نفس دختریست که در یتیم خانه بزرگ میشود، نفس یک انسان عادی نیست، نفس دختری از جنس طبیعت است... در تولد هجده سالگی‌اش او را به سرزمین مادری‌اش میبرند. در آنجا شاهزاده ی چشم سبز خود را می‌یابد و عاشق می‌شود، یک عشق آتشین؛ عشق به یک پسر چشم سبز... جان همه دردستان نفس است، نفس بازنده است یا برنده؟؟؟

ژانر : عاشقانه، تخیلی، ترسناک، فانتزی

تخمین مدت زمان مطالعه : ۴ ساعت و ۱۳ دقیقه

مطالعه آنلاین شاهزاده چشم سبز من
نویسنده : اسرا.خ (asra.kh)

ژانر: #عاشقانه #فانتزی #تخیلی #ترسناک

خلاصه:

نفس دختریست که در یتیم خانه بزرگ میشود، نفس یک انسان عادی نیست، نفس دختری از جنس طبیعت است...

در تولد هجده سالگی‌اش او را به سرزمین مادری‌اش میبرند. در آنجا شاهزاده ی چشم سبز خود را می‌یابد و عاشق می‌شود، یک عشق آتشین؛ عشق به یک پسر چشم سبز...

جان همه دردستان نفس است، نفس بازنده است یا برنده؟؟؟

-قبل از هرچیز توضیحات مربوط به سرزمین تخیلی اجباریست که سردرگم نشید این سرزمین به پنج قسمت تقسیم میشه:

سرزمین اهریمنThe land of evil: 1-

سرزمین خوناشم2- The Land Of The Khonasham:

سرزمین جادوگرانThe land of the witches: 3-

سرزمین گرگینه ها4- Land of the Werewolfs:

سرزمین پری و فرشته ها :Fairy land, Angel Howe 5-

-اطلاعاتی درمورد خوناشام ها:

اونا موجوداتی هستند که میرا نیستد(نمیمیرند)روح و قلب ندارن و شنوایی بسیار تیزی دارند و بسیار سریع میدوند و قادر به تغییر خود به موجودات ذاتی خود هستند(بنابر ذاتشان و فقط به موجود میتوانند تبدیل شوند)تغذیه ی انان خون است و با دیدن خون دندان های نیش آنان رشد میکند حالا خوناشام ها چند دسته هستند؟

White khonasham:خوناشام سفید

Black khonasham:خوناشام سیاه

خوناشام های سیاه موجوداتی کینه ای که تغذیه ی خود را از انسان ها تامین منند اما خوناشام های سفید تغذ ی خود را یااز غذا یا خون حیوان و از خون انسان ها نمیخورند.خوناشام های سفید انسان هارا در برابر خوناشام های سیاه محفوظ منند(خوناشام های سفید خوناشام های خوبی هستند)و در پارت های رمان متوجه دیگر نیروهای خوناشام ها میشین دوستان

-سرزمین خوناشام به دودسته تقسیم شده:

سرزمین غربی(سرزمین خوناشام های سفید)

سرزمین شرقی(خوناشام های سیاه)

*******

-مقدمه:

"تنهایی" مگر بد است ؟چرا باید تنهایی را به بد بودن تشب کرد ؟

گاه تنهایی همان مسیر خوب بودن است که باید طی کنیم

گاه با خود فکر میکنیم آدمهای تنها ، از نداشتن یا است که تن به تنهایی داده اند !

واژه ی " تنهایی " به نداشتن یار نیست !

باید تنهایی را ، همانند چای داغی چشید ،

باید تنهایی را ،همانند بادبادک کودکانه ای لمس کرد .

" تنهایی " جزئی از زیستن است

مانند نت های درخشان ترانه گاه و بی گاه خودش کامل میشود .

گاه تنهایی همانند عشق ، مقدس است .

******

«به نام او»

دست داغش رو ،روی کمرم گذاشت به طوری که من هم داشتم داغ می شدم، قلبم تند تند می زد. لبش مماس لبم و خیره به چشم هام زل زده بود، همه جا تار بود؛ فقط یکم نور روی صورتش تابیده، خیلی جذاب بود شاید بیشتر از خیلی!.

روی صورتش زوم کردم؛ لب های قلوه ای و صورتی، چشم های سبز درشت، بینی قلمی و متناسب با صورتش، موهای قهوه ای لخت و صاف، پوست گندمی، یه فلجی داره، یه ناقصی زیبا، زیبایی اون به حدیه که می خوای دستت رو فرو کنی توش و با لذت بخندی. یه جور خاصی بهم نگاه کرد و گفت:

_به زودی میای پیشم

لبخند جذابی زد که چالش نمایان شد خیره به چالش بودم که یه دفعه صدای تق اومد وعین جن زده ها بلند شدم، گنگ به آقای رحیمی، معلم ریاضیمون خیره شدم. بااون کت و شلوار رسمی، عینک گنده اش، ریش و سیبل رنگ

کرده اش و چشم های قهوه ای بادامی اش که به لطف عینک کوچیک شده؛ باعصبانیت مشهودی بهم زل زد، داشت از گوش هاش دود بلند می شد، وا پس شاهزاده چشم سبزم کوش؟ اخ تو روحت رحیمی، یه مدته همین خواب هارو می بینم اوف مامی جون دیوونه شدم رفت! با سلقمه ی فاطی به خودم اومدم رحیمی با عصبانیت داد زد:

_ساعت خواب؟ بیرون خانوم راد زود!

اه گمشو. فاطی اون ور می خواست ازش التماس کنه، یه نیشگون ازش گرفتم، اون هم خفه شد و بی هیچ حرفی کتاب هام رو جمع کردم و گورم رو گم کردم، البته بماند که عین خر، نه نه گاو در کلاس رو محکم بستم. گلاب به روتون دستشویی گرفتم، پیش به سوی دستشویی خوش بوی مدرسه...

از رو میله ها سر خوردم الان اگه مامی من رو می دید غر می زد هه

وجی(وجدان):

_خفه شو نفس. بس کن.

_خفه شو وجی

وجی خفه شد. اخیش رسیدم پایین، بدو بدو به سمت دستشویی دویدم و کارهای مربوطه رو انجام داد...

تو حیاط مدرسه نشستم کمی فکرکردم اما مگه می ذارن مثل آدم فکرکنم؟ زینگ! زنگ مدرسه زده شد و بچه ها عین یه گله گوسفند بیرون اومدن.

باز وجی حرف زد:

_اگه یه بار اسم حیوون رو نبری می میری؟

_اه بس کن همه ش داری حرف می زنی

داشتم با وجی جون کل کل می کردم که سرو کله ی فاطی پیدا شد می خواست شروع کنه، شمرده شمرده گفتم:

_هیس ساکت می دونم انداخته شدم بیرون ولی خودت که می دونی اون رحیمی عینکی باز منو تو کلاس راه می ده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فاطی یه پس گردنی بهم زد منم دنبالش کردم اون بدو من بدو. صدای مدیر جان اومد که با میکروفن محترمانه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گفت: نفس راد بیاد دفتر!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ای تو روحت رحیمی باز حرف مفت زده، مجبوری و سر به زیر به دفتر رفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد کمی نصیحت و تعهد دادن بیرون اومدم! بالاخره زنگ آخر رو زدن و همراه فاطی با کلی کولی بازی به سمت خونه رفتیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روی تابلوی زنگ زده و کهنه اش ثابت شدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_یتیم خانه ی دخترانه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هه فکر کردین مثل شماها مامان-بابا دارم؟ با فاطی وارد حیاط عظیم و بزرگ پرورشگاه شدیم، بچه های کوچیک تو حیاط مشغول بازی بودن، بچه هایی که بعضی شب ها از بی خونوادگی خوابشون نمی بره و بی تابی می کنن، اوس کریم (خدا) چی می شه یه نگاه به این بنده ات بندازی؟ مگه من چی ام از بقیه ی مردم کم تره؟ کافرم مگه؟ از فکرهای مسخره دست کشیدم و وارد اتاقم شدم، البته اتاقی که ده نفر توش بودیم، رفتم روبه روی آینه قدی وایسادم به چهره ام نگاه کردم، چیزی کم نداشتم؛ چشم هام آبی و درشت بود جوری که هر کسی رو مجذوب خودش می کرد بینی ام هم کوچیکه و قلمی بود، لبمم خدادادی قلوه ای و سرخ بود صورتم پر و گرد، پوستم هم سفید بود و اندامم هرچی می خوردم لاغر بودم، بااین ویژگی ام از طرف همه فحش می خوردم. فاطی با لب خندان وارد شد، وا این چشه هر بار یه جوره یه بار ناراحت، پراز استرس، عصبی و این بار خوشحال، دلیل خوشحالی اش رو ازش پرسیدم؛ اونم با خوشحالی بشکن زدو گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_دختر یه هفته دیگه تولدته

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خب که چی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ خب دیوونه هجده سالت می شه دیگه آزادیم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ هوم آزادیم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه لحظه انگار به خودش اومده باشه گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_هوم چیزه...منظورم اینه که... ام ...خ...خب دیگه می تونیم از این جا بریم بیرون ددر و پشت بندشم یه چشمک زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منم با یه پوزخند گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اون جادوگر (خانم محمدی مدیر پرورشگاه)اجازه نمی ده، یه چیزیت می شه ها

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ خب چیزه منظورم دانشگاهه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_باشه فاطی خوابم میاد می رم بکپم تو هم دست از این خیالات پوچت وردار!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برو بابایی گفت و مشغول دید زدن خودش تو آینه شد، چهره ی آروم و خوشکلی داشت چشم های سیاه و درشت، لب های متوسط، نه گوشتی بود و نه باریکه، بینی گوشتی البته کوچیکه که متناسب صورتش بود، دو خال بالای لبش خودنمایی می کرد و چهره اش رو جذاب تر نشون می داد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوست سفید متمایل به گندمی داشت، موهای شلاقی و لخت، که بلندی اش تا پایین کمرش می اومد، بیخیال اون عجوزه شدم و خوابیدم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با حجم زیاد آب سرد بیدار شدم، نزدیک بود خفه شم، سیل اومده؟ اما چرا صدای فریادی نمیاد؟ نکنه مردم؟ نه بابا، گنگ اطراف رو نگاه کردم بقیه دخترها بهم خیره بودن و می خندیدن، فاطی خانوم هم واسه خودش ژست گرفته بود و بالا سرم هر هر می خندید پس سیل نیومده این عامون روم آب ریخته، عصبی شدم ولی برخلاف عصبانیتم، خیلی ریلکس بلند شدم اخ مثل موش آب کشیده بودم نشونت می دم دختره ی چشم سفید، خب سفید هم نه چون چشم هاش سیاهه. اه به من چه اصلا، کل کل باخودم رو کنار گذاشتم و پارچ آب رو برداشتم، آب رو توی لیوان ریختم که مثلا آب می خورم، اما واقعا تشنه ام بود پس آب رو خوردم یکی دیگه ریختم و خوردم اما قورت ندادم و به طرف فاطی یورش بردم که آب رو روش بریزم ولی زود جاخالی داد و رفت. از اتاق زد بیرون، منم دنبالش کردم؛ حالا اون بدو من بدو، یه دفعه با یه چیز برخورد کردم و از این برخورد ناگهانی جون من بگو چی شد؟ مثل این رمان ها به یه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پسر قد بلند خوشکل و عضوله ای برخورد کردم و عاشق شدم، اما خیر با مدیر عجوزه برخورد کردم و انقدر ناگهانی بود که کل آب داخل دهنم رو توی صورت آرایش کرده اش خالی کردم و این گونه است که خدا به دادم برسه، داشتم واسه فاطی که بی صدا می خندید و شکلک در میاورد و دست کمی از دلقک نداشت با چشم و ابرو خط و نشون می کشیدم که با داد عجوزه جون به خودم اومدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نفس بسته دیگه دست از بچه بازیات بردار مثلا بزرگ شدی، همین که پدر مادر نداری دلیل نمی شه هیچی نفهمی آخه این وضعیته که شما چشم سفیدا دارین؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حالا من گیر کرده بودم بخندم یا گریه کنم؛ بخاطر حرف زشتش که از خودش زشت تر بود، یا بخاطر صورتش که به لطف من این جوری شده بخندم، خندیدن رو ترجیح دادم چون به قول فاطی پوست کلفت شدم. زدم زیر خنده خدایی خنده داشت ها محمدی عجوزه الآن به لطف من ارایش خوشکلش بد شده بود، ریملش پایین اومده بود یکی نیست بگه پولدار خسیس ریمل ضد آب بخر، موهاشم از رو مقنعه اش زده بود بیرون و جوری بود که انگار گاو لیسش زده باشه آخ ننه نگاه چجوری نگاهم می کنه دود از گوش هاش بیرون زد، فاتحه ام رو بخونید که به دیار اوس کریم می شتافم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما از خوش شانسی من، محمدی جان با داد و بی داد فریاد کشید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ امروز خداهم این خوشحالیو نمی تونه از بین ببره چه برسه به توی بی کس و کار، حالاهم برو اتاقت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بغضم گرفت ولی پیش این عجوزه به روی خودم نیاوردم و با یه پوزخند به سمت اتاقم رفتم. محمدی بد می بینی روزی میاد التماسم کنی پیر خرفت! نمی دونم توهم زدم یا واقعیت بود اما سنگینی نگاهی رو، روی خودم حس کردم اطراف رو نگاه کردم ولی جز من و فاطی کسی نبود، اونم که به دیوار زل زده بود. خب حتما توهم بوده اه من برم به ناراحتی ام برسم عمه ام که الان بغض نکرده بود. بیخیال و آسوده وارد اتاق شدم ولی خب زیاد هم بیخیال نبودم، پشت در قایم شدم تا فاطی جونم تشریف بیاره، انتظارم زیاد طول نکشید، در بازشد و فاطی وارد شد و باصدای بلند که خودمم کر شدم گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_پخ

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بیچاره صدمتر پرید هوا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

می دونستم از این جور غافل گیر کردن ها می ترسه، هر هر کرکرشروع کردم به خندیدن از ترس کمی تو هنگ بود ولی وقتی به خودش اومد یورش برد سمتم، مثل تام و جری فرار می کردیم من جری اون هم تام بود، نزدیک بود بهم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برسه منم بخاطر این که خامش کنم فاز چس ناله بهم دست داد وروی زمین نشستم با آه و ناله شروع کردم به چرت و پرت گفتن:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اخ پام خدا پام ننه جون دخترت زلیل شد، اخ مردم اخ شوهرت زیر تریلی بمیره فاطی، الهی بچه هات بی بابا بشن الهی سوسک شی پا بکوبونم روت له شی و خون سبزت عین چیز بینی بیرون بزنه، الهی بمیری راحت... هنوز حرفم رو نزده بودم که شلپ صدا اومد، می دونی صدای چی؟ نوچ نمی دونی صدای کله ی من که با دست این غول ناقص شد. مغزم سوت جانانه می کشید گریه ام گرفت، نه بخاطر این که مغزم داشت سوت می کشید فقط انگار می

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خواستم تلنگری بهم وارد شه که گریه کنم و منم شروع کردم های های گریه کردن. فاطی هم از اون ور هی قربون صدقه ام می رفت ولی دلم می خواست گریه کنم، دلتنگ بودم نمی دونم دل تنگ چی یا شایدم کی؟ اما دلم بی قرار بود. فاطی آروم کنارم نشست و من رو توی بغلش فشرد، آخ تف تو این شانس الان باید جای این عجوزه یه پسر

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خوشتیپ این جا بود اه گندت بزنن. خدا ترشیدم وقتش نیست شاهزاده ام رو بفرستی پایین؟ پوسیدم باو. با دیدن تیشرت سفید فاطی کرم های بدنم شروع کردن به جنب و جوش، با تمام قدرتم آب بینیم رو توی تیشرت ناناز فاطی خالی کردم، آخیش جیگرم حال اومد. فاطی که متوجه این حرکتم شد با چندشی یه نگاه به من و یه نگاه به تیشرتش کرد، منم که رادارم از حس خطر، تکون خوردند توی یه حرکت آنی بلند شدم فاطی داد زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نفس می کشمت به مولا گیرت بیارم می کشمت، زبونی براش درآودم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اگه می تونی بیا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ای خدا چه غلطی کردم دختر ها هم که نیستن، چه گوری رفتن اه لعنت به این شانس! تصمیم گرفتم خودم رو تاجایی که می تونم مظلوم کنم و یه قطره اشک هم از چشم های دریایی ام پایین اومد. فاطی هم با دیدن اشک هام انگار خامشده باشه، اومد پیشم و یه نگاه به اطراف انداخت و تو یه حرکت تیشرتش رو درآورد و تو صورتم پرتش کرد و پیروزمندانه گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_برو بشورش بپوشم نفس جونم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منم متقابلا لباس رو پرت کردم تو صورتش و طلب کارانه گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خودت مگه چلاقی؟ هوم؟ دست نداری ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ د آخه نفس بفهم تو کثیف کردی خودتم بشور.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

راست هم می گفت، با عصبانیت تیشرت رو ازش گرفتم. تازه چشمم بهش افتاد، دیوونه ل*خت مقابلم ایستاده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این دختره حیارو قورت داده یه تشت آب هم روش!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با چشم به بدن برهنش اشاره کردم گمشه لباس بپوشه، اونم بی حرف رفت و یکه لباس برداشت و پوشید، ولی لامصب عجب سی*نه هایی داشتا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وجی باز به حرف اومد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چشماتو درویش کن دختره ی هیز

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ وجی سکوت کن جون عشق نداشته ات حس تو یکی رو ندارم به مولا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ باشه خفه شدم برو بشور .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منم بجای سروکله زدن با وجی جون وارد حموم شدم واسه حمالی کردن. آخه نفس دیوونه کرم های بدنت الان جواب گو هستن آخه؟ ولش حالا. لباس رو شستم یه نگاه به ساعت انداختم. اوه ساعت هشت شب بود، به سمت غذاخوری رفتم؛ چون طبق قانون باید قبل ساعت هشت تو غذاخوری باشیم، پیش دختر ها رفتم فاطی عین بچه ها دوتا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستش رو روی دوتا صندلی باز کرده بود، یکی اش برای من اون یکی هم برای آوا. تواین پرورشگاه من، آوا و فاطی باهم صمیمی بودیم ولی آوا چشم عسلی رو امروز ندیدم، چون با عشقش قرار داشت، با دیدن دوباره ی وضعیت فاطی، یاد بچه گی هامون افتادم همیشه وقتی سرصف جمع می شدیم و من می رفتم جایی، آوا پاهاش رو صد و هشتاد درجه باز می کرد و جا می گرفت تا برمی گشتم و بماند چقدر فحش می خورد. بوی غذا که به مشامم رسید، فهمیدم چقدر گشنم پس کنار سلف رفتم و غذا ام رو اوردم کنار بچه ها نشستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فاطی با طعنه گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_هی چشم سفید تشکر نکنی ها می میری

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ اولا با عرض پوشش چشمم سفید نیست آبیه دوما بدرک، مگه من گفتم دستاتو مثل الاغ باز کنی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ نفس تو، توی جنگل به دنیا اومدی؟باتعجب گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نوچ چرا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ چون زیادی اسم دوستاتو می بری.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نه عزیزم انقدر کنار یه حیوون نشستم که خود به خود همه اش اسم حیوون زبون بسته میاد تو ذهنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ خیلی بچه پرویی بیا بشین غذات رو کوفت کن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ چشم توهم زر نزن و غذاتو بخور جوجو و لپش رو کشیدم و نشستم عین سومالی ها به غذام حمله کردم. اخیش چقدر گشنه ام بود...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آوا عجیب بود نیومد غذاخوری، لامصب انقدر شکمو بود که غذا واسش تو اولویت قرار داشت. بعد غذامون سربه زیر به سمت اتاقمون رفتیم. آوا رو تختش عین خنگ ها دراز کشیده بود و لبخند ملیح م یزد، با فکر شیطانی که مثل یه چراغ رو سرم فعال شد لبخند شیطانی رو لبم نشست، روکردم سمت بچه ها و دستم رو به نشانه سکوت گذاشتم رودماغم، اون ها هم مثل خنگ ها سرشون رو تکون دادند. آروم و پاورچین پاورچین به سمتش رفتم. اخی مجنون نه،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مجنون مرد پس لیلی جونم تو فکر ارشیا (دوست پسرش)غرق بود و عین آفتاب پرست رنگ عوض می کرد، غافل از اطرافش بود. کنارش رفتم و از ته دل یه جیغ جانانه کشیدم؛ خودمم از صدای کوچولوام کر شدم. آوا عین جن زده ها بلند شد و خشک وایساده و بود و چشم هاش اندازه نعلبکی گنده شده بود و دهنشم از ترس و شوک وارد شده باز و بسته می،شد. با دیدن قیافه اش بلند زدم زیرخنده، وقتی به خودش اومد فریاد کشید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نفس بخدا می کشمت!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بوی خطر به مشامم رسید واسه همین تند تند گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چه خبر از ارشیا جون دومادمون خوب بود؟ باهم چی کار کردین شیطون!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پشت بندش یه چشمک خوجل زدم. اون هم انگار رفته باشه تو خلسه، سربه زیر شد و خندید. نه بابا پاک دیوونه شده دخترم یه پس گردنی بهش زدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_تعریف کن با آقایی رمانتیکت چی کار ا کردین؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نفس خیلی خوش گذشت رفتیم شهربازی سوار وسایل ها شدیم و بعد ازاون رفتیم بستی خوردیم و چیز شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باهمین کلمه سرخ شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بچه ها از اون ور باهم ، با لحن کشداری گفتند:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اوه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

معلومه بچه ام کار خاک برسری کرده. ماجرا رو تعریف کرد و بله ارشیا جان زده لب آوا رو ناکار کرده و تو حلق هم دیگه رفتن. بعد کمی مسخره بازی سمت تختمون رفتیم و تقریبا بی هوش شدیم. بازم همون چشم های سبز مثل طبیعت! یه آرامش خاصی توش بود. انگار بااون چشم ها همه غم و غصه ها یادم می رفت نزدیکم شد. لب هاش هر لحظه نزدیک و نزدیک تر می شد و چشم هام ناخوداگاه بسته شد. حس گرمی لب هاش روی لب هام من رو به اوج رسونده بود. لامصب لب هاش چقدر نرم بودند، به کمرم چنگ زد؛ منم متقابلا دستم رو دور گردنش انداختم و موهاش رو چنگ زدم. حریصانه می بوسید، انگار هیچ کدوم قصد جدا شدن از هم رو نداشتیم. مک عمیقی به لبم زد، از خواب بیدار شدم. کل بدنم خیس شده بود؛ این خواب چرا انقدر واقعیه؟ آخه مگه رویا نیست پس چرا من همه رو حس کردم؟ با یادآوری لب هاش بدنم گر گرفت. پسر چشم سبز تو کی هستی؟ دارم به یه رویا دل می بندم؟ خسته شدم! این خواب ها دیگه چی هستند؟ اما باز با یاداوری لب هاش گر گرفتم. حس کردم یکی پشت سرمه، نفس های داغش که به گردنم می خورد تنم رو مور مور می کرد. ترسیدم خیلی هم می ترسیدم! قلبم رفته بود رو هزار، بدنم می لرزید، ولی منکر لذتی که به بدنم سرازیر شد نمی شم. با ترس کم کم سرم رو برگردوندم، ولی کسی پشت سرم نبود حتما توهم زدم، ولی اون واقعی بود خیلی هم واقعی بود، هیچ توهمی انقدر واضح حس نمی شه، می شه؟ اوس کریم داری دیوونه ام می کنی؟. باهمین فکرها بود که چشم هام گرم خواب شد. صبح با وحشت عین جن زده ها بلند شدم و به ساعت نگاه کردم، وای ساعت از هشت گذشته بود، با عجله بلند شدم یکی از جوراب هام رو پام کردم، عه یادم اومد امروز پنجشمه ست و مدرسه تعطیله، پس خیلی شیک و مجلسی جوارابم رو از پام درآوردم و خیلی آروم رفتم رو تخت و بازم خوابیدم. با سروصدای بچه ها بیدارشدم. آوا مثل همیشه داشت جلو آینه قر می داد و فاطی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داشت ناخون هاش رو لاک می زد، بقیه ی بچه ها هم هرکدوم مشغول کاری بودند، یکی موهاش رو شونه می کرد، نگین هم صورت تینارو اصلاح می کرد و.... با صبح بخیر بلندی که گفتم همه سرها به سمتم برگشتند همه با دیدنم پقی زدند زیر خنده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

متعجب از این خنده شون گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_هه هه زیر اب بخندین مگه براتون جوک گفتم؟ ده نهای گشادتونو باز کردین و می خندین. ولی برعکس انتظارم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بازم خندیدن، فاطی و آوا از شدت خنده داشتند تشک تخت رو گاز می گرفتن و قرمز شدند. وا این ها چشونه دیوونه شدن؟ همه بهم نگاه می کردن و می خندیدن. بیخیال این خنگ ها بلند شدم رفتم جلو آینه صورت نازم دو ببینم که

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بادیدن تصویر خودم تو آینه شوکه شدم! ها این منم؟ دورلب هام با خودکار قرمز خط کشیده بودن، با خودکار سیاه کنار بینیم یه دایره ی بزرگ کشیده بودند که شبیه یه خال بزرگ بود. رو پیشونیم و دور چشمم با خودکار آبی، دایره بزرگ کشیده بودن، با ماژیک هم واسم سیبل گذاشته بودن. خودمم خنده ام گرفت، ولی با همه توانم یج جیغ

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کرکننده کشیدم و بهشون حمله ور شدم. انقدر تو سرو کله هم زدیم که، خسته شدیم و تازه یادمون اومد نرفتیم واسه صبحانه، خب دیگه صبحانه پر. از گشنگی نمی دونستم چه خاکی تو سرم بریزم. یه ساعت دیگه نهار می دادند. ای خدا چی میشد پرورشگاه انقدر قوانین نداشته باشه. بازم رفتم رو تختم ولو شدم، ولی یادم اومد صورت خوجلمو نشستم، پس به طرف سرویس بهداشتی رفتم. گلاب به روتون، کار لازم رو انجام دادم و صورت خوشگلم رو شستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو آینه داشتم به خودم نگاه می کردم که؛ صورت پسر چشم سبز رو پشت سرم دیدم. ها چشم هام اندازه نعلبکی که هیچ اندازه یه بشقاب گنده شد، با یه لبخند ملیح که چالش رو نمایان کرده بود بهم خیره شده بود. خدا این چه توهمیه دیگه. یه بار چشم هام رو بازو بسته کردم ، غیب شده بود. ولش باو حتما خیالاتی شدم، ولی چرا انقدر

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

واقعیه؟! اخ اوس کریم جان عزیزت دست از سر من بردار. بیخیال از سرویس خوشبو زدم بیرون، عجیبه ها امروز وجی جون (وجدان)حرفی نزده بود. همین که خواستم نفس آسوده ای بکشم، وجی زلیل شده به حرف اومد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چیه نفس خانوم دلت تنگ شده بود برام؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نه فک کردم مردی و راحت شدم، دیگه کسی نیست پارازیت بندازه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ من پارازیت باشم تو پیام بازرگانی هستی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ هه هه پیام بازرگانی خوبه حداقل یه خوب ی داره، ولی پارازیت فقط رومخه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به در اتاق که رسیدم بحثم رو با وجی جون تموم کردم. وارد اتاق شدم بچه ها درحال درس خوندن بودند، منم به سمت آینه ی اتاق رفتم. نشستم موهام رو شونه کردم. موهام پایین کمرم بود، صاف بود بدون هیچ موجی، رنگ موهامم قهوه ای بود. سرنوشتم رو اصلا دوست نداشتم اما عاشق ظاهرم بودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وجی بازم به حرف اومد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_از خودشیفته

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خود شیفته نیستم فقط خوشگلم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وجی مثل همیشه یه دفعه گم و گور شد. موهام رو بافتم و بلند شدم رفتم کتابم رو بیارم یکم درس بخونم، اما با نهایت تعجب اتفاقی افتاد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هوم چیه منتظر چی بودین؟ منتظر جادو بودین؟ اما نوچ درنهایت تعجب، کتاب ازم دوری کردو گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ بهم دست نزن، برو اونور، تو ازما نیستی، تو یه موجود ناشناخته ای.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اوخی عزیزم من رو نمی شناخت. منم خواستم اذیت نشه ازش دور شدم. روتختم ولو شدم، حتما می پرسید چرا رو صندلی ولو نمی شم؟ عاخه اینجا خونه خاله نیست، که پراز وسیله باشه، فقط چند تاتخت این جا هست و یه کمد کنار تختامون که به قول محمدی عجوزه باید از خدامونم باشه. تو فکر غرق شدم؛ تو چشم های سبز رنگ که بهم ارامش خاصی می داد. انگار سال هاست می شناسمش، انگار نیمی از منه؛ اما جز تو رویاهام حتی یه بار اون رو

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ندیدم. راستش دلیل این همه خوابیدنم اونه، چون تنها تو خوابم می تونم ببینمش، اون لب های نرم، چشم های سبز رنگ دنیام شده. از همون بچگی بی پدر مادر بودم و فاطی همه کسم بود. می گفتن تو سرمای زمستون من رو لای پتو گذاشتن جلوی در پرورشگاه و رفتن. هیچ وقت با خودم نگفتم، خونواده ام بد بودن یا بیرحم، چون شاید مجبور شده باشن. یه چیز ته دلم می گه شاید بخاطر خودم بوده. پوف باز خر شدم. من و آوا باهم بزرگ شدیم ولی فاطی فقط سه ساله این جا اومده. گویا مادرش و پدرش فوت شدن، فامیلی نداشتن و چون سنش کم بوده فرستادنش پرورشگاه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با فاطی زود گرم شدم و یکی شدیم، درسته خله ولی انصافا عین خواهرم دوستش دارم. تو همین فکرها بودم، فاطی صدام زد بریم ناهار، تازه یادم اومد چقدر گشنه بودم. به غذاخوری که رسیدیم هممون عین قحطی زده ها به غذا حمله کردیم. غذا که تموم شد به حیاط رفتیم برای ورزش، غذامون هضم شه. بعله دیگه ما به سلامتیمون اهمیت می دیم. گوشه ی حیاط چشمم به دوچرخه خورد. چشم هام برق زد، آوا هم خیره به دوچرخه بود به هم دیگه یه نگاه انداختیم و با یه لبخند شیطانی به طرف دوچرخه رفتیم. آوا فرمون رو گرفت و منم پشت آوا سوار دوچرخه شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستم رو از هم باز کرده بودم و هرهر می خندیدم بچه هاهم دورمون می خندیدند و قر می دادند، دخترها آهنگ شهاب مظفری یکم دلبریتو کمترش کن رو میخوندند:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چیکار میکنی اینجوری که دیوونه میشم بیا دلبریتو یکم کمترش کندلم عاشقه بیشتر از این نذار عاشقت شم داره میره قلبم بیا باورش کنحدی داره دل بردن واسه تو مردن همه ی عالم ای وای چه بده حالمدلم دیگه طاقت نداره دلم بی قراره داره کم میاره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیگه خستم از حالت چشم تو حالای باحاله نصف کارهدلم دیگه طاقت نداره دلم بی قراره داره کم میارهدیگه خستم از حالت چشم تو حالای باحاله نصف کاره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

میلرزونه این زلزله قلبمو دین و ایمونمو زندگیمو بهم ریخته چشاتیه آدم توی زندگی غیر اینکه کسی مث تو داشته باشه مگه چیزی میخوادحدی داره دل بردن واسه تو مردن همه ی عالم ای وای چه بده حالمدلم دیگه طاقت نداره دلم بی قراره داره کم میارهدیگه خستم از حالت چشم تو حالای باحاله.........

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دلم دیگه طاقت نداره دلم بی قراره داره کم میارهدیگه خستم از حالت چشم تو حالای باحاله نصف کارهدلم دیگه طاقت نداره دلم بی قراره داره کم میاره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیگه خستم از حالت چشم تو حالای باحاله نصف کاره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اون ها قر می دادن و منم دست هام رو باز کرده بودم و می خندیدم. نمی دونم چی شد یه دفعه از پشت افتادم و نشیمن گاهم درد گرفت. آخم بلند شد، اون ها هم به جای کمک کردن می خندیدن، رو آب بخندید. الهی شوهر کچل گیرتون بیاد که سرش شب ها عین چراغ نور بده. بلند شدم، مثل اردک راه می رفتم و دستم رو، روی نشیمنگاهم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گذاشته بودم، با دیدن این صحنه بازم پقی زدن زیر خنده، خودمم درد رو فراموش کردم و خندیدم. بازم مشغول بازی و رقص شدیم، حسابی که خسته شدیم، به سمت اتاقمون رفتیم. همه روتخت ولو شدیم، کمی استراحت کردیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بلند شدیم اسم و شهرت بازی می کردیم، البته بماند که من همه اش سرم تو برگه اون ها بود، ومتاسفانه باوجود جر

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زنی های من، آوا مثل همیشه برنده شد. بعد از بازی به سمت حموم رفتم بو لش مرده می دادم. (چندشتون نشه فقط اغراق کردما) وارد حموم شدم. لباس هام رو دراوردم به تن بلوری ام خیره شدم سی*نه های برجسته ام زیادی خودنمایی می کرد، اوه نگاه باس*نمم بخاطر افتادنم کبود شده بود، البته من یکی نوازشمم کنه کبود می شم از بس نازکم. بعد از کری خوندن و قردادن دل از حموم کندم و حوله رو دور خودم پیچیدم، البته حوله جان از رو سی*نه ام تا زیر باس*نم بود. از حموم بیرون اومدم. به محض این که وارد شدم، عین بز بهم زل زل زدند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

طلب کارانه گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ها چیه فرشته ندیدین؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نرگس(یکی از دخترای خوابگاه) گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ دیده بودیم اما به این زشتی رو نوچ همه بااین حرفش پقی زدن زیر خنده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ هه هه از خداتم باشه مثل من خوشگل باشی عنتر

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ خدانکنه مثل تو باشم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ گربه دستش به گوشت نمیرسه می گه پیف پیف بو می ده و زدم زیر خنده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ گربه شدم الان؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ ازاولم بودی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فاطی که از کل کل ما خوشش نیومده بود، گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_گمشو نفس الان میام می خورمت ها و به این حرف مسخرش کلی خندید. سرپایی پام رو درآوردم و به طرفش پرتش کردم، خورد تو صورتش آخیش حقش بو د پرو! دادی کشید ولی بهش توجه نکردم. به سمت کمد کوچولوی کنار تختم رفتم و یه تیشرت سفید و یه شلوار آبی برداشتم جلو اون ها تنم کردم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد کمی حرف زدن، بالاخره وقت شام شد و همه شاممو نرو خوردیم و عجیب اینجا بود که پیراشکی هم بود و این از اون عجوزه(محمدی)بعید بود. خب حالا هرچی ماکه تا تونستیم پیراشکی خوردیم و من الان شکمم درد می کنه و تو راه دستشویی ام و گلاب به روتون اسهال شدم، نخند دارم می میرم مگه شماتاحالا اسهال نگرفتین؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیشب اصلا نتونستم بخوابم. شکم درد داشتم و زود زود بلند می شدم و به سمت دستشویی می رفتم. انگار پیراشکی بهم نساخته بود. یه هفته خیلی زود گذشت و امروز می دونید کجام؟ نوچ نمی دونید الان تو کلاس نشستم و امتحان می دم و نگاهی به برگه ی عزیزم انداختم، سفید سفید بود. به فاطی نگاه کردم، انقدر تند می نوشت هرکسی می دید می گفت این خانوم رو دارن دنبال می کنن، جوری که معلم نشنوه روبه فاطی گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_پیس پیس.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ولی جوابی نگرفتم بازم کارم رو تکرار کردم، غافل از یه نگاه فاطی، از حرص کری و ناشنوایی اش موهای بلندش که از مقنعه اش بیرون زده بود، رو با تمام تواونم کشیدم؛ آخ بلندی گفت. توجه معلم بهمون جلب شد، خاک تو سرت فاطی، خودم رو زدم به کوچه ی معروف علی چپ و الکی مثلا داشتم روبرگه چیز می نوشتم معلمم درست اومد کنار من وایستاد. نگاه چه زشته زنیکه ی خرفت! بیخیال تقلب شدم هرچیزی رو که یاد گرفتم و نگرفتم نوشتم، نصفشم از ذهن باز خودم کمک گرفتم، بلند شدم و برگه رو، روی میز گذاشتم و سرجام برگشتم. کلاس امروز هم بالاخره تموم شد و مثل لشکر شکست خورده به پرورشگاه برگشتیم. همه لباسامون رو درآوردیم و به سمت غذاخوری رفتیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

غذامون که تموم شد. به اتاق برگشتیم و چند تا زیورآلاتی که درست کرده بودیم رو ببریم بفروشیم، به بازارچه ی قدیمی رسیدیم، زیورآلات دستی رو چیدیم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

درحال فروش زیور آلات بودیم، چند پسر جوون اومدن. پولدارهای بی خاصیت یکیشون که موهاش مثل جوجه تیغی سیخ کرده بود چندش و حال بهم زن گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_جـون بخورمت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حالا با کدوممون بود نمی دونم و نمی خوام بدونم. اون یکی بدتر از اون گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_جااین کارها شب رو باما بگزرونین بد نمی گزره ها، پولم درمیارین و چشمکی زد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد زری که زد کفش هام رو در آوردم. خواستم بزنم تو کله شون که همه زدن زیر خنده، (منظورم از همه دوست های خودم و اون پسرهای بی ریخته) منم عین بز بهشون زل زدم، فاطی به پاهام اشاره کرد، بادیدن پام خنده ام گرفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جورابم پاره شده بود و انگشت بزرگه ام زده بود بیرون، اوف خدا جلو این بچه ننه ها ضایع شدم. ولش باو خودم سلامت! به دخترها تیزنگاه کردم که حساب کار دستشون اومد و خفه شدن. پسرهارو هم دک کردم، البته باکلی فحش که درست نیست بگم، یاد می گیرین بدبخت می شم. دخترها ازم معذرت خواهی کردنن و با لحن ناراحتی گفتن:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_متاسفیم خندمون گرفت نتونستیم جلو خودمونو بگیریم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از چهرشون معلوم بود جلو خنده شون رو گرفتن، چون عین گوجه سرخ شدند. خب خودمم بزور جلو خودم رو گرفته بودم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بااین حال خشک و عصبی گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_باشه نمی خوام درموردش چیزی بشنوم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اون هام که انگار باور کردن ازشون عصبی ام خفه شدن، ولی خب عصبی نبودم ها، اگه برای اون هان یه همچین اتفاقی می افتاد؛ منم می زدم زیر خنده. اخه یکی نیست بگه جورابت پاره ست غلط می کنی کفشت رو درمیاری دختر! یکم دیگه زیورآلات فروختیم، یه دختر انگار از دماغ فیل افتاده باشه اومد و قیمت هارو پرسید، ماهم قیمت همشون رو واسه خانم گفتیم. بعد از توضیح ما، چینی به بینی عمل کرده اش داد و باطعنه گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_انتظاردارین از شما گداگشنه ها چیز بخرم و پشت بندش یه پوزخند زد. معلوم بود رلش ولش کرده و می خواد حرصش رو سر یکی خالی کنه و کی بهتر از ما؟ منم متقابلا پوزخند زدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ماهم چیزی به جن*ده ها نمی فروشیم خانم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ خفه شو دختره ی گدا تو کی باشی به من می گی جن*ده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ گلم من نفسم نفس حتما چیزی ازت دیدم که م یگم جن*ده و پشت بندش یه چشمک زدم. دخترها پقی زدند زیر خنده. دختره با عصبانیت دادی زدو دمش رو گذاشت رو کولش و گورش رو گم کرد. مردشورتون و ببرم پولدارهای بی خاصیت (قصد توهین به هیچکسی رو ندارم دوستای گلم) بعد یه ساعت بساط رو جمع کردیم و به سمت پرورشگاه رفتیم. توراه بودیم یه دختر کوچولو و ناز دست مامانش رو گرفته بود و باهم خوشحال قدم می زدند دروغ چرا؟ حسودی ام شد و بغضم گرفت. به بچه ها نگاهی انداختم، حال اون هاهم از من بهتر نبود. با لحن شوخی بهشون گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بریم جوراب بخریم که باز ضایع نشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اون هاهم انگار از فاز غم پرت شده باشن، پقی زدند زیر خنده نرگس گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بریم تا بازم آبرومون رو نبری و هرهر زدن زیر خنده. نخواستم تو ذوقشون بزنم چون خودم خواستم این خنگ ها از فاز دپ بیرون بیان. جوراب خریدیم و به سمت پرورشگاه رفتیم، ارشیا (دوست پسر آوا)جلو در پرورشگاه ایستاده بود. سوت می کیشد و رژه می رفت. آوا همین که چشمش به ارشیا افتاد، مثل خری که بهش تیتاپ داده باشن ذوق زده شد و به طرف ارشیا دوید. ارشیا چیزی به آوا گفت و آوا عین گوجه فرنگی سرخ شد. آوا بطرف ما برگشت و با ذوق و خوشحالی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بچه ها زود برمی گردم فعلا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

براش دست تکون دادیم و وارد پرورشگاه شدیم. با محمدی روبرو شدیم، بااخفم بهمون خیره شد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_تااین وقت کجا بودین؟فاطی بااحترام گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خانم محمدی زیورآلات فروختیم واسه همین دیر شد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ باشه برید اتاقتون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هه هه اگه نمی گفتی نمی رفتیم پیرخرفت. داخل اتاق شدیم هممون خسته بودیم و از شانس بد فاطی، امروز نوبت فاطی بود حیاط رو بشوره. چون حیاط رو باید خودمون می شستیم وماهم نوبتی کرده بودیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فاطی با قیافه زاری بلند شد بره حیا ط رو بشوره. منم چون حوصله ام سررفته بود، دنبالش رفتم و رو پله نشستم، حیاط شستن اون رو دید می زدم. دختر خیلی خوشکلی بود با چهره ی آروم، ولی خب قیافه اش به یه دختر هجده ساله نمی خورد. تو حال خودش بود یه فکر شیطانی به سرم زد. به طرف شیر آب رفتم و آب رو بستم. باعجله اسم فاطی رو صدا زدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_فاطی، فاطی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو هنگ بود انگار به چیزی فکر می کرد چون متوجه بسته شدن آب هم نشد و این به نفع من بود. با قیافه ی متعجبی گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_فاطی فاطی نوک لوله ی شیلنگو ببین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اونم از دنیا بی خبر کاری رو که گفتم رو انجام داد و منم آب رو تااخرین فشار باز کردم و فاطی کلا خیس شد. انقدر تو هنگ بود که حتی شیلنگ رو از روی صورتش دور نکرد. شیرآب رو بستم که انقدر خیس نشه. فاطی باعصبانیتی که ازش بعید بود گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نفس

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_جــون نفس خواهریم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ کوفت می کشمت و به طرف شیرآب رفت و شیلنگ رو به سمتم گرفت یکم خیس شدم ولی جاخالی دادم، ول کن نبود این دختر. با شوخی و مسخره بازی حیاط رو شستیم و به سمت حموم رفتیم. بعد از حموم به سمت غذا خوری رفتیم اصلا حس خوردن نبود، واسه ی همین سهم خودم رو به آوا دادم. نمی دونم چرا؟ ولی حس می کردم اخرین شبه باهاشونم، بغض عجیبی راه گلو ام رو گرفته بود. باز خل شدم، همه شون تو ارامش عجیبی که ازشون بعید بود غذاشون رو تموم کردن و بازم به سمت اتاقمون رفتیم. یعنی تااین حد زندگیمون کسل کننده بود. فردا هم تولدم بودا ببینم این ها چی می خرند واسم. نشسته بودیم می خواستیم درس بخونیم، که یهو برق ها قطع شدن چندتا شمعاضافی داشتیم، برعکس بچه ها من اصلا از تاریکی نمی ترسیدم برعکس ازش لذت هم می بردم، شب کوری هم نداشتم (اون هایی که تو باووجود ماه تاریکی نمی تونند ببیند یا حس کنند بهشون می گند شب کور). تو کشوی کنار تختم یه شمع برداشتم و گوگرد هم که شکر خدا بود. خواستم شمع رو روشن کنم با چیزی که دیدم دهنم اندازه غار باز شد. ای...ای...این امکان نداشت چ...چ...چطور ممکنه؟ امکان نداره، دستم که به آتیش خورد هیچی رو حس نکردم، دریغ از یه سوزش!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

واقعا چرا حس نمی کردم؟ این غیر ممکنه، حتما بازم خیالاتی شدم؛ فاطی متوجه من شد با تعجب کنارم اومد، پس توهم نزدم، این بار واقعی بود. روبه فاطی بالکنت و بریده بریده گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ت...ت...توهم می بینی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اره ولی این امکان نداره، غیرممکنه نفس!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باترس و بریده بریده گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_فاطی می ترسم چرا حس نمی کنم نکنه فلج شدم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ دیوونه شدی نفس، اگه فلج می شدی که دستت تکون نمی خورد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

راست می گفت، باز خل شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باترس و وحشت گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_فاطی الان چیکارکنیم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ هیس به کسی نگو تا فردا می ریم پیش کسی ازش می پرسیم باشه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منم سری تکون دادم و با ترس سمت تختم رفتم. فاطی هم انگار دل شوره داشته باشه به طرف تختش رفت و دراز کشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ذهنم پر کشید به شاهزاده چشم سبزم به این که دیگه رویا تموم می شه، یه حسی بهم می گفت که دوری ازش تموم می شه. تو همین فکرها بودم نمیدونم چی شد احساس خوابالودگی کردم و خوابم گرفت و از دنیای واقعی فاصله گرفتم. سوز بدی رو تو بدنم حس کردم اه چی شد یهو حتما نازی (یکی از دخترای پرورشگاه)پنجره رو باز گذاشته.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم هام رو باز کردم و گنگ به اطراف نگاه کردم. وا این جا کجاست آخ این جا کجاست؟ جون نکنه خوابم؟ اره حتما خوابم. پس شاهزاده چشم سبزم کجاست؟ از رو تخت گرم و نرم بلند شدم. چی می شد این خواب هام واقعیت پیدا کنه، اخ خدا، یهویی شلپ زمین خوردم، آخم بلند شد ای مامی وای مامی نداشته ام دخملت مرد اخ، این لباس چیه؟ اخ کمرم اخ پام، اخ الهی جز جیگر بگیری الهی، بااون درد انگار خوابم پرید. به اطراف نگاه کردم دهنم از تعجب، اندازه غار باز شد. آخ این جا کجاست هعی خواب جون چی می شه واقعیت پیدا کنی هوم؟ ببین این جا رو اوس کریم چاکرتم بااین رویاها. پنجره هاش رو، اخ اخ چه درخت هایی اوی من وسط جنگل بودم از خوشحالی یه جیغ از ته دل زدم در یهو باز شد. هوم فاطی تو خوابم چی کار می کنه؟ عه این بار فاطی هم هست. بعد اون یه خانم خوجل

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم قهوه ای، لب های صورتی، بینی متناسب با صورتش، موهای فر درشت، پوست گندمی و قد بلند واندامی و شیک رو دیدم، چند زن دیگه بعد اون ها وارد شدن. فاطی یه لباس شیک و خوشگل پف دار، دکلته که روی بالاتنه اش سنگ آبی و قرمز کار شده بود، روی شونه اش با یه تور قرمز پوشونده شده بود و دامنش با تور تزئین شده بود و قرمز پوشیده بود و اون زن هم یه لباس پر زرق و برق و شیک پوشیده بود و اون چند نفرم یه نوع لباس پوشیده بودند، زنی که نمی شناسمش، با چشم هایی که نگرانی توش موج می زد اومد جلو و با صدایی نگران و گرفته، گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_دخترگلم خوبی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هوم؟! دخترم؟ بااین حرف یه چیز تو دلم تکون خورد. دهنم عین ماهی باز و بسته می شد. انگار واقعی بود، ولی نه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خب من و فاطی کجا و این جا کجا؟ پس خوابه. با سردی چیزی روی صورتم جیغم رفت هوا! فاطی خله آب سرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پاشید رو صورتم احمق. همین که خواستم بلند شم چیزی اومد تو ذهنم. م...م...مگه من خواب نیستم؟ پس چرا بیدار نشدم؟ چرا این سردی و این حس درد رو انقدر واقعی حس کردم؟ یکی دیگه وارد شد و بامحض ورودش به دنیای بی خبری فرو رفتم. نور شدیدی به چشمم خورد، چشم هام اذیت شدن و چشم هام رو سریع بستم. کم کم نور شدید برام عادی شد، یکی از چشم هام رو باز کردم وقتی یکم عادی شد اون یکی رو هم باز کردم، دهنم عین غار باز شد وای خدا چه خوشگل! یه زن چشم آبی جلو روم بود. نمی دونم چرا؟ ولی دلم هواش رو کرده یاد چشم هاش رو کرده، اه خر نشو نفس. عه مگه من خواب نبودم پس چرا بازم خواب می بینم؟ خواب توخواب؟ واو چه جالبه. تو افکارم غرق بودم که اون زن صدام زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ نفسم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وای صداش چقدر ناز بود یه جور آرامش خاصی به آدم می داد. با بغض خاصی دست هاش رو ازهم باز کرد، منم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ناخوداگاه بدون اینکه کنترولی روی کارم داشته باشم به طرفش پرکشیدم و وقتی به خودم اومدم تو بغلش لم داده بودم. هم بغلش چقدر ارامش بخش بود. اصلا دوست نداشتم این لحظه تموم شه و باوجود این که بی میل بودم ولی مجبوری و برخلاف میل باطنی ام ازش جدا شدم. به صورتش که نگاه کردم چشم هاش دریایی شده بود. چرا گریه می کرد؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باهمون ارامش گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_قبل هرچی ذهنت رو برای پذیرفتن همه چیز آماده کن، خترم قراره اتفاقاتی رخ بده؛ خوب و بد تموم شدنش فقط و فقط دست توئه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منم هاج و واج نگاه اش می کردم ها چی گفت؟ اتفاق؟ اصلا این کیه؟ این دیگه چه خوابیه که تمومی نداره؟...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اون زن پشتم قرار گرفت. موهام رو روی شونه ام گذاشت و پشت بندش سردی یه شئ رو روی گردنم حس کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فکرکنم گردنبند بود. دستم رو گذاشتم روش، دروغ چرا دوست داشتم این گردنبند رو ببینم، چون از خواب بیدار شم دیگه نمی تونستم ببینمش و رودلم می موند. درحالی که دورم چرخ می زد گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_مثل بچه گیات خوشکل، ناز و معصومی و به همون اندازه شیطون!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

متعجب داشتم گوش می دادم. خدا کی بیدارمی شم؟ مغزم داره سوت می کشه به مولا. بدون توجه به تعجبم ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ نفس این گردنبند تورو از هرموجودی محفوظ می کنه هیچ وقت این رو از خودت دور نکن بازم تکرار می کنم هیچ وقت و تو هیچ شرایطی از خودت دورش نکن و با بوسه ای که رو پیشونی ام کاشت از خواب بلند شدم. فاطی و اون زنه (باران رو می گه دخترم هنوز خاله اش رو نمی شناسه خخخ) بالاسرم ایستاده بود. اه چرا بیدار نشدم الان باید پرورشگاه باشم. روبه فاطی با شوخی و خنده گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_فاطی دیوونه تو، توی خوابم چه غطی می کنی این جا هم دست از سرم برنمی داری دختر؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_تو خواب نیستی نفس به خودت بیاپقی زدم زیر خنده و میون خنده ام گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اخه فاطی من و تو کجا و این جا کجا؟یه صدای آشنایی توی ذهنم شنیدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چشم آبی دوست داشتنی توخواب نیستی به خودت بیا، یه کم صبر کن میام پیشتتوذهنم ذوق زده گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_شاهزاده چشم سبز؟قهقه ای زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_حافظه خوبی داری ها شیطون

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبم رو به دندون گرفتم، پاک خل شدم باخودم حرف می زدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بازم اون صدا اومد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خل نشدی خانمی الان میام و صدا قطع شد. به فاطی نگاه کردم با تعجب به گردنم نگاه می کرد دستم روی گردنم گذاشتم؛ با حس کردن اون گردنبند چشم هام گرد شد. دیگه قبول کرده بودم خواب نیست اما سرم درد گرفته بود، ای نجا کجاست؟ من و فاطی این جا چی کار می کنیم؟! دلشوره عجیبی داشتم. نمی دونستم چه خاکی تو سرم بریزم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بغض کرده بودم و قطره اشک سمجی از چشم هام سرخورد. اون زن اومد کنارم و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_هیس گریه نکن الان کارن میاد و همه چیز رو برات تعریف می کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تعجب کردم، ها کارن دیگه چه الاغیه؟ تو ذهنم چشم سبز قهقه ای زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خیلی پرویی دختر، وقتی اومدم کنارت به حسابت می رسم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منم با پرویی و تخسی تمام جواب دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ نمی تونی و تو دلم خندیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدای بم و گیرایی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خواهیم دید چشم دریایی. لبم رو گاز گرفتم، فاطی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چته نفس؟ خل بودی خل تر شدی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

می خواستم جوابش رو بدم ولی یه چیزی توی ذهنم جرقه زد، نکنه اون چشم سبز کارن باشه؟ اگه تخیل نیست، پس یعنی الان میاد؟ ولی چجوری بدون اینکه کنارم باشه تونست باهم حرف بزنه که بازم صداشو توذهنم شنیدم با صدای ضعیفی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_دختر ساکت شو الان میام همه چیز رو برات تعریف می کنم، انقدر ذهنت رو درگیر سوال نکن، این رو بدون تو دیگه خواب نیستی واسه ی بار هزارم می گم به خودت بیا لطفا، بذار منم تمرکز کنم، بعد که اومدم همه چیز رو برات تعریف می کنم باشه خانومی ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از لحن خانمی قند که هیچ کارخانه قندسازی تو دلم اب شد. بالحن شرمیگینی که ازم بعید بود گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_باشه، قهقه ای زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نیم ساعت دیگه کنارتم و صدا قطع شد. به اون زن نگاه کردم داشت بانگرانی بهم نگاه می کرد و با شک و گمان گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ دخترم حالت خوبه چرا هرچی صدات می کنیم جواب نمی دی؟ اتفاقی افتاده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم رو به معنی نه تکون دادم، لبخند پر محبتی به روم پاشید. با فکری که به سرم زد خیلی ناگهانی بلند شدم، فاطی و اون زن از این حرکت ناگهانی ام ترسیدن، فاطی دستش روی قلبش گذاشت، به قیافه ی خنده دارشون اهمیت ندادم و به لباسم نگاهی انداختم. واسه من خوشگل بود ولی خب لباس خواب بود و واسه وقتی که چشم سبز بیاد به درد نمی خوره اصلا شاید این صداهم توهم باشه، شاید نیاد، ولی به قول معروف کار از محکم کاری عیب نمی کنه. به فاطی که هنوز دستش روقلبش بود گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_فاطی یه لباس بده بپوشم، شاید یکی بیاد این جا ، لباس خواب مناسب نیست و باچشم به لباس خوابم اشاره کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فاطی سرش رو به سمت مخالفم چرخوند و بهم اهمیت نداد و این یعنی باهام قهره. اون زنه لبخندی زد و اومد جلو، دستم رو گرفت و من رو به سمت یه کمد سفید که کنار دیوار بود، برد. با باز کردن کمد دهنم باز موند...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اوی لباس هارو ببین، این جا پراز لباسه. اونم چه لباس هایی. اخ ننه چقدر خوشکلن. الان کدومش رو انتخاب کنم؟ پر بود از شلورارو تیشرت و این جور چیزها... اون خانمه یه لباس خیلی خوشکل آبی برداشت. لباس پف دارو بلند، رو سینه هاش و دور کمرش کلا سنگ کاری شده بود، ترکیبی از آبی آسمانی و آبی پررنگ مایل به نفتی بود. اون رو بهم داد وبا محبت و مهربانی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_عزیزم اینو بپوش الان دو نفر میان واسه آرایش و مدل موت باشه گلم؟ منم سری تکون دادم. فاطی اونور گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اه مامان پس من چی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ها چی مامان، این الان گفت مامان؟ نه بابا حتما من اشتباه شنیدم. اون که مامانش فوت شده بود. اون زن با خنده گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_دخترم ملکه ی مجلسمون نفسه عزیزم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من هاج و واج داشتم نگاهشون می کردم. فاطی متوجه نگاه تعجب زده ی من شد. اومد جلو و پس گردنی بهم زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_فضولی نکن کارن بهت می گه من حوصله تورو ندارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خواستم جوابش رو بدم، ولی اون زنه اومد و گوش فاطیو کشید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بیا بریم بیرون دخترم رو اذیت نکن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهشون نگاه کردم وا چقدر صمیمی، این خانم کیه؟ فاطی کیه؟ اصلا من کیم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اون زن اومد جلو و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_زود باش الان همه میرسن و بدون این که به من فرصت بده دست فاطی رو گرفت و رفت. یه در تو اتاق بود فکر کنم حموم باشه، پس بازش کردم. اوه خدا جون این جارو...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این جا اندازه ی اتاق پرورشگاه بود. یه وان گوشه ی حموم، کنار وان هم یه دوش بود، و کنار وان پر بود از شامپو که صددرصد هر کدوم برای یه چیز استفاده می شه. اوه خدای من وان دو نفره بود. بیخیال این فکرها شدم و بعد یه دوش به اتاق برگشتم. به طرف لباس خوشگلی که رو تخت بود رفتم و با دقت فراوان پوشیدمش. و جلوی آینه منتطر اون دو خانمی بود که اون زنه (باران) بهم گفته بود شدم. اصلا یادم نبود اسمش رو بپرسم و بفهمم کیه؟ تو همین فکرها بودم که در باز شد و دوتا زن وارد شدند و سلام کردند منم جواب سلامشون رو دادم. هنوز به خودم نیومدم که بهم حمله ور شدند و به جون صورت و موهام افتادن. دیگه زیر دستشون داشتم کلافه می شدم. یکی شون موهام رو می کشید که انگار دشمن خونیشم، اون یکم هی دستور می داد، مثلا می گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چشم هات رو ببند بازش نکن، پلک نزن"و از این جور حرف ها. بالاخره یکی از اون زن ها گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خب خانم خوشکل تموم شد، خوشکل بودی، خوشکل ترم شدی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ازش خوشم اومده بود. لبخند خجولی زدم و تشکر کردم. اون زنی که موهام رو درست کرد، بااخم به گردنبندم خیره شد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بانو این گردنبند متناسب با لباستون نیست لطفا درش بیارین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

میخواستم دربیارم، که یاد حرف اون زن افتادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

"هیچوقت گردنبند رو از خودت دور نکن هیچوقت"متقابلا اخم کردم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نه همین رو دوست دارم همین خوبه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما پافشاری کرد ولی من به حرفش اهمیتی ندادم و بیخیال گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ممنون ولی دیگه می تونین برید بیرون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اون هام بیرون رفتن. خب الان نفس خانوم وقته نگاه کردن به خودته. به آینه نگاهی انداختم با دیدن دختر روبه رو ام دهنم مثل ماهی بازو بسته می شد. ها این منم؟ الحق الانصاف خوشکل شده بودم. موهام رو فر درشت کرده بود و چند تا مروارید به صورت پراکنده رو موهام زده بودن. سایه ام رو گربه ای هم رنگ لباسم ترکیبی از نقره ای، آبی آسمانی و آبی پررنگ مایل به نفتی بود، که خیلی ماهرانه روش کار کرده بودن. خط چشمم گربه ای پهنی کشیده بودند، که چشم هام رو درشت تر نشون می داد. رژلب قرمز مایل به جیگری هم به لبم زده بودند و لبم رو برجسته تر نشون می داد درحال تجزیه و تحلیل صورتم بود که در باز شد و فاطی با همون لباس قرمز وارد شد، یه سوتی کشید و ژون کش داری به زبون آورد. نزدیکم شد و با شوخی و خنده گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اوه نفسی مارو نگاه، نمی گی توی مهمونی کشته مرده می دی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_فاطی این جا چخبره؟ تو کی هستی؟ اصلا من کی هستم؟ این جا چی کار می کنیم؟ این جا کجاست؟ این لباس ها چیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_هیس یکی یکی بپرس، جواب همه ی این هارو کارن بهت می گه، فقط نفس امشبو عادی باش، سوتی ندی، این جا آدمایی هستن که شاید باعث تعجب تو باشه اما تو به روی خودت نیار باشه؟ ماهمه کنارت هستیم، درسته برات سخته ولی تو هم عادت کن گلم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_فاطی چی می گی؟ چه جشنی؟ چه آدمایی؟ فاطی من خل شدم، یااین چیزها واقعی هستن؟فاطی دستم رو گرفت و با عجله گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بیا دیرمون شد گفتم که کارن بهت توضیح می ده، تو امشب عادی باش. این جشن به مناسبت تو گرفته می شه لطفا عادی باش!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ها؟ این جشن برای منه؟ اما من چرا؟ سوالم رو بهش گفتم، در جواب سوالم گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_یادت رفته امروز تولدته؟ خب به مناسبت تولد هجده سالگی ات مراسم گرفتیم. نفس انقدر سوال نپرس خفه شو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منم سکوت کردم و همراهش رفتم. راه رفتن بااون لباس و کفش ها واسم سخت بود. به اطراف نگاه کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خونه ی ساده اما شیکی بود. تو راهروش چند تا در دیگه هم بود، که صددرصد اون هاهم اتاق بودن. چندتا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عکس هم آویزون بود. عکس قحط بود که عکس گرگ اویزون کردن؟ ولش باو آدم های بی سلیقه ای هستن، اما با دیدن یه قاب عکس، که متعلق به یه گرگ خاکستری بود حرفم رو پس گرفتم؛ یه گرگ بزرگ،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم های سبز، پوزه ی بلند، گرگی بزرگ و تنومند! بیخیال عکس ها شدم و راه خودم رو پیش گرفتم. از راهروی طولانی که گذشتیم رسیدیم به پله ها، اوه کی می ره این همه راه رو؟ پله هاش مارپیچی و خیلی طولانی بودن. میله هاش ترکیبی از طلایی و سفید بود و گلیم کوچیک به رنگ طلایی رو هر کدوم از پله ها گذاشته بودند، پله هارو باکلی خستگی تموم کردیم به پایین که رسیدم با مشاهده ی صحنه ی روبه رو ام چش هام اندازه نعلبکی بزرگ شد. چقدر آدم این جا بودن. یعنی بخاطر من این جان؟ ذوق زده شدم. چند پله مونده بود که پام پیج خورد و از ترس افتادنم چشم هام رو بستم. داشتم فاتحه ام رو می خوندم و هر

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لحظه منتظر افتادنم بودم، ولی برخلاف تصورم، توی یه چیز نرم فرو رفتم. ایول پس تشک انداختند که ضربه نخورم. چه آدمای فهمیده ای هستن. لای یکی از چشم هام رو باز کردم، با چیزی که دیدم قلبم تند تند خودش رو به قفسه ی سینه ام می کوبوند و هر آن ممکن بود سینه ام رو بشکافه، باورم نمیشد. یعنی به آرزوم رسیدم؟ شاهزاده چشم سبزم این جاست؟ الان یعنی روبه رومه؟ خیال و رویا نیست؟ ازاین نزدیک چقدر خوشکل بود، اخ چش هاش، آخ لب هاش! با لبخند بهم نگاه می کرد و چالش بیشتر از همیشه خودنمایی می کرد. خیره بهم بودیم که باحرف فاطی سرخ شدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بست کنید وقت واسه این کارها هست، اگه یادتون باشه الان یه لشکر دارنه به شما نگاه می کنن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با حرفش به خودمون اومدیم، راست شدم و کارن دستش رو از دور کمرم برداشت، کمرم گر گرفته بود، این پسر باهام چی کار می کنه؟ فاطی، مسخره گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_عجیبه ها نفس و سرخ شدن؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پقی زد زیر خنده مسخره! با طعنه گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نخند الاغ وسط مهمونی هستی، کسی نمی گیرتت می ترشی و میخواستم بقیه شو بگم که باصدای خنده ی ریز کارن به خودم اومدم، دستم رو محکم کوبوندم به دهنم، خاک توسر دهنی که بی موقع باز شود. فاطی اومد دستم رو گرفت و روبه کارن گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بچه ام رو اذیت نکن مگه مرض داری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کارن از تعجب می خواست حرفی بزنه ولی فاطی زود دستم رو گرفت و چند تا پله ی باقی مونده رو پایین رفتیم. کارن هاج و واج وایساده بود، خب حقم داشت بیچاره من رو اذیت نکرده بود، به خودش اومد و

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بااخم پایین اومد، کت و شلوارش فیک تنش بود و اون رو از هر لحظه جذاب تر می کرد و قلب بی جنبه ی من رو از قبل بی قرار تر می کرد. باخودم گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اخم بهت نمیاد"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همین حرفی که تو ذهنم زدم باعث شد اخم هاش رو باز کنه. تو ذهنم صداش رو شنیدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ الان خوبه خانمی؟ سرم رو از شرم و خجالت پایین انداختم و لبم رو گاز گرفتم که گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بالبت این کار رو نکن وگرنه میام همون جا می خورمت ها.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از خجالت رو ام رو اون ور گرفتم با چیزی که دیدم دهن عین غار باز شد. وقتی من رو دیدن صدای دست و سوت بلند شد. انگار عروس اومده باشه. هنوز با دهن باز نگاهشون می کردم، لباس هاشون خیلی خوشکل بود، اما چند نفر از اون ها بال داشتند، بال هاشون مثل بال پروانه بود با این تفاوت که بال هاشون برق می زد، خیره به برق زدن بال هاشون بودم، ترکیبی از رنگاهای زیادی بودن که چشم هر بیننده ای رو به خودش خیره می کرد. خیلی عجیب بود واسم، یه آدم عادی و چه به بال داشتن؟ ای خدا، این جا کجاس؟ توذهنم باز صدای کارن اومد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نفس عادی باش دهنت رو ببند و حالت عادی به خودت بگیر، خودم بهت توضیح می دم، بهت قول می دم دلیل همه ی این هارو بهت بگم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یکی رو کنارم حس کردم کارن بود. حس گرمی دست هاش بهم ارامش عجیبی تزریق کرد. با وجود این همه ترس،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوال و تعجب خودم رو به دست بیخیالی سپردم. وقتی اون بال ها واسم عادی شد نگاهی به اطراف انداختم، همه جا ترکیبی از سفید و طلایی بود، میزهای پایه ای سفید که پاپیون طلایی روشون بود و رومیزی هم طلایی بود، کف زمین کاشی هاش سفید بودند، پرده هام طلایی و سفید بود، پرده پیش زمینه اش سفید بود با گلای برجسته و طلایی، فضای آرومی داشت و ارامش رو به آدم طزریق می کرد. کارن دستم رو کشید و من رو به جلو سوق داد. به اون همه آدم رسیدیم، همه با دیدن من و کارن صاف ایستادن و تعظیم کوتاهی کردد. وا مگه دوران قاجاره این جوری می کنند ؟ کارن سری برای همه تکون داد و خوش آمد گویی کرد من هم به تبعید از اون همین کارو کردم (دوستان من مثل بقیه ی رمانا انقد شخصیت داستانمو تعجب زده نمیکنم چون نفس یکی از اون هاست و غریضه ش نسبت به همه چیز و گردنبندی که تو گردنشه اونو متقاعد به پذیرفتن اسون مردمای غیر عادی میکنه، خاصیت اون گردنبند بجز محافظت اینه که کاری کنه نفس بهتر همه چیزو بپذیره و کار کارن آسون شه و نفس کمتر عذاب بکشه)همراه کارن به همه میزها رفتیم و خوش آمد گویی کردیم و هر چی من می خواستم دستم رو از دست های مردونه اش

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بیرون بکشم؛ اون سمجد تر می شد و بیشتر دستم رو فشار می داد واسه ی همین بیخیال شدم و مثل یه بچه که دنبال مادرش راه می افته، پشت سرش راه می رفتم بالاخره رسیدیم به میز اون زن های بال دار. صورتشون خوب بود ولی خیلی خوشکل نبودند. اما مهربون بودن، بعد از اونا رفتیم رو یه میز که اون خانم (باران)و فاطی وایستاده بودند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کارن خطاب به اون زن (بارانا) گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_مامان امشب بهتره سریع تموم شه، باید همه چیز رو برای نفس توضیح بدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از تعجب دهنم باز مونده بود. این زن مامان کارن بود؟ اوه خدای من! صدای موزیک پخش شد. دیجی زوج هارو به رقص دعوت کرد. کارن دستش رو جلوم گرفت، منم دستش رو گرفتم و دست تو دست هم شروع به رقص کردیمآهنگ شروع شد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

"خالیه جای تو هوروش بند"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خالیه جای تو بستم پر و بال تو که نری من دورت باشم بگردم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کارن دستش رو، روی کمرم گذاشت و منم دستم رو دور گردنش انداختم، بزور به شونه هاش می رسیدم. کنارگوشم باآهنگ زمزمه کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو دلت میخواست بری گم شدی تو این شبا از کجا پیدات کنم کجا دنبالت بگردم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیوونم کردی تو آخه چیو آتیش میزنی هر چقدر دور میشی بازم تو بهم نزدیک تری

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گاز ریزی از گوشم گرفت که بدنم گر گرفت حس می کردم چیزی از درونم می خواد بیرون بیاد و اون رو با تمام وجود حس کنه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تو آخه دیگه عقلم از توی این سر پرید مثل باد و مثل بارون رفتی سریع

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیوونم کردی تو آخه چیو آتیش میزنی هر چقدر دور میشی بازم تو بهم نزدیک تری

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تو آخه دیگه عقلم از توی این سر پرید مثل باد و مثل بارون رفتی سریع

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خالیه جای تو پیشم من میترسم تا ابد طاقت نیارم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عالیه اگه تو باشی من به این دوری دیگه اصلا عادت ندارم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خودمون رو با ریتم آهنگ تکون می دادیم اما هردومون پر از عطش خواستن بودیم. سرم رو بلند کردم و توی چشم هاش زل زدم. چشم هاش قرمز قرمز شده بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیوونم کردی تو آخه چیو آتیش میزنی هر چقدر دور میشی بازم تو بهم نزدیک تری

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تو آخه دیگه عقلم از توی این سر پرید مثل باد و مثل بارون رفتی سریع

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش رو پایین آورد و یه نگاه به لبم کرد، لبم رو به دندون گرفتم، عادتم این بود دیگه چی کار کنم؟ همین کارم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باعث شد وحشیانه به سمت لبام حمله ور شه. گرمی لباشو حس کردم. قلبم تند تند می زد. بدنم گرم شده بود، یه چیز می خواست از درونم بیاد بیرون اما هرچی تلاش می کرد نمی شد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیوونم کردی تو آخه چیو آتیش میزنی هر چقدر دور میشی بازم تو بهم نزدیک تری

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تو آخه دیگه عقلم از این سر پرید مثل باد و مثل بارون رفتی سریع…نفس کم آوردیم، از هم جداشدیم و کارن زیر گوشم با صدای پر نیازی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_داری دیوونم می کنی دختر!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خودمم دست کمی ازش نداشتم. من چند ساعت هم نمی شه کارن رو از نزدیک دیدم چرا انقدر حسم بهش زیاده؟ کارن باصدای خماری گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_می فهمی همه چیز رو می فهمی، بزار مهمونی تموم شه، همه سوالاتت برطرف می شه. باحالت منگ و پر تعجبی گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چطور ذهنم رو می خونی کارن؟ چطوری می نونم تو ذهنم باهات حرف بزنم؟ این جا کجاست؟ دارم دیوونه می شم برای منم توضیح بدید،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدام داشت اوج می گرفت؛ تو یه حالت آنی لب هاش رو روی لب هام گذاشت و به طور کلی خفه ام کرد، گاز ریزی از لبم گرفت که به خودم اومدم، با لحن خماری گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_کارن کافیه ما وسط مهمونی هستیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کارن با قیافه ی خمار و پر از نیازی بهم نگاه کرد. دستش رو تو موهای خوش فرمش فرو کرد و رفت...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از زبان کارن:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این دختر داشت باهام چی کار می کرد؟ هر لحظه که می دیدمش گرگ درونم بی قرارش می شد، بد داشت تحریکم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

می کرد، گرگ درونم از بی قراری زوزه ای کشید، می دونستم گرگم فقط با لمس کردن نفس آروم می گیره. بااین حالم چطور می خواستم براش همه چیو تعریف کنم؟ می دونستم هضمش براش آسونه چون اون دختر طبیعته و غیرضه اش انقدر قویه که آسون بپذیره و اون این جا بزرگ شده تااین که اون اتفاق رخ داد... تو همین فکرها بودم که بی قراری نفس رو هم تو وجودم حس کردم، گرگ اونم بی قرار بود. درسته سالهاست گرگش سرکوب شده اما بازهم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قدرتش رو از دست نداده، حال اونم بهتر از من نبود باید هرچه زودتر مال من بشه. ذهن خودندن، تو ذهن حرف زدن و این بی قراری ها فقط برای جفت هاست(کسانی که از بچگی بهم پیوند خوردند و عشق اونا بیشتر از یه عشق عادیه و تموم نمیشه) ولی برای محکم کاری باید فردا به چشمه بریم و مطمئن شیم. چند مشت آب سرد به صورتم زدم که

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این بی قراری از سرم بپره، اما دریغ از یه تغییر! بیخیال به سمت مهمونی رفتم. دیگه وقت رفتنشون بود. باید قبل از توضیح دوش آب سرد می گرفتم و نفسم همین طور .وگرنه امشب رو تضمین نمی کردم. مهمونی ماها زمان نهار یا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شام نیست، وقت مهمونی ها از ساعت ده الی یازده و نیم صبح و یا دو الی شش بعد از ظهر بود. این هم یکی از قانون های این مکان بود. وقت رفتنشون بود، همه گی خداحافظی کردند و به قلمرو خودشون برگشتند بجز فرشته ها و پری ها! همه ی قلمرو ها به هم دور بودن، اما قلمروی فرشته ها و پری ها فاصله ی زیادی تااین جا داشت، پری ها و فرشته ها بعد از خداحافظی، وردی زیر لب خوندن و غیب شدن. به نفس نگاه کردم، چشم هاش از تعجب از حدقه زده بود بیرون و خوردنی تر شده بود...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

الان فقط من، فاطی، مامان، نفس و خدمه ها توی خونه بودیم، همیشه از شلوقی متنفر بودم، به سمت مامان رفتم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_مامان الان وقتشه همه چیو بدونه، به فاطی هم بگو مزاحم نشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان سری تکون داد و به همراه فاطی بیرون رفتند. می دونستم می خوان به گرگ تبدیل بشن و تو جنگل بدون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ارزوی منم این بود باگرگ نفس تو جنگل بدوم بااین فکر وجودم پر از لذت وصف نشدنی شدم. به سمت نفس که هاج و واج ایستاده بود رفتم زیر گوشش باصدای ارومی گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_می دونم توهم بی قراری، پس برو یه دوش آب سرد بگیر. الان میام تو اتاقت، همه چیو برات می گم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از خجالت سرخ شد و لبش رو بین دندونش گرفت. از این کارش از خود بی خود شدم و لبش رو محکم به دندون گرفتم، ازش جدا شدم و آروم گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_هروقت این کار رو انجام بدی تاوانش همینه و یه چشمک زدم. از خجالت سرخ شد و از رو پله ها دوید. عشق خجالتی من! داشتم به دویدنش نگاه می کردم. این دختر عجیب خوشکل بود، چشم هاش آدم رو مسخ خودش می کرد. وقتی از دیدم ناپدید شد منم از پله ها بالا رفتم و وارد اتاقم شدم. بی تاب بودم و بااون بوسه بی تاب تر هم شدم. با حالی پریشون به سمت حموم رفتم و باهمون لباس ها آب سرد رو باز کردم، سردی اش تا استخوانم نفوذ کرد اما اهمیتی ندادم؛ چون تنم تو آتیش نفس داشت خاکستر می شد. بعد از یه دوش باآب سرد که یخ زدم، لباس هام رو پوشیدم و تو ذهنم نفس رو صدا زدم جواب داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بله کارن؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صداش آروم و دلنشین بود، عشوه ای نداشت اما من رو تحریک می کرد. به خودم نهیب زدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

"آروم باش مرد الان وقتش نیست".

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به نفس گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اماده ای بیام؟ آروم خندید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بیا. به سمت اتاق نفس رفتم که با دیدنش نفسم تو سینه ام حبس شد، این دختر بااین کار هاش می خواست چی کار کنه؟ یه شلوارک تنگ پوشیده بود، به پاهای خوش تراشش چسبیده بود، یه لباس بالا نافی هم پوشیده بود که کمر باریک و سفیدش رو به رخ هر بیننده ای می کشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گرگ درونم از قبل بی تاب تر شده بود و تلاشم برای جلو گیری از غریضه ام دود شد رفت هوا! سرکوب کردن بی قراری گرگ درونم سخت بود، نه تنها برای من بلکه برای همه ی گرگینه ها، مخصوصا من که آلفای گروه بودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باعشوه و طنازی موهاش رو توی دستش می پیچوند و پاهاش رو تکون می داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با گرگ درونم درحال مبارزه بودم من الان باید برای نفس توضیح بدم، الان وقتی برای این کارها نیست، اما گرگم پیروز شد و به سمت نفس رفتم و سفت تو آغوشم فشردمش، از خودم جداش کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به لب های قرمز و برجسته اش خیره شدم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از زبان #نفس

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد ازاین که به اتاقم برگشتم سریع لباسم رو از تنم درآوردم و به حموم رفتم، واقعا از حس شه*وت گرم شده بودم و به قول کارن باید دوش آب سرد بگیرم، بایاد آوری اسمش یاد لب هاش افتادم و باز حس نیاز وجودم رو فرا گرفت، بی انصافی بود من انقدر نیاز تو بدنم باشه ولی اون راحت بیاد و بره. با فکری که به سرم زد به طرف حمام رفتم، زیر دوش وایسادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دارم برات کارن جان هاهاها، بعد از دوش گرفتن، حوله رو دور خودم پیچوندم و اومدم بیرون، به سمت کمد اتاق رفتم. اوم الان چی بپوشم؟ اها چشمم به یه بالا نافی ناز و خوشکل افتاد رنگش سیاه بود و تیشرت مانند بود، یه شلوارک سیاه تنگ هم برداشتم، هردو رو پوشیدم به طرف آینه ی قدی رفتم، بدن خوش فرمم بیشتر تو چشم بود، کمر باریکم به رخ می کشید، موهام رو شلاقی دورم رها کردم، آب ازش می چکید و تحریک برانگیز بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رژلب قرمزی به لب هام زدم، کنار تخت رفتم وجودش رو حس کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

موهام رو دور انگشت هام می پیچوندم و با طنازی و عشوه پاهام رو تکون می دادم و یه لبخند کارن کش رو لبم بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حالا نوبت اونه پر از نیاز بشه، با دیدنم دهنش باز موند و چشم هاش روم ثابت موند جلو اومد، با این نوع نگاهش بی قرار شدم، بارهم یه چیزی از درونم می خواست بیاد بیرون و اون رو باتمام وجودش لمس کنه، اما تلاشش بی فایده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بود، کارن باسرعت به سمتم اومد و من رو به آغوشش فشرد، من رو از خودش جدا کرد، نگاهی به لبم انداخت، سرش رو جلو آورد اما نصف راه سرش رو عقب برد، با صدای ضعیفی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_تا برمی گردم آبی به صورتت بزن و لباس مناسب بپوش چون تضمین نمی کنم امشب اتفاقی نیفته.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد حرفش، با سرعت بیرون رفت، بعد رفتنش وارد حموم شدم، دلم کارن رو می خواست، لمس کردنش رو و حس کردنش رو...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما باید همه چیز رو بدونم، باید بفهمم چطوری سر از این جا در آوردم و چرا حس مالکیتم به اینجا انقدر زیاده؟ بعد از شستن صورتم همون جا لباسم رو درآوردم و به سرعت از حموم زدم بیرون، به سمت کمد رفتم و هول هولکی یه تونیک قرمز و یه شلوار سیاه دم پا پوشیدم، آستین تونیکم تا روی مچم بود و یقه قایقی بود، از جلو ساده بود یه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پاپیون پشتش قرار داشت پاپیونش هم سیاه بود، لامصب چقدر بهم می اومد، تو ذهنم صدای کارن اومد که هنوز رگه ای از خماری توش موج میزد گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نفس آماده ای؟ منم آروم گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_آره بیا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سمت تخت رفتم و نشستم؛ به محض نشستنم در باز شد؛ کارن تو چارچوب در اتاق ظاهر شد، به سمتم اومد و بالبخند و پر از رضایت گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خوشکل شدی چشم دریایی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خجالت زده سرم رو پایین انداختم و شرمگین تشکری کردم، کنارم نشست و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خودت رو برای شنیدن هر چیزی آماده کن، سری تکون دادم، کارن شمرده شمرده و آهسته شروع کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ببین اینجا کسی عادی نیست؛ خب یعنی هرکسی دارای یه نیروهایی هستش که اون هارو با هر آدمی متمایز می کنه، الان ما وسط یه جنگل هستیم، جنگلی که شامل پنج سرزمینه از جمله: سرزمین گرگینه ها، سرزمین خوناشام ها، سرزمین اهریمن، سرزمین پری و فرشته ها و آخرین و دور ترین سرزمین، سرزمین جادوگرها.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خوناشام ها به دوصورت هستند یکی اش سفید یکی اش هم سیاه. خوناشام سیاه از خون آدم تغذیه می کنه و هرکس که به این جنگل بیاد رو نابود می کنه و اما خوناشام سفید، از آدم ها درمقابل خوناشام سیاه محافظت می کنه و وقتی به خون احتیاج داشته باشند از خون حیوان استفاده می کنن، و اما قدرت خوناشام ها، اونا بنابر ذاتشون به حیوان تبدیل می شن مثلا یه خوناشام دلیر و شجاع حیوانش شیره، ترسو و مهربون حیوان های اهلی و بی آزاره و...، خوناشام ها نمی میرن و صدهاسال عمر می کنن، اون ها چند روز نخوابن عین خیالشون هم نیست، سرعتشون از

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرعت باد بیشتره، مثلا اگر یه خونه نابود شه اونا تو یه ثانیه خونه رو به حالت اولیه بر می گردونن، خوناشام ها قلب ندارن و عاشق تاریکی هستن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باهر حرفی که می زد بیشتر گیج می شدم خوناشام و این جور چیزها فقط تو داستان هاست و واقعیت ندارن، گیج بهش نگاه کردم، متوجه گیجی من شد، لبخندی به روم پاشید و دستم رو گرفت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_می دونم درکش سخته اما باید هضمش کنی تو به این جا تعلق داری، بادقت بهم گوش کن باشه؟ شوک زده و متعجب سری تکون دادم، بازم ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_پری ها و فرشته ها قدرتشون اینه که کسایی که جفت هم هستن رو مشخص کنند، جفت کسایی که بدون هم نمی تونن زندگی کنن و همیشه تشنه ی هم دیگه هستن و می تونن ذهن هم دیگه رو بخونند و تو ذهنشون باهم دیگه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صحبت کنن و اگه باهم باشند کسی توانایی نابودی اون ها رو نداره، فرشته و پری پاک ترین و مهربون ترین موجودات این جنگل هستند و قادر به خوندن ذهن هستن و از تموم آدم ها در برابر گرگینه، خوناشام ها، اهریمن و جادوگرها محافظت می کنن، اما پری ها جونشون رو برای کسی تو خطر نم یاندازن...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و گرگینه ها: گرگینه ها از اسمشون مشخصه، به گرگ تبدیل می شن، عشق گرگینه ها از هر عشقی قوی تر و بیشتره به طوری که اگه به معشوقش نرسه زندگی براش معنی نداره و اگه از بین نره، به یه مرده متحرک تبدیل می شه، گرگینه ها قدرت تله پاتی و مخفی کردن خودشون رو دارن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تله پاتی، مثلا جایی رو تو ذهنشون تصور می کنن که قصد رفتن به اون جارو دارن و زمانی که چشم باز می کنن تو اون مکان قرار دارن، مخفی کردن رو هم که می دونی، گرگینه خودش رو مخفی می کنه البته اگه بخواد می تونه فقط از نظر یه نفر مخفی باشه و یااین که توی جمع فقط یه نفر قادر به دیدن اون باشه، یکی از گرگینه ها آلفای گروهه، این جنگل دارای سه گروه گرگینه است و هر کدوم یه آلفایی دارن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حالا آلفای گروه کیه؟ آلفای گروه رو باتوجه به زور و قدرتش انتخاب می کنن، آلفا از همه ی گرگینه ها قدرتمند تره، چه از نظر جنسی چه از نظر جسمی، مقدار شهوت و قدرت در آلفا بیشتر از هر کس دیگه ای توی سرزمینه؛ مخصوصا این که نمی تونه دربرابر جفت خودش بی تفاوت باشه و گرگ درونش بی قرارش می شه. آلفاها هم به ترتیب هست نمثلا آلفایA، آلفایB و آلفایC.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آلفایAاز دو آلفای دیگه قدرتمند تره و اگر آلفاها و سه گروه گرگینه ها ازش پیروی نکنن با یه غرش دیگر گرگینه و

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آلفاها خود به خود و بدون اراده ی خود در برابر آلفایA تعظیم و مجبور به قبول دستور آلفایAمی کنن، گرگینه زمانی که به جفت خودش دست پیدا کنه، دوست داره گرگش با گرگ جفتش تو جنگل باتمام سرعت و بدون مکث بدوه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بااین حرفش چیزی خواست ازدرونم بیرون بیاد، مغزم از این همه حرف ها داشت سوت می کشید، انگار این چیز هارو می دونستم و دارند بهم یاد آوری می کننکارن بازهم ادامه داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_و اما اهریمن ها...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مکثی کرد و بعد ای نکه نفس تازه کرد گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_و اما اهریمن، اهرمین ها دیو صفت ترین و بد ذات ترین موجودات هستن، تقریبا مثل جن، البته جن ها هم با اهریمن ها همکاری می کنن، جن ها مثل خوناشام ها دودسته هستن؛ یه دسته از اونا بی آزار هستند و یه دسته از اون ها دشمن انسان ها هستن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و اما نیروی اهریمن ها چیه؟ اهریمن می تونه خودش رو ناپدید کنه و یا این که کنترل یه انسان رو با تسخیر کردن در دست خودش قرار بگیره، اهریمن از دیواری به راحتی می تونه عبور کنه؛ به شرطی که وردی خونده نشده باشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

توی قلمرو خوناشام ها، جادوگران، پری ها و فرشتگان و گرگینه ها وردی خونده شده که اهریمن توان عبور از اون قلمرو ها رو نداره ولی می تونه تو خونه ی آدم های عادی به راحتی عبور کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اهریمن و اجنه های بد و همچنین خوناشام سیاه باهم متحد شدن که به گرگینه ها، فرشته ها و پری ها و همچنین خوناشام های سفید حمله کنن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کلا هنگ کردم، این سالمه؟ چی داره با خودش بلغور می کنه؟ خب این ها واقعیت دارن درست ولی به من چه آخه؟کارن با حرص گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • رها

    ۳۴ ساله 00

    لذت بردم ولی افسوس که پایان خوش نداشت ولی بسیار پرمعنا و مفهوم بود بازهم از نویسنده محترم بابت قلم زیبا و جذابتون سپاسگزارم

    ۱ ماه پیش
  • ۰

    00

    واقعاً افتضاح بود خیلی چرت وتخیلی بود اگه میخواستید رمان تون جذاب باشه راه های دیگه ای هم بود حالم بهم خورد 🤮🤮🤮

    ۲ ماه پیش
  • 00

    آخرش خیلی بد تموم شد لطفاً فصل دومش هم که خوب باشه رو بنویس

    ۲ ماه پیش
  • ...

    ۱۸ ساله 00

    خیلی بی مزه بود فصل دو بسازین آخه چرا انقدر غمگین

    ۲ ماه پیش
  • Mary

    00

    واقعا خیلی چرت تموم کردین امیدوارم شما دیگه هیچ رمانی ننویسی

    ۲ ماه پیش
  • .

    00

    خیلی بد بود اصلا نفهمیدم چرا این جوری تموم شد

    ۳ ماه پیش
  • Sajad

    ۲۳ ساله 00

    واقعا هنوزم باورم نمیش اینجوری تموم شد درک نکردم اینکار نویسنده رو اگه میخواست متفاوت تمومش کنه خیلی راه بود اصلامی تونست پایین باز بزار نه اینکه اینجوری تموم بشه اخرشم شده مثل سریالهای تلویزیونی

    ۴ ماه پیش
  • آوا

    ۱۵ ساله 00

    رمان قشنگی بود ولی کاش یکم طولانی ترش میکردی همه اتفاقات خیلی سریع رخ داد و اینکه کاش آخرش نمیمردن یه چیز مگه نفس یه نوع قدرت شفا بخشی نداره ؟ خب کارن می تونست به نفس بگه و خیلی راحت بیماریشو درمان کن

    ۴ ماه پیش
  • ...

    ۱۷ ساله 00

    خیلی غمگین بود اخرش چرا تو لیست غمگین نذاشتین خیلی اخرش غمگینه میشه اخرشو تغییر بدید

    ۴ ماه پیش
  • Ariana

    00

    داستانش (به جز پایانش) قشنگ بود ولی نویسنده اش تازه کار بود واقعا قلم بدی داشت حیف وقتم که پای این رمان گذاشتم اخرشم که...بیخیال اعصابم خورد شد☹️

    ۴ ماه پیش
  • ghzal

    00

    رمان قشنگی بود درست مثل رویایی که من دارم به جز آخرش ک بی انصاف بود

    ۵ ماه پیش
  • فاطمه

    00

    اصلا پر از اشکال بود اصلا چرا کسی که تو جنگل زندگی میکنه بوی شهر شرکت داسته باشه اصلان کلی از موضوع ها نیمه کاره موند اصلا من نفهمیدم نفس چطوری اهریمن روکشت کلا پرش دبود اخرش هم با ایدز مرد

    ۵ ماه پیش
  • مهدیه

    00

    رمان خوبی بود اما آخرش خوب نبود.اصلا انتظارنداشتم،اینجوری تموم بشه.ولی درکل خوب بود.عاشقانه ی قشنگی بود.

    ۵ ماه پیش
  • مهدیه

    ۱۳ ساله 00

    رمان خوبی بود ولی آخرش خیلی غمگین تموم شد ولی مگه میشه که الفای بزرگ ایدز بگیره باعقل جور در نمیاد و اتفاقات خیلی سریع اتفاق افتاد ولی در کل بازهم رمان خوبی

    ۶ ماه پیش
  • پرنیان

    ۱۸ ساله 10

    خیلی خوب بود ولی اخرش خیلی بد تمومش کردی

    ۶ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.