گاهی اوقات لازمه زمان باهات بازی کنه، جوری که نتونی ازش فرار کنی؛ ولی بتونی به دنبال راه مقابله باهاش بگردی. حالا ملوری درگیر بازی زمان شده؛ بازی با چاشنی عشق. اما ملوری کیه؟! پس تیارانا کجا رفته؟! اصلاً چرا باید ملوری باشه؟ چرا شخص دیگه‌ای نباشه؟ چرا... تیارانا تو جشن تولدش توسط جادوگری طلسم میشه و وقتی که به جای امنی می‌رسه می‌فهمه همه‌چیز تغییر کرده و اون‌طوری نیست که باید باشه. اون تبدیل شده به ملوری؛ ولی ملوری کیه؟

ژانر : عاشقانه، تخیلی، معمایی

تخمین مدت زمان مطالعه : ۳ ساعت و ۳۴ دقیقه

مطالعه آنلاین طلسم عشق (جلد دوم بازمانده‌ای از طبیعت)
نویسنده : الهه یخی

ژانر: #تخیلی #عاشقانه #معمایی

خلاصه:

گاهی اوقات لازمه زمان باهات بازی کنه، جوری که نتونی ازش فرار کنی؛ ولی بتونی به دنبال راه مقابله باهاش بگردی.

حالا ملوری درگیر بازی زمان شده؛ بازی با چاشنی عشق. اما ملوری کیه؟! پس تیارانا کجا رفته؟! اصلاً چرا باید ملوری باشه؟ چرا شخص دیگه‌ای نباشه؟ چرا...

تیارانا تو جشن تولدش توسط جادوگری طلسم میشه و وقتی که به جای امنی می‌رسه می‌فهمه همه‌چیز تغییر کرده و اون‌طوری نیست که باید باشه.

اون تبدیل شده به ملوری؛ ولی ملوری کیه؟

مقدمه:

پای عشق که در میان باشد،

ممنوعه‌ها به احترام این واژه‌ی مقدس ازهم‌گسیخته می‌شوند تا مانعی نباشند برای جدایی.

ممنوعه‌های زمان هم گرچه ممنوعه هستند؛ اما...

کمی عشق با چاشنی زمان لازم است.

تا هرچه که فاصله انداخته میان عشق و وصال، محو گردد.

و چه زیباست هنگامی که طلسم عشق درهم بشکند و دو مجنون به هم برسند...

تیارانا:

از لی‌لی که مشغول درست‌کردن موهام بود پرسیدم:

- لی‌لی تو کارل رو ندیدی؟

از آینه به صورتم نگاه کرد و لبخند شیرینی زد.

- ایشون مشغول نظارت بر کارهای مهمونی هستن.

- به‌نظرت کادوی تولدش به من چیه؟

تاج ظریفم رو روی سرم گذاشت و موهای فرشده‌م رو روی شونه‌هام ریخت و گفت:

- نمی‌دونم ملکه‌ی من. عالی‌جناب حتماً بهترین هدیه رو براتون در نظر گرفتن.

امروز تولدم بود و کارل مدت‌ها پیش بهم قول داد تا امروز غافل‌گیرم کنه. سربازی وارد اتاقم شد و سرش رو تا کمر به نشونه‌ی احترام برام خم کرد. چقدر از این احترام‌گذاشتن‌ها متنفر بودم. نفسم رو کلافه بیرون دادم و گفتم:

- راحت باش، حرفت رو بزن.

- ملکه، عالی‌جناب اجازه‌ی ورود می‌خوان.

از اینکه کارل اومده بود شوق و ذوق فراوونی تو وجودم سرازیر شد. بدوبدو به‌سمت در رفتم و سرباز بیچاره رو کنار زدم و خودم رو تو آغـ*ـوش کارل جا دادم. سرم رو تو سیـ*ـنه‌ی ستبرش قایم کردم.

چون کارم ناگهانی بود و آمادگی نداشت، دستش از دو طرف باز مونده بود. به خودش که اومد کم‌کم دست‌هاش رو دورم حلـ*ـقه کرد و گفت:

- چند بار بهت بگم این رفتارا شایسته‌ی یه ملکه نیست؟

لب برچیدم و گفتم:

- خیلی بی‌رحمی. الان دو روزه که ندیدمت، بعد تو میگی این رفتارا شایسته‌ی من نیست؟

حلـ*ـقه‌ی دست‌هاش رو دورم تنگ و تنگ‌تر کرد، تا جایی که حس می کردم هرآن ممکنه از این‌همه نزدیکی نفسم بند بیاد.

سرش رو به گوشم نزدیک کرد و گفت:

- مگه نمی‌دونستی که مشغول آماده‌کردن مراسم بودم؟

سرم رو از روی سیـ*ـنه‌ش جدا کردم و پرسیدم:

- بعد باید من رو تنها بذاری؟

کف دستش رو روی لـ*ـب‌هام گذاشت و لـ*ـب‌هاش رو روی دستش قرار داد و آروم بو*سید. صورتش رو عقب برد و آروم گفت:

- تو هنوز هم همون تیای یه سالِ پیشی، همونی که وقتی من رو دید رنگش پرید، همونی که هیچ‌وقت خودش رو تو غرور یه ‌ملکه غرق نکرد؛ اما یه ملکه‌ی مسئولیت‌پذیر بود.

غرق تو گذشته گفتم:

- یادته چقدر بلا سرم آوردی؟

- تو هم یادته لباسم رو خراب کردی؟

- من که بهت گفته بودم از آذرخش می‌ترسم.

با صدای غرّش آذرخش به‌سمت راستم برگشتم و به آذرخش که از پشت پنجره نگاهم می‌کرد خیره شدم. لبخندی زدم و به‌سمت پنجره رفتم و چون شیشه‌ای وجود نداشت و فقط شکل پنجره همراه با ریسه‌های گل بود، سرش رو بغـ*ـل کردم.

- شوخی کردم پسر خوب. من اون موقع از کارل می‌ترسیدم.

صدای اعتراض کارل بلند شد:

- عه تیارا!

خندیدم و گفتم:

- تسلیم بابا، تسلیم.

لبه‌ی پنجره ایستادم و دامن بلند لباسم رو با دو دستم گرفتم. چشمکی به آذرخش زدم و خودم رو از طبقه‌ی پنجم قصر رها کردم که صدای فریاد کارل بلند شد:

- تیارا!

فاصله‌ی کمی با زمین داشتم که آذرخش به‌سرعت خودش رو به من رساند و من رو گرفت و دوباره رو به‌ بالا پرواز کرد و کنار پنجره ایستاد.

کارل با پرش بلندی روی آذرخش و پشت من نشست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حالا دیگه من رو می‌ترسونی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه سرور من، می‌خواستم مهارتم رو در سوارکاری با اژدها به نمایش بذارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی‌توجه به لحنم که دوباره رسمی شده بود گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باور کنم همون دختر ترسو و زبون‌درازی هستی که از اژدها می‌ترسید؟ تیارانا خیلی فرق کردی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- درسته فرق کردم؛ اما هیچ‌وقت نتونستم مثل یه ملکه رفتار کنم و این باعث رنجش اطرافیانم میشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- می‌تونی، قول میدم باهم بریم پیش درخت اسرار تا بهمون بگه چرا این‌طور رفتار می‌کنی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سپاسی گفتم و‌ آذرخش رو که در حال فروداومدن بود محکم گرفتم. آذرخش کنار سالن مراسم ایستاد. به ستون‌های مزیّن‌شده با گل و شکوفه خیره شدم. کارل با یه جهش روی زمین پرید و دستش رو به‌سمتم دراز کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- افتخار می‌دید ملکه‌ی من؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند جذابی زدم و دستم رو درون دستش پنهان کردم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مگه میشه من به پادشاه خودم پاسخ منفی بدم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و به‌آرامی و با کمک کارل از آذرخش پایین اومدم. دستم رو دور بازوی کارل حلـ*ـقه کردم و وارد سالن شدم. حضّارِ حاضر در سالن با بلندشدن صدای شیپور سرهاشون رو به‌سمت ما برگردوندن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی زدم و نگاهی به کارل انداختم. نگاهش روی مردم میخ شده بود. هردوتامون به یه موضوع فکر می‌کردیم و اون هم اتحاد بود! اتحادی که با کلی مشقّت به دست آورده بودیم. بعد از مدت‌ها کل ایالت‌ها کنار همدیگه بودن؛ در صلح و آرامش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس عمیقی کشیدم و دنباله‌ی لباسم رو تو دستم گرفتم و هم‌قدم با کارل به‌سمت جایگاه حرکت کردم. گیاه‌افزار‌ها شکوفه‌های گیلاس رو از بالای سالن روی سر ما دو نفر می‌ریختن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از سه پله‌ای که به جایگاه ما دو نفر می‌خورد بالا رفتیم و روی صندلی‌های سلطنتی خودمون نشستیم. با نشستن ما همه‌ی اعضا روی صندلی‌هاشون نشستن و به ما خیره شدن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پراقتدار و محکم گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مردم متحد تاراگاسیلوس! از اینکه در این مراسم حضور پیدا کردید سپاس‌گزارم. از جشن باشکوه لـ*ـذت ببرید و شاد باشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حرفم که تموم شد صدای موسیقی تو سالن پخش شد و زوج‌ها دوبه‌دو باهم وسط سالن ایستادن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- واقعاً خوش‌حالم که همه‌ی مردمم توی جشن تولدم حاضرن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کارل دست‌هام رو توی مشتش گرفت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- همه‌ی اینا فقط و فقط به‌خاطر توئه تک موسیقی قلبم! این هم از هدیه‌ت، با اینکه کمه؛ اما من همین رو داشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و چند ثانیه بعد دستم رو رها کرد. با شگفتی دستم رو باز کردم و به گردن‌بند زیبای درون دستم که اسمم به لاتین و به رنگ چهار عنصر نوشته شده بود خیره شدم. دو طرف اسمم به شکل بال فرشته و شیطان بود و با ریسه‌ی گل از پشت قفل می‌شد. لبخند پر از هیجانی زدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ممنونم پادشاه، این هدیه‌ی گران‌بها واقعاً زیباست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستم رو گرفت و به لـ*ـب‌هاش نزدیک کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من برای ملکه‌ی سرزمینم هر کاری می‌کنم‌، هر کاری!:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و بعد پشت دستم رو غرق در بو*سه‌های شیرینش کرد. به یک‌باره عجیب دلم براش تنگ شد! خواستم پاسخ این مهربونیش رو بدم که تاریکی بر سالن چیره و صدای جیغ و همهمه بلند شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سر بلند کردم و به آسمون که پر از ابرهای تیره و تاریک شده بود خیره شدم. کم‌کم گردبادی به وجود اومد و برگ‌های درخت‌ها رو از شاخه‌ها جدا کرد و درختان رو عور و بی‌برگ کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای خنده‌های وحشتناکی گوشه به گوشه‌ی سالن رو دربرگرفت. ترسیده به دست کارل چنگ انداخته و خودم رو به اون نزدیک کردم. دستش رو دور شونه‌م حلـ*ـقه کرد و من رو محکم‌تر به خودش فشار داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وسط سالن جرقه‌های قرمزرنگی با دودهای سیاه ایجاد شد. مردم هم از ترس به همدیگه چسبیده بودن و با رنگی پریده به وسط سالن خیره شده بودن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

طولی نکشید که از میون اون‌همه دود و جرقه، زنی با لباسی سراسر مشکی نمایان شد. سرش رو که بلند کرد با دیدن چشم‌هاش لحظه‌ای وجودم رو سرما فراگرفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای همهمه‌ی مردم بلند شد. هرکس یه جمله رو به گونه‌ای متفاوت بیان می‌کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اون اومده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بالاخره برگشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- گفته بود یه روز میاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اینجا چه خبر بود؟ عصای تو دستش رو که به زمین زد همهمه‌ها به یک‌باره خوابید و با قدم‌های آروم اما بلندی به‌سمتمون اومد، به گونه‌ای که فقط صدای کفش‌هاش سکوت رو درهم می‌شکست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مقابلم ایستاد و با تیله‌ی سیاه چشم‌هاش از پاهام نگاه کرد و نگاهش رو آروم‌آروم سوق داد تا اینکه روی چشم‌هام توقف کرد. دقیق بهم خیره شد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اسباب‌بازی من چقدر بچه‌ست!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخم بی‌حالی وسط ابروهام نشست. با صدایی که سعی می‌کردم ابهت یه ملکه رو داشته باشه گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- فکر نمی‌کنید زیادی جسور و گستاخ هستید؟ اون هم در مقابل یه ملکه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حرفم که تموم شد، خیره‌ی سیاه‌چاله‌های چشم‌هاش شدم. خندید، نگاهی به جمع انداخت و همون‌طور که می‌خندید گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شما... احمقا... چطور تونستید... یه اَلف بچه رو... ملکه‌ی خودتون بکنید؟ اون حتی من رو نمی‌شناسه که حرف از گستاخی و ملکه‌بودن می‌زنه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از کارل جدا شدم و قدمی به جلو برداشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو بگو کی هستی؟ هرچند دلیلی نمی‌بینم برای شناختن کسی که تا چند دقیقه‌ی دیگه قراره تو زندان باشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوزخندی زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مواظب خودت باش ملکه کوچولو! با بد کسی در افتادی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عصای عجیب‌وغریبش را بالا آورد و نگین سیاه‌رنگش رو به‌سمتم گرفت. زیر لب کلماتی رو زمزمه می‌کرد. جریان باد رو به حرکت درآورد و صداش رو به گوشم رسوند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آنالیوس هاپنیوس آلسیوس...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زمزمه‌ش که تموم شد دود سیاه‌رنگی از نگین خارج شد و به‌سمتم اومد. مثل مسخ‌شده‌ها به دودی که هرآن بهم نزدیک‌تر می‌شد خیره بودم که صدای فریاد کارل من رو به خودم آورد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مواظب باش تیارا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا به خودم بیام به‌سمتی پرت شدم. نگاه گیج و سرگردونم رو چرخوندم که به کارل رسیدم. روی زمین افتاده بود و دستش رو به سرش گرفته بود. ترسیده از جا برخاستم و خود رو به بالینش رسوندم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش رو روی پام گذاشتم و با گریه به صورتش که حال از بینی و گوشه‌ی لبش خون جاری بود خیره شدم. بریده‌بریده گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حواست باشه... این طلسم... مرگ... بود... نذار... طلسمت کنه... اون...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمانش که بسته شد، اشک چشمانم خشک شد و با تعجب به کارل نگاه کردم. نفس نمی‌کشید! تکونش دادم و ملتمس گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کارل بیدار شو. کارلم باز کن چشمات رو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خنده‌ی زن روی افکارم خدشه انداخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- می‌دونستی خیلی احمقی؟ حالا کسی نیست نجاتت بده. چطوره یه بازی کنیم؟ یه بازی که اسباب‌بازیش تویی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عصاش رو دوباره به‌سمتم گرفت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- می‌خوام ببینم بدون کارلت چی‌کار می‌تونی بکنی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حرفش که تموم شد جرقه‌ای به‌سمتم اومد و در کسری از ثانیه سالن و همه‌ی مردم و از همه مهم‌تر کارل از دیدم ناپدید شدن. سرگیجه‌ای که گریبان‌گیرم شده بود باعث شد چشم‌هام به‌آرومی بسته شه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای شرشر آب باعث شد پلک‌هام رو به‌آرومی باز کنم. چند بار پلک زدم تا بتونم به‌خوبی ببینم. به آسمون آبی‌رنگ بالای سرم نگاه کردم که پرنده‌های کوچیک و بزرگ مشغول پرواز بودن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم رو به‌سمت چپ بر گردوندم که چشمم به رودخونه‌ای با آب روون افتاد. دستم رو تکیه‌گاه بدنم کردم و روی زمین نشستم که چشم‌هام سیاهی رفت و باعث شد دستم رو به سرم بگیرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من اینجا چی‌کار می‌کنم؟ من... من...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گیج به اطرافم نگاه کردم. چه اتفاقی افتاده؟ کارل کو؟ با یادآوری چشم‌های بسته‌ی کارل و خونی که از گوشه‌ی لبش جاری بود اشک به چشمم دوید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کارلم مرد. کارل من رو کشتن و من هیچ کاری نتونستم انجام بدم. با دست‌هام صورتم رو پوشوندم و هق زدم. چرا نتونستم مانع کارهای اون زن بشم؟ چرا نتونستم مانع از طلسم‌کردن کارل بشم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باید برگردم به قصر و اون زن رو‌ مجازات کنم. می‌تونم مثل قبل کارل رو زنده کنم. آره می‌تونم، البته امیدوارم که بتونم! از روی زمین بلند شدم و خواستم لباس بلندم رو بتکونم که با دیدن لباس‌های تو تنم متعجب بهشون خیره شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یعنی چی؟ اینجا چه خبره؟ پس لباسی که تو مراسم تنم بود چی شد؟ به‌جای اون لباس بلند، بلوز و شلواری تو تنم بود. تازه متوجه موهای بازم که دورم ریخته بود شدم. رنگ خرماییشون باعث شد متعجب‌تر از قبل بشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دستم قسمتی از موهام رو در دست گرفتم و دقیق‌تر خیره شدم. اینجا چه خبر بود؟ صدای غرّشی بلند شد که باعث شد سریع به عقب برگردم. ببری با رنگ سفید و خط‌های آبی درست تو چند قدمیم ایستاده بود. دقیق‌تر شدم. من این ببر رو می‌شناختم. کم‌کم چشم‌هام گرد شد و با خوش‌حالی گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بابراس تو زنده‌ای؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شوق‌زده خواستم به‌سمتش برم که حالت تهاجمی به خودش گرفت، به طوری که قسمت جلویی تنش به‌سمت پایین بود و قسمت عقبی به‌سمت بالا بود و دم بلندش رو مدام به چپ و راست تکون می‌داد. ترسیده گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو چت شده؟ منم تیارانا...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حرفم کامل نشده بود که به‌سمتم خیز برداشت و هرکاری کردم تا از قدرت‌هام استفاده کنم بی‌فایده بود. با دیدن بابراس که دندون‌های بلندش رو وحشیانه به نمایش گذاشته بود، جیغی کشیدم و دستم رو روی چشم‌هام گذاشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم‌هام رو پوشونده بودم و هر لحظه صدای جیغم بلندتر می‌شد. بابراس چرا این‌طوری شده؟ برای چی به من حمله کرد؟ چرا من نتونستم از قدرت‌هام استفاده کنم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به قدری ذهنم مشغول بود که متوجه نشدم دقایق طولانی رو در حال جیغ‌زدنم بدون اینکه آسیبی به من برسه. انگشت‌های دست راستم رو کمی از هم فاصله دادم تا بتونم اطرافم رو ببینم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خبری از بابراس نبود. متعجب و کنجکاو دستم رو نوازش‌وار از روی چشم‌هام به گونه‌هام غلتوندم. بدون اینکه دستم رو از گونه‌م بردارم با کنکاش اطرافم رو جست‌وجو کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هرچی به اطراف نگاه کردم خبری از اون ببر وحشی و خشمگینِ چند لحظه پیش نبود. نفسم رو آسوده بیرون فرستادم و زمزمه کردم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خدای من، هر آن ممکن بود غذای بابراس بشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو واقعاً یه احمق به تمام معنایی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای شخصی از پشت سرم بلند شد که باعث شد جیغ ماورای بنفشی بکشم و به عقب برگردم. پسری با موهای سفید که لباس‌هاش ترکیبی از دو رنگِ سفید و آبی بود، دستش رو روی گوش‌هاش گذاشته بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی مطمئن شد که دیگه جیغ نمی‌زنم دستش رو از گوشش جدا کرد و با اخم گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- علاوه‌بر احمق‌بودن خیلی هم جیغ‌جیغ می‌کنی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اگه اون لحظه ناراحت نبودم حتماً پسرِ گستاخ و مغرور روبه‌روم رو خفه می‌کردم؛ اما الان... با نبود کارل...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آهی کشیدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خبر نداری چه بلایی سر پادشاه کارل اومده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کنجکاو پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پادشاه کارل دیگه کیه؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی‌شک اون لحظه چشم‌هام اندازه‌ی نعلبکی شده بود. با صدای تقریباً بلندی گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو پادشاه خودت رو نمی‌شناسی؟ پادشاه سرزمین شاینتلند! همسر ملکه‌ی تاراگاسیلوس.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چهره‌ی شوخش در کسری از ثانیه جای خودش رو به جدیت داد. قدمی بهم نزدیک شد که عقب رفتم. پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ببینم تو کی هستی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با جسارت تمام گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- واقعاً باعث تأسفه که ملکه‌ی خودت رو نمی‌شناسی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخم کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کدوم ملکه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندیدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ملکه‌ی تاراگاسیلوس، آخرین بازمانده‌ی خاندان سلطنتی، ملکه تیارانا...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حرفم رو قطع کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- معلوم هست چی میگی؟ دیوونه‌ای؟ کدوم خاندان سلطنتی؟ کدوم تاراگاسیلوس؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آب دهنم رو به‌سختی قورت دادم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اسم تمام این سرزمین مگه تاراگاسیلوس نیست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه! اینجا ساوانتریوسه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با ته‌مونده‌ی انرژیم نالیدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چی؟ چطور ممکنه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستم رو به سرم گرفتم. من کجام؟ چرا از اینجا سر درآوردم؟ خدای من، اون زن پست‌فطرت چه بلایی سرمون آورده؟ صدای کارل تو سرم اکو شد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نذار طلسمت کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستم رو محکم‌تر روی شقیقه‌م فشار دادم تا کمی از سردردم کم بشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- می‌خوام ببینم بدون کارلت چی‌کار می‌کنی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پاهای سستم تحمل وزنم رو نداشتن. زانوهام خم شدن و روی زمین فرود اومدم. قطره اشکی لجوجانه روی گونه‌م غلتید. خدای من این یه فاجعه‌ست! من طلسم شدم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستم رو روی صورتم گذاشتم و آروم هق زدم. چرا باید این اتفاق می‌افتاد؟ من کجام؟ من به اینجا تعلق ندارم. حالا باید چی‌کار کنم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستی که روی شونه‌م نشست باعث شد دست چپم رو از روی صورتم بردارم و صورتم رو کمی به‌سمت چپ مایل کنم. همون پسری بود که...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این پسر از کجا سروکله‌ش پیدا شد؟ درحالی‌که فین‌فین می‌کردم گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو کی هستی؟ یهو از کجا پیدات شد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کنارم نشست و بی‌توجه به سوالم پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حالت خوبه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سری به معنی نه تکون دادم که گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من نمی‌دونم تو کی هستی و از چی حرف می‌زنی. اسم من رایانه، تو جنگل مشغول شکار بودم که با صدای جیغت به اینجا اومدم و دیدم که یکی از ببرای اصیل بهت حمله کرده و مجبور شدم بکشمش!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با چشم‌های گردشده نگاهش کردم. بابراس رو کشت؟ یه لحظه صبر کن ببینم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابراس مگه از ببرهای تاراگاسیلوس نیست؟ پس...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گیج شده بودم. از هیچ‌چیز سردرنمی‌آوردم و همین هم باعث اذیت‌شدنم بود. نفس عمیقی کشیدم و با پشت دستم چشم‌هام رو پاک کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

الان کار درست چیه؟ اصلاً من برای چی اومدم؟ هوف! حتی نمی‌دونم باید چی‌کار کنم. سرم پایین بود و رایان هم همچنان کنارم نشسته بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهم به‌سمت تیروکمان توی دستش کشیده شد. نشان طلایی‌رنگی روش بود. شکل نشان شبیه به خورشید بود. چشم‌هام رو ریز کردم. چقدر این نشان برام آشنا بود! ناخواسته گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو زاده‌ی خورشیـ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حرفم تموم نشده بود که دستش رو روی دهنم گذاشت و مانع از ادامه‌ی حرفم شد. با چشم‌های گردشده بهش نگاه کردم که عاجزانه گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هیس! بریم یه جای امن. فقط صدات درنیاد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم رو به معنی باشه تکون دادم که دستش رو برداشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آروم گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کجا باید بریـ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حرفم کامل نشده بود که دستش رو روی پیشونیم قرار داد. گرمای دستش با سرمای وجود من کاملاً در تضاد بود. لب باز کردم بپرسم داره چی‌کار می‌کنه که چشم‌هاش رو بست و زیر لب گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خورشید جهان‌گرد، بنما ما را نهان! خلاف آنچه که می‌کنی در جهان.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ناگهان باریکه‌ی نوری از آسمون به‌سمتمون اومد. منکر این نمیشم که اون لحظه بی‌نهایت ترسیدم! اما سعی کردم به خودم مسلط باشم تا شأن یه ملکه رو حفظ کرده باشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باریکه‌ی نور دور پای هر دومون پیچید، درست مثل یه مار که دور طعمه‌ش می‌پیچیه پیچ‌خوران بالا آمد تا اینکه به گلوم رسید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ترسیده به صورت خونسرد رایان نگاه کردم. لعنتی، چرا این‌قدر آروم و خونسرده؟ یعنی نمی‌فهمه که می‌ترسم؟! چشم‌هام رو محکم روی هم فشار دادم و نفسم رو حبس کردم. احمقانه نبود اگه اون لحظه فکر می‌کردم قراره خفه بشم؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برخلاف خورشید که گرم و سوزاننده بود، باریکه‌ی نازکش خیلی سرد بود. سرد که نمیشه گفت؛ هوای ملایمی داشت، خنک و مطبوع!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بوی شکوفه‌های انار و سیب سبز که به مشامم رسید چشم‌هام رو باز کردم. با دیدن منظره‌ی روبه‌روم غرق در لـ*ـذت شدم، چقدر این جنگل زیبا بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

درخت‌هایی با تنه‌ی طلایی که مانند خورشید نور ساطع می‌کردن و برگ‌های ریزی از جنس رنگین‌کمان داشتن! شکوفه‌های رنگارنگ درخت‌ها جلوه‌ی خاصی بهشون داده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- می‌شنوم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدای رایان سرم رو به‌سمت چپ مایل کردم. چی رو می‌شنوه؟ مگه قراره حرفی بهش بزنم؟ فکرم رو به زبون آوردم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چی رو می‌شنوی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روی تخته‌سنگی که زیر یکی از درخت‌ها قرار داشت نشست و پای راستش رو روی پای چپش انداخت و تیروکمان رو روی پاهاش گذاشت. سر بلند کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو کی هستی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- فکر کنم قبلاً هم بهت گفتم. من ملکه تیارانا، ملکه‌ی یگانه‌ی سرزمین تاراگاسیلوس هستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تک‌خنده‌ای کرد که بیشتر به تمسخر من شبیه بود! گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دست بردار! خودت هم می‌دونی که دروغ میگی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یه فرشته هرگز دروغ نمیگه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چند ثانیه به صورتم خیره شد و بعد با صدای بلندی زد زیر خنده! به قدری بلند و از ته دل می‌خندید که صداش تو جنگل پیچیده بود. اخمی کردم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به چی می‌خندی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

درحالی‌که گوشه‌ی چشمش رو با دستش پاک می‌کرد گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اولش ملکه بودی، حالا شدی فرشته؟ اگه فرشته‌ای پس بالات کو؟ فرشته‌ها خیلی وقته که از بین رفتن! راستش رو بگو، تو کی هستی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفسم رو کلافه بیرون دادم. یهو زدم زیر گریه و روی زمین نشستم. رایان متعجب به‌سمتم اومد و کنارم نشست. نگران پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چی شد؟ چرا گریه می‌کنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از طرفی نبود کارل و صورت خونیش که لحظه‌ای از جلوی چشم‌هام کنار نمی‌رفت و از طرف دیگه گیرافتادن من تو مکانی ناشناس بدون قدرت‌هام، اون هم کنار یه پسر احمق که می‌گفت فرشته‌ها نابود شدن، دست به دست هم داده بودن تا گریه کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با هق‌هق و بریده‌بریده گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چی‌کار کنم... تا انتقامم رو... بگیرم؟ من کارلم رو... می‌خوام و اون شیطان‌صفت... باعث مرگش شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برخلاف چند دقیقه‌ی پیش که لحنش تمسخرآمیز بود، با لحن نرم و ملایمی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آروم باش تیارانا. بگو چی شده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من که هرچی میگم تو باور نمی‌کنی. چی رو بگم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شونه‌م رو گرفت و من رو به‌سمت خودش برگردوند. بدون اینکه دستش رو ازم جدا کنه گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من عذر می‌خوام! حالا امکانش هست توضیح بدی چه اتفاقی افتاده و اینجا چی‌کار می‌کنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چند بار پلک زدم تا تاری دیدم رفع بشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- قول میدی تا آخر حرفم هیچی نگی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- قول میدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم رو به درختی که پشت سرم قرار داشت تکیه دادم و چشم‌هام رو بستم. لب‌هام رو از هم فاصله دادم و تک‌تک جملات رو کنار هم قرار دادم تا بهش توضیح بدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یه روز تو جنگل از خواب بیدار میشم. بدون اینکه بدونم کجام و کیَم؟! همراه دو نگهبان به قصری رفتم و اونجا ازم خواستن دنبال آخرین بازمانده‌ی از خاندان سلطنتی تاراگاسیلوس بگردم. اولش قبول نکردم؛ اما بعد از اینکه فهمیدم برای خلاصی باید اون رو پیدا کنم، همراه اون دوتا نگهبان همراه شدم؛ اما همون ابتدای راه گیر یه شیطان افتادم! شیطانی که هیچ رحمی نداشت و من رو شکنجه می‌داد. اون هم دنبال همون بازمانده می‌گشت. باهاش همراه شدم و بعد از گذشت چند ماه و گشتن، فهمیدم در تمام اون مدت دنبال خودم بودم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم‌هام رو باز کردم و به صورت کنجکاو رایان چشم دوختم و ادامه دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سرشار از نیرو بودم. تمام نیروی سرزمین‌ها تو من خلاصه می‌شد. قرار بود جنگی در پیش باشه بین شیاطین و مردم تاراگاسیلوس. با اینکه متحدشون کرده بودم؛ ولی باز هم قدرتمون کم‌ بود. رفتم پیش درخت اسرار، با کارل هم رفتم! آخه می‌دونی؟ عاشق هم شده بودیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خنده‌ی تلخی کردم و دوباره گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کارل دورگه‌ی شیطان-فرشته بود! دزدیده شدم! توسط پسرعموم! یکی از همون نگهبانایی بود که تا اواسط راه همراهیم کرده بود و من نشناخته بودمش. خواست باهام ازدواج کنه و من نخواستم. بهم سم داد؛ اما توسط سربازای قلعه‌ش نجات پیدا کردم و جون کارلم رو نجات دادم و مردم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به اینجا که رسیدم چشم‌هاش گرد شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مردی؟ اصلاً... تاراگاسیلوس کجاست؟ اگه تو مردی پس چطور اینجایی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم رو پایین انداختم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- جادوی عشق من رو زنده کرد و ما در جنگ پیروز شدیم و تاراگاسیلوس یک‌پارچه شد. همه‌چیز خوب بود و با کارل ازدواج کردم؛ اما تو جشن تولدم همه‌چیز به هم ریخت و یه جادوگر کارل رو کشت و من رو به اینجا فرستاد، به ساوانتریوس!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حرفم که تموم شد به چهره‌ی متفکرش نگاه کردم. کاملاً تو خلسه بود و در حال فکرکردن. یهو سرش رو بالا آورد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- گفتی اسمت تیاراناست. درسته؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم رو تکون دادم که به گردنم اشاره کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پس مِلوری کیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گیج بهش نگاه کردم که دستش رو به‌سمت گردنم آورد. کاملاً غیرارادی خودم رو عقب کشیدم که دستش رو سریع‌تر به‌سمتم آورد و جسمی رو تو دستش گرفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهم رو به دستش دوختم. با دیدن جسمی که داخل دستش بود با چشم‌های گردشده نگاهش کردم. این امکان نداره!این همون گردن‌بندی بود که کارل بهم هدیه داد؛ اما چرا کلمه‌ی ملوری به‌جای تیارانا نوشته شده؟ رایان آروم گردن‌بند رو رها کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به صورتش نگاه کردم. هیچی از حالت صورتش مشخص نبود. ترسیده از اینکه فکر کنه دروغ میگم سریع گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- رایان من...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حرفم رو قطع کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- لازم به توضیح نیست. اگه حرفات راسته می‌تونم کمکت کنم تا به سرزمینت برگردی؛ ولی اگر همه‌شون دروغن بهتره وقتم رو نگیری.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من چه انتظاری ازش داشتم؟ چطور انتظار داشتم حرفم رو باور کنه درحالی‌که خودم هم از اتفاقات پیش اومده شوکه شده بودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با چند قدم فاصله‌ی بینمون رو پر کردم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کمکم کن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برقی توی چشم‌هاش دیده شد. برقی که نفهمیدم معنیش چی بود؛ اما ترجیح دادم بهش توجه نکنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بهتره بریم قصر. اونجا کمی استراحت کن تا بعداً فکری به حالت بکنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ولی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوباره حرفم رو قطع کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باید با برنامه‌ی من پیش بری، البته اگه می‌خوای به نتیجه‌ای برسی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پلک‌هام رو کلافه روی هم قرار دادم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو هم بهتره حواست رو جمع کنی. چون قدرتام رو ندارم دلیل بر این نمیشه که بهم بی‌احترامی کنی. همون‌قدر که من بهت احترام می‌ذارم، این احترام باید دوطرفه باشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با چشم‌های متعجبش نگاهم کرد. حتماً انتظار نداشت این‌طوری رفتار کنم؛ اما برام مهم نیست، من فقط می‌خوام هرچه زودتر به تاراگاسیلوس برگردم و حق اون زن رو کف دستش بذارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ازم فاصله گرفت و با صدای بلند گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سیمرغ، بیا اینجا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست‌به‌سـ*ـینه به درختی تکیه دادم و منتظر موندم تا سیمرغ این سرزمین رو هم ببینم. طولی نکشید که سایه‌ی بزرگی روی زمین چیره شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سر بلند کردم و به موجودی که لحظه به‌‌ لحظه به زمین نزدیک‌تر می‌شد خیره شدم. دم بلندی داشت که رنگ‌های سبز و قرمز، لابه‌لای رنگ طلاییش به چشم می‌خورد. بال‌های بزرگ و تنه‌ای کشیده و درنهایت چشم‌هایی به رنگ الماس و چند پر زیبا که روی سرش قرار داشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تعجب به پرهاش که توی هوا پیچ‌وتاب می‌خوردن نگاه کردم. دقیقاً مثل سیمرغ‌های تاراگاسیلوس بود. بهت‌زده به موجود روبه‌روم نگاه می‌کردم‌ که گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بیا دیگه. منتظر چی هستی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رایان پشتِ سیمرغ نشسته بود و دستش رو به‌سمتم دراز کرده بود. تکیه‌م رو از درخت گرفتم و به‌سمتش رفتم. دستم رو داخل دستش قرار دادم که به‌سرعت من رو بالا کشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جلوی رایان روی سیمرغ نشستم. دستش رو از دو طرفم عبور داد و افسار براقی رو که به گردن سیمرغ وصل شده بود گرفت. با صدای بلندی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- برو قصر.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سیمرغ به‌آرومی پرهاش رو از هم فاصله داد و بال زد. گردوخاکی که تو هوا پراکنده شد باعث شد چشم‌هام رو ببندم و به این فکر نکنم که تا چند دقیقه‌ی دیگه تو آسمونیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باد موهام رو به بازی گرفته بود. همون‌طور که چشم‌هام رو بسته بودم، نفس عمیقی کشیدم و پلک‌هام رو باز کردم و به آسمون آبی نگاه کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فکرم بی‌اختیار به‌سمت اولین سواریم کشیده شد. اون زمان من از ارتفاع می‌ترسیدم و کارل من رو به‌زور سوار آذرخش کرد. در آخر هم روش خراب‌کاری کردم! اون لحظه فکر کردم حتماً شکنجه‌م میده؛ اما این کار رو نکرد، با اینکه عصبی بود و در شرف انفجار!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به خودم که اومدم دونه‌های اشک روی صورتم ‌می‌غلتیدن و آروم روی گونه و چونه‌م نقش می‌بستن. نفس عمیقی کشیدم. نمی‌خواستم بیشتر از این چشم‌هام ببارن. اصلاً دوست نداشتم رایان از اشک‌های من خبر‌دار بشه. برای همین بدون اینکه متوجه بشه با پشت دستم صورتم رو پاک کردم و با صدایی که تقریباً خش‌دار شده بود پرسیدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ما الان داریم کجا می‌ریم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- می‌ریم به قصر خورشیدی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- فاصله‌ی زیادی مونده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه. اگه پایین رو ببینی متوجه میشی که رسیدیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با احتیاط سرم رو خم کردم و به زمین نگاه کردم. با دیدن قصری به رنگ طلایی که رگه‌های سفید بهش زیبایی بخشیده بود، هیجان‌زده دو دستم رو به هم زدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چقدر شبیه قصر کارلـ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حرفم تموم نشده بود که سیمرغِ رایان به‌سمت زمین شیب برداشت و من تعادلم رو از دست دادم و از پشتش افتادم. جیغ دل‌خراشی کشیدم و به هوا چنگ زدم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم‌هام رو بستم و درحالی‌که به‌سرعت به‌سمت زمین سقوط می‌کردم، جیغ زدم. گلوم می‌سوخت؛ اما برام مهم نبود، مهم این بود که باید زنده بمونم، باید برگردم به تاراگاسیلوس. من باید اون طلسم رو بشکنم، باید سیاهی رو نابود کنم، باید!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به خودم که اومدم، دیدم روی زمین قرار دارم و پاهای برهنه‌م سبزه‌های زیر پام رو لمس می‌کنن. چشم‌هام گرد‌تر از حد معمول شد و به زمین خیره شدم. این چطور امکان داره؟ من چطور تونستم؟ من سالمم... سالم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مِلوری، حالت خوبه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به‌سمت رایان برگشتم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من زنده‌م، سالمم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

درحالی‌که نفس‌نفس می‌زد گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ملوری چرا حواست جمع نبود؟ نمی‌دونم چطوری سالم روی زمین فرود اومدی؛ ولی باید خوش‌حال باشی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخمی بین ابروهام نشست که همه‌ش به‌خاطر اون کلمه بود. گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اسم من تیاراناست، نه ملوری! درضمن این سهل‌انگاری شماست که باعث شد من از اون بالا بیفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بهت میگم ملوری؛ چون اسمت همینه. درضمن تو خودت خم شدی. به من چه ربطی داره؟ بهتره حواست رو جمع کنی و از این خنگ‌بازیا جلوی خونواده‌م انجام ندی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دندون‌هام رو از حرص روی هم فشردم و فریاد زدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- احمق! بفهم داری با یه ملکه حرف می‌زنی، نه خدمتکار زیردستت. حتماً باید یادآوری کنم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

درحالی‌که راه قصر رو در پیش می‌گرفتم ادامه دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نمی‌دونم چطور آداب اشرافی رو نیاموختی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من از اول هم نتونستم درست مثل یه سلطنتی رفتار کنم. انگار قرار نیست این آداب رو فرابگیرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سر جام متوقف شدم. من هم مثل اون بودم، من هم نمی‌تونستم مثل یه ملکه رفتار کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به‌سمتش برگشتم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یه بار دیگه بگو چی گفتی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با بی‌خیالی شونه‌ای بالا انداخت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- گفتم هیچ‌وقت نتونستم مثل یه اشرافی رفتار کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من هم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهم خیره شد و منتظر شد ادامه‌ی حرفم رو بگم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من هم نمی‌تونم مثل یه ملکه رفتار کنم. همیشه رفتارام ضدونقیض بود و کارل از این موضوع ناراضی بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چند قدمی به‌سمتم برداشت و با اون اخم بی‌حالی که وسط ابروهاش نشسته بود گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دقیق‌تر بگو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کلافه دو دستم رو بالا آوردم، تکونشون دادم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خب هیچ‌وقت نتونستم غرور یه ملکه رو حفظ کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ادامه‌ی حرفم رو گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هیچ‌وقت نتونستم با بزرگان رسمی و شایسته حرف بزنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ادامه دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هیچ‌وقت نتونستم با زیردستام مثل یه سلطنتی صحبت کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کمی ازم دور شد و دست راستش رو به معنی فکر به چونه‌ش گرفت و قدم‌زنان گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مشکلمون یکیه. شاید بهتر باشه به الهگان معبد بگم تا این‌همه من رو تحقیر نکنن و سعی نکنن جایگاهم رو تسخیر کنن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- میشه بگی چه اتفاقی برات افتاده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به خودش اومد. انگار که داشت با خودش حرف می‌زد. رو به من گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هیچی، بریم داخل قصر. شاید سر فرصت بهت توضیح دادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مشتاق بودم که بدونم براش چه اتفاقی افتاده؛ اما چون خودش تمایلی به گفتن نداشت، پافشاری نکردم و با گفتن باشه باهم به‌سمت دروازه رفتیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از دروازه که گذشتیم با دیدن شهر سر جام میخکوب شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیوار‌های بلند طلایی که به‌عنوان دژ برای شهر به کار رفته بود، اتاقک‌های کوچیک دیده‌بانی داشت که تو هرکدوم دو نفر مشغول دیده‌بانی بودن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شهر مثل یه دایره‌ی بزرگ بود که دست‌فروش‌ها توی گاری وسایلی رو می‌فروختن. وسط شهر یه حوض خیلی بزرگ قرار داشت که آب طلایی‌رنگی ازش فواره می‌زد و محیط شهر رو خنک نگه داشته بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حالا که دقت می‌کردم شهر دقیقاً رو به خورشید قرار داشت و آفتاب سوزانش اذیتم می‌کرد. دستی به صورت عرق‌کرده‌م کشیدم که صدای رایان رو از کنار گوشم شنیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بیا بریم داخل قصر.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سری تکون دادم و باهاش هم‌قدم شدم؛ اما برام عجیب بود که چرا مردم این‌قدر بهش بی‌اعتنا هستن و این قصری که ازش حرف می‌زنه دقیقاً کجاست؟به در فلزی بزرگی رسید که به دیوار بزرگ شهر چسبیده بود. انگار می‌خواست از دروازه‌ی دیگه خارج بشه! این دروازه هم مثل دروازه‌ای که ازش وارد شدیم، دیده‌بانی داشت!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کنارش حرکت می‌کردم و سعی می‌کردم سؤالی نپرسم؛ اما کنجکاویم دیگه نمی‌تونست صبر کنه. برای همین درحالی‌که راه می‌رفتیم سرم رو خم کردم و به صورتش نگاه کردم و در همون حال پرسیدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ما که داریم از شهر خارج می‌شیم. اگه داریم می‌ریم بیرون؛ پس برای چی اومدیم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیم‌نگاهی بهم انداخت و دوباره نگاهش رو به جلو دوخت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- از شهر خارج نمی‌شیم. داریم می‌ریم داخل قصر.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخمی کردم که نشونه‌ی نفهمیدن بود. یعنی چی؟ کدوم قصر؟! جلوی چشم‌های من به‌سمت طناب قرمز‌رنگی که از گوشه‌ی بالایی دروازه آویزون شده بود رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دستش طناب رو گرفت و کشید که صدای زنگوله یا بهتر بگم ناقوس بالای دروازه بلند شد. نگهبان‌های بالای دروازه که محل دیده‌بانیشون دو طرف ناقوس بود، به‌سمت پایین خم شدن و به ما نگاه کردن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چند دقیقه‌ای منتظر موندیم؛ اما واکنشی نشون ندادن. ناگهان رایان تو پیشونیش زد که من از جا پریدم و با چشم‌های گردشده نگاهش کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یادم رفت ما رو نمی‌بینن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به من نگاه کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دستت رو بده به من.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهی به دستش که به‌سمتم دراز شده بود انداختم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من دستم رو بهت نمیدم. کارت رو انجام بده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با گامی بلند خودش رو بهم رسوند و دستم رو محکم گرفت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مگه دست توئه؟ ما نامرئی هستیم و اونا نمی‌تونن ما رو ببین تا دروازه رو باز کنن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پس برای همین بود که کسی ما رو نمی‌دید. زیر لب وردی رو زمزمه کرد که به نظرم مرئی شدیم؛ چون یکی از نگهبان‌ها گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سرورم شمایید؟ الان دروازه رو باز می‌کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و بعد دروازه به‌سمت بالا حرکت کرد. دروازه که کاملاً بالا رفت، رایان بدون اینکه دستم رو رها کنه من رو به‌سمت داخل کشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وارد محوطه‌ی پشت دروازه که شدیم با حالتی عصبی دستم رو از تو دستش بیرون کشیدم و ایستادم که همراه با من اون هم ایستاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به‌سمتم برگشت و با ابروهای بالارفته و لحنی متحیر پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اتفاقی افتاده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست آزادم رو روی مچ دردناکم گذاشتم و نوازشش کردم. بدون اینکه به رایان نگاه کنم خیره به مچ دستم که قرمز شده بود گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بهتر نیست از این به بعد حرفت رو بگی، تا اینکه این‌طوری دستم رو نابود کنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و بعد دست دردناکم رو بالا آوردم و مقابل صورتم گرفتم. نگاهش از صورتم، روی مچم سر خورد. با دیدن دستم چشم‌هاش رنگ شرمندگی گرفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قدمی به‌سمتم برداشت و آروم گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ببخشید واقعاً قصدی نداشتم. دیگه تکرار نمیشه. بریم داخل؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی زدم. اون که متوجه نبود من چقدر آسیب‌پذیرم؛ پس هیچ تقصیری نداشت. با صدای مهربونی گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مشکلی نیست. تو که نمی‌دونستی من آسیب‌پذیرم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندم پررنگ‌تر شد و ادامه دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اما حالا که می‌دونی دیگه تکرارش نکن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سری تکون داد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حتماً. یادم می‌مونه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از جلوی صورتم که کنار رفت، تازه چشمم به قصر بزرگ و خیره‌کننده‌ی روبه‌روم افتاد. قصری بزرگ که دیواره‌های بیرونیش از سنگ مرمر بود و پنجره‌های زیبا و مجللی داشت که اطرافشون از ابر‌های سفید‌رنگ پوشیده شده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جلوی در بزرگ، پنج پله‌ی عریض وجود داشت که برای رفتن به پله‌ی بعدی‌، احتمالاً دو قدم روی پله‌ی قبلی باید برمی‌داشتی تا بهش برسی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

درست کنار قصر، چند درخت و بوته‌های بزرگ قرار داشت. چقدر این منظره من رو یاد گیریسلند می‌انداخت! سرزمین گیاه‌افزارها.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بریم داخل؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهم رو با استیصال از اون منظره گرفتم و به درِ اصلیِ قصر دوختم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بریم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی بیرون قصر این‌قدر خیره‌کننده باشه، حتماً داخل قصر از این زیبا‌تره. نگاه بسیاری از نگهبان‌ها روی من بود و دلیلش نمی‌تونست چیزی جز وضع ظاهری و نوع پوششم باشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سعی کردم بدون توجه به نگاه خیره‌ی اون‌ها پشت سر رایان وارد قصر بشم. در برامون باز شد و من احتمال این رو می‌دادم که پشت در دو نفر قرار دارن که مسئول بازوبسته‌کردن درها هستن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از در که عبور کردیم چشمم روی دیوارهایی که با پولک‌های براق تزئین شده بود، خیره موند. پولک‌های ریزودرشتی که هر چند ثانیه یه بار نوری ازشون عبور می‌کرد و قصر رو زیبا می‌کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انتهای راهرو به پله‌های پیچ‌درپیچی ختم می‌شد؛ اما قبل از اون سالن بزرگی بود که روبه‌رومون قرار داشت. با صدای جیغ کسی متعجب به‌سمت صدا برگشتم و با دیدن دختر روبه‌روم تعجبم دوبرابر شد!دختر جوونی از گردن رایان آویزون شده بود و مدام خودش رو به چپ و راست تکون می‌داد و در همون حال به بالا و پایین بپربپر می‌کرد! موهای بلندش تعجبم رو خیلی زیاد کرده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بلندی موهاش تا یه وجب پایین‌تر از زانوهاش بود و عجیب‌تر از اندازه‌ی موهاش، رنگش بود که مدام در حال تغییر بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قدمی به‌سمتشون برداشتم و با دقت بیشتری به موهای اون دختر نگاه کردم. شبیه رنگ‌های رنگین‌کمون بود، با این تفاوت که با هر تکونی که می‌خورد، موهاش تغییر رنگ می‌داد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رایان به‌سختی اون دختر رو از خودش جدا کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آروم باش ریتا. گردنم رو شکستی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دختری که حالا فهمیده بودم اسمش ریتاست، دوباره بپربپر کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- وای رایا‌جونم! دلم خیلی برات تنگ شده بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رایان اخمی نمایشی کرد و مچ دست ریتا رو اسیر دستان قدرتمندش کرد و مانع از پریدن ریتا شد. آروم اما باجذبه گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چند بار بهت گفتم اسمم رو کامل بگو؟ این کار‌ا از تو بعیده ریتا! دوست داری...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهی به اطراف انداخت و سرش رو کمی پایین‌تر آورد تا صورتش مقابل صورت ریتا قرار بگیره. ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اون عجوزه دوباره تو اتاق حبست کنه؟ تو این رو می‌خوای؟ آره ریتا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ریتا تندتند و ناراحت سرش رو به طرفین تکون داد و با غم آشکاری گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه نمی‌خوام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رایان لبخندی زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خوبه. حالا بهتر شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرفه‌ای مصنوعی کردم که رایان متوجهم شد. ریتا به‌سمتم برگشت و با تعجب از پا تا سرم رو کنکاش کرد و متعجب گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هی! تو دیگه کی هستی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستش رو از حصار دست رایان درآورد و به‌سمتم اومد. دورم چرخید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- وای! تو چه باحالی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شیطنت توی صداش باعث شد لبخندی بزنم و بگم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- لطف داری بانو ریتا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مشت ضعیفی به بازوم زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ریتا! ریتا صدام کن. من خواهر رایانم و سومین پرنسسِ شهر خورشید. رایان هم دومین پرنسه. از آشناییت بی‌نهایت خوش‌حالم. تو کی هستی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با اینکه کنجکاو بودم بدونم اولین پرنس کیه، این کنجکاوی رو سرکوب کردم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اسمم تیاراناست، ملکه‌ی تاراگاسیلوس...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم رو پایین انداختم و مغموم ادامه دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- البته تا همین صبح این سِمَت رو داشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش رو برای دیدن صورتم به‌سمت پایین مایل کرد و با اون چشم‌های هفت‌رنگش به چشم‌هام نگاه کرد. پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- میشه بپرسم چرا ناراحتی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم رو تکون داد و نگاهم رو به‌سمت رایان سوق دادم. ریتا کمرش رو صاف کرد و من درحالی‌که موهام رو پشت گوشم می‌زدم گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- امروز سالگرد تولدم بود. همسرم برام جشن بزرگی تدارک دیده بود. همه‌چی خوب پیش رفت تا اینکه زن سیاه‌پوشی همه‌چی رو به هم ریخت. همسرم مرد! و من هم... من هم از اینجا سردرآوردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ریتا با چشم‌های گردشده به حرف‌هام گوش داده بود و حالا دهانش هم داشت باز می‌شد که رایان تشر زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ریتا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ریتا نگاهی به رایان انداخت و چند بار پلک زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- واقعاً متأسفم! بیا بریم اتاق من. فکر کنم به استراحت نیاز داری.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دست راستم کمی آرنجم رو نوازش کردم و خیلی آروم زمزمه کردم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- فکر کنم همین‌طوره که میگی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستم رو گرفت و من رو همراه با خودش به‌سمت پله‌ها برد. آروم‌آروم از پله‌ها بالا رفتیم و به‌سمت راست حرکت کردیم. کنار هر دری که تو راهرو بود، یه گلدون پر از گل قرار داشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مقابل در طلایی‌رنگی ایستادیم. روی در شکوفه‌های ریزی کنده‌کاری شده بود که به رنگ صورتی رنگ‌آمیزی شده بودن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ریتا در رو باز کرد و وارد اتاق شد و من هم به دنبالش داخل اتاق رفتم. دست‌هاش رو از همدیگه باز کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به اتاق من خوش اومدید ملکه تیارانا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی زدم و به‌سمتش رفتم؛ بی‌اینکه به چشم‌های قرمزشده‌ی مجسمه‌ی اژدها دقت کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاه پر از هیجانم رو به اتاق ریتا دوختم. کنده‌کاری‌های گچی که دورتادور اتاق دایره‌ای‌شکل ریتا به چشم می‌خورد، جلوه‌ی خاصی به اتاق بخشیده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با همون هیجان که تو صدام هم آشکار بود گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- وای ریتا! چه اتاق بزرگ و صدالبته زیبایی داری. حتی من که ملکه‌ی سرزمینی به اون عظمت بودم اتاقی به این باشکوهی نداشـ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حرفم رو خوردم. بودم؟! حتی کلمات هم دست به دست هم داده بودن تا به من ثابت کنن دیگه ملکه نیستم؛ اما چرا باید این اتفاق حتی برای کلمات بیفته؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ریتا که از سکوت من تعجب کرده بود دستش رو پشت کـ*ـمرم گذاشت و از سمت راست روی صورتم خم شد. پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اتفاقی افتاده بانو تیارانا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به‌سمتش برگشتم و با لبخند کم‌رنگی که مهمون لب‌هام شده بود گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه نه. فقط بهتره که من رو ملوری صدا کنی و از هرگونه پسوند و پیشوند، قبل از اسمم خودداری کنی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چرا؟ اتفاقی افتاده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اتفاق که افتاده؛ اما باید با شرایط کنار بیام تا در زمان تعیین‌شده همه‌چیز آشکار بشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اون زمان کِیِه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شونه‌ای بالا انداختم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خودم هم نمی‌دونم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.