رمان شب های برفی به قلم آرزو امانی
ژانر : #عاشقانه #اجتماعی
خلاصه :
ساده دو ساله ازدواج کرده ولی بعد از مدتی رفتار همسرش تغییر میکنه و ساده میفهمه که .....
آرمین از تو اشپزخونه بلند صدام کرد و گفت""چایی یا قهوه؟""
با خنده گفتم""چایی ...البته لب سوز و لب دوز و دیشلمه...""
آرمین با صدای مسخره گفت""سرکار خانم با شکلات میل میکنن یا بیسکویت ؟""
نازی به صدام دادم و گفتم ""ترجیحا شکلات""
پای راستم و به روی پای چپم انداختم و مشغول خوندن رمانم شدم...ارمین با سینی چایی کنارم نشست و گفت ""چی میخونی خانمم؟""
گوشیم رو به سمتش گرفتم و گفتم ""رمان درسته ساده ام اما مریمم""
آرمین پقی زد زیر خنده و گفت ""چه اسم طولانی داره ،چه حوصله ای داری ...حالا قشنگه؟""
گوشیم رو تو دستم جا به جا کردم و گفتم""هنوز نمیدونم چون صفحه چهارمم ""
ارمین سینی چایی رو به سمتم کشید و گفت""بخور تا سرد نشده،
یک شکلات گنده برداشتم و درسته تو دهنم گذاشتم ...
ارمین با خنده گفت""اوهو خفه نشی ؟!!!""
چشمهایم رو برایش لوچ کردم و گفتم ""بده بیاد چاییم رو""
بعد از خوردن چایی به ارمین گفتم""پوسیدیم تو این چهار دیواری ،یک وقت نریم بیرونا،اگه بریم خدا قهرش میگیره!!!
آرمین بالشت زیر سرش رو به سمتم پرت کرد و گفت""خب خانمم کجا بریم؟شما بگو من دست میزارم رو چشمم و میگم چشم!!!""
خودم رو برایش لوس کردم و گفتم ""بریم یک جایی که برف داشته باشه،دی ماه شد و ما یک برف ندیدیم!""
آرمین لبهایش رو عین خودم غنچه کرد و گفت""آخی ،برف دوست داری ؟کوچولو برف بازی دلت میخواد؟""
ادای بچه کوچولو ها رو در آوردم و گفت""اره ،اره""
********************************
تو اتاقمون دراز کشیده بودم و به صدای گوینده راز بقا گوش میدادم،خوابم گرفته بود،به قدری صدای تلویزیون بلند بود که نای داد زدن نداشتم گوشیم رو از زیر بالشت کالباسی رنگم بیرون کشیدم و به آرمین پیامک زدم""من میخوابم تو هم صدای تی وی رو کم کن ،مامانمم زنگ زد بیدارم نکن"'
*******************************
تو خواب ناز بودم که احساس کردم کف پام یک چیزی راه میره از ترس خودم رو مچاله کردم و رو تخت چرخیدم...صدای خنده بلند ارمین عصبیم کرد...سریع بلند شدم و با بالشتم کوبیدم تو سرش...
ارمین بلندتر خندید و گفت""پاشو بابا،دلم سوخت میخواستم یک چیزی بندازم تو یقه ات اما ترسیدم سکته کنی""
با خنده گفتم""کور خوندی میخوای سکته ام بدی تا بری یکی دیگه رو سرم بیاری؟،عمرا ...من حالا حالاها وبال گردنتم""
ارمین ب*غ*لم کرد و گفت ""من غلط بکنم رو جوجه اردک زشتم یک جوجه قوی خوشگل بیارم""
از حرفی که زد بلند بلند خندیدم و با حالت قهر گفتم'""الهی جوجه اردک زشتت بمیره تا تو با جوجه قویت عروسی کنی""
از طرز لوس حرف زدنم عق ساختگی زدم و گفتم"" اه اه حالم بهم خورد جمع کن خودتو""
ارمین گفت ""ای بابا انقدر جفنگیات گفتی یادم رفت اصل قضیه رو بگم""
ابروهام رو تو هم کشیدم و گفتم ""عمت جفنگیات میگه!!!""
ارمین لپم رو کشید و گفت ""ارمیا زنگ زد گفت فردا میام خونتون,منم گفتم من و ساده میخواییم بریم توچال ...اونم گفت منم میام حالا تو چی میگی ببریمش یا نه؟""
گوشیم رو از زیر بالشتم در اوردم و گفتم""ببریمش ,الان خودم بهش پیام میدم که فردا صبح اماده باشه ""
ارمین لپم رو کشید و گفت""الان مثلا داری نقش زن داداشای خوب رو در میاری؟""
خندیدم و گفتم""دقیقا!!!""
********************************
حاضر و اماده جلوی در خونه بابای ارمین ایستاده بودیم تا ارمیا بیاد...بهش تک زنگ زدم تا بفهمه خیلی معطلش شدیم...نگاهم به در بود ...ارمیا به همراه یک دختر دیگه بیرون اومد...همزمان من و ارمین گفتیم ""این دیگه کیه؟!!!""
در ماشینمون باز شد و ارمیا یک سلام بلند و بالا بهمون کرد...به عقب برگشتم و گفتم""علیک ,چرا انقد طولش میدی سه ساعته اینجاییم!!!""
ارمیا لپم رو ب*و*سید و گفت""منتظر بودم تارا حاضر شه""
بعد انگار چیز جدیدی یادش اومد و گفت""وای یادم رفت دوستم رو معرفی کنم ,ایشون تارا جون همکلاس دانشگاهمه ""
دستم رو به سمتش دراز کردم و گفتم""خوشبختم, من ساده هستم ""
ارمینم از تو اینه نگاهی بهش انداخت و گفت""بنده هم ارمینم از اشنایی با شما خوشحالم""
تارا لبخندی زد و تشکر کرد...
********************************
ارمیا و دوستش ماشین رو روی سرشون گذاشته بودن...خنده های الکی و سرخوشانه ای میکردن...به ارمین نگاهی انداختم,تو باغ نبود...به عقب برگشتم و گفتم چیزی هست بگید من و ارمینم بخندیم...
تارا فوری گفت ""حرفامون مجرد پسنده به درد شما متاهلا نمیخوره""...
بدجور ضایع ام کرد...با اخم به ارمیا نگاه کردم تا بفهمه از حرف دوستش اصلا خوشم نیومده...باقی مسیر هم با شوخیا و مسخره بازیهای ارمیا و دوستش گذشت...به توچال که رسیدیم ،شونه به شونه ارمین راه میرفتم... میخواستم خاطره اشناییمون رو دوباره زنده کنم...
ارمین دستم رو گرفت و گفت""یادته دوسال پیش همین جا مخم رو زدی؟!!!""
از حرفی که زد خنده بلندی کردم و گفتم""ای جان رو که رو نیست سنگ پای قزوینه!!!من مخت رو زدم یا تو که هر جا میرفتم عین سایه دنبالم میومدی؟""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irارمین سرش رو خاروند و گفت""من؟""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا ناز گفتم ""بله شما,شاهدم دارم ""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irارمین گفت ""اوه اوه احتیاج به شاهدت ندارم...بله حق با شماست بنده مختون رو زدم حالا بفرما راضی هستی یا نه؟""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستشو رو محکم تر گرفتم و گفتم ""از چی؟""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irارمین صدایش رو اروم تر کرد و گفت""از اینکه مخت رو زدم؟!!!""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا سرم یکی تو بازوش زدم و گفتم ""مسخره,اره که راضیم اینم سوال کردن داره؟""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irارمین اروم گونه ام رو ب*و*سید و گفت""فدات خانمی ,مخ زدن تو سخت ترین کار دنیا بود چون پای دوتا خواستگار سیریش در میون بود""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز یاد اون روزها لبخندی گرم به روی لبهام اومد ...روزهای سرد زم*س*تونی که با عشق ارمین گرم گرم شد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتا مچ پا تو برف رفتم...عین بچه ها میخندیدم,از ذوق و خنده من ارمین هم سر ذوق اومد...دستهایش رو پر برف کرد و به صورتم مالید ...از سردی برف نفسم بند اومد,جیغی از ته دل کشیدم و فرار کردم...ارمیا و دوستشم برف بازی میکردن...صدای خنده های تارا نگاه همه اطرافیان رو به خودش جلب کرده بود...چقدر چشمهایش خوشگل بود ,از دور نگاهش میکردم...کلاه بافت سفیدی روی موهایش کشیده بود...دسته ای از موهای ل*خ*ت شلاقیش رو ازادانه از زیر کلاه بیرون داده بود...پالتوی البالویی رنگش به پوست سفیدش میومد...یک لحظه نگاهم به ارمین افتاد...غرق تماشای تارا شده بود...از چیزی که دیدم لرزه به تنم افتاد...پاهایم جون رفتن به جلو رو نداشت...ارمین هم شریک بازیشون شده بود...اون هم پا به پای اونها میخندید و شادی میکرد...به نزدیکشون که رسیدم ,گوله ای به صورتم خورد,
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irارمیا با صدای پر از انرژی گفت""ساده تو بیا یار من باش,تارا و ارمین یار هم شدن من موندم بی یاور بدو بیا!!!""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو دلم گفتم ""ارمین و تارا یار هم شدن؟؟؟""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا قدمهای بلند به سمتشون رفتم و گفتم ""من و ارمین تو و دوستت""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتارا به حالت اعتراض گفت""نخیر گروه ما رو خراب نکن شما و ارمیا من و ارمین""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز اینکه خودش رو با ارمین نزدیک تر از ارمیا دونست قلبم لرزید...چقدر راحت اسم ارمین رو بدون پسوند و پیشوند به کار میبرد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سمت ارمین رفتم و گفتم ""تو گوله درست کن من میزنم ""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irارمین با خنده و شوخی گفت""اوخ من چقدر طرفدار پیدا کردم همه میخوان تو گروه من باشن!!!""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتارا خنده ای از ته دل کرد و به ارمین گفت""اصلا تو بگو, دوست داری با کی باشی؟""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو دلم گفتم""دختره بی حیا, حالیت میکنم""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irارمین دستش رو به دور کمرم حلقه کرد و گفت""از اونجا که دلم نمیاد به خانمم گوله پرت کنم ,پس ساده رو انتخاب میکنم ""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irته دلم یک خوشحالی گنده نشست...تارا پشت چشمی نازک کرد و گفت ""اه اه زن ذلیل""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبازی با هیجان جلو میرفت...تمام سعیم زدن تارا بود....گوله هام رو به نیت زدن اون نشونه گیری میکردم...اما ارمین تیم رقیب رو به طور مساوی میزد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتارا هم نشونه گیریش خوب بود...اون هم قصدش زدن من بود...در اصل جدال اصلی بین من و تارا بود...از رو زمین گوله ای گنده برداشتم تا به سمتش پرتاب کنم اما همین که سرم رو بلند کردم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیک گوله برفی محکم به بینیم خورد...داغی خون رو روی لبهایم حس کردم...تارا و ارمیا مات زده نگاهم میکردن ,
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irارمیا رو به تارا گفت ""چیکار میکنی؟,مگه قانون نذاشتیم تو صورت همدیگر نزنیم؟""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتارا به لکنت افتاد و گفت"" من نزدم ""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا عصبانیت به سمتش خیز برداشتم اما ارمین مانعم شد,دلم میخواست ارمین از من دفاع کنه اما سکوتش بدتر اتیشم میزد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irارمین من رو به یک سمت دیگه برد و خون بینیم رو تمیز کرد..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir.بهش گفتم""دیدی چطوری زد تو صورتم ؟دیدی چقدر بیشعوره؟""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irارمین گفت""عزیزم بازی بود دیگه سخت نگیر,من از طرف تارا عذرخواهی میکنم""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو دلم گفتم""چرا تو معذرت خواهی میکنی؟مگه تارا کی تو میشه ؟!!!""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا بغض گفتم""نمیخوام ولم کن ,اصلا بیا برگردیم""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irارمین کمی از من فاصله گرفت و گفت""بچه نشو ساده,تو که بی جنبه نبودی ...بهت گفتم حواسش نبوده حالا هم بیا بریم پیششون تا ناراحت نشدن!!!""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبغضم رو قورت دادم و گفتم""بدرک بزار ناراحت بشن !""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irارمین شونه ای بالا انداخت و گفت ""اصلا نیا,من که رفتم!""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرفتن ارمین پاهام رو سست کرد...غرورم اجازه نمیداد پیششون برم ,گوشه ای ایستادم و نگاهشون کردم...سه تایی میگفتن و میخندیدن...نگاه ارمین گاهی رو تارا خیره میموند و این حالم رو بدتر میکرد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا عزمی راسخ جلو رفتم تا مانع دلبریای تارا بشم,دستم رو از پشت به دور شکم ارمین قلاب کردم و در گوشش گفتم""اقایی عشقت اومد""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irارمین سرش رو به سمت من چرخوند و گفت""خوش اومدی,حالا دستتو باز کن اینجا خونه که نیست!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتا حالا نشده بود من رو واسه تو اغوش کشیدنش نصیحت کنه,اما با حرفی که زد دستهایم ناخوداگاه از دور شکمش به پایین شل شد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیا دور سرم میچرخید ,متوجه حرفاشون نمیشدم احساس میکردم حرفهاشون کش دار شده...نگاهم روی تارا قفل شده بود ...دندونهای سفید و یک دستش لبخندهای مصنوعی و اغراق امیزش رو زیباتر نشون میداد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو دلم گفتم""منم بانمکم...منم چشمهام خوشگله...ساده باور کن تو هم خوبی ,اگه نبودی ارمین با اون همه سخت پسندیش عاشقت نمیشد""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدلم میخواست هوا زودتر تاریک بشه و ما به خونه برگردیم،تو دلم به خودم لعنت فرستادم اخه از ارمین قول گرفته بودم که تا تاریک شدن هوا اونجا بمونیم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir********************************
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتارا دستهاش رو بهم مالید و گفت ""دلم یک شیرکاکائو گرم میخواد کیا موافقن؟""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irارمین گفت'"'ایول من موافقم""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irارمیا هم موافق بود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irارمین رو به من کرد و گفت""شما هم موافقی؟""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا لحنی خشک گفتم""من چای میخوام""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irارمین به تارا نگاه کرد و گفت ""این ساده خانم ما همیشه نظرش برخلاف اکثریته،کلا ضد حال زدن رو دوست داره""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدلم از حرف ارمین گرفت،
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتارا خنده ای کرد و گفت""پس ناز نازی تشریف دارن""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو دلم گفتم ""تو دیگه خفه شو !!!""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irارمین گفت ""من میرم شیرکاکائو و چای بگیرم شما همین جا بمونید تا من بیام""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمین که چند قدم دور شد تارا گفت""ارمین صبر کن ،منم باهات میام""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irارمیا نگاهی به من انداخت که تا مغز و استخونم رو سوزوند...پاهام قدرت ایستادن نداشت...با حالی اشفته به سمت ماشین راه افتادم...ارمیا هر چی صدایم زد واکنشی از خودم نشون ندادم و به مسیرم ادامه دادم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir*******************************
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکنار ماشین ایستاده بودم و به زوج های جوان که دست تو دست راه میرفتن نگاه میکردم با خودم گفتم""ساده ..صبح دستهای تو هم،توی دستهای ارمین بود حالا عشقت کجاست؟""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا بغض به دخترها و پسرها نگاه میکردم که یکدفعه یکی از پشت بهم خورد...به سمتش برگشتم ،مرد جوانی پشت سرم ایستاده بود و خصمانه نگاهم میکرد ،با عصبانیت گفتم ""چته ؟این همه راه ...حتما باید از این گوشه رد بشی؟""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاونم عصبی بود حتی خیلی بیشتر از من ،با صدای بلند گفت""حواست کجاست دیوانه ؟""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتا خواستم بگم دیوانه کل اجدادته رفت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو دلم گفتم"" ساده ،امروز از اون روزهایی که باید صبرت قد صبر ایوب زیاد باشه!!!""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir********************************
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از پیاده کردن ارمیا و دوستش دعواهای من و ارمین شروع شد...هر چی که از دهنش در اومد بارم کرد ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irارمین با صدایی که از زور عصبانیت دو رگه شده بود گفت""خیلی بچه ای ساده خیلی لوس و ننری...با رفتارت گند زدی به همه چی ...اصلا نمیشناسمت ...تو فقط میخوای من تو جمع قربون صدقت برم ،تحمل یک حرف و یک نگاه دیگه ای از من نداری،البته تقصیری هم نداریا ...تقصیره منه چون تو رو لوس بار اوردم ...انقدر بهت بها دادم که خودت رو گم کردی...درستت میکنم حالا ببین!!!""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزبونم قفل شده بود ...تو همه داد و بیدادهاش اسم تارا رو به خوبی یاد میکرد و اسم من رو به بدی....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir********************************
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از اون روز دیگه با ارمین کمتر همکلام میشدم...دلم برایش تنگ شده بود اما غرورم اجازه نمیداد برای اشتی پیش قدم بشم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمشغول اماده کردن میز صبحانه بودم..ـ.ارمین حاضر و اماده از اتاق بیرون اومد یک سلام سرد بهم کرد و به سمت در رفت،به سمتش رفتم و گفتم""صبحانه نمیخوری؟""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکفشهایش رو پوشید و گفت ""نه امروز عجله دارم""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی در رو بست بوی ادکلنش تو فضای خونه پیچید...عاشق بوی تلخ ادکلنهایش بودم ...حسم خوب نبود...گوشیم رو برداشتم و به سراغ رمانم رفتم،دلم برای مریم میسوخت اونم عین من تنهای تنها بود... یک ماه از ماجرای رفتن به توچال گذشت و همچنان رابطه ام با ارمین سرد بود...شبها دیر میومد و صبحها زودتر از همیشه میرفت...وقتایی هم که خونه بود مرتبا سرش تو گوشیش بود...مامانم یک چیزهایی فهمیده بود برای همین کلی نصیحتم کرد،مامانم معتقد بود که تو زندگی همه زن و شوهرها این قهر و اشتیها هست ...دلم به نصیحتهای مادرم گرم شد و عزمم رو جزم کردم تا برای اشتی پیشقدم بشم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir********************************
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد رفتن ارمین کل خونه رو تمیز کردم،چند نوع غذا و دسر درست کردم...مشغول درست کردن کیک بودم با خودم گفتم""ساده اینبار رو تو کوتاه بیا بزار همه چی تموم شه ارمین دوستت داره اما غرورش اجازه اشتی نمیده""خودم به خودم دلداری میدادم تا انگیزه ام بیشتر بشه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیک ساعت به اومدن ارمین مونده بود...سریع پیرهن کوتاه لیموییم رو پوشیدم و موهای فرم رو به روی شونه هایم ریختم...رژ لب قرمزم رو پر رنگ تر از همیشه کشیدم...خط چشم باریکی پشت پلکم کشیدم تا حالت چشمهایم کشیده تر به نظر برسه...تو اینه برای خودم ب*و*س فرستادم و به سراغ کیکم رفتم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر باز شد و ارمین به داخل خونه اومد...از دیدن من با اون لباس و ارایش تعجب کرد...با روی خوش به جلویش رفتم و سلام کردم...خواستم لپش رو بب*و*سم که صورتش رو به عقب کشید ...جا خوردم ،چشمهایم تو چشمهایش گره خورد...فهمید ناراحت شدم،با لحن خیلی خشک و جدی گفت""یک نگاه به اون لبات انداختی ببینی چقدر قرمزه؟؟؟؟!!!""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیدونستم بهونه میاره...بارها رد رژ لبم به روی گونه اش افتاده بود ...گاهی وقتها هم از اینکه رو گونه اش یادگاری میذاشتم غرق شادی میشد ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیک قدم ازش فاصله گرفتم و به عقب رفتم...خودم رو نباختم و گفتم""تا تو لباسهات رو در میاری منم میز شام رو میچینم""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir********************************
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیزی چیدم تماشایی...دسر هارو با اول اسمش تزیین کرده بودم ...وقتی پشت میز نشست،نگاهش کردم تا عکس العملش رو ببینم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irارمین بدون توجه به من ظرفش رو پر باقالی پلو کرد و به سمت تلویزیون حرکت کرد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنتظر بودم تلویزیون رو روشن کنه و سر میز شام برگرده اما در کمال ناباوری به روی مبل ال مانند نشست و مشغول خوردن شامش شد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحس غریبی داشتم میخواستم انقدر غرورم رو برایش خرج کنم تا شرمنده اش کنم...سفره کوچکی برداشتم و روی میز جلویش پهن کردم...تمام غذاها و دسر هارو به سمت ارمین بردم...نگاهم نمیکرد...خودم کنارش نشستم و برایش دسر کشیدم...میدونستم عاشق دسرهای شکلاتیه...ظرف رو به سمتش گرفتم و گفتم ""توش پره گردو شکلاته!!!""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irارمین ظرف رو گرفت و دوباره روی میز گذاشت و گفت""!نمیخورم ،صورتم به گرمی گردو حساسه!!!""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبغضم اجازه نداد بی محلیهاش رو تحمل کنم سریع بلند شدم و به اتاقم رفتم ...اشکهای گرمم خط چشم باریکم رو میشست ...حس بدی بود...خستگی زحماتم به تنم مونده بود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا گریه خوابم برد،از شدت سرما از خواب پریدم،ارمین کنارم نبود...لباسهام رو عوض کردم و به پذیرایی برگشتم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو تاریکی ارمین رو گوشی به دست رو مبل جلو تلویزیون دیدم...اون متوجه من نبود...گاهی چیزی رو تایپ میکرد ...یکم جلوتر رفتم...مشغول پیامک بازی بود...حس زنانه ام خبرهای بدی برایم داشت...از اون فاصله، نمیتونستم گیرنده پیامک رو تشخیص بدم...دلشوره عجیبی داشتم ،بوی خیانت به مشامم میرسید...پاورچین پاورچین نزدیکش شدم،چشمهایم رو تیز کردم تا بتونم اسم گیرنده پیام ها رو بخونم ...چندبار چشمهایم رو ریز و درشت کردم تا متوجه اسم روی گوشیش شدم...اسم تارا به فینگیلش نوشته شده بود...پاهام سست شده بود...مبل کنار دستم رو محکم گرفتم تا زمین نخورم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنور تلویزیون باعث شد سایه ام به روی دیوار بیفته...ارمین تا سایه ام رو دید سریع نشست...توقع نداشت من رو نزدیک خودش ببینه...رفتارهایش شتاب زده شده بود...مرتبا میپرسید از کی اینجا ایستادی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند تلخی تحویلش دادم و گفتم ""به قربون صدقه رفتناتون نرسیدم""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irارمین گوشی رو پرت کرد رو مبل و بلند شد...اومد جلویم ایستاد و گفت ""منظورت چیه؟""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرویم رو ازش گرفتم و گفتم""من رو احمق فرض کردی؟من همه چی رو فهمیدم ""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irارمین بازویم رو گرفت و گفت""چرت نگو چی رو فهمیدی؟""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبازویم رو از تو دستش بیرون کشیدم و گفتم""همه چی رو ،فقط بگو از کی اومد جای من؟""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irارمین گفت""کی؟چی میگی ساده ،حالت خوبه ،خواب نما شدی؟""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا لحن خیلی تند گفتم""واقعا برایت متاسفم ...تو فکر میکنی من نمیدونم چرا رفتارت باهام سرد شده؟فکر میکنی نمیدونم سرت با یکی دیگه گرمه؟""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمهایش به چپ و راست میچرخید ...روی نگاه کردن به چشمهایم رو نداشت...ازش فاصله گرفتم و گفتم""حیف من ...حیف من برای تو...برای تو که انقدر پستی""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخواست دستم رو بگیره که سریع به اتاق رفتم و در رو قفل کردم ...اتاق دور سرم میچرخید...انقدر گریه کردم که کم کم چشمهایم سنگین شد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir**********************************
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیک هفته ای به خونه مامانم رفتم ،میخواستم ارمین کمی به خودش بیاد،برای مامانم سربسته از اتفاقات بینمون گفتم،میخواستم پدر و مادر ارمین رو هم تو جریان بزارم اما مامانم مانعم شد...تو خواب عصرگاهی بودم که تلفنم زنگ خورد...وقتی جواب دادم صدای ارمیا تو گوشم پیچید با لکنت بهم سلام کرد و نفس عمیقی کشید، طرز صحبت کردنش خواب رو از چشمهایم گرفت ارمیا خیلی اروم گفت""ساده یک چیزایی داره اتفاق میفته که اگه نگم میمیرم!""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای مرتعش گفتم""مثلا چی؟""ارمیا گفت ""میشه بیام خونه مامانت؟""گیج و منگ بودم فقط تونستم بگم بیا...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشم به در بودم تا ارمیا بیاد...زیاد منتظرم نگذاشت و اومد،حالش اصلا خوب نبود رنگ و رویش عین گچ سفید بود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی نشست بهش گفتم""خب بگو ببینم چی شده""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irارمیا شالش رو با یک حرکت از رو سرش پایین کشید و گفت""ساده یک چیزایی داره اتفاق میفته ،مربوط به ارمین و تاراست""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای قلبم رو واضح میشنیدم...با چشمهای از حدقه در اومده به ارمیا نگاه میکردم،بغضش سر باز کرد و با گریه گفت""ساده غلط کردم ،به خدا من نمیدونستم اینطوری میشه،روزی صد بار میگم کاش اصلا تارا رو با خودم به توچال نمیاوردم،ساده تو رو جون مامانت من رو ببخش،من الان چند وقته بخاطره تو با تارا قهرم ...اون دیگه منم ادم حساب نمیکنه ""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا لکنت گفتم""دقیق تر بگو چی شده؟""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irارمیا با گوشه شالش اشک درشتش رو پاک کرد و گفت""تارا و ارمین باهم رفیق شدن...چندبار ارمین رو جلوی دانشگاهمون دیدم...ساده مگه ارمین عاشقت نبود؟پس چی شد؟؟؟""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوال ارمیا تو ذهنم بالا و پایین میشد...واقعا ارمین عاشقم بود؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه ارمیا گفتم""تا چه حد پیش رفتن؟""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irارمیا از لحن یخ زده ام ماتش برد...با دهن باز بهم نگاه میکرد،با دستم یکی زدم رو زانویش و گفتم""با تو هستم،میگم تا کجاها پیش رفتن؟؟؟""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irارمیا سریع گفت""به خدا من چیزی نمیدونم""اشک روی گونه ام راه باز کرد و گفتم""بابا و مامانتم در جریانن؟؟""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irارمیا دستم رو محکم گرفت و با التماس گفت""نه...نه،اونها چیزی نمیدونن...ساده تو رو جون مامانت از رابطه من و تارا چیزی بهشون نگو...اگه بفهمن من دلیل این اشناییم من رو میکشن""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس عمیقی کشیدم و گفتم""تو هم پشتم رو خالی کردی؟""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irارمیا ب*غ*لم کرد و گفت""من طرف تو هستم فقط نمیخوام پایم به این ماجرا کشیده بشه""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدلم به حال خودم سوخت ...با صدایی مرتعش گفتم""نامرد تو تارا رو به ارمین نشون دادی حالا از ترس بابا و مامانت پاتو پس میکشی؟""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجواب سوالم لرزش محسوس شونه هایش شد...هر دو تو ب*غ*ل هم گریه کردیم...در گوشش گفتم""من عین ارمین نامرد نیستم مطمئن باش نمیگم تارا دوست تو بوده""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir********************************
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه ارمین زنگ زدم تا بیاد تکلیفم رو روشن کنه...توقع داشتم تو صدایش رنگی از ندامت و شرمندگی باشه اما خیلی خونسرد در جوابم گفت""باشه میام،فعلا کار دارم اما میام!!!""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرای مامانم کل ماجرا رو گفتم،اما از رابطه دوستانه ارمیا و تارا چیزی نگفتم...چون میترسیدم من رو پیش ارمیا بدقول کنه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامانم خیلی ناراحت شد ،کلی برایم گریه کرد ولی بهم قول داد حقم رو از ارمین بگیره،دلم نه حق میخواست نه سهم...دلم یک سنگ صبور میخواست تا غم هام رو گوش کنه و دم نزنه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو خونه مشغول درست کردن شام بودم که ارمیا به گوشیم زنگ زد و گفت""مامانت اینجاست ،بهم گفتن خبرت کنم تا بیای رو در رو حرف بزنیم""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفوری به گوشی مامانم زنگ زدم و گفتم""شما که گفتی میری خرید ،چرا اونجا رفتی؟مگه نگفتم اول باید با ارمین صحبت کنم؟""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای مامانم بغض داشت میون فین فین کردنهاش گفت""بلند شو بیا!""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir********************************
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجو بدی تو خونه بابای ارمین حاکم بود...همه منتظر بودیم تا ارمین بیاد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه نگاه ها روی من بود...انگار میخواستن از چشمهایم کل ماجرا رو بخونن...بیشتر از من ارمیا استرس داشت،میدونستم دردش چیه ،برای همین دستم رو اروم روی دستش گذاشتم ...نگاهم کرد با چشمهایم بهش فهموندم که زیر قولم نمیزنم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی ارمین اومد سلام محجوبانه ای به جمع کرد و روی یکی از مبلها نشست...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابای ارمین با صدای بلند گفت""خب حالا که ارمین اومد حرف بزنید ببینم دردتون چیه؟""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irارمین تک سرفه ساختگی کرد و گفت""از من نپرس،از اون خانم بپرس که خوشی زده زیر دلش""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا لکنت گفتم""من؟من خوشی زده زیر دلم؟چرا به بابا و مامانت نمیگی یکی بهتر از من پیدا کردی؟""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irارمین نیشخند مسخره ای تحویلم داد و گفت""توهمی نبودی که شکر خدا شدی،اینم بزارم رو خصوصیات اخلاقی مثبتت؟""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخوب بلد بود با حرفهاش ادم رو زیر سوال ببره،با عصبانیت گفتم""درست حرف بزن،حاشیه نرو""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irارمین یک خنده بلند کرد و گفت""کدوم حاشیه؟چرا تهمت میزنی؟من جز تو با هیچکس نیستم !""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه مامانش گفتم""دروغ میگه مگه من مریضم سر هیچ و پوچ زندگیم رو بهم بریزم...باور کنید یکی تو زندگیشه...اسمشم تاراست""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا اوردن اسم تارا رنگ از صورت ارمین و ارمیا پرید...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irارمین دست راستش رو داخل موهایش کرد و گفت""دروغ نگو...من اصلا همچین کسی رو نمیشناسم،اگه از زندگیت خسته ای بهونه ای بهتر جور میکردی نه ...""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوسط حرفش پریدم و گفتم""لعنت بهت ارمین،چرا دروغ میگی؟...من شاهدی جز خدا ندارم ...الانم نیومدم اینجا این حرفها رو بزنم ،اومدم بگم تکلیفم رو روشن کنید""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامانش سریع از روی مبل بلند شد و کنارم نشست...دستش رو دور گردنم انداخت و گفت""وای ساده جان این حرفها چیه؟کدوم تکلیف؟شما دوتا هنوز بچه اید خیلی طول میکشه به اخلاق هم خو بگیرید...اگه قرار باشه با هر دعوا و سوتفاهم بزنید زیر همه چی که سنگ رو سنگ بند نمیشه...بلند شو مامان جان برو پیش ارمین بشین بزار کدورتها رفع بشه!""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو دلم به سادگی مادرش خندیدم...نگاهم به مامانم افتاد...تمام خواهش دلم رو توی چشمهایم ریختم تا حرفی بزنه...مامانم عین همیشه از راز چشمهایم با خبر شد و گفت""ارمین،نمیخوای یک بار دیگه خودت رو به ساده اثبات کنی؟""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه منتظر جواب ارمین بودن،ارمین به مامانم نگاه کرد و گفت""اگه ساده بابت قضاوت ناعادلانه اش جلوی جمع از من عذر خواهی کنه،میبخشمش و دوباره برمیگردم سر زندگیم!!!""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنه من نه مامانم توقع همچین حرفی رو نداشتیم،ارمین خودش رو کنار کشید و من رو مقصر دونست...بابایش سریع حرف ارمین رو تو چنگ گرفت و گفت""البته ارمین هم باید قول بده که دیگه خودش رو مورد سوظن قرار نده،تا ساده دچار سوتفاهم نشه'"'
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو دلم گفتم""ساده کجای کاری؟ بلند شو پای ارمیا رو بکش وسط،نزار کاسه کوزه ها سر تو شکسته بشه،بلند شو از خودت دفاع کن""تا خواستم بگم شاهد دارم یاد قسمهای ارمیا افتادم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبغض بدی به گلویم چنگ مینداخت ...از جایم بلند شدم و گفتم""واقعا متاسفم ...شما پسرتون رو نشناختید،اینی که الان کنارتون نشسته یک ادم پست و دروغگویه که خوب بلده فیلم بازی کنه...من کاری نکردم که عذرخواهی کنم...اگه یکم وجدان داشته باشید میفهمید من چی میگم""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامانمم در ادامه حرفم گفت""ارمین اگه زندگیت رو دوست داری زودتر بیا سراغش،ساده دختر دروغگویی نیست""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدو جمله ای رو که مامانم گفت من رو از فرش به عرش رسوند...با اون دو جمله به مامانم افتخار کردم...مهم نبود اونها حرف مامانم رو باور کنند...مهم من بودم که فهمیدم یک کوه پشت سرم ایستاده...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir*****************************
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیازده روز بعد از اون ماجرا ارمین باهام تماس گرفت و ازم خواست به خونه خودم برم تا باهم صحبت کنیم...دل تو دلم نبود...مامانمم عین خودم خوشحال بود...موقع خداحافظی با مامانم گونه تپلیش رو محکم ب*و*سیدم و گفتم""اقامون بلاخره احضارم کرد،این هفته یک شب همگی رو شام دعوت میکنم ،میخوام بترکونم !!!""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامانم پیشونیم رو ب*و*سید و گفت""فدات بشم،مراقب ارمین باش انقدر بهش توجه کن تا ذهنش به هیچ کسی جز خودت کشیده نشه!""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنتظر نشسته بودم تا ارمین بیاد...از خوشحالی چندین بار لباسهایم رو عوض کردم...بهترین و شیک ترین لباسم رو پوشیدم تا تو نگاه اول نظرش رو به خودم جلب کنم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرای شام چیزی درست نکردم...میخواستم به مناسبت جشن اشتی کنان به رستوران دعوتش کنم...گلهای رز سفید و صورتی رو دسته کردم و توی گلدون گذاشتم...شمع های فانتزی رو به شکل قلب روی میز چیدم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه چی اماده بود تا ارمین بیاد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir********************************
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی در ورودی باز شد از شدت هیجان گونه هایم گل انداخت... ارمین خیلی اروم سلام کرد و اومد جلو...منتظر بودم من رو تو اغوشش بگیره...اما خیلی سرد از کنارم رد شد و به اشپزخونه رفت...عین میخ به زمین چسبیدم...با خودم گفتم""ساده صبر کن،شاید تو داری اشتباه میکنی...شاید علت اومدنت به اینجا اون چیزی نیست که تو فکر میکنی""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irارمین خیلی معمولی گفت""چرا ایستادی؟بشین ""رو نزدیکترین مبل نشستم...ارمین هم دقیقا روبرویم نشست...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمم به دهنش بود...ارمین نگاهی به گوشیش انداخت و گفت""خب اول تو شروع میکنی یا شروع کنم""منظورش رو درک نکردم برای همین گفتم""چی رو؟""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irارمین گفت""حرف زدن رو میگم""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن هیچ حرفی برای گفتن اماده نکرده بودم،چون فکر نمیکردم حرفی بزنیم ...با دلخوری گفتم""تو شروع کن""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irارمین پای راستش رو به روی پای چپش انداخت و گفت ""پس تا اخر حرف زدنم چیزی نگو،هر وقت حرفهایم تموم شد هر سوالی داشتی بپرس""عین معلم ها صحبت میکرد...ارمین نفسی گرفت و گفت""ببین ساده،تو درست متوجه شدی من با تارا در ارتباطم، اولش عین دو تا دوست ساده بودیم ،کم کم بهم علاقه پیدا کردیم...تارا دختر خوبیه عین خودت صاف و بی ریاست...من نمیخواستم تارا رو از تو مخفی کنم ،حالا هم چیزی نشده من تو رو عین سابق دوست دارم و میخوام باهات زندگی کنم ،تارا هم یک گوشه ای از زندگیم رو صاحب میشه...شما دوتا ربطی بهم ندارید...این زندگی سهم تو میشه و یک زندگی جدید سهم تارا،اون به بودن تو راضیه،منم همینطور...تو هم به بودن اون راضی بشو ...""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمهایم از تعجب تا اخرین حد درشت شده بود...دهنم عین چوب، خشک شده بود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irارمین خیلی اروم گفت""نظرت چیه؟""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا لکنت گفتم""شوخی میکنی؟حتما اینم یک چالش جدیده ""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irارمین خنده بلندی کرد و گفت"" کدوم چالش؟ساده جان من اینجا اومدم تا رک و راست همه چی رو بهت بگم ،چون معتقدم حقته که واقعیت رو بدونی...حالا هم چیزی نشده من و تو عین سابق با هم زندگی میکنیم فقط باید قول بدی که وجود تارا رو بپذیری!""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپاهام به شدت میلرزید...دلم میخواست بلند بشم و بزنم تو دهنش ...چقدر راحت حرف میزد...اصلا نظر من برایش اهمیت نداشت....تمام جونم رو ریختم توی صدام و گفتم""خیلی پستی ارمین...چطور دلت میاد انقدر راحت اسم اون ع*و*ض*ی رو جلوی من بیاری؟فکر کردی بی رگ و ریشه ام که با وجود اون بیشرف بازم باهات زندگی کنم؟فکر کردی من لنگ زندگی کردن با تو هستم؟من نه تو رو میخوام نه این زندگی کثیفت رو ....برو با همون دختره خونه خراب کن زندگی کن که لیاقتت دخترایی امثال اونه...ولی مطمئن باش زندگیت با اون هم دوام نمیاره...چون اه من پشت تو و زندگیته...""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irارمین از جایش بلند شد و گفت""من دلم به حال تو سوخت وگرنه تو دیگه جایی تو زندگیم نداری،خواستم بهت اجازه زندگی کردن بدهم حالا که نمیخوای پس طلاقت رو میدم تا برگردی پیش مامانت و تا اخر عمرت باهاش زندگی کنی...دل رحمی به من نیومده...""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسریع از جایم بلند شدم و گفتم""تو دل رحمی؟اشتباه فکر نکن تو یک ادم سنگدلی که من رو خام خودت کردی...کاش زمان به دو سال پیش برمیگشت به اون موقع که بین تو فرهاد مونده بودم،کاش خام تو و دروغات نمیشدم و دل فرهاد رو نمیشکستم،کاش جای تو اون رو انتخاب میکردم،اما حیف که زمان هیچوقت به عقب برنمیگرده تا ما اشتباهاتمون رو جبران کنیم...""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irارمین عصبی شد و گفت""پس تو این دو سال به فرهاد فکر میکردی...به به چه عالی زنم دو سال به رقیبم فکر میکرده...ساده خانم پس تو هم عین منی ،چه فرقی بین من و توست؟من به تارا فکر میکنم تو به فرهاد...""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنذاشتم به توهمات ذهن کثیفش ادامه بده...به جلو رفتم و یک سیلی محکم تو صورتش زدم...با فریاد گفتم""خفه شو ارمین...کافر همه را به کیش خود پندارد...من عین تو کثیف نیستم ...خدا شاهده تو این دو سال به کسی جز خودت فکر نکردم...تو انقدر پست و ع*و*ض*ی هستی که سریع از تو حرفهام یک چیزی بیرون میکشی...من عین تو نمک نشناس نبودم و نیستم...""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irارمین هم عصبی بود...توقع نداشت دستهای لطیف زنانه ام روی صورتش یادگاری بزاره...برای همین سراسیمه از روی مبل بلند شد و جواب سیلی من رو با یک سیلی محکم تر داد...صورتم از درد میسوخت...احساس میکردم با اهن داغ به روی صورتم زده...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاشکی از گوشه چشمم به پایین چکید...موندن رو جایز ندونستم...سریع لباسهایم رو پوشیدم و از اتاق بیرون زدم...موقع رفتن به ارمین گفتم""نامرد روزگاری اگه زود طلاقم ندی""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir*******************************
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروزهای سختی بود...هیچکس واسطه اشتی نمیشد...همه میدونستن قضیه از بیخ و بن خرابه...اخرین پیغام ارمین رو ارمیا بهم داد....پیغامی که با شنیدنش بدجور شکستم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعصر روز جمعه بود که ارمیا بهم زنگ زد و گفت""ارمین گفته بهت بگم ،زودتر وسایلت رو از خونه خارج کن چون نمیخواد تارا با دیدن وسایلت ناراحت بشه""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irارمیا گریه میکرد و فحش میداد...هم خودش رو هم ارمین و تارا رو...فقط تونستم بهش بگم""باشه وسایلم رو جمع میکنم""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir*****************************
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوسایل به همت مامانم از خونه ارمین به خونه خودمون انتقال داده شد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنتظر طلاق بودم...از ارمین وخاطراتش دل کنده بودم...میخواستم اسم منحوسش زودتر از رویم برداشته بشه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوکیلم خیلی زود کارهای طلاق رو جلو انداخت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو یک غروب دل گیر زم*س*تونی من و ارمین از هم جدا شدیم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی برای بار اخر نگاهم به نگاهش افتاد ،اشکم رو از روی گونه ام پاک کردم و گفتم ""نمیدونم یادت هست یا نه...تو یک روز زم*س*تونی به زیر یک سقف رفتیم،حالا هم تو یک غروب زم*س*تونی از هم جدا میشیم...برو ...فقط یادت باشه نامردی رو در حقم تمام کردی""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irارمین چیزی نگفت و اروم خداحافظی کرد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir*************************
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروزهای بعد طلاق خیلی سخت میگذشت...ده روزی از طلاقم گذشته بود...جلوی تلویزیون نشسته بودم و به برنامه بی مزه اشپزی نگاه میکردم ....مامانم به حالت اعتراض گفت""ساده نمیخوای بری بیرون یک باد به کله ات بخوره؟ بس که تو خونه موندی بوی نا گرفتی...پاشو برو بیرون یک قدم بزن شاید حالت یکم بهتر بشه...""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماشین مامانم رو برداشتم و راه افتادم ...حوصله چرخیدن بدون هدف تو خیابونهای شلوغ رو نداشتم...فکرم کار نمیکرد،تو ذهنم خونه تک تک دوستها و اقوام رو مرور میکردم تا یکی رو واسه رفتن انتخاب کنم...یک فکری عین خوره به جونم افتاده بود که دست از سرم بر نمیداشت...انگار یکی تو ذهنم بلند بلند میگفت ((به در خونه ارمین برو))پایم رو به روی پدال فشار دادم ...هدفم مشخص شده بود،دلم میخواست ارمین رو از دور ببینم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir**************************
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجلوی ساختمون ایستادم...به ساعتم نگاه کردم ،نیم ساعت به اومدنش مونده بود...دلم برای خونه ام تنگ شده بود برای خونه ای که به سلیقه خودم خریداری شده بود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاهنگی رو پلی کردم و منتظر نشستم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمم به خیابون بود تا ماشین ارمین رو تشخیص بدم...از دور دیدمش...سرم رو کمی پایین کشیدم تا من رو نبینه...ماشین رو به سمت پارکینگ هدایت کرد و پیاده شد تا در رو باز کنه...کمی سرم رو بلند کردم ،اون پشتش به من بود...تارا رو تو ماشینش دیدم،قلبم دیوانه وار میزد...با خودم گفتم""دیدی ساده دروغ گفتی،تو به دروغ میگی از ارمین متنفری اگه متنفر بودی چرا تا اینجا اومدی؟چرا با دیدن تارا حالت خراب شد؟پس بدون فراموشش نکردی و هنوزم دوستش داری...""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبغضم سر باز کرد و گریه کردم ،خواستم راه بیفتم که احساس کردم صدای داد و فریاد میاد...به سمت ارمین چرخیدم ...با یک نفر درگیر شده بود،تارا جیغ میزد و ارمین رو صدا میزد...نیم خیز شدم تا بهتر ببینم،دعوا بالا گرفته بود...ارمین هم میزد هم میخورد،دست و پاهام بی اراده میلرزید...دلم برای ارمین میسوخت،از ماشین پیاده شدم ولی جلو نرفتم ،تارا خودش رو به وسطشون انداخت تا مانع زد و خوردها بشه...چندبار خواستم برم جلو اما یکی تو سرم فریاد میکشید ((به تو مربوط نیست))...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدعوا خوابید نمیدونم تارا به پسره چی گفت که جوابش یک سیلی محکم شد...ارمین سریع دست پسره رو گرفت و پرتش کرد تو خیابون...صدای فریاد پسره انقدر بلند بود که کل ماشین های در حال گذر نگه داشتند...کم کم جمعیت کنارشون جمع شدند و سعی کردن جداشون کنند اما پسره هر بار عصبی تر از پیش به جلو میرفت و با ارمین درگیر میشد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمردم ارمین رو به داخل ساختمون کردن ...دعوا رسما تموم شد ...چندین نفر پسره رو سوار ماشین کردن و خودشون رفتن دنبال کار و زندگیشون...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخیلی دلم میخواست بدونم قضیه از چه قراره...برای همین به سمت ماشین پسره حرکت کردم و کنار پنجره اش ایستادم...با انگشتام اروم به شیشه اش زدم...سرش رو از روی فرمون بلند کرد و نگاهم کرد...شیشه رو تا ته پایین کشید و گفت ""امرتون؟""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسلام کردم و گفتم""حالتون خوبه؟''"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو چهره ام دقیق شد،انگار میخواست ببینه من رو میشناسه یا نه...خیلی چهره اش برایم اشنا بود حس میکردم قبلا جایی دیدمش...هر دو بهم خیره شده بودیم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهر چی بیشتر فکر میکردم کمتر به نتیجه میرسیدم...ولی انگار اون من رو شناخت...چون چشمهایش درشت شد و گفت""حالا فهمیدم تو کی هستی!!!""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمشتاق بودم تا بفهمم کیه و من رو از کجا میشناسه...در ماشین رو باز کرد و بیرون اومد...چشمم به دهنش بود تا زودتر حرف بزنه...ولی چیزی نگفت و فقط نگاهم میکرد...بهش گفتم""چهره شما برایم اشناست ولی نمیدونم کجا دیدمتون،شما من رو میشناسید؟""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیک نیشخند تحویلم داد و گفت""من قیافه ادمهای احمق رو خوب به خاطرم میسپرم""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز حرفش جا خوردم...با لحن خشک و جدی گفتم""درست حرف بزن ،احمق خودتی""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخنده بلندی کرد و گفت""درست حدس زدی منم احمقم ،اگه نبودم الان نامزدم تو خونه شوهر سابق تو نبود""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا خودم گفتم""ساده این چی میگه؟یعنی این نامزد تاراست؟""باورم نمیشد...به چشمهایش زل زده بودم تا صداقت کلامش رو بخونم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپسره یک لبخند تلخ تحویلم داد و گفت""تارا نامزدمه...ولی تو با بی عرضگیات از چنگم پروندیش!!!""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمتوجه منظورش نشدم برای همین گفتم'"'این وسط من چیکاره ام؟""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا لحن خیلی بدی گفت""اگه تو حواست به شوهرت بود الان تارا رو کنارم داشتم""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعصبی شدم و گفتم""تو چرا حواست به نامزدت نبود ؟پس تو هم مقصری!""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستش رو محکم به اینه ب*غ*ل ماشین کوبید و گفت""ما فقط نامزد بودیم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچیزی بینمون نبود...اما تو که زن عقدی و دائمیش بودی چرا کاری نکردی؟پس ببین بی عرضه ای ،هیچکس اندازه تو مقصر این بدبختیا نیست حتی تارا هم گ*ن*ا*هی نداره چون تو نتونستی شوهرت رو جمع و جور کنی ...تارا من رو دوست داشت ولی ...!""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنذاشتم به حرفهاش ادامه بده ...عصبی تر از قبل گفتم""عذر بدتر از گ*ن*ا*ه نیار،اگه دوستت داشت عین دخترهای ولگرد خیابونی با شوهر من نمیپرید...""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا سیلی محکمی که تو صورتم زد ادامه حرفهام تو دهنم ماسید...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاشک درشتی از گوشه چشمم به روی گونه ام افتاد...دستش خیلی سنگین بود...نفس نفس میزدم تا جلویش گریه ام نگیره...پره های بینیش از شدت عصبانیت باز و بسته میشد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفریادی سرم کشید و گفت""یک بار دیگه درباره تارا اینطوری حرف بزنی دندونات رو تو حلقت میریزم...اون ولگرد خیابونی نیست ،شوهره بی همه چیزت از چنگم درش اورد...چون تو احمق برایش کم گذاشتی،اگه تو زن زندگی بودی شوهرت برای رفع نیازهاش به راه دیگه ای کشونده نمیشد""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز حرفهایش نفس تنگه گرفتم چه راحت ازش سیلی خوردم ""به ماشینش تکیه دادم و اروم گفتم""مگه تو زندگی من رو دیده بودی؟ما خوش بخت بودیم ولی تارای تو همه چی رو بهم ریخت...باور کن من چیزی برای ارمین کم نذاشته بودم ...""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدایی که مشخص بود خیلی خسته است گفت""حرفهایت رو باور نمیکنم ،برو کنار میخوام سوار شم""از در ماشین فاصله گرفتم و گفتم""من که زندگیم فنا شد،ولی تو اگه تارا رو دوست داری برای به دست اوردنش بجنگ""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سمت ماشینم حرکت کردم از پشت سر بلند داد زد و گفت""مطمئن باش همین کار رو میکنم'"'
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir*****************************
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبالشتم رو محکم کوبیدم تو سرم تا حرفهای پسره یادم بره""اون حق نداشت من رو بی عرضه خطاب کنه،اون چی میدونست از زندگی قشنگم...با بد و بیراه گفتن به ارمین و تارا خوابم برد""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir****************************
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساعت از دو نصف شب گذشته بود که با صدای گوشیم از خواب پریدم...سریع بدون نگاه کردن به شماره جواب دادم...ارمیا بود...خیلی اروم صحبت میکرد با ترس گفتم""ارمیا کسی چیزیش شده؟""فوری گفت""نه ،ساده یک لحظه حرف نزن تا بگم برای چی زنگ زدم""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساکت شدم تا حرف بزنه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irارمیا اروم گفت""ساده،نامزد تارا پشت پنجره اتاقمه...شماره تو رو میخواد میگه اگه شماره رو بهش ندم شر به پا میکنه...ساده من میترسم، انگار این پسره میدونه تارا دوست من بوده...تو رو خدا ساده کمکم کن ...""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگیج بودم به ارمیا گفتم""شماره ام رو میخواد چیکار؟""ارمیا گفت""نمیدونم ،چیکار کنم ساده؟""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدو دل بودم برای اینکه پشیمون نشم سریع گفتم""اشکال نداره شماره رو بده""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irارمیا گفت""خیلی گلی ساده،هیچ وقت خوبیت یادم نمیره بخدا تو برای ارمین حیف بودی ...""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه پنج دقیقه نکشید که گوشیم زنگ خورد...با صدای اروم جواب دادم...نامزد تارا بود ...سلام کرد و گفت""خواب بودی؟""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتوی دلم گفتم اینم عین باقی پسرها خله،با صدای محکمی گفتم""یک نگاه به ساعتت بندازی بد نیست!""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخنده بلندی کرد و گفت""ببخشید ،من فکر کردم انقدر عاشق شوهرت هستی که شبها از غصه اش نخوابی...""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحرفهایش پر از نیش و کنایه بود ،بهش گفتم""اون دیگه شوهر من نیست...اگه متوجه نمیشی یک جور دیگه حالیت کنم!""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجذبه ای به صدایش داد و گفت""هنوز برای این حرفها خیلی کوچولویی خانم کوچولو!""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخوب بلد بود حرصم بده...با خودم گفتم ""چرا همه پسرها حرص در اوردن رو خوب بلدن؟!!!""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنم به صدایم افکت جذبه دادم و گفتم ""برای این چرت و پرتها وقت من رو گرفتی؟اگه کاری نداری قطع کنم!""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسریع گفت""نه ،قطع نکن...زنگ زدم تا بگم فردا چیکاره ای؟میخوام ببینمت ،کار واجبی باهات دارم ...""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکمی فکر کردم و گفتم ""فردا بالاتر از میدون (.........) ،سر ساعت شش منتظرم باش خودم پیدات میکنم...""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباشه ای گفت و بی خداحافظی قطع کرد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir********************************
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاروم میدون رو دور زدم ...بالاتر از میدون دیدمش...کنار ماشینش ایستاده بود...برایش دو تا بوق زدم،بهم نگاه کرد و دستش رو به بالا برد...نگه داشتم تا سوار بشه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسلام ارومی کرد و سوار شد...راه افتادم ،اهنگ(( نرو رضا صادقی ))رو کمی بلندتر کردم ،نگاهی بهم انداخت و گفت ""اون که رفت .......""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبغضم رو قورت دادم و چیزی نگفتم ...هر دو ساکت بودیم ...نامزد تارا دستش رو به سمت ضبط دراز کرد و اهنگ رو زیادتر کرد...بی هدف خیابونها رو جلو میرفتم ،
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهش گفتم ""کجا برم؟""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دستش یکم جلوتر رو نشون داد و گفت ""همین گوشه ها نگه دار حرف بزنیم...""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی نگه داشتم کمربندهامون رو همزمان باز کردیم ...به سمتش چرخیدم ...نگاهش به روبرویش بود و گفت""میخوام کمکت کنم که به شوهرت برسی...تو هم باید کمکم کنی من به تارا برسم...""بیشتر به سمتش چرخیدم و گفتم""یادم نمیاد ازت کمک خواسته باشم!!!""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنیشخندی زد و گفت ""اشتباه نکن،من بیشتر برای خودم میخوام تلاش کنم،ولی دلم میخواد تو هم به حقت برسی...""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای ارومی گفتم""کدوم حق؟منظورت ارمینه؟اون حق من نبوده و نیست...ممنونم از دلسوزیت تو اگه خیلی زرنگی حق خودت رو پس بگیر ""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنامزد تارا با مشت گره کرده اش یکی تو در زد و گفت""حقم رو میگیرم مطمئن باش ...""صدایم رو بالا بردم و گفتم""پس دیگه چه مرگته؟پس چرا دنبال من اومدی؟برو حقت رو از چنگ اون بیشرف بیرون بکش ...چرا نمیری؟ها چرا نمیری؟ارمین عشقت رو نمیده؟نمیتونی پسش بگیری؟""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنامزد تارا به سمتم چرخید و گفت""خفه شو...خفه شو ...خودت خوب ارمین رو میشناسی ...اون داره عین ریگ برای تارا پول خرج میکنه...من زورم بهش میرسه اما پولم نه...تارا عاشق پول ارمین شده...شوهرت دست گذاشته رو نقطه ضعف تارام...بگو من چیکار کنم که تارا برگرده؟...""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای بغض دارش اشکم رو در اورد و گفتم""نمیدونم...چرا از من میپرسی؟...تو که ادعات میشد میتونی برگردونیش!!!""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرش رو به صندلی تکیه داد و گفت""نمیتونم ...تارا دیگه من رو نمیبینه...اون دیگه جواب تلفنهامم نمیده""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچقدر شنیدن اون حرفها از زبون یک مرد شکست خورده سخت بود...اشکهایم رو پاک کردم و گفتم""من تمام سعیم رو میکنم که تارا رو برگردونی...چون بهم گفتی مقصر همه این بدبختیها منم...""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهم نگاه کرد و گفت""یعنی میخوای بگی برای رسیدن به ارمین اینکار رو نمیکنی؟""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو چشمهایش زل زدم و گفتم""نه،با اینکه هنوز عاشقشم اما ازش دل بریدم...ارمین لیاقت من رو نداشت...""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرقی از امید تو چشمایش نشست و گفت""یعنی میشه تارا برگرده؟""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماشین رو روشن کردم و گفتم""امیدت به خدا باشه،ما همه سعیمون رو میکنیم...""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاولین دور برگردون رو پیچیدم... هر دو ساکت بودیم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنامزد تارا گفت""راستی اسمت چیه؟ ""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای ارومی گفتم""ساده""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندی زد و گفت""منم اشکانم،اسمت خیلی با مزه است...ساده خانم ...ساده ...راه راه...""از حرفهای خودش خنده سرخوشانه ای کرد و منم به خنده انداخت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی پیاده شد سرش رو از پنجره، داخل ماشین کرد و گفت""رو کمکت حساب کردم ساده خانم""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساده خانمش رو کش دار گفت تا حرصم رو در بیاره ...لبخندی زدم و گفتم""باشه،خداحافظ""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرو تختم دراز کشیده بودم و رمان مریم رو میخوندم...از خسارتی که مریم به ماشین سیاوش زده بود خوشحال بودم...تو دلم گفتم کاش معین عاشق مریم میشد تا سیاوش بسوزه...تو دلم سر نویسنده داستان فریادی کشیدم و گفتم""چرا یک کاری برای مریم نمیکنی؟؟؟"""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر اتاقم باز شد و مامانم به داخل اومد و گفت""ساده ،من میرم بیرون غذا رو مراقب باش ،خداحافظ""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانقدر غرق داستان بودم که متوجه سفارش مامانم نشدم...فقط باشه الکی گفتم و مشغول خوندن شدم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir****************
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز بوی سوختگی که تو بینیم پیچید سریع بلند شدم و به اشپزخونه رفتم...تشخیص دادن غذا سخت بود...کل قابلمه عین زغال سیاه شده بود...تازه یادم اومد سفارش مامانم چی بوده...خنده بلندی کردم و با خودم گفتم""شاهکارهام بعد طلاق داره رو میشه!!!""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***************
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاشکان بهم پیامک داد""فردا میتونم ببینمت؟""برایش نوشتم""اره ...بیا جای قبلی""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***************
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیپ اسپرتی زدم و راه افتادم...از دور اشکان رو دیدم و برایش بوق زدم...وقتی سوار شد سلام بلندی داد و گفت""ساده خانم چطوره؟؟""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخندیدم و گفتم'"'چیه شنگولی؟خبری شده؟تارا و ارمین کات کردن؟""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخنده بلندی کرد و گفت""نه ،ولی به اونجاها هم میرسه!""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاهنگ ((وای دلم سامان جلیلی ))رو زیاد کردم و راه افتادم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاشکان با صدای بلند گفت""ایول سلیقه ات با من جوره جوره...منم این اهنگ رو خیلی دوست دارم...دمت گرم ،مشتی هستی راه راه خانم!!!""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز اینکه اسمم رو راه راه خانم صدا میزد ناراحت نمیشدم،اشکان صدای ضبط رو کمی بلندتر کرد ((عشق من چی مونده از غرورم بگو**چرا من از تو دورم بگو**از این سکوت مبهم بگو))خودش هم با اهنگ میخوند...وقتی اهنگ تموم شد صدای ضبط رو کم کرد و گفت""راستی ساده من رو یادت اومد؟""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهش نگاه کردم و گفتم ""راستش نه!!!""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاشکان با انگشت وسطش یکی زد رو فرمون و گفت""یعنی انقدر حافظه ات تعطیله؟""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا خنده گفتم'"'من بر عکس تو قیافه ادمهای احمق تو خاطرم نمیمونه!!!""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاشکان خنده بلندی کرد و گفت""افرین خوب حاضر جوابی...""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهش نگاه کردم و گفتم""حالا بگو کجا هم رو دیدیم؟""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاشکان اهنگ رو عوض کرد و گفت""توچال...یادته از پشت بهت خوردم ؟؟؟'"'
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتصویر اون روز از جلوی چشمهایم رد شد و گفتم""اره یادم اومد ،تو اونجا چیکار میکردی؟""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاشکان گفت""چند روز بود به تارا میگفتم میخوام ببینمت اما هر بار بهونه میاورد...زنگ زدم خونشون مامانش گفت صبح زود به خونه دوستش رفته تا با اونها بره توچال،منم راه افتادم به سمت توچال تا ببینمش...من شاهد همه اتفاقها بودم...من از دور تارا رو زیره نظر داشتم...خنده های بلندش رو اعصابم بود...نگاه های ارمین رو به تارا میدیدم اما جلو نیومدم ،نمیخواستم تارا من رو ببینه،چون میخواستم بدون رنگ عوض کردن تمام رفتارهایش رو ببینم...""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه اشکان گفتم ""خب دیدیش؟نظرت چیه؟بازم من رو مقصر میدونی؟"''
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاشکان نفس عمیقی کشید و گفت""اره تو رو مقصر میدونم،اونجایی که تارا همراه ارمین برای خرید شیرکاکائو رفت توهم باید باهاشون میرفتی...تو نباید میدون رو ترک میکردی،تو به تارا حق تصاحب کردن ارمین رو دادی...تو باید عین کوه می ایستادی و وا نمیدادی...اما تو چیکار کردی؟راه افتادی به سمت ماشین...من دنبالت اومدم ،شونه های افتاده ات حال خرابم رو خراب تر کرد ...بهت زدم و گفتم حواست کجاست دیوانه،میخواستم تو رو به خودت بیارم اما تو نفهمیدی...کلا هیچی رو نفهمیدی...""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحرفهایش عین پتک به فرق سرم میخورد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبغض کردم ...شاید حق با اشکان بود من خیلی زود میدون رو برای رقیبم خالی کردم....اشک درشتی از گوشه چشمم به پایین سر خورد...اشکان تا اشکم رو دید با خنده گفت ""یک چیزی بگم از ماشینت به بیرون پرتم نمیکنی؟""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدماغم رو بالا کشیدم و گفتم ""نه بگو....""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاشکان با لبخندی که سعی میکرد محوش کنه گفت""اون گوله برفی که تو دماغت خورد رو من زدم!!!!!!!""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحسابی جا خوردم و گفتم""دروغ نگو...""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاشکان با جدیت تمام گفت""دروغ نمیگم...تو بدجور تارا رو میزدی و من تحمل نداشتم تارا رو اونطوری ببینم ...تا دیدم هیچکس متوجه من نیست اون گوله رو تو دماغت زدم تا همه چی تموم شه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز دستش عصبی شدم و گفتم""اگه یک درصد دماغم میشکست چی؟کی جوابگو بود؟""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاشکان نگاهم کرد و گفت ""ضربه ام حساب شده بود...من بی گدار به اب نمیدم!!!!""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا حرص گفتم""اره ...اره شما کریس انجل تشریف داری""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاشکان خنده بلند و با نمکی کرد و گفت""میخوای اون ماشین جلویی رو محو کنم؟""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاخمی کردم و گفتم""چقدر با نمکی ...الان باید بخندم؟؟؟""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاشکان تو فکر رفت و گفت ""یک چیز دیگه ای هم هست که باید بهت بگم""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدلم لرزید و گفتم""دیگه چیه؟مگه چیز دیگه ای هم مونده که نگفته باشی؟""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاشکان به سمتم برگشت و گفت ""اره""با جدیت گفتم""خب چیه؟بگو جون به لبم کردی!!!""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاشکان خنده کوچولویی کرد و گفت""میخواستم بگم وقتی حرص میخوری خیلی بامزه میشی!!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا جعبه دستمال کاغذی تو کله اش زدم و گفتم""دیوانه،حالا میفهمم چرا تارا ترکت کرده ،از دست شوخیهای بی مزه تو دلش رو به ارمین سپرده""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاشکان چپ چپ نگاهم کرد و گفت""این حرفت رو نشنیده میگیرم...به من میگن اشکان سلسله...""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تعجب گفتم""سلسله؟؟؟!!!""اشکان چشمکی زد و گفت""سلسله جبال نمک دیگه!!!""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز نوشابه ای که برای خودش باز کرد خنده بلندی کردم ...اشکان هم میخندید...شخصیت بامزه اش برایم جالب شده بود...تو دلم گفتم""حیف اشکان برای اون تارای سبک و بی حیا!!!""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه اشکان گفتم"" خب کجا بریم؟""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهی به ساعتش انداخت و گفت بریم جلوی دانشگاه تارا،دلم برایش تنگ شده میخوام ببینمش""به سمت دانشگاه حرکت کردم ،
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاشکان گفت""ساده به نظرت خودم رو بهش نشون بدم؟""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشونه ای بالا انداختم و گفتم""نمیدونم ،نشون بدی که چی بشه؟""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاشکان گفت"" تا بدونه دست بردار نیستم و هنوز میخوامش!""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم ""باشه ،پس پیش به سوی اثبات عشق اشکان به دختر مورد علاقه اش""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجمله ام پر از نیش و کنایه بود،میخواستم اشکان رو به خودش بیارم اما خنگ تر از این حرفها بود،چون دستهایش رو بهم کوبید و گفت""ایول برو...برو که تارا منتظرمه""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخنده تلخی تحویلش دادم و سرعتم رو بیشتر کردم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir**************************
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجلوی دانشگاه نگه داشتم ،اشکان سریع پیاده شد...از پنجره نگاهم کرد و گفت""تیپم خوبه؟تارا کش شدم یا نه؟""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندی تحویلش دادم و گفتم""اره خوبی،برو جلوتر تا ما رو با هم ندیده""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاشکان از ماشین فاصله گرفت...چندین دختر از دانشگاه بیرون اومدن...اشکان جلوی یکیشون ایستاد...از دور نمیتونستم تارا رو خوب ببینم،حالت دست و حرف زدنشون نشون میداد که گفتگوشون اصلا دوستانه نیست...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماشینی شبیه ماشین ارمین جلویم ایستاد...با خوندن پلاکش دلم زیر و رو شد...دلم بیشتر از اینکه برای خودم بسوزه برای اشکان سوخت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیترسیدم اشکان با دیدن ارمین قاطی کنه...برای همین سریع ماشین رو استارت زدم و راه افتادم ...جلوتر از دانشگاه جایی که اصلا تو دید نبود نگه داشتم و به اشکان زنگ زدم ...با اولین بوق جواب داد...بهش گفتم""اشکان من اومدم جلوتر ،کی میای؟""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاشکان با ناراحتی گفت ""دارم میام...""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدلم از ناراحتی اشکان گرفت...به زمونه لعنت فرستادم ،حق من و اشکان همچین زندگی نبود...با شونه هایی افتاده سوار ماشین شد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچیزی ازش نپرسیدم چون میدونستم بینشون چه اتفاقی افتاده ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی از دانشگاه دور شدیم اشکان گفت""چرا نپرسیدی چی شده؟""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنده رو عوض کردم و گفتم"" چون میدونم""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاشکان به سمتم برگشت و گفت""از کجا؟""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاهنگ رو عوض کردم و گفتم""ارمین رو دیدم،عشقت با رقیبت قرار داشت...""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاشکان عصبی شد و فریاد بلندی کشید...از ترس فرمون رو محکم چسبیدم...اشکان دادی کشید و گفت""نگه دار لعنتی،نگه دار...""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزدم کنار و نگه داشتم...اشکان کمربند رو باز کرد و به سمتم چرخید ...با فریاد گفت""چرا همون موقع نگفتی تا حساب جفتشون رو برسم؟""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا لکنت گفتم""ترسیدم دعواتون بشه""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاشکان گفت ""ساده میفهمی چیکار میکنی؟اصلا تو چیزی حالیته؟احمق چرا همون موقع نگفتی تا حساب جفتشون رو برسم؟؟""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم رو به صندلی چسبوندم و گفتم""چون نمیخوام عین من غرورت رو خرج کنی،اشکان باور کن این راهی که تو میری و من قبلا رفتم...الان ببین کجام؟کنار تو نشستم...اینه ته اون چیزی که تو تلاشت رو برایش میکنی...""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاشکان از ماشین پیاده شد و گفت""اشتباه نکن ،زندگی دو نفر شبیه هم نمیشه...من تارا رو به دست میارم...""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا رفتن اشکان بغضم سر باز کرد و گریه کردم...تو دلم گفتم""اشکان من اگه جای تو بودم قید تارا رو برای همیشه میزدم...چون اون هم عین ارمین بی لیاقته........""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقبل از خواب، از زیر تخت البوم عکس های اتلیه ام رو در اوردم...یکی یکی عکسها رو نگاه کردم...به عکس مورد علاقه ارمین که رسیدم بغض کردم ...چقدر چهره اش تو عکس مهربون بود...عکسی که برای انداختنش کلی خندیدیم...عکاسمون از من خواست روی کاپوت ماشین دراز بکشم و ارمین از سمت مخالفم به بالای سرم بیاد...عکسی که باعث شد رگ کمر من بگیره و دکمه کت ارمین کنده بشه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا یاداوری اون لحظه ها بین گریه هام بلند بلند خندیدم...از خدا برای دل غمگینم یک صبر عظیم و یک سنگ صبور خواستم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای ویبره گوشیم از زیر بالشتم بلند شد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاشکان بود...ازش دلخور بودم ،برای همین جواب ندادم ...چندبار پشت هم زنگ زد وقتی مطمئن شد جواب نمیدم پیامک داد ...توی پیامش نوشته بود""سلام راه راه خانم...چرا جواب نمیدی؟مثلا قهری؟من زنگ زدم ازت معذرت خواهی کنم،میدونم میبخشی برای همین فردا راس ساعت همیشگی منتظرتم ،منو نکاریا....شبت بخیر ""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز پرویی اشکان لبخند گشادی به روی لبهایم نشست...به سقف خیره شدم و یک اهنگ پلی کردم...((چشمهای م*س*ت ،سینا شعبان خانی))با گوش دادن به اهنگ باقی رمان مریم رو خوندم ...انگار سیاوش برای مریم ترانه اش رو گفته بود...((چشمهای م*س*ت تو اروم جونمه/اگه نباشی خونمون ویرونمه))
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکم کم چشمهایم سنگین شد و خوابم برد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir****************************
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه مامانم قضیه اشکان رو گفتم،مامانم چیزی نگفت فقط از من خواست قید ارمین رو برای همیشه بزنم و دوباره دلم هوایی نشه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسر ساعت شش کنار اشکان نگه داشتم...بهم اشاره کرد با ماشین اون بریم...ماشین رو پارک کردم و سوار ماشین اشکان شدم...تا نشستم سریع گفت""اول بگو قهری یا اشتی؟""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکمربندم رو بستم و گفتم ""اگه قهر بودم الان اینجا نبودم""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاشکان یک ایول کش دار گفت و راه افتاد...خیلی تند میرفت،صدای ضبطش رو بلند کرد و گفت ""صدام رو میشنوی؟""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبلند گفتم""اره""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره صدای ضبط رو بالاتر برد و گفت ""حالا چی؟""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیدونستم اگه بگم اره بازهم صدا رو بالاتر میبره...برای همین گفتم""چی میگی؟""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاشکان خنده بلندی کرد و گفت""هیچی زرنگ خانم""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاشکان ترک ها رو عوض کرد تا به یک اهنگ رسید ، صدا رو کمی بلندتر از قبل کرد...تازه فهمیدم اونم عین من عاشق گوش دادن اهنگ با صدای بلنده...به نظرم اهنگ قشنگی بود ،اشکان با اهنگ زمزمه میکرد...چه بد بود که نمیتونستم همراهیش کنم...((emo band, انقدر خوبی))...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی تموم شد از اول گذاشتمش،اشکان نگاهم کرد و لبخند با نمکی تحویلم داد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir((زل که میزنی توی چشمم/ارومم میکنی عشقم/تنها دلیل من تو هستی/توی این دنیا***وقتی که تو هستی کنارم/انگار هیچی غمی ندارم/پیش من باش تا نباشم تنها))
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو دلم گفتم""یعنی اشکان با گوش دادن این اهنگ یاد تارا میفته؟""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدلم به حالش سوخت ...بغض بدی به گلویم چنگ انداخت...به سمتش برگشتم،اصلا تو این عالم نبود،چشمهایش غم داشت...بهش خیره شدم تا چشمهای یک عاشق واقعی رو کنکاش کنم ...تو دلم گفتم'"'ای بمیری تارا ،ببین با این بچه چیکار کردی؟ای بمیری که هم زندگی من رو نابود کردی هم زندگی اشکان رو"" اشکان چیزی از ارمین کم نداشت،چشمهای قهوه ای تیره اش به پوست گندمیش میومد...ته ریش یک دستش قیافه اش رو مردونه تر نشون میداد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا خودم گفتم""خدایی چیزی از ارمین کمتر نداره،فقط به قول خودش پولدار نیست!!!""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاشکان به سمتم برگشت و گفت""پسند شد؟""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا مشتم یکی زدم تو سرش و گفتم""اونی که باید بپسنده الان ....""باقی حرفم رو خوردم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاشکان دنده رو با حرص عوض کرد و گفت""الان چی؟چرا حرفت رو خوردی؟""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس عمیقی کشیدم و گفتم""ولش کن ،کجا بریم؟""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاشکان گفت""بریم یک جایی بشینیم حوصله خیابونهای شلوغ تهران رو ندارم،مخصوصا الان که نزدیکه عیده و همه دنبال خریدن...""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir