رمان عشق سر راهی به قلم asraid70 | A.Mohammadi|
اسرا دختری از جنس صبر ... دختری که با هر ضربه از زندگی قویتر میشه و بیشتر لج میکنه با خودش ...کارن پسری از جنس غرور ... پسری که از سختی فقط اسمش رو شنیده و همیشه زندگی به کامش بوده ... بر اثر یه تصمیم عجولانه این دو مجبور به زندگی با هم میشن ... یک زندگی پر از نفرت و یا شاید کمی هم عشق ...
ژانر : عاشقانه
تخمین مدت زمان مطالعه : ۴ ساعت و ۱۱ دقیقه
ژانر : #عاشقانه
خلاصه:
اسرا دختری از جنس صبر ... دختری که با هر ضربه از زندگی قویتر میشه و بیشتر لج میکنه با خودش ...کارن پسری از جنس غرور ... پسری که از سختی فقط اسمش رو شنیده و همیشه زندگی به کامش بوده ... بر اثر یه تصمیم عجولانه این دو مجبور به زندگی با هم میشن ... یک زندگی پر از نفرت و یا شاید کمی هم عشق ...
به نام خدا
نه نمیدانی ... هیچکس نمیداند...
پشت این چهرهی آرام ... در دلم چه میگذرد ؟
نه نمیدانی ... هیچکس نمیداند...
این آرامش ظاهر و این دل نا آرام ...
چقدر خستهام میکند ...
نگاهم روی هر سه سنگ قبر متوقف میشه خیلی سریع خودم رو بهشون میرسونم و اول از همه کنار بابام زانو میزنم با اینکه سه سال از اون حادثهی لعنتی میگذره اما هنوز هم فکر میکنم ممکنه یه خواب بلند باشه و هر لحظه شاید از این کابوس لعنتی رها بشم توی دلم گلهها دارم اما نباید به زبونم بیان نمیخوام روحشون رو اذیت کنم دل از بابا میکنم و میرم پیش مامانم سرم رو روی سنگ قبر میزارم و یه دل سیر بو میکشم حس میکنم الان کنارمه شاید الان داره با لبخند بهم نگاه میکنه بعد از چند لحظه میرم سراغ سنگ قبری که نسبتا کوچیکتر از اون دوتاست اینم سنگ قبر لالهی پرپر من ... دستی روی سنگش میکشم و با خودم زمزمه میکنم
_ آبجی کوچولوی من چطوره ؟ بدون من خوش میگذره بیمعرفت ؟
لبخند کمجونی روی لبام میشینه ، اگه الان خواهرم زنده بود یازده سالش بود و شاید میتونست کمی از تنهایی منو پر کنه اما خیلی وقته یاد گرفتم حسرت گذشته رو نخورم ... توی افکارم گم شده بودم که با صدای آرشا به خودم اومدم
_ عمه ... عمه اسرا پاشو دیگه مامان رفت
به پسری زل میزنم که بعد از مرگ خانوادم تمام زندگیم شده یه پسر بچهی پنج ساله... به کمک دستام از روی زمین بلند شدم و به سمتش رفتم
_ ببینم اون چیه روی لپت ؟
کمی ترسید و لپش رو به سمتم گرفت منم محکم بوسیدمش که با حرص بچگونهای گفت
_ تو که دروغ گو نبودی ؟
خندیدم و دنبالش دویدم تا به ماشین آرمان رسیدیم
آرشا_ خب عمه دیگه بسه بریم سوار شیم تا بابایی دعوامون نکنه
سوار ماشین شدیم و بی هیچ حرفی آرمان ماشین رو راه انداخت و حرکت کردیم ... آرمان داداشم بود داداشی با ده سال اختلاف سنی که همین باعث میشد نتونیم خوب با هم ارتباط برقرار کنیم هفت سال پیش ازدواج کرده بود زنش اسمش سیمین بود دلیل اخلاق بدی رو که با من داشت اصلا قابل درک نبود شاید بخاطر اینکه بعد از مرگ خانوادم من مجبور بودم با اونا زندگی کنم و یه جورایی مزاحمشون میشدم ، چشمام از بیخوابی قرمز شده بودن تصمیم گرفتم تا رسیدن به خونه کمی بخوابم ... با قرار گرفتن دستی روی شونهام از جا پریدم و با گیجی به آرشا که در حال خندیدن بود نگاه کردم
آرشا_ عمه خانوم رسیدیم پاشو که بابا حسابی عصبانیه
بوسیدمش و از ماشین پیاده شدم که با چهرهی اخموی آرمان روبرو شدم که بعد از قفل کردن درهای ماشین فوری رفت داخل خونه و منو آرشا هم پشت سرش ... الان اردیبهشت ماه بود سومین سالگرد مامان و بابا ، دو ماه دیگه کنکور دارم البته الان بیست سالمه اما به خاطر مرگ خانوادم یک سال تمام درس نخوندم ... رشتم انسانیه و قصد دارم اگه بشه وکالت قبول بشم همین تهران به همین خاطر تمام مدتی که از دست غرغرای سیمین راحت میشم درس میخونم و خیلی کم میخوابم ... لباسام رو عوض کردم و میخواستم برم بیرون که صدای گوشیم در اومد روی صفحه اسم شاهگوش چشمک میزد این یعنی سهیل
_ بله
_ بنده وکیلم ؟
_ نخیر شما که مهندسین
_ چه خبرا خانومی ؟
_ خبر خاصی نیست شما چه خبر ؟
_ هیچی بابا خسته شدم از بس ندیدمت کی میتونی بیای بیرون ؟
_ این روزا که نمیتونم دارم شدیدا درس میخونم
_ اوووووه خانوم شدیدا خب یه کمی هم به فکر این دل من باش
_ خودت خوب میدونی که بحث کردن با من بی فایدس پس خودتو خسته نکن بیخودی
_ باشه بابا میدونم چقد یه دندهای اصلا نخواستیم
_ خب کاری نداری دیگه ؟ من کار دارم
_ نه گلم برو فعلا بای
_ بای بای
بعد از قطع کردن گوشی از اتاق بیرون رفتم که باز هم حرفای نیش دار سیمین شروع شد
_ وقت خواب خانوم ... مگه من کلفت توام پاشو بیا یه فکری به حال شام کن
به یاد آخرین باری که دعوا راه انداختم افتادم ، تقریبا یک سال پیش که آخرش هم دست خانوم شکست و باعث شد یه کتک درست و حسابی از دست آرمان نوش جان کنم پس بیخیال دعوا و بحث شدم و خیلی مطیع مشغول پختن فسنجون شدم البته مطمئن بودم آخرش خودم نمیتونم ازش بخورم کلا سیستم بدنم اینطور بود که وقتی بوی غذایی رو زیاد حس کنم سیر میشم
ساعت از ده شب گذشته بود که آرمان با عجله به خونه اومد و در حالی که به سمت اتاق مشترکشون میرفت گفت
_ سیمین ...من فردا باید برم ماموریت بیا وسایلم رو جمع کن
البته این ماموریتا همیشگی بودن اما اینهمه ناگهانی تا حالا سابقه نداشته ، سیمین هم بالاخره از جلوی تلویزیون بلند شد و به اتاق رفت ، منم حسابی خسته بودم اما باید درس میخوندم تقریبا دوازده شب بود که آرشا خوابید و من خیلی بی سر و صدا کتابایی که نیاز داشتم رو برداشتم و نشستم توی حیاط تا بلکه درس بخونم ، همیشه از بچگی عاشق درس خوندن بودم مامانم خیلی دوست داشت خانوم دکتر بشم اما خودم هیچ علاقهای به این شغل نداشتم تقریبا چهار ساعت بعد با چشمایی که از بیخوابی باد کرده بودن به سمت اتاق مشترکم با آرشا رفتم و پیش به سوی خواب...
_ عمه ... عمه اسرا ... پاشو دیگه
چشامو به زور باز کردم و با بی حالی گفتم
_ چیه وروجک ؟
_ پاشو مامان باهات کار داره
_ باشه تو برو منم زودی میام
بعد از شستن دست و صورتم رفتم به سمت آشپزخونه
سیمین_ والا خوبه دیگه تا لنگ ظهر میخوابه منم که انگار نوکر باباشم
یه نیشخند کوچولو گوشهی لبم نشست اتفاقا به نوکرا هم شبیه هست
_ آرشا میگفت باهام کار داری ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ آره دیگه وگرنه عاشق چشم و ابروت نیستم که بگم بیا بشین تا یه دل سیر نگات کنم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجوابش فقط سکوت بود حوصلهی هیچ بحثی رو نداشتم وقتی دید چیزی نمیگم خودش به حرف اومد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ آرمان تا فردا صبح نمیاد خونه من و آرشا هم میخوایم بریم خونه خواهرم تو هم بهتری بری خونهی یکی از دوستات یا چه میدونم فقط از این خونه برو تا فردا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمام تا آخرین حد ممکن باز شدن این اول صبحی حالش خوب نبود ها
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ حالت خوب نیست نه ؟ کجا برم ؟ مثل اینکه یادت رفته این خونه نصفش مال منه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ خوبه دیگه بزارم تنها بمونی اینجا که هر غلطی دلت میخواد بکنی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیگه تحملش رو نداشتم بدون اینکه چیزی بخورم به سمت لباسام رفتم و بعد از تعویضشون با برداشتن کیفم از خونه زدم بیرون ... همینطور بیهدف توی خیابونا قدم میزدم که معدهام تیر کشید ساعت دو ظهر بود و من هنوز چیزی نخورده بودم به اجبار یه دونه کیک و آبمیوه گرفتم و خوردم تا بلکه حالم بهتر بشه ... هوا رو به تاریکی بود که تازه مغزم شروع به کار کرد ، خدایا حالا شب رو کجا بگذرونم ؟ توی افکارم گم بودم که فکری به سرم زد فوری گوشیمو از جیبم در اوردم و شماره ساره رو گرفتم یکی از دوستایی که تا حدودی از زندگیم خبر داشت بعد از چند بوق جواب داد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ جانم اسرا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ سلام خانومی حالت چطوره ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ خوب که نه عالیم تو چی ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ منم خوبم ... ساره الان کجایی ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ اومدیم گیلان خونه مامان بزرگم چطور ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفکر کنم وقتی داشتن شانس رو تقسیم میکردن من خواب بودم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ هیچی همینطوری ... خب کاری نداری دیگه ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ نه عزیزم بای
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگوشی رو قطع کردم و چشامو بستم بلکه کمی آروم بشم دیگه چارهای نداشتم باید به سهیل زنگ میزدم توی این یه سالی که میشناسمش ثابت کرده که میشه بهش اعتماد کرد هنوز بوق اول رو نخورده بود که جواب داد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ به به اسرا خانوم ، چه عجب تحویل گرفتی ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ مزه نریز حوصله ندارم ، کجایی ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ خونه ، چیزی شده ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ مهمون نمیخوای ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفکر کنم با چیزی که شنید هنگ کرد بعد از یه مکث طولانی گفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ دوربین مخفیه ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ برو دیونه ، تا نیم ساعت دیگه اونجام بای
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنذاشتم چیزی بگه و زود گوشی رو قطع کردم ، خدایا میبینی کارم به کجا رسیده ؟ باید واسه اینکه توی خیابون نمونم برم خونهی یه پسر بیست و چهار ساله ، چی میشد اگه اونروز منم همراهشون میرفتم ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچی میشد اگه من اینهمه بی کس و کار نبودم ؟ با خستگی زیاد رسیدم جلوی آپارتمانی که واسه سهیل بود در باز بود و منم رفتم بالا تا رسیدم به طبقه سوم ، جالب اینجا بود که در واحدش هم باز بود با دستم تقهای به در زدم و منتظر موندم تا بیاد اونم بلافاصله در رو باز کرد و ازم خواست که برم داخل چشماش ستاره بارون بودن میخواستم چیزی بپرسم که با دیدن جمعیت روبروم زبونم قفل شد و با نگرانی به سهیل چشم دوختم اونم که انگار متوجه حالم شده بود دستم رو کشید و با خودش به اتاقی که میدونستم اتاق خوابشه برد بعد از اینکه در رو بست شروع کرد به توضیح دادن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ ببین اسرا امشب اینجا مهمونیه ولی خیالت راحت نمیزارم حتی بهت چپ نگاه کنن اصلا بمون تو همین اتاق و بیرون نیا باشه ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداشتم به بدبختیام فکر میکردم خدایی تا چه اندازه آدم بدشانس باشه ؟ در جواب سهیل سرم رو تکون دادم و قبل از اینکه از اتاق خارج بشه گفتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ فقط خواهش میکنم از اون کوفتیا نخوری ! بزار بهت اعتماد کنم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلحنم از بس مظلوم بود که خودمم دلم به حال خودم سوخت چه برسه به سهیل که خوب میدونستم یه پسر فوقالعاده احساسیه ، راهی که رفته بود رو برگشت و پیشونیمو خیلی ناگهانی بوسید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ تو جون بخواه خانومی این که چیزی نیست
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه روش لبخندی زدم و اون رفت روی تخت دراز کشیدم و به زندگیم فکر کردم اگه یه روزی به فکر ازدواج بیفتم حتما میام از سهیل خاستگاری میکنم ؟ خب مگه چیه ؟ از بس محبت ندیدم عقدهای شدم ... خیلی گشنه بودم اما خودمو زدم به کوچهی علی چپ تا یادم بره دستمو روی چشمام گذاشتم و سعی کردم بخوابم نمیدونم چقد گذشته بود که با حس نفس هایی که بهم میخورد به خودم اومدم اول فکر کردم سهیله و میخواستم براش خط و نشون بکشم که با دیدن شخصی که دقیقا توی پنج سانتی من قرار داشت نزدیک بود سکته کنم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه پسر با چشمای خمار که بوی الکلش حالمو بهم زد میخواستم از روی تخت بلند بشم و برم دنبال سهیل که دستم توسط همون پسره کشیده شد و خیلی ناگهانی افتادم توی بغلش با اینکه مست بود اما زورش از من خیلی بیشتر بود همونجور که تقلا میکردم تا از دستش خلاص شم توی دلم کلی به خودم و سهیل فحش میدادم دستش به سمت موهام رفت و خیلی محکم بهشون چنگ انداخت دیگه طاقتم تموم شد و یه سیلی خیلی محکم بهش زدم اما همین که میخواستم از دستش راحت شم در اتاق باز شد و دوتا مامور همزمان وارد اتاق شدن و ما دوتا رو همراه خودشون بردن ... توی کلانتری چشمم به سهیل افتاد که خیلی شرمنده نگاهم میکرد نمیتونستم اون نگاهش رو تحمل کنم به همین دلیل سرمو پایین انداختم و به کفشام خیره شدم از بس کلانتری شلوغ شده بود تا ساعت شش صبح تازه نوبت به من رسید با یکی از همون سربازایی که ما رو منتقل کرده بودن رفتیم توی یه اتاق ، سرباز احترام نظامی گذاشت و بعد رفت فقط من موندم و جناب سرهنگ رضایی البته اینو از روی لباسش خوندم ، با دست به یکی از مبلا اشاره کرد و منم خیلی سر به زیر نشستم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ خب تعریف کن ببینم قضیه تو چیه ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرخلاف چهرهی آرومش از لحنش معلوم بود که خیلی عصبیه کمی ترسیده بودم اما مثل همیشه خیلی خونسرد بهش زل زدم و در جوابش گفتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ جناب سرهنگ من نه پدر دارم نه مادر ، یه برادر دارم که اونم دیروز رفته بود ماموریت زنشم تا دید من تنهام و کسی پشتم نیست از خونه بیرونم کرد ، من مجبور شدم به سهیل پناه بیارم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ منظورت سهیل احمدی ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ بله
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ باهاش چه نسبتی داری ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ نسبت خاصی ندارم الان یه سالی میشه که همدیگه رو میشناسیم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ آها بعد شما به آقای احمدی پناه بردی اما مامورای ما شما رو پیش آقای فرهادی دیدن ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ من نمیدونم اون آقا اصلا کی هست ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ ستوان صادقی ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچند لحظه بعد سربازی وارد شد و به طور نظامیاحترام گذاشت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ بله قربان
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ آقای فرهادی رو بیار اینجا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ چشم قربان
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرفت و بعد از چند دقیقه همراه همون پسری که دیده بودم وارد اتاق شد و باز هم بعد از احترام رفت بیرون
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ بنشینید آقای فرهادی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچه احترامی هم بهش میزاره اونوقت زورش گرفته بود حتی به من بگه بشین فقط با دستش یه اشاره زد توی افکارم داشتم حرص میخوردم که صدای سرهنگ به گوشم رسید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ خب آقای فرهادی اینبار هم باید با پدرتون تماس بگیریم ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرهادی هم خیلی ریلکس سرش رو تکون داد که داد سرهنگ در اومد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ تا کی قصد داری به این کارات ادامه بدی ؟ یکمی به فکر آبروی پدرت باش ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرهادی_ اما مثل اینکه شما بیشتر به فکرش هستید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ خب شما خانوم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ کیان هستم ... اسرا کیان
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ خانوم کیان شما باید یه سری آزمایش انجام بدین و شمارهی برادرتون رو بنویسید تا ما بهش اطلاع بدیم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیعنی به معنای واقعی کلمه مرگ رو جلوی چشام دیدم اگه آرمان میفهمید جایگاه اول و آخرم قبرستون بود باترسی که توی چشمام فریاد میزد به سرهنگ زل زدم اما اون سنگ تر از این چیزا بود که دلش برای من بسوزه از سر اجبار شماره آرمان رو روی یه کاغذ یادداشت کردم و خودم ههمراه یه پلیس زن و یه سرباز برای آزمایش رفتم ساعت دوازده ظهر بود که به کلانتری برگشتیم و اولین چیزی که نظرم رو جلب کرد چشمای برزخی آرمان بود اونم با دیدنم کمی شوکه شد اما خیلی زود به خودش اومد و به سمتم حمله کرد تازه فقط دوتا سیلی نوش جان کرده بودم که سربازا جلوشو گرفتن و منو مدیون خودشون کردن ... فرهادی کنار یه مرد ایستاده بود و برای تایید گفتههای اون شخص که احتمالا پدرش بود سرش رو تکون میداد آرمان هم روی یکی از صندلیا نشسته بود و سرش رو توی دستاش قایم کرده بود دلم براش میسوخت اما بیشتر از اون برای خودم میسوخت که هیچکس حرفمو باور نمیکرد سربازی مارو صدا زد و ما هم رفتیم اتاق همون جناب سرهنگ البته فرهادی و اون یکی مرد هم اومدن ، تمام مدت به زمین زل زده بودم و به حرفایی که بینشون رد و بدل میشد گوش میدادم اون مرد که دیگه فهمیده بودم پدر فرهادی بود به آرمان پیشنهاد پول داد میگفت هر چقدر بخواد بهش میده فقط رضایت بده اما آرمان که روی اینجور مسائل خیلی تعصب داشت نزدیک بود دعوا راه بندازه و فقط حرفش یه چیز بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ این آقا با آبروی خواهرم بازی کرده پس باید باهاش ازدواج کنه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا شنیدن این حرف با ترس و تعجب به آرمان چشم دوختم که اونم جوابم رو با یه پوزخند داد و گفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ همین که گفتم باید ازدواج کنن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاون پسر که حالا فهمیده بودم اسمش کارنِ یه نگاه تحقیر آمیز به سرتا پام انداخت و رو به سرهنگ گفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ من که بلایی سرش نیوردم ، یعنی چی که باید باهاش ازدواج کنم ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپدرش که معلوم بود مرد پخته و فهمیدهایه یه نگاه خیلی بد به کارن انداخت که مساوی شد با خفه شدنش و رو به سرهنگ گفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ جناب رضایی قبوله ... این دوتا جوون با هم ازدواج میکنن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین حرفش مساوی شد با گفتن همزمان من و کارن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ چییییییییی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرهنگ_ پس همین الان میسپرم به عاقد که خطبه رو جاری کنه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو حتی از من یه نظر خشک و خالی هم نپرسیدن به طوری که نیم ساعت بعد با همون مانتو شلوار معمولی و حال خراب کنار کارن نشستم و عاقد شروع به خوندن خطبه کرد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ دوشیزه اسرا کیان بنده وکیلم شما را با مهریهی معین یک جلد کلام الله مجید یک شاخه گل و چهارده سکه تمام بهار آزادی به عقد دایم آقای کارن فرهادی در آورم ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکمی فکر کردم کاش میشد بگم نه اما در اون شرایط شاید تا شبم زنده نمونم اما من برای زنده موندنم هدف دارم و نمیخوام الان بمیرم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ بنده وکیلم ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ بله
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ مبارک باشه انشالله
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از امضای دفتر و شنیدن چند طومار نصیحت از حاج آقا کارمون تمام شد ، همون لحظه آرمان اومد و توی گوشم گفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ دیگه تا وقتی زندهای اجازه نداری اسم من یا خانوادمو بیاری نمیخوام دیگه هیچوقت ببینمت ، وسایلتم تا فردا مهلت داری بیای و ببری وگرنه جاشون توی آشغالاست
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعدم خیلی سریع از کنارم رد شد و رفت کارن هم خیلی عادی رفت و سوار ماشینش شد و رفت این وسط من موندم و آقای فرهادی که اونم معلوم بود از من خوشش نمیاد پس موندن رو جایز ندونستم و میخواستم برم که با صداش متوقف شدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ دخترم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدلم لرزید کاش بابام اینجا بود و اون بهم میگفت دخترم ، اگه زنده بود هیچوقت این زندگی من نمیشد ، به سمتش برگشتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ بله
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ بیا بریم خونتون اول وسایلت رو بردار بعد هم میریم خونهی مشترکت با کارن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفقط تونستم سرم رو تکون بدم و باهاش سوار ماشین شدم و پیش به سوی یه زندگی نامعلوم ... تمام طول راه حتی یک کلمه هم حرف نزدیم معلوم بود حسابی توی فکر رفته فقط هرزگاهی میپرسید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ دارم درست میرم ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو منم در جوابش به یه بلهی خالی قناعت میکردم ... وقتی جلوی خونه رسیدیم بهش گفتم که نگه داره و خودم با این امید که میتونم برای بار آخر آرشا رو ببینم به داخل رفتم که فقط با سکوت وحشتناک خونه روبرو شدم ... با سرخوردگی وسایل کمی رو که داشتم جمع کردم و به سمت ماشین رفتم و اونا رو توی صندوق عقب گذاشتم خودمم برگشتم و همون جای قبلی نشستم که ماشین حرکت کرد و باز هم سکوت ، اینبار من بودم که با تعجب به مسیر نگاه میکردم که ماشین جلوی یه خونهی ویلایی بزرگ نگه داشت و با این حرف فرهادی به خودم اومدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ میتونی پیاده شی رسیدیم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخودش هم وسایلم رو برداشت و به داخل برد وقتی اونا رو زمین گذاشت به سمتم برگشت و گفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ این ساک چقد سنگینه چی توش گذاشتی ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ کتاب دارم واسه کنکور میخونم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکمی فکر کرد و بعد گفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ خوبه فقط سعی کن کارن نفهمه فعلا خدافظ
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو بعد از کنارم گذشت و راه اومده رو برگشت ، من موندم و این خونهی بی سر و ته ، حیاطش پر از درخت بود و یه استخر بزرگ هم گوشهی اون بود سه تا پله میخورد تا به در سالن برسی رفتم داخل و با دیدن خونه نزدیک بود از ترس پا به فرار بزارم تمام وسایل پردهی سفیدی روشون بود و فضای خونه به خاطر پردهها تاریک بود ترجیح دادم توی حیاط بشینم تا آقا کارن تشریف بیاره اما بعد از گذشت یک ساعت کلا ناامید شدم و به داخل خونه رفتم از گشنگی شدید داشتم پس میافتادم. که به یاد بیسکویتی افتادم که دیروز خریده بودم و الان توی کیفم بود به سمتش حمله کردم و بعد از اینکه سیر شدم رفتم تا توی خونه سرک بکشم یه سالن خیلی بزرگ که از آشپزخونه به اونجا دید داشتی چهار تا اتاق که دوتاشون سرویس بهداشتی جدا داشتن یکیشون تخت یه نفره داشت و یکیشون دونفره ، وسایلم رو برداشتم و به سمت اونی که تخت یه نفره داشت بردم برای اینکه کمتر ذهنم مشغول باشه شروع کردم به تمیز کردن خونه اول سالن بعد هال و بعد آشپزخونه و حتی اتاق خوابا رو هم تمیز کردم با دیدن ساعت برق از سرم پرید ده شب شده بود همونموقع زنگ خونه به صدا در اومد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ کیه ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای یه پسر جوون اومد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ از طرف آقای فرهادی خریداتون رو اوردم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکمی تعجب کردم اما با اون حال باز هم خودمو به در حیاط رسوندم و با باز شدن در نگاهم روی پسری که شاید همسن خودم بود خیره موند
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ سلام خانوم نیازی نبود تا اینجا بیاید براتون میاوردم داخل
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد هم میخواست بیاد داخل که با دستم مانعش شدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ نیازی نیست خودم میبرم شما بفرمایید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاونم از خدا خواسته با یه خدافظی سرسری سوار ماشین شد و رفت ، من موندم و یه عالمه خرت و پرت حتی یادم رفت بپرسم اینا از طرف فرهادی بزرگه یا کوچیک ؟ بیخیالی گفتم و با هزار زحمت بردمشون داخل ولی خداییش همه چیز گیر میومد مواد غذایی و بهداشتی و کلی وسایلی که بهشون نیاز داشتم ...قرار بود توی این خونه زندگی کنم پس همه رو با سلیقهی خودم چیدم و بعد از یه دوش کوتاه رفتم پیش به سوی تخت و لالا ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاوه اوه مثل اینکه نبود سیمین بهم ساخته ساعت از یازده گذشته بود که از خواب بیدار شدم و با این فکر که مثل دیشب کارن نیومده از اتاق بیرون رفتم و همونطور که با موهام کشتی میگرفتم تا کمی صاف بشن وارد آشپزخونه شدم اما با دیدن صحنهی روبروم برای چند لحظه خشکم زد و بعد از اینکه به خودم اومدم فوری به اتاقم برگشتم و آب دهنم رو به سختی قورت دادم ... دوتا پسر جوون یکیشون کارن بود اما اون یکی رو نمیشناختم جلوی آینه ایستادم و ده بار خدا رو شکر کردم که منو با این سر و وضع ندیدن با کلی مکافات موهامو که بلندیشون تا روی رونم میرسید رو شونه زدم با امسال دقیقا یازده ساله که کوتاهشون نکردم فقط گاهی نوکگیری میکردم که موخوره نگیرن اما جلوی موهام برخلاف پشتشون تا روی ابروهام میرسیدن و همیشه هم عروسکی توی صورتم بودن که باعث میشد چشمای عسلیم یه معصومیت خاص رو پیدا کنن و صد البته قد تقریبا کوتاهم که مکملی برای چهرهام میشد و همیشه دو یا سه سالی کوچیکتر از سن واقعیم نشون میدادم ... بین لباسام دنبال یه لباس درست و حسابی گشتم اما دریغ از حتی یه دونه همه یا آستین کوتاه بودن یا خودشون کوتاه بودن در آخر به تاپی که باسنم رو میپوشوند و یه کت کوتاه هم روش میخورد با یه شلوار مشکی ساده قانع شدم و موهامو بافتم تا بلکه کمتر اذیتم کنن جلوشونم که توی صورتم ریخته بود یه شال روی سرم گذاشتم و از اتاق بیرون رفتم اگه چیزی نمیخوردم از گشنگی تلف میشدم پس به سمت آشپزخونه رفتم و زیر لبی سلام گفتم که باعث شد هر دو به سمتم برگردن کارن اول با تعجب و بعد با نفرت بهم زل زد اما اون یکی انگار براش تیتاب باز کرده بودن با یه لبخند خیلی لوس جوابم رو داد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ سلام ... بفرمایید صبحانه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحالا اگه این تعارف نمیکرد من چیزی از گلوم پائین نمیرفت مثلا ؟! زیر لب تشکری کردم و روبروی کارن نشستم اونم خیلی بیخیال به خوردنش ادامه داد منم مثل خودش بیخیال نشستم و تا تونستم از خجالت شکمم در اومدم سرم رو که بالا گرفتم با نگاه متعجب کارن و چشمای خندون اون شخص مجهول مواجه شدم فکر کنم خودش فهمید که دلم میخواد بیشتر باهاش آشنا بشم چون پیش قدم شد و گفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ مثل اینکه بد نیست کمی با هم آشنا بشیم من محمد سام هستم اما دوستان بهم میگن سام مثل کارن بیست و هفت سالمه ، اوووم و دیگه ... آهان و دقیقا مثل کارن توی شرکت بابام کار میکنم حالا نوبت شماست بفرمایید ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو با یه لبخند بهم زل زد با اینکه از نگاهش زیاد خوشم نمیاد اما چه کنیم که بدجور به دلم نشسته دیگه قید سهیل رو میزنم و سام رو میزارم توی اولویت خاستگاری ... منم مثل خودش لبخندی زدم و شروع کردم به معرفی خودم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ منم اسرا هستم بیست سالمه ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیگه چیزی به ذهنم نرسید که بگم پس سکوت کردم که باز هم خودش سر صحبت رو باز کرد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ خب اسرا خانوم درس میخونی ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ نه متاسفانه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ تا چقدر خوندی ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ پیش دانشگاهی ، رشتم انسانی بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ خب چرا ادامه نمیدی ؟ برو دانشگاه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیخواستم بهش بگم نیازی نبود شما بگین خودم به فکرش بودم اما با یادآوری حرف فرهادی بزرگ بجاش گفتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ راجبش فکر نکردم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ آها پس راجبش فکر کن خوشحال میشم بهت کمک کنم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو قبل از اینکه من چیزی بگم به ساعتش نگاه کرد و رو به کارن گفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ به فکر خودت نیستی به فکر من باش پاشو بریم شرکت که دیره ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد هم زیر لب چیزایی گفت که من متوجه نشدم ، کارن خیلی سریع بلند شد و بعد از برداشتن سویچش از خونه خارج شد منم میخواستم برم توی اتاقم که چیزی جلوی صورتم قرار گرفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ این شمارمه داشته باش شاید نیازت شد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا چشمای متعجب بهش زل زدم که باز خودش گفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ بابا این کارن تعادل شخصیت نداره اگه اذیتت کرد بهم خبر بده نگفتم که بگیر باهام رفیق شو !!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبدون هیچ حرفی شماره رو از دستش گرفتم و فقط سرم رو به معنای قبول تکون دادم ، همینطور که ازم دور میشد صداشو شنیدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ دیگه هم به هیچ پسری اونطوری زل نزن مخصوصا کارن ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو از خونه خارج شد و منم بعد از جمع کردن وسایل آشپزخونه به سمت اتاقم رفتم و وسایلم رو طوری که دلم میخواست چیدم و در آخر لبخندی از سر رضایت روی لبم نشست باید برنامه ریزی میکردم تا مواقعی که کارن خونه نیست درس بخونم ... داشتم از خستگی جون میدادم تصمیم گرفتم برم توی حیاط و کمی قدم بزنم همین که دستگیره رو با دستم تکون دادم فهمیدم که جناب کارن خان در رو قفل کردن و همین باعث شد تا یه جیغ بلند بکشم میخواستم تلویزیون نگاه کنم که هر چی گشتم نتونستم کنترل رو پیدا کنم و مطمئن بودم اینم کار کارن بود چون دیشب خودم اونو گذاشته بودم روی میز اما حالا نیستش ... با یادآوری چیزی توی ذهنم اول خیلی عصبی شدم اما بعد باعث شد تا با صدای بلند بخندم دقیقا کارن داشت کارای سیمین رو تکرار میکرد انگار هر دو فرشتهی عذاب من بودن حالا که آقا کارن اینطور میخوان منم با روش خودم پیش میرم ... از بس حرصش میدم که از دستم دیوونه بشه ، خودمو خیلی ناگهانی روی مبل پرت کردم و چشامو بستم دلم واسه آرشا تنگ شده کاش حداقل برای بار آخر میتونستم ببینمش اما حیف ... دیگه حسرت خوردن کافیه الان که اینجام باید به فکر آینده باشم آیندهای که میتونه منو به اوج برسونه و یا شاید .... گوشیمو برداشتم و همین که روشنش کردم چشام برای چندمین بار گرد شد چند تا میس کال از سیمین داشتم و در آخر یه پیام با این مضمون
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ دخترهی ه*ر*ز*ه بالاخره کار خودتو کردی داداشت رو بیآبرو کردی دیگه نبینم سمت ما بیای وگرنه من میدونم با تو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداشتم به چشمام شک میکردم که نکنه دلش برام تنگ شده اما با خوندن این پیام لبخند تلخی گوشهی لبم نشست میخواستم برم سمت آشپزخونه و چیزی درست کنم که گوشیم زنگ خورد باید یه فکری هم به حال این میکردم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ الو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ اسرا حالت خوبه ؟ داداشت بلایی سرت نیاورد ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ خوبم بابا چیزی نبود که ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ اسرا من فکرامو کردم به یه نتیجه رسیدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ خب خیر باشی میشنوم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ میخوام بیام خاستگاریت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحس کردم هوا کم شده نفس کشیدن برام سخت بود لیوانی رو پر از آب کردم و یه نفس سر کشیدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ اسرا هستی ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ ببین سهیل یه چیزی رو باید بهت بگم من ....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ اسرا نکنه از من خوشت نمیاد ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ نه باور کن موضوع این نیست اما سهیل باید بدونی من ازدواج کردم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچیزی نگفت فقط صدای نفسای عصبیش به گوشم میرسید بعد از چند لحظه خندید و گفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ دوربین مخفیه ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ کاش دوربین مخفی بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا این حرف بغض کردم منی که الان سه ساله گریه نکردم بخاطر زندگی بغض کردم بخاطر بخت سیاهم بغض کردم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ با کی ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ سهیل ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ اسرا دیوونم نکن دارم میپرسم با کی ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ نمیشناسیش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ چرا با من اینکارو کردی ؟ تو میدونستی من دوست دارم لعنتی ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداشت داد میزد منم حالم بهتر از اون نبود لرزش دستام به وضوح معلوم بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ سهیل دیگه بهم زنگ نزن ... نمیخوام خیانت کنم ... خدافظ
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ صبر کن اسرا ....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیگه به حرفاش توجهی نکردم و گوشی رو یه گوشه انداختم چقدر بده بغض داشته باشی اما نتونی گریه کنی احساس میکردم قلبم داره از جاش در میاد گوشیمو برداشتم و آهنگ مورد علاقمو پلی کردم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_تو زندونم به جرم بیگناهی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهم نیست که ندارم تکیهگاهی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهم نیست از غم تو چی کشیدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخدا رو شکر شنیدم رو به راهی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاسیر ترسم و دلشوره دارم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه لحظه بی تو امنیت ندارم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتموم زندگی من تویی تو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچرا واست اهمیت ندارم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکجا رفت شونههای مثل کوهت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکجا رفت اون نگاه باشکوهت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبیا برگرد برس حالا به دادم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه جز تو به همه بیاعتمادم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir( احمد سلو - بیگ*ن*ا*ه )
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه نفس عمیق کشیدم و مشغول شام پختن شدم حتی نمیدونم کارن برای شام میاد یا نه اما خب بازم به من ربطی نداره من برای خودم آشپزی میکنم اونم اگه بیاد بالاخره یه خرده میتونه بخوره اگر هم نیاد میمونه واسه ناهار فردام .... یه دوش آب سرد گرفتم و موهامو همونطور خیس برس کشیدم یه لباس خیلی قشنگ عروسکی هم تنم کردم و رفتم بیرون میخواستم حسابی از خودم پذیرایی کنم که صدای لاستیکای ماشینی رو حس کردم مطمئنا کارن بود با کشیدن غذا خودمو سرگرم کردم که یه دفعه مغزم از کار ایستاد گوشامو تیز کردم و به صدای لوسی که صاحبش یه دختر بود گوش سپردم ، نمیدونم چرا اما یه خندهی بیخودی توی گلوم گیر کرده بود از همونا که حتما باید صداش بلند باشه و اگر کسی بشنوه حس میکنه هیچ دردی نداری پشت میز نشستم و خیلی ریلکس مشغول خوردن شدم که اونا هم همون موقع وارد خونه شدن اما من هنوز هم بیتوجه مشغول خوردن بودم و برعکس دخترای دیگه بجای اینکه حرصم بگیره فقط یه خندهی مسخره داشت اذیتم میکرد صدای دختره که انگار یکی دماغشو گرفته بود به گوشم رسید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ عشقم مگه الان تنها نیستی ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعق حالم بهم خورد ، من تا حالا به یه نفر گفتم عشقم اونم آرشا بود دخترهی چندش ، با تصور وضعیت الانشون دیگه نتونستم جلوی خودمو بگیرم و با صدای بلند خندیدم که بعد از چند لحظه با دو جفت چشم متعجب روبرو شدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ کارن این دختره کیه دیگه ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما نگاه متعجب کارن هنوز هم روی من ثابت مونده بود پس خودم باید یه کاری میکردم روبروی دختره قرار گرفتم و دستم رو به سمتش دراز کردم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ من اسرا هستم ... و شما ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدختره که پر از آرایش بود و رژ لبش تا زیر دماغش رسیده بود با این حرکت من یه تکونی به خودش داد و دستمو توی دستش گرفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ منم هلیا هستم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ خب هلیا جون مزاحمتون نمیشم راحت باشید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد هم خیلی ریلکس به آشپزخونه برگشتم و با اشتهایی باور نکردنی شروع به خوردن کردم و در همون حال توی ذهنم به هر دو فکر میکردم دختره یه ساپورت کوتاه پوشیده بود با یه مانتوی کرمی شالم که اصلا انگار سرش نبود بلندی موهاش یک چهارم موهای من بود اما با این حال همشون دورش پخش بودن من بجاش احساس گرما میکردم کارن هم یه تیشرت جذب سورمهای پوشیده بود با شلوار کتون مشکی خدایی عضلاتش خیلی توی چشم بودن صورت استخونی و تقریبا کشیدهای داشت که چشمای مشکیش جذاب ترش میکرد قدش بلند بود و شاید من با کفش پاشنه ده سانتی تا سرشونش میرسیدم بیهوا فکرم رفت به سمت سام اونم مثل کارن بود هم هیکل بودن اما کمی قد سام کوتاهتر بود ... غذام تموم شد و بعد از شستن ظرفم میخواستم به طرف اتاقم برم که صدای خندهی پر از عشوهی هلیا به گوشم رسید فکر دیگهای به سرم زد راهمو کج کردم و به سمت حیاط رفتم زیر یکی از درختای بزرگ حیاط که دید کمتری نسبت به بقیه داشت نشستم گوشیمو که توی جیبم بود در آوردم وبه عکسای آرشا نگاه میکردم نمیدونم چقدر گذشته بود که با حس اینکه کسی به سمتم میاد سرمو بالا گرفتم که بلافاصله نگاهم توی نگاه عصبانی کارن گره خورد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ اینجا چه غلطی میکنی ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمعلوم بود حسابی داره به خودش فشار میاره تا صداش بالا نره منم با یه لبخند دندون نما بهش جواب دادم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ اومدم هوا خوری دیگه ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیقه لباسمو گرفت و با خشم توی چشام زل زد میخواست چیزی بگه که صدای هلیا زودتر در اومد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ کارن اونجا داری چیکار میکنی ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنم در مقابل چشمای پر از سوالش لپ کارن رو سریع بوسیدم و از کنارش رد شدم که این باعث شد هلیا به سمت وسایلش بره و بعد از برداشتن کیفش با یه نگاه پر از نفرت به کارن از خونه خارج بشه و باز هم یه لبخند روی لب من نشست ، با یه شوق وصف نشدنی پریدم توی رختخواب و به سه نرسیده خوابم برد ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir**********************
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکارن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا رفتن هلیا منم حوصلهی موندن توی خونه رو نداشتم فوری سوار ماشین شدم و به مقصد نامعلومی حرکت کردم ،دخترهی عوضی فکر میکردم زندگی رو براش به جهنم تبدیل میکنم اما مثل اینکه اون برعکس چهرهی مظلومش خیلی هم آروم نیست اما هنوز منو نشناخته از فردا طعم زندگی واقعی رو میچشه ... به خودم که اومدم دیدم جلوی خونهی پارسافر هستم الان حرف زدن با سام بهترین راه حل ممکن بود گوشیمو برداشتم و بهش زنگ زدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ به به چه عجب عشقم !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ وقت داری بریم یه دور بزنیم ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ آخه عشق من این موقع شب ؟ بابات خبر داره ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ نکنه باز داری آتیش میسوزونی ؟ من جلوی خونتونم عجله کن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ باشه پس میبینمت خانومی ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا خنده گوشی رو قطع کردم اینم دلش خوش بود هاااا ، تقریبا بیست دقیقه معطل شدم تا بالاخره سروکلهی آقا پیدا شد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ به جون کارن اگه یه خرده دیگه باهم حرف میزدیم مامانم زنده زنده دفنم میکرد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ خب مگه مجبوری اینطور فیلم بازی کنی ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ خودت که خوب میدونی اگه این فیلم من نبود تا الان مامانم دو تا نوه هم داشت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ خب مگه بد میگه منم بهت میگم برو زن بگیر ببین من گرفتم خیلی حال میده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچند لحظه سکوت کرد و بعد با صدای بلند خندید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ آره دیگه منم اگه بابام بخاطر زن گرفتنم یه خونه که چه عرض کنم یه کاخ بهم بده با نصف سهام شرکت بجای یه زن دوتا شو میگیرم ولی چه کنیم که نمیده ....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتوی فکر رفتم همون روزی که توی کلانتری گفتن باید با اون دختره ازدواج کنم شدیدا مخالف بودم که با این حرف بابا دهنم کاملا بسته شد پیشنهادی داد که هر کسی جای من بود هم قبول میکرد دیگه من که تا اون موقع به خاطر بیاعتمادی بابام حتی نمیتونستم یه خونه مستقل داشته باشم جای خود دارم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ راستی چه خبر از اسرا ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ چی شده اون دختره این همه برات مهم شده ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ هیچی همینطوری ... دختر خوبی بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنم که حسابی از دستش کلافه بودم تمام ماجرای امروز رو براش تعریف کردم که این باعث شد از ته دل قهقهه بزنه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ خداییش دختر باحالیه ... تو میخواستی با بردن هلیا حرص اونو در بیاری اما مثل اینکه حرص خودت بیشتر در اومده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ مشکلی نداره از فردا براش یه زندگی رویایی میسازم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسام با شنیدن این حرفم کمی جا خورد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ مگه نگفتی بعد از اینکه سند خونه و اون پنجاه درصد سهام به نامت شد طلاقش میدی ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ خب که چی ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ بهتره اذیتش نکنی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ مدافع حقوق بشر شدی ؟!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشونهای بالا انداخت و چیزی نگفت ، تقریبا دو شب بود که جلوی خونشون ایستادم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ خب دیگه برو خونتون فردا هم برات مرخصی گرفتم بگیر راحت بخواب
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ نه تو رو خدا راضی به زحمت نبودم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ برو دیگه بچه پر رو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستش رو به معنی خدافظی بالا برد و من با سرعت زیادی به سمت خونه حرکت کردم ، با رسیدنم به خونه اولین چیزی که نظرم رو جلب کرد سکوت خونه بود با خودم فکر کردم شاید اگه یه دختر دیگه بود تا الان از ترس خوابش نبرده بود اما اینی که توی این خونه بود انگار که خط میزد روی تمام تجربیات من ... دستگیره در اتاقش رو تکوندادم اما قفل بود لبخند خبیثی زدم و توی دلم براش نقشهها کشیدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir********************
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاسرا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای در از خواب بیدار شدم یکی داشت محکم خودشو به در میکوبید تا منو از خواب بیدار کنه خب باشه بابا چه خبره ؟ در اتاقو که باز کردم با چشمای سرد کارن روبرو شدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ چته ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ چیزی نیست فقط از این به بعد همین موقع باید از خواب بیدار بشی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ باشه بابا حالا گفتم چی شده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ صبحانه رو هم باید آماده کنی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیگه نتونستم خندهمو کنترل کنم دلم میخواست ازش بپرسم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ ببخشید شما با سیمین پورمختار نسبتی دارید ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآخه تمام کاراشون شبیه به هم بود ، کارن که معلوم بود حسابی از دستم کفری شده گفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ الان دقیقا به چی میخندی ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ مگه من دارم میخندم ؟ اشتباه میکنید ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه دفعه کوبیده شدم به دیوار که فکر کنم کمرم از هفت ناحیه شروع به تیر کشیدن کرد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ گوشاتو باز کن دخترهی سرراهی از الان به بعد حتی بدون اجازهی من نباید نفس هم بکشی ، من تعیین میکنم چیکار کنی و چیکار نکنی مفهوم شد ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخب واقعا هم مفهوم شد من در برابر این غول جرات مخالفت نداشتم پس به ناچار سرم رو به معنای موافقت تکون دادم که اونم ولم کرد و گفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ امروز چون جمعهس و من خونه میمونم نیازی نیست صبحانه آماده کنی اما ناهار و شام توی برنامه هست
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبازم سرم رو تکون دادم و به سمت اتاقم رفتم ، موهامو برس کشیدم و همشون رو بالای سرم بستم ابروهامو هم که کمی در اومده بودن رو با موچین به جونشون افتادم و تمیزشون کردم و پیش به سوی صبحانه ... پسرهی روانی ساعت هفت صبح منو بیدار کرده که چی بشه مثلا ؟ بعد از خوردن صبحانه میخواستم برم توی اتاقم که کارن جلوم ظاهر شد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ گوشیتو بده به من
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاینبار نتونستم تعجبم رو پنهون کنم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ گوشی من به چه درد تو میخوره ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ اجازهی سوال پرسیدن بهت نداده بودم ، فوری ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیعنی طوری داد زد که بشمار سه پریدم توی اتاق و گوشی به دست به سمتش رفتم ، همونطور که گوشی رو ازم میگرفت زیر لب چیزی گفت که نفهمیدم بعد هم به سمت تلفن خونه رفت و اونو هم برداشت و با خودش به اتاقش برد ، پسرهی روانی تنها کلمهای بود که به ذهنم رسید ... روی مبل نشستم و با نگاه کردن به در و دیوار خودمو مشغول کردم ، کارن حواسش به من نبود رفت توی حیاط و بعد از چند لحظه صداشو شنیدم که انگار داشت با چند نفر حرف میزد همینکه در ورودی رو باز کرد با تعجب بهم خیره شد که چند لحظه بعد با خشم به طرفم اومد و موهامو محکم توی دستش گرفت و ناچارا از سر جام بلند شدم و همونطور که سعی داشتم موهامو از دستش بیرون بکشم گفتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ کچل شدم ولشون کن روانی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمین حرفم کافی بود تا فشار دستش چند برابر بشه و همزمان منو به سمت اتاقم برد و پرتم کرد داخل
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ همینجا میمونی تا خودم خبرت کنم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد هم رفت ، به قول سام این پسر تعادل شخصیت نداشت ، مثل اینکه کارگرا داشتن وسایلش رو براش میاوردن که تقریبا بعد از یک ساعت رفتن و من اجازه پیدا کردم برم بیرون و یه فکری برای ناهار بکنم ... خلاصه تا نصف شب مجبور شدم مثل کوزت برای جناب کارن که شباهت خاصی به تناردیه داشت کار کنم و نفهمم چطور خوابم برد ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز اونجایی که من فوقالعاده بچهی حرف گوش کنی بودم راس ساعت هفت صبح خیلی سرحال توی آشپزخونه بودم و میز صبحانه رو چیدم پنج دقیقه بعد کارن با قیافهی خوابالو به آشپزخونه سرک کشید که با دیدنم کمی جا خورد اما از بس مغرور بود اصلا به روی مبارک نیاورد و خیلی راحت شروع به خوردن کرد منم مثل خودش نشستم و همراهیش کردم ... راس ساعت هفت و چهل دقیقه از خونه بیرون رفت و منم رفتم سر وقت کتابایی که زیر تخت قایمشون کرده بودم تا مبادا کارن بفهمه و از همینم محرومم کنه ، کلی درس خوندم و بعد هم یه ناهار سرسری آماده کردم حتی نمیدونستم ساعت چند میاد خونه ، بازهم نشستم و درس خوندم تا جایی که سرم حسابی درد گرفت و کف اتاق دراز کشیدم تا بلکه کمی آروم بش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دیدن ساعت از جا پریدم چهار بعد از ظهر شده بود و آقا هنوز نیومده بود میدونستم تمام اینکارا رو برای اذیت کردن من انجام میده اما اون هنوز منو نشناخته یه دختر با هزاران نقاب که فعلا قصد داره نقاب بیخیالی به صورتش بزنه ... بعد از خوردن غذا با در و دیوار خودمو مشغول کردم تا بلکه زمان بگذره همون غذایی که برای ناهار آماده کردم رو برای شام گذاشتم تا هر وقت که اومد گرمش کنم و بدم به آقا تا نوش جان کنه ، ساعت از یازده گذشته بود و من ناامید از اومدنش به سمت اتاقم رفتم و بعد از بافتن موهام پریدم توی رختخواب تازه چشمام گرم شده بود که با صدای بلند کارن به خودم اومد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ اسرا ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبلند شدم و به سمت صدا رفتم چشماش قرمز بودن و خودش کلافه با دیدنم دستی توی موهاش کشید و گفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ برام شام بکش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبدون هیچ حرفی به سمت آشپزخونه رفتم و بعد از چیدن میز به سمتش رفتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ میزو چیدم برو بخور
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمونطور که به سمت میز میرفت گفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ خودتم بیا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ من شام خوردم تو...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ تو غلط کردی تا وقتی که من خونه نیومدم اجازه نداری غذا بخوری
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخب دیگه چه کاریه مستقیما بگو برو بمیر چرا اینهمه میپیچونی ؟ ... کمی برای خودم غذا کشیدم و روبروش نشستم و مشغول خوردن شدم بعد از اینکه غذاش تموم شد گفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ دستپختت هم مثل اخلاقته ... افتضاح
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد هم رفت ، این چیزا برام عادی بود زندگی کردن با سیمین باعث شده بود خیلی پوست کلفت بشم اصلا به من چه اون مشکل پسنده ؟ به سمتش رفتم که روی کاناپه دراز کشیده بود و دستش روی چشاش بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ همیشه برای ناهار خونه نمیای ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستش رو از روی چشاش برداشت و همونطور که از جاش بلند میشد جوابم رو داد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ گاهی میام گاهی نه ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد هم به سمت اتاقش رفت میخواست باهام لج کنه اما من با یه روش خاص جوابش رو میدادم به قول قدیمیا قصد داشتم با پنبه سر ببرم ....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه قول داستانای بچگیمون روزها به سرعت میگذشتن اما دریغ از یه خرده تغییر ، کارم شده بود چیدن میز صبحانه بعد درس خوندن بعد ناهار پختن که بیشتر مواقع هم آقا کارن تشریف نمیاوردن و بعد باز هم درس و ... کم کم احساس میکردم دارم افسرده میشم از بس با در و دیوار حرف زدم که دیگه حالم بهم میخوره از این خونهی وحشت ... بعد از ناهار رفتم توی اتاق توی آینه به دختری خیره شدم که کلی شکسته بود اما من نمیزارم کارن بهم بخنده یا احساس کنه منو میتونه بشکنه برای سرگرم شدن جلوی آینه نشستم و شروع کردم به آرایش صورتم ، چتریهامو کمی کوتاه تر کردم و یه لباس خیلی خوشکل صورتی هم پوشیدم که باعث میشد سنم خیلی کم به نظر برسه ، تقریبا ساعت شش عصر بود که بیحوصله روی زمین نشستم و با دستام برای خودم داستان سر هم میکردم ... با برگشتنم به سمت در ورودی با سه جفت چشم متعجب روبرو شدم اولیش کارن بود که خیلی سریع یه پوزخند تحویلم داد دومیش سام بود که با لذت نگاهم میکرد و در آخر یه دختر که فوری به سمتم اومد و به طور کامل آنالیزم کرد و در آخر کنارم زانو زد و پرسید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ تو چقدر نازی ... اسمت چیه ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ اسرا ...وشما ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ اسرا جون چند سالته ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانگار نه انگار که منم سوال پرسیدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ بیست ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ باهام شوخی میکنی ؟ دیگه فوقش هجده سالته
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تعجب بهش زل زدم که باعث شد لبخندش جمع بشه ، توی این جمع احساس اضافه بودن میکردم تصمیم گرفتم به اتاقم برم که با صدای سام متوقف شدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ اسرا بیا بریم توی حیاط با هم خلوت کنیم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکارن_ نیازی نیست باید شام آماده کنه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسام_ بابا پوسیدیم از بس توی خونه نشستیم شام بریم بیرون دیگه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد هم کنارم ایستاد و با هم به حیاط رفتیم منو برد پشت خونه که یه جای دنج و قشنگ بود و جون میداد برای خلوت کردن البته یه خلوت دو نفره ... خودش نشست و منم به تبعیت کنارش نشستم البته با فاصله چند لحظه سکوت کردیم که بالاخره خودش به حرف اومد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ کارن خیلی اذیتت میکنه ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدلم نمیخواست بهش دروغ بگم اما مجبور بودم نمیخواستم دل کسی به حالم بسوزه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ نه زیاد ... اصلا کاری با هم نداریم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه جوری نگاهم کرد که انگار داشت میگفت خر خودتی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ به کارن علاقه داری ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ تنها حسی که بهش دارم نفرته ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتعجب کرد از شنیدن این حقیقت تلخ
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ اگه دوست داری میتونم سنگ صبورت بشم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ از بچگی عادت نداشتم با کسی درد و دل کنم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ باشه بابا فهمیدم نم پس نمیدی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا لبخند بهش نگاه کردم و سوالی که ذهنم رو مشغول کرده بود پرسیدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ این دختره کیه ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ اسمش ایلنازه ، سیو دو سالشه ، یه دوست قدیمیه ... از این بیشتر هم نپرس که منم دیگه نم پس نمیدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخندیدم ، نمیدونم چرا اما نسبت به سام حس خوبی داشتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ باشه بابا منو نخور ... بیا بریم آماده شو که میخوام ببرمت ددر
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا هم به سمت خونه رفتیم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir*********************************
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکارن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحس میکنم یه چیزایی بین سام و اون دختره هست اگه ایلناز اینجا نبود حتما دنبالشون میرفتم تا سر از کارشون در بیارم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irایلناز_ کارن چی شد که اینهمه یهویی نظرت راجب زندگی عوض شد ؟ تو که میگفتی دخترا همه یه با مصرفن ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمیخواستم از زندگی اجباریم با خبر بشه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ خب هر کسی بالاخره یه روزی عوض میشه دیگه ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irایلناز_ از اسرا خوشم اومده دختر بانمکیه ... اگه قبول کنه میبرمش تا همکارم بشه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ خوبه ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ کارن ... خیلی دوسش داری ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاگه میتونستم بهش میگفتم نه تنها دوسش ندارم بلکه ازش متنفرم اما ..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ مگه میشه آدم زنشو دوست نداشته باشه ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ چطور باهاش آشنا شدی ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ توی مهمونی دیدمش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو ای کاش هیچوقت به اون مهمونی لعنتی نمیرفتم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ دلم میخواد بدونم چطور با هم آشنا شدین ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیخواستم یه جوری بپیچونمش که سام و اسرا داخل خونه اومدن و سام فوری گفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ خب اسرا خانوم برو آماده شو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاسرا هم فوری به سمت اتاقش رفت و بعد از ده دقیقه با یه مانتوی آبی فیروزهای و شال و کفش و شلوار مشکی بیرون اومد ، قرار شد با ماشین من اول بریم پاساژ و بعد بریم رستوران برای شام ... اسرا و ایلناز زودتر از ما بیرون رفتن با دیدن موهای اسرا که از زیر شالش بیرون زده بود با عصبانیت بهش زل زدم که سام
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرد نگاهم رو دنبال کرد و به موهای اسرا رسید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسام_ تو که برات مهم نیست پس چرا حرص میخوری ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخودمم نفهمیدم چرا روی موهاش حساس شدم اما باز هم رفتم توی جلد همون کارن مغرور
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir************************
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاسرا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه یه پاساژ رسیدیم که فکر کنم قیمتاش نجومی باشن پر از آدمای پولدار و خفن ... به خاطر ایلناز کارن مجبور میشد دستمو بگیره و این حسابی حرحرصشو در میاورد با صدای ایلناز به خودم اومدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irایلناز_ اسرا نظرت راجب این دوتا چیه ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه دو لباسی که توی دستش بود نگاه کردم یکی آبی و خیلی کوتاه و دیگری سیاه و بلند ، من به شخصه لباس بلنده رو میپسندیدم پس نظرم رو به زبون اوردم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ لباس سیاهه قشنگ تره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irایلناز_ اما من آبیه رو بیشتر دوست دارم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسام_ اما من با اسرا موافقم سیاهه خیلی بهتره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکارن_ نظر شما دوتا مهم نیست آبیه خیلی بهتره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irایلناز با این حرف انگار دنیا رو بهش دادن لباسو برداشت و به سمت اتاق پرو رفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسام_ خب اسرا تو هم بپر این خوشکله رو بپوش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ اما ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسام_ بهونه نیار ، زود باش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز سر اجبار لباسو برداشتم و به سمت اتاق پرو رفتم ، بالاخره بعد از کلی بدبختی لباسو پوشیدم اما با دیدن خودم توی اون لباس باورم نمیشد که این من باشم ... صدای ایلناز به گوشم رسید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ اسرا درو باز کن میخوام ببینمت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irایلناز با دیدنم کمی لباشو آویزون کرد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irایلناز_ منم از اینا میخوام
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا این حرفش سام هم کنارش قرار گرفت و با چشمای گرد شده بهم خیره شد که فوری درو بستم و لباسو از تنم در اوردم ... بعد از شام ه*و*س پیاده روی به سر ایلناز زد و ما هم مجبور بودیم به رسم مهمون داری قبول کنیم با توقف ماشین و پیاده شدنم یه عالمه خاطره به سمتم هجوم اورد ، این پارک پاتوق منو سهیل بود جایی که برای بار اول با هم آشنا شدیم باز هم بغض کردم اما میدونستم این بغض هم مثل بقیه هیچوقت تبدیل به اشک نمیشه ...هنوز چند قدم برنداشته بودم که صدای آشنایی به گوشم رسید میدونستم جز سهیل کسی اینطور گیتار نمیزنه حتی صداشو هم میشناختم مطمئن بودم خودشه ، بقیه متوجه من نشدن و به راهشون ادامه دادن اما من مات پسری شدم که با بغض میخوند
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ میکشم خطی رو دیوار ، تا بیاد لحظهی دیدار
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروی هر میله نوشتم ، اسمتو روزی هزار بار
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفاصله داره میگیره منو از رنگ نگاهت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدارم از دست تو میرم ، حتی از حجم خیالت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکسی جز تو نمیتونه منو از دلت برونه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخلوت شبای من رو فکر دوریت میسوزونه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپر پرواز منو تو آسمون رو جا میزاره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدست خالی هم میتونه گل خوشبختی بکاره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن خیالم مسته با تو رویاهام نشسته پا تو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو رو از خودم میگیره بس که میکنه هواتو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیکشم خطی رو دیوار تا بیاد لحظهی دیدار
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروی هر میله نوشتم اسمتو روزی هزار بار
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفاصله داره میگیره منو از رنگ نگاهت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدارم از دست تو میرم حتی از حجم خیالت ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir( مصطفی اعرابیان _ فاصله )
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحالا دیگه اونم منو دیده بود اما انگار به چشماش اعتماد نداشت خیلی بیحواس گیتارش رو زمین گذاشت و به سمتم اومد روبروم ایستاد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسهیل_ اسرا باور کنم خودتی ؟ بهم بگو دروغه بگو که دروغ گفتی بگو تو تا آخرش مال خودمی ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزبونم قفل شده بود فقط به چشمایی نگاه میکردم که پر از اشک بودن ، من با این پسر چیکار کردم ؟ چرا هیچوقت نفهمیدم که دوسم داره ؟ سهیل میخواست دستشو به صورتم نزدیک کنه که با دادی که کارن کشید متوقف شد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ دست کثیفتو بهش نزن اون الان شوهر داره شوهرشم منم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیقهی سهیل رو گرفته بود اما سهیل چشم از من بر نمیداشت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسام_ کارن ولش کن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما مثل اینکه کارن دلش میخواست همین امشب خودشو حسابی خالی کنه با اولین مشتی که توی صورتش زد دلم ریخت با خواهش به سام زل زدم تا کاری کنه اون بیچاره هم تمام سعی خودشو کرد تا بالاخره تونست کارن رو کمی آروم کنه اما سکوت سهیل بیشتر از هر چیزی اذیتم میکرد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irایلناز_ اسرا حالت خوبه ؟ رنگت پریده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ خوبم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبدون توجه به کارن به سمت سهیل رفتم و خیلی آروم طوری که فقط هر دومون بشنویم زمزمه کردم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ من از اولم هیچ علاقهای بهت نداشتم همش یه بازی بود ... پس سعی کن فراموشم کنی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد هم سریع رفتم و کنار سام ایستادم .... سهیل منو ببخش مجبور بودم تو باید منو فراموش کنی ... توی دلم هزار بار به خودم لعنت فرستادم اما دیگه دیر شده بود قلب سهیل شکست از قطرهی اشکی که لحظهی آخر از چشمش چکید اینو فهمیدم خودمم برگشتم و به سمت ماشین حرکت کردم بقیه هم پشت سرم اومدن ...توی ماشین همه فکرشون مشغول بوداما انگار چیزی به ذهن ایلناز رسیده بود که با شوق گفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ راستی میدونستید من دارم مامان میشم ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir