رمان رویای واریا به قلم باربارا کارتلند
عروسی پسر بزرگترین تاجر ابریشم... " خبری در روزنامه های مهم سراسر انگلیس. یان بلیک ول پسر خشن و خوش تیپ ادوارد با یک ازدواج سوری با سکرتر شرکت پدرش "واریا مینفیلد" برای عقد بزرگترین قرارداد شرکتش که از میان برداشتن رقبای دیرینه ی خود میباشد ، همراه واریا عازم فرانسه می شود. واریا در ازای گرفتن مبلغی حاضر به ایفای نقش همسر یان میشود و بعد از کلی تغییر در تیپ و قیافه درحالیکه تبدیل به پرنسس زیبایی شده تمام توجهات محفل اشرافی شهر لیون را متوجه خود میکند درحالیکه یان بسیار خونسرد و گاهی خشن با او برخورد می کند و عملاً او را نادیده میگیرد تا اینکه پییر دون ژوان معروف فرانسوی سر راه واریا قرار می گیرد و سعی در جلب توجه واریا دارد و از طرف دیگر مدل مشهور انگلیسی لارین که بسیار زیبا و خطرناک میباشد و دوست صمیمی یان است سعی در از میدان بدر کردن واریا دارد ، تا اینکه...
تخمین مدت زمان مطالعه : ۴ ساعت و ۴۲ دقیقه
ژانر: #عاشقانه #خارجی
خلاصه :
عروسی پسر بزرگترین تاجر ابریشم... " خبری در روزنامه های مهم سراسر انگلیس. یان بلیک ول پسر خشن و خوش تیپ ادوارد با یک ازدواج سوری با سکرتر شرکت پدرش "واریا مینفیلد" برای عقد بزرگترین قرارداد شرکتش که از میان برداشتن رقبای دیرینه ی خود میباشد ، همراه واریا عازم فرانسه می شود. واریا در ازای گرفتن مبلغی حاضر به ایفای نقش همسر یان میشود و بعد از کلی تغییر در تیپ و قیافه درحالیکه تبدیل به پرنسس زیبایی شده تمام توجهات محفل اشرافی شهر لیون را متوجه خود میکند درحالیکه یان بسیار خونسرد و گاهی خشن با او برخورد می کند و عملاً او را نادیده میگیرد تا اینکه پییر دون ژوان معروف فرانسوی سر راه واریا قرار می گیرد و سعی در جلب توجه واریا دارد و از طرف دیگر مدل مشهور انگلیسی لارین که بسیار زیبا و خطرناک میباشد و دوست صمیمی یان است سعی در از میدان بدر کردن واریا دارد ، تا اینکه...
واریا در حالیکه سگ سفید کوچکش با شور و شوق فراوان جست و خیز می کرد به او گفت:بیا فلاف باید عجله کنیم !بستن قلاده به گردن او کار مشکلی بود .بلاخره ،موفق شد و به سرعت از میان راه باریک بین ردیف قفسها گذشته ،به خیابان پررفت و امد رسید .به نظر می رسید تا تقاطع کنزکینگتون و رسیدن به پارک تنها چند دقیقه راه بود .ولی واریا عصبانی به نظر می رسید چون هر تاخیری یعنی دیر رسیدن او به محل کارش .او نمی دانست که این مرتبه چه طور خواب مانده بود زیرا معمولا او قبل از صدای زنگ ساعت در ساعت 5/7 صبح بیدار می شد .
امروز صبح همه چیز غلط از اب درامده بود .او خواب مانده بود چون ساعت طبق معمول کار نکرده بود تا با صدای زنگش او را بیدار کند .پیش امدن همه این این اتفاقات به دنبال هم این حس را به او داده بود که زمان مثل یک قطار سریع السیر به سرعت عبور می کند و در حال مسابقه دادن است .به هر طریق انها به پارک رسیدند و او همراه فلاف سعی می کرد پابه پای صاحبش جست و خیز کنان بدود ،میدوید.واریا تصمیم گرفت قلاده او را ازاد بگذارد تا سگ بتواند آزادانه شیطنت های روزانه اش را انجام دهد .
سایه روشن پریده رنگ نور آفتاب در صبح زود روی شاخه ها و درخت ها و بستر رنگارنگ گلهای لاله می درخشید و زیبایی چشمگیر ان جلب نظر می کرد .برخورد باد به موهای پریشان واریا و برق چشمانش جذابیت خاصی به او داده بود در حال دویدن ،نفس نفس زنان به سگش گفت :تند نرو فلاف!اما سگش توجهی به حرف او نداشت و همچنان به سرعت می دوید که ناگهان ان حادثه رخ داد (خاک بر سر داستان وارد شد ).
مرد قد بلندی در مقابل انها ظاهر شد .درحالیکه واریا سعی می کرد سگ را کنترل کند ولی موفق نشد و سگ به راه دیگری رفت .این کار باعث شد قلاده به دور پاهای مرد قد بلند بپیچد و قبل از انکه واریا بفهمد که چه اتفاقی افتاده ناله ی دردناکی از سگ بلند شد و بدون معطلی به طرف چمنزار فرار کرد و در حالیکه قلاده اش را هم به دنبال خود می کشید به سرعت دور شد .واریا خیره و مات به مردی که جلو او به زمین افتاده بود ،نگاه می کرد .
-من خیلی متاسفم !واریا دست پاچه جواب داد .من از شما معذرت می خوام .هیچ نمی فهمم این ماجرا چطور اتفاق افتاد .ایا شما صدمه دیدین؟
مردقد بلند که با چشمان تیره و درخشانش به واریا خیره شده بود جواب داد:
-معذرت خواهی نکنید مادموازل .صدای آرامش بخش او که با کمی لهجه خارجی همراه بود ادامه داد :
-همه چیز روبراه است فقط من کمی گیج شدم .
-خیلی متاسفم ،من و سگم داشتیم با عجله می رفتیم که دیگه نفهمیدم چه اتفاقی افتاد(ولی من که فهمیدم ....).
مردکه شلوارش خاک آلود شده بود به آرامی روی پاهایش ایستاد و مشغول پاک کردن دستهایش از ریگ های کف جاده شد.
واریا که با دیدن خراشهای دست او نگران شده بود فریاد زد:شما صدمه دیدید؟ببینم ایا می توانم در این اطراف برای زخم دستهای شما دارویی پیدا کنم.
بعد چنان با دقت به اطرافش نگاه کرد تا بلکه داروخانه ای در وسط هاید پارک پیدا کند .مرد غریبه که خنده اش گرفته بود گفت:
چیز مهمی نیست لطفا خودتان را به زحمت نیندازید .
واریا گفت :اما شلوارتان کاملا خاکی شده .
-این گرد و خاک با برس کشیدن پاک می شود .
وقتی مرد از جایش بلند شد تازه واریا متوجه قد بلند و ظاهر اراسته او شد.پوست برنزه و آفتابی اش ،گونه های برجسته ،چشمان تیره با نگاه گیرایش و ان پیشانی صاف هیچ کدام در مقابل لبخند او جذابیت و اهمیتی نداشت واریا که سعی می کرد احساساتش را کنترل کند تکرار کرد :من فقط تکرار می کنم که از این اتفاق خیلی متاسفم .
مرد غریبه جواب داد من هم با جرات می گم که از پیش امدن این اتفاق که باعث آشنایی با شما شد خیلی خوشحالم .در انگلستان که ملاقات ها باید بر طبق اصول و آداب معاشرت خاصی باشد ،این خود بهانه خوبی برای آشنایی ما می تواند باشد ،این طور نیست ؟(خفه شو مردک مزاحم الان یه جیغ می کشم همه بریزن رو سرت )
واریا که از این حرفها خنده اش گرفت ولی عکس العملی نشان نداد .ومرد غریبه باز هم ادامه داد:حالا که فلاف باعث آشنایی ما شده و خودش هم ناپدید شده ،اجازه بدین منم خودم رو به شما معرفی کنم ،من پییر دوشالایا در خدممتون هستم .
واریا سوال کرد :آیا شما فرانسوی هستین ؟
او جواب داد :آیا تا حالا متوجه نشده بودین ؟باورم نمیشه انگلیسی من آنقدر کامل باشه که شما فکر کنین من هموطن شما هستم .
واریا صادقانه گفت :نه من این فکر را نکرده بودم ،انگلیسی شما واقعا خوبه .
-این به خاطر اینه که من عاشق انگلستان و البته مردم ان هستم .مرد بلند قد این جمله را با تعظیمی نامحسوس همراه با تعریفی ظریف ادا کرد .
واریا گفت :اسم من واریا میلفیلد است و حالا اگر شما عذر خواهی من رو بپزیرید من باید فلاف را بگیرم .
پییر روشالایا گفت:جای فلاف کاملا راحته .من می تونم اون رو در حال خوشگذرانی با دو سگ بسیار جذاب ماده ببینم .
واریا دوباره خنده اش گرفت نه فقط به خاطر بیان شرح حال فلاف بلکه به خاطر احساس امید واری و لذتی که به او دست داده بود.بعد بلافاصله با شرمندگی از این احساس و برقی که در چشمانش می درخشید ناگها ن گفت :ساعت 10دقیقه به 9 شد و من باید برم وگرنه اداره ام دیر می شه .لطفا مرا ببخشید .ارزو می کنم دستهای شما به زودی خوب بشن .او این جملات را گفت و به سرعت دور شد و خودش را به فلاف که به سختی مشغول بود رساند ،وبه او دستور داد فلاف بیا .و در حالیکه قلاده او را دردست گرفته بود دوتایی به طرف خیابان روتن رو دویدند.
یک ثانیه به ساعت نه بود که به اداره اش رسید .اگرچه نفس نفس زنان و عرق کرده بود ولی خوشحال بود از اینکه بموقع به اداره اش رسیده است .با عجله به طرف زیر زمین دوید .همسر سرایدار در حالیکه دستمالی به سرش بسته بود و سطلی در دست داشت از اتاقی بیرون امد و لبخند زنان گفت :
-دوشیزه میلفیلد داشتم با خودم فکر می کردم امروز هم طبق معمول دیر می ایید .
-همان طور که می بینید بازم دیرم شده .
زن گفت :تد داشت از نیامدن سگ کوچولوی شما قصه می خورد .
واریا سوال کرد :حال تد چطوره ؟
زن جواب داد:خدا را شکر دیشب کمی بهتر بود .یواش یواش داره خودشو تطبیق می ده .نمی دونم چی بگم ولی فکر می کنم کم کم داره امید واری پیداه می کند.
وایا گفت :از شنیدن این موضوع خیلی خوشحالم اما وقتی ندارم که اینجا بایستم و با شما حرف بزنم .خانم هاگینز من باید فورا یونیفورم اداره را بردارم و بپوشم !
خانم هاگینز دستپاچه گفت :دوشیزه میلفیلد فقط یه چیزی می خوام بهتون بگم ،آیا قصد فروش سگتون رو ندارید ؟
واریا جواب داد :اوه نه نه اصلا نمی تونم .فلاف که سگ من نیست .اون سگ مادرمه وچون مادرم خیلی مریضه و ضمنا عاشق فلاف هم هست ققط به من اجازه داده که او را برای هواخوری تا اداره بیارم و ظهر که برای ناهار برمی گردم خانه او راهم برگردانم. همین قدر برای تد خیلی بهتر و آسانتره که تو این مدت فلاف با او باشه و سرگرمش کند .خانم هاگینزلطفا به فلاف دل نبندین چون نمی تونم از مادرم بخوام که ازاین دلخوشی چشم پوشی کنه و اونو بفروشه .
خانم هاکینز گفت:چون دیدم تد کم کم داره به این سگ کوچولو دلبسته می شه فقط یه پیشنهاد کردم .اما مهم نیست شما همیشه به ما لطف داشتین .حالا باید یه فکر دیگه بکنیم .
-بله من یه راهی پیدا می کنم تا بشه تد را خوشحال کرد فعلا من باید برم .
واریا این را گفت و به سرعت از پله ها بالا رفت و خودش را به آسانسور رساند .بعد از چند لحظه داخل دفتر اداره شد و تازه فهمید که باز هم آخرین نفری است که کارش را شروع می کند .با وارد شدن او سایر کارمندان یکصدا گفتند :باز هم دیر کردی .
-می دانم ،می دانم امروز از ان روزهایی بود که همه چیز غلط ا ز آب درامد .
-اوه، نگران نباش .یکی از دخترهای موقرمزاین را گفت :کرانکی پیر اینجا نیست .با شنیدن این خبر نفس واریا تازه شد چون خیلی از دوشیزه کرانک شافت ( فرض کنید ادم 60 سالش باشه بهش بگن دوشیزه وایییییییی.......)می ترسید .این پیر دختر بیش از سی سال در در کمپانی بلیک ول سابقه کار داشت و منشی مدیر کل بود .البته کسی اجازه نداشت از مدت سابقه خدمتی او سر در بیاورد .
دوست مو قرمز واریا گفت :نمی خواهی خودت را کمی مرتب کنی ؟انگار از داخل علفزار بیرون امدی !واریا خنده اش گرفت و گفت :
-اتفاقا این دقیقا همان کاری است که من کردم .
همین طور که این جمله را می گفت از دفتر خارج شد و به طرف رختکن ته راهرو رفت و وقتی عکس خود را که بر روی شیشه پنجره افتاده بود ،دید تازه متوجه شد که چه بر سرش امده .موهای مرتب او به وسیله باد سیخ سیخ شده بود و وقتی چهره اش را در آینه نگاه کرد متوجه شد که فروغ و درخشش چشمانش را در پارک جا گذاشته است .پیش از این او چشم درشت به رنگ بنفش تیره داشت که حالا مثل دو نقطه کوچک به نظر می رسید .مژه های تیره اش که ماهرانه فر زده شده بود حالا دیگر فرم خود را از دست داده بود .همگی اینها دست به دست هم داده بود و او را مثل بچه های کنجکاو که از کشف چیز های جدید اطرافشان تعجب می کنند ،انگار شاخ در اورده بود.در دو طرف دهانش دو چال جالب بود که موقع خندیدن حالت جالبی به او می داد .صورت کوچکش حالتی شوخ و سرزنده داشت و اگر مشکلات و ناملایمات دنیا اجازه می دادند او انسان با طراوت و شادابی به نظر می رسید .موهایش را شانه زد ،لباسش را مرتب کرد ،کمی پودر به بینی اش زد و خلاصه خودش را رو به راه کرد و آماده کار شد.واریا با وقار خاصی به طرف دفترش رفت .میز کار او کنارمیز کار مو قرمزی که دوستش محسوب می شد ،بود .وقتی از جلوی میزش رد می شد ازدوستش پرسید :حالا بهتر شد سارا؟
سارا پاسخ داد :آره خیلی بهتر شد .آخه چی بر سرت آمده بود؟
می دونی چون دیرم شده بود ناچار تمام راه از خانه تا اداره را دویدم .صبح خواب ماندم بعد هم صبحانه مادرم سوخت چون مشغول تعویض ملافه اش بودم .بعد هم کتری برقی از کار افتاد .خلاصه همه چیز امروز صبح وارونه شد و غلط از آب درامد .
سارا با هم دردی گفت :من هم با این نوع روزها آشنایی دارم .
واریا ادامه داد :خلاصه هر طور بود مثل هر روز به طرف پارک دویدم که در آنجا هم فلاف باعث افتادن یه مرد خارجی شد و این هم به بقیه مشکلات اضافه کرد .
سارا گفت :خوب اینم یه روش تازه برای آشنایی با دیگران می شه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحالا این آشنایی خوب بود؟واریا جواب داد :او یک فرانسوی بود .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسارا به حالت نصیحت گفت :باید حواست جمع باشد چون هیچ وقت نباید به مردهای فرانسوی اعتماد کرد .راستی مرد جذابی بود ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآره خیلی جذاب بود .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسارا فریاد زد وای دیگه بد تر !من به تو قول می دهم که فلاف در این ماجرا اصلا تقصیری نداشته واین مرد خودش این صحنه ها را درست کرده بود .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irواریا که خنده اش گرفته بود گفت :اوه نه اصلا چنین چیزی نیست من به تو قول می دم .حالا دیگه هرچه بود گذشت و من دیگه او را نمی بینم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسارا گفت :اینقدر مطمئن نباش ،این فرانسویها روش های مخصوصی دارند (به این فرانسویها عجب شهرت خوبی هم دارنا)
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irواریا با لبخند ادامه داد:سارا چقدر مزخرف می گی !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از این گفت گو واریا مشغول تایپ نامه هایی که دیروز به او دیکته شده بود ،شد ولی نمی توانست افکارش را که راجع به مرد فرانسوی بود منحرف کند و روی کارش متمرکز بشود .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپییر دوشالایا !چه اسم قشنگی ،اسمی که نمی شد به آسانی فراموش کرد .آیا او هم به واریا فکر می کرد ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-فکر می کنم دوشیزه میلفیلد مشغول رویاهای روزمره خودشان باشند !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا شنیدن ناگهانی این صدا،واریا ناخودآگاه سرش را بالا برد و دوشیزه کرانک شافت را دید که طبق معمول بالای سرش ایستاده بود و به او چشم غره می رفت .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-متاسفم دوشیزه کرانک شافت ،من ،من نداشتم کارهایی که قرار است امروز اننجام بدهم در ذهنم مرور می کردم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ولی این اولین مرتبه نیست که من شما را در این حال می بینم و همین طور این جملات را می شنوم دوشیزه میلفیلد .صدای دوشیزه کرانک شافت ناشی از عصبانیت او بود .و البته فکر نمی کنم که آخرین بار هم باشه !در این اداره شما بیش از هر کارمند دیگری وقت تلف می کنید .لطفا بامن بیایید .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irواریا با ترس و نگرانی پرسید :با شما بیایم ؟اما به کجا ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-جناب ادوارد می خواهند شما را ببیند .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-جناب ادوارد !آخه برای چی ؟واریا از ترس به نفس نفس افتاده بود .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبی شک به زودی خواهید فهمید .ایشان می خواهند شما رو ببیند نباید منتظرشان بگذارید .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوشیزه کرانک شافت با احساس خاصی حرف می زد .واریا که مضطرب شده بود به سختی توانست روی پاهایش بایستد و حرکت کند .آیا بهتر نبود که یونیفرم اداره را زا تنش بیرون بیاورد؟در این لحظه فکرش اصلاً کار نمی کرد و کاملاً گیج شده بود .آیا جناب ادوارد با او چه کار داشت ؟در حالی که سعی می کرد اعتماد به نفسش را زیاد کند و آرامش خود را حفظ کند ولی خیلی در این کار موفق نبود.او به خوبی می دانست که جناب ادوارد معمولا وقتش را صرف ملاقات با کارمندان نمی کرد واین قبیل کارها را به عهده مدیر اداره می گذاشت .او با خودش فکر می کرد و هرچه بیشتر فکر می کرد بیشتر گیج می شد .افکار مختلف در سرش مسابقه گذاشته بودند و جسمش به طور اتوماتیک بدون هیچ اعتراضی به دنبال دوشیزه کرانک شافت در حرکت بود .از دفتر خارج شدند و به طرف پله های طبقه اول رفتند .دوشیزه کرانک شافت هیچ گاه از آسانسور استفاده نمی کرد و معتقد بود این وسیله غیر ضروری است و این مد جدید فقط سرمایه اداره را هدر می دهد ،در صورتی که پله یک چیز همیشگی بود .وقتی نزدیک در اتاق رسیدند واریا با صدایی که حاکی از کمرویی وخجالت او بود سوال کرد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-آنها برای چه می خواهند مرا ببینند ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-به زودی می فهمی !وقتی دوشیزه کرانک شافت این جمله را گفت به صورت واریا نگاه کرد و متوجه پریدگی رنگ او شد .این بود که بالحن مهربانی ادامه داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-باور کن من نمی دونم چی شده ،امانگران نباش من تجربه دارم معمولاً پارس کردن هایش به مراتب بد تر از گاز گرفتنش است .فکر نمی کنم چیز مهمی باشه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irواریا پرسید آخه من چه خطایی کردم ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوشیزه کرانک شافت با صدایی نرم و صادقانه جواب داد :من هم نمی دونم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقبل از اینکه وارد نشیمن بشوند از گوشه چشم نگاهی دقیق به واریا انداخت تا مطمئن بشود که سرو وضع مرتبی داشته باشد و بعد هم ضربه ای به در زد و آن را باز کرد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-دوشیزه میلفیلد قربان
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوشیزه کرانک شافت این را گفت و به این ترتیب واریا را به یک اتاق بزرگ و باشکوه هدایت کرد .جایی که هرگز مثل ان را ندیده بود .دیوارها ،مبلمان و دکوراسیون اتاق به طرز چشم گیری تزئین شده بود و دو میز بسیار شیک نیز در ان قرار داشت .در پشت یکی از میزهای جناب ادوارد نشسته بود و در کنارش پسر او یان بلیک ول ایستاده بود .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچون یان بلیک ول هر روز به اداره سرکشی می کرد واریا او را به خوبی می شناخت و می دانست که او بیست و هشت سال سن دارد (اره دیگه دخترا حتماًشناسنامشم در اوردند ) و شخصیت بسیار باهوش و دست نیافتنی دارد و به هیچ وجه به پدرش شباهت ندارد .واریا تمام این اطلاعات را از کارمندان قدیمی شنیده بود .حتی این را هم می دانست که اگرچه جناب ادوارد رئیسی پرخاشگر می باشد ولی همیشه کلمات امید وار کننده اش برای کارمندان خیلی جالب است او کارمندانش را خیلی بهتر از خودشان می شناخت .از وقتی که واریا مشغول به کار در این اداره شده بود خیلی کم جناب ادوارد را دیده بود ،زیرا او تمام زمستان را در خارج بود .در طول چهار ماهی که از استخدام واریا می گذشت او فقط دو الی سه مرتبه جناب ادوارد را دیده بود .در این ملاقات رودررو که رئیسش پشت میز نشسته بود و او را از نزدیک میدید فهمید که او اصلاً آدم ترسناکی نیست و تجسم غلطی در مغزش راجع به او داشته .او یک مرد نسبتاً لاغر و رنگ پریده به نظر می رسید که دوچشم نافذو بسیار زیرک در صورت داشت ،و هیچ وقت چیزی از نگاهش پنهان نمی ماند .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا ورود واریا برای چند دقیقه سکوتی سنگین در اتاق حکم فرما شد و دو مرد به او خیره شده بودند .ناگهان یان بلیک ول گفت :غیر ممکن است پدر !من فقط این را میدانم که این کار غیر ممکن است !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ومن هم به تو می گویم که تنها راه حل همین است .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ولی من موافق نیستم و از این به بعد هیچ دخالتی در ماجرا نمی کنم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجناب ادوارد محکم دستش را روی میز کوبید و با تمام قدرت فریاد زد به طوری که انگار تمام اتاق لرزید .در اینجا واریا کاملاًمتوجه قدرت تصمییم گیری او شد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-منظورت چیه که هیچ دخالتی در ماجرا نمی کنی ؟تو فقط کاری را می کنی که من به عنوان رئیس اداره به تو دستور میدهم .ایا من رئیس هستم یا نه ؟ایا غیر از این است که نظریات من در جهت زندگی بهتر و در نهایت به خاطر آینده تو بوده و هست و یا به عکس فکر می کنی من آن کسی هستم که باعث از بین رفتن اهداف بزرگ و سازنده شرکت هستم ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپسرش جواب داد :پدر من همه چیز رو می دونم ولی به نظر من میشه راه حل دیگه یا به غیر از این پیدا کرد .هرچیزی به غیر از این .-تنها راه چاره ما فقط و فقط همین راه است و بس .جناب ادوارد با فریاد این جملات را ادا کرد .یان بلیک ول هم که حوصله اش از اینهمه جر و بحث سر رفته بود به طرف پننجره رفت و خودش را با تماشای بیرون سرگرم کرد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irواریا با خودش فکر می کرد که عجب مرد لجوج و یکدنده ایست !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irواریا که تازه وارد جر و بحث آنها شده بود بیشتر با جناب ادوارد همدردی می کرد ،چون فکر می کرد نظریاتش باید به خیر و صلاح باشد چون تجربه بیشتری نسبت به مرد جوان داشت .ولی مرد جوان سعی می کرد با او مخالفت کند .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irناگهان جناب ادوارد با تواضع و شرمندگی رو کرد به واریا و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-من از شما معذرت می خوام دوشیزه میلفیلد .من و پسرم آنقدر مشغول جرو بحث بودیم که هیچ کدام متوجه حضور شما نشدیم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیدوارم این بی ادبی ما رو ببخشید .ایا نمی خواهید بیایید و بنشینید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irواریا که دستپاچه شده بود فوراً یک صندلی انتخواب کردو نشست .جناب ادوارد و واریا هر دو غرق تماشای یکدیگر بودند .پدر و پسر هردو به او لبخند زدند و جناب ادوارد به آرا می و ملایمت ادامه داد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-تو چقدر شبیه مادرت هستی عزیزم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irواریا با تعجب سوال کرد :مادرم ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتا این لحظه او فکر می کرد که چه خطایی از او سرزده که جناب رئیس مایل به ملاقات او شده .ولی با شنیدن این جمله حیران شده بود .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بله ،کاملاًدر حقیقت باید بگم که اورا بسیار خوب می شناسم .شاید او هم مرا به خاطر داشته باشد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-من باید از او بپرسم جون وقتی به او گفتم در چه اداره ای کار می کنم چیزی راجع به اینکه شما را میشناسد نگفت .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-این طور که پیداست او مرا به نام بلیک ول نمی شناسد .می دونی پنج سال بعد از دوستی من و مادر تو ،دائی من ارث قابل ملاحظه ای رو برای من گذاشت و به همین خاطر من هم اسمم را عوض کردم و اسم دایی ام را انتخواب کردم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-حالا فهمیدم !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسکوت سنگینی در اتاق حکم فرما شد و ادوارد به طرز خاصی به واریا نگاه می کرد به طوری که واریا احساس کرد که او واریا را نمی بیند بلکه به مادرش خیره شده است .واریا سخت متعجب شده بود که این حرفها چه ربطی به او کارش در اداره دارد .یان بلیک ول که کنار پنجره ایستاده بود و گوش می کرد یک دفعه چرخید و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-پدر من فکر می کنم بدون حضور دوشیزه میلفیلد بهتر می توانیم به بحث خودمون ادامه بدیم .(ساکت شو پسره پررو )
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-باید بهت بگم که چون این موضوع به دوشیزه میلفیلد هم مربوط می شه مایلم که او هم اینجا باشه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irواریا حیران و سرگدان از یکی به دیگری نگاه می کرد بدون اینکه چیزی دستگیرش بشود .یان که می دید پدرش به حرفهای او توجه نمی کند اخم کرده با ترش رویی به حرفهای او گوش می کرد و وقتی چشمش به واریا می افتاد اخمش بیشتر می شد .ان قدر که برای وایا کاملاًمشخص شد که یان از او خوشش نمی اید .اما چرا ؟جناب ادوارد که سعی می کرد این سکوت سنگین را بشکند گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-دوشیزه میلفیلد می خوام برم سر اصل مطلب ،آیا شما حاضرید برای اداره خدمتی انجام بدید ؟واریا بدون معطلی پاسخ داد :البته اگه کاری از دستم بر بیاد با کمال میل حاضرم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مطمئنم که شما می تونید به ما کمک کنید و مشکل ما توسط شما قابله حله .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-پدر خواهش می کنم .یان بلیک ول به التماس افتاده بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-می تونی ساکت باشی تا من بتونم با فکر خودم این مسئله را حل کنم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بسیار خوب فقط برای اخرین دفعه می گم که با شما کاملاًمخالفم و به هیچ وجه راه حل شما رو تائید نمی کنم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-حالا اجازه می دی کارم رو بکنم ؟و بعد در حالیکه به سمت وایا برمی گشت ادامه داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-در این چند ماهی که توی این اداره مشغول به کار شدی دیگه این رو فهمیدی که ما به عنوان بزرگترین و قدیمی ترین وارد کننده ابریشم کشور به حساب می اییم گرچه کارخانه دار نیستیم ولی در آینده نزدیک باید بشیم .حدود ده سال پیش یه آزمایشگاه مجهز ساختیم که در اون بتونیم روی مرغوبترین نوع ابریشم و نحوه به وجود آوردنش و بهبود انواع مختلف ان کار کنیم و همین طور به وسیله آزمایشات مختلف توانستیم راه جلوگیری از فساد آن را پیدا کنیم .من همیشه در آرزوی چنین روزی بودم .البته این کارها از نظر مدیران شرکت مخصوصاًپسرم فقط هدر دادن پول تلقی می شد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر این موقع نگاهی به یان انداخت و او را سرگرم نوشتن روی کاغذ دید .البته یان ظاهراً نشان می داد که هیچ توجهی به حرفهای پدرش نمی کند در حالیکه با تمام هوش خود اما با نفرت و انزجار از حرفهای پدرش ،با دقت به آنها توجه می کرد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-با وجود پیش بینی های مآٌیوس کننده ای که درباره تلاش های من می شد داسرد نشدم و با سعی و تلاش خودم و کارشناسانی که براین کار استخدام کرده بودم ريالعاقبت موفق شدیم و توانستینم به وسیله تحقیقاتشان به کشف جدیدی دست پیدا کنیم که با به کار گیری ان انقلاب جدیدی در صنعت ابریشم به وجود خواهد امد .عزیزم اگه بختوام ساده تر بگویم ،باید بگویم که از طریق این کشف جدید ،ابریشم دوام بیشتری پیدا می کند و در اثر مرور زمان از پوسیدگی و تغییر رنگ ان جلو گیری خواهد شد ،حتی به وسیله ان از چروک شدن و چین خوردن ابریشم هم می توان جلو گیری کرد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irواریا حیرت زده گفت:چقدر فوق العاده !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بله واقعاً فوقالعاده است .این موفقیت ما سبب نگرانی افرادی شده که از ابتدا با ما مخالفت می کردند .در صورتی که العان طور دیگری به ان نگاه می کنند .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا گفتن این توضیحات زیر چشمی نگاهی به پسرش انداخت و به حرفش ادامه داد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-دوشیزه میلفیلد خواهید دید که چه رقابتی بین سایر تجار ابریشم پیش امده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-دوشیزه میلفیلد خواهید دید که چه رقابتی بین سایر تجار ابریشم پیش آمده .ولی من در نظر دارم این کشف گرانبها را به بزرگترین تاجر ابریشم دنیا که تقریبا قسمت اعظم واردات من از طریق او انجام می شود ،پیشنهاد کنم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اوه بله فکرمیکنم اسم ایشان را قبلا شنیده باشم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مطمئنا شنیدی حتی اگر اولین روز کارت در اداره بود بازهم اسم اورا می شنیدی .چون ما از ابتدای کارمان با کارخانه آنها همکاری صمیمانه داشتیم .درواقع نزدیک ترین ارتباط ممکن بین دو تا تاجر...مسیو فرانسوا دوفلوت یکی از همکاران صادق و وفادار ماست من احترام خاصی برای افکار و توانی هایش قائل هستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بله البته .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irواریا با کنجکاوی و دقت به حرفهای جناب ادوارد گوش می کرد تا بفهمد نقش خودش کجای این ماجراست ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-حالا بریم سر اصل مطلب .مسیو دوفلوت با این پیشنهاد که از کشف جدید ما در کارخانه هایش استفاده کند و حق انحصار کلیه ابریشم های به دست آمده را به ما واگذار کند ،کاملا موافق است .تومی دونی این معامله چه معنی دارد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irواریا مردد جواب داد:بله فکر می کنم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر اینجا جناب ادوارد با هیجان برایش توضیح داد :این یعنی اینکه ما به عنوان تنها وارد کننده ابریشم از جنس اعلا و بسیار مرغوب در کل جزیره بریتانیا خواهیم شد و من اطمینان دارم که این مسئله برای مشتریان عمده ما که همیشه خواهان بهترین نوع ابریشم هستند ،ایده آل خواهد بود .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irواریا با لبخند اضافه کرد :و این چقدر عالی است .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irادوارد هم موافق با او ادامه داد:واقعا عالی ،اما فقط یک مانع در سر راهمان است .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیان حرف پدرش را قطع کرد و بلافاصله گفت :پدر از شما خواهش می کنم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجناب ادوارد که حرف او را نشنیده گرفت و این طور توضیح داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-حالا مانع چیه ؟برای اینکه فرمول و اساس کار فقط و فقط در انحصار دو کمپانی ما باشد و هرگز قابل دسترسی برای نفر سومی نباشد،دوفلوت معتقد است که بین خانواده ما دو نفر یعنی پسر من و دختر او وصلت صورت بگیرد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irناخوداگاه واریا آهی کشید و تازه متوجه جر و بحث پدر و پسر شد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-می بینی عزیزم ،دو کشور که در قاره اروپا قرار دارند ولی از لحاط آداب و رسوم کاملا با یکدیگر متفاوتند .باشناختی که من از فرانسویها پیدا کردم و خوشبختانه اینم بگم که نسبت به گذشته کمی فرق کرده اند ولی به طور کلی آنها معتقدند که فامیل شدن و ازدواج کردن در بین طرفهای قرارداد اعم از تجارتهای مختلف تا حتی در سلسله های اشرافی و دربار تنها عامل اثبات بخشیدن به استحکام قرارداد فی مابین انها می شود.به عقیده انها تنها وصلت است که مسائل و مشکلات دو تا تاجر را از بین می برد . و اگر ازدواجی صورت نگیرد حتما روزی ان فرارداد از بین خواهد رفت .چرا؟چون بدون ریشه و پایه و اساس می باشد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irواریا لکنت زبان و زیر لب نجوا کنان گفت :اما اگر انسانها عاشف یکدیگر نباشند...ادوارد ادامه داد :عشق ار دید ما انگیلیسی ها معمولا رمانی به وجود می ایدکه دو نفر از هر نطر مناسب یکدیگر بوده وعالایق مشتر داشته باشند .رصورتی که فرانسوی ها عقیده داندکه در ازدواج عشق اهمیت جندانی ندارد و شاید بعد از ازدواج خودبه خود پیش بیاید .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irواریا بلافاصله گفت:ولی به نظر من این طرز فکر درستی نیست(اره دیگه یه ملت منتظر طرز فکر تو ان تا فرهنگشون رو عوض کنن .....ای تهاجم فرهنگی !!!!!این انگیسی ها از اولم این جوری بودن)
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irادوارد در تایید حرفهیا او این طورد ادامه داد:شاید حف با تو باشد و من هم با این عقیده آنه امافق نیستم .ولی به هیچ طریقی نمی توام به دوستم دوفاترا مجاب کنم که پسرم به هیچ وجه حاضربه ازدواج با دختر او نمی باشد .میدونی چرا ؟چون می دونم که او دلگیر خواهد شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irواریا پرسید:آیا واقعا دلگیر می شود ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نه تنها دلگیر می شود بلکه اصلا نیم توان سر در بیاورد که این حرفها چه معنی دارد.(این همه صغری کبری چید که بگه طرف خره )
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاینجا بود که یان به میان حرف پدر آمد و گفت :بنیابراین شما باید او را متقاعد کنید .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجناب ادوارد پاسخ داد:عزیز من یان ،فراموش نکن دوفلوت یک مرد فرانسوی بسیار زیرک وباهوشدر زمینه تجاری است ..آنقدر که روشنفکرترین و پیشرفته ترین ایده ها از او بوده و هست .ولی در موردمسائل خانارکی و در محیط خانواگی شخصیتش فرق می کند و طرز فکرد عجیبی از خود نشونم می ده . به طور کلی نه او می تواند عادات ،رسم و رسوم و طردر فکر مارا درک کند و نه ما می توانیم .منهم نمی توانم به او بفهمانم که تو حاضر به ازدواج با دختر اونمی شوی .جون ای موضوع را حمل بر توهین به خود و خانواده اش می داند و درنتبیچه روی تجارت ما دو نفر تاثیر گذار خواهد بود .یان که فوق العاده عصبانی شده بود با فریاد گفت :واقعا عالیه ،ولی غیر ممکنه !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپدرش با خونسردی جواب داد :وقتی او را در محیط خانواده اش ببینی مسلما خودت خواهی فهمید . و حالا دوشیزه میلفیلد ،چون آشنای قدیمی مادر شما هستم به من اجازه بدهید شما را واریا صدا کنم ،حالا بهتره بریم سر اصل مطلب .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اصل مطلب!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بله اینجاست که من به کمک تو احتیاج دارم .پسر من به جهت انجام این معامه و عقد قرارداد باید به فرانسه برد و من از تو می خوام که همراه او به فرانسه بروی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-آیا به نظر شما من برای این کار مناسب هستم ،چون فکر می کنم تجربه کافی در زمینه منشی گری نداشته باشم ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ولی تو در این سفر به عنوان منشی پسرم نمی روی بلکه به عنوان همسر آینده اش او را همراهی می کنی .(یان همسرم بیا تو بغلم ...)واریا می خواست چیزی بگویدولی از دهان بازش هیچ صدایی شنیده نشد .بدون هیچ حرفی خیره به جناب ادوارد نگاه می کرد وقتی جناب ادوارد متوجه گیجی وپریدگی رنگ او شد اضافع کرد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-البته این رو متذکر بشم که این نامزدی دروغین و مصلحتی است (ای یان دروغگو برو از بغلم بیرون )ولی من ایمان دارم که نتیجه ثمر بخشی داشته باشد .به محض عقد قرارداد و امضا طرفین ،بعد از یک هفته اقامت شما دونفر در شهر لیون ،به کشور خودمان بر می کردید .در ضمن من قبلا به آنها اطلاع داده ام که پسرم به اتفاق همسر آینده اش که البته نامزدی انها هنوز به طور رسمی اعلام نشده ،همراه خواهد بود .بعدا هم من یک یا دو ماه دیگر طی نامه ای برایشان توضیح خواهم داد که ازدواج شما بهم خورده و منتفی است به عنوان مثال برای هم مناست نبودید.حالا عقیده تو چیه ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدو مرد کنجکاوانه به واریا نگاه می کردند .واریا پس از مکث کوتاهی پاسخ داد :من نمی دونم چی بگم !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیان بلافاصله گفت :همانطور که من قبلا گفتم شما هم همصدا با من به پدرم بگوئید که راه حلش بسیار مسخره است چون این راه حل مضحک یک توهین به من و شما می باشد .فرانسوا دوفلوت یک فرانسوی با افکار قدیمی و فناتیک است که اصلا قدرت درک این مطلب را نداه تا بفهمه که یک زن و مرد برای ازدواج فقط و فقط باید خودشون یکدیگر رو انتخاب کنند .ولی بلاخره زمان این را به او می فهمونه که آدمها عقیده های مختلفی دارند .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-یان ،یان ،قبلا راجع به این موضوع حرف زدیم . من خودم گفتم که او قدرت درک این مطالب رو نداره .از طرفی ما نمی تونیم مصالح و منافع شرکت رو تنها به خاطر تعصبات احمقانه تو که نمی خواهی در این پروژه سهیم باشی ،نادیده بگیریم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمی تونی بفهمی که عقد این قرارداد برای ماچه معنایی داره ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفقط سعی کن اینو بفهمی که عقد این قرارداد یعنی شریک شدن با بزرگتری و با نفود ترین کارخانه ابریشم فرانسه .هیچ کس دیگر در مقابل مقام و موقعیت فرانسوا دوفلوت نمی تونه مطرح باشه .فقط اونه که مناسبترین فرد برای این پروژه هست .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر این موقع یا هیچ جوابی نداد و ساکت ماند .جناب ادوارد رو کرد به واریا و پرسید :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-حالا آیا تو به خاطر منافع اداره حاضر به همکای هستی ؟آیا به خاطر من و از همه مهم تر مادرت حاضری به این سفر بروی ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-به خاطر مادرم ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irادوارد مکثی کرد و برای چند ثانیه واریا متوجه دستپاچگی او شد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-من در جریان زندگی سخت و مشکل تو هستم . وقتی به استخدام این شرکت در امدی همان روز تو را شناختم .به طور اتفاقی تو را در راه پله ها دیدم واز شباهت تو به مادرت خیلی زود تو را شناختم .وقتی پیگیری کردم متوجه شدم که پدرت فوت کرده و مادرت هم مریضه این رو هم فهمیدم که مادرت زندگی راحتی نداره .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-متاسفانه مخارج زندگی زیاده و ما نمی تونیم به راحتی ار عهده این بر بیاییم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-من کاملا موقعیت شما رو درک می کنم و این را هم می دونم که در فامیل شما همه مشغول مشکلات و گرفتاری های خودشون هستند و کسی پیدا نمیشه که بتونه قدرت کمک به شما رو داشته باشه .به همین دلیل پیش خودم فکر کردم اکر موافقت کنی که همراه پسرم به این سفر بروی در عوض من هم مبلغ 1000پوند به صورت بلا عوض به تو خواهم پرداخت .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irواریا ناخود اگاه گفت :به این زیادی؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-گرچه این رقم برای رفاه تو میتونه کار ساز باشه ولی در مقابل سودی که عقد این قرارداد برای ما خواهد داشت رقم بسیار ناچیزی است حتی تو می تونی با این پول ،مادرت رو به برای معالجه به سوئیس بفرستی .واریا که داشت نفسش بند می امد گفت :اتفاقا دکترش هم همین نظر رو داره ،ولی این موضوع به واسطه مخارج زیادی که داره اصلا امکان نداره .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irادوارد که در تایید حرفهای واریا ادامه داد :بله اما حالا دیگه این مسئله امکان پزیده و او می تونه به راحتی به سوئیس بره .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irواریا که انگارچیزی به یادش امده باشد گفت :ولی من هیچ فکر نمی کنم او به من اجازه رفتن به این سفر را بدهد حتی اگر خودم هم تمایل داشته باشم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجناب ادوارد گفت :ایا تو باید همه چیز را برایش تعریف کنی ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیان بلیک ول عصبانی شد و فریاد زد :واقعا که من همیشه فکر می کدم رشوه دادن کار زشتیه و دور از شان شماست .چرا یان تا این حد سرسختی و لجاجت می کرد ؟در صورتی که در این ماجرا واریا بود که ضربه سختی می خورد .چون بهم خوردن نامزدی برای یک مرد مسئله مهمی نیست در حالی که این دختره که آبرو و حیثیتش صدمه می بیند و برای جواب گویی زیر سوال میره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز اینها گذسته یک حس انزجاز و نفرتی در نحوه برخود یان با اوبه چشم می خود و مرتب سعی در توهین به واریا می کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز طرف دیگر واریا بدون توجه به اظهارات یان از پیشنهاد جناب ادوارد بسیار خوشحال شد واز اینکه می توانست مادرش را برای معالجه به سوئیس بفرستد در پوست خود نمی گنجید.هر روز با گذشت زمان حال مادرش وخیم و وخیم تر می شد.اصلا چه لزومی داشت که مادرش بفهمد چگونه و از چه طریقی به سوئیس خواهد رفت.مثلا دروغی مثل گرفتن وام قابل توجهی از اداره به عنوان مساعده،می تواند جلوی شک و تردید مادرش را بگیرد.حال او انقدر خراب بود که دسگر قدرت چندانی برای پرسش و مکالمه نداشت .یک هزار پاند!یک شانس بزرگ!او با دیدن صورت مهربان و لبخند جناب ادوارد تمام دلواپسیهاو نگرانی هایش را فراموش کرد و کمی دلگرم شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irادوارد یان را هم به حرفهایش اضافه کرد:شاید متوجه این موضوع شده باشی که سالها قبل من عاشق مادرت بودم.ولی او بامن ازدواج نکرد چون قبلا عاشق پدرت شده بود.بی شک پدرت لیاقت و شایستگی بیشتری نسبت به من داشت .بااین وجود من هرگز نتوانستم اورا فراموش کنم،هرگز.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاو این جملات را بسیار اهسته وملایم بیان می کرد به طوری که برای پسرش قابل شنیدن نباشد.یان بلیک ول که تا این لحظه خودش را مشغول نوشته های بی هدف و بیهوده نشان می داد ناگهان از شدت عصبانیت قلمبش را چنان پرتاب کرد که باعث ریختن جوهر روی کف اتاق تمیز و براق شد و این حرکت به ناگاه همه جا را کثیف کرد.و تعد چجنان با غیظ به واریانگاه کرد که انگار او مسبب تمام این مسائل و مشکلات است.اوتمام تلاش خود را در جهت تغییر عقیده واریا به کار گرفت و اینجا بود که واریا متوجه شد با چه حریف وحشتناکی مواجه شده است .این بود که بسیار قاطع رو کرد به جناب ادوارد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز پیشنهای که به من کردید متشکرم،من هم با کمال میل انرا قلول می کنم و همراه پسرتان به فرانسه می روم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irواریا وقتی که وارد خانه اش شد فضای آنجا به نظرش مثل قفس کوچک و خالی امد.در صورتی که انها شش سال آنجا زندگی کرده بودند و قبلا چنین احساسی برایش پیش نیامده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irان روز صبح مادرش با هواپیما به طرف سوئیس پرواز کرده بود و او تک و تنها با چشمانی گریان تا انجا که قابل رویت هواپیما در آسمان بود ،مادرش را بدرقه کرد .از طرفی او بسیار خوشحال و راضی به نظر می رسید که بالاخره موفق شده بود تا به قول دکتر مخصوص مادرش از این اخرین شانس هم برای نجات جان مادرش استفاده کند .مادر واریا ان قدر مریض احوال بود که بدون چون و چرا و هیچ تردیدی توصیه های دکتر و دخترش را پذیرفت .او آن قدر رنجور شده بود که درباره نحوه به دست اوردن این پول ،ان هم به این مقدار زیاد ،هیچ بحث و سوالی نکرد .انها او را مجاب کرده بودند که این پول از طریق صندوق خیریه اداره برای رفع مشکلات مالی کارمندان به صورت وام تامین شده است .به این ترتیب واریا که از طرح این مسئله وحشت داشت به طوری که اصلا فکرش را نمی کرد خود به خود تمام قضایا به آرامی پیش رفت او خطاب به مادرش گفت :عزیزم می دانم که به زودی حالت خوب می شود،برای هیچ چیز نگران نباش .اصل قضیه سلامتی توست فقط به بهبودی فکر کن چون من به تو احتیاج دارم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادرش که سعی می کرد لبخند بزند با صدایی ضعیف گفت :در غیاب من چه کسی از تو مراقبت می کند ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوایا جواب داد:به تو قول می دهم که خودم مراقب خودم باشم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاوسوال کرد :تو که نمی توانی اینجا تنها باشی .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتنها نمی مانم چون دوستانی مثل بلیک ول دارم (خدایا از این دوستان خوش تیپ و با کلاس نسیب ما بگردان )و پیش انها خواهم رفت .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر اینجا او منتظر اعتراض مادرش بود و یا اینکه حد اقل پرس وجو کند که انها کی هستند؟ولی مریضی اش قدرت این سوال و جوابها را به او نمی داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مادر عریزم تا زمانی که هر چه زودتر بهبودی پیدا کنی و حالت خوب بشه نگران هیچ چیز نباش.دکتر مخصوص مادرش بدون وقفه و با سرعت هرچه بیشتر ترتیب همه چیز را داده بود .از نظر رزرو جا در بیمارستان اوزان ،تهیه پاسپورت و بلیط هواپیما و تهیه امبولانس برای انقال به فرودگاه و غیره ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irواریا کار چندانی نداشت بجر اینکه چند تکه چیزهای مادرش را در چمدان بگذارد و او با به دست پرستار جوانی که برای مراقبت از مادرش در طول این سفر استخدام شده بود و او را همراهی می کرد بسپارد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچقدر واریا خوشحال بود و چه قدرتی را حس می کرد از اینکه می دید بدون هیچ دغدغه فکری و نگرانی به خاطر بی پولی ،ترتیب سفر راحتی را برای مادرش داده است و هر کار که لازم بوده انجام داده است .یک هزا پاند زندگی او را کاملا دگرگون کرده بود انقدرکه هیچ اهمیتی نمی داد که باید مدت یک هفته با یان به فرانسه برود و او را تحمل کند .با اینکه می دانست مسولیت سختی را پذیرفته حداقل خوش را با این نکته تسکین می داد که تمام طول این سفر مدت یک هفته خواهد بود هرچه باشد بالاخره می گذرد و او دوباره ازادی گذشته اش را به دست می اورد .حتی اگر دلش بخواهد می تواند شغل جدیدی پیدا کند .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی به اپارتمانش بر گشت قلبش از تنهایی و کوچکی اپارتمان گرفت همه چیز انجا او را ازار می داد و باعث افسردگی اش می شد یه دفعه یادش امد که ساعت سه بعد از ظهر با جناب ادوارد بلیک ول قرارملاقات دارد و حالا ساعت دو و نیم بعد از ظهر بود .سعی کرد در این ملاقات قدری شیک تر و منظم تر باشد این بود که تصمیم گرفت کلاه سفید کوچکش را روی سر بگذارد و کت و دامن طوسی را که در مراسم خاصی استفاه می کرد ،بپوشد .ان قدر اتفاقات مختلف پشت سرم هم پیش امده بود که او گیج شده بو د و یادش امد تا برگشتن مادرش از سفر ،فلاف را باید به تد هاگینزبسپارد و هرچه زود تر برگردد تا خودش را برای قرار مالقاتی که دارد آماده کند .از تصور خوشحالی تد بریا این موضوع خودش هم احساس خوشحالی می کرد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبیا فلاف بریا مدتی باید پیش تر بمانی .تو که تد را دوست داری مگه نه ؟فقط می ترسم تو این مدت بیش از حد لوس بشی ،می دونم که چاق می شی ولی چاره ای نیست وقتی بر گردم ،خودم وزن تو را کم می کنم .حالا بدو واکیز .سگ کوچولو که سرش را کج کرده بود با دقت به صاحبش نگاه می کرد تا حرفهای او را بفهمد .با شنیدن کلمه "واکیز"فلاف با هیجان بالا و پایین می پرید و پارس می کرد چون می دانست که الان موقع گردش و پارک است .واریا قلاده اش را بست و دوتایی از خانه خارج شدندن و به صرف پارک رفتند .باز هم فلاف شروع به شیطنت و بازیگوشی کرد.پارک جایی بود که واریا را به بار مرد فرانسوی که اول هفته دیده بود ،می انداخت چهار روز از ان می گذشت ودراین مدت چه اتفاقاتی که برایش پیش نیامده بود .این چند روز مثل یک قرن برایش گذشته بود او سعی کرده بو که تمام دستورات جناب ادوارد را مو به مو انجام بدهد . او به واریا گفته بود :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-به خانه برو و ترتیب کارهای لازم برای فرستادن مادرت به سوئیس را بده .روز پنج شبنه ساعت سه بعد از ظهر به ملاقات من بیا .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irواریا به یاد نگاه کنجکاوانه دوشیزه کرانک شافت و بقیه همکارانش افتاد و سوال کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ایا می توانم.... درباره این موضوع .....در اداره ....حرفی بزنم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-به هیچ وجه دلم نمی خواد شایعاب بی اساس از خودشان درست کنند .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irواریا به فکر افتاد فکر اینکه چه شایعات و حرفهایی که پشت سرش درست کنند.راستی برای این غیبت ناگهانی و بی مقدمه اش چه توضیحی بدهد او در مقابل کار بسیار مشکلی قرار گرفته بود .بدون هیچ حرف و اعتراضی دفتر جناب رئیس را ترک کرده و خارج شده بود .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاو نمی دانست به دوستانش چه چیزی بگوید.تاره اگر هم اجازه حرف زدن داشت غیر ممکن بود که انها حرفش را باود کنند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوستان همکارش از یان بلیک ول خوششان نمی امد و از او به عنوان یک ادم از خود راضی و پر افاده یاد می کردند و برای او لقبها و اسامی مسخره و متعددی گذاشته بودند.یان بلیک ول هم هیچ اهمیتی به انها وحرفهایشان نمی داد چون اصلا بریش مهم نبود.سارا هم مثل همه برای یان لقبی مضحک انتخاب کرده بود که همیشه باعث خنده واریا می شد.حالا چطور می تونست بفهمد که واریا همراه این اقا یک هفته به فرانسه سفر کندّ!واریا با خوش فکر می کرد ای کاش حداقل می شد این خبر را به او بدهم تا کلی بخندیم.چون می دانست با شنیدن ان خبر سارا جوکهای بامزه ای خواهد ساخت .او غرق در افکار و رویاهای خودش بود که شیطتنت فلاف و دویدنهایش واریا را متوجه جایی که در ان قرار داشت یعنی پارک بکند.پارک جای بود که فلاف قلاده اش باز می شد تا بتواند ازادانه به هر طرف بدود .در همین حالا و هوا بود که ناگهان صدایی شنید :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بالاخره پیدات کردم .او با تعجب به طرف صدا برگشت و مرد فرانسوی را در کنارش دید .واریا او را شناخت و سلام کرد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپییر با شگفتی پرسید:کجا بودی ؟من هر روز صبح و بعد از ظهر به پارک می امدم تا تورو پیدا کنم .دیگه کم کم داشتم فکر می کرم که تو رو تو خواب دیدم و اصلا ًوجود خارجی نداری .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خیلی سرم شلوغ بود .واریا بعد از ادای این جملاه گونه هایش از شرم سرخ شد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چطور می تونی این قدر ظالم باشی مگه نمی دونستی که من می خوام باز هم ببینمت ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-من از کجا باید می دونستم ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-تو توی این مدت نمی دونی چی به من گذشت.فکر می کردم دیگه نمی تونم پیدات کنم .وقتی اون روز بعد از اون اتفاق رفتی وپشت سرت رو هم نگاه نکردی ،این من بودم که حماقت کردم و دنبالت نیامدم اخه به خودم گفتم خوب فردا دوباره می رم همان جا و می بینمش ،ولی نیامدی چرا ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irواریا با خنده گفت :گفتم که خیلی مشغول بودم ،کار داشتم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپییر با دلخوری گفت :ان قدر که حتی به من فکر هم نکردی ،معلومه دارم می بینم !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irواریا سوال کرد:اخه چرا باید به شما فکر می کرم ؟ما دو تا غریبه بودیم که اتفاقی به هم برخوردیم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-واقعا فکر می کنی اتفاقی بوده ؟فکر نمی کنی آن نقطه شروع آشنایی ما باشه ؟که سرنوشت برایمان رقم زده ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irواریا که انگاره هیبنوتیزم شده باشد با دقت به صدای جذاب و جادویی او گوش می کرد و با زحمت بسیار با صدایی ضعیف گفت :به نظر من این حرفها بیهوده است و نباید این طوری به قضیه نگاه کنیم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-وای خدای من شما انگلیسی ها چقدر مبادی اداب و قابل احترام هستید .درسته که یک سگ باعث آشنایی ما شد ولی چه فرقی می کنه چطور و کجا اشنا شدیم.فرض کن تو یه پارتی که مهماندار مارو به هم معرفی می کنه مثلا اقای فلان ...دوشیزه فلان ....که همدیگرو نمی شناختیم با هم آشنا می شدیم .حالا هم همان طور به یکدیگر معرفی شدیم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irواریا نمی توانست جلوی خنده اش را بگیرد کفت:وقتی شما این طور از کلمات استفاده می کنید و انها را کنار هم می گذارید ناچار با شما هم عقیده می شم .اما اگه طور دیگه ای به قضیه نگاه کنیم هم به دخترهای جوان هشدار می دن که در پارکها مراقت مردان جوان که قصد دوستی با ادم رو دارن باشند .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-می دونم درسته اما من یک غریبه نیستم .من پییر هستم .من رو به خاطر می اری .کسی که به تو فکر می کرده و دنبالت می گشته و چهار روز تموم وقتشو صرف پیدا کردن تو کرده .اما این مرتبه فکر می کنم که از سالهای پیش مثلا زمان کودکی تو رو می شناسم .(قابل توجه اقایون!!!این پییر استاد مخ زنیه حتما حرفاش رو حفظ کنید در اینده نزدیک به دردتون می خوره )
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانها در حین صحبت در کنار ردیف درختان پارک قدم می زدند تا در زیر درختان یه یک نیمکت رسیدند،فلاف هم مشغول جست و خیز و بازی بود .پییر از واریا خواهش کرد که کمی روی نیمکت بنشینند .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irواریا به ساعت خود نگاه کرد و دید که تقریبا بیست دقیقه به سه مانده .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-فقط چند دقیقه ،چون ساعت سه قرار ملاقاتی دارم .باید برم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-کجا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-در اداره ای که کار میکنم.خیلی دور نیست در انتهای همین پارک .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-وقتی کارت در اداره تموم شد چی؟کجا می تونم ببینمت ؟امشب شام رو با من می خوری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irواریا خیلی زود پاسخ داد:نه فکر نمی کنم که بتونم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چرا نه ؟این قدر به نظرت زشت هستم ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irواریا دستپاچه جواب داد:نه منظوردم اینه که من تو رو نمی شناسم غیر از اینه ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خدای من چکار کنم که خودم رو به تو بشناسونم ؟می خوام برم سفارت فرانسه ،پیش سفیر ازش بخوام که با تو تماس بگیره و منوتایید کنه و ضامن من بشه تا بدونی که از چه خانواده بزرگی هستم .شاید او موقع بفهمی که من بچه شارلاتان دزد یا کمونیست نیستم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوایا جوابی نداد .پییر هم چشم از او بر نمی داشت .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اگر هم این طوری راضی میشی یک کلمه بگو تا تمام این کارها رو بکنم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپییر خیلی جدی حرف می زد تا جای که واریا مطمئنی شد که اگر او بخواهد تمام ان کارها را می کند .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نه نه شاید اشکال از من باشه .خیلی احمقانست ولی باید بگم من تا به حال نه با کسی دوست شدم و نه قرار ملاقاتی گذاشتم .حتی من تا حالا با کسی برای شام بیرون نرفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-امکان نداره .شاید مثل راهبه ها در صومعه یا کلیسا زندگی می کنی؟شاید هم مردان اینگلیسی کورند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-باور کن راست می گم ،مادر من مدتهاست که مریضه و من ناچار از او نگهداری می کنم .من همیشه شام را در منزل با مادرم هستم .ما حتی در لندن هیچ فامیل و دوست و آشنای نداریم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخانه شما کجاست ؟واریا با احتیاط پاسخ داد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خیلی از اینجا دور نیست ،الان هم من باید برم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-پس براز تا اداره همراهت باشم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-تا اداره نه فقط تا انتهای پارک نزدیک در خروجی پارک
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین کار عاقلانه ای نبود که واریا همراه یک مرد غریبه در نزدیکی های اداره دیده بشه .اگر به طور تصدارفی جناب ادوارد و یان بلیک ول او را می دیدند،واریه چه توضیحی داشت که به انها بدهد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-باشه قبول به شرط اینکه قول بدی امشب شام با من باشی .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاخه ...در اینجا پییر حرفش را قطع کرد و بلافاصله گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-آخه بی آخه .اصلا یه کار می کنیم تو امشب با من شام بیا بریم بیرون درعوض منم قول می دم که اطراف اداره ات پرسه نزنم .شاید به خاطر پچ پچ همکارانت می ترسی باشه منم درک می کنم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-کاملا درست فهمیدی .در عوض منم قول می دم که امشب شام با شما باشم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-می خوای بیام دنبالت ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نه خودم می یام رستوران .کدوم رستوران بریم ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-تو کجا دوست داری ؟رستوران شیک و درجه یک و یا یه جای دنج و خصوصی ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-برای من فرقی نداره چون تا به حال تجربه ای نداشتم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خیلی خوب ،به نظر من یه رستوران کوچک و دنج بهتره .چون من حرفها دارم که باید برات تعریف کنم .خیلی چیزها هست که دوست دارم راجع به تو بدونم .آهان حالا یادم اومد یه رستوران فرانسوی نسبتا خوبی هست که به تازگی در خیالان جرمین باز شده به اسم لوشاگری ساعت هشت منتظرتم .واریا از یک طرف دلش می خواست به این رستوران بره و از طرفی دیگر می ترسید .این بود که با تردید گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-باشه ...انگار که به وسیله جادوی پییر ،غرایض و احساساتش تحریک شده بود .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-به من قول بده اقعا می ایی؟نکنه بازم گمت کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-قول می دم. او مجذوب پییر شده بود .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-کاشکی می دونستی در این چندروز به من چه گذشته ،شاید یه روزی خودت بفهمی .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نمی تونم بفهمم چرا تا این حد برای شما مهمه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irواریا این جمله را خیلی ساده و بدون عشوه گری بیان کرد فقط قصدش این بود که از حساس پییر سر در بیاورد .ناگهان پییر ایستاد دستهای واریا را در دستش گرفت و گفت :واریا خوب گوش کن .من خیلی به تقدیر و سرنوشت اعتقاد دارم در زندگی من اتفاقات زیادی برایم من پیش اومده که همه انها به واسطه سرنوشت من بوده .اون روز هم توی پارک اون اتفاق افتاد و من زمین خوردم بی درنگ فهمیدم که تقدیر نقشه جدیدی بریم کشیده .نقشه ای که تا آخر عمر نتونم فراموش کنم .تو هیچ می دونی چقدر دوست داشتنی هستی ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irواریا از خجالت سرخ شده بود و تلاش کرد تا دستهایش را از دستهای پییر خارج کند ولی پییر همچنان دستهای او را محکم گرفته بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-به من خوب گوش بده ،توی چشمهای تو جادویی هست که من با حالا در چشم کسی ندیدم .رنگ بنفش مخصوص چشمهای تو با ان حالت شرم و حیای نگات ،همه و همه منو اسیر خودش کرده .اگریک مرد انگلیسی این حرفها را می زد واریا خنده اش می گرفت شاید تا حتی او را مسخره هم می کرد .واریا هم خودش اسیر طلسم جادویی پییر شده بود .ان نگاه جذاب با صدایی قشنگ ،نحوه حرف زدن و صحبتهای قشنگ و هیچ راه فراری برایش باقی نگذاشته بود .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چه چشمهای قشنگ و خوش رنگی ،چقدر خمار و دلفریب .پییر به آرامی این جملات را بیان می کرد و نگاهش روی لبهای واریا متمرکز شده بود .واریا متوجه شد و حس کرد که اوقصد لمس البهایش را دارد .یکدفعه دستهایش را از دست او کشید و با سرعت همراه فلاف فرار کرد .همچنان دوید و دور شد که به پشت سرش هم نگاه نکرد .ترس بر وجورش غلبه که بود و گونه هایش می سوخت .صدای پییر را از پشت سرش شنید که فریاد می زد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ساعت هشت رستوران لوشاگری ،واریا یادت نره ،لطفا فراموش نکن .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irواریا با خودش فکر می کرد که چقدر احمق شده که به حرفهای این مرد فرانسوی گوش می کرده .احمق تر خواهد بود اگر به رستوران برود و تحت تاثیر حرفهای او قرار بگیرد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپلیس چهار راه مشغول نظم دادن به خیابان بود .ترافیک اتومبیل ها بسیار شلوغ بود .واریا به سرعت ازپارک خارج شد .هنوز ساعت سه نشده بود و او کمی وقت داشت که دراین مدت کوتاه فلاف را به دست تد هاگینز بسپارد .فورا به زیر زمین رفت .اتفاقا خانم هاگینز سرش را از در بیرون اورد که ببیند این کیست که ازپله ها پایین می اید و وفتی واریا را دید خوشحال گفت :چه خوب دوشیزه میلفیلد ،هیچ فکر نمی کردم دراین ساعت شما را ببینم .باور کنید که چشمم ازدیدن شما روشن شد .تد کم کم داشت بهانه گیری هایش را به خاطر سگ کوچولوی شما شروع می کرد .اخه من هم چکار ازدستم ساخته است .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اتفاقا من هم یه خبر جالب برای او دارم .بگذارید او را ببینم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irواریا این را گفت و داخل اتاق شد و تد را دید که جلوی چنجره اباق دراز کشیده است .فضای اتاق به نظرش تاریک و سرد می امد .تد با دیدن واریا فهیمد که فلاف امده بلافاصله گفت :این هم فلاف !فلاف دلم برای تنگ شده بود .تو با من چه کردی که این قدر به تو عادت کردم .واریا از انها جدا شد و موقع بالا رفتن ازپله ها با خودش فکر می کرد چرا اقلا سعی نکرده وضع و موقعیت این مادر و پسر را برای سایر همکارانش تعریق کند .با این فکر احساسا شرمندگی کرد و ازخودخواهی خودش بدش امد و خجالت کشید .شاید اگر اونها از ماجرا باخبر بودند هر کدام چند دقیقه ای را با احوالپرسی از تد،باعث می شدند که این پسر بچه تنها کمی سر گرم بشه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبالاخره از انجا عبور کرد و خوش را به اتاق رئیس رساند .درپشت اتاق کمی مکث کرد و خوش را برای نقشی که قرار بود بازی کند آماده ساخت .حالا دیگراو با دنیای واقعیات مواجه شده بود . چند ضربه به زد و پس از ان این جمله را شنید :داخل شوید .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irواریا در را باز کرد و و مثل شاگردی که پیش مدیر دبستان می رود پا به داخل اتاق گذاشت .میز مقابل که متعلق به جناب ادوارد بود خالی بود و تنها یان بلیک ول پشت میزش نشسته بود که با دیدن واریا اهسته از جایش بلند شد و گفت :عصر به خیر !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irواریا هم جواب داد:عصر بخیر !ایا با من کار داشتین ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بله البته ،نمی خواین بشینین ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irواریا با تردید یکی از صندلیهای مقابل میز او را انتخاب کرد که بنشیند .در این وقت یان که متوجه دودلی او شده بود ابتدا به ساکن گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir--باید بگم که متاسفانه پدرم نتوانست امروز اینجا باشه .با شنیدن این جمله واریا روی صندلی مقابل او نشست و چیزی نگفت و باز هم او دامه داد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-پدرم به شما سلام رساند .یان خیلی خشک و رسمی رفتار می کرد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irواریا از روی همدردی گقفت :ایا مریض هستند ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نه زیاد اما دکتر ،امدن امروز به اداره را برای ایشان قدغن کرد و ان چیزهایی که خودشان می خواستند به شما بگویند را به من گفتند تابه اطلاع شما برسانم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irواریا با تمام وجود گوش می کرد و یان در حالی که روی صندلی اش جا به جا می شد ظاهرا خودش را سرگرم بازی با پاکت بازکنی که روی میزش بود ،نشان می داد و با بی تفاوتی گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خیلی کارهاست که باید انجام بدیم ولی متاسفانه وقت کمی داریم .پدرم معتقد است که ما باید فردا به طرف فرانسه حرکت کنیم .واریا که دچار شو ک شده بود با تعجب پرسید فردا ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاو تصور می کرد این سفر چند روز ویا یک هفته دیگر باشده .یان که افکار واریا را حدس می زد بلافاصه گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-یک مسئله مهمی پیش امده که ترجییح می دهیم هر چه زودتر ترتیب این سفر را بدهیم .واریا افکارش را با صدای بلند بیان کرد :باشه ولی من فکر می کردم که ما هر وقت بخوانیم به فرانسه می رویم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ولی اینطور نیست و بلیطهای ما بریای ساعت دو و نیم بعد از ظهر فردا در فرودگاه لندن رزرو شده وکمی سکوت برقرار شد واریا با دقت به حرفهای یان گوش می کرد تا بداند که باید چه کار بکند .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیان به حرفش ادامه داد :و من ...من حدود یک و ربع دیگه اگر موافق باشین می یام دنبال شما تا با هم به فرودگاه برویم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-کاملا موافقم .دوباره هر دو ساکت شدند و این مرتبه واریا فکر کرد که و باید چیزی بگوید این بود که گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-پس اگر کار دیگه کاری با من نداشته باشین آقای بلیک ول ...بلافاصله یان حرفش را قطع کرد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-یک لحظه صبر کنید پدرم از من خواست تا راجع به قضیه ای با شما حرف بزنم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بفرمایین !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-درباه ...لباسهای ....شما .یان برای این که منظورش را برساند به سختی کلمات را پیدا می کرد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-لباسهای من !متاسفانه باید بگویم که برای این سفر زیاد لباس مناسب ندارم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-و این درست همان نکته ای است که پدرم نگرانش بود ...یعنی او فکر می کنه ...می دونی چیه او فکر می کنه شما اون مدل لباسهایی را که دقیقا برای چنین سفری مناسب باشه در اختیار نداشته باشین .و به همین دلیل هم خودش ترتیب همه چیز را داده .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مثلا ترتیب چه چیزی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مثلا به عنوان مثال او ترتیب ان لباس های که باید در شان همسر اینده من باشه را داده است .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اه من فکر نمی کنم که ...واریا حرفش را نا تمام گذاشت و دوباره بعد از مکث کوتاهی دامه داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-من فکر نمی کنم که قبول این لباسها درست باشه چون از باقی هزار پاندی که جناب ادوارد قبلا به من دادن خودم می تونم چند لباس تهیه کنم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اما پدرم نمی خواد که شما چنین کاری بکنید .در حقیقت او از یک بوتیک لباس برای شما وقت گرفته تا آنها لباسهای مناست برای شما رو تهیه و تدارک ببیند .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irواریا که داشت از تعجب شاخ در می اورد کمی صاف نشست .او واقعا انتظار شنیدن چنین چیزی را نداشت .ان قدر در هیجان فرستادن مادرش به سوئیس درگیر شده بود که به تنها چیزی که فکر نکرده بود خرید لباس بود .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه یاد کت و دامن رنگ و رو رفته و ارزان قیمتش افتاد که هریکشنه به مناسبت خاصی از ان استفاده م یکرد .وقتی خوب فکر کرد دید انها هم چیز به درد بخوری نیستند .مسلما نمی شد که با اون ریخت به فرانسه بره .اگه اون چنین کاری بکند برای همه جای تعجب داره که بلیک ول با ان همه ثروت و پول چطور حاضر به ازدواج با این دختر فقیر شده .بعد واریا به این نتیجه رسید که او باید چند دست لباس حسابی بخرد .تنها مسئله این بود که هزینه این لباسها با چه کسی است ؟واریا و یا جناب ادوارد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-به نظر من پدر شما کاملا حق دارند می فراموش کرده بودم که ترتیب ان را بدهم من با باقیمانده پولی که ایشان قبلا به من دادند این کار را انجام می دم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اصلا لزومی نداره چون پدر من مخارج این کار را خودشان به عهده گرفته اند .مثلا چون بلیط هواپیما از جمله مخارجی است که شامل ان می شود و نیازی نیست که شما ان را بپردازید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحالت صدای یان بسیار خشک و توهین امیز بود طوری که واریا حس کرد اگر به تعارف بیشتری درباره پرداختن پول لباسها ادامه بدهد ممکنه عصبانیت یان بیش از حد بشه .این بود که به لجاجتش خاتمه داد و گفت :بسیار خب من با کمال میل انچه را که پدرتان دستور بدن قبول می کنم .لطفا از طرف من از ایشان تشکر کنین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-من خودم قبلا این کا ر رو کردم و حالا دیگه باید شما رو به بوتیک ببرم .اتفاقا صاحب این بوتیک از دوستان پدرم هست .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irواریا محترمانه گفت :اگر شما کاری داشته باشید من خودم می توانم اونجا رو پیدا کنم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیان بی حوصله جواب داد:من ناچارا باید به دستوراتی که به من داده شده عمل کنم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیان از جایش بلند شد ون ایستاد و آماده حرکت شد درصورتی که واریا هنوز روی صندلی خودش نشسته بود .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اقای بلیک ول لطفا گوش کنید اگر از اجرای این نقشه تا این حد متنفرین خوب ان را انجام ندین هنوز وقت برای برگشت و تجدید نظر هست .من تقریبا یک چهارم پولی که پدرتان به من دادند را خرج کردم که امیدوارم ایشان مرا ببخشند .باید بگم که من هیچ علاقه ای به رفتن به فرانسه ندارم .فکر هم نمی کنم که این کار هیچ فایده ای داشته باشه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیان پرسد :ایا واقعا به نظر شما این کار بی فایده است ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-البته موقعی که اونها ببینند شما با من که به عنوان نامزد تان همراه شما به فرانسه رفتم ،اینگونه رفتار می کنید رفتاری مثل همین الان با من می کنید ، خوب مسلما اونها تعجب خواهند کرد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irواریا موقع بیان این جملات ،خودش صدای ضربان قلبش را می شنید .او تا هفته پیش هرگز فکر نمی کرد که بتواند روزی با کسی این طوری حرف بزند .او با خودش عه بسته بود که نسبت به رفتار یان کاملا بی تفاوت و خونسر باشد ،ولی این بارحرکات و رفتار او باعث شد که تحملش تمام بشه و هر چه بخواد بگه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیان که انتظار شنیدن این حرفها را نداشت بلافاصله گفت :من واقعا متاسفم فکر می کنم خیلی بی تربیتی کردم .ولی همان طور که شما هم در جریان هستین باید بی پرده بگم که از کل این برنامه متنفرم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اتفاقا من هم همین طورولی من کاملا منظور پدرتان را درک می کنم .اگر شما مایل نیستین که با دوشیزه دوفلوت ازدواج کنین و حتی جرات گفتن ان را هم ندارید .تنها را نجات شما از این موقعییت ،همین نقشه پدرتان می تونه به شما کمک کنه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-پس شما هم این طوری فکر میکنید ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-البته .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپس این منم که اشتباه می کنم .چقدر شنیدن حرفهای شما برایم نتیجه داشت .شما نمی دانید که برای این موضوع چقدر با پدرم جر و بحث کردم .خوب دیگه از حالا به بعد باید نقش خودمون رو خیلی خوب انجام بدیم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-به نظرمن تنها راه همینه .و ما باید با دقت بیشتر سعی کنیم تا کارها به خوبی پیش بره .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین بار نگاه یان به واریا مثل گذشته هیچ زهری نداشت و بدون هیچ کنایه ای گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-امیدوارم شما نسبت به من هنرپیشه بهتری باشید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مطمئن باشید من تمام تلاشم را می کنم تا سرنوشت چه بخواهد وبعد هر دو از اتاق خارج شدند
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیان گفت :ما وقت زیادی ندارم و تا قبل از ساعت دو و نیم فردا خیلی کارها با ید انجام بدهیم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irواریا با خودش فکر کرد که یان چرند می گه .و بهتر بود که با اومخالفتی نکنه ان دو از پله ها پایین امدند که از اداره خارج بشند .واریا ته دلش خواست که حداقل یکی از دختر های همکارش انها را با هم ببیند .وای که چقدر سارا تعجب می کرد اگر واریا را با یان می دیدولی هیچ کس ان اطراف دیده نشد .وقتی که از ادره خارج شدند یان به طرف اتوموبیلش که کنار جدول مقابل پارک کرده بودرفت و دران را برای واریا باز کرد اندو در سکوتی سنگین در خیابان های شلوغ یه سمت بوتیک لباس راهی شدند یان مقابل یک خانه بزرگ قرمز رنگ ایستاد .واریا با دیدن اسمی که روی سر در ان نوشته شده بود چشمهایش از تعجب داشت از حلقه بیرون میزد او با شیفتگی پرسید اینجا همان جایی است که باید برویم ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بله مگه اینجا رو میشناسی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-البته ،کیست که نام مارتین مایلز را نشنیده باشد ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-پدر شما واقعامی خوان از اینجا برای من لباس بخرند ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بله ،قبلا او ترتیب همه کارها و سفارشات را داده است .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهر دو از ماشین پیاده شدند و به طرف انجا راه افتادند بعد از وارد شدند از در بزرگ و شیک ان در مقابلشان پله کان زیبایی قرار داشت که پوشیده از کف پوش بسیار خوش رنگی به رنگ طوسی بود که تا طبقه اول مشتری را هدایت می کرد .همه جا از تمیزی برق می زد مکان بسیار لوکسی بود که با شمعدانی های کریستال گران قیمت تزئین شده بود .دکوراسیون چشم گیری در ان به کار رفته بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irواریا که قادر به حرف زدن نبود سراپا چشم شده بود .انها وارد سالن بزرگی شدندو در انجا یک خانم شیک پوش با لباسی ارغوانی و موهای قشنگی که به طرز زیبایی با لباسش هماهنگی داشت به سرعت به سمت انها امد و گفت :عصر بخیر جناب بلیک ول ،منتظرتون بودیم اقای مایلز در دفترشان منتظر شما هستنند .مایلز که یکی از بهترین و بزرگترین طراحان لباس در تمام انگلستان بود برای خوش امد گویی یه انها از پشت میزش بلند شد و به طرف انها امد .او یک جوان لاغر با پوستی رنگ پریده و موهیای ژولیده و نامرتب بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مایلز با خوشحالی فریاد زد :یان دوست خوبم چقدر از دیدنت خوشحالم .پدرت امروز تمام وقت با تلفن منو بیچاره کرد.من هم تا جایی که امکان داشت تمام تلاشم را کردم .تا بلکه از کارم راضی بشود خلاصه بهتر از این از من ساخته نیست
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچطوری مارتین،ایشون دوشزه میلفیلد هستند
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irواریا با شنیدند این جمله متوجه شد که چشمهای تیز بین مایلز کمی تنگ شده و با دقت به طرز خاصی تمام جزئیات هیکل او را از نظر گذراند .با دیدن واریا ،مارتین چیزی نگفت واریا فهمید که باید صبوری کند تا از نتیجه قضاوت مارتین بعد از این همه تحقیق و بررسی که دراندام او می کرد ،اگاه بشود .بعد از چند لحظه مارتین لبخندی زد و به یان گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-تمام سفارشات و خواسته های پدرت قابل اجراست
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپس از ان به طرف وایا برگشت و سوال کرد :دوشیزه میلفیلد ایا ممکنه بگین این کت و دامن رو از کجا خریدن؟از این پرسش واریا کاملا غافلگیر شده و از خجالت صورتش سرخ شد و با لکنت گقت :....من مدتها ....پیش اون رو خریدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بی شک هیمن طوره ،چون نه تنها ا زمد افتاده بلکه هیچوقت هم مد نبوده فورا بندازش دور!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوایا که خورش را بدون پشتیبان می دید گیج شده بود و نمی دونست چار بایدبکندناگهان ان خانم شیک پوش با لباس ارغوانی وارد اتاق شد و به خاطر کمک یه واریا رو کرد به مارتین و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاقای مایلز باز هم شیطونی شما گل کرد .شما با این کارتون دوشیزه میلفیلد بیچاره را دستپاچه می کنید .اجازه بدین من یکصندلی بهشون بدم تا بنشینن و کلکسیون جالب و دیدنی از لباسهای قشنگی را که ما براشون تهیه کردیم تماشا کنن .او این را گفت و یک صندلی به واریا .واریا هم در حالی که روی ان می نشست از او تشکر کرد.در اینجا مارتین به خانم رنه گفت:حالا مادام رنه ما باید تصمیم بگیریم که کدام یک از این دو مدل برای او مناسب ترند.دوطرحی که منظورمارتین بود عبارت بود از لباسی به رنگ صورتی کم رنگ که با گلهای رز تزئین شده بود و دیگری از جنس حریر بسیار اعلا که در قسمت بالا تنه از دانتل بسیار قشنگی استفاه شده بودو یک شال زیبا بر روی شانه ها داشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irواریا با ناباوری سوال کرد:یعنی اینها برای منه؟کسی جوابی به او نداد.ظاهرا بین مارتین و خانم رنه درباره انتخاب لباسها مشورتی صورت گرفته بود.مکالمه انها که نیمی به زبان فرانسه و نیمی انگلیسی بود بیشتر درباره جنس پارچه و نوع لباسی بود که باید هرچه زودتر اماده می شد.بالاخره اقای مایلز که به نظر می رسید تصمیم خودش را گرفته در حالی که دستهایش را بالا گرفته بود گفت:این غیر ممکنه ،امکان نداره که بتونیم به خواسته های اقای ادوارد عمل کنیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاقای مارتین و خانم رنه هر دو معتقد بودند که امکان نداره در این مدت کوتاه بتونن این همه لباس رو حاضر کنن.واریا به حرفهای انها گوش می کرد ولی چیزی سر درنمی اورد.تنها چیزی که دستگیرش شد این بود که جناب ادوارد متحمل هزینه سنگینی برای تهیه این لباسها شده است.خلاصه بعد از کمی بحث و گفتگو ،که نه یان و نه واریا هیچ کدام سهمی در ان نداشتند ،واریا به اتاق پرو هدایت شد.در انجا چندین لباس را باید می پوشید.سایز بدن او مثل اندازه دور سینه و دور باسن کاملا با لباسها تطبیق داشت.و این جای بسی خوشحالی بود.فقط در مورد بعضی لباسها باید کمی از قدشان کوتاه می شد.او چیزی حدود بیست لباس را پوشید و با تعجب فراوان گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مطمئنا من نمی تونم همه این لباسها رو داشته باشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادام رنه که یک لیست کامل از کلیه لباسها تهیه و اماده کرده بودگفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه سه تا از این لباسها ،لباس شب هستند. ولی اقای مارتین می خوان مطمئن بشن که اشکالی در انها نباشد تا باعث از بین رفتن اعتبارشون بشه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپس از پوشیدن هر لباس او در اتاق پرو را باز می کرد تا اقای مارتین ان را ببینه و کنترل کنه .او هم هر دفعه می گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- فوق العاده ست ،این رنگ کاملا به او می اید .خیلی حیفه که نمی شه لباسی از جنس ارگانزا برای او دوخت ،اما مهم نیست این هم کاملا مناسبه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irواریا با خودش فکر می کرد انها طوری حرف می زنن که انگار من اینجا نیستم!او به رنگ قرمز علاقه داشت در صورتی که انها درباره رنگ ابی و سایر رنگها بحث می کردند و عاقبت هم رنگ سبز را انتخاب کردند.پس از پوشیدن چند لباس واریا که احساس خستگی می کرد ولی در عین حال برایش خیلی جالب بود که خودش را در لباسهای کاملا متفاوت می ید.هوای اتاق پرو خیلی گرم و ناراحت کننده بود و او به این فکرمی کرد که ای کاش هرچه زودتراز ان خارج شود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irواریا نگاهی به ساعتش کرد و عقربه های ان را روی شش ونیم دید.او یک ساعت ونیم وقت داشت تا خودش را به رستوران (لوشات گری)برساند.میل شدید برای رفتن به این قرار ملاقات در خود حس کرد.از طرف دیگر هم می ترسید.قرار ملاقاتی که فقط برای امشب بود و بعد از ان ساید هرگز ان مرد را نمی دید.ناگهان صدای مارتین را شندی که می گفت:خوبه،دیگه کافیه .تمام اشکالات را برطف کنید تا لباسها هیچ عیب و نقصی نداشته باشن.انها هم باید برای فردا ساعت دوازده حاضرو اماده به منزل دوشیزه میلفیلد فرستاده شوند.ایا برای بسته بندی کردن انها در چمدانهایتان وقت کافی دارید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irواریا پاسخ داد:من چیزی ندارم که بخوام بسته بندی کنم.یک مرتبه به یاد دو تا چمدان گوچکش افتاد که حتی یک چهارم این لباسه که برایش در نظر گرفته شده بود،در انها جا نمی شد.مادام رنه از جایش بلند و در حالی که مشغول و سرگرم کارش می شد به واریا گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- شما اصلا نگران نباشد .ما چند چمدان بزرگ به شما قرض می دهیم تا این لباسها خیلی راحت در ان جا بگیرن .چون می دونم که الان شما وقتی برای خرید کردن ندارین .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irواریا اضافه کرد:من هم فکر می کنم الان دیگه مغازه ها بسته باشند و خرید چمدان به هرحال امکان نداشته باشه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخانم رنه افزود:مغازه های که الان ما باید بریم چون قبلا با انها هماهگی شده به طریقی باز هستند و منتظر ما هستند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- واریا پرسید :ایا به چیزهای دیگری هم احتیاج دارم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادام رنه پاسخ داد:اول از همه کلاه های مختلف،بعد از ان لباسهای زیر و اخری هم که خیلی مهمه ارایشگاه واریا نگاهی به ائینه انداخت و گفت :اما فکر می کنم موهایم به چیزی احتیاج ندارد.من دو روز پیش ان را شستم .مادام رنه با چشمهای ریمل زده چنان چشم غره ای به واریا رفت که رنگ او سرخ شد.معلوم شد که از نظر انها مدلی موی واریا اصلا قشنگ و مناسب نبود.ناگهای انگار که خانم رنه زمان را فراموش کرده بابشه با عجله گفت :باید عجله کنیم چون من برای ساعت هشت از ارایشگاه وقت گرفتم.واریا بهت زده گفت:ولی من باید.....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- منو می بخشی اما امکان نداره .همه چیز قبلا توسط جناب ادوارد برنامه ریزی شده و تصور نمی کنم که ما زودتر از ساعت نه ونیم و یا ده بتونیم همه کارها را تمام کنیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ولی ....من.....نمی تونم ....واریا به لکنت زبان این را گفت.او با ناباوری لباسهایش را پوشید و از اتاق پرو بیرون امد .یان و مارتین سرگرم گفتگو بودند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irواریا فکر کرد که انها راجع به او حرف می زنند و می خندند.با این احساس انگار یخ کرد.او خودش را مثل سیندرلا دید که چگونه ان دختر فقیر ناگهان به یک پرنس تبدیل گشت.با این وجود تمام سعی اش را کرد که هیچ عکس العملی نشان ندهد به سمت ایشان امد و گفت:اقای بلیک ول من در ساعت هشت قرار قبلی دارم.در صورتی که به من گفتند پدر شما دستور یه عالم کارو خرید ورفتن به ارایشگاه را داده اند و ایا نمی شه که فردا یان کارها انجام بشه ؟فردا صبح قبل از پرواز وقت کافی خواهیم داشت .یان با شنیدن این حرفها از جایش بلند شدو به ارامی جواب داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خیلی متاسفم فردا صبح باید برای پاسپورت اقدام کنیم چون پدر با اداره گذرنامه قبلا قرار گذاشته.دراین صورت می بینی که دیگر وقتی باقی نمی ماند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- با این حال من نمی دونستم که چنین برنامه ای برایم در نظر گرفته شده.برای همین ساعت هشت قرار ملاقات مهمی گذاشتم که باید بروم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بنابراین بهتره که تلفنی اونو بهم بزنی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من...من فکر نمی کنم بتونم این کارو بکنم.واریا که این جملات را می گفت یان اورا با نفرتی توام با تمسخر نگاه می کرد.واریا که از دست او واداهایش خیلی عصبانی بود دلش می خواست که سرش داد بزند و بلند بگوید اگر تو از من متنفری ،اینو بدون که من هم از تو متنفرم .بسیار خوب اشکالی نداره اگر قصد جنگ داری من هم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاماده ام.ولی بدون هیچ کلامی در سکوت محض روی پاشنه پا چرخید و از اتاق خارج شد.با تمام وجودش از این مرد انزجار داشت و به هیچ وجه نمی تونست اونو تحمل کنه .او تا به حال از کسی مزجر نبود و این حس برایش خیلی غریب بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از این ماجرا سه ساعت گذشت و واریا اصلا ان را حس نکرد .او غرق ساتن ،ابریشم و دانتل و تور و روبان و پر شده بود و از این بابت چشمانش سیاهی می رفت و سردرد گرفته بود .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از بوتیک ،مارتین مایلز واریا را یکراست به طرف مغازه کلاه فروشی بردند .او در انجا با مرد قد بلندی به نام اریک که اهل اسکاندیناوی بود ،اشنا شد .اریک طراح کلاه بود کارهایش جالب و دیدنی بود .مادام رنه همراه اریک تعداد زیادی کلاه قشنک و جالب عجیب روی سر واری امتحان می کردند .مدل کلاه ها بستگی به لباسها داشت که ایا یقه باز هستند و یا چه رنگی و چه مدلی هستند .خلاصه وایا که شبیه ادم اهنی شده بود سراپا گوش بود .این کلاه را بزار -بلند شو -بشین -راه بروخلاصه ان قدر او را چرخاندند که نفهمید چه شد که دوباره سوار ماشین یان لبیک ول به طرف مقصد دیگری در حرکت بودند .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irواریا خیلی اهسته با صدایی ضعیف گفت :باورم نمیشه که این همه بلا سرم بیاد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادام رنه با لبخند گفت:خیلی پر هیجانه مگه نه ؟راستی که دختر خوش شانسی هستی ؟خیلی کم پیش می اد که دختر ها بتونن از لباسهای مارتین مایلز و یا کلاههای زیبا و اخرین مدل اریک استفاده کنند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-باید اینو بگم که من همه این چیزهارو با میل و سلیقه خودم انتخاب نکردم و اصولا من نمی دونم چه بایدبکنم .مادام رنه با تلخی گفت:این خیلی عجیب خواهد بود اگر این کارها تا فردا اماده بشه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیان به وسط حرف اوپرید :باید تمام بشه .دو زن از اینکه یان خودش را وسط مکالمه زنانه انها کردغرق تعجب شدند و او را نگاه کردند .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر انجا مادام رنه توافقش را اعلام کرد :بله کاملا درسته وقتی که جناب ادوارد دستوری می دهند باید اجرا بشه .حتما هم می شه ،این طور نیست ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیان هم در تایید حرفهای اوگفت :دقیقا. واریا از حالت یان متوجه شد که چه احترام خاصی برای پدرش قائل است .انها اینجا و انجا رفتند تا به ارایشگاه مورد نظر رسیدند .دیگر همه مغازه ها بسته بودند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irواریا توانست روی سر در معازه کلمه ونسان را که با حروف طلایی نوشته شده ،بخواند.چراغهای مغزه روشن و در ان باز بود .پرده هایش نکشیده بود ،و کاملا معلوم بودکه منتظر انها هستند .یان به مادام رنه گفت :یک ساعت و نیم دیگر بر می گردم بعد از انکه اماده شدید بهتره همه بریم و چیزی بخوریم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادام رنه جواب داد:این از لطف شماست الان دیگه موقع چای نوشیدن نیست و از وقتش گذشته .من که حسابی گرسته هستم فکر می کنم دوشیزه میلفیلد هم مصل من هستند .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irان دو با یکدیگر حرف می زدند و طوری وانمود کی کردند که واریا وجود خارجی ندارد .حتی اجازه اظهار نظر هم به او نمی دادند .حرفها زده شد وقرارها گذاشته شد .واریا و خانم رنه داخلی مغازه رفتند.اقای ونسان که مردی جذاب و شیک پوش بود با خانم رنه سلام و احوالپرسی کرد .واریا که اهل این جور جاها و کارها نبود دوباره وارد یک شلوغی شد ارایشگاه ونسان هیچ شباهتی با سایر ارایشگاها نداشت .دیوارها زرد و کفت پوش سبر،صندلیها ی بزرگ و راحت ،شمعدانیهای قشنگ که همگی روشن بودند .بعضی از دیوارها به رنگ صورتی براق بود با آئینه های مجلل ایتالیی تزئین شده بودند وخلاصه همه چیز موجب حیرت و شگفتی واریا شده بود .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیک دفعه صدای خانم رنه او را به خود اورد :مسیو ونسان یک هنرمند هستند و چنان موهای شما را درست می کنن و مدلش را تغییر می دهند که حتی خود شما به سختی خودتان را خواهید شناخت .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irواریا هیچ دوست نداشت که مدل و فرم موهایش عوض شود و تبدیل به شخص دیگری گردد .او دلش می خواست که خودش باشد و به هیچ جه حاضر نبود وقار و متانتش را با مداهای لوکس و مد روز عوض کند ولی الان جای هیچ اعتراضی نبودو تمام این مراحل باید طی می شد .یک روپوش نایلونی به رنگ ابی به او دادند و او را جلوی ائینه نشاندند .اقای ونسان در پشت سر او ایستاد اوموهای واریا را ازاد کرده با دست مدل های مختلفی به ان می داد .او با دقت فراوان این حالت ها ی را تماشا می کرد .تازه واریا متوجه حرف خانم رنه شد که می گفت با کاری که مسیو ونسان می کند بعید نیست که براحتی نتوانی خودت را بشناسی .او مثل بچه ها کم کم داشت می ترسید .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتمام این مردان استاد مارتین مایلز ،اریک و ونسان با ان انگشتان جادویی و هوش سرشاری که ناشی از خلاقیت انها بود سعی می کردند که اثری از واریا میلفیلد باقی نگذارند و او را تبدیل به شخص دیگری بکنند که واریا اصلا اورا نمی شناخت و نمی توانست ورا درک بکند .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدلش می خواست فریاد بزند :"بسه دیگه بذارین برم "ولی تصمیم گرفت که این حماقت را نکند و ساکت باشد .گرچه کار ونسان هنوز تمام نشده بود وی وایا متوجه تغیرات زیادی زیادی در چهره اش شده بود .موهای طلایی رنگ واریا ،فرفری بود و به نظر نامرتب می امد .رنگ ان حالا دیگه کاملا روشن شده و اندازه ان تا گردن سفیدش کوتاه شده بود و در پایین ان یک حالت قشنگی به چشم می خورد در رنگ جدید هاله ی طلایی رنگی به صورتش داده و انگار که چشمهایش از قبل درشت تر و گیراتر شده بود .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irواریا صدای خانم رنه را شنید که خطاب به ونسان می گوید :ونسان تو فوق العاده ای !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپس از انکه موهایش را شستند دوباره روی صندلی نشست .در مقابلش ائینه ایتالیایی بزرگی با چراغهای روشن که دور ان بود جلب نظر می کرد .اقای ونسان موهایش ر به طرز زیبایی درست کرد وبرای زیبایی بیشتر ان از سنجاقک های نقره ای استفاده کرد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irناگهان واریا متوجه ساعت شد که هشت و بیست دقیق را نشان می داد .به ساعت خودش نگاه کرد و فهمید که دیگر کار از کار گذشته است .احساس درد شدیدی به او دست داد و در عین حال از اینکه می دید هیچ کاری از دستش بر نمی اید ،خودشو ول کرد .تنها چیزی که به فکرش رسید این بود که به وسیله تلفن اطلاع بدهد که نمی توند برود .تمام قدرتش را به کار برد تا بتواند خجالتش را کنار بگذارد.با صدایی لرزان گفت :می تونم یه تلفن بزنم ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاقای ونسان جواب داد:البته ،چرا نه و از روی میز کنار دستش تلفنی را برداشت و ان را جلوی واریا گذاشت .واریا به رنگ سفید تلفن خیره شده بود .نگار کابوس می دید دوباره با سختی گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-منو ببخشین ولی دفترچه تلفن می خوام ونسان هم دفترچه تلفنی به او داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادام رنه پرسید:می تونم کمکت کنم ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نه...ازتون متشکرم خودم این کارو می کنم .دفترچه تلفن را باز کرد و مشغول جست و جو شد تا رستوران لوشاگری را پیدا کرد .شماره تلفن ان را گرفت و منتظر جواب شد .او متوجه شد که دو نفر پشت سرش گوشها را تیز کرده اند تا سر دربیاورند که او با چه کسی حرف می زند .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگوشی تلفن برداشه شد و او توانست صدای یک خارجی را تشخیص بدهد که گفت :الو!الو!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ایا انجا رستوران لوشاگری است .می تونم ...نه نه می خوام یه پیغام برای اقای پیر دوشالایا بگذارم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مسیو پییر اینجا هستند مادام ،اگر مایل باشین می تونین با ایشان صحبت کنین .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نخیر .واریا به خوبی می دانست که اقای ونسان و خانم رنه کنارش هستند و دارن به حرفهای او گوش می کنند .بنا براین او نمی تواند به راحتی با پییر صحتب کند .به هر حال حرف زدن مستقیم با پییربرایش کار مشکلی بود،گه ترجیح داد پیغام بگذارد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-لطفا یادداشت کنید که دوشیزه میلفیلد خیلی متاسف هستند از اینکه نتوانستند خودشان را امشب به انجا برسانند .ضمنا این خانم فردا هم به سمت فرانسه پرواز می کنند .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-پس بگویم :دوشیزه میلفیلد امشب نمی توانند اینجا بیایند و فردا هم به سمت فرانسه پرواز می کنند ،ایا همین مادام ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بله دقیقا همین .واریا ناخود اگاه حس کرد که دیگر همه چیز تمام شد و ان رویای را که در خیالش از پییر ساخته بود ،از بین رفت و هیچ کاری از دستش بر نخواهد امد .او به حرفش پای تلفن ادامه داد:متشکرم ،خیلی از لطف شما متشکرم .این راگفت و گوشی را گداشت .مادام رنه از روی همدردی به او گفت :فکر می کنم دوستت از اینکه نتونستی شام را با او باشی ناراحت بشه ولی خوب کسی که کارمی کند طبعا این جور مسائل هم براش پیش می اد .مثلا تو چیزی رو برنامه ریزی می کنی .خود من هم امشب یه قرار ملاقات داشتم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اوه خیلی متاسفم قرار مهمی بود ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-برای من مهم بود ولی وقتی آقای مایفر به من گفتند که امشب چند کار مهم باید انجام بشه پیش خودم حدس زدم که اگر نصف شب به خونه برسم شانس اوردم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-امید وارم که کارهای من هرچه زود تر تمام بشه وشما را خسته نکند !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحالا خواهی دید که تا کی این کارها طول بکشه .مادام رنه یک مجله برداشت تا خودش را با ان سرگرم کند .روی موهای واریا یک روسری توری انداختند و مقداری پنبه روی گوشهایش گذاشتند ،به این ترتیب او برای رفتن زیر سشوار اماده شد .اقای ونسان به او گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بنشینید تا موهایتان خشک بشه .انها بایدکاملا خشک بشه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irونسان رو کرد به دختری که قبلا موهای واریا را شسته بود و به او دستور داد تا ناخنهای اورا مانیکور کند .واریا قبلا هرگز مانیکور نکدره بود و غرق تماشای سرعت عمل ریتا در کار مانیکور شده بود .ابتدا ریتا ناخن هایش را سوهان کشید و بعد با صابون ان را شصت و به وسیله روغن انهارا ماساژداد و بعد از مشورت با خانم رنه ،عاقبت لاک صورتی خوش رنگی به انها زد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکار لاک زدن تمام شد و حالااو باید مواظب باشد تا خشک شوند .همان طور که واریا به ناخن هایش نگاه می کرد ،در تصورش عکس العمل پییر را مجسم می کرد .ایا اشتباه کرده بود که خودش مستقیما حرف نزده بود ؟ولی اگر با اوحرف می ز دمطمئنا اقای ونسان وخانم رنه متوجه حرفهایش می شدند .شاید پییرحرفهای عاشقانه ای را که در پارک گفته بود مجددا تکرار می کرد و یا بااصرار بخواهد بداند که واریا کجاست وبه سراغش بیاید .به هر حال همه اینها به خاطر موقعیت واریا درست نبود .به علاوه او را از اینهمه احساسات شاعرانه که پییر نشان می داد وحشت داشت .در حال حاضر فکر کردن به پییر و یا هر مرد دیگری در شرایط کاری بیهوده بود و او باید تمام سعی اش را می کرد تا وظیفه ای که به عهده اش گذاشته شده به بهترین نحو اجرا بشود .قبول مسئولیتش تا همین جا هزار پاند اب خوره بود تازه پولی که صرف خرید اینهمه لباس و کلاه وسایلی که باید برای فردا اماده می شد همه و همه سر به فلک می زد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی که در مغازه مارتین مایلز بودند اندازه پایش برای کفشهای جدید گرفته شد و خانم رنه سفارشاتی برای خرید لباس زیر،دستکش ها ی شب که باید مخصوص لباسها باشد،کیف و سایر چیزها ی دیگر ،دریافت کرده بودکه همه اینها باید فردا حاضر و اماده می شد و یک راست به اپارتمان واریا فرستاده می شد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوایا با خودش فکر می کرد وقتی کارش در فرانسه تمام بشود و به لندن برگردد تمام این لباسها و وسایل را باید پس بدهد .او با خودش فکر می کرد که این بهترین کار ممکن است که از او انتظار دارند .شاید تعدادی از انها به صورت دست دوم فروخته بشه و یا به کلکسیون بوتیک مایلز برگردانده بشه .هرچه که بخواد بشه او باید نقش خود را خوب بازی کند .غرورش اجازه نمی داد که این لباسها را بردارد و پس ندهد ،پولی که جناب ادوارد برای معالجه مادرش احتیاج داشت بی انداره برایش ارزش داشت و کافی بود .او با خودش فکر کرد که جناب ادوارد باید خیلی مادرش را دوست می داشته .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهی به مادام رنه و اقای ونسان انداخت ودید که هر دو از خستگی خمیازه می کشند به خودش گفت :بیچاره ها چقدر خسته شدن ولی چه کار میشه کرد باید تحمل کنن .دوباره واریا سرگرم خیال پردازی هایش شد و ناراحت از اینکه قادرنبود تا به وسیله انعام ویا چیز بخصوصی جبران زحمات نها را بکند و تنها با کلمات باید سپاسگزار باشد حتی فکر کرد که فردا برای مادمام رنه یک دسته گل زیبا بفرستد و برای اقای ونسان و مارتین مایلز هم به وسیله نامه تقدیر نامه ای بنویسد ازشان تشکر کند .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه یاد احرف مادرش افتاد "مهربونی خرجی نداره !"و یا این جمله "فراموش نکن که همیشه لطق دیگران را قدردان باشی ".او از اینکه خودخواه باشه همه کس را زیردستخودش بداند ،بیزار بود .واریا در فکر جملات نامه ها بود که اقای ونسان سشوار را خاموش کرد و گفت :حالا می تونی بیروون بیایی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خوشحالم چون دیگه داشتم می پختم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اخه می دونی این خیلی مهمه که موهایت کاملا خشک بشه .اقای ونسان تور را از روی سر واریا برداشت و سنجاقک های که به سرش را بود باز کرد و موها را کاملا برس کشید .وقتی او موهای واریا را کوتاه کرد واریا وقتی او موهای واریا را کوتاه کرد واریا فهمید که قیافه اش کاملا عوض شده ،اما حالا با دیدن خودش از تعجب شاخ در اورده بود .موهایش مثل طلا برق می زد و به کلی قیفه اش تغییر کرده بد .به نظر جوانتر می امد و از این موضوع حال خاصی پیدا کرده بود .به نظر جوانتر می امد واز این موضوع خاصی حال پیدا کرده بود .حالا دیگه بین اون دختری که با موهای نا مرتب به طرف کدنیگتون می دوید و این چهره جدید که تا این حد زیبا شده بود حسابی تفاوت میدید او به ندرت درپارک خانمهای شیک را می دید که اینچنین بودند و همه نگاهها به طرفشان جلب می شد .مادام رنه هم دیگر نتوانست خودش را نگه دارد و فریاد زد :واقعا که چقدر جذاب ،عالیه درست همان چیزی است که آقای مارتین می خواستند :حالا چقدر خوشحال می شوند .ایشان کار هیچ کس را مثل شما قبول ندارند .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاقای ونسان تشکر کرد و آئینه بزرگ مربع شکلی را پشت سر موهای واریا قرار داد تا او بتواند از همه طرف مدل موهایش را ببیند .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خیلی متشکرم آقای ونسان .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-امید وارم که درفرانسه به شما خوش بگذره ،هیچ کس دیگری حتی از طرف شانل هم نیم تونه مدلی به زیبایی موی شما مداشته باشد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir.واریا از خجالت سرخ شد و به همراه خانم رنه به طرف در رفت .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر بیرون یان بلیک ول منتظر انها داخل ماشین نشسته بود .خانم رنه به عنوان عذر خواهی گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-می بخشین که شمارو این قدر معطل کردم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-معذرت خواهی لزومی نداره ،من عادات دارم .من با پدرم تلفنی حرف زدم و اطلاع دادم که همه چیز به خوبی پیش می ره .او هم اصرار کرد که برای شام به رستوران برکلی گریل برویم .وایا که قصد داشت تصمیم انها را عوض کند فورا گفت :اوه من فکر کنم ...متاسفم ...اما ...من فکر می کنم بهتره جای دیگه ای بریم چون لباس من اصلا مناسب نیست .(ای خدا ....این دخترمنو کشت ابروی هر چی دخترو برد )
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو بعد نگاهی به کت و دامن رنگ و رفته خودش و لباسهای شیک ان دو نفر کرد .خانم رنه خواست چیزی بگوید ولی یان پیش دستی کرد و گفت :اصلا مهم نیست چی پوشیدی فقط برای غذا خوردن می ریم.این را گفت و به سرعت به سمت رستوران رانندگی کرد .واریا هم گوشه ماشین ساکت نشسته بود .او از یان به جز نفرت انتظار دیگری نداشت .برای یان هیچ فرقی نمی کرد .او حتی نسبت به مدل موی واریا که کاملا عوض شده بود هیچ اهمیتی نمی داد .واکنش او بسیار سرد و بی اعتنا بود .شخصیت پییر و یان کاملا با یکدیگر فرق داشت .اگر پییر مدل جدید موهای واریا ویا لباسهای جدید و شیک او را میدید بی شک عکس العمل نشان می داد .برای همین تصمیم گرفت پس ار مراجعت از فرانسه حتما یکی از لباسهارا نگه دارد تا به پییر نشان بدهد او تصمیم داشت ان لباس را بپوشد و خرامان در پارک قدم بزند و به طرف درختی که قبلا با پییر زیر ان نشسته بودند برود و منتظر پییر بشود .از این تصورات نور امیدی در قلبش تابیده شد .پییر که حتی با این کت و دامن رنگ و رو رفته واریا را جذاب می دید ،با یک لباس شیک و اخرین مد از بوتیک مایلز چه عکس العملی نشان می داد .وایا از همین حالا می توانست برق نگاه پیر را مجسم کند که با چه اشتیاقی به او خیره شده است .مادام رنه با خوشحالی گفت :بفرمایین رسیدیم .من که ا ازگرسنگی فکر می کنم تمام غذاهای رستوران را بخودم .به هر حال من که حسابی می خوام غذا بخورم .هرچند که می دونم تمام شب از درد سو هاضمه بیدار می مانم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیان گفت :فکر می کنم به یک مشروب احتیج داشته باشی .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاو ماشین را پارک کرد و همگی به طرف رستوران رفتند .با اینکه دیر وقت بود ولی رستوران حسابی شلوغ بود .یان به سر پیشخدمت گفت :من یان بلیک ول هست .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیشخدمت جواب داد:میز شما قبلا رزرو شده لطفا همراه من بیایید .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاو انها را به یک میز با مبل های راحتی که به مراتب بهتر از صندلی بود راهنمایی کرد و برای هر یک فهرست بزرگ و کاملی اورد .یان سوال کرد :آیا می توانم بریا شما غذا سفارش بدهم ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخانم رنه فهمید که روی سخن یان با اوست خواب داد:بله خواهش می کنم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیان پرسید :چه می نوشید ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفکر می کنم شراب سفید خوب باشه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیان به طرف واریا برگشت و سوال کرد :وشما دوشیزه میلفیلد ،ایا شراب می نوشید ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنه متشکرم .(پس من چی !!!!هیچ کسی به فکر من نیست ....)او در تمام عمرش حتی یک کوکتل ساده هم ننوشیده بود .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیان افزود :و بعد ا زان فکر کنم شامپانی خوبه ،به نظرم پدرم می خواسته با این کار ما امشب جشن بگیریم .واریا متوجه زخم زبان یان شد اما مادام رنه چیزی دستگیرش نشد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادام رنه گفت :من از اقای مارتین مایلز شنیدم که شما دو تا فردا عازم لیون هستین ،اه چقد ردلم میخواست که به جای شما بودم .خانه من انجاست .البته نه در لیون بلکه در مونتو لیمار .من در انگلیس زندگی می کنم چون با یک انگلیسی ازدواج کردم ولی خوب هر تابستان بری دیدن پدر و مادرم به اونجا می رم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیان گفت :در حقیقت من تا به حال لیون را ندیده ام ولی یادمه که از اونجا رد شدم چون مقصدم مونت کارلو بود ولی مونته لیمار برم اشناست .مخصوصا یادمه چه خوراکی های خوشمزه ای از انجا خریدیم اخه اون زمان من یک پسر بچه بودم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اوه واقعا خوشمزست اینطور نیست ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irان دو چنان با هم مشغول صحبت کردن بودند که انگار واریا حضور ندارد .بالاخره غذا تمام شد و یان دستور صورت حساب داد .همان طور که منتظر برگشت پیشخدمت بودند در هتل باز شد ویک خانم وارد رستوران شد اویک لباس کرپ سفید بسیار عالی دور شانه هایش جلب نظر می کرد .موهای قشنگش به رنگ قرمز شرابی در اطراف صورتش پریشان بود .یک جفت گشواره زمرد درخشان که به طرز زیبایی با برلیان تزئین شده بود به گوشهایش اویزان بود که هماهنگی خاصی با رنگ سبز دستکشهای باندش داشت .او خیلی با شکوه و جلال راه می رفت و وقبی که به کنار سالن رسید برگشت و نگاهی به اطرافش کرد که ناگهان یان را دید .او به طرف میز انها امد .واریا با دیدن او خارق العاده ترین موجودی که در طول عمرش دیده بود نظاره می کرد .او زیبا بود و زیبایی اش انسان را به هیجان می انداخت مثل یک نقاشی کوبیسم (از اسمون داره می اد یه دسته حوری .....)پوست سفید ،چشمان سبز با ان ارایش ماهرانه و لبهای قرمزش همه و همه نشانه ی جلوه او بود و او را برجسته و متمایز می کرد .گویی در رویاهای انسان چنین چیزی باشد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-یان پس تو اینجا قایم شدی ؟او با کنایه این جمله را به یان گفت .یان هم با تانی روی پاهایش ایستاد و جواب داد:متاسفم لارین خیلی سعی کردم امشب بیام ولی این برام غیر ممکن بود .با چشمان سبزش نگاهی به مادام رنه کرد و گفت :سلام .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاو که با دیدن واریا شوکه شده بود با تمسخر گفت :اینها جلوی تورو گرفتن و اجازه ندادن که بیایی؟یان پاسخ داد :فکر نمی کنم با دوشیزه میلفیلد آشنایی داشته باشی ؟دوشیزه میلفیلد این هم دوشیزه لارین گیل موی واریا وقتی اسم او را شنید او را شناخت .چون روزنامه ای نبود که از صورت او برای اگهی هایش استفاده نکرده باشد .او چهره ومدل گران قیمتی بود .دختری که در عرض چند ماه معروفترین مانکن در تمام انگلیس به شمار می رفت .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-حال شما چطوره ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلارین بی اعتنا به واریا فقط سرش را به عنوان جواب تکان داد و روکرد به یان و اهسته گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چطور تونستی این کار رو با من بکنی ؟تو به من قول داده بودی که خواهی امد و من اصلا انتظار چنین کاری از تو نداشتم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir