رمان نقره فام
- به قلم صدف رخشانی
- ⏱️۹ ساعت و ۲۰ ثانیه
- 1.1K 👁
- 37 ❤️
- 7 💬
وقتی مرگ دو عضو کلیدی، تعادل خاندان سیرانی را برهم میزند، گیسو مجبور است نقشی را بپذیرد که قرنها مخصوص مردان بوده: رئیس یک امپراطوری مافیایی. اما قدرت همیشه بهایی دارد. و گیسو آن را با خون خرید...حتی اگر خون عشق خواهرش باشد. در دنیایی که خیانت، قانون نانوشته است و عشق، نقطهضعف مرگبار، گیسو باید بین حفظ قدرت و یا نجات خانواده یکی را انتخاب کند. اما وقتی پای انتقام، ناموس و خواهر در میان باشد... آیا انتخابی باقی میماند؟ نقرهفام روایتی جسورانه از زنیست که از ویرانههای گذشتهاش، سلطنت میسازد.
از من میترسید!
به خاطر خودش مجبور به چنین رفتاری بودم،مگر جز این خانواده کوچک چیزِ دیگریام داشتم!
چند قدم عقب رفته و جهت نگاهم را به باغ تغییر میدهم.
_ چرا ساحل این کارو با ما میکنی؟
مکث میکنم،حس میکردم رگهای سرم در حال پاره شدن بودند.
_ من خواهرتم لامصب،ما خانوادتیم!
سر طرفش میچرخانم.
اشکهایش یکی پس از دیگری صورت چون پنبهاش را خیس میکرد.
دستش را برمیدارد و آب دهانش را قورت میدهد.
_ چرا؟من باید...
مکث میکند.
بغض صدایش میکشتم!
_ دلم...واسه کسی که...اینقدر کثافته تنگ بشه؟
صدایش خفه میشود،از شدت بغض توان حرف زدن نداشت.
اشکانش امان حرف زدن نمیدادنش.
میگریست،گلوله گلوله اشک میریخت،من...
و من جان میدهم!
_ من..خواب ندارم از دستش..
دست های بیجان و لاغرش را ستون بدنش کرده و بلند میشود.
چطور زندهام؟
_ هر ساعت..فقط به این فکر میکنم..با چه بهانهای برم ببینمش!
با جان دادن چند قدم نزدیکم میشوم.
_ کاش هیچوقت نمیدیدمش گیسو!
دستش را مشت کرده و به شدت به قفسهسینهاش میکوبد، گویی فردی قلبم را چنگ میزند.
این دختر نمیدانست جانم به جانش وصل است!
_ گیسو..تو میفهمی من چی میگم، آره؟
به چشمانش زل میزنم که یکباره بازویم را چنگ میزند، در حالی که صورتش خیس از اشک بود لب میزند:
_ بگو که میدونی، بگو که تو هم عزیزترینتو از دست دادی، ف..فقط از دست دادنمون فرق داره آره؟
حالش خوب نبود، این واضحتر از هرچیزی بود!
سر تکان میدهم و با نگاهم کنکاوش میکنم.
_ آره آره میدونم، حالا بیا بریم تو !
کمرش را میگیرم که ناگهان روی دستم ضربهای میزند و بدنش را کنار میکشد.
_ پس چرا خودتو میزنی به اون راه ها؟
چرا امروز رئیس شدنتُ برای اون خاندان کثیف جشن گرفتی؟چرا یادت نمیاد چطور وقتی بچه...
نمیگذارم ادامه دهد!
قلبم را اینبار انگار در دست گرفته بود و با تمام قدرت فشار میدادش!
دست بالا میگیرم، ساکت میشود.
_ مواظب حرف زدنت باش ساحل!
لرزش صدایم هیچ قدرتی را القا نمیکرد!
_ ولی بسه دیگه گیسو، بسه!
بی توجه به چهرهی برافراشتهام هولم داده و داخل میشود.
میچرخم، دستانم را روی میله بالاتر از تراس قرار میدهم.
من همان دختره سیزده سالهای بودم که باترس پا به عمارت سایرانی ها گذاشت، همانی که برای عروس یک خانواده مافیایی شدن، مجبور شد از کودکی زیر نظر مادرِ بزرگِ خانواده که نقش مادرشوهر را ایفا میکرد تعیین و تکلیف شود!
فقط چون برادر زاده آن زن بودم!
قطعا آن دختر نبودم!
زن شده بودم، مادر شده بودم!
به اجبار تغییر کرده بودم.
و از عوامل این تغییر عجیب تنفر داشتم!
چشم میچرخانم.
شهریار میان درختان ویلا، گوشی بدست و گویی در حال بحث با فرد پشتخط بود!
نفس عمیقی میکشم، آرام داخل میشوم.
ساحل صندلی گذاشته و روبه روی آینه کنسول نشسته بود.
آرنج دو دستش را به زانو بند کرده بود و با سرانگشتانش گلولههای قلبم را پاک میکرد.
نزدیک میشوم، بیتوجه به اویی که قصد کندن پوستش را داشت خم شده و شانهای صورتی از روی میز کنار آینه برمیدارم.
کمی درد شقیقهام آرام گرفته بود!
پشتش میایستم، با نگاهی سرسری به موهای بلند و خرماییاش شروع به شانه زدن میکنم.
سنگینی نگاهش را از آینه احساس میکنم.
_ گیسو
فاطمه ❤️
2خیلی خیلی عالی بود به جرات میتونم بگم یه رمان جذاب وبه یاد موندنی بود شخصیتها رو واقعاً خیلی دوست داشتم ممنون نویسنده جون 💜💜💜💜
۳ روز پیشashw0b
1رمان قشنگی بود
۳ روز پیشMee
2رمان خیلی خوبی بود پر بود از درس قصه های ناگفته از واقعیت های زندگی مافیایی ها و نشون داد یک اشتباه کوچیک یک قضاوت نا به جا می تونه همه چی خراب کنه و گیسو دختری بود که با وجود همه شکست هاش جنگید نه فقط برای خودش بلکه برای خانواده اش و سورن نشون داد یک عاشق واقعی حتی از دور هم می تونه عاشق باشه🙂
۴ روز پیشAyda
2هرکی این رمان رو نخونده نصف عمرش بر فناست🙂 ↔️
۴ روز پیشAyda
2شاهکاری که هرگز فراموشش نمیکنم🥲💖
۴ روز پیشمریم
4نقره فام رمانی که اشتباه شخصیت ها با یه موج کوچک شروع میشود و اما در نهایت به شکستی بزرگ تبدیل میشود عشق در این داستان یاداوری میکند که زیر پوست این ادم های به ظاهر خشن قلب های خسته و بی دفاع پنهان شده اند پایان غیر متظره رمان باعث میشود تا هیچ گاه از دل رمان بیرون نیایی و از یاد نبری این اثر را 💔
۴ روز پیش
-
آدرس وبسایت شخصی ثبت نشده است -
صفحه اینستاگرام نویسنده sadaf_rakhshanii -
آیدی تلگرامی نویسنده SadafRakhshani_Roman -
ارتباط از طریق واتس اپ ثبت نشده است.
Hdias
0واییییی یه شاهکار مافیایی بی نظیر بود💥 هرچی بگم ازش کم گفتم❣️ شخصیت های رمان بی نظیر بودن❤️ پر از غافلگیری بود😍