رمان سیه چشم به قلم سیده پریا حسینی
ژانر : #عاشقانه #اجتماعی #درام
خلاصه:
تو عشق را به گونهای به من آموختی که جای هیچ عشق و علاقهای باقی نماند! تو اعتمادم را چنان بر زمین کوباندی و هزار تکه کردی که دیگر هیچ اعتمادی باقی نماند. آمدی و زندگیام ویران شد، حال با این قلب هزار تکه شده چه کنم؟!
فصل اول
وهم شاعرانه
مقدمه:
آغاز من پایانت شد.
پایان تو، آغاز من شد.
تو کناره گرفته بودی اما من،
یک تنه عاشق تو بودن را به رخ همگان کشیدم!
مهسا:
زنگ پایان کلاس که به صدا درآمد هم کلاسیهای شر و شیطون من هرکدام به سمت و سویی دویده و به گونهای به سمت در کلاس خیز برمیداشتند که انگار حکم آزادی یک زندانی را به دستش دادهای و او بی صبرانه برای خروج از زندان به این طرف و آن طرف میرود!
لبخندی به این هیاهو و صدای جیغ و خندههایی که در سرم میپیچید زدم. سال آخر دبیرستان را میگذراندم و چه کسی میگوید که دبیرستان بار دیگر تکرار میشود؟!
برخلاف دیگر هم کلاسیهایم به نرمی از جایم برخاسته و کتابها و جزوههایم را درون کیف مشکی رنگ خود جا دادم. سپس به طرف چادر خود رفته و کشش را در دست فشردم. بعد از آن که کش چادر را روی سرم محکم کردم دستی به چادر مشکیام کشیدم و کیف عزیزم را به دوش کشیدم.
به محض خروج من از کلاس ضربهای نه چندان محکم بر روی شانهام نواخته شد و من بی هیچ تردیدی میدانستم صاحب آن دست ظریف کیست!
_دریایی، جزوه ات!
همچنان که سه سال است از کنار هم بودنمان میگذرد مرا دریایی خطاب میکند! نمیدانم به سبب چشمان دریاگونه ی من است یا به راستی چهرهام به موجودات دریایی شبیه است؟!
تکخندهای مهمان چهرهام شد؛ چال گونههایم حسودی کردن داشت که این گونه نگاهم میکرد؟!
-ممنون فرناز، فردا میبینمت.
لبخند شیرینی تحویلم داد و با مهربونی و صمیمیت کلامش مرا همراهی کرد.
-خواهش میکنم گلم، مرسی از تو که بهم داده بودی. فعلا!
دستی برایش تکان داده و از حیاط مدرسه به بیرون رفتم.
گوشهای ایستادم و طبق معمول حرکتی به بند کیفم داده و آنها را روی دو طرف شانهام میزان کردم. دستانم را دو طرف بدنم قرار داده و نگاه جستجوگر و صد البته خستهام را روانهی مسیر تردد ماشینهای گوناگون از مقابل مدرسهمان کردم. سرویسی بودم و برای برگشتن به خانه، مثل همیشه به انتظار آمدنش ایستاده بودم.
پای راستم را با ضرباتی ناهماهنگ و ناموزون به زمین کوبیده و ل**ب پایین را به تیغهی دندان میکشیدم که ایستادن کسی را در کنارم احساس کردم.
حدس میزدم یکی از هم سرویسیهایم باشد که با شنیدن صدای نازکی که کلافه و غرولند به نظر میرسید، به درستی حدس خود پی بردم.
-ای بابا! پس کجاست این مرده؟! چرا همیشه باید آخرین کسایی باشیم که میرن خونه؟ اصلا نمیفهمم چرا اینقدر دیر میکنه! واقعا که!
دیر آمدن رانندهی سرویسمان که مردی حدودا ۴۰ الی ۴۵ ساله بود، مسئلهای بود که مرا نیز آزرده خاطر میکرد. در حالی که ساعت تعطیلی مدرسهمان دو و سی دقیقه بود، ربع ساعتی را نیز به انتظار آمدن سرویسمان میایستادیم!
اما از طرفی دیگر، این رانندهی گرامی ما قبل و بعد از ما نیز چندین سرویس از مدارس دیگر دارد، بردن و آوردن آنها نیز طول میکشد و ترافیک بین راه نیز بر دیر آمدنش تاثیر منفی اعمال میکند.
چه می.توانستیم بگوییم؟! کاری از دستمان بر نمیآمد.
صورتم را به طرفش چرخاندم و با لحنی نه چندان عصبی، اما خسته و بی حوصله پاسخ دادم:
-چیکار میتونیم بکنیم گندم؟ خب چند تا سرویس قبل و بعد از ما داره و باید دنبال بچههای دیگه از مدارس دیگه هم بره... حتی صبحها هم همیشه با تاخیر میاد و دلیلش همین موضوعه... اما چیزی نمیشه گفت که! منم از این انتظار خوشم نمیاد اما...
جملهام به پایان نرسیده بود که مریم، یکی دیگر از هم سرویسیهای تپل و صد البته؛ بی پروایم با صدای نسبتا بلندی که نمیدانستم خشمگین است یا خوشحال، اعلام کرد:
-بالاخره اومد!
با شنیدن صدایش رد انگشت اشارهاش را که گرفتم نگاهم به ماشین زرد رنگی افتاد که راننده سرویسمان پشت فرمانش نشسته بود.
گندم چشمهایش را در حدقه چرخاند و طلبکارانه و با گامهایی سنگین به جسم ظریف خود حرکت داد، من نیز با گامهایی آهسته پشت سر او به راه افتادم. از آن جایی که ماشین آقای نیازی یک پراید بود، من گندم و بیتا (از دیگر هم سرویسیهایمان) بر روی صندلیهای عقب جاگیر شدیم مریم نیز جلو و کنار دست راننده قرار گرفت.
آقای نیازی به محض نشستنمان نگاهی از آیینه به چهرههایمان انداخت و گندم با نگاه خصمانهاش در کمال بی شرمی به او زل زد و با نگاهش این را فهماند که از چه چیزی گلهمند است. بیتا بی تفاوت به بیرون مینگریست و من با حالتی آمیخته از کلافگی و خستگی منتظر به راه افتادن رانندهمان بودم.
نگاه آقای نیازی به چشمان من که افتاد نفسی عمیق کشیده و ماشین را پس از اندکی تاخیر به راه انداخت.
گندم بین من و بیتا نشسته و با حرص و چهرهای خشمگین ضربات پایش را بر کف ماشین مینواخت. سرم را به شیشه تکیه داده و برای آنکه این صدای آزار دهنده به گوشهایم نرسد پلکهایم را به نرمی بر روی هم فشرده و ذهنم را متمرکز افکار دیگری کردم؛ در کمال تعجب، صدایی به گوش نمیرسید!
***
چادر را به نرمی از سر کشیده و لبخندی به چشمان براق و دوست داشتنی مادر هدیه دادم و همان طور که با گامهایی آهسته تن خستهام را به سوی اتاق خواب خود هدایت مینمودم، در جواب سوال مادرم مبنی بر اینکه نهار میخورم یا نه، با صدایی بلند و شوخ پاسخ دادم:
-البته که میخورم! مگه میشه از دستپخت خانم خونه گذشت؟ تازه من بگذرمم این شکمم نمیگذره!
مادر خندید و با ذوقی مادرانه پاسخ داد:
-از دست تو بچه! زبون نریز اینقدر! زود لباست رو عوض کن و بیا... الان نهارت رو برات گرم میکنم.
پلکهایم با ملایمت بر روی یکدیگر افتاد و من چه قدر عاشق مادرم بودم!
کیفم را گوشهای از اتاق قرار داده و مشغول عوض کردن لباسهایم شدم. چوب لباسی را برداشته و مانتو و شلوار و مقنعهام را با دقت و ظرافت به آن آویخته، سپس چوب لباسی را پشت در قرار داده و بعد از تا کردن چادر سیاهم آن را نیز گوشهای قرار دادم. مدرسهای که در آن تحصیل میکردم شاهد بود؛ از این جهت قرار دادن چادر بر سرمان اجباری بود و کسی نمیتوانست از این قانون گریزی یابد.
گاهی تعدادی از دانش آموزان مدرسهمان را میدیدم که درست هنگامی چادر را بر سرشان میکشیدن که به نزدیکی در ورودی مدرسه رسیده باشند. این مورد نه تنها به دانش آموزان محدود نمیشود بلکه حتی در عادت رفتاری برخی از دبیرانمان نیز نمود پیدا کرده است. چه میتوان کرد؟ هر کسی عقاید و اعتقادات خاص خودش را دارد و برای برخی از انسانها چادر گذاشتن چیزی جز مجوزی برای ورود به محل کار یا تحصیلشان نیست!
حتی خود من نیز در حالت عادی و هنگامی که همراه مادر و خواهرم بیرون میروم چادر به سر نمیکشم اما این به معنای این نیست که فردی بی حجاب هستم، برعکس موهایم را میپوشانم آرایشم بسیار کم و ملایم است مانتوهایم اکثرا بلند و نچسب هستند و شلوارهایم نیز تنگ و چسبان نیستند.
