رمان یک عمر تاوان (آفلاین) به قلم صدیقه سادات محمدی(نگار)
داستان فرهاد پژوهان مردی که در سن کم و اوایل دوران دانشجویی عاشق شده و ازدواج کرده است. همان سالهای اول ازدواج صاحب فرزند شدهاند و اما خیلی زود زندگی مشترکشان خاتمه یافته است. حالا فرهاد در سن چهل و پنج سالگی استاد دانشگاه هست، مجرد و صاحب دو دختر جوان با خلقیات کاملا متفاوت و مشکلاتی که با آن دست و پنجه نرم میکند.
تخمین مدت زمان مطالعه : ۹ ساعت و ۲۶ دقیقه
ژانر : #عاشقانه #اجتماعی
خلاصه :
داستان فرهاد پژوهان مردی که در سن کم و اوایل دوران دانشجویی عاشق شده و ازدواج کرده است. همان سالهای اول ازدواج صاحب فرزند شدهاند و اما خیلی زود زندگی مشترکشان خاتمه یافته است. حالا فرهاد در سن چهل و پنج سالگی استاد دانشگاه هست، مجرد و صاحب دو دختر جوان با خلقیات کاملا متفاوت و مشکلاتی که با آن دست و پنجه نرم میکند.
مقدمه:
بیگانه ماندی و نشدی آشنا تو هم
بیچاره من! اگر نشناسی مرا تو هم
دیدی بهای عشق به جز خون دل نبود
آخر شدی شهید در این بلا تو هم
آیینهای مکدرم از دست روزگار
آهی بکش به یاد من، ای بیوفا تو هم
چندیست از تو غافلم ای زندگی ببخش.
چنگ نمیزنی به دل این روزها تو هم
ای زخم کهنهای که دهان باز کردهای
چون دیگران بخند به غمهای ما تو هم
تاوان عشق را دل ما هر چه بود داد
چشمانتظار باش در این ماجرا تو هم
فاضل نظری
نور آفتاب از پنجره، اریب بر سطح میز میتابید و با هر وزش نسیم، بوی برگهای خشکیده و پاییز از لای پنجرهی نیمهباز به مشام میرسید.
فرهاد با بستن کتاب و گفتن« خسته نباشید» پایان کلاس را اعلام کرد و مشغول جمع کردن وسایلش از روی میز شد. کیف سامسونتش را برداشت و با قدمهای بلند، کلاس را ترک کرد.
صبا همانطور که روی صندلی نشسته بود سری با حسرت به طرفین تکان داد و آه از سینه بیرون داد:
- آخه این چه استادیه فرستادن سر کلاس؟ خداوکیلی فکر ما رو نمیکنن که مشروط بشیم؟
کمی به جلو خم شد و رو به ساحل گردن کشید:
- مگه نه ساحل؟! تو اصلا از درس چیزی فهمیدی؟
ساحل ابرو بالا پراند و لب زد:
- نه والا... هیچی حالیم نشد!
شیوا اخم ظریفی بین ابروهایش نشاند و گنگ پرسید:
- چش بود مگه؟ درس دادنش که خیلی خوب بود!
صبا از جا برخاست و زیپ کولهاش را کشید و با لودگی و دهن کجی گفت:
- چش نبود... جیگر بود، جیگر! درس دادنش خوب بود، ولی مشکل این بود که اصلا نمیتونستیم به درس توجه کنیم! من که محو اون چشماش بودم. لامصب نه چشم آبی بود بگیم غرق دریای نگاهش شدم، نه سبز بود که در جنگل نگاهش گم شویم...
ساحل بلند بلند میخندید و صبا همچنان ادامه میداد:
- خاک بر سر من که از چشم قهوهای هم شانس نیاوردم. آخه چشماش رنگش معمولی ولی پدرسوخته عجب چشماش درشت بود، سگ داشت چشماش، سگ!
شیوا لب کج کرد و با تأسف گفت:
- خجالت بکشید ندید بدیدا... سن و سال باباتونه!
ساحل خندهاش را جمع کرد و چین به دماغش انداخت:
- بابا؟! بابای من وسط سرش کچله، دورش یکی در میون مو داره. وقتی میاد خونه اول شکمش وارد میشه دو دقیقه بعد خودش!
صبا نخودی خندید و لب باز کرد:
- نه دیگه خداییش بابای من اینقدر داغون نیست، ولی مثل این استاد دخترکُش هم نیست.
شیوا کولهاش را برداشت و حینی که سمت درب کلاس قدم برمیداشت گفت:
- خوبه حالا اینقدر گُندهاش نکنید. هیچم به این خوشگلی و جذابی نیست.
ساحل به دنبالش قدم برداشت و لب زد:
- صبا این شیوا که حالیش نیست... بیا من و تو بریم آمار بگیریم اگه مجرده بریم خواستگاریش.
شیوا بیتفاوت گفت:
- بسه دیگه این چرندیات... پایه هستین بریم دور دور؟
صبا تای ابرو بالا انداخت و مشتاقانه لب از هم باز کرد:
- چرا که نه؟ بیاین بریم کافه.
ساحل ابرو در هم تنید اعتراض کرد:
- نخیر... بریم بازار.
مشغول بحث شدند و هر کدام جایی را پیشنهاد میدادند.
شرح: خیابانهای شهر، شلوغ و پر تردد بود. فرهاد، خسته از یک روز کاری و پرمشغلهی دیگر به خانه برمیگشت و ترافیک خیابان کلافهاش کرده بود. چند شاخه رز آبی که مورد علاقهی فرنگیس بود را خریده و همراه جعبهی کادویی روی صندلی کنارش گذاشته بود. عطر گلها در فضای ماشین پیچیده و موزیک ملایمی پخش میشد. به خانه رسید و درب بزرگ و سفیدرنگ را با ریموت باز کرد. ماشین را داخل پارکینگ سمت راست حیاط برد و با برداشتن گلها و هدیه از ماشین پیاده شد. همین که به درب ورودی رسید، شیدا پر سر و صدا و شاد به استقبالش آمد:
- به به ببین کی اومده؟! سلام علیکم آقافرهاد. خسته نباشی، خوشاومدی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبیدرنگ شاخه گلها را از فرهاد ستاند و ادامه داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- به به چه گلهای قشنگی... راضی به زحمت نبودم فرهاد جونم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرهاد همانطور که کفش از پا درمیآورد، تشر زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- درد فرهاد... نه بابایی، نه بابا فرهادی، فرهاد خالی... انگار بچه همسایه رو صدا میزنه! صد دفعه بهت نگفتم توو خونه مثل آدم لباس بپوش! همه جات ریخته بیرون، برو لباست رو عوض کن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدخترک دستهایش را دور گردن پدر حلقه کرد و با اخمی تصنعی لبهایش را جمع کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اوه... اوه... چه بداخلاق! به پسر همسایه میگم فرهادجون آخه؟ نه... خدایی جرأت دارم بگم؟ بعدشم لباسم چشه؟ شب عیده، تاپ دامن پوشیدم خوشگل بشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرهاد سر انگشتانش را روی شانهی برهنهی دخترک گذاشت و آهسته به عقب هُلش داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- جدی میگم شیدا، لباست اصلا مناسب نیست. الان فرزاد میاد، هیچ خوشم نمیاد جلوش اینجوری بگردی. اون شاخه گلها رو هم واسه مامان جون خودم خریدم؛ کش نرو بده بهم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشیدا گلها را بویید و نوچ نوچ کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اصلا در شأن یه استاد دانشگاه نیست که بگه کش نروآ!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا لب و لوچهای آویزان و لحن کودکانه ادامه داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- حالا یه دونهاش واسه من!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرهاد با تک خندهای گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- همهاش مال تو، یه دونهاش واسه مامانم. خوبه؟ فقط برو لباست رو عوض کن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشیدا گونهاش را محکم بوسید و لب زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مرسی بابای گلم. چشم، الان میرم. عقب گرد کرد و دوان دوان سمت راه پله رفت. فرهاد سری به دو طرف تکان داد و نفسش را پر صدا بیرون فرستاد. وارد سالن که شد، نگاهش به فرنگیس افتاد. اخمآلود، جدی، آراسته و مرتب روی کاناپه نشسته و پا روی پا انداخته بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- سلام مامان.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرنگیس تای ابروی باریک و بلندش را بالا انداخت و نگاهش را سمت دیگری چرخاند. با اکراه جواب داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- علیک سلام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرهاد ریز خندید و جلو رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- باز چی شده مادرِ من؟ قربونت برم الهی... شیوا بدخلقی کرده یا شیدا آتیش سوزونده؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرنگیس با عصبانیت چند بار پلک زد و لب به تندی باز کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بدخلقی شیوا و آتیش سوزوندن شیدا چیز تازهای نیست که! حکایت هر روز منه بدبخته.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرهاد لبخندش را جمع کرد و دلجویانه گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پس چی شده تاج سرم؟ از چی ناراحتی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرنگیس پیاپی پلک زد و نفسش را با حرص از بینی بیرون میداد. دندان فشرد و لب باز کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- درد من تویی فرهاد! تو که هیچوقت... هیچوقت نشد به حرفم گوش بدی. تازه دانشگاه قبول شده بودی که توو اولین سفر، عاشق شدی! پاتو توو یه کفش کردی که الا و بلا من دلارام رو میخوام. رفتم واست عقدش کردم تا دلت آروم بگیره و بشینی سر درس!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستش را مقابل فرهاد تکان داد و با غیظ ادامه داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چقدر گفتم فرهاد تا درست تموم نشده، تا زندگیتون رو به راه نشده بچه مچه نیارید. ولی کو گوش شنوا؟! یکی که نه... دو تا پشت سر هم آوردین. آخرش هم زنت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرهاد با یادآوری گذشتهی زهرآگین و تلخش، ابرو در هم کشید و به تندی کلام مادرش را قطع کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مادرِ من... الان بعد از این همه سال با نبش قبر گذشته میخوای چیو درست کنی؟ آره، همهی زندگی من، همهی گذشتهی من از بیخ و بن اشتباه بوده، اما حالا که چی؟ الان بگو چکار کنم؟ الان چرا ناراحتی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرنگیس صاف نشست و نهیب زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- الان؟ الان بگم گوش میگیری؟ یا مثل همون سالها من واسه خودم نطق میکنم و باز تو هر کار دلت بخواد میکنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرهاد لب روی هم میفشرد و سعی داشت خشمش را ببلعد. فرنگیس نفسی بیرون داد و به تندی لب باز کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- الان برو زن بگیر فرهاد. ازدواج کن! من تو و فرزاد رو تر و خشک کردم، بزرگ کردم بسه. دیگه نمیتونم، دیگه نمیکشم. میفهمی؟! دخترات بزرگ شدن، مراقبت ازشون صد برابر سختتر از بچگیشونه. چرا...؟ چون باید حواست باشه، با کی میره، کجا میره، کِی میره و کِی میاد؟! خودت صبح تا شب سر کاری و دانشگاه و آموزشگاه و این طرف اون طرف. از دخترات چه خبر داری؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرهاد با کلافگی هوفی کشید و سر جنباند:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- الان فکر میکنید توو این سن، گوش به حرف زنبابا میدن؟! ازدواج الانِ من فقط تربیتشون رو خراب میکنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرنگیس با انزجار رو ترش کرد و چین به دماغش انداخت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تربیت؟ از کدوم تربیت حرف میزنی؟ شیوا ساعت سه کلاسش تموم شده، هفت شب برگشته خونه! ازش میپرسم کجا بودی؟ جواب سر بالا میده بهم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمان لحظه، شیدا روی نردهی راه پله سُر خورد و پایین آمد. صدایش را بالا برد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- یوهو... مامان فری من گشنمه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاه تند و غضبناک فرنگیس سمت شیدا چرخید و با اشارهی دست گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اینم از شیدا! منو مامان فری صدا میزنه آدم یاد نونوایی فری میفته. بعد آقا نگران تربیت نداشتهی دختراشه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحرصآلود از جا برخاست و سمت آشپزخانه قدم تند کرد. شیدا لب برچید و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- وا... مگه من چی گفتم؟ چرا مامان فری قهر کرد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرهاد اخمآلود عتاب کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ای درد و مامان فری! نمیدونی حساسه بدش میاد؟! درست صدا بزن دیگه. اه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز جا بلند شد و سمت راه پله رفت. شیدا نگاه گنگش را به قدمهای پدرش دوخت و وقتی فرهاد پلهها را بالا رفت؛ دخترک با بیخیالی شانه بالا انداخت و سمت آشپزخانه رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- باشه مامان فری قهر نکن. عه ببخشید مامان فرنگیس... شب عیدی اخمو نباش دیگه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرب سالن باز شد و فرزاد با دسته گل و جعبهی کادویی پا به خانه گذاشت. حینی که با پاشنهی پا درب را میبست با صدای بلند گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- سلا... م. من اومدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرهاد نیم نگاهی انداخت و عبوس لب زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- سلام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irابروهای فرزاد در هم گره خورد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اوه اوه... چی شده؟ باز چه خبره اخمات توو همه؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشیدا با لبخند پهنی لب باز کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- سلام فرزادجونی. هیچی بابا... من گفتم مامان فری، اوقاتشون تلخ شده!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرزاد لبخندزنان جلو آمد و لب به مزاح باز کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خب راست میگن دیگه! کشمشم دُم داره. چه معنی میده تو منو فرزاد صدا میزنی، مادرمو مامان فری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمکی شیطنتآمیز به شیدا زد و لبخندش عمیقتر شد. ادامه داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اینجوری صدا بزن... مثل من!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدایش را کمی بلندتر کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مامان فرنگیس... مادمازل... لیدی فرنگیس... مامیجون روزت مبارک. بیا اخم نکن پوستت چروک میشه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمراه شیدا با خنده و شوخی سمت آشپزخانه رفتند و فرهاد سرش را به طرفین تکان داد. با کلافگی پوفی کشید و از جا برخاست. شیدا و فرزاد دو عضو شاد خانواده بودند که هیچوقت صدای خنده و شادیشان قطع نمیشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرهاد پلهها را بالا رفت و پشت در اتاق شیوا ایستاد. تقهای به در زد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- شیوا جان...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بیا توو بابا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر را آهسته باز کرد و نگاهش به شیوا افتاد که اخمآلود روی تخت نشسته بود و کتابی در دست داشت. لبخند ملیحی روی لب نشاند و کنار دخترش نشست. با ملایمت پرسید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- امشب تا ساعت هفت کجا بودی دخترم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشیوا بدخلق و عبوس جواب داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- حالم خوب نبود رفتم قدم زدن، اشکالی داره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزبان تند و تیزش اخمهای فرهاد را در هم فرو برد. آهسته پلک بر هم زد و عصبانیتش را مهار کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چرا حالت خوب نبود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشیوا تای ابرو بالا پراند و طلبکارانه پرسید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بابا؟ چرا باید توو دانشگاه پنهون بمونه که من دختر شمام؟ چرا باید وانمود کنیم که فقط تشابه فامیلی سادهاس؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلب و دهان کج کرد و با غیظ و تمسخر ادامه داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چرا نباید وقتی دخترای لوس کلاس میان میگن عجب استاد جیگری، بریم مخش رو بزنیم من نتونم بزنم توو دهنشون؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرهاد نفسی عمیق بیرون داد و لب باز کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دختر گلم، خودت مقایسه کن. اینکه بدونن پدر و دختریم و هر نمرهی خوب تو و موفقیتت رو بذارن پای پارتیبازی و دختر استاد بودن بهتره یا شنیدن حرفای صد من یه غاز چند تا دختر لوس؟ با حرفای اونا اتفاقی برای من میفته؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشیوا با حرص و تند نفس میکشید و غرولند کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- توو دانشگاه میرم بچهها میگن مخ استاد پژوهان رو بزنیم. خونه میام مامان فرنگیس لیست دخترای سی سال به بالا رو گذاشته جلوش داره واسه شما دنبال زن میگرده. خسته شدم دیگه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرهاد با لبخند ملایمی سر روی شانه خماند و لب زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- عزیز دلم، من نه با حرفای اونا از راه به در میشم نه به حرف مامان فرنگیس گوش میدم. مادرمه، نگران آیندمه واسه خودش خیالبافی میکنه. من که نمیتونم چیزی بهش بگم! بذار لیست بنویسه، زنگ بزنه دلش خوش باشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشیوا پوزخندی زد و زیر لب زمزمه کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پس شما هم همچین بدت نمیاد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاینبار فرهاد عنان از کف داد و لحنش تند شد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- شیوا... بر فرض محال هم اگر من روزی قصد ازدواج داشته باشم به تو ربطی نداره و حق دخالت و بیاحترامی نداری، فهمیدی؟ چون مادرت مُرده! شونزده سالِ که مُرده!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاشک به چشمهای دخترک دوید و صدایش بالا رفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دروغ میگی... نمرده. نمرده چون من هیچ جنازهای ازش ندیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرهاد بلافاصله پرخاش کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ندیدی چون جنازهای نداشت! چون هواپیمای لعنتی سقوط کرد و جنازهای دستمون نرسید. فهمیدی یا برای بار هزارم تکرار کنم؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشیوا از روی تخت بلند شد و کنار پنجره رفت. قلبش تند میتپید و لب میجوید. نفس کم آورده بود و پنجره را باز کرد. با بلعیدن بغض، سرکش لب از لب برداشت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- حتی اگه مرده باشه هم محاله من بذارم ازدواج کنی. محاله بذارم با خوشی زندگی کنی. هنوز یادم نرفته اون سیلی که به مامان زدی. دعواهاتون، روزای سخت مامان و اشکاش یادم نرفته!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرهاد با قدمی بلند سمتش آمد و بازویش را کشید. انگشت اشارهاش را تهدیدوار مقابلش تکان داد و عتاب کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خوب گوش کن شیوا! حق بیاحترامی به من و مامان فرنگیس رو نداری. من مراعات حالت رو میکنم اما بدجوری پررو شدی. دارم بهت اخطار میدم! بار آخر باشه دیر میای خونه یا جواب سر بالا میدی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمیخواست بیش از این خودش را درگیر کند. با نفسهای تند و عصبی روی پاشنه چرخید و اتاق را ترک کرد. وارد اتاقش شد و سمت بالکن رفت. از فرط عصبانیت بدنش داغ شده و نفسهایش سنگین بود. روی صندلی نشست و نگاه اخمآلودش به بیرون بود که دستهای ظریف شیدا دور گردنش حلقه شد و سرش را از پشت روی شانهاش گذاشت. کنار گوشش نجوا کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- الهی بمیرم برات فرهادجونم که هنوز نیومدی این مامان فری و شیوای بدعنق اعصابت رو بهم میریزن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرهاد نیمچه لبخندی زد و دست دخترک را به نرمی نوازش داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خدا نکنه دختر گلم. کی میخوای یاد بگیری بگی بابا... بگی مامان فرنگیس؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشیدا گونهاش را روی تهریش زبر فرهاد کشید و حلقهی دستهایش تنگتر شد. با لبخند عمیقی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خدایی خیلی سعی کردم ولی نمیشه. فرهادو عشقه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرهاد ریز خندید و دستهای شیدا را از دور گردنش آزاد کرد. از جا برخاست و لب زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- باشه. من بیخیال بابا گفتنت میشم ولی خداوکیلی مامانمو درست صدا بزن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشیدا لب باز کرد تا حرفی بزند که در اتاق باز شد و فرزاد به داخل سرک کشید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- کجایید شماها؟ نمیاین دور هم باشیم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرهاد دستش را دور بازوهای دخترک انداخت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ما الان میریم پایین، فقط لطفا تو برو با شیوا حرف بزن ببین میتونی آرومش کنی بیاد پایین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرزاد پوفی کشید و سرش را به طرفین تکان داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- باشه... شما برید من الان میارمش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای آلام گوشی بلند شد و شیوا خوابآلود دستش را روی پاتختی به گردش درآورد و پی گوشی میگشت. صدایش را قطع کرد و خواست بخوابد که اینبار گوشی زنگ خورد. تماس را وصل کرد که صدای فریاد معترضانهی ساحل به گوشش رسید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- معلوم هست کجایی تو؟ زیر پای منو و صبا علف سبز شد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخوابآلود لب زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اومدم... پنج دقیقه دیگه اونجام!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- زهرمار... خوابی که هنوز. زود اومدی آ!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباشهای زیر لب گفت و تماس را قطع کرد. با بیمیلی از جا برخاست و مستقیم سمت حمام رفت. بوی حلوا در فضای خانه پیچیده بود و صورتش را با انزجار جمع کرد. در حمام را بست و حینی که لباسهایش را در میآورد با خود غرولند میکرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دخترهی احمق! هر چی بهش میگم مامانمون نمرده هی واسش حلوا میپزه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوش را باز کرد و پلکهایش را روی هم فشرد. خشمی فرو خورده، غمی کهنه و بغضی سنگین سالها در وجودش بود. بعد از یک دوش کوتاه و ده دقیقهای فورا مانتو و شلوار اسپرتش را پوشید و موهای خیس و نمدارش را با گلمو بست. شال را روی سرش انداخت و سمت آشپزخانه رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشیدا مشغول تزئين حلوا بود و شیوا با نیشخند گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- واسه مامانه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشیدا قیف را فشرد و حواسش پی تزئين بود؛ آهسته جواب داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آره، روز مادره گفتم واسش خیرات کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشیوا زیر لب گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خیلی بدبختی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشیدا چشم درشت کرد و نگاه تند و تیزش را به شیوا دوخت. لب فشرد و با غیظ نهیب زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خودت بدبختی، به توچه اصلا؟! مثل تو خوبه که همه از دستت کلافه شدن؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشیوا بیتوجه به عصبانیت و غرولندهای شیدا، سبد پیکنیک را از داخل کابینت برداشت و سمت یخچال رفت. هر چه از گوشت و میوه و سبزیجات که دم دستش بود را داخل سبد ریخت. فرهاد وارد آشپزخانه شد و با اخم ظریفی پرسید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چه خبره اول صبحی؟ کجا میری تو؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشیوا ابرو در هم کشید و بدون نگاه به پدرش جواب داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- با دوستام میرم پارک جنگلی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرهاد دستش را به دیوار کنارش تکیه داد و لب باز کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- کدوم دوستات؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشیوا برای برداشتن مابقی وسایلها کابینتها را زیر و رو میکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نترس... تفریح سالمه فقط هم ساحل و صبا میان.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسبد را برداشت و از کنار فرهاد رد شد. سمت در سالن میرفت که فرهاد لب روی هم فشرد تا عصبانیتش را کنترل کند و صدایش را بالا برد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- قبل از غروب خونه باشی شیوا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآفتاب سرد پاییزی بر شهر میتابید و اندکی ترافیک در خیابان بود. ساحل و صبا کنار خیابان ایستاده بودند و صبا کولهاش را روی دوش جا به جا کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نمیری شیوا که یه ساعته ما رو اینجا کاشتی! ساحل روی پنجهی پاها بلند شد و کمی دورتر و انتهای خیابان را نگاه کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- فکر کنم اومد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلحظهای بعد شیوا مقابلشان ترمز زد. صبا در جلوی ماشین را باز کرد و با دیدن سبد پیکنیک روی صندلی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- جا قحط بوده اینو گذاشتی اینجا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بشین بده به ساحل بذاره کنار خودش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصبا سبد را برداشت و روی صندلی نشست. در سبد را باز کرد و نگاهی به محتویاتش انداخت. خیاری برداشت و سبد را پایین پاهایش، کف ماشین گذاشت. شیوا حین رانندگی نیمنگاهی انداخت و لب زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اول صبح میخوای خیار بخوری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساحل با نیشخند لب به طعنه باز کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خیلی علاقه به خیار داره... خیلی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر پی حرفش ریز ریز خندید و صبا ابرو در هم کشید ، تشر زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- زهرمار بیتربیت! خیار و سیب اول صبح بخوری شکمت تخت میشه، پوست صورتت هم شفاف. افتاد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگازی به خیار زد و همین که جوید، صورتش را چندشوار مچاله کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اه اه اه... چه تلخ بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشیوا نیمچه لبخندی زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- هنوز نمیدونی ته خیار تلخه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من سر و ته خیار رو از کجا بشناسم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساحل با خنده گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- صبا سر و ته خودش رو نمیشناسه، توقع داری سر و ته خیار رو بلد باشه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصبا شیشهی ماشین را پایین کشید و سرش را بیرون برد، محتویات دهانش را خالی کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- عوق... حالم بد شد اول صبحی. یه چی شیرین بده!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشیوا نگاهی به آینه انداخت و ابرو در هم تنید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- این پسره موتوری چی میگه هی اشاره میکنه بکشم کنار؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساحل به عقب برگشت و چشم ریز کرد. به دقت نگاه کرد و لحظهای بعد شلیک خندهاش بلند شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مرض... چته ترسوندیم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشیوا این را گفت و ساحل میان خنده به زحمت صدایش را آزاد کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خاک بر سرت صبا... خیار جویده شده رو تف کردی صاف چسبیده به پیشونی پسره! شیوا نگه داری پسره پودرمون میکنه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشیوا سرعت ماشین را کم کرد و به سمت راست خیابان رفت تا بایستد که ساحل گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نگه ندار دعوامون میشه دختر!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه بابا، بذار عذرخواهی کنم. حق داره بنده خدا!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصبا تای ابرو بالا انداخت و بیتفاوت گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تو برو... من که حاضر نیستم از یه پسر عذرخواهی کنم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشیوا ماشین را متوقف کرد و حینی که پیاده میشد لب زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تو اگه شعور داشتی که توو خیابون تف نمیکردی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه دنبال حرفش از ماشین پیاده شد و موتور پسر جوان هم کنار خیابان متوقف شد. پسری قد بلند با چشمهایی مشکی و کشیده، موهای فر و صورت استخوانی که بداخم و عصبی بود، جلو آمد. لب از لب برداشت حرفی بزند که شیوا فورا گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- میدونم چی شده آقا. شما حق دارین، من عذر میخوام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدخترک لحظهای از دیدن خیار جویده شده و چسبیده به پیشانی بلند پسر جوان خندهاش گرفت و به زحمت خودش را کنترل کرد که جوان لب به تندی باز کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- معلومه که حق دارم! این چه کاری بود کردین؟ عذرخواهی به چه دردم میخوره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشیوا از توی جیبش دستمال کاغذی تمیزی برداشت و قدمی جلو رفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اجازه بدین تمیزش کنم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجوان قدمی به عقب برداشت و با خشونت دستمال را از دست شیوا چنگ زد. پرخاش کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دستت رو بکش، مگه خودم چلاقم؟ شما بیشتر باید الاغ سوار بشید تا ماشین!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشیوا خونش به جوش آمد و اختیار از کف داد. دندان سایید و با غیظ گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- فعلا که یابوسوار تویی... هی هیچی نمیگم پررو شده. بیتربیت!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ببند دهنت رو دخترهی اَلپَر...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشیوا تمام صدایش را در گلو جمع کرد و فریاد کشید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- الپر مادرته...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتمام شدن حرفش همانا و سوزش جای سیلی پسر جوان روی صورتش همانا... شیوا بهتزده و با چشمهای گشاد شده به جوان خیره بود و جای سیلی روی صورتش گزگز میکرد. مردم آرام آرام اطرافشان جمع میشدند و نظارهگر دعوا بودند. دخترک شوری خون را در دهانش حس کرد و بیدرنگ دستش را بالا برد و او هم متقابلا به جوان سیلی زد. جوان دو طرف شال شیوا را میان مشتها گرفت و غرید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چه غلطی کردی تو عوضی؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیان غلغلهای که بپا شده بود، سر و کلهی پلیس پیدا شد و مأمور با ابروهایی در هم تنیده جلو آمد. عبوس و تند تشر زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چه خبرتونه؟ ول کنید همو!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهر دو قدمی به عقب رفتند و شیوا با اشاره به باریکهی خونی که از سوک لبش راه گرفته بود، لب باز کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ببینید چکار کرده! من از این آقا شکایت دارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه که تو نزدی! اصلا خوب کاری کردم زدم، حق توهین به مادرم رو نداشتی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصبا و ساحل که بین جمعیت جمع شده ایستاده بودند، کمی جلو آمدند و صبا متعجب گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- عه عه عه... بچه پررو! کاش اون خیار جویده شده توو دهنت میرفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجوان بیدرنگ نهیب زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تو دیگه چی میگی؟ به توچه سیرابی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- هیع... بیتربیت! سیرابی عمته.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمأمور پلیس چشم درشت کرد و لب به تندی باز کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ساکت باشین. همتون رو میبرم کلانتری تا یاد بگیرید که کنار خیابون قشقرق بپا نکنید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساحل دستپاچه جلو آمد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مارو چرا ببرید؟ این پسره دعوا راه انداخته!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپلیس بیتوجه به اصرارهایشان، هر چهار نفر را راهی کلانتری کرد. ساعتی بعد، دخترها روی صندلیهای راهروی کلانتری نشسته و انتظار والدینشان را میکشیدند. ساحل با اضطراب ناخن میجوید و زیر لب غرولند کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- صبا خاک تو سرت، الهی خیار بره توو حلقت خفه بشی تو با این خیار خوردنت! الان بابام بیاد چه خاکی به سرم بریزم؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصبا مسترس انگشتهایش را در هم پیچید و لب زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خدایا قول میدم بخیر بگذره دیگه خیار نخورم، اگه خوردم تف نکنم! ای خدا...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاه ساحل به انتهای راهرو افتاد و دست پشت دست کوبید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خاک عالم... بابام اومد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشیوا سگرمههایش در هم بود و سر بالا گرفت. نگاهی به انتهای سالن انداخت و یاد توصیفهای ساحل از پدرش افتاد. اخمهایش از هم باز شد و لبخند ملایمی روی لبش نشست که به زحمت بلعیدش. پدر ساحل قد نسبتا کوتاه و هیکل فربهای داشت با موهای کم پشت. نگاهش را دومرتبه پایین انداخت که صبا گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بابای منم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحرف در دهان صبا ماسید و نگاهش به روبهرو یخ زد. لبهایش به نرمی تکان خورد و بهتزده زمرمه کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- استاد... استاد پژوهان... اینجا...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاه شیوا به پدرش افتاد و آب دهانش را فرو برد. از همین فاصلهی چندمتری هم میشد به وضوح خشم و نگرانی را در چهرهی فرهاد دید. فرهاد قدم به قدم نزدیک میشد و غوغایی در دل دخترک بپا بود. مقاب دخترش ایستاد و نگاهش روی گونهی سرخ شیوا چرخید و خون در رگهایش قل زد. فکش منقبض شد و زیر لب غرید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- کدوم بیناموسی دست روی تو بلند کرده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشیوا آب دهانش را فرو برد و با چشم به پسر جوان که کمی آنطرفتر ایستاده بود اشاره کرد. فرهاد سمت جوان خیز برداشت که سربازی مانع شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- به چه حقی دست روی دختر من بلند کردی تو؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرباز بازوی فرهاد را گرفته بود و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بفرمایید داخل اتاق آقا، شلوغ نکنید به شکایتتون رسیدگی میشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرهاد نگاه چپ چپی به جوانک انداخت و حرصآلود وارد اتاق شد. ساحل و صبا با دیدن فرهاد، غرولندهای پدر و مادرشان را فراموش کرده و قدمی سمت شیوا آمدند. ساحل ابرو کج کرد و با تحسر لب زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بابات بود شیوا؟ استاد بابای توئه؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشیوا با ابروهای در هم جواب داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آره، بین خودمون بمونه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ای کوفتت بشه همچین بابایی! نمیری تو!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصبا نالید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ای کاش زودتر خیار تف میکردم، زودتر میومدیم کلانتری... وای من که غش کردم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرباز از اتاق بیرون آمد و صدا زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- شیوا پژوهان، بیاد داخل!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصبا دستپاچه قدم تند کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من خیار تف کردمآ! من نیام داخل؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساحل پقی خندید و مادر صبا که مثل خودش ریزنقش و جوان بود، تشر زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- وایسا کنار ببینم؛ چه افتخارم میکنه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشیوا سمت اتاق قدم برداشت که دختر و پسر جوانی با قدمهای تند سمت سرباز آمدند و دخترجوان سراسیمه گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آقا من ریما نامدارم، خواهر امیرعلی نامدار که ازش شکایت شده!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشیوا نگاهی به ریما انداخت و بعد از آن نگاهش سمت جوان کشیده شد که حالا فهمید نامش امیرعلی است!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا اجازهی سرباز شیوا، ریما، امیرعلی و جوان دیگر وارد اتاق شدند. شیوا نگاهی به پدرش انداخت که صورتش از فرط عصبانیت تا گردن سرخ و قطرههای ریز عرق روی پیشانیاش نشسته بود. این حجم از اضطراب و عصبانیت برای یک سیلی نبود! در ذهنش دنبال دلیلی میگشت که نگاهش به مأموری که پشت میز نشسته بود، افتاد. چشم از مأمور بر نداشت و میان خاطرات کهنه و آشفتهی ذهنش در جستجوی این چهرهی آشنا بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپرندهی خیالش پر کشید به شانزده سال پیش... به دوران کودکیاش که دختربچهای پنج ساله و شیرینزبان بود. به زمانی که شهرام تازه وارد نظام شده بود. صدای خندههای کودکانه در گوشش پیچید و صدای شاد شهرام که میگفت:« عا باریکلا... بدو بیا بغل دایی... ببین چی واست آوردم! آبنبات چوبی عروسکی!» و صدای مادرش که معترضانه میگفت:« شهرا... م! تو رو خدا اینقدر آبنبات واسش نیار، به خدا همهی دندوناش خراب میشه!»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای ریما رشتهی افکارش را پاره و او را از عالم خیال جدا کرد. بغض به گلویش دویده و یادش رفته بود کجا و برای چه ایستاده است؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- برادرم چکار کرده؟ چرا دعواشون شده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشهرام اخمآلود و با لحن تندی جواب داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- فحاشی کرده، زده زیر گوش دختر مردم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیرعلی بلافاصله لب باز کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اول اون توهین کرد، به مادرم فحش داد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمرد جوان دیگر بیدرنگ تشر زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ساکت شو امیرعلی! حق نداشتی دست بلند کنی روش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irریما ملتمسانه رو به فرهاد گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آقا... شما ببخشید. من معذرت میخوام، کوتاه بیاین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقبل از اینکه فرهاد جوابی بدهد، شهرام لب به عتاب باز کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- یه مرد غریبه، توو خیابون بیاد بزنه تو گوش شما، به این راحتی میبخشی و کوتاه میای؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irریما مستأصل رو به مرد جوان همراهش، لب زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- امیریل تو یه چیزی بگو!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیریل معترضانه رو به شهرام گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ای بابا... جناب سرگرد شما میخوای این قائله ختم به خیر بشه زودتر یا ما رو بفرستی دادسرا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشیوا که دیدن دایی شهرام، بعد از سالها دوری و بیخبری او را به وجد آورده بود؛ قدمی جلو رفت و رو به شهرام گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من شکایتی ندارم، کجا رو باید امضا کنم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرهاد از جا برخاست و جلو آمد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- یعنی چی شکایت نداری؟ این آقا باید یاد بگیره هرجایی گردن کلفتی نکنه. مگه تو بیکس و کار بودی؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irریما با درماندگی، رو به فرهاد تمنا کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آقا به خدا داداشم آدم بدی نیست. عصبانی بوده!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیرعلی معترضانه خواهرش را صدا زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ریما...!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشیوا بیتفاوت به مخالفت پدرش، مصرانه رو به شهرام لب گشود:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- گفتم که... میخوام رضایت بدم. باید چکار کنم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرهاد کلافه و عصبی، پوفی کشید و اتاق را با قدمهای بلند ترک کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا رضایت شیوا و طی کردن بقیهی مراحل، خانوادهی نامدار رفتند و حالا شیوا مقابل شهرام ایستاده و بغضآلود به او خیره بود. لبهایش با مشقت از هم باز شد و صدای اسیر شده در قفس گلو را آزاد کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چقدر دلتنگت بودم داییجون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدست شهرام بالا آمد و قطره اشکی را که روی گونهی دخترک لغزیده بود را با سرانگشتان زدود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چقدر بزرگ شدی. چقدر خانوم شدی. تو همون شیوا کوچولوی خودمی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشیوا بیتاب و دلتنگ به آغوش شهرام پناه برد و سر روی سینهاش گذاشت. هق میزد و لب به گلایه باز کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چرا هیچوقت نیومدی دیدنم؟ نگفتی دلتنگ میشم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشهرام، دخترک را در آغوش فشرد و لب زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نشد... نمیشد... از فرهاد دلگیر بودم. خیلی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشیدا مهرهی سیاه شطرنج را روی صفحه حرکت داد و زیر لب غرولند کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- هر سال همینجوری روز مادر، بابا رو به ستوه میاره. الانم معلوم نیست چه گندی زده که بابا رفت کلانتری!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرزاد متفکرانه به صفحهی شطرنج نگاه میکرد که صدای جر و بحث فرهاد و شیوا به گوش رسید. فرزاد سری با تأسف تکان داد و زمزمه کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اومدن... باز شروع شد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اه... شیوا هم با این اخلاق گندش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر سالن باز شد و شیوا پا به خانه گذاشت. صدای عصبیاش بلند بود و دستش را در هوا تکان میداد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دیدی؟ دیدی حق با منه؟ خانوادهی مامانم ازت دلخورن. اصلا به چه حقی خونه رو عوض کردی و هیچی بهشون نگفتی که کدوم گوری میریم؟ به چه حقی شونزده سال ما رو از خانوادهی مادری دور نگه داشتی؟ هان؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرهاد با چهرهای سرخفام از فرط خشم و فک منقبض شده غرید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اونا خودشون نخواستن بیان دیدن شما. من که بلافاصله خونه عوض نکردم. تا وقتی اونجا بودیم چرا یه بار هم نیومدن بهتون سر بزنن؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشیوا با قدمهای تند سمت پلههای کنج سالن میرفت و صدایش را بالا برد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آره، آره اصلا حق با توئه. ولی میدونی چیه؟ من الان بیست و یک ساله شدم. بزرگ شدم. دیگه نمیخوام توو این خونه و کنار تو باشم. همین فردا وسایلم رو جمع میکنم و از اینجا میرم. میرم با دایی شهرام زندگی میکنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز پلهها بالا میرفت و فرهاد آنقدر بلند جوابش را داد که گلویش سوخت و نفسی برایش نمانده بود:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تو غلط میکنی دخترهی خیره سر! تا وقتی ازدواج نکردی، حق رفتن از این خونه رو نداری.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشیدا هراسان کنار فرزاد ایستاده و به بازویش چنگ زده بود. آب دهانش را به آرامی فرو برد و فرزاد سرش را کمی پایین آورد و کنار گوش دخترک پچ زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- برو یه لیوان آب بیار واسه بابات.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشیدا قدمی به عقب برداشت و فورا روی پاشنه چرخید. با رفتنش فرزاد سر جنباند و پرسید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چه خبره فرهاد؟ باز شهرام از کجا پیداش شده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرهاد روی مبل نشست و سرش را میان دستها گرفت. نفسهایش تند و عصبی بود و رگهای شقیقهاش دل میزد. کلافه نفسی بیرون داد و لب زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خیلی حالم بده، بعد حرف میزنیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشیدا پشت مبل ایستاده بود و لیوانی آب خنک جلو آورد و تعارف کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- فرهادجون... بیا آب بخور.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرهاد لیوان آب را گرفت و چند جرعهای نوشید. لیوان را روی عسلی گذاشت و با رخوت از جا برخاست. کتش را از تن درآورده و با دو انگشت روی شانه نگه داشته و پلهها را بالا رفت. شیدا لب ورچید و متأثر از دیدن حال و روز پدرش، به دنبال او قدم برداشت. اتاق شیدا، دیوار به دیوار اتاق پدرش بود و هر یک به اتاق خود پناه بردند. شیدا وارد بالکن اتاقش شد و خواست هوایی تازه کند که از پنجرهی اتاق فرهاد، صدای گیتار زدنش را شنید. دلش که میگرفت پیانو یا گیتار مینواخت و با خواندن شعر، آرام میشد. دخترک همین که صدای آهنگ را شنید، روی پاشنه چرخید و از اتاق بیرون رفت. سمت اتاق شیوا دوید که انتهای راهرو بود و پیاپی در زد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- شیوا... شیوا یه دقیقه بیا. کارت دارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- حوصله ندارم شیدا... برو رد کارت!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشیدا اما مصرانه لب زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تو رو خدا آبجی. یه دقیقه بیا اتاقم. به خدا خیلی مهمه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشیوا با کلافگی در را باز کرد و نهیب زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- حرف حالیت نیست میگم بعدا؟ همینجا بگو خب!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشیدا گردن کج کرد و التماس کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تو رو خدا... یه چیزی هست میخوام بشنوی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشیوا پوفی کشید و به دنبال دخترک سمت اتاقش رفت. شیدا دست خواهرش را میکشید و او را به بالکن برد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- گوش کن...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای حزین و غمبار فرهاد به گوش میرسید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدچارم به دردی که درمان ندارد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدلم بی تو دیگر، ببین جان ندارد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمثل دوره گردا به دورت میگردم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه جای شهر رو برات دوره کردم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس سخته بیتو، هنوز بعد چند سال
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن آوارهی عشق و دنیای دردم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو فکر کرده بودی که عشق میشه خاموش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه مدت نباشی تو میشی فراموش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدچارم دچارم تویی راه چارهام
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو میدونی جز تو کسی رو ندارم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو معشوقهی من، همان جان تازه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکسی که نبودش هنوزم یه رازه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشیدا نگاهش را به چشمهای شیوا دوخت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بابا عاشق مامان بوده شیوا... ببین هنوز ازدواج نکرده! این شعر، این غم برای مامان نیست برای کیه؟به خدا بابا گناه داره، اینقدر اذیتش نکن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشیوا بغض کرده بود و لبهایش بر هم میلرزید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تو خیلی کوچیک بودی شیدا. یادت نیست! من یادمه... دعواهاشون رو یادمه. من اون سیلی که بابا به مامان زد و لب و دهنش خونی شد رو یادمه. من گریههای مامان رو یادمه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشیدا دست روی گونهی خیس از اشک شیوا کشید و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- شاید بابا پشیمونه. حتما عذاب وجدان داره. همین واسش بسه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشیوا بغضش را قورت داد و لب باز کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تو فقط دو سالت بود شیدا. خیلی زود مامان رو فراموش کردی و به بابا و مامان فرنگیس عادت کردی. ولی من... من سوختم. سوختم از غم دوری مامان! داغون شدم. مامان چه زنده باشه و چه مُرده، من نمیتونم بابا رو ببخشم. به خاطر تمام اون خاطرات تلخی که برام ساخت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای ریما در فضای خانه پیچیده بود:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- امیر... امیریل، پاشو... پاشو دیرت نشه. ساعت هفتِ!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیریل خوابآلود چشم باز کرد و حینی که دستهایش را به دو طرف میکشید، خمیازهکشان جواب داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- باشه... باشه الان بیدار میشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبهی تخت نشست و دستی توی موهایش کشید. گوشی را از روی پاتختی برداشت و چک کرد. هانا پیام داده بود! با دیدن اسمش روی صفحهی گوشی لبخند روی لبهایش نشست و پیام را باز کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- سلام عشقم، صبح بخیر. عصر میخوام برم خرید. میای؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبلافاصله انگشتهایش روی صفحه لغزید و جواب داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- سلام گلم. آره میام دنبالت با هم بریم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگوشی را روی تخت گذاشت. کش و قوسی به تنش داد و از جا بلند شد. به محض بیرون رفتن از اتاق، با امیرسام برخورد کرد و او با عجله سمت در سالن دوید. ابرو در هم کشید و تشر زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چته؟! کجا میری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحدس میزد باز هم سر به سر امیرعلی گذاشته باشد. همان دم، امیرعلی با عصبانیت از اتاقش بیرون آمد و با صدای بلند گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- کجا رفتی تو؟ پیراهنمو بده. جورابامو بده. بابا دیرم شده!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیرسام که از در بیرون رفته بود؛ به داخل خانه سرک کشید و جواب داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- جونِ داداش قرار مهم دارم. جبران میکنم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقبل از اینکه امیرعلی فرصت اعتراض داشته باشد، رفت و در را بست. هرچقدر امیرعلی منظم و مرتب بود؛ امیرسام شلخته و نامرتب بود و اکثر مواقع از لباسهای امیرعلی استفاده میکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیریل سری به طرفین تکان داد و سمت توالت رفت. آبی به سر و صورتش زد و وارد آشپزخانه شد. بوی نان تازه و املت در فضای آشپزخانه پیچیده و ریما مشغول چای ریختن بود. با دیدن امیریل لبخند روی لب نشاند و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- صبح بخیر داداش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیریل با حولهی دستی کوچک، رطوبت صورتش را گرفت و جواب داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- صبح بخیر. ممنون بیدارم کردی. دیشب دیر خوابیدم، صدام نمیزدی خواب میموندم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آره، حدس زدم. همیشه این موقع خودت بیدار میشدی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفنجانهای چای را رو روی میز گذاشت و نشست. امیریل نگاهی به ریما انداخت و همانطور که چای داغش را برمیداشت، گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ریما... فکراتو کردی؟ جواب این خواستگارت رو چی میدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irریما لقمهای املت دستش گرفت و لب زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- هیچی، مشخصه اینم مثل بقیه شرایط منو قبول نمیکنه و منم میگم نه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیریل معترضانه گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ریما... من، امیرسام و امیرعلی دیگه بزرگ شدیم. نیاز به مراقبت نداریم. به فکر خودت باش. به فکر آیندهات! برو دنبال زندگیت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتوجه کنید :
خوانندگان عزیز : فصل دوم مشترک این رمان و رمان التیام با نام گرداب سرنوشت به اتمام رسیده است. شما میتوانید فصل دوم را به پرداخت حق عضویت یا دریافت سکه از طریق نمایش تبلیغ به صورت رایگان مطالعه کنید :
خواندن فصل دوم : گرداب سرنوشت