رمان سوار بربال سرنوشت به قلم مهرنوش و سیاوش
ژانر : #عاشقانه #اجتماعی
خلاصه :
داستان درباره ی دختری به اسم صنم هستش که به خاطر اینکه اتاق محبوبش در زیرزمین خونه ی قدیمیشون توسط دوست برادرش رامین غصب شده ناراحت و عصبی میشه و شروع به آزار و اذیت رامین میکنه تا اونو از خونه شون فراری بده اما…
به ساعتم نگاه کردم ساعت ۷ بعد از ظهر بود. آخرای شهریور بود و هی همچین هوا خنک شده بود. رفتم تو حیاط شیر آب رو باز کردم و مشغول آب پاشی حیاط شدم.
حیاطمون مثل خونمون کوچیک بود اما دلباز بود. یه حوض کنار دیوار داشت که چند تا گلدون شمعدونی دورش بود .یه طرف حیاط هم یه باغچه کوچولو بود که مامان هر چی سبزی بود اونجا کاشته بود .هر روز بعد از غروب آفتاب میومدم حیاط رو جارو می زدم و آب پاشی می کردم. جز این کاری نداشتم .پشت کنکوری بودم و کنکور رد شده بودم .قرار بود چند روز دیگه برم کلاس کنکور ...اه که از هر چی درس بود بدم میومد .اگه اصرارهای صمیم برادرم نبود عمرا دانشگاه می رفتم
صمیم ۶ سال از من بزرگتر بود. هم دانشگاه میرفت هم کار می کرد. با این که برادرم بود اما باهاش صمیمی نبودم. یه جورایی تعصب داشت، یه جوری که چه عرض کنم. الکی به آدم گیر می داد. خدا رو شکر خیلی مراعات مامان رو می کرد وگرنه هر روز یه کتک مفصل ازش می خوردم.
مامانم هم پدر بود برای ما هم مادر. از پدرم زیاد چیزی یادم نمیاد. وقتی ۴ سالم بود توی یه تصادف کشته شد. از پول دیه اش تونستیم این خونه نقلی رو بخریم .
از فامیل هم کسی دور و برمون نبود. فقط هر سال عید همدیگر رو می دیدیم. فامیلهای درجه یکمون یه خاله بود و یه عمو که شهرستان بودن و سرشون به زندگی خودشون گرم بود .
مامانم بعضی وقتها کار خیاطی همسایه ها رو قبول می کرد اما نمی ذاشت صمیم بفهمه. یعنی اگه می فهمید همون موقع پارچه ها رو قیچی قیچی می کرد. آخه مامانم قلبش مریض بود و نباید کار می کرد. اما با کار نیمه وقتی که صمیم داشت زندگی به همین سادگیها هم نمی چرخید.
خیلی دلم می خواست من هم برم سر کار اما صمیم نمی ذاشت. اول از همه که دم از غیرت و این چرت وپرتها می زد بعد هم اینکه می گفت تو همون درست رو ادامه بدی خیلی هنر کردی.
اما من دوست نداشتم درس بخونم. هر سال با نمره لب مرز قبول می شدم.
چه برسه به دانشگاه که اول باید از غول کنکور رد می شدم.
شیر آب رو بستم و یه نفس تازه کشیدم. وای که من چقدر بوی موزایک ها و آجر های خیس شده رو دوست داشتم.
با صدای چرخیدن کلید روی در به طرف در کوچیک حیاط رفتم و در رو باز کردم.
-سلام مامان
-سلام صنم جان. بیا اینها رو از دستم بگیر مادر هلاک شدم
کیسه های خرید رو ازش گرفتم و گفتم :شما که می خواستید خرید کنید چرا به من نگفتید همراهتون بیام؟
در حالیکه چادرش رو از سرش بر می داشت گفت : سر کوچه دیدم حسن آقا میوه تازه آورده یه کم خریدم ...صمیم نیومده؟
به طرف چند پله ای که سطح خونه رو از کف حیاط جدا می کرد رفتم و گفتم: نه هنوز نیومده
دمپاییهام رو در آوردم و داخل شدم و کیسه های میوه رو به آشپزخونه بردم. خونمون زیاد بزرگ نبود. پایین دو تا اتاق تو در تو بود با یه اتاق نقلی کنار آشپزخونه که اتاق صمیم بود.
روبروی راهرو پله ها بودن که به طبقه بالا و پشت بوم راه داشت. طبقه دوم دو تا اتاق تو در تو بود که چند تا مبل قدیمی توش بود. در اصل پذیرایی بود. پاگرد وسط هم که درست روبروی راه رو پایین بود حمام بود و اما مهمترین قسمت خونه, گلاب به روتون دستشویی بود که مثل خیلی از خونه های قدیمی گوشه حیاط بود.
و اما اصل کاری اتاق من. اتاق من یه سوییت خوشگل برای خودش بود... زیر زمین!!
البته من خیلی روش کار کرده بودم. با پس انداز های خودم و کمک مامان و در نهایت التماسهای من، کف اونجا رو سرامیک سفید کرده بودیم.
اندازه کل زیر زمین ۲۰ متر هم نبود که با یه پرده سفید حریرکه از دو طرف جمعش کرده بودم آشپزخونه رو از اتاقم جدا میکرد. البته منظورم از آشپزخونه یه سینک کوچیک بود که یه کابینت کوچولو بالاش بود همین.
وسط اتاقم یه فرش پشمالو به رنگ بنفش بود که با دیوارهای یاسی رنگ اونجا همخونی داشت. یه تخت چوبی هم داشتم که با پاچه سفید و بالشهای کوچیک بنفش و یاسی تزیین کرده بودم در کل همه چیز به رنگ سفید و بنفش و یاسی بود.
من عاشق اونجا بودم. فقط و فقط به خودم اختصاص داشت حتی صمیم هم زیاد اونجا نمی اومد. بجز موقع غذا و خواب من بالا پیدام نمی شد. حتی اگه جرات داشتم شبها هم اونجا می خوابیدم.
*****
-صنم گوشهات رو باز کن. تو خیابون هرهر کر کر نمی کنی ها... صاف از خونه میری، صاف بر می گردی!
-صمیم یه جوری حرف میزنی که انگار من بچه کلاس اولی هستم!
یه چشم غره از اونهای که آدم خودش رو خیس می کرد بهم انداخت، بعد هم بلند شد و رفت تو اتاقش تا حاضر شه بره دانشگاه .چایم رو نصفه گذاشتم تو سفره و بلند شدم.
-چرا صبحانه ات رو نمی خوری مادر
-مگه صمیم اعصاب برای آدم می ذاره
-حرف بدی نزد که مادر
-ا ...مامان شما هم که هی طرفداریش رو بکنید، حالا نه این که من همیشه تو خیابونا ولو هستم باید اینجوری هم بگه.
مادرم لبش رو گاز گرفت و به اتاق صمیم اشاره کرد. شونه هم رو بالا انداختم. اما یه نگاه به در اتاقش انداختم تا مطمئن بشم در اتاقش بسته اس و صدای من رو نشنیده. وقتی مطمئن شدم در بسته اس خیلی آروم گفتم: کی میشه این زن بگیره من از دستش خالص بشم
مامانم سری تکون داد و بقیه چایش رو سر کشید.
****
هنوز مقنعه ام رو روی سرم تنظیم نکرده بودم که زنگ خونه به صدا در اومد. هول هولکی مقنعه ام رو درست کردم و رفتم بیرون و در رو باز کردم.
-سلام مینا خانوم
-سلام خانوم خانوما ..خوبی.
یه روب*و*سی باهاش کردم و در حالیکه در رو می بستم گفتم: من خوبم
مینا تنها دوست صمیمی بود که من داشتم. یه دختر شاد و سر زنده و بر عکس من آزاد. تک فرزند بود که با پدر و نامادریش زندگی می کرد. مادرش وقتی مینا ۶ سالش بود از پدرش جدا شده بود و با خانواده اش به اروپا رفته بود.
بعضی وقتا بهش حسودی می کردم هر کاری می کرد کسی نبود بهش گیر بده. البته خیلی از اخلاقش خوشم نمیومد. مثلا این که توی خیابون زیادی می خندید یا این که با متلک هر پسری یه جوابی تو آستین داشت. صمیم هم که یه بار اون رو دیده بود بهم گفته بود که حق ندارم با مینا برم و بیام. اما من دوستش داشتم. در کل مهربون و خاکی بود و حاضر نبودم به خاطر حرف یا نظر صمیم از دوستی با مینا دست بکشم.
**********
داشتم چایی می ریختم برای خودم ببرم پایین که صدای صمیم رو شنیدم که با مامان حرف میزد .دو تا استکان دیگه هم چایی ریختم و برای مامان و صمیم بردم .
صمیم: مامان من می شناسمش پسر خوبیه. فقط این که الان به طور موقت به یه جایی احتیاج داره. مثل اینکه با خانواده اش مشکل پیدا کرده. وقتی گفت برای مدتی یه جایی می خواد که م*س*تقل باشه فکر کردم با همون حسن آقا صحبت کنم یه جایی رو براش پیدا کنه. اما وقتی گفت در ماه چه قدر می خواد پرداخت کنه سرم سوت کشید.
من که همونطور وایساده بودم سینی رو جلوی صمیم گذاشتم و گفتم: اینجا چه خبره به من هم بگید.
بعد هم کنار مامان روبروی صمیم نشستم .صمیم اخمهاش رو تو هم کرد و گفت : اینجا نشستی که چی ؟
-وا ..نشینم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمونطور که اخم کرده بود یه ابروش رو انداخت بالا و گفت :حالا که نشستی ساکت باش و حرف نزن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحیف که ازش می ترسیدم وگرنه یه جواب درست و حسابی بهش می دادم تا عقده این همه سال بر طرف بشه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبهام رو جمع کردم و نگاهم رو ازش گرفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصمیم رو به مامان گفت: خب چی میگی مامان؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-والا نمی دونم چی بگم مادر. تو که خودت میدونی (به من اشاره کرد )هر کسی رو نمیشه آورد خونه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مامان جان من که الکی حرفی نمی زنم. می شناسمش که میگم. خودم حواسم هست. تازه قرار نیست که بیاد بالا با ما زندگی کنه. اون خودش پزشکی میخونه. یا دانشگاه هستش یا بیمارستان. فقط برای خواب میاد . بعضی وقتها هم که خونه هستش یا من هستم یا شماT مامان کرایه خوبی میده. حتی از حقوق من هم بیشتر میده .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن که داشتم از فضولی می مردم طاقت نیاوردم و گفتم: به من هم بگید چه خبره. ناسلامتی من هم جزیی از این خانواده هستم ها.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصمیم چاییش رو از تو سینی برداشت و بدون توجه به من رو به مامان گفت: چی میگید مامان
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان یه نفس بلند کشید و گفت: اگه بهش اعتماد داری من هم حرفی ندارم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصمیم چاییش رو تو سینی گذاشت و گفت: اعتماد بهش دارم که می گم بیاد دیگه. الان بهش زنگ می زنم میگم هر وقت تونست بیاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد رو به من گفت : صنم هر چی خرت و پرت داری از زیر زمین جمع کن بیار بالا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تعجب گفتم: برای چی ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-برای اینکه من میگم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد هم موبایلش رو برداشت و در حالیکه شماره میگرفت رفت حیاط
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرو به مامان گفتم : مامان صمیم چی میگه؟ اصلا اینجا چه خبره ؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- قراره یکی از دوستاش بیاد اینجا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تعجب گفتم: دوستش پسره !!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان یه نگاه به من انداخت و گفت : نه پس دختره... چه حرفهایی میزنی تو صنم !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-والا تعجب کردم1 حالا قراره برای شام بیاد?
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه استکان از توی سینی بر داشت و گفت: نه. قراره بیاد م*س*تاجر بشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیگه داشتم شاخ در می اوردم. اول اینکه صمیم چه طور پا روی غیرتش گذاشته بود که یه پسر پاش رو تو اون خونه بزاره و دوم اینکه این خونه فسقلی جایی برای م*س*تاجر نداشت!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم : مامان من دارم گیج میزنم! م*س*تاجر بشه! اونوقت کجا ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-قراره همون زیر زمین رو کرایه کنه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمثل فنر از جام پریدم و گفته : چی؟ اتاق من!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان خیلی خونسرد گفت: وا صنم ..چرا داد میزنی ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مامان اصلا از فکر اینکه من اون اتاقم رو دو دستی تقدیم صمیم و دوستش کنم بیاین بیرون. من به هیچ وجه کوتاه نمیام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای صمیم از پشت سرم اومد: تو غلط می کنی. هر چی هیچی نمیگم پرو تر میشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سمتش چرخیدم و گفتم: آقا صمیم از فکر اون زیر زمین بیا بیرون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحالت صورتش رو طوری کرد که یعنی خفه. بعد هم نشست و رو به مامان گفت: بهش زنگ زدم قراره تا شب جواب بده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن دیگه داشتم قاطی می کردم .با صدای بلند گفتم : آقا صمیم ما که تاحالا م*س*تاجر نداشتیم ،حالا چی شده شما یاد م*س*تاجر افتادید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه حبه قند گوشه لپش گذاشت و گفت : با این که مجبور نیستم بهت بگم اما میگم چون تا خود شب یه ریز ور میزنی. رامین قراره یه مدت اینجا م*س*تقل بشه تا اختلافی که با خانواده اش داره حل بشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مگه هر کی قهر می کنه باید پاشه بیاد اینجا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-دیگه داری زیادی حرف میزنی ها
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اصلا تو چرا اتاق خودت رو اجاره نمیدی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-یه ذره عقل تو اون کله بی مغزت نیست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان گفت : بس کنید دیگه شما هم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیش مامان نشستم و رو به مامان گفتم: در هر صورت از فکر اون زیرزمین بیاین بیرون. مگه اینجا گدا خونه یا خانه خیریه اس؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه دفعه صمیم به طرفم براق شد و با صدای بلند گفت: دهنت رو ببیند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن هم پرو از موقیعت این که مامان اونجاس و صمیم نمی تونه بیشتر از این پاش رو از گلیمش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدراز تر کنه گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمگه دروغ میگم؟ اگه گدا نبود که چشم به اون فسقل زیر زمین نداشت!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصمیم با همون حالت عصبی جواب داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرامین با پول تو جیبش میتونه کل این خونه رو بخره، اگر هم می خواد بیاد اینجا برای اینکه ما به پولش احتیاج داریم. تازه امیدوار هم نباش اون گوز دونی رو برای زندگی قبول کنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-حالا خوبه گوز دونیه اونطوری دندونت رو براش تیز کردی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه دفعه یه حبه قند به طرفم پرت کرد و گفت: خفه میشی یا خودم خفه ات کنم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان یه لا اله الا الله گفت و به من چشم غره رفت. من هم که بغض کرده بودم بلند شدم و با حالت دو رفتم پناهگاه خودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز همون لحظه از رامین بدم اومد و با خودم شر ط کردم اگه اومد و اون زیر زمین رو از چنگم در آورد تلافی کنم و نذارم یه آب خوش از گلوش پایین بره... پسره عوضی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir********
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نه مینا، محاله بزارم یه آب خوش از گلوش پایین بره.حالا ببین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-والا تو خلی. من از خدام بود یه پسر میشد م*س*تاجر ما .میگم حالا خدا کنه سرش به تنش بیارزه !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-برو بابا تو هم. من تو چه فکریم تو تو چه فکری!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-تو یا تختت کمه. با این قیافه همه رو اسیر خودت کردی اما تو اصلا توی این خطها نیستی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-حالا همچی میگی همه رو اسیر خودت کردی که والا خودم هم باورم شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیکی آروم زد تو سرم و گفت : پس هومن چی بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا این حرفش یاد اونروز افتادم که مینا با دوست پسرش سامان قرار داشت و به من نگفته بود. وقتی به هوای خرید یه بلوز وارد یه مغازه شد یه راست رفت طرف یکی از پسرهایی که انجا بود و باهاش گرم احوال پرسی کرد. اول فکر کردم شاید یکی از اقوامش هستش ، اما وقتی دیدم حسابی گرم گرفته دوزاریم افتاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز دستش خیلی عصبانی شدم می دونست من از این کارها خوشم نمیاد. اخمهام رو تو هم کردم و بهش نگاه کردم. خودش فهمید اومد طرفم و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصنم اگه می گفتم کجا میام که باهم نمی اومدی... می اومدی ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمهام رو ریز کردم و گفتم : رو تو برم مینا...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسامان گفت : مینا جان معرفی نمی کنی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمینا به طرف اونها برگشت و گفت : دوستم ..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقبل از این که اسم من رو بگه یه نشگون ازش گرفتم که دادش هوا رفت. سامان با دوستش خندیدن و دوستش گفت: سخت نگیرید..من هومن هستم و ایشون هم که سامان دوست مینا... حالا میشه یه خورده اون اخماتون رو باز کنید. دوست ندارم اولین برخوردمون اینطوری باشه .حیف این صورت خوشگل نیست!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین دیگه چقدر پرو بود. اخمهام رو بیشتر در هم کردم و گفتم : اشتباه گرفتید آقا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد هم رو به مینا کردم و گفتم :من رفتم تو هم تا هر موقع می خوای اینجا بمون .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمینا : کجای تو ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چی گفتی ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-می گم کجایی ..اصلا فهمیدی چی گفتم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه دم در خونمون رسیدیم کلید انداختم و گفتم: حواسم نبود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-معلومه ..حالا به کی فکر می کردی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-به تو که چقدر خری
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irطبق عادتش خواست بزنه تو سرم که در رو سریع باز کردم و پریدم تو و در رو محکم بستم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصداش اومد که گفت : فردا که می بینمت ..اون موقع حسابت رو میرسم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستم و بالا بردم و همونطور که بشکن میزدم یه قر از اونهای که زنهای شکم گنده میکنن براش امدم و با آهنگ گفتم : یه قرون بده آش به همین خیال باش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاون همه یه تقه به در زد و رفت .داشتم از خنده رو ده بر می شدم. برگشتم برم تو که با دیدن یه پسر غریبه رو پله ها خشکم زد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخاک تو سرت صنم. یعنی الان برو بمیر. وای چه قر پسر کشی اومدم براش .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا لبخندی که گوشه لبش بود و صورتش رو جذاب تر میکرد بیشتر معذب شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخودمونیمها این صمیم هم عجب دوستهای دختر کشی داشت و رو نکرده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا باز شدن در راهرو نگاهم رو ازش گرفتم. صمیم یه نگاه به من انداخت و با یه اخم نامحسوس گفت: اومدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدام که در نمیومد اما گفتم: سلام
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو بعد به طرف زیرزمین رفتم. آخه همیشه اول به اونجا میرفتم تا لباسهایم رو عوض کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصمیم گفت : کجا میری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبدون اینکه نگاهش کنم گفتم: خب میرم وسایلم رو اونجا بزارم و...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوسط حرفم اومد و گفت: همه وسایلت رو بردم بالا ..دیگه هیچی اونجا نداری
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تعجب به طرفش برگشتم و گفتم: یعنی چی؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه اون دوستش که داشت من رو نگاه میکرد اشاره کرد و گفت :از امروز رامین اونجا م*س*تقر میشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپس این رامین بود. همونی که من به خونش تشنه بودم. باورم نمیشد به این مفتی اون سویت خوشگلم از چنگم در اومده باشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد هم رو به رامین گفت: رامین جان خودت که اونجا رو دیدی .احتیاج نیست هیچ اساسی با خودت بیاری. اونجا همه چیز هست تخت، رختخواب، مامان هم گفت، وسایل مورد احتیاج دیگه هم که خواستی بگو خودش بهت میده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرامین گفت: خیلی چاکرم صمیم ،انشاالله بتونم جبران کنم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصمیم آروم رو شونه اش زد. نگاه رامین به من افتاد با یه حالت نفرت نگاهش کردم. انگاری خودش فهمید چون گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشما هم باید ببخشید که من سبب شدم اونجا رو از دست بدید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irببخشم! کاری میکنم از اینجا اومدن پشیمون بشی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصمیم گفت : نه رامین جان ..اونجا بدون استفاده بود.حالا هم بریم تا با کمک هم کتابها و بقیه وسایلت رو بچینیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز پله ها اومدن پایین و به طرف زیر زمین رفتن که همون موقع صمیم یه چشم قره بهم رفت و اشاره کرد برم بالا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاون لحظه فقط از خدا خواستم ای کاش قدرتی داشتم که با یه مشت می تونستم تو دهن صمیم بزنم و دو تا مشت محکم تر به رامین بزنم که یادش بره کی هست و کی بوده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا نگاهم رفتنشون رو دنبال کردم. وقتی در توسط رامین باز شد و داخل شدن. بغضم ترکید و همونطور که مثل بچه ها گریه می کردم دویدم رفتم بالا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان با دیدن من هول کردو به طرفم اومد: چی شده صنم؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن همینطور گریه می کردم و نمیتونستم جوابش رو بدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-صنم مامان، کسی اذیتت کرده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا سر جواب دادم آره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامانم دستم رو گرفت و گفت : کی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا همون حالت گریه گفتم این پسره خر.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان با حالت نگرانی گفت: کدوم پسر ؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-همین دوست صمیم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-کدوم دوستش؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-همین رامین بیشعور دیگه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامانم لبش رو گاز گرفته و گفت: حرفی بهت زده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا سر گفتم: نه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان کلافه گفت: یه دقیقه آروم بگیر ببینم چی میگی تو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمونطور که از گریه سکسکه ام گرفته بود گفتم :دیدی مامان چه راحت اتاقم رو صاحب شد اون هم با تمام وسایلم!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان آروم زد رو دستم و گفت: صنم دلم هزار راه رفت. این بچه بازی ها چیه !!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مامان من اتاقم رو می خوام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامانم سرش رو تکون دادو گفت: هنوز خیلی بچه ای صنم ..حالا خودت مشکلات زندگی رو می دونی... اون زیر زمین که تو الان داری براش آبغوره می گیری می تونه کمک خرجمون باشه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-من اون زیر زمین رو می خوام به جاش میرم سر کار.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامانم یه پوفی کرد و گفت: هم اخلاق صمیم رو می شناسی که اجازه این کار رو به تو نمیده هم اینکه الان دیگه وقت این حرفها نیست. از امروز دیگه آقا رامین اونجا زندگی می کنه. الان هم پاشو لباست رو عوض کن و یه آبی به سر و صورتت بزن که می خوام سفره رو بندازم بعدش هم برو پایین صداشون کن بیان برای نهار.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاشکهام رو پاک کردم و گفتم: اصلا این صمیم چه طوری غیرتش اجازه داد یه پسر بیاره خونه اینجا م*س*تقل بشه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامانم با سر زنش نگاهم کرد و گفت: صنم پاشو برو اینقدر هم حرف نزن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد هم خودش به طرف آشپز خونه رفت. دماغم رو مثل این بچه ها بالا کشیدم و گفتم: نشونش میدم. حالا یه نهاری نوش جان کنه که برای همیشه مزه اش زیر دندونش بمونه، پست فطرت!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان ظرف پلو رو روی زمین گذاشت و گفت: صنم جان تا من این پلو رو می کشم برو پایین صداشون کن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشالم رو روی سرم انداختم و رفتم بیرون .صدای خنده شون میومد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irای رو آب بخندی که خونه خرابم کردی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه پنجره های کوچیک زیرزمین نگاهی انداختم. پرده ها که همون پرده های سفید حریر بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irواقعا که خجالت داره چطور اون رنگ بنفش و یاسی رنگ رو تحمل می کنه؟!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز پله های زیرزمین پایین رفتم و در زدم. انقدر گرم صحبت بودن که صدای در رو نشنیدن. این دفعه همچی در زدم که صمیم سراسیمه اومد در رو باز کرد. حالا نه اینکه عقده هم داشتم خودم هم از صدای در جا خوردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی دید من پشت درم گفت: چته! چرا مثل وحشیها در می زنی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز این که صمیم همیشه با من بد جور صحبت می کرد شکی نبود اما انتظار نداشتم جلوی اون رامین اینطوری با من حرف بزنه. زیر چشمی به رامین نگاه کردم دیدم کتاب به دست داره من رو نگاه می کنه. چرخیدم و در حالیکه از پله ها بالا می رفتم گفتم: مامان گفت بیاین نهار.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصمیم گفت: تو برو خودمون میاییم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرگشتم طرفش و گفتم: مثل اینکه دارم همین کار رو می کنما.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمهاش رو با خشم گرد کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانقدر چشمهات رو اونجوری کن که بزنه بیرون ..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدمپایی هام رو در آوردم و رو به مامان گفتم: مامان به این صمیم یه چیز بگو ها. اصلا حالش نیست که جلوی کسی باید مثل آدم با من حرف بزنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان گفت: صنم سر به سر صمیم نزار. تو که اخلاقش رو می دونی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ا ا ا ..مامان من سر به سر صمیم می ذارم یا اون؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنوز مامان حرفی نزده بود که صدای یا الله گفتن اومد و بعدش هم صدای صمیم که به رامین تعارف می کرد. شالم رو جلوتر کشیدم و رفتم آشپز خونه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان هم اومد تو آشپزخونه و مشغول کشیدن خورش شد. بعد هم تو یکیشون پر از گوشت کرد و گفت: این رو بذار جلوی آقا رامین
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irای کوفت بخوره... حیف این همه گوشت که قراره بلای نابهنجاری سرشون بیاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبدون اینکه مامان متوجه بشه کلی فلفل قرمز توش خالی کردم و با قاشق همشون زدم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان گفت: چرا اونجا وایسادی الان غذا یخ میکنه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسریع زدم بیرون. صمیم و رامین روی زمین دور سفره نشسته بودن. بدون اینکه به هیچ کدومشون نگاه کنم رفتم طرف رامین و بشقاب خورش رو گذاشتم طرف راستش که جلوی صمیم هم نباشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد هم سریع رفتم و دوتا بشقاب خورش بردم و یکیش رو جلوی صمیم گذاشتم یکیش هم این طرف سفره طرف خودمون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرفتم آشپزخونه به مامان گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان ماست نداریم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-سالاد هست... ماستمون هم زیاد نیست
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خب باشه ممکنه آقا رامین ماست دوست داشته باشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irای حیفه آقایی که من به این گفتم... اما خب باید آبروداری می کردم مامان شک نکنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان از رو زمین بلند شد و گفت: راست می گیها...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداشت می رفت طرف یخچال که گفتم: مامان شما برو پیششون من میارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان چادرش رو که روی شونه هاش افتاده بود رو سرش انداخت و از آشپز خونه بیرون رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن هم رفتم سر یخچال و ظرف ماست رو در آوردم و تو دو تا کاسه ریختم و بعد با انگشتم حسابی دور کاسه ها رو تمیز کردم و بعدش هم انگشتم و که ماستی بود خوردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعجب ماستی بود حیف که باید شور میشد. تا می تونستم نمک خالی کردم تو یکیشون. بعد هم با همون انگشت دهنیم همش زدم. وای که من چه کد بانوی تمیزی بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irظرف ماست رو درست گذاشتم جلوش که صمیم یه چشم غره به من رفت و اشاره کرد برم طرف مامان بشینم. این صمیم هم کم داشت آخه من می رفتم ور دل اون بشینم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرفتم اون طرف سفره کنار مامان نشستم. رامین هم هی تیریپ با شخصیتی بر داشته بود و از مامان تشکر می کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآره تشکر کن... خدا بیامرزتت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمگی مشغول کشیدن غذا شدیم من که روبروی رامین بودم زیر زیرکی حواسم بهش بود. طفلک چقدر هم نخورده بود. کل بشقابش رو پر از خورش کرد و شروع کرد به خوردن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقاشق اول ،دوم و بعد سرفه های صدا دار.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآخ که دلم خنک شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصمیم هی می گفت: چی شد؟!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرفت آب براش بریزه که گفتم: صمیم من شنیدم وقتی غذا تو گلو گیر میکنه نباید آب بخوری خطرناکه, بهتره تا بدتر نشدن محکم پشت کمرش بزنی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصمیم هم نامردی نکرد و محکم میزد پشت کمرش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآی دست گلت درد نکنه داداشم. من می فهمم الان چه دردی می کشه ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرامین دوتا دستش رو بالا برد و به زور به صمیم حالی کرد که نزنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان گفت :بهتر شدی مادر
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنوز صرفه می کرد و چشمهاش پر اشک بود، اما گفت: بله خانوم احمدی بهتر شدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجون خودت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمهاش شده بود رنگ همون فلفل قرمزها.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیدم نگاهش به پارچ آبه، دستم رو بردم طرف پارچ و برش داشتم و یه کم برای خودم آب ریختم .دوباره پرش کردم و خوردم ..شاید ۳ یا ۴ مرتبه این کار رو کردم که بی خیال شد و نگاهش به ماست جلوش افتاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irای بمیری، ترکیدم از بس آب خوردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمشکل رامین این بود که خیلی هول می زد هنوز اون یکی قاشق از ماست رو از دهنش در نیاورده بود دستش تو ظرف ماست بود. با دومین قاشق ماست قیافه اش طوری شد که باید کفاره می دادی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخیلی خودم رو کنترل کردم نخندم. لبم رو گاز گرفتم و سرم رو پایین انداختم .مامان و صمیم هم که سرشون به خوردن جمع بود. سرم رو بلند کردم ببینم هنوز زنده اس یا نه که دیدم چشمهاش رو ریز کرده و با یه حالت عصبی داره نگاهم می کنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوای، یعنی فهمیده کار منه ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعجب خلی هستما معلومه که فهمیده وگرنه اینطوری نگاهم نمی کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irراستش یه لحظه کوپ کردم... ترسیدم یه وقت به صمیم بگه... عجب غلطی کردما...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستم رو دراز کردم آب بر دارم که گفت: میشه برای من هم آب بریزید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو لیوانش رو جلو آورد. به ناچار براش آب ریختم. همونطور که آب رو سر می کشد به من نگاه می کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآب خوردنش که تموم شد یه لبخند معنی دار زد. معنی اش رو نفهمیدم اما یه اخم کردم و به صمیم نگاه کردم که مثل این قحطی زده ها مشغول خوردن بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخوشا به غیرتت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره یه نگاهش کردم و بیشتر بهش اخم کردم. اون هم لبخندش پررنگتر شد و مشغول خوردن شد اما فقط از برنجش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپرو ...حداقل حرمت اون کوه نمکی رو که خوردی نگه می داشتی ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبی چشم و رو... امیدوارم با اون همه فلفلی که خوردی نتونی تخلیه کنی و از سوختنش آتیش بگیری!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزودتر از همه از سر سفره بلند شد و همونطور که بشقاب به دست بود رو به مامان گفت: دست شما درد نکنه، زن عمو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچایی نخورده چه زود پسر خاله شد ..زن عمو !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان جواب داد: آقا رامین شما که چیزی نخوردی مادر، دوست نداشتی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-این چه حرفیه. خیلی هم خوشمزه بود .فقط من بعضی وقتا سوزش معده دارم باید مراعات کنم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irای پست فطرت ....ببین چه طوری از سر خودش باز کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداشت به طرف آشپزخونه میرفت که صمیم گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرامین جان تو بشین. صنم بشقابت رو میبره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین یعنی بلند شم و بشقاب رو از دستش بگیرم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irواقعا که کلفت آقا هم شده بودیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز سر سفره بلند شدم و بشقاب خودم رو هم برداشتم که مثلا به خاطر تو بلند نشدم. با حرص بشقاب رو از دستش گرفتم و به آشپزخونه بردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچند لحظه بعد مامان بشقاب به دست وارد شد و گفت: صنم جان زود برو بقیه ظرفها رو بیار. آقا رامین داره جمع می کنه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خب جمع کنه .کار شاقی نکرده .خورده باید هم جمع کنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان انگشتش رو به دهن گرفت و گفت: زشته صنم یه وقت صدات بره بیرون
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خب بره ..خوبه حالا ما صاحب خونه اش هستیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان سری از تاسف برام تکون داد و یه دستمال بهم داد و گفت : برو سفره رو پاک کن ،کمتر هم حرف بزن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستمال رو گرفتم و قبل از این که برم بیرون صمیم ظرف به دست وارد آشپزخونه شد و ظرف ها رو به طرف سینک برد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچه عجب، ما نمردیم و دیدیم این آقا صمیم کار کرد. رفتم بیرون دیدم رامین داره نونهای توی سفره رو بر می داره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبدون اینکه نگاهش کنم با یه اخم نامحسوس گفتم: می شه برید کنار می خوام سفره رو پاک کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرش رو بالا گرفت و بلند شد. می خواستم بشینم که گفت : نکنه این اخمتون برای اینکه از دست پخت شما تعریف نکردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصورتم رو جمع کردم و گفتم: چی ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-هیچی ..دست پختت حرف نداشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا طعنه گفتم: برای همین داشتی خفه میشدی ؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه نگاه به طرف آشپز خونه انداخت و وقتی دید کسی نمیاد گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفکر می کردم چون خوشگلی صمیم قایمت کرده بوده ،اما حالا فهمیدم چون کم داری صمیم این کار رو کرده که آبروش نره، چقدر حیفه آدم خوشگل باشه اما بی عقل باشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرفتم جواب درست و حسابی بهش بدم که صمیم سر و کله اش پیدا شد. از ترس اینکه ما رو در حال حرف زدن دیده باشه مثل تپاله خودم رو ولو کردم رو زمین و تند تند سفره رو دستمال کشیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصمیم هم نونها رو از دست رامین گرفت و گفت: رامین جان چایی الان میخوری یا بعد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بعد می خورم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-باشه. من این نونها رو ببرم میام پایین پیشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد هم رفت آشپزخونه .رامین هم سریع گفت: خدا آخر عاقبت ما رو بخیر کنه با یه صاحب خونه دیوونه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیگه داشت گنده تر از دهنش حرف می زد. به طرفش براق شدم و گفتم : کسی برات دعوت نامه نفرستاده بود. حالا هم دیر نشده جل و پلاست رو جمع کن هری...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخودم مونده بودم که چطور اینقدر بی ادب باهاش حرف می زنم اما آخه این خیلی پرو بود .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاول از لحن حرف زدنم جا خورد اما لحظه ای بعد گفت: نه دیگه مشتری شدم. تازه قراره مدت زمانش رو هم بیشتر کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد هم بدون اینکه منتظر جواب من بمونه رفت بیرون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا حرص دستمال رو پرت کردم توی سفره. صمیم هم همون موقع از آشپزخونه اومد بیرون و گفت: تو چرا این قدر معطل میکنی. زود باش دیگه. یه ساعت دیگه هم دوتا چایی بیار پایین
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تندی گفتم: به من چه .مگه من کلفت شمام؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاومد طرفم و طبق عادتش با دستش سرم رو به عقب هول داد و گفت: دهنت و ببند تاخودم نبستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم: نمی بندم. خوبه والا آقا صمیم احمدی که تا بحال نمی ذاشت خواهرش دو دقیقه تو خیابون وایسه که مبادا نگاه یه غریبه بهش بیوفته یکی که معلوم نیست کیه آورده تو خونه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنوز حرفم تموم نشده بود که با پشت دستش محکم زد تو دهنم و گفت: خفه شو...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان همون موقع اومد و با دیدن من رو به صمیم گفت: چکار کردی صمیم ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصمیم با صدایی بسیار عصبی که سعی می کرد بالا نره گفت: به من می گی... این چشم سفید بخاطر اون زیر زمین لعنتی هر چی از دهنش در میاد میگه و حرمت ها رو شکسته.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد هم دوباره رو به من کرد و گفت : صنم به خاک بابا قسم, اگه یه بار دیگه ببینم از این غلطها کردی و گنده تر از دهنت حرف زدی خودم می کشمت... فهمیدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخون لبم رو پاک کردم می خواستم بگم کلاهت رو بذار بالا تر آقا صمیم، اما با صدای فریاد بلندش که هوار زد: فهمیدی صنــــــم، فقط سرم رو تکون دادم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان آروم به صورتش زد و گفت: بسه،الان صداتون میره بیرون...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز چشمهای صمیم می تونستم بخونم دلش میخواد له و لورده ام کنه اما بخاطر حضور مامان خودش رو کنترل کرده. از جام بلند شدم و آشپزخونه رفتم. صدای در رو شنیدم که نشون از این میداد صمیم بیرون رفته.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان سریع اومد تو آشپزخونه و گفت: صنم دوباره چی گفتی صمیم اینطوری کرد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر حالیکه سعی میکردم بغضم نشکنه گفتم : حقیقت رو گفتم مامان, حقیقت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-صنم این زبون درازت همیشه کار دستت داده. بچه که نیستی این کارها رو می کنی. به خودت بیا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- شما همیشه طرف اون رو گرفتید چون پسره. مامان از هر چی پسره بدم میاد، حالم ازشون بهم می خوره. هر چی که به نفع خودشونه انجام میدن و همیشه هم حق به جانب هستن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-صنم بس کن. دختر تو چرا اینطوری شدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحرف زدن با مامان فایده نداشت. اگه صمیم می گفت روز شبه مامان هم قبول می کرد. شالم رو از روی سرم در آوردم و به مامان گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاصلا بی خیال مامان وسایلم کو؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-صمیم گذاشته تو اتاقش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر حالیکه از آشپزخونه بیرون میومدم رو به مامان گفتم: ظرفها رو دست نزنید من لباسم رو عوض کنم خودم میام می شورم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشب نشسته بودم و داشتم وسایلم رو که صمیم یه گوشه اتاقش تلنبار کرده بود رو جمع و جور می کردم. هر وقت چشمم به وسایلم میافتد صد تا در و وری به رامین می دادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irببین عاقبت ما چی شد، ای تف به روت که کاری کردی هم آواره بشم هم صمیم اونطوری دست روم بلند کنه ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصمیم اومد توی اتاقم و بدون اینکه به من نگاهی کنه رختخوابش رو پهن کرد. من هم بیخیال مشغول بودم. از دستش خیلی دلخور بودم درسته همیشه من رو اذیت می کرد اما انتظار نداشتم به خاطر اون رامین... بزنه توی دهنم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irای که امیدوارم یه روزی خوراک لولو بشه این رامین ...الهی آمین
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصمیم توی جاش دراز کشید و با بد اخلاقی گفت: اون برق رو خاموش کن، می خوام بخوابم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمونطور که به کارم ادامه می دادم گفتم : می بینی که کار دارم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستش رو از روی پیشونیش بر داشت وگفت :صنم نزار صدام بلند شه، زود این برق رو خاموش کن و برو بیرون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا اوقات تلخی لباسی که دستم بود رو پرت کردم رو زمین و در حینی که از اتاق خارج می شدم گفتم: پس من باید با این همه وسایلم چه غلطی بکنم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر رو پشت سرم بستم و رو به مامان که داشت قرص هاش رو می خورد گفتم :مامان من با این همه وسیله چه کار کنم صمیم هم که هی میره رو اعصاب من.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان گفت: صنم چرا تو این همه بهونه گیر شدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مامان من بهونه نمی گیرم... میگم با اون همه وسیله که صمیم اونجا تلنبار کرده چه کنم... والا نه می دونم لباسهام رو کجا بزارم نه کتاب و دفترم... بقیه وسایل هم که بماند...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان توی رختخوابش دراز کشید و گفت: فردا که صمیم رفت وسایلت رو بردار ببر بالا توی اون یکی اتاقش جا بده. یه پرده هم وسطش بکش از پذیرایی جدا شه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفکر خوبی بود اما باز راحت نبودم ..اونجا خیلی دم دست بود .صمیم می تونست اونجا رو به راحتی سرک بکشه .مخصوصا که درش هم شیشه ای بود و قفل نمی شد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما خوب بهتر از در به دری بود..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم: باشه اما مامان من تخت و بقیه وسایلم رو هم میرم از زیر زمین میارما ..سویت مبله به آقا اجاره ندادیم که ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای خر و پف مامان بهم حالی کرد که داشتم برای خودم حرف می زدم. به ساعت نگاه کردم ساعت ۱۱ بود. اگه مامان نبود همچین جفت پا می رفتم رو زمین که رامین نصف شبی از ترس سنکوپ کنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما عیب نداره به موقعش این کار رو می کنم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآخه من هر وقت پایین بودم صدای پای مامان و صمیم که راه می رفتن و یا حتی با هم حرف میزدن رو می شنیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحالا نکنه این رامین که مثل موش کور اونجا لونه کرده فهمیده باشه صمیم زده تو دهنم... آخه صمیم همینطوری هم صداش بلند بود چه برسه به اینکه عصبانی هم باشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا مشت زدم رو زمین و گفتم: حالت رو می گیرم خر خاکی .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد هم بلند شدم و رفتم ور دل مامان خوابیدم... از فردا شب دیگه میرم بالا بخوابم. چندشم میشه رو رامین بخوابم... منظورم طبقه بالا سر آقاس ..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***********
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصبح با دل درد شدید از خواب بلند شدم... از همون دل درد هایی که دخترا هر ماه گرفتارشن... مال من که وخیم بود بعضی وقتا زیر سرم هم می رفتم... اما ایندفه یه کم زودتر به این بلا گرفتار شده بودم... همش هم بخاطر اعصابم بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-آی مامان دلم... دارم می میرم... مامان... مامان
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنخیر مامان خیال جواب دادن نداشت. از جام بلند شدم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوای باید رو تشکی هم رو هم بشورم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمونطور که دستم رو دلم بود رفتم آشپز خونه... مامان با همون دست خط ابتدایش نوشته بود :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن با زهرا خانوم رفتم بازار... نهار تو یخچاله... بخور برای آقا رامین هم ببر...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irای خدا من چه کار کنم ...کلفتیه این هم باید بکنیم... عمرا ببرم... چشم ندارم ببینمش حالا براش نهار هم ببرم... اصلا مگه این خونه اس... آخ دلم ..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرفتم تو اتاق صمیم و لباسم رو عوض کردم... اما هرچی دنبال مورد نیازم گشتم پیدا نکردم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irای وای نکنه صمیم اون رو نیاورده... آخه زیر تخت گذاشته بودم... یعنی خوب شد چشمش بهش نیوفتاده اما حالا چطوری برم اون رو بردارم..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیواش یواش در رو باز کردم و از پله ها رفتم پایین .آخه باید دستشویی هم می رفتم داشتم به تمام معنا می ترکیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه سرک کشیدم، پرده ها هنوز کشیده بود... درسته که حریر بود اما تو روز, داخل هیچی معلوم نبود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرفتم و با احتیاط در دستشویی فشار دادم تا باز بشه. اما بسته بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irموندم دستگیره رو پایین بدم یهو برم تو یا در بزنم ..اما باید در می زدم اول صبحی حوصله صحنه وحشتناک نداشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاصلا شاید هم خونه نبود... آخه صمیم خودش گفت یا دانشگاهه یا بیمارستان... تحفه نیمچه دکتر هم هست... حالا قرار دکتر چی بشه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگوشهام رو به در نزدیک کردم ببینم اصلا صدایی میاد یا نه... یه دفعه در باز شد و من سریع سرم رو عقب کشیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صورت خیس و حوله به دست اول با تعجب نگاهم کرد، اما بعدا نگاهش شیطون شد و گفت: بابا تو دیگه چه صاحبخونه ای هستی. آمار مصرف آب رو با آفتابه ما هم داری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقیافه اش که همینجوری هم با اعصاب ما بازی می کرد اون لحظه هم یه لحظه دلم بد جور تیر کشید که با عث شد چهره هم تو هم بره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستهاش رو بالا برد و گفت: خوب بابا چرا میزنی ..بفرما همش مال تو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو به دستشویی اشاره کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا عصبانیت گفتم: واقعا برای جامه خودمون متاسفم که تو می خوای بشی دکتر مملکتش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ا ا ا ا ...پس آمار من رو هم از صمیم گرفتی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نخیر بنده اصلا خوش ندارم حرفی از تو غاصب بشنوم چه برسه اینکه بخوام در موردت اطلاعات هم جمع کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه چشمکی زد و گفت: حالا من چی رو غصب کردم که اینطوری میگی ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خونه ام رو... این دیگه پرسیدن داشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-منظور از خونه ات اینجاست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو به قلبش اشاره کرد .بعد هم ادامه داد : شرمنده خوش ندارم اونجا سکونت کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-این اعتماد به نفست من رو کشته... تو کی باشی که بخوام تو رو به قلبم راه بدم .آدم قحطه ..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-حالا التماس نکن ...نظرم عوض نمیشه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-واقعا که خیلی رو داری... من موندم چرا صمیم به حرف من پی نمیبره که تو آدم درستی نیستی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمونطور که از کنارم رد میشد و به طرف زیر زمین می رفت گفت: مثل اینکه باز هم دلت ه*و*س کتک صمیم رو کرده ها.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپست فطرت ..پس فهمیده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه دفعه درد بد جوری تو دلم پیچید که سبب شد دولا بشم و یه آخ بگم و لبم رو از درد گاز بگیرم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرامین اومد بالا سرم و گفت :چی شد؟ حالت خوبه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستم رو از رو دلم بر داشتم و گفتم :به تو چه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد هم رفتم داخل دستشویی و در رو محکم بستم. اینقدر دلم درد می کرد که می خواستم فریاد بزنم... چند دقیقه ای اون تو موندم کارم رو که کردم صورتم رو آب زدم. بد جور به مورد نیازم احتیاج داشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخدایا حالا چه کنم... مامان کی میخواد بیاد؟ من تا کی باید اینجا بمونم؟ ای کاش می تونستم برم و از زیر تخت اون رو بر دارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآروم در دستشویی رو باز کردم ...نبود. با چهره در هم اومدم بیرون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irناخودآگاه یه دستم می رفت رو شکم و یه دستم می رفت به کمرم. من باید حتما میرفتم و اون چیزی رو که می خواستم رو از زیر تخت بر می داشتم ..حالا خدا کنه چشم این بهش نیوفتاده باشه، پسره بی حیا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه در زیر زمین نگاه کردم، باید می رفتم. مامان هم که معلوم نبود کی میاد .دل و زدم به دریا به خاطر موقعیتم باید غرورم رو زیر پا می ذاشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز پله ها رفتم پایین و چند ضربه به در زدم. بعد از چند لحظه در رو باز کرد. اول به چهره ام دقیق شد و بعد گفت:حالت خوب نیست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا ترش رویی گفتم : یه بار پرسیدی، جوابش رو هم گرفتی؟ حالا هم اومدم بگم صمیم تمام وسایلم رو نیورده بالا، عصری هم باید برم کلاس به وسایلم احتیاج دارم .حالا هم بیاین بیرون من برم وسایلم رو بر دارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستش رو به چهار چوب در گرفت و گفت: هر چی میخوای بگو خودم میارم. خوش ندارم یه دختر پاش رو بزاره اینجا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخدا آخه چقدر این بنده رو عوضی آفریدی ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم :من هم خوش ندارم یه پسر دست به وسایل من بزنه، دوست ندارم چرکی بشه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه پوزخند زد وگفت: اگه منظورت وسایل زیر تخته که باید بگم من اصلا به اونها احتیاجی ندارم ...بیا برو خودت برش دار.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد هم دستش رو از چهار چوب در برداشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوای، دلم می خواست اون موقع می شدم یه قطره آب و می رفتم لای جرز های زمین. مطمئنم رنگم که مثل گچ شده بود حالا از خجالت به رنگ لبو شده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز کنارم رد شد و در حالیکه از پله ها بالا می رفت گفت : تا بعد از ظهر که بر می گردم همه وسایلت رو جمع کن و با خودت ببر. خوشم نمیاد به این بهانه هی در اینجا رو بزنی... یادتم باشه که فضولی نکنی و دست به وسایل من نزنی ..هر چند که می دونم شما دخترا جز سرک کشیدن تو کار دیگران کار دیگه ای ندارید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی رفت از عصبانیت یه داد زدم و با دست کبوندم به در که دادم هوا رفت. از اون طرف هم که دل و کمرم داشت می ترکید... یه تف انداختم جلوی در که آرزو کردم کاش صورت اون بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرفتم تو. انقدر قاطی بودم که توجه به اطراف نکردم. اول رو تختی رو کنار زدم و اونها رو برداشتم و بعد سریع همه سوراخ سنبه هایی رو که چیزی گذاشته بودم و سرک کشیدم چیزی نمونده باشه تا اتو دست اون مردک بدم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاصلا مگه بد چیزی بوده که من باید خجالت بکشم. یه چیز طبیعیه ..اون باید خجالت بکشه که اون حرف رو زد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما داشتم خودم رو گول میزدم. من از خجالت دیگه روم نمیشد تو چشماش نگاه کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهم افتاد به یه عینک آفتابی که مارک FOX بود. می دونستم خیلی گرونه به تیپ آقای دکتر بعد از ما هم که می خورد اصلش رو خریده باشه. سرم رو تکون دادم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irطفلک عینکه زیر کی باید له بشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرفتم و عینک رو برداشتم و زیر تشک تخت گذاشتم... البته دسته هاش رو باز گذاشتم که حسابی آسیب ببینه و غیر قابل استفاده بشه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین هم سهم تو ..پسره از خود راضیه پرو... حیف که با صمیم قهرم وگرنه کاری می کردم با وسایلت بندازتت تو کوچه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصنم خاموش... کی به حرف تو گوش میده که صمیم گوش بده... بهتره تو به مبارزه خودت ادامه بدی به هیچ کس هم کار نداشته باشی... آره اینطوری بهتره دختر مبارز...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیش به سوی جهاد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه لقمه نون گذاشتم دهنم و سریع دوتا قرص بالا رفتم بلکه در شکمم کمتر بشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرفتم سر جام دراز بکشم که چشمم به رو تشکی خورد. کلافه و عصبی درش آوردم و رفتم تو حموم تشت رو پر کردم و شروع کردم به شستن رو تشکی و لباسهام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنوز هم دل و کمرم درد می کرد اما باید تمومش می کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآبش رو چلوندم و پهنش کردم رو طناب توی حیاط. داشتم تو طناب صافش می کردم که یهو یادم افتاد اگه رامین بیاد و این رو ببینه اینجا پهنه، می فهمه جریان چی بوده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irای خدا این جنس مونث چی بود که شما آفریدی؟ هر چی درد و بلاس رو که واسه ما ها آفریدی؟ شکرت خدا، اما این حق نبود. چطور مردا راست راست راه برن و هیچ چیزشون هم نشه؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنوز داشتم غر می زدم که در حیاط باز شد و آینه دق من نون به دست وارد شد... همچین گفت تا من بر می گردم وسایلت رو جمع کن که فکر کردم خبرش می ره و شب بر می گرده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا حرص رو تشکی رو از روی طناب برداشتم و پرتش کردم توی تشت. حالا روم هم نمیشد بهش نگاه کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی صدای پاش رو از پشت سرم شنیدم که رد میشد و به طرف پله های زمین می رفت زیر چشمی نگاهش کردم. پشتش به من بود و به نظرم داشت یه تیکه نون میذاشت دهنش .یه لحظه نگاهم رفت به هیکلش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقد بلند و چهار شونه بود، هیکلش از صمیم ورزیده تر بود آخه صمیم صبحها با چند تا از رفیقاش تو پارک قرار می ذاشت، یه ساعت تمام می رفت ورزش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاگه اخلاقش خوب بود قابل تحمل بود اما حیف که آدم نیست... تار عنکبوت، ببین چطوری چسبیده به این زیر زمین ما ول کن هم نیست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه دماغم چینی دادم و با نفرت نگاهش کردم که همون لحظه به طرفم برگشت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنون می خوای؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-می گم نون می خوای که اینجوری زل زدی به من؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-من به تو نگاه نمی کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-پس اون ننه ام بود که داشت با چشمهاش قورتم می داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-تو جدای اینکه کم داری خیال باف هم هستی... بهتره خودت رو به دکتر نشون بدی، حیفی از دست بری.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه لبخند زد و گفت: دیدی ازت اعتراف گرفتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اعتراف؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اره دیگه خودت الان گفتی حیفم از دست برم. این نشون میده که دلت رو بردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا عصبانیت تشت رو از رو زمین بر داشتم و گفتم: تو دیوانه ای... من موندم صمیم چطور به فطرت کثیف تو پی نبرده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای قهقهه اش تو حیاط پیچید. با تنفر روم رو ازش به گردوندم و با سرعت از پله ها بالا رفتم و در و محکم بهم کبوندم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتشت رو محکم کبوندم زمین
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-صمیم کم بود این هم بهش اضافه شد... حالم از هر چی پسره بهم می خوره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا این که دوتا قرص خورده بودم اما هنوز حالم بد بود. رفتم یه ملحفه انداختم زمین و خوابیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا بسته شدن در دو متر پریدم هوا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوای صنم نکنه این اومده حسابت رو برسه. بالشت رو بر داشتم و به حالت تهاجمی جلوی خودم گرفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان از راهرو اومد تو و با تعجب به من نگاه کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-این چیه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبالشت رو پایین آوردم و گفتم: سلام ...خب بالشته دیگه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچادرش رو از سرش در آورد و گفت: سلام ...یه وقتا یه کارهایی می کنی که شک می کنم بزرگ شدی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ممنون از تعریفتون... زود امدید!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-کارمون تموم شد الان هم که دیگه یک ظهره... نهار خوردی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نه ..منتظر موندم شما بیاین
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-برای آقا رامین نهار بردی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاخمهام رفت تو هم: مامان مگه من کلفت این هستم... اصلا مگه قراره ما شام و نهار این رو هم تهیه کنیم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان سرش رو تکون داد و گفت: وقتی می گم بچه ای بهت بر می خوره... من خودم گفتم شام و نهار براش درست می کنم، چون الان ما مثل خانواده اون هستیم. گ*ن*ا*ه داره... از خانواده اش که دوره، تازه صمیم می گفت مادر نداره و با پدرش که الان اختلاف پیدا کردن زندگی می کنه... دور و برش هم که فامیلش نیستن همه فرنگن. اون هم مثل صمیم چه فرقی داره، ما باید بهش کمک کنیم که احساس غریبی نکنه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چه قدر هم که اون احساس غریبی میکنه... در ضمن این مشکل ما نیست که اون تنهاس و کس و کارش خارجن...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحامی
۲۳ ساله 00قشنگ بود حتما بخونید🥰
۲ ماه پیشحنانه
00مسخره انقدر ک نتونستم از ی جایی ب بعدو بخونم
۱۰ ماه پیشفاطمه
۱۸ ساله 11سلام بنظرم خیلی رمان زیبا و قشنگی بود خیلی ساده و عاشقانه و به حقیقت هم نزدیک بود.من خیلی دوست داشتم
۲ سال پیشفربد
01خوب و سرگرم کننده..............
۲ سال پیشگل
11بار دومیه که میخونمش رومان قشنگیه☺ 🌷🌷
۲ سال پیششبنم
21با اینکه موضوعش تکراری بود اما قشنگ بود😬
۲ سال پیش...Aytak..
۱۵ ساله 00اهم اهم میتونست موضوعه خوبی باشه. ولی ریدی توش😐💔. ام ببین چیزه نمیخام اعتماد بنفستو ازت بگیرم ولی خوب چیز بود دیه رمام خیلی جالبی نبود. بیشتر تلاش کن💜
۲ سال پیشبِ طُ چِ؟
30نویسنده این چ وضعشه واقعا؟نوشته دختری ب نام صنم ک میخاد رامین رو از اتاقی داخل انباری خونه قبلییییشون بیرون کنه😐😑
۳ سال پیشریحانه
۱۵ ساله 62خیلی خوب بود😍
۳ سال پیشزهرا
۱۳ ساله 64واا نویسنده چرا چرت میگی یعنی چون که اتاق صنم رو رامین گرفت میخواد اونو از خونشون فراری بده ؟ این چه رمانای مسخره ایه که مینویسید
۳ سال پیشM.t
85خدایی رمان خوب و قشنگیه👌
۴ سال پیش۰۰
74عالی بود حتمی بخونید
۴ سال پیشم
53اصلاجالب نبود
۴ سال پیشلیلی
33بدک نبود
۴ سال پیش
گگگگ
00افتضاح همچی مسخره بازی بود