کاترین هانسل دختر پرشور و جوان دو رگه ی روس ایرانی که با تنها فرد باقی مانده از خانواده اش به ایران مهاجرت می کند، پس از مهاجرت به ایران در دانشگاهی ثبت نام می کند و از بدو ورود او به دانشگاه، به خاطر تفاوت هایی که با سایر افراد دارد، دچار اذیت و آزار می شود. کاترین یک شخصیت مشهور در فضای مجازی است و یک دو رگه ی خارجی، همین تفاوت ها باعث دردسر برای اون می شود...در گیرو دار و کشمکش با اطرافیانش، موفق ترین شخصی که روی اعصاب او راه می رود استاد جوان دانشگاه، آقای آریا وثوق است...

ژانر : عاشقانه، اجتماعی

تخمین مدت زمان مطالعه : ۱۱ ساعت و ۳۳ دقیقه

مطالعه آنلاین مادمازل
نویسنده : حدیث افشارمهر

ژانر : #استاد دانشجویی #عاشقانه #اجتماعی

خلاصه:

کاترین هانسل دختر پرشور و جوان دو رگه ی روس ایرانی که با تنها فرد باقی مانده از خانواده اش به ایران مهاجرت می کند، پس از مهاجرت به ایران در دانشگاهی ثبت نام می کند و از بدو ورود او به دانشگاه، به خاطر تفاوت هایی که با سایر افراد دارد، دچار اذیت و آزار می شود. کاترین یک شخصیت مشهور در فضای مجازی است و یک دو رگه ی خارجی، همین تفاوت ها باعث دردسر برای اون می شود...در گیرو دار و کشمکش با اطرافیانش، موفق ترین شخصی که روی اعصاب او راه می رود استاد جوان دانشگاه، آقای آریا وثوق است...

فصل یک

دسته ی چمدون رو محکم چسبیدم، سرم رو بالا آوردم و با صدای نیمه بلندی گفتم:

_هلو گایز! بلاخره فرود اومدیم. این جا ایرانه...

به سمت نینا برگشتم، با صدای آرومی گفتم:

_این جا کجاست؟

آروم تر از خودم جواب داد:

_فرودگاه امام خمینی.

به سمت موبایل برگشتم، سعی کردم خیلی عادی کلمه ی "امام خمینی" رو بیان کنم ولی به خاطر لحجه ام موفق نشدم. به کامنت ها که با سرعت بالا می یومدن نگاه کردم.

_کاترین ما دوست داریم.

_عشقی به خدا.

_اسم فرودگاه رو درست بگو ابله.

_چیش، کانادا رو ول کردی اومدی این جا برای چی؟

_ای لاو یو.

_دختر خیلی جیگری، حالا که اومدی ایران یه قراری بزاریم، نظرت؟

_چقدر جیگری تو.

_بخورمت خوشگل خانم.

_کاترین عاشقتم شیطون بلا.

کامنت ها رو می خوندم و زیر لب تکرار می کردم. من، کاترین هانسون دختر دو رگه ی روسی، ایرانی هستم؛ زبون فارسی رو مثل آب خوردن بلد بودم. در جواب همه ی ابراز علاقه ها دستمو بالا آوردم و بوسی فرستادم. نینا، خاله ی عزیز و دوست داشتنی ام به بازوم زد و گفت:

_راه بیوفت الان تاکسی گیرمون نمیاد.

با بچه ها خداحافظی کردم و لایو رو بستم. موبایل رو توی جیب پشتی شلوار جین فرو کردم و گفتم:

_نانا این قدر حرص نخور چروک می شی.

چشم غره ای اومد و گفت:

_صد بار گفتم به من نگو نانا.

_اوکی.

خنده ی ریزی کردم و زیر لب گفتم:

_نانا!

نشگون ریزی از بازوم گرفت که صدای جیغم توی سالن پخش شد و نگاه عده ای به روی ما برگشت. جعبه ی پینک، سگ پشمای کوچولو ام رو برداشتم و گفتم:

_آریو اوکی پینک؟

پارسی کرد، باز نگاه ها به سمت ما برگشت؛ لبم رو کج کردم و پچ پچ کنان گفتم:

_نینا، چرا هر چی می شه بر می گردن نگاه می کنن؟

با بی حوصلگی به اطراف نگاهی کرد و گفت:

_چون این جا ایرانه، پینک رو بده من.

جعبه رو به سمتش گرفتم و چمدون رو دنبال خودم به راه انداختم. هیجان زده بودم، اولین بار بود پام رو توی ایران می ذاشتم. نینا با سرعت به سمت در خروجی حرکت می کرد و من هم به دنبالش، این وسط هم پارچه ی سفید رنگی که بهش می گفتن شال، از روی موهام سر می خورد و روی شونه هام می افتاد. با حرص دستم رو به شال گرفتم و برای باز هزار روی سرم گذاشتمش. با یه دست موهای صورتی رنگم رو به زیر شال فرستادم. نینا موقع فرود هواپیما شال رو بهم داد و گفت باید توی ایران از این ها روی سرمون باشه. وقتی پرسیدم چرا گفت برای حجاب اسلامی. دستش رو جلوی تاکسی زرد رنگی که بی نهایت با تاکسی های توی کانادا فرق داشت، بلند کرد. تاکسی جلوی پاهامون از حرکت ایستاد. آدامس صورتی رنگ رو باد کردم، نینا چمدون رو برداشت و به دست راننده داد تا توی صندوق عقب بزاره. سرکی کشیدم، مرد چاق راننده نگاهی بهم انداخت و با خنده گفت:

_اهل این دورو ورا نیستی نه؟

با گیجی بهش نگاه کردم، زیر لب گفتم:

_نه!

حالا خودمم نمی دونستم منظورش چی بود. آدامس توی صورتم ترکید. طبق عادت چندین و چند بار باد کردم و ترکوندم. سوار تاکسی شدم و باکس پینک رو روی پاهام گذاشتم. انگشتم رو از میون میله ها رد کردم و به دهنش رسوندم، در همون حین قربون صدقه اش هم می رفتم. انگشتم رو میون دندون هاش گرفت. دستم رو تکون دادم و گفتم:

_جان مادرت ول کن دستم رو، به همون حرف نینا غلط کردم بیخیال شو.

نینا آرنجش رو توی پهلوم فرو کرد، به زور جلوی جیغ زدنم رو گرفتم. چشم غره ای بهم رفت و گفت:

_آروم تر صحبت کن، در ضمن به همون حرف نینا نه! به قول نینا.

سرم رو تکون دادم، دهنش رو باز کرد و سریع دستم رو پس کشیدم. این پاپی بعضی وقت ها وحشی می شد، درست مثل نینا. به شهر خاکستری رو به روم نگاه کردم. چندین سال پیش مامی من از ایران به کانادا مهاجرت می کنه و با پدر روسی من ازدواج می کنه، حاصل ازدواجشون من یعنی کاترین شدم. بیست و سه ساله ام و از بچگی مامانم با زبان ایرانی آشنام کرد. وقتی گند می زدم، یا یه شیطنتی می کردم که نمی خواست پدر بفهمه با زبان فارسی با هم صحبت می کردیم، وقتی پونزده ساله بودم هر دو توی کشتی که روی دریای کانادا بود غرق شدن. افسردگی شدیدی که مرگشون برای من آورد، شیطنت و شادی رو ازم گرفت. به خاطر همین رو به دنیای مجازی یعنی فیسبوک و اینستاگرام آوردم. نزدیک سه میلیون فالور داشتم، از هر کشور با هر زبانی. ولی اکثرشون ایرانی و فرانسوی بودن. به خاطر این که ساکن کانادا بودیم، خیلی خوب زبان فرانسه و البته انگلیسی رو بلد بودیم. نینا که خاله ی من می شد، و فقط دوازده سال از من بزرگتر بود، نذاشت تنها زندگی کنم و من رو به خونه ی مجردیش راه داد. حالا به ایران برگشته بودیم تا زندگیمون رو این جا ادامه بدیم.

نینا آدرس جایی که خونه ی مامی در زمان مجردی اش بود رو داد. سر از پا نمی شناختم، می خواستم ایران رو زیر و رو کنم و بیش تر از همه، می خواستم خونه ی مامی رو ببینم. سوالی که توی ذهنم بود رو به زبون آوردم:

_نینا؟ کی می رسیم؟

_الان می رسیم.

_الان دقیقا کی؟

_سرم رو خوردی کاترین، ده دقیقه ی دیگه.

توی جام وول خوردم و با ذوق به تماشای خیابون ها نشستم. هوای توی ماشین به شدت خفه کننده بود. نینا با کلافگی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_لطفا کولر ماشین رو روشن کنید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

راننده خلال بین دندون هاش رو جا به جا کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_شرمنده آبجی، کولر خرابه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نینا با حرص گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_دِ روشن کن پولش رو می دم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از توی آینه به نینا نگاه کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_دوبل؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نینا با حرص سرش رو تکون داد. راننده با سرخوشی کولر رو زد و آهنگی پلی کرد. دستش رو که از پنجره بیرون برده بود رو با ریتم به در می زد. خنده ام گرفت، رو به نینا کردم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_همه اشون همین طورن؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لباش رو به روی هم فشرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_گمونم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

راننده بشکنی توی هوا زد و با آهنگ سرش رو تکون می داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_هم نامهربونه، هم آفت جونه هم با دیگرونه هم قدرم ندونه ندونه ندونه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هم دورو دو رنگه هم دلش چه سنگه هم با من بجنگه بجنگه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از این چیزاش خبر دارم اما چه کنم دوستش دارم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کم مونده بود رقصی بیام که با نگاه خشمگین نینا سر جام نشستم. باز اخلاقش بد شده بود، وقتی خسته بود کسی نمی تونست بهش نزدیک بشه. از سگ بدتر پاچه می گرفت. ماشین جلوی خونه ی ویلایی از حرکت ایستاد. در رو باز کردم و با ذوق، به خونه ی رو به روم نگاه کردم. انگار که ازخونه های ساحلی باشه. تمام چوب های خونه کرمی رنگ بود و سقف بالای در قرمز رنگ و گنبدی مانند بود. نینا چمدون رو روی زمین گذاشت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_پینک رو که یادت نرفته؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همون لحظه صدای لاستیک ها بلند شد و ماشین با سرعت از کنارمون رد شد، جیغ بلندی کشیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خاک بر سرم شد، پینک توی ماشین مونده بود. نینا با عصبانیت جیغی کشید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_حواست کجاست پس؟ پینک عزیزم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستم رو جلوی دهن باز شده ام گرفته بودم و به جاده ای که رد لاستیک های ماشین روی اون به جا مونده بود نگاه کردم. دسته کلید بزرگی رو به سمتم گرفت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بیا این کلید. برو خونه تا من پینک بیچاره رو برگردونم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کلید رو گرفتم ، دسته چمدون نینا و مال خودم رو گرفتم و در رو باز کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دیدن فضای خونه دلم گرفت. عکس های مامی دیوار های خونه رو پوشونده بودن. موبایلم رو از توی جیبم در آوردم و سلفی گرفتم. توی اینستاگرام پست کردم و نوشتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_به خونه ی جدید خوش اومدی کاترین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همون لحظه لایک ها به صد هزار تا رسید. کامنت ها یکی پس از دیگری گذاشته می شد، چشمم به کامنت جونیور، دوست پسر سابقم که چهارماه پیش باهاش قطع رابطه کردم، افتاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_کاترین عزیز، امیدوارم در کشور جدید شاد باشی، با آرزوی بهترین ها.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی روی لبم نشست، بعضی از کامنت ها خیلی خوشحالم می کرد و بعضی دیگر بدجور حالم رو می گرفت. نینا همیشه می گفت می ترسم آخر از دست این همه انرژی منفی باز روحیه ات بد بشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

البته این فقط یه ترس بود چون می دونست چه آدم شر و شیطون و پر انرژی هستم و با این چیز های کوچیک روحیه ام بد نمی شه. نینا حساب اینستاگرام نداشت، متعقد بود این چیز ها جنبه می خواد که اون نه جنبه اش رو داشت نه حوصله اش رو. ترجیح می داد توی دنیای واقعی باشه! راهروی باریک رو با سه قدم رد به پایان رسوندم، در سمت چپ سالن کوچیکی قرار داشت و در سمت راست، اپن سفیدی قرار گرفته بود که کنار ورودی آشپزخونه بود. سرکی توی سالن کشیدم، دیوار ها زرشکی روشن رنگ شده و با قاب های کوچیک سبز و آبی تزیین شده بود. از دکوراسیون دخترونه ای که داشت لبخند به لبم نشست. پرده های زرشکی تیره به دیوار رو به روی تی وی وصل شده بود روی ملحفه های سفید رنگ اندازه ی یه بند انگشت خاک نشسته بود. به جلو رفتم و ملحفه ها رو کشیدم و انداختم روی زمین، ، مبل های رنگارنگ روی دور و اطراف سالن مربعی رو گرفته بودن آشکار شدن. کنار مبل دو نفره ای که اولین مبل بعد از ورودی بود، چراغ خواب پایه بلند صورتی کمرنگی قرار داشت. صدای زنگ در بلند شد، شال سفید رنگ رو مرتب کردم و به جلوی در رفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چمدون ها رو کشیدم و به داخل بردم. در رو بستم و دست به کمر، به چمدون صورتی خودم نگاه کردم. راهرویی بعد از عبور از کنار آشپزخونه وجود داشت که انتهاش بن بست بود. دسته ی چمدون رو گرفتم و به سمت راهرو به راه افتادم. به انتهاش رسیدم، به سمت راست می پیچید و وقتی وارد می شدی، یه راهروی عریض می دیدی که سه تا در داشت. اولین در رو باز کردم، تمام دکوراسیون اتاق صورتی بود، با دیدن رو تختی پونی کوچولو، خنده ام گرفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اتاق مربعی پونزده بود؛ تخت سفید چوبی کنار پنجره، چسبیده به دیوار وجود داشت. کمد سفید رو به روی تخت به دیوار چسبیده شده بود و کنار کمد، میز آرایشی که سه آینه ی چسبیده به هم داشت و چراغ خواب صورتی درست عین اونی که توی سالن دیدم وجود داشت. رنگ دیوار ها صورتی کمرنگ بود، این جا انگار بهشت من بود. چمدون رو کنار در رها کردم و روی تخت نشستم. شالی که روی گردنم بود رو برداشتم و روی عسلی کنار تخت گذاشتم. مانتوی جلو باز آبی رنگ رو از تنم در آوردم و کفش های پاشنه بلند سفید رو از پاهام بیرون کشیدم. این اتاق یه تمیز کاری درست و حسابی می خواست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای زنگ در بلند شد، از جا بلند شدم و با عجله به سمت در رفتم، نینا پشت در بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دیدن باکس پینک توی دستش، از خوشحالی جیغ خفیفی کشیدم. نینا با چهره ای که خستگی ازش می بارید وارد خونه شد و باکس رو روی زمین گذاشت. روی زمین خم شدم و در کوچولوی باکس رو باز کردم، با ذوق از جعبه بیرون پرید، وقتی خوشحال می شد زبونش رو آویزون می کرد و هن هن نفس هاش به راه می افتاد. پشمک من! به دنبالم راه افتاده بود و از این طرف به اون طرف می رفت. نینا روی مبل ها رها شد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چقدر دلتنگ این جا بودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کنارش نشستم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چقدر؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خیلی زیاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کفشاش رو در آورد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ساعت چنده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

موبایلم رو نگاه کردم، ساعت ده شب رو نشون می داد ولی این جا هنوز روز بود. فهمید ساعت ها مشکل دارن که گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بیخیال، خیلی گرسنمه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از جا بلند شد و با موبایلش شماره ای رو گرفت. از توی حرف هاش فهمیدم داره شماره یه رستوران رو می گیره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_دو پرس کباب کوبیده لطفا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آخ جون کباب کوبیده! مامی درست می کرد و اون قدر خوشمزه بود که هرچقدر می خوردم سیر نمی شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_می رم دوش بگیرم، تا برگردم آتیش نسوزونی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستم رو بالا بردم، به معنای برو و خیالت راحت باشه. کنترل تی وی رو برداشتم و کانال ها رو زیر و رو کردم. اسم کانال ها رقم بود، یک دو سه چهار! هیچ فیلمی پیدا نکردم. حوصله ام به شدت سر رفته بود. موبایلم رو برداشتم و مشغول لایو گرفتن شدم. با سرعت به افرادی که وارد لایو می شدن اضافه می شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_سلام عشقم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_هلو کاترین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_تو چقدر خوشگلی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_عاشقتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خوبی دختر؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این وسط ها هم چندین و چند کامنت انگلیسی و فرانسوی دریافت کردم. همه رو تک به تک جواب می دادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چند سالته؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دیدن این سوال جواب دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بیست و سه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دیدن کامنت های لارا، الکس و زک با خوشحالی از جا پریدم. سه دوست صمیمی من در کانادا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدای بلندی گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_سلام سه کله پوک. بدون من خوش می گذرونین؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جواب اومد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بی تو صفایی نداره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_کاش بودی دلتنگتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خوبی دختر؟ کی بر می گردی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لب و لوچه ام آویزون شد و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_مشخص نیست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کامنت یکی از طرفدار ها به چشمم اومد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چقدر با لهجه صحبت می کنی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جواب دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_طبیعیه چون بیش تر مواقع انگلیسی صبحت می کنم، حتی توی فرانسوی هم لحجه دارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای در حمام بلند شد، دستم رو بالا آوردم و بای بای کردم. لایو رو قطع کردم و از جا پریدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نینا مردم از گشنگی، کم مونده بپرم تو رو بخورم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_باید تا الان می رسید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همون لحظه صدای زنگ در بلند شد.با شوق به سمت در رفتم که صدای جیغ نینا متوقفم کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_شال کاترین شال!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شال نینا رو از روی مبل چنگ زدم و شل روی موهام انداختم. در رو باز کردم، همون لحظه در خونه ی کنار باز شد و مرد قد بلندی بیرون اومد. با دیدنش دهنم باز موند، خدای من چه قدر شبیه مسیح بود. صدای مردی که غذا ها رو به دست داشت بلند شد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خانم نمی خوای کار ما رو راه بندازی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به زور چشمام رو از روی اون مرد برداشتم و سرم رو تکون ریزی دادم. پولی که نینا روی اپن گذاشته بود رو برداشتم و تحویل مرده دادم، غذا رو گرفتم و با نگاهی که به قد و بالای اون مرد جذاب که منتظر لب جاده ایستاده بود انداختم، خونه ی اش با خونه ی ما حداقل پونزده قدم فاصله داش...یعنی دیوارهای ما بهمدیگه چسبیده نبود و وسط هر دو خونه فضای سبز با چمن بود. در رو بستم. با عجله به سمت نینا رفتم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نینا! یه مرده بود اون پشت در، خیلی شبیه عیسی مسیح بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نینا متعجب گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_جدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم رو تند تند تکون دادم، وقتی از موضوعی متعجب می شدم یا هیجان زده، کلمات فارسی از ذهنم گم می شدن. به موهام اشاره ای کردم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_موهاش بلند بود خیلی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به زیر گوشم اشاره کردم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_تا این جا، قهوه ای.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قهوه ای رو کهوه ای گفتم و باعث شدم نینا به خنده بیوفته. دستش رو روی شونه ام انداخت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_دختر آروم باش، خب بود که بود، به ما چه. غذا رو بده گشنم شد. اون قدر گرسنه ام بود که بیخیال قضیه شدم و روی میز چوبی قهوه ای که کنار دیوار آشپزخونه بود نشستیم. با ولع به جون غذا خوردم. در همون حین به حرف های نینا که راجب کار و شغلی که می خواد داشته باشه گوش می کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_باید از مدرک مترجمیم استفاده کنم، نمی شه همون جا خاک بخوره در ضمن شغلی که توی کانادا داشتم رو این جا نمی تونم داشته باشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شغل ثابق نینا معلم ادبیات انگلیسی بود ولی طبق گفته های خودش، توی ایران باید برای معلمی بخونی تا بهش برسی، ولی کانادا این طور نبود. قاشقش رو بالا آورد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_آره می تونم یه شغلی پیدا کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کمی از غذام رو خوردم، چنگالش رو به سمتم گرفت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_تو می خوای چی کار کنی؟ نمی شه که همین طور دست روی دست بزاری و هیچ کاری نکنی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

متعجب گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_دست روی دست بزارم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشماش رو توی کاسه چرخوند و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_منظورم اینه که نمی شه بی کار بشینی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم رو تکون دادم تا این بحث رو تموم کنه و با خیال راحت به غذای عزیزم برسم؛ ولی متاسفانه بیخیال این قضیه نمی شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چرا نمی ری دنبال علاقه ات؟ مگه عکاسی رو دوست نداری؟ پس یا عکاس شو یا مدل!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

توی فکر فرو رفتم، مدل شدن هم فکر خوبیه. سرم رو تکون دادم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بعدا بهش فکر می کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دهنش رو باز کرد تا چیزی بگه، از کوره در رفتم و جیغی کشیدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نینا محض رضای خدا بزار از غذا لذت ببرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خنده گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اوکی بابا، از غذات لذت ببر.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم غره ای بهش رفتم و مشغول خوردن شدم. وقتی تمام شد، ظرف های یک بار مصرف رو توی سطل آشغال ریختم و روی مبل ولو شدم. لپ تاپ رو از توی چمدون بیرون کشیدم و روی پام گذاشتم و فیلمی پلی کردم. نینا با نایلون تخمه ی آفتاب گردون رو به روم نشست و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_مدارکت رو آماده کردن، گفتن تا چند هفته ی دیگه می تونی این جا ادامه تحصیل بدی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از جا پریدم و جیغی کشیدم. نینا با خنده گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_هیس دختر آبرومون رو بردی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رشته ی مورد علاقه ام عکاسی بود و توی کانادا یه ترم رو گذروندم. روی مبل نشستم و نفس زنان گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چقدر باید صبر کنم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_مشخص نیست ولی باید از همین الان آماده باشی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم رو تکون دادم، به جلو خم شد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_کاترین! این جا اون طوری که فکر می کنی نیست. نه باید این شیطنت ها، سرزنده بودن آزادیت رو این جا داشته باشی. چون مردم ایران با کانادا خیلی متفاوتن، بیش از حد متفاوتن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با گیجی بهش نگاه می کردم، هیچی از حرف هاش حالیم نمی شد. سرم رو تکون دادم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اوکی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فهمید هیچی حالیم نشد، از جا بلند شد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بیخیال، برم بخوابم تو هم استراحت کن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خواب های خوب ببینی نانا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جیغ کشید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_کوفت!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

غش غش خندیدم، از اذیت کردن دیگران لذت می بردم، به گفته ی نینا کرم درونی داشتم، حالا منظورش رو درست متوجه نشدم ولی گمون کنم راست می گفت. وارد اتاق شدم، از کیف لوازم آرایشی شیر پاک کن رو برداشتم و آرایشم رو پاک کردم. قبل خواب دوشی گرفتم و با خستگی روی تخت دراز کشیدم، به سه نکشیده خوابم برد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

**

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فصل دو

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سه هفته گذشته بود، توی این مدت تمام بازار های نزدیک رو دور زدم و هرچی که نیاز بود رو چه برای خونه و چه برای خودم، خریدم. کلید توی در انداختم و وارد خونه شدم. نینا مشغول تماشای تلویزیون بود، با دیدن من به سمتم چرخید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بگو ببینم چی خریدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با ذوق تمام لباس هایی که خریده بودم رو نشون دادم. کارمون به جایی رسید که سر یه تیشرت باهم دعوا کردیم و مثل همیشه من موفق شدم. با حرص زد توی کله ام و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بدبخت خسیس.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خودتی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تیشرت به دست وارد اتاق شدم و پوشیدمش. سفید رنگ بود و عکس تک شاخ داشت. چرخی جلوی آینه زدم و موهام رو دورخودم ریختم. عطر و ادکلن ها، لوازم آرایشی، لوسیون و هر وسیله ی بهداشتی که خریده بودم رو روی میز ردیف کردم. در کمد رو باز کردم و تمام لباس ها رو چیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مشغول مرتب کردن وسایل بودم که یک هو در اتاق باز شد و نینا با جیغ و داد وارد اتاق شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

متعجب بهش نگاه کردم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نانا چرا دیوونه شدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اون قدر خوشحال بود که از شنیدن اسم نانا عصبی شد و بپر بپر کنان به سمتم اومد. از هیجانش منم به هیجان افتادم و خنده گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بس کن! بگو دیگه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_می ری دانشگاه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با شنیدن این حرفش، دهنم اتوماتیک باز شد و جیغی کشیدم. سر جام می بره می رفتم، دستاش رو دور شونه هام انداخت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ببین تو هم خوشحال شدی، چشم های سبزت از خوشحالی برق می زنن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یکی از دستام رو بالا بردم و با خوشحالی گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بلاخره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کشیده گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_آره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس زنان از حرکت ایستادم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_من نمی دونم چی بپوشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ کمکت می کنم نگران نباش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از خوشحالی سر از پا نمی شناختم، عاشق رشته ام بودم و حالا قراره دوباره ادامه اش بدم. دائم می ترسیدم دانشگاه من رو نپذیره، اگه این طور بود به زور نینا رو جمع می کردم و از این جا می رفتیم. از اصلی ترین دلایلی که این جا هستیم، هوایی شدن نینا بود. بی قراری می کرد تا برگردیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روی تخت ولو شدم، تا خود صبح خوابم نبرد و از این پهلو، به اون پهلو می رفتم. سرم رو بالا آوردم و به ماه کامل در پشت پنجره ام نگاه کردم. دستم رو دراز کردم و چراغ خواب رو خاموش کردم. نفس عمیقی کشیدم و به سقف خیره شدم. به سرنوشت اعتقاد داشتم و نمی دونستم چی قراره برام پیش بیاد. همیشه از تغییر توی زندگیم بدم می یومد، دوست داشتم زندگی خط صاف خودش رو ادامه بده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با شنیدن صدای آلارم ساعت، اتوماتیک وار چشمام باز شد. روی تخت سیخ نشستم و به ساعت نگاه کردم. ده صبح رو نشون می داد، امروز باید با نینا به خرید برم و وسایل مورد نیاز برای رفتن به دانشگاه رو مهیا کنم. جلوی آینه ایستادم، طبق عادت موهام رو شونه، و سشوار کشیدم. عادت داشتم باز باشن و نبندم شون. از اتاق خارج شدم و وارد سرویس بهداشتی رو به رویی شدم. مسواکی زدم و به صورتم آب پاشیدم؛ توی آینه به خودم نگاه کردم، صورت تقریبا گردی داشتم، با فکی که زاویه اش خیلی توی چشم بود. ابروهای باریک و مدل دار، از اون هشتی بودن درشون آوردم و مدل به روزی بهشون دادم. چشمام کشیده بودن، نه زیاد درشت و نه ریز، به رنگ سبز زمردی. همه شیفته ی چشمام بودن، چون توی هر شرایطی به یه رنگ در می اومدن. گاهی وقت ها خاکستری می شدن و گاهی وقت ها سبز روشن، همیشه متغیر بودن. بینی خوبی داشتم، بینی کشیده و جمع و جوری داشتم به همراه لب های غنچه ای قلوه ای، اگه رژ به این لب های بی رنگ نزنم، انگار روح سرگردانم. چندان مژه ی زیادی نداشتم، مثل لبام که نیاز به رژ داشتن، مژه ها هم نیاز به ریمل داشتن. موهام به مامی رفته بود، فندقی رنگ. ولی از دو سال پیش تا به الان به جونشون افتادم و دائم رنگ می کنم. الان صورتی کمرنگ بودن. از دستشویی بیرون اومدم و به سمت آشپزخونه رفتم. صدای پارس های پینک رو می شنیدم. انگار بوی من رو احساس کرد که با عجله از به سمتم اومد و دمش رو تکون داد. روی زمین خم شدم و موهاش رو بهم ریختم. عاشق وقتی بود که این طوری باهاش بازی می کردم. از جا بلند شدم و با صدای بلندی گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_صبحونه حاضره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چطوره یه سر بزنی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست از سر پینک برداشتم و وارد آشپزخونه شدم. نینا پشت میز نشسته بود و با عجله مشغول خوردن بود. بهش پیوستم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خفه نشی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کمی از صبحونه رو خوردم و از جا بلند شدم، توت فرنگی رو از توی یخچال برداشتم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_کی می ریم خرید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به ساعتش نگاه کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_زود حاضر شو وقت نداریم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یکی از مانتو های نینا رو برداشتم و به تن کردم. ساده و مشکی بود. کمی آرایش کردم و از اتاق بیرون رفتم. شال بنفش رنگ رو روی موهام انداختم و با ادکلن دوش گرفتم. از اتاق بیرون اومدم، نگاهی به تیپ دو رنگه ی آبی نفتی و مشکی نینا انداختم. مانتوی جلو باز آبی نفتی به همراه شال و شلوار مشکی پوشیده بود. سوتی زدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_جیگر شدی نانا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دمپاییش رو برداشت تا به سمتم پرت کنه که جا خالی دادم و خورد به دیوار. با خنده گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نمی تونی من رو بزنی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با غیض از کنارم رد شد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خواهیم دید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سه دست مانتویی که انتخاب کردیم رو روی میز گذاشتم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_این ها رو می خرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کارت نینا رو گرفت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_قابل نداره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با گیجی و صدایی آروم گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_قابل؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_یعنی رایگان ببر.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند دندون نمایی زدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اوه نه مرسی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انگار لحن و حرف زدنم خیلی براش جالب بود که خنده ای کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_مال ایران نیستی نه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخمام توی هم کشیده شد، دیگه از این سوال بیزار شده بودم. سرم رو تکون دادم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نایلون لباس ها رو به سمتم گرفت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_مبارک...هیچی بفرمایید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نایلون رو گرفتم و تشکری کردم. نینا به سمتی اشاره کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بریم اون جا کفش بخریم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم رو تکون دادم. یه جفت کفش اشپرت و دو جفت پاشنه بلند خریدم، فروشنده ی اون بوتیک رو به من کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_از حرف زدنت معلومه ایرانی نیستی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخم کردم و با عصبانیت گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نه! نیستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شونه هاش رو بالا انداخت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_عصبانی نشو آخه خیلی قشنگ با این لهجه ات حرف می زنی، خیلی غلیظه ولی آدم خوشش میاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نزدیک ده یازده نفر این حرف رو بهم زدن، سرم رو تکون دادم و پاکت کفش ها رو برداشتم. به نینا اشاره ای کردم و از بوتیک خارج شدیم. با کلافگی گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_همه می فهمن من مال این جا نیستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خب بفهمن، مگه چه عیبی داره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_دوست ندارم به خاطر این موضوع توی چشم باشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_هم قیافه ات داد می زنه خارجی هم لحجه ات. خیلی غلیظ صحبت می کنی و البته بامزه، اون طور نکن قیافت رو، اَه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

طبق معمول که از موضوعی ناراحت می شدم لبام رو غنچه می کردم و به بالا نگاه می کردم. نینا هم از این حرکت من هم خنده اش می گرفت و هم عصبانی می شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_زهرمار.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

متعجب گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_تو این رو از کجا یاد گرفتی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خنده ی ریزی کردم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_یه نفر بهم گفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اون جوری لذت نبر کاترین، بهت فحش داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابروهام بالا پرید، با تعجب گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_واقعا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش رو تکون داد. انگشت اشاره اش رو به نشونه ی تهدید به سمتم گرفت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_فحش یاد نگیر! فهمیدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شمرده شمرده گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_توی احمق نمی خواد به من یاد بدی فحش یاد نگیرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشماش گرد شد، لبخند دندون نمایی زدم و ابروهام رو تند تند بالا انداختم. دستش رو بلند کرد تا بزنه لت و پارم کنه که از زیر دستش در رفتم و زبونم رو بیرون آوردم. هرچیزی رو یاد نگیرم، فحش دادن رو خیلی خوب یاد می گرفتم. سوار تاکسی شدیم، صدای زنگ موبایل نینا بلند شد. بعد از جواب دادن با خوشحالی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_همه چی خیلی خب داره پیش می ره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چی شده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_پول خونه و ماشین رو به حسابم ریختن، فردا می رم تا ماشین بخرم، برای رفت و آمدمون خوبه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم رو تکون دادم، عینک های آفتابی رو روی چشمام گذاشتم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_دانشگاه من کجاست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_حدود نیم ساعت با خونه فاصله داره، با ماشین من می ری اجازه نمی دم با مترو بری.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با کنجکاوی گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چرا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_همین طوری هم توی چشمی، نمی ذارم بری بین مردم پخش بشی، خیلی راحت ازت سواستفاده می کنن کاترین، تو اون طوری که فکر می کنی نیستن، یعنی هیچکس اون طوری که تو فکر می کنی نیست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با گیجی بهش نگاه می کردم، هیچ کدوم از حرف هاش رو نمی فهمیدم. دستش رو روی دستم گذاشت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_وقتی تو مهربون و ساده ای، دلیل نمی شه بقیه هم باشن، ذات تو پاکه و بقیه رو مثل خودت می بینی، ولی این دلیلی نیست که مردم واقعا اون چه که تو فکر می کنی باشن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

الان بهتر متوجه می شدم، سرم رو تکون دادم. لبخندی به روم پاشید. نینا کم تر از یه مادر نبود برام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با سن کمی که داشت ولی خیلی خوب از پس همه چی بر می یومد و از من مراقبت می کرد، دائم می ترسید یه بلایی به سر من بیاد، چه جسمی و چه روحی. بیش تر از خودش نگران من بود، گاهی وقت ها اذیت می شدم از این توجه های بیش از اندازه اش ولی با تمام وجود دوستش داشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

**

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فصل سه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدای آلارم ساعت از خواب بیدار شدم، غلتی زدم و روی پهلو خوابیدم. بدجور خوابم می یومد، چشمام داشت سنگین می شد که در با شدت باز شد و صدای جیغ نینا از خواب پروندم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بیدار شو کاترین، دانشگاهت دیر شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سیخ سر جام نشستم، با هولی دستم رو به سمت ساعت بلند کردم، هفت بود! خداروشکر هنوز دیر نشده. با حرص بالشت رو برداشتم و به سمتش پرت کرد. خنده ای بلندی کرد و در رو بست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به کل خواب رو از سرم پرونده بود. از جا بلند شدم و وارد سرویس بهداشتی شدم. آبی به دست و صورتم زدم و از در بیرون اومدم. بوهای خوب خوب به مشامم می رسید. به سمت آشپزخونه رفتم، نینا با سرعت مشغول آماده کردن صبحانه بود. پشت میز نشستم و چنگالم رو وارد نیمرو کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جیغی زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نخور تا سوسیس ها بیان.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

می دونست تخم مرغ رو با سوسیس دوست دارم. دستم رو به زیر چونم زدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نانا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_کوفت، بله؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_دانشگاه چطوریه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تابه رو تکون داد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_مثل دانشگاهی که توی کانادا می رفتی نیست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_واقعا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_آره، دختر ها این جا باید حجاب داشته باشن و قوانین رو رعایت کنن، نه باید با پسر ها صحبت کنن یا دوست بشن، باید ساکت و آروم باشن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمام هر لحظه گرد تر می شد، با لحن بامزه ای گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نمی تونم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خنده گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_کاترین از این کارها کنی موهات رو می کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لب ورچیدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_باشه بابا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماهیتابه رو روی میز گذاشت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_عجله کن، صبحونه رو بخور و آماده شو، ساعت نه اولین کلاست شروع می شه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم رو تکون دادم و مشغول خوردن شدم. نینا با عجله دادنش صبحونه رو کوفت من کرد. آخرین لقمه رو برداشتم و با دهنی پر گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بس کن نینا جیغ می زنم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_زود باش ساعت هشت شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چنگال رو روی میز رها کردم و به سمت اتاق رفتم. به مانتوهایی که نینا خریده بود نگاه کردم، هیچ کدوم باب میلم نبودن. دستم رو دراز کردم و پیراهن کوتاهی که تا دو وجب زیر باسنم بود رو برداشتم. ابرو بادی صورتی جیغ و سورمه ای بود. استین های تنگی داشت و دور کمرش زنجیر طلایی می خورد. شلوار جین سورمه ای برداشتم و هر دو رو به تن کردم. رژ لب صورتی جیغ ست لباس زدم و مژه هام رو پر ریمل کردم. به پارچه ای که نینا به اون مگنعه می گفت نگاه کردم. زیر رو روش کردم و با دقت بهش نگاه کردم. با صدای بلندی گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نینا این مگنعه رو چطور بزنم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_مغنعه نه مگنعه! اون گردی که داره رو روی سرت بزار و تنظیمش کن، باید خطی که اون پایین داره از روی چونه ات شروع بشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

طبق حرفاش، کاری که گفته بود رو انجام دادم. موهام از گوشه و کنار بیرون زده بود. با دستم درستشون کردم، فرق کج زدم، تقریبا نصف موهام صورتم رو گرفته بود. آدامسی برداشتم و توی دهنم انداختم. کیف صورتی رنگ رو برداشتم و از اتاق بیرون رفتم. به سویچ روی میز نگاه کردم، نینا فردای اون روزی که می شد دو هفته ی پیش، ماشین جیگری رو خریداری کرد. سویچ رو برداشتم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_من رفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صداش از توی اتاق بلند شد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_برو به موقع برگرد خونه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آدامسم رو باد کردم و از در بیرون رفتم. همزمان با باز کردن درخونه ام، خونه ی کنار هم باز شد و مردی با موهای کمی بلند قهوه ای رنگ خارج شد. بی توجه به سرتاپام نگاهی انداختم. لباس کمی تنگ بود ولی عادت داشتم. یقه ی گرد لباس رو مغنعه پوشونده بود. رژم رو از توی کیف بیرون کشیدم و پررنگ ترش کردم، حالا خوب شد. نینا راست می گفت، هرچی بپوشم بهم می یاد. از آسانسور خارج شدم و سوار شاسی بلند سفید رنگ شدم. مکان یاب رو روشن کردم و آدرس دانشگاه رو گفتم، مکان یاب گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ مستقیم برانید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هنوز راه نیوفتاده بودم که دوباره گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_مستقیم برانید، سی دقیقه ی دیگر.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با عصبانیت گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بس کن، حوصله ام رو سر بردی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_مستقیم برانید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با عصبانیت پام رو روی گاز فشردم. خدار و شکر این دو هفته رو مشغول کار کردن با این ماشین بودم و می دونستم گاز و ترمز کجاست. توی کانادا همه ی این ها برعکس بود. به ساعت نگاه کردم، به موقع رسیدم. ماشین رو وارد پارکینگ کردم، گردنم رو بالا کشیدم و به اطراف نگاه کردم، فقط یه جای خالی مونده بود، همین که خواستم به اون سمت برم، ماشین مدل بالایی از کنارم با سرعت رد شد و وارد جای پارک من شد. با تعجب گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چی؟ انسان بی شعور.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از ماشین پیاده شدم، با عصبانیت به فردی که داشت از ماشین خاکستری مدل بالاش پیاده می شد گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اون جا جای من بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش رو به سمتم برگشت، با دیدن قیافه اش کپ کردم. این همون مردی که شبیه مسیح بود؟ نه نبود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اون موهای بلندی داشت ولی این موهاش کاملا کوتاه بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خب حالا جای منه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از فکر بیرون اومدم، اخمام رو در هم کشیدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_یعنی چی جای منه؟ من می خواستم برم اون جا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از کنارم رد شد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_شرمنده الان دیگه نمی تونی بری.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستم رو مشت کردم، با بیخیالی از پارکینگ خارج شد. از حرص جیغی کشیدم. فکری به سرم زد، از توی کیف لوازم آرایشیم سوهان رو برداشتم و به سمت ماشینش رفتم. سوهان رو روی تنه اش گذاشتم و همراه خودم به سمت جلو کشیدم. خط بلند بالایی روی ماشین افتاده بود. با لبخندی رضایت بخش سوهان رو به سر جای خود برگردوندم، با رژ صورتی ام نوشتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_این جا جای من بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امیدوارم بدون غلظ املایی نه نوشته باشم. سوار ماشین شدم و از پارکینگ خارج شدم، تنها جایی که می تونستم پارک کنم دم دانشگاه بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زیر لب کلمه ی بیست و سه رو تکرار می کردم، از در کلاس ها رد می شدم. با کلافگی به ساعتم نگاه کردم، ده دقیقه دیر کردم و هنوز به کلاس نرسیدم. بیست و یک، بیست و دو و بیست و سه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جلوی در ایستادم، هندزفری توی گوشم بود و آهنگ انگلیسی می خوند. تقه ای به در زدم، صدای بفرماییدی شنیدم. در رو باز کردم و همین که اولین قدم رو برداشتم، پام به پشت اون یکی پام خورد و با کله به روی زمین افتادم. صدای خنده ی جمع با صدای زنی که از ته دل فریاد می کشید قاطی شد. سرم رو بالا آوردم و به جمعیت رو به روم نگاه کردم. از جا بلند شدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_متاسفم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیدم که نگاه همه متعجب شد، به زور جلوی لبخندم رو گرفتم. خیلی خوب صدای نکره ی خندیدنشون رو قطع کرده بودم. صدای فردی باعث شد به سمتش برگردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_یازده دقیقه دیر کردید مادمازل.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مادمازل؟ مگه اون خارجی بود که می گفت مادمازل؟! با دیدن همون مرد بی ادب که جای استاد نشسته بود، ابروهام بالا پرید. پس این مرد استاد من بود! با حاضر جوابی گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_آخه یه مرد بی فرهنگی جای پارکم رو گرفته بود، شباهت زیادی هم با شما نداشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای خنده و سوت جمعیت به هوا رفت. فکر کنم فهمیدن اون اقای بی فرهنگ همین استاد بود. یکی از ته کلاس داد زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بابا شیطون!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چه با جرعت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رگه های خشم رو توی چشمای روشنش دیدم. فکر کنم عسلی بود، شاید هم سبز. با خونسردی دست به سینه شد و به صندلی تکیه داد، با گستاخی بهش زل زدم. نگاهی به دفتر جلوش انداخت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خانم کاترین هانسل، تشریف ببرید از کلاس بیرون، این جلسه محرومید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عین خیالمم نبود، شونه هام رو بالا انداختم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اوکی، بای.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با همون ژست مغرورانه اش گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_در ضمن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستم روی دستگیره خشک شد، به سمتش برگشتم و بهش نگاه کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خارجی بودن شما دلیل بر این سر و وضع نداره، از این به بعد سر کلاس های من با لباس هایی درست حاضر بشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستم رو از روی دستگیره برداشتم، عصبانی شده بودم شدید ولی نشون ندادم. یه تای ابروم رو بالا دادم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_شما استادید درسته؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بلاخره به سمتم برگشت و بهم نگاه کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بله.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با جرعت بهش نگاه کردم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_پس فکر نکنم گیر دادن به لباس من جزء وظیفه ی درس دادن شما باشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای دست و جیغ به هوا رفت، این دفعه بلند تر از قبل. اگه اژدها بود، خشمش جای چشمش از دهنش بیرون می ریخت. نگاهی به دانشجو ها انداختم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_به حرف شما ایرانی ها، با اجازه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و در رو محکم بستم. نفس عمیقی کشیدم و زیر لب گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_استاد بی شعور.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سمت بیرون به حرکت در اومدم. اون هوای روشن و ابری کنار رفته بود و حالا به جاش ابر های تیره و بارونی اومده بودن. ساعت نه و نیم صبح بود ولی انگار دم دمای شب بود. برگه ی کلاسیم رو از میون دفترم بیرون کشیدم، خدای من! سه تا از کلاسام با اون بود و فقط یکی از کلاسام با یه استاد دیگه بود. به اسمش نگاه کردم، آریا وثوق.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سمت بوفه ی توی محوطه رفتم، روی میز نشستم، پسر جوونی پشت پیشخوان نشسته بود و با دیدن من گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چیه؟ از کلاس انداختنت بیرون؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستم رو به زیر چونه ام زدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_یه استاد بی تربیت اخمو این کار رو کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پارچه اش رو توی لیوان دور داد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_استاد وثوق؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

متعجب گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بله!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندید، لیوانش رو روی میز گذاشت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_فقط تو نیستی که از دستش شاکی، تقریبا همه همین طورن. این استاد خیلی جدی و خشکه، هیچ کس جرعت حرف زدن رو نداره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با انگشتم روی میز شکل های نامهفومی کشیدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بد اخلاق بی تربیت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خنده ی بلندی کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_راستی آشنا نشدیم، کیان هستم مدیر بوفه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نزدیکش نبودم تا باهاش دست بدم پس فقط دستم رو بالا بردم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_کاترین هانسِل.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابروهاش بالا پرید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_می دونستم خارجکی هستی. از کج حرف زدنت مشخصه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لب ورچیدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_تو دیگه گیر نده لطفا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_باشه باشه، چی می خوری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_میلک شیک توت فرنگی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش رو تکون داد و مشغول درست کردن شد. موبایلم رو برداشتم، اینستاگرامم پوکیده بود از بس کامنت و دایرکت داشتم. مثل همیشه بی جواب گذاشتم و فقط خوندم. لیوان شیشه ای بلند میلک شیک روی میز گذاشته شد، با لبخند تشکر کردم. دستم رو بالا بردم و سلفی از خودم گرفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زیر پست عکس نوشتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بعد از یه دعوای حسابی با استاد بی تربیت، یه میلک شیک توت فرنگی می چسبه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لوکیشن دانشگاه رو انداختم و عکس رو فرستادم. بلافاصله بعد از ارسال، با کلی کامنت و لایک مواجه شدم. موبایل رو قفل کردم و روی میز گذاشتم. انگار کلاس تمام شده بود که دانشجو ها یکی یکی وارد بوفه می شدن. سه تا دختر کنارم، پشت میز نشستن. یکی از اون سه نفر که انگار سر دسته بود، دست پر از دستبند با ناخن های کاشت شده اش رو به سمتم دراز کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_عضو گروه ما باش، این طوری خیلی خوب پیشرفت می کنی و...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمکی زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_کلی پسر به دنبال خودت به راه می ندازی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه نگاه به دستش، بعد از اون به صورتش انداختم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نه نیازی به توجه پسر ها دارم نه نیازی به عضو شدن توی گروه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندش خشک شد، دستش رو جمع کرد و از جا بلند شد، با صدای جیغ جیغوش گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ایش، چقدر بی تریبت و از خودراضی، حقته استاد جون بهت محل سگ نده و کنفت کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نی رو به سمت دهنم بردم، پوزخندی زدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ولی من اون رو کنف کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کیف بزرگ خاکستریش رو روی شونش جا به جا کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_دختره ی غربتی، بریم دخترها.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

محل ندادم و سعی کردم از میلک شیکم لذت ببرم. صندلی به عقب کشیده شد و پسری با موهای ساسی مانکی پشت میز نشست. چشمام رو محکم بستم، مگه می ذاشتن لذتم رو ببرم؟ بهش نگاه کردم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بله؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_دوست پسری چیزی نمی خوای؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه نگاه به ظاهرش انداختم، انگار لات بود. با سردی گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اگه بخوامم تو رو نمی خوام. بای بای.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستم رو به نشونه ی بای تکون دادم. بهش برخورد و با پرویی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_دخترای هرزه ای مثل تو بهش نیاز دارن، چطور نمی خوای؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آمپر چسبوندم، از جا بلند شدم و با قیمانده ی میلک شیک رو روی سر طرف خالی کردم، صدای اوو جمع بلند شد. لیوان رو روی میز کوبیدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_از جلوی من بلند می شی بری یا نه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از جا بلند شد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_عوضی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.