رمان سرابی در مه (جلد دوم) به قلم سروش شایگان
آیهی شریفهی مشهوری در قرآن است به این مضمون که خداوند سرنوشت هیچ قومی را تغییر نمیدهد مگر به خواست خود مردم آن شهر... داستان آندلس نیز جدا از این بحث نیست. مسلمین خواستند و نهصد سال از تاریخ آندلس را به حضور خود اختصاص دادند. حضوری که هنوز جزء سرمایههای گردشگری و توریستی دولت مرکزی مادرید است؛ اما حوادث معماگونهی آندلس چه بود؟ چه شد که این عزت به ذلت تبدیل گشت؟ اگر به دنبال پاسخ این سوال میگردید، با جلد دوم سرابی در مه همراه باشید تا با خواندن یک داستان سراسر شور و هیجان به جواب خود برسید. به شخصه معتقدم اهل قلم باید راجعبه موضوعی بنویسند که گره اصلی جامعهی فعلی و چه بسا جامعهی بشریست. و تشخیص بنده این است که برای جامعهی فعلی ما، مرور حوادث آندلس خالی از لطف نیست!
ژانر : عاشقانه، معمایی، تاریخی
تخمین مدت زمان مطالعه : ۷ ساعت و ۴۴ دقیقه
داستان آندلس نيز جدا از اين بحث نيست. مسلمين خواستند و نهصد سال از تاريخ آندلس را به حضور خود اختصاص دادند. حضوري که هنوز جزء سرمايههاي گردشگري و توريستي دولت مرکزي مادريد است؛ اما حوادث معماگونهي آندلس چه بود؟ چه شد که اين عزت به ذلت تبديل گشت؟
اگر به دنبال پاسخ اين سوال ميگرديد، با جلد دوم سرابي در مه همراه باشيد تا با خواندن يک داستان سراسر شور و هيجان به جواب خود برسيد. به شخصه معتقدم اهل قلم بايد راجعبه موضوعي بنويسند که گره اصلي جامعهي فعلي و چه بسا جامعهي بشريست. و تشخيص بنده اين است که براي جامعهي فعلي ما، مرور حوادث آندلس خالي از لطف نيست!
هوالجميل...
قصه اينجاست که شب بود و هوا ريخت بههم
من چنان درد کشيدم که خدا ريخت بههم...
گفتار نويسنده:
نون والقلم و ما يسطرون.
سوگند به قلم و آنچه مينويسند.
نوشتن يک کتاب يا يک داستان، بيش يا پيش از آنکه يک اثر ادبي باشد، يک اثر اخلاقيست. نويسنده و يا هنرمند دوست دارد بازتاب آفرينش خود را در جامعه ببينند، لمس کند و يا حتي ببويد. همهي ما دوست داريم بابت چيزي که مينويسيم و يا ميگوييم ديده شويم؛ اما حق نداريم از هر وسيلهاي استفاده کنيم که ديده شويم، هر چيزي را بنويسيم که ديده شويم.
در جلد اول گفتم که بگذريم از بعضي از نوشتهها که اساساً مايهي بيآبروييست... و بعضاً وقتي با نويسندگان آنها مکاتبه ميکنيم که خانم يا آقاي محترم، فلان قسمت از رمان يا کتاب شما دچار انحراف شده، پاسخ ميدهند که رمان، کار دل و احساس است. دليل و منطق سرش نميشود. بگذريم... بيش از اين مخاطب را منتظر نميگذارم و فقط يک موضوعي را مطرح مي کنم و آن اينکه بهتر است نويسندگان با مطالعهي بيشتري دست به قلم شوند.
اينطوري کمتر به شعور مخاطب برميخورد که اي بابا اين چه داستاني بود. دور از جان، نويسنده ما را هالو فرض کرده. و از طرفي يک خواهش دارم از مخاطبين و آن هم اينکه بياييد رو بياوريم به کتابهايي که ارزش خواندن دارد. لااقل برويم سراغ کتابهايي که نويسنده با مطالعه و تحقيق دستبهقلم شده. براي وقت خودمان ارزش قائل شويم. ما که داريم براي خواندن کتاب زمان ميگذاريم، پس چرا کتابي را بخوانيم که نويسنده فقط سروته داستان را هم آورده و اصلاً براي مخاطب ارزشي قائل نيست که وقت بگذارد و با مطالعه دستبهقلم شود.
اين حداقل کاريست که ما ميتوانيم انجام دهيم...
شخصيتها: سمير، کارلا، مدثره و...
داستان ترکيبي از حوادث تاريخي و ساختگيست، طوريکه اگر مخاطب مطالعه نداشته باشد تشخيص اين دو از هم مشکل است و براي روشن شدن مطلب براي شما مثالي ميزنم. اکثر ما فيلم تايتانيک را ديدهايم. داستاني تاريخي و ساختگي بود. کليات فيلم با واقعيت ميخواند اما شخصيتهايي مثل جک و رز ساختهي ذهن خلاق نويسنده بود.
در سرابي در مه نيز شخصيتهايي مثل فرديناند و ايزابلا و ابوالحسن و عايشه و ثريا واقعي هستند؛ اما افرادي مثل سمير و کارلا و مدثره خيالي هستند ولي مصداق آنها در تاريخ آندلس موجود است و روابط و اتفاقات بين آنها طوري است که با تاريخ بخواند. براي روشن شدن بيشتر مطلب، مخاطب را ارجاع ميدهم به کتاب تاريخ تحليلي آندلس، نوشته دکتر محمدرضا شهيدي پاک...
سروش شايگان...
قسمتي از داستان(مقدمه):
سمير:
انگشت اشاره و شستم را روي پلک چشمانم فشردم، و نگاهي به انبوه کاغذهاي روي ميز انداختم. ميز بزرگ در اتاقي بزرگتر و فاخر در حد و اندازهي رئيس عالي قضات. کاغذها و سياهههاي رسيده از کاستيل را مقابل چشمانم زيرورو ميکردم و خبرهاي محرمانه را از نظر ميگذراندم که چشمم روي نام کارلا خشک شد. نميدانم چند ثانيه بدون پلک زدن حرف به حرف نامش را بر زبانم هجي ميکردم. آه عميقي از سـ*ـينهام بيرون فرستادم، ناخودآگاه دستم به سمت يقهام کشيده شد و لمس گردنبندي زير انگشتانم، خاطرات نه چندان دور را مقابل ديدگانم به نمايش گذاشت که تنها يادگار من از عشق نافرجامم بود. بزاق نداشتهي دهانم را به زحمت فرو دادم و چشمانم را روي خطوط کاغذ به گردش درآوردم. کارلا، همسر آدريان سانچز... صاحب دو فرزند دوقلو... اشک ديدهام را تار کرد. کاغذ را روي ميز کوبيدم و جام را پر از نوشيدني کردم.
تذکر: دوستان عزيز، اين اثر متعلق به بندهست و خواهشمندم بدون اجازهي کتبي و درخواست رسمي، شروع به انتشار اثر در سايتهاي ديگر نکنيد. اين کار از نظر شرعي و عرفي و اخلاقي درست نيست.
توجه: دوستان عزيز، جلد دوم رمان داراي پرش زماني است؛ يعني در ابتداي جلد دوم، چهار الي پنج سال از اتفاقات جلد اول گذشته.
دوستدار هميشگي شما... عليرضا خواستار(سروش)
?
***
کارلا
دست نرم و کوچکش دور انگشت اشارهاش حلقه شده بود و چه آرام نفس ميکشيد، پسرک خوشبنيه و سيهموي. به گهوارهي ديگر نگريست، دختر بور و زيبايش آرميده بود و چه معصومانه لبخند ميزد! فرشتگان زندگياش که حياتش را متحول کردند، در لباسهاي سپيد مدتي بود که زندگي بيرحمانهاش را به طرز شيريني خوشايند کرده بودند. صداي باز شدن درب ورودي به گوش رسيد. قطعاً همسرش بود. عاشقش نبود؛ اما ميتوانست دوستش داشته باشد، ديگر آن مرد متکبر و خودبين نبود. مرد کاملي بود که محبتش را نثار کارلا ميکرد، نجيبزادهاي که در حد و اندازهي خاندان دومينگز بود. ديگر از آدريان به عنوان شريک زندگي متنفر نبود. اکنون نفرتش نصيب مردي شده بود که روزگاري ميانديشيد علاقهاي بينشان است. عاشقش بود و آغوشش را به رويش گشوده بود. آغوشش را براي مرد خيانتکاري آماده کرده بود که در او اين باور را ايجاد کرده بود که نجابت رابـ ـطهاي با اصالت ندارد و اين بزرگترين اشتباه از نظر خودش در طول حياتش بود، دل بستن به مسلماني بياصالت! حتي اگر سمير آن خــ ـيانـت را نکرده بود مطمئناً دير يا زود ذات کثيف و خون ناخالصش را آشکار ميکرد و براي خاندان دومينگز آبرويي باقي نميگذاشت. اين زخم دومي بود که موروها بر قلبش زدند.
صداي بالا آمدن آدريان از پلهها به گوش ميرسيد، بـ*ـوسـهاي بر دست مشت کردهي آلخاندرو زد و بهآرامي انگشتش را از ميان دست گوشتآلودش بيرون کشيد. صورت معصومانهي سارا را نوازش کرد و گونهاش را به او نزديک کرد تا بازدم نفسهايش را حس کند. با لبانش صورتش را لمس کرد و برخاست. ميدانست آدريان به سراغش آمده تا بهاتفاق به جلسهي امنيتي-سري که بعد از نيمهشب تشکيل ميشد عازم شوند.
از اتاق خارج شد و در نور اندک راهرويي که تابلوي تصاوير خاندان سانچز را چون ارواح مينمود، به سمت شومينهي شعلهور در گوشهي سالن پيش رفت. هيزمها ترقتروقکنان ميسوختند. دستان آدريان بر دورش حلقه شد و چانهاش را روي شانهي کارلا گذاشت:
- فرشتهي کوچکم به چه ميانديشي؟
پوزخندي زد و دستانش را روي دستان آدريان قرار داد، پلکي زد و گفت:
- نميدانم چرا تقديرم اين است که با صدراعظمهاي کاستيل نسبت نزديک داشته باشم؟!
آدريان جابهجا شد و در مقابلش قرار گرفت. شانههايش را در دستانش گرفت و با موذيگري گفت:
- نکند انتظار داشتي خودت صدراعظم شوي؟
کارلا از او فاصله گرفت و اين بار به سمت پنجرهي کنار شومينه که البته پشت پردهي مخملين سبزرنگ پنهان شده بود رو کرد و با بيتفاوتي جواب داد:
- خودت که بهتر ميداني آدريان، من هيچگاه به دنبال اين پست و مقام نبودهام.
آدريان دوباره به او نزديک شد و محکمتر شانههايش را فشرد:
- پس چه مشکلي با من داري کارلا؟ چرا محبتي را که خرجت ميکنم نميبيني؟
فشار دستان سانچز بيشتر و چهرهاش اندکي برافروخته شد:
- نکند هنوز بعد از اين همه مدت، آرزوي آن پسرک بيمقدار و ناچيز را در سر ميپروراني؟
رو برگرداند:
- کافيست آدريان... خودت بهتر ميداني که رعيتزادهاي مسلمان که اينچنين اسير جاه و مقام شد و زن معلومالحالي چون مدثره را بر من ترجيح داد، به اندازهي کهنه دستمالي برايم ارزش ندارد. بارها در مورد آن مردک بدذات صحبت کرديم، ديگر حتي نميخواهم نامش به گوشم برسد.
موهاي کارلا را نوازش کرد:
- پس مشکل چيست؟
با صدايي گرفته پاسخ داد:
- مشکلم اين است که تنها مردي که ميتوانم با اطمينان از وفادارياش نسبت به خودم و مادرم مطمئن باشم پدر است.
خودش را در آغـ*ـوش گرفت و ادامه داد:
- پدري که بعد از ساليان دراز خدمت به اين حکومت، بهخاطر به قدرت رسيدن امثال من و تو، کنار گذاشته شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآدريان خندهاي عصبي کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- کارلا! مشکل اينجاست که تو نميتواني بپذيري که کنارهگيري پدر از خدمت به اصرار من يا ملکه نبود و اگر من اکنون جايگاه او را در اختيار دارم به اصرار خودش است.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسانچز با کمي مکث تن صدايش را تغيير داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بارها گفتهام و حالا براي اين که به تو اثبات کنم رازي برايت بازگو ميکنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکارلا سرش را برگرداند و در نور اندک سوختن هيمهها، در چهرهاش دقيق شد تا اگر خواست دروغي ببافد از پرش چشمانش متوجه شود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآدريان لبخند زد و موهاي مشکياش را که دماسبي بسته بود گشود، روي صندلي مقابل شومينه نشست:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- کارلا بعد از اينکه موفق شدم تو را به چنگ آورم، روزي ملکه من را به حضور طلبيد و گفت «جناب سانچز، من و جناب صدراعظم قرار گذاشته بوديم که اگر تو موفق شوي و کارلا را به ازدواج خودت درآوري و اعتماد کارلا را جلب کني آنتونيو تو را به عنوان جانشين پيشنهادياش به شورا معرفي کند».
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپا روي پا انداخت، چکمههاي قهوهايرنگ و نوکتيزش برق ميزدند. ادامه داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پدرت به راحتي تغييرات را پذيرفت و سخن ملکه را که تأکيد ميکرد سياستهاي جديد، نيروهاي جوان و تازهکار ميطلبد را به سرعت پذيرفت و خودش از من درخواست جانشيني کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکارلا برافروخته بود و از سنگينياش آشفته بود، او نيز روي صندلي کنار همسرش نشست و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- که اينطور! يادم نميآيد پدر روزي با زنان رنگارنگ در مهمانيها و جلسات مختلف گرم بگيرد و با شيفتگياي نفرتانگيز با آنها سخن بگويد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسانچز چشمان پرمژه و سبزرنگش را در حدقه چرخاند، ابروهاي پرپشت مشکياش را بالا برد و پوزخندي ناآرام زد، لب باز کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- کارلا احمقانه رفتار نکن. هر پاسخي که به سوالهايت ميدهم باز ايراد ميگيري، اين بهانهتراشيها براي چيست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکارلا به ديوار خالي بالاي شومينه خيره شده بود. آدريان سري از روي تأسف تکان داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- کارلا، من صدراعظم کاستيل هستم، مرد و زن تفاوتي برايم ندارند، همهي زناني که تو ميگويي جزو نمايندگان ساير حکومتها هستند و من براي کارم تلاش ميکنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاين بار مستقيماً به کارلا که خود را بغـ*ـل کرده بود و پا روي پا انداخته بود نگاه کرد و کنايهآميز ادامه داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-در ضمن اگر کوچکترين خطايي از من سر زده بود تاکنون جاسوسان سرکار خانم قطعاً به گوشتان رسانده بودند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسخنان مرد بيچارهاش صحيح بود؛ اما اين اولين بار نبود و آخرين بار نيز نميتوانست باشد که کارلا اين چنين بحثي را بهراه ميانداخت. دلتنگي عجيبي براي پدر و منزل سابقش داشت. پدرش را تحسين ميکرد که با تغيير جايگاه او از دختر صدراعظم به همسر صدراعظم، جاي پاي او را در دربار محکمتر کرده بود. باغچهي پرگل با عطر مدهوشکننده و درختان پرشکوفهي خانهي پدري روحش را جلا ميداد. پدر تنها با نديمهاي پير چون خودش زندگي ميکرد و در بستر بيماري بود. انگار دست کشيدن از کار به يادش آورده بود که سنش بالا رفته و مستعد بيماري است. بيتاب شده بود، بايد قبل از شروع جلسه نزد پدرش ميرفت و اين دلتنگي را التيام ميبخشيد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعزم رفتن کرده بود و آماده بود تا فرزندانش را به نادين پرستار خبرهاي که برايشان درنظر گرفته و اکنون در پايين پلههاي مجلل خانهي اشرافياش کنار ساير خدمتکاران منتظر بود بسپارد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irناگهان آدريان دستش را گرفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- کارلا کافيست. نگذار اين افکار شيطاني بيش از اين ما را بيازارد. اکنون بيش از هميشه به هيسپانياي واحد نزديک هستيم و حتي تصورش شيرين است که وطني بدون مسلمانان داشته باشيم، هيسپانياي خالص.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآدريان نزديکتر شد، اکنون صداي خارج شده از لبان سرخش در گوشهاي کارلا زمزمه ميشد. چهرهاش آرامتر شده بود، ريش تازه کوتاهشدهاش با پوست کارلا برخورد ميکرد و سخنانش را بر دل کارلا دلنشينتر ميکرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- کارلا امروز همه چيز در دستان ماست. ما مربع قدرتيم. ملکه ايزابل، فرديناند، من و تو ميتوانيم با تصميمات در بالاترين سطح، موروها را از خاکمان خارج کنيم و تحقيري را که در طول اين ساليان بر ما تحميل شد را به خودشان برگردانيم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآدريان به خوبي او را ميشناخت و ميدانست به علت کينههايي که موروها در قلب کارلا ايجاد کرده بودند بيصبرانه منتظر انتقام است. کارلا لبخند گرمي زد و انديشيد چه کسي بيش از همسرش ميتواند او را درک کند و تنفراتش را التيام بخشد. شايد اصلاً حضور و راهيابي سمير به زندگياش نقشهاي از سوي موروها بود تا بين آنها نفوذ کنند اما خداي مسيح دستشان را رو کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتحقيري که قلبش را سنگين کرده بود و زخمهايي که بر روحش وارد شده بود، سبک شده و اکنون التيام مييافت. بياختيار خودش را در آغـ*ـوش حاميانه آدريان قرار داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irطبق معمول در جاي خود دور ميز گردي که با روميزي مخملين زيبايي مزين شده بود نشست. ايزابلا با لباس مخملين سرخرنگ با يقهي مربعي هميشگي و زردوزيهاي ظريفش حاضر شده بود و همسرش با پيراهن سفيدي که معمولاً کت خوشترکيبي روي آن پوشيده ميشد در کنارش نشسته بود، البته بدون کت خوشترکيبش... ايزابلاي کوچک نيز در اتاق حضور داشت، موهايش را باز کرده بود و در لباس راحت و بدون تشريفاتش جستوخيز ميکرد. آدريان مانند هميشه موهايش را پشت سرش بسته و آغازگر بحث بود. اما کارلا حوصلهي چنداني براي اين بحث نداشت، ديدار با پدرش تمام تاب و توان او را گرفته بود. پس از زايمان و تحمل درد و شوک ناشي از بهدنياآمدن دو کودک به جاي يکي، خلاء نبود مادر را بيش از پيش احساس ميکرد. خوشحالي و ذوقي که مادرش ميتوانست براي فرزندانش داشته باشد براي او حسرتي بيش نبود. همزمان شدن بيماري پدرش با بهدنياآمدن فرزندانش، کارلا را پريشانتر ساخته بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآدريان که دستانش را روي ميز گذاشته و نوک انگشتانش را بههم چسبانده بود، با ظاهري مطلع، فرديناند و ايزابل را مخاطب قرار داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ملکه و عاليجناب، آمادهايد تا جلسهي امشب را آغاز کنيم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irايزابلا پرغرور سري تکان داد و فرديناند دستانش را به جلو حرکت داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بفرماييد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآدريان لبخندي به چهرهي همسرش زد، سپس جدي شد و سخنان خود را آغاز کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اخبار جديدي دارم که ميدانم از شنيدنشان چندان خشنود نخواهيد شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتوجه همه بيش از پيش جلب شده بود. ايزابلا بر چهرهي آدريان دقيقتر شده بود. آدريان که از توانايياش در تحـريـ*ک کنجکاوي ديگران خشنود بود، ادامه داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- جاسوسان قدرتمندي که در پرتغال داريم خبر رساندهاند که آلفونسو[1] و جووانا[2] در تورو[3] اردو زدهاند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irايزابلا که بر اثر دقت زياد چشمانش جمع شده و مشتاق شنيدن ادامهي اخبار بود، بيتابانه پرسيد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ديگر چه اطلاعاتي داريد جناب سانچز؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآدريان آهي کشيد و ادامه داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- متاسفانه برخي نجيبزادگان کاستيل هم به آنها ملحق شدهاند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irايزابلا با عصبانيت بادبزن زربفتش را طوري به گوشهاي پرت کرد که صداي شکسته شدن چوب ظريف و صيقلي آن شنيده شد. از جا برخاسته بود و راه ميرفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نمکبهحرامهاي لعنتي... دستت را تا آرنج در عسل فرو کني و در دهانشان بگذاري باز هم گاز ميگيرند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهر سه نفرشان از رفتار عجيب ملکه ترسيده و متعجب بودند، طوري که فرديناند از جاي خود برخاسته بود و به سمت ايزابلا رفته و دستانش را نوازش ميکرد. پادشاه براي آرامش دادن به ملکه لب باز کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بانوي من اوقات خودتان را مکدر نکنيد، ما ميتوانيم باز با راي کرتس خنرالس نجيبزادگان را به سمت خودمان جذب کنيم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر چشمان آدريان برقي درخشان پديدار شد. انگار که فکري به ذهنش خطور کرده باشد به سمت ايزابلاي کوچک که با ديدن رفتار مادرش هيجاني شده و سروصدايش بلند شده بود رفت و او را در آغـ*ـوش گرفت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- عاليجناب درست ميگويند، بهتر است گروهي را براي مذاکره راهي تورو کنيم. اصلاً خود من نيز در راس مذاکرهکنندگان راهي تورو خواهم شد. ميدانيد که من مذاکرهکنندهي خوبي هستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو سپس چشمکي به ايزابلا زد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irملکه به سمت آدريان رفت و در کمال تعجب ايزابلاي کوچک را از دستان آدريان بيرون آورد و به آدريان که به رفتار ملکه بيتفاوت بود و در حال بيرون آوردن برگ از جيب بود رو کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- جناب صدراعظم، من به کارداني و صحت نظرات شما شک ندارم؛ اما مايلم سخنان کارلا را نيز بشنوم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکارلا از پيشنهاد ناگهاني ايزابلا جا خورده بود؛ اما درحاليکه چشم بر ايزابلاي کوچک دوخته بود که چگونه دستانش را دور گردن مادرش حلقه کرده است، سخناني که پيش از جلسه با آدريان ردوبدل کرده بود برايش تداعي شد و سرانجام لب گشود:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- با اجازه از عاليجناب و ملکه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسپس به آن دو نگاه کرد، آدريان درحاليکه برگي براي خود و فرديناند آتش ميزد، نگاهي به او انداخت و کارلا ادامه داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نظر من چيز ديگريست. قصد جسارت ندارم؛ اما ما تا کي ميخواهيم دستبهعصا راه برويم و با خفت و ترس همه را متحد خود نگاه داريم. ديگر زمان آن رسيده که به همه ثابت کنيم مسيحيت يک فرمانرواي واحد دارد؛ تا هر کسي به خود اجازه ندهد که به ساحت حکومت ما اهانت و دستدرازي کند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآدريان که برگش رو به خاموشي ميرفت، از صحبتهاي همسرش شوکه شده و سرش را از فرديناند فاصله داد و با تعجب به کارلا نگريست تا مطمئن شود اينها سخناني است که از دهان او خارج ميشود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاين واکنش آدريان و در پي او فرديناند، او را به ايستادن ترغيب کرد. انتهاي دامن لَخت و سرمهايرنگش زماني که ايستاد روي زمين لغزيد. همچنان که عنان سخن را به دست گرفته بود، به آدريان رو کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چرا اينگونه نگاهم ميکني آدريان؟ سخنانم کاملاً منطقي است. اين همه تسليحات و زره و ابزار جنگي که با کمک کليسا و پادشاه فقيد خريداري و تهيه کرديم به چه درد ميخورد؟ به نظر شما الان وقت آن نيست که از امکاناتي که داريم استفاده کنيم؟ هر چند که با اين کار از تسليحاتي که از خود پرتغاليها خريدهايم عليه خودشان استفاده ميکنيم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتمام افکار و سخنانش در نهايت به اين ختم ميشد که زهرچشمي از مسلمانان و عليالخصوص رئيس قضات آنان يعني سمير بگيرد. تمام وجودش در پي انتقام سختي از پسرک ميسوخت. سرانجام اين فکر را بر زبان آورد؛ اما اين بار خطاب به ايزابلا:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- در ضمن بانوي من، تصورش را بکنيد خبر اين پيروزي مانند زلزله تمام هيسپانيا از جمله آندلس را تکان ميدهد و موروها حساب کار خودشان را ميکنند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر پايان اين سخنان به چهرهي تک تک آنان نگاه کرد، لبخندي مملو از رضايت بر چهرهي فرديناند نشسته بود:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من با بانو سانچز بيشتر موافق هستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو سپس نگاهي به ايزابلا انداخت که از پيشنهادش به وجد آمده بود و پشت ميزش نشسته بود. اين بار ملکه، آدريان را مورد خطاب قرار داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خب جناب سانچز وضعيت سپاهيان و لشکريان ما چگونه است؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآدريان برگ ديگري را آتش زد. در نظر کارلا برگ پشت برگ آتش زدن همسرش زيادهروي بود، و چشمانش به انتهاي برگ که ميسوخت گره خورده بود. آدريان با مکث لب باز کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- همهي لشکريان، آماده و گوشبهفرمان شما هستند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irايزابلا با اشتياق خاصي کاغذ و قلمي برداشت تا فرمان جنگ و حکم فرماندهي جنگ را سياهه کند. ناگهان فرديناند از جا برخاست و به سمت ايزابلا رفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir– ملکه لطف کنيد و فرماندهي جنگ را به نام من بزنيد[4].
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irايزابلا از اين پيشنهاد فرديناند شوکه شد و با حالتي پريشان، بريده بريده، نگرانياش را ابراز کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اما... عاليجناب...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآدريان برگش را نيمهکاره خاموش کرد و با احترام نصفونيمهاي بر فرديناند نهيب زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- شما پادشاه سيسيل و وليعهد آراگون هستيد. کوچکترين اتفاقي که براي شما بيفتد، ضربهاي مهلک بر پيکر مسيحيت خواهد بود. البته من به درايت و هوش و ذکاوت جنگي شما ايمان دارم؛ ولي چنين کاري را صلاح نميدانم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو پس از اين گفته جام نوشيدنياش را پر کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرديناند پافشاري کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من بر اين امر مُصِر هستم. مطمئن باشيد اتفاق ناگواري پيش نميآيد. من از کودکي درس جنگاوري و فتح آموختهام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irملکه وقار و اقتدارش را به دست آورد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اگر اينقدر اصرار داريد تا فرمانده جنگ باشيد ايرادي ندارد، فقط بايد قول بدهيد زياد جلو نرويد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآدريان درحال نوشيدن بود و از اين سخن ايزابلا طوري به خنده افتاد که نيمي از نوشيدنياش بر زمين ريخت و بيتوجه لب گشود:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بانوي من، قرار است عاليجناب فرديناند فرمانده جنگ باشند. نميشود که فرمانده پشت تپهها پنهان شود و جلو نيايد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irايزابلا از اين سخن آدريان خشمگين شد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir– جناب صدراعظم آيا فکر ميکنيد من به خاطر مسائل احساسي و مصالح شخصي اين سخن را ميگويم؟ اصلاً خود شما چرا فرمانده جنگ نميشويد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآدريان با آرامش و طيب خاطر جواب داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بانو، من مشکلي با اين قضيه ندارم؛ اما همانطور که ميدانيد من بالعکس پادشاه، از کودکي در کليسا بودم و درس سياست و مذاکره فراگرفتهام، کمتر با جنگ و مرد جنگي مواجه بودهام، البته اندکي شمشيرزني هم آموختهام. قول ميدهم زين پس تحت آموزش جديتري قرار بگيرم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکارلا که از اين بحث کودکانه حوصلهاش سر رفته بود به آدريان تشر زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آدريان قضيه جنگ است و ما به فرماندهي خبره و کارکشته نياز داريم. اين جنگ به فردي بيش از يک شمشيرزن ساده نياز دارد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرديناند با پايان يافتن سخن کارلا به نزاع پايان داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بهتر است جدال را کنار بگذاريم و زير پرچم مسيح متحد شويم. ملکه، لطفاً حکم فرماندهي را به نام من بزنيد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irايزابلا قلم را روي کاغذ راند و با اتمام نامه، حکم را به دست فرديناند داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مسيح، پشت و پناهتان عاليجناب.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir[1] پادشاه جوان پرتغال
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir[2] جووانا لابلترانخا، دختري که به پادشاه هنري نسبت داده ميشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir[3] محلي که جنگ تورو مدتي بعد از مرگ شاه هنري بر سر جانشيني وي ميان ايزابلا و جووانا لابلترانخا اتفاق افتاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir[4] جنگ در محدوده فرمانروايي کاستيل است و کاستيل تحت فرمانروايي ايزابلاست، بنابراين طبق قوانين، فرديناند منصب پادشاهي را به صورت نمادين در اين منطقه يدک ميکشد و بايد براي جنگ از ايزابلا کسب تکليف کند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصداي برخورد کارد گوشتبُري به بشقاب، با صداي چکاچک شمشيرهاي جنگجويان درهم آميخته بود و از پايين تپه به گوش ميرسيد. ايزابلا در حال خرد کردن تکه گوشتي براي دخترش و فرديناند چندصد متر پايينتر در حال فرماندهي جنگي خونين و پرتلفات بود و آدريان در دور و اطراف ميگشت و نقاط ضعف و راه نفوذ در قسمتهاي مختلف سپاه دشمن را مييافت و در تلاش براي رفع عيوب سپاهشان بود. کارلا و ايزابلا از بالاي آن تپهي مرتفع و سرد، بر همه چيز اشراف داشتند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irديگر اثري از دامنهاي بلند و پرزرقوبرق سلطنتي ديده نميشد و جاي آن لباس رزمي خاکستريرنگي اندام هر دو را فرا گرفته بود. هيزمي که در چادرشان برافروخته بود به گرمي ميسوخت؛ اما دستان کارلا که به سردي آواي شمشيرها و مردان جنگ بود، با سبزيجات درون بشقاب بازي ميکرد. وجود آن غذا در کنار اصواتي که به گوشش ميرسيد دلش را برهم ميزد. سرانجام لب باز کرد و درمورد آرزوي قلبياش پرسيد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ايزابل درمورد مسلمانان چه تصميمي داري؟ نميخواهي زودتر آندلس را پس بگيري؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irملکه با دستمال آبي ابريشمي دهانش را پاک کرد و مستقيم در چشمانش نگاه کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چقدر شتاب داري کارلا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستانش را روي ميز گذاشت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اول بايد جوانا را مجبور به اطاعت کنيم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از کمي مکث افزود:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- براي مسلمانان برنامهي خاصي دارم، نگران آنها نباش؛ اما پيش از آن بايد تمام مسيحيان را فرمانبردار و تسليم خود کنيم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا افزايش صدايي که از ميدان جنگ ميآمد دلآشوبهاش بيشتر شد، در اين هنگام ايزابلاي کوچک آستين پيراهن خاکستريرنگ مادرش را کشيد و تقاضاي غذا کرد. خوشحال بود که کودکانش را با خود نياورده است.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا ديدن اين صحنه ذهنش بههم ريخت و به شاهزاده نگاه کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ايزابلا به نظرت حضور ما در ميدان جنگ خطرناک نيست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irابروانش بالا رفت و همانطور که به دخترش رسيدگي ميکرد گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- از تو انتظار نداشتم چنين حرفي بزني کارلا. بهنظر من تمام مردان و زنان مسيحي بايد براي اين اتحاد جان دهند، نه... ديگر آن زمان نيست که زنان در خانه بنشينند و مردان را بدرقهي رزمگاه کنند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دست به خروجي چادر اشاره کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- قطعاً حضور من و تو به همسرانمان انگيزه ميدهد و دلگرمشان ميکند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا نظر ايزابلا زياد موافق نبود؛ اما مطيعانه سر تکان داد و براي تغيير بحث، مسئلهي ديگري که ذهنش را مشغول کرده بود به ميان آورد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- راستي ايزابلا به مراسم ميز خواهي رفت؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو سپس پوزخندي زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- رژهي دلقکهاي مسلمان براي سلطان بدقوارهيشان ديدني است.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irملکه با پريشاني کف دستش را روي پيشانياش گذاشت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آنقدر در اين چند وقت مشغول جنگ بوديم که دعوتنامهي سلطان گرانادا را فراموش کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکارلا جام نوشيدنياش را پر کرد و آن را به لبهاي رنگپريدهاش نزديک کرد و اندکي از آن نوشيد. ايزابلا دست زير چانهاش گذاشت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- منتظرم تا به زودي آلفونسو و جووانا را در لباس بردگان ببينم، مطمئن باش بعد از آن حتماً خود را به مراسم ميز خواهم رساند. البته اگر من نتوانم بروم تو را به جاي خود ميفرستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا اين سخن ايزابلا، نوشيدني راه نفسش را بست، پس با سرفهاي کوتاه نفسش را سر جا برگرداند:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مسئله رفتن يا نرفتن من نيست، سوال اين است که آيا برنامهاي براي اين مراسم در نظر داري؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irايزابلا سري تکان داد و با ترديد پرسيد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- منظورت اين است که در مراسمش موش بدوانيم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکارلا به صندلي تکيه داد و با دستانش لبهي ميز را لمس کرد. سپس چشمکي زد و پاسخ داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تقريباً همين منظور را داشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irايزابلا که خيالش راحت شده بود پرسيد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- کارلا ميخواهم سوالي از تو بپرسم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقلبش بهتپش درآمده بود. ميدانست درمورد چه موضوعي ميخواهد بپرسد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا آسودگي سر تکان داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- هر چه ميخواهي بپرس!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irايزابلا با خيالي آسوده پرسيد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- هنوز در فکر آن پسر عربزبان، سمير هستي؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکارلا با تاسف سري تکان داد و با کنايه افزود:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تو هم مانند آدريان سخن ميگويي ملکه! هر روز سر اين موضوع با آدريان بحث ميکنيم. هزاران بار گفتهام که ديگر سمير پشيزي برايم ارزش ندارد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irايزابل نزديکتر شد و اصرار کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اگر هنوز احساسي به او داري بگو، کمکت خواهم کرد و نميگذارم آدريان بويي ببرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا کلافگي موهايي که از کنار گوشش بيرون زده بود را عقب کشيد و اعتراف کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه، از نظر من سمير پسر رعيتزادهاي است که لياقتش زناني سرراهي چون مدثره است.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irملکه قانع شده بود:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پس مشکلي نيست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irايزابل، ايزابلاي کوچک را روي پايش نشاند و گيسوانش را نوازش کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- در مورد مراسم ميز هم که پرسيدي، در حال حاضر نميتوانيم نقشهاي براي خراب کردن و زير سوال بردنشان بريزيم زيرا که هنوز مشغول اين غدهي سرطاني که در گلويمان ايجاد شده هستيم (جنگ با جووانا و آلفونسو). براي مراسمهاي بعديشان برنامههاي ويژهاي دارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر همين حال پردهي ورودي چادر کنار رفت و آدريان به همراه نسيم مطبوعي باشتاب وارد شد، در لباس رزم و موهايي که در بالاترين حد ممکن بسته شده بود خشن به نظر ميرسيد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مژده بانوي من، مژده...!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irايزابلا خنديد و رو به کارلا کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- کارلا عجب همسر گستاخ و بيملاحظهاي داري! متعجبم چرا تاکنون نتوانستهاي او را متوجه کني که چگونه نزد بانوان حضور پيدا کند و بيهوا و بدون اجازه وارد نشود؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا ورود آدريان و سخنان ايزابلا، روحيهاش تغيير کرده بود، تصميم گرفت سمير و گذشتهي مربوط به سمير را در گوشهي ذهنش دفن کند و به همسر و فرزندانش عشق بورزد و در کنار آنها خوشحال باشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکارلا نيز خنديد و بيتوجه به کنايهي ملکه، از همسرش استقبال کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- حتماً خبرهاي خوبي داري که چنين شتابان وارد شدي...!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآدريان نيمي از تنهاش را چرخاند و به بيرون اشاره کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- کافيست از چادر بيرون بياييد و منظرهي مقابلتان را ببينيد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکارلا و ايزابلا رو به هم شانه بالا انداختند، برخاستند و به سمت آدريان حرکت کردند. تا چشم کار ميکرد سپاهيان کاستيل همه جا را فراگرفته و اسيران پرتغالي را در حصاري انساني نگه داشته بودند. ملکه با دقت بيشتر نگريست. در دشت پايين تپه، عدهي زيادي از پرتغاليها با موهايي بههم ريخته و صورتهايي خونين رو به جايگاه آنها زانو زده بودند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگروه کوچکي از پرتغاليها در حال فرار بودند که به زودي در دام تعقيبکنندگان ميافتادند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآدريان پيروزمندانه پرسيد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بانوان عزيز نظر شما چيست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irايزابلا از ته دل قهقهه زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- عاليست سانچز... باورم نميشود اينقدر باهوش بوده باشي، البته مطمئناً اين پيروزي با درايت و جنگاوري عاليجناب فرديناند به دست آمده است.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو سپس چشمکي به من زد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآدريان خنديد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- البته بانوي من، جنگاوري عاليجناب ستودني است، چون شيري خشمگين به کارزار ميرفت؛ اما به خاطر داشته باشيد که تمام نقشههاي جنگي و تحليلها را من انجام دادهام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو سپس بازويش را به بازوي همسرش زد. کارلا سعي ميکرد که در مورد عامل پيروزيشان ديدِ بازي داشته باشد، به همين دليل نظرش را بيهوا گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- به نظر من عامل پيروزي ما طمع پرتغاليها بود. آنها فريب سرمايهي ما را خوردند و بيشتر سلاحهاي خوب و پيشرفتهاي که داشتند را به ما فروختند درحاليکه براي خودشان چيزي باقي نماند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآدريان دست بر شانهي او گذاشت و تاييد کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- درست است همسر باهوش من..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو سپس خطاب به ايزابلا ادامه داد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- حال با اسيران چه کنيم سرورم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irملکه به جمعيت انبوه زير پايش نگريست:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir– سر همه را از تن جدا کنيد تا درس عبرتي باشد براي باقي ملتها که ديگر جرئت نکنند به حکومت مسيحي متحد ما دستدرازي کنند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکارلا از تعجب خشک شده بود. ايزابل چه موقع توانسته بود آنقدر قصيالقلب شود؟ با اين سخنانش اجازه نداد حتي آدريان با تصميم بيرحمانه و سنگدلانهاش مخالفت کند:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- امر، امر شماست بانوي من. اما با آلفونسو و جووانا چه کنيم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irملکه با تعجب و اشتياق پرسيد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مگر آنها را گرفتهايد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بله بانو، در کالسکهي سلطنتي زنداني هستند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irايزابلا از شدت شوق برافروخته شده بود، کم مانده بود تا از شدت شوق اشک بريزد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آنها را به قصر سلطنتي در کاستيل ببريد. با جووانا خردهحسابهايي دارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآدريان سري به نشانهي اطاعت تکان داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بانو با زناني که اسير کردهايم چه کنيم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irملکه که تازه چشمش به فرديناند سوار بر اسب افتاده بود، پاسخ داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- همهي آنها را به کنيزي بگيريد و به قصر کاستيل ببريد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسپس به آدريان نگاه کرد و اجازهي پرسش بعدي را نداد. با دست راستش، دست ايزابلاي کوچک را گرفت و با دست ديگرش چانهاش را لمس کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- و اما نجيبزادگان و بزرگان و اشرافي که قصد خــ ـيانـت به ما را داشتند، بايد مديون ما باشند که از جانشان ميگذريم. آنها را زنده بگذاريد ولي تمام اموال، املاک، مقام خانوادگي و نشان نجيبزادگي و هر چه ثروت در اختيار دارند از آنها بگيريد. همه مورد تصرف حکومت قرار ميگيرند تا ديگر نتوانند به شورشيان کمک مالي و تسليحاتي کنند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصداي هياهوي جمعيت، نظم دادگاه را برهم زده بود. قاضي تئودور با اعضاي هيئتمنصفه، آخرين مشورتها را کرد و سپس رو به جووانا که حال لباس زندانيان بر تن داشت، نمود:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دوشيزه جووانا، آيا شما نميدانستيد که شورش عليه فرمانروايان کاتوليک، گناهي نابخشودنيست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجووانا با حالتي مضطرب، چشم به ايزابلاي مغرور اين روزها دوخت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- از ملکه تقاضاي عفو دارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره سروصداي جمعيت بلند شد که اين بار قاضي تئودور با چوبدستي مخصوص قضات روي ميز کوبيد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آقايان و خانمها، لطفاً نظم جلسه را حفظ کنيد. دادگاه رسميست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهرکسي چيزي ميگفت. يکي خواستار اعدام جووانا بود و ديگري تقاضاي عفو وي را داشت. اسقف نيز در جلسه حضور داشت و هرازچندگاهي يادداشتهاي مختصري را حواله هيئتمنصفه ميکرد. گويي او جلسه را مديريت ميکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقاضي باز هم جووانا را مورد خطاب قرار داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- عفو شامل کسي ميشود که نادانسته دست به عملي بزند؛ اما شما با آگاهي از وصيت پادشاه فقيد ما عاليجناب هنري مبني بر جانشيني ملکه ايزابلا، دست به چنين عملي زديد، پس تقاضاي عفو بيمورد است.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه همراه آدريان درست در زير پاهاي ملکه و عاليجناب فرديناند نشسته بودند. برگشت و نگاهي به ايزابلا انداخت که لبخند مصممي تحويلش داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتئودور، تنفس کوتاهي به همهي طرفها داد تا علاوه بر استراحت، آخرين مشورتها و گفتوگوها براي رأي نهايي انجام شود. اسقف به همراه جمع کثيري از نمايندگان کرتس خنرالس به طرف ملکه آمدند. در چشم برهمزدني، از چهارسو، جمعيت به ملکه و عاليجناب فشار ميآورد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمهي گروهها و احزاب سيـاس*ـي مشغول رايزني با ايزابل و سانچز بودند. آدريان که مثل هميشه خوشدوختترين لباسها را بر تن داشت، برگ مشترکي را با فرديناند آتش زد و به طرف کارلا آمد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- کارلا! چرا از بحث کناره گرفتي؟ نظر تو چيست؟ به نظرت با جووانا چه کنيم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکارلا نيمنگاهي به حالت درماندهي جووانا انداخت. نميدانست چرا اما دلش به حال او ميسوخت. دوست داشت بعد از آن همه اسارت و تحقير و توهين لااقل به مراد دلش ميرسيد. نفهميد چه شد که يک مرتبه اين سخن را بر زبان راند:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- او را به پرتغال تبعيد کنيد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآدريان ابروهاي متعجبش را بالا انداخت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تبعيد؟ آن هم به پرتغال؟ حالا چرا پرتغال؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسعي کرد مجابش کند که اين مجازات زيرکانه است:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چون از طرفي از کشور بيرون است و توانايي دسيسهي دوباره ندارد و از طرفي با معشوق خود آلفونسو مشغول ميشود و احتمالاً ملکهي آيندهي پرتغال خواهد شد و عطش قدرتش نيز ميخوابد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآدريان ناخودآگاه برايش دست زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آفرين کارلا... آفرين، مثل هميشه زيرک و باهوش سخن ميگويي. باز هم به من ثابت کردي که در انتخابم اشتباه نکردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاين را گفت و با سرعت خود را به ملکه رساند و گويا در کنار گوشش پيغام کارلا را رساند. ايزابلا ابتدا اندکي تامل و سپس با فرديناند مشورت کرد. ديگر نميدانست فرديناند با اسقف چه گفتند که در پايان قاضي تئودور جمعيت را به آرامش دعوت کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من و هيئتمنصفه پس از بررسي و مشورتهاي بسيار و شنيدن سخنان طرفين درگير در اين ماجرا، به نام عدالت تصميم اتخاذ شده را به شرح زير اعلام ميکنيم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- يک: دوشيزه جووانا به دليل دسيسه عليه ملکه ايزابلا، ملکهي قانوني و وارث حقيقي تاج و تخت پادشاه فقيد عاليجناب هنري و نظر به اينکه برخي از نجيبزادگان کاستيل را به جنگ عليه فرمانروايان کاتوليک فراخوانده و با توجه به زير پا گذاشتن احکام کليسا و حکم پاپ مبني بر حمايت از عاليجناب فرديناند و ملکه ايزابلا، محکوم شناخته شده و براي هميشه از کاستيل اخراج و به سرزمين پرتغال تبعيد خواهد شد. اين حکم پس از قرائت، ضمانت اجرايي دارد و نام بـرده، ظرف مدت سه روز فرصت اجراي آن را خواهد داشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدو: نظر به حمايت مالي و انساني گروهي از نجيبزادگان کاستيل به طرفداري از دوشيزه جووانا و با توجه به رأفت ملکه ايزابلا و همچنين درس عبرت براي هر مدعي حکومت، اموال ايشان توقيف و از تمامي مناصب دولتي عزل خواهند شد. اموال به نام حکومت ضبط و ماهيانه مقررياي براي ايشان در نظر گرفته خواهد شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلازم به ذکر است احکام بالا با رعايت تخفيف و حفظ شأن طرفين صادر گشته و هيچگونه تبصره و تعويضي را شامل نخواهد شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irختم جلسه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو سپس سه بار روي ميز کوبيد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irايزابلا با انگشت اشاره، بر روي دستهي صندلي سلطنتياش ضرب گرفته و از شدت عصبانيت، گونههايش گلگون شده بود. در اينطور مواقع هرکسي خود را مشغول کاري نشان ميداد تا مبادا ترکشهاي خشم ملکه به او اصابت کند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشايد به اين خاطر بود که آدريان در حال سربهسر گذاشتن ايزابلاي کوچک بود. گاهي موهايش را ميکشيد و گاهي گونههايش را ميفشرد تا صدايش را درآورد. ملکه گـه گاهي چپچپ به آن دو نگاه ميکرد و با پشت چشم نازک کردن از آنها روي ميگرداند. همگي علتش را ميدانستند؛ اما چه کسي جرئت گفتن آن را داشت؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحقيقت آن بود که تا لحظاتي بعد، جووانا به اتاق آنها احضار ميشد و اين يعني آرامش قبل از طوفان! فرديناند و آدريان هم تا سرشان خلوت ميشد، برگي آتش ميزدند که اين بار با چشمغرههاي کارلا دست از اين کار کشيدند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجووانا وارد شد. سرش پايين بود. لرزش اندامش به وضوح ديده ميشد. فقط يک جمله گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- عمه ببخشيد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irايزابلا از جا برخاست و به او نزديک شد. نفهميدند چه شد، فقط تا به خود آمدند، از صاعقهي ضرب سيلي ملکه، جووانا که حالا نحيفتر از قبل شده بود به گوشهاي پرت شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من عمهي تو نيستم. اين را خودت خوب ميداني.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاين را گفت و به حالت جنون به طرف او حملهور شد و با دستاني که حالا از شدت خشم، پنجههايش قويتر شده بود، گلوي جووانا را ميفشرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرديناند و آدريان با حيرت به يکديگر نگاه کردند و به طرف ايزابلا دويدند، با اينکه هر دو از کمر، ملکه گرفته بودند ولي همچنان قدرت ايزابل ميچربيد. کارلا با عجله جووانا را از زير دستان ملکه نجات داد اما ايزابلا فرياد ميزد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- رهايم کنيد... بگذاريد اين جوجهي تازه سر از تخم بيرون آورده را سر جايش بنشانم. دخترهي هـ*ـر*زهي سرراهي. سر سفرهي ما مينشيند و از پشت به ما خنجر ميزند. نگذاشتم دادگاه حکم اعدامش را صادر کند چون ميخواستم با دستهاي خودم خفهاش کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاينها را گفت و دوباره به طرفش حمله کرد. جووانا در پشت کارلا جان پناه گرفته بود و زار ميزد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- عمه غلط کردم. تو را به عاليجناب هنري قسم که مرا ببخش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرديناند و آدريان در حال جلوگيري از ملکه بودند و احياناً اگر دست ايزابل به کتک ميرسيد، کارلا را ميزد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ساکت شو دخترک بدکار. اسم برادر من را بر زبان نياور. همه ميدانند که تو را فقط به او نسبت ميدهند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا اينکه کتکهاي ايزابل، فقط نثار کارلا ميشد؛ اما کارلا سکوت کرد و خود را سپر بلاي جووانا ساخت، چرا که او را هم به مانند خودش يتيمي ميپنداشت که روزگار خوار و ذليلش کرده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اين همه توپ و تسليحات نظامي صرف چه کرديم؟ صرف بچهبازيهاي اين خانم! خيال کردي ملکه شدن و تاج و تخت، بازيهاي کودکانهايست که مادرت با آنها سرگرمت ميکرد؟ فکر کردي که ناگهان دست عشقت را بگيري و به جنگ ما بيايي؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرديناند، کاملاً او را بغـ*ـل گرفته و روي صندلي نشاند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اگر آتش اين جنگ نبود، تا به حال تمامي موروها را از آندلس بيرون کرده بوديم؛ ولي چه ميشود کرد؟ بايد کثافتکاري خانم را پاک ميکرديم و سپس به جنگ ابوالحسن ميرفتيم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدخترک بيچاره که سني نداشت زير دست کارلا التماس ميکرد و کارلا فقط او را به سکوت وادار ميکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ميداني من چه تلاشي کردم تا به اينجا رسيدم؟ چقدر کارلا سانچز حنجرهي خود را پاره کرد تا توانست از کرتس راي جمع کند. آن وقت سرکار خانم داشتي با ايدهها و آرزوهاي احمقانهات، يک عمر زحمات ما را بر باد ميدادي. بر فرض هم که مرا شکست دادي، آن وقت چطور ميتوانستي راي اعتماد از شوراي سلطنتي بگيري؟ اصلأ چگونه ميخواستي مردم را مجاب کني که وليعهد قانوني تو هستي؟ آن هم زماني که همه با گوش خود وصيت عاليجناب هنري را شنيده بودند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسانچز يک ليوان آب دست ملکه داد که ايزابل آن را پس زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- به عيسي مسيح قسم که اگر به خاطر مصلحتهاي پنهاني حکومت نبود، تو را در جلوي کاخ به دار ميآويختم تا عبرتي باشد براي سايرين.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو سپس رو به خدمه ادامه داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- از کاستيل بيرونش کنيد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجووانا خواست که دست ملکه را ببوسد که ايزابلا فرياد خشم بلند کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- به من نزديک نشو دخترک هـ*ـر*زه... فقط کافيست باد به گوشم برساند که مشغول جمع کردن قوا هستي و عليه من دسيسه ميکني، ليسبون را بر سرت ويران ميکنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسمير
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانگشت اشاره و شستش را روي پلک چشمانش فشرد، و نگاهي به انبوه کاغذهاي روي ميز انداخت. ميزي بزرگ در اتاقي بزرگتر و فاخر، در حد و اندازهي رئيس عالي قضات. کاغذها و سياهههاي رسيده از کاستيل را مقابل چشمانش زيرورو کرد و خبرهاي محرمانه را از نظر گذراند. چشمش روي نام کارلا خشک شد. نميدانست چند ثانيه بدون پلک زدن حرف به حرف نامش را بر زبانش هجي کرد، آه عميقي از سـ*ـينهاش بيرون فرستاد، ناخودآگاه دستش به سمت يقهاش کشيده شد و لمس گردنبندي زير انگشتانش، خاطرات نه چندان دور را مقابل ديدگانش به نمايش گذاشت که تنها يادگار او از عشق نافرجامش بود. بزاق نداشتهي دهانش را به زحمت فرو داد و چشمانش را روي خطوط کاغذ به گردش درآورد. کارلا، همسر آدريان سانچز، صاحب دو فرزند دوقلو. اشک ديدگانش را تار کرد .کاغذ را روي ميز کوبيد و جام را پر از نوشيدني کرد. برخاست و ميز چوبياش را دور زد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخودش را مقابل پنجرهي بزرگ اتاقش رسانده و پرده را کنار زد. قطرات اشک يکي پس از ديگري بر زمين ميافتادند. چرا روزهايش ساکت و شبهايش خاموش مانده بود؟ مگر همان شب لعنتي با همان چشمان شفاف و با همان لبهاي لرزان به عشقش اعتراف نکرد؟ تصوير آن شب نمايشي شد و روي شيشهي پنجره افتاد، در آغـ*ـوش کشيدش و عميق نفس کشيد. ريههايش را از عطر موهايش پر کرد و گـ*ـرمـ*ـي تـ*ـنـ*ـش را با ذره ذرهي وجودش احساس کرد، بـ*ـوسـهاي روي گـ*ـونـ*ـهاش کاشت و به چشمان چراغاني شدهاش خيره شد. لبهاي کارلا ميلرزيد وقتي گفت تا آخر پاي عشقشان ميماند. شيشهي پنجره در آتش ميسوخت و چشمان سمير از ديدن لباس سپيد و دست حلقهشدهي کارلا به دور بازوي آدريان سانچز شعلهور شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروي از شيشه گرفت و جام بلورين را محکم ميان انگشتانش فشرد. جام صد تکه شد و دستش را بريد؛ اما احساسش نميکرد. آتشي که در دلش روشن بود، بيش از جراحت دستش ميسوخت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرب اتاق زده شد و پشتبند آن اسامه، رئيس محافظان، پا به درون نهاد. با ديدن احوال پريشان سمير وحشتزده شد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چه شده سرورم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دست سالمش مچ دست مجروحش را فشرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مگر نميبيني چه شده؟ سريع طبيب را خبر کن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاسامه که سراسيمه قصد خروج از اتاق را کرده بود لحظهاي برگشت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- سـ..سرورم... يوسفبنابوالحسن اذن دخول ميخواهند!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس عميقي کشيد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خلع سلاحش کنيد، بعد ميتواند داخل شود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمان اسامه از حدقه بيرون زده بود وقتي پرسيد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- يوسف را؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدندانهايش را روي هم ساييد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بله... يوسف را و زين پس هر کسي که قصد ملاقات با ما را داشته باشد... به جز مدثره. حال برو و سريعتر طبيب را خبر کن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاه معنيداري به چشمان سمير انداخت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- الساعه خلع سلاحش ميکنيم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irطبيب با لبههاي باريک ابزارش، خردهشيشهها را از دست جناب قاضي بيرون کشيد. سپس ضدعفوني کرد و مشغول بستنش شد که يوسفبنابوالحسن، وزير امور خارجه، وارد شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه احترامش نيمخيز شد که دستش را بالا آورد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بنشين رفيق، راحت باش. باز هم عصبانيت کار دستت داده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irطبيب که کارش را به پايان رسانده بود، بلند شده و اجازه خروج گرفت و رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهي به يوسف انداخت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چرا نمينشيني؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irيوسف نفس عميقي کشيد. سمت ميز رفت و مقداري نوشيدني درون جام ريخت و نشست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسمير مچ دستش را کمي فشرد و نگاه مجددي به يوسف انداخت. سپس جام را از لبش جدا کرد و چشمکي حوالهاش کرد و با اشاره رو به لباسهايش، لبخندي زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ميبينم که خودت را براي مهماني امشب آماده کردهاي!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irيوسف قهقههي بلندي سر داد و جام را روي ميز گذاشت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- در عجبم ملکهي سوم گرانادا دست و دلبازيهاي عجيبي ميکند. گاه و بيگاه ميهمانيهاي خاصي ترتيب ميدهد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسمير بلند شد و روبهرويش ايستاد. سرش را خم کرد و آهسته گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تا آنجايي که به ياد دارم، مدثره هميشه يد بخشندهاي داشته است.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irيوسف مقداري از نوشيدني درون جام نوشيد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چطور است که فقط براي عدهي خاصي دست و دلبازي ميکند؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو سپس صدايش را پايينتر آورد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- سوگليهايش را بيشتر مورد تفقد و محبت قرار ميدهد. زن مرموزيست... هرچه بيشتر تلاش ميکنم که بشناسمش کمتر به نتيجه ميرسم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسمير نيشخندي زد و سرش را اندکي پايين انداخت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- شايد به اين خاطر است که من و مدثره از يک قماش هستيم، تخم و ترکهي شاه و شاهزاده نيستيم و جان کنديم تا صاحب مقام و موقعيت کنوني شديم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهي به سرتاپاي قاضي انداخت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- به هر حال عايشه و ثريا هم در عجباند که چرا تو بيشتر مورد تفقد مدثره هستي.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسمير جعبهي نقرهاي فيروزهنگار روي ميز را گشود و از ميانش دو برگ خوشبو بيرون کشيد، آتشي به جان يکي از آن دو انداخت و به سمت دوست دوران کودکياش گرفت، يوسف نيز دست دراز کرد که آن را بگيرد؛ اما قاضي دستش را کمي پس کشيد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- منظورت چيست يوسف؟ کدام محبت و تفقد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irيوسف کجخندي زد و آرام برگ را از ميان انگشتان دوستش بيرون کشيد. پک عميقي زد و دودش را بيرون فرستاد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- يکي از قضات، حکم عقد موقت مدثره و سلطان را امضا زده است! من و عايشه هرچه تجسس کرديم راهي جز اين اتاق نيافتيم. متعجبم از کارهايت! سمير چطور توانستي حرامي را حلال کني؟ درست است قاضي هستي و هر حکمي بدهي لازمالاجراست؛ اما چطور نميداني در مذهب صحابه عقد موقت حرام است؟ کدام امويزادهاي تاکنون عقد موقت بسته است؟ در عجبم از احکامي که ندانسته صادر ميکني و نميداني چه آتشي ممکن است به پا کند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسمير دست سالمش را روي ميز کوبيد و کمي به سمت يوسف خم شد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مگر نديدي ثريا چگونه حکم به بردگيام داد؟ چه کسي مرا از آن حقارت رهانيد و حکم را پاره کرد؟ مدثره؛ پس به من حق بده براي اينکه ابوالحسن را به خواستهي دلش برسانم و زير حکم عقد موقتشان را امضا بزنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسپس سري به نشانه تاسف تکان داد و رويش را برگرداند، چشمانش را باز و بسته کرد و نفس پرصدايش را بيرون فرستاد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بهتر است سريعتر خودمان را به ميهماني برسانيم، گفتن اين حرفها کاري از پيش نميبرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irيوسف آخرين پک را به برگ زد و تهماندهاش را در ظرف روي ميز خاموش کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- محافظانت جني شدهاند! موقع ورود همهي جاي بدنم را غربال کردند تا اذن دخول دادند!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقاضي خود را بيخبر نشان داد و اندکي تعجب چاشني کلامش کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- به راستي؟ شايد تو را نشناختند. دير به دير به ديدنم ميآيي، چهرهات را از ياد بـردهاند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاهزاده خندهي کوتاهي کرد و از جايش برخاست:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تو که راست ميگويي.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسمير سري تکان داد و به سمت درب خروجي به راه افتاد. دستگيره را پايين کشيد و اسامه را صدا زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- کالسکه را آماده کن، کمي ديگر راهي ميشويم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاسامه تعظيم کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اطاعت سرورم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصداي سم اسبها و چرخهاي کالسکه بر روي سنگفرشهاي محوطهي قصر، نشان از آن داشت که به زودي به کاخ مدثره خواهند رسيد. باران به شدت ميباريد و هرازچندگاهي صاعقهاي مهيب پهنهي آسمان را روشن ميکرد. يوسف نگاهي به بيرون انداخت و يقهي لباسش را بالا کشيد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چه اجباري در کار بود که مدثره امشب ميهماني بر پا کند؟ از صبح هوا عجيب طوفانيست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسمير نيمنگاهي به چهرهاش انداخت و نفس عميقي کشيد، همزمان صداي توقف چرخهاي کالسکه به گوش رسيد. اسامه در را گشود و همزمان سمير نيز براي خروج نيمخيز شد. يوسف هم دستي ميان موهايش کشيد و از جاي برخاست. باران شدت بيشتري گرفته بود. اسامه و يک محافظ ديگر دو چتر را گشودند و بالاي سر او و يوسف گرفتند. قدمي برنداشته بودند که کالسکهاي ديگر توقف کرد. سمير نگاهي به آن سو انداخت و محمدبنابوالحسن را ديد که به همراه همسرش حميرا از کالسکه پياده شدند، يوسف لبخندي به لب آورد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- سلام برادر.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسمير نيز نگاه گذرايي به محمد انداخت، با چشماني که نفرت از آنها ميباريد سرتاپاي قاضي را از نظر گذارند. بهخاطر اينکه برخوردي ميان او و محمد پيش نيايد، رويش را برگرداند و به همراه اسامه و محافظينش قصد بالا رفتن از پلههاي کاخ مدثره را نمود. روي اولين پله ايستاد و يوسف را مورد خطاب قرار داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- در سالن منتظرت هستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irيوسف نيز سري تکان داد و به سمت برادرش رفت. سمير پلهها را به سمت ورودي تالار بالا رفت. اسامه چتر را بست و آن را تکان داد و در گلدان بزرگ سمت چپ ورودي تالار قرار داد. سپس اندکي تامل کرد و پرسيد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- سرورم! ميتوانم بپرسم مشکل شما با محمد چيست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقاضي پوزخندي زد و دستانش را در جيبهاي باراني بلندش فرو کرد. کاخ مرمرين مدثره نوراني و زيبا بود. نقش و نگارهاي حک شده روي ديوارها و ستونهايش چشمنوازي ميکرد. دوستان و همکارانش، قضات عاليرتبه، به محض ديدنش سر فرود ميآوردند و تعظيم ميکردند که با اشاره سر به ابراز محبتشان پاسخ ميداد. اسامه هنوز منتظر شنيدن پاسخ سوالش بود، برگشت و به چشمانش خيره شد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اشتباه نکن اسامه... ما با ابنابوالحسن مشکلي نداريم؛ بلکه اين خود محمد است که با ما مشکل دارد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوزخند مجددي زد و سرش را به سمت راست چرخاند:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- از کودکي همينگونه بود. تحمل ديدن محبتهاي عايشه را به من نداشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدايش را کمي پايين آورد و دهانش را به گوش اسامه نزديک کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- از کودکي به ما حسادت ميکرد. وقتي که ميدانم از من دل خوشي ندارد، دليلي نميبينم خودم را حقير کنم و جلوي دست و پايش باشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبار ديگر نگاهش را ميان چشمهاي کنجکاو اسامه انداخت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- در ضمن مدتي است ردش را زدهام. در پروندههاي سنگيني دست داشته است که قابل اغماض نيست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشم ميان سالن بزرگ و باشکوه چرخاند. تمامي افراد اعم از زنان و مردان عاليمقام حکومتي در جمعهايي چندنفره کنار يکديگر مشغول گفتگو بودند. پيشخدمتها سينيهاي حاوي جامهاي بلورين نوشيدني را در ميانشان ميچرخاندند. به همراه اسامه گوشهاي از سالن در نزديکي دوستان و همکارانش ايستاد و ابراز لطفشان را با تکان سر پاسخ ميداد. دوباره چشمانش را در سالن چرخاند اين بار براي يافتن مدثره. هنوز پيدايش نکرده بود که يوسف کنارش ايستاد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- هه... مدثره چه خدم و حشمي براي خودش به راه انداخته. بيشک در خواب هم چنين روزي را متصور نبود، يک زن رقـ*ـا*صهي آوازهخوان، عقل و هوش از سر سلطان بربايد و راحت و بيدردسر جايگاه ملکهي سوم را از آن خود کند. چنين چيز تمسخرآميزي هيچگاه در مخيلهام هم نميگنجيد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپاسخي براي حرفهايش نداشت. فقط ميدانست محمد و يوسف بعد از عقد مدثره و ابوالحسن اسفند روي آتش شدهاند و چنان سوختهاند که شرارههايش طعنه و کنايههايي است که يوسف مدام بر لب ميآورد. دختر جوان و زيباروي پيشخدمت، سيني نوشيدنيها را مقابلشان گرفت، جامي را برداشت و به سمت يوسف گرفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اين را بخور... آب روي آتش است.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجام را از دست سمير گرفت و با سر به آن سوي سالن اشاره کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نگاهش کن، چگونه با غرور و ابهت ميان جمع ميچرخد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرش را به همان سمتي که يوسف اشاره کرده بود چرخاند. مدثره را ديد که در لباس نقرهاي کوتاه، زيباييش را به رخ ميکشيد و با لبخند، مشغول خوشآمدگويي به ميهمانان حاضر در سالن بود. لحظهاي چشمش به آن دو افتاد و با عذرخواهي از جمعي که ميانشان ايستاده بود به سمت سمير و يوسف آمد. لبخند عميقي رو لبهايش بود، به محض رسيدن دستش را دراز کرد و با قاضي و يوسف دست داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اوه سمير! فکر نميکردم براي ميهماني امشب بتواني وقتت را خالي کني.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسمير لبخندي زد و دستش را بر روي شانهي يوسف نهاد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- وقت خودم را که خالي کردم هيچ، وقت يوسف را هم خالي کردم تا با هم به اينجا بياييم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمدثره دستانش را به هم کوبيد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بسيار خوشحالم از اينکه شاهزاده قدمرنجه فرمودند و به ميهماني من آمدند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irيوسف تشکر نه چندان دلچسبي کرد و سرش را پايين انداخت. دو مرد محافظ در دو طرف مدثره ايستاده بودند که با اشارهي دست به آنها فهماند که عقبتر بايستند و دستش را دراز کرد و آن دو را به قدم زدن دعوت کرد. سمير رويش را سمت مدثره چرخاند:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- انتظار نداشتي که مثل قبل بياييم و دستت را ببوسيم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخندهي بلندي کرد و موهايش را پشت گوشش زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بدم نميآمد ولي... فکر ميکنم تمسخرآميز به نظر بيايد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرش را نزديک گوش قاضي آورد طوري که يوسف متوجه نشود گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- امشب ميماني؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسمير نفس عميقي کشيد و همانطور با صداي آهسته پاسخش را داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بعداً در اتاقت راجعبه اين موضوع صحبت خواهيم کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزبانش را به لبش کشيد و دستش را روي بازوي قاضي قرار داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بسيار خب... من ديگر بايد بروم تا براي اجرا آماده شوم. از خودتان پذيرايي کنيد و خوش بگذرانيد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنوز از آن دو جدا نشده بود که يوسف دهان باز کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ملکهي موقت گرانادا هنوز آوازخواني ميکند؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمدثره برگشت، ابروهايش را بالا انداخت و در چشمان يوسف براق شد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- از شرايط ضمن عقد من و پدرت اين بوده که من دست از هنرم برندارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاشارهاي به سمير کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- از رفيقت بپرسي همه چيز را برايت روشن خواهد کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندي اجباري زد و رفت. سمير سرفهاي مصلحتي کرد و رويش را سمت يوسف چرخاند. دندانهايش را محکم روي هم ميفشرد، اين را فک منقبض شدهاش به خوبي نشان ميداد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چند بار به تو بگويم يوسف! با مدثره دهانبهدهان نشو، چيزي ميگويد که تا مغز استخوانت بسوزد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irيوسف چهرهاش را در هم کشيد و سرش را پايين انداخت. سمير جام نوشيدني را به لبهايش نزديک کرد که شخصي باعجله تنهاي به شانهاش زد، کمي از مايع درون جام روي لباسش ريخت. برگشت تا چهرهاش را ببيند. مردي با قد متوسط، سريع به زبان عربي عذرخواهي کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اعتذار!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنتوانست چهرهاش را درست ببيند. در برابر عذرخواهياش فقط سري تکان داد. نميشناختش. ميتوانست به جرئت بگويد تا به حال او را نديده است. چشمهايش در سالن او را تعقيب ميکرد. هيچ صدايي را نميشنيد و هيچ حرکتي را نميديد، جز عکسالعملهاي غريبهاي هراسان. شستش خبردار شده بود که زير کاسهاش، نيم کاسهاي وجود دارد، به دليل شغل حساسي که داشت پروندههاي زيادي از نظرش ميگذشت و خواه ناخواه به تمام اطرافيانش با ديد کنجکاوي مينگريست. دقايقي طول نکشيد که مرد غريبه از غفلت جمع سوءاستفاده کرد و در چشم برهم زدني چون ارواح، خودش را پشت صحنهي محل اجراي مدثره انداخت. زنگهاي خطر يکي بعد از ديگري در سر سمير به صدا درآمدند. نگاهي به يوسف انداخت که در جمع زنان مشغول مبالغه و خوشـي و نوش بود، سري براي اسامه و محافظين ديگر تکان داد و به سرعت خودشان را به محل مورد نظر رساندند و پشت يکي از ستونها مخفي شدند. اسامه صدايش را پايين آورد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چه شده جناب سمير؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانگشت اشارهاش را به معناي سکوت روي لبش گذاشت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- هيس... بگذار ببينم اين غريبه چه نقشهاي در سر ميپروراند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاو و محافظينش درست پشت سر غريبه ايستاده بودند؛ ولي در پشت ستوني که غريبه آنها را نميديد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمرد ناشناس نيز پشت جايگاه محل اجراي برنامهي مدثره ايستاده بود، قاضيالقضات سرش را به آرامي از پشت ستون بيرون آورد، مدثره را ديد که در حال صحبت با گروه نوازندگانش بود و مرد غريبه نظارهگر آن صحنه. چشمانش را ريز کرد تا حرکاتش را بهتر تشخيص دهد، هنوز موقعيت را درست حلاجي نکرده بود که ناشناس اسلحهاي از پشت کمرش خارج کرد. اسامه با ديدن اين صحنه اسلحهاش را بيرون کشيد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بزنمش جناب سمير؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفاطمه
۲۲ ساله 00یه رمان واقعا عالی و بی نقص برای من ک از بچگی رمان میخونم و اکثر داستانها تکراری آن یه داستان قشنگ و متفاوت بود خسته نباشید واقعا 🤍
۴ ماه پیشسمیه نوروزی
۴۱ ساله 00واقعا عالی بود چندین روز است که وقت وبی وقت در حال خواندن این کتاب هستم خدا قوت نویسنده
۴ ماه پیشحدیث
00رمان قشنگی بود حیف که همیشه واقعیت ها طالب ندارن و کلیشه و رویا و مردم بیشتر می پسندن و صدها افسوس...:)
۱۲ ماه پیشالهام
۳۲ ساله 00خیلی خوب بود انگار داشتم فیلم میدیدم
۱ سال پیشمبینا
00رمان بسیار جالب ؛ پر از نکات آموزنده و تاریخی بود ،ممنون از نویسنده و قلم زیباشون . توصیه میکنم حتما بخونید.
۱ سال پیشمبینا
۱۹ ساله 00خیلی قشنگ بود.ولی یه چیزی که برای من جالب بود این بود که تو داستان هیچ***خیر یا شر مطلق نبود(راجب زهرا البته استثناست)مثلا سمیر شخصیت خوبی بود اما ماه های زیادی با همسر یه نفر دیگه زندگی کرد یاآدریان
۱ سال پیشرز
00یکی از بهترین رمان های عمرم بود.
۱ سال پیشعطیه
۳۵ ساله 00بسیار عالی
۱ سال پیشمریم
۲۴ ساله 10رمان خیلی خوبی بود پراز اطلاعات تاریخی و کلی نکات و نتایج عبرت آموز
۲ سال پیشفاطمه
۲۷ ساله 00بسیااار عالی حتمن بخونید
۲ سال پیشعالی
۲۸ ساله 10عالی عالی به نظرم اگه نخونی ضرر کردید آموزنده و تاثیر گذار ممنون از نویسنده عزیز که برای مخاطب ارزش قائل بودید و با مطالعه و دید باز می نویسید کاش همه بخونن کاش از تاریخ درس بگیرم تاریخ در حال تکراره
۲ سال پیشN
00خیلی خوب بود یکی از بهترین ها بود
۲ سال پیشعباسی
۴۲ ساله 00سلام واقعا لذت بردم از خواندن رمانتون چقدرداستان اموزنده عبرت اموزداشت فکرمیکنم بایدتک تک مسولان این رمان رابخوانندوببینند چطور باتوطئه روبروشوندوحکومتداری کنند
۲ سال پیش?
00عالی بود من کتابهای تاریخی نمیخونم ولی اینکه بخشی از تاریخ درقالب رمان نوشته شده باعث شد بخونمش کاش ازاین دست رمانهابیشتربذارین.ازنظرمن این رمان رو همه بایدبخونن بسیارآموزنده بود...موفق باشی نویسنده
۲ سال پیش
املی
00عالی بود حس عجیبی ب ادم میداد سختی های زیادی حس شد عشق حقیقیه ب شرطی آدما دلشو داشته باشند مثل سمیر وکارلا خلاصه عالی بود 🫶❤️ 🩹