شانهام را در دست گرفته و به نرمی موهای نامرتب را صاف و یکدست نمودم که در همین حین صدای بلند مادرم به گوش رسید:
-مهسا؟ بیا عزیز دلم غذات سرد میشه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
-چشم مامان، اومدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشانهام به نرمی روی میز تحریرم قرار گرفت و با گام.هایی آهسته از اتاق خارج شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهر آن قدر که بیشتر از پیش به آشپزخانهمان نزدیک میشدم بوی قیمه نثار مادر عجیب بینیام را وادار میکرد که سریعتر از پاهایم حرکت کند!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداخل آشپزخانه شده و کف دستانم را با ذوق و شادی برهم کوبیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-وای! بوی غذا خونه رو برداشته که! چیکار کردی تو مامان خانم؟ شاهکار خلقتی تو!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان خندید و در حالی که لیوانی تمیز و براق را برایم کنار بشقاب غذایم قرار میداد با ملایمت پاسخ داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بشین غذات رو بخور بچه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخواهر زیبایم مهتاب نیز با خنده میان کلاممان آمده و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مامان این امروز خیلی پاچه خوار شده! مطمئنن یه چیزی میخواد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاخم ظریفی بر پیشانی.ام نقش بسته و دست به کمر نگاهی به چشمان جنگل گونهی خواهرم انداختم و با لحنی خندان که سعی در جدی نشان دادنش داشتم پاسخ دادم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اولا سلام... بعدشم اون تویی که همش پاچه خواری میکنی نه من!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهتاب نگاهش را به چشمانم داده و با ابروانش رقصی عجیب و ناشناخته را به نمایش گذاشت و پاسخ داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نذار اون دفعاتی که با پاچه خواری به اهداف شومت رسیدی رو یادآوری کنما!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتکهای از ابروانم را به سمت بالا هدایت کرده و چه کسی میگوید که من فرد حاضر جوابی هستم؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نکه خودت اصلا از این کارا نکردی! خوبه شمار دفعاتی که تو با پاچه خواری به چیزای که میخواستی رسیدی صد برابر بیشتر از من تو چشمه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهتاب حرکتی به شانههایش داده و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-در هر حال؛ برای من ایرادی نداره چون من فرزند ارشدم... اما تو این عادت رو کنار بذار خواهر! زشته!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمان گرد و حیرانم که نگاه چشمانش را نشانه گرفت پی به حال درونش بردم، حالت چشمانش گویای شیطنت درونش بوده و لبانش با حالتی طنزگونه جمع شده بود. چهرهاش آنقدر بانمک و خندان به نظر میرسید که نتوانستم خوددار باشم و در حالی که بر روی صندلی کناریاش جای گیر میشدم خندیدن آغاز شد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادر نیز درست مقابل هردویمان نشسته و در حالی که سرش را به طرفین تکان میداد با لحنی متاسف چانهاش را به کف دست چپش تکیه داده و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نگاه کن تو رو خدا! جای دوتا بچهی سالم دوتا دیوونه رو تحویل جامعه دادم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
من و مهتاب نگاهی به یکدیگر انداختیم و بعد هر سهمان به خنده افتادیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپس از این دیگر کلامی میانمان رد و بدل نشد و در سکوتی لذت بخش توام با آرامش غذایمان را صرف کردیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از خوردن نهار از سر جایم برخاسته و در حالی که بشقابهای روی میز را جمع میکردم با لبخند رو به مادر گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مرسی مامان... خیلی خوب بود مثل همیشه... دستت درد نکنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادر سری تکان داد و با مهربانی پاسخ داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خواهش میکنم عزیز دلم نوش جونت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهم از چشمان مادر که بر روی صورت مهتاب نشست همان طور ثابت بر سر جایش باقی ماند!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاو بی هیچ حرفی سر جایش نشسته و چشمانش را به صفحهی تلفنش دوخته بود گه گاهی انگشتان ظریف و باریکش با مهارتی خاص بر روی صفحهی تلفن به رقص در میآمدند و چشمانش از شوق و شعف فراوان میدرخشیدن. کنجکاوانه نگاهش میکردم و میل عجیبی برای سردر آوردن از کارش در درونم ایجاد شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستی به موهای لخت سیاهم کشیده و برای به زبان آوردن کلمات لبانم را از هم گشودم که مهتاب با حرکت ناگهانیاش باعث حیرت و تعجب من و مادر شد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر طی چندین صدم ثانیه از سر جایش برخاسته و جیغ زنان با طی کردن چندین گام بلند خودش را به شدت در آغوش مادر انداخت. او که مشغول گذاشتن لیوانها در درون سینک ظرفشویی بود. با این حرکت مهتاب به شدت غافلگیر شده و چیزی نمانده بود که تمام لیوانها با خاک یکسان شوند!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبی اراده ل**ب پایین را به دندان گرفتم و با حالتی آمیخته از ترس و تعجب نگاهم میان آن دو در نوسان بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادر با چهرهای خشمگین مهتاب را از خود دور کرده و با احتیاط لیوانها را گوشهای قرار داد. چشمانش مملو از خشم بود و من از عصبانیت مادر به شدت واهمه داشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
مادر با نگاهی شماتت بار به چشمان مهتاب خیره شده و ل**ب به سخن گشود:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-این چه کاری بود کردی دختر؟! نمیگی یهو همهی لیوانها از دستم میافته میشکنه؟ سه تا لیوان دستم بود... میافتاد میشکست تمام شیشه خردههاش میرفت تو دست و پاهاتون!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهتاب که انگار تازه به عمق فاجعه پی برده بود لبانش را با پشیمانی بر روی یکدیگر فشرده، دستانش را پشت سرش قلاب نموده و با چشمانی همانند چشمان مظلوم گربهی شرک به مادر خیره شد! عجب ترکیب خنده داری خواهد بود سبزی نگاه مهتاب و مظلومیت چشمان گربهی شرک!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر آن فضای جدی تمام تلاشم بر آن بود که از حالت چشمان و چهرهی مهتاب، خندهام آزاد نگردد که تیر مادر پس از آن دامان مرا نیز خواهد گرفت!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خب... ببخشید... اونقدر هیجان زده شدم که اصلا حواسم نبود... شرمنده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپس از پایان یافتن جملات مهتاب نگاهم را به چشمانم مادر دادم، به نظر میرسید او نیز از حالت چهرهی مهتاب به خنده افتاده اما به سختی در تلاش است تا حالت جدی خود را حفظ نماید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسری به طرفین تکان داده و پشت کرده به مهتاب ایستاد. در حالی که دست کشها را به قصد شستن ظروف کثیف به نرمی در دست میکرد رو به مهتاب پرسید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خیلی خب عیبی نداره... حالا چیشده که اینقدر هیجان زده شدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهتاب همانند فنری که با شدت رهایش کرده باشند به بالا و پایین پریده و با هیجان پاسخ داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بابا بود داشتم با اون چت میکردم! گفت تا چند روز آینده برمیگرده ایران! اونقدر دلم براش تنگ شده که! ماههاست ندیدمش! و حالا اون داره برمیگرده و گفت که قرار نیست به این زودیا دوباره بره...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سمت من مبهوت بازگشته و با هیجان باری دیگر تکرار کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-شنیدی مهسا؟ بابا داره میاد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپردهای از اشک در مقابل چشمانم نقش بست، پس از ماهها دوری و انتظار بازگشتنش، حالا در راه آمدن است؟! پدرمان در راه آمدن است!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا شادیای وصف ناپذیر، شروع به بالا و پایین پریدن کرده و در همین حین کف دستانم را به هم میکوبیدم و جیغ میزدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادر که از این حرکت من خندهاش گرفته بود با لحن شاداب و سرزندهای گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بسه بچه! مهسا بس کن! چه خبرته دختر؟ الان همسایهها فکر میکنن چه خبره!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهتاب با خنده قدری جلو آمده و دستانم را گرفت و مانع ادامهی حرکتم شد. موهای ریخته شده در مقابل پیشانی و چهرهام را کنار زده و با خوشحالی به چشمای مهتاب چشم دوختم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآنقدر هیجان زده و خوشحال بودم که غیرقابل توصیف است. دلم برای پدرانههای پر مهرش، برای آغوشش و برای دخترم گفتنهایش آنقدر تنگ شده است که حاضرم همین حالا از خانه تا جایی که پدر هست بدوم و خود را به او برسانم! مادر با عشق و محبت چندین قدم فاصلهی میانمان را طی کرده و بو*س*های بر سر هردویمان زد. و من بی شک خوشبختترینِ دخترهای عالم هستم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستهای مهتاب را رها کرده و با گامهایی بلند خود را به اتاقم رساندم. در را بسته و با هیجان خود را به سوی تخت خوابم پرتاب کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپدرمان در راه آمدن است! فرشتهمان در راه آمدن است!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخب، تحصیلات پدرمان تا فوق لیسانس است او همیشه از کسانی بوده که به درس خواندن علاقهای نداشته است و به اصرار پدر و مادرش و برای اینکه کاری داشته باشد تا فوق لیسانس مدیریت بازرگانی درس خواند. اما در اصل تمام عشق و علاقهی او به ساختن کارهای چوبی بوده و هست منبت کاری و مشبک کاری چوب و... هرچه به گویی بلد است! کافیست قطعاتی از چوب را در مقابلش قرار دهی و آن وقت برایت از آن قطعات چوب یک اثر هنری خارق العاده میآفریند! پس از آنکه تا فوق لیسانسش را ادامه داد پدر و مادرش فوت شده و پدرم با غم و اندوه عظیمی مواجه شد. درست در زمانی که احساس میکرد زمین و زمان بر سرش عذاب و ناراحتی میفرستد و سرنوشتش مملو از سیاهی و ناامیدی است عمهام ماه رخ، مادرم را با پدر آشنا نمود. مادر و عمهام دوستای صمیمی یکدیگر در دانشگاه بوده و عمهام که با مادر رابطهای بسیار صمیمی و مهربانانه داشت او و پدر را با یکدیگر رو به رو ساخت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهردویشان در یک نگاه به یکدیگر دل سپرده و ظرف ۸ ماه ازدواج نمودن؛ حاصل ازدواج آن دو نیز من و خواهرم مهتاب؛ به گفتهی پدر دو فرشتهی آسمانی از سوی خداوند هستیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپدرمان پس از ازدواج با مادر به شغل آزاد روی آورد و انواع سفارشهای کار با چوب را میپذیرفت اما در آن زمان مردی بسیار ولخرج و عجول بود به سخنان مادرم مبنی بر ذخیره سازی پول توجهی نداشت و همین موضوع زمینه ساز بسیاری از مشکلاتشان شد درآمد پدر کم شده و دچار مشکلات بسیاری شده بود که در نهایت با کمک چند تن از دوستانش "کارت بازرگانی" اش را اخذ نموده و اکنون مدت کوتاهیست که مشغول تجارت کردن است.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکار پدر در این مدت کوتاه آنچنان پیشرفت کرده که به صادرات و واردات و قرار داد بستن با بازرگانان خارجی میپردازد... گرچه مادر در این باره نگران است، اما من بر این باورم که پدرمان یقینا موفق خواهد شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irموفق خواهد شد و به بالاترین درجات خواهد رسید. او توانمند است و میدانم که میتواند!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحال، اون پس از چندین ماه دوری از خانه و خانوادهاش، برمیگردد تا مدتی را در کنارمان باشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین بار حتی اگر خودش هم بخواهد امکان ندارد که بگذارم به این زودیها برود. گرچه خودش نیز گفته است که این بار بیشتر از دفعات قبل خواهد ماند اما کار که از محکم کاری عیب نمیکند، میکند؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپلکهایم را بر روی هم نهاده و حجم عظیمی از اکسیژن را مهمان ریههایم نمودم. خستگیای که در ابتدای آمدن به خانه به تن و جانم رخنه کرده بود، اکنون گریخته است اما شرط عقل حکم میکند برای اینکه بتوانم درسهای فردایم را با انرژی و دقت مطالعه نمایم چند دقیقهای خود را در آغوش خواب به آسایش برسانم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدل شورهای عجیب سراسر وجودم را احاطه کرده و مانند موجودی که ذره ذرهی وجودت را به آرامی از میان ببرد، در حال ویران کردن روح و جانم بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز زمانی که دبیر ادبیاتمان را پس از منت کشیهای فروان و عذرخواهیهایی ممتد و طولانی به کلاسمان برگرداندیم، هر روزی که بر سر کلاسش مینشینم استرس و اضطرابی را تا آخرین ثانیههای کلاس با خود حمل میکنم؛ ترس از اینکه نکند این بار هم موضوعی پیش آید و بحث و جدلی رخ دهد؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما امروز، گویی احساسی از عالم غیب به من میگوید که بحث و جدلی رخ خواهد داد! و منم نمیدانستم که چطور میتوانم مانع آن شوم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهیچ نمیخواستم حالا که روزهای آخرمان در حال سپری شدن است و هر ثانیه به خرداد ماه و امتحانات نهاییمان نزدیکتر میشویم، دبیر ادبیاتمان از دست برود. آن هم برای ما که رشتهی انسانی هستیم و ادبیات از دروس بسیار مهم و نمره آوری برایمان است؛ چه در کنکور و چه در امتحانات نهایی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا قرار گرفتن دستان گرم فرناز بر روی دست چپم که در کنارم نشسته بود، از میان این افکار گیج کننده و درهم به بیرون کشانده شده و چشمان آبیام، نگاه قهوهایاش را شکار نمود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا لحن آرام و نگرانی خیره به چشمانم ل**ب زد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چیشده دریایی؟ چرا این جوری غرق در فکری؟ چیزی شده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتا به این لحظه که نه، اما ادامهاش را نمیدانم؛ خدا خودش به خیر بگذراند!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرای اینکه بیشتر از این مسبب نگرانی و آشفتگی چشمانش نشوم لبخندی نیمه جان به ل**ب آورده و پاسخ دادم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نه چیزی نیست، نگران نباش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما دروغگوی خوبی نبودم، این را هردویمان به خوبی میدانستیم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
لبانش را با ناراحتی جمع کرده و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بس کن مهسا! من اگه تو رو بعد از سه سال دوستی و روابط نزدیکمون نشناسم، باید برم خودم رو هفت طبقه پایینتر از زمین چال کنم که!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفشار ملایمی به انگشتان دستم وارد کرده و با لحن ملایمی ادامه داد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-لطفا بهم بگو... چیشده که این جوری توی فکری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپلکانم را به آرامی بر روی یکدیگر قرار داده و چه کسی میتواند از دست این کارگاه جوان رهایی یابد؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ببین... واقعا چیز خاصی نیست... فقط یه حس دلشورهی عجیبی دارم. نمیدونم چرا اما همش احساس میکنم که قراره یه اتفاقی امروز و تو ساعت خانم رفیعی (دبیر ادبیاتمون) بی افته...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتای ابرویی از آن ابروان طلایی رنگش را به بالا فرستاده و چشمان قهوهای رنگ خوش فرمش خیره به مردمک چشمانم شد. کمی خودش را در سر جایش، به این طرف و آن طرف کشاند و بعد با لحن صدایی نه چندان مطمئن گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خب... نمیدونم چی بگم... اگه به خاطر این که بچهها میخوان امتحان رو کنسل کنن دلشوره داری که نباید داشته باشی چون این کار بچهها که همیشگیه اما...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا سرپا شدن ناگهانی بچههای کلاسمان و سکوتی که وحشیانه چنگ بر گلوی همکلاسیهایمان زد و سپس شنیدن صدای محکم و جدی دبیرمان، کلام فرناز نیمه کاره مانده و ما دو تا نیز به نشانهی احترام دبیر از سر جایمان برخاستیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاه چشمان آبی رنگم را به دبیرمان دوخته و پس از نشستن او، ما نیز به آرامی بر روی تک صندلیهایمان که در چند ردیف کنار یکدیگر قرار گرفته بودند؛ نشستیم. چهرهاش که به نظر آرام میآمد، خدا کند تا آخر کلاس نیز همین طور باقی بماند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
گویی صیاد نگاه است که سرش را بلافاصله به طرف من چرخانده و با نگاه پرسشگرش به چشمانم خیره شد. نمیدانم در مردمک چشمانم چه دید، اما انگار ناخواسته آشفتگی درونم را به او نیز انتقال دادم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه مدت چند ثانیه به چشمانم خیره شد، سپس سرش را چرخاند و با صدایی رسا و محکم کلمات را ادا کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بسیار خب... ابتدا جزوههاتون رو بیرون بیارید، باید اول متن درس و معانی و آرایهها رو کامل کنیم، بعد به سراغ خود کتاب خواهیم رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمگی در سکوت جزوههایشان را از زیر کتابها و یا از درون کیفهایشان بیرون آورده و مقابلشان قرار دادند و پس از باز کردن صفحهی مورد نظر، از آخرین بخشی که معنایش را بیان کرده بود، به ادامهی نوشتن معانی درس و آرایهها پرداختیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاو معلم سال آخر ما بود؛ در طول پایههای دهم و یازدهم معلممان فرد دیگری بود که ادبیات را اصولا درسی آزاد میدانست نه یک درس مهم و نمره آور برای دانش آموزان انسانی! در ساعت او شعر میخواندیم، در باب مسائل مختلف سخن گفته و بحث و جدلهای دوستانهای داشتیم. امتحاناتمان هم ساده و بدون هیچ دشواریای بود؛ به طوری که اگر کسی درس را هم نمیخواند و تنها در کلاس به گفتههای معلم گوش میسپرد، میتوانست ۱۴ یا ۱۵ بگیرد! همه چیز بر وقف مراد همه مان بود تا اینکه دبیرمان بازنشسته شده و خانم رفیعی دبیرمان شد. برخلاف آنچه که بدان عادت کرده بودیم، او از همان روز اول جزوهای قطور و آماده را در اختیارمان گذاشت که شامل متون درس _و جای خالی بین هر پاراگراف برای نوشتن معنی و آرایهها_ تمارین دورهای درس نامه و تستهای کنکور سراسری و آزاد از سالهای پیشین بود! برایمان حیرت آور بود، اما با این توضیح که سال دوازدهمی هستیم و امسالمان را با پدیدهای به نام کنکور مواجه هستیم؛ با این جزوه کنار آمدیم. ولی این تمام ماجرا نبود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسر ساعت او، ما مانند کاتبانی تمام وقت، نه یک دانش آموز، تنها مشغول نوشتنمان بودیم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه علاوه امتحانهایش آن چنان نفس گیر و دشوار بود که حتی من و فرناز که از بهترینهای کلاس بودیم، نمرههایمان از بیست به پانزده رسید! امتحانات او، برگهای بود که شامل بیست الی بیست و پنج تا سوال ریز و دشوار و نکته بین بود و بسیار دقیق تصحیح میشد، بدون کوچکترین کمک نمرهای!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه مان به شدت کلافه و سرگردان شده بودیم، نمرههای تک نه تنها در کلاس ما، که در تمامی کلاسهایی که دبیرشان سرکار خانم رفیعی بودند؛ به طرز چشم گیری افزایش یافت! و این شد که اعتراضها، نم نمک آغاز شد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ساکت خانم! ساکت دختر من! من... هیچ... اجازه بده! من هیج توجیحی رو نمیپذیرم شما موظف بودید که درس بخونید! حرف اضافه نشنوم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irابتدا ترسان و بعد، مات و حیران نگاهم بین پرستو که با لحن گستاخانه و بی پروایش با خانم رفیعی که بسیار خشمگین به نظر میرسید؛ بحث و جدل میکرد، در گردش بود. لبانم به لرزه افتاد، من میدانستم که طوفانی در راه است!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپرستو ابروان پرپشتش را درهم کشیده و جیغ کشید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اما هیج کس حاضر به دادن این امتحان نیست! هیچ کس نخونده!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستانم مشت میشود و من بیزارم از این بی احترامیهایشان!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سویش بازگشته و دهن باز میکنم تا سخنی به میان بیاورم که کلام پر خشم و تحکم آمیز خانم رفیعی مانع شد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-صدات رو بیار پایین بچه! بفهم جلوت یه بزرگتر نشسته! اگر شما نخوندین دلیل نمیشه که این رو به بچههای دیگه هم نسبت بدین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوزخندی لبان قلوهای پرستو را زینت میدهد، اما او اصلا مدارا نمیکند!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-جدا؟ مگه سر کلاس شما اصلا خوندن و نخوندن فرقی هم داره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانگشت اشارهاش را به سوی من و فرناز دراز کرده و ادامه داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-حتی زرنگترینهامون هم کم میارن! اون وقت شما واقعا به چه انگیزهای میخواین امتحان بگیرین؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرناز با چشمانی خشمناک و لحنی محکم مداخله کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بس کن پرستو، حد خودت رو بدون!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپرستو تحقیرآمیز نگاهی به چشمان فرناز میاندازد، اما کم نمیاورد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-حالا هرچی... ما امتحان نمیدیم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخانم رفیعی که به نظر میرسید صبرش به انتها رسیده است، کف دستانش را بر روی میز کوبیده و به شدت از سرجایش برخاست طوری که صندلیاش به عقب پرتاب شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بسه دیگه! بشین سرجات! همتون امتحان میدین خانمها، دیگه نمیخوام چیزی بشنوم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپرستو همچنان ایستاده و مستقیم به چشمان خانم رفیعی زل زد، نمیدانستم چه میخواهد بگوید اما هر آنچه بود خوب به نظر نمیرسید!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ما امتحان نمیدیم! این رو خوب تو گوشاتون فرو کنید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخانم رفیعی با چشمانی سرخ برگههای امتحان را از کنار دستش چنگ زده و پاسخ داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-هر طور راحتید خانم! شما امتحان نده! بقیه ولی باید امتحان بدن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرگههای امتحان به سرعت پخش شدن. همه در سکوتی وحشتناک سرجایشان میخکوب شده و جرئت مخالف کردن را نداشتند. اما به نظر میرسید پرستو خیال کوتاه آمدن را ندارد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چرا لال شدین؟ مگه شماها نگفتین نخوندین و امتحان نمیدین؟ حالا همهتون خفه شدین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعاطفه خودکارش را در دست چرخانده و با اخم ظریفی که بر روی پیشانیاش نشانده است، گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بشین پرستو! الان دیگه باید امتحان داد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپرستو به سوی عاطفه چرخید و با چشمانی گشاد شده و لحنی حیران خطاب به او گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-باید امتحان داد؟! شماها چتون شده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بسه دیگه خانم! این نمایش رو تموم کنید وگرنه برخورد جدیای باهاتون میشه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمبینا که از شدت فشار و استرس وارده و جو بسیار متشنج کلاس دستانش به لرزه در آمده بود، با صدایی لرزون پرستو را مخاطب قرار داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-پرستو تو رو خدا بشین... نمیبینی جو کلاس چطوریه؟ بشین یه کاریش میکنیم دیگه... حالا یکی دوتا سوال رو که میشه جواب داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاه همهمان بر روی پیکر پرستویی که از فرط خشم و عصبانیت به خود میلرزید ثابت مانده و برگههایمان زیر دستمان مانده بودند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمیدانستیم چه باید کرد، نگاهی به برگهام انداختم، برخلاف دفعات پیشین، سوالات به نظر آسان و راحت بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخودکار را کنار برگهام قرار داده و کف دستان عرق کردهام را با دستمالی تمیز، خشک کردم. نمیدانستم چه کاری درست است؛ حتی نمیدانستم که شروع به نوشتن کردن در این فضای متشنج امکان پذیر است یا خیر؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما با دیدن حرکت ناگهانی پرستو که به یکباره آن را به سرانجام رساند، نه تنها من، که تمامی بچههای کلاس از حیرت و تعجب و همین طور نگرانی خشکشان زد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاو به ناگاه از سر جایش برخواسته، برگهاش را با خشونت چنگ زده و با گامهایی بلند به سوی میز معلممان رفت، سپس برگه را بر روی میز کوبیده و غرید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-من امتحان نمیدم، اینم از برگهتون!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاحساس میکردم اکسیژنی در هوا نمانده است که وارد ریههایمان شود، دهنهایمان از فرط تعجب و حیرت باز مانده و قدرت انجام هرگونه عکس العملی از همگیمان سلب شده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخانم رفیعی با عصبانیت برگهاش را برداشت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-این طرز رفتارتون رو یادم میمونه خانم! تمام این بی حرمتیهاتون جواب داره!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمبینا با بی تابی از سر جایش برخواسته و با صدایی لرزان و مرتعش گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-پرستو... تو رو خدا تمومش کن! بیا امتحان بده... برگهات رو بگیر و بیا امتحان بده، یه دونه سوال رو که میتونی جواب بدی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپرستو سرش را تکان داده و با لجاجت تمام پاسخ داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-لازم نکرده! من نمیخوام امتحان بدم... حداقل اونقدر شعور و معرفت دارم که پای حرفی که میزنم وایسم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irطعنهی کلامش زیر دهان همگیمان تلخ مزه کرد، حتی کسانی مثل من و فرناز که حرفی از امتحان ندادن و سفید دادن برگهمان به میان نیاورده بودیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپرستو بی توجه به چهرهی غضبناک خانم رفیعی و چهرههای نگران ما، از میز دبیرمان دور شده و سرجایش دست به سینه نشست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخانم رفیعی با پوزخندی عصبی به چهرهی پرستو خیره شده و غرید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اسمت رو بهم بگو خانم... اسمت رو بگو بالای برگهات بنویسم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپرستو نیز بیآنکه لحظهای درنگ کند، با صدایی محکم و رسا نامش را ادا نمود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-پرستو آرمانی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخانم رفیعی نامش را بالای برگهاش نوشته و سپس دفتر نمرهاش را باز نمود، سرش را بلند نکرد اما در همان حال با لحن صدایی پیروزمند و محکم رو به پرستو گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بسیار خب... من به شما مستمری نمیدم. از الان بدونید که نمرهی مستمرتون صفره!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
احساسم در آن لحظه همانند کسی بود که در کف دستها و پاهایش سوزنهای ریز را وارد کرده باشند و قلب بیچارهام با نهایت ناراحتی و وحشت از شنیدن و دیدن این صحنه به تپش در میآمد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irملتمسانه نگاه اشکیمان را به چشمان دبیرمان دادیم، کوچکترین دودلی یا شکی در چهرهاش نبود و به نظر میرسید بر روی حرفی که زده مصمم است. نگاهمان به سوی پرستو چرخید، او همچنان سرجایش نشسته، اخمهایش درهم بوده و دست به سینه به نقطهای نامعلوم در رو به رویش مینگریست. نمیدانستم حالت چشمانش را به چه چیزی تعبیر کنم؛ خشم، ناراحتی یا پشیمانی؟ اما هر چه که بود، اصلا خوب به نظر نمیرسید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای بلند و خشمگین دبیرمان، همهمان به یکباره از میان افکار گوناگون ذهنیمان به دنیای بیرون پرتاب شدیم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-شما ها چتونه؟ منتظر چی هستین؟ امتحانتون رو بدین...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپلکهای خستهام را بر روی یکدیگر فشرده و با ماساژ دادن شقیقهام، تلاش کردم بر اعصاب خود مسلط شوم. خودکار را در دست فشرده و با چشمانی نم گرفته و دردآلود، شروع به نوشتن کردیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا غمی آشکار در مقابل مادر و بر روی مبل تک نفرهام جاگیر شده و ادامه دادم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خلاصه که عوای بدی شد... من کاری به کار زشت پرستو ندارم، اما دوستاش نباید پشتش رو خالی میکردن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادر با حالت متفکرانه و دقیقش به چشمانم چشم دوخته و پس از سپری شدن چندین ثانیهی کوتاه، پاسخ داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خب نمیدونم چی بگم... اما کار دوستت خیلی زشت بود. مطمئنم دلیل اصلی عصبانیت معلمتون برای اینه که پرستو برگه رو روی میز کوبید و گفت چیزی نمینویسه و حتی یه سوال رو هم نمیتونه جواب بده. این بی احترامی سنگینی به معلمه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهتاب نیز موهای قهوهای رنگ و لختش را پشت گوشش قرار داده و کمی خودش را به طرف جلو کشید و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-منم همین نظر رو دارم... اما مهسا راست میگه مامان. وقتی تو با دوستات یه قراری میذاری اما اونا توی لحظهی آخر میزنن زیرش... خیلی دردناکه! دخترهی بیچاره هم بده شد پیش معلم و هم بی وفایی دوستاش رو با نامردی تمام دید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادر انگشتان دستهایش را در یکدیگر قفل کرده و آرنجهایش را بر روی زانوهایش قرار داد؛ سپس چانهاش را بر روی دستانش قرار داده و پاسخ داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اما این دختر بعد از این همه سال درس خوندن و مدرسه اومدن دیگه باید بدونه که خیلیا وقتی پای منافع شخصیشون وسط میاد یا موقعیتشون تو خطر میافته، میزنن زیر همه چیز و طور دیگهای رفتار میکنن؛ حتی اگه اون افراد دوستای صمیمی هم باشن... بازم این اتفاق میافته. تازه این مورد فقط تو مدرسه نیست، پس فردا تو محیط کارش و تو زندگی خصوصیش هم باید مراقب باشه و بدونه که ادما برای حفظ خودشون و منافعشون حاضرن هر کاری بکنن و به راحتی زیر قول و قرارشون بزنن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهتاب چانهاش را تکان داد و دست به سینه به پشتی مبل تکیه داد. لحن کلامش سرشار از ناراحتی و افسوس برای پرستوییست که تا به حال او را ندیده است؛ اما حال و روزش را به خوبی درک میکند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بیچاره... خیلی دلم براش میسوزه. واقعا خیلی جگر سوزی داره. مطمئنم بیشتر از اینکه برای نمرهی مستمرش و رفتارش با معلم ناراحت باشه، از بی وفایی دوستاش ناراحته!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبانم را بر روی یکدیگر فشار داده و با غمی فروزان پلکهایم را بر روی یکدیگر قرار دادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-تنها کسایی که از دستشون ناراحت نبود زیاد، من و فرناز بودیم... چون ما از اول گفته بودیم که امتحانمون رو میدیم و حاضر نیستیم از این کارا بکنیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادر کف دستانش را بر روی زانوهایش قرار داده و به آرامی از سر جایش برخاست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-حالا دیگه هر چی شده، تو نباید خودت رو به خاطرش ناراحت کنی. این جوری خودت رو مشغول و فکرت رو درگیر نکن. ایشالا خشم معلمت فروکش کنه و پرستو رو ببخشه... تو هم خودت رو بیشتر از این اذیت نکن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسپس جلو آمده و در مقابلم خم شد. بو*س*های بر روی موهایم نشانده و با لبخند از کنارمان گذشت. نگاهی به مهتاب انداخته و با لبخندی کم جان و بی حال، سرم را برایش تکان دادم. سپس از سر جایم برخاسته و به سوی اتاقم روانه گشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه محض اینکه داخل شده و در را پشت سرم بستم، صدای تیک تیک مانند تلفنم بلند شد. آن را از روی میزم برداشته و نگاهی به صفحهاش انداختم، با دیدن پیامهای او، اخمهایم را به شدت درهم کشیده و بدون اینکه جوابی به مزخرفاتش بدهم تلفن را خصمانه به گوشهای پرتاب نمودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
گامهای بلندم را به طرف کیف مدرسهام کج کرده و در حال کشیدن زیپ آن بودم که صدای پیامک تلفن مانند موریانهای، بر روح جانم زخم پاشید و روانم را از هم درید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا خشم کیفم را رها کرده و تلفنم را از روی تختم چنگ زدم. اگر باز هم پیامی از جانب او باشد، حتمی تا خود خانهی دایی رفته و از سقف اتاقش آویزان میکنم این پسرک بی خاصیت را!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چشمام خستهاست، اگه تو رو ببینم خوب میشم... نمیخوای بیای این ورا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بی معرفت میبینی و جواب نمیدی؟ یه زمانی برای دیدن پیامهای هم لحظه شماری میکردیم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مهسای عزیزم ناز نکن... جواب مهرداد رو بده خوشگله، خب من تلف میشم اینجوری!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-جوابم رو ندی بلند میشم میام اونجا ها! صبر منو امتحان نکن مهسا خانم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا ناباوری و در کمال حیرت سرم را به طرفین تکان داده و ل**ب پایینم را به تیغهی دندان کشیدم. چه میگفت این پسرک بی عقل؟ چی میخواست از جسم و جان خستهای که برایم باقی گذاشته است؟ چرا نمیرود؟ اگر قصد داشت بماند، پس چرا ترکم کرده و حال این گونه با من برخورد میکند؟ چیز زیادی که نمیخواهم، تنها مهرداد از من و خاطراتم دور بماند، از مهسای ۱۸ ساله دور بماند، همین برایم کافیست. هرگز اجازه نمیدهم باری دیگر من و احساساتم را به سخره گیرد، هرگز!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irموهایم را با حرص و عصبانیتی وافر پشت گوشهایم قرار داده و انگشتانم با ضربات محکمشان بر روی کلمات کیبورد، اوج خشم و غضب خودشان را به نمایش میگذارند!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مهرداد خسته نمیشی از این همه مسخره بازیت؟ حالت به هم نمیخوره از خودت؟ تو چه جور موجود چندشی هستی هان؟ چطور میتونی این قدر وقیح باشی؟ مثل عاشقای دلخسته رفتار میکنی؛ اما بذار یادآوری کنم اونی که یکسال پیش، وقتی کنار هم بودیم منو ول کرد و رفت و گفت ازم خسته شده تو بودی نه من... تو هرگز نتونستی خود من رو با تمام ویژگیهایی که دارم دوست داشته باشی. همش خواستی منو تغییر بدی... اما خودت نه! تو بی نقصی و اصلا نباید تغییر کنی! برو آقا مهرداد برو به زندگیت برس. از علاقهای که یک سال پیش بهت داشتم چیزی جز نفرت باقی نمونده... دست از سر من بردار، راحتم بذار! تو رو نمیخوام، نمیخوام!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
پس از پایان یافتن جمله و تایپ آخرین کلمهی "نمیخوام"، سوزش شدیدی را در جایی نزدیک به قلب بیچارهام احساس کردم. نه اینکه دروغ باشد، نه، من حضور دوباره مهردادی را که رهایم کرد نمیخواهم. او را نمیخواهم و هیج علاقه و احساسی نسبت به او در وجودم نمانده است. حتی زمانی که با دقت بیشتری به یک سال پیش و چند ماه کوتاهی که در کنار هم بودیم میاندیشم، آن را حماقتی بچگانه میدانم. درد من این است که چه کودکانه باور کردم عزیزم گوییهایش را، آخر یک بچه ۱۷ ساله را چه به عاشق شدن؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوزخندی زهراگین لبانم را زینت داد، عاشق؟! عشق واژهای مقدس است، حیف است که با نام مهرداد و وجودش به کثافت و پستی کشانده شود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآهی سرد راه از گلویم به بیرون پیدا کرده و وجودم را به آتش میکشد. دست راستم را به آرامی پایین آورده و همین که خواستم تلفن را بر روی میز قرار داده و بروم، صدای تیک مانند پیامش باری دیگر گوشهایم را خراشید و دیوانهام کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-این جوری نگو عزیزم... ببین من یه اشتباهی کردم درست نیست تو این قدر کینهای باشی که! خیلی خب کوچولو... هرجور که تو میخوای باشه، حاضر نیستی یه بار دیگه امتحان کنیم؟ این بار هر جوری که تو بخوای و هر چی که تو میگی باشه، قول میدم دیگه ناراحتت نکنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکاملا پیداست که امروز را به خوبی و خوشی سپری نخواهم کرد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا چشمان سوزناک و اعصابی به هم ریخته، در جواب او نوشتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-من میگم هیچ حسی بهت ندارم تو میگی بیا دوباره شروع کنیم و بازم کنار هم باشیم؟ بابا تو دیگه کی هستی! از اونی که فکر میکردم دیوونهتری! دست از سر من بردار احمق لعنتی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو با خشم دکمهی ارسال را فشرده و تلفن را برای مدت کوتاهی خاموش کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irای کاش برود، ای کاش خودش، همان طور که یک سال پیش رفت، این بار هم برود! حضورش را در زندگیام نمیخواهم، ای کاش برای همیشه از خاطرات من نیز محو شود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
پلکهایم را که به شدت به سوزش افتاده بودند بر روی یکدیگر فشردم. من و مهرداد، برخلاف آن چیزی که یک سال پیش در ذهن من جریان یافته بود، پیش از آنکه شروعی داشته باشیم به خط پایان رسیدیم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irارتباط صمیمی و دوستانهی من با تمام فرزندان فامیلمان برای هر عضوی از خانوادهیمان کاملا روشن و واضح بود. همه میدانستند که من چگونه رفتار کرده و چه رفتاری با فرزندانشان دارم. با برخی از فرزندان فامیلهایمان خوب و صمیمی، با برخی دیگر از آنان نیز رابطهای در حد یک سلام و علیک ساده بینمان در جریان بود. اما مهرداد، او برایم بسیار خاص و دوست داشتنی جلوه مینمود. آنقدر که برای رفتن به خانهی داییمان لحظهها را یک به یک میشمردم، در راه خانهشان ضربان تند و عجولانهی قلبم مرا به خنده میانداخت و زمانی که چشمانم به چشمان سبز_عسلیاش میافتاد، حسی شیرین و لذت بخش در تمام وجودم جولان میداد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهرگز نمیخواستم نگاهم را از چشمانش بگیرم، دلم میخواست آنقدر به آن سبزی دوست داشتنی و با طراوتش خیره شوم که زمان و مکان از دستمان در رود و چیزی نباشد جز پلکهای چشمان خستهمان که به آرامی بر روی یکدیگر بسته میشود. مهرداد نیز همانند من بود_من این طور فکر میکردم_دلش نمیخواست که لحظهای مرا رها کند. هر گاه که به خانهشان میرفتیم مرا محکم در آغوش کشیده و بو*س*ههای داغ و سوزانش را نثار موهایم میکرد. بوی عطر تنش را با تمام توانی که در وجودم بود به ریههایم کشانده و از کنار هم بودنمان غرق دریایی از لذت و شادی میشدیم اما...!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما اینها تمام ماجرای ما نبود، حساسیتهای بی موردش را آرام آرام شروع کرد. رفتارهایی از او سر میزد که من در رویای خود هم نمیدیدم مهرداد این کار را انجام دهد! اما به چه آسانی آن را به انجام میرساند! از منظر مهرداد ۲۱ ساله، من دختری مملو از نقصان و عیوب متعددی بودم که خانوادهام نتوانستهاند آن عیوب را اصلاح کنند و حال این وظیفه به عهدهی اوست! خوانندهی محبوبی بود که با صدایش روز و شبهایم را میگذراندم، امکان نداشت روزی به شب رسد و صدای او مرا تا صبح فردا همراهی نکند. اما مهرداد به اجبار خواستار آن شد که این علاقهی افراطیام_که اصلا افراطی نبود_را کنار بگذارم. دلم نمیخواست خم به ابرو بیاورد، پذیرفتم و با وجود سخت بودنش، میزان گوش دادن به آهنگهای او را تا حد قابل توجهی پایین آوردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیک روز هم که با شوق و ذوق فراوان به خانهی داییمان رفتیم و من با لذت فراوان از مهرداد خواستم در مورد مانتو و شال جدیدی که خریداری کرده و پوشیده بودم نظر خودش را اعلام کند، چنان خردم کرد که تا جان در این تن است فراموش نخواهم کرد! او با ابروانی در هم گره خورده و نگاهی خشک و پر تمسخر سر تاپایم را برانداز نموده و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-این چیه اخه؟ تو اون مغازهی کوفتی چیز دهاتیتری نبود که بخری؟ شبیه این گداهای سر خیابون شدی! شالت هم که بی رنگ و داغونه! این سلیقهست تو داری؟ کی گفته که رنگ صورتی بهت میاد؟ تیپت واقعا حال به هم زنه! خودت رو اصلاح کن مهسا! خجالت زده میشم از اینکه همچین دختر شلخته و بد تیپی دوست دختر منه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبغضی خفقان آور و وحشی با تمام توانی که داشت به دیوارههای گلویم چنگ میانداخت، گویا قصد داشت مرا وادار کند با صدای بلندی زجه زدن را آغاز کرده و تمام ذوق و شوق مرا نیز به یغما برده بود. اما به جای آنکه قطرهای اشک از چشمانم جاری شود، لبخندی تلخ را مهمان لبانم کرده و از اتاقش خارج شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیک روز دیگر نیز مرا بر طبق علایق و سلایق خود به باد تمسخر گرفته و دار و ندارم را به خاک سیاه نشاند؛ غرورم را، علاقهام را و هر آنچه که دوست داشتم را!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما برعکس، خود او هرگز حاضر به پذیرش نقصها و عیوبی که داشت نبود. هر زمان که در باب این مسائل حرف میزدیم به گونهای بحث را عوض میکرد و یا عیوب و نقاط ضعف مرا پیش میکشید که دست آخر باعث دعوایمان میشد. در اخر هم، پس از سپری شدن چندین ماه توام با تحقیر و شکستن غرور و دعوا و بحث و مشکل، او مرا با به زبان آوردن جملاتی ساده و توخالی رها کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ازت خسته شدم مهسا... تو هیچ وقت درست بشو نیستی منم نمیتونم وقتم رو برای تو تلف کنم! میدونی چند تا دختر هستند که حاضرن برای من جون بدن؟ خوشگل و خوشتیپ و بدون نقص! اون وقت من باید خودم رو با تو درگیر کنم! بیخیال دختر، برو پی کارت! به درد من نمیخوری! هرگز هم نمیتونی این نقصهات رو کامل کنی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
پلکهایم را که به شدت به سوزش افتاده بودند بر روی یکدیگر فشردم. من و مهرداد، برخلاف آن چیزی که یک سال پیش در ذهن من جریان یافته بود، پیش از آنکه شروعی داشته باشیم به خط پایان رسیدیم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irارتباط صمیمی و دوستانهی من با تمام فرزندان فامیلمان برای هر عضوی از خانوادهیمان کاملا روشن و واضح بود. همه میدانستند که من چگونه رفتار کرده و چه رفتاری با فرزندانشان دارم. با برخی از فرزندان فامیلهایمان خوب و صمیمی، با برخی دیگر از آنان نیز رابطهای در حد یک سلام و علیک ساده بینمان در جریان بود. اما مهرداد، او برایم بسیار خاص و دوست داشتنی جلوه مینمود. آنقدر که برای رفتن به خانهی داییمان لحظهها را یک به یک میشمردم، در راه خانهشان ضربان تند و عجولانهی قلبم مرا به خنده میانداخت و زمانی که چشمانم به چشمان سبز_عسلیاش میافتاد، حسی شیرین و لذت بخش در تمام وجودم جولان میداد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهرگز نمیخواستم نگاهم را از چشمانش بگیرم، دلم میخواست آنقدر به آن سبزی دوست داشتنی و با طراوتش خیره شوم که زمان و مکان از دستمان در رود و چیزی نباشد جز پلکهای چشمان خستهمان که به آرامی بر روی یکدیگر بسته میشود. مهرداد نیز همانند من بود_من این طور فکر میکردم_دلش نمیخواست که لحظهای مرا رها کند. هر گاه که به خانهشان میرفتیم مرا محکم در آغوش کشیده و بو*س*ههای داغ و سوزانش را نثار موهایم میکرد. بوی عطر تنش را با تمام توانی که در وجودم بود به ریههایم کشانده و از کنار هم بودنمان غرق دریایی از لذت و شادی میشدیم اما...!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما اینها تمام ماجرای ما نبود، حساسیتهای بی موردش را آرام آرام شروع کرد. رفتارهایی از او سر میزد که من در رویای خود هم نمیدیدم مهرداد این کار را انجام دهد! اما به چه آسانی آن را به انجام میرساند! از منظر مهرداد ۲۱ ساله، من دختری مملو از نقصان و عیوب متعددی بودم که خانوادهام نتوانستهاند آن عیوب را اصلاح کنند و حال این وظیفه به عهدهی اوست! خوانندهی محبوبی بود که با صدایش روز و شبهایم را میگذراندم، امکان نداشت روزی به شب رسد و صدای او مرا تا صبح فردا همراهی نکند. اما مهرداد به اجبار خواستار آن شد که این علاقهی افراطیام_که اصلا افراطی نبود_را کنار بگذارم. دلم نمیخواست خم به ابرو بیاورد، پذیرفتم و با وجود سخت بودنش، میزان گوش دادن به آهنگهای او را تا حد قابل توجهی پایین آوردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیک روز هم که با شوق و ذوق فراوان به خانهی داییمان رفتیم و من با لذت فراوان از مهرداد خواستم در مورد مانتو و شال جدیدی که خریداری کرده و پوشیده بودم نظر خودش را اعلام کند، چنان خردم کرد که تا جان در این تن است فراموش نخواهم کرد! او با ابروانی در هم گره خورده و نگاهی خشک و پر تمسخر سر تاپایم را برانداز نموده و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-این چیه اخه؟ تو اون مغازهی کوفتی چیز دهاتیتری نبود که بخری؟ شبیه این گداهای سر خیابون شدی! شالت هم که بی رنگ و داغونه! این سلیقهست تو داری؟ کی گفته که رنگ صورتی بهت میاد؟ تیپت واقعا حال به هم زنه! خودت رو اصلاح کن مهسا! خجالت زده میشم از اینکه همچین دختر شلخته و بد تیپی دوست دختر منه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبغضی خفقان آور و وحشی با تمام توانی که داشت به دیوارههای گلویم چنگ میانداخت، گویا قصد داشت مرا وادار کند با صدای بلندی زجه زدن را آغاز کرده و تمام ذوق و شوق مرا نیز به یغما برده بود. اما به جای آنکه قطرهای اشک از چشمانم جاری شود، لبخندی تلخ را مهمان لبانم کرده و از اتاقش خارج شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیک روز دیگر نیز مرا بر طبق علایق و سلایق خود به باد تمسخر گرفته و دار و ندارم را به خاک سیاه نشاند؛ غرورم را، علاقهام را و هر آنچه که دوست داشتم را!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما برعکس، خود او هرگز حاضر به پذیرش نقصها و عیوبی که داشت نبود. هر زمان که در باب این مسائل حرف میزدیم به گونهای بحث را عوض میکرد و یا عیوب و نقاط ضعف مرا پیش میکشید که دست آخر باعث دعوایمان میشد. در اخر هم، پس از سپری شدن چندین ماه توام با تحقیر و شکستن غرور و دعوا و بحث و مشکل، او مرا با به زبان آوردن جملاتی ساده و توخالی رها کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ازت خسته شدم مهسا... تو هیچ وقت درست بشو نیستی منم نمیتونم وقتم رو برای تو تلف کنم! میدونی چند تا دختر هستند که حاضرن برای من جون بدن؟ خوشگل و خوشتیپ و بدون نقص! اون وقت من باید خودم رو با تو درگیر کنم! بیخیال دختر، برو پی کارت! به درد من نمیخوری! هرگز هم نمیتونی این نقصهات رو کامل کنی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
با گامهایی آهسته و آرام به کنار پنجرهی اتاقم رفته و به تماشای باران نشستم. باران ملایمی در حال باریدن بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرشت است و بارندگیهایش دیگر! همین بارندگیهاست که محرم راز عاشقان و دل سپردگان محبوب است، همین باران است که خفته دلان را از خواب نازشان بیدار کرده و آنان را به دست هم آغوشی شب و دلتنگیهایشان میسپارد. همین باران سوز دل عاشقان تنها و دل خسته است و خاطرات از دست رفتهشان را پیش چشمانشان میآورد. اما برای من، هرگز هیچ خاطرهای را به ارمغان نیاورده است.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدروغ و ریایی در کار نیست اگر بگویم که چه شبهایی از پشت همین پنجره به تماشای باران بیرون خانه نشسته و خودم و مهرداد را دست در دست هم و در زیر همین باران تصور کردهام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما این رویای مرا چه کسی به حقیقت بدل کرد؟ مهرداد که هیج گاه نتوانست این کار را انجام دهد. او حتی نمیدانست که من چه رنگی را دوست دارم، در حالی که اگر ثانیهای رنگ چشمان خودش را در آیینه برانداز مینمود، این موضوع ساده را به خوبی درک میکرد! اما او این کار را نکرد، او هرگز به هیچ یک از خواستهها و علایق من توجه نداشته است و من فکر نمیکنم که در طول کنار او ماندن، چیزی جز سخنان تحقیرآمیز و ایرادات بی سر و ته را شنیده باشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقطرهای اشک همگام با قطرهای از باران که به نرمی بر روی زمین نشست، بر روی گونهام غلتیده و به زیر چانهام رفت، اما هیچ تلاشی برای کنار زدن آن قطرهی اشک صورت نگرفت و به نظر میرسید همین حرکت من مجوزی برای آمدن قطرات دیگر اشک باشد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز حماقت خودم خندهام میگیرد که چطور نام احساسی که در گذشته در درونم بوده را عشق نهادم، حال آنکه دوست داشتنی ساده و ناپخته بوده است!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا اینکه قلبم به شدت خرد و داغان شده است اما خدا را شکر میگم که مهرداد این کار را با من کرده و پیش از آنکه هر چیز جدی و غیرقابل بازگشتی میانمان شکل بگیرد راه ما را از هم جدا کرده است.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمیگویم که با این اتفاق دریچهی قلبم از این پس به روی هر عشق و دوست داشتنی بسته شده و دیگر هرگز قادر نخواهم بود کسی را دوست بدارم، اما بی شک، اگر بخواهم باری دیگر دل به مهر کسی بسته و او را دوست بدارم، هرگز نمیگذارم به من دستور انجام کاری را دهد یا مرا از علایق خویش جدا سازد. هر کس که من و محبت درونم را میخواهد باید مرا به همین شکلی که هستم دوست بدارد. دختری چشم آبی با ابروان مشکی و موهای لخت سیاه به همراه مژههای بلند و خوش حالت گونههای تو پر با چانهای دو پهلو و قد و اندامی متوسط که استعداد شگرفی در نویسندگی دارد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخواهری دارد که پنج سال از او بزرگتر است و مادری دارد که همانند یک کوه پشت دخترانش ایستاده و در نبود پدر نمیگذارد که هیچ گرگ غریبی کوچکترین آسیبی به خانوادهاش برساند. آری، باید مرا با همین وضعیت متوسط مالیام بپذیرد، منت هیچ انسان ثروتمندی را نخواهم کشید، حتی اگر او را قلبا دوست بدارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرای او باید خود من مهم باشد، نه چیز دیگری!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس عمیقی کشیده و با کف دستانم خیسی گونههایم را زدودم. پلکهای خستهام را بر روی یکدیگر فشرده و آهی غلیظ از گلویم راه به بیرون پیدا میکند. در شرایطی که نیاز شدیدی به هم صحبتی با دوستی آشنا را داشتم، صدای تیک مانند پیامک گوشیام مرا از فکر و خیالهای متعدد وا رهاند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمسیر آمده را دور زده و تلفن همراهم را از روی میز تحریرم برداشته و نگاهی به پیامی که برایم آمده بود انداختم. با دیدن نامش، لبخند کوچیکی مهمان لبانم شد، چطور هر زمان که میخواهم پیدایش میشود؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانگشتم را بر روی صفحهی تلفن قرار داده و پیامش را لمس نمودم که باز شد و من مشغول خواندن آن شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-سلام بانوی نویسنده، چطوری؟ اوضاع احوال خوبه؟ پیدات نیست، دیگه زیاد نمیای انجمن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو چه کسی میگوید که برای برادر داشتن باید فردی از وجود مادرت متولد گردد تا برادرت شود؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمین که فردی باشد که با تمام وجود تو را حمایت کرده و راهنمای راهت شود، کنارت باشد و خوب و بد حالت را به آسانی درک کرده و یک دم تو را به حال خود رها نکند، برادر حساب نمیشود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا همان لبخند کوچکی که بر روی لبانم شکل گرفته بود، برایش نوشتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-سلام... خوبم تو خوبی؟ همه چی خوبه فقط یکم درگیر امتحانام و مدرسه بودم. از امروز دوباره میام و فعالیت میکنم، نگران نباش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسپس دکمهی ارسال را فشرده و پیام را برای او ارسال نمودم. بر روی صندلی چرخ دار خاکستری رنگم تکیه زده و پاهایم را بر روی لبهی صندلی قرار دادم. سپس گوشی را در دستم چرخانده و منتظر پاسخش ماندم.که پس از سپری شدن مدتی کوتاه، صدای پیامک تلفن همراهم به گوش رسید. صاف نشسته و پاهایم را بر روی زمین قرار دادم، سپس پیام او را باز کرده و مشغول خواندن آن شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اِ! عجبا! خب به درسات و امتحاناتت بگو برن پی کارشون چرا اینقدر مشغولت میکنن؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتک خندهای کرده و برای چندمین بار از خودم پرسیدم که آیا این پسر حقیقتا پسری ۲۵ ساله است؟! گاهی میان سن و سال او و نوع رفتار و گفتارش نوعی تناقض دیده میشود، انگار که بسیار کوچکتر از آنی ست که نشان میدهد! شاید هم میخواهد به نوعی با این طرز گفتارش شادیای هر چند کوچک را به دل و جانم راه دهد. پویا است دیگر! او این چنین است، گاهی پسر بچهای ۷ ساله شیطان و بازیگوش میشود تنها برای اینکه تو را بخنداند، گاهی نوجوانی ۱۸-۱۹ ساله است که همگام با تو حرکت کرده و تلاش میکند درکت کند و گاهی اوقات نیز مانند پسری ۲۵ ساله محکم و پر اراده در کنارت ایستاده و راهنماییات میکند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خب... من بهشون گفتم که برن و مزاحم نشن اما حرف گوش نمیکنن که! میگن تو امسال کنکور و امتحان نهایی داری، باید ما رو بیخ ریشت تحمل کنی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآنلاین بوده و پیامم را با مکثی چند ثانیهای سین کرد، سپس مشغول تایپ کردن شده و پیام جدیدش را ارسال کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-آها! خب این دلیل کاملا منطقیایه! اصلا ببینم تو چرا الان توی تلگرامی و مشغول درس خوندن نیستی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهر دو تای ابرویم با حیرت و تعجب به بالا جسته و برایش تایپ کردم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-احتمالا میتونه به خاطر این باشه که زمان استراحتمه و درسام رو تموم کردم و دارم با تو حرف میزنم؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپس از اینکه پیامم را خواند، استیکر پسری جوان و چشم و ابرو مشکی را برایم فرستاد که دو تا دستش را بر روی شکمش قرار داده به جلو خم شده و مشغول خندیدن است. به نظر میرسید از ته دل و با تمام وجودش مشغول خندیدن است، پدیدهای که من نیز به شدت به آن محتاجم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چه استیکر بامزهای! چه قدر شاد و خوشحال به نظر میرسه، انگار خندههاش از ته دلن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیامم را سین کرد اما پاسخی نداد. مکثی نسبتا طولانی کرده و هر بار که چیزهایی را تایپ میکرد، از ارسال کردن آن پشیمان میشد! به نظر میرسید درد مرا فهمیده است، میداند که قلب شکستهام از غم و ناراحتی خسته شده است حال آنکه منبع آن ناراحتی و دردها مرا رها نمیکند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چی شده مهسا؟ بازم... بازم مهرداد مزاحمت شده؟ بازم اون عوضی این جوری ناراحتت کرده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکه پس از سپری شدن مدتی کوتاه، صدای پیامک تلفن همراهم به گوش رسید. صاف نشسته و پاهایم را بر روی زمین قرار دادم، سپس پیام او را باز کرده و مشغول خواندن آن شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اِ! عجبا! خب به درسات و امتحاناتت بگو برن پی کارشون چرا اینقدر مشغولت میکنن؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتک خندهای کرده و برای چندمین بار از خودم پرسیدم که آیا این پسر حقیقتا پسری ۲۵ ساله است؟! گاهی میان سن و سال او و نوع رفتار و گفتارش نوعی تناقض دیده میشود، انگار که بسیار کوچکتر از آنی ست که نشان میدهد! شاید هم میخواهد به نوعی با این طرز گفتارش شادیای هر چند کوچک را به دل و جانم راه دهد. پویا است دیگر! او این چنین است، گاهی پسر بچهای ۷ ساله شیطان و بازیگوش میشود تنها برای اینکه تو را بخنداند، گاهی نوجوانی ۱۸-۱۹ ساله است که همگام با تو حرکت کرده و تلاش میکند درکت کند و گاهی اوقات نیز مانند پسری ۲۵ ساله محکم و پر اراده در کنارت ایستاده و راهنماییات میکند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خب... من بهشون گفتم که برن و مزاحم نشن اما حرف گوش نمیکنن که! میگن تو امسال کنکور و امتحان نهایی داری، باید ما رو بیخ ریشت تحمل کنی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآنلاین بوده و پیامم را با مکثی چند ثانیهای سین کرد، سپس مشغول تایپ کردن شده و پیام جدیدش را ارسال کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-آها! خب این دلیل کاملا منطقیایه! اصلا ببینم تو چرا الان توی تلگرامی و مشغول درس خوندن نیستی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهر دو تای ابرویم با حیرت و تعجب به بالا جسته و برایش تایپ کردم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-احتمالا میتونه به خاطر این باشه که زمان استراحتمه و درسام رو تموم کردم و دارم با تو حرف میزنم؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپس از اینکه پیامم را خواند، استیکر پسری جوان و چشم و ابرو مشکی را برایم فرستاد که دو تا دستش را بر روی شکمش قرار داده به جلو خم شده و مشغول خندیدن است. به نظر میرسید از ته دل و با تمام وجودش مشغول خندیدن است، پدیدهای که من نیز به شدت به آن محتاجم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چه استیکر بامزهای! چه قدر شاد و خوشحال به نظر میرسه، انگار خندههاش از ته دلن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیامم را سین کرد اما پاسخی نداد. مکثی نسبتا طولانی کرده و هر بار که چیزهایی را تایپ میکرد، از ارسال کردن آن پشیمان میشد! به نظر میرسید درد مرا فهمیده است، میداند که قلب شکستهام از غم و ناراحتی خسته شده است حال آنکه منبع آن ناراحتی و دردها مرا رها نمیکند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چی شده مهسا؟ بازم... بازم مهرداد مزاحمت شده؟ بازم اون عوضی این جوری ناراحتت کرده؟چینی به بینیاش داده و ابروانش درهم شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چرا دروغ میگی؟ کامل مشخصه که...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بچهها؟ چیکار دارید میکنید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا شنیدن صدای مادر که به نظر میرسید متوجه گفت و گوی ما شده است، مهتاب را کنار زده و به سوی اتاقم دویدم، در اتاق را بسته و پشت آن ایستادم. پاهایم به شدت میلرزید و درد خفیفی را در پهلوهایم احساس مینمودم. وحشیانه پوست لبم را کنده و پلکهایم به لرزش در آمده بود. ترس از اینکه مهتاب چیزی از حال و روزم فهمیده باشد و یا اضطراب دیدن او مرا به این حال انداخته بود، نمیدانم! دستانم را بالا آورده و بر روی صورتم قرار دادم، بر سر خود تشر زدم که:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چه مرگته؟ این چه حال و روزیه که برای خودت درست کردی؟ نکنه میخوای بگی که هنوزم در برابر اون عوضی ضعف داری؟! چیه؟ به خودت بیا! تو همون دختری هستی که قویه. میتونه خودش رو کنترل کنه و از چیزای بی ارزش میگذره، خودت رو جمع و جور کن، تو ضعیف نیستی و اجازه نمیدی از این به بعد اون و وجودش تو رو ناراحت کنه، بسه! بسه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بسه بسه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین رو مدام با خود تکرار کرده و در همون حال مشغول لباس پوشیدن شدم، یک مانتوی سفید و ساده را با شلوار لی ای مشکی رنگ و شالی سفید با لبههای مشکی از میان لباسهایم جدا نموده و پس از تعویض لباسهایم، کیف همراهم را برداشته و شارژر و هندزفریام را هم در درون آن قرار دادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا گامهایی آهسته و آرام، برخلاف چند دقیقه قبل، مقابل ایینه اتاقم قرار گرفته و چشمان آبیام خیرهی چهرهی دختر سرد و نگاه بی احساسش در درون آیینه میشود، همین است! این مهساییست که تو ساختهای، هرگز اجازه نمیدهم ناراحتی درونیام را احساس کنی، تو در حسرت من خواهی مرد. خواهی مرد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوزخندی خوشایند را مهمان لبانم کرده و پس از آن که تلفنم را در دست راستم فشرده و بند کیف مشکی رنگم را بر روی شانهام انداختم، از اتاق بیرون آمدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادر حاضر و آماده کنار در ایستاده بود و به نظر میرسید که انتظار من و مهتاب را میکشد. با دیدن من که با گامهایی آهسته به سویش میرفتم، لبخندی زده و خطاب به مهتاب با صدای بلندی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مهتاب؟ هنوز حاضر نشدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکنارش ایستاده و نگاهی به تیپ و لباسهای مادر انداختم. مانتویی آلبویی به تن داشت با شلوار لی سفید، شالی سفید رنگ و درخشنده نیز بر روی موهای مشکی رنگش انداخته بود، آرایش چهرهاش مختصر بود و چهرهاش جاذب و گیرا جلوه مینمود، هر چه نباشد، او ذاتا زیبا و خوش اندام و جذاب بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبانم را با زبان تر کرده و نفسی تازه به ریههایم فرستادم که در اتاق مهتاب باز شده و پس از گذشت چند ثانیه، قامت خواهر زیبایم در برابرمان ظاهر شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمانتویی سبز رنگ به تن داشت که طرحهای زیبا و خوش دوختی بر روی آن کار شده بود، یک شال سبز یشمی رنگ نیز بر سر داشت، آرایش چهرهاش ملیحانه و دخترانه بود، رژ قرمز رنگ لبانش نیز بدجوری دلبری میکرد! کمی از موهایش را از شالش بیرون آورده و بر روی پیشانیاش ریخته بود، برخلاف سنش چهرهاش کوچک و کودکانه مینمود؛ بسیار جوان و باطروات.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادرمان که با دیدن مهتاب خاطرش آسوده شده بود لبخند زیبایی زده و با دستش به بیرون اشاره کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خب دیگه، بریم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irما نیز سری تکان داده و بدون اینکه کلمهای بر زبان توریم از در خانه بیرون آمده و همراه مادر از پلههای راهرو پایین رفته و پس از خارج شدن از خانه، به سوی ماشینمان رفتیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوار پرشیای سفید رنگمان شدیم. مهتاب بر روی صندلی شاگرد و در کنار مادر که پشت فرمان قرار گرفته بود نشست، من نیز بر روی صندلی عقب نشسته و نگاهم را به بیرون داده بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسکوتی که بر فضای ماشینمان حکم فرما بود، به دست مادر که ضبط ماشین را روشن کرد، شکسته شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"وقتی که باز صدای آب میپیچه توی کوچهها
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپر میشه از عطر گلها انگار تموم دنیا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیشکفه غنچه گلی در آرزوی زندگی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبراش همین کافیه که بهش بگن تو خوشگلی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاه گل به آسمون
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه دم کنارش ننشست
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه بوته خار دم دست، دلش رو یک نفس نبست
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچی شد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچرا این راه به سراب است
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین همه خام و سست و خراب است؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمانم به سوزش افتاد اما مانع از ریزش اشکهایم شدم، اینجا و در این فضا زمان ریختن اشکهای سرکشم نبود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"یه روز یکی دید گل رو، خواست بچینه تاج سر و
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیزی تیغها رو که دید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعقلش بهش گفت که نرو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگل به خار گفت که چرا نمیشی از من، تو جدا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرو میخوام تنها باشم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو خیلی زشتی به خدا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه صبح سرد خیلی زود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبوته خار اونجا نبود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا همه عشقی که داشت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دلی که شکسته بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمای گل یه وقتی دید که دستی اونو از شاخه چید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاه گل هر جا که گشت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبوته خاری رو ندید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچی شد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچرا این راه به سراب است...؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین همه خام و سست و خراب است؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir(گل و خار_شهرام شکوهی)
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا بی وفایی گل هرگز دل به مهرش نخواهد داد، هرگز دیگر او را دوست نخواهد داشت. نمیتواند که دوست بدارد، گل او را نخواست و رهایش کرد، حال که به التماس افتاده است؛ این خار است که ارزش وجودی خود را در یافته است. خار میتواند حافظ گل زیبای دیگری باشد، آن گلی که بداند خار تا چه اندازه برایش مهم و حیاتیست و او را نه از سر نیاز بلکه از سر علاقه و محبت دوست بدارد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچهرهی خار و زشتیاش مهم نباشد، خار را چون "خار" است دوست بدارد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا شنیدن صدای غرولند مهتاب که مشغول تعویض آهنگها بود، از فکر کردن به گل و خار دست کشیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ای بابا! این آهنگا چیه اخه میریزی این تو مهسا؟ آدم اگه دردی هم نداشته باشه، با صدای این مرد و آهنگش گریهاش میگیره!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشانه بالا انداخته و با لحنی بی خیال و آسوده پاسخ دادم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خب میخواستی عوضش کنی! وایسادی اهنگ تموم شه و بعد تازه اینو یادت اومد؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهتاب که انگار انتظار شنیدن چنین پاسخی را از جانب من نداشت، اخمی کرده و در سکوت بر روی یکی از آهنگهای شادی که خودش دوست داشت مکث کرده و به صدای آن گوش فرا داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن نیز بار دیگر نگاهم را خیرهی مردمان حاضر در خیابانها و ماشینهای پر تردد خیابان نمودم که صدای چند تیک پشت سر هم از درون کیفم بیرون آمد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیفم را از کنارم برداشته و تلفنم را از درون آن خارج نمودم. با دیدن چندین پیام متوالی که از جانب پویا برایم ارسال شده بود، چشمانم گشاد شده و ل**ب پایین را به دندان گرفتم. به کل از خاطر برده بودم که پاسخ پیامش را بدهم و او نیز از غیبت ناگهانی من نگران شده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمین طور مشغول تایپ کردن بود، من نیز فورا برایش نوشتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ببخشید پویا. اصلا حواسم نبود. راستش مجبور شدم سریع لباس بپوشم و با مامان و خواهرم راه بیفتم... ببخشید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزمانی که پیامم را خواند، مکث کوتاهی کرد و سپس برایم نوشت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-سریع لباس بپوشی؟ چیشده مهسا؟ اتفاقی افتاده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحرکتی به انگشتان دستم داده و پاسخ دادم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نه... اتفاق خاصی نیفتاده. داریم میریم خونهی داییم. به نظر میرسه مامان از قبل با داییم هماهنگ کرده.دستهایم که بر روی پاهایم قرار داشت مشت شد، خار دیگر هرگز عاشق گل نخواهد شد، هرگز!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه تندی برایم نوشت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-یعنی چی؟! تو هم... تو هم داری میری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irابروهایم بالا رفته. مگر انتخاب دیگری هم برایم ممکن بود؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خب... اره دیگه! نمیتونم بگم نمیام که!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمکثی کرده و سپس برایم نوشت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ولی... اینجوری که برای تو خیلی سخت میشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irابروان مشکیام درهم شده و لبانم بر روی یکدیگر فشرده میشود، سپس کمی در جایم جا به جا شده و پاسخ دادم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نه، سخت نیست. فقط یکم ناراحتم میکنه. دیدن اون ادم خودخواه و از خود راضی ناراحتم میکنه که اونم قابل کنترله. وگرنه سخت نیست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبلافاصله برایم نوشت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-درسته. متاسفم، اما اگه بازم مشکلی ایجاد شد یا خواستی حرف بزنی... من هستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irابروانم از یکدیگر فاصله گرفته و لبانم مهمان لبخندی دلنشین میگردد. برادر است دیگر!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ممنونم... حتما. بهت پیام میدم، ممنونم ازت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرایم استیکر قلب فرستاده و پشت بند آن هم نوشت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-کاری نکردم که، فقط اونجا مراقب خودت باش و یادت نره که نذاری هیچ چیزی تعادلت رو به هم بزنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیدانستم که از این حرفش چه مقصودی دارد، سری تکان داده و با اطمینان خاطر جواب دادم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نگران نباش. بهت گفتم که، دیگه از اون علاقه بچگانه چیزی نمونده که بخواد منو تو وضعیت دشواری قرار بده...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیامم را که خواند، با رضایت مندی تمام برایم نوشت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خب خوشحالم که اینو میگی... من فعلا میرم. کاری نداری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نه داداش، مراقب خودت باش، فعلا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو او، آخرین پیامش را نیز برایم ارسال نمود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-حتما. تو هم مراقب خودت باش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن هم تلفنم را باری دیگر در درون کیف خود جای داده و به بیرون خیره شدم که در کمال تعجب، خودمان را در نزدیکی خانهی دایی مشاهده نمودم! رسیده بودیم؟ به این سرعت؟! چطور من متوجه آن نشدم؟!مادر ماشین را در کنار ماشین دایی و در مقابل خانهشان پارک نموده و پس از خاموش کردن ماشین، با لبخند دلنشینی که چالهای روی گونهاش را به نمایش میگذاشتند؛ گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خب دیگه، رسیدیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهتاب هم سرش را تکان داده و با لبخند از ماشین پیاده شد. من هم پشت بند او از ماشین پیاده شده و هر سهتایمان به سوی درب ورودی خانهی دایی جان رفتیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادر یه قدم جلو رفته و زنگ در خانه را زد، چند ثانیهی بعد، صدای شاد و خوشحال مهرداد بود که گوشهایمان را پر کرده و اخم غلیظی را بر روی پیشانی من نشاند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-به به! عمهی خوشگل و نازم! بفرمایید... بفرمایید...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادر که به نظر میرسید از تعاریف مهرداد غرق شادی و شعف میگردد، سری تکان داده و با خنده وارد شد. من و مهتاب نیز پشت سر او حرکت کرده و وارد خانه شدیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر مقابل در ورودی خانه، دایی فرهادم با چهرهای شاداب و خندان و رویی گشاده ایستاده بود و انتظارمان را میکشید و زمانی که مادر را دید، جلو آمده و او را محکم در اغوش کشید. مادرم و دایی پس از مرگ مادربزرگ و پدربزرگ ما، تنها در کنار یکدیگر بوده که در این زندگی دوام آورده و به راه خودشان ادامه دادهاند. آنها به شدت به یکدیگر وابستهاند و جز خودشان دوتا، کسی را نداشتند که کنارشان باشد، بنابراین عشق و رابطهی میانشان چیزی فراتر از یک رابطهی خواهر و برادری ساده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادر هم دستانش را بر روی کمر دایی قرار داده و با لحن شادابی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چطوری داداش عزیزم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدایی فرهاد با شادی خندید و پاسخ داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-حالا که تو رو دیدم عالیتر شدم خواهر قشنگم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir