داستان زنی که درگیر زندگی می شود و عادتی که جای عشق را می گیرد و روزگاری که با رها یار نیست و پس از پنج سال او را تن ها تر از تنها می کند … روایت غم ها و محبت ها و نگاه خداست به بنده ها … که هرچقدر تنها باشی خدایی هست که بودنش جای تمام نبودن هاست … تن ها داستان همه بنده هاست و عاشقی شان با خدا هرچند عیار زمینی ما او را تهی از عشق بخواند...

ژانر : عاشقانه، اجتماعی

تخمین مدت زمان مطالعه : ۱۱ ساعت و ۴۹ دقیقه

مطالعه آنلاین تن ها
نویسنده : boood

ژانر : #عاشقانه #اجتماعی

خلاصه :

داستان زنی که درگیر زندگی می شود و عادتی که جای عشق را می گیرد و روزگاری که با رها یار نیست و پس از پنج سال او را تن ها تر از تنها می کند … روایت غم ها و محبت ها و نگاه خداست به بنده ها … که هرچقدر تنها باشی خدایی هست که بودنش جای تمام نبودن هاست … تن ها داستان همه بنده هاست و عاشقی شان با خدا هرچند عیار زمینی ما او را تهی از عشق بخواند...

- استاد خواهش میکنم یک لحظه صبرکنید ، من باید باهاتون صحبت کنم

پشت سر دکتر مهدوی می دویدم ...

- استاد خواهش میکنم .

ایستاد و برگشت سمتم و در حالیکه مثل همیشه جدی و پر جذبه بود گفت : نمیشه خانوم پارسان ، خودتون بهتر از هرکسی می دونید که من به همه تا بازه زمانی دو هفته قبل از پایان ترم مهلت ارائه دادم ونمیشه این تاریخ رو عوض کرد

ایستاده بودم رو به روش ، خودم بهتر از همه می دونستم و می شناختمش که حرفش رو عوض نمیکنه . سر به زیر و ساکت منتظر شدم حرفش رو تموم کنه هنوز نفس ها و تپش قلبم به حالت عادی بر نگشته بودم صورتم مثل کوره داغ بود با اینکه پاییز جولان می داد ولی هوای خنک مثل نسیم بهاری بود برای التهاب ناشی از دویدن چند دقیقه من . یک لحظه حواسم رفت سمت برگ های زرد و نارنجی زیر پاهام چقدر دلم می خواست مثل قدیمتر ها صداشون رو به گوش دلم برسونم...

- آه...

- خانوم پارسان ، خانوم پارسان ، پارسان...

با صدای داد استاد مهدوی دو مترپریدم هوا .

- بله استاد

- شنیدی چی گفتم؟

نشنیدم ولی من بهتر از همه میشناسم این مرد رو ، می دونستم در جواب چی خواهم شنید و با علم به همین ها التماس می کردم

- حق باشماست ولی استاد شما هم شرایط من رو درک کنید ، تحقیق شما یک طرف . درس های دانشگاه یک طرف ، پژوهشکده و کارهاییکه تند تند از طرف دکتر محسنی برام نسخه می شه یک طرف تازه کتابم یک طرف ...

این جوری جواب نمی داد می دونستم که این جوری اخر ترم هم باید قید درس های دیگه رو بزنم و هم کارم و هم کتابی که تاتیر باید به ویراستاری برسه ، کتابی که هنوز به مرحله مجوز هم نرسیده

با یاد اوری کارها آهی از ته دل کشیدم و ادامه دادم :

- باور کنید استاد من کوتاهی نمیکنم فقط کمی وقت می خوام

استاد نگاهی عاقل اندر سفیه بهم انداخت و در حالی که کیفش رو به دست دیگه اش می داد گفت :

- مطمئن شدم اصلا یک کلمه از حرفام رو هم نشنیدی

جا خوردم . یعنی ...

- ببخشید متوجه منظورتون نمیشم

- دختر جان یک ساعته دارم حرف میزنم اونوقت تو...

سری تکون داد حس کردم لبخندی محو روی لب هاش نشست ولی چنان سریع پسش زد که شک کردم اصلا لبخندی وجود داشته یا نه .ادامه داد :

- من گفتم به یک شرط تا بازه امتحانات بهت زمان می دم

زیباترین خبری که در طول دوران ارشد شنیدم تغییر نظر استاد مهدوی بود چنان سریع لب هام به خنده باز شد که میشد برقش رو در عدسی چشم های استاد دید. دوست داشتم دستش رو بب*و*سم که استاد جمله اش روکامل کرد :

- به شرطی که برای تعطیلات بین دوترم مطالعه تحقیقات بچه های کارشناسی رو تموم کنی

انگار یک پارچ اب سرد روی سرم خالی کردند . چی گفت استاد؟تحقیقای کارشناسی؟نه!

- ولی استاد...

حرفم رو قطع کرد و ادامه داد :

- دو راه بیشتر نداری یا تا دوهفته قبل از پایان ترم تحویل میدی یا کارای بچه های کارشناسی رو قبول می کنی و تا بازه امتحانات برای خودت زمان میخری...

من می خواستم کارم رو کم کنم .با این پیشنهاد حجم کارم کمتر که نمیشه هیچ ده برابر میشه و من می میرم . تازه اونجوری باید قید سفر به مشهد رو بزنم که اصلا ممکن نیست ، مامان منو میکشه . ازاول ترم نرفتم دیدنشون...

- ولی استاد من بین دو ترم می خوام برم مشهد . خانواده ام رو از نیمه شهریور ندیدم ، من در قبال اونها هم یک وظیفه ای دارم

مثل همیشه متین و موقر صبر کردتا صحبت ها و درد دل های من تموم بشه و با همون جذبه و جدیت و صد البته مهربونی کهبه راحتی میشد از چشم هاش خوند گفت :

- می دونم ، این کار تداخلی با سفرتو نداره . در ثانی با توجه به رصدی که من از کارشون داشتم از همه اون تحقیقات فقط حدود بیست و دو تاش ارزش وقت گذاشتن وتامل بیشتره که قرار نیست همه اش رو انجام بدی ، نصیریان هم نصفش رو به عهده گرفته

خوب این بهتر بود یعنی خیلی خیلی خوب نبود ولی قابل قبول بود . سرم رو پایین انداختم و گوشه چادرم رو محکم تر بهدست گرفتم . کم کم داشت حس سرما خودش رو نشون می داد . نباید بیشتر این استاد روکه حکم پدری به گردنم داره رو اذیت کنم .

سعی کردم حرفم رو سریع بزنم والبته مثل همیشه محکم تا بهش اطمینان بدم که از پس کاری که بهم محول می کنه برمیام

- حرف شما برای من حکم ولایت داره اگه تردید دارم چون می ترسیدم حجم کار بالا باشه و نتونم تا شروع ترم جدیدبرسونمشون ولی با توجه به صحبت های شما امیدوارم از پس انجام کار به درستی بر بیام

سرم رو بالا گرفتم تا تاثیر حرفهام رو ببینم . نگاهش درست مثل پدری بود که ثمره ی زندگیش رو تحسین می کنه . و من ایمان دارم که تا اطمینان این مرد و دعای مادر و پدرم و نگاه اون بالایی باشه هیچکاری نشد نداره . سرش رو برای تایید تکون داد و گفت :

- من به تلاش و دقت تو ایمان دارم دخترم

رنگ نگاهش تغییر کرد . چیزی پراز حس لطافت و مهربونی و با لحنی صد البته پدرانه :

- حاج خانوم خیلی دلتنگته ، سراغت رو می گرفت گفتم مشغله ات زیاده یه سری بهش بزن

لبخندی زدم و گفتم : منم دلم براشون تنگ شده . خیلی خیلی زیاد ، می دونم همیشه کوتاهی میکنم و شرمنده ام ! چشم همین روزها حتما مزاحم میشم

اون هم لبخندی زد و گفت : سلامت باشی دخترم ، خودت بهتر می دونی که حکم دختر ما رو داری ، منتظرتیم

با تموم سرعتی که از خودم سراغ داشتم سعی کردم خداحافظی کنم

خیلی دلم می خواست چشم روی شلوغی محوطه دانشکده ببندم و لی لی کنان روی برگ های خشک مسیر رو طی کنم ولی ترجیح می دم این دو ترم باقی مونده از دانشگاه رو هم سر به زیر و سنگین بگذرونم.

پیاده به سمت ایستگاه اتوب*و*س بیرون دانشگاه راه افتادم . همیشه از پاییز و دلگیری خاصی که توی هواش بود وحشت داشتم هرچند که حال و هوای این روزهای شهر با دلتنگی های مداوم من قرابت بیشتری داره...

عادت داشتم همیشه وقتی روی نیمکتهای ایستگاه اتوب*و*س می نشستم به حرکت تند و سریع ماشین ها نگاه کنم ، به ادم های داخل اونها که گاه راننده اند و گاه همسفر ...

به ماشین های گرون قیمتی که هیچوقت اسمشون رو یاد نگرفتم و شاید نخواستم یاد بگیرم به لبخندهایی که کمتر روی لب کسی می دیدم به عصبانیت و کلافگی که در چهره خیلی هاشون مشخص بود .

حواسم رفت سمت دختر و پسر جوونیکه اونور خیابون توی ماشین مشکی باکلاسی، رو به روی ایستگاه اتوب*و*س نشسته بودند

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دختر تند تند و با اشتیاق زیادی در حال تعریف چیزی بود و پسر کلافه چشم به رو به رو دوخته بود و هر از چند گاهی به موبایلش نگاهی می کرد انگار منتظر کسی بود ، خیلی غیر منتظره به طرفم برگشت و باابروهایی که به سمت بالا متمایل شده بود با پوزخندی که دیدنش اصلا از اون فاصله سخت نبود نگاهم کرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اگه هر وقت دیگه ای بود از اینکه داشتم یه نفر رو اینطور دقیق بررسی می کردم و مچم باز شده بود خجالت می کشیدم ولی نگاه گستاخانه اون مرد منو مجبور به عکس العمل می کرد خوب می دونستم منظور از اون ابروهای بالا رفته و پوزخند مسخره گوشه لب چیه . سالهاست بین این مردم زندگی کردم و عادت کردم به ادمهایی که از روی ظاهر بقیه قضاوت می کنند به هر حال من یه خانوم چادری بودم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سعی کردم خجالت و شرمندگی رو ازچشم هام دور کنم و با نگاهی که شدید بوی تاسف می داد مثل خودش پوزخند محوی بزنم وسر برگردونم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اومدن اتوب*و*س همزمان شد با بوق ماشینی که از کنار اون ماشین مشکی با کلاس رد شد و همین بوق انگار علامتی بود برای دنبال کردن اون ماشین توسط اون مرد گستاخ ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ایستگاه قبل از خوابگاه پیاده شدم . بایدکمی خرید می کردم از اینکه غذای سلف رو بخورم اکراهی نداشتم اما تمام سعی ام در این بود که زمان هایی که خودم وقت اشپزی دارم کمی هم اموخته های فراموش شده اشپزی رو مرور کنم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وارد فروشگاه شدم و م*س*تقیم بهسمت مواد پروتئینی راه افتادم از مرغ و گوشت تا ماهی و کنسرو و رب و کلی مواد خردو ریز دیگه خریدم سعی کردم دونه به دونه مواد یادداشت شده روی اون لیست فراموش شده ی گوشه میز تحریر اتاق رو به یاد بیارم کارسختی نبود حداقل برای منی که دو هفته است هر روز بعد از برگشت به اتاق با یه ضربه به سرم یاداور میشم که باز خرید یادم رفت !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با کیسه های خریدی که زیاد هم سبک نبود وارد ساختمون خوابگاه شدم . خانوم رضایی مثل همیشه پشت میز نشسته بود وکتاب می خوند سعی کردم کمی از خستگی مشهود توی چهره و صدام رو بپوشونم و با لبخندی بهش اعلام ورود کنم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام خانوم رضایی عزیز . حال شما؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خانوم رضایی که تازه من رو دیده بود نگاهی به چهره و نگاهی به کیسه های خرید سنگین توی دستام انداخت و در حالی که عینکش رو به روی بینی قلمیش هدایت می کرد لبخند کم جونی زد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام به روی ماهت خسته نباشی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از این تن صدا به شدت جا خوردم کم پیش می اومد این زن ناراحت باشه ولی حالا با وجود لبخندش ناراحتی چهره اش نمایان بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من که خسته هستم اما دیدن خستگی شما خسته ترم کرد . . .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در حالی که کیسه ها رو به میزش تکیه می دادم تا روی زمین ولو نشن و چادرم رو جمع می کردم تا زیر کیسه ها نمونند جمله ام رو کامل کردم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چیزی شده ؟ اتفاقی افتاده ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

می دیدم که سعی می کنه بغض توی صداش رو با فرو دادن اب دهانش پنهون کنه :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هانیه سعیدی رو یادت می یاد ؟همون که بچه سمنان بود ، دوم کارشناسی ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کمی فکر کردم ... شک داشتم منظورش همون سعیدی ِتوی ذهن من باشه ولی با این حال متفکر جواب دادم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- همون که علوم تربیتی می خوند ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خانوم رضایی که دیگه تلاشی برای فرو خوردن بغضش نمی کرد سری تکون داد و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اره دو ساعت پیش از شهرشون تماس گرفتند و اطلاع دادند دیروز حین برگشتن از یه سفر توی جاده تصادف می کنه و باخواهر و مادرش فوت می کنند . گفتند که به دوستاش برای مراسم ختم اطلاع بدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه لحظه حس کردم زیر پاهام خالی شد ، دستم رو به گوشه میز قهوه ای قدیمیش گرفتم تا از سقوط احتمالیم جلو گیری کنم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هانیه رو می شناختم زیاد صمیمی نبودیم ولی اتاقامون توی یه طبقه بود بچه اروم و سر به زیری بود ، به کار بچه هاکاری نداشت توی جمع های خوابگاه هم اگه حاضر می شد یک گوشه می نشست و لام تا کام حرف نمی زد اصولا بچه اجتماعی نبود .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دهنم با سرعت باور نکردنی خشک شده بود سعی کردم کمی صدام رو که حالا شدید دو رگه شده بود رو صاف کنم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به دوستاش خبر دادید ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد پرسیدن این سوال چشمام رو از زمین گرفتم به صورت خانوم رضایی که حالا خیس از اشک شده بود دوختم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اره همون دو ساعت پیش خبر دادم الانم توی طبقه شما صحرای محشری شده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و این یعنی بالا اوضاع خوب نیست و برای منی که با این حالم شدیدا نیاز به تنهایی و سکوت و فکر کردن داشتم خیلی سختبود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کیسه های کنار میز رو برداشتم وبه خانوم رضایی نگاهی کردم و در حینی که به طرف پله ها می رفتم گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من میرم بالا شمام بهتره یه اب قند بخورین و یه سوره یس برای ارامش روحش بخونین

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیگه نموندم تا جوابش رو بشنوم ،با خستگی که توی اون لحظه کمترین اهمیت رو داشت به اتاق رفتم و وسایل رو توی یخچال و کابینت کنارش جا به جا کردم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مانتوی قهوه ای رسمی که تنم بود رو با یه پانچوی مشکی عوض کردم و بعد انداختن کیف مشکی کوچیکم و پوشیدن چادر ازاتاق بیرون زدم . توی همون حالی که داشتم کتونی های مشکیم رو می پوشیدم خوب به صداهایی که از اتاق انتهای سالن می اومد دقیق شدم هنوز صدای گریه اونقدر زیاد بودکه جلوی در اتاقشون یه عده از بچه ها جمع شده بودند و سعی داشتند هم اتاقی های هانیه رو اروم کنند .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همیشه از همدردی متنفر بودم .هرچقدر که ادم ها سعی کنند احساس همدردی کنند و همراه تو تاسف بخوردند بازم چشمهاشون میگه که از درک حال تو و احساسی که داری عاجز اند

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیگه نموندم تا به صداها گوش بدم از پله ها پایین اومدم با گفتن این جمله به خانوم رضایی که " من جایی کاردارم تا غروب بر می گردم "از خوابگاه بیرون زدم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوز پاییز و درد معده ای که باگذشت زمان بیشتر می شد و سنگینی خبری که شنیدم باعث شد یه گوشه ی پارک نزدیک خوابگاه بشینم و چشم به سنگ فرش ها بدوزم ، به سنگ هایی که پر شده بود از انواع برگ های خشکی که از هم سفره بودن با درخت سیر می شدند .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حال خراب من نه از برای فوت اون دختر جوون که از برای خودم بود . که هر بار خبر رفتن یکی از ادمهای اطرافم رو میشنیدم به کم بودن وقتم فکر کنم و به پروازی که این روزها عجیب دلم می خواد زودتر وقتش برسه ...یاد حرف استاد مهدوی افتادم که همیشه در جواب این حرف هام می گفت :چه بهتر که تو جای خود بنشسته ای و خدا هم جای خود ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با حس لرزشی که توی کیفم پیچید سریع گوشیم رو در اوردم . مریم بود حتما می خواست بپرسه کجام ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سریع جواب دادم تا بیشتر شاکی نشده :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام مریم جان

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام .هیچ معلوم هست تو کجایی ؟می دونی ساعت چنده ؟ خانوم رضایی دنبالت می گشت ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در حالی که به ساعتم نگاه میکردم و لحنم رو از گذشت غیر منتظره زمانی که از گذشتنش هیچی نفهمیدم پر از تعجب کرده بودم جواب دادم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- وای مریم باور کن اصلا حواسم به ساعت نبود . اصلا نفهمیدم کی ساعت شد هشت و نیم . پارک نزدیک خوابگاهم الان می یاد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خسته نباشید . اگه من زنگ نمیزدم شاید تا صبح می موندی ... باز رفتی توی هپروت ؟ مگه به خانوم رضایی نگفته بودی غروب بر میگردی ... می دونی چند ساعت از غروب گذشته ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خسته بودم و گرسنه و پر از درد ...این حرفها فقط تنش روحیم رو بیشتر می کرد سعی کردم جمع و جور کنم اصلا حوصله بحثنداشتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باشه خانوم الان بر میگردم .خودم به خانوم رضایی توضیح می دم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- زود برگرد منتظرم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باشه فعلا ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انگار اونم حس کرد که اصلا توانایی ادامه صحبت رو ندارم .... درسته دردهای معده ام عصبی بود اما خودم که می دونستم کمی از اون دردها به گرسنگی بر می گرده ... حالا که خوب فکر می کنم می بینم از صبح که یک لیوان شیر و خرما توی تریای دانشکده خوردم دیگه سراغی از شکمم نگرفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این فاصله ی چند ساعته باعث شده بود قضیه خوابگاه و مرگ هانیه رو به کل فراموش کنم و با ورودم به ساختمون و دیدن خانوم رضایی که پشت میزش ایستاده بود و انگار منتظر بود تا خانوم سهیلی شیفت روتحویل بگیره تموم اتفاقات گذشته به خاطرم برگشت .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سلامی به خانوم رضایی کردم و توضیح دادم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شرمنده حالم خوب نبود و اصلا متوجه گذر زمان نشدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اونم که فکر می کرد این حال خرابم ربطی به هانیه و اون اتفاق داره سری تکون داد و با متاثر ترین حالت ممکن گفت: درک می کنم عزیزم به مریم هم گفتم نگران نباشه بر می گردی . فقط فکر کردم برگشتی ولی من متوجه نشدم برای همین سراغت رو می گرفتم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم رو پایین انداختم و گفتم :ممنون شبتون بخیر و بازم خسته نباشید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و سریع از پله ها به سمت بالاحرکت کردم ... توی راه پله ها با منیری برخورد کردم و اون مثل تموم این یک سال واندی که من اینجا ساکن بودم و اون منو می دید پشت چشمی نازک کرد و رو بر گردوند ،انگار این دختر یاد نداشت مهربون تر باشه ... خسته تر از اون بودم که این ادا اطوار های یه دختر بچه ناراحتم کنه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

درسته در برابر سن اون من اونقدربزرگ نبودم شاید حدود سه سال ولی اونقدر در این ده سال اخر درد و مشکل داشتم که به اندازه چند دهه فاصله بین خودم و اون دختر بچه های پر ناز و عشوه ببینم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پام رو که توی سالن گذاشتم نگاهی به انتها سالن و جایی حوالی اتاق هانیه انداختم ... انگار خبری از اون همه سر وصدا نبود ، در حالی که چادرم رو از سرم بر می داشتم به سمت اتاق رفتم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مریم روی تختش نشسته بود و باکتابی مشغول بود. با صدای در به سمت من برگشت و سریع اخم جای دقت توی چهره اش نشست، می دونستم که دارم اونم اذیت می کنم ولی واقعا راه حلی برای این همه نگرانی ادمهای اطرافم نداشتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام مریم خانوم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این سلام خشک یعنی خیلی ازت ناراحته حرف نزن که طوفانی میشه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منم سعی کردم با بی تفاوت ترین حالت ممکن به سمت کمد دیواری برم و چادر تاشده ام رو داخلش قرار بدم و لباس هام روبا تی شرت صورتی و شلوار بنفش ست هدیه مامان عوض کنم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خسته بودم ولی نمی شد با این گرسنگی خوابید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اتاق ما یه سوئیت چهار نفره بسیار کوچیک بود که جز تخت و کمد لباس و میز تحریر یه اشپزخونه کوچیک هم داشت که با احتساب یخچال و گازش میشد بهش گفت اشپزخونه ولی خیلی قدیمی بود و ما همیشه سعی می کردیم این سوئیت رو در تمیز ترین حالت ممکن نگه داریم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفتم سراغ یخچال تا مرغ و ماهی وگوشتی که امروز خریده بودم رو در بیارم و تمیز کنم ولی انگار قبل از من همه کارهاانجام شده بود . به قابلمه ای که در حال پختن بود نگاهی انداختم . قرمه سبزی بودولی من که سبزی نخریده بودم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با لحنی که بوی دلجویی می داد روکردم سمت مریم و گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باز تو رفتی سراغ چمن های دانشکده ؟ کی میخوایی یاد بگیری اونا بیت الماله اخرش به واسطه این قرمه سبزی های تو ما رو از سقف طبقه هفتم جهنم اویزون می کنند که عبرتی بشه واسه ایندگان

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند محوی رو لب هاش نشست ولی سریع پسش زد البته نه به اون سرعتی که من نبینم و با سری که هنوز روی کتابش بود ولحنی که سعی داشت بی تفاوت باشه گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خودمم عصر رفتم خرید کمی سبزی ومیوه خریدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند زدم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ممنون خانوم خانوما ...و در حالیکه گوجه و خیار رو بر می داشتم تا با درست کردن سالاد شیرازی سفره امشب رو تکمیل کنم گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- راحله و زهرا کجان ؟ ندیدمشون ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش رو بلند کرد و نگاهی به منکه پشت اپن ایستاده در حال کار بودم کرد و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- رفتن اتاق هانیه سعیدی ... خبرشرو که شنیدی ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم رو تکون دادم و در حالی که حواسم بود تا دستم رو زخمی نکنم گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اره امروز همون موقع که اومدم خرید هام رو بذارم از خانوم رضایی شنیدم . خدا رحمتشون کنه ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مریم که دیگه بیشتر از دلخوری کنجکاو شده بود کتابش رو روی تخت گذاشت و به سمتم اومد ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بعدش کجا رفتی ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم رو بلند کردم و لبخند تلخی تحویلش دادم و دوباره حواسم رو به خیارهای توی دستم دادم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حالم مناسب نبود رفتم کمی قدم بزنم ، شنیدن صدای گریه و زجه ادمها اخرین کاریه که این روزها بتونم انجامش بدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و در همین حال با نوک چاقوی توی دستم سالاد ها رو هم زدم تا ببینم اندازه است یا نه و وقتی از کافی بودن موادش مطمئن شدم بقیه خیاری رو که توی دستم بود طرف مریم گرفتم ، اونم با دو انگشت گرفت و جواب داد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خیلی داری سخت می گیری خیلی ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- جای من نبودی و نیستی و دعامیکنم انشالله هیچ وقت نفهمی چی می گم چون تا برات اتفاق نیفته از درکش عاجزی ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نمی فهمم ولی می دونم چی میگی... سخته می دونم ولی تو باید زندگی کنی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خسته تر از اونم که باز هم نصیحت بشنوم برای امروز ظرفیتم تکمیله ... سعی کردم جوری که دلخور نشه بحث رو عوض کنم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به بچه ها زنگ بزن تا برگردند من خیلی گرسنمه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و انگار مریم خیلی خوب این تغییرمسیر رو فهمید که بی هیچ حرفی گوشیش رو برداشت تا به بچه ها خبر بده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از خوردن شام توی سکوت وحشت ناک اتاق و تعارف زهرا برای شستن ظرف ها با این فکر که فردا حتما یه زنگ به خونه بزنم رفتم که بخوابم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صبح با صدای در کمد دیواری چشم باز کردم و به زهرا که داشت مانتوی خاکستری رنگی که حاشیه صورتی داشت رو از بین لباس هاش بیرون می کشید نگاه کردم . با صدای اهسته ای گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ساعت چنده ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و در حالی که کمی به دست و پاهام حرکت کششی می دادم جمله ام رو کامل کردم : سلام ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زهرا مانتو به دست به سمتم برگشت و با لبخندی که معمولا جز لاینفک صورتش بود گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام به روی ماه نشسته ات . ساعت هشت و نیم ، اینجا تهران است صدای خوابگاه دینگ دینگ دینگ

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خنده ام گرفته بود . این دختربمب انرژی بود ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بچه ها رفتند ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اره مریم هشت کلاس داشت . راحله هم رفت سمنان

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سمنان ؟ واسه چی ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- برای مراسم هانیه سعیدی ، باچندتا از بچه های خوابگاه رفتند

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اوهوم ... فک کنم راحله قبل مابا هانیه هم اتاق بوده یک سال ، اره ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اره بابا خیلی هم دوستش داشت ،دیروز هم که خبر رو شنید حالش خیلی بد شد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و همزمان مانتو به دست به سمت گوشه ای رفت که همیشه برای تعویض لباس استفاده می کنیم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گوشیم رو که روی تخت و کنار بالشتم بود برداشتم و چکی کردم . دو تماس از مامان ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جمع و جور کردن تختم مصادف شد بابرگشتن زهرا ، یه مانتوی و شلوارخاکستری با مقنعه هم رنگش و کیف لپ تاپ به دست ...خوشگل شده بود . نه اینکه نباشه نه ... زهرا ذاتا دختر نازی بود چشم های مشکی بالب های کوچیک و بینی اندازه ( قلمی نبود ولی به صورتش می اومد ) ...ایستادم جلوش وبعد انداختن نگاه خریدارانه ای بهش با حالت متفکر و ابروهایی که از شیطنت مثل خودش بالا پریده بود گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اوم !!! خوشگل کردی ، خبریه ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اونم که هیچ وقت در جواب دادن کم نمی اورد در حالی که مقنعه اش رو با حالت طنز گونه ای صاف می کرد گفت ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اون که بودم ، ولی خوشگل شدم ؟پسندیدی ؟ شماره بدم ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قیافه جدی به خودم گرفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اون که صد البته ، ولی جدی خبریه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس اه مانندی کشید و با چهره ای دمغ گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه ... ما اگه شانس داشتیم اسممون شمسی خانوم بود نه زهرا خانوم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- برو برو دیرت شد واسه من فیلم نیا حداقل خود من چند بار این جناب عاشق پیشه رو در حال صحبت با تو دیدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اوه ... اون فقط خواست اجازه بگیره ، در ثانی تو از کجا فهمیدی عاشق پیشه است ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حالت حق به جانبی گرفتم : از چشمهاش ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به به مادموازل رها ... اونوقت شما از کی تا حالا نگاه شناس شدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

توی دلم پوزخندی به مادموازل گفتنش زدم ... و در همون حال شماره مامان رو گرفتم و گفتم : برقی که تا دو هفته توی چشم های تو روشنه برای لو دادن عشق ایشون کافیه . سلام مامانم خوبی ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام دختر بی معرفت من . ما همه خوبیم . تو خوبی ؟ کجایی زنگ زدم جواب ندادی ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زهرا که دیگه از خیر مکالمه اش گذشته بود دستش رو بلند کرد و در حالی که خداحافظی می کرد گفت : سلام برسون

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شرمنده مامان خواب بودم . زهراسلام رسوند

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلامت باشند . خواب بودی ؟ مگه کلاس نداری ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه ! کلاسم بعد از ظهره . صبحی باید برم پژوهشکده کار دارم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کارا چطوره ؟ کی میایی ؟ هدی دلش برات تنگ شده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

می دونستم هدی بهانه است ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- الان که فکر نکنم ولی حتما قبل شروع امتحانا یه سر می زنم ... اونجا خبری نیست ؟ بابا خوبه ؟ هدی چطوره ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مکث مامان یعنی خبری شده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- الو الو مامانی ؟ هستید ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اره قربونت ... نه خبری نیست

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فهمیدن لرزش صداش کار سختی نبود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باز چه خبر شده مادر من ؟ خونه خریده ؟ ماشین به اسم زنش کرده ؟ اگه من شما رو نشناسم که رها نیستم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بچه اش به دنیا اومده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انگار یه پارچ اب سرد روی سرم خالی کردند ، پاهام دیگه توان نداشت روی تخت نشستم و دستم رو حائل سرم کردم ، بغض توی گلوم جا به جا می شد ... گریه کردن جلوی مامان یعنی عذاب بیشتر اونا ... سعی کردم طبیعی جلوه بدم ... صدام رو صاف کردم و گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خب مبارک باشه همچین صدات خراب بود که گفتم شاید برای کسی اتفاق افتاده . این که خبر خوبیه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هق هق مامان روی اعصابم بود دلم یه خلوت می خواست واسه گریه ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بمیرم واست ، نمی دونم حکمت کارهای خدا چیه ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حرفش رو قطع کردم : اخه عزیز دل من گریه چرا ؟ باید واسشون دعا کنی . انشالله که خوشبخت بشن ، راستی بچه اشون چیه دختره یا پسره ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اینا رو با لحن بچه گونه ای واسه مامان می گفتم ... اونم که دید میخوام حال و هوا رو عوض کنم سعی کرد گریه اش رو بی صداتر کنه :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پسره اسمش هم امیر حسین

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اوف عزیزم ... امیر کوچولو ...خدا حفظش کنه ... در اولین فرصت به عمه و الهه زنگ می زنم خیلی وقته سراغشون رونگرفتم به این بهانه عمه شدن الهه رو هم تبریک می گم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اره مادر ، دوست ندارم پشت سرت حرفی بشنوم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چشم شما امر بفرما ... امر دیگه ای ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- عرضی نیست فقط مراقب خودت باش ،سعی کن زودتر هم بیایی راستی شاید ما هفته اینده یه سر بریم خونه اقا جونت ، سه روز تعطیله

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام بهشون برسون و جای منم خالی کنید خیلی دلم می خواست میشد می اومدم دلم واسه اقاجون و مادر جون تنگ شده ولی نمیرسم. دعا کن مامانی ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اهی کشید و گفت : من که همیشه دعات می کنم . برو مادر موفق باشی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ممنون . سلام برسون هدی و بابارو خداحافظ

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خدانگهدارت .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گوشی رو که قطع کردم بغض گلوم روبست و از چشم هام جاری شد . هرچی فکر می کنم که از کجا شروع شد یا کی تموم شد به هیچ نتیجه ای نمیرسم . من ادم سیاهی نبودم درسته ادعای سفیدی محض ندارم ولی سیاه سیاه هم نبودم ، خاکستری بودم گاهی پررنگ گاهی کمرنگ ولی هیچ وقت نخواستم بد باشم یا بدی کنم... پشیمون هم نیستم اما گاهی جای خالی میم مالکیتی که باید باشه و نیست توی دلم خیلی سنگینی می کنه . می دونم اگه خودم می خواستم می تونستم داشته هام روحفظ کنم اما نخواستم ، خیلی وقت بود که دیگه نمی خواستم چیزی بمونه !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وارد پژوهشکده که شدم صدای اذان رو شنیدم به سمت نمازخونه طبقه دوم راه افتادم ... دکتر محسنی حتما الان نمازه پس بهتره اول نمازم رو بخونم و بعد برم اونجا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد خوندن نماز به سمت دفتر دکترراه افتادم . در اتاقش رو که باز کردم خانوم رحیمی مثل همیشه اراسته و محجوب پشت میز منشی نشسته بود بعد از سلام و احوال پرسی و اطلاع به دکتر دری زدم و وارد اتاق شدم ... یه اتاق نسبتا بزرگ با چهار ردیف قفسه کتاب مرجع و غیر مرجع و دیوار های سفید . یک میز تحریر و میز کنفرانس مشکی که گوشه اتاق قرار داشت و ده صندلی که دوراون چیده شده بود و دو تا کاناپه چرم قهوه ای تیره ای که مقابل هم و جلوی میز دکترقرار داشت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام ظهرتون بخیر

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام خانوم پارسان ، بفرما بشین، خوبی دخترم ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و در حالی که به سمت مبل میرفتم جواب دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ممنونم شما چطورید ؟ باز که در صدای سرفه تون تا بیرون اتاق می یاد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دکتر مجروح جنگ بود و بیشتر وقتها حال جسمی مناسبی نداشت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- این که همراه همیشگی ه ، چه خبر؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پرینت مقاله ام رو از داخل کیف در اوردم و روی میز استاد قرار دادم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اینم از مقاله ای که قولش روداده بودم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عینکش رو روی چشم هاش قرار داد وبرگه ها رو از داخل پوشه سفید رنگش خارج کرد . چند دقیقه ای سکوت بود تا مثل همیشه دکتر نگاهی به نوشته های من بندازه ... سرش رو بلند کرد و با لبخندی که نشان ازرضایتش داشت عینکش رو برداشت و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مثل همیشه عالی ، تو منو واقعا غافل گیر می کنی دخترم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ممنونم استاد من هنوز هم درمقابل شما و دکتر مهدوی شاگردی بیش نیستم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- روزی که دکتر مهدوی گفت یکی ازدانشجوهاش رو برای این کار در نظر گرفته من واقعا شوکه شدم چون این کاری نبود که کسی ادعا کنه حتی یک کارشناس ارشد هم میتونه انجامش بده چه برسه به یک دانشجوی ارشد ولی واقعا توی همین نه ماه منو با نوشته هات شگفت زده کردی .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- این لطف شماست . فقط استاد اگه امکانش هست تا بعد امتحانات بنده رو معاف کنید ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یعنی تا دو ماه اینده ؟ این خیلی زیاده من حداقل سه تا کار دیگه از تو می خوام

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- راستش کارهای نگارش کتابم درجا زده و من باید تا تیر برسونمش از اون طرف تحقیقات دانشگاه و کار پایان نامه ام رو هم شروع کردم ، دکتر مهدوی هم که چندتاکار بهم دادند ، درس و امتحانامم که هست باور کنید واقعا نمی رسم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

استاد که خنده اش گرفته بود ازاین سرعت عمل من در ارائه برنامه کاریم سری تکون داد و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خوب بابا جان ... می خوایی یه چیزی هم دستی بدم ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عادت استاد بود وقتی کسی قیافه حق به جانبی می گرفت اینو بهش میگفت ، خجالت کشیدم سرم رو پایین انداختم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ببخشید منظوری نداشتم فقط میخواستم شما بدونید من کوتاهی نمی کنم واقعا زمان انجام ندارم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- می دونم خانوم پارسان . شوخی کردم اتفاقا دیروز دکتر مهدوی بهم گفت خیلی سرت شلوغه و زیاد ازت انتظار نداشته باشم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بلند شدم و گفتم : بازم شرمندم... اگه امری نیست من مرخص بشم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در حالی که از پشت میزش بلند میشد گفت : عرضی نیست ممنون بابت مقاله

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همیشه به ادب این استاد غبطه میخوردم سریع گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خواهش میکنم استاد بفرمایید .حالتون مساعد نیست خدانگهدار

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چیزی نیست شلوغش کردی ...خدانگهدار

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از پژوهشکده که بیرون زدم م*س*تقیم به سمت دانشگاه راه افتادم سرمای هوا زیاد بود ولی لازم داشتم برای عوض شدن حال وهوام کمی پیاده روی کنم نزدیک دانشگاه جلوی ویترین کتابفروشی بزرگی ایستادم و به کتابها نگاهی کردم یادم افتاد کوثر همیشه وقتی حالش گرفته بود مجبورم می کرد باهاش برم کتابفروشی بهش می گفت کتاب درمانی ، وارد کتابفروشی شدم و به فروشنده مسنی که چهره مهربونی داشت و در حال خوندن کتاب بینوایان بود سلام کردم ، واقعا فضای داخلی زیبایی داشت قفسه های بلندی که دور تا دور مغازه چیده شده بودند و میز گرد کوچیکی که با رومیزی ترمه ای پوشیده شده بود و چهار صندلی چوبی و یک گلدان سفید مربع شکل بسیار ظریف با گل های بابونه مصنوعی ، فضای ساده ای داشت ولی ارامش بخش بود . به سراغ کتابهای شعر رفتم بین کتابهای داخل قفسه کتابهای علی اکبر بقایی برام چهره اشنا تری داشت . یکی از کتابها رو برداشتم و در حالی که به سمت میز می رفتم خواندم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

" وقتی تو می گویی ،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سراپا گوش ،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نه ...!،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سراپا شنیدن ام ..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

که حرفی از کلام تو را اگربشنوم،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تمام ان را شنیده ام ..."

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ورق زدم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

" تازه یادم امد اولین بارتو را کجا دیدم،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ان روز که گفتی : باش "

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

" انجا که هرچه هست ، جلوه توست ،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کدام حجاب تواند تو را م*س*تورسازد ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حجابی اگر هست ،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برابر دیدگان ماست ،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نه وجود تو ."

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با اشتیاق بیشتری ورق زدم ، دلم برای نوشته هایی که بوی صداقت داشته باشند تنگ شده بود :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

" همین که دوستت دارم ؛

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کافی است تا بدانم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوستم داری ..."

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با ذوق بلند شدم و به سمت صندوق رفتم بعد از حساب کردپول کتاب در حالی که هنوز صفحات کتاب رو ورق می زدم و با دقت اونها رو می خوندم وارد دانشگاه شدم ؛ انگار از اون همه سنگینی و بغض اثری نبود حتی چنان ارامش داشتم که صدای پرنده ها رو هم می شنیدم ، کتاب رو بستم و داخل کیفم گذاشتم ... عجب دارویی بود این کتاب . با لبخند محوی که نمی تونستم از روی لب هام پاکش کنم کلاسها رو تموم کردم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هوا تاریک شده بود که استاد پرتو خسته نباشید داد . از کلاس خارج شدم با وجود تمام اتفاقات امروز ولی هنوز هم انرژی زیادی رو در خودم حس می کنم . گوشیم رو در اوردم تا به مریم زنگ بزنم که اگه هنوز دانشگاه هست باهم برگردیم خوابگاه ، داشتم شماره می گرفتم که صدای کسی رو شنیدم که داشت فامیلم رو صدا می زد : خانوم پارسان .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

متعجب ایستادم و برگشتم اقای نصیریان از هم دوره ای های خودم بودمنتظر موندم تا به من برسه :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام خانوم پارسان .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هنوز نفس نفس می زد بیچاره معلوم نیست از کجا دنبال من می دویده سعی کردم لبخندی رو که از عصر روی لبم مونده بود رو پس بزنم و با لحن جدی و محکم همیشگی و با نگاهی که سعی می کردم بیشتر از دو ثانیه روی صورتش مکث نداشته باشه جواب دادم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام بفرمایید ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ببخشید که مجبور شدم بلند صداتون بزنم چون خیلی سریع راه می رفتین

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باز مثل همیشه گند زدم اگه کوثر بود می گفت مگه دنبالت کردند ، خانوم باید موقر و سنگین راه بره ولی تو هر وقت حواست پرت میشه به موقعیت اطرافت بی توجه میشی :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بله عذر میخوام امری داشتید ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بله بله دکتر مهدوی تحقیقات رو دادند تا بعضی ها رو به دست شما برسونم گویا من و شما قرار هست این کار رو انجام بدیم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به این زودی ؟ ولی استاد گفتند تعطیلات میان ترم لازمشون دارند نه الان

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بله زمان تحویلش قبل شروع ترم اینده است ولی گفتند زودتر به دستتون برسونم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و از داخل کیف چرم قهوه ای رنگش پوشه ی بزرگی رو خارج کرد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بفرمایید .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوشه رو گرفتم و تشکر کردم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- فقط خانوم پارسان گویا شما هم از استاد مهدوی زمان می خواستید می تونم بپرسم موضوع تحقیقتون چیه ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ارزیابی نظریه کاریزما در تطبیق با گفتمان موجود ، چطور ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هیچی اخه منم نمی تونم تا زمانی که استاد گفتند تحقیقم رو ارائه بدم برای همین گفتم شاید بشه دو نفری روی یک موضوع تحقیق کار کنیم این طوری حجم کار سبک تر میشه ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عصبانی شدم پسره از خود راضی و مغرور با حرصی که در صدام مشهود بود حرفش رو قطع کردم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ممنونم جناب نصیریان ولی بنده ترجیح میدم تنهایی کارهام رو انجام بدم ، با اجازه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیگه منتظر نموندم تا چهره متعجبش رو تحلیل کنم ، پوشه رو ب*غ*لم گرفتم و به سمت در خروجی راه افتادم تصمیمم عوض شد خودم تنهایی میرم خوابگاه ، هنوز حرص می خوردم فکر کرده چون نمره الف کلاسه می تونه هر کاری دلش خواست انجام بده ... اولا من ادمی نیستم که کارهام رو گروهی انجام بدم بعدم همگروه شدن با یک اقا اخرین کاریه که احتمال داره قبل مرگم بهش فکر کنم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در اتاق رو که باز کردم چهره ناراحت راحله با چشم های قرمزش اولین چیزی بود که دیدم سلام کردم و لبخند کمرنگی زدم چشم توی اتاق چرخوندم مریم مثل همیشه در حال خوندن کتاب بود و خبری هم از زهرا نبود رو به مریم گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام مریمی ، زهرا کو ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام خسته نباشی . بیرونه بر می گرده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سمت کمدم رفتم و بعد عوض کردن مانتو و شلوارم حوله و لباس هام رو برداشتم . تنها چیزی که می تونست حالم رو جا بیاره یک دوش اساسی بود .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روی تخت نشسته بودم و داشتم موهام رو خشک می کردم که زهرا با سلام بلند بالایی حواس همه رو سمت خودش جلب کرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

راحله اولین نفری بود که با صدای ارومی جواب داد ، مریم هم از داخل اشپزخونه داد زد : سلام زود لباس هات رو در بیارم که از گشنگی تلف شدم . منم سر به زیر و در همون حین که موهام رو زیر کلاه تک حوله مانندم می پوشوندم جواب دادم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- علیک سلام فرزند گلم ، کجا بودی ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام بر مادر بزرگ گرانقدر راستش داشتم یه بنده خدایی رو ارشاد می کردم که سرم گرم ارشادم شد و از زمان غافل شدم ببخشید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خنده ام گرفته بود من این بشر رو می شناختم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بله حالا داشتی سر کدوم بخت برگشته ای رو می خوردی ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- همون که صبح ذکر و خیرش بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این جمله رو در حالی گفت که سرش رو نزدیک من اورده بود و ابروهاش رو با شیطنت بالا انداخته بود . سرم رو با تاسف تکون دادم و گفتم : تو ادم نمیشی ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اون که بله فرشته ها رو چه به ادم شدن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کبکت خروس می خونه چه خبره ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اه عمیقی کشید و گفت : دیگه داشتم بعد این همه مدت ناامید می شدم از نجابتی که در مقابل این ادم استفاده کردم واقعا داشت به سرم میزد خودم برم ازش خواستگاری کنم تا اینکه امروز اقا زحمت کشیدند ما رو م*س*تفیض کردند

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مگه قبلا اجازه نگرفته بود ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چرا ولی نه که من مرض داشتم و واسش ناز کردم اقا فکر کرده بودند باید بهم زمان بدند

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندیدم و گفتم : پس مبارکه عروس خانوم . شیرینیت کو ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هیس یواش ! ابرومون رو بردی ...بذار قضیه جدی بشه اونم به چشم ولی تا اون موقع بین خودمون بمونه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به نظر من که تمومه . تو راضی اونم راضی چه ربطی داره به ادم ناراضی ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هنوز مرحله سخت تر غولش مونده... بابام

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اوه ... پسر نجیب و اقایی که من دیدم اگه بابات هم ببینتش نمی تونه ازش ایرادی بگیره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خدا از دهنت بشنوه .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زهرا که رفت تا لباس هاش رو عوض کنه منم رفتم کمک مریم و راحله برای اماده کردن شام...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جمعه بود و خوابگاه سوت و کور ، بچه ها برنامه کوهپیمایی گذاشته بودند و از صبح زود رفته بودند ، دیشب حاج خانوم زنگ زد و واسه نهار دعوتم کرد. هرچقدر که من بی معرفتم این زن و شوهر فرشته اند . تونیک بلند سورمه ای رنگی رو با شلوار لی و روسری مشکی پوشیدم مثل همیشه روسری رو لبنانی بستم ، خیلی سال بود که دیگه نمی تونستم مقنعه بپوشم حتی برای دانشگاه ...پالتوی مشکی کوتاهم رو پوشیدم و بعد برداشتن کیف مشکی کوچیک و چادرم و پوشیدن کتانی هام از اتاق بیرون زدم . نگاهی به ساعت انداختم هنوز ساعت نه و نیم بود و تا رسیدن به خونه استاد که شهرک غرب بود خیلی راه مونده بود . از شیرینی فروشی سر راهم بسته شکلاتی خریدم اما خیلی دلم می خواست برای حاج خانوم یک دسته گل نرگس هم میخریدم نمی دونم گل نرگس به بازار اومده یا نه ، واردگل فروشی بزرگی شدم و دور تا دور اون رو به دنبال نرگس گشتم از پشت قفسه گلها گفتم: ببخشید اقا گل نرگس ندارید ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مغازه دار که صدای جوونی داشت ولی چهره اش پشت گلها بود گفت : بله خانوم بفرمایید این طرف ...جلوتر که رفتم رویپیشخوان تنگ شیشه ای بزرگی قرار داشت که داخلش پر از گلهای نرگس بود فروشنده پسرجوانی بود سلام کوتاهی کرد و جواب کوتاه تری شنید . از بین گلها هفت دسته سه تایی رو جدا کردم پسرک گلها رو داخل تلق سفیدی چید و با روبان سفید و نباتی بلند وکارتی که با جمله شعر حافظ پر رنگ شده بود زیبا تر از قبل کرد پول گلها رو حساب کردم و از مغازه بیرون زدم . یک دستم ساک شکلات بود و دست دیگه ام گل واقعا جمع کردن چادرم مشکل شده بود . مجبور شدم به گل فروشی برگردم و از مغازه دار درخواست کنم اژانسی برام بگیره . هنوز ساعت یازده نشده بود که زنگ خونه استاد مهدوی رو به صدا در اوردم . بدون اینکه کسی جواب ایفون رو بده در حیاط با صدای کوتاهی باز شد ،خونه استاد یک خونه دنج ویلایی با حیاط بزرگی بود که به وسیله ی یک مسیر سنگی پله مانند به درب ورودی ساختمون می رسید ، دو طرف این سنگ فرش چمن بود و درخت های میوه و تزئینی و یک باغچه مخصوص گلهای پرورشی خود استاد . نگاهی به انتهای سنگ فرش کردماستاد جلوی ساختمان منتظر من ایستاده بود سعی کردم قدم ها رو بلند تر بردارم تاسرمای هوا این میزبان عزیز رو بیشتر اذیت نکنه . به فاصله چند متری ایشون که رسیدم سلام بلند بالایی کردم و لبخند خجولی زدم . واقعا دلم برای این خونه و صاحبش تنگ شدهب و د. رو به روی استاد که رسیدم جوابم رو با نگاه پدرانه ای گرفتم ، نگاهی که خیلی وقت ها برای من حامی بود تا پدر ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام دخترم خوش اومدی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام استاد ممنونم ، بفرمایید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پاکتشیک شکلات رو جلو گرفتم : ناقابله

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ممنونم لطف کردی بدو برو که یخ زدیم حاج خانوم منتظره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و با راهنمایی استاد از درب ورودی ساختمون گذشتم . خونه ی قصر مانندی نبود ولی بزرگ بود حداقل برای منی که توی یک خونه صد متری بزرگ شده بودم خیلی بزرگ بود .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدای حاج خانوم که روی صندلی چرخدارش نشسته بود به سمت پذیرایی نگاهی انداختم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام رها جان ، امیر چرا دخترم رو دم در نگه داشتی ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من شکر بخورم خانومم خودش پیرشده اروم قدم بر می داره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در حالی که به لفظ طنزگونه استاد می خندیدم به سمت حاج خانوم رفتم و در آ*غ*و*شش گرفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام ... حال شما ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام عزیز دلم ، من خوبم ، خیلی خوش اومدی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گل ها رو به دست حاج خانوم دادم و منتظر به چهره اش خیره شدم ، عادت به تشکر شنیدن نداشتم ولی برق شوق چشم های این فرشته ی زمینی دیدنی بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ممنون رهاجونم ، خیلی قشنگ اند... مثل خودت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- قابل شما رو نداره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تعارف حاج خانوم بعد از دراوردن پالتو و عوض کردن چادرم با یک چادر رنگی روی مبل کنارش نشستم و چشم به استاد دوختم که گوشه ای از سالن نشسته بود و مثل پسر بچه ای دور از چشم مادر در حال خوردن شکلاتها بود ، با لبخند من نگاه حاج خانوم هم به سمت استاد برگشت و با صدای نسبتا بلندی گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- امیر !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

استاد که از این مچ گیری به شدت جا خورده بود جواب داد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بله خانومم ، جانم عزیزم ، امری داشتی ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- داری چی کار میکنی ؟ مگه دکتر این دفعه نگفت ازمایش هات لب مرزه و احتمال دیابت داری ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- گفت لب مرزم نگفت که قند دارم... تازشم فقط چند تا ... خواهش می کنم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خنده ام گرفته بود . نگاه خیره وخشن حاج خانوم استاد رو وادار کرد از روی مبل بلند بشه و با سری افتاده و چهره ایغم زده جعبه شکلات رو روی عسلی قرار بده و بشینه . حاج خانوم که تحت تاثیر این رفتار بچه گانه قرار گرفته بود رو کرد سمت من و با لبخند شادی گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نگاش کن عین بچه هاست ، انگار نه انگار سن و سالی ازش گذشته

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با ذوقی کودکانه خم شدم و دستای سفید و لاغرش رو توی دستام گرفتم و گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شاید فقط دارن ناز می کنن ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حاج خانوم قرمز شده بود از خنده ....از همون جا با لحن جدی که تضاد عجیبی با صورت خندونش داشت بلند گفت : دخترت فکر میکنه داری ناز می کنی ، راست میگه ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

استاد که حالا اب پاش به دست کنار کاج مطبق و بزرگ گوشه پذیرایی ایستاده بود گفت : رها به حاج خانوم بگو کسی ناز می کنه که خریدار داشته باشه ، نه من...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اونقدر " نه من !"اخرش رو بامزه و با حسرت گفت که من و حاج خانوم هم زمان به خنده افتادیم . استاد هم که منظورش از اون ناز کردن ها و قهر کردن بچه گانه دیدن خنده فرشته ی زمینیش بود با ذوق وعشقی که قادر به پنهان کردنش نبود به حاج خانوم زل زد و گفت : ای جونم! چه خوششم اومده ...دوست داری ناز کنم ؟ بلدما ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حاج خانوم پشت چشمی نازک کرد وبرگشت سمت من با چشم ها و لب های خندونش طوری که فقط من بشنوم زمزمه کرد : کی گفته مادر شدن فقط به وجود اومدن یه بچه از بطن یه زنه ؟ من هیچ وقت نتونستم بچه ای روبه دنیا بیارم ولی این مرد از بچه هم بچه تره ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند تصنعی به خاطر طنز توی صداش و جمله اخرش روی لبم نشوندم ، ولی مقایسه خاطرات گذشته ام با زندگی این فرشته ها فقط یک جمله رو توی ذهنم پر رنگ تر می کرد " حق من از این دنیا یک میم مالکیت و یه دل عاشق هم نبود ؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سر میز نهار دیدن عشق و علاقه بین اون دوتا اشتهای نداشته من رو هم باز کرد . استاد با علاقه و محبت توجهش فقط وفقط معطوف فرشته اش بود ... بارها دیده بودم وقتی توی نگاه همدیگه غرق می شن و اززمان و مکان فارغ ... بارها شنیده بودم چه طور با عشق هم دیگه رو صدا می کنند وبارها و بارها فکر کرده بودم لیلی و مجنون فقط افسانه است ؟ و برای لیلی این قصه الحق و الانصاف که اسم فرشته هم برازنده چهره اش بود و هم برازنده اخلاق و محبتهای بی دریغش ... باید غریبه باشی و جمع اشناهایی که از هر غریبه ای غریبه تر اندرو درک کرده باشی که بفهمی من اینجا کنار این دوفرشته خدا حسی فراتر از یک اشنایی ساده دارم چیزی شبیه محرم دل بودن، چیزی که خودشون بارها و بارها به اسم دخترم ازش یاد کردند و من هربار فقط به این فکر کردم که هنوز خدایی هست که نگران تنهایی و بی همدمی بنده هاش روی زمین باشه ... توی اون روزهای سخت و نفس گیر وسط اتیش حسادت وکینه توزی دوست و دشمن و باری که به خاطر تنهایی از همیشه دردناک تر و سنگین تر بودقرار گرفتن استاد و همسرش سر راه من جز موهبت الهی و نعمتی که لایق شکر باشه نبودو من هر بار و هر بار شاکرم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدای حاج خانوم نگاهم رو به رو دوختم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- رها چرا چیزی نمی خوری دخترم ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی زدم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ممنون فرشته بانو ، عالی بود ،دست عالیه خانوم هم درد نکنه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

استاد نگاهی به من کرد و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اخه دختر اگه بدونی من به خاطرتو چند وقته یه فسنجون درست و حسابی نخوردم که اینجوری رژیم نمی گرفتی ، هر وقت م افسنجون داشتیم آه و ناله حاج خانوم هم به راهه، سر سفره مدام می گفت بمیرم واسه رهام که فسنجون دوست داره ، اون فسنجون های عالیه رو خیلی دوست داشت و از اینحرفا ...باور کن بعضی وقتا حاضر بودم لباس بپوشم واست غذا بیارم تا یه قاشق غذا بدون عذاب وجدان از گلوم پایین بره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خجالت کشیدم من این دو نفر رو هم داشتم اذیت می کردم ، با بغضی که فرو می خوردم تا بیشتر از این باعث ازار کسی نباشم گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من شرمندم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با اون بغض لعنتی اونقدر به زبون اوردن همون دو کلمه سخت و درداور بود که بلافاصله سکوت کردم و با لیوان ابم مشغول شدم ، کمی اب باعث شد بتونم بغض رو کنار بزنم و رو به حاج خانوم با لبخند تلخی که فقط خودم از شدت تلخی و حس تنهایی پشت اون خبر داشتم گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هنوز اشپزیم اونقدرا هم افتضاح نشده ، سعی کردیم توی اتاق کارها رو به خصوص اشپزی رو بین خودمون تقسیم کنیم ، وجه اشترک چهار نفرمون هم غذای دست پخت خانگیه ، برای همین هر از گاهی من برای بچه هافسنجون می پزم درسته هیچ وقت طعمش مثل دست پخت مامانم یا عالیه خانوم نمیشه ولی ازهیچی بهتره ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کمی مکث کردم ، من این فضای سنگین و نگاه متفکر استاد به میز رو دوست نداشتم سعی کردم با خنده بحث رو عوض کنم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- استاد من یه راه کار بشر دوستانه دارم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

استاد با این حرف من سرش رو بلندکرد و منتظر به من چشم دوخت با شیطنت اضافه کردم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من با کمال میل حاضرم اسم تمام غذاهای مورد علاقه ام رو به فرشته جون بگم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

استاد از شیطنت من چشماش گرد شده بود چون خیلی نادر پیش می اومد تا من با شیطنت جلوشون اظهار نظر کنم اما سریع به خودش اومد و با حالت زاری گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه خواهش میکنم ، می خوایی منو از نون خوردن بندازی ؟ قربون دستت هر وقت ه*و*س فسنجون کردی خودم برات میارم خوبه ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حاج خانوم هم به کل کل لفظی مامی خندید ، هرچند دور کردن حواس اون دو نفر از جو به وجود اومده و غم چهره خودم غیر ممکن بود ولی همین مقدار تلاش هم نتیجه بخش بود ... راضی بودم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از نهار میز رو همراه باعالیه خانوم جمع کردم و اون بنده خدا هر چقدر تلاش کرد من رو منصرف از این کار کنه راضی نشدم ولی بلاخره زورم برای شستن و مرتب کردن اشپزخونه به عالیه خانوم نرسید و من رو با حرکت شوتینگ محترمانه از اشپزخونه بیرون کرد . عالیه خانوم زن مسن وتپل و مهربونی بود که سالها به همراه همسرش که باغبون باغ بوده توی خونه پدری استاد زندگی می کردند بعد فوت همسرش به اصرار حاج خانوم به این خونه میاد تا همدرد تنهایی روی دوش هاش نباشه و هم کمک حالی واسه این فرشته های زمینی باشه ، به گفته خودش دو بار بچه دار شده ولی هر دوشون نرسیده به سن پنج سالگی فوت کردند ،همیشه میگه حکمت کارهای خدا چیزیه که همیشه فقط گذر عمر اون رو معلوم می کنه .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و حالا من توی پذیرایی کنار حاج خانوم و رو به روی استاد نشسته بودم و داشتیم در مورد تصمیم یکی از دانشجوهای استاد اظهار نظر می کردیم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- استاد به نظر من هرکسی حق انتخاب داره ولی اینکه در این انتخاب ابعاد مسئولیتش رو هم در نظر میگیره یا نه من نمیدونم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یعنی اگه موقعیتش برات به وجوداومد ، میری ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خب راستش ابعاد زندگی من اینجا اونقدر ها هم وسیع نیست ... اگه سوالی برام به وجود بیاد و جوابش رو اینجا نتونم پیدا کنم و راه حلش فقط و فقط رفتن باشه برای یه دوره کوتاه شاید برای دکتری رفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی زدم و اضافه کردم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- همه اینا تنها رویاست و صدالبته توهم ، شرایط زندگی من جوری نیست که بتونم برم ... این جواب رو هم فقط به این خاطربهتون دادم که شما اصلی ترین مشکل یعنی رفتنم رو فرضی ندید گرفتین .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

استاد با نگاه نافذ و متفکریادامه داد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پس اون بُعد مسئولیتی که می گفتی چی ؟ توی تصمیمت موثر نیست ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- قطعا چرا ... ببینید من جدای ازخانواده ام اینجا نسبت به مردمم و صد البته نسل های بعدی مسئولم ... شاید حرفم شعار گونه به نظر بیاد ولی این باور منه اینکه ایران به دست بچه های خودش باید ساخته بشه ، منم جزئی از همین بچه هام برای همین در جوابتون گفتم برای یک دوره کوتاه ... به نظر من این فقط یک طرف ماجراست ، طرف دیگه ماجرا اینه که ما هرچقدرهم که نسبت به یه کشور علاقه داشته باشیم یا بین مردم اون کشور احساس ارامش کنیم ولی باز هم غریبه ایم مثل یه مهمون ، اونجا هر چقدر هم که بهشت باشه و قوانینش منظم اجرا بشه و زندگی شهروندی رو در سطح عالی برای مردمش تامین کنه ولی باز هم بهشت یکی دیگه است ، من جهنم خودمون رو به بهشت بقیه ترجیح می دم ... البته اگه جهنمی در کار باشه ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حاج خانوم که تا اون لحظه به بحثما دو نفر گوش می داد گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- رها جان این رو هم بدون که نود درصد بچه های ما که برای تحصیل می رن لحظه ای که دارن میرن فکرشون اینه که برگردند ولی خوب شرایط خوب زندگی اونجا و رفاهی که دارن نظرشون رو تغییر می ده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من منکر این نیستم... ولی بازهم معتقدم اگه کسی قصد برگشت داشته باشه قطعا بر میگرده حتی اگه قراره وقتی واردکشورش میشه تمام رفاه و داشته های اونجا رو جا بذاره و اینجا از صفر شروع کنه ،اما اگه کسی نخواد برگرده اینا همش بهانه برای توجیح خودش و ادمهای اطرافش ه ...من دوستی داشتم که چند سال پیش ویزای سینگل امریکا گرفت و به بهانه تخصص رفت ازهمون اول هم که من باهاش صحبت می کردم می گفت شاید برگردم و این شاید اونقدر دررفتار این بنده خدا مشهود بود که هیچ وقت کلمه "برمی گردم"ش رو باورنکردم ، چون ویزاش سینگل بود تا پنج سال حق خروج از اون کشور رو نداشت و بعد اتمام دوره تخصصش همون جا موند و توی یکی از بهترین بیمارستانهای اونجا مشغول به کار شد. و حالا مطمئن ام دیگه بر نمیگرده ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه چیزی این وسط درست نبود...سوالهای استاد ، نگاه های متفکرش و برخورد حاج خانوم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمی دونم از حرفهای من بود یاتصمیم اون دانشجو که استاد عمیقا توی فکر بود ، حاج خانوم که جو رو سنگین دید بالبخندی که صورتش رو از همیشه زیبا تر می کرد مادرانه میوه تعارف کرد، به ساعتم نگاه کردم کم کم باید راه می افتادم قوانین خوابگاه جوری بود که تاخیر اونم در شب رو نمی پذیرفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ممنون حاج خانوم ولی باید برم... داره دیرم میشه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کجا عزیزم ، بعد عمری اومدی مگه میذارم به همین راحتی ها بری

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه قربونتون برم دیرم میشه ، شماکه می دونید قوانین خوابگاه چطوریه ، در ثانی یکی از استادامون لطف کردند یه عالمه تحقیق روی سرم ریختند باید برم درسهام رو جمع و جور کنم تا به انجام اون تحقیقات برسم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و همزمان با این جمله با چشم وابرو به استاد که هنوز هم در حال فکر بود اشاره کردم ، حاج خانوم نگاهی به اون سمت انداخت و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- امیر جان ، رها داره میره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

استاد سرش رو بلند کرد و نگاه متعجبی به من انداخت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کجا دخترم ؟ شام بمون اخر شب خودم میرسونمت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ممنون استاد ، تا همینجا هم خیلی زحمت دادم ولی حقیقتا باید برم کار دارم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من هنوز باهات حرف دارم ، راستی نصیریان تحقیقات رو بهت رسوند ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اره رسید دستم ، در اولین فرصت کار اونا رو هم شروع میکنم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- عجله ای نیست ... استاد تک خندهای کرد و گفت : شنیدم خوب حالش رو گرفتی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

متعجب شده بودم یعنی اونقدر بچه بود که قضیه رد شدن پیشنهاد هم گروهیش رو به استاد مهدوی هم گفته بود ؟، استاد که چهره متعجب من رو دید اضافه کرد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- قبل از اینکه به تو بگه پیشنهاداین کار رو به من داد چون نمی رسید یک نفره تحقیقش رو تموم کنه ، منم گفتم بهتره با خودت در میون بذاره هرچند از اولش مطمئن بودم جوابت چیه ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دست شما درد نکنه استاد ، خب اگه می دونستید بهش می گفتید !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نمی شد از طرفی هم بدم نمی اومد یکی حال این بچه رو بگیره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سری تکون دادم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- و اون یک نفر حتما باید من می بودم ؟ بعضی وقت ها اصلا نمی تونم کارهاتون رو درک کنم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

استاد لبخندی پدرانه زد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هر وقت خودت دانشجو داشتی اونوقت منظور من رو از کارهام درک می کنی ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من همیشه و تا همه جا شاگرد شمام

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی به این همه محبت زدم و روبه حاج خانوم گفتم : اگه اجازه بدید رفع زحمت کنم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حاج خانوم نگاهی به استاد کرد وگفت : اگه می تونستم نمی ذاشتم بری ، این خونه برای دخترش همیشه یه اتاق خالی داره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مدهوش این همه لطف جواب دادم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- می دونم ، باور کنید مثل مادرم عزیز اید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باز این بغض لعنتی :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- زندگی من مصداق واقعی این بیته که " خداوند زحکمت ببندد دری / ز رحمت گشاید در دیگری " بودن شما توی زندگی من رحمت ه ... من تا همین جا هم مدیون شمام

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قطره اشکی از گوشه چشم حاج خانومپ ایین افتاد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خدا برای پدر مادرت حفظت کنه ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آ*غ*و*ش باز کردم و با تمام محبتی که نسبت به مادرم سراغ داشتم این فرشته ی عزیز رو در آ*غ*و*ش گرفتم ، با تمام وجود بوی مادرم رو استشمام کردم ، انگار عطر همه مادرهای دنیا برند مشترکی داشت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از حاج خانوم که جا شدم ایستادم و به استاد که حالا مثل همیشه جدی پشت سر صندلی چرخدار همسرش ایستاده بود نگاهی کردم ، شرمنده بودم از این همه بزرگی و جوابی که ندارم تا به تمام محبت های خالصشون بدم ، سر به زیر گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ممنون از همه لطفتون ، ببخشیدخیلی زحمتتون دادم ، اگه امری ندارید من دیگه میرم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

استاد با صدای جدی و محکمی گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سرت رو بلند کن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم رو اهسته بالا اوردم ولی هنوز هم نگاهم به چرخ صندلی حاج خانوم بود :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اینجا رو نگاه کن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تحکم صدای استاد باعث شد چشم بدوزم به مرد رو به روم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بچه از پدر و مادرش خجالت میکشه؟ فرشته بانو اجازه میده کمی دخترش رو ادب کنم ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لحن شوخ استاد نفس حبس شده ی منرو بیرون فرستاد ، حاج خانوم هم که نفس عمیق من رو دید گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- امیر یکبار دیگه جرات داری دخترم رو اذیت کن شبش دیگه خونه نیا چون مجبوری توی حیاط کنار گلهای قشنگت وسط چمن ها بخوابی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خنده ام گرفته بود ، عجب زوری داشت این فرشته مهربون ، استاد هم که به ظاهر از این گرو کشی ناراحت بود گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آه ... مردم هم دختر دارند ما هم دختر داریم ... خوبه همیشه میگن دخترا بابایی اند

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد رو به من با ابرو های بالارفته گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بخند بایدم بخندی ... وقتی هفته دیگه مجبور شدی تحقیقت رو تحویل بدی خنده من رو هم می بینی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه خواهش میکنم استاد ... این بی انصافیه ... شما قول دادید تا امتحانا بهم وقت بدید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بی انصافی کاریه که شما دو تا بامن ِ مظلوم می کنید ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حاج خانوم به جای من جواب داد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- امیر جان امشب ه*و*س کردی کنارگلها باشی ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

استاد آه سوزناکی کشید و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حتی جرات ندارم در مورد مسائل دانشجوهام تصمیمی بگیرم ... حالا که دارم فکر میکنم می بینم همون بازه امتحانا تحویل بدی هم خوبه ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندیدم و گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • ❤️فاطمه

    00

    رمان خوبی بود فقط بعضی وقتا رها زیادی رو مخ می رفت ممنون نویسنده جون ❤️🌹🌟

    ۳ هفته پیش
  • الیتا۳۲

    00

    عالی یه کم کشداربود ولی بسی زیبا

    ۴ هفته پیش
  • لیلی

    00

    یکی از بهترین رمان هایی بود که خوندم.

    ۳ ماه پیش
  • دختر الماس

    00

    این نظر ممکن است داستان رمان را لو داده باشد

  • Ali

    ۳۰ ساله 00

    خیلی خسته کننده بود

    ۶ ماه پیش
  • الهه

    00

    قشنگ بود ولی عالی نه.ارزش خوندن داشت.شاید روزی دوباره بخونم .ازمقاومت وقوی بودن رها بعنوان یه زن واز رفتار واخلاق سامان خیلی خوشم اومد

    ۱۰ ماه پیش
  • مرادخانی

    00

    عالی بود

    ۱ سال پیش
  • فاطمه

    ۳۲ ساله 00

    عالی بود

    ۱ سال پیش
  • صدف

    ۴۲ ساله 20

    ممنون از قلم زیبا و قوی نویسنده رمان بسیار جالب و جذابی بود توصیه میکنم حتما بخونید

    ۱ سال پیش
  • فاطمه زهرا

    00

    بد نبود قلم خیلی ضعیفی داشت

    ۲ سال پیش
  • اسرا

    11

    این رمان عالیه چرااینقدرکم نظرداده شد

    ۲ سال پیش
  • ثمین

    ۳۰ ساله 00

    جالب نبود

    ۳ سال پیش
  • مانیا

    ۲۰ ساله 20

    یک رمان شسته رفته و بی نقص

    ۳ سال پیش
  • اسرا

    20

    عالی ازهمه جهت

    ۴ سال پیش
  • Faezeh

    00

    ⁦:-)⁩

    ۴ سال پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.