رمان سقوط نرم به قلم سیاوش
سقوط نرم قصه زندگیه چند تا آدم…با یه سری عقاید و باورها….اتفاقاتی میفته..خوب و بدش مهم نیست مهم اینه که میرسن به یه دو راهی و باید دید چکار می کنن.سقوط نرم رو سه نفر روایت می کنن.دو زن و یک مرد…باید دید سرنوشت این افراد رو چگونه به هم وصل میکنه....
تخمین مدت زمان مطالعه : ۱۱ ساعت و ۴۱ دقیقه
ژانر : #عاشقانه #اجتماعی
خلاصه :
سقوط نرم قصه زندگیه چند تا آدم…با یه سری عقاید و باورها….اتفاقاتی میفته..خوب و بدش مهم نیست مهم اینه که میرسن به یه دو راهی و باید دید چکار می کنن.سقوط نرم رو سه نفر روایت می کنن.دو زن و یک مرد…باید دید سرنوشت این افراد رو چگونه به هم وصل میکنه....
زنگ در رو فشار دادم ،عصبی به در نگاه کردم که بعد از چند دقیقه باز شد،نگاهم به چهره خسته و عصبیش افتاد.
با دیدنم پوزخندی زد و از جلوی در کنار رفت.
با صدایی بغض دار از گریه گفتم:می خوام باهات حرف بزنم!
عصبی نگاهی حواله ام کرد وگفت: باهات حرفی ندارم!
با گفتن جمله اش سمت اتاق خواب قدم تندکرد، به دنبالش وارد خونه شدم.
بوی رنگ و تینر که به بینی ام خورد دلم زیرو رو شد، خونه بوی نویی میداد، اما دیگه چه فایده؟
با صدای بسته شدن در اتاق،در خونه رو بستم و با قدمهای کند سمت اتاق رفتم.در رو که باز کردم خشکم زد.
سیگار به دست پشت به من رو به پنجره ایستاده بود.
از کی تا حالا سیگاری شده بود و من نفهمیده بودم؟چطور هیچ وقت لبهاش بوی سیگار نداشتن؟لبهایی که داشتن کم کم خاطره می شدند برام.
دوباره فکر کردم چرا هیچ وقت بوی سیگار نمیداد!
فکرم رو بلند به زبون آورده بودم چون برگشت و با پوزخندی صدادار گفت:چون می خوام بوی ل*ج*نم مشخص نشه!
سیگار رو از گوشه لبش برداشت و دودش رو بیرون فرستاد و گفت:تو چی؟نمی خوای؟!
عصبی بودم، پاهام می لرزیدند وارد اتاق شدم که داد زد: برو بیرون زن داداش.
بهت زده و ناباور نگاش کردم، پلک چشمم از حرص و عصبیت درونم می پرید .
پاهام رو کشون کشون سمتش حرکت دادم و گفتم: چی گفتی؟زن داداش؟امیر می فهمی چی میگی؟
پوزخند زد. ته سیگارش رو کف اتاق انداخت . با دمپایی که پاش بود لهش کرد و گفت:دروغ میگم؟
صدام می لرزید داد زدم: ع*و*ض*ی ،کثافت تازه یادت اومد زن داداشتم؟محکم روی شکمم کوبیدم و ادامه دادم: وقتی این رو کاشتی چرا نگفتی زن داداش؟هان؟
عصبی چنگی به موهاش زد و نفسش رو فوت کرد بیرون.
-یلدا تمومش کن!
به سمتش هجوم بردم و محکم تخت سینه اش کوبیدم . تکون نخورد،حرکتی نکرد،حتی جلوی هجوم ضربات بعدیم رو هم نگرفت.
میزدم و فحشش میدادم، میزدم و گریه می کردم، میزدم و ناله می کردم.
-خفه شو...خفه شو بی شرف....کثافت...این بچه اته.
بی حال کف زمین سقوط کردم،حتی برای گرفتنم تلاشی نکرد.
سرم رو کف اتاق به حالت سجده گذاشتم و زار زدم.
داشتم می شمردم تا حالا چند بار اینجوری عصبی شده؟چند بار اینجوری نگاهم کرده؟کرده؟نکرده؟
کنارم نشستنش رو حس کردم، نفسهای تند و عصبیش رو حس کردم، بغض توی صداش رو شنیدم.
-تمومش کن یلدا ، من خودم بریدم، تو دیگه بدترش نکن. من اشتباه کردم، اما دیگه نمی تونم، باور کن نمی تونم!
نگفت ما اشتباه کردیم...یعنی من اشتباه نکرده بودم؟!
سرم رو بالا آوردم و نگاهم به چشمهای ترش افتاد.
عاجز و درمونده نگاهم می کرد، چشاش برای چی التماس می کردند؟برای اینکه برم؟
پس این نشونه با هم بودن رو چکار کنم؟
با بغض و گریه گفتم:من دوستت دا...
نذاشت جمله ام رو تموم کنم . دستش رو روی لبام گذاشت و گفت:هیس ...نگو...بذار همه چی تموم شه.
دستش رو پس زدم و گفتم:پس این بچه چی؟
هم زمان با دو دستش موهاش رو چنگ زد و گفت: قبل از اینکه بقیه بفهمن خلاصش می کنیم.
نمی تونستم باور کنم کسی که روبروم ِ همون مردیه که عاشقم کرد، باورم نمی شد این حرفها از زبون اون باشن.
بلند شدم و سمت در اتاق حرکت کردم ملتمسانه گفت: حلالم کن!
می گفت حلالم کن؟چرا؟نکنه مسافر ِ؟آره مسافرا حلالیت می طلبن. اما اون که مسافر نیست.دستی به شکمم کشیدم و زیر لب گفتم:تویی که مسافری.
بدون اینکه برگردم ایستادم.
-هیچ وقت نمی بخشمت !
در رو محکم بستم.دلم تنهایی می خواست، دیگه دلم نمی خواست بین این مردم، بین این آدمها زندگی کنم،خسته شده بودم.دلم یه پایان می خواست.
یه پایان که خلاصم کنه،یه پایان که دردناک باشه.یه تلخی که پایان باشه.
نگاهم به خیابون و ماشین هایی افتاد که در حرکت بودند.سخت بود باور سنگینی این همه اتفاق.چی شد؟چرا اینجوری شد؟چرا همه چی بهم ریخت؟چرا دیگه نمی تونم بخندم؟
چند لحظه به ماشینی که با سرعت از سر خیابون به سمتم میومد خیره شدم.شاید این برای یه پایان بد نباشه.
فصل اول
«یلدا»
-مامان بده من آش رو می برم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان که از خستگی روی تخت نشسته بود و پاهاش رو ماساژ میداد گفت:خدا خیرت بده مادر، بیا برو اینم بده که دیگه بقیه اش با محمد جواد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدو کاسه آش رشته پشت پا داداش علی رو توی سینی چیدم و سمت در رفتم که مامان گفت: مادر چادرت رو درست بگیر زیر پات نره بیفتی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسینی رو کف زمین گذاشتم و چادرم و محکم گرفتم . خم شدم سینی رو با یه دست گرفتم و سمت خونه روبروییمون حرکت کردم،یه ساعت پیش که نبودند،اما مثل اینکه حالا خونه بودند،مامان می گفت صدای ماشینشون اومده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irضربه ای به در زدم و سرم رو پایین انداختم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستم رو بلند کردم تا ضربه دوم رو بزنم که در باز شد.سریع دستم رو سمت چادرم بردم و نگاهم رو به جلوی پاهام دوختم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای شر و شیطون رضا بود که گفت:سلام یلدا خانم، خوب هستی؟خانواده خوب هستن؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ممنون .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسینی رو بدون اینکه سرم رو بالا بگیرم جلوش گرفتم که گفت: دو تا رو بردارم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم رو به نشونه آره تکون دادم که صدای خنده ریزش باعث شد سرم رو بلند کنم ، سریع نگاهش رو از صورتم گرفت و گفت:پس سینی رو هم برمیدارم،یه چند لحظه منتظر بمونید میارم خدمتتون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباز سرم رو تکون دادم که سریع سینی رو از دستم گرفت و وارد خونه شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا رفتنش به خودم جرات دادم و سرم رو بلند کردم.مامان همیشه می گفت باید نگاهت به زمین باشه ،می گفت دختر خوب هیچ وقت نباید تو صورت یه مرد زل بزنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دیدن چهره خندون رضا که از ساختمون بیرون میزد دوباره سرم رو انداختم پایین،رضا پسر کوچیکه حاج محمد با اینکه شر و شیطون بود اما هیچ وقت هیچ مزاحمتی برای هیچ کس نداشت،به قول بابا از پسر حاج محمد کمتر از این انتظار نمیره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ببخشید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا ترس به عقب برگشتم که چشمم افتاد به امیر علی؟پسر بزرگ حاج محمد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرش پایین بود و منتظر بود از جلوی در کنار برم.نگاهم به قامتش افتاد،به لباسای خاکی و بوی ملکوتیش.به ته ریشی که چهره اش رو روحانی تر کرده بود.به ساکی که روی شونه اش بود و نشون از خستگی صاحبش از مسافت راه میداد.به صورت آفتاب سوخته اش که نشون از گرمای هوایی میداد که صاحبش تحمل کرده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمیدونم چقدر بهش خیره شده بودم که سرش رو بالا آورد و نگاهم کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای سرفه رضا سریع نگاه ام رو دزدیدم و از جلوی در کنار رفتم که رضا بدون توجه به من و اینکه سینی هنوز دستشه به طرف امیر رفت و در آغوشش گرفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمی فهمیدم چی داره میگه،انگار نمی شنیدم ،فقط داشتم به رنگ سبز چشمای محجوبی نگاه می کردم که به جرات می تونستم بگم اولین بار بود که به من نگاه می کردند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای رضا و سینی که جلوی صورتم بالا پایین شد به خودم اومدم،شرمنده سینی رو از دستش گرفتم که صدای امیر بلند شد:محمد جواد خونه اس؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بله.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسری تکون داد و بی هیچ حرف دیگه ای وارد خونه شدسمت خونه برگشتم،حتی یادم رفت خداحافظی کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاون شب برای اولین بار پنجره اتاقم رو باز کردم،اتاقی که طبقه دوم خونه بود،اتاقی که م*س*تقیم دید داشت به خونه روبرویی و پنجره ایی که روبروی پنجره ام بودو هیچ وقت پرده اش کنار نرفته بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاید دلیل باز کردن پنجره هوایی زم*س*تان بود،شایدم هوای بهاری دلم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکتاب زیست شناسی رو دستم گرفتم و شروع کردم به خوندن،اما نمی دونم چرا حواسم سرجاش نبود،به چیز خاصی فکر نمی کردم فقط بوی زم*س*تون خونه کرده تو باغچه م*س*تم کرده بود.دستام رو از هم باز کردم و پنجره قدی اتاقم رو کامل باز کردم و وارد تراس شدم.روسریم رو باز کردم و با دو تا دستم به حالت پرواز کردن درش آوردم و چشام رو بستم و هوای زم*س*تون و بوی زم*س*تون رو به ریه هام کشیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزندگی یعنی همین نفسهای کوتاه و منظم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیعنی همین عطربویی که م*س*تت می کنن ..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاید سنگینی یه نگاه،شاید هم توهم باعث شد چشام رو باز کنم و نگاهم به پنجره روبرو بیفته،بسته بود.پرده هم سرجاش بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه خودم اومدم و روسریم رو محکم رو سرم بستم،اگه محمد جواد منو میدید ،زبونم رو گاز گرفتم و پنجره رو بستم . روی تخت نشستم.گاهی وقتها بالکل بی عقل می شد ،درست مثل چند لحظه پیش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروی تخت دراز کشیدم و کتاب زیست رو دستم گرفتم ،اونقدر غرق خوندن بودم که کم کم چشام سنگین شدند . منم بی تعارف کتاب رو کنار گذاشتم و بدون خاموش کردن چراغ زیر پتو خزیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصبح با صدای محمد جوادو تقه های کوتاهی که به در میزد. چشم باز کردم.اما به عادت همیشگیم بیدار شدنم یه ده دقیقه ای طول می کشید .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرای همین با چشمان نیمه باز تو تخت دراز کشیده بودم که باز صدای محمد بلند شد:دختر بلند شو دیگه ،نمازت قضا شد بعد نگی چرا بیدارم نکردی،بلند شو که من کار دارم ،دیر کنی امروز نمی رسونمتا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بیدارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمحمد:بیام تو؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندی زدم ،از این همه فهمیده بودنش.هیچ وقت، تحت هیچ شرایطی بدون اجازه وارد اتاقم نشده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بیا تو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمون لحظه هم بلند شدم . کش موهام رو که دور مچ دستم بود به موهام بستم.در اتاق که باز شد من هم از تخت پایین اومدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمحمد:زود باش، من امروز قبل دانشگاه یه جایی کار دارم. زود نمازتو بخون آماده شو بیا صبحونه ات رو بخور تا برسونمت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسری تکون دادم و حوله کوچیک آبیم رو برداشتم و از کنارش رد شدم که گفت:یه وقت سلامی صبح بخیری چیزی نگی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا لبخند گفتم:صبح بخیر داداش!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخندید .جلوی موهام رو بهم ریخت و قبل از من راه خروج رو در پیش گرفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسریع وضو گرفتم و برگشتم تو اتاق،حوله رو لبه تخت گذاشتم و با چشم دنبال چادر نماز و سجاده ام گشتم.دیشب که روی میز تحریرم گذاشته بودمشون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای خنده محسن به طرف در اتاق چرخیدم که گفت:باز یادت رفته کجا گذاشتیشون؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپرسشی نگاش کردم که گفت:اونهاشونن و به صندلی پشت میز اشاره کرد.بی حواس بودم دیگه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما قبل از اینکه برم سمت سجاده و چادر گفتم:اول در بزن بعد بیا تو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشونه ای بالا انداخت و همونطور که سمت پله حرکت می کرد بلند گفت:در باز بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن هم بلند و حرصی گفتم:در باز نبود فقط کامل بسته نبود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآروم ادامه دادم:چه باز چه بسته تو کی در زدی اصلا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از نماز سریع روپوش مدرسه ام رو تنم کردم و برنامه درسی امروز رو تو کوله پشتی ام جا دادم و چادرم رو که گوشه دیوار به جالباسی آویزون بود برداشتم و از اتاقم بیرون زدم که صدای محمد بلند شد:یلدا دیرم شد کجایی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداد زدم :اومدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمین که خواستم وارد آشپزخونه شم محمد جواد از آشپزخونه بیرون زد و گفت:طولش ندیا زود یه چیزی بخور بیا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشونه ای بالا انداختم و گفتم:سیرم بریم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاخمی کرد و گفت:بی خود زود باش برو یه ساندویچ نون پنیر برای خودت بگیر بیا تو ماشین بخور.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقبل از رفتن منو هل داد تو آشپزخونه و سمت در رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای صبح بخیرم مامان به طرفم برگشت و نایلونی که مطمئنا محتوی ساندویچ نون و پنیر گردو بود رو طرفم گرفت و گفت:صبح بخیر ،زود باش مادر داداشت دیرش شده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچادرم رو سرم کردم و گفتم:باشه ،خداحافظ.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمثل همیشه بابا صبح زود توی حجره اش بود،عادت کرده بود صبح زود از خونه بزنه بیرون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه محض خوردن زنگ نفس راحتی کشیدم که مینا سقلمه ای به پهلوم کوبید و گفت:زیست رو خوندی یا نه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمونجور که عربی رو توی کیفم میذاشتم و چشام رو از سرو صدای بچه ها که به سمت در کلاس می دویدند بسته بودم گفتم:خوندم ،اما باز باید یه دور بزنم این ژنتیک سخته.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشام رو باز کردم و کتاب زیست رو روی میز گذاشتم که بلند شد و با ب*ا*س*نش ضربه ای به بالا تنه ام کوبید و گفت:برو کنار من که حالم از هر چی درس ِ بهم می خوره می خوام برم تو حیاط یه ذره مغزم هوا بخوره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخودم رو جمع کردم تا از کنارم رد شه ،سرش رو با تاسف تکون داد و گفت:یه دکتر برای خونواده اتون کافیه لازم نیست تو هم دکتر شی؟بعدش توی این اوضاع اصلا از کجا معلوم فردا یه موشکی بمبی تو خونه اتون نیفته و بمیری! و همونجور که به سمت در میرفت بلند زد زیر خنده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمرضی نثارش کردم و دوباره به مبحث ژنتیک چشم دوختم .میدونستم تا درست و حسابی نفهممش نمی تونم این قسمت رو بی خیال بشم.با صدای دویدن بچه ها سمت کلاس ده دقیقه بعد از خوردن زنگ فهمیدم که خانم ماندگار داره میاد سمت کلاس.عادت کرده بودند که همیشه با معلم وارد کلاس بشن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخانم ماندگار کیفش رو روی میز گذاشت و رو به بچه ها که هنوز در حال وارد شدن به کلاس بودند گفت:دفعه آخرتون بود بعد من وارد کلاس شدین!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه امون میدونستیم هیچ وقت این تهدیدها عملی نمیشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیفش رو باز کرد و برگه ها رو روی میز گذاشت و گفت:امتحان امروز رو تو امتحان ثلت دومتون لحاظ می کنم حواستون باشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای اعتراض دخترها بلند شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خانم چرا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خانم ما درست نخوندیم شما نگفته بودین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خانم میشه بذارین یه روز دیگه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمینا آروم گفت:دستت رو باز بذار بتونم از رو دستت بنویسم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تعجب به مینا که رفته بود نیمکت پشت سریم نشسته بود گفتم:پس زهرا کجا رفته جاش نشستی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خره ،اصلا زهرا امروز اومد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمتعجب اما آروم گفتم : نیومد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نه بابا مگه کسی روز نامزدیش میاد مدرسه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاینبار تعجبم تابلو بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مگه نامزدیشه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مشفق و تلاوتی ،اگه حرفاتون تمومی نداره برین بیرون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنطق هردومون همزمان کور شد و با گفتن ببخشید ساکت شدیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیز اول ردیف سمت چپ کلاس می نشستم و دقیقا روبروی میز دبیر.خانم ماندگار برگه ها رو سمتم گرفت و گفت:بلند شو برگه ها رو پخش کن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبلند شدم و برگه ها رو از دستش گرفتم . شروع به پخش کردنشون بین بچه ها کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآخرین برگه رو هم جلوی خودم گذاشتم و شروع به نوشتن کردم.سوالاش زیادم سخت نبودند و کسی که خونده بود می تونست حل کنه.اما به سوال آخر که رسیدم هیچ جوره نتونستم حلش کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم رو بلند کردم و نگاهی به خانم ماندگار انداختم اصلا حواسش تو کلاس نبود .دستش رو زیر چونه اش زده بود و از پنجره به حیاط مدرسه زل زده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو چه فکری بود؟بچه ها می گفتن نامزدش ولش کرده و رفته ،حتی معلوم نیست کجا رفته، البته راست ودروغش روخدا می دونست چون بچه ها تو شایعه پراکنی استادند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا حس تیزی تو پهلوم به عقب برگشتم که مینا آروم گفت: دستت رو از روی برگه بردار بتونم بنویسم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکلافه دستم رو برداشتم و نگاهم رو دوباره دوختم به خانم ماندگار.با حس تیزی نوک خودکار کتفم برگشتم و چشم غره ای به مینا رفتم که لبخند مظلومانه ای زد و دستش رو به چونه اش به حالت التماس کشید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنه اهل تقلب کردن بودم نه تقلب دادن،خوشم نمی یومد کسی بی تلاش نمره ای رو که من با تلاش گرفته بودم بگیره.ظلم بود نه تنها در حق خودم در حق خیلی های دیگه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا وقتتون تموم شدی که خانم ماندگار گفت به خودم اومدم و برای اولین بار بی خیال سوال آخر شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز مدرسه که بيرون زدم همراه مينا سمت ايستگاه اتوب*و*س حرکت کرديم ،به عادت هميشه چادر رو کامل جلو کشیدم تا حتي يه تار مو از موهام هم پيدا نباشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمينا با خنده با نمکي گفت :خفه کردي خودتو ،باور کن کل موهاتم بيرون باشه. هم کسي نگات نمي کنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمينا دختر بدي نبود ،فقط آزاد بود.شايد هم من زيادي سخت مي گرفتم و اون همه چيز رو ساده مي گرفت.پدر و مادرش هر دو مهندس بودند . مينا تنها فرزندشون بود.با رسيدن به ايستگاه اتوب*و*س نگاهمون به جمعيت زياد دخترا افتاد.مينا که هميشه تا يه مسيري رو با اتوب*و*سي که من سوار مي شدم مي یومدگفت:کيفم رو بگير که من سريع و فرز اتوب*و*س اومد بتونم برم جا بگيرم براي هردومون وگرنه مجبور ميشيم بايستيم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکيفش رو دستم گرفتم و گوشه ديوار مدرسه ايستادم تا اتوب*و*س بياد.مينا هم روبروم ايستاد و با خنده گفت:ميدوني ما چه شانسي از اومدن به اين مدرسه آورديم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپرسشي نگاش کردم که به دبيرستان پسرونه اي که روبروي مدرسه امون بود اشاره کرد و با خنده پهني گفت:براي ايکه چشم پسرا به ما نيفته ما رو هميشه نيم ساعت زودتر از وقت قانوني تعطيل مي کنن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندي زدم و گفتم:به چه چيزا که فکر نمي کني،خب کار خوبي مي کنن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمکي زد و شيطون گفت:يعني تو بدت مياد دو تا پسر ببيني دلت وا شه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسعي کردم لبخندم زياد مشخص نباشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مگه پسرا چاه باز کنن احيانا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپقي زد زير خنده که چند تا از دختراي کناريمون به طرفمون برگشتن و يکي دوتاشون هم چشم غره اي بهمون رفتن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما مينا بي خيال با خنده گفت:از چاه باز کن هم اونورترن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسري با تاسف تکون دادم و گفتم:هيس،چقدر بلند مي خندي تو ،آبرومون رفت!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو همين حين اتوب*و*س رسيد . مينا بدون اينکه جوابي بهم بده سمت اتوب*و*س دويد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنم کنار ايستادم تا اتوب*و*س بايسته و بچه ها سوار شن و مطمئن بودم هرجور شده مينا برامون جاي نشستن پيدا مي کنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآخرين نفر سوار اتوب*و*س شدم ،مينا صندلي يکي مونده به آخري نشسته بود.و به هيچ کس هم اجازه نميداد کنارش بشينه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز بين بچه ها راه باز کردم تا تونستم خودم رو به زور کنارش رسوندم .کنار رفت تا کنارش بشينم .هنوز درست ننشسته بودم که پيرزني رو به مينا گفت:مادر بلند شو بذار من بشينم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمينا انگار نه انگار چشاش رو بست و به پشستي صندلي تکيه داد.با دست آروم به پهلوش کوبيدم و گفتم: مينا بلند شو بذار من برم بايستم اين خانم به جام بشينه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشونه اي بالا انداخت و گفت: برو بابا تو هم ،حالا يه بار من پام درد بگيره يه پيرزن جاش رو به من ميده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاون پيرزن که حرفاي مينا رو شنيد با تاسف سر تکون داد و دستاش رو به ميله اتوب*و*س گرفت که من بلند شدم و گفتم: بفرماييد جاي من بشينيد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ممنون دخترم،من راحتم تو بشين.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندي زدم و گفتم:ممنون ،من دو سه ايستگاه ديگه پياده ميشم شما بفرماييد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمثل اينکه زياد خسته بود چون ديگه تعارف نکرد مينا هم کنار رفت تا من برم بيرون و اون خانم جاي من بشينه.دو ایستگاه بعد مینا پیاده شد و من جاشکنار اون پیرزن نشستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیرزن نگاهی حواله ام کرد و گفت: دخترم از من به تو نصیحت با هر کسی نگرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر جوابش فقط یک لبخند زدم. شاید اون مینا رو نشناسه اما من به دوستم اطمینان دارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه محض پياده شدن از اتوب*و*س چادرم رو درست کردم و سمت خونه حرکت کردم.سرخيابونمون که رسيدم چشمم به محسن و امير افتاد که کنار در خونه امون ايستاده بودند و حرف ميزدند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا نزديک شدنم اولين نفر امير بود که چشمش به من افتاد خودش رو عقب کشيد و سرش رو انداخت پايين.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسلامي زيرلبي گفتم که هردوشون جوابم رو دادند.پام رو که تو خونه گذاشتم محسن گفت:يلدا زود ناهارت رو بخور که برسونمت خونه خاله منيژه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخجالت کشيدم جلوي امير اعتراضي بکنم براي همين بي حرف سرم رو تکون دادم و سمت ساختمون حرکت کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدست و صورتم رو شستم و به آشپزخونه برگشتم.از بویی که تو آشپزخونه پیچیده بود معلوم بود ناهار قورمه سبزی بوده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبشقابی برداشتم و رفتم سمت قابلمه ها که صدای محسن اومد:چطوری عروس خانم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا حرص به طرفش برگشتم و گفتم:محسن خجالت بکش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر قابلمه رو برداشتم که گفت:من چرا خجالت بکشم تو قرارِ عروس شی و باید سرخ و سفید شی نه من.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمحسن فقط سه سال ازم بزرگتر بود و چون علاقه ای به درس نداشت یه کتابفروشی برای خودش باز کرد و اونجا کار می کنه برعکس من و محمد جواد که درس خوون بودیم.علی هم که دیپلمه اش روگرفت و الان هم رفت خدمت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفسم رو فوت کردم بیرون.حتما باز خاله منیژه چیزی گفته که این محسن شروع کرد به اذیت کردنم.خاله از بچگی من و برای علیرضا پسر بزرگش در نظر گرفته بود .اما مگه زوری بود من هیچیم به علیرضا نمی خورد.نه اینکه بد باشه اما اصلا افکار و عقایدمون بهم نمی خورد.پس بهتر بود فقط دخترخاله پسرخاله باقی بمونیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای محسن به خودم اومدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-این برای من ،تو برای خودت بکش و به بشقابی که از دستم کشیده بود اشاره کرد و روی میز نشست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقاشق رو به دهنش گذاشت و گفت:زود باش ،باید برگردم کتابفروشی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبشقاب دیگه ای دستم گرفتم و گفتم:مگه سرظهری هم کسی میاد کتاب بخره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نه ،اما یه سری کتاب جدید برام اومده باید برم مرتبشون کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروبروش نشستم و مشغول شدم،محسن هم بی خیال اذیت کردنم شد و دیگه حرفی نزد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از ناهار ظرفا رو شستم و سمت اتاقم رفتم تا لباسام رو بپوشم که صدای مامان به گوشم رسید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نمیدونم خاله ات خیلی ناراحت شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمثل اینکه داشت با محسن حرف میزد.چرا اینقدر زود برگشته بود؟پس دیگه لازم نبود برم خونه خاله منیژه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چرا؟مگه قولی بهشون داده بودیم که زدیم زیرش؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز اتاق بیرون زدم و بالای پله ها ایستادم و دقیق شدم به حرفاشون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان همونجور که چادرش رو تا می کرد و روی صندلی می گذاشت گفت:چه میدونم میگه پس چرا این همه مدت نگفتین دختر بهتون نمیدیم؟گفت نکنه لقمه بهتر از ما پیدا کردین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمحسن با خنده گفت:خب می خواستی بگی آره پیدا کردیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان آروم روی گونه اش زد و لبش رو گاز گرفت و گفت:نمی خوام به گوش خاله ات برسه،بذار آبها از آسیاب بیفته بعد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمحسن بی خیال شونه ای بالا انداخت و گفت:یعنی ما باید برای شوهر دادن خواهرمون ازشون اجازه بگیریم؟مامان تو واقعا فکر می کنی از نظر اعتقادی ما و خونه خاله بهم می خوریم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان اخمی کرد و گفت:مگه خاله اته اینا چشونه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمحسن:مادر من نمیگم چیزیشون هست ،اما میگن زن و شوهر باید تو همه چیز تو یه سطح باشن،اما اعتقادات ما و اونا فرق داره.باور کن اگه با هم ازدواج کنن این همه تفاوت به دو ماه نکشیده باعث میشه از هم متنفر شن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادر سرش رو تکون داد و گفت:نمیدونم والله خدا کنه قهر خاله ات زیاد طول نکشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد سریع نگاهی به سمت پله ها انداخت که خودم رو عقب کشیدم ،از بین میله ها نگاهم رو دوختم بهشون طوری که تو دیدشون نباشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-به یلدا که چیزی نگفتی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نه چیز خاصی نگفتم،اما بالاخره که می فهمه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نه ،مریم خانم گفت"امیر گفته تا بعد از کنکور یلدا حرفی نزنن"،منم دیدم هم بابات راضیه هم شما ها، منم که امیر رو عین بچه ام دوست دارم،گفتم هر چه زودتر به خاله ات بگم جوابمون چیه که بعد نگه لقمه بهتر از ما گیر آوردین،که بازم گفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمحسن بلند خندید و گفت:خب راست میگه مادر من،اگه زودتر بهش گفته بودی راضی نیستیم این فکر رو نمی کرد،امیر رو ندیدی با دیدنم امروز چقدر رنگ عوض کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان لبخند نامحسوسی روی لبش نشست و گفت:آرزوم بود امیرعلی دومادم شه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمحسن بلند شد و گفت:پس خدا رو شکر به آرزوت رسیدی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیهو ضربان قلبم اوج گرفت و حس کردم صورتم گل انداخت.منظورشون اونقدر واضح بود که می تونستم بفهمم مریم خانم من رو برای امیر خواستگاری کرده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاونجور که مامان گفت امیر گفته بعد از کنکورم حرف نزنن،یعنی حتما خودش راضیه.خب البته هم شاید تو رودربایستی با مادرش قبول کرده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندی ناخواسته روی لبم نشست.کدوم دختر از شنیدن اسم خواستگاری موجه و خوب بدش میومد که من اخم کنم.لبم رو گزیدم و سمت اتاقم دویدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخودم رو روی تخت پرت کردم و چهره امیر علی رو به ذهنم آوردم.هیچ وقت درست نگاش نکرده بودم و درست نمی تونستم چهره اش رو توی ذهنم ترسیم کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تقه ای که به در خورد به خودم اومدم.روی تخت نشستم که در باز شد.مامان بود که متفکر وارد اتاق شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-سلام
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخودم و لبخندی که روی لبم بود رو جمع و جور کردم و درست روی تخت نشستم.مامان اما انگار حواسش به من نبود کنارم نشست و نگاه دقیقی بهم انداخت .که باعث شد دستپاچه شم.نکنه فهمیده من گوش وایسادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره تپش قلبم اوج گرفت که گفت:دو هفته پیش مریم خانم ،زن حاج محمد تو رو برای امیرعلی خواستگاری کرد.سعی کردم خجالت بکشم و متعجب باشم.البته خجالت رو که واقعا کشیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادر وقتی دید سرم رو انداختم پایین دستم رو توی دستش گرفت و گفت:دختر تو خونه پدرش موندنی نیست و خونه اش خونه شوهرشه،تو هم اول و آخرش باید ازدواج کنی،اما کی بهتر از امیرعلی؟هم پسر خوبیه ،هم به قول محسن تو یه سطحیم هم خوب می شناسیمش.راستش قرار شد فعلا باهات حرف نزنم،تو هم به رو خودت نیار،اما من گفتم بهت بگم که فکرات رو بکنی بعد کنکور نتیجه اش رو بگی،البته خود مریم خانم دوست داره هر چه زودتر وصلت سر بگیره اما مثل اینکه امیرعلی راضی نیست و میگه نمی خواد فکرت درگیر شه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند روی لبش رو حتی با سری که به زیر انداخته بودم هم می تونستم حس کنم.بلند شد و گفت:حواست هم به رفتارت باشه که پسر مردم رو پشیمون نکی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو قبل از اینکه بگم مگه رفتارم چشه از اتاق بیرون زد و در رو بست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه پشت خودم رو روی تخت پرت کردم و به این فکر کردم که یعنی امیر دوستم داره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه حس خوشی زیر پوستم دوید،هر دختری دوست داره که دوست داشته بشه.هر دختری دوست داره که
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرای یه نفر خواستنی باشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحالا از کجا معلوم تو برای امیر خواستنی هستی؟این فکر مزاحم رو کنار زدم و به این فکر کردم که جواب من به امیر چیه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irترجیح میدادم جواب نهایی رو به بابا محول کنم،اون همیشه درست ترین تصمیمات رو می گیره ،اگه اون بگه امیر خوبه ،یعنی خوبه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا این فکر چشمام رو بستم و تو رویاهای دخترونه ام غرق شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشام بعد از کلي فکر و خيال گرم شده بود که در يه ضرب باز شد و مامان مضطرب گفت:پاشو ،حاج محمد اينا امشب ميان اينجا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگيج خواب بود و نمي فهميدم مامان چي ميگه که بلند گفت:بلند شو برو يه دوش بگير،کلي کار دارم،اي کاش دهنم رو باز نمي کردم به مريم بگم بهت قضيه رو گفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرش رو تکون داد و باز گفت:چرا هنوز نشستي بلند شو،امشب ميان خواستگاري .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه خودم اومدم.خواستگاري؟تازه حرفهاي ظهر يادم اومد،مگه قرار نبود ،خواستگاري بعد از کنکورم باشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانگار مامان حرف نگاهم رو خوند که گفت:عصري يه نوک پا مريم اومد اينجا بحث به تو رسيد منم بهش گفتم باهات صحبت کردم،اونم پاش رو توي يه کفش کرد که الان که بهت گفتم پس بذار بيان خواستگاري و همه چي رسمي شه،هر چي هم بهش گفتم هنوز جواب ندادي قبول نکرد،ديدم داره بهش برمي خوره مجبور شدم بگم بيان.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبلند شدم که گفت:نميدوني چقدر خوشحال شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم رو تکون دادم،يه ترس تو دلم نشست.ترس از تغيير و ازدواج.من که هنوز تصميمم رو نگرفته بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفهميدم مامان چي گفت و رفت.رفتم سمت کمد تا لباسام رو بردارم و برم حموم.يه ترس ناآشنا کل وجودمو گرفته بود،شايد ترس از روبرو شدن با امير بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو حموم به امشب و اين همه سرعتي که براي پيش اومدنش داشتن فکر کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز روبرو شدن با امير خجالت مي کشيدم.نهايت صحبت کردن من با اون يه سلام و عليک ساده بود .واي از اين به بعد امير بايد نقشش تو زندگيم عوض شه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمثل اينکه خودمم راضي بودم که خيلي زود مي خواستم نقشش رو تو زندگيم عوض کنم.با ضربه اي که به در حموم خورد شير آب رو بستم و بله اي گفتم که صداي مامان بلند شد:آخرش نگفتي تو راضي هستي بيان يا نه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچيزي نگفتم.کدوم دختري از آدمي مثل امير مي تونست بگذره؟سربزيرترين پسر محله بود.متدين بود و با غيرتاونقدر غيرت داشت که نتونست تو خونه بشينه و درسش رو بخونه .محمد گفت سال آخر مهندسي بود.درسش رو ول کرد و رفت جبهه و الان چهار سال تو جبهه اس.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-يلدا ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-هر چي خودتون صلاح ميدونيد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان هم الهي خوشبخت شي گفت و رفت. توکل بر خدا گفتم و شیر آب رو باز کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروبروي مامان تو اتاقم ايستاده بودم.کت و دامن مشکي ام رو همراه با تاپ قرمز رنگي روي تخت گذاشت و گفت:چادري که برات از مشهد گرفته بودم کو؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروي تخت کنار کت و دامن نشستم و با دست به کمد سمت راست اشاره کردم که گفت:حواست باشه که امير به نجابت و سربزيري خيلي اهميت ميده،چيزي نگي خودتو زير سوال ببري.نخنديا فکر کنن خيلي هولي.تا کسي ازت چيزي نپرسيده هم چيزي نميگي.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم رو تکون دادم که گفت: موقع چاي آوردن هم حواست باشه ،چادرت رو درست بگير دستت، که زير پات نره،دستاتم نلرزن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبالاخره لب باز کردم: اما من همين الانم دارم مي لرزم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-حق داري مادر،اما اونا که غريبه نيستن بالاخره عمريه ديديمشون و نون و نمک هم رو خورديم غريبه نيستن که بترسي و دستات بلرزن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم رو پايين انداختم و با من و من پرسيدم:مامان خود آقا اميرعلي راضيه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجرات نکردم از اين همه بي پروايي که به خرج داده بودم سرم رو بالا بگيرم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-حتما راضي بوده که دارن ميان.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصداي قدمهاش که سمت در ميرفتن باعث شدن سرم رو بالا بگيرم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقبل از خارج شدن نگاهم کرد و گفت: موهاتم خوب خشک کن که سرما نخوري.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسری تکون دادم و حوله اي که دور موهام بسته بودم رو باز کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمونطور که مامانم گفته بود بعد از تعارف چایی آروم کنارش نشستم.همین که دیدم کسی از خواستگاری و ازدواج حرفی نمیزنه خیالم راحت شد.درست مثل یه مهمونی ساده بود.هر کسی با کنار دستی اش مشغول حرف زدن بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان با مریم خانم...بابا و حاج آقا...محسن و رضا...محمد جواد هم که بیمارستان کشیک بود و تنها صامتین مجلس من و امیر علی بودیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزیرچشمی نگاهش کردم .اما همین که خواستم نگاهم رو بدزدم غافلگیرم کرد.گَر گرفتم و سرم رو پایین انداختم.خجالت کشیدم .اگه مامان بفهمه مطمئن بودم ساده از این کارم نمی گذشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسعی کردم دیگه به هیچ وجه سرم رو بالا نگیرم که با صدای صلوات بقیه به خودم اومدم و سرم رو آروم بالا گرفتم که با صدای مامان به خودم اومدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-حاج آقا با شماس یلدا جان؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمثل منگ ها نگاهی به مامان کردم و گفتم:هان؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیهو صدای خنده فضای سالن رو پر کرد.لبم رو گاز گرفتم.اونقدر تو افکار خودم درگیر بودم که نفهمیده بودم قضیه چیه؟دیگه مطمئن بودم بعد از تنها شدنمون باید منتظر یه نصیحت جانانه از طرف مامان باشم.که این بار صدای حاج آقا من رو به خودم آورد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-یلدا جان دخترم،راضی هستی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاصلا نمیدونستم به چی باید راضی باشم،خب معلومه دیگه حتما جواب خواستگاری رو میگه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسعی کردم آروم و با طمانینه حرف بزنم:اگه اجازه بدین فکر کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین دفعه رضا گفت:چقدر وقت می خوای زن داداش؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکه صدای حاج خانم ساکتش کرد:رضا عروسم رو اذیت نکن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره حاجی گفت:دخترم پرسیدم راضی هستی امشب یه صیغه براتون بخونیم تا کاراتون رو به امید خدا بکنید و رسمیش کنید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمثل اینکه فهمیده بود که نمیدونم قضیه چیه و گیج شدم که گفت:نکنه کلا به این وصلت راضی نیستی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا عجله و هول گفتم:نه راضیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکه دوباره صدای خنده همه بلند شد و صدای حرصی مامان که می گفت :بچه ام خجالت می کشه هول کرده.واقعا هم از خجالت حس میکردم گونه هام آتیش گرفتند .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم رو بلند کردم،همه لبخند داشتن،حتی امیر،رضا دوباره نمک ریخت:خب عروس خانم نگفتی زن داداشم میشی یا نه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساکت شدم که بابا گفت:بخونید حاج محمد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحاج محمد خوند و من "قبِلتُ"رو به زبون آوردم.همه صلوات فرستادن .اما من هنوز گیج بودم که یعنی همه چی به همین سادگی تموم شد و من شدم محرم امیرعلی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاولین نفرمریم خانم بود که سمتم اومد و ب*غ*لم کرد،تبریک گفت.تشکر کردم اما نگاهم دنبال چشمهایی بود که برای اولین بار بی پروا زل زده بودن به من.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم رو پایین انداختم و از مریم خانم جدا شدم.و سیل تبریکات از هر طرف بر من سرازیر شد.دوباره که سرجام نشستم ،جمع و صحبتها به روال عادی برگشت انگار نه انگار که چند دقیقه قبل من و امیرعلی رو بهم نسبت داده بودند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان بلند شد و رو به من گفت:یلدا مادر بلند شو کمک کن میز شام رو بچینیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمین که خواستم بلند شم.رضا بلند شد و همونطور که دست محسن رو می کشید تا بلند شه رو به مامان گفت:خاله من و محسن کمکتون می کنیم یه امشب رو به زن داداش مرخصی بدین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز شرم زن داداش گفتنش لبم رو گزیدم و سرم رو انداختم پایین.مامان هم با لبخند سری تکون داد و گفت:زحمتت میشه پسرم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرضا:چه زحمتی خاله.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان سری تکون داد و از سالن خارج شد که محسن هم دنبالش حرکت کرد.رضا هم آروم گفت:زن داداش هوای این داداش مظلومم رو داشته باش .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندی ناخواسته رو لبم نشست اما چیزی نگفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاه های دزدکی و شرمگینانه امیر رو حس می کردم اما سرم رو بالا نمی آوردم .تو اون جمع هم ، هیچ کس حواسش به ما نبود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا بفرمایید شامی که رضا گفت همگی بلند شدن.من هم ایستادم تا اول بقیه از سالن خارج بشن.امیر آخرین نفر بود.کنارم ایستاد و آروم گفت:مبارکمون باشه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمیدونستم باید چی بگم اما اون انگار منتظر جوابی از من نبود چون گفت:بفرمایید یلدا خانم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو به در سالن اشاره کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه در سالن که رسیدیم .چشمک نامحسوس رضا به سمت امیر رو دیدم که همراه با اون گفت:عروس و دوماد بفرمایید که روده هامون به جون هم افتادند از گرسنگی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاون شب دیگه به غیر از خداحافظی کلامی بین من و امیر رد و بدل نشد.خب حق داشتیم،همیشه فقط یه سلام و احوال پرسی داشتیم.الان در عرض چند روز نسبتمون رو عوض کرده بودند.برای خود من که هنوز قابل هضم نبود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشب تا صبح بیدار بودم و به همه اتفاقات دیشب فکر می کردم،به نگاه محجوبانه امیر به تیکه های پر شیطنت رضا و به لبخندهای بقیه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای اذان صبح به خودم اومدم،یعنی من این همه وقت رو تو فکر بودم؟عجیب بود هیچ وقت از خوابم حتی بخاطر درس هم نزده بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاولین شب بی خوابی من بود دیشب.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای الله اکبر موذن باعث شد روی تخت نیم خیز شم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم رو بالا گرفتم و زمزمه کردم:خدایا به بزرگیت قسم هر چی صلاحمه پیش بیاد،کمکم کن همه چیز خوب باشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبلند شدم وضو بگیرم.تا برای اولین بار نماز صبحم رو به وقتش بخونم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irه*و*س کردم کنار حوض وضو بگیرم،مثل بابا که نمیدونم چرا حتی تو زم*س*تون هم وضوش رو دم حوض وسط حیاط می گرفت.شاید اونجا حس می کرد به خدا نزدیکترهستش.نه بابا همیشه میگه یادت نره که خدا همیشه همه جاست .پس دلیلش این نیست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما من امروز حس می کردم کنار اون حوض قداست و پاکی وجود داره که دلم خواست وضوم رو اونجا بگیرم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر ساختمون رو که باز کردم چشمم به بابا افتاد.هوای خنک که به تنم خورد لبخندی روی لبم نشت.دستام رو ب*غ*ل گرفتم و چند قدم جلو رفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا بلند شد.مسح سرش رو انجام داد.خم شد تا مسح پاهاش رو انجام بده که چشمش به من افتاد. خم شد به پاهاش مسح کشید و عباش رو که روی قامتش نقش بسته بود رو جلو کشید و گفت:دختر بابا چه عجب این وقت بیدار شدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندی زدم و نگاهم رو به مهربونی چشماش دوختم.نزدیکم شد .سرش رو خم کرد و پیشونیم رو ب*و*سید و گفت:دلت بی قرار بابا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبی خجالت دستام رو دورش حلقه کردم و به آغوشش رفتم.تو آغوش مهربون و کم حرف ترین مرد زندگیم رفتم.مردی که بی هیچ دلیل و اثباتی مطمئن بودم دوستم داره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستاش رو دورم قفل کرد و گفت:آروم باش دخترکم،به خدا توکل کن و بذار دلت آروم بگیر.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-من می ترسم بابا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنو از خودش جدا کرد و نم اشکی که به گونه هام نشسته بود رو پاک کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اگه راضی نیستی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنذاشتم حرفش رو کامل کنه و گفتم:شما اگه بگین خوبه یعنی خوبه.شما بگین قبوله یعنی قبول.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپلک زد .با مکث گفت:برو نمازت رو بخون ،من باید برم مسجد ،اگه برگشتم و هنوز ناآروم بودی. میگم همه چیز رو تموم کنن خوبه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند زدم.همین حمایتش .بودنش کنارم آرومم کرده بود.مطمئنم کرده بود که همه چیز درسته.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسری تکون دادم که سمت در رفت.همیشه نمازش رو تو مسجد می خوند.بالاخره همسایه مسجد بودیم.علی و محسن هم فقط نماز صبح رو تنبلی می کردند و مسجد نمیرفتن.قدم تند کردم سمت حوض که صبح بخیر و قدمهای تند محمد که به سمت در میرفت رو شنیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیدونستم میره سراغ امیر و رضا تا باهم برن مسجد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از نماز تو آشپزخونه مشغول آماده کردن صبحونه بودم. محمد بعد از مسجد ميره نونوايي سر خيابون و همراه با نون داغ برمي گرده خونه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسماور رو که پر آب کردم، صداي متعجب مامان باعث شد به طرف در آشپزخونه برگردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چکار مي کني يلدا مادر؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشير آب رو بستم و همونطور که به سماور اشاره مي کردم گفتم:صبحونه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسماور رو روشن کردم که مامان با لبخند براندازم کرد و گفت:خانمي شدي واسه خودت.اگه ميدونستم زودتر شوهرت ميدادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا خجالت سرم رو پايين انداختم و گفتم:مامان مگه قرار نبود بذارين تا بعد کنکور فکرام رو بکنم؟اصلا چرا همه چيز ديشب تموم شد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان دستم رو کشيد و منو کنارش پشت ميز نشوند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ببين يلدا جان،خونواده حاج محمد شناخته شدن.احتياج به فکر نبود.از خدا که پنهون نيست از تو چه پنهون من از وقتي که زمزمه ازدواج اميرعلي و خواستگاري براش رو شنيدم آرزو داشتم دوماد ما باشه و عروسش تو باشي.بابا و داداشات هم که خوب مي شناسنش .مطمئن باش بهتر از اون براي تو وجود نداره.نجيب و سربزير و مومن.مگه يه زن ديگه چي مي خواد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچيزي نگفتم .چطور مي تونستم به مامانم بگم که من مي ترسم.نه اينکه از امير علي بترسم.من از ازدواج مي ترسيدم.معقوله اي که برام ناشناخته و دربسته و مجهول مونده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوظايفي که نميدونستم چقدر سنگين مي تونن باشن.من مي ترسيدم از خانم خونه شدن.من عادت داشتم به دختر خونه و عزيز بودن.عزيز بابام بودم.عزيز حاجي.حاجي که هيچ وقت حتي يک اخم کوچيک هم بهم نکرده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحاجي که هميشه مي گفت تو هم نعمتي هم رحمت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسکوتم که طولاني شد مامان ادامه داد:اميرعلي بيست روز مرخصي داره ،که بايد تو همين روزا کاراتون رو بکنيد.مريم خانم مي گفت مي خوان مراسم عروسي رو قبل از رفتنش برگزار کنن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهيني کشيدم و دستم رو ناخودآگاه روي دهنم گذاشتم.که مامان نگران گفت:چت شد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دلهره و نگراني گفتم:يعني ديگه نبايد درس بخونم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان نفس راحتي کشيد و اخم کوچيکي بين پيشونيش چين انداخت.با همون اخم گفت:آخرش که بايد بچه داري کني و شوهر داري.اما امسال رو که خودمون گفتيم بايد تموم کني اونا هم حرفي نداشتن، بيشترش رو هم حرفي نزديم.حالا خودت بعد که رفتين سر خونه و زندگيتون باهاش حرف بزن ،اما يادت باشه که زن بايد رو حرف مردش حرف نزنه.اگه بخواد نظر شوهرش رو عوض کنه بايد با سياست بره جلو نه با گستاخي و لجبازي و دعوا،متوجه شدي مادر؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم رو تکون دادم و بلند شدم.صداي قل قل آب نشون از به جوش اومدنش ميداد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپکر شده بودم.اون شور و شوق اول صبح از تنم فرار کرده بود ،قبل از اينکه مامان چيزي بگه از آشپزخونه بيرون زدم و سمت اتاقم حرکت کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبي حوصله مشغول پوشيدن لباسهاي مدرسه ام شدم و بعد هم کتابهاي درسي امروز رو توي کوله ام گذاشتم که صداي محسن که از پشت در صدام ميزد رو شنيدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بيا تو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر رو باز کرد و توي چارچوب در ايستاد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-محسن: بابا صدات مي کنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمقنعه ام رو که دستم بود، سرم کردم و گفتم:باشه الان ميام .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپشت سرش از اتاق خارج شدم که گفت:کجا ميري؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه آشپزخونه اشاره کردم که گفت:تو اتاق پذيراييه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر رو باز کردم و به گوشه اتاق که بابا به متکا تکيه داده بود نگاه کردم.سرش پايين بود و با تسبيحش ذکر مي گفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسلام آرومي گفتم و روبروش نشستم که سرش رو بالا آورد و چند لحظه متفکر نگاهم کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خوبي بابا جان؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمي خواستم بگم نه خوب نيستم،نگرانم، مي ترسم، اصلا مي خواستم بگم پشيمونم اما در عوض همه ي اينها سرم رو به نشونه خوب بودن تکون دادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دست روي قالي ضربه زد و به کنارش اشاره کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بيا اينجا بابا جان.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلذت بردم؛ از اينکه بابا بخاطر من از زود رفتن به حجره اش زده بود.همين محبت هاي کوچيک يه دنيا لذت و آرامش به وجودم سرازير کرد.حضور بابا خودش کلي آرامش بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبلند شدم و کنارش نشستم که گفت:مي خواي قبل از اينکه همه چيز علني بشه با امير علي صحبت کني و سنگاتون رو وا بکنيد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشام گشاد شد.تعجب کردم.نه غيرممکن بود.مگه من چه حرفي داشتم تا با اميرعلي بزنم؟نه اصلا نمي تونستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسريع سرم رو به نشونه نه تکون دادم که بابا با لبخند گفت:نکنه گرسنه ای زبونت رو خوردي؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نه بابا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنميدونم شايد تو دل بابا هم يه کم ترس بود.شايد هم نبود و من خيال مي کردم که چشماش نگران.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستش راستش رو به پاي راستش تکيه داد و گفت:مطمئن باشم قلبا راضي هستي؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم رو پايين انداختم.نه، سکوتم از رضايت نبود.از اين بود که خودمم نميدونستم مطمئنم يا نه؟امير آرزوي هر دختري بود.حتي آرزوي من؛ اما نمي دونستم راضي ام يا نه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا هم بلند شد و گفت:انشالله که خوشبخت شين.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه همين سادگي باز هم سکوت شد معناي رضايت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"کاش گاهي ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفقط گاهي ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمي شد معناي ترديد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشايد هم بايد باور کرد که سکوت نشانه رضايت ست
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irناراضي مي خروشد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسکوت نمي کند
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلب باز مي کند ....حرف ميزند....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما گاهي بعضي حرفها گفتني نيستند....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهم نيست سکوت چيست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهم معناي سکوت است
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکه تا دنيا دنياست رضايتست"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"آشوب"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپشت میز نشسته بودم اما نگاهم بین ساعت و در کافی شاپ خلوت درگردش بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irده دقیقه به موعد قرار مونده بود. با انگشتم روی میز ضرب گرفتم که صدای سلامی باعث شد سرم رو بالابگیرم و نگاهم رو بدوزم به آدم روبروم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irواقعا آدم بود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو نگاه اول چینی که از اخم روی پیشونی اش نقش بسته بود؛ یه تای ابروم رو بالا برد ،نگاهم رو پایین تر بردم و روی چشماش زوم کردم ،چشمهایی مشکی با مژه هایی پرپشت و برگشته ،برای یه پسر این چشمها زیادی زیبا بودند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خانم اشتیاق؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا سوالش خودم رو جمع و جور کردم و گفتم: بله ،بفرمایید خواهش می کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه صندلی روبروم اشاره کردم.صندلی رو کنار کشید و نشست
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir.بدون اینکه نگاهش رو به نگاهم بدوزه گفت: فرید...منظورم دوستمه ،نامزد دوستتون ...گفتن که در ازای یه کار شش هفت ماهه که مشکل قانونی و شرعی نداره مبلغ قابل توجهی پرداخت می کنید!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه جمله اش فکر کردم،مشکل شرعی و قانونی نداره،ههه! معلوم نیست چه فکری در مورد من کرده؟حتما فکر می کنه منم یه مشتریم مثل بقیه مشتریاش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحس تحقیر بهم دست داد،اما مگه قرار نبود من هم مشتریش باشم؟نه من مشتریش نیستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس عمیقی کشیدم خودش رفته بود سر اصل مطلب و کارم رو راحت تر کرده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقبل از اینکه جوابش رو بدم به پیش خدمت اشاره ای کردم که سریع خودش رو به میز ما رسوند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بفرمایید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهش به گلدون وسط میز بود ،مطمئن نبودم اینی که دارم می بینم پیشنهادم رو قبول کنه.چهره اش به چیزهایی که در موردش شنیده بودم نمی خورد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-آقای ماندگار چی میل دارین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنیم نگاهی بهم انداخت و گفت:فقط یه لیوان آب لطفا!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرو به پیش خدمت گفتم:دو تا لیوان آب پرتقال و یه لیوان آب لطف کنید!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسری تکون داد و از ما دور شد.در سکوت به چهره آفتاب سوخته اما جذابش نگاه کردم .مثل اینکه منتظر بود شروع کنم .با قرار گرفتن لیوان های آب میوه و آب روی میز و دور شدن پیش خدمت شروع کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نمیدونم تا چقدرش رو در جریان هستید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرد و سخت گفت:تقریبا هیچی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا پوزخندی که رو لبام نشسته بود گفتم:پس چرا اینجا هستین؟بهتون نمیاد آدم ریسک پذیری باشین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتلخ شد و گفت:فقط بخاطر پولش اینجام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنیشخندی زدم .دستام رو بهم قفل کردم و روی میز گذاشتم و خودم رو خم کردم .صورتم رو بهش نزدیک کردم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-عالیه، ممطئن شدم شما همونی هستید که باید باشید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تکبر نگاهم کرد،دیگه نگاهش رو نمی دزدید،دیگه هدف نگاهش گلدون وسط میز نبود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خانم اشتیاق برید سر اصل مطلب لطفا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلطفا رو محکم و کشیده ادا کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا یه لبخند که فقط برای پنهون کرد استرس درونم بود شروع کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-شش ،هفت ماه شوهرم باشید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدایی که کمی بلند شده بود گفت:چی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدختر و پسر جوونی که گوشه کافی شاپ نشسته بودند به طرفمون برگشتن ،نگاهم رو به چشمهای متعجبش دوختم .سعی کردم محکم باشم و از موضع قدرت پایین نیام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-همین که شنیدین .نه مهریه می خوام نه شیربها ،نه شما جهیزیه.شش هفت ماه اسمتون تو شناسنامه ام باشه و بعدش هم یه اسم خط خورده از شما تو شناسنامه من و برای شما هم سی میلیون پول معامله عالی خواهد بود.هیچ ضرری نمی کنید.در ضمن کارتون همینه دیگه نه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاینبار دقیق نگاهی بهم انداخت .پوزخند صدادارش باعث تضیعف رویحه و تخریب اعصابم شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نمی خواید ؟همین الان بفرمایید برین.اجباری وجودد نداره،آدم محتاج به پول هم زیاد هست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصورتش از خشم سرخ شد،اما برعکس اینکه جوابم رو بده گفت:اینجوری که مشخصه شما شدین یه آدم خیر که قصد خیر دارین !پس منفعت شما کجاست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروش رو ازم گرفت و به در شیشه ای کافی شاپ دوخت و همراه با تحقیر گفت:البته به قول خودتون من کارم همینه پس منفعت شما هم معلومه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزیادی داشت تند میرفت ،سعی کردم آرامشم رو حفظ کنم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اسم شما برام کافیه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-به چه دردی می خوره؟از سر و روت مشخصه که خانواده دار هستی و فکر نمی کنم از اسم من بخوای به عنوان یه سایه استفاده کنی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچرا ؟دقیق زدی توی خال.واقعیت همینه تو می شوی یک سایه ...سایه ای که باید پاک کنی و بسازی!.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسکوتم که طولانی شد دوباره گفت:می تونم بپرسم تو این زمونه که همه دخترا و خانمها دنبال پاک کردن اسم خط خورده از شناسنامه اشون هستن شما چرا دنبال نوشتن یه اسم تو شناسنامه اتون هستین اونم به مدت شش هفت ماه؟برام عجیبه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفسم رو کلافه پرتاب کردم بیرون و کامل روی صندلی ولو شدم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چیز عجیبی نمی بینم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبلند شد و گفت:من اهلش نیستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروبروش ایستادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چرا؟چیزی ازت کم میشه؟تا اونجا که میدونم به این پول خیلی احتیاج داری؟دانشجوی انصرافی ترم شش مکانیک.دانشجوی نمونه ای که بخاطر مادر مریضش حاضره هر کاری بکنه،این پول فکر کنم بشه یه سرمایه کوچیک برات تا بتونی یه کاری راه بندازی واسه خودت.بخوای حساب کنی برات ماهی پنج میلیون در میاد حقوق عالیه هستش،نیست؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-دلیل؟از کجا معلوم مشکلی برام درست نشه؟ترجیح میدم کار خودم رو ادامه بدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسمج بود،دنبال چی بود؟چی می خواست بشنوه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسری تکون دادم و نشستم که اون هم به تبعیت از من نشست .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای زنگ گوشیش نگاه هردمون رو بهم قفل کرد.سری تکون داد و گوشیش رو از جیب کناری شلوارش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irLira
00خیلی خیلی خیلی رمان قشنگی بود و به شخصه می تونم بگم محشر بود . نویسنده دست مریزاد
۴ ماه پیشنازیلا
00برای بار چندم خوندم هر بار لذت بردم خیلی عالی بود ممنون از نویسنده محترمامیدوارم بازم از شما بخونم و لدت ببرم از قلم خوبتون
۶ ماه پیشBahar
۳۰ ساله 00عالی بود فقط قسمت یلدا بعد از برگشت امیرعلی را واضح توضیح نداده بود که بینشون چی پیش میاد
۶ ماه پیشمریم
۳۰ ساله 10سلام خسته نباشی نویسنده جان قلمت پایدار بااین که رمان چند شخصیت اصلی داشت وپیچده بوداماکاملارون وزیبا بود و خیلی لذت بردم منم خیلی دلم برای امیررضا سوخت واقعا حقش نبود ایکاش کناراشوب خوشبخت میشد حداقل
۱۲ ماه پیشHamta
00قبلا خوندمش خوب بود.ممنون از نویسنده گرامی
۱۲ ماه پیشیزدان
00خیلی رمان قشنگی بود ولی شلوغ بود نمیفهمیدی چی به چیه
۱ سال پیش،.،
00چقدرشرایط برای همه ی شخصیتاسخت وگریز ناپذیربود😥 چقدرامیررضابدشانس بود😭واقعارمان متفاوتی بودباتشکراز نویسنده ی محترم وباآرزوی موفقیت برای ایشون❤لطفارمان های دیگه از این نویسنده توبرنامه قراربدید
۱ سال پیشسارا
۶۰ ساله 10خیلی قشنگ بود بیگناهترین وپاکترینشون امیر رضا بود با اون همه گذشت نویسنده خسته نباشی
۱ سال پیشغزل
۳۰ ساله 00خوب بود
۱ سال پیشپگاه
۲۸ ساله 10بهترین رُمانی بود که خوندم بعد چندسال دوباره خوندمش،چقدر شخصیت امیررضا رو دوستداشتم تنها قصه ای بود که واسش اشک ریختم
۱ سال پیشسلطان غم
00رمانی پرفراز و نشیب بود و بسیار آموزنده به خوندنش می ارزه
۱ سال پیشحدیثه,
10بسیار رمان زیبایی بود و نویسنده قلم پخته ای داشت
۱ سال پیشمعصومه
۲۱ ساله 10خیلی رمان قشنگی بود حتما حتما حتما بخونید خسته نباشی واقعا نویسنده جون واقعا رمان عالی بود،دلم واسه امیر رضا خیلی سوخت کاش پایانش اینجوری نبود در کل رمان خوبی بود ❤️
۱ سال پیشنور
۳۱ ساله 20من فقط از قسمتی که یلدا با امیر رضا بود خوشم اومد.بقیش غمگین بود
۱ سال پیش
کوثر
10امیدوارم بخونی واقعا رمانت یک جوری بود یعنی چی بادوتا برادر یکی که حالا نبود ولی امیررضا ویلداک باید باهم میموندن واقعا مسخره بود اصلا یلدا چجوری ردش میشد تو صورت خانواده شوهرش نگاه کنه سهم امیررضا نب