رمان عشق و خون
- به قلم tara17
- ⏱️۷ ساعت و ۱۶ دقیقه
- 78.2K 👁
- 92 ❤️
- 73 💬
سردی شب… گرگ و میش خورشید… تحول یک انسان… تبدیل شدنش به یک موجود برتر… یک خون آشام… ملکه ای از جنس خون… پایان انسان بودن… آغاز خون آشام شدن… چه دردناک است پشت سر گذاشتن این دوران… پنج محافظ… پنج اهریمن… اهریمن شدن یعنی… نابودی ملکه… نابودی ملکه یعنی… پایان دوران خوش خون آشامان… و مهمتر از آن… نابودی دنیای انسان ها… سرنوشت چه می گوید… اهریمن باش… یا ملکه… پایان خوش
- اون طور که یونگی زل زد به تو فکر کنم می خوان یه بلایی سرت بیارن.
صدامو بردم بالا
- هیچ غلطی نمی تونن بکنن.
جیا - زهر مار.یعنی چی؟آرومم بگی می شنویم.چرا داد می زنی؟
ماریا - داد می زنه که اونا بشنون نه ما.
لبخند موزیانه ای زدم
- دقیقا.
در باز شد و آقای جانگ اومد تو.من از این معلممون خیلی خوشم میومد.یه جورایی به دل می نشست.ولی برام عجیب بود چرا همیشه رنگ پریده بود؟یه بار که دستش به دستم خورد انگار به یه قالب یخ دست زدم.
ماریا پیس پیس کرد.
برگشتم سمتش
- ها چیه؟
- کجایی؟
- اینجام چه طور؟
- هانا رو داری؟
خیره شدم به هانا که دوتا ردیف اون طرفتر نشسته بود.پشت سرش یکی از همون پنجتا پسر نشسته بود.نه هیون بود نه یونگی.جونگ مینم که کنار سوها نشسته.پس نمی شناسمش.
- اون که مسئله ای نیست.جونگ مین هم کنار سوها نشسته.
- یه نامه برات می دم خوب بخونش.
تو یه تیکه کاغذ کلماتی رو نوشت و داد دستم.
کاغذ و باز کردمو تو دلم خوندم:
- ها ها ها.اگه چیزی رو که می خوام بگم بدونی سریع از جات بلند می شی و می زنی به چاک.ولی نمی گم تا تو خماری بمونی.
با خشم نگاش کردم.از شدت خنده های بی صداش سرخ شده بود.
آقای جانگ اومد سمتم
- اوجو یانگ مشکلی پیش اومده؟
نگامو از ماریا گرفتم
- نه قربان.
- تو تنها نشستی نگفتم همه باید تو این کلاس یار داشته باشن؟
ماریا - اوجو یار نداره.
آقای جانگ - دارم می بینم.
خیره شد به پشت سرم.برگشتم.نگام تو نگاه یکی گره خورد.
آقای جانگ - آقای...
مکث کرد.
- کیم هیون جونگ هستم.
آقای جانگ - شما هم تازه اومدی و تنهایی پاشو بیا بشین کنار اوجو.
اخمام رفت تو هم.ماریا از خنده سرخ شده بود.حق داشت بگه وقتی این خبرو بشنوی در می ری.
هیون بلند شد
- اطاعت قربان.
اومد و کنارم نشست.خودمو کشیدم عقب.همون لحظه حس کردم اونم خودشو کشید عقب...
سوها - ایول نیومده جشن گرفتن.
پامو انداختم رو پام
- هه چیش ایول داره؟دلیل جشن گرفتنشون می دونی چیه؟
ماریا - نه نمی دونیم.ما که بابامون مثل بابای شما مدیر نیس.
- خیله خب بابا.واسه اون پنجتا پسر گرفتن.
جیا - مگه کین حالا؟
ماریا - آره حالا کی هستن؟
- باید عرض کنم اون پنج تا پسر از پنجتا خونواده ی پولدار و سرشناس سئول هستن.
دهن هر چهارتاشون از زور تعجب باز مونده بود.
- ببندین اون دهنتون رو آبرومون رفت.
هانا خودشو جمع و جور کرد
- وای خاک تو سرم اونجا رو.
رد نگاه هانا رو دنبال کردم.خشک شدم.
سوها - اینا اینجا چی کار می کنن؟
- بابا سالن رو داده بود ما تزئین کنیم.اینا چرا اومدن من نمی دونم.
هانا - هی اوجو می دونن بابای تو مدیره؟
- نمی دونم.
اومدن سمت ما.منم که رو چهارپایه ی بلند نشسته بودمو داشتم به لامپ یه نوار قرمز وصل می کردم.یه دومتری از زمین فاصله داشتم.
هانا صداشو آورد پایین و یه چیزی به بقیه گفت که من نشنیدم.
داد زدم
- اوهوی هانا من این بالا نشنیدم چی گفتی!
امیری
0آدم اسمهارو قاطی می کنه انرژی آدم نیفته واسه خوندن
۲ هفته پیشسارا
0فصل دوم نیاز به جه جونک داره
۳ هفته پیشقاصدک ?
1ببخشید هااا خثب ولی من رمان کره ای دوست ندارم😮 💨😪
۳ ماه پیشافرا
0واقعا عالی بود ممنون عزیزم
۵ ماه پیشریان
0دقیقا یجاییو فراموش کردی نویسنده اینکه کتاب گفت سمت ملکه نره ب موجود بدی تبدیل میشه یجاییی از قسمت رمان اونارو ب هم رسوندی دقیقامیشه بگی چی شد
۶ ماه پیشکمند
0بهترین رمانی بود که من خوندم در حدی که به اون هایی که هنوز نخوندنه حسودی میکنم چون دلم میخواد حافظم پاک بشه و از اول بخونم
۷ ماه پیشاینجا رو نخون
2نویسنده جونم عالی بودی . موفق باشی. می دونی فک کنم این ۱۲ امین باره که دارم این رمان رو میخونم ، واقعا نمیتونم ازش دست بکشم . !!!! بازم از این رمان بزار ♡°
۱۰ ماه پیشفاطمه
1این رمان تخیلی عالی ترین رمانی بود که خونده بودم لطفا یکی دیگر این شکلی منتشر کنید.
۱۰ ماه پیشHadise
1رمان رو خیلی بچگانه پیش برده و شخصیت هارو خیلی قاتی کردی شاید بهتر بود به جای پیچ در پیچ کردن رمانت روی جمله ها املا های رمانت کار میکردی امیدوارم قلم های بعدیت رو با تجربه بالا تر پیش ببری. موفق باشی
۱۱ ماه پیشHadise
1خیلی چرت بود درکل ارزش نگا کردنم نداره
۱۱ ماه پیشساشا
4رمانت خیلی قشنگ بود از اونجایی خودمم رمان مینویسم بنظرم هیجانشو بیشتر میکردی بهترم میشد.
۱۲ ماه پیشMahdieh
1رمان بدی نیست
۱ سال پیشMelika ☆☆
4خیلی رمان خوبی بود من که عاشقش شدم پیشنهاد میدم حتما بخونید دست نویسندش درد نکنه
۱ سال پیش❄️❄️
1عالی 🌸💐🌺
۱ سال پیش
-
عشق و خون ژانر : #عاشقانه #تخیلی #ترسناک
-
میشا دختر جاودانه ( جلد دوم میشا دختر خوناشام ) ژانر : #عاشقانه #تخیلی #ترسناک #فانتزی
-
زاگووار (جلد دوم فرزند آتش ) ژانر : #عاشقانه #تخیلی #ترسناک
-
گناهکار سجاده نشین (گناهکار طرد شده) ژانر : #عاشقانه #طنز #اجتماعی #تخیلی #ترسناک #فانتزی
-
نفرین طلسم شیطانی ژانر : #عاشقانه #طنز #تخیلی #ترسناک
نچ نچ
0رمان خیلی خوبی بود ولی کاش اسمارو کره ای انتخاب نمیکردی یعنی جوری بود ک انگار این شخصیتا از کشور خودمون بودن ولی برای تحصیل ب کره رفته بودن! ولی درکل خیلی خوب بود ❤️🔗