رمان شیفت خون آشام به قلم تیم اورورک (مترجم
هادسون(Kiera Hudson) پلیس تازه کار 20 ساله ای است که بعد از تمام شدن دوره ی آموزشی اش به شهر متروک و دورافتاده ای به نام رگد کوو (Ragged Cove) فرستاده میشود، شهری که زندگی اش را برای همیشه عوض میکند. او در طی تحقیقاتش درمورد قتل های مخوف زنجیره ای، نبش قبرها، و مفقود شدن مردم پی میبرد که زندگی خودش هم درخطر است. هادسون باید حقیقت را از زیر خاک بیرون کشیده و بفهمد چه کسی-یا چه چیزی- پشت این مرگ های وحشتناک است.
تخمین مدت زمان مطالعه : ۳ ساعت و ۴۰ دقیقه
تعداد صفحات : 340
ژانر : ترسناک , هیجانی
دانلود رمان شیفت خون آشام
خلاصه رمان :
هادسون(Kiera Hudson) پلیس تازه کار 20 ساله ای است که بعد از تمام شدن دوره ی آموزشی اش به شهر متروک و دورافتاده ای به نام رگد کوو (Ragged Cove) فرستاده میشود، شهری که زندگی اش را برای همیشه عوض میکند. او در طی تحقیقاتش درمورد قتل های مخوف زنجیره ای، نبش قبرها، و مفقود شدن مردم پی میبرد که زندگی خودش هم درخطر است. هادسون باید حقیقت را از زیر خاک بیرون کشیده و بفهمد چه کسی-یا چه چیزی- پشت این مرگ های وحشتناک است.
ادامه رمان:
فصل 1
اسم من کیرا هادسون است، بیستسالمه و هجدهماهه که افسر پلیس ادارهي هونشایر در جنوب غربی انگلستان هستم. به محض تمام شدن دورهي آموزشیام به شهر ساحلی رگد کوو (Ragged Cove) فرستاده شدم. شایعاتی درمورد سخت بودن شرایط آنجا شنیده بودم. البته فرستاده شدنم اجباري از طرف رئیسم نبود بلکه بخاطر پیشنهاد وسوسه برانگیزي بود که به من دادند و من نتوانستم آن را رد کنم. مزایاي رفتنم به رگد کوو، جایی براي اقامت بصورت رایگان، کاري شبانه و به دور از مردم، و کمک هزینه اي به مبلغ پنجهزار پوند بود که سالانه بطور یکجا پرداخت میشد.
وقتی به همکارهایم گفتم که شغل را قبول کردم، بعضی از آنها عصبی خندیدند و گفتند فشار کار در آنجا به قدري بالاست که یک سال هم دوام نمیآورم و نمیتوانم آن پول را بگیرم. شرایط کاري ام به این صورت بود: شیفت شب بودم و هرشب از ساعت هفت غروب تا هفت صبح فردا باید سرکار میبودم. حالا که به عقب نگاه میکنم میفهمم چرا دوستانم بعد از شنیدن قبول کار ابروهایشان را بالا انداختند و با تعجب به من نگاه کردند، ولی در آن زمان نمیخواستم که کار را از دست بدهم. فکر میکردم که اگر این کار را کنم رئیسم را عصبانی میکنم و از طرفی هم نمیتوانستم درمقابل وسوسهي ارتقا درجه به بازرسی قرار بگیرم. بقیهي تازه استخدامیها هم میدانستند که رگد کوو شهري پرت و دورافتاده است و مایلها با نزدیکترین ایستگاه راهآهن یا بزرگراه فاصله دارد، آنها هم مثل من جوان بودند ولی بنظر میرسید بیشتر از اینکه نگران آیندهي شغلیشان باشند نگران روابط اجتماعی خود بودند.
یک چمدان برداشتم، بیشتر لباسهایم را به اضافهي یونیفرم جدید و شیکم را داخلش گذاشتم، لب تاپ قدیمی و کهنهام را برداشتم، از اتاق اجارهایم خارج شدم و به سمت شهر متروکه رگد کوو رفتم. به وضوح آن روز را به یاد دارم، جادهاي که به آن شهر میرسید خیلی خلوت و متروك بود. چند مایل که از شهر خارج شدم آسمان پوشیده از ابر شد و شروع به بارش کرد. روز تقریبا به تاریکی شب شده بود. قطرات باران به شدت به شیشهي جلوي ماشینم برخورد میکرد، شدت بارش به قدري زیاد بود که برفپاكکن هم حریفشان نمیشد. چراغ جلوي ماشینم جاده را روشن کرده بود ولی باز هم با احتیاط میراندم. چند بار مجبور شدم ماشینم را کنار جاده پارك کنم و نقشهاي که گروهبان فیلیپس در مدرسهي نظامی بهم داده بود چک کنم.
میدانستم که شهر کوچک و کمجمعیتی است؛ ولی بنظر میرسید که شهر از دنیاي بیرون جدا مانده و واقعا متروکه است. اینطور که معلوم بود رگد کوو نمیخواست خودش را به من نشان دهد. سرم را تکان دادم و دست از ترساندن خودم برداشتم. ماشین را روشن کردم و دوباره در جادهي بارانی شروع به حرکت کردم.
براي عوض شدن روحیهام رادیو را روشن کردم، شبکهها را عوض میکردم و امیدوار بودم بتوانم چیزي پیدا کنم. روي شبکهاي که آهنگ On The Floor جنیفر لوپز را پخش میکرد مکث کردم. هرچه جلوتر میرفتم و به خلیج نزدیکتر میشدم جاده باریکتر میشد. با پشت دستم بخار شیشه را پاك کردم و به دریاي سیاه نگاه کردم که با عصبانیت خودش را به صخرهها میکوبید. هنگامی که به شهر نزدیک شدم رادیو شروع به خشخش کرد تا اینکه بطور کامل سیگنال رفت. بقیهي سفرم را در سکوت گذراندم.
قبل از ساعت پنج به شهر رسیدم ولی آسمان به حدي تاریک بود که به نظر چند ساعت دیرتر میرسید. در خیابان میراندم و به ساختمانهاي قدیمی و کهنهاي که دوطرف خیابان قرار داشت نگاه میکردم. به ردیف مغازههایی که در این ساعت روز بسته بودند نگاه کردم، خیابان متروکه و خلوت بود، برایم عجیب بود که چطور ساکنین این شهر امرار معاش میکنند. گروهبان فیلیپس به من گفته بود اتاقی که برایم اجاره کرده است در مسافرخانهاي به اسم هلال ماه است ولی هرچه میگشتم نمیتوانستم پیدایش کنم. بارها و بارها آن خیابان را بالا و پایین رفتم، باد و باران به ماشین کوچکم کوبیده میشد، چند لحظه بعد مقابلم، وسط جاده، سایهي تیرهاي را دیدم که تلوتلوخوران حرکت میکرد. سرعت ماشینم را کم کردم و آن را نگه داشتم. موتور ماشین خِرخِري کرد و قطرات باران روي کاپوت قرمز رنگ ماشینم پاشیده شد. پنجره را کمی پایین کشیدم و آن سایه را صدا زدم. کلاه تیره اي به سر داشت.
فریاد زدم: «معذرت میخوام.» نفسم باعث به وجود آمدن ابرهاي کوچکی در هوا شد. آن شخص گوژپشت پشت به من سر جایش ایستاد. دوباره گفتم:«سلام؟»
خیلی آرام به سمتم برگشت، لبهي کت بلند دنبالهدارش داخل گل و لاي چالههاي کف پیاده رو فرو رفته بود. از زیر کلاهش دو چشم براق به من خیره شد. وقتی صورت چروکیدهاش را از زیر سایهي کلاهش دیدم از شدت تعجب نفسم بند آمد، با وجود آن همه چین و چروك روي صورتش حدس زدن سنش کار سختی بود. پوستش سفید بود و چروكهاي زیر چشمهایش شل و وارفته بودند. گوشهي لبهاي باریک کمرنگش با حالت یک دهن کجی دردناك، جمع شده بودند. اما با وجود صورت پیر و فرسودهاش چشمهایش نافذ و زیرك بودند و زیر کلاهش مثل الماسی آبی رنگ میدرخشیدند. بدون هیچ حرفی به من خیره شده بود.
مقداري پنجره را بستم و فقط به اندازه شکاف باریکی باز گذاشتم تا بتوانم با او حرف بزنم:«من دنبال مسافرخونهي هلال ماه میگردم.»
همانطور که به من خیره بود یکی از انگشتانش را بالا آورد و مقابل لبهاي ترك خوردهاش گذاشت:«شیشش» و بعد سرش را پایین انداخت، برگشت و در حالی که قطرات باران از لبهي کلاهش سرازیر شده بودند تلوتلوخوران به مسیرش ادامه داد.
پنجره را بستم، در محیط امن ماشینم نشستم و ناپدید شدن غریبه را در تاریکی پیش رویش تماشا کردم. به محض اینکه از رفتنش مطمئن شدم ماشین را روشن کردم و راه افتادم. به آخر خیابان رسیدم، سرعتم را کم کردم و به چپ و راست نگاه کردم. نمیتوانستم ببینمش، به نظر میرسید ناپدید شده باشد. سمت راست، خیابان سنگ فرش باریکی بود، داخلش شدم، خانهها و مغازهها بدون هیچ فاصلهاي چسبیده به هم قرار داشتند.
همان لحظه، دوباره آن مرد کلاهپوش را دیدم که در تاریکی کنار در یک مغازه ایستاده بود و به من خیره شده بود. پوستم از شدت ترس دوندون شده بود به مقابلم نگاه گردم و سرعتم را بیشتر کردم.
ساعت هنوز شش نشده بود که متوجه خیابان کوچکی شدم که قبلا ندیده بودمش. داخلش شدم، ماشینم روي جادهي سنگ فرش میلرزید. درخشش چراغ آبیرنگی که مقابل ساختمان سفیدرنگی نصب شده بود را دیدم. با دیدن ساختمان تمام اضطراب و نگرانیام ناپدید شد. بالاخره اداره پلیسی که به آن منتقل شده بودم را پیدا
کردم. آنها میتوانستند مسیر مسافرخانه را به من نشان بدهند و از طرفی هم میتوانستم قبل از شروع اولین
شیفتم با همکارهایم آشنا شوم.
ماشینم را گوشهاي پارك کردم، ژاکتم را محکم دور خودم پیچیدم و به سمت در چوبی و قدیمی که زیر چراغ آبیرنگ بود دویدم. در را هل دادم و از باد زوزهکشان و باران شدید بیرون به داخل اداره پناه بردم.
قیافهام دیدنی شده بود. موهاي مشکیام درهم گره خورده و به گونهها و پیشانیام چسبیده بود، صورتم هم از شدت سرما رنگش پریده بود. کسی پرسید:«میتونم کمکتون کنم؟»
موهایم را مرتب کردم و آنها را از صورتم کنار زدم، با لبخند گفتم: «من کیرا هستم.» جوري به من نگاه کرد که انگار نمیفهمید چی میگم. دست لرزانم را به سمتش دراز کردم، قدمی جلو رفتم و مقابل پیشخوان ایستادم و گفتم:«من کیرا هادسونم. کارمند جدید.»
دوباره جوري نگاه کرد انگار به زبان خارجی حرف میزنم. دستم را پایین آوردم و اضافه کردم:«مرکز فرماندهی منو فرستاده. از این به بعد اینجا کار میکنم.»
ناگهان حالت صورتش جوري شد که انگار تازه متوجه حرفهایم شده است، از جایش بلند شد و به سمتم آمد. وقتی بلند شد متوجه شدم به طور کامل یونیفرم نپوشیده، شلوار جین و دمپایی رو فرشی پوشیده بود. وقتی راه میرفت کمی به سمت راست متمایل میشد و لنگ میزد.
- هادسون.
پروندههاي روي پیشخوان را جابه جا کرد و گفت:« هادسون. کیرا. آره درسته.» پروندهام را از زیر کوهی پروندهي دیگر بیرون کشید و بعد به من نگاه کرد و گفت:«میدونی، وقتی کارمند جدید از دخترهات هم جوونتر به نظر میرسه احساس پیري میکنه.»
به درجههاي نظامی روي شانهاش نگاه کردم و گفتم:«شما مسئول اینجائین؟»
پروندههام را کنار گذاشت لبخندي زد و گفت:«یه جورایی، اما نه واقعا. من گروهبان مورفیام… دوستام مورفی صدام میکنن.» دستش را دراز کرد و دستم را گرفت، جوري دستم را تکان داد که حس کردم هر لحظه بازویم از جا در میآید.
- سر بازرس رئیس ماست، اما زیاد نمیبینیمش. چند وقت یه بار به اینجا سر میزنه و ماهم به همین خاطر ازش خوشمون میاد. هیچکس دلش نمیخواد رئیسش دور و برش بپلکه.
چشمکی به من زد و دوباره به پیپش پک زد. متوجه شدم سنجاق کرواتی به شکل صلیب به کرواتش وصل کرده. این یک مقدار عجیب بود چون توي مدرسهي نظامی به ما گفته بودند فقط میتوانیم نشان افتخارمان را به یونیفرممان آویزان کنیم نه چیز دیگهاي، به خصوص هرچیزي که جنبهي مذهبی یا اهانت به دیگران را داشته باشد.
گروهبان مورفی رد نگاهم را گرفت، با انگشتش به صلیب اشاره کرد و گفت:«میدونم داري به چی فکر میکنی. توي مدرسهي نظامی کلتون رو با یه عالمه باید و نباید پر کردن.»
- نه.
سرم را تکان دادم، نمیخواستم توي اولین ملاقات گروهبانم را ناراحت کنم.
از پشت پیشخوان به سمتم خم شد، با زمزمه اي آهسته گفت:«خب، بذار یه چیزي بهت بگم خانم جوان، این چیزاي کوچک بیشتر از اسپري فلفل، باتون و تیزر ازت محافظت میکنن. اینا توي رگد کوو معناي احمقانه اي ندارن.»
یک نفر از پشت سرم گفت: « به اون احمق پیر توجه نکن.» به عقب چرخیدم. پلیس دیگري داخل اداره شد. قطرات باران از بارانی و لبهي کلاهش روي زمین میریختند. کلاهش را از سرش برداشت و تکان داد. برخلاف گروهبان مورفی جوان بود، به نظر نمیرسید بیشتر از 22سال داشته باشد. قدي کوتاه، موهاي مجعد مشکی، چشمانی قهوهاي و صورتی زیبا داشت.
به عقب برگشتم و گفتم: «ببخشید؟»
چانهاي تیز و چهارگوش داشت، روي چانهاش چالهاي بود، انگار با میخ سوراخش کرده بودند. با اینکه صورتش را کاملا اصلاح کرده بود اما به خاطر ته ریش زیر پوستش، هالهاي تیره روي نیمهي پایینی صورتش دیده میشد.
لبخندي زد و از پشت شانهام به گروهبان مورفی نگاه کرد و گفت:« گفتم به اون احمق پیر توجه نکن.»
مورفی گفت:«خیلی بهم احترام میذاري!» عصبانی به نظر نمیرسید، مثل اینکه با هم شوخی میکردند.
بارانی مشکیاش را در آورد و آن را روي پیشخوان انداخت. به سمتم چرخید و گفت:«من لوك بیشاپ ام.» لبخندي زد و ادامه داد: «کسی که همهي کاراي اینجا روي دوششه.»
گروهبان مورفی با تمسخر گفت:« حتی معنی حرفایی که میزنی رو هم نمیدونی. » سرجایش نشست و پاهایش را روي میز انداخت و پکی به پیپش زد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلوك گفت: «پس، تو باید بازرس جدید باشی؟» با او دست دادم و گفتم:«کیرا»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- از آشنایی باهات خوشبختم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاه خیرهاش را مدتی طولانی از رویم برنداشت، آنقدر طولانی که احساس معذب بودن میکردم. به اطراف نگاه کردم و متوجه تابلویی بالاي پیشخوان شدم که رویش نوشته بود: سیگار کشیدن در هر کجاي این ساختمان برخلاف قوانین است.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه گروهبان مورفی نگاه کردم، در حالی که پیپش از دهانش آویزان بود چشمکی زد و جند تا از کاغذهایی که روي میزش بودند را برداشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز رفتار غیر حرفهاي گروهبان مورفی به شدت تعجب کردم. رفتارش کاملا با شیوه رفتار نظامی که در مدرسهي نظامی به ما آموزش دادند مغایرت داشت و این عجیب بود. لوك وسط فکرم پرید و گفت: « فکر کنم فردا شب اولین شیفتت رو شروع میکنی، درسته؟ یه شب زودتر اومدي.» لبخندي زد، لبخندي که تمام صورتش را روشن کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نمیتونم محل سکونتم رو پیدا کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- قراره کجا بمونی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- سافرخونه هلال ماه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهی بین لوك و گروهبان مورفی رد و بدل شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مشکلی وجود داره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلوك سرش را تکان داد و گفت:«نه مشکلی نیست من بهت نشون میدم کجاس.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره بارانیاش را پوشید و کلاهش را برداشت. به دنبالش از اداره خارج شدم. همانطور که در را پشت سرم میبستم، سر گروهبان مورفی را دیدم که از آن طرف پیشخوان به سمتم چرخانده بود:«به شهر خوابآلود رگد کوو خوش اومدي کیرا هادسون. فردا شب ساعت هفت براي شروع اولین شیفت خونآشامیات میبینمت.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمتوجه منظورش نشدم در را بستم و دوباره قدم به داخل باران گذاشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلوك به ماشین کوچک قراضه و قدیمیام نگاه کرد و گفت: « این مال توئه؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آره چطور؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه ماشین قرمز کوچکم افتخار میکردم. ریشخندي زد و گفت:« هیچی.» و به سمت صندلی کنار راننده رفت. در را باز کردم و سوار شدم. کلاهش را صندلی عقب انداخت و خودش صندلی جلو نشست. پاهایش خیلی بلند بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو جوري خم شده بودند که زانوهایش تقریبا نزدیک چانهاش رسیده بودند. پیش خودم خندیدم، ماشین را روشن کردم و با سرو صداي زیادي راه افتادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبدون هیچ حرفی نشسته بودیم و این مرا معذب میکرد. سعی کردم سر حرف را باز کنم:« خب، مسافرخونه کجاس؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- یک مایل یا بیشتر جلوتره. فقط تا ته جاده مستقیم برو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﺻﺪاﯾﻢ را ﺑﺎﻻ ﺑﺮدم ﺗﺎ از ﺑﯿﻦ ﺻﺪاي ﺟﯿﺮ ﺟﯿﺮ ﺑﺮف ﭘﺎك ﮐﻦ ﺑﻪ ﮔﻮﺷﺶ ﺑﺮﺳﺪ:«درﻣﻮرد اون ﺻﻠﯿﺐ و اون ﺟﻤﻠﻪي ﺷﺮوع اوﻟﯿﻦ ﺷﯿﻔﺖ ﺧﻮن آﺷﺎﻣﯽام ﭼﯽ داري ﺑﮕﯽ؟» ﻣﺴﺘﻘﯿﻢ ﺑﻪ ﺗﺎرﯾﮑﯽ ﺧﯿﺮه ﺷﺪ:« اوه…ﮔﺮوﻫﺒﺎن ﻓﻘﻂ داﺷﺖ ﺷﻮﺧﯽ میکرد.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- به نظر نمیرسید شوخی بکنه، بیشتر شبیه این بود که سعی میکرد درمورد یه چیزي بهم هشدار بده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز گوشه چشمش به من نگاه کرد و گفت:« ببین، این چند سال اخیر اتفاقاي عجیبی این اطراف افتاده، همش همینه.» در حالی که سعی میکردم از بین تاریکی چیزي ببینم گفتم:« منظورت از عجیب چیه؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خب، جدا از گم شدن افسراي تازه استخدامی که از ارکانهاي دیگه فرستاده میشدن، توي شهر به این کوچیکی نبش قبر و قتل هم داشتیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از گفتن این حرف دوباره به تاریکی خیره شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- منظورت از گم شدن چیه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبیشتر از اینکه ترسیده باشم حس کسی که فریب خورده باشد را داشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خب، اونا سرکار نیومدن، یه روز اومدن اینجا و روز بعدش رفتن. حتی خداحافظی هم نکردن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- شاید به یه جاي دیگه منتقل شده باشن؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه اونا ناپدید شدن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه من نگاه کرد و گفت:« فکر میکنم از فشاري که روشون بوده فراري شدن. شاید فهمیدن یه افسر پلیس بودن اونطوري نیست که توي فیلما نشون میده. به خاطر همینم کارشونو ول کردن و رفتن دنبال یه کاردیگه.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اما چرا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرعت ماشین را کم کردم تا بتوانم سرعت گیري که وسط خیابان بود را رد کنم. شانههایش را بالا انداخت و گفت:«نمیدونم… شاید انتظار این همه کار اداري رو نداشتن.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اما شما نمیتونین خیلی کار اداري داشته باشین. پلیس بودن اینجا انقدرها هم شغل پر مشغلهاي نیست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- حق با توئه. ما مشکلات دزدي و سرقت و حتی رفتارهاي ناهنجار اجتماعی هم نداریم. ما مشکل قتل داریم، و قتل باعث درست شدن یه عالمه پرونده و کار اداري میشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره سرعت ماشین را زیاد کردم و گفتم:«داریم درمورد چند تا قتل حرف میزنیم؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خب، اگه کسایی که مفقود شدن یا اونایی که نمیدونیم چه اتفاقی براشون افتاده که تعدادشونم سی تا یا بیشتره رو کنار بذاریم، توي سه سال گذشته حدودا بیست تا قتل داشتیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بیست تا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدهانم باز مانده بود و نزدیک بود ماشین را به بوتههاي کنار خیابان بزنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- حتی بعضی از شهرهاي انگلیس این تعداد رو توي پنج سال هم ندارن… چه برسه به همچین شهر کوچیکی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اولش خیلی آهسته شروع شدن، سال اول سه تا قتل داشتیم و دو تا مفقودي. توي سال دوم شش تا قتل داشتیم… اما امسال، تعدادشون به شکل وحشتناکی افزایش پیدا کرده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر حالی که هنوز از چیزي که گفته بود گیج بودم گفتم:«به هم مرتبطان؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- روش کار توي همشون یکیه، اگه منظورت اینه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمتوجه منظورش نشدم:«پس شما توي رگد کوو یه قاتل زنجیرهاي دارین؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمکارهایم چقدر میتوانستند احمق باشند که همچین کاري را رد میکردند؟ بعضی از پلیسها باید همهي عمرشان را منتظر میماندند تا در موقعیتی قرار بگیرند که بتوانند درمورد نزدیک شدن به یک قاتل زنجیرهاي حتی دروغ بگویند، وحالا، من درست وسط همچین موقعیتی قرار داشتم، آن هم درحالی که تا چند روز پیش در مدرسهي نظامی بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره نگاهی به من انداخت و گفت: « فکر نمیکنم کار یه قاتل زنجیرهاي باشه.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اما تو گفتی روش کار توي همهي قتلها یجوره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- روش یکیه ولی قاتل بیشتر از یه نفره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرمان ماشین را محکم چنگ زدم به حدي که بند انگشتهام سفید شد:« از کجا مطمئنی؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ همیشه بیشتر از یه دونه ردپا وجود داره و…
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرحالی که تقریبا آماده بودم خودم را خیس کنم پرسیدم:« و چی؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ پزشکی قانونی گفته جاي دندونها متعلق به چند نفر متفاوته.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتقریبا فریاد زدم:«جاي دندونها؟» با صدایی عب*و*س جواب داد:«آره، جاي دندون. اولش فکر کردیم جاي دندون حیوونهاست چون…» حرفش را به خاطر صداي امواج رادیویی بیسیمی که به کتش وصل بود و از آن صداي گروهبان مورفی پخش میشد، قطع کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اکو یک به اکو سه، دریافت شد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلوك داخل بیسیم گفت:« ادامه بده گروهبان… چی دستگیرت شده؟» صداي مورفی دوباره از بیسیم به گوش رسید:«متنفرم که من اون کسی باشم که اینو بهت میگه، اما کشاورز مور (Moore) گزارش داده سگش بقایاي بچهيبلیکها (Blake) رو که چند روز پیش گم شد، پیدا کرده.» لوك نفس عمیقی کشید و خودش را جمع و جور کرد: «باشه گروهبان، من الان مستقیما میرم اونجا.» بعد به من نگاه کرد و گفت:«دوست داري اولین کارت رو یه شب زودتر شروع کنی؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ شک نداشته باش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشکمم از شدت هیجان و استرس در هم میپیچید. لوك لبخندي زد و گفت:«خب، پس…به اولین شیفت خونآشامیات خوش اومدي.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفصل 2
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلوك مرا به سمت جادهي ساحلی باریکی راهنمایی کرد. از بین صداي باد و باران میتوانستم صداي برخورد امواج سیاهرنگ آب را به صخرههاي پایین دره بشنوم. ناگهان باد تندي وزید و ماشین کوچکم را تکان داد. چرخهاي عقب ماشین تکان خوردند و به سمت لبهي دره کشیده شدند. نفسم را با صداي بلندي بیرون دادم، فرمان ماشین را چرخاندم و ماشین را از لبه پرتگاه دور کردم. لوك بی هیچ حرفی کنارم نشسته بود. صورتش سفید شده و به نظر میرسید نفسش از ترس بالا نمیآید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه محض اینکه جادهي ساحلی را پشت سر گذاشتیم لوك مسیر باریکی را به من نشان داد، واردش شدم. انتهاي جاده دروازهاي قرار داشت که ورودي مزرعهاي بود. ماشین را نگه داشتم اما چراغهاي جلوي ماشین را خاموش نکردم. از ماشین پیاده شدیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمرد قدکوتاه خمیدهاي نزدیک دروازه منتظر ما ایستاده بود. قدمی جلو آمد و به عصایی که دستش بود تکیه داد. کلاهی پارچهاي پوشیده بود که نیمی از صورتش را پوشانده، و دیدن چشمانش را مشکل کرده بود. کنار پایش سگ گله اسکاتلندي سیاه و سفیدي زوزه میکشید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ عصر بخیر بازرس.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ خوشحالم میبینمت مور.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا هم دست دادند. مور از زیر لبهي کلاهش به من نگاه کرد. صورت پیرش با زخمهاي چرك کرده، و چانهاش با ریش انبوهی پوشیده شده بود. بدون اینکه نگاهش را از رویم بردارد گفت:«این دختر کیه؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ بازرس کیرا هادسون. تازه استخدام شده و اینجا تازه وارده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ دلم میخواد ببینم این یکی چقدر دووم میاره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه محض صحبت کردن متوجه شدم دندان ندارد و در جایی که زمانی دندان وجود داشته فقط لثه و گوشت دیده میشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلوك چراغ قوهاش را از کمربندش باز کرد و گفت:«جسد کجاست؟» با عصایش به سمت درختانی که مرز مزرعهاش را مشخص میکردند اشاره کرد و گفت:« اونطرف درختا. بچه ظاهر خوبی نداره. گفتم که بدونی.» لوك نور چراغ قوهاش را روي درختها انداخت و گفت:«اینجا منتظر بمون مور.» به من نگاه کرد و گفت:« آمادهاي؟» یقهي لباسم را به گردنم نزدیک کردم و سرم را تکان دادم. نمیدانستم آمادهام یا نه. قبلا هم در مدرسهي نظامی چندین جسد را براي کمک به دوست و همکارم تام هندرسون (Tom Henderson) در چند مورد بازرسی، دیده بودم. اما خوشبختانه هیچوقت جنازهي یک بچه را ندیده بودم. خاطرات قدیمی و دوستم تام هندرسون را کنار زدم و دنبال لوك راه افتادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز بین درختان به آن طرف مزرعه میرفتیم. زمین خیس بود و کتانیهایم داخل گل و لاي فرو میرفت و صداي چلپ چلوپ ایجاد میکرد. ناگهان پاهایم داخل گلها گیر کرد جوري که فکر کردم بدون از دست دادن کفشهایم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمیتوانم پاهایم را بیرون بیاورم. لوك بازویم را گرفت و مرا از گل بیرون کشید و تا وقتی به مزرعه برسیم نگهم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزیر سایبان درختان راه میرفتیم، برگهاي انبوه درختان راه باران را سد کرده بودند و اجازه ورود نمیدادند. نور چراغقوهاش را جلوي پایمان انداخت و به عمق جنگل رفت. این قسمت از جنگل به طور ترسناکی ساکت بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجوري که میتوانستم صداي ضربان قلبم را بشنوم. لوك سرعتش را بیشتر کرد و از سرشانهاش به من نگاه کرد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو گفت:«اوناهاش… اونجا.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنبالش رفتم. توانستم جسمی را ببینم که زیر درختها طاق باز افتاده بود. از دور شبیه یک کپه لباس بود ولی وقتی نزدیکتر رفتم توانستم جنازه پسر بچه کوچکی را تشخیص بدهم. شلوارك و تیشرتی که تنش بود از قسمت جلو پاره شده بود. لوك نور چراغ قوهاش را سرتا پاي جنازه پسرك انداخت. صورتش سفید و پف کرده بود ولی این چیزي نبود که مرا ناراحت میکرد، ترسی ابدي که در چهرهي کوچکش نقش بسته بود حال مرا بد میکرد. تا به حال همچین نگاه ترسیدهاي ندیده بودم و از اینکه آن چیزي که به پسرك حمله کرده چه شکلی میتواند داشته باشد، از ترس لرزیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلوك خم شد و روي زانو نشست و دید مرا به پسرك بست. به نظر میرسید جنازه را بررسی میکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ مطمئنا این هنري بلیکه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن هم کنارش خم شدم و پرسیدم:« از کجا مطمئنی؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ قبلا باهاش سروکار داشتم. چیزي مهمی نبود… سنگ پرت کرده بود و مزاحمت ایجاد کرده بود. فقط همین. من هم زانو زدم و توانستم جراحتی که روي گردن هنري بلیک - یا آن چیزي که از گردنش باقی مانده بود - را ببینم. از زیر چانه تا قفسهي سینهاش پاره شده و تکههایی از گوشت آن قسمت بدنش کنده شده بود. دستهایم را جلوي دهنم گرفتم و تلوتلو خوران به طرف دیگري رفتم. ناامیدانه تلاش کردم در اولین شبم و مخصوصا جلوي لوك بالا نیاورم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ حالت خوبه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلوك به من نگاه میکرد. میتوانستم نگرانی را در چشمهایش ببینم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ خوبم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآب دهنم را به سختی قورت دادم و زردآبی که گلویم را میسوزاند فرو دادم. دستش را پشت کمرم گذاشت و مالش داد:«اگه میخواي چند لحظه…» دستش را کنار زدم، سرپا ایستادم و سعی کردم خونسردي ام راحفظ کنم:«فکر میکنم حدودا سه روز پیش مرده.» سعی کردم مثل یک پلیس رفتار کنم نه یک آدم احساساتی متلاشی شده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ از کجا میدونی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتن صدایش جوري بود که انگار میخواست بگوید:«تو اصلا چیزي میدونی؟ همش پنج دقیقهاس که پلیس شدي!»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ این تاولها رو ببین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه حبابهاي زرد رنگ روي بازو و پاهاي پسرك اشاره کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ خب که چی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ دقت کردي بدنش چطور باد کرده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ خب؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ و این مایعی که از دهن و بینی و گوشهاش تراوش کرده رو میبینی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ سعی داري چی بگی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ اینها چیزایین که حدودا سه روز بعد از مرگ اتفاق میافتن. هرچند من فقط یه روزه که اینجام، همهي اینا به این هم بستگی داره که هوا چقدر گرم باشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ چه ربطی به گرما داره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ همهي مراحل تسریع ورم کردن یه جنازه بستگی به گرم بودن محیط اطرافش داره. لبخندي زد و گفت:«این چیزا رو از کجا یاد گرفتی؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ پدرم آسیب شناس بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ بود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ چند وقت پیش مرد… سرطان.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ متاسفم که اینو میشنوم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ منم همینطور.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه جنازه اي که جلویمان دراز کشیده بود نگاه کردم و گفتم:« پدرم همیشه چیزاي عجیبی درمورد جنازهها بهم میگفت. اون حرفا خیلی نفرت انگیز و ترسناك بودن ولی در عین حال همیشه منو مجذوب میکردن.» لبخندي زد و گفت:«دیگه چی میبینی شرلوك؟» چراغ قوه را ازش گرفتم و نورش را روي صحنه جرم انداختم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ پسره به اینجا آورده شده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاخمی کرد و پرسید:«از کجا میدونی؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ به کتونیهاش نگاه کن، گلی نیست. اگه تا اینجا با پاي خودش میومد کفشاش گلی میشد، درسته؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ فکر کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه آهستگی گفتم:« اما یه لحظه صبر کن.» دوباره زانو زدم و زمین اطراف جنازه را چک کردم. با نوك انگشتهایم زمین و برگهاي روي زمین را لمس کردم بعد پسرك را بررسی کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ این هیچ معنی نداره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلوك به نظر گیج میرسید:«چی؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ پسر اینجا به قتل رسیده… نگاه کن. خونش روي زمین پاشیده شده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ خب مشکل چیه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ به غیر از جنازه، سه نفر دیگه هم اینجا بودن. همشون بالغ، دو نفرشون مرد و نفر سومی زن بوده. مرد اولی حدودا شش فوت و دو اینچ قدشه. مرد دومی کوتاه تره، حدودا پنج فوت و ده اینچ. سیگار مارلبرو (Marlboro) میکشیده، البته لایت. زودتر از بقیه اومده اینجا و منتظرشون شده، چیزي حدود یک یا دوساعت. قد زنه حدودا پنج فوت و شش اینچه، موهاي مشکی داره که بلوندشون کرده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلوك از پشت سرم پرسید:«همهي این مزخرفات رو از خودت درآوردي؟ ببین، مجبور نیستی چون تازه واردي سعی کنی منو تحت تاثیر قرار بدي.» بدون اینکه نگاه از زمین بگیرم گفتم:« شیشش، یه چیزي اشتباهه.» با بی حوصلگی گفت:«چی؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ چطوري تا اینجا اومدن؟ میتونم بفهمم چرا جنازه رو تا اینجا آوردن، ولی…
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا عصبانیت و صداي هیس مانندي گفت:«ولی چی؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ نگاه کن، تو میتونی روي زمین اطراف جسد جاي چند رد پا ببینی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز پشت شانهام خم شد و گفت:« آره، خب که چی؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ خب هیچ رد پایی به سمت جسد نرفته یا از سمت جسد نیومده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ منظورت چیه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا عصبانیت گفتم: «پس اگه قاتلها راه نرفتن چطوري تا اینجا اومدن؟ پرواز کردن؟» قبل از اینکه لوك جواب سوالم را بدهد یا من حرفی بزنم صداي نزدیک شدن چند نفر را شنیدیم. لوك با ترس پرسید: « کی اونجاس؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- فقط من و بازرس پاتر(Potter)
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه وسیلهي نور چراغ قوهي لوك که مسیري که آن صدا از آن جا آمد را روشن کرده بود، توانستم دو نفر را ببینم که به ما نزدیک میشدند. وقتی نزدیکتر شدند متوجه شدم آن کسی که سمت راست ایستاده گروهبان مورفی ست و آن یکی هم باید بازرس پاتر باشد. قد بلند و لاغر بود، موهایی مشکی داشت که آنها را رو به بالا شانه کرده بود. کمی بزرگتر از لوك به نظر میرسید، حدس میزدم حدودا بیست و چهار ساله باشد. هردویشان چراغ قوه داشتند و نورش روي درختان افتاده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی به ما رسیدند گروهبان مورفی به سمت جنازه خم شد و نور چراغ قوهاش را رویش انداخت. نفسش را پر صدا بیرون داد و گفت:«یا عیسی مسیح!» صلیبی که به کرواتش وصل کرده بود را ب*و*سید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسیگارش را از دهنش بیرون آورد، به من لبخند زد و گفت:« با سیگار کشیدنم مشکلی داري؟» در چشمهایش خیره شدم و گفتم:«نه، اما فکر نمیکنم بتونی اینجا سیگار بکشی… به هر حال اینجا صحنهي جرمه. توي مدرسهي نظامی…» حرفم را قطع کرد:« توي مدرسهي نظامی کلتونو با یه مشت آشغال پر کردن، اینجا دنیاي واقعیه عزیزم» میخواستم به او بگویم من عزیزش نیستم که لوك گفت:« کیرا میگه قاتلها سه نفرن و پسره رو سه روز پیش اینجا آوردن.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفکر نمیکردم لوك این را گفت تا من را خجالت زده کند، به نظرم واقعا تحتتاثیر حرفهایی که زده بودم قرار گرفته بود. پاتر دود سیگار را از بینی اش خارج کرد و خنده کنان گفت:« مثل اینکه یه خانم مارپل کوچولو این اطراف داریم.»گروهبان مورفی به پاتر نگاه کرد و گفت:«خیلی خب شان (Sean) دیگه کافیه. بذار حرفاي این دختر رو بشنویم.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاولش چیزي نگفتم، میترسیدم پاتر دوباره به من بخندد. درسته که فقط چند دقیقه بود که میشناختمش ولی ازش متنفر شده بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلوك گفت:« ادامه بده کیرا بهشون بگو به من چی گفتی.» مثل یک حامی بود، درست همان طور که یه دوست خوب باید باشد. گروهبان مورفی مصرانه گفت:«بگو هادسون. ما دوستاتیم.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره نور چراغ قوه را روي جنازهي هنري بلیک انداختم. خم شدم و ردپاها، تاولها، و مایعی که از دهان و بینی و گوشهاي جنازه تراوش کرده بود را نشانشان دادم و حرفهایم را دوباره تکرار کردم. قبل از اینکه حرفهایم تمام شود پاتر شروع به خندیدن کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ چه مزخرفاتی. نمیدونم توي مدرسه نظامی بهت چی یاد دادن اما هرچی که بودن، تو توي یکی از قسمتاي سیاسآي (نام سریالی پلیسی CSI) نیستی ایستادم و با دستپاچگی و خجالت به لوك نگاه کردم، آرزو میکردم کاش حرفی نمیزدم. وقتی خندههایش تمام شد سیگارش را نزدیک بوتهها انداخت. گروهبان مورفی به سمتم آمد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ من اشتیاق و جدیتت رو تحسین میکنم کیرا، اما حق با شانه. این یه برنامه تلویزیونی نیست، زندگی واقعیه. پلیس بودن توي زندگی واقعی شبیه اون چیزي که تو فیلما میبینی نیست. هرچند گروهبان مورفی سعی در دلداري دادنم داشت، ولی احساس میکردم با حرفهایش مرا تشویق میکند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ من اون فیلما رو…
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ کیرا، این جادهي شناخته شده ایه. ولگردا و آدماي زیادي واسه پیاده روي اینجا میان. این ردپاها میتونن مال هرکسی باشن. پس چه اهمیتی داره اگه ردپایی به سمت جنازه و صحنه جرم نرفته باشه؟ تا جایی که ما میدونیم امروز هوا به شدت گرم بوده و زمین به خشکی استخوان بوده، به همین خاطر ردپایی نمیتونسته به وجود بیاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیخواستم به او بگویم به خاطر سایهي خنک درختها احتمال خشک بودن زمین در این قسمت جنگل خیلی کم است. ولی نکتهي کوچکی را میدانستم، او دلش نمیخواست یک پلیس تازه کار بیاید و به او بگوید چطور کارش را انجام بدهد. به همین خاطر، هرچند خیلی برایم سخت بود ولی ساکت ماندم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه خاطر باران و سرما خیس شده بودم و نمیتوانستم جلوي لرزیدنم را بگیرم. لوك به من نزدیک شد، بازویش را دور شانهام حلقه کرد و گفت:« بیا ببرمت مسافرخونهات.» بدون هیچ مقاومتی اجازه دادم لوك مرا از باقی مانده جنازه پسرك دور کند. در حالی که دور میشدیم سرم را به عقب چرخاندم و متوجه شدم پاتر سیگار دیگري روشن کرد. به من نگاه کرد، لبخندي زد و دود سیگار را بیرون داد. به مسیر دود سیگار که به سمت بالا میرفت نگاه کردم. وقتی دود پراکنده شد متوجه چیزي شدم. چراغ قوهي لوك را به سمت درختها گرفتم، شاخههاي درخت بالاي سر جنازه شکسته بودند، انگار کسی یا چیزي میان آنها سقوط کرده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم را برگرداندم و اجازه دادم لوك مرا به سمت ماشینم ببرد. ده دقیقهي بعد بیرون مسافرخانهي هلال ماه بودیم. از پنجره ماشین به ساختمان درب و داغان نگاه کردم و گفتم:« اینه؟» به نظر میرسید ساختمان به سمت راست کج شده و هر لحظه احتمال ویران شدنش وجود داشت. سقفش کاهگلی و پنجرههایش توري بود. پیچکهاي وحشی مثل پنجههاي سبز رنگ یک غول از پایین تا بالاي ساختمان را دربر گرفته بودند. پنجرهها به خاطر نور داخل مسافرخانه میدرخشیدند و تابلویی که رویش نوشته بود مسافرخانهي هلال ماه با وزش باد جیرجیر کنان به عقب و جلو تکان میخورد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلوك در ماشین را باز کرد و پایش را بیرون گذاشت تا پیاده شود، ولی ایستاد. به سمتم برگشت و گفت:« تو اون حرفا رو از خودت در نیاوردي، مگه نه؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ نه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ پس اونا رو از کجا میدونستی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره به من خیره شد و مرا معذب کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ تو چطور قد قاتلها رو میدونستی؟ از کجا میدونستی یکیشون قبل از بقیه اومده؟ مارك سیگارش، و اینکه اون زن موهاش مشکیه ولی بلوندشون کرده؟ تو باید اینا رو حدس زده باشی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ حدس نزدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ پس چی؟ غیبگویی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از زدن این حرف کمی خندید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ اهمیتی نداره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز ماشین پیاده شدیم. لوك کلاهش را سرش گذاشت، یقه کتش را بالا داد و گفت:« خداحافظ کیرا هادسن. فردا شب ساعت هفت میبینمت.» سمت مسافرخانه چرخیدم تا از باران شدید به داخل ساختمان پناه ببرم. به سمت در رفتم ولی بلافاصله ایستادم. حالا که جاي مسافرخانه را یاد گرفته بودم باید به لوك پیشنهاد میدادم به اداره پلیس برسانمش. ولی به محض اینکه به سمتش چرخیدم در نهایت عافلگیري متوجه شدم رفته است.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفصل 3
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوسایل کمی که با خودم آوده بودم را برداشتم و وارد مسافرخانه شدم. بار هلالی شکلی کنار دیوار بود. مسافرخانه خیلی شلوغ نبود، به محض ورودم افرادي که کنار شومینه پشت میزهایشان نشسته بودند ساکت شدند و به من نگاه کردند. در حالی که به سمت بار میرفتم میتوانستم نگاهشان را روي خودم حس کنم. سکوت به حدي بود که میتوانستم صداي ترق و تروق شکستن چوبها وسوختنشان در آتش را بشنوم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه اطراف نگاه کردم، ستاره پنج پري روي دیوار بالاي شومینه حکاکی شده بود. در گوشهاي از مسافرخانه شخصی به تنهایی پشت میزي که با روشنایی یک شمع روشن شده بود، درحالی که گیلاس ویسکی در دستش بود نشسته بود. کلاهی که سرش بود را تا نیمههاي صورتش پایین داده بود به حدي که صورتش کاملا پنهان شده بود. با اینکه نمیتوانستم چشمهایش را ببینم ولی میدانستم که به من نگاه میکند؛ نگینی نگاهش را حس میکردم. اول فکر کردم همان غریبهایست که در ابتداي ورودم به رگد کوو دیده بودمش، ولی دستهایش چین و چروك نداشت و انگشتهایش بلند و مستقیم بودند، نه کج و کوله مثل یک دسته شاخه شکسته.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر حالی که سعی میکردم با هیچکدام از کسانی که در مسافرخانه بودند چشم در چشم نشوم به سمت بار رفتم. هیچوقت در زندگیم تا این حد معذب نشده بودم. تعجب میکردم چطور گروهبان فیلیپس تصمیم گرفته بود اتاقی در همچین مکانی برایم کرایه کند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتحمل نگاه خیرهشان را نداشتم، داشتم به این فکر میکردم که چمدانم را بردارم و از آجا فرار کنم که پیرزنی از دفتر کوچکی که پشت بار بود بیرون آمد. حلقههاي موهاي سفیدش روي پیشانیاش ریخته بودند، صورتش لاغر و نحیف، و پوشیده از چین و چروكهاي عمیقی بود. قیافهاش مثل مردهاي بود که از قبر بیرون آمده باشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صداي ضعیف و شکستهاش گفت: «میتونم کمکتون کنم؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ من یه اتاق اینجا رزرو…
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانگشت شستش را به لبه دفتر رزرو گرد و خاکیاش کشید و گفت:« به اسم؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ هادسون، کیرا هادسون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآب بینیاش را بالا کشید و کلیدي از بین کلیدهایش بیرون کشید و روي پیشخوان گذاشت:«اتاق شماره دو.» کلید را برداشتم و گفتم:«ممنونم…»حرفم را قطع کرد و گفت:«طبقهي بالا سمت راست. صبحانه بین ساعت شش تا هفت سرو میشه شام هم بین ساعت هشت تا ده.» به ساعت مچیام نگاه کردم، از ده گذشته بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپرسیدم:«یعنی الان نمیتونم چیزي بخورم؟»بدون اینکه نگاهم کند گفت:«شام بین ساعت هشت تا ده سرو میشه.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ میدونم ولی فقط چند دقیقه از ده گذشته، اگه میشه…
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ ساعت هشت تا ده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین بار به من نگاه کرد، چشمهاي شیري رنگش خیس و پر آب بود. شانههایم را به نشانهي اینکه اهمیتی ندارد بالا انداختم. چمدانم را برداشتم، به محض برداشتنش متوجه چیز عجیبتري شدم. به تمام ستونهاي چوبی بار بوتههاي سیري که با نخ به صورت یک حلقه به هم وصل شده بودند، آویزان کرده بودند. صدها… نه هزاران سیر همه جا دیده میشد. سرم را بالا گرفتم و متوجه شدم به سقف، در عقبی مسافرخانه و همهي دیوارها سیر آویزان شده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- قضیه این سیرها چیه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه عقب چرخیدم ولی پیرزن دوباره در دفتر کوچکش ناپدید شده بود. پشتم را به همهي چشمهایی که به من خیره شده بودند کردم و از پلهها بالا رفتم. با وجود چمدانم نمیتوانستم به راحتی در را باز کنم. چند بار کورکورانه کلید را اطراف قفل در چرخاندم تا بالاخره واردش شد. صداي کلیک را که شنیدم در را هل دادم، وارد اتاق شدم و در را پشت سرم بستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاتاق تاریک بود. کورمال کورمال دستم را روي دیوار کشیدم تا کلید برق را پیدا کنم. پیدایش کردم، کلید را فشار دادم و اتاق با نور ضعیفی که از لامپ وسط سقف میتابید روشن شد. به خانهي جدیدم نگاه کردم و متوجه شدم چرا هیچکدام از تازه استخدامیها یکسال کامل را اینجا نماندند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتختخواب تاشوي باریکی گوشهي اتاق، کمدي قدیمی و از مد افتاده، یک میز و یک چراغ مطالعه وسایل اتاق را تشکیل میدادند. موکت کهنه و نخنما بود و دیوارها از کثیفی خاکستري رنگ شده بودند. اتاق، حمام کوچکی داشت که داخلش یک توالت و یک وان قرار داشت. نمیدانستم قرارگاه به پیرزن طبقهي پایین چقدر پول داده بود ولی هر چقدر که بود، این یک کلاهبرداري بزرگ بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساکم را روي تخت گذاشتم، داخل حمام شدم و شیر آب وان را باز کردم. تا وان پر شود ساکم را خالی کردم و لباسهایم را داخل کمد چیدم. وقتی همهي وسایلم را جا به جا کردم، لباسهایم را درآوردم و وارد وان آب گرم شدم. چشمهایم را بستم، سرم را خم کردم و لبهي وان گذاشتم. به تمام اتفاقاتی که از بدو ورودم به رگد کوو رخ داده بودند فکر کردم و خیلی زود ذهنم به سمت لوك بیشاپ کش یده شد. بین تمام کسانی که در شهر دیده بودم از همه مهربانتر بود. او مهربان و صادق بود و من از اینکه در مقابل آن مردك آزار دهنده، پاتر، از من طرفداري کرده بود خیلی ممنونش بودم. بعد از لوك به پاتر فکر کردم، شخصیتی از خود راضی و خود پسند داشت. به یاد گروهبان مورفی افتادم، به نظر میرسید عادت دارد سر موضع خودش سفت و سخت بایستد. دلش نمیخواست یک پلیس جوان به او بگوید چطور کارهایش را انجام دهد، هرچند من هم همچین قصدي نداشتم. اهمیتی نمیدادم تمام شب را با دمپایی رو فرشی و پیپی گوشهي لبش در اداره بچرخد، اما بی اعتناییاش به بررسی صحنهي جرم مرا ناراحت میکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجنازهي یک بچهي هشتساله روي دستشان مانده بود و او به آن پاتر احمق اجازه میداد در صحنهي جرم سیگار بکشد و با قدم زدنش در صحنهي جرم مدارك را از بین ببرد. اگر براي آموزش دیدن وقت میگذاشتند آنها هم میتوانستند آن چیزهایی که من دیدم را ببینند. آن چیزها جادویی نبودند… اگر دنبالشان بگردید اثراتشان را خواهید دید. من همیشه همینطور بودم، پدرم اسمش را «هدیه» میگذاشت ـ ولی این حقیقت نداشت ـ من بهش میگفتم داشتن مهارت در دیدن چیزهایی که دیگران قادر به دیدنشان نیستند. من فقط چیزهایی را میتوانستم ببینم که دیگران به آنها توجهی نمیکردند. نه جادویی بود و نه نامش «هدیه» بود، من اسمش را «دیدن» میگذاشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما درمورد لوك چی؟ چه چیزي میتوانستم درموردش ببینم؟ هیچی. لوك مثل یک صفحه کاغذ سفید بود. جدا از چهرهي زیبا و لبخند فوقالعادهاش، مرموز بودنش چیزي بود که مرا جذب کرده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irناگهان به یاد دوستم تام هندرسون افتادم و احساس گ*ن*ا*ه همهي وجودم را فرا گرفت. دوست؟ یا چیزي بیشتر از یک دوست؟ هرچه که بود تمام شده بود. ما مجبور بودیم تمامش کنیم، این به نفع هر دوي ما بود. فکر کردن به تام و اینکه الان مشغول انجام چه کاریست مرا اذیت میکرد. او هم به من فکر میکرد؟ یا با کس دیگري آشنا شده بود؟ بخش کوچکی از وجودم امیدوار بود با کس دیگري ملاقات کرده باشد. من خوشحالی تام را میخواستم همانطور که میدانستم او هم همین را براي من میخواهد. در این زمان، مجبور بودیم که از هم جدا بمانیم شاید یک روزي ـ در جایی و زمانی دیگر ـ دوباره همدیگر را میدیدم. فکر کردن به این مسائل مرا عذاب میداد به همین خاطر در آب گرم بیشتر فرو رفتم و سعی کردم ذهنم را معطوف جنازهي پسر بلیکها و گلوي دریده شدهاش کنم. روي صحنهي جرم تمرکز کردم. دو چیز بود که مرا اذیت میکرد، پدرم بارها به من گفته بود با استفاده از شکل و طرح خونی که در صحنهي جرم وجود دارد خیلی چیزها وان فهمید. ولی خونی که در صحنهي جرم وجود داشت با توجه به آن زخم عمیقی که گردن پسرك برداشته بود، خیلی کم بود. شاهرگ پسرك پاره شده بود و تا آنجایی که یادم میآمد پدرم یکبار به من گفته بود چطور روي جنازههایی که گردنشان بریده شده کار میکرده است. اگر شاهرگ پاره شود تمام خون بدن از آن خارج میشود. پس چطور فقط همانقدر خون در صحنهي جرم وجود داشت؟ بقیهي خونها کجا رفته بودند؟ مثل این بود که اصلا خونی از بدن جنازه خارج نشده. علاوه بر این، چه توضیحی درمورد نبود رد پا در صحنهي جرم وجود داشت؟ من نظر مورفی را درمورد خشک بودن زمین قبول نداشتم. اگر ردپا میتواند روي فرش و سرامیک کف اتاق باقی بماند پس روي زمین هم میتواند، هر چقدر هم که زمین خشک باشد. پس قاتلها چطور وارد صحنهي جرم شده بودند؟ تنها اثري که دیده میشد شکستگی شاخ و برگهاي درخت بالاي سر جنازه بود. مثل این بود که کسی یا چیزي از بالا وارد صحنهي جرم شده، ولی این غیر ممکن بود، درسته؟ در حال فکر کردن به این سوالات بودم که با شنیدن صدایی خارج از اتاقم از جا پریدم. سریع از وان بیرون آمدم، حولهاي دور خودم پیچیدم و از حمام خارج شدم. روي نوك پاهایم به سمت در رفتم، صداي خشخش از بیرون میآمد. سایهي کسی را از شکاف پایین در دیدم. کلید را در قفل چرخاندم و فریاد زدم:«کی اونجاس؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهیچ صدایی نیامد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ چی میخواي؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصداي پایی شنیدم که به سرعت دور میشد. حوله را محکمتر دور خودم پیچیدم، در را به سرعت باز کردم و به اهروي خالی نگاه کردم. یک آن، سایهاي را دیدم که با شتاب از پلهها پایین میرفت. غریزهام میگفت دنبالش بروم ولی تنها چیزي که برتن داشتم یک حولهي حمام بود، به همین خاطر با اکراه قدمی به عقب برداشتم تا به اتاق برگردم. به محض چرخیدن متوجه پاکت سفید کوچکی شدم که با پونز به در اتاق چسبیده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپاکت را از در کندم و به اتاق برگشتم. روي پاکت با دست خط بدي نوشته شده بود:کیرا. روي تختم نشستم و پاکت را باز کردم. به محض باز کردن پاکت، صلیب کوچکی کف دستهایم افتاد. صلیب را روي پاتختی کنار تخت گذاشتم و دوباره سراغ پاکت رفتم. ضربان قلبم تند شده بود، با نگاهی به پاکت توانستم ببینم مرد کلاهپوشی که در بار نشسته بود و کلاهش صورتش را پوشانده بود همان کسی است که صلیب را برایم پشت در گذاشته است.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفصل 4
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصبح روز بعد، قبل از ساعت 6 از خواب بیدار شدم. نمیخواستم مثل شب قبل که شام را از دست داده بودم، صبحانه را هم از دست بدهم. به نظر میرسید صاحب مسافرخانه درمورد قوانین زمان سرو غذاهایش خیلی دقیق و سختگیر است.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوییشرتم را پوشیدم، وقتی داشتم دکمههایش را میبستم و کتانیهایم را میپوشیدم صداي قار و قور شکمم بلند شد. تازه آن موقع بود که یادم افتاد از وقتی روز قبل خانهام در هونشایر را ترك کردم، چیزي نخوردم. درحالی که از پلهها پایین میرفتم موبایلم را روشن کردم. داخل لیست مخاطبینم شدم و شمارهي «گروهبان فیلیپس» را پیدا کردم، دکمه تماس را فشار دادم ولی تنها صدایی که شنیده میشد بوق غیرقابل دسترس بودن تماس بود. وارد سالن غذاخوري که شدم متوجه شدم خط آنتن موبایلم قرمز است که این نشان دهندهي این بود که برقراري تماس ممکن نیست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irناکام از تماس با گروهبان فیلیپس، موبایل را داخل جیبم گذاشتم. میخواستم از گروهبان فیلیپس بخواهم جاي دیگري براي اقامت برایم پیدا کند. پیرزنی که شب قبل با او صحبت کرده بودم به سمت میزم آمد. روي میز یک کاسه، یک بشقاب، و یک لیوان دستهدار قرار داشت. به غیر از من کس دیگري در سالن غذاخوري نبود. پیرزن بدون اینکه سرش را از روي دفترچهاي که در دستهاي لکدارش قرار داشت بلند کند با صداي قار قار مانندي گفت:«چاي یا قهوه:»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ صبح بخیر.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند زدم. امیدوار بودم که به نسبت شب قبل رابطهي بهتري با او برقرار کنم. درحالی که سعی میکردم لبخندم را حفظ کنم گفتم:«قهوه لطفا.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخودکارش را بی حرکت روي دفترچهاش نگه داشت و پرسید:«بیکون یا تخم مرغ؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ فقط یه نون تست لطفا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا اینکه خیلی گرسنه بودم ولی تصمیم داشتم بعد از صبحانه کمی بدوم و نمیخواستم معدهام به خاطر تخم مرغ و بیکون چرب ورم کند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ تست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیرزن بعد از یادداشت سفارش چرخید و با قدمهاي کوتاه به سمت آشپرخانه رفت. سالن غذاخوري هم درست مثل بار، با بوتههاي سیر تزئین شده بود، ولی یک تفاوت بینشان وجود داشت. کنار دیواري آنسوي سالن غذاخوري، میز قهوهخوري کوچکی با رومیزي سفید توري قرار داشت. روي میز چندین صلیب و بطريهاي کوچک آب که با ماژیک مشکی رویشان نوشته شده بود «آب مقدس» ، قرار داشت. با خودم خندیدم، من آدمی خرافاتی نبودم و به این چیزها اعتقادي نداشتم. از روي صندلیام بلند شدم و به سمت میز رفتم. صلیبها دقیقا شبیه همان صلیبی بودند که شب قبل پشت در اتاقم پیدا کرده بودم. یکی از بطريها را برداشتم. صداي پیرزن را درحالی که با بشقابی حاوي یک نان تست به سمت میزم میرفت، شنیدم:«اونا فروشیان، اگه یکیشونو میخواي.» بعد از گفتن این حرف بشقاب را روي میزم گذاشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبطري را سرجایش گذاشتم، به سمت میزم چرخیدم و سر جایم نشستم. گاز کوچکی به نان تستم زدم و پرسیدم:«چرا باید بخوام یه بطري آب مقدس بخرم؟» داخل لیوانم قهوه ریخت و گفت:«براي محافظت.» لبخندي نصفه نیمه زدم و پرسیدم:«محافظت از چی؟» نگاهی از سرشانهاش به عقب انداخت، انگار میترسید کسی گوش ایستاده باشد. به سمتم خم شد و با صداي آهسته اي زمزمه کرد:«محافظت از خونآشامها.» نفس گرمش روي صورتم پخش شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمستقیما به او نگاه کردم و گفتم:«من به خونآشاما اعتقادي ندارم.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره نگاه کوتاهی از سرشانهاش به پشت سرش انداخت و با صداي هیس مانندي گفت:«این دقیقا همون حرفیه که وقتی سعی میکردم به بقیه هشدار بدم میگقتن.» جرعهاي قهوه نوشیدم و پرسیدم:«کیا؟» آهی از سر بیحوصلگی کشید و جواب داد:« بقیهي اونا. بقیهي پلیسایی که قبل تو اومدن اینجا.» به چشمهاي شیري-خاکسترياش نگاه کردم و گفتم:«میدونین چه اتفاقی براي اونا افتاد؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ اونا…
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحرفش با صداي خشن و زمختی که از گوشهي اتاق آمد قطع شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ دیگه کافیه مامان.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم را بلند کردم و مرد کچل و چاقی را دیدم که وارد سالن غذاخوري شد. تیشرت شطرنجیِ آستین کوتاه قرمز رنگی پوشیده بود. پیش بند سفیدي بسته بود که پر از لکههاي غذا و م*ش*ر*و*ب بود. گونههایش سرخ و پیشانیاش خیس عرق بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیرزن به مرد پرخاش کرد:«این دختره حق داره که بدونه!»پسرش هم با خشونت جواب داد:«چیزي براي دونستن واسهي این دختر وجود نداره.» به سمت میزي که صلیبها و بطريهاي آبمقدس رویشان قرار داشت رفت و گفت:«چند بار بهت گفتم این چیزاي مزخرف رو بنداز دور؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ حرفاتو واسه خودت نگه دار، رونالد. اینجا مسافرخونهي منه… هنوز مال تو نشده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفک رونالد از عصبانیت تکان میخورد. به مادرش گفت:«ولی تو با این حرفات مشتريها رو میترسونی.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ من نیستم که اونا رو میترسونم، اون چیزا اونا رو میترسونن… اون موجودات!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرونالد به من که خیره به بحثشان نگاه میکردم، نگاه کرد. با لبخندي مصنوعی روي صورتش دستان گوشتیاش را با پیش بندش پاك کرد و به سمتم آمد:« به خاطر مادرم متاسفم. به حرفایی که میزنه توجه نکنین.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآخرین تکهي نان را جویدم و با لبخند گفتم:«نگران من نباشین من به این راحتیا نمیترسم.» پیرزن با شنیدن این حرف لنگلنگان به سمتم آمد، روي صورتم خم شد و نفس نفس زنان گفت:«خواهی ترسید!»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرونالد بازوي مادرش را گرفت و او را به سمت آشپزخانه کشاند. چند لحظه بعد برگشت و به سمت میزم آمد تا بشقاب و لیوانم را بردارد. پرسیدم:«قضیهي اون حرفها درمورد خونآشامها چیه؟» بدون اینکه به من نگاه کند جواب داد:«فقط داستانن. هرچند بیش از حد اتفاقاي عجیبی اینجا میوفته ولی من با این چیزایی که الکی مردمو میترسونه موافق نیستم. اولش اینا واسه تجارت خوب بود. مردم از همه جاي دنیا میومدن تا شهري پر از خونآشام رو ببینن. همونطور که میبینین ما این مسافرخونه رو براي توریستها برپا کردیم. ما حتی یه تجارت پر سروصدا با این صلیبها و بطريهاي آبمقدس راه انداختیم، ولی همهي اینا فقط یه شوخی بود. میدونی، همش بخاطر جذب توریست بود.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ خب بعدش چی شد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستهایش را بهم فشرد و گفت:« قتلهاي زیادي پشت سرهم شروع شدن، مردم ناپدید شدن، و بعدشم که نبش قبرها شروع شدن.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ نبش قبر؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدایش به زمزمهي آهستهاي تبدیل شد:«آره، اما همش همین نیست، جنازهي اون آدماي بیچاره رو هم از قبر بیرون کشیدن و دزدیدن.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ کیا این کار رو کردن؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ آدماي حریص و طماع. کنترل همه چیز از دستمون خارج شد. تا قبل از اون مردم رگد کوو به لطف پخش شایعات در مورد خونآشامها پول زیادي به دست میآوردن-خودمم همینطور، اما توریستها خسته شدن، شاید هم ترسیدن… دلیلش هرچی که بود، دیگه نیومدن. خونههاي ارواح خالی شد، رستورانها دیگه رزرو نمیشدن، بزرگراه هم خلوت و متروکه شد. شایعات بیشتر و بیشتر شدن، فکر میکنم همش زیر سر بومیهاي رگد کووِ که امیدوار بودن با این داستانها و کارهاي شیطانی مردم رو ترغیب به برگشتن به رگد کوو کنن. همهي آدما از چیزایی که ترسناك باشن خوششون میاد، اینطور نیست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ فکر کنم آره، اما نبش قبر و بیرون کشیدن مردهها از قبر یه خورده زیاده رویه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه وقتی که مجبور باشی غذایی براي خوردن و یه راهی براي دوام کارت و امرار معاشت پیدا کنی. آدما براي زنده موندن دست به عجیبترین کارها میزنن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اما درمورد قتلها چی داري که بگی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخیلی علاقهمند بودم که نظرش را درمورد این موضوع بدانم. او هم مثل من علاقهاي به چیزهاي خونآشامی نداشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بدون شک یه قاتل بین ماست، اما من فکر میکنم این توجهات اونو ترغیب میکنه و باعث میشه هیجان زده بشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه او درمورد سه ردپایی که اطراف جسد هنري بلیک دیدم چیزي نگفتم و اجازه دادم فکر کند فقط یک نفر مرتکب این قتلها شده است.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ منظورت از هیجان زده چیه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ قاتلهاي زنجیرهاي عاشق اینن که مورد توجه رسانهها قرار بگیرن، اینطور نیست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحرفش بیشتر مثل یک جملهي خبري بود تا یک جملهي سوالی. ادامه داد:«و اینکه توي تلویزیون نشونشون بدن. اونا عاشق اینن که روزنامهها بهشون لقبهایی مثل «درنده» یا «پلنگ سیاه» بدن. اینجوري احساس مهم بودن بهشون دست میده، درصورتی که در واقع اونا هیچی به جز انگل جامعه نیستن.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ خب تو ایدهاي داري؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ در مورد چی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ این که قاتل زنجیرهاي کی میتونه باشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمستقیما به من نگاه کرد و گفت:«من اون کسی نیستم که باید این سوال رو ازت بپرسه؟ به هر حال تو یه افسر پلیسی، نیستی؟»از جایم بلند شدم، به سمت در رفتم و گفتم:« دارم روش کار میکنم.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ مطمئن شو که این کار رو میکنی، بانوي زیبا. چون گروهبانت با دوتا دست و یه چراغقوه حتی نمیتونه ب*ا*س*ن خودشو پیدا کنه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سمتش برگشتم و گفتم: « مطمئنم که گروهبان مورفی نهایت تلاششو میکنه.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهرچند در اعماق قلبم به این حرف شک داشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفصل 5
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهواي صبحگاهی گرفته و ابري بود؛ ولی حداقل باران شب قبل قطع شده بود. شهر را به خوبی نمیشناختم، به همین خاطر قصد داشتم صبحم را با گشت زدن در شهر بگذرانم تا همه جا را یاد بگیرم. اولین وظیفهي رسمیام ساعت 7 شروع میشد و میخواستم قبل از شروع کار، با شهر و مردمش آشنا شوم. اگر میخواستم در کارم موفق باشم لازم بود تا حداقل شهر را بشناسم. به سمت جهتی که شب قبل لوك مرا رسانده بود چرخیدم و به آهستگی شروع به دویدن کردم. پیادهرویی وجود نداشت به همین خاطر از کنار خیابان میدویدم. کمی جلوتر، کناره يک خیابان پوشیده از علفهاي هرز بود و مجبور شدم تقریبا وسط خیابان بدوم. خیابان خلوت بود و به نظر نمیرسید این کارم خطري داشته باشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز بیست دقیقهي پیش، نه ماشینی و نه آدمی از کنارم رد نشده بود. سرعتم را کمتر کردم، به چپ و سپس سمت راست نگاه کردم تا تصمیم بگیرم به کدام سمت بپیچم. از سرشانهام نگاهی به عقب انداختم، با دیدن مرد کلاهپوش دیشب، شکمم در هم پیچید و ضربان قلبم تند شد. سوار دوچرخهاي بود و به سمت من میآمد. صورتش را همان کلاهی که دفعهي قبل بر سر داشت، پوشانده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم را برگرداندم، به مقابلم نگاه کردم و به سمت چپ پیچیدم. میخواستم ببینم تعقیبم میکند یا نه. کمی که دویدم دوباره نیم نگاهی به عقب انداختم و متوجه شدم وارد همان جادهي باریکی که من داخلش بودم، شد. با خودم میگفتم اینکه در همان جادهاي که من میدوم او هم دوچرخه سواري میکند، اتفاقی تصادفی است. ولی بچه که نبودم، او داشت تعقیبم میکرد. علاوه بر این، میدانستم که او همان کسی است که پشت در اتاقم صلیب گذاشته، ولی چرا؟ یعنی باید از خودش میپرسیدم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرعتم را کم کردم، وسط خیابان ایستادم و به سمت عقب چرخیدم. خم شدم و دستهایم را روي رانهایم گذاشتم، نفسی گرفتم و به دوچرخه سوار نگاه کردم. به محض اینکه ایستادم او هم ایستاد. براي مدتی طولانی من به او، و او هم از زیر کلاهش به من خیره شد. به او پشت کردم و اینبار با سرعت بیشتري شروع به دویدن کردم. بعد از مدت کوتاهی به عقب نگاه کردم تا ببینم هنوز هم تعقیبم میکند، که دیدم هنوز هم دنبالم میآید. سرعتم را کم کردم، او هم همینطور. مثل اینکه مراقب بود فاصلهي مشخصی را بینمان حفظ کند. چه میخواست؟ چرا صورتش را نشان نمیداد؟ دوباره ایستادم و به سمتش چرخیدم. همانطورکه انتظار داشتم او هم ایستاد و به من نگاه کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ چی میخواي؟ از کجا اسممو میدونی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصداي فریادم در سکوت جادهي خالی اکو شد. مرد کلاهپوش حرفی نزد، فقط همانطور که روي دوچرخهاش نشسته بود از زیر کلاهش به من نگاه کرد. بدون هیچ هشداري خیلی ناگهانی باتمام سرعتم به سمتش دویدم. سر دوچرخهاش را برگرداند، با سرعت پدال زد و از من دور شد. میدانستم که هرگز بهش نمیرسم به همین خاطر نفس نفس زنان ایستادم. به محض ایستادن، دوچرخه سوار هم ایستاد. دوباره دوچرخهاش را برگرداند و به سمتم چرخید و خیره نگاهم کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفسی گرفتم و اکسیژن را به داخل ششهایم فرستادم. با بلندترین صدایی که میتوانستم فریاد زدم:«چرا اون صلیب رو گذاشتی پشت در اتاقم؟» دوچرخه سوار هرکسی که بود، جوابی نداد؛ فقط بی حرکت روي صندلیاش نشسته بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ میدونم کار تو بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچرخیدم و دوباره به دویدن ادامه دادم. با خودم فکر کردم:«باشه. اگه اون دلش میخواد بازي کنه پس منم بازی میکنم»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکمی جلوتر، بریدگیاي داخل جاده دیدم. با نهایت سرعتم به سمتش دویدم و داخلش شدم. محیطی باز و عریض پوشیده از شن و علفهاي وحشی مقابلم قرار داشت که تا صخرههاي پایین دره ادامه داشت. سمت راستم بین صخرهها، شکافی وجود داشت. پشتش رفتم و روي زمین دراز کشیدم. از جایی که پنهان شده بودم میتوانستم صداي برخورد امواج دریا به ساحل، و صداي جیغِ مرغهاي دریایی را بالاي دریا بشنوم. از پشت سنگها نگاهی به آن طرف انداختم. دوچرخه سوار هم از بریدگی جاده وارد شد. به چپ و راست نگاه کرد. کلاهش اجازه نمیداد حتی ذرهاي از صورتش هم دیده شود. بعد از چند ثانیه رکاب زد و به سمت صخرهها آمد. هر چه نزدیکتر میشد بهتر میتوانستم ببینمش. دستکش، شلوار جین و کتانی پوشیده بود. اینکه دستکش پوشیده بود چیز عجیبی بود، هر چند هوا سرد بود ولی نه آنقدر که نیازي به پوشیدن دستکش وجود داشته باشد. به نظر میرسید نمیخواهد حتی ذره اي از پوستش را هم نشان دهد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروي چهار دست و پا خم شدم و منتظر شدم نزدیکم شود. وقتی تقریبا به من رسید از پشت سنگ بیرون پریدم و فرمان دوچرخه را محکم گرفتم. میخواستم قبل از اینکه فرصت کند فرمان را بچرخاند و از من دور شود او را بگیرم. با تمام توانم فرمان را نگه داشتم. دوچرخه تکانی خورد و دوچرخه سوار براي حفظ تعادلش پاهایش را محکم روي شنهاي ساحل کوبید. فریاد زدم:«تو کی هستی؟» صورتش را پایین گرفته بود، به همین خاطر نمیتوانستم زیر کلاهش را ببینم. پرسیدم: « تو کی هستی؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبدون هیچ حرفی سرِ دوچرخه را برگرداند، دست من هم به همراه فرمانِ دوچرخه کشیده شد. کنترلم را از دست دادم، روي زمین افتادم و فرمان دوچرخه از دستهایم خارج شد. به محض اینکه افتادم مچ دستم به پدالِ دوچرخه گیر کرد و پوستش زخم عمیقی برداشت. فریادي از سرِ درد کشیدم، روي شنها افتادم و دست خونآلودم را محکم چنگ زدم. سرم را برگرداندم و متوجه شدم دوچرخه سوار با تمام توانش رکاب میزند، از من دور میشود و به سمت جادهي باریکی که به سمت خلیج میرفت، حرکت میکند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفریاد زدم:«برگرد!» ولی رفته بود و میان سنگها و صخرهها ناپدید شده بود. طاقباز روي شنها دراز کشیدم و دستم را محکم گرفتم تا خونش بند بیاید. خونِ قرمز و چسبناکم از میان انگشتهایم بیرون میزد، احساس گیجی میکردم و دنیا جلوي چشمانم تیره و تار شده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکسی گفت:«حالت خوبه؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمهایم را باز کردم و لوك را بالاي سرم دیدم که با نگاهی نگران نگاهم میکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ چه اتفاقی افتاده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ خوردم زمین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسعی کردم روي پاهایم بایستم. لوك دستش را براي کمک به سمتم دراز کرد و گفت:«دستمو بگیر.» همان لحظه بود که متوجه خون بین انگشتهایم شد و صورتش را ترس فرا گرفت.روي پاهایم ایستادم و پرسیدم:«چت شد؟» وقتی خوب نگاهش کردم متوجه شدم به دستم زل زده و انگار نمیتواند از خونی که از مچ دستم به سمت ساعدم جاري شده چشم بردارد. رنگ از صورتش پرید و به نظر میرسید حالش خوب نیست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ حالت خوبه لوك؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقدمی به عقب برداشت و درحالی که همچنان به مچِ خون آلودم نگاه میکرد گفت:«از خون خوشم نمیاد. وقتی میبینم حالت تهوع بهم دست میده.» در حالی که از درد میلرزیدم گفتم:«ولی تو که پلیسی.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ میدونم ولی خب خوشم نمیاد چشمم به خون بیوفته.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره متوجه شدم که به زخمم خیره شده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ خیلی خوب، باشه. همونجوري اونجا واینسا بیا کمکم کن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرش را از سر حواسپرتی تکان داد و گفت:«ببخشید. باشه.» سوییشرتش را از تنش درآورد و محکم دور دستم پیچاند. حواسش بود که با یک قطره از خونم هم تماس نداشته باشد.. در حالی که آستینهاي سوییشرت را موقتا به جاي بانداژ دور دستم گره میزد از او پرسیدم:«تو اینجا چکار میکردي؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ منم میخواستم همینو ازت بپرسم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ میخواستم یه کم بدوم. ولی از همون اولش یکی داشت تعقیبم میکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ تعقیبت میکرد؟ کی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشانههایم را بالا انداختم و گفتم:«نمیدونم. صورتشو پوشونده بود. دیشب هم یه صلیب گذاشته بود پشت در اتاقم.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ یه صلیب؟ چرا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ اینم نمیدونم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ الان کجاس؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ بعد اینکه منو زد زمین با دوچرخهاش از اون سمت رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه جادهي ناهمواري که دوچرخه سوار رفته بود اشاره کردم و پرسیدم:«تو از کدوم طرف اومدي؟» سرش را به همان مسیري که نشانش داده بودم، تکان داد و گفت:«از اون طرف.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ پس باید از کنارش رد شده باشی. سوار یه دوچرخه بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرش را تکان داد و گفت:«هیچ دوچرخه سواري از کنارم نگذشت.» با گیجی پرسیدم:« مطمئنی؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ آره. بیا قبل از اینکه از خونریزي بمیري برت گردونم مسافرخونه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ تو نگفتی اینجا چکار میکردي؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندي زد و گفت:«اوه… من معمولا با ماشینم میام اینورا یجایی پارکش میکنم و میام منظرهي دریا رو تماشا میکنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ ماشینت کجاست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه جایی آن طرف صخرهها اشاره کرد و گفت «اون طرف. یه جاي صاف هست اونجا پارکش کردم. یه جادهي خیلی باریکه ولی اگه مراقب باشی میتونی یه ماشینو توش برونی.» بعد از تمام شدن حرفهایش بازویش را دور شانهام حلقه کرد و مرا به سمت جاده برد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفصل 6
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی به مسافرخانه برگشتیم لوك را به اتاقم دعوت کردم. در را پشت سرش بست و روي صندلیِ کنار میز نشست. به سمت حمام رفتم. حتی با اینکه لوك براي من کاملا مردي غریبه بود ولی دعوت کردنش به اتاقم باعث نگرانیام نمیشد. به هر حال، او هم مثل من یک پلیس بود و این براي رفع نگرانیام کافی بود. وقتی وارد حمام شدم سوییشرت لوك را از دور دستم باز کردم. سوییشرت خودم را هم از تنم در آوردم و دستم را زیر شیر آب گرفتم. آب یخ باعث شد زخمم بسوزد و بدنم از شدت درد بلرزد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلوك داخل چارچوب در ظاهر شد:«همه چی مرتبه؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی مرا فقط با یک سوتین وسط حمام دید سریع گونههایش سرخ شد. با اینکه به نظر خجالتزده میرسید ولی رویش را برنگرداند، سر جایش ایستاده بود به من خیره شده بود. هرچند چیزي در اعماق وجودم میگفت باید تکانی به خودم بدهم ولی من هم سرجایم ایستاده بودم، چیزي-که نمیدانم چی بود ـ مرا سرجایم میخکوب کرده بود. براي دقایقی طولانی بدون حرکت به هم خیره شدیم. کمی بعد به خودم آمدم و دست سالمم را جلوي قفسهي سینهام نگه داشتم و گفتم:«میشه از تو کمد برام لباس تمیز بیاري؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچند لحظه طول کشید تا لوك هم به خودش بیاید و متوجه سوالم شود. چرخید و به چارچوب در برخور کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ باشه یه لحظه صبر کن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره دستم را زیر آب گرفتم و زخم را با دستمال کاغذي تمیز کردم. وقتی دیدم زخم عمیق نیست و شکر خدا به بخیه نیازي ندارد خیالم راحت شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ بیا بگیر.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرگشتم و لوك را دیدم که با تیشرتی در دستش داخل قاب در ایستاده بود. اینبار مستقیما به من نگاه نمیکرد. آب را بستم و زخم را به آرامی با دستمال کاغذي خشک کردم. تیشرت را از لوك گرفتم و تنم کردم. وقتی به اتاق برگشتم لوك دوباره روي صندلی کنار میز نشسته بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ حالت خوبه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ زندهام!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره از آن لبخندهایش زد و گفت:«خوشحالم.» چسب زخمی از داخل کیف لوازم آرایشم بیرون آوردم و روي زخمم زدم. وقتی کارم تمام شد لوك پرسید: «قبلا هم اون مرد دوچرخه سوار رو دیده بودي؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ دیشب طبقهي پایین توي بار دیدمش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ بعدش اومد اون صلیب رو گذاشت پشت در اتاقت؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ نه من ندیدم اون این کار رو کنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ پس از کجا میدونی کار اونه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه پاکت روي میز اشاره کردم و گفتم:«این همون پاکته که اون واسم گذاشته. بهش نگاه کن. چی میبینی؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلوك پاکت را برداشت و پشت و رویش را نگاه کرد. بعد از چند لحظه به من نگاه کرد و گفت:« اسمتو روش نوشته!»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمصرانه گفتم:«دیگه چی میبینی؟» با حالت گیجی روي صورتش گفت:«هیچی.» دستم را دراز کردم و گفتم:«بدش من.» به سمتم آمد و کنارم روي تخت نشست. پاکت را دستم داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ مردي که دیشب توي بار دیدم یه کلاه سرش بود، جوري کلاهشو پایین کشیده بود که مثل یه ماسک صورتشو پوشونده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ پس اگه صورتشو ندیدي از کجا میدونی اون همین مرد امروزیه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ الان میگم. مرد کلاهپوش پشت میزي گوشهي بار نشسته بود. از بقیهي مردم داخل بار دورتر نشسته بود. اون قسمت بار تاریک بود و من متوجه شدم یه شمع روي میزشه که میز رو روشن میکرد. یه گیلاس ویسکی هم توي دست چپش بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ خب؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپاکت را بالا گرفتم و گفتم:«یه نگاه دقیقتر به پاکت بنداز. دستخط متعلق به یه مرده. میبینی حروف چطور به سمت راست متمایل شدن؟ این نشون میده نویسنده چپ دسته.» لوك به سمتم خم شد و گفت:«ولی بازم دلیل نمیشه که…»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سمت راست بالاي پاکت اشاره کردم و گفتم:«اینجا و اینجا رو ببین. این لکهها رو میبینی؟ اون به وسیلهي نور شمع میزش رو روشن کرده بوده و روي پاکت اسممو نوشته. به خاطر همین چند قطره شمع آب شده پاشیده روي پاکت نامه. من به یه چیزي درست شبیه همین توي مدرسهي نظامی برخورد کردم. فقط چند قطره شمع آب شده به منو دوستم تام کمک کرد تا…»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ ولی…
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ حالا اینجا رو ببین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپاکت نامه را از گوشهاش بالا گرفتم و مهرش را جلوي بینیام نگه داشتم و بو کشیدم:«بوي ویسکی میده. مرد احتمالا یه جرعه ویسکی خورده تا زبونش مرطوب بشه بعد زبونشو مالیده رو مهرِ پاکت تا مهرمومش کنه.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلوك با کمی حیرت گفت:«پس صلیب چی؟» لبخندي زدم و گفتم:«قسمت آسون ماجرا. اونارو همینجا توي بار میفروشن.» لوك زیر لب گفت:«اما…»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ میدونم اینا میتونن فقط فرضیات باشن ولی امروز صبح بعد از دیدن مرد دوچرخه سوار مطمئن شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ چطوري؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ وقتی فرمون دوچرخه رو نگه داشتم چند تا لکهي سفید رنگ شمع آب شده لبهي کلاه سیاهش دیدم. باید کور باشی تا اونا رو نبینی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلوك براي چند ثانیه هیچ حرفی نزد بعدش گفت:« این فوقالعادهاس کیرا. خیلی فوقالعادهاس.» با خجالت گفتم:«دیدي گفتم جادویی نیست. من فقط چیزایی رو میتونم ببینم که دیگران توجهی بهشون نمیکنن.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ پس دیشب از همین راه فهمیدي چه اتفاقی توي صحنهي جرم افتاده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ آره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ هنوزم فکر میکنم اون حرفا همشون حدس و گمان بودن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ من حدس نزدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ پس از کجا تعداد قاتلها رو فهمیدي؟ جنسیتشون رو چطوري فهمیدي؟ و اینکه یکیشون قبل از بقیه رسیده و بیشتر از یک ساعت منتظرشون شده؟ اینکه یکیشون موهاشو رنگ کرده چی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر تمام مدتی که حرف میزد به من خیره شده بود. نگاه از چشمهاي خیرهاش گرفتم و گفتم:« اول از همه، اطراف جسد سه تا رد پاي متفاوت وجود داشت. دو تاشون بیش از حد بزرگ بودن که متعلق به یه زن باشن. سومین رد پا خیلی کوچکتر بود. براي اینکه رد پاي یه بچه باشه زیادي بزرگ بود و براي اینکه مال یه مرد باشه هم زیادي کوچیک بود. پس نتیجه میگیریم مال یه زن هست. از میزان فاصلهاي هم که بین هر قدم وجود داشت وزنشون رو فهمیدم. یکی از مردا، همونی که قدش پنج فوت و ده اینچ بود، کسیه که سیگار میکشیده. رد پاهاش به وضوح کنار درختی که جنازه زیرش قرار داشته دیده میشد. بین رد پاها چندین ته سیگار مارك مارلبرو وجود داشت که این به این معناست که سیگارها متعلق به صاحب همون ردپاها هستن. از روي تعداد ته سیگارها هم میشه فهمید که مدت زیادي منتظر بقیه بوده و براي گذروندن وقتش سیگار میکشیده. مقدار سیگارهایی که کشیده کاملا به مقدار زمانی که اونجا مونده بستگی دارن. اگه میانگین بگیریم توي هر ساعت چهار پنج تا سیگار کشیده پس کمتر از دوساعت و حدودا یکساعت و نیم اونجا منتظر مونده. دور یکی از انگشتهاي جسد یه تار موي بلند طلایی رنگ پیچیده شده بود. میتونست مال یه مرد باشه ولی وقتی تو نور چراغ قوه دقیقتر نگاه کردم متوجه شدم حدودا به اندازهي نیم اینچ ریشهي تار مو به رنگ مشکیه. پس نتیجه گرفتم که تار مو مال یه زنه. معمولا مردا موهاشونو بلوند کمرنگ نمیکنن. همش همین بود.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوتی زد و گفت:«همش همین بود؟ تو همهي اینا رو توي همون مدت زمان کم فهمیدي؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ آره. من اینا رو دیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ ترسناکه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ نه به این میگن کار یه پلیس خوب! من هیچ چیزي بیشتر از حرفایی که یه کالبد شناس میزنه نزدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدایی آرام گفت:«کالبد شناس.» پرسیدم:«میدونم که این شهر مثل آخر دنیا میمونه ولی شما یه دونه کالبدشناس رو دارین دیگه، آره؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ آره ما یه کالبد شناس داریم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه نظر میرسید سعی میکند چیزي را از من مخفی کند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ اون کیه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا شرمندگی به جاي دیگري نگاه کرد و گفت:«پاتر.» فریاد زدم:« اون عقب مونده رو میگی؟! اون حتی نمیتونه راه بیرون اومدن از تو آسانسور رو پیدا کنه!» با لحنی که انگار میخواست به من اطمینان خاطر بدهد گفت:«اون یه دوره آموزشی گذرونده.» با ناباوري گفتم: «یه دوره؟ پس تعجبی نداره که چرا قاتلها دستگیر نمیشن چون اون صحنهي جرم رو بررسی میکنه.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ اون کارشو با دقت انجام میده. من خودم دیدم که مدارك رو جمع میکنه و براي آزمایش شدن توسط مرکز بهشون برچسب میزنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ تو دیدي که بازرسهاي بررسی صحنه جرم بیان اینجا و مدارك رو بررسی کنن؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیدوار بودم جوابش مثبت باشد ولی گفت:«نه، ولی پاتر اونا رو جمع میکنه و توي فریزرِ پشت اداره میذاره و اونا هم میان برشون میدارن، یا اینکه پاتر با پست براشون میفرسته.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ نتیجهاي هم داشته؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ دقیق نمیدونم، ولی حداقل ما الان یه بازداشتگاه براي نگهداري قاتلها داریم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ در مورد اون جاي دندونها که بهم گفتی چی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ مطمئن نیستم متعلق به چه جونوري هستن. به نظر نمیرسه مال یه انسان باشن. بیشتر بهشون میخوره مال یه نوع سگ وحشی باشن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ هیچ سگ یا حیوون وحشی دیگهاي نمیتونه توي مرگ هنري بلیک دست داشته باشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ با اون قدرت فوقالعادهات توي دیدن نمیتونی بفهمی قاتلها چطوري وارد صحنهي جرم شدن؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه من نگاه کرد. شاخههاي شکستهي درخت بالاي سرِ جنازهي متلاشی شدهي پسرك جلوي چشمهایم آمد. با بیصبري پرسید:«خب؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ نمیدونم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دیدن آن شاخههاي شکسته تنها چیز ممکنی که به ذهن میرسید ورود قاتلها به صحنهي جرم از سمت بالا بود. ولی نمیخواستم این را به لوك بگویم… چون همچین چیزي ممکن نبود. از لبهي تخت بلند شد و گفت:«ببین کیرا، ما چند ساله که با این قتلها سر و کار داریم. و درسته… ممکنه که ما بهترین پلیسهاي مرکز فرماندهی نباشیم، ولی با همین منابع محدودي که در اختیارمونه داریم نهایت تلاشمونو میکنم.» دستم را به سمتش دراز کردم و گفتم:«لوك، من نمیخواستم روي تو یا اعضاي گروهت عیب بذارم… فقط…»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ فقط چی؟ هیچکدوم ما به فرزي و باهوشی تو نیستیم؟ اینو میخواستی بگی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم را تکان دادم و به جاي دیگري نگاه کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ تو فقط پنج دقیقه بود که وارد رگد کوو شده بودي و جوري رفتار میکردي که انگار بیشتر از ما در مورد این موضوع میدونی. بذار یه چیزي رو بهت بگم. اینجا یه شهر عادي نیست، قتلهایی که توش رخ میده هم عادي نیستن. ولی هر کسی یا هرچیزي که پشت این قضایا باشه دستگیر میشه. یه روزي ما میگیریمشون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ متاسفم. نمیخواستم کسی رو ناراحت کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ قبل از اینکه از هرچیزي نتیجهاي بگیري یه خورده وقت بذار این شهر و مردمشو بشناس.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدایش دوباره آرام شد، به سمتم آمد و دستهایم را گرفت. دستش سرد بود. درست مثل همان وقتی که داخل حمام بودیم به من خیره شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ امیدوارم تو بیشتر از بقیهي پلیسایی که به اینجا منتقل میشدن، اینجا بمونی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداخل چشمان سبز کمرنگش نگاه کردم و گفتم:«چرا؟» لبخندي زد و گفت:«چون خوشم میاد دور و بر خودم ببینمت.» انگشتان دستش از میان انگشتانم لغزید، دستش را از دستم بیرون کشید و به سمت در رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- فقط دلیلش همینه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمیدانستم چرا نگران این بودم که لوك میخواهد من در رگد کوو باشم یا نه. دوباره به سمتم چرخید و گفت:«و به خاطر اینکه تو پلیس خوبی هستی.» خنده دندان نمایی کردم و گفتم:«فقط خوب؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ اگه واقعا میخواي منو تحت تاثیر قرار بدي اسم اون مردي که تعقیبت میکرد رو بهم بگو، این رو هم توضیح بده که قاتلها چطور وارد صحنهي جرم شدن. این کار رو بکن و بعدش فقط خوب نیستی… فوق العادهاي!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوییشرتش را که پوشیده از خون دست من بود چنگ زد، اتاق را ترك کرد و در را پشت سرش بست. به سمت پنجره رفتم و بیرون را نگاه کردم. بعد از چند لحظه، لوك را پایین ساختمان دیدم که به سمت ماشینش میرفت. بیخبر از اینکه من دارم نگاهش میکنم در ماشین را باز کرد و سوار شد. لحظهاي بعد، با دیدن کار عجیب و غیر منتظرهاي که انجام داد نفسم حبس شد… سوییشرتش را مقابل صورتش گرفت و لکههاي خون را بو کشید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irموتور ماشین را روشن کرد، با سرعت داخل جاده راند و از دیدرسم ناپدید شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفصل 7
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتا ساعت شش خوابیدم و وقتی بیدار شدم اتاق در تاریکی فرو رفته بود. در حالی که تیشرتم را میپوشیدم و دکمههاي لباسم را میبستم به یاد آوردم که بعد از رفتن لوك چطور خودم را روي تختم پرتاب کردم. اولش فقط قصد داشتم کمی چرت بزنم، ولی حالا خوشحال بودم که خوب خوابیدم چون تا یک ساعت دیگر اولین شیفتم شروع میشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سمت پنجره رفتم و به غروب سرد ماه دسامبر نگاه کردم. باز هم باران میبارید. در عجب بودم که در این شهر باران خیال بند آمدن ندارد؟ بعد از دوش سریعی که گرفتم، یونیفرمم را پوشیدم و طبقهي پایین رفتم. قبل از ترك کردن اتاقم صلیب کوچک نقرهاي را برداشتم و داخل جیب پیراهنم گذاشتم. با خودم گفتم:«براي شانس»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه محض اینکه قدم به راه پله گذاشتم بوي روست بیفی که از طبقهي پایین میآمد به مشامم خورد و شکمم را به قار و قور انداخت، ولی وقت ماندن و غذا خوردن نداشتم. مجبور بودم بعدا در ماشین گشتزنی چیزي بخورم. وقتی به طبقهي پایین رسیدم موبایلم را از جیبم بیرون آوردم، علامت سیگنال هنوز هم قرمز بود و این به این معنا بود که امکان برقراري تماس وجود ندارد. هنوز هم میخواستم با گروهبان فیلیپس تماس بگیرم و او را در جریان شرایطی که دارم قرار بدهم. وقتی از میانِ بار میگذشتم پیرزن را دیدم که پشت پیشخوان بار لنگ لنگان تکان میخورد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ اینجا تلفن دارین که بتونم ازش استفاده کنم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ تلفن؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ آره، من باید یه تماس بگیرم ولی موبایلم آنتن نمیده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ البته که تلفن داریم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ میشه ازش استفاده کنم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا چشمان براقش خیره نگاهم کرد و گفت:« میشه، البته اگه کار کنه.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ متظورتون چیه؟ تلفن شکسته؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخندهاي کرد و گفت:«نشکسته. این هواي لعنتی خطوط ارتباطی رو تو کل منطقه از کار انداخته. خدا میدونه وقتی هیچوقت اینجا خطوط ارتباطی کار نمیکنه پس چرا براش پول میدیم و خودمونو به دردسر میندازیم.» به چشمانش خیره شدم و گفتم:« نگران نباشین، از تلفن اداره استفاده میکنم.» نیمچه لبخندي زد و گفت:«موفق باشی عزیزم.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکلاه و کمربندم را روي صندلی مسافر انداختم و به سمت اداره حرکت کردم. درست مثل شب قبل، باد و باران به ماشین کوچکم تازیانه میزدند. فرمان ماشین را محکم چنگ زده بودم و امیدوار بودم بتوانم کنترل ماشین را حفظ کنم و داخل جاده برانم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سمت جلو خم شدم و رادیو را روشن کردم. صداي کر کنندهي پارازیت از رادیو بلند شد. رادیو را خاموش کردم و سرجایم صاف نشستم. احساس میکردم دنیاي خارج از رگد کوو هر لحظه دورتر میشود و به سرعت درحال ناپدید شدن است.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه اداره رسیدم، ماشین کوچکم را پارك کردم، سوییچم را برداشتم و به سرعت وارد اداره شدم. گروهبان مورفی درست مثل شب قبل با دمپایی روفرشی پشت میز نشسته بود و پاهایش را روي میز انداخته بود. پیپی هم از گوشهي لبش آویزان بود. پاتر هم آن طرف میز نشسته بود و داخل کاغذهایی که مقابلش بود چیزي یادداشت میکرد. سیگاري داخل زیرسیگارياي که مقابلش قرار داشت، میسوخت. دوباره به تابلوي «سیگار نکشید» که به دیوار نصب شده بود نگاه کردم. پاتر رد نگاهم را گرفت و نیشخندي به من زد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرِ دفتر روبرویی باز شد و لوك از اتاق بیرون آمد. لبخندي زد و گفت:«عصر بخیر کیرا.» جواب دادم:«سلام لوك.» یاد آن لحظهاي افتادم که سوییشرت خونی را جلوي بینیاش گرفته بود و بو میکشید. پرسید:«حالت خوبه؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ آره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ آخه یه کم ترسیده و نگران به نظر میرسی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir