نازلی تبریزی دختریست درد کشیده با بازگشت غریبه ای آشنا به زندگی تاریکش این تاریکی فزونی می یابد و گذشته ی همیشه مجسم برای نازلی قصه مجسم تر می شود. حال این بازگشت قرار است پیامدهایی به دنبال داشته باشد..! پیامدهایی از تلخی و شیرینی.. از غم و شادی.. از عشق و عشق و در آخر عشق…!

ژانر : عاشقانه، اجتماعی

تخمین مدت زمان مطالعه : ۵ ساعت و ۵۱ دقیقه

مطالعه آنلاین سرگشته ی ناز
نویسنده : ملیحه جلیلاوی

ژانر : عاشقانه - اجتماعی

خلاصه رمان :

نازلی تبریزی دختریست درد کشیده با بازگشت غریبه ای آشنا به زندگی تاریکش این تاریکی فزونی می یابد و گذشته ی همیشه مجسم برای نازلی قصه مجسم تر می شود.

حال این بازگشت قرار است پیامدهایی به دنبال داشته باشد..!

پیامدهایی از تلخی و شیرینی.. از غم و شادی.. از عشق و عشق و در آخر عشق…!

فصل اول: «آمدی جانم به قربانت! ولی حالا چرا؟»

کرایه ی راننده ی تاکسی را پرداختم و با لبخندی که از سر صبح روی لب هایم نشسته کلید درب را از کیفِ سنتی ام خارج کردم.

درِ زنگ زده قیژی کرد و باز شد و من همیشه سرِ این قیژ قیژ غر زده ام.

لبخندم روی لبم است و امروز روزِ دل انگیزی بود.. هوای پاک.. خبرهای خوب.. دیدنِ استاد شاکر و مقبول واقع شدن پایان نامه ام.. خوشحالم! و این کمی عجیب است. خصوصاً با اوضاعِ آخری که پیش آمده.

همین طور که مسیر باغ را طی می کردم چشمم به اتومبیلی ناشناس و مشکی افتاد که در باغ پارک شده بود.

این روزها اتفاقات نادر در این خانه زیاد می افتد. تا به حال این ساعت مهمانِ غریبه ای نداشته ایم!

با تعجب از اتومبیل نگاه گرفتم و به سمت ساختمان قدم برداشتم.

کالج های نارنجی ام را در ایوان درآوردم و هنگامی که وارد خانه شدم با دیدن سکوت محض سالن به غیر عادی بودن جو خانه پی بردم.

با تعجب بیشتری سرسرای کوتاه را طی کردم و مامان گلابتون و خاله مریم گریان که دم اتاقِ آغا* تجمع کرده اند را دیدم. نمی دانم چرا زبانم نچرخید سوالی بپرسم!

سوالاتی که به ذهنم خطور کردند همین ها بودند. " مُرد؟" یا "داره می میره؟" یا " رو به قبله شده؟"

البته سوالِ آخر کمی مسخره است چون او چند ماه است که اسیر رخت خواب شده و مانند تکه گوشتی بی جان افتاده است! این روزهای آخر هم که دیگر اسیر فرشته ی مرگ شده ولی جان نمی سپارد و این عجیب نیست. آغا حتی با فرشته ی مرگ هم دست و پنجه نرم می کند و این از ارسلانِ تبریزی به هیچ عنوان بعید نیست!

هر دو متوجهم شدند ولی چیزی نگفتند. گریه ی خاله مریم با دیدن من شدیدتر شد و من متحیر بودم که چه شده؟

کیفم را روی یکی از صندلی های لهستانی سالن ول کردم و به سمتشان رفتم. از پَسِ سرِ مامان و خاله سرکی کشیدم و قامتِ بلند مردی را دیدم که پشتش به ما و رویش به سمتِ آغاست.

صدای پوزخندی که زد را شنیدم. با صدای بلند پوزخند می زند. او کیست؟

اخمی ظریف میانِ ابروهایم را زینت داد. صدای پوزخندش عجیب آشناست. عجیب!

آغا نفس نفس زنان و میانِ این بی تنفسی غرشی کرد که شبیه صدای گربه ای خفه شده بود تا شیری که من همیشه می شناختم.

- پسرِ آدلان... واسه من پوزخند.. نزن..

و فقط من می دانم که خودش را کُشت تا اقتدارِ صدایش را حفظ کند و متاسفانه دیگر اقتداری ندارد. اقتدارش در همین رختِ خواب با آن بدنی که زخمِ بستر گرفته از بین رفته.. از خیلی وقت است..!

مرد که گویی پسرِ آدلانِ ناشناخته است با صدایی بم و زخمیِ مردانه حرف می زند و بلاخره پرده ها کنار می روند.

- چرا؟ بدت می یاد جنابِ آغا ارسلانِ تبریزی؟ زندگی همینِ.. از هر دستی بدی با همونم پس می گیری.. تو هم برای من خیلی پوزخند می زدی. یادت رفته؟

این بار لب های من لرزیدند و شکلِ پوزخند یا شاید هم نیشخند گرفتند.. این صدا آشناست..

وقتی که من با صدای زیر می خواندم و او با صدای بم جواب می داد.. این صدا آشناست.. این صدا برایم آشناست! این صدا که لبریز از عقده هایی ناشناخته است بی نهایت آشناست..

دست هایم بی اختیار مشت شدند.. ناخن هایم در گوشتِ دستم فرو رفتند و این صدا... آه خدای من!

بهت با تمامِ شاخ و برگ های پیچک وارش در بافت های مغزم پیچیده می شود و وقتی که پردازش مغز متوقف شود یعنی بی حسی مطلق و من در این لحظه این احساس را با تمام وجود دارم!

دوباره با تمسخر گفت:

- ناتوان شدی دیگه نمی تونی زبونتُ بچرخونی نه؟ کجاست اون اقتدارت ارسلان تبریزی.. کجاست اون غرش هات که همه رو مجبور می کردی آغا صدات بزنن.. کجاست؟

آغا زور زد و فقط چند کلمه توانست از آن زبانِ سنگینِ سکته زده خارج کند.

- حیفِ اون نونی که.. توی سفره ی من خوردی.. پسره ی.. حروم لقمه.

نیشش را برای آخرین بار زد:

- خوبه خودتم می دونی نون حروم توی خونت می آوردی!

آغا تا لحظه ی آخر از موضعش پایین نیامد.. تا لحظه ی آخر عنید ماند!

جیغِ دستگاه ها و خط های ممتد، جیغ های مامان و شدتِ گریه ی خاله و قطعاً عقب گرد کردن مرد روبه رویم بُهتم را بیشتر کرد.. همان است.. فقط مردانه تر.. جا افتاده تر.. با چشمانی مکار تر..!

او هم مبهوتِ من است؟ فکر نمی کنم.. این آدم قصی القلب مبهوتِ منِ کهنه نمی شود و برایش مهم هم نیست که پیرمرد بیماری را هر چند بد، هنگامِ مرگ شکنجه داده است..

با دیدن نگاهِ خیره ام روی قد و قامتِ آشنایش دوباره آن پوزخند خوش ترکیب روی لب های خوش ترکیب ترش را تکرار کرد و با دستِ قوی اش منی را که جلوی در ایستاده ام کنار زد و از اتاق خارج شد.

این مرد بازگشته تا با بازگشتش دوباره دیوانگی ام را تجدید کند..

خاله مریم هق هق کنان صدای دستگاه را قطع کرد و به دنبالِ روباه مکارِ زندگی ام دوید. می دانم که به دنبالش می رود..

و درست است که می گویند مادرها همیشه دل رئوفی دارند. البته اگر بچه ی ناخلفی نداشته باشند که دست رد به سینه شان بزند و نمی دانم که چرا خاله مریم هنوزم رئوف مانده!

کمی جلو رفتم و کنارِ جسم بی جانِ مردی ایستادم که روزهایی در بچگی از شدت ترسِ دیدن قامتش خود را خیس می کردم.

کفِ دستم را روی چشمانِ بازش کشیدم .. هیچ! این هم از ارسلان تبریزی. دفترِ زندگی پر پیچ و خم او هم بسته شد!

ملافه ی سفید را کشیدم رویش و زندگی گاهی اوقات بازی های عجیبی دارد.

روزی شاه بازی ارسلان تبریزی بود و امروز کیش و مات یکی از زیر دستان قدیمی اش شد. با تمام وجود جلوی رویش سپر انداخت و جان به جان آفرین تسلیم گفت.

قطرات اشکم از پسِ بهتم سر باز کردند.. بعد از مدت ها سر باز کردند.

آغا مرد.. تنها حامی زندگی ام مُرد.. مردِ بدِ زندگی ام هر چند بد.. حامی بود!

اتاق را با بهت و بدون لبخند امروزم ترک کردم و گویی خدا هم دلش لبخندم را نمی خواست.. مانند همیشه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان کنار در اتاق نشسته و گریه می کرد. از کنارش گذشتم و دیدم خاله مریمی را که عزیز دردانه اش را در آغوشش داشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هه.. چه صحنه ی غمناکی...!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گوشی بی سیمی را برداشتم و به دایی اورهان خبر مرگ آغا را دادم. من از همه ریلکس تر بودم و این وظیفه ی من بود که خبر دهم. باید صدایم را بیاندازم پس کله ام و همه ی آشنایان را از این واقعه ی مهم خبر دار کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهت و لرزیدن صدای دایی را شنیدم و بهش تسلیت گفته و قطع کردم. تمام وقتی که به آمبولانس زنگ می زدم و فامیل را خبر می کردم خاله مریم پسرش را در آغوشش گرفته و داشت زار زار اشک می ریخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خاله مریم را که می بینم به این یقین می رسم که بعضی مادران دلشان از رئوف بودن هم گذشته است.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گوشی تلفن را سر جایش کوبیدم که حتی خودم هم از صدایش وحشت کردم دیگر چه رسد به آن دویی که اصلاً در این عالم نبودند.. پس جناب احمدی هم می دانست محبت یعنی چه..!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خاله مریم چشمانِ پف کرده و قرمزش را بهم دوخت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مادر همه رو خبر کردی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بله. الان آمبولانس هم می یاد. من می رم توی اتاقم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا وقتی که در پاگرد پله ها گم شوم سنگینی نگاهش را حس کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پیراهن مشکی رنگ کوتاهی با ساپورت مشکی پوشیدم و شال حریرم را برداشتم. نگاهم به موهای مجعدم افتاد. با آه بالای سرم پیچیدمش و شالم را روی موهایم فیکس کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خیلی زود صدای گریه ها در خانه شدت یافت. به طبقه ی پایین که بازگشتم نگاهم به سمت تازه واردی افتاد که بعد از هشت سال دوباره بازگشته بود. روی یکی از استیل های سلطنتی خودش را انداخته و موهای خوش حالتش پخش بالشتک شده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چه راحت و آسوده نشسته بود. گویی هیچ خطایی مرتکب نشده و هیچ کاری نکرده بود. آیا وجدانش هم این گونه راحت بود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چگونه شب ها با آسودگی و راحتی سر به بالشت می گذاشت؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پریا زیر چشمی به تازه وارد نگاهی کرد و در آغوشم کشید. سرم را به سرش چسباندم و آهی کشیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کنار گوشم لب زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- این نیز بگذرد..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آری بگذرد.. اما امان.. امان از آن که بد بگذرد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آمبولانس جنازه را برد. شیون ها و گریه زاری ها شدت یافت و من هنوزم مبهوتِ اتفاقات امروز و آن لبخند صبحگاهی مضحک روی لب هایم بودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شانه های مامان گلابتون را مالیدم و کمی الکل به جان شامه اش ریختم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قطرات اشکم گونه هایم را خیس کرده بودند. با تمام بدی هایش دوستش داشتم! با تمام نفرت های زیر پوستی اش نسبت به منی که..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دیدن اشاره ی پریا، از جا برخاستم و اشک هایم را با کلینکس زدودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خاله مریم به استقبال زنانِ آمده برای تسلیت دم درب سالن ایستاده بود و آیلی با دسته های شال حریرش اشک هایش را پاک می کرد و حداقل آغا، آیلی را کمی دوست داشت!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و من .. من هنوزم در بهتی عمیق شناورم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهتی که نمی دانم چگونه از مرداب عمیقش خود را برهانم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهتی که مرکز پردازش مغزم را به آژیر زدن وا می دارد و هی هشدار می دهد که او آمده.. دوباره بازگشته..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوباره بازگشته تا زخم های دلمه بسته ام را کالبد شکافی کند..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوباره بازگشته تا این منِ دیوانه را دوباره و دوباره به مرز جنون برساند..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دقیقاً در این اوضاعِ نابسامان بازگشته که خودی نشان دهد، حداقل به منی که می دانم تا چه حد می تواند حیله گر باشد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامانِ گریان را به دست زن دایی مرسده سپردم و به آشپزخانه رفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پریا مانند همیشه مشغولِ نظارت بود. کلاً به کارهای آشپزخانه علاقه ای وافر داشت!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دیدن من پلکی زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- عمه خوبه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی هیچ حرفی سری تکان دادم. دختران فامیل در آشپزخانه می پلکیدند و هر کدامشان مشغول به کاری بودند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پریا دوباره گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حلوا رو تو درست می کنی؟ کسی بهتر از تو بلد نیست.. عمه هم که حالش بده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اگر چند سال پیش می آمدند و می گفتند من قرار است حلوای آغا را درست کنم صد درصد گوینده ها را دیوانه ای بیش نمی پنداشتم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به راستی که زندگی بازی های عجیبی دارد..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس عمیقی کشیدم و به سمت یخچال رفتم و نگاه های همه ی دخترها را به جان خریدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای گلناز، دخترِ دختر خاله ی مامان از پشت سرم بلند شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- وقتی خدابیامرز مُرد تو هم خونه بودی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بسته های آرد را از یخچال درآوردم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فقط همین.. چون می توانستم ادامه ی حرفش را حدس بزنم و دلم می خواست با مشتی آن دهانش را ببندم تا یاد بگیرد هر وقت لازم شد صحبت کند. دیدم که عقب کشید و خواهرش این بار به حرف آمد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- راسته که پسر مریم اومده اینـ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حرفش را با خشم بریدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اولاً مریم نه و مریم خانم، دوماً آره. مشکلی هست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پریا برایم چشم و ابرو آمد که یعنی زشت است.. ولی من که این حرف ها حالیم نیست!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همه شان که خود را آماده کرده بودند تا با سوال هایشان مغزم را در فرغون بریزند عقب نشینی کردند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندِ عجولی زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چرا ناراحت می شی قربونت برم؟ یه سوال بود فقط..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آری ارواحِ شکمِ.. من اگر شماها را نشناسم که به درد لای جرز دیوار هم نمی خورم. درباره ی جوانِ جذاب عمارت تبریزی ها همه شنیده و گفته اند و شماها هم می خواهید از من آمار بگیرید. همان جوانی که بعد از هشت سال دوباره بازگشته!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماهیتابه ی بزرگی برداشتم و روی گاز کوبیدمش. از صدایش خودم هم وحشت کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره اومده بود آغارو ببینه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مگر جرات داشتند حرف دیگری بزنند؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آن قدر از آدم های فضولی که در چنین مجالسی فضولی هایشان گل می کند بدم می آید که حد ندارد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آردها را درونِ ماهیتابه ی گرم شده ریختم و مشغول شدم. با حرص کفگیر چوبی را درون آرد ها هم می زدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آری آمده.. آمده که اعصاب و روانِ مرا دوباره بهم بریزد.. مگر کار دیگری هم دارد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این بشر به دنیا آمده تا مامور عذاب من بیچاره شود.. منی که هنوزم.. هنوزم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آردها تیره شده بودند. با حرص روغن را ریختم و با حرص بیشتری هم زدم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دلهره ای شدید داشتم.. او آمده بود تا این دلهره را تجدید کند.. از جان من چه می خواست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیگر بسم نبود؟ دیگر آن همه زخم بسم نبود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به که بگویم گذشتم؟ به که بگویم تا دست از سرم بردارند؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آری دست از سرم بردارند.. هم این خاطره های لعنتی.. و هم آن بی مرام... خدا نامردان روزگار را لعنت کند!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دردِ تنه ای که امروز ظهر خوردم بهم یاداوری می کرد که او آمده تا دوباره از نو مانند شاهپرکی در دستان مردانه اش لهم کند!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و من حال این له شدن را به تمام وجود حس می کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از درست کردنِ حلوا، پریا را کناری کشیدم و آرام گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به این فضول ها آمار نده پریا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سری تکان داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باشه تو نگران نباش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از آشپزخانه که خارج شدم صدای پاشا را شنیدم که داشت با خاله مریم صحبت می کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره تازه برگشت ولی بگم که این شهاب دیگه اون شهابِ قدیم نیست!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند تلخی زده، سرم را به زیر انداختم و از کنارشان گذشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من سال ها پیش هنگامی که خنجرِ یار را در میان دو کتفم یافتم به این نتیجه رسیدم که این شهاب دیگر آن شهاب قدیم نیست!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آغا*: نامی است ترکی به معنی سرپرست خانواده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روز دوم بود. از گرگ و میش صبح مشغول تدارکات برای مراسم بودیم. امروز قرار بود جنازه تشیع شود و کلی کار بود که باید انجام می شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مشغول تزئین حلوا و خرما بودم که صدای شیون ها و جیغ های زنی در کل باغ و بعد ساختمان پیچید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخم کرده و رو به پریا گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- این دیگه کیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پریا شانه ای بالا انداخته و از پنجره ی آشپزخانه سرکی به باغ کشید. دیدم که آرام ایستاد و دیگر به سمتم برنگشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بسته ی خلال بادام را کناری انداختم. شال حریرم را کشیدم روی موهای بازم و به سمت سرسرا دویدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان گلابتون در حال خودش نبود و زن ها دلداری اش می دادند. آیلی هم که معلوم نبود کجاست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با اخم روی ایوان ایستادم و با دیدن زنی میانسال با دختری جوان که معلوم بود تازه پا به این عرصه گذاشته اخم هایم شدت یافتند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جلوتر که آمدند صورت هایشان مشخص تر شد. چشمان هر دو نشانه هایی از آشناییت داشتند. پس بلاخره آمد آن روز موعود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست به سینه ایستادم و نگاهم را از زن روبه رویم نگرفتم. او متوجهم نبود ولی من... ای وای بر من!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جوشش اشک در چشمه ی همیشه جوشانِ چشمانم چیزی طبیعیست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ایلگار بازگشته.. و بازگشت ایلگار قابل تحمل تر است.. حداقل قابل تحمل تر از بازگشت "او"..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرا ندید. فقط دختر جوان لحظه ای بهم خیره نگریست و بعد نگاهش را کند و به دنبالِ زن رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بدن لرزانی که تا چند لحظه پیش استوار بود را کشیدم به سمت سکوی ایوان و نشستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم را آرام آرام به ستون مرمری با آن طرح های سنتی کوبیدم و چه کسی می گوید که من دیگر احساس ندارم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پس این لرزش قلب چیست؟ این همه لرزش چیست که اعضا و جوارحم را به تلاطم دعوت می کند؟ چیست که از حضورش می ترسم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من نباید هیچ احساسی داشته باشم. حداقل به ایلگار .. حداقل به دخترش.. حداقل به شهابی که حال روبه رویم ایستاده و با اخم نگاهم می کند!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ازش رو گرفتم و به نقطه ای دیگر خیره شدم. صدای بمش را شنیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- این چه وضعشه؟ اینجا جای نشستن نیست. برو داخل.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زیر چشمی نگاهی به خود و بعد به مرد روبه رویم انداخته و پوزخندی زدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دیدن پوزخندم جری تر شده و دندان به دندان سایید، شمرده شمرده گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بلند شو برو داخل تا اون روی سگم بالا نیومده. مگه نمی بینی چقدر شلوغه؟ با اون موهای بازت کل مردا بهت خیره شدن..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه تای ابرویم را بالا دادم. به جای خشم تعجب بود که به جانم نشست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهی به دور و اطراف انداختم و وقتی دیدم کسی نگاهمان نمی کند و فقط می خواهد دکم کند، رفتم توی سینه اش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حیرت را در چشمانش دیدم. او نمی دانست.. پس بگذار بداند که زخم های حاصل از خنجرش آن قدر عمیق بودند که این من را تغییر دهند. من دیگر آن منِ هشت سال پیش نیستم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هشت سالِ پیش این مرد با دستان خودش حالا خواسته یا ناخواسته من را به قبرستان فرستاد و در اعماق این زمین گرد دفنم کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهم را به نگاهش سنجاق کردم و با صدایی که مملو از تمسخر بود گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بازی جدید راه انداختی آقای احمدی.. موضوع چیه؟ حُقه ی جدیدته؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهی به دور و اطرافش انداخت و بعد با خشم فر های خرمایی و مجعدم را میان پنجه هایش کشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- برو داخل تا یه بلایی سرت نیاوردم! برو..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پاشا اشتباه می کند. این مرد هر تغییری کرده باشد این یکی خصلتش را از دست نداده است. هنوزم از حقیقت فرار می کند! هنوزم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

موهایم را از زیر پنجه هایش بیرون کشیدم و با نگاهی که مملو از نفرت بود ترکش کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و عشق زیر نقابِ نفرت هایم زار زد..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عینکِ آفتابی ام را به چشم زده و کنارِ مامان و آیلی ایستاده بودم. تابوتِ آغا را مردان بر دوش داشتند. همه به صف ایستاده.. مردان جلو و زنان عقب.. نماز میت آغا هم ابهت داشت.. مانند اسم و رسمش!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اولین شخصی که تابوت را بلند کرده او بود. جلوتر از همه، با نگاهی که داد می زد نفرتی ندارد و من تا به حال نفهمیدم که آن نفرت دو طرفه ی قدیمی از چه بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قدم برداشتن پشتِ سرِ جنازه ی آغا زیرِ پرتو های سوزانِ خورشید در خرداد ماه برای من یکی تظاهر بود و بس.. با این که دوستش می داشتم ولی او با من خوبی نکرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خدابیامرز با من خوبی نکرد..! هیچ وقت محبتش را نشانم نداد و از سرِ محبت دستِ نوازش بر سرم نکشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و بدی ها و نفرت هایش هم دامانِ منی را گرفت که در این میان هیچ کاره بودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من در میان شعله های سوزانِ انتقامِ او سوختم. بی گناه و بیچاره.. فقط به خاطر این که نوه ی ارسلان تبریزی بودم و او از ارسلان نفرت داشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفرتش از چه و برای چه بود؟ این یکی از بزرگترین معماهای زندگیم است. معمایی که هیچ کس به جز من از آن خبر نداشته و ندارد. هیچ کس! هیچ کس از صورت سوال خبر دار نبود دیگر چه رسد به جوابش.. شهاب و آغا نفرتشان پنهان بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من با تمام بلاهایی که بر سرم آمده بود هنوزم جواب معما را نمی دانستم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای ملقن می آمد. جنازه را در قبر نهادند. مامان گلابتون بی صدا و مظلوم گریه می کرد و ایلگارِ متظاهر کلِ قطعه را روی سرش گذاشته بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مقبره ی خانوادگی نداشتیم ولی قبرهای کل محوطه از آنِ خانواده بود. مرده ها و زنده های تبریزی ها این جا قبر داشتند. ارسلان کنارِ پدر و مادرش دفن شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

او بیل به دست خاک ها را می ریخت روی جسدی که روزی مانند شیری بر قلمرواش حکمرانی می کرد و او فقط اطاعت می کرد..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گاهی که با خود خلوت می کنم، درمی یابم که او از بس زور شنید به جای آن که رام شود روزِ مبادا رم کرد و این رم کردنش باعثِ ضربه های پیاپی به زندگی من شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دلم نمی خواهد به یاد بیاورم ولی از ذهنم پاک نمی شوند. نمی توانم! سخت و جان کاه است خود را به فراموشی زدن.. سخت و جان کاه است!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خاطره ها و به خصوص زخم ها به هیچ عنوان فراموش نمی شوند. حتی اگر عمر نوح را داشته باشی.. دیگر چه رسد به گذشتِ فقط هشت سال!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دایی اورهان همه ی آشنایان را به صرف ناهار به رستورانی که خودم رزرو کرده بودم دعوت کرد و فقط خودی ها در قطعه ماندیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روی ایلگار فوکوس کرده بودم و دلم می خواست بفهمم دارد فیلم می آید تا واقعاً از ته دلش گریه می کند؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ولی نه گویی هنوزم آغا را دوست داشت. ضربِ شصت آغا بی نصیبش نگذاشته بود اما بازم آمده بود و اشک ریخته بود. پدرش بود دیگر..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آیا من هم به یادِ پدری که نمی شناختم باید اشک می ریختم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پدری که قبل از به دنیا آمدنِ من به جرگه ی مردگان پیوسته بود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نه.. پدر داریم تا پدر.. و این حرفی که می گویند پدر هم پدرانِ قدیم کمی مسخره است.. من این را با تمام وجود درک کردم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پدر من هم مرد قدیم بود ولی پدر قبل از این که یک حامی باشد باید مرد باشد.. مرد هم که مرد نباشد ای وای بر او..!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

می دانی.. زندگی من فقط با مردانی گره خورد که از مردانگی فقط لقبش را داشتند و بس..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و نمونه ی بارزش او بود.. او هم مرد نبود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

که اگر بود حال، این حالِ من نبود.. که اگر بود حالِ من مملو از لجن و کثافت نبود..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

که اگر بود من همان دخترکِ معصومِ هشت سالِ پیش بودم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

که اگر بود.. آخ که نبود! نبود و همین نبودنش من را به هیچستان برد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آخ که اگر مرد بود برنمی گشت تا دوباره سرِ خانه ی اولم برگردم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هیچ وقت بُرد با من نبود.. و گویی بازی دوباره داشت شروع می شد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این را با تمام وجود حس می کنم.. شیدایی دوباره داشت باز می گشت..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و لعنت به شیدایی و او که هنوزم دوستش داشتم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عقلم باز هم هیچ انتخابی نداشت..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یک عمر زور زدم تا عقلم بر احساسم چیره شود و حال در می یابم که دل و احساسم تاجِ پادشاهی شان را به هیچ عنوان به عقلم واگذار نکرده اند بلکه تاجشان را با عشق به کهرباهای روباهِ زندگی ام تقدیم می کنند..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وای بر این زندگی که حتی اعضا و جوارحت هم بر علیه ات دست به انقلاب می زنند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و زندگی وقتی به این مرحله می رسد یعنی تمام شده ای..!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هنگام شب وقتی که تقریباً همه رفتند و فقط خودی ها مانده بودند، از آشپزخانه که مَقرم شده بود خارج شدم. پیراهنِ یقه انگلیسی ساده با شلوارِ پارچه ای ساده ترم کمی خیس شده بودند. از شستن و رُفتن برای مراسم بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دسته های سینی را در مشت هایم فشردم و به جمع نزدیک شدم. با یک نگاهِ سرتاسری دریافتم که حتی او هم جمع را ترک نکرده است. حتماً کارِ پاشاست. همبازی بچگی هایش را نمی گذارد برود، آن هم بعد از هشت سال دیدنش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در حالِ چایی گرداندن بودم که صدای ایلگار که آهسته صحبت می کرد را شنیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- این کیه گلابتون؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گویی تخمین نزده بود که همه ساکت می شوند تا حرفِ به شدت پرت و پلایش را بشنوند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آخ که چشمه باز جوشید.. آخ که طبل ها باز هم به صدا درآمدند.. آخ استخوان های گوش باز هم لرزیدند و هلاجی کردند حرفِ بی عاطفه ها را..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و چه کسی می گوید همه ی مادران بهشت زیر پایشان است؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آیا مادری که بوی فرزندش را حس نمی کند این چنین قانونی از او پیروی می کند؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آیا مادری که زل می زند در تخمِ چشمانِ بچه اش و او را نمی شناسد سزاوار این است که بهشت را زیر پا بگذارد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به خدای احد و واحدی که از خیلی وقت است فراموشش کرده ام سزاوار نیست. به جانِ آن بالایی که این چنین قوانینی دارد سزاوار نیست!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شنیدنِ هی مامان گلابتون و خاله مریم، چشم غره ی دایی اورهان، سر پایینِ زن دایی مرسده، نفرتِ نگاه آیلی، پاشا و پریا و خصوصاً خیرگی نگاهِ او، باعث شد بغضم شدیدتر شود و جوشش چشمه ی چشمانم بیشتر!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آخرین چایی را جلوی او گرفتم و سرم را به زیر انداختم. خم شد چایی را بردارد که زنجیرِ طلای درون گردنش نمایان شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهِ متحیرم را سریع گرفتم از آن زنجیرِ پُر خاطره.. چه تلائلوئی در گردنِ بلند و مردانه اش داشت!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این زنجیر در گردن او چه معنی خاصی می توانست داشته باشد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای ایلگار دوباره بلند شد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چرا همه ناراحت شدید؟ حرفِ بدی زدم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سمتش چرخیدم و به چشم هایش زل زدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به درک که چشمانم غرق در اشکند. به درک که او مادرم است و مرا نمی شناسد.. به درک! به درک که شهاب هنوزم زنجیرم را به گردنش دارد.. به درک که من این همه ضعیف و شکننده ام.. به درک.. به درک اسفل السافلین لعنتی ها..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خیره به چشم هایش گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- همچین آدم مهمی هم نیستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لب هایش.. نی نی نگاهِ فندقی اش.. دست ها و همه و همه می لرزیدند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آیلی لبش را گزید و پلک زد.. می خواست که آرام باشم و عجیب بود که این دو روز بی نهایت آرامم و این خیلی برایم عجیب بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انگشتش را به سمتم دراز کرد و بعد پس کشید. سرش را با ناباوری تکان داد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انگشتش پایین افتاد و دستش را گذاشت روی دهانش... حالِ دخترش کم از خودش نبود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش را با ناباوری تکان داد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو.. تو.. تو که مُرده بودی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندِ تلخی زدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من توی نگاهِ تو مُرده بودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از جا پرید و به سمتم آمد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه نه نه. آغا وقتی فرستادم گفت.. گفت چون هفت ماهه به دنیا اومد ضعیف بود و مُرد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستِ لرزانش را روی گونه ام گذاشت. بی اختیار عقب رفتم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به من دست نزن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جیغ زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو دخترمی.. پاره ی تنمی..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم را تکان دادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من دخترِ مامان گلابتونم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ساعدِ دستم را چسبید و اشک هایش بیشتر ریختند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- عزیزم.. خواهش می کنم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا به خودم بیایم در آغوشم کشیده بود. به راستی که چوب خشکی شده بودم. دست هایم کنارم آویزان بودند. در مردابی از بی حسی دست و پا می زدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حال چه باید می کردم؟ جیغی از سر خوشحالی می کشیدم و بهش می آویختم؟ صورتش را غرق در ب*و*سه می کردم؟ چه باید می کردم در این لحظه ی پیش بینی نشده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

موهایی که از زیر شالم درآمده بودند را ب*و*سید و گویی برقی به بدنم وصل شد و باعث شد به خود بیایم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خودم را به زور از اسارت دست هایش خارج کردم و عقب رفتم. سرم را با حرص تکان دادم و به رو به اویی که داشت دوباره به سمتم می آمد گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- جلو نیا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عقب گرد کرده، سینی میانِ دستم را کوبیدم روی میزِ وسط و از نگاهِ دو نفری که زندگی ام را به آتش کشیده بودند گریختم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من اهل گریز بودم.. هیچ وقت نشد که حقم را بگیرم.. آن قدر سکوت کرده و در خود ریختم که اضافه هایش از اندام های حسی بدنم فواره زد و شدم این منِ امروز..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این منی که جنون در دهان و کلِ وجودش می رقصد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لیوان آبی از شیرِ آشپزخانه پر کردم و خواستم به سمتِ ایوان بروم که صدای ایلگار از پشت سرم بلند شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- صبر کن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پلک روی پلک فشردم و به راهم ادامه دادم. دلم نمی خواست حرف بزنم. دلم هیچ چیز نمی خواست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گلدان های کاکتوسم روی سکوی ایوان بودند. دمپایی ام را کنارِ قالی لاکی رنگی که روی بهار خواب پهن شده بود درآوردم و به سمتِ کاکتوس هایم رفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پشتِ سرم بود.. دوباره گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- عزیزم چرا بهم نگاه نمی کنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خلال دندان را از جیبم بیرون کشیده درونِ خاکِ خشک کاکتوس گذاشتمش و زبانم بی اختیار چرخید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- می دونی این کاکتوسارو از کی دارم؟ یادم می یاد پونزده سالم بود و یه نامرد که اون موقع ها به نظرم مرد بود برام آوردشون. می دونست که ذاتاً لال به دنیا اومدم و گلایه ندارم.. می دونست که آدمِ بدبخت و بیچاره ایم. می دونست که دلم نمی خواد غم هامُ با کسی شریک شم.. به همین دلیل اینارو آورد تا همدمم بشن.. نگاه به این خارها و قدشون نکن.. خیلی کوچیک بودن.. به اندازه ی کف دست.. با من و غم هام بزرگ شدن.. با من و حرف هام قد کشیدن.. با من و عقده هام رشد کردن..! اون که می دونست منِ بی زبون مظلومم.. طفیلیم.. اضافه و یتیمم پس چرا.. چرا؟ چرا آماجِ نفرت هاش من شدم؟ چرا من؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستِ سردش روی دست هایم نشست و بعد صدایش در گوشم پیچید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هیچ چیز و هیچ کس اونقدر اهمیت نداره که تو به خاطرش چشمای خوشکلتُ غرق به اشک کنی..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستش را پس زدم.. دلم لمس شدن توسط دستانش را نمی خواست.. چرا نمی فهمید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گاهی فکر می کنم می شود خود را لال کنم؟ کور شوم؟ کر شوم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

که دیگر نه چشمانِ مکاران را ببینم و نه صدایشان را بشنوم و نه بتوانم جوابِ حرف هایشان را بدهم.. کاش می شد.. کاش!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این روزها بازم فیل ام یادِ هندوستان کرده است.. دلم گریه های بی صدا می خواهد.. دلم هق هق های زیر پوستی می خواهد.. دلم چله نشینی می خواهد.. به که بگویم تا شرایط را برایم مهیا کند؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اختیار اشک های چشمانم که از دست هایم خارج شود دیگر می دانم به چه مرحله ای رسیده ام..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوباره شروع می شود.. دوباره شروع می شود و دشمن شاد می شوم.. دوباره و دوباره..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از شدتِ خشمی که یک هو در وجودم به غلیان نشست پایم را به گلدان ها کوبیدم و کمی بعد صدای شکستنِ مهیبی به گوشم رسید..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خم شدم و گذاشتم اشک های سرازیر شده از چشمم بیشتر فرو بریزند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گلدان دقیقاً کنارِ پای او شکست و به هزار تکه تبدیل شد. مانندِ روحِ من که چینی شکسته ایست که با انواع و اقسام چسب های قوی به هم چسبانده شده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ولی مگر دیگر آن زیبایی اولیه را دارد؟ هزاران ترک دارد.. هزاران لب پریدگی.. هزاران قطعه ی شکسته و مفقود شده..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به دست هایی که داشتند بازوهایم را به چنگ می کشیدند و به چشمان مکارانه ای که گلدانِ شکسته را نگاه هم نمی کنند و به من خیره شده اند نفرت می ورزم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تمامی نفرتِ وجودم را ریختم به جانِ چشم هایم و تقدیمش کردم به مردی که هنوزم دوستش دارم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و عشقِ زیر نقابم باز زار زد به صورتم و چه خوب که پیدا نبود..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زدم تختِ سینه ی غریبه ی مادر نما و خاک های روی سکو را به دنبالِ گلدانم به سمتِ او سرازیر کردم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بگذار بداند که هشت سالِ پیش وقتی به اشک هایم پوزخند زد و ساک به دست رفت خاکش کردم. بگذار بداند که دیگر خاک سرد شده و دلِ من هم به دنبالش!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خونسرد نگاهم می کرد.. اشک هایم می ریختند.. چرا خونسرد نباشد؟ این حالِ من تماشاییست برایش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لب زدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو و این زنِ پشت سرم سال ها پیش توی ذهنم چال شدید.. این زن وقتی که شبِ تولد من با شوهرش رفت. تو هم وقتی هشت سالِ پیش به ریشم خندیدی و من برقِ فریب چشماتُ عشق تلقی کردم.. دیگه نمی خوام هر دو تاتون رو ببینم که اگر ببینم اون موقع دیگه هیچ چیز جلو دارم نیست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ایلگار را هل دادم و دل کندم از نگاه او و آن برق فریب دیگر در چشمانش خاموش شده بود.. جایش را بی حسی مطلقی گرفته بود..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فریبش را داده و مفتونم کرده بود. قلبم را با پنجه هایش به چنگ کشیده و خونش را مکیده بود.. و این گونه برق نگاهش را بی حسی ربود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منم هم هشت سالِ پیش نگاهم برق پیدا کرده بود.. گمان می کردم تکیه گاهی پیدا کرده ام.. گمان می کردم بعد از سال ها کسی شیفته ام شده و دلم فریبایی می خواست.. فریبایی از پسر رو به رویم... دیگر نمی دانستم آن فریبایی از او دارد برم تاثیر می گذارد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

البته نه فریبایی عشق.. فریبایی فریبندگی.. فریب از سرِ نفرتی بی پایان..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گمان می کردم در دستانِ مردانه اش برایم حلقه ای دارد اما نمی دانستم آن برقی که در دستانش است برقِ دشنه است نه حلقه برای پیوندِ آسمانی..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گمان می کردم ستاره های چشمانش که با دیدنم روشن می شدند از سرِ عشقند و دیگر نمی دانستم این روشنایی همان برقِ پیروزیست.. چون او کم کم داشت به هدفش که شکستن من و آغا بود نزدیک می شد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گمان می کردم رفاقت هایش از سر عشق و دوستی اند و دیگر نمی دانستم که پشت سرِ همه ی این ها خیانت هایی ظالمانه نهفته است..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گمان می کردم که گمان هایم حقیقت اند و نمی دانستم که دروغی بیش نیستند..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به آیلی که کنارِ پله ها ایستاده بود تنه ای زدم و در نگاهش حسی دارد که می دانم چیست..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فقط اوست که می داند دوباره شروع شده است.. و همین ترسِ نگاهش است که مرا می ترساند.. این که عزیزت بترسد از شروعِ دوباره هم سهمگین تر است.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این من را بگذارید بمیرد به درک..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پشتِ پنجره ایستادم و نگاه دوختم به باغِ پیر خانه ی آغا.. امروز روزِ هفتم آغا بود و همه در تکاپو بودند. سر و صدا و جنبشِ مرد و زن کل ساختمان را گرفته بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پیشانی به شیشه تکیه دادم و خودم را در آغوش گرفتم. امروز از آن روزهایی بود که دلم گریه می خواست. گریه ای بی صدا خالی از ترحم های اطرافیان. خالی از اشک های جمع شده در نگاهِ پریا و آیلی.. خالی از آه کشیدن های مامان گلابتون و خاله مریم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من از طفیلی بودن بیزار بودم. در چشم نبودن عقده ام شده بود چون هیچ وقت در چشم نبودم. چیزی برای در چشم بودنِ نداشتم. هر کاری کردم تا فقط به چشمِ آغا بیایم نشد. هر کاری کردم تا شهاب را نگه دارم نشد! هر کاری کردم تا لکه های ننگ زندگی ام را پاک کنم.. ولی مگر شد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چه شده آن همه تلاش؟ چه شد آن همه تقلا؟ چه شد؟ مگر چیزی هم عوض شد؟ مگر درجه ام ارتقا پیدا کرد؟ در چشمِ چه کسی عروج پیدا کردم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم را با افسوس تکان دادم و آهی از اعماقِ سینه سر دادم. عروج نکردم که هیچ بلکه هر چه از روزِ نیستی و هستی با خود داشتم را هم از دست دادم و حال این منم.. منی شکست خورده با شروعی جدید.. شروعی دوباره..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چه شد که رشته ی همه ی امور زندگی فلاکت بارم از دستم در رفت؟ چه شد که به اهریمن دل دادم؟ اصلاً چه شد که مهر این اهریمن هنوزم در دلم است؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من از خیلی وقت است در مرزِ عشق و نفرت استقرار پیدا کرده ام. از خیلی وقت است که اوایلِ پلِ چوبی عشق و نفرت را پشتِ سر گذاشته ام و حال اواخرِ پُل، نفرت مانده.. ولی مگر این دل اجازه می دهد عبور کنم و راحت شوم؟ دقیقاً در اواسطش استقرار پیدا کرده ام و متاسفانه توانایی عبور را نداشته و ندارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این بازی دو راهی ندارد. جاده خاکی ندارد. راهِ این بازی فقط یک پُلِ معلق و نیمه شکسته است که برای حفاظ از دره ی مذابِ زیر پایم گذاشته شده و هر لحظه هراس شکستن و سقوطش را دارم.. دقیقاً این شروع، شروعِ فرو ریختنِ پوسیدگی های پُل است.. دیگر چیزی نمانده است. خود بهتر از هر کسی به این موضوع واقفم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای باز شدنِ در آمد و بعد متعاقب آن صدای آیلی از پشتِ سرم بلند شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چرا تنهایی؟ بیا پایین..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدایش خشم داشت. می دانستم خشمش از چه چیزیست ولی متاسفانه این هم دستِ من نبود چون پل در حالِ سقوط بود و من نمی خواستم هیچ حرکتی برای نجات خودم انجام دهم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بدون آن که نگاهم را از منظره ی روبه رویم بگیرم گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- می خوام تنها باشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چنگی به بازویم زد و به طرفِ خودش برگرداندم. چشم در چشمم گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو غلط می کنی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زهرخندی زدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دیگه کار از غلط گذشته.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بازویم را تکان تکان داد و با خشم گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من اون غلط رو از تو چشمت در می یارم. فکر نکن حواسم بهت نیست! چشمام پشت سرت می چرخه و چکت می کنه. حالا هم بیا بیرون تا به زور نبردمت پایین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدایم بی اختیار بالا رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آیلی پا روی دمم نذار.. بذار به حالِ خودم باشم! اگر بیام پایین یکی از اون دوتا رو می کشم. خودتم خوب می دونی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چانه ام را میانِ انگشت هایش گرفت و نامفهوم زیر لب گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کار از کشتن گذشته.. برای هر دوتاشون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چانه ام را ول کرد و ساعدم را چسبید. شالِ حریرم را از روی صندلی میز تحریرم چنگ زد و روی موهایم انداخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زورم هیچ وقت بهش نمی رسید. اگر می خواست کاری انجام دهد می داد و اجازه هم نمی گرفت. این عادتش بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کشان کشان به طبقه ی پایین بردم. می دانستم این رفتار برای چیست. آیلی نمی خواست دوباره شروع کنم و گویی من می خواستم. عالم بی خبری در این موقعیت بهترین راهِ فرار بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همه در تکاپو بودند. سالن خالی از مبلمان بود و به جای مبل و صندلی های سلطنتی، صندلی های معمولی گذاشته شده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برای رضایتِ آیلی و فرار از آن چشم غره ها که دنیایی حرف پشتِ پرده شان پنهان بود روی یکی از صندلی ها نشستم و به نقطه ای دور زل زدم گرچه گوش هایم همهمه ی توی سرسرای خانه را می شنیدند. صدای بم و متینش را میانِ صدها صدا تشخیص می دادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در این هفت روز اینجا بود. علارغم اصرارهای همه قبول نمی کرد شب ها بماند و به هر جا سکونت داشت می رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم را به استیلِ صندلی تکیه دادم و به سرسرا زیر زیرکی نگاه کردم. کنارِ چند مرد که پشتشان به من بود ایستاده بود. سرسرا عریض بود و به همین دلیل چند نفره آن جا تجمع کرده بودند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حسرتِ نگاهم را بدون نگاه به آینه هم می دیدم. چه می شد اگر قبل از مرگم آن موهای مردانه و مشکی را نوازش می کردم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چه می شد اگر... ای خدا! کاش می شد این من را ببرم جایی و چشم هایش را از کاسه دربیاورم. کاش می شد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سنگینی نگاهم را حس کرد و یک هو به طرفم برگشت. شکارِ لحظه که می گویند همین است؟ چرا دیگر هیچ چیز را از چشمانش نمی توانستم بخوانم؟ چرا آن دو گوی کهربایی دیگر نم پس نمی دادند؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آن قدر خیره نگریست که سرم را بیشتر تکیه دادم و چشمانم را بستم! تاب و تحملِ من از خیلی وقت پیش تمام شده بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کاش این پسر هر چه زودتر می رفت.. کاش می رفت و دیگر برنمی گشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اصلاً مگر او خیلی آغا را دوست داشت که این قدر خودش را برای بهتر شدنِ مراسم به آب و آتش می زد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اصلاً نفرتش به کجا رفته بود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من برقِ نفرتش را هشت سالِ پیش دیده و خوف کرده بودم.. می فهمی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

می فهمی که سیاه بازی هایش خطرناک اند؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این پسر مخوف بود. خیلی بیشتر از خیلی.. آن زمان که بود و حال بیشتر هست.. حداقل برای من که هشت سالِ پیش ضربه هایی سهمناک از آن نگاهِ مکار و دوست داشتنی اش خورده بودم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خطرِ اهریمنی اش را با تمام وجود و رگ و پیم حس می کردم.. پس انتظار نداشته باش نترسم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شروع از همه بیشتر آلارمِ خطر را می داد..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

او برگشته بود تا من دوباره آغاز شوم.. تا دوباره منی دیگر در وجودم پرورش داده شود بدون ذره ای دخالت از جانبِ من! این آغازی برای منِ دیگرم بود..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با شنیدنِ صدای پریا از فکر خارج شده و به طرفش برگشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بیا پیشمون توی آشپزخونه. حلواهات خوردن داره ها.. عمه گلابتون گفت بذارید دخترِ خوشکلم دوباره درستش کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی هیچ حرفی از جا برخاستم و به دنبالِ پریای دوست داشتنی ام رفتم. او و آیلی از من بزرگتر بودند ولی خوب حرف همدیگر را می فهمیدیم به همین دلیل مانند دو خواهر در تمام بدبختی هایم کنارم بودند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وارد آشپزخانه که شدم از دیدنِ شلوغی اش برای لحظه ای حس کردم جان از تنم رفت. از جمع گریزان بودم و این همه شلوغی روانم را به بازی می گرفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سعی کردم بی توجه به همه کارم را بکنم. زعفران را از توی کابینت درآوردم و با هاون ساییدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حالم خوب نبود.. این را با تمام وجود حس می کردم و با حسِ نگاه های نزدیکانم هم می دانستم که از حالِ خرابم خبر دارند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زنانی که از بستگانِ درجه سه خانواده بودند نمی دانستند من در چه حالی هستم و شاید هم لقبِ مغرور و متکبر را به من می دادند ولی درجه یک ها.. آن ها می دانستند... البته به جز ایلگاری که می ترسید حتی نگاهم کند مبادا پاچه اش را جلوی غریبه ها بگیرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مشغول کارم بودم که صدای آرام دختر عمه ی مامان را شنیدم. زیر چشمی به او و کناری اش را که نمی شناختم نگاه کردم. داشتند درباره ی من حرف می زدند این را مطمئن بودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دختر خاله ی مامان که اسمش معصومه بود گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره بر و رو داره ولی خودت می دونی که..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زن غریبه آرام تر گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- گناه داره معصوم.. ببین چه قیافه ی مظلومی داره. این حرفا چیه می زنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

معصومه نیشخندی زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چی می گی نیره؟ حروم زاده است دیگه.. اسم و رسمِ این خانواده به نافش نمی چسبه.. خودشُ زده به موش مردگی..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خنجرِ حرفش خیلی تیز بود. از آن جمله ی بلند فقط یک کلمه در سرم تکرار شد. "حروم زاده است دیگه".. می رفت و برمی گشت.. آونگِ محکم می رفت.. محکم برمی گشت.. با صلابت! "حروم زاده است دیگه".. می پیچید.. مانند زوزه ی باد.. "حروم زاده است دیگه". مانندِ ناقوسِ مرگی که بر سر کوبیده می شود.. "حروم زاده استــ... پُتک که می گویند همین است؟ همین که حالا بر سرم کوبیده می شود؟ همین؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باز سر رشته ی اشک هایم از دستم در رفت. باز اشک هایم چکیدند. این من با این شروعِ دردناک نمی تواند دیگر بر هیچ کدام از اعضا و جوارحش مسلط باشد. دیگر نمی تواند!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم گیج رفت، چشمانم سیاهی و قبل از این که دستم را به جایی بند کنم مانند آواری کاهگلی فرو ریختم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«وقت آن شد که به زنجیر تو دیوانه شویم»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کلافه این پا و آن پا کرد و اگر از سرِ ادب نبود به هیچ عنوان حاضر نمی شد بایستد و در این چنین بحث هایی شریک شود. دلش می خواست پاشا را کله پا کند تا از این مخمصه ای که به واسطه ی او احاطه اش کرده بود نجاتش دهد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماندن در این خانه باغ و یاداوری خاطراتِ تلخ و شیرین گذشته برایش عذابی الیم بود. یاداوری آن خاطره ها انرژی هایی هولناک می طلبید و این از توانِ او خارج بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در عالم دیگری بود و فقط برای مصاحب هایش سر تکان می داد. اصلاً نمی دانست چه می گویند و بحثشان بر سرِ چه چیزیست!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آشفته بود و نمی دانست آشفتگی اش از چه چیزی منشا می گیرد ولی هر چه که بود دیگر تاب و تحملش را نداشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سنگینی نگاهی را حس می کرد ولی توان برگشت نداشت. به خود اعتراف می کرد که می ترسد. از آن نگاه معصوم و مظلوم می ترسد. می ترسید مبادا او باشد که این گونه خیره اش شده و نمی دانست این ترسش از کجا برایش آمده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بلاخره طاقت نیاورد و به طرف نگاهی که برش سنگینی می کرد برگشت. چشم در چشمش آهی خفه و بی اراده از سینه بیرون داد. چرا این نگاهِ معصوم برایش تازگی داشت؟ مگر چند سال پیش آن مظلومیت را ندیده بود؟ پس چه اش شده؟ چرا این نگاهِ فندقی دلِ سنگش را تکان تکان می داد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لعنتی به خود و آن معصومیت فرستاد. کمی که ایستاد دیگر طاقتش طاق شد و به طرفِ پاشا برگشت. به او اشاره ای داد و زیر لب گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من می رم و برمی گردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پاشا سری تکان داد. خداحافظی سرسری کرد و خواست خارج شود که صدای جیغی زنانه در سرتاسر خانه پیچید. صدا از آشپزخانه می آمد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

او و پاشا نگاهی به هم انداختند و به سمتِ آشپزخانه دویدند. با دیدنِ منظره ی روبه رویش برای لحظه ای حس کرد ضربان قلبش توقف کرد. او را چه شده بود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای وحشت زده ی پاشا از پشتِ سرش بلند شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چشه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهِ لرزانش را از آن پیکر نحیف و ضعیف نمی توانست بگیرد. گویی توانایی حرکت از پاهایش سلب شده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پریا با حرص رو به پاشا فریاد زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نمی دونم. چرا ماتت برده؟ بیا بلندش کن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پاشا با یک حرکت او را کنار زد و به طرفِ دخترک رفت. دستش بی اختیار مشت شد. به چهارچوب در تکیه داد و چشمانش را بست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بست تا نبیند چگونه پاشا به او دست می زند. در میانِ کارزار عقل و دلش نمی دانست حق را به کدام یک بدهد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دلش تسکین می داد که پاشا پزشک است و محرم، عقلش فریاد می کشید که محرم یا نامحرم باشد به " تو" ربطی ندارد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم باز کرد و با دیدنِ جسمِ بی جانش بر روی دست های پاشا شقیقه هایش تیر کشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مشتش را به دیوار کوبید و به سمتِ سرسرا پا تند کرد. ماندن دیگر جایز نبود. دیگر نمی توانست خود داری همیشگی اش را داشته باشد و ممکن بود کاری کند بی جبران!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کفشش را پوشید و خواست برود که با شنیدنِ صدای مریم از رفتنش سر باز زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کجا می ری مادر؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دلش می خواست داد بزند "قبرستون".. ولی ادب و احترامش به کجا رفته بود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آهی کشید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کار دارم. دوباره می یام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوباره خواست حرکت کند که مریم بازویش را گرفت و نگهش داشت. به طرفِ مریم برگشت و لبخندی عجول زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کاری داری عزیزم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مریم با نگاهی خاص نگاهش می کرد. کلافه از نگاهِ معنی دارش که حتی نمی توانست بفهمدش سرش را با حرص تکان داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مریم به آرامی خندید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مثل همیشه فرار کن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خشم به وجودش نشسته بود. زهرخندی زد و بدون آن که چیزی بگوید پا تند کرد و از آن جا دور شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوار ماشین که شد شقیقه های دردناکش را با حرص فشرد و زیر لب گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- این دیگه چه حالیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دلش را در آن خانه ی لعنتی گذاشته بود. چه بلایی بر سر خودش آورده بود؟ برای چه از حال رفته بود؟ آیا ضعف کرده بود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بدنش ضعیف بود و از هشت سالِ پیش هم گویی ضعیف تر شده بود. او بهتر از هر کسی می دانست. یک بار جلویش چه حالِ بدی پیدا کرده و آن موقع هم این چنین آشفته شده بود؟ نمی دانست..حال آن موقعش هم قابل توصیف نبود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمی دانست این آشفتگی، این ترسِ لعنتی که مانند طنابِ داری با زور به گردنش پیچیده بود از چه است. فقط یک چیز را می دانست.. دلش نمی خواست دیگر چشمانِ نازش را بسته ببیند. حاضر بود نفرتِ نگاهش را تحمل کند ولی بسته نباشند. خسته نباشند. نا امید نباشند و در کمالِ ناباوری خودش هیچ وقت اشکی نباشند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با حرص از حالِ نامعلوم خودش دکمه ی اول پیراهنش را با خشم باز کرد. احساس می کرد مغزش از شدتِ حرص و غضب در حالِ آب پز شدن است.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بدبختانه نمی دانست این همه خشم هم برای چه به جانش ریخته شده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مشتش را به فرمان کوبید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به درک که پاشا بغلش کرد. به من چه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این هشدارِ عقلش او را به خود آورد. به او چه که پاشا بغلش کرده بود؟ به او چه ربطی داشت که حالا این قدر آشفته شده بود؟ این همه حرص برای چه بود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماشین را به حرکت درآورد و از آن محله ی خاطره انگیز دور شد و حتی خودش هم در بهتِ افکارِ حیرت آورش بود. این دیگر چه حالی بود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی کمی در خیابان ها دور زد و آرام شد به خانه باغ بازگشت. نگاهی به ساعتِ مچی اش انداخت. نزدیک به دوازده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به یکی از درختانِ تنومند باغ تکیه داد و به آسمانِ صاف و بهاری خیره شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با شنیدن صدای پاشا که صدایش می کرد به طرفش برگشت. پاشا کنارش ایستاد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام. کجا رفتی پسر؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شانه ای بالا انداخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- علیک! کار داشتم. خوبه این چند روز مرخصی داشتم وگرنه نمی شد اصلاً بیام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پاشا مانند او به تنه ی درخت تکیه داد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آهان.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زبانش نمی چرخید حالِ دخترک را بپرسد.. خدا را شاکر بود که پاشا به حرف آمد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نصف جون شدم تا به هوش اومد. دیگه داشتم از نگرانی می مُردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حرصش دوباره داشت برمی گشت. تا آن جا که می دانست پاشا ربطی به او نداشت. هیچ وقت هم از علاقه اش به او نگفته بود پس این رفتارهای جدید چه بودند که از پاشا می دید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی اراده دستش مشت شده بود. فقط همین افکار را کم داشت. خودش به اندازه ی کافی بدبختی داشت!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از طرفی خودش هم نگرانی وافری نسبت به او حس می کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بازدم عمیقش را بیرون داد و دل به دریا زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حالا.. حالا حالش بهتره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پاشا بدون آن که نگاهش کند گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بهتره. حداقل در ماه دو بار می ره زیر سِرُم. بدنش ضعیفِ و اعصابش.. ضعیف تر..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی اختیار لعنتی به خود فرستاد و دندان هایش را روی هم کیپ کرد. این حالِ بد تقصیرِ که بود؟ او یا آغا؟ یا شاید هم تقدیرشان!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • ناشناس

    00

    عالی بود

    ۳ ماه پیش
  • مهناز

    00

    کسی که خودش کم خونی داره و همش در حال غش و ضعفه چجوری به یکی دیگه هم خون داد هم کلیه مگه داریم؟ و ۷ماهه دنیا اومده اما مادرش ۹ماه باهاش تو شکمش حرف زده وقتی خودتون واسه رمانتون وقت نمیذارید ما بذاریم؟

    ۴ ماه پیش
  • ملک محبت

    00

    عالی بود

    ۷ ماه پیش
  • ستی

    00

    رمان متفاوت و جالبی بود پیشنهاد میکنم بخونید

    ۸ ماه پیش
  • اسرا

    00

    جالب بود

    ۱۰ ماه پیش
  • حمیده

    00

    زیبا بود .خیلی حرص خوردم اما دوست داشتم👏🫶⭐⭐⭐⭐⭐🫶👏

    ۱ سال پیش
  • مریم

    00

    سلام.رمان متوسطی بود واینکه زیاد هیجان نداشت .انگار نویسنده میخواسته الکی ادامه اش بده

    ۱ سال پیش
  • سولماز

    ۳۹ ساله 00

    عالی بود خیلی قشنگ بود فقط کمی کش دار نوشته شده بود

    ۱ سال پیش
  • Dorsa

    10

    چرت ترین رمانی ک خوندم😕

    ۲ سال پیش
  • الهه

    00

    متفاوت وزیبا

    ۲ سال پیش
  • کیان

    00

    هنوز نخودمش ولی فکر کنم قشنکه

    ۲ سال پیش
  • زهره

    10

    یکی ازبهترین رمان هایی هست که خوندم باموضوع متفاوت،واینکه اصلا داستانو کش نداده بودیدخیلی خوب بود.برای همین تونستم یکروزه تمامشوخوندم ولذت بردم واقعا قلمتون پایدارنویسنده عزیز

    ۲ سال پیش
  • دخی رمان خون

    11

    خدایی این چرا انقدر زر میزنه من تا میومدم از داستان بفهمم با حرفاش از یادم میرفت آخه این رسمشه

    ۲ سال پیش
  • بانو

    ۲۶ ساله 00

    رمانشو خیلی دوس دارم دومین باریه ک میخونمش😍فقط ایلگار مادر نازلی ب نازلی گفت ۹ماه هرشب باهات حرف زدم...چون ۷ماهه بدنیا اومدی ضعیف بودی🤣نویسنده جان سوتی دادیااااا...ولی رمانت عشقه🌺♥️💋💞

    ۲ سال پیش
  • آوا

    00

    عالی بود ممنون نویسنده عزیز

    ۲ سال پیش
  • ?فرحنازد

    ۲۰ ساله 10

    رمان خیلی خوبی بود مثل بقیه رمان ها موضوعش تکراری نبود و این رمان هم از حال به گذشته میرفت و بخاطر همین پارت ها حابه جا نشده 😉😉😉😄😄

    ۲ سال پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.