیم هایت قاطی شده . این خانم که می بینی از شاگردان سانی است . همین .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدهان پیرزن از تعجب باز ماند تکرار کرد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ همین ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتونی خیالش را آسوده ساخت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ نه این به اضافه ی یک نهار حسابی .من خودم اضافی هستم چه برسد به همسر ،مرا چه به این غلط ها ،
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه ی این ها یک شوخی بود .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسانی با چشمان بسته مداخله کرد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ ببین ایــو ،این خانم مهمان ما هستند ،بهتر است به جای خیالات و خواب های خوشی که دیده ای از ایشان پذیرایی کنی . متوجه شدی ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیرزن که هنوز از ضربه ی این صحنه ی خلاف معمول گیج بود از جا برخاست و غرغرکنان گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ آخر تقصیر از خود شماست .سابقه ندارد زنی همراه خود به خانه بیاورید .حتی بعنوان میهمان .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسانی اضافه کرد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ برای مهمانمان غذایی آماده کن که بقدر کافی مقوی و مناسب حالش باشد .چون او بیمار است و نیازمند مراقبت تو .حالا برو و لیاقتت را نشان بده .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irایو عذرخواهی کوتاهی کرد و به طرف آشپزخانه رفت ،تونی پاورچین و با احتیاط به دنبالش رفت تا او را دست انداخته و سوژه ی جدیدی برای خندیدن پیدا کند .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسانی از جا برخاست ،رو به مینا گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ لطفاً دنبال من بیا .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاتاقی در طبقه بالا با ملافه وپرده های زیبا ،تخت و کمدی پر از کتاب که ظاهراًهمه چیز دست نخورده بود انتظارش را می کشید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسانی به دنبال او وارد اتاق شد و توضیح داد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ گاه گاهی که تونی تا دیر وقت پیش ما باشد ،اینجا می خوابد .و از این به بعد به تو تعلق خواهد گرفت تا هر وقت که اینجا بمانی .متأسفم که لباس راحتی برایت نداریم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپرده ها را کنار زد و اندکی پنجره را گشود.لحظه ای پشت به مینا ایستاد ،حالتش خسته می نمود ، گویا می خواست چیزی بگوید اما پشیمان شد .نگاهی به ساعتش انداخت و به طرف در رفت .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ امیدوارم خواب راحتی داشته باشی .ایــو را می فرستم که اجاق را روشن کند ،اینجا خیلی سرد است .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمینا آنقدر پشت پنجره ایستاد تا اتومبیل تونی خیابان را دور زد و سانی با چمدان کوچک سفری اش به آنسو رفت .مینا اندکی به حافظه اش فشار آورد ،مثل این بود که عقلش به کلی خلع سلاح شده باشد .او که بود ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر این خانه چه می کرد ؟و این زن ... اوه خداوندا چه تلاش بیهوده ای ... هیچ چیز سر جایش نیست ،من گم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشده ام !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا قدم هایی سست به سوی تخت خواب رفت .میل شدیدی به خوابیدن داشت و جز آن چیزی را حس نمی کرد حالا فرصتی عالی برای استراحت داشت و شدیداً نیازمندش بود .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباغ بزرگ سیلکا جلوه ی همیشگی را نداشت .در فصل تابستان هکتارهای گسترده ی این باغ که سرتاسر از چمن سبزی پوشیده می شد ،همچون نگینی زمردین می درخشید .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir