رمان بیداری خون آشام به قلم تیم اورورک (مترجم
شش ماه از برگشتن هادسون از رگد کوو میگذرد، بعد از تعریف کردن وقایع رخ داده در رگد کوو برای مرکز فرماندهی، از آنجایی که حرفهایش را باور نکردند از کار معلق میشود. زمانی که به دنبال نشانه ای از حضور خون آشام ها و ومپایرس ها میگشت، زنی مرموز او را برای حفاظت از دختر ۱۶ ساله اش کایلا از دست غریبه ای که در کمین اوست، استخدام میکند…
تخمین مدت زمان مطالعه : ۴ ساعت و ۴۳ دقیقه
تعداد صفحات : 434
ژانر : ترسناک , هیجانی
دانلود رمان بیداری خون آشام
خلاصه رمان :
شش ماه از برگشتن هادسون از رگد کوو میگذرد، بعد از تعریف کردن وقایع رخ داده در رگد کوو برای مرکز فرماندهی، از آنجایی که حرفهایش را باور نکردند از کار معلق میشود. زمانی که به دنبال نشانه ای از حضور خون آشام ها و ومپایرس ها میگشت، زنی مرموز او را برای حفاظت از دختر ۱۶ ساله اش کایلا از دست غریبه ای که در کمین اوست، استخدام میکند…
ادامه رمان:
فصل اول
ـ درمورد کابوسها چی کیرا؟
ـ کابوسها چی؟
ـ هنوزم میبینیشون؟
ـ آره.
دکتر رو به رویم نشسته بود و با دستهای لاغرش پروندهام را روی دامن پشمیاش نگه داشته بود. از پشت شیشههای عینکش با چشمهای خاکستری روشنش به من نگاه کرد. چهرهاش بد نبود ولی به خاطر موهای بورش که سفت و محکم به شکل گوجهای بالای گردنش بسته بود، چهرهاش سخت و تقریبا عصبانی به نظر میرسید. نمیتوانست بیشتر از سی و پنج سال داشته باشد ولی به خاطر عینکش و جوری که موهایش را بسته بود چهل و پنج ساله به نظر میرسید. به نظر آدمی شایسته و خشک و رسمی میآمد ولی میتوانستم ببینم که چیزی بیشتر از این درمورد او وجود دارد.
از پشت لبهی عینکش به من نگاه کرد و گفت:« همیشه یه جورن؟»
هرچند میدانستم منظورش چیست ولی پرسیدم:« درمورد مامانم؟ آره اکثرشون درمورد مامانمه.»
مشتاق نسبت به هرکلمهای که میگفتم پشت سر هم سوال میپرسید. پرسید:« اکثرشون؟»
تکرار کردم:« اکثرشون.»
پروندهام را باز کرد و خودکاری از روی میز برداشت:« بقیشون چی؟ اونایی که درمورد مامانت نیستن؟»
ـ دکتر کیتس1 من شش ماهه که دارم میام شما رو میبینم. خودتون بقیشو میدونین.
ـ خون آشاما؟
بدون اینکه چشم ازش بردارم گفتم:« آره.»
خودکارش را روی کاغذ نگه داشت و مصرانه گفت:« درموردشون بهم بگو.»
ـ چرا؟ چه اهمیتی داره؟
سعی میکردم که عصبانی نشوم. ادامه دادم:« تو که حرفمو باور نمیکنی... هیچکس باور نمیکنه. این دلیل اینه که من اینجام، درسته؟ مرکز فرماندهی میخواد بدونه که من دیوونهام؟... میخواد بدونه من صلاحیت اینو دارم که دوباره به عنوان پلس تو خیابونا باشم. واقعا همهی اینا به خاطر همین نیست؟»
با صدایی آمرانه گفت:« میتونی کارفرماهاتو به خاطر شک کردن بهت مقصر بدونی، کیرا؟»
ـ البته که مقصر میدونمشون. اونا کسایی بودن که منو فرستادن رگد کوو.
پرونده ام را ورق زد و گفت:« اینجور که من دارم میبینم تو خودت داوطلب شدی بری کیرا.» بعد سرش را بالا گرفت و گفت:« کسی مجبورت نکرد.»
تشر زدم:« ولی اگه میدونستم...» بعد حرفم را قطع کردم.
دوباره با همون صدای آمرانه گفت:« چیو میدونستی؟»
ـ اگه میدونستم خون آشاما به اون شهر هجوم آوردن اون پست رو قبول نمیکردم.»
مثل مادری که بهترینها را برای فرزند سرکشش میخواهد به من لبخند زد. سرش را به چپ و راست تکان داد و گفت:« اما کیرا، خون آشاما وجود ندارن.»
در چشمهایش خیره شدم و گفتم:« پس فکر میکنی اون همه جنازهی سوزونده شده توی کلیسا واسه چی بودن؟»
ـ یه تراژدی وحشتناک. اون آدمای بیچاره وقتی اول صبح داشتن مراسم عشای ربانی رو برگذار میکردن توی یه آتیش وحشتناک گیر افتادن.»
نالیدم:« بیخیال، تو که واقعا اینو باور نمیکنی، میکنی؟»
ـ چه اتفاق دیگهای میتونه افتاده باشه؟
با علم به این موضوع که هیچوقت نمیتوانم متقاعدش کنم که آن اجساد سوزانده شده متعلق به اسکلت خون آشام هاست، گفتم:« پس درمورد اون همه پلیسی که از اونجا ناپدید شدن چی داری بگی؟»
لبخند زد:« هر روز مردم زیادی ممکنه ناپدید بشن کیرا. این به این معنا نیست که تبدیل به خون آشام شدن.»
نگاهی به دیوارهای خالی و بی رنگ دفترش انداختم و نمیدانستم چند روز یا چند هفتهی دیگر باید اینجا میآمدم و همین حرفهای همیشگی را تکرار میکردیم. او هیچوقت حرفهایم را باور نمیکرد و من هم هیچوقت داستانم را عوض نمیکردم. پس کیفم را که به پایهی صندلی ام تکیه داده بودم، برداشتم و ایستادم.
ـ واقعا دیگه نمیتونم ادامه بدم، پس خداحافظ دکتر کیتس.
این را گفتم و به سمت در چرخیدم.
با صدایی که اثری از خودپسندی در آن مشخص بود گفت:« میدونی که نمیتونی همینجوری از اینجا بری.»
برگشتم، به او نگاهی انداختم و گفتم:« چرا نمیتونم؟»
گفت:« نه تا وقتی که میخوای درجهات برگرده بازرس هادسون.» بعد مستقیما در صورتم خیره شد و با لبخند گفت:« نه اگه بخوای مادرتو پیدا کنی.»
کنار در این پا و آن پا کردم و گفتم:« تو چی درمورد مامانم میدونی؟»
ـ فقط همونایی که خودت بهم گفتی. ولی اینو میدونم که تنها راهی که دستت به پروندههای شخص گمشدهات برسه اینه که برگردی اداره و تنها راهی که این اتفاق بیوفته اینه که من امضا کنم تو برای کار مناسبی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدندانهایم را به هم فشردم و گفتم:« مثل یه جور باج گرفتنه!»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندی زد و عینکش را به انتهاب بینیاش هل داد و گفت:« نه این باج نیست کیرا. اسمش "حفاظت از عموم"ـه. مردم یه عالمه مالیات به خاطر نیروهای پلیس شهرشون پرداخت میکنن و من مطمئنم که اونا نمیخوان...»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ چیو نمیخوان؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ پلیسی توی خیابونای شهرشون خدمت کنه که...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحرفش را تمام کردم:« که انقدر دیوونهاس که باور داشته باشه خون آشاما وجود دارن؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستش را به سمتم دراز کرد. نگاهم را پایین آوردم و به دستش نگاه کردم که مرا به سمت صندلیاش راهنمایی میکرد. گفت:« بیا کیرا. برگرد بشین. بیا حرف بزنیم.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره نشستم و گفتم:« درمورد چی حرف بزنیم؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند نصفه نیمهای زد و گفت:« لوک بیشاپ.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ قبلا درموردش حرف زدیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره خودکارش را روی کاغذ نگه داشت و گفت:« دوباره بهم بگو.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ چی میخوای بدونی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ اون یه خون آشام بود، درسته؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحرفش را تصحیح کردم:« یه ومپایرس.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز بالای قاب عینکش به من نگاه کرد و پرسید:« فرقشون چیه؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداشتم از دستش عصبانی میشدم. گفتم:« خودت تفاوتشون رو میدونی. ومپایرسها از نژاد خفاشها خون آشامن. اونا مثل خون آشامهای معمولی نیستن... مجبور نیستن کسیو بکشن...»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحرفم را قطع کرد:« ولی تو گفتی بعضی از اونا آدم کشتن. گفتی بعضی از مردم شهر رگد کوو رو کشتن.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ ومپایرسهایی هستن که دیگه دلشون نمیخواد زیر زمین زندگی کنن. میخوان روی زمین زندگی کنن، مثل ما.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیادداشتهایش را ورق زد، انگار میخواست چیزی به یاد بیاورد:« ولی تو قبلا گفتی بعضی از ومپایرسها بین ما زندگی میکنن. گفتی بعضی از اونا تونستن توی بعضی از منصبهای بالای جامعه کار کنن.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ درسته. ولی این برای بعضیشون کافی نیست. بیشتر از این میخوان...»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمستقیما به من نگاه کرد و گفت:« خب، بیشاپ چی میخواست؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ میخواست مثل ما زندگی کنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرحالی که داشت به خط خرچنگ قورباغه روی دفتری که روی دامنش بود چیزی یادداشت میکرد پرسید:« پس چطور ما... منظورم از ما انسانهاست، چطور متوجه نشدیم که ومپایرسها وجود دارن؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ چون اونا درست شبیه خودمون هستن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز این گفتگوی تکراری با دکتر کیتس خسته شده بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه من نگاه کرد و با لبخند گفت:« اما کیرا، تو گفتی لوک بیشاپ بال داشته.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ ببین من واقعا خسته شدم از...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنوک خودکارش را روی دفترش نگه داشت و پرسید:« تو رابطهای با بیشاپ داشتی؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ منظورت چیه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ عاشقش بودی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشم از او گرفتم و به پنجرهی بلندی که پشت سرش بود نگاه کردم. آسمان گرفته و ابری بود و مرا یاد روزهای خیس و عذاب دهندهی که در رگد کوو سپری کرده بودم، میانداخت. گاهی وقتها سخت بود که حتی چهرهاش را به خاطر بیاورم. همهی چیزی که میتوانستم در ذهنم ببینم پاتر بود که بدن لوک را به دست مورفی میداد و بعد داخل حفرهی روی زمین ادارهی پلیس ناپدید شدند. هرچند شش ماه از زمانی که رگد کوو را ترک کرده بودم میگذشت ولی به نظر میآمد که یک عمر گذشته است.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ کیرا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سمت دکتر کیتس برگشتم و زمزمه کردم:« ها؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ تو عاشق لوک...؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ فکر کنم بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدایم کمی بلندتر از زمزمه بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ ولی الان مطمئن نیستم. وقتی با اون بودم... مثل این بود که منو طلسم کرده باشه. احساسی داشتم که هیچوقت به کسی نداشتم و تجربهاش نکرده بودم. اون زمان خیلی تند و آتشین بود ولی حالا که از هم جدا شدیم، انگار اون احساسات دارن ناپدید میشن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمهایش را به چشمهایم دوخت و گفت:« رابطهی فیزیکی هم باهاش داشتی؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنالیدم:« بیخیال، چرا همیشه برمیگردیم سر نقطهی اول؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ مهمه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ چرا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ کیرا، تو گفتی با کسی ملاقات کردی و عاشقش شدی که یه گونهی ناشناخته برای انسانهاست. یه نوع خفاش که شبیه انسانهاست ولی توانایی اینو داره که بالهاشو باز و پرواز کنه. اینم گفتی که صدها سال یا احتمالا هزاران ساله که اون موجودات دارن دزدکی از زیر زمین میان بین ما. پس بنظرت این امکان وجود نداره که تو و بیشاپ، یه انسان و یه ومپایرس که عاشق هم شدن بچه دار بشن؟ اگه اینطور باشه فکر نمیکنی ارزش بررسی کردن رو داشته باشه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ من حامله نیستم، اگه میخوای اینو بدونی. من یه نژاد جهش یافته که تو ازش میترسی رو به دنیا نمیارم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره لبخند زد:« تو ممکنه این کارو نکنی، ولی کی میدونه کسی توی گذشته این کارو کرده یا نکرده؟ چطور میتونیم بفهمیم اینایی که کنارمون زندگی میکنن بچههایی از رابطهی بین انسانها و اون چیزایی که تو بهشون میگی ومپایرس، نیستن؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز میان دندان های بهم فشردهام گفتم:« ببین دکتر، من هیچ چیزی در این مورد نمیدونم. اینجوری نبود که من و لوک تموم روز بشینیم و باهم حرف بزنیم، ما خیلی سرمون شلوغ بود...»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوسط حرفم پرید و گفت:« مشغول چه کاری؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ جنگیدن برای زندگیمون!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاحساس میکردم دوست دارم جیغ بکشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی فهمیدم دوباره دارد مرا دست میاندازد نزدیک بود از جایم بپرم و آنجا را ترک کنم که کیتس پرونده را بست و دستهایش را به هم گره زد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ باشه کیرا. فهمیدم که حرف زدن در این مورد ناراحتت میکنه پس در مورد یه چیز دیگه حرف میزنیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآه کشیدم:« مثلا چی؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند زد:« خون.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپرسیدم:« خون؟!» ولی میدانستم به کجا میخواهد برسد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ تموم این مدت تو به من گفتی که معمولا یه چیزایی میبینی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم را به نشانهی تایید تکان دادم و گفتم:« آره.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ ولی تو گفتی بیشتر از... خب، بیشتر از چیزی که من میتونم ببینم، میتونی ببینی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسعی کردم همهی اینها را برایش توضیح دهم:« مثل اینه که من همهی جزئیاتی که میبینمو به خودم جذب میکنم. چیزایی میبینم که بیشتر مردم حتی متوجهشون هم نمیشن.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ ولی حالا بیشتر از قبل شده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم را تکان دادم و گفتم:« بعضی وقتا چیزایی میبینم که نباید بتونم ببینم. چیزایی که حتی هنوز اتفاق نیوفتادن.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ مثل یه غیب گو؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمتوجهی نیشخندی که گوشهی لبش را کش داد، شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تنفر گفتم:« نه. نه مثل یه غیبگو. نمیتونم توضیح بدم...»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ ولی تو گفتی وقتی این چیزا رو میبینی از چشم چپت خون میاد، درسته؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ مطمئن نیستم که این دوتا به هم مرتبط باشن. میتونه به خاطر یه چیز دیگه باشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ تومور مغزی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوزخندی زدم و گفتم:« تو بهم بگو. تو دکتری!»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ کیرا، تو همهی آزمایشا رو دادی. هیچ مشکلی نداری.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمصرانه گفتم:« من دروغ نمیگم.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ نظرت درمورد یه جور تست دیگه چیه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ چه تستی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ خب، تو گفتی میتونی یه چیزایی درمورد مردم ببینی. پس بهم بگو من صبحانه چی خوردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآه کشیدم:« یه لحظه صبر کن. اینجوری که کار نمیکنه.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ پس چطوری کار میکنه؟ زودباش، یه چیزی درموردم بهم بگو که نباید بدونی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمستقیما به او نگاه کردم و گفتم:« تو واقعا دلت نمیخواد من این کارو کنم.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ چرا دلم نخواد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه او که آن طرف اتاق رو به رویم نشسته بود نگاه کردم. کمرش را صاف، پاهایش را کنار هم جفت و دستهایش را روی دامن پشمیاش به هم گره زده بود. شبیه مدیر مدرسهای شده بود که فکر میکرد از من بالاتر است.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتقریبا با هشدار پرسیدم:« مطمئنی؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند زد:« مطمئنم.» حتی برای یک لحظه هم باورش نمیشد که من میتوانم هر چیزی را درموردش ببینم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقسمت کوچکی از من داشت از این کار لذت میبرد. بدون اینکه چشم از او بردارم گفتم:« ازدواج کردی ولی خوشحال نیستی و بچه هم نداری. همسرت برات خسته کنندهاس. برخلاف ظاهر جدی و سنگینت عاشق هیجان و ماجراجویی هستی. این هیجان و ماجراجویی رو با رابطهی نامشروعت با مردی که حدودا ده سال ازت کوچکتره پیدا کردی. قد بلند، لاغر و قوی هیکله. موهاش بلوند و چشماش آبیه، کاملا برخلاف شوهرت. دوست پسرت ازدواج نکرده و تو میخوای که اونم باور کنه که توام ازدواج نکردی. ولی من فکر نمیکنم که اون واقعا به این مسئله اهمیت بده. اون احتمالا خوشش میاد که تو متاهل باشی... چون این براش هیجان انگیزتره. تو این حقیقت که ازدواج کردی رو ازش مخفی کردی نه به خاطر اینکه از شوهرت حفاظت کنی، بلکه به این خاطر که قسمتی از وجودت میدونه کاری که داری میکنی اشتباهه. پس تو درواقع به شوهرت خیانت نمیکنی بلکه داری خودتو گول میزنی. فقط نمیتونی بیخیال رویاهای سادهای که دلت میخواد به دست بیاری بشی.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکتوجه شدم که کیتس با ناراحتی روی صندلیاش جا به جا شد. لبهی دامنش را یک یا دو اینچ بیشتر روی زانوهایش کشید و گفت:« کیرا، میشه لطفا بس کنی...»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ وای ببخشید. فکر کردم این یه جور تسته. واقعا فکر میکنم که باید ادامه بدیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحالا نوبت من بود که لبخند بزنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشروع به حرف زدن کرد:« کیرا...» ولی حرفش را قطع کردم:« امروز یکساعت از وقتتو برای نهار با معشوقهات توی متل مخصوص تعطیلات سپری کردی، درست دو خیابون اون طرفتر. رابطهی جنسیتون سریع و باعجله بوده، ولی اون وقت کافی داشته تا... بذار ببینم... آره تا جلوتو بگیره که...»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجیغ کشید:« بسه دیگه!» تقریبا از روی صندلیاش پایین افتاد. صورتش سرخ شده بود و دستهایش روی لبهی دامنش میلرزید. گفت:« فکر میکنم برای امروز کافیه.» به نظر میرسید نفسش بالا نمیآمد:« باید بری.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا خودم لبخندی زدم. وسایلم را جمع کردم، ایستادم و گفتم:« هر جور مایلی.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبدون اینکه نگاهم کند گفت:« فکر میکنم تا جایی که ممکن بود باهم ملاقات داشتیم. پروندهات رو به یکی از همکارام پیشنهاد میکنم.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر دفترش را باز کردم و گفتم:« هر کاری که فکر میکنی بهتره رو بکن دکتر.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیک قدم که برداشتم و وارد راهرو شدم صدایم زد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ چطور همهی اینا رو میدونستی؟ این یه جور حقهاس، درسته؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم را تکان دادم و گفتم:« نه حقهاس و نه جادو.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ پس چطوری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ اون مردی که توی اون عکس روی میز کنارت ایستاده باید همسرت باشه. اگه عکسی از شوهرت داشته باشی پس باید عکسی از بچههات هم داشته باشی. از اونجایی که نه عکس پسری میبینم و نه دختری پس نشون میده که بچه نداری. کیفت روی زمین کنارت بازه و بالای سوییچ ماشینت یه آیینه کوچیک و یه کلید کارتیه که روش نوشته مسافرخانهی تعطیلات هونسفیلد2. باید مال همین امروز باشه چون اگه در غیر این صورت بود ته کیفت بود نه روش. این که کلید توی کیفته نشون میده تو عجله داشتی متل رو ترک کنی و فراموش کردی کلید رو به پذیرش تحویل بدی. دو دکمهی بالای لباست اشتباه بسته شدن، میتونم بوی افترشیو مردونه رو حس کنم و مثل همیشه حلقهی ازدواجتتو دستت ننداختی. همهی اینا نشون میده که با عجله از قرار نهارت برگشتی. این اولین باری نیست که تو رو بدون حلقهی ازدواجت میبینم. تو همیشه وقتی صبحها قرار داریم حلقهات دستته ولی این هفتمین باره که توی قرارهای بعدازظهرمون حلقهات دستت نیست، که این نشون میده تو حلقهات رو موقع نهار درمیاری. چرا باید اینکارو بکنی؟ تو هیچوقت دستبند دستت نمیکردی ولی امروز مثل چهار بار قبلی متوجه یه دایره قرمز رنگ روی مچ دستت شدم. فراموش کردی دکتر کیتس؟ من یه افسر پلیسم و هر موقعی میتونم جای دستبند که روی دست میمونه رو تشخیص بدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irغرید:« باشه. باشه. منظورتو رسوندی. ولی از کجا فهمیدی اون چه شکلیه؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند زدم و گفتم:« چرا دکتر؟ این که قسمت آسون ماجراس. سه هفته پیش من زودتر سر وقت ملاقاتمون رسیدم، واسهی همین توی باغچهی کوچیک اون طرف خیابون نشستم و ساندویچ خوردم. خیلی اتفاقی سرمو بالا گرفتم و تو رو دیدم که از یه تاکسی پیاده شدی. ولی قبل از اینکه کامل خارج بشی داخل تاکسی هم شدی و یه مرد جوون و موبلوند رو ب*و*سیدی. اون شبیه عکسی که روی میزت گذاشته بودی نبود و اونجور که تو ب*و*سیدیش شبیه ب*و*سهای نبود که به دوستت یا برادرت بدی... لبهات یه مقدار طولانی روی لبهاش مکث کرد. اون باید معشوقهات میبود.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبدون اینکه به عقب و به او نگاه کنم قدم به راهرو گذاشتم و در را پشت سرم بستم. اینکه دوباره رو به رویش نمینشستم و با سوالهایش رو به رو نمیشدم حس فوق العادهاس داشت... مثل حس آزادی. همانطور که از ساختمان خارج میشدم و قدم به خیابان آفتابی و دلگیر بعد از ظهر میگذاشتم، به این فکر کردم که او هم از اینکه مجبور نیست باز هم مرا ببیند خوشحال است.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفصل دوم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا وجود اینکه آسمان گرفته و ابری بود، به سمت مرکز شهر هونسفیلد رفتم. باد سرد آشغال ها را داخل جوی آب به حرکت در میآورد. یقهی کتم را به سمت گردنم بالا کشیدم. ردیف مغازههای ساخت دوران ملکه ویکتوریا به خاطر اتمام روز در حال بستن بودند و مغازه دارها داشتند به سمت خانههایشان میرفتند. شهر ساحلی بود، مرغان دریایی در آسمان جیغ میکشیدند و بوی ماهی و چیپسی که در هوا پراکنده شده بود آب دهن را راه میانداخت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکمی از ساعت پنج عصر گذشته بود و من از اینکه یک عصر دیگر را هم با آنالیز شدنم توسط دکتر کیتس هدر داده بودم ناراحت بودم. دلم نمیخواست اذیتش کنم و به خاطر حرفهایی که زده بودم حس بدی داشتم ولی با خودم گفتم:« خودش خواست، مگه نه؟» خودش خواست بداند که من چه چیزهایی را درموردش میتوانم ببینم... پس من هم گفتم. ولی لازم بود انقدر خودپسندانه درموردش رفتار کنم؟ به هرحال، هرچه که بود گذشته بود و امیدوار بودم جلسات هفتگیام با دکتر به اتمام رسیده باشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقدم هایم را سریعتر برداشتم و به سمت روزنامه فروشی رفتم. میخواستم قبل از اینکه مغازهها را ببندند یک کپی از همهی روزنامههای سراسر کشور بخرم. از وقتی از رگد کوو برگشته بودم و از کار معلق شده بودم، هر روز تا جایی که میتوانستم روزنامه میخریدم. با صدای موزیکی که دائما از شبکهی خبر تلویزیون پخش میشد کف زمین اتاق نشیمن خانهی اجارهای کوچکم مینشستم و هر صفحه از روزنامهها را به دنبال داستانی از ناپدید شدن ناگهانی مردم ورق میزدم. ولی در واقع دنبال هر داستانی مرتبط با قتل که مقتول با زخمی روی گردنش پیدا شده باشد، میگشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساعتها را بی حرکت سپری میکردم و چشمهایم هرچیزی را که ممکن بود به برگشتن خون آشامها مرتبط باشد بررسی میکردند. اگر خون آشامها جایی بودند، فکر میکردم ومپایرسها هم جایی همان نزدیکی هستند و این به این معناست که لوک هم ممکن است با آنها باشد. مورفی گفته بود که دنبال تیلور و هر ومپایرسی که شبیه او هستند و نمیتوانند در مقابل نوشیدن خون انسان مقاومت کنند، میروند. اگر میتوانستم دوباره لوک، مورفی یا پاتر را پیدا کنم آنها مرا به سمت تیلور و شاید مربی سابقم گروهبان فیلیپس هدایت میکردند، البته اگر هنوز زنده باشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعلاقهای به پیدا کردن تیلور و فیلیپس برای گرفتن انتقام یا کمک به همکارهای سابقم برای نابود کردن آنها نداشتم... امیدوار بودم بتوانم لوک، مورفی و پاتر را متقاعد کنم که آنها را حداقل تا وقتی که بتوانم بپرسم واقعا چه اتفاقی برای مادرم افتاده، زنده نگه دارند. از وقتی رگد کوو را ترک کرده بودم فکر اینکه چه اتفاقی برای مادرم افتاده و تصویر دستان سرد و خاکستری رنگ هنری بلیک که موهای او را چنگ زده بود، مرا رها نمیکرد. شبها تقریبا طاقت فرسا و غیر قابل تحمل میشدند وقتی روی کاناپه دراز میکشیدم و بی هدف به شبکه ی خبر خیره میشدم. رویاها و افکارم پر از تصاویری از مادرم و کاب*و*سهایی از وقتی که در رگد کوو زندگی میکردم، بودند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشب و روز به مادرم فکر میکردم و بیش از حد میخواستم قولی که به پدرم داده بودم را حفظ کنم. میدانستم که او هنوز زنده است و به این شک داشتم که تیلور و فیلیپس جوابش را داشته باشند. وقتی به مادرم فکر نمیکردم، به لوک فکر میکردم. به این فکر میکردم که از پس سوختگیای که وقتی جانم را در آسمان بالای کلیسای سنت ماری نجات داد دچارش شد، برآمده و الان حالش خوب است یا نه. بارها وقتی به ملاقات دکتر کیتس میرفتم به سنگفرش خیابان نگاه میکردم و به این فکر میکردم که آیا لوک جایی زیر پای من و در اعماق زمین است؟ بعد، به این فکر میکردم که شاید زیر زمین نیست، شاید حالش خوب شده و الان روی زمین است و همانطور که مورفی گفته بود دارد دنبال تیلور و فیلیپس میگردد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچیزهای زیادی وجود داشت که من آنها را نمیفهمیدم و همینها بودند که مرا دیوانه میکردند. گاهی اوقات، بعد از جلساتم با کیتس از عقل و شعور خودم میپرسیدم:« واقعا اون چیزایی که توی رگد کوو دیدم اتفاق افتاده بودن؟ من واقعا کنار مردایی که از نژاد خفاشهای خون آشام بودن کار میکردم؟ اگه این حرفها رو به کسی میگفتم همون واکنشی رو نشون میداد که کیتس نشون داد؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنظورم این بود که اینها یک مشت افسانه و چیزهایی بودند که در کتابها و فیلمهای ترسناک وجود داشتند. ولی همهی اینها واقعی بودند، هیچ کدامشان تصورات من نبودند. شبها وقتی در تاریکی دراز میکشیدم و وقتی نور تلویزیون در گوشهی خانه سوسو میزد، به لوک و اوقات کوتاهی که درکنار هم سپری کرده بودیم فکر میکردم. احساساتی که درمورد او داشتم برمیگشتند، به همان شدت و پر حرارتی زمانی بودند که لوک مرا به خودش نزدیک میکرد، میب*و*سید و در میان بال هایش محصور میکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن واقعا عاشقش بودم؟ یا فقط به خاطر موقعیت غیر قابل تصوری که در آن قرار داشتم این احساسات را داشتم؟ ممکن بود فقط ه*و*س باشد؟ لوک مردی هات و خوش قیافه بود ولی وقتی به او فکر میکردم، موهای سیاه پرکلاغیاش، چشمهای سبز براقش و هیکل متناسبش... میدانستم چیز بیشتری درمورد او وجود داشت که باعث شده بود او را بخواهم. توضیح اتفاقاتی که افتاده بود حتی برای خودم هم سخت بود پس چطور انتظار داشتم کیتس آنها را درک و باور کند؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز وقتی از رگد کوو خارج شدم و به خانهام در هونسفیلد برگشتم کاب*و*سها شروع شدند. عجیب بود، چون برخلاف اینکه وقتی بیدار بودم بیشتر از آنچه میخواستم میتوانستم ببینم، رویاهایم تیره و تار بودند؛ تصاویری درهم شکسته، صداهایی که از فاصلهی دور شنیده میشدند و ویرانی و مرگ. نتیجه همیشه یک چیز بود، روی تختم از خواب بیدار میشدم. البته بیشتر اوقات روی کاناپه میخوابیدم. قلبم به شدت میکوبید و نفس کم میآوردم. تا اینکه یک شب هنگامی که نشسته بودم و نفس نفس زنان هوا را داخل میکشیدم، متوجه چیز گرم و مرطوبی شدم که روی گونههایم جاری شد. با نوک انگشتهایم پاکش کردم و وقتی متوجه شدم چشم چپم خونریزی کرده ترسیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز روی مبل پریدم، به سرعت سمت حمام رفتم و به آیینه نگاه کردم. متوجه اشکی خونین شدم که از چشمم جاری شده بود. دستمال کاغذی برداشتم و پاکش کردم. لکهای سرخ رنگ روی گونهام به جای گذاشته بود. اولش کاری نکردم، با خودم گفتم احتمالا وقتی خواب بودم بدون اینکه متوجه شده باشم چشمم را مالیدم و ناخنهایم چشمم را خراش داده اند. ولی شب بعد هم تکرار شد، و شب بعد از آن هم اشک خونین از چشمم جاری شد. برای هفته ها این را پیش خودم نگه داشتم و به کیتس چیزی نگفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد، اشکهای خونین در طول روز هم از چشمم جاری شدند. ولی فقط همین نبود، شروع به دیدن چیزهایی کردم... منظورم چیزی بیشتر از "دیدن" است. مثل چراغی چشمک زن در ذهنم آن ها را میدیدم. تصاویری زودگذر از صحنهی جرم، اجسادی که روی زمین افتادهاند و خون ریزی دارند در حالی که چشمهایشان به سمت من چرخیده است.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتصاویر ترسناکتر شده بودند، مثل دیدن کاب*و*س در بیداری بود. مثل یک عکس فوری از یک فاجعه. ساختمان ها آوار شده بودند، تیر آهن ها از شکل افتاده بودند، هواپیماها از آسمان سقوط کرده بودند، قطارها همه در هم شکسته بودند، اجساد انسانها بلندتر از کوهستانها روی هم انباشته شده بودند، اعضای بدنها مثل پازلی عجیب غریب و نامتناسب در هم پیچیده بودند و تا جایی که چشم کار میکرد ردیف به ردیف قبرهایی دیده میشد که همگی باز شده بودند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین تصاویر هرچند که سریع بودند ولی بدون هیچ هشداری و وقتی که اصلا انتظارشان را نداشتم میآمدند و مثل یک مشت به سرم، بهم ضربه میزدند. وقتی مرا رها میکردند گیج و منگ میشدم و حالت تهوع بهم دست میداد. بعد اشکها می آمدند، ضخیم و قرمز... تقریبا سیاه رنگ. انگار به خاطر درد و رنجی که به خاطر دیدن آن تصاویر تحمل میکردم داخل مغزم زخمی باز شده بود و خون ریزی میکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر نهایت مجبور شدم به کیتس بگویم... باید به کسی میگفتم. اولش درمورد تصاویری که میدیدم چیزی نگفتم، فقط درمورد اشکها گفتم. فورا مرا برای آزمایش CAT و MRI فرستاد ولی چیزی پیدا نشد. هروقت اشکها را به او یادآوری میکردم به من مشکوک میشد و لحن صدایش عوض میشد. برای همین در مورد تصاویری که در ذهنم میدیدم به او گفتم. اینکه چطور اول همه چیز تاریک است و بعد با نوری سفید رنگ، تاریکی روشن میشد و صحنههای وحشتناک درونش را نمایان میکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیتس اطلاعات بیشتری میخواست:« کیرا، اون قربانیهایی که میدیدی کی بودن؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم را تکان دادم و گفتم:« نمیدونم.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ این جنازههایی که میدیدی کجا بودن؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ اینم نمیدونم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ هواپیماها چی؟ همونایی که دیدی از آسمون سقوط میکردن رو میگم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ اونا چی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ چرا از آسمون سقوط میکردن؟ اون اتفاقا قبلا افتادن یا هنوز رخ ندادن؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ نمیدونم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ چی باعث شد اونا سقوط کنن؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفاصلهی بین سوالهایش خیلی کوتاه بود و مرا یاد بازجویی در دادگاه میانداخت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاحساس میکردم جواب سوال آخرش را میدانم ولی نمیتوانستم جواب دهم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره پرسید:« خب؟ کی باعث این کارهای زشت و زننده بود؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمهی چیزی که میخواستم این بود که جیغ بکشم:« همشون کار خون آشاماس! خون آشامها باعث شدن هواپیماها از آسمان سقوط کنن. خون آشامها اون ساختمانها رو ویران کردن و مردم رو کشتن!» ولی هیچ کدام از این ها را نمیتوانستم بگویم... چون خودم هم به درستیشان شک داشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیایم داشت از هم میپاشید، میدانستم که باید ذهنم را معطوف چیزی کنم، باید سرم را گرم میکردم. به یک چالش ذهنی نیاز داشتم... یک جور انگیزه. یک پازل که حل کردنش ذهنم را از اتفاقاتی که برایم افتاده بود دور نگه دارد. نیاز داشتم که سر کارم برگردم، جایی که به آن تعلق داشتم... ولی نمیدانستم چه موقع این اتفاق میافتاد یا اصلا همچین اتفاقی میافتاد؟ به همین خاطر آگهی کوچکی به روزنامهی محلی اضافه کردم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدچار مشکلی شدین که باید بررسی شه؟ من هر مشکلی رو حل میکنم! ایمیل: kierahudson91@aol.com
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخیلی زود فهمیدم که باید واضح تر و دقیق تر آگهی میدادم. اولین ایمیلی که دریافت کردم از طرف مردی بود که فکر میکرد پول زیادی برای برق پرداخت میکند و از من میخواست بفهمم چرا! ایمیل دومی از طرف زنی بود که گربهاش را گم کرده بود! و سومین ایمیل هم از طرف پیرمرد شریفی بود که... خب بگذارید فقط این را بگویم که مشکل پزشکی داشت!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمورد چهارم کمی جالب تر بود. از طرف زنی بود که حلقهی ازدواجش را جای دیگری گذاشته و گم کرده بود. خانم لاولِیس3 پیرزنی هفتاد و هشت ساله بود که شصت سال از ازدواجش میگذشت و همسرش در شش ماه اخیر فوت کرده بود. زنی ضعیف و شکننده به نظر میرسید و برای همین قبول کردم که کمکش کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر طی بعدازظهر طولانی روز یکشنبه و بعد از نوشیدن چندین فنجان چای رقیق، از او خواستم که به گذشته برگردد و بگوید دقیقا چه کاری کرده و روزی که حلقهاش را گم کرده کجا بوده است. بالاخره یادش آمد که صبح پنج شنبهی هفتهی پیش انگشترش را بیرون آورده و لبهی پنجرهی آشپزخانه گذاشته است.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا لبخند گفت:« انگشتام لاغر تر از قبل شدن. همیشه وقتی میخوام ظرف بشورم حلقهامو از دستم درمیارم. میدونی، نمیخوام از انگشتم لیز بخوره و توی چاه سینک ظرفشویی بیوفته. ولی این روزا خیلی فراموشکار شدم و یادم نمیمونه که دوباره دستم بکنمش. فرانک4 همیشه بهم یادآوری میکرد.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ فرانک؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ شوهر سابقم... حافظهی اون از من دقیقتر بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی به شوهرش فکر کرد ناراحتی روی چهرهاش سایه انداخت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفنجانم را روی میزی که بینمان بود قرار دادم و پرسیدم:« میشه یه نگاهی به آشپزخونه بندازم؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا زحمت از روی صندلیاش بلند شد و گفت:« البته که میتونی عزیزم.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبازویش را گرفتم و او را به سمت آشپزخانه بردم. به نقطهای روی طاقچهی پنجره که آخرین بار حلقهاش را آنجا دیده بود اشاره کرد. پنجره باز بود، نسیم ملایمی داخل میوزید و آشپزخانهی دلگیر را خنک میکرد. خم شدم و محلی که گفته بود حلقهاش را آنجا گذاشته بررسی کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ خانم لاولنس یادتونه پنج شنبه پنجره باز بود یا نه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irموهای کم پشت خاکستری رنگش را با انگشتان پینه بستهاش خاراند و گفت:« بذار ببینم... آره باز بود. من همیشه وقتی هوا گرمه پنجره رو باز میذارم.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ میتونم یه نگاه بیرون از خونه بندازم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دقت و کنجکاوی نگاهم کرد و گفت:« بیرون خونه؟ واسه چی؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا لبخند گفتم:« نمیدونم. کنجکاوم.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ پس مستقیم برو جلو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین را گفت و لخ لخ کنان پشت سرم به سمت در آشپزخانه آمد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقدمی به داخل باغ کوچکش گذاشتم، باغچهی گل زیبایی زیر پنجره ی آشپزخانه بود. زانو زدم و با نوک انگشتانم گلهای سنبلی که آنجا بود را لمس کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ باغبون عالیای هستین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه آرامی گلها را کنار میزدم تا زمین را بگردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ کار من نیست. یکی از مردای محل هفتهای دوبار میاد و این کارا رو برام انجام میده. اون یه مرد فوق العادهاس.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه اندازه کافی گشته بودم، پس ایستادم و گفتم:« آخرین باری که باغبونتون اینجا بود کی بود؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره موهایش را خاراند و گفت:« بذار ببینم... فکر کنم هفتهی پیش بود.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ مرد خوبیه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ یه مرد دوست داشتنیه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ اسمش چیه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندی زد و گفت:« دِیو5 یا یه همچین چیزی. یادم نیست، امروز صبح باهاش حرف زدم.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ چرا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ تلفن زد و پرسید میخوام گل فوشیا6 بیشتری برام بیاره؟ ظاهرا توی میدان باغبانی به فروش میرسیدن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ شمارشو دارین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ یه جایی نوشتمش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلخ لخ کنان به داخل خانه برگشت و ادامه داد:« بذار ببینم... کجا گذاشتمش؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاو را تا آشپزخانه دنبال کردم و به او نگاه کردم که کیف زنانهی کهنهای را برداشت. دستش را داخل کیف چرخاند و گفت:« میدونم یه جایی تو این کیفه... یکی از اون کارتهای کوچولو که روش شماره تلفنشو نوشته بود رو بهم داد. وای عزیزم، فکر نکنم بتونم پیداش کنم...»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ نگران نباشین خانم لاولیس.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد به سمت راهرو، جایی که تلفن روی میز گرد کوچکی قرار داشت رفتم. سرم را به عقب برگرداندم و گفتم:«کس دیگهای هم امروز زنگ زد؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز داخل آشپزخانه گفت:« نه فکر نکنم.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگوشی تلفن را برداشتم و دکمهی آخرین تماس را فشار دادم و شماره را یادداشت کردم. به سمت آشپزخانه برگشتم، پیرزن هنوز داشت داخل کیفش را میگشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ نگران نباشین خانم لاولیس. مهم نبود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ چرا شمارشو میخواستی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ باغچهی خونهام یه کم شلوغ پلوغ شده و یه باغبون واسه این کار میخواستم، فقط همین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد موضوع را عوض کردم و گفتم:« عکسی از حلقهی ازدواجتون دارین؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه اتاق نشیمن برگشت، عکسی از روی تاقچهی شومینه برداشت و دستم داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ این عکس من و فرانکه. یکی از آخرین عکساییه که با همدیگه انداختیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمتوجه شدم که چشمهای آبی روشنش خیس شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداخل عکس، بازو هایش را دور شوهرش حلقه کرده بود، هر دویشان ضعیف و نحیف ولی خوشحال به نظر میرسیدند. دست چپش روی بازوی فرانک قرار داشت و به وضوح میتوانستم حلقهی گمشدهاش را ببینم. حلقهای طلایی بود که سنگ زرد شفافی رویش داشت. حدس میزدم سنگ کوارتز لیمویی رنگ باشد. هر طرف سنگ چند الماس کوچک قرار داشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ واقعا حلقهی خوشگلیه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدایی لرزان گفت:« میتونی پیداش کنی؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستش را گرفتم:« همهی تلاشمو میکنم. میشه این عکس رو چند روزی پیش خودم نگه دارم؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره با کنجکاوی خیره نگاهم کرد و گفت:« آره ولی چرا؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ فقط یه حدسه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخودش را روی صندلی راحتی انداخت کرد و گفت:« باشه. اگه فکر میکنی کمکت میکنه ببرش. هرچند نمیفهمم چطوری.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سمت در رفتم و گفتم:« یکی دو روز دیگه برمیگردم. خودم میتونم برم بیرون واسه استقبالم نیاین.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوار ماشین مینی قراضهام شدم و مستقیما به سمت شهر رفتم. پارک کردم و وارد مغازهی گرو برداری محلی شدم. عکس در دستم بود و از پنجره داخل را نگاه میکردم. درست جلوی چشمم حلقهی خانم لاولیس قرار داشت. بدون نشان پلیسم نمیتوانستم حلقه را توقیف کنم، پس به غذاخوری آن طرف خیابان رفتم و به تنها کسی زنگ زدم که از وقتی از کار معلق شده بودم و از لحاظ روانی توسط دکتر کیتس ارزیابی شده بودم، هنوز با او در ارتباط بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبازرس جان مایلز7 همزمان با من به نیروی پلیس پیوسته بود و به خاطر اینکه خدمات درخشانی نداشت لقب اسپارکی8 را به او داده بودند. جان مردی دلنشین و قابل اعتماد، و دوستی صادق و وفادار بود. هر چند بقیهی همکارهایم از من دست کشیده بودند ولی اسپارکی کنارم مانده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجان راه ارتباطیام با اداره بود. هرچند در واقع مرا از شایعات خبردار میکرد ولی همین هم برای حفظ ارتباطم با شغلی که آرزو میکردم دوباره به دستش آورم مرا کمک میکرد. هیچوقت در مورد خون آشام ها که باعث بالا رفتن ابروها، خندههای زیر لبی و سرزنش داخل نگاه ها میشد، از من سوالی نپرسیده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر حقیقت، جان پسر باحالی بود و در مواقع عجیبی که من به اطلاعاتی در مورد استعلامها و بازجوییهایم نیاز داشتم، آب دستش بود زمین میگذاشت و کامپیوترهای پلیس را برایم چک میکرد. میدانستم که چیزی بیشتر از رابطهی دوستی میخواهد، ولی من احساسی از آن نوع نسبت به او نداشتم. تنها کسی که به او احساسی داشتم لوک بود، و مطمئن نبودم که آن احساسات هنوز هم وجود داشته باشند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرای جبران اطلاعاتی که جان برای کمک به حل پروندههایم به من میداد گاهی برایش شام میپختم یا او را برای تماشای فیلم بیرون میبردم. جان لاغر و بدقواره و خجالتی بود و از اینکه یک جورایی داشتم از او استفاده میکردم از خودم متنفر بودم، ولی این تنفر باعث نمیشد به او زنگ نزنم و دوباره از او کمک نخواهم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاو آن روز مرخصی داشت و حدود نیم ساعت الی یک ساعت بعد از اینکه با او تماس گرفتم در کافی شاپ به من پیوست. هیجان زده گونههایم را ب*و*سید، صندلی را عقب کشید و نشست. با وجود اینکه بیست و خوردهای سال سن داشت ولی جوشها و لکهایی روی پیشانی و گونههایش قرار داشت که به او چهرهای وفادار و هیجان زده داده بود. چشمهایش خاکستری تیره بود. عینکش همیشه کج روی نوک بینیاش قرار داشت و به خاطر این همیشه به نظر میرسید سرش کج است!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ این بار چی شده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتقریبا از اینکه او را وارد یکی از پروندههایم کرده بودم هیجان زده به نظر میرسید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ لازمه که از کارت شناساییت بخاطرم استفاده کنی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین را با لبخند گفتم. میدانستم که لازم نیست تلاش زیادی کنم تا او را راضی به کمک به خودم کنم. بعد، درمورد حلقهی گمشدهی خانم لاولیس و اینکه چطور او را در ویترین مغازهی گروبرداری آن طرف خیابان پیدا کردم، صحبت کردم. برایش توضیح دادم که بدون نشان پلیس هرگز نمیتوانم صاحب مغازه را قانع کنم که حلقه را پس دهد و اجازه دهد به فیلم ضبط شده از دوربینهای مدار بسته نگاه کنم تا ببینم چه کسی حلقه را به مغازه برده است.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از اینکه قهوههایمان تمام شد، جان را تا آن طرف خیابان همراهی کردم و باهم وارد مغازه شدیم. جان با یک حرکت کارت شناساییاش را از جیبش بیرون آورد و با خونسردی به صاحب مغازه گفت:« من بازرس مایلز هستم و ایشون هم بازرس هادسون از پلیس هونسفیلد.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبدون اینکه فرصتی به صاحب مغازه دهد تا درمورد کارت شناسایی من سوالی بپرسد دوباره شروع به صحبت کرد. تحت تاثیر قرار گرفته بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ حلقهای که توی ویترینه، همونی که سنگ زرد داره رو میگم؛ بهش مشکوکیم که دزدی باشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصاحب حدودا پنجاه سالهی شیک پوش مغازه که موهای خاکستریاش را رو به بالا شانه کرده بود گفت:« از کجا مطمئنین؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعکسی که خانم لاولیس بهم داده بود را نشانش دادم و زیر بینیاش تکان دادم و گفتم:« از اینجا مطمئنیم.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعینکی از جیب کتش بیرون آورد، به چشمش زد و عکس را بررسی کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم:« یه نگاه به قربانی بنداز. ممکن بود پیرزن توی عکس مادرت باشه. هنوز زندهاس؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ خب، بله...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحرفش را قطع کردم:« خوش به حالت. پس الان مثل این پیرزن تنها نیست. این پیرمردی که توی عکسه رو میبینی؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرش را به نشانهی تایید تکان داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ اون شوهرشه. بهترین شصت سال عمرشونو کنار هم بودن. ولی همین شش ماه پیش فوت کرد و یه نفر حلقهای که به این پیرزن داده بود رو دزدید. کی میتونه همچین کاری کنه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ نمیدونم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین بار اسپارکی بود که حرفش را قطع کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ پس فیلمی از مردی که اینو ازش گرفتی نداری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبدون اینکه منتظر پاسخش باشد گفت:« این واقعا بی دقتی تو رو نشون میده.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد، به دور تا دور مغازه نگاه کردم و گفتم:« پس اگه فیلمی ضبط نمیکنی از کجا میتونی مطمئن شی بقیهی وسایلی که اینجان دزدی نباشن؟ فکر کنم بهتره یه حکم قضایی بگیریم و همهی اینا رو توقیف کنیم، تو چی فکر میکنی بازرس مایلز؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاسپارکی به صاحب مغازه نگاه کرد و گفت:« عجب، یه عالمه وسایل اینجاس و به نظر میرسه ماهها طول میکشه که همشون بررسی بشن... منظورم اینه که فکر کنم اینجا باید تا وقتی که فقط خدا ازش خبر داره پلمپ شه!»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمرد آهی کشید و گفت:« باشه. باشه. پنج شنبهی هفتهی پیش اون با یه حلقه اومد اینجا.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپرسیدم:« کی؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ اسمشو نگفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجان پرسید:« دوربینای مداربسته؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمرد سری به نشانهی تایید تکان داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستم را دراز کردم و گفتم:« پس اونا رو بده. همینطور حلقه رو.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه خانهی اجارهایام برگشتیم و مدتی که جان داشت برای هردویمان دو فنجان قهوه و ساندویچ آماده میکرد، داخل دی وی دی پلیرم فیلمهای دوربین را تماشا کردم. دوربین درست بالای پیشخوان قرار داشت و تصویر واضحی از هرکسی که نزدیکش میشد را نشان میداد. فیلم را روی دور تند زدم تا به روز پنج شنبه رسیدم. ساعت 15:22 ظهر آن روز، مرد مورد نظرم وارد مغازه شد و حلقهی خانم لاولیس را نشان داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز سرشانهام به جان نگاه کردم و گفتم:« گیرش انداختم!»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از اینکه به شمارهای که خانم لاولیس به من داده بود زنگ زدم، روی صندلی مورد علاقهام کنار پنجره نشستم، جان هم رو به رویم نشسته بود. منتظر آمدنش شدیم. نیم ساعت بعد، زنگ در به صدا در آمد. دکمهی آیفون را فشار دادم و به او گفتم بالا بیاید. در را نیمه باز رها کردم و دوباره روی صندلیام نشستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلحظه ای بعد، مرد میانسال چاقی که لباس کار و چکمهی گل آلودی پوشیده بود قدم به داخل خانه ام گذاشت. دست هایش زبر و کثیف بودند و زیر ناخنهایش گلی بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبدون اینکه از روی صندلیام بلند شوم گفتم:« آقای دیوید ایوانس9؟ صاحب تیدی گاردنز که میشه با آدرس تیدی گاردنز دات کام باهاش تماس گرفت و آدرس محل کارش هم هونسفیلد، خیابان هِی فیلدز پانزدهمه؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه من و اسپارکی نگاه کرد و گفت:« بله. درسته. شما برای یه سری کار باغبونی باهام تماس گرفتین؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبدون اینکه چشم ازش بردارم گفتم:« درسته.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irموهای بهم ریخته و نامرتبش را خاراند و گفت:« ولی من نمیفهمم... شما توی آپارتمان زندگی میکنین... باغچهای ندارین که.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ نه. من فقط دوست دارم مردمی که قبر خودشونو میکنن رو تماشا کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا گیجی نگاهم کرد و گفت:« این یه جور شوخیه؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحلقهی خانم لاولیس را روی میز قهوه خوری کوچکی که بین خودم و اسپارکی قرار داشت گذاشتم و گفتم:« فکر نمیکنم دزدی از یه پیرزن هفتاد و هشت ساله شوخی باشه.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباغبان به حلقه و بعد به من نگاه کرد. رنگ صورتش سفید شده بود... رنگ کاغذ. مثل یک ماهی در حال خفه شدن دهنش را باز و بسته کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپرسیدم:« چی داری درموردش بگی؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتته پته کنان گفت:« من... من نمیدونم... قبلا اینو ندیدم.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحلقه را از روی میز قاپیدم و گفتم:« هرجور مایلی آقای ایوانس، ولی این آقایی که اینجاس یه افسر پلیسه و آمادهاس که تو رو ببره بازداشتگاه.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین را که شنید جلوی پاهایم روی زانوهایش افتاد و مچ پایم را چنگ زد. با ناله و زاری گفت:« خواهش میکنم. التماست میکنم! این منو... خانوادهامو و شغلمو نابود میکنه!»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا لگدی او را عقب زدم و فریاد کشیدم:« خودتو جمع و جور کن مرد. فقط خودتو باید به خاطر این موقعیتی که توش گیر افتادی مقصر بدونی. حالا که گیر افتادی اشک تاسف توی چشماته... پس اشکات واسهی خانم لاولیس کجان؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنوز روی زانو هایش بود. از پسِ اشک هایش به من نگاه کرد و گفت:« من واقعا متاسفم. من یه احمق بودم. این چند ماه اخیر واسهی من خیلی سخت بود. با این مشکلات مالیای که به وجود اومدن شغلم رونقشو از دست داده بود. مردم استطاعت اینو نداشتن که باغچههاشونو به من بسپرن. اکثر مردم بضاعت مالی ندارن.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبدون هیچ تاسفی گفتم:« زندگی واسه میلیونها آدم از پایین و بالای کشور سخت شده، یعنی اونا باید مال پیرمردا و پیرزنا رو بدزدن تا درآمد خودشونو زیاد کنن؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآب بینیاش را بالا کشید، با دستهای کثیفش اشک هایش را پاک کرد و گفت:« نه، نباید این کارو کنن... ولی تو باید درک کنی، من ناامید شده بودم. قبلا هیچ چیزی ندزدیده بودم. ولی قسطای وامم پرداخت نشده بودن و بانک میخواست خونهامو توقیف کنه. زن و بچهام پرت میشدن توی خیابون.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشکی نداشتم که ایوانس حقیقت را میگفت. میدانستم که سابقهی جرمی نداشته ولی هنوز هم به خاطر کاری که با خانم لاولیس کرده بود از او عصبانی بودم. نگاهش کردم، رقت انگیز بود و قسمت کوچکی از وجودم برایش احساس تاسف و دلسوزی میکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتشر زنان گفتم:« بلند شو!»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمثل بچهای مطیع ایستاد، در حالی که من و اسپارکی هنوز روی صندلی نشسته بودیم. دست هایش را به هم پیچاند، به من نگاه کرد و گفت:« از کجا فهمیدی من برش داشتم؟ چجوری به من رسیدی؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ شغل من حل کردن موارد بخصوصه و به خاطر همین هم خانم لاولیس باهام تماس گرفت... چطور فهمیدم؟ یه مسئلهی ساده بود. من از خانم لاولیس خواستم به ذهنش فشار بیاره و به یاد بیاره که دقیقا آخرین بار حلقهاشو کجا دیده. این منو به سمت طاقچهی پنجره برد، همونجایی که پنج شنبهی هفتهی گذشته حلقهاشو اونجا گذاشت تا ظرفها رو بشوره. بعد یه بررسی خیلی کوتاه، روی پنجره یه رد انگشت گل آلود دیدم که نشون میداد کسی که حلقه رو برداشته دستای کثیفی داشته. هوش زیادی نمیخواست تا بفهمم کسی که دستاش مدت زیادی داخل گِل هستن حلقه رو برداشته. بعد از اینکه باغچهی گُل زیر پنجرهی آشپزخونه رو بررسی کردم رد پاهای یه چکمه رو روی زمین دیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآب بینیاش را بالا کشید و گفت:« البته که باید رد پاهام اونجا باشن، من باغبون خانم لاولیسم.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ تو کارهاتو روی نوک پا انجام میدی؟ اونجا رد پاهای زیادی بودن که نشون میدادن تو زیر پنجره روی نوک پاهات ایستاده بودی. اونجا جایی بود که تو وایسادی، دستتو دراز کردی و حلقه رو برداشتی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهاج و واج گفت:« ولی... ولی... حلقه رو چطوری پیدا کردی؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ این حقیقت که خانم لاولیس گمشدن چیز با ارزش دیگهای رو بهم گزارش نداد نشون میده که دزدی بر اساس وسوسهی آنی صورت گرفته. همونطور که خودت گفتی، تو مشکل مالی داشتی و وقتی حلقه رو دیدی، راهی رو برای حل مشکلاتت دیدی... هر چند که فقط یه راه حل زودگذر بود، ولی به پیامدی که در دراز مدت داشت و اینکه نتیجهاش میشد دستگیری به خاطر جرمت ، فکر نکردی. میدونستم که این سرقت بر اساس وسوسه بوده... یه راه سریع برای پول گیر آوردن. پس تو میخواستی که هرچه زودتر تبدیل به پولش کنی. به دوستات نمیفروختیش چون ازت میپرسیدن که از کجا آوردیش... نه، تو یه دزد ناشی هستی... نمیخواستی خودتو قاتی یه جرم کنی و دلت هم نمیخواست که کسی متوجهش بشه. تو خیلی سریع به پول احتیاج داشتی پس حلقه رو بردی تنها جایی که به خرید همچین چیزایی علاقه داره... یه مغازهی گروبرداری. قدم بعدیم اونجا بود و اونجا بود که حلقه رو پیدا کردم. تو به اندازه ی کافی باهوش بودی که اطلاعاتتو ندی، ولی دوربین مداربسته ثابت کرد که اون شخص تو بودی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد لبخند کجکی به او زدم و گفتم:« دنبال کردن این اطلاعاتِ پشت سر هم، کار خیلی سختی نبود.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه آرامی روی صندلی کنار در نشست و گفت:« فهمیدم. حالا چه اتفاقی میوفته؟ من واقعا آسیبی به کسی نرسوندم، اینطور فکر نمیکنی؟ حلقهی خانم لاولیس برگشته.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتشر زدم:« به لطف من و همکارم که اینجاس. اگه خانم لاولیس باهام تماس نمیگرفت اونوقت تو امیدوار بودی اون باور کنه که حلقهاشو گم کرده. بعدش چی؟ ماههای بعد وقتی پول کم میاوردی به حقوق بازنشستگیش چشم میدوختی و وقتی سرشو برمیگردوند از تو کیفش پول برمیداشتی؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ نه! قسم میخورم. باید حرفمو باور کنی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین را باصدایی لرزان گفت، انگار دوباره میخواست زیر گریه بزند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا اخم و ترشرویی گفتم:« چرا باید حرف مردیو باور کنم که انقدر خودشو خوار و خفیف کرده که چیز باارزشی رو از پیرزنی مثل خانم لاولیس بدزده؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبهی صندلیاش نشست و التماس کرد:« خواهش میکنم منو دستگیر نکنین! خواهش میکنم کار رو به ادارهی پلیس نکشونین.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا نگاهی به ایوانس متوجه شدم رنگ صورتش پریده و به نظر میرسد همین الان غش میکند. ایستادم، در اتاق قدم برداشتم و به سمتش رفتم. سرم را پایین گرفتم و به او نگاه کردم:« تو حالمو بهم میزنی ایوانس، ولی باور میکنم که اونروز توی باغچه عقلتو از دست دادی. تو حلقه رو دیدی و یه راهی دیدی که بتونی مشکلاتتو پشت سر بذاری. باور دارم که قبلا زندگی خوبی داشتی و دلم نمیخواد زندگیای که میدونم تا قبل این لحظه آروم و بی تنش بوده رو از بین ببرم. اگه همکارم تو رو دستگیر کنه، فقط به افرادی آسیب زده میشه که تو احمقانه باور داشتی داری اینجوری ازشون محافظت میکنی... زن و بچه هات. ولی نگرانی اصلی من مشتریم خانم لاولیسه. اون بدون اینکه به خاطر توضیح دادن اظهاراتش به پلیس یا حتی ایستادن توی دادگاه دچار شوک و ضربه بشه هم میتونه زندگیشو بگذرونه. از طرفی هم اگه در مورد تو، کسی که به خوبی ازش حرف میزد و باور داشت که دوستشه، بفهمه که با ارزش ترین داراییشو دزدیدی از پا درمیاد. من اصلا دلم نمیخواد قلب اون پیرزن بیچاره بشکنه، اونم وقتی که داره با غم مرگ شوهرش کنار میاد. از طرفی هم دلم نمیخواد این قضیه رو کش بدم.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز روی مبل زمین افتاد، شلوارم را چنگ زد و هق هق کنان گفت:«ممنونم. ممنونم!»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاو را با لگد کنار زدم، لباس کثیفش را چنگ زدم و از زمین بلندش کردم. بدون اینکه بتواند در چشمهایم نگاه کند گفت:« چطوری میتونم ازت تشکر کنم؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ هنوز موضوع صاحب مغازه مونده... به لطف تو پونصد پوند از دست داده. باید پولشو بهش برگردونی. یکی دو روز دیگه بهش زنگ میزنم تا مطمئن شم این کارو کردی و دیگه هیچوقت پاتو خونهی خانم لاولیس نمیذاری. اون یه مشتریه که تو از دستش دادی و به نظر میرسه باید یکی دیگه گیر بیاری.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا گریه و زاری گفت:« قول میدم. قول میدم.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاو را ول کردم، به سمت در هلش دادم و گفتم:« حالا از اینجا برو بیرون!»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا شانههایی فروافتاده و سری که پایین گرفته بود به آرامی از خانه ام خارج شد. از پشت سرم صدای دست زدن شنیدم، برگشتم و اسپارکی را دیدم که هنوز روی صندلیاش نشسته بودو برایم دست میزد. به من لبخند زد و گفت:« من باید ازت یاد بگیرم هادسون... کارت عالی بود.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروی صندلیام نشستم و گفتم:« چیز خاصی نبود.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ میتونم بفهمم چطور هر قدم از این پرونده رو دنبال کردی، ولی چطوری آدرس خونه و وبسایتشو فهمیدی؟ تو که فقط شماره تلفنشو داشتی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ آسون بود. کنار ماشین وَنی که باهاش اومد اینجا اینا رو نوشته بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد به خودم لبخندی زدم و از پنجره بیرون را نگاه کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irغروب که شد با حلقه پیش خانم لاولیس برگشتم. یکبار دیگر به سمت باغچهی زیر پنجرهی آشپزخانه رفتم و جوری وانمود کردم که انگار تمام این مدت حلقه همانجا افتاده بوده. حلقه را به او دادم. داخل انگشتش سُراند و با آسودگی به خاطر برگشتن حلقهی ازدواجش اشک شوق ریخت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا گریه گفت:« بانوی جوان، هر چیزی هم که به عنوان حق الزحمه بخوای کافی نیست، چقدر باید بهت بدم؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبازویش را گرفتم و او را به داخل خانه راهنمایی کردم و به او گفتم که هیچ دینی به من ندارد. چند روز بعد، باغبان دیگری برایش استخدام کردم و اطلاعات حساب بانکیام را به باغبان جدید دادم تا حق الزحمهاش را مستقیما از خودم دریافت کند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی به مغازهی روزنامه فروشی رسیدم داشتند آن را میبستند. پسرک روزنامه فروش در حالی که در مغازه را برایم باز میکرد گفت:« فکر نمیکردم امروز بیای.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ دیر کردم جک.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستهای روزنامه از روی پیشخوان برداشت و گفت:« یه کپی از همشون میخوای؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا لبخند گفتم:« مثل همیشه.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ من نمیفهمم تو هر روز این همه روزنامه میخوای چیکار؟ همشون که یه چیز میگن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروزنامه ها را از او گرفتم و گفتم:« من زندگی اجتماعیای ندارم.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ میخوای باهم بریم سر قرار کیرا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین را گفت و سعی کرد پیشنهادش شوخی به نظر برسد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ شاید چندسال دیگه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمکی به او زدم و مغازه را ترک کردم. یکی از روزنامه ها را برداشتم، بقیه را لوله کردم و زیر بغلم نگه داشتم. به تیتر بزرگ و سیاهی که بالای روزنامه چاپ شده بود نگاه کردم و قلبم تقریبا ایستاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهواپیمای مسافربری بالای اقیانوس اطلس سقوط کرد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد، درست مثل دفعات پیش آن نورهای درخشان شروع به درخشیدن پشت چشمهایم کردند. در میان آن نورهای درخشان، خلبان هواپیمایی را دیدم که در ذهنش فریاد میکشید:« کمک! کمک! اونا میخوان بیاین توی کابین خلبان!»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه همان سرعتی که تصاویر آمدند، به همان سرعت هم ناپدید شدند و احساس گیجی و مستی برایم باقی ماند. بعد، صدای چک چک ریزش قطرات باران را روی روزنامهای که در دستم بود شنیدم. سرم را پایین گرفتم و به تیتر روزنامه نگاه کردم. انتظار داشتم جوهر سیاه رنگ پخش شده روی کاغذ را ببینم، ولی متوجه شدم قطرات باران نبوده که روی روزنامه ریخته، بلکه اشکهای خون آلودی از چشمهای من است.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفصل سوم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروزنامه را کنار روزنامههای بریده شدهای که طی هفتهها جمع کرده بودم گذاشتم، وارد حمام کوچک و دلگیرم شدم و سینک را پر از آب کردم. دستهایم را مشت کردم و مقداری آب به صورتم پاشیدم و باریکهی خونی که از چشم چپم جاری شده و روی گونههایم ریخته بود را شستم. مقداری از خون روی تاپم ریخته بود، از تنم درآوردمش و داخل سبد رخت چرکها انداختم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاحساس سرگیجهای که بعد از دیدن آن تصاویر داشتم کم کم داشت ناپدید میشد، فقط شقیقههایم با نبضهایی آهستهای میکوبید. گردنم را به این طرف و آن طرف چرخاندم، با نوک انگشتهایم پیشانیام را ماساژ دادم و از حمام خارج شدم. تاپ تمیزی از کمد بیرون آوردم و پوشیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروی صندلی مورد علاقهام کنار پنجره نشستم، خودم را رویش ولو کردم و تلویزیون را روشن کردم. هر وقت ذهنم آزاد شد سراغشان میرفتم. این عادت شبانهام بود که روی صندلی راحتی مینشستم و با پس زمینهای از موزیک اخبار تلویزیون، هر روزنامه را به دنبال داستانی که مرا به سمت لوک، پاتر و مورفی هدایت کند، چک میکردم. با قیچی که در دستم بود هر چیز جالبی را میبریدم و آن را به دیوار اتاق نشیمن میچسباندم. تکه روزنامههای زیادی به دیوار چسبانده بودم، به حدی که اگر پایت را داخل خانه میگذاشتی و یک نظر نگاه میکردی به نظر میرسید اتاق با روزنامه تزئین شده است.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقربانیهای مفقود شده و به قتل رسیده به من خیره شده بودند. اسپارکی گفته بود این کمی او را میترساند و یکبار هم پرسیده بود چرا آنها را به دیوار زدهام. به او گفتم که مجذوب پروندههای جنایی هستم و میخواهم تحقیقی درمورد متخلفین و متجاوزین بنویسم. اگر دکتر کیتس پایش را به خانهام میگذاشت شانس برگشتنم به اداره چیزی نزدیک به صفر میشد! ولی دیگر نیازی نبود درمورد او نگران باشم، او هم نیازی نبود در مورد من نگران باشد... البته اگر قبلا نگران بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتلویزیون تصاویری از اقیانوس پخش میکرد. قایقهای نجات با سرعت به سمت چیزی که شبیه هواپیمای تکه تکه شده بود، میرفتند. کوسن صندلیها درکنار جلیقههای نجات روی امواج آب شناور بودند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنوشتهای پایین صفحهی تلویزیون پخش شد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپرواز 281 اطلس با فاصلهی 80 مایلی از ایرلند در دریا سقوط کرد. همهی 232 مسافر و 12 خدمهی هواپیما کشته شدند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروی صندلیام به سمت جلو خم شدم، صدای تلویزیون را زیاد کردم و به صدای گزارشگر که تصاویر هواپیما در نمایشگر پشت سرش پخش میشد، گوش کردم:« بررسیها هنوز ادامه داره. علت سقوط هواپیما هنوز به طور رسمی مشخص نیست. اظهارات BEA نشون میده که آخرین ارتباط کلامی که با هواپیما صورت گرفته در ساعت 11:52 به وقت انگلیس بوده و حرفهایی که در طی ارتباط گفته شدند روشن و واضح نیست.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروی صندلی افتادم، میتوانستم آن صداها را در ذهنم بشنوم. مثل این نبود که با گوشهایم شنیده باشم، مثل امواجی رادیویی از فاصلهی دور بود که خش خش کنان در ذهنم میپیچید. بارها و بارها آن صدای جیغ و فریاد را میشنیدم که میگفت:« اونا وارد کابین خلبان شدن... اونا وارد کابین خلبان شدن!»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا خودم فکر کردم:« صدای خلبانی که شنیدم متعلق به همون هواپیمایی بود که توی دریا سقوط کرد؟ نمیتونه اینطور باشه. چطور میتونه اینطوری باشه؟ و چه کسایی وارد کابین شدن؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزمانی که نشسته بودم و سعی میکردم بفهمم این تغییر و تحولاتی که درونم به وجود آمده برای چیست، زنگ در به صدا درآمد و مرا از افکارم بیرون کشید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروزنامه را روی زمین گذاشتم و صدای تلویزیون را کم کردم. از روی صندلی بلند شدم و از پنجره خیابان زیر پایم را نگاه کردم. هوا داشت تاریک میشد. سایهی بلند شخصی که پشت در ایستاده بود مثل شکافی تیره داخل پیاده رو دیده میشد. دوباره زنگ در به صدا درآمد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدکمهی پیام گیر را فشار دادم و گفتم:« کیه؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای زنی گفت:« خانم کیرا هادسون؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ بله.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه این فکر میکردم که او چه کسی میتواند باشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدا با حرارت داخل پیام گیر گفت:« امیدوار بودم بتونم باهاتون صحبت کنم.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز بالای شانهام نگاهی به عقب و خانهام انداختم، روزنامهها کف اتاق پخش شده بودند و تودهای روزنامه هم کنار صندلیام بود و تکههای بریده شده هم به دیوار اتاق چسبانده شده بودند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم:« الان وقت خوبی برای من نیست. میشه برین و...»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدا حرفم را قطع کرد و گفت:« شما رو بهم معرفی کردن. بهم گفتن که... چطوری بگم؟ بهم گفتن توی حل مشکلات کارتون خوبه.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزیرلب گفتم:« اممم...»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدا دوباره گفت:« خواهش میکنم خانم هادسون. من مسافت زیادی رو سفر کردم تا بیام اینجا و ازتون کمک بخوام.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر را باز کردم و گفتم:« باشه. بیاین بالا.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سرعت دور تا دور اتاق چرخیدم، تعدادی از روزنامهها را با لگد به زیر صندلی و کاناپه فرستادم و موهایم را هم جمع کردم و دم اسبی بستم. قبل از اینکه فرصت کنم موهایم را کامل جمع کنم، زن در میان درِ باز خانه ایستاده بود. در را پشت سرش بست و قدم به داخل خانه گذاشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهی به صدها روزنامهی بریده شده انداخت و گفت:« ممنونم که قبول کردین منو ببینین خانم هادسون.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستهای روزنامه را از روی صندلی راحتی کنار زدم، او را به سمتش راهنمایی کردم و با لبخندی گفتم:« لطفا منو کیرا صدا بزنین. خانم هادسون حس پیر بودن بهم میده.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاو هم لبخندی زد و بدون اینکه چشم از من بردارد گفت:« البته. شخصی جوان و زیبا ولی با دانشی که از سنش بیشتره.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروی صندلیام نشستم و گفتم:« ببخشید؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ من چیزای خیلی خوبی درموردت شنیدم کیرا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچین و چروک شلوارش را با دستهایش صاف کرد و آستین کتش را پایین کشید. همهی لباسهایش سیاه بود به جز پیرهن خاکستری رنگی که میتوانستم زیر کتش ببینم. ولی این تمام چیزی بود که میتوانستم درموردش ببینم... منظورم این است که برخلاف دکتر کیتس این زن هیچ چیز دیگری از خودش بروز نمیداد. حدس میزدم اوایل چهل سالگیاش باشد، پوستش عالی و روشن بود. موهای پرپشت قهوهای مایل به قرمزی داشت که روی شانههایش ریخته بود. چشمهایش آبی شفاف بود و تقریبا هیچ آرایشی نداشت، به جز رژ لب سرخ رنگی که روی لبهای پُرش مالیده بود. هیچ زیور آلاتی نداشت. نه حلقهای، نه گردنبندی و نه دستبندی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ میتونم چیزی براتون بیارم؟ یه فنجون چای یا...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزن لبخند زد:« نه ممنون. بذار خودمو معرفی کنم. من بانو هانت10 هستم... ولی خوشحال میشم الیزابت11 صدام کنی. به نظرم عناوین یه کم خسته کننده هستن، اینطور فکر نمیکنی؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ فکر کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه این فکر میکردم که احتمال دارد چه جور کمکی از من بخواهد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ شوهرم لرد هانت12 مالک صنایع راونِ13. نمیدونم چیزی درموردشون شنیدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم را تکان دادم و گفتم:« مطمئن نیستم چیزی شنیده باشم. شرکت شوهرتون توی چه زمینهای فعالیت میکنه؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ با ژنتیک قابل احیا و تجدید سرو کار دارن. نمیگم که میفهمیدم مایکل واقعا چیکار میکرده، ولی شاید باید توجه بیشتری نشون میدادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ میکرد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ مایکل... چطور بگم؟ چند ماه پیش گم شد. واسهی یه سفر کاری رفت نیویورک و دیگه از اون به بعد دیده نشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ واقعا متاسفم که اینو میشنوم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمستقیما به من خیره شد و گفت:« لطف داری. ولی من توی مخمصه افتادم. از وقتی مایکل ناپدید شد من باید کاراشو مدیریت میکردم و باید بگم که خیلی کم درموردش میدونم. دو روز دیگه جلسهی سهام دارا توی نیویورک برگذار میشه و من باید برم.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا گیجی پرسیدم:« ببخشید ولی شما ازم میخواین در مورد ناپدید شدن شوهرتون تحقیق کنم؟ من خیلی کم درمورد تجارت میدونم و از اون کمتر هم درمورد پیچیدگیهای ژنتیک قابل احیا میدونم.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدهانش را با دستش پوشاند و سعی کرد صدای خندهاش را خفه کند، به من نگاه کرد و گفت:« نه کیرا. یه نفر دیگه رو برای تحقیق در مورد ناپدید شدن مایکل استخدام کردم. این مشکلی نیست که من ازت میخوام حلش کنی.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاخمی کردم و پرسیدم:« پس چی؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ مشکل دختر شانزده سالمه، کایلا14.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ چطور؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه این فر میکردم که این حرفها به کجا کشیده میشود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزن ایستاد، به سمت پنجره رفت و بیرون را نگاه کرد. بدون اینکه به من نگاه کند پرسید:« چطوری میتونم کایلا رو توصیف کنم؟ علاوه بر زیبایی استثنائیاش خیلی هم باهوشه.» بعد به سمتم چرخید و گفت:« و همینطور غیر قابل کنترل.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ چطور مگه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیدوار بودم مشکل این نباشد که :" دخترم درگیر مواد مخدر شده و من از پسری که باهاش وقت میگذرونه خوشم نمیاد."!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ تو باید درک کنی کیرا که من و شوهرم همیشه بهترینها... بهترین توی هرچیزی رو بهش دادیم، هیچ پولی رو ازش مضایقه نکردیم، اون به بهترین مدارس خصوصی میرفت، بهترین تعطیلات رو داشت. بهترین توی همه چیز.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپس توجه و عشق چی؟ به این فکر کردم ولی جرات نکردم بپرسم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ ولی این چند سال اخیر خودسر شد... نسبت به من و پدرش سرکش شد. از هر مدرسهای که میفرستادیمش اخراج میشد و باعث شرمندگی پدرش میشد. حتی وقتی مایکل پیشنهاد شهریهی دوبرابر داد مدیر مدرسه پیشنهادشو رد کرد و گفت مسئله پول نیست، نگرانی اصلیش سلامت جسمی دانش آموزا و سلامت روانی کارکنان مدرسهاس. مدیر مدرسه توضیح داد که اخلاق و رفتار کایلا چطور واسهی دانش آموزا مزاحمت ایجاد کرده به حدی که چند تا از پدر و مادرها بچه اشونو از مدرسه بردن و اون یه لیستی از والدینی داره که تهدیدش کردن اگه کایلا از مدرسه اخراج نشه بچهاشونو میبرن یه مدرسهی دیگه. در نهایت کایلا به این مشهور شد که هیچ مدرسهای ـ هر چقدر هم که بهشون پول زیادی پیشنهاد داده باشیم ـ اونو قبول نمیکنن. بالاخره براش معلم خصوصی گرفتیم و آخرین باری که شمردم توی این یک سال اخیر هفت تا معلم براش گرفتیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سمت صندلیاش برگشت، دستهای لاغرش را در هم حلقه کرد و روی صندلیاش نشست. گفت:« دیگه عقلم به جایی قد نمیده.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ ولی من چطور میتونم کمکتون کنم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ شنیدم که تو یه افسر پلیس بودی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاصلاح کردم:« هنوزم یه افسر پلیسم. بهتره بگیم که فعلا یه وقفهی طولانی توی کارم افتاده.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ خب این که بهتر شد، نمیفهمی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمتوجه نشانهای از ناامیدی و استیصال در صدایش شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ برای اولین بار توی زندگیم نمیفهمم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ همونطور که گفتم من فردا باید برم نیویورک و به کسی نیاز دارم که حواسش به...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحدس میزدم ادامهی جملهاش چیست، حرفش را قطع کردم و گفتم:« نمیتونین دخترتونو با خودتون ببرین؟ باید خوشش بیاد که...»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا ریشخند و تمسخر گفت:« شوخی میکنی؟ امکان نداره بتونم کایلا رو با خودم ببرم... اونا چه فکری میکنن؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ نمیدونم. ولی شاید اینکه مدتی رو با مادرش بگذرونه براش خوب باشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ ولی من سرم با جلسات و کنفرانسها شلوغه نمیتونم باهاش وقت بگذرونم، و از فکر اینکه وقتی من تمام روز سرم شلوغه اون توی نیویورک درگیر چه چیزایی میشه هم از ترس به خودم میلرزم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ خب ازمن میخواین چکار کنم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ لطفا تا وقتی نیستم بیا و مراقب کایلا باش. سنت خیلی ازش بیشتر نیست و اینکه یه پلیس دور و برش باشه ممکنه تاثیر بزرگی روش بذاره. خدمتکارهام هم خوب بهت توجه میکنن و...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدلم نمیخواست پرستاری از بچهای لوس و ننر را قبول کنم. گفتم:« خدمتکارا نمیتونن مراقبش باشن؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ خدمتکارا به اندازه کافی واسهی ادارهی امور خونه کار دارن دیگه نیازی نیست خودشونو نگران کایلا کنن. باغبونمون مارشال15 هم هست، مرد گوشه گیر و آرومیه و کوچکترین علاقهای به نوجوونای یاغی و سرکش نداره. اگه بخواد کایلا رو نصیحت کنه فراریش میده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ فرار؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین را گفتم و خانهای با پنجرههای نرده دار را تصور کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ احتمالا گفتن کلمهی فرار زیاده رویه، ولی کایلا تا حالا چند بار از خونه رفته. میرفته لندن. ما صدها... نه هزاران پوند خرج کاآگاه خصوصی کردیم تا ردشو پیدا کنه. آخرین بار وقتی داشت مثل آدمای بی خانمان توی ایستگاه مترو زندگی میکرد پیداش کردیم. خیلی برامون نگران کننده و ناراحت کننده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد دستمالی از جیب کتش بیرون کشید و گوشهی چشمش را پاک کرد و گفت:« تعجبی نداره که مایکل ناپدید شده... شاید به اندازهی کافی کشیده و دیگه دلش نمیخواد برگرده خونه. من کایلا رو به خاطرش مقصر نمیدونم، ولی اون این چند سال اخیر خیلی باعث استرس و نگرانیمون شده.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ فکر میکنین چرا اینطوری رفتار میکنه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنالید:« نمیدونم. همونطور که گفتم ما همه چیز براش فراهم کردیم.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir