رمان اولین خاطره تلخ به قلم سیاوش 68
ژانر : #عاشقانه #اجتماعی
خلاصه :
یزدان بعد از یک ماه به زنش اعتراف می کنه که نمی تونه باهاش زندگی کنه؛ چون دلیل هایی برای خودش دارد.
در این بین گذشته ای وجود داره که یزدان رو از مرد بودن خودش بیزار کرده. چی باعث شده که یزدان به این حال بیفته؟
چمدونش را از دومین پله هم پایین آورد،نفس عمیقی کشید، تا شاید بغض نشسته تو گلوش نشکنه.
موهاش، پریشون روی صورتش ریخته بودند، اما، اونقدر خسته بود که حتی توان درست کردن شالش رو نداشت .
سعی کرد با دست چپش شالش رو درست کنه .
بغض لعنتیش شکست، اشکهایی که روی گونه اش روون شده بودن رو پس زد.
چشماش بدون اجازه سمت پنجره طبقه سوم ساختمون چرخیدن.
هنوز چشماش پی مرد پشت پنجره بودن.
پرده کنار رفته بود و مردی با نگاهی تلخ و تهی به اون زل زده بود.
برای اولین بار چشمای این مرد رو ابری دید. از همین فاصله هم می تونست نم چشمای سردش رو ببینه .
"کدام را باور کنم…تلخی نگاهت را.
یا نم چشمان ابریت را
تو بگو احساست کو؟
چرا این همه تلخ شدی
چشمان تهی ات تاوان کدام گ*ن*ا*ه من هستن"
چمدونش را به زمین گذاشت. دستش رو برای خداحافظی بالا آورد.
اما مرد پرده رو کشید، محو شد. حباب بود و شکست. آتش بود و خاموش شد. آب بود و یخ زد.
دسته چمدون رو تو دستش جابه جا کرد.
نگاهی به اول خیابون کرد.
زیر لب زمزمه کرد:"پیش به سوی مرگ….زندگی بدون او یعنی مرگ"
باز هم چشماش نگاهشون رو سمت پنجره دزدیدن.
اما این بار خبری از مرد پشت پنجره نبود.
در اون سوی پنجره اما مرد به دیوار کنار پنجره تکیه داده بود. سیگاری به لب داشت.
پک هاش محکم بودند؛ انگار که می خواست اگر جونی در جسم سیگار هست رو بگیره . دود غلیظ سیگار رو محکم از دهان و بینیش بیرون میداد.
آروم آروم حرکت کرد. باید می رفت. باید درک می کرد. شدنی نبود.
وقتی خودش نمی خواست نمی تونست تحمیل بشه.
غرور تو زندگیش اونقدر پررنگ نبود؛ که بخواهد خودش رو از گفتن دوستت دارم محروم کنه؛ اما می دونست نمی شد.
یعنی شدنی نبود. هر چقدر هم بگه دوستت دارم شدنی نبود.
با خودش فکر کرد، چه عروسی ام من!
عروسی که بعد از یک ماه باید به فکر طلاق باشه!
چرا؟چون مردش مرد نبود!
به سرخیابان رسید. دستش رو برای پراید زرد رنگی که به سمتش می اومد؛ بلند کرد.
ماشین توقف کرد. راننده پیاده شد. چمدونش در صندوق عقب جا گرفت. دستش سمت دستگیره در رفت؛ اما نگاهش هنوز پی مرد پشت پنجره بود.
روی صندلی نشست. در رو همراه با بسته شدن چشماش بست. سرش به عقب تکیه داده شد و با خودش گفت کاش زندگی یک سال به عقب برمی گشت!
زیر لب زمزمه کرد: کاش می شد زندگی را با مداد نوشت تا فرصتی برای جبران باشد،یا حداقل غلط گیری به آدمها می دادند تا می تونستن غلطهای خودشون رو بگیرن!
چه زود تموم شد. یعنی همه ی گریزهایش، همه دیر آمدن و زود رفتنش، همه ی نگاههای دوخته به زمین دلیلش این بود.
پوزخندی به افکار خودش زد و گفت چه زود همه چیز تموم شد!
به این یک ماه اندیشیدو به این یک سالو به جمله اخر مردش که گفت:"آره می خواستی اینو بشنوی…آره بشنو من مرد نیستم….آره مرد نیستم…برای همینه که یه ماهه دارم از زنم فرار می کنم…آره همینه"
و اون چه ناباور به مردش، به همسرش،ب ه عشقش خیره شده بود.
مردی که یک ماه زیر یک سقف با اون بود. مردی که یک ماه بود؛ که فقط سقف بالای سرشان با هم مشترک شده بود.
مردی که می گفت مرد نیست!
و باز هم صدای مرد تو گوشش طنین انداخت: وسایلتو جمع کن….و مردش که کلافه دستی به موهاش کشیده بود و با درد گفته بود من خودم اقرار می کنم…کارت راحته دادگاه زود حکم طلاقو میده….می تونی بری !
و آرومتر ادامه داده بود: اگه لطف کنی زودتر بری ممنونت میشم!
یک ساعت وسط سالن شوکه نشسته بود.
فکر همه چیزو کرده بود الی این!
چمدونشو که روبروش گذاشت؛ سر بلند کرد.
مانتو و شالشو هم روی چمدون گذاشت. به سلامتی گفت و به سمت اتاق مشترکشون، سقف مشترکشون رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاتاقی که هرگز اشتراک زناشوییشان رو ندید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای راننده به خودش اومد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خانم رسیدیم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیفش رو باز کرد. چند اسکناس به طرف راننده گرفت و پیاده شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irراننده چمدونو جلوی پاش گذاشت. تازه باورش شد؛ که انگار واقعا همه چیز قراره تموم بشه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدسته چمدونو تو دستش جابه جا کرد و سمت در رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکلید این خونه سالها همراهش بود، دست تو کیفش کرد و کلید رو به دست گرفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقدمی به داخل خونه گذاشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانگار تازه از شوک دراومده باشه، اشکهاش دوباره جاری شدن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای مادربزرگ به گوشش رسید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خدا مرگم بده چی شده؟چرا گریه می کنی؟یزدان طوریش شده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهش که به سمت چمدونش رسید انگار فهمید قضیه چیه.؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا قدمهایی آروم که نشان از کهولت سنش میداد با خنده به سمتش اومد و در همان حال گفت: آخه دختر جون کی با اولین دعوا شال و کلاه می کنه برمی گرده خونه؟ مگه نشنیدی که میگن زن شوهر دعوا کنن ابلهان باور کنن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو اون چه با حسرت با خودش گفت: ای کاش واقعا همینطور بود که تو می گفتی مادربزگ مهربونم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروی تخت دراز کشید و جا سیگاریو روی سینه اش گذاشت. سیگار هنوز بین لبها و دستهاش بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپک اول…اولین قطره اشک!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپک دوم…دومین قطره!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکلافه سرجاش نشست. جاسیگاریو کنار خودش روی تخت گذاشت. سیگار رو با تموم قدرتش فشار داد و له کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداد زد: لعنت بهت زندگی؛ لعنت بهت که خواب رو ازم گرفتی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای زنگ گوشیش بلند شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاسم مهدی رو صفحه گوشیش خودنمایی می کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباید جواب میداد؟چی باید می گفت؟اصلا چی داشت که بگه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقطع شد. اما هنوز نفس راحتی نکشیده بود؛ که دوباره صدای زنگ گوشی بلند شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبلند شد. .بدون اینکه گوشی رو برداره؛ با یه بسته سیگار، یه فندک و جاسیگاری به سمت سالن رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سمت سالن کوچیک خونه اش؛ خونه ای که سالها بود بهش آرامش میداد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما الان هیچی جز حضور افسون بهش آرومش نمی کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافسونی که خودش بیرونش کرد. افسونی که اون براش کامل نبود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاشکاش رو پاک کرد.کف سالن نشست و به دیوار تکیه داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچقدر زمان گذشته بود رو نمیدونست. فقط میدونست اونقدر زمان گذشته بود؛ که سالن تاریک شد و لازم بود چراغها رو روشن کنه؛ اما بدون حضور افسون روشنایی این خونه رو نمی خواست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای تلفن خونه این بار بلند شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبدون اینکه نگاه کنه مطمئن بود؛ باز هم مهدیه. بدون اینکه زحمت نگاه کردن یا جواب دادن رو به خودش بده؛ دوشاخه رو از پریز بیرون کشید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخسته بود، خسته!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهدی کلافه موبایلش رو روی میز گذاشت و گفت: پس چرا جواب نمیده…افسون مطمئنی حالش خوبه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهی به مادبزرگ و بعد مهدی انداخت. خودش هم نمیدونست حال مردش خوبه یا نه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگران گفت: نمیدونم !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهدی آشفته بلند شد و گفت من میرم دنبالش. معلوم نیست این وروجک چه بلایی سرش آورده!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمعترض و با بغض گفت: من کاری نکردم؛ خودش گفت دیگه منو نمی خواد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعزیز آروم موهاش رو نوازش کرد و گفت: خب عزیز من اون یه چیزی گفته تو که نباید بلند می شدی شوهر و خونه زندگیتو ول کنی بیایی اینجا!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسیگار دیگه ای روشن و به لبش نزدیک کرد؛ اما اونقدر غرق افکارش شده بود؛ که سیگار تو همون میونه راه خاکستر و.دود شد. نگاهش به ته مونده سیگار توی دستش افتاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه خونه ای که بوی دود و تنهایی میداد. به نگاهی که خاکستری شده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدست کشید به چشماش؛ به چشمایی که نم گرفته بودن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآروم بلند شد. پنجره آشپزخونه رو باز کرد؛ تا هوای خونه عوض شه. تا این حس تنهایی و غربت توی خونه کم رنگ شه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه پنجره تکیه زد. چند نفس عمیق کشید. ریه هاش انگار جون گرفته باشن؛ با ولع دنبال هوای تازه و خالی از دود بودن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلیوانی برداشت و سمت یخچال رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیخچال رو باز کرد. بطری آب رو برداشت. یاد افسون و عادتش افتاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافسون عادت کرده بود و شاید هم خوشش میومد که از بطری آب رو سر بکشه. بر عکس یزدان که به جز خوردن آب با لیوان هیچ شکل دیگه از خوردن آب لذت نمی برد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقطره اشک مزاحمی رو که باز می خواست گونه اش رو تر کنه کنار زد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلیوان آبی ریخت و یه نفس سر کشید. تازه فهمید که از ظهر تا حالا هیچی نخورده؛ وقتی خنکی آب رو حس کرد یادش اومد که امروز چقدر افسون رو اذیت کرده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقسمت جلوی پیراهنش رو با دستش به بینی اش نزدیک کرد؛ باید دوش می گرفت تا از این بوی تنهایی و حسرت خودش رو دور می کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسریع به سمت اتاق مشترکشون رفت؛ تا لباس برداره. در اتاق رو که باز کرد نگاهش افتاد به تخت مشترکشون؛ تختی که توی این یک ماه با آغوش باز پذیرای هردوشون بود، بی هیچ منتی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروی تخت نشست و دستی به بالشتی که افسون طبق قول و قرار اولین روز مال خود کرده بود کشید. سمت چپ تخت مال افسون بود می گفت عادت کردم رو به دیوار بخوابم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبلند شد. حوله اش رو برداشت و به سمت حموم حرکت کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزیر دوش آب باز هم فکر کرد. بالاخره تصمیم خودش رو گرفت. همین چند ساعت کافی بود تا بفهمه نمی تونه افسون رو از زندگیش پاک کنه. افسون به واقع افسونش کرده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیقه پیراهش رو مرتب کرد. مثل همیشه آستینهای پیراهنش را تا آرنج تا کرد. عطر همیشگی و تلخشو برداشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباید با افسون حرف میزد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر خونه رو که بست ترسید؛ ترس از اینکه این بار افسون دیگه اونو نخواد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه طرف ماشین پراید سفید رنگش؛ که همین شش ماه پیش خریده بود، رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماشینی که بعد از چند سال کار کردن بالاخره خریده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهم یک خونه نقلی و کوچیک داشت هم یه ماشین که به قول افسون کارشونو راه مینداخت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچی کم داشت زندگیشون؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوزخندی زد و ماشینو روشن کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمگه زندگی فقط خونه و ماشین بود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباید تن به چی میداد؟به رابطه؟می ترسید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمی ترسید به افسونش آسیب بزنه. می ترسید افسون رو از دست بده؛ اما اینجوری از دست دادنش رو هم نمی تونست تحمل کنه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدست برد سمت گوشیش. روشنش کرد. .شماره افسون رو گرفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنوز بوق اولو کامل نشنیده بود؛ که جواب داد: یزدان؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصداش بغض داشت. بغضی که یزدان رو داغون تر می کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-سلام افسونم خوبی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه یک باره صدای گریه و هق هق افسون تو گوشی پیچید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو بعد صدای مهدی که می گفت: چی شده افسون؟اتفاقی افتاده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنوز چند ثانیه نگذشته بود؛ که صدای مهدی توی گوشی پیچید: یزدان تویی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسعی کرد بغضش رو توی صداش گم کنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-سلام مهدی جان ،خوبی؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای خنده مهدی بلند شد و از اون طرف رو به افسون گفت: دختره ی دیوونه تو که ترسوندیم، یزدان جونت که سالمه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیزدان تلخ خندید. به تلخی طعم خاطرات گذشته تلخ خندید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیزدان: مهدی من دارم میام خونه اتون، اشکالی که نداره!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهدی که مطمئن بود؛ دعوای زن و شوهری بوده و حل شده نخواست دخالتی بکنه برای همین گفت: پس ما برای شام منتظرت می مونیم، زود خودت و برسون!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-باشه !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتماس رو قطع کرد و گوشی رو کنارش گذاشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهدی هم بعد از قطع تماس به طرف افسون برگشت و با خنده گفت: دختره دیوونه همچین زار میزد فکر کردم اتفاقی افتاده. خوب شد قبل بیرون رفتنم زنگ زد. تو هم بلند شو دست و صورتت رو بشور که شوهر جونت داره دنبالت میاد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو با خنده ای سرخوش به سمت آشپزخونه رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعزیز هم دستی به سرش کشید و با لبخندی محو که نشان از مرور خاطرات خوش گذشته بود گفت: میدونستم این دختر خودم زیادی نازک نارنجیه؛ اما نه دیگه اینقدر که با یه دعوا شال و کلاه کنه بیاد خونه ام!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد ب*و*سه ای به روی موهاش زد و گفت: بلند شو یکم خودت رو ترگل ورگل کن؛ که الان شوهرت می رسه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد هم به دنیال مهدی راهی آشپزخونه شد قبل از اینکه مهدی بلایی سر فسنجونی که بار گذاشته بیاره. مهدی عاشق فسنجون بود. بر عکس افسون که انگار به هیچ غذایی علاقه خاصی نداشت و فقط از روی عادت غذا می خورد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسر میز شام همه سکوت کرده بودن. از ورود یزدان نیم ساعتی ازش می گذشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیزدان و افسون سکوت بینشون رو نشکستن و تنها حرف رد و بدل شده بینشون یه سلام بود و بس!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهدی و عزیز هم هر از چندگاهی نگاهی به این دو می انداختن. اما خب دخالت توی زندگی دیگران حتی اگر نزدیکترین شخص بهشون باشه؛ از ویژگیهاشون نبود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبنابراین اونها هم سکوت کرده بودن. سکوتِ فضای خنک آشپزخونه رو فقط صدای بهم خوردن قاشق و چنگال می شکست. مهدی سرش رو بلند کرد. لقمه ای از غذای مورد علاقه اش رو به دهن گذاشت. طعم غذا همونی بود؛ کهباید باشه. زیادی شیرین نبود و این همون چیزی بود؛ که اون دوست داشت. لقمه اش رو قورت داد و نگاهی به یزدان که فقط ادای خوردن غذا رو در می آورد و بیشتر در حال بازی با اون بود انداخت.گره ابروهایش نشون از تفکر یا شاید هم اخمش بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهش رو چرخوند سمت افسون که کنار یزدان نشسته بود. اون هم فقط چنگال رو بدست گرفته بود و دونه های پخته برنج درون بشقابش رو زیرو رو می کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا خودش گفت: چی می تونه اینجوری این نو عروس و دوماد رو بهم ریخته باشه؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از شام هم مثل همیشه تو این هوای خنک بهاری، نشستن روی تخت وسط حیاط، کنار حوض می چسبید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافسون مشغول شستن ظروف شد. مهدی چای رو دم کرد و عزیز و یزدان روی تخت وسط حیاط در حال صحبت در مورد ماه رمضان امسال بودند. ماه رمضانی که مطمئنا توی هوای گرم تابستون سخت؛ اما با عشق بیشتری خواهد گذشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشستن ظرفها تموم شد. مهدی هم مشغول ریختن چای تو استکانهای کمر باریک عزیز شد. استکانهایی که نه همیشه اما گهگاهی برای یادآوری خاطرات گذشته استفاده می شدند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهدی: افسون؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستکشها رو روی شیر آب گذاشت و گفت: چیه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیکی یکی استکانها رو پر می کرد از چای خوش رنگ و بویی که دم شده با سماور قدیمی عزیز بود و در همون حال گفت.: یزدان دست بزن داره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپشت به سینک به کابینت تکیه داد و گفت: نه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-دلت نمی خواد بگی چی شده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسعی کرد بخنده؛ تا برادرش فراموش کنه. خواهرش بعد از یک ماه از ازدواجش به قهر خونه اشون برگشته و فراموش کنه؛ چند ساعت بعدش یزدان بی هیچ حرفی اومده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهدی هم که فهمید خواهرش نمی خواد چیزی بگه با خنده سینی چای رو دستش داد و گفت: برو که یزدان خان حتما دلش تنگ شده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهر دو خندیدن و به دنبال هم از آشپزخونه خارج شدند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباز هم روی تخت کنار هم نشستن و مهدی در عجب بود؛ که امشب چرا این دو وقتی کنار هم هستن سکوت میشه؟.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچای خورده شد. استکانهای خالی در سینی قرار گرفتن.یزدان بلند شدو این یعنی وقت رفتنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیزدان: عزیز مهدی جان ببخشید مزاحم شدیم اگه اجازه بدین من و افسون دیگه بریم خونه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهدی نگاهی به افسون که سرش رو پایین انداخته بود کرد و بعد نگاهی به عزیز که لبخندی به نشونه مشکلی نیست زد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهدی با خنده گفت: فقط مواظب این یه دونه آجی نازک نارنجی من باش!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخندید و گفت:نوکرشم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد دستش رو به سمت افسون دراز کرد و گفت: افسون جان بلند شو!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعزیز هم که کنار افسون بود زیرگوشش آروم گفت:بلند شو دخترم، این قهر و آشتیا نمک زندگین!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافسون با خودش فکر کرد.گاهی همین دعواها نمکن و پاشیده میشن به ز خمهای کهنه، همون زخمی که یزدان گفته بود.گفته بود مرد نیست!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو افسون هنوز در معنی کردن این جمله مونده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر خونه رو باز کرد. کنار ایستاد تا افسون وارد بشه و بعد هم خودش همونطور که چمدونو به دنبال خودش می کشید؛ سمت اتاق مشترکشون رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافسون کمربند مانتوش رو باز کرد و اون رو از تنش کند. روسریشو از سرش کشید و م*س*تاصل به سمت اتاق حرکت کرد. تنها اتاق موجود تو این خونه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه محض باز کردن در اتاق چشمش به یزدان افتاد. باز هم سیگار دستش بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین بشر انگار امروز قصد کرده بود؛ ریه هایش رو به مرز نابودی بکشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمانتو و روسریشو روی راحتی گوشه اتاق پرت کرد و با عصبانیت به سمتش؛ که پشت به اون رو به پنجره ایستاده بود، حرکت کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا یک حرکتِ سریع سیگارو از بین لبهاش بیرون کشید و از پنجره باز اتاق به خیابون پرت کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیزدان با اخم گفت: چکار می کنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-تو داری چکار می کنی؟می خوای خودت رو به کشتن بدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره به سمت پنجره برگشت و نگاهش رو به ماه کامل وسط آسمون دوخت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآروم و زمزمه وار گفت:کاش مردن به همین راحتی بود،کاش با کشیدن همین سیگار من تموم می کردم و خلاص!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا بغض گفت: نمی خوای حرف بزنی، یزدان چی شده؟من که امروز گیج گیج شدم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرگشت و با پشت دستش اروم و نوازش گونه به روی گونه اش کشید و گفت:خسته ام!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافسون حیرونتر شد. نمی دونست باید حرفهای امروزش رو فراموش می کرد یا حرفهاش یک واقعیت تلخ بودند؛ که تا آخر عمر روی زندگیشون سایه می انداخت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکنارش ایستاد و نگاهشو دوخت به آسمون. به آسمونی که یزدان بهش چشم دوخته بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیزدان:از بچگی عاشق خیره شدن به ستاره ها بودم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز گوشه چشم نگاهش کرد و گفت: منم خوشم میاد به ستاره ها زل بزنم. بعد هم پر نورترینشون ر انتخاب کنم و بگم این مال منه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین پرحرفی فقط برای فراموشی حرفهایی بود؛ که امروز گفتند و شنیدند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتک خنده ای کرد و گفت: پرنورترین ستاره همیشه خواهان زیاد داره،سعی می کنم دنبال ستاره ای باشم که کسی سراغش رو نمی گیره!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافسون با هیجان گفت: حتما کم نورترین ستاره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نه الان سالهاس که این حقه رو شده،کم نورترین ستاره هم خواهان خودش رو داره. خیلیا با فرض اینکه کسی خواهانش نیست اونو می خواد. پس اینم نه، من همیشه دنبال ستاره ایم؛ که گم شده بین این ستاره های کم نور و پرنور!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخودش رو به یزدان نزدیکتر کرد و سرش رو به شونه اش تکیه داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیزدان نگاهی بهش کرد و دستش رو دور شونه هاش حلقه کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره نگاهش رو به آسمون دوخت و گفت: میدونی که خیلی دوست دارم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافسون حرفی نزد؛ که باعث شد یزدان اون رو بیشتر به خودش فشار بده و بگه:کم حرف شدی یا سوالم جواب نداشت؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بهتره بخوابی تا صبح خواب نمونی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیزدان سرش رو تکون داد و گفت: سالهاس بی خواب شدم، فقط به ظاهر چشام بسته می شن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگیج نگاهش کرد تا حرفاش رو واضحتر بگه؛ اما یزدان با هدایتش سمت تخت اجازه سوالی رو بهش نداد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا همون لباسهای بیرون خودش رو روی تخت انداخت. افسون نگاهش کرد و با خودش گفت: من باید با کسی از حرفایی که یزدان بهم گفته بگم یا اونها رو فقط حرف فرض کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسمت کمد رفت تا لباس راحتی بپوشه. لباسهاش رو عوض کرد برگشت؛ تا سمت تخت بره. مثل همه ی این یه ماه باز هم یزدان پشت به اون خوابیده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحرفی نزد.سوالی نپرسید؛ باید صبح به حرفهای امروزش فکر می کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپتو رو کنار زد و با فاصله کمی از یزدان روی تخت دراز کشید. با اینکه رویاش از زندگی مشترک چیزی دیگری بود. اما باز با خودش گفت. حتما چون اول زندگیمون اینجوری هستیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمیشه از دوستاش می شنید روزهای اول ازدواج پر از خوشی و لذتن. پر از شوق و خواستن. پر از ناز و نیاز.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا خودش گفت حتما من تصورم اشتباهه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدختر هیجده ساله ای که از بدو تولد مادری نداشت. برادرش تنها همبازیش بود و عزیز همیشه یک مادربزرگ بود،مادربزرگی که همیشه حرمتی بینشان وجود داشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irذهنش به یک سال پیش پر کشید. وقتی یه روز مهدی تا ساعت یک شب هنوز، به خونه برنگشته بود و افسون و عزیز نگران راه کوچه تا خونه رو چند بار رفتند و برگشتند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاولین دیدار یزدان مال همون موقعها بود. وقتی که ساعت یه ربع از یک گذشته بود و افسون و عزیز دم در منتظر و نگران مهدی بودند. مهدی کارمند یک بانک خصوصی بود. مهدی که تو این شهر اشنایی نداشت و تا به حال تا این ساعت بیرون از خونه نمونده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگوشیش هم خاموش و این نگرانیشونو مضاعف کرده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی که نور چراغهای ماشینی کوچه رو روشن کردن؛ افسون به عزیز که گوشه چادرش رو به لب گرفته بود؛ نگاهی انداخت و گفت: یعنی مهدیه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماشین سرکوچه نگه داشت؛ چون کوچه ماشین رو نبود . نگاهشون به قامت دو مرد افتاد. ماشین حرکت کرد و رفت؛ اما دو مرد هنوز سر کوچه بودند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیکی خم شده و دیگری برای گرفتن اون شخص خودشو خم کرده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکوچه به لطف چراغ سوخته تاریک بود و باید نزدیکتر میومدند؛ تا نوری که از خونه ها به کوچه می تابید چهره اشون رو روشن کنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچند قدمی که برداشتن؛ چهره اشون مشخص شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعزیز یا ابوالفضلی گفت و سمتشون دوید. انگار یادش رفته بود؛ که همیشه از درد پا می نالید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیدن مهدی تو اون حال تاب و قرارش رو گرفته بود. افسون هم شال روی سرشو مرتب کرد و به دنبال عزیز حرکت کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعزیز نگاهی به اون غریبه که زیر بازوی مهدی رو گرفته بود نگاه کرد و گفت: چی شده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مهدی مادر چرا دستت رو بستن؟صورتت چرا خونیه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیزدان گفته بود: سلام ببخشید میشه کنار برید اول ببرمش داخل خونه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافسون و عزیز به خودشون اومدن و از سر راهشون کنار رفتن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهدی هم که مشخص بود صورتش از درد جمع شده همونطور که به کمک یزدان سمت خونه حرکت می کرد رو به عزیز گفت: چیزی نیست ماشین زد بهم فرار کرد الانم که سالمم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعزیز با دست محکم به صورتش کوبید و گفت: قربونت بشم مادر، خوبی الان؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافسون خیره شده بود به غریبه ای که سرش رو پایین انداخته بود و مهدی رو سمت اتاقش می برد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقبل از اونها در اتاق رو باز نگه داشت تا بتونه مهدی رو به داخل اتاقش ببره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیزدان مهدیو رو تختش گذاشت و بعد کیسه دارویی که دست راستش بود رو سمت عزیز گرفت و گفت: اینم داروهاش؛ دستورشون هم روشون نوشته شده. اگه امری ندارین رفع زحمت کنم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعزیز تازه یادش اومده بود بپرسه این غریبه کیه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعزیز: ممنون مادر،از همکارای مهدی هستی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهدی لبخندی زد که باعث شد کل فکش درد بگیره با این حال به روی خودش نیاورد و گفت: آقا یزدان لطف کردن منو رسوندن بیمارستان تا این وقت شب هم که مزاحمش بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد رو به یزدان کرد و گفت: ببخشید داداش مزاحمت شدم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیزدان با لبخند گفت: نه خواهش می کنم چه زحمتی و بعد هم بعد از کلی تشکر رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرفت اما این دوستی مهدی و یزدان ادامه یپدا کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهدی که چند روز بعد ماجرا رو مفصل تعریف کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفت که بعد از تعطیلی بانک از خیابون عبور می کرده؛ که ماشینی بهش میزنه و فرار می کنه. خدا رو شکر ضربه زیاد محکم نبود و فقط باعث شکستگی دست چپش و یک مقدار خراش تو سر و صورتش میشه. اما قضیه یزدان که تو همان خیابون کارگاه نجاری داره و وقتی می بینه ماشینی که به مهدی میزنه فرار می کنه؛ سریع برای کمک کردن به مهدی پش قدم میشه. مهدی بارها بعد از اون ماجرا گفت: هر آدمی این کار رو نمی کنه، خیلیها از ترس اینکه بمیرم و گردنشون بیفتم؛ بی تفاوت از کنارم گذشتن. اما یزدان کمکم کرد و تا آخر شب تو بیمارستان کنارم موند و بعد هم که اون رو به خونه رسوند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکم کم بعد از اون ماجرا مهدی پای اولین رفیقش که همون یزدان باشه رو به خونه باز کرد. یزدانی که هیچ وقت در طول اون مدت سرش رو بلند نکرد تا تو چشمای افسون نگاه کنه. نگاهش پاک بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیزدانی که مهدی می گفت: کسی رو توی این شهر نداره. درست مثل اونها!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتنها زندگی می کرد؛ هیچ وقت زیاد از پدر و مادرش نمی گفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافسون غلتی خورد و به طرف یزدان برگشت. یزدان هم غلت خورده بود و الان هر دو روبروی هم بودند .با این تفاوت که یزدان خواب بود؛ به قول خودش شاید فقط چشمانش بسته بودن . اما افسون کاملا بیدار بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه چهره یزدان خیره شد. دستش رو درازکرد و دست کشید روی بینیش،کمی پهن بود اما مردونه بود و به چهره اش میومد، لبش، چشمای سیاه و درشتش، ابروهای پر و مشکیش درست همرنگ موهای مشکی اش بودند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزیبایی آن چنانی نداشت؛ اما میدونست دلی داره به وسعت دریا. مهربونی رو از نگاهش راحت می تونست بخونه و حالا داشت درک می کرد که نکنه میان این چشمای به رنگ تاریکیش غمی لونه کرده؛ که رنگ سیاه پرده ای شده برای پوشش اون غم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدست یزدان بالا آمد و روی پهلوی افسون قرار گرفت . اونو به خودش نزدیک تر کرد و با همون صدای خواب آلود گفت: بخواب خسته نشدی اینقدر نگاهم کردی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخنده ریزی کرد و با خودش فکر کرد راست میگه که فقط چشماش بسته اند. سرشو رو بازوی یزدان؛ که روی بالشت قرار گرفته بود گذاشت و سعی کرد با بوی تن مردش اروم بگیره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیزدان: افسون؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرش رو توی گوی گردن یزدان فرو کرد و گفت: هوم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرش رو خم کرد و ب*و*سه ای روی گردن افسون زد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه حس لذت، یه حس خوب، وقتی یزدان توی ب*غ*ل گرفته بودش، وقتی ب*و*سیدش، یه حالی شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخودش هم نمیدونست این حالت طبیعی یا نه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما لذت بخش بود.شل شد.کرخت و سست، با همین یه ب*و*سه، با همین آغوش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-فکر نمی کردم جوابت بهم مثبت باشه. چطور شد جواب مثبت دادی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاولین بار بود اینجوری این آغوش امن رو حس می کرد. بعد از یک ماه، حتی لحن حرف زدنش تغییر کرده، برای دختری که تا به حال با هیچ پسری حتی دوستی ساده هم نداشته این حالت طبیعی بود! با سستی گفت: یزدان اگه بگم از همون دفعه اول که دیدمت به دلم نشستی دروغ نگفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندی روی لبهای یزدان نشست، اعتراف شیرینی گرفته بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخودش رو بیشتر به یزدان فشرد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخواب از سر هردوشون پریده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیزدان فراموشی گرفته بود،یک فراموشی موقت…
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافسون رو چرخوند. آروم آروم روی صورتش خم شد…
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه چیز خوب شروع شد…هم ناز بود هم نیاز..نوازش بود و حرفهای عاشقانه گرمی و داغی دو تن..خواستن و خواسته شدن…
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه چیز بود..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخوب ادامه پیدا کرد اما بد تموم شد..تموم که نشد ،ناتموم موند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irترس برگشته بود؛ فراموشی مرده و دوباره یک ترس ،یک نگرانی ،یک دلهره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیزدان عقب کشید.کلافه، م*س*تاصل، می خواست و می ترسید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافسون سست با تنی داغ و برهنه خیره شد به مردش که عقب کشید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیزدان کلافه، شرمنده، ترسیده، نگاهش کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبدون اینکه حتی به لباسهایش چنگ بزنه سمت در رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخودشو به درون حمام پرت کرد و دوش آبو باز کرد…تن داغش به یک باره با یک ترس سرد شده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداغی آب هم داغش نکرد…سردترش کرد…
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما افسون با تنی له شده، مبهوت هنوز روی تخت بود…ملافه رو روی خودش کشید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا خودش گفت: چی شد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوست داشت ادامه میداد، شیرینی لذتش به تلخی تبدیل شده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمگه مینا نمی گفت من توی یه کتاب خوندم که یه زن اگه مردی رو نخواد نمی تونه کنارش بخوابه، اما یک مرد موقع نیاز حتی اگه به زن بی میل هم باشه برای رفع نیازش باهاش هم خواب میشه…
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپس چی شد؟یزدان چی شد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره یک جمله توی ذهنش اکو شد"می خوای همینو بشنوی آره من مرد نیستم"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستش رو محکم روی کاپوت ماشین کوبید و با خشم غرید:پس اینه کسی که بخاطرش زندگی رو بهم زهر کردی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافسون گیج و خجالت زده نگاهی به همکلاسیش کرد و گفت:ممنون آقای درخشان لطف کردین
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا چشماش بهش التماس کرد که هر چه زودتر بره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیزدان پوزخندی به نگاه چشماشون که بهم خیره بودند زد و گفت:هیچ وقت باورم نمی شد افسون هیچ وقت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبدون اینکه منتظر حرفی از جانب اون دو بمونه سمت خونه حرکت کرد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافسون هم با یه خداحافظی کوتاه سمت خونه رفت،با حرص لبهاش رو می جوید،کلید رو به در انداخت وارد خونه که شد مثل اکثر روزها یزدان رو دید که روی راحتی گوشه سالن لم داده و سیگاری بین لبهاش ِ
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوزخندی زد و در رو بهم کوبید ،به یک قدمیش که رسید سرش رو با تاسف تکون داد ،خواست از کنارش رد بشه که فریاد یزدان بلند شد،همزمان هم سیگار رو توی دستش مچاله کرد و ایستاد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-سرت رو با تاسف تکون میدی؟به حال کی تاسف می خوری؟ و با صدای بلندتری غرید:به حال خودت تاسف بخور،تویی که هنوز یه سال از دانشگاه رفتنت نگذشته ع*و*ض*ی شدی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافسون نتونست تحمل کنه،طاقت شنیدن این حرفها رو از زبون یزدان نداشت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-توهین نکن و گرنه منم بلدم جواب بدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیزدان لب پایینشو با حرص به دندون گرفت و گفت:مثلا چی می خوای بگی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-یزدان بس کن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیزدان با حرص دور افسون چرخید و مقابلش ایستاد و گفت:از این به بعد حق دانشگاه رفتن رو نداری،تو جنبه دانشگاه رفتن نداری
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-حق نداری،نمی تونی جلوم رو بگیری،به مهدی میگم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیزدان ابرویی بالا انداخت و گفت:منم از این دوست جونت بهش میگم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافسون اختیار زبونش رو از دست داد و گفت:منم میگم نمی تونی نیازای ج*نسی زنت رو برآورده کنی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای فریاد یزدان بلند شد:خفه شو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد هم صدای شکستنش ،له شدن،و بعد هم صدای سقوط کردنش روی راحتی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافسون نگران نگاهش کرد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرش رو بین دو دستش گرفت،به یکباره خشم تموم وجودش رو فرا گرفت به سمت افسون خیز برداشت و موهاش رو از زیر مقنعه به چنگ کشید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چی گفتی؟تو کثافت شدی اونوقت میگی من نمی تونم،
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافسون دستش روی ساعد دست یزدان که به موهاش چنگ زده بود گذاشت و آخی گفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیزدان دوباره داد زد:گفتم چی گفتی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافسون نگاهش به چشمای خشمگین یزدان افتاد،چشمایی که سفیدیشون رگه های قرمزی اون رو فرا گرفته بودند،آب دهنش رو به زور قورت داد و گفت :هیچی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیزدان به یک باره ولش کرد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدست افسون سمت جای دست یزدان روی موهایش رفت با صورتی درهم سرش رو ماساژ داد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافسون:به مهدی میگم منو زدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیزدان دوباره خودش رو روی راحتی انداخت،از گوشه چشم نگاهش کرد،واقعا چی به سر زندگیشون اومده بود،اون که تن داده بود به رابطه پس چرا باز همه چیز بهم ریخت،چرا افسون این همه ازش دور شده بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافسون خودش رو ،روی تخت پرت کرد و غرق گذشته و روزهایی که گذشتن کرد،روزهایی که حاصلشون امروز بود،روزهایی که شاید اشتباه بودن یا شاید هم اشتباهی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشماش رو روی هم گذاشت و به روزهایی اندیشید که گذشته بودند اما هنوز حضورشون رو حس می کرد،اولین رابطه ناتمومشون…
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس عمیقی کشید و خودش رو به گذشته سپرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irملافه رو دور خودش کشید و مبهوت و گیج به رفتنش نگاه کرد،چرا رفت،همه چیز که خوب بود،لبخندی از سر لذت روی لباش نشست،اما یاد رفتن یزدان و کنار کشیدنش که افتاد اون حس لذت به تلخی تبدیل شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستی به جای ب*و*سه ها که روی بدنش زده بود کشید،دستش روی ظرافتهای و زیبایی های بدنش می چرخید و به این فکر کرد که نکنه یزدان دوستش نداره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفهمید چقدر توی اون حالت خلسه بود،نیم ساعت شاید هم بیشتر اما وقتی به خودش اومدکه یزدان با حوله ای که دور کمرش پیچیده بود وارد اتاق شد،موهاش خیس بودند و سرش پایین بدون اینکه حتی نگاهش کنه سمت کمد رفت،پشت در کمد قرار گرفت…نگاهش رو ازش گرفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا اینکه همین چند دقیقه قبل توی ب*غ*لش بود اما الان خجالت می کشید ،اون موقع فرق می کرد ،چراش رو خودشم نمیدونست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای آرومش رو از همون جا شنید:بلند شو لباسات رو بپوش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنوز حس می کرد به یک توضیح احتیاج داره اما با خودش گفت:حتما همه چیز همین ِ دیگه ،خب پس منم باید برم دوش بگیرم،اما چرا من درد نداشتم،مگه همیشه توی داستان نمی خوندم که صبحش کمر درد دارن و بعدش صبحونه رو شوهرشون براشون آماده می کنه یا مثل یه ماه پیش عزیز واسم کاچی درست کنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیزدان که طرفش چرخید با خجالت و صورتی گرگرفته سرس رو پایین انداخت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصداش اینبار آرومتر از قبل بود،طوری که به زور شنید:لباسات رو بپوش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچرا نگاهش نمی کرد،چرا نگاهش به زمین بود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلباساش رو که کف اتاق بودند برداشت و باز هم بدون اینکه نگاهش کنه لباسا رو سمت افسون گرفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدست دراز کرد تا لباسها رو از دستش بگیره،با خودش گفت اگه بفهمه درد ندارم حتما با خودش میگه این چقدر پوست کلفته،برای همین با خجالت سرش رو پایین انداخت و آروم گفت:من درد دارم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irواقعا اون لحظه نمیدونست چطوری تونست این جمله رو بگه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیزدان یه دفعه سرش رو بلند کرد و با تعجب نگاهش کرد ،اما چند لحظه بعد با نگرانی روی تخت نشست و با همون صدای خفه گفت:کجات درد داره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافسون طبق چیزایی که میدونست گفتم کمرم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تعجب گفت:کمرت؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاش کرد ،مثل اینکه چیز عجیب غریبی گفته باشه نگاهش کرد بعد گفت:مطمئنی؟دردش زیاده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاصلا نمیدونست قضیه از چه قراره گفت:فکر کنم تا صبح خوب بشه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلباساش رو از دستش گرفت و گفت:بیا جلو کمکت کنم لباسات رو تنت کنی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخودش رو جلو کشید،لباس رو که تنش کرد گفت:بخواب
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو بدون اینکه بهش فرصت بده کنارش دراز کشید و افسون رو هم کنار خودش کشید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستش آروم آروم به حالت نوازش توی موهاش می چرخید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره یه حس لذت و کرختی …
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآروم کنار گوشش گفت:بهتره بازم برای شروع به خودمون فرصت بدیم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو دستش از لای موهام خارج شد…
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپشت به افسون خوابید…و خبر نداشت که افسون دوست داشت اون هر چند لذت اندک رو دوباره تجربه کنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir********
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر که به یه ضرب باز شد افسون هم از خاطراتش بیرون کشیده شد،با اخم به یزدان که تو چهارچوب در ایستاده بود زل زد. ناخودآگاه نگاهش به ساعت کشیده شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیازده شب ؟اما اون که هشت از دانشگاه برگشته بود یعنی سه ساعتی بود که توی اتاق بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپاهاش رو از تخت آویزون کرد و بلند شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا همون مانتو و مقنعه روی تخت خوابیده بود. لباسهاش چروک شده بودند. دست برد و مانتو رو از تنش درآورد. مقنعه رو از سرش کشید و روی تخت پرت کرد. مدتها بود که از این زندگی به ظاهر رویایی خسته شده بود،زندگی که هیچ کس نمیدونست چیه ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخودش هم هنوز درست نفهمیده بود. یزدان قدمی جلو گذاشت. افسون هنوز حواسش پی درست کردن کش موهاش بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی دو دست دور شکمش قفل شدن. نفسش بند اومد؛ اما قبل از اینکه حس خوبش رو نشون بده سخت شد. عوض همه شل شدنهاش سفت و سخت شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبودن کنار یزدان رو با هیچی عوض نمی کرد؛ اما حاضر نبود این بودن به قیمت نفرت تموم بشه. اون کم کم داشت از یزدان می برید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیزدانی که میدونست دوستش داره؛ اصلا چرا همه چی بهو بهم ریخت؟یهویی نبود. کم کم بهم ریخت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفسهای سرد یزدان به پشت گوشش خورد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافسون با خودش گفت:چرا حتی نفس گرمت هم سرد شده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیزدان آروم کنار گوشش گفت:بریم بیرون؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه خودش اومد. قرار بود سفت و سخت بایسته.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستهای یزدان رو سریع از دور شکمش باز کرد،به طرفش برگشت و گفت:نه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخواست سریع از کنار یزدان بگذره که بازوش کشیده شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرنگشت،نگاهش خیره به در موند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیزدان:چرا اینجوری شدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآروم بود. از لحن صداش مشخص بود. اما همین آرامش یزدان افسون رو طوفانی کرد با خشم به طرفش برگشت و داد زد:چرا اینجوری شدم؟نمی فهمی یا خودتو زدی به نفهمی؟منو جلو همکلاسیم سکه یه پول کردی؟وقتی شوهرم بهم اعتماد نداره می فهمی یعنی چی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکلافه بازوش رو ول کرد و دستی به گلوش کشید؛ گلویی که انگار چیزی توش گیر کرده بود. آره حس خفه شدن رو داشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداشت خفه می شد. له شده بود. با خودش گفت:ای کاش همین امشب خلاص می شدم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصداش با همون شیء خفه کننده ای که خودش حس می کرد خفه تر شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیزدان:من بهت اعتماد دارم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره خروشید:نداری،که اگه داشتی چند ساعت قبل آبروم رو جلو درخشان نمی بردی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیزدان هم صداش رو بلند کرد:بس کن،مگه اون کیه؟مگه مهم جلوش چه اتفاقی افتاده باشه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکنترل خودش رو از دست داد محکم به سینه یزدان کوبید و گفت:خسته ام کردی یزدان می فهمی خسته!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیزدان دهنش رو باز کرد تا چیزی بگه که صدای گوشیش بلند شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچنگی به موهاش زد و دست توی جیبش کرد. افسون هم بدون توجه به اون از اتاق بیرون رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه آشپزخونه که رسید صدای داد یزدان رو شنید: به درک که حالش بده،نه برام مهم نیست!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیخچال رو باز کرد و سعی کرد به مکالمه ای که میدونست طرفش کیه گوش نده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره فریاد یزدان بلند شد: نه، نه تو رو می خوام نه اون رو!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسکوت مطلق،حتما قطع کرده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین وقت شب تنها چیزی که می تونست به عنوان شام درست کنه املت بود. مشغول خُرد کردن گوجه ها شد؛ که سنگینی نگاه یزدانو روی خودش حس کرد. سرش رو بالا نیاورد و خودش رو با گوجه ها مشغول کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-امروز اومده بودم دنبالت که دیدم قبل از اینکه من دم دانشگاه برسم سوار ماشینش شدی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحرفی نزد و خودش رو سرگرم خرد کردن گوجه ها نشون داد؛ اما دقیق به حرفهای یزدان گوش میداد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ببخشید عصبی شدم نفهمیدم چی گفتم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرش رو تکون داد،به چه نشونه ای خودش هم نمی دونست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیزدان صندلی رو از پشت میز بیرون کشید ،مقابلش که نشست. سرش رو بلند کرد اما حرفی نزد؛ چون داشت به تصمیمی که گرفته بود فکر می کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهر دوشون سکوت کرده بودند و تا زمانی که املت آماده شد و تو، ظرف روی میز قرار گرفت؛ هم باز هیچکدوم سکوت رو نشکستن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاه هردو به بشقاب املتی بود؛ که بینشون قرار داشت؛ اما هیچ کدوم برای خوردن پیش قدم نشدن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافسون:می خوام طلاق بگیرم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمتعجب و گیج شد:چرا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبدون اینکه نگاهش رو از تیکه نونی که بین دستاش بود بگیره گفت:ادامه دادن این زندگی سخته!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irواقعا هم سخت بود ،برای افسون سخت بود و شاید حتی برای یزدان.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبلند شد،افسون نگاهش کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-یکم فرصت بده شاید درست شد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-میشه بشینی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیزدان که دوباره سرجای خودش نشست. افسون پرسید: مادرت زنگ زد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسری تکون داد ،دلش نمی خواست در مورد خونواده اش حرفی بزنه،خونواده ای که سبب همه ترسهای زندگیشن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخونواده ای که شیرینی بهترین دوران زندگیش رو بهش تلخ کردن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرای اینکه بحث رو عوض کنه گفت:فردا هم کلاس داری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو این یعنی غیرم*س*تقیم از حرفش برگشته بود؛ یعنی افسون اجازه دانشگاه رفتن داشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-آره!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرمای رابطه اشون سردشون کرده بود. اونقدر سرد که حتی نشستن کنار آتیش داغ هم نمی تونست گرمشون کنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما انگار این دو عادت کرده بودند؛ به این سردی،آره کم کم داشتن عادت می کردن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافسون عادت کرده بود که بعد از یک رابطه مشترک لذتی نبره،هنوز طعم لذت رو نچشیده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافسون خواب بود و یزدان مثل همیشه با چشمان بسته فکر می کرد،به درخواست افسون. طلاق؟هیچ وقت فکرش رو نمی کرد عاشق شه بعد هم زندگیش اینجوری بخواد تموم شه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاید باید کاری می کرد. باید این زندگی که سالگردش هنوز هم نرسیده بود رو دوره می کرد و می فهمید اشتباه کارش کجا بوده؟اون که درست دو ماه از زندگیشون نگذشته بود؛ که بالاخره سعی کرد به ترسش غلبه کنه و تن به رابطه داد. مگه تا همین ده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروز پیش آخرین رابطه اشون، اون با افسون نبود؟ چرا حتی خودش هم فکر می کرد این رابطه یه چیزیش کمه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچرا افسون گفت اون نمی تونه نیازهاش رو برآورده کنه ؟چرا رک و راست نمی گفت چی می خواد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه پهلو چرخید و افسون رو که خواب بود به آغوش کشید. دلش برای بوییدنش تنگ شده بود. برای لمس موهاش،برای ب*و*سیدنش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما این روزها افسون از رابطه فراری بود و همین فراری بودنش به افکار یزدان در مورد همکلاسیش دامن میزد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصبح با صدای آلارم گوشیش از خواب بیدار شد،کش و قوسی به بدنش داد که نگاهش به جای خالی یزدان روی تخت افتاد،لبخند تلخی روی لباش نشست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحدود دو ماهی می شد که دیگه برای درست کردن صبحونه یزدان از خواب بلند نمی شد و خود یزدان یا صبحونه رو آماده می کرد یا صبحونه نخورده میرفت کارگاه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه ساعت گوشیش نگاهی انداخت ساعت نه بود. ده کلاس داشت. سریع از تخت پایین اومد و به سمت حموم حرکت کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجلوی آیینه بالای روشویی به خودش خیره شد. چرا از زندگیش راضی نبود؟ چرا دیگه ادامه این زندگی رو نمی خواست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوزخندی زد و مشتی آب به صورتش زد. خیلی وقت بود که انگار حتی قضا شدن نمازش براش مهم نبود یا شاید هم برای اینکه صبحونه رو برای یزدان آماده نکنه به قضا شدن نمازش راضی بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکسی توی وجودش گفت:امروز هم که قضا شد بذار قضاش رو فردا بخون!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآره فردا می خوند و باز کسی گفت:شیطون چه زود گولت زد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای دیگه ای گفت:خودش نمی خواد بخونه چرا گ*ن*ا*هش پای شیطون باشه دست و پاش رو که نبسته!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوفی کرد و به سمت اشپزخونه رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیز صبحونه رو چیده بود. پس صبحونه اش رو خورده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلقمه ای خامه و مربا برای خودش گرفت و بدون اینکه دست به ترکیب روی میز بزنه به سمت اتاق رفت. سریع مانتو و شلوارش رو تنش کرد و جلوی آیینه ایستاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزیاد اهل آرایش نبود اما از وقتی ازدواج کرده یه عادت شده بود؛ که بدون آرایش بیرون نمی رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشماش درشت بودند اما مژه هاش کوتاه ناچارا یک مقدار با ریمل طول مژه هاش رو بلندتر کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکمی رژ گونه، مداد مشکی رو هم از داخل چشمش تا انتها کشید. بعد هم رژ لب. مقنعه اش رو سرش کرد.کوله اش رو یه وری روی شونه اش انداخت و کیف پولش رو برداشت و سمت در رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز کلاس هیچی نفهمید اصلا خودش هم نمیدونست؛ چرا با اینکه هیچ وقت از تاریخ خوشش نمیاد؛ این رشته رو انتخاب کرد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاستاد داشت از امپراتوری روم حرف میزد. افسون هم گوش میداد؛ می شنید اما حواسش به پیشنهاد دیشبش بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir،نفسش رو با صدا بیرون داد؛ که مهسا به طرفش برگشت و با تعجب گفت: چیزی شده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشونه ای بالا انداخت و گفت:نه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره به استاد که در حال توضیح دادن بود خیره شد. اما نه از توضیحات استاد چیزی فهمید و نه از پچ پچ های مهسا کنار گوشش در مورد درخشان.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اه بس کن مهسا چقدر حرف میزنی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهسا اخمی کرد و گفت:چته امروز اینقدر وحشی شدی تو؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir