رمان سال های بارانی به قلم i love taylor
ژانر : #عاشقانه #اجتماعی
خلاصه :
قصه ی دختریه که بین عشق دو برادر سرگردون مونده و به خاطر بی ثباتی به یکی که ادعا میکرد دوستش داره ناخواسته با کسی ازدواج میکنه که اصلا علاقه ای بهش نداره و …پایان خوش
به سرقلب ترک خورده ی من، پا مگذار
عاشقت را به قفس،این همه تنها مگذار
همه شب صدغزل ازوصف توگویم ای دوست
وعده ی امدنت را، توبه فردا مگذار
رخصتی ده نورعشق تو،بتابد برماه
آسمان را به کبودی، تومهیا مگذار
ای گل که دل از سینه ی بلبل بردی
بیش ازاین سربه سربلبل شیدا مگذار
دی بگفتم زخوش احوالی خویشم با تو
یا مرو یا مرا درغم خود جا مگذار
جوهرعشق نمک بود و افزون دادیم
ای نمک خورده بیا روی نمک پا مگذار
همهمه و هیاهوی انبوه جمعیت درفضا طنین افکن بود، صداهای گوناگون و درهم آمیخته همچون تلاطم امواج در پهنه ی اقیانوس خروشان گم شده و به آسانی قابل تشخیص نبود. زنی حدودا بیست و پنج ساله، درتن پوشی به رنگ سیاه سرقبر شوهر جوان مرگش زارمیزد. هم زمان با ناله های او، پدر و مادر و تنها برادران مرحوم با ناله های زن جوان هم نوا شده بودند. جمعیت دور آنها خیمه زده و همه ماتم زده و سوگوار به این صحنه ی دردآور چشم دوخته بودند.حقیقتا این مصیبت ناگهانی تمام روح و جانشان را سوزانده بود. ازپشت جمعیت صدای گریه ی طفلی شش ماهه می آمد که کسی درتلاش بود تا اورا آرام کند، ولی دراین محنتکده چیزی که پیدا نمیشد سکوت و آرامش بود، سکوتی که اسیران خاک به آن نیاز داشتند. اما کسی که اینجا پا میگذارد نمی تواند قانون سکوت را رعایت کند. در این وقت زن میان سالی به نزد دختر آمد
دست او را گرفت وخطاب به زن جوان گفت: عزیزم، دخترم، دیگه بسه تا کی میخوای به این روش ادامه بدی؟ چهل روزه که خوراکت شده اشک و آه، چشمات یک لحظه از اشک خشک نشده بخدا ازپا می افتی،حمید هم راضی به این همه عزاداری تو نیست. پاشو دخترم، صدای ماهان رو نمی شنوی؟ ازاین به بعد باید براش هم مادر باشی هم پدر.
دخترجوان وقتی حرفهای مادررا شنید داغ دلش تازه شد و سرش را روی مزار شوهر گذاشت و با صدای بلندتر شروع به گریه کرد. بعد از دقایقی بالاخره پدر شوهرش توانست با تحکمی که همیشه درصداش بود او را از قبر عزیزش دورکند.
مادرش دست اورا گرفت و از لابه لای جمعیت رد شدند. وقتی به فرزندش رسید، بغضش دوباره شکست وهمان طور که او را در آغوش گرفته بود اشکهایش به پهنای صورتش فرو می ریخت. کودک وقتی در آغوش مادرجا خوش کرد آرام گرفت و همان طورکه به شیشه پر از شیرش مک میزد به خواب رفت. گرچه قلب زن جوان مجروح و بی قراربود، چشمانش اشکبار و تبسم روی لبانش پژمرده بود، اما باید به خاطر پسرش درمقابل این مصیبت بزرگ مقاومت میکرد و نمی گذاشت که تنها فرزندش ازنظر روحی آسیبی ببیند. او درخانواده ای بزرگ شده بود که معرفت و مهربانی را به خوبی آموخته بود و باور
داشت که درمصیبت ها و رنج ها، زندگی را باید زندگی کرد، و شکوه بودن را احساس.
کم کم جمعیت پراکنده شد و با تسلیت دوباره راهی خانه هایشان شدند. چرخ زمانه همچنان بی وقفه با گرذش روزگار می چرخید، گاهی سریع وتند، و زمانی خسته و وامانده، ازسنگینی کوله بار غمها کند و لنگ زنان پیش می رفت. این گردش درنظرکامروایان خیلی سریع، و به نظرگرفتاران هر ساعت به طول یک عمر می نمود، درحالی که چرخ زمانه همیشه یکسان بوده و میباشد.
وقتی به خانه رسیدند زن جوان به همراه فرزندش به اتاقش پناه اورد. اتاقی که از آن به بعد تنهایی هایش بود. بچه را درون تخت خواباند و بعد از عوض کردن لباسهاش خودش هم درکنار بچه آرام گرفت، اما چه آرامشی. آمدن دوباره امین برادر شوهرش، آرامش او را گرفته بود. لحظه به لحظه رودرروی همدیگر قرار می گرفتند و خاطرات تلخ گذشته را برای همدیگرزنده میکردند.
امین کسی بود که زخم کاری به قلب مهتاب نشانده بود که تا ابد این زخم التیام پیدا نمیکرد. از اومتنفر بود و این تنفر از ذهن و روحش بیرون نمی رفت.
وقتی امین به بهانه ی بچه به مهتاب نزدیک میشد تمام بدن او به لرزه می افتاد، نگاه امین هنوز پرازعشق بود. افکار پریشان لحظه ای آرامش نمی گذاشت، اما باید در برابر پدر و مادر شوهرش خوددار بود تا آنها پی به راز سر به مهره او نبرند کسی نمی دانست دردل این زن جوان چه گذشته و امین با اوچه کرده که آرزو داشت با جسد حمید دفن میشد و شاهد بازی روزگار نمیشد. اما اینطور نشد و اوحالا بعد از چهل روز سوگواری زنده بود و باز هم همراه این روزگار نامراد شده تا ببیند این بار سرنوشت چه خوابی برایش دیده..
سه ماهی گذشت، سه ماهی که هر لحظه اش برای مهتاب پر از رنج و اشک و غصه بود. پدر و مادر حمید مدام دوروبرش بودند و لحظه ای اورا تنها نمی گذاشتند تا مهتاب بیشتر از این نشکند و به زندگی عادی خود برگردد.
یکی از روزها که پیش مادرش بود دایی پرویزش او را دلداری می داد،بهش گفت:
زندگی التیام عظیمیه، گذشت زمان همه چیزرو آروم میکنه، اگه قلبت شکست باید به کمک جریان زندگی اون رو شفا بدی، درد دوری حمید رو با بزرگ کردن ماهان به بهترین وجه تحمل کنی و این روزهای سخت رو پشت سربگذاری.
مهتاب به خوبی حرفهای دایی رو درک میکرد و تا حدودی هم توانسته بود براین مشکل فائق بیاد، ولی آمدن امین و درکنار آنها ماندن، خاری بود درچشمش و هنوز این راز درسینه ی او پنهان بود و کسی از رنج اون خبر نداشت.
امین کسی بود که خرمن هستی جوانیش را به آتش کشیده بود و او را برتلی ازخاکسترهای سرد تلخکامی و دربدری نشانده بود.
در یکی از روزها وقتی همگی دور میز برای خوردن ناهار جمع شده بودند،امین هرباربه مهتاب نگاه میکرد ودستخوش تحول میشد، حسی که سبب میشد مثل سالهای قبل احساس شور کند و عشق مدفون شده درقلبش را دوباره زنده کند.
امین به خوبی درک میکرد که مهتاب روز و شبهای خوبی را نمی گذراند، شاید یکی ازعلتهای نا آرامی مهتاب برگشت او به خانه بود. علتش هم این بود که مهتاب وقتی به او نگاه میکرد، نگاهش که لحظه ی پیش پراز شورو امید بود رنگ می باخت و با تنفر به او نگاه میکرد. مهتاب می دانست که امین هنوز در عشق چند سال پیش خود دست و پا میزند وحالا که رقیبی سر راه او نیست شاید بتواند او را دوباره بدست بیاورد.
دراین وقت که دلشوره از نگاه امین دردلش غوغا میکرد، مادرجان او را صدا زد و موقتا او را از این افکار دور کرد.
مرجان خانم بسته ی کادوپیچ شده ای را در مقابل مهتاب گرفت و گفت:
عزیزم این هدیه ازطرف من و پدره، ما دلمون میخواد زودتراین لباس سیاه رو از تنت دربیاری، تو جوون هستی و خوب نیست که بیشترازاین درتن پوش سیاه بمونی، باید لباسهای شاد ببوشی تا کمتر اسیر این سیاهی و تلخی بشی. مهتاب با بغضی درصداش گفت:
اما مادرجان هنوز زوده دلم راضی نمیشه تورو خدا بهم فرصت بیشتری بدید.
این بارسیامک خان گفت:
از امروز کسی توی این خونه نباید سیاه بپوشه، تنها تو نیستی دخترم. به همه این حرف رو میزنم.سه ماهه که حمید رفته دیگه عزاداری و سیاه پوشیدن برای اون کافیه،حمید دیگه با این کارها زنده نمیشه پس بهتره به فکر زنده ها بود و زندگی رو به خودمان و دیگران تلخ نکنیم. مرگ هم قسمتی از زندگیه و غصه خوردن اجتناب ناپذیره، باید اون روپشت سرگذاشت وبا اون کنار اومد.
سیامک خان بعد ازحرفاش ازسر میز بلند شد وحق هیچ گونه اعتراضی روبه کسی نداد..
مهتاب روزهای سختی را می گذراند دچار افسردگی شده بود. شکست در آغاز یک زندگی جدید، بعداز آن همه کشمکش درونی داشت او را ازپا می انداخت. با بودن امین توی اون خانه دیگه احساس راحتی نمیکرد.او نمی توانست به هیچ طریقی از آنجا برود چون بجه ای که ازحمید برایش به یادگار مانده بود مانع رفتن اومیشد. اگرخودش تنها بود بعد از چهلم آنجا را ترک کرده بود و پیش خانواده اش برمی گشت. اگرحوصله داشت به درسش ادامه میداد یا اینکه کاری پیدا میکرد که او را از فکرها و رنجهای گذشته تا حدودی دور میکرد و سرش گرم کارمیشد. اما افسوس که اینها همه خیالات ذهن او بودند و دراین خانه حبس شده بود. وحشت از دست دادن ماهان قلب او را می فشرد و مجبورش میکرد که بماند تا ببیند دوباره چه بختی درانتظارش است. مهتاب فقط شبها توی اتاقش به آرامش میرسید یک شب خواب ازچشمانش گریخته بود و یاد گذشته او را زنجیروار به حال وصل میکرد.چیزی مثل الت شخم زنی،مغزش را کند و کاو میکرد و خاطرات زمان کودکی را تا به حال مثل فیلم جلوی چشمانش به نمایش می گذاشت.
" فصل دوم "
یازده ساله بود که پدرش دراثرسکته قلبی درگذشت،واورا با یک دنیا غصه ترک کرد.مهتاب خیلی به پدرش وابسته بود برای همین درمرزافسردگی شدیدی قرارگرفت،اما تلاش مادر و برادرش به اضافه ی دایی پرویز او را ازدره ای که جلوی پایش قرارداشت دورکرد.
برادرش وحید که چهارسال بزرگترازاوبود بهترین حامی اوشد تا بالاخره بعد ازدوسال ازان بحران به سلامتی گذشت ودرحمایت انها پا به سن نوجوانی گذاشت. دراین سالها درس خواند ودرسن هیجده سالگی دیپلمش را گرفت.به برادرش گفت:که میخواهد یه سالی استراحت کند تا برای کنکور ودانشگاه رفتن خودش را اماده کند،ولی نمی دانست درهمین یک سال سرنوشت چه خوابی برایش دیده..
دریکی ازروزهای هفته زنگ تلفن به صدا درامد.مادرش داشت با ان طرف که معلوم بود ادم محترمی است صحبت میکرد وبالاخره تقدیرکارخودش را کرد ومادربا قبول درخواست ان کسی که پشت خط بود،خط سرنوشت مهتاب را رقمزد.
یکی ازدوستان خانوادگی، انها را برای دوروزاخرهفته به باغ خودشان دعوت کردند. اخرهفته همگی به جزوحیدراهی شدند.پنج شنبه ی خوبی را با خانواده ی محبی گذراندند،مخصوصا که سیما دختراقای محبی هم سن مهتاب بود وان دوبه اتفاق زن دائی مینا که همیشه شوخ وخوش صحبت بود درکنارهم شاد وخوشحال ساعتهای باقی مانده ی روزرا می گذراندند.
روزدوم که جمعه بود حدود ساعت ده صبح صدای بوق ممتد اتومبیل ناشناسی که وارد باغ شد شنیده شد،سیما خنده کنان روبه پدرومادرشفریاد زد:
عموسیامکه غریبه نیست..
البته اقای سیامک کیانفریکی ازدوستان صمیمیه اقای محبی بود واینقدر این صمیمیت زیاد بود که بجه ها به او عمو می گفتند.خانواده ی کیانفرمتشکل ازسیامک خان پدرخانواده،مرجان خانم مادر خانواده،ودوپسربه نامهای امین وحمید..
که الان فقط یک پسرخوش هیکل وزیبا روبروی انها ایستاده بود،.پسری که درهمان بدو ورود زیباییش ازچشم کسی دور نبود.وقتی امین ازنزدیک با مهتاب اشنا شد حس غریبی پیدا کرد واورا سرشوق اورد.مهتاب دختری بسیارزیبا با چشمانیسیاه وبراق،ولبخندی دلفریب بود که درنظر اول هرکس را تحت تاثیرقرارمیداد. انها بعد ازاشنایی با هم به ایوان باغرفتند وکنارهمدیگرنشستند.
امین چشم ازمهتاب برنمی داشت،سیما که متوجه ی انها بود سردرگوش مهتاب گفت:غلط نکنم با اون چشمات پسربیچاره رو بایکوت کردی،ببین چطوری عرق میریزد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهتاب چیزی نگفت،فقط لبخندی زد وکنارمادرش نشست.وبه حرفهای اقای کیانفر گوش سپرد،اوداشت می گفت:به خانم داشتم میگفتم: پاشویه زنگ به اقای محبی بزن ودعوتشون کن بیان اینجا،حوصله مون سررفته،وقتی زنگ زد و شما نبودید به خانم گفتم حتما رفتند باغ،پاشوجمعکن تا ما هم بریم اونجا، البته ببخشید که سرزده اومدیم نمی دونستیممهمون دارید..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاقای محبی گفت: خواهش میکنم خیلی خوب کاری کردید،خانواده ی امینی غریبه نیستند یکی ازدوستان صمیمی مثل شماهستند. به هرحال همگی خوش امدید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتا اخرشب خیلی به انها خوش گذشت.خانواده ی امینی وکیانفرزودترازانچه فکرش را بکنید با هم صمیمی شدند،اینقدرصمیمی که اقای کیانفرهمگی را برای ناهارجمعه ی بعد به خونه اش دعوت کرد..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرطول ان روزامین مدام مراقب حرکات ونگاه گاه بی گاه مهتاب بود وباورنمیکرد که دراین چند ساعت دل درگروعشقاون چشمان زیبا وتماشایی شده..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبالاخره غروب ازراه رسید وبه انها نوید جدایی می داد، امین قلبش فشرده شد چون نمی توانست برای لحظه ای ازمهتاب جدا بماند، تنها روزنه ی امیدی که دردلش جوانه زد دعوت پدرش بود که دوباره دیدارها را تازه میکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرطی این رفت وامدها امین دل به مهتاب بست وعاشق سینه چاک اوشد. فقط وجود ان دختربود که فضای خالی قلبش را پرمیکرد واحساسامنیتی ازتعلق خاطربه اومی داد که درتمامی عمربیست وشش ساله اش حس نکرده بود..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسه ماه ازاشنایی این دوخانواده گذشت ومهتاب هم مغلوب عشق امین شد. عشق برای امین با بی تابی ودرد جدایی اغازشدعشق سوزانهمچون یک بیماری واگیرداردرجای دردلش اغازشد، وکمکم همه ی جسم وروحش را فرا گرفت، ولی این بیماری به جای درد، شهد وشیرینیولذت به جانش می بخشید. هردودرانتظارروزی بودند که این عشق مقدس روفریاد بزنند وبقیه عمررا درکنارهم به خوشی بگذرانند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیک دختریا پسربا یک نگاه بخصوص احساس خود را نسبت به یکدیگرتشخیص می دهند واین احساس درونی است که زمان دران نقش چندانی ندارد..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامین به مهتاب قول داد که دراسرع وقت موضوع را به خانواده اش بگوید وخود را اماده ی خواستگاری کند، اما یه اتفاقپیش بینی نشده باعث شد که امین دست نگه دارد ودرجواب مهتاب که ازاومیخواست هرچه زودترتکلیفش روشن شود گفت: برادرش حمید بعد دوسالی که برای کاربه المان رفته میخواد برگرده، باید چند روزی دست نگه داره تا برادرش هم ازراه برسه وهمگی با هم به خواستگاری او بیایند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتنها چیزی که خیلی قابل توجه بود این بود که هیچ یک ازخانواده ی امین وخانواده ی مهتاب،ازموضمع دلبستگی انها خبرنداشتند. امین ومهتاب خیلی ماهرانه درجمع خانوادگی یا مهمانی های دوره ای که برپا میشد،ازکنارهم به راحتیمی گذشتند ولی قلب انها برای همدیگرمی تپید. موفق شده بودند که هیچ کس ازاین رابطه ی عاطفی انها باخبرنشود. درخانواده ی انها موضوع اشنایی میان دختر وپسربه تنهایی قابل قبول نبودو تنها درقالب رابطه ی رسمی،مانند ازدواج می توانست شکل بگیرد.. امین همیشه به مهتاب می گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدلش میخواهد با این خبرپدرومادرش را هیجان زذه ومتعجب کند به انها بفهماند که حرف انها درمورد خودش که همیشه می گفتند تویهپسرنچسب وبداخلاق هستی که حتی دختری جرات نزدیک شدن به تورا ندارد، درست نیست بلکه برعکس،توانسته قلب زیباترین دختررا مال خودش بکند وبه انها بفهماند که هیچ وقت ازروی ظاهرکسی درمورد او قضاوتنکنند.چون قلب وجانش پرازعشق ودلدادگیست..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهتاب هم مثل امین درحد توانش توانسته بود این عشق را درقلب وروحش حفظ کند.هرچند که به حرف امین گوش کرده بود واین رازسربه مهرمانده بود، اما درخانواده ی خودش هم قانون ومقررات محکم برادرش مزید برعلت بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرادرش همیشه مواظب اوبود وحکم پدرش را داشت،اگرمهتاب بیرون میرفت ودیربرمیگشت وحید سزش داد میزد وسروصدا راهمی انداخت که کجا بوده وبا کی بوده. همیشه هم با وساطت مادرودایی این جروبحث ختم به خیرمیشد. البته وحید همتقصیری نداشت،اوبعد ازپدرش کسی بود که باید ازخانواده اش مراقبت میکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهتاب اززیبایی خاصی برخورداربود که دل هرجوانی را به سمت خود میکشید وهمین زیبایی اوبود که دخترک را محکوم به اسارت درچهاردیواری خانه کرده بود.مهتاب همیشه به برادرش می گفت:که زیبایی ونجابت هردختری باید برای اوامتیازباشه نه دردسروسلب ازادی او..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما فعلا با قانون سخت برادرش دست وپنجه نرم میکرد. باید بیشترصبوری میکرد تا برادرش را با خود دشمن نمیکرد چون دیگرتمام این ناراحتی های روحی درشرف تمام شدن بود.کسی مثل امین پیدا شده بود که اورا می خواست ان همعاشقانه، وقراربود که شریک غم وشادیهاش باشه تا برای همیشه درامنیت عشق اوبه ارامشی که حق اوبود برسد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاوتصمیم گرفت که دراین امربزرگ ازهیچ عتاب وسرزنشی ازطرف خانواده تسلیم نشود وهمچنان پایبند غشق امین باشدو ازخانواده اش بخواهد که اگرخوشبختی اومد نظرشان است با خواستگاری امین موافقت کنند..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمواقعی که تنها بود به عشق پرشورامین فکرمیکرد وبا خودش زمزمه میکرد :" زیباست این زندگی با تو،فقط با تو...زیباست لحظه ی غروب با تو،فقط با تو...ان لحظه ای که با توهستم، بهترین لحظه ی زندگی ام هست که دلم نمی خواهد ان لحظه بگذرد...دلم می خواهد ان لحظه که درکنارتوهستم هیچ گاه به پایان نرسد "
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهفته ای گذشت ومهتاب به وسیله ی تلفن همراه با امین درارتباط بود وازهمین طریق فهمید که برادرش برگشته وقرارهبه افتخارورود اومهمانی بزرگی را ترتیب دهند..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدریکی ازروزها دردومین هفته ی ورود حمید مرجان خانم انها را به این مهمانی دعوت کردند.یک روزمانده به مهمانی مهتاب به اتفاق مینا خانم برای خرید لباس راهی بازارشدند تا لباس مناسبی برای مهتاب بخرند
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدراین بین برادرش هم سفارشات لازم را به خواهرش کرد وبه اوگفت:باید لباسی درشان یه دخترمحجبه وسروسنگین باشه،وهشدارداد که اگه لباسی خریدند که ازنظراوعیب وایرادی داشته باشه، مطمئن باش که نمی گذارم به مهمانی بروی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوهمین دستوربرادرانها را وادارکرد چند ساعتی سرگردان این بازاروان بازارباشند تا لباس مورد نظروحید را بخرند.بیشترلباسها که پشت ویترین مغازها بود ونظردختران جوان را جلب میکرد قسمتی ازان بدن نما بود ومهتاب میدانستکه حق خرید انها را ندارد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبالاخره با کلی گشتن وخستگی لباسی درخوردخترخانواده ی امینی خریدند وبه خانه برگشتندهرچند که به پای لباسهای نیمه عریان با رنگهای شاد نمی رسید،ولی روی هم رفته لباس زیبایی بود که خیلی به ترکیبصورت مهتاب می امد واورا جذاب ترمیکرد..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبلاخره با هزاردل شوره ونگرانی که خاص این مجالس بود عصرروزپنج شنبه همگی راهی شدند. وحید درکنارمهتابنقش یه اسکرت جانانه را بازی میکرد که به مهتاب حق تکان خوردن را نمی داد واین سلب ازادی برای او خوشایند نبود..اما به محض ورود انها وبعد از اشنایی حمید با خانواده ی امینی، حمید مهتاب را اززیر یوغ برادرش نجات داد.حمید برعکس امین،جوان جسوروپردل وجراتی بود که به راحتی با دختران هرمجلسی گرم میگرفت وبا لطیفه هایشدختران دوروبرخود را می خنداند، البته زیبایی ومردانگی امین را نداشت. سروزبان اوکارخودش را کرده بود واورا دردل همه،مخصوصا دختران جا کرده بود، که نشان میداد هرپدرومادری که دختردم بخت داشتند می خواستند به هرطریقکه شده دردل این جوان شاد وبذله گوجا بگیرند تا شاید اوگوشه ی چشمی به دخترانشان داشته باشد..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی حمید مهتاب را ازخانواده اش جدا کرد وبه سمت دیگرباغ برد مهتاب کمی ترسید چون می دانست که امکان دارد برادرش همه چیزرا برهم بزند ودست اورا بگیرد وازانجا برود چون اخلاق برادرش را می دانست وخیلی دورازذهن نبودکه وحید چنین کاری را نکند. چاره ای نبود وخود را بهخدا سپرد..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی دخترها دیدند که اومورد پسند حمید قرارگرفته طوری به اونگاه میکردند مثل اینکه مهتاب دوست پسرانها را دزدیدهمهتاب نمی خواست طوری رفتارکنه که همه اورا دختری مبادی اداب وحتی امل فرض کنند،به خاطر نوع لباس وصورت ارایش نکرده اش به چشم حقارت به او نگاه میکردند.واومی خواست به انها بفهماند که باهمین سادگیش هم میتواند دل هرپسری را بلرزاند. مخصوصا که قلب امین را ازان خودش کرده بود..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحمید وقتی برای اولین باربا دختری محجوب وخجالتی روبروشده بود دردلش حس عجیبی احساس کرد که برای خودشهم جای فکرداشت، لبخندی به مهتاب زد وگفت:وقتی سادگی وزیبایی چهره ی شما را دیدم منو به تامل وا داشت. باورم نمیشه که هنوزنسل چنین دخترانی درایران وجودداشته باشه که اینقدرشرمگین درمقابل جنس مخالف دست وپایشان را گم کنند..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهتاب با تعجب به حمید نگاه کرد وبا لبخندی زیبا گفت :من برای شما متاسفم که اینقدر دختران ایران را دست کم گرفتید، انها هنوزحیا ونجابتشان را حفظ میکنند وتوی دنیا حرف اول را می زنند، شما نباید همگی را با هم جمع بزنید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا حرفهای مهتاب حمید که تحت تاثیرقرارگرفته بود زد زیر خنده ودست بلندی زد وگفت :افرین به شما، جواب دندون شکنی بود که منوخلع سلاح کرد. باید اعتراف کنم که اولین باره با دخترقابل تحسین وفهمیده ای روبروشدم واین رو باید به فال نیک بگیرم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهتاب با شرمی که تو صورتش نشسته بود گفت :منو ببخشید قصد جسارت نداشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحمید گفت :ازمادرم شنیده بودم که خانواده ی قابل احترامی هستید. واقعا جای تعریف وتمجید دارید، معلوم میشه که درخانواده ی استخوان داری بزرگ شدید، خوشحالم که با شما اشنا شدم..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدراین وقت چند تا خانواده دیگرکه دعوت به این مهمانی بودند ازراه رسیدند ونظرحمید را به خودشان جلب کردند.مهتاب با تشکرکوتاهی ازحمید پیش خانواده اش برگشت وقتی کناربرادرش نشست وحید با خشم پرسید :چی بهش گفتی که قهقهه می زد و برات دم تکون می داد ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهتاب ارام گفت : بخدا چیزی نگفتم فقط جواب سوالش رو دادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوحید چشم غره ای به خواهرش رفت ودیگر چیزی نگفت..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبالاخره ان مهمانی پرازعذاب برای مهتاب به اخررسید.رفتاربرادرش طوری بود که حتی نتوانست یک لحظه با امین باشد یا امین نزذیک اوشود. وقتی داشت با حمید حرف میزد، امین پشت برادرش نشسته بود ونگران و متفکرانها را نگاهمیکرد واین طرزنگاه کردن او،حس بدی به مهتاب میداد. وقتی برای خواب به اتاقش رفت تلفنی به امین زد وازاوگله کرد که چرا زیاد به اوبها نداده، امین هم با لحن سردی به مهتاب فهماند که حمید به قدرکافی به اواهمیت داده، چون بعد ازمهمانی هم مدام ازتوتعریف کرده وگفته که اولین باره با چنین دخترفهمیده ای اشنا شده..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهتاب کاملا متوجه کنایه امین بود وبه خوبی می دانست که امین اگرتلخ صحبت میکند فقط به خاطراینه که خیلی خاطراون رومیخواد، برایهمین به امین فهماند که اگه با حمید همکلام شده، منظورش این نبوده که اورا فراموش کرده،فقط رسم ادب را به جا اورده. به امین خاطرنشان کرد که اولین عشق من، فقط توهستی وتا جان دربدن دارم ازاین عشق پاسداری میکنم وهمین جمله امین را وادارکرد که ازمهتاب عذرخواهی کند..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتنها رویای زندگی امین که شبها اورا به بسترمیبرد ودرد دوری ازمهتاب را به فراموشی می سپرد، ازدواج با مهتاب بودکه درکنارش به ارامش برسد. اوهمیشه درتصوراتش خانه ای بزرگ وزیبا را ترسیم میکرد که برای اوبهشت بود وحوری بهشت اوفقط مهتاب بود. بچه هایش را تصور میکرد که چقدرزیبا وسالم وخوشبخت بودند. دررویاهایش درنهایتعشق وسعادت بود. مهتاب برایش زنی ارام، زیبا، مهربان وباگذشت بود، که ارزوی هرمردی این بود که با اوهم خانهشود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی خوب فکرمیکرد به این باورمی رسید که چقدرمهتاب را دوست دارد وبرایش ارزش قائل است. بعضی وقتها با خودش میگفت: ایا هرگزمردی ان چنان که من مهتاب را دوست دارم وعاشقش هستم، زنی را دوست داشت..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir" فصل سوم "
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا اینکه قراربود هفته ی بعد امین درمورد ازدواج با پدرومادرش صحبت کند وبه اتفاق هم به خواستگاری مهتاب بیایند
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیک اتفاق غیرمنتظره ی دیگرافتاد تا امین را برای مدتی سردرگم نگه دارد. زن گرفتن حمید تمام ارزو و پیش بینیهای
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامین را درهم ریخت واورا اشفته کرد.. برادرش ازپدرومادرش خواست که درمورد ازدواج اویه فکری بکنند وبرای اوبه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخواستگاری بروند. امین با حالت نگران برای مهتاب توضیح داد تا برادربزرگترهست، اوحق این را ندارد که زودترازاو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقدم پیش بگذارد وباز مهتاب را به روزهای اینده نوید داد..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهفته ای ازان ماجرا گذشت وامین طی ان هفته تماسی با مهتاب نگرفت. مهتاب نگران واشفته، لحظه های سختی را
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمی گذراند ونمی دانست که چرا امین تماسی با اونگرفته ومسئله ای که بیشتراورا نگران کرده این بود که امین حتی جواب
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتماسهای اورا هم نمی داد. به هیچ طریقی نمی توانست ازامین سراغی بگیرد. یک روزهم جرات پیدا کرد وتا پشت در
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخانه ی انها رفت تا شاید خبری ازاو بگیرد اما موفق نشد. اثری ازامین نبود.. مهتاب حتی نمی توانست ازکسی سراغ امین
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرا بگیرد چون هیچ کس ازعشق انها خبری نداشت.. دختربیچاره دو هفته را دربی خبری جان داد، فقط کمی امید اورا سر
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپا نگه داشته بود که اگه اتفاق بدی برای امین افتاده بود حتما مادرش ازان خبرداشت واورا درجریان می گذاشت. به هر
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحال روزوشبهای نفس گیری را میگذراند وازخدا می خواست که به اوتوانایی این بارگران را بدهد تا بتواند برشانه هایش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتحمل کند وهرچه زودترازامین خبری بدست بیاورد..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبالاخره اوایل هفته ی سوم، بعد ازدوهفته بی خبری، تلفن همراه مهتاب به صدا درامد ووقتی اوصدای امین را شنید زد زیر
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگریه، هردوگریه میکردند وتا دقایقی نمی توانستند حرف بزنند. بالاخره امین توانست ارام بگیرد وازمهتاب خواست که در
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجایی همدیگررا ببینند. مهتاب ازگریه ولحن غمگین امین فهمید که حتما اتفاقی افتاده برای همین، شال وکلاه کرد تا به
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irادرسی که امین داده بود برود. مادرکه اورا اماده ی بیرون رفتن دید مانع شد وگفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین موقع عصرکجا میری؟ یه ساعت دیگه شب میشه..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهتاب دستپاچه ونگران درجواب مادرگفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخونه ی دوستم میروم زنگ زده کارم داره زود برمیگردم نگران نباش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوبدون معطلی ازاتاق بیرون اومد، مادرپشت سرش داد زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوحید تا ساعتی دیگه میاد اگه تورونبیند قشقرق به پا میکنه..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما مهتاب دیگه حرفای مادرش را نشنید ودرحیاط را محکم بهم کوبید. زن دایی مینا که مادرمهتاب را اشفته دید گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهما جان اینقدرنگران نباش مهتاب دیگه بزرگ شده میتونه ازخودش مراقبت کنه..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهماخانم گفت:خودت که میدونی وحید بیاد ومهتاب روتوخونه نبیند چه الم شنگه ای به راه می ندازه، درضمن ندیدی مهتاب
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچقدر اشفته بود می ترسم اتفاقی افتاده باشه که اینطوری با عجله ازخونه بیرون رفت..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمینا خانم گفت: به دلت بد راه نده، عجله اش برای این بود که قبل ازاومدن وحید برگرده ناراحت نباش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا اینکه حرفای مینا خانم درست بود اما ته دل هما خانم ترس وجود داشت که نکند اتفاقی افتاده باشد یا نکند مهتاب دیر بیاد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو یه جنگ دیگه توخونه با وحید داشته باشند.. به هرحال باید صبرمیکرد تا ببیند چه پیش می امد..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهتاب وقتی رسید ماشین امین را دریک خیابون خلوتی یافت. خیلی سریع خود را به اورساند وسوارماشین شد. وقتی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهش به امین افتاد کم مانده بود که جیغ بزنه. امین با موهای پریشان وصورتی اصلاح نکرده، با چشمانی که غم دنیا در
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاون لانه کرده به مهتاب زل زده بود..مهتاب کمی که به خودش مسلط شده بود پرسید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامین چه اتفاقی برات افتاده ؟ این چه قیافه ای ؟ اصلا معلوم هست کجایی ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامین با لحن غمگینی گفت: همین اطراف بودم جای دوری نبودم..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهتاب با تعجب گفت: همین اطراف بودی؟ الان دو هفته میشه که ازبی خبری مردم وزنده شدم اون وقت میگی همین
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاطراف بودم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهتاب دیگه نتونست ادامه بده وشروع به گریه کرد بعد ازدقایقی که کمی ارام شد ادامه داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین بود عشق واقعیت که مدام ازش دم میزدی؟ به همین زودی جا زدی؟ توکه تا سرحد مرگ دوستم داشتی، پس چرا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباعث ازارم شدی؟ نمی دونی تواین دوهفته چی به من گذشت که ازجان دادن دم مرگ برام سخت تربود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوبازهم گریه به اواجازه نداد که ادامه دهد. امین که دیگه طاقت اشکهای اورا نداشت با صدای بلندی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبس دیگه تا کی میخوای به این سوگواریت ادامه بدی؟ میبینی که نمردم ودارم درمقابلت نفس میکشم، اگه اینجام فقط به
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخاطراینه که میخوام به اخرین حرفام گوش بدی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهتاب با صورتی پرازاشک، مات ومتحیربه امین چشم دوخت وزمزمه کرد: حرفای اخر...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامین بالاخره با هرجان کندنی بود روبه مهتاب گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخواهش میکنم اول به حرفام خوب گوش بده بعد هرچی دلت خواست بهم بگو..این دوهفته ای که نبودم رفته بودم شمال
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیخواستم توی تنهایی به ازدواجمون فکرکنم،همه چیز روسبک سنگین کردم، روزها با خودم جنگیدم تا به این نتیجه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرسیدم که....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامین دیگه نتونست ادامه بده وسرش رو پایین انداخت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهتاب که منتظربقیه ی حرفای اون بود پرسید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامین چی شده؟ توروخدا بگو دارم ازنگرانی میمیرم، چی روسبک سنگین کردی؟ چه اتفاقی اوفتاده که اینقدراشفته ای ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامین دیگه نمیتونست بیشترازاین مهتاب روبازی بده، برای همین نفس عمیقی کشید ونگاه پرازترسش روتوی چشمای
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقشنگ مهتاب ریخت وبا صدای لرزانی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهتاب جان خواهش میکنم منو فراموش کن من نمیتونم باهات ازدواج کنم ؟ این تنها واخرین تقاضای من ازتوست..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهتاب مبهوت نگاهش میکرد سرش ذوق ذوق میکرد، انگارنمی خواست ابعاد فاجعه را درک کند.اما وقتی چهره ی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمصمم امین را بعد ازجمله های ویرانگرش میدید، باورش نمیشد این همان امین عاشق باشد کسی که اورا دیوانه وار
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوست میداشت ومی خواست همین روزها تدارک خواستگاری را ببیند..حالا چه شده بود که ازش میخواست همه ی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچیزها، که ان دورا به هم پیوند میزد فراموش کند..لحظه ای چیزی نگفت اما به یک باره خنده ی بلندی سرداد وخطاب
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه امین گفت: اگه داری امتحانم میکنی قبول، توبردی چون تا سرحد مرگ منو ترسوندی وفهمیدی چقدردوست دارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامین نگاه ویرانگرش رو به چهره ی رنگ پریده ی مهتاب دوخت وخیلی ارام گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irای کاش اینطوربود که تومی گفتی، اما حرفام عین حقیقته بهتره هردوی ما همدیگه روفراموش کنیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین بارمهتاب فهمید که امین قصد شوخی ندارد برای همین قلبش فروریخت احساس میکرد سرتا پایش اتش گرفته قلبش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه تندی میزد، ولی بازارامشش را حفظ کرد وپرسید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرای چی این حرف رومیزنی؟ چی باعث شده اینطورازم دل بکنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامین همان طورکه سزش پایین بود گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاتفاق خاصی نیفتاده، این چند روزکه نبودم به خیلی چیزا فکرکردم، مهتاب تصمیم ما ازروی احساسه، خیلی زود تصمیم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه ازدواج گرفتیم من هنوزاین امادگی رو ندارم، نمیخوام با عجله کاری بکنم که هردوی ما اسیب ببینیم..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهتاب هاج وواج ازاین همه تغییرگفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irما که ازروی احساس این تصمیم رونگرفتیم، ماههاست منووتوبرای رسیدن به هم داریم میسوزیم وتحمل میکنیم. حالا که
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه چیزاماده شده جا زدی؟ امین توروخدا تمام رویاهاموخراب نکن، تمام اعتمادم روازبین نبر..با این کارت منوگرفتار
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدردی نکن که بیشترازطاقتم باشه؟..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامین با مهارت اشک گوشه ی چشمش را مهارکرد وگفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهتاب با حرفات بیشترازاین زجرم نده، بیا تمومش کنیم. میدونم اولش سخته اما زمان همه چیزروحل میکنه..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهتاب این بارعصبانی شد وگفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتوفکرمیکنی کی هستی که به خودت اجازه میدی باهام اینطوررفتارکنی، یه روزچنان عاشقم میشی ومنوامیدواربه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروزهای اینده میکنی که باورکنم خوشبخت ترین دختردنیا هستم، یه روزمیگی دیگه تموم شده نمیتونم ادامه بدم وتمام
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباورای منوخراب میکنی. این تغییرف*ا*ح*ش نمیتونه بی علت باشه..برام یه ذلیل محکم بیارتا ازسرراهت برا همیشه برم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکنار...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامین دیگه نمیتونست این حال مهتاب روتحمل کنه، ازدرون داشت داغون میشد، چطورتقدیراین بازی شوم رو باهاش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشروع کرده بود.به راستی که زندگی گاهی اوقات چقدرسخت وطاقت فرسا میشد،واین لحظه ازلحظه های سخت زندگی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irان دوبود..امین باید همین الان این رشته ی پیوند رو برای همیشه پاره میکرد برای همین این بارمحکم وجدی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهیچ علت خاصی نداره من نمیتونم توروخوشبخت کنم این ضعف ازمنه، تومیتونی درجای دیگه وبا کس دیگه به
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخوشبختی که حقته برسی من نمیخوام زندگیت روتباه کنم. عشق اول مثل نون اول تنورمیمونه که همیشه کوله میشه و
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباید دورانداخت..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهتاب درحال انفجاربود ولی با هرسختی بود جلوی خودش روگرفت وپوزخندی زد وگفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرای من منطق ومثال الکی نیار،عشق منووتوکوله نبود، یه عشق واقعی بود که امکان نداشت به این زودی به اخربرسه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباشه دیگه اصرارنمیکنم نمیتونم این عشق ودوست داشتن روبهت تحمیل کنم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدراین وقت مهتاب ازماشین پیاده شد وازشیشه ی ماشین سرش روتوگرفت وتوی چشمای پرازاشک امین نگاه کرد وگفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه چیزبین من وتوتموم شده اما نمیتونم تا اخرعمرم با یه عالمه سوال تو مغزم به زندگیم ادامه بدم، الان میرم همه اون
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچیزایی که بین ما اتفاق افتاده، به همه میگم،هم به خانواده ی توهم به خانواده ی خودم باید بدونم ازطرف کی طرد شدم و
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکی باعث شد این همه عشق تووجودت بمیره، من باید حقیقت روبدونم این حق منه نمی گذارم کسی با احساساتم بازی کنه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاو دیگه چیزی نگفت وراه افتاد. امین بلافاصله ازماشین پیاده شد وسد راه مهتاب قرارگرفت وبا التماس گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبخدا هیچ کس ازاین عشق خبرنداره که باعث قطع رابطه ی ما بشه، این فقط تصمیم خودمه باورکن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمانطورکه اشک ازچشمای مهتاب فرومی ریخت گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتا بهم نگی چه اتفاقی باعث این تصمیم شده قسم میخورم میرم سراغ خانواده ات، خودت میدونی که روی قسمم ایستادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامین با اشفتگی روبه مهتاب گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه چه زبونی بگم این رابطه یه اشتباه بود....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهتاب دیگه نگذاشت امین ادامه دهد وفزیاد زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدروغ میگی وقتی نگاهت میکنم هنوز عشق من تو چشمات شعله میکشه، امین دردت چیه؟ بهم بگو..تا علت این تغییر
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irناگهانی رو نفهمم دست بردارنیستم.الان جلوم رو میگیری باشه. شاید فردا یا هفته ی دیگه برم پیش خانوادت نمیتونی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجلوم روبگیری.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامین لب جدول خیابون نشست وسرش رو با دوتا دستاش گرفت وساکت شد..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهتاب اومد کنارش وخیلی ارام گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامین بگو وخودت روخلاص کن، اگه هنوزدوستم داری بهم بگو چی شده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامین سرش رو بالا گرفت وبا چشمای پرازاشکش به مهتاب چشم دوخت وگفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبس کن بگذاراین درد توی سینه ی خودم باقی بمونه، ازم چیزی نپرس..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهتاب با نگرانی گفت: باورکن نمیتونم باید بفهمم وگرنه اروم نمیگیرم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامین که دید دیگه پنهان کاری فایده نداره روبه مهتاب با صدای لرزانی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباشه بهت میگم اما بعد ازشنیدن حرفام، باید همدیگه روفراموش کنیم اینطوری برا همه بهتره..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهتاب خیلی ترسید یعنی چه اتفاقی اوفتاده بود که جدایی اون دوتا به نفع همه بود.دراین لحظه حس کرد قافیه را باخته اما
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه چه کسی هنوز نمی دانست..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامین بالاخره تسلیم سماجت مهتاب شد وحقایقی را بازگوکرد که مهتاب را درسراشیبی نابودی کشاند...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامین گفت: حمید بعد ازان شب مهمانی ودیداراول دل بهت بسته وداره اماده میشه که بیاد خواستگاریت..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهتاب ناباورانه به اوچشم دوخت، باورش نمیشد امین ساکت نشسته وکاری نکرده، چرا باید به این راحتی عشقش رو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتقدیم برادربکنه ؟.. برای همین بی اختیارخنده ی عصبی سرداد وگفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمسئله همین بوده؟ امین به خاطریه تصمیم اشتباه که برادرت گرفته من باید توی این دوهفته بی خبری تاوان پس بدم؟ تو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیتونستی اونها روازاشتباه دربیاری. می خواستی به خانوادت بگی که قبل ازحمید عاشق من شدی، بهشون بگی همین
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروزا تصمیم داشتی موضوع روبهشون بگی..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامین با چشمای به اشک نشسته روبه مهتاب گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنه عزیزم..به این سادگی ام که فکرمیکنی نیست، من از همان اول چشم دیدن برادرم رو نداشتم همیشه به اون حسادت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیکردم، اون با رفتارش توی دل همه جا گرفته بود. اما همه منویه پسرخشک وازخودراضی می دونستند که با هیچ کس
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمی تونست ارتباط برقرارکنه..حمید خوش سروزبونه، وبا همین زبونش همه رواسیرخودش کرده. اگه الان این موضوع
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروبگم انها باورنمیکنند وبازبهم انگ حسادت وخودخواهی می زنند. درضمن حمید رو خوب می شناسم باهاش بزرگ
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشدم هرگزازموضع خودش پایین نمیاد وبا چنگ ودندون ازخودش وخواستش دفاع میکنه تا توروبدست بیاره..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهتاب با اطمینان روبه امین گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامین جان یادت رفته که یه سراین ازدواج رضایت منم باید باشه، من شاهد زنده میام پیش اونها وبهشون میگم که ما از
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمان روزاشنایی مون توی ان باغ دل بهم بستیم واگه تا حالا سکوت کردیم نمی خواستیم بین خانواده ها برخوردی پیش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبیاد..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامین عصبی چنگی به موهاش زد با صدای بلندی گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنه مهتاب تونباید به کسی چیزی بگی، اونها نباید چیزی از ارتباط ما بفهمند اینطوری برای همه بهتره.نمیخوام روبروی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخانواده ام بایستم. باور کن حمید بهترازمن میتونه تورو خوشبخت کنه، میدونم جدایی برای هردوی ما خیلی سخته اما
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقبول کن اگه این رازفاش بشه دیگه نه من میتونم باهات باشم نه حمید واین به نفع تونیست وباعث رنجت میشه، من این
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروبرای تو نمیخوام چون توهمیشه برام عزیز هستی..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهتاب با حرفای امین بیشترسردرگم شد وفریاد زد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتوچت شده ؟ چرا اینقدرکه به احساس حمید وخانواده ات اهمیت میدی برا خودت ومن ارزش قائل نیستی ؟ دارم کم کم به
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعشقت به دوست داشتنت شک میکنم. چرا میخوای این فداکاری روبکنی ؟ چرا میخوای خودت ومنو نابود کنی ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامین ملتمسانه گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irببین مهتاب برفرض هم که من وتوحقیقت روبگیم وحمید هم پا پس بکشه، اما این اول مشکلات ماست.با این روحیه ای
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکه من ازحمید سراغ دارم بعد ازاین داغون میشه واگه اتفاقی براش بیفته پدرومادرم ازچشم من میبنند اون وقت راضی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمیشند که من وتوبا هم ازدواج کنیم. این طوری رابطه ها به هم میخوره وهمه چیزبین ما تموم میشه..توروخدا مهتاب این
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروبفهم، من ازحقم میگذرم تا توبه خوشبختی که حقته برسی.بهت قول میدم که حمید ازمن بهتره وتوروبه تموم ارزوهات
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیرسونه، اینطوری لااقل منم گاه بی گاه تورو میبینم توروخدا این دلخوشی روازم نگیر..مهتاب عشق واقعی این نیست
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکه میخوای بدست بیاری وازاین که اون فقط متعلق به توست لذت ببری، عشق واقعی اینه که توازخوشبختی اون احساس
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرضایت کنی میتونم توروبرای همیشه توقلبم حفظ کنم وکسی هم نمیتونه توروازروح وفکرم بیرون کنه..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهتاب دیگه توانی براش باقی نمانده بود که به خاطرکسی چون امین وعشق بربادرفته اش تلاش کنه، زنگهای پی درپی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادرش هم مزید برعلت شده بود برای همین پوزخندی ازروی ترحم به امین زد با تنفرزیاد گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباشه دیگه تموم شد شاید این ارتباط ازاول اشتباه بود فکرمیکردم مرد رویاهاموپیدا کردم که درکنارش به ارامش برسم اما
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irادما همیشه جایزالخطا هستند. اما توامین، تویه مرد ترسووبزدلی هستی که حتی ازحقتم نمیتونی دفاع کنی، خوب شد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشناختمت وعمرم رو به خاطرتوهدرندادم..اما این رو بدون که هیچ کس نمیتونه منووادار کنه با حمید ازدواج کنم ازاین
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلحظه به بعد نمیخوام رودرروی هیچ کدوم ازافراد خانواده ات قراربگیرم. ازاین به بعد عشق توی وجود من مرد، دیگه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن اون مهتاب که یه روزی می شناختی وارزو داشتی درکنارش بمونی نیستم، ازاین به بعد به جای قلب توی سینه ام یه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیکه سنگه که می تپه واینها مرهون لطف تووعشق توست دیگه نمیخوام ببینمت تومنونابود کردی غرورم روشکستی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهرگز نمی بخشمت..نمی بخشمت..!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهتاب همان طورکه سیلاب اشک ازبسترصورتش فرو می ریخت ازامین دورشد..امین به دنبالش دوید اما مهتاب خیلی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزود تاکسی گرفت وراهی شد..توی تاکسی گریه ی سختی را شروع کرد که حتی راننده هم نگران حالش شد وازش پرسید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکه حالش خوبه؟ مهتاب با اشاره به راننده فهماند که مشکلی نیست وبه راهش ادامه دهد..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقلب شیشه ای اوتحمل این همه رنج رونداشت باید عشق روبرای همیشه راهی میکرد ودراتش هجروجدایی می سوخت و
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخاکسترمیشد. با خودش میگفت: خدایا این حرارت ازجهنم تونشات گرفته که هنوزگ*ن*ا*هی مرتکب نشده دران دارم میسوزم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامین هم بعد ازرفتن مهتاب لب جدول خیابون نشست وبرای تمام ناکامی هاش گریه ی سختی را شروع کرد وبه ارامی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفت : بخدا تلخی دشنه ای روکه برقلبت زدم روحس میکنم مرا ببخش..مرا ببخش..مرا به خاطراینکه ناجوانمردانه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعشقت روازسرراه برداشتم ببخش..بخدا مجبوربودم..برای همیشه توقلبم هستی ودوست دارم وهیچ وقت عشقت رو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفراموش نمیکنم..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحال مهتاب خوب نبود سرش درشرف انفجاربود عرق سردی تمام صورتش را پوشانده بود.روی پاهایش بند نبود، گویی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irستاره ی بختش، رفاه، شادی وجوانی ازوجودش رخت بربسته بود.وقتی تاکسی روبروی خانه شان ایستاد به زورازماشین
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیاده شد وسلانه سلانه خودش را به خانه شان رساند زنگ خانه را زد، مادروبرادرش که نگران اوبودند فوری دررا باز
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکردند. وحید می خواست سرش فریاد بزنه که مهتاب بیهوش دراغوش برادررها شد، مادرگریه کنان مهتاب را صدا میزد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما مهتاب دیگه چیزی نفهمید..وقتی بعد ازمدتها چشمانش را بازکرد خود را دربیمارستان دید. درچهره ی اواندوهی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپنهانی خوابیده بود که همه ی خانواده را تحت تاثیرقرارداده بود..درطول راه تمام فکرش متوحه ی این مسئله بود که
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچگونه مادروبرادرش را ازشرایطی که برایش پیش امده وباعث دیرامدنش شده اگاه کند اونباید می گذاشت انها ازماجرای
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاووامین بوئی ببرند باید داستان قابل قبولی بزای انها می ساخت تا انها پی به ماجرای واقعی نبرند. اما چه میگفت؟ برای
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاومشکل بود که داستانی دروغین برای انها تعریف کند. حالت اضطراب وناامیدی درچهره اش موج میزد.برای اولین بار
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه طورعمیق به بیهودگی زنان درزندگی پی میبرد، اوبه دنیایی پا نهاده بود که عنصرزنانه اش بازیچه ی ه*و*س یک مرد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقرارگرفته بود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدایی پرویزبالاخره این مهرسکوت را شکست ورو به خواه*ر*زاده اش گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخب دایی جون دیشب چه اتفاقی برات افتاده بود ؟ ازدیشب دم غروب که حالت بهم خورد تا الان که نزدیک ظهره بیهوش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبودی، دکترمیگفت: شوک بدی بهت وارد شده، دیشب چی شد ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهتاب همانطور که به یاد امین افتاد اشکاش فروریخت وروبه دایی گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی ازخونه ی دوستم زدم بیرون دیرشده بود ازبسکه هول بودم که زودتربه خونه برسم نگاه به پیکانی که کنارم ایستاد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنکردم وسوارشدم وقتی ماشین حرکت کرد تازه فهمیدم سواریه ماشین شخصی شدم که دوتا پسرجوون جلونشسته بودند
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخنده های وحشتناکی میکردند خیلی ترسیدم ازشون خواستم که ماشین رونگه دارند اما انها بهم خندیدند ویکی ازانها گفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالان ماهاست دختری به زیبایی توبه دام ما نیفتاده.امروزخیلی خوش شانس بودیم..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irراننده ازحرف ب*غ*ل دستیش خندید وگفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین اهوکوچولو رواذیت نکن نمی بینی چقدرترسیده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا حرفای اونا تازه فهمیدم چه بلایی سرم اومده شروع به فریاد زدن کردم وازاونا خواستم که پیاده ام کنند. راننده که وضع
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرواینطوردید ماشین رو نگه داشت وازب*غ*ل دستیش خواست که فوری بره چند تا ابمیوه بگیره. می خواستند با ابمیوه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبیهوشم کنند، وقتی اون یکی پسره رفت وراننده رو تنها دیدم با اون درگیرشدم. اون پسره که بیرون رفت دروهم قفل کرد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشانس با من یاربود پنجره روبازکردم وبه هرسختی که بود خودم روازشیشه ی ماشین بیرون کشیدم وفرارکردم راننده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمسافتی دنبالم اومد اما وقتی به چهارراه رسیدم ودید خیابون شلوغه برگشت. منم فوری یه تاکسی گرفتم اومدم خونه خیلی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irترسیده بودم براهمین به این حال افتادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتمام مدت که مهتاب داشت ازدیرامدنش تعریف میکرد وحید درحال انفجاربود ومیخواست به مهتاب حمله کنه که دایی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمی گذاشت به اونزدیک شود اینقدر ازدست خواهرش عصبانی بود که کاردش میزذی خونش درنمی امد بالاخره نتونست
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irطاقت بیاره وفریاد زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچقدربه تونفهم گفتم تنها اون هم شب ازخونه بیرون نرو، مگه حرف حالیته. مگه رفتن به خونه ی دوستت چقدرمهم بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکه باعث این اتفاق شد میدونی اگه نمی تونستی فرار کنی چه بلایی سرت میومد، تودختره ی نفهم تا ابروی ما رونبری
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدست بردارنیستی ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدایی پرویزدیگه نگذاشت وحید به حرفاش ادامه بده وبا خشم گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبسه دیگه وحید، اینجا بیمارستانه نه زورخونه، خواهرت تازه روبراه شده بذار حالش که بهترشد توخونه ازش بازخواست
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکن حتی کتکش بزن تا دیگه حرف گوش کنه..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irونگاه تیزی به مهتاب کرد که مهتاب سرش رو پایین انداخت واشکاشو پاک کرد. وحید عصبانی ازاتاق بیرون رفت و
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهتاب گ*ن*ا*هکارانه روبه مادرش گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادرباورکن که انگشت اونا هم به من نرسید، توروخدا درموردم فکرای بد نکنید..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدایی باز گفت : باید ازدستشون شکایت کنیم ازاینجا که رفتیم بیرون میریم اداره پلیس باید مشخصات شون رو به پلیس
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبگی تا این اشغالا روازتوخیابون جمع کنند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهتاب یکه خورد میدانست که اگردروغی گفته شود به دنبال اوهم دروغای زیادی باید گفت برای همین دستپاچه ونگران
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفت : اما من ذرست ندیدمشون هوا تاریک بود اینقدرترسیده بودم که یادم نمیاد چه شکلی بودند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدایی با حرفای مهتاب قانع شد وگفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباشه دایی الان وقتش نیست وقتی حالت بهترشد با هم حرف میزنیم الان استراحت کن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد رو به خواهرش گفت : پاشوبا وحید برو خونه من تا عصرکه مرخص میشه پیشش هستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهما خانوم گفت : نه داداش توبا وحید برومیترسم اگه اینجا باشه بازم داد وبیداد کنه..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبالاخره انها رفتند ومادرکنارمهتاب ماند وتا ساعتی اون رو نصیحت کرد. بعد از ساعتی مادررفت تا ابجوش بیاره ومهتاب
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرا تنها گذاشت. مهتاب بازکه تنها شد اشکهایش فروریخت ضربه ی سختی ازامین خورده بودونمی توانست خود را ازاین
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه خیالات رها کند. کاخ ارزوهایش با سرعت دیوانه واری به شدت درهم کوبیده شده بود وداشت با مرگ وزندگی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمی جنگید. وقتی کمی ارام گرفت به فکرفرورفت. باورش نمیشد که همچین دروغ بزرگی روبرای قانع کردن خانواده اش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفته، ازخودش خجالت میکشید تا به حال به هیچ کس دروغ نگفته بود، ولی حالا مجبورشده بود.دوباره اشکهایش سرازیر
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشد وبا خود گفت : اخ امین ببین باهام چیکارکردی که زندگیم صدوهشتاد درجه تغییرکرد به خاطرتومجبورشدم به
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخانواده ام دروغ بگم، دروغ بزرگی که پاکدامنی خودم روزیرسوال برده، نمی بخشمت امین..هرگزتورونمی بخشم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعصرهمان روزمهتاب با روحیه ی خراب روانه ی خانه شد. افکاراومثل پرنده ای بی کاشانه ناراحت وبی قراربود. در
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاعماق دل خود درد جانفرسایی را احساس میکرد دیگرتحمل جمع رو نداشت وهمیشه تنها واشفته به کنج اتاقش پناه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیاورد. مادروزن دایی میناش مدام دوروبرش می پلکیدند تا اورا سرگرم کنند تا شاید مهتاب اون اتفاق رو به دست
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفراموشی بسپاره، اما اوهرروزافسرده تروگوشه گیرترمیشد. بعد از یه مدت کم مطلقنا خونه نشین شد ودرعزلت اتاقش در
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسیاهی های زندگی به دنبال روشنایی ضعیفی میگشت تا با اوبه امیدی هرچند کم برسد، اما افسوس که همچین روشنایی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرا نمی یافت. اومیدانست دردش چیه بی وفایی یارکه دیگربرگشتنی نبود ولی نمی دانست به کدامین گ*ن*ا*ه داره مجازات
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیشه ؟ وقتی اسم وشکل امین درذهنش تداعی میشد بی اختیاراشک ازچشمان زیبایش فرومی ریخت وخیال بند امدن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنداشت چقدراورا دوست داشت، هنوزهم به اوفکر میکرد وبا خودش همیشه این شعرروزمزمه میکرد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir" منم که گام میزنم به راه تو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکجا رود دلی که بی توهمراه شود "
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir" فصل چهارم "
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکاش امشب خنده ها جان می گرفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماجرای درد پایان می گرفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاه ازاین روزگار بد سرشت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرنوشتم را چه نا زیبا نوشت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدردها امشب فراموشم کنید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبادهای مرگ خاموشم کنید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir" چقدرخسته ومایوس بود، ارزومیکرد هرگززاده نمیشد، همه چیزروتحمل کرده بود محرومیتهای کودکی، تحقیرهای
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرادر، سختی های بی پدری، اما این یکی درد به شدت اورا به زانودراورده بود.احساس میکرد اگراین باربیفتد دیگر
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیارای برخواستن نخواهد داشت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد ازچند روزخانواده ی کیانفرکه ازان اتفاق با خبرشده بودند برای دیدن مهتاب به خانه ی انها رفتند. این باربجای امین
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحمید پدرومادرش را همراهی میکرد. مهتاب دراغوش مرجان خانم جا گرفت وبه یاد امین اشکی ریخت مادرامین مهتاب
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرا مدام دلداری می داد تا شاید ان دختررنج کشیده کمی ارام بگیرد.حمید به خودش جرات داد وجلواومد وبه مهتاب سلام
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکرد.مهتاب تا چشمش به حمید افتاد تمام تنش به لرزه اوفتاد.مهتاب جواب سلامش روبه ارامی داد وکنارمرجان خانم نشست
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوبه فکرفرورفت. یعنی این پسرکه الان روبرویش نشسته بود باعث همه ی این اتفاقات بود.اوباعث شده بود که امین ازهمه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچیزدست بکشه ؟ چطورمی توانست اورا به جای امین دردلش راه دهد ؟ امینی که خنده هاش دل ازاومی ربود، امینی که با
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعشق اتشینش اورا سوزانده بود وداشت کم کم خاکسترش را هم به باد می داد. نه اون نمی توانست جای امین را درقلبش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبگیرد، هیچ کس نمی توانست به غیرازامین مالک قلبش باشه..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانها گرم صحبت بودند فقط حمید حواسش به مهتاب بود واورا زیرنظرداشت.مهتاب که تمام وقت نگاه حمید را به خودش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمی دید دندون قروچه می رفت و حرص میخورد. وقتی مادرازمرجان خانم سراغ امین رو گرفت، تارهای صوتی وذهنی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهتاب به صدا درامد وسراپا گوش شد که ببیند امین کجاست..دراین وقت سیامک خان روبه هما خانم گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامین ایران نبود وگرنه حتما می امد عیادت مهتاب جون، پسره به سرش زده که با دوستش برد ژاپن برای کار، هرچی تو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگوشش خوندیم که همین جا بمونه پیش خودم کارکنه قبول نکرد، فکرکرده توی ژاپن پول ریختند که اینا برند جمع کنند..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمرجان خانم گفت : نمی دونم چی به سرش اومده که چنین تصمیمی گرفت ؟ خیلی نگرانش هستم..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهما خانم گفت:بچه ها وقتی به این سن می رسند میخوان همه چیزروخودشون تجربه کنند.وقتی یکمی سختی بهشون فشار
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاومد ونتونستند تحمل کنند برمی گردنند.نگران نباشدد امین پسرخوبیه، حتما دلیل خوبی برای خودش داشته که چنین
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irریسکی کرده. فقط براش دعا کنید اگه دعای پدرومادردنبالش باشه هیچ وقت ضررنمی کنه..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهتاب بعد ازحرفای انها ازدرون ازهم پاشید برایش باورکردنی نبود که برای همیشه امین روازدست داده، رفتن اومهر
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخلاصی بود به همه ی امیدها وارزوهایش. پس بالاخره امین پای حرفش ایستاد وازش دل کند وتسلیم خواسته ی برادرش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشد..مهتاب به نقطه ی نامعلومی خیره شده بود وهاله ای ازاندوه ناشی ازفرورفتگی درعمق خاطرات پنهانی ذهنش بر
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچهره اش سایه افکنده بود. چطورباید فراموشش میکرد وازاین بحران می گذشت. این گذشت خیلی جسارت می خواست
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما مهتاب این جسارت رودرخود نمی دید..چه ساده شبنم رویا به وحشت کاب*و*س تغییرکرده بود..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir" کین دردی که به جانم نهادی، وین اتشی که به دل نشاندی، بنویسم برایت ازنغمه های شبانه ی غم درکنج عزلت تنهاییم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبنویسم ازشکستنم که بی صداست، وجراحتی بی مرهم، که مرهمی برای اوغیرازعشق نیست...."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوروزبعد اقای کیانفرکلید ویلای شمال روبه دایی پرویزداد وگفت : بهتره چند روزی مهتاب را به شمال ببرند تا حال و
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهواش عوض بشه..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدایی پرویزنمی خواست قبول کنه وازاقای کیانفرخواهش کرد که قبل ازگرفتن کلید با خواهرش مشورت کنه، اما اقای
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیانفراصرارکرد وکلید روبه دایی پرویزداد. وقتی هم هما خانم ماجرا روفهمید فوری به خانه ی انها زنگ زد اما این بار
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاقای کیانفربا دلایل قابل قبولش مادرمهتاب رومجبوربه این درخواست کرد..همان شب هما خانم خیلی ازاین خانواده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتعریف و تمجید کرد. وحید که دقایقی میشد که متوجه ی ماجرا شده بود گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاولا مهتاب حالش خوبه داره زیادی خودش رولوس میکنه، دوما این اقای کیانفرفکرمیکنه کیه که میخواد داروندارش رو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه رخ ما بکشه وبه بهانه ی حال مهتاب ویلاشون رونشون ما بده، سوما اینا حتما یه خوابی برای مهتاب دیدند که اینقدر
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبزرگوارشدند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدایی که ازحرفای وحید ناراحت شده بود با عصبانیت گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرات متاسفم که اینقدرنگات به ادمای اطرافت منفیه، ازاین همه منفی بافی چی عایدت شده که دست برنمی داری خانواده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیانفرمردم خوب وباگذشتی هستند وتنها چیزی که براشون مهم نیست پوله..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوحید پوزخندی به دایی زد وگفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباشه دایی من منفی بافم قبول، اگراینا به قول شما عوض لطفشان منظوردیگه ای نداشتند اون وقت شما درست میگید،
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاهنامه اخرش خوشه..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجوخونه کمی سنگین بود وهمگی دقایقی به جبهه ای که وحید گرفته بود فکرمیکردند..اما دایی نگذاشت وسکوت رو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشکست وروبه خواهرش گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخب هما جان چیکارمیکنی ؟ میخوای یه چند روزی بریم تا حال وهوای همه ی ما عوض بشه..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهما با لبخندی گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهرکاری میکنم تا دوباره خنده روی لبهای مهتابم بشینه، با اینکه وحید مخالفه..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوحید گفت: باشه برید خدا به همراهتون.اما منو معاف کنید دوست ندارم زرق وبرق کسی دیگه رو ببینم وبراشون به به و
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچه چه کنم ازمن برنمیاد..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانها بعدازدوروزبدون وحید راهی شمال شدند.مهتاب هنوز توخودش بود وحرفی نمیزد.همیشه جاده ی شمال برایش هیجان
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانگیزبود، دلش میخواست سالی چند باربه شمال سفرکنه، عاشق دریا وموج های زیباش بود وهمیشه میخواست خودش رو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه دست امواج دریا بسپرد.ولی الان مثل مرده ی متحرک فقط چشمانش به چپ وراست می چرخیدوهمه چیزرا بدون دیده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشدن ازنظرمی گذراند.دایی ازتوی ایینه ی ماشین دقایقی میشد که اورا زیرنظرگرفته بود ونگران حال او بود برای همین
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفت : مهتاب عزیزم، همه چیزروفراموش کن اتفاقی نیفتاده الان بیست روزه که ازاون ماجرا گذشته خدا روشکربه خیر
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگذشت. به اینده فکرکن عزیزم این فکرهای واهی رودوربریز، به دنیا لبخند بزن، ببین چقدرطبیعت زیبا ودست نیافتنیه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهتاب جان شاد باش وبا شادیت همه روخوشحال کن..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهتاب لبخند غمگینی زد وگفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسعی میکنم دایی بهم فرصت بدید..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما دوباره توی لاک تنهایش فرورفت .دیگه بعد از امین شاذی براش بی معنی بود.امین رفته بود وتمام حس وشادی اون
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروباخودش برده بود..دوروزرویایی درشمال گذشت، البته برای مهتاب که غم سنگین بی وفایی امین روی شونه هاش جا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخوش کرده بود کاب*و*سی بیش نبود. روزوشبها ازفکرامین بیرون نمی امد ومدام بدون اینکه کسی متوجه ی اوشود چشماش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبارانی بود.مهتاب اغلب وقتها کناردریا روی ماسه هامی نشست وبه دریا خیره میشد درخیالش عکس امین رودرقاب دریا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه همراه موجهای وحشی می دید وسیلاب اشک روانه ی دشت صورتش می شد. چقدربدون امین خالی ازحسی بود.چقدر
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروزها وشبها برایش به کندی می گذشت..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irغروب افتاب درکناردریا دنیای دیگری بود.هزاررنگ به هم امیخته بود، افتاب مثل سلطانی فاتح درمیان این رنگها با
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجلال وجبروت وبا متانت ذره ذره پشت پرده ی شبستان میرفت دل نداری لحظه ای چشم ازاین منظره برداری، دوست
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداری زندگی درهمان لحظه پایان بگیرد واین تصویردرچشمانمان جاودانه بماند. موجهای کوچکی همچون چین وشکن به
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوجود می امد، یکی به دیگری میخورد ودوتای با هم فرومی رفتند. این مناظرزیبا فقط با وجود امین دیدنی بود....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir" ای عشق لعنت برتوباد که اول می فریبی واخرمی سوزانی.. اول م*س*ت میکنی واخردیوانه میکنی.."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاری اوتنها بود تنها تا ابدیت....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامین به اتفاق دوستش نیما دریکی ازاتاقهای پانسیون درتوکیو، به روزهای پرازدردش ادامه می داد.عشق مهتاب درتک
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتک سلول هایش فریاد میزد اما امین به هرسختی که بود داشت این صداها را دردرونش خاموش میکرد، ولی این عشق
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه این سادگی دست ازسرش برنمی داشت..امین مثل مهتاب افسرده وگوشه گیرشده بود وقتی سرکاربود تمام فکرش رو به
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکارش می داد، اما بعد ازساعت هشت شب که خسته به اتفاق نیما به اتاق اجاره ایشان برمی گشت توی خودش فرومیرفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامین همه ی ماجرا روبرای نیما تعریف کرده بود چون به تنهایی نمی توانست این درد بزرگ را تحمل کند.احتیاج به
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکسی داشت که اورا درک کنه ودردش رو مرحم بگذارد.ولی دربعضی مواقع نیما ازکارهای او سردرنمی اورد ونمیفهمید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکه چرا امین این بلا رو سرخود واون دختربیچاره اورده..برای همین تمام سعی خود را میکرد که بتواند تا دیرنشده اورا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irازخرشیطون بیاره پایین..دریکی ازشبها نیما که امین روخیلی پریشون دید بهش گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir