مینا دهنو دختر زیبای دورگه ایرانی هندی، بر اثر توطئه عمویش که منجر به مرگ پدر و از دست دادن ثروت خانوادگیش میشود ناچار به انگلیس فرار کرده و بعد از مدتی کار در یک مهمانخانه با کمک صاحب مهمانخانه ،تحصیل در رشته پزشکی را شروع میکند. بعد از مدتی دکتر سانی مورینا، از اساتید جوان و بسیار باهوش دانشکده توجه مینا را به خود جلب میکند ولی او جز به پزشکی و کسب علم به موضوع دیگری توجه ندارد تا اینکه…..

ژانر : عاشقانه

تخمین مدت زمان مطالعه : ۱۱ ساعت و ۲۹ دقیقه

مطالعه آنلاین آن نیمه ایرانی ام
نویسنده : صدیقه افشار

ژانر: #عاشقانه

خلاصه :

مینا دهنو دختر زیبای دورگه ایرانی هندی، بر اثر توطئه عمویش که منجر به مرگ پدر و از دست دادن ثروت خانوادگیش میشود ناچار به انگلیس فرار کرده و بعد از مدتی کار در یک مهمانخانه با کمک صاحب مهمانخانه ،تحصیل در رشته پزشکی را شروع میکند.

بعد از مدتی دکتر سانی مورینا، از اساتید جوان و بسیار باهوش دانشکده توجه مینا را به خود جلب میکند ولی او جز به پزشکی و کسب علم به موضوع دیگری توجه ندارد تا اینکه…..

باد سردی که زوزه کشان در تاریک روشن غروب خودش را با شدت تمام به درو پنجره می کوفت کم کم فروکش می کرد ،اما ریزش مداوم باران همچنان ادامه داشت وصدای برخورد قطرات درشت آن با زمین به طور یکنواخت به گوش می رسید

دختر جوان سیاهپوستی که روی تخت زهوار در رفته ی چوبی به پشت دراز کشیده و مشغول مطالعه بود

غلتی زد و رو به هم اتاقی اش که سخت در خود فرو رفته بود گفت:

_ خسته نشدی مینا؟با تو هستم .چقدر فکر می کنی؟

صدای ضعیفی از آنسوی اتاق به گوش رسید ،گویا مسافر غمگین سرانجام از راه نیمه تمام افکارش بازگشته بود:

_ آه امیلی،متاسفم،این روزها من باعث کسالت و دلگیری تو شده ام.

از جا برخاست ،آخرین روشنایی روز در حال محو شدن بود و زیرزمین مسکونی آنها بیش از پیش تنگ وکوچک می نمود .دختر جوان پرده ها را کشید وزمزمه کنان گفت :

_ یک روز دیگر هم به پایان رسید بدون هیچ امیدی،بی انکه گرهی گشوده شود .

آهی کشید و دوباره بر جایش نشست.دوست جوان او کتاب را روی تخت انداخت آهسته به طرفش آمد و گفت:

ـــ ببینم منتظر کسی هستی ؟

_ مسخره ام نکن امیلی تو می دانی انتظار هرگز برای من مفهومی نداشته است !

ــ ولی آخر هرگز ترا این قدر مستاصل و درمانده ندیده بودم ،درست مثل کسی هستی که همه ی درها برویش بسته شده باشد ،ولی در عین حال به چیز مبهمی امید بسته و انتظار معجزه ای را می کشد که ناگهان می اید و همه چیز را طبق میل و خواسته ی او درست می کند.

مینا دستهای کوچکش را از زیر چانه برداشت ،درحالی که با انگشتانش بازی می کرد ،پرسید:

ــ تو فردا می توانی چند ساعت از وقت آزادت را در اختیار من قرار بدهی ؟می خواهم به دیدن خانم بریکلی بروم.

چشمهای مهربان امیلی خندیدند ،این چه حرفی است ؟به خاطر تو هر کاری می کنم .فردا ساعت 10صبح در خدمت خواهم بود، بعد از تمام شدن امتحان چطور است؟

مینا تشکر کنان دست او را گرفت و گفت:

ــاوه!متشکرم دوست من ،اگر ترا نداشتم چه می کردم ؟

ــ بهترش را پیدا می کردی !

ــ این حرف را نزن تو همان بهترین هستی ، حالا برو، می دانی که سلف سرویس تا چند دقیقه ی دیگر شلوغ خواهد شد .

ــ منتظر می مانم تا با هم برویم .امشب دیگر از آن شبهاست، سعی نکن فریبم بدهی.

مینا اصرار کرد:ــ گفتم که تو برو ،کار کوچکی هست که باید انجام دهم و بعد از آن خواهم آمد.

اما دختر جوان از جایش تکان نخورد :

ــ تا تو نیایی محال است بروم ،مثل اینکه حالت خوب نیست ،بنابراین بهتر است تنها نباشی.

ــ ولی آخر من الان...

امیلی حرفش را قطع کرد :ــ من من کردن بی فایده است ، ولی و اما ندارد .همین که گفتم ،یا هر دو با هم می رویم ،یا هیچکدام. مینا تمایل نداشت از موقعیت بد و نا مناسبی که برایش پیش آمده بود آگاه شود.

اما امیلی زیر بار نرفت :ــ این چه معنایی دارد؟ هیچ سر در نمی اورم ،چه خبر شده؟ دیروز با من به سالن غذاخوری نیامدی و همین طور اگر به خاطر داشته باشم روز قبل از آن هم .پس تو با چه چیزی زنده هستی؟

رنگت انقدر پریده که یک زرد پوست حسابی شده ای .بلند شو و سعی نکن گولم بزنی .چه سرت درد بکند چه نکند باید همراه من بیایی.سالن غذاخوری واقع در طبقه ی همکف مملو از دانشجویان و سرو صدای آزاردهنده کارد ،چنگال بشقاب بود . امیلی در یک گوشه ی نسبتاً خلوت ،میز نه چندان تمیزی گیر آورد ورو به دوستش گفت:

ــ تو اینجا باش ،ممکن است میزمان را اشغال کنند.

آنگاه پا به پا شد و ادامه داد:ــ لطفاًژتون غذایت را ...می دانی که...

لحظه ای مکث کرد ،اما تنها عکس العمل مینا،سر فرو افتاده و نگاه گریزانش بود .

امیلی فهمید که اتفاقی افتاده است به این دلیل ساکت ماند و با گامهای آهسته از دوستش فاصله گرفت.

دختر جوان از خود بی خود سرش را روی میز گذاشت و چشمانش را بست و براستی مانده بود که چگونه با وضع پیش آمده سازگاری پیدا کند،ظاهراً چاره ای جز پذیرش وضعیت نبود ،شایددر صورت مقابله موقعیتش را به کلی از دست می داد.غم تنهایی همه ی وجودش را فرا گرفته بود و اوخود را در بین این جمعیت که در هیچ چیز جز صورت ظاهری انسانی با هم تشابهی نداشتند کاملاً بیگانه می دید . همچنان سر به زیر در دریای افکار آزاردهنده اش غوطه ور بود که صدایی توجهش را جلب کرد. مثل این که کسی درباره ی او گرم صحبت بود:ــ هی بچه ها، داستان روز را شنیده اید ؟

دیگری افزود :ــ شرم آور است، اینجا به یک آشغالدانی تبدیل شده است .

و کسی از میز دورتر گفت:ــ وقتتان را تلف نکنید. از کله سیاهی چون او چه توقعی دارید؟همه ی همت این دختر صرف دلبری از پیرمردانی چون راجرز می شود!

و تعمد در رساندن این جملات به گوش مینا چنان آشکار بود که دختر جوان همانند تکه ای یخ که ناگهان درون کوره ی آتش افتاده باشد، آب شد و تحلیل رفت ، چقدر از آمدن به سلف سرویس پشیمان بود، و در دریای بی کران و بی ساحل تنهاییش ، اما اینجا مثل مجرمی که لخت و عور به صلیبش کشیده باشند در معرض نیشخند و تمسخر دیگران قرار داشت .سر برداشت :

ــ آه بالاخره آمدی امیلی !

ــ بله متاسفانه چیز زیادی نیست ، اما گمان کنم خوشمزه باشد .ببین چه سس غلیظی !خوب، منتظر چه هستی؟ شروع کن .

بغض چنان راه گلوی مینا را گرفته بود که او فقط توانست چند لقمه ی کوچک آن هم به دلیل اصرار زیاد،از ترس دوستش بخورد . وقتی امیلی سینی را تحویل داد از ستونی که در کنارش نشسته بودند ، فاصله گرفتند یکنفر از پشت سرشان صدا زد:

ــ کاکا سیاه نیفتی ! امیلی فوراً سر برگرداند ، شراره های خشم آناً از چشمان سیاهش باریدن گرفت و تمام بدنش به لرزه افتاد . اما قبل از آنکه دهانش را به فریاد بگشاید مینا دستش را کشید و التماس کنان گفت : ــ امیلی خواهش می کنم .به خاطر من خودت را درگیر نکن .

ساعت از ده گذشته بود که ریزش باران تقریباً متوقف شد ماه با نور نقره ای رنگش به جنگ ابرها رفته و آنها را بی رحمانه در آسمان تکه تکه می کرد . ستارگان می کوشیدند خودی نشان دهند و ...

در این نبرد آن را یاری کنند و با قدرت تمام از دور سو سو می زدند، اما ماه به آنها اجازه ی خودنمایی نمی داد .

امیلی در رختخواب سر جایش غلتید و آهسته صدا زد : ــ مینا!

ــ هوم .

ــ هنوز بیداری ؟

ــ نه.کاملاً غرق خوابم !

ــ پس چرا جواب می دهی ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ گاهی توی خواب حرف می زنم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امیلی از جایش برخاست ، و چه بجا و به موقع ! خندان لبه ی تخت مینا جا گرفت و صمیمانه پرسید :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ تو ژتون های غذایت را گم کرده ای دوست من ، درست است ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مینا با لحنی که نمودار نا رضایتی اش از بحث در این باره بود ، جواب داد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ چه فرقی می کند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ منظورت چیست که می گویی چه فرقی میکند ؟من می خواهم بدانم که تو دقیقاً با فیش ها چه کرده ای.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ لعنت بر شیطان ،حالا چه وقت این حرفهاست !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ بس کن مینا ،تو چه ات شده می توانم امیدوارباشم ،آنقدر دیوانه نشده ای که ژتون ها را به گدای سر خیابان داده باشی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مینا خوب می دانست که امیلی را نمی تواند فریب دهد .بعلاوه از سکوت خودش نیز خسته شده بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ حالا که دست بردار نیستی حقیقت را می گویم .آنها را از کمد من دزدیده اند !حرفم را باور می کنی ؟ امیلی گیج و ناباورانه در پرتو کم سوی شمع به او زل زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ امکان ندارد !حتماً خیالاتی شده ای ،درست فکر کن ،شاید آن ها را در جای دیگری گذاشته و حالا فراموش کرده ای!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مینا تکرار کرد : ــ پنهان نکرده ام .آنها را دزدیدند،من به چشم خودم دیدم، آن هم درست جلوی چشم خودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امیلی دندانها رابر هم فشرد و با لحن خشنی پرسید: ــ چه کسی این قدر احمق است؟ اگر او را دیدی چطور توانستی ساکت باشی ؟باید جلویش را می گرفتی !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ آه دیگر چه اهمیتی دارد . مهم این است که دیگر ژتونی وجود ندارد و من هم تا ماه آینده غذایی برای خوردن ندارم .در عوض کسی هست که دو برابر من می خورد.مگر اینکه . . .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مکثی کرد و امیدوار ادامه داد : ــممکن است خانم بریکلی بتواند در این زمینه کمکم کند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امیلی با ناراحتی در اتاق قدم می زد و دوباره به طرف دوستش برگشت: ــ گوش کن ببین چه می گویم .من درباره ی وضعیت نامناسب خوابگاه و مشکلاتی که دانشجویان برایمان بوجود آورده اند خیلی فکر کرده و به این نتیجه رسیدم که اگر بخواهیم مستقیماً رودر روی این بدبختی ها بایستیم چه بسا که به کلی اسم مارا از لیست دانشکده حذف کنند .بی تفاوت هم که نمی شود ماند . چون به نابودی تدریجی مان منجر می شود ،بنابراین تنها یک راه باقی می ماند اینکه مشکلات را مطرح کنیم اما مخفیانه یعنی من و تو در این وسط همه کاره ایم ولی نقش آدمهای بی خبر از همه جا را بازی می کنیم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ منظورت شب نامه یا چیزی از این قبیل است؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـــ تحمل داشته باش. من روی این جنبه ی قضیه هم فکر کرده ام .به نظر تو بین تمام مسئولین مدرسه چه کسی حرف مارا می فهمد و حاضر می شود از حق پایمال شده مان دفاع کند ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ مکثی کردوبه چشمان مینا خیره شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ البته می دانم سوال بی جایی است

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_مسلماً تا وقتی استاد مورینا باشد،هیچ کس دیگری برایت اهمیت ندارد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ بس کن امیلی پارازیت زیادی ، سلامتی موجت را خدشه دار می کند .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ شوخی نمی کنم مینا.من به سهم خودم به او رای می دهم. بهر حال او یک مرد جدی ، دقیق و شرافتمند است . از نظر او هیچ چیز نمی تواند مانع اجرای مقررات گردد. بعلاوه هر دوی ما شاگردش بوده ایم واین آشنایی و رابطه ی استادی می تواند به نفع ما باشد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ اوه امیلی زیادی شلوغش نکن، می دانی که او هرگز به شاگردانش توجهی نشان نمی دهد بخصوص به دخترها ، شک دارم بتواند من و آن دختر شیرینی فروش سر خیابان را از هم تشخیص دهد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـــ خیل خوب حالا رای گیری می کنیم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-موافقین قیام کنند .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_فقط خودم و طبعاً تو مخالفی اما من هر طور شده اینکار را تمام می کنم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لرزش محسوس در صدای مینا آشکار شد : ــ تو را به عیسای مسیح سوگند این قضیه را برای همیشه فراموش کن . برای هردوی ما بهتر خواهد بود .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امیلی سوت بلندی کشید : ــ خدای من تو بکلی عوض شده ای ! درباره ی طرح مشکلات که قبلاً توافق کردیم و ارادت قلبی سرکار به این آقای چشم بادامی نباید مانعی در راهمان ایجاد کند . اگر حقیقتاً فکر می کنی با مسئله ی روز یعنی "دزدی ژتون" در نظر او مسخره جلوه می کنی . خوب بمان . من تنها می روم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ امیلی واقع بین باش ، با حرف زدن هیچ گرهی گشوده نخواهد شد ، جداً از تو می خواهم سکوت را غنیمت بدانی و بگذاری آینده به خودی خود همه چیز رادرست کند .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـــ مگر به او اعتماد نداری ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــــ اعتماد من چیزی را عوض نمی کند ، بهر حال او موقعیت خودش را به خاطر دو شاگرد بی اهمیت ضایع نخواهد کرد و ماازین بابت نمی توانیم متوقع باشیم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ بسیار خوب ، تو به رای خودت عمل کن ، من میروم وخواهی دید که چه انقلابی به پا می کنم . امیلی جداً مصمم بود و هیچ چیز نمی توانست در اراده اش خللی بوجود بیاورد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باران شب گذشته هوا را چنان تمیز و دلپذیر کرده بود که گویا بهار پیش از موقع فرا رسیده است . خورشید با درخشندگی تمام در آسمان آبی نورافشانی می کرد و نسیم خنک صبحگاهی در حال وزیدن بود . مینا بدون توجه به این هوای لطیف و روحبخش که نظیرش در لندن خیلی کم دیده می شد در حالی روی پلکان ایستاده و از فرط ضعف و گرسنگی دستش را به نرده های محافظ تکیه داده بود ، حرکت ماشین را با نگاه بدرقه کرده و برای دوست عزیزش دست تکان داد . در خانواده ی امیلی اتفاق ناگواری رخ داده و پدر بزرگ پیر او همراه یکی از دوستان پدرش ، بدنبالش آمده بود .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امیلی به شدت نگران و افسرده به نظر می رسید و از شنیدن خبر بیماری پدرش بقدری دستپاچه شد که قول و قرارش، مبنی بر اینکه ساعت 10 صبح به ملاقات خانم بریکلی برود را فراموش کرد . مینا با قیافه ای غمگین و ماتم زده قطره ی اشکی را که روی گونه اش غلطیده بود ، پاک کرد وزیر لب گفت : ــ بیچاره امیلی ، امروز چقدر بر او سخت خواهد گذشت . او چطور می تواند باور کند که پدرش را برای همیشه از دست داده است . آه شب گذشته چه نقشه ها کشیدیم و چه هیجانی داشتیم . با کتابهای قطوری که زیر بغل زده بود از پله های عریض ساختمان دانشکده ی پزشکی شفیلد بالا رفت و وارد سالن شد . از اوضاع درهم ریخته ی کلاس تنها جای خالی امیلی آزاردهنده بود . دم کردگی هوا ، سروصدای گوشخراش دانشجویان و شوخی های تهوع آور آنها ، چیزهایی بودند که احساسشان نمی کرد . با بی میلی کتاب ها را روی میز گذاشته و به صندلی سمت راستش خیره شد . صندلی خالی بود و خدا می دانست تا چند وقت دیگر باید به انتظار صاحبش می ماند . اکنون امیلی چه می کرد و چگونه با خبر درگذشت ناگهانی پدرش روبرو می شد ، البته وقتی صحبت از شهامت میشد ، او بهترین میتینگ هارا درباره ی نترس بودن در رویارویی با واقعیت و پذیرش آنچه بدون دخالت انسان پیش می آید ارائه می داد ، اما اکنون که وقت عمل فرا رسیده بود قضیه کمی فرق می کرد . او مردی انقلابی بود که تمام عمر به دنبال احقاق حق خود دویده و سرانجام در یک درگیری نژادپرستانه جانش را از دست داده بود . مینا با شناختی که از روحیه ی آتشین امیلی داشت ، می دانست که اگر او نیز در راهپیمایی شب گذشته شرکت می کرد دچار سرنوشت شومی که دامنگیر پدرش شده بود می گشت و خود نیز بهترین دوستش را از دست می دا د .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با ورود استاد ، کلاس نسبتاً آرامش یافت ، اما درون مینا غوغایی مهار نشدنی ، سر برداشت با خشم زمزمه کرد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ باز هم او ، پیرمرد مزاحم . بقدری شایعات نفرت آور در مورد راجرز وجود داشت که مینا را به کلی از آناتومی بیزار ساخته بود . او اکنون به خاطر بدبختی امیلی و زجری که طی هفته ی گذشته متحمل شده بود کاملاً دلسرد به پشتی صندلی تکیه داده و کتابش را گشود .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

استاد طبق معمول در شروع کلاس ، خلاصه ای از درس گذشته را مرور می کرد : ــ نتیجه گرفتیم که ریه یک عضو قابل ارتجاع است . البته با خاصیت ارتجاعی شدید . این امر سبب می شود که پس از اولین تنفس وقتی هوا وارد ریه شد ، دیگر هیچگاه ریه کاملاً خالی نمی شود و جمع نمی گردد بعد از این اولین تنفس به دلیل خاصیت ارتجاعی شدید ،مقداری هوا بطور دائم در ریه ها می ماند و باعث سبک شدن آنها می شود . از این خاصیت در کجا استفاده می شود ؟ کوپر لطفاً شما ! پسری در انتهای کلاس برخاست .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ برای تشخیص اینکه جنین مرده بدنیا آمده یا خیر . راجرز به علامت تصدیق سر را تکان داد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ بله درست است . لب های استاد مدام تکان می خورد وهمین طور دستهای گوشتا لود او ، اما مینا بتدریج از فضای کلاس دور می شد . احساس گرسنگی شدید در معده اش آشوب می کرد و خواب آلودگی ، خطوط کتاب را درهم و برهم جلوه می داد طوری که صفحه ی کتاب تماماً تار به نظر می رسید و خطوط آن همچون صف مورچه های سرباز جلوی چشم مینا رژه می رفت . دلزدگی او را به حد بی تفاوتی رسانده بود سعی کرد به خودش فشار وارد نکند و همچنان بی خیال باشد . تنها به عنوان تماشاچی در کلاس نشستن چه آرامش تجربه نشده ای بود . استاد روی تابلو شکلی را کشید که مینا فکر کرد به سیستم لوله کشی فاضلاب خوابگاهش شباهت دارد . و به دنبال آن اسمی را از روی لیست خواند ، کسی از جایش برنخاست .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

استاد مجدداً با صدای بلندتری اسم را تکرار کرد . گویا حس شنوائی مینا یکباره و به تمامی از دست رفته بود مشغول تماشای کلاس بود که ناگهان سنگینی نگاه دانشجویان را به روی خود احساس کرد . تمام چشمها به او خیره شده برخی کنجکاوانه و عده ای بدخواهانه او را می نگریستند . مینا کتاب در دست و با وحشتی بی سابقه همچون آدم آهنی بی اراده ای بطرف وایت برد رفت . پیرمرد از او خواست که درباره ی شکل ترسیم شده توضیح دهد . اما او چه می توانست بگوید حتی یک کلمه راجع به آن را به خاطر نمی آورد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

استاد با قدم هایی آرام به طرفش رفت و همزمان گفت : ــریه از مقدار زیادی لوله های تنفسی ساخته شده است که این لوله ها دنباله ی برونش اصلی هستند . این لوله ها وقتی وارد ریه می شوند بتدریج شاخه شاخه شده و در نهایت به شاخه های کوچک و کوچکتر تقسیم می شوند . درست در این قسمت ،و با وقاحت تمام دستش را به سوی مینا پیش برد تا محل ورود این لوله ها را به ریه از روی اندام او نشان دهد .مینا با عکس العملی سریع دست استاد را پس زد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پیرمرد برای لحظه ای نگاهش کرد و سپس دستش فرو افتاد . کینه چنان وجود کثیفش را پر کرد ه بود که نمی دانست چگونه تلافی آن همه تحقیری که در طول ماههای گذشته از جانب دختر جوان متحمل شده بود را در آورد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زمزمه ایی در کلاس فراگیر شد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ اوه چه گستاخ !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

راجرز پیر با خباثت سعی داشت خونسرد جلوه کند نزدیکتر شد و با نگاهی خیره زمزمه کرد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ شاگردی به هوش و ذکاوت شما باید بداند که این شکل نشانگر چیست !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و با صدای بلندتری ادامه داد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ شاید فکر می کنید پرتره ی صورت من است . نه خانم عزیز آنقدرها هم بد نیست .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شلیک خنده ی دانشجویان کلاس را لرزاند و همچون تازیانه ای برپیکر لرزان مینا فرود آمد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دختر جوان فریاد زد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ بس کنید!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاه حیرت زده ی راجرز به سویش برگشت و بدنبال آن صدایی گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ وحشی شده است .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیگر کنترل خشمی که دختر جوان را چون مار درهم می پیچاند مشکل بود ، بی توجه به عواقب این امر کتاب را به سمت صدا پرتاب کرد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای فریاد خشم آلود راجرز پیر در کلاس طنین انداخت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ خودتان را کنترل کنید خانم ، اینجا جنگل نیست .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مینا اکنون فرصتی در اختیار داشت که از مدتها قبل منتظرش بود .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شدت تأثر او را به استیصال کشانده و برداشتن یک قدم بیشتر چیزی را عوض نمی کرد دستش را با قدرت بالا برد وتنها وقتی به خود آمد که سوزش آن را بر اثر سیلی سختی که به صورت استاد نواخته بود احساس کرد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صحبت پیرامون ساخت کشتی های بزرگ تجاری که بتوانند در فاصله ی زمانی کوتاه مسیرهای طولانی را در شرایط نا مساعد اقیانوس ها بپیمایند کم کم به همه سرایت می کرد و هرکس فراخور اطلاعاتش اظهار نظر می کرد . آقای پاول رئیس دانشگاه ضمن بررسی پرونده های انباشته شده روی میزش اعلام کرد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ امروزه عصر تسخیر فضا و عصر ساخت هواپیماهای غول پیکر است . به این صنعت بیش از کشتی سازی اهمیت داده می شود ، با این حال کشتی همیشه جای خود را دارد . شنیدهام که اخیراً به سوخت کشتی زیاد توجه می شود چون تأثیر نوع سوخت و مدت زمانی که طول می کشد تا به انرژی تبدیل شود در سرعت آن ها بسیار موثر است . پیشخدمت شوخ طبع همچنان که سرگرم کار بود و فنجان های قهوه را روی میز آقایان می گذاشت گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـــ من فکر می کنم اگر بشود کاری کرد که کشتی ها بار کمتری حمل کنند مطمئناً سبکتر شده و در نتیجه با سرعت به حرکت در می آیند اما...مثل اینکه اشکالی پیش می آید .چون طوفان های دریایی کشتی های سبک را خیلی زود در هم می شکنند ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش را خاراند و ادامه داد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ پس همان بهتر که سنگین باشند . خوب اصلاً جه عجله ای در کار هست ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هممه از اظهار نظر ساده لوحانه ی پیشخدمت به خنده افتادند . آقای شافرد استاد ژنتیک که یک آلمانی خخوش مشرب بود گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ امروزه ژاپن در این زمینه خیلی پیشرفت کرده ، گرچه انگلیس از شهرت جهانی کشتی سازی برخوردار است . بهتر است نظر آقای مورینا گا را هم بشنویم ، گویا قرار است بزودی آخرین مدل از این نوع کشتی های سریع قاره پیما وارد بازار شود . همه به طرف پزشک جوانی که در سمت دیگر اتاق پشت میز بزرگی نشسته بود برگشتند ، اما او ظاهراً توجهی به بحث همکارانش نداشت ، زیرا با تلفن مشغول صحبت بود و از لهجه و آهنگ صدایش که به گونه ای غیر معمول بلند شده بود می شد فهمید که با خارج صحبت می کند . وی معاون دانشگاه و سرپرست امور اجرائی دانشکده ی پزشکی بود . دوستانش به او می گفتند آچار فرانسه ی همه کاره زیرا هر زمان که یکی از اساتید با دلیل موجه یا غیر موجه غیبت داشت دکتر مورینا به جای او کلاسش را اد اره می کرد و تبحر او در تمام رشته ها مورد غبطه ی همکارانش بود .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پیشخدمت فنجانها را جمع کرد و پرسید :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ آقایان باز هم قهوه میل دارند؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قبل از آنکه پاسخی بشنوند در بشدت باز شد و هیکل چاق و گوشتالوی آقای راجرز در حالی که از شدت خشم بر خود می لرزید و کلاه بر سر نداشت در آستانه ی در نمودار گشت . همه ی نگاه ها حیرت زده به آن سو خیره شد ، آقای پاول قبل از همه به خود آمد . از جا برخاست و ضمن اینکه به طرف او می رفت پرسید :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ چه اتفاقی افتاده است آقا ؟ لطفاً بفرمایید .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صندلی ای پیش کشیدو از دانشجویی که به عنوان نماینده ی کلاس استاد را همراهی کرده بود پرسید .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ هربرت ، چه شده است ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جوان مردد از اینکه آیا واقعیت را در حضور همه ی اساتید بگوید یا خیر ، مکثی کرد و وقتی بانگاه های منتظر و پرسشگر جمع روبه رو شد گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ یکی از شاگردان با استاد درگیر شده است !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پاول با تعجب مضاعف پرسید : ــ چه کسی ؟ آه که چقدر این جوانان مغرور و گستاخ شده اند . حالا او کجاست ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هربرت به پشت سرش اشاره کرد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ اینجاست آقا .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رویش را به سمتی که اشاره کرده بود برگرداند و با تحکم گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ بیا جلو .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خودش وارد اتاق ریاست شد و ادامه داد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ او به استاد سیلی زده است .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ناگهان همه ی حاضران برخاستند ، حتی دکتر مورینابه یکباره گوشی را روی تلفن گذاشت و به آن سوی اتاق رفت .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پاول با بی صیری پا به پا شد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ حتماً باز هم آن پسر شرور تامپس دردسر درست کرده ، وقتش است که یک درس حسابی به او بدهم ، دیگر قابل تحمل نیست .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما بر خلاف این پیش بینی که در نتیجه ی آن همه منتظر ورود تام بودند، دختری با گیسوان بافته ، در حالیکه رنگش به شدت پریده بود و بخاطر اضطرابی که داشت کتاب هایش را به سینه می فشرد در آستانه در ظاهر شد . آقای پاول که به کلی گیج شده بود فریاد کشید :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ سر در نمی آورم ، آیا تو بودی که چنین توهین بزرگی به آقای راجرز کردی ؟؟ واقعاً باعث خوشوقتی است که چنین دانشجوی حق شناسی تربیت کرده ایم . آیا گستاخی تو بدانجا رسیده که به صورت استادت سیلی بزنی و از آزادی اینجا سواستفاده کنی ؟ برو بیرون و از جلو چشمم دور شو !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دختر جوان خود را زیز رگبار فریادهای گوشخراش و تلخ رئیس دانشگاه بیرون کشید و با صدایی که از ظاهر آرام او بعید می نمود در مقابل پاول و سایرین فریاد کشید :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ کاش این همه از آزادی صحبت نمی کردید . من با چشم خودم آ ن را در اینجا دیده ام . بله اگر این آزادی نبود شاگردان شما به خود اجازه نمی دادند مرا مورد اهانت قرار دهند ، متلک بگویند ،مرا در صف اتوبوس هل بدهند به من بگویند کله سیاه ادامه دارد ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به من بگویند کله سیاه ، فیش غذای مرا بدزدند .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از من انتظار داشته باشند در برابر آن ها ابراز وجود نکنم وجای بهتر را به آن ها واگذار کرده و خودم در زیر زمین نمور و تاریک زندگی کنم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چرا ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مگر ماهیانه ای که من به خاطر استفاده از خوابگاه می پردازم کمتر از آنهاست ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تفاوت بین من و دیگران چیست ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چرا باید همیشه اتاق زیر شیروانی یا زیرزمین محل زندگی من باشد و دیگران در اتاق های بزرگ آفتاب گیر جا بگیرند .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شاید راجرز بداند ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اشاره ی تحقیر آمیزی به او کرد و ادامه داد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ شرم دارم در حضور شما بگویم ، ولی بهتر است همه بدانند که او چه خواهشی از من دارد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مردی که ذره ای شرافت در وجودش راه نیافته است .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مردی که زنی دیوانه در منزل دارد چه خواهشی می تواند از یک دختر جوان بی دفاع داشته باشد شاید حدس بزنید .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یک شب در خانه ی او و در عوض 6 روز هفته در بهترین اتاق این ساختمان .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بله حق دارید چنین متعجب به هم نگاه کنید . آیا به نظر شما من حق دفاع از خود را نداشتم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شاید به این دلیل که اروپایی نیستم قابل احترام هم نیستم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در نظر شما بعید نیست که غیر نژاد خود را از دایره ی انسان بیرون بدانید .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پاول که افشاگری های بی پرده ی مینا مستقیماً او را هدف گرفته بود و کم کم تحملش را از دست می داد با خشم گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ برو بیرون ، گفتم از جلوی چشمم دور شو .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مینا دست بر گلوی خشک شده اش گذاشت ، صدایش تحلیل می رفت آخرین توانش را جمع کرد و کوشید همه ی آنچه که در دل داشت بگوید :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ لزومی ندارد مرا تهدید کنید آقا . بهتر است سری به خوابگاه ها و کلاس های درس بزنید . برخورد شما با شاگردی همچون من که 3 روز گرسنگی را تحمل کرده است تا بتواند شهریه ی خوابگاه را به موقع پرداخت کند ، ظالمانه است !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این بی رحمی هیچ کمکی به شما و اصلاح نظام آموزشی غلط شما نخواهد کرد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرفه ی خشکی صدایش را برید ، دیگر نمی توانست سر پا بایستد ، اما آخرین حرفش ناگفته نماند :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ من از اینجا می روم ، همین حالا ، شما حال مرا به هم می زنید نژادپرست ها ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ناگهان احساس کرد همه چیز و همه جا تیره و تار شده است . نگاه پر از رنج خود را روی صورت حاضران گرداند و ناله کرد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ کمی آب .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همین که جمله اش به آخر رسید ، تعادلش را از دست داد ، کتابهایش روی زمین پخش شد و قبل از آنکه او را بگیرند بیهوش به زمین غلطید .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هنگامی که سایو ندیمه ی میانسال و با تجربه ی دختر امپراطور وارد اتاق مخصوص زنان شد ، خانم اوکایو تنها روی زمین نشسته بود و با بادبزن دستی زیبایی خودش را باد می زد . هوا چندان گرم نبوداما اینکار عادتی برای زنان اشراف و خانم های دربار جهت فرار از بیکاری بود .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سایو به بهانه ی آرایش موی خانمش به آنجا آمده بود تا ضمن صحبت های معمول هرروز،موضوع مهمی را به اطلاع وی برساند .همچنان که به بازکردن سنجاق های طلایی مشغول بود پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ خانم امروز حالتان چطور است؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دختر جوان تبسمی کردوگفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــیک بار که به تو گفتم ،برای چه دوباره می پرسی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ منظورم حال جسمانی شما نبود .بلکه می خواهم بدانم روحیه تان چگونه است وآیا به قدر کافی احساس نشاط و شادی می کنید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اوکایو با حرکتی ملایم و دلپذیر سربرگرداند:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ برای دادن خبر مهمی ترا اینجا فرستاده اندوآرایش مو هافقط یک بهانه است .درست فهمیدم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سایو خندید .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ شما چقدرباهوشیدخانم. کاملاً درست حدس زدید.میل داریدموضوع را بدون مقدمه چینی به عرض برسانم ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دختر جوان رویش را برگرداند:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ قضیه مربوط می شود به...خواستگاری ازمن...همین طوراست ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ندیمه حیرت زده جواب داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ بانوی من شما همه چیز را می دانید!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اوکایوچهره درهم کشید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ خیرسایو.ولی می دانم اگر مسئله ی دیگری بود مادرم شخصاًبه اینجا آمده ومرا مطلع می کرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سایو شانه را به آرامی در انبوه موهای بلند و ابریشمین بانوی جوانش فروبردوگفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ امپراطریس می خواهند که شما بدون هیچگونه شرم و خجالتی وفقط با میل شخصی و قلبی خود در این باره تصمیم بگیرید.به این جهت مرا مأمور این کار کردند.ایشان عقیده داشتندکه بایدهرچه زودتر ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اوکایو حرف ندیمه اش را قطع کردوبا خشونت گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ بله،میدانم مثل این که من یک مزاحم هستم.تمام همت مادرم مصروف این می شودکه شوهر مناسبی برایم پیدا کند.نه سایو ساکت باش ، لزومی ندارد از ایشان دفاع کنی . خوب می دانم احساسشان دراین باره چیست!دیگر از این وضع خسته شده ام حالا بدون مقدمه بگوموضوع به چه کسی مربوط می شود .فقط اسمش را می خواهم بدانم.بی هیچ توضیحی.مطمئناً آنقدر سرشناس خواهد بودکه حداقل یک بار اورا دیده باشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سایوخودش را باخت .انتظار چنین برخوردی را نداشت.حالا علیرغم توصیه ی امپراطریس که خواسته بود وی همه ی تلاشش را برای جلب رضایت اوکایوبکار برد،می دیدکه این مسئله چندان هم آسان نیست.چاره ای نبود سینه اش را صاف کرد و بی هیچ مقدمه ای اسم او را بر زبان آورد.دختر جوان عکس العمل خاصی نشان نداد .تنها واکنش او شرمی بود که به گونه های لطیفش رنگ خون می زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ندیمه گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امپراطوریس می خواهند بدانند که شما برای فکر کردن روی این موضوع چند روز فرصت می خواهید ،زیرا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جلسه ای که جهت اعلام رسمی مراسم نامزدی تشکیل شده هم اکنون درگیر بحث در این باره هستند وتنها کسی که

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به نظر می آید مخالف این ازدواج باشد عالیجناب ماتسو برادرتان هستند .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ایشان معتقدند تفاوت سن شما با خواستگار بسیار زیاد است

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یعنی در واقع 17 سال این چیز کمی نیست و ممکن است بر ای سرورم ایجاد مشکل کند .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اوکایو به حرف آمد .لحن صدایش آرام وخالی از هر احساسی بود .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شمرده و با تأنی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ هم اکنون به نزد مادرم بروید و موافقت مرا در این مورد به اطلاعشان برسانید .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بگویید فکرهایم را کرده ام ونیازی به بحث در این باره نخواهد بود .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ندیمه در اینکه انگیزه ی پاسخ مثبت اوکایو عشق او باشد ،تردید داشت .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زیرا چند لحظه قبل خود او گفته بود که از این وضع به تنگ آمده است .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آیا براستی اوکایو به انتظار این مرد بوده است و تمام خواستگارانش را به همین دلیل جواب می کرده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یا فقط خستگی او از این وضعیت باعث تسلیمش شده است ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از مکثی نسبتاً طولانی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ البته خانم جسارت مرا خواهید بخشید .آیا بهتر نیست سرورم همه ی جوانب را در نظر بگیرند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هنوز فرصت کافی برای شما هست وهیچکس در این مورد عجله ای ندارد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اوکایو با بی حوصلگی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ برادرم نفوذ خاصی در امپراطور دارد و ممکن است نظر پدرم را تغییر دهد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهتر است هرچه زودتر تکلیف مرا یکسره کنند .دیگر تحمل این رفت و آمدها را ندارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ندیمه که دختر جوان را از کوچکی در دامان خود پرورش داده و او را همچون فرزند خویش دوست می داشت دلسوزانه گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ اما بانوی من ازدواج مسئله ی ساده و زودگذری نیست که بشود بدون علاقه به آن روی آورده وخوشبخت شد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اگر شما نسبت به عالیجناب احساسی نداشته باشید هیچکس قادر نخواهد بود شمارا وادار به قبول ایشان نماید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اوکایو که به مقتضای روحیه اش مایل نبود احساسات و تمایلات درونی اش را ابراز کند از جا برخاست و در حالی که از اتاق بیرون می رفت گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ سلام و ارادت مرا به عالیجناب برسان .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ندیمه دهان باز کرد که بگوید :«عالیجناب شخصاً در جلسه حضور ندارند .»اما دیگر دیر شده واوکایو از اتاق بیرون رفته بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آقای بلفورد از کارکنان قسمت بایگانی دانشکده ی پزشکی که ما از این پس اورا با نام کوچکش تونی خواهیم شناخت پله های آپارتمان دوست صمیمی اش را دوتا یکی پیمود و بالا رفت .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دکتر سانی موریناگا در اتاق کارش سخت مشغول بررسی پرونده ها ،برگه هاو انبوه کلاسورهایی بود که بر روی میزش انباشته شده و اورا پشت خود مخفی کرده بودند.اما تمام فکرش بر روی جریانی که صبح آن روز دردانشکده اتفاق افتاده و مثل بمب صدا کرده بودمتمرکز شده ووی را ازکار بازداشته بود.دختری با پوست سفیدوموهای سیاه و ترکیب صورتی که خاص شرقی هاست .باصدای گرم وفریادهایی که به هیچ وجه از ظرافت همگونش نمی کاست واقعه ی پر هیجان و بی سابقه ای آفریده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دکتر به خاطر آورد که روزی مسئول برنامه ی پرورشی _تفریحی دانشجویان برایش گفته بود : «چندی قبل با شاگردان ترم دوم کنار دریا بودیم.از آنها خواستم با استفاده از قوه ی تخیل هر چه را در ساحل می بینند نقاشی کنند،بعد از پایان کارمتوجه شدم که بیشتر شاگردان صورت دختری شرقی را در نقاشی خود جای داده اند ».وی به خاطر نمی آورد که چرااین دختر اینقدر آشنا به نظر می رسد آیا زمانی جزو شاگردان او بوده است؟و بی اختیار زمزمه کرد مجموعه ی قشنگی است .ملاحت و معصومیت وزیبایی را یکجا دارد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پیش از آن نتوانست به ادامه ی افکارش بپردازد.صدای ممتد زنگ به او فهماند که کسی پشت در ورودی منتظرش است .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فشار زیاد کار خسته اش کرده بود دست هارا از هم گشود و تنبلانه خمیازه کشید.بدون اینکه عجله ای در رفتارش نمودار شود به سمت در رفت و دو لنگه ی آن را از هم گشود .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تونی شتابزده گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ لطفاً لباس بپوشید و با من بیائید!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آقای مورینا به آرامی پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ اتفاقی افتاده است؟من منتظر تلفن مهمی از توکیو هستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تونی سرش را تکان داد ،کلافه به نظر می رسید :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ فرصت توضیح دادن نیست لطفاً عجله کنید!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چند دقیقه ی بعد آن دو به سرعت خیابان های شلوغ را پشت سر گذاشته و به طرف بیمارستان مرکزی پیش می رفتند.ابروان گره خورده پسر جوان ،سانی را به خنده انداخت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ خیلی جدی به نظر می رسی پسر!شرط می بندم نقشه هایت برای گذراندن تعطیلات آخر هفته در جنوب فرانسه با شکست مواجه شده است .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تونی با دلخوری جواب داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ روی زخمم نمک نریزید .باورش مشکل است که آنهمه رویای فرانسوی با غش کردن بی موقع یک دانشجوی وقت نشناس چه طور باد هوا شد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ این به تو چه ارتباطی دارد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ به من مربوط نمی شود اما به شانسم بستگی و صد درصد دارد. آقای پاول مرا مأمور کرد دانشجوی بیهوش را به بیمارستان برسانم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ تونی متوجه هستی الان چه وقت است ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پسر جوان به ساعت مچی اش نگاه کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ چیزی به 4بعدازظهر نمانده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ ولی قضیه ای که تو تعریف می کنی به ساعت هشت بامداد مربوط می شود !ممکن است بیشتر توضیح بدهی ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تونی گفت: ــ ترا به خدا اینقدر خونسرد نباشید .به گمانم وارد یک ماجرای پیچیده شده ایم .حالا همه چیز با وضعیت صبح فرق می کند .بیمار با تلاش پزشکان به هوش آمده اما رفتارش مثل دیوانه هاست .اجازه نمی دهد هیچ پرستاری نزدیکش شود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سانی متعجب پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ ولی آخر چرا ؟به نظر تو چیز غیر عادی ای در این مسئله وجود دارد .تونی شانه اش را بالا انداخت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ نتوانستم علت خودداری اش را بفهمم .ظاهراً اعصابش ضعیفتر از آن است که بستری شدن در بیمارستان را یک امر عاذی تلقی کند ،افکار وحشتناکی در سر دارد و مرتب راجع به چیزهای نامفهوم حرف میزند .پرستارهای بخش را کلافه کرده به گونه ای که آنان تکلیف خودشان را نمی دانند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دکتر سانی مورینا پس از مشاوره ای کوتاه با پزشک معالج به طرف تونی برگشت و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ همین جا بمان دوست من و دعا کن کارها خوب پیش برود .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در انتهای کریدور چند ضربه به در زد و بی آنکه منتظر پاسخی شود وارد اتاق بیمار شد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باغچه محنت زده ی حیاط بزرگ بیمارستان با درخت های لخت و عور نمی توانست چندان جالب توجه باشد . تونی دست ها را در جیب پالتوی بلندش فرو بردو از پشت شیشه ی بخار گرفته مشغول تماشای پرنده ی سیاهرنگ و کوچکی شدکه در باغچه به همه چیز نوک می زد و بدنبال کرم یا دانه ای برای خوردن می گشت .ابرهای خاکستری رنگ که چندان از زمین فاصله نداشتند به همراه باد سردی که زوزه می کشید و شلاق وار خودش را به پنجره می کوفت از وقوع یک طوفان خبر می داد .تغییر ناگهانی هوا خلاف انتظار بود .کولاکی که شهر اکنون در انتظارش بود کاملاًبا هوای آفتابی و لطیف صبح تفاوت داشت .تونی قدم زنان به طرف ایستگاه پرستاری رفت و در این زمان سانی را دید که به آهستگی از اتاق بیمار بیرون می آید .پسر جوان بی صبرانه جلو دوید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ چی شد سرانجام موفق شدید ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سانی سرش را به علامت مثبت پایین آورد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تونی با کنجکاوی پرسید :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ چطور موفق شدید؟او رام نشدنی بنظر می رسید .وقتی بهوش آمد ،چنان مضطرب به من می نگریست که بی اختیار دست هایم را روی سرم کشیدم ،فکر کردم نکند شاخ درآورده ام ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سانی دستش را به پشت او زد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ جدی باش پسر .مسئله زندگی یک انسان مطرح است . می فهمی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تونی با چشمهای آبی اش در صورت سانی دقیق شد و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ البته،مخصوصاً که این انسان از جنس لطیف و بسیار هم زیبا باشد آنوقت فهم آدم دو برابر می شود .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ناگهان صدایی شبیه به فریاد ی خفه در گلو و همزمان با آن صدای افتادن چیزی بر روی زمین از اتاق بیمار شنیده شد ، سانی با عجله به آن سمت دوید در را گشود .متعجب از آنچه می دید نگاه کوتاهی به تونی انداخت ،معلوم شد که در غیاب آن ها دختر جوان سرم را از دستش خاج کرده و به گوشه ای انداخته است .وخود در گوشه ای از تخت مچاله شده و می لرزید .نگاه های وحشت زده ای که به آن دو مرد می کرد رقت بار و غیرقابل تحمل بود .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چه می توانستند بکنند؟او نه محبت و نه خشونت ،هیچکدام را نمی پذیرفت . سانی می دانست که دختر جوان در این حالت هر محبت کننده ای را در صورت راجرز پیر مجسم می کند و از خشونت نیز وحشت دارد شاید این موضوع به زندگی گذشته اش مربوط می شد آیا بهتر نبود منطقی و عادی با مسئله برخورد کنند؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سانی آرام به طرفش رفت .بیمار پریشان و مضطرب دو دستش را جلوی صورتش گرفت وبریده بریده التماس کرد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ به من نزدیک نشوید ، خواهش می کنم قول می دهم هرگز تکرار نشود .جلو نیائید !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما سانی به تضرع او توجهی نکرد لبه ی تخت نشست وبا صدایی آهسته آنقدر که بیمار برای شنیدنش مجبور به سکوت شود گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ گوش کن، دخترک بیچاره ، من نیامده ام که به خاطر اعتراضت ترا سرزنش کنم .تصدیق می کنم کاملاًبجا و به موقع بود .من به سهم خودم افتخار می کنم که شاگردی به شهامت تو دارم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لحظه ای مکث کرد تا اثر کلمات را بر چهره ی رنگ پریده دخترک ارزیابی کند .آنگاه اد امه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ گفتی که سه روز است غذا نخورده ای . مسلماًضعف جسمانی خستگی و فشار روحی ترا این قدر مضطرب کرده .حالا مایلی کاری بکنم که دوباره سالم و سرحال به دانشکده برگردی و شکست راجرز و بدخواهانت را با

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم ببینی ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دخترک در لحظه های شکوفایی یک اعتماد همه جانبه از اضطراب رها می شد و اولین نشانه ی تسلیم ،فروافتادن غیر ارادی دستانی بود که بعنوان محافظ روی صورتش را پوشانده بود .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سانی با لحن ملایمی گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ به من اعتماد داشته باش ،حالا روی تخت دراز بکش و اجازه بده دوباره سرم را به دستت وصل کنیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مینا یکباره خودش را پس کشید :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ نه ،نگذارید به من نزدیک شوند .از آن ها می ترسم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ نباید بترسی من اینجا هستم و نمی گذارم هیچ کس به تو آسیب برساند.راضی شدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

... حالا راحت باش و دستت را حرکت نده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تونی جلو آمد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ بگذارید کمکتان کنم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم را به پایه آویزان کرده و سوزن آن را عوض کرد .دو پرستار به اتفاق پزشک معالج با نگاه های پر از شک و تردید به عملیات آرام و بی سروصدای مردی که چنین آسان شکار را به دام انداخته بود ،می نگریستند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سانی سوزن را با دقت در دست بیمار فرو برد وآنرا با نوار چسب محکم کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ تمام شد،اینقدر لبت را گاز نگیر.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مینا با چشمان بسته دراز کشیده لبهایش را روی هم می فشرد ووقتی با احتیاط پلکهایش را گشود.بله تمام شده واو هیچ دردی را احساس نکرده بود. سرش را زیر ملافه ی سفید پنهان کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ بنشینید، ایستادن شما را خسته می کند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سانی قدم زنان طول اتاق را پیمود :«پس او می خواهد که یکی از ما دو نفر در اتاق بمانیم .ـ» رو به دکتر ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ شاید به خاطر وضع اضطراری بیمار شما اجازه ی این کار را به ما بدهید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پزشک معالج سری به علامت موافقت تکان داد و دومرد شانه به شانه ی هم از ساختمان بیمارستان بیرون رفتند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تونی پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ میخواهید چکار کنید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سانی شنل بارانی اش را از روی صندلی ماشین برداشت و نگاهی به آسمان توفانی و تیره ی غروب انداخت .خستگی از چهره اش می باریدونگاهش نگران بود.تونی امیدوار بود بتواند با بر عهده گرفتن پرستاری دختر جوان این بار اضافه را از دوش سانی بردارد بنابر این گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــشما خسته تر از آن هستید که بتوانید تمام شب را اینجا بمانید.بهتر است بروید منزل .من اینجا خواهم بود واگر اتفاقی افتاد به شما اطلاع می دهم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سانی نپذیرفت ،سرش را به علامت امتناع تکان داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ متشکرم تونی ،اوبه هیچکس اعتماد ندارد اعصابش بکلی در هم کوبیده شده،اگر بتوانم امشب در کنارش بمانم امید زیادی به بهبودی اش وجود خواهد داشت .کمتر از بیست ساعت دیگر عازم توکیو هستم و تو می توانی وباید تمام وقت پیش او باشی .تا روزی که مرخص شود ،نباید احساس تنهایی کند .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

براه افتاد وبی آنکه سر برگرداند ،توصیه کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ فردا قبل از ساعت 8 اینجا باش .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تونی آنقدر بر جا ماند تا سانی در خیابان پر درخت بیمارستان از نظرش محو شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چیزی به ساعت 8 باقی نمانده بود که پزشک معالج با پرستار همراهش جهت ویزیت بیمار وارد اتاق شد .روحیه اش عالی بود .با تبسمی بر لب جلو آمد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ صبح بخیر ، امیدوارم حال همسرتان بهتر شده باشد آقای ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سانی از جا برخاست و محترمانه دست پزشک را فشرد وگفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ مورینا هستم و از لطف شما بسیار ممنونم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به تخت اشاره کرد و ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ شب را خوب خوابید و غیر از هذیان گویی که در این مواقع عادی است چیز خاصی اتفاق نیفتاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پزشک ،بیمارش را معاینه کرد،اصرار داشت که مینا را برای مدتی در بخش اعصاب و روان بستری کند اما سانی مخالفت کرد زیرا می دانست مینا به هیچ قیمتی این را تحمل نمی کند و خود شخصاً لزومی برای این کار نمی دید.حال دختر جوان آنقدرها هم که دکتر می گفت وخیم نبود.با این حال محترمانه به پزشک گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ اگر جایگزین بهتری در مقابل بستری شدن در بیمارستان روانی وجود دارید آنها خوشوقت خواهند شد توصیه ی او را بپذیرند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دکتر اعتقاد داشت که بیمار باید به یک مسافرت یکماهه فرستاده شود.فضای کوهستان و استراحت در هوای پاک به همراه ورزش های سبک به او کمک خواهد کرد .بحران روحی پیش آمده را که بی شک به زندگی گذشته اش بود را به خوبی تحمل کرده و آن را پشت سر گذارد.او وقتی از در بیرون می رفت برگشت و از بالای عینکش نگاه دقیقی به سرووضع سانی انداخت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ آقا در این صورت می توانید همین امروز بیمارتان را ببرید به شرطی که ... سانی خندید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ بله فراموش نمی کنم آقای دکتر ،بیمار همسر من نیست اما قول می دهم ترتیب مسافرتش را بدهم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ریزش برفی که از نیمه های شب گذشته آغاز شده بود وهمه جارا سفید پوش کرده بود همچنان ادامه داشت و هر لحظه بر شدت آن اضافه می شد .سوز سردی می وزیدو رقص دانه های برف را دیدنی تر می کرد.سرما تا مغز استخوان نفوذ می کرد ،مینا به این دلیل که لباس مناسبی بر تن نداشت و از شدت ضعف و سرما

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دندان هایش کمابیش به هم می خورد .تعارف استادش را رد نکردوشنل اورا به دور خود پیچید .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مینا روی صندلی عقب اتومبیل جا می گرفت .بی آنکه توجه چندانی به گفتگوهای استاد و تونی بلفورد داشته یاکوششی برای شنیدن مکالمه بین آنها از خود نشان دهد.وقتی سرانجام آن دو سوار ماشین شدند ،سانی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ مثل اینکه قرار بود صبح امروز پست مرا تحویل بگیری.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تونی خندان جواب داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ خوشحالم از اینکه همه چیز به خوبی تمام شدواز درون آینه نگاهی موشکافانه به مینا انداخت و اورا با چشم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ورانداز کرد.وقتی پاروی پدال گاز فشرد ،مینا ناگهان خود رامیان مسیرهای شلوغ و ناآشنای شهر شفیلدواقعاً تنها یافت.به چه اطمینانی تسلیم آن دو مردشده بود. واز کجا معلوم که این خیابان ها سرانجام به ساختمان آشنای دانشکده ختم شود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرعت فوق العاده ماشین بر اضطرابش می افزود.وقتی به خیابان اصلی دانشگاه رسیدند. سانی با دست اشاره کردکه جلوی دانشگاه توقف نکرده وبه مسیر ادامه دهد .اما مینا متوجه این اشاره نشد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از فاصله ی نه چندان دوری ساختمان عبوس و خاکستری رنگ دانشکده نمودار شد،دختر جوان خودش را آماده کرد که جمله ی مناسبی برای تشکر از زحمات آن دو بیابد ،تصور مینا این بود که به خاطر وضع روحی اش از جانب مقامات دانشگاه بخشیده شده و دکتر موریناگا در این میان نقش واسطه ای است برای برقرای صلح و آشتی بین این دانشجوی معترض و مسئولین دانشکده .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شنل استاد را روی صندلی گذاشت و آماده ی پیاده شدن بود که با کمال تعجب متوجه شد تونی به جای کاستن از سرعت اتومبیل فشار بیشتری به گاز وارد کرده و همچنان ادامه ی مسیر می دهد .وارد یک خیابان

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرعی شدند .قلب دختر جوان در سینه فرو ریخت ،ترس در وجودش ریشه دوانید .برای اولین بار به حرف آمد و با صدای لرزان پرسید :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ استاد موریناگا مرا به کجا می برید ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سانی به طرف او برگشت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ جایی نمی رویم ،نگران نباش .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ ولی من ...امروز امتحان دارم .حضورم در کلاس الزامی است .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کسی به حرف وی توجه نکرد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تونی آخرین خیابان را پشت سر گذاشت و وارد جاده ی فرعی عریضی شد که مستقیماًبه خارج شهر راه داشت .این جا منطقه ای آرام و خلوت بود.ویلاهای نوساز و پراکنده ای که با حصارهای چوبی آسیب پذیر از محدوده ی مشخصی برخوردار می شدند از نوعی اشرافیت برخوردار بودند که تمایز آشکاری بین آنها و چهره ی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کلی ساختمان های داخل شهر وجود داشت .به دلیل شنی بودن وریزش برفی که در حال ریزش بود از سرعت اتومبیل کاسته شد . دختر جوان به این باور رسید که آن دو مرد قصد سوئی درباره اش دارند،مستأصل بود و نمی دانست چگونه خودش را از مخمصه نجات دهد .به خود لعنت می فرستاد که چرا فریب آنها را خورده و همراهشان به چنین جای ناشناسی آمده است . فریاد زدن و کمک طلبیدن کار بیهوده ای بود .زیرا هیچکس دیده نمی شد . از تصور اینکه چه بر سرش خواهد آمد بر خود لرزید .همه چیز در یک لحظه اتفاق افتاد .بحران روحی او بار دیگر به اوج خود رسید ،دختر جوان ناتوان از اندیشیدن به عواقب امر در اتومبیل را گشود و خودش را با قدرت به بیرون پرتاب نمود .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تونی شتابزده پایش را روی پدال ترمز کوبیده و اتومبیل به سختی متوقف شد، دو مرد هراسان خودشان را بالای سر مینا رساندند .اومعلق زنان به طرفی پرت شده و با صورت روی زمین افتاذه بود .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

موریناگا با خشونت فریاد زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ این چه کاری بود که کردی دختر کج خیال؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی صورت مینا را برگرداند نگاهش به رشته خونی افتاد که از دهان وی خارج شده و برف ها را رنگین ساخته بود با کمک تونی او را به داخل اتومبیل باز گرداند و دستمالش را به طرف وی دراز کرد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تونی که از هیجان سرخ شده بود با لحنی عصبی پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ برگردیم بیمارستان ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مورینا با ابروان درهم کشیده جواب داد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ نه، خوشبختانه برف زیاد بود و ما چندان سرعتی نداشتیم والا معلوم نبود چه اتفاقی برایش می افتاد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ساعت به 9 صبح نزدیک می شد ،تونی این مسئله را به مورینا تذکر داد ولی او اهمیتی نداد در حالی که کلید را در قفل می چرخاند به طعنه خطاب به شاگرد جوانش که نگاه های احتیاط آمیزی به اطراف می انداخت گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ بله ، همه جا را خوب به خاطر بسپار ،شاید نیمه شب هوس فرار به سرت بزند .در آن صورت راه را گم نخواهی کرد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اگر چه هنوز از عدم اعتماد شاگردش دلخور بود اما سرانجام بعد از آن اخم طولانی ،لبخندی زدو ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ به هر حال خوش آمدی . این جا می توانی مثل خانه ی خودت راحت باشی و با دست اشاره کرد ،بفرما.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مینا بدون حرف و با نگاه های پر اضطراب پا به درون خانه ی زیبای استادش گذاشت .خانه ای که سرنوشت دفتر زندگی او را با دست بازیگر خویش در آن جا ورق می زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

درون ساختمان از آنچه نمای آن نشان می داد ، ساده تر بود .همه چیز در نهایت سلیقه و در کمال نظم و ترتیب بود ،آنقدر که دختر جوان احساس کرد،حضورش خللی است که به ترتیب انجا وارد آمده است .این نظم و سلیقه را هر کسی می توانست در نگاه نخست حتی در روکش مبل ها وپرده های ظریف توری که از تمیزی برق می زدند ، دریابد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در جای جای هال و راهروی ورودی که فعلاً تنها چشم انداز مینا بود ،میزهای کوچکی از حصیر بافته شده قرار داده بودند و بر روی آنها گلدان های چینی ظریفی دیده می شد .با دسته گل هایی چنان شاداب و تازه که قطرات شبنم صبحگاهی را هنوز بر خود داشتند .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هیزمی که در اجاق می سوخت حرارت مطبوعی را به همراه بوی خوشایند چوب کاج در فضا پراکنده می کرد .قهوه جوش در گوشه ای نزدیک آتش ،تازه واردین را به صرف قهوه ی داغی که عطر ملایمش در هال پیچیده بود،دعوت می کرد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مینا در دل سلیقه ی کدبانویی که توانسته بود چنین محیط گرم و با صفایی را برای اعضای خانواده اش آماده سازد ،ستود .در همه چیز آن خانه نوعی آشنایی بود که او را دلگرم می کرد ونگرانی را از وجودش رخت بر می بست .سانی مبل راحتی را جلوی اجاق کشید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ سر پا نایست ، کم کم متقاعد خواهی شد که هیچ خطری برایت وجود ندارد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مینا شرمگینانه جواب داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ سلیقه ی همسرتان مرا مبهوت کرده است ! این جا راحتم و احساس امنیت می کنم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تونی با تردید او را نگریست .وسپس متوجه ی سانی شد ،اما حرفی نزد و به طرف آشپزخانه رفت .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ ایو کجایی،چیزی برای خوردن هست ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کسی جوابش را نداد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تونی 3 فنجان خالی را بدست گرفت و در حالی که آن ها را روی میز می چید گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ مثل اینکه جای ارباب را خالی دیده و بله دیگر... پیرزن ها هم گاهی خیالات به سرشان می زند .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سانی در دفاع از ایو گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ بس کن پسر ،این قدر سر به سر آن بیچاره نگذار ،تو چطور می توانی او را متهم کنی ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تونی فنجان ها را از قهوه پر کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ به جان خودم قسم می خورم ،این پیرمرد همسایه گلویش پیش ایو یک کمی گیر کرده ،می بینی که مرتب

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با هم هستند .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در همین گیرودار در باز شد و پیرزنی کوچک اندام که خود را در پالتوی ضخیمی پوشانده بود وارد هال شد .گویی با خودش حرف می زد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تونی با پیدا شدن سوژه جدید گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ نگفتم،طفلک معصوم از راه بی راه شده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پیرزن عینکش را جابجا کرد و همچنان که مشغول در آوردن پالتویش بود گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ انتظارت را نداشتم ،پس پیک نیک زمستانی چه شد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ اوه ! ... تو را همراهم نبرده بودم وسط آسمان یادم آمد ،از هواپیما پیاده شدم برگشتم گه ترا ببرم .بهتر است

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بپرسم شما در خانه ی آقای وینتر چه می کردید؟امیدوارم مزاحم خلوت شما نشده باشم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ ای فضول لعنتی ،راجع به چه حرف می زنی ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تونی آهی کشید و در حالی که دستش را حرکت می داد گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ نخیر،مثل اینکه موضوع دارد بیخ پیدا می کند و حالا حالاها ادامه دارد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پیرزن وارد هال شد ،لحظه ای به جمع سه نفره ی آنها نگریست ،آنگاه مستقیماًبه طرف مینا رفت و بی آنکه خودش را ببازد گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ خوشحالم که آمدی دخترم !چقدر دلم می خواست زنده باشم و تو را ببینم .حالا از این بابت خدا را شکر

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

می کنم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مینا با نگاهی پرسشگر سانی را نگریست . اما او ظاهراً در قید این حرف ها نبود ،داشت مجدداًفنجانش را از قهوه پر می کرد و لبخند تمسخرامیزی بر لبانش نشسته بود .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پیرزن رو به او گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ اما جرا این قدر بی خبر ،شما مرا گیج کردید ،باید قبلاًبه من خبر می دادید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سانی با تعجب سر برداشت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ تو چه می گویی ایو ؟انگار حق با تونی بود ،حسابی گمراه شده ای .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تونی با تشکر ادای کسانی را در آورد که کلاه به سر دارند و برای نشان دادن سپاس خود آن را بر می دارند .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ایو همچنان که به تازه وارد خیره شده بود ، ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ مثل پری های دریایی است .در تمام عمرم دختر به این قشنگی ندیده بودم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آهی کشید و امیدوارانه زمزمه کرد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ خوشبخت باشی دخترم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سانی همچنان مبهوت پیرزن را نگاه می نگریست :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ ایـــو معلوم است چه می گویی ؟منظورت از این حرف ها چیست ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ایــو خوشدلانه خندید :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ خوب لزومی ندارد از من پنهان کنید ،مگر این خانم همان کسی نیست که گفتید می خواهد با تونی نامزد شود .همان که قول داده بود یکبار به دیدنم بیاید !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سانی آهی کشید و پشتش را به مبل تکیه داد و چشمان خسته اش را بست . گویا محاکمه ای طولانی شده است .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تونی که دستپاچه شده بود به جای سانی جواب داد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ به توصیه ی من گوش نکردی !این پیرمرد سرانجام بلایی به سرت می آورد ،ببین کی !به تو می گویم . سیم هایت قاطی شده . این خانم که می بینی از شاگردان سانی است . همین .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دهان پیرزن از تعجب باز ماند تکرار کرد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ همین ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تونی خیالش را آسوده ساخت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ نه این به اضافه ی یک نهار حسابی .من خودم اضافی هستم چه برسد به همسر ،مرا چه به این غلط ها ،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همه ی این ها یک شوخی بود .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سانی با چشمان بسته مداخله کرد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ ببین ایــو ،این خانم مهمان ما هستند ،بهتر است به جای خیالات و خواب های خوشی که دیده ای از ایشان پذیرایی کنی . متوجه شدی ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پیرزن که هنوز از ضربه ی این صحنه ی خلاف معمول گیج بود از جا برخاست و غرغرکنان گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ آخر تقصیر از خود شماست .سابقه ندارد زنی همراه خود به خانه بیاورید .حتی بعنوان میهمان .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سانی اضافه کرد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ برای مهمانمان غذایی آماده کن که بقدر کافی مقوی و مناسب حالش باشد .چون او بیمار است و نیازمند مراقبت تو .حالا برو و لیاقتت را نشان بده .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ایو عذرخواهی کوتاهی کرد و به طرف آشپزخانه رفت ،تونی پاورچین و با احتیاط به دنبالش رفت تا او را دست انداخته و سوژه ی جدیدی برای خندیدن پیدا کند .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سانی از جا برخاست ،رو به مینا گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ لطفاً دنبال من بیا .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اتاقی در طبقه بالا با ملافه وپرده های زیبا ،تخت و کمدی پر از کتاب که ظاهراًهمه چیز دست نخورده بود انتظارش را می کشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سانی به دنبال او وارد اتاق شد و توضیح داد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ گاه گاهی که تونی تا دیر وقت پیش ما باشد ،اینجا می خوابد .و از این به بعد به تو تعلق خواهد گرفت تا هر وقت که اینجا بمانی .متأسفم که لباس راحتی برایت نداریم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پرده ها را کنار زد و اندکی پنجره را گشود.لحظه ای پشت به مینا ایستاد ،حالتش خسته می نمود ، گویا می خواست چیزی بگوید اما پشیمان شد .نگاهی به ساعتش انداخت و به طرف در رفت .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ امیدوارم خواب راحتی داشته باشی .ایــو را می فرستم که اجاق را روشن کند ،اینجا خیلی سرد است .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مینا آنقدر پشت پنجره ایستاد تا اتومبیل تونی خیابان را دور زد و سانی با چمدان کوچک سفری اش به آنسو رفت .مینا اندکی به حافظه اش فشار آورد ،مثل این بود که عقلش به کلی خلع سلاح شده باشد .او که بود ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در این خانه چه می کرد ؟و این زن ... اوه خداوندا چه تلاش بیهوده ای ... هیچ چیز سر جایش نیست ،من گم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شده ام !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با قدم هایی سست به سوی تخت خواب رفت .میل شدیدی به خوابیدن داشت و جز آن چیزی را حس نمی کرد حالا فرصتی عالی برای استراحت داشت و شدیداً نیازمندش بود .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باغ بزرگ سیلکا جلوه ی همیشگی را نداشت .در فصل تابستان هکتارهای گسترده ی این باغ که سرتاسر از چمن سبزی پوشیده می شد ،همچون نگینی زمردین می درخشید .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • نور

    00

    یکی از زیباترین رمان ها یی که خوانده ام است.

    ۳ ماه پیش
  • مینو

    ۴۲ ساله 00

    بهترین کتابی که تا به حال خوندم،عالی بود،حالم خیلی خیلی خوب شد بعد خوندنش و خیلی چیزها ازش یاد گرفتم،در عین کتابی بودنش بسیار جذابه و داستانش خیلی گیراست

    ۵ ماه پیش
  • فاطمه

    ۴۱ ساله 00

    جالب نبود

    ۱ سال پیش
  • هیرا

    10

    عالییییی رمانش👌🏻👌🏻👌🏻👌🏻👌🏻👌🏻👌🏻

    ۲ سال پیش
  • الهام

    ۳۰ ساله 00

    عالییییییییییی بود

    ۲ سال پیش
  • RAHAII

    101

    خب رمان کتابی هم هست چرا اعتراض میکنین؟نظرتونو راجب رمان بگید نه راجب کتابی بودنش!

    ۴ سال پیش
  • ..

    00

    راجب کتابی بودنش هم نظر میدن چه فرقی میکنه نظر نظره اذیت میشی نخون

    ۲ سال پیش
  • آذر

    30

    عالی بود.بهترین رمانی که خوندم

    ۴ سال پیش
  • کتاب کامل چاپ نشده م

    02

    کتابخوبی است ولی کامل نگذاشتین

    ۴ سال پیش
  • مگ فضولی

    ۰۰ ساله 11

    اصلا قشنگ نبود

    ۴ سال پیش
  • آلما

    ۱۵ ساله 72

    می خواستم بخونم ولی متن کتابی دوست ندارم و راحت نیستم اگه کتابی نبود حتما می خوندم😐

    ۴ سال پیش
  • جینگیل مینگول

    ۱۶ ساله 82

    ای کاش کتابی نبود😐😒

    ۴ سال پیش
  • محدثه

    ۱۶ ساله 162

    میخواستم بخونم خلاصش تحت تاثیرم قرار داد ولی من اصن با متن کتابی نمیتونم ارتباط درست برقرار کنم 😐😐

    ۴ سال پیش
  • فریبا

    34

    رمان بسیار خوب و تاثیر گذاری بود من که واقعا لذت بردم ممنون از زحمات نویسنده و سازنده ی خوب برنامه... تشکرات فراوان🌹🌹🌹🌹

    ۴ سال پیش
  • میگ میگ

    180

    رمان خوبی است ولی واسه کسی که زیاد کتاب خوانده است وخسته است و نیاز به انرژی دارد خوب نیس چون اکثر کاربراتون نوجونن و زیاد کتاب میخونن سعی کنین رمان طنز و باحال بزارین تا از کسلی دربیاننننند😑

    ۴ سال پیش
  • عمو زنجیر باف

    171

    میخاستم بخونم ولی چون کتابی نوشته نمیخونمش از نویسنده عزیز خاهشمندم رمان بعدیشو کتابی ننویسه تا مخاطب جذب با تچکر😃😂

    ۴ سال پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.