این جلد برخلاف جلد اول، از زبون سایر شخصیت‌ها هم روایت میشه. الینا مقدم، یکدونه دخترِ خانواده‌ی مقدم، یک روز همراه خانواده‌ش میرن زیارت؛ اما این زیارت با همه‌ی زیارت‌های عمرش فرق می‌‌کنه؛ چون توی این زیارت نگاهش با نگاهی گره می‌‌خوره که تمام زندگیش رو دستخوش تغییر می‌‌کنه و اون رو توی مسیر دیگه‌ای می‌ا‌‌ندازه. طی این نگاه با‌ ایمان‌ آشنا میشه و یک رابطه‌ی عاشقانه بین الینا و‌ ایمان شکل می‌گیره. الینا تصمیم می‌گیره همراه دوستش، ندا، به تهران بره و دانشگاهش رو اونجا پیش‌ ایمان ادامه بده؛ اما از وقتی که پاش رو توی آپارتمان دوست پدرش می‌‌‌ذاره اذیت میشه تا زمانی که واقعیت رو می‌‌فهمه. متوجه میشه که باید راه ورود اجنه به آسمون هفتم رو با کمک گروهی که بهشون ملحق شده و سردسته‌شونه و از قضا‌ ایمان هم توی اون گروه هست، ببنده. الینا مأمور شده که یک کار نیمه‎تموم رو تموم کنه و برای این کار باید یک نابودگر شه؛ یک نابودگر واقعی! آخرین باری که توی آپارتمان هستن و می‌‌خوان به تولد شاهرخ برن، جاشون لو میره و بعدش باغی که جشن شاهرخ توشه هم ایضا. پس راهی کوه شیطان میشن و توی ویلای مخفی اونجا مستقر می

ژانر : تخیلی، ترسناک، فانتزی

تخمین مدت زمان مطالعه : ۷ ساعت و ۵۸ دقیقه

مطالعه آنلاین نابودگری از نسل باد (جلد دوم شکست ناپذیر)
نویسنده : elahe-mohammadi

ژانر: #تخیلی #فانتزی #ترسناک

خلاصه :

این جلد برخلاف جلد اول، از زبون سایر شخصیت‌ها هم روایت میشه.

الینا مقدم، یکدونه دخترِ خانواده‌ی مقدم، یک روز همراه خانواده‌ش میرن زیارت؛ اما این زیارت با همه‌ی زیارت‌های عمرش فرق می‌‌کنه؛ چون توی این زیارت نگاهش با نگاهی گره می‌‌خوره که تمام زندگیش رو دستخوش تغییر می‌‌کنه و اون رو توی مسیر دیگه‌ای می‌ا‌‌ندازه. طی این نگاه با‌ ایمان‌ آشنا میشه و یک رابطه‌ی عاشقانه بین الینا و‌ ایمان شکل می‌گیره.

الینا تصمیم می‌گیره همراه دوستش، ندا، به تهران بره و دانشگاهش رو اونجا پیش‌ ایمان ادامه بده؛ اما از وقتی که پاش رو توی آپارتمان دوست پدرش می‌‌‌ذاره اذیت میشه تا زمانی که واقعیت رو می‌‌فهمه. متوجه میشه که باید راه ورود اجنه به آسمون هفتم رو با کمک گروهی که بهشون ملحق شده و سردسته‌شونه و از قضا‌ ایمان هم توی اون گروه هست، ببنده. الینا مأمور شده که یک کار نیمه‎تموم رو تموم کنه و برای این کار باید یک نابودگر شه؛ یک نابودگر واقعی!

آخرین باری که توی آپارتمان هستن و می‌‌خوان به تولد شاهرخ برن، جاشون لو میره و بعدش باغی که جشن شاهرخ توشه هم ایضا. پس راهی کوه شیطان میشن و توی ویلای مخفی اونجا مستقر میشن. الینا متوجه میشه که نریمان و گروهی که تا الان هدایتش می‌‌کرده، بلایی عظیم سرِ زندگی و خانواده‌ش آوردن و این میشه زمینه‌سازِ کینه‌ی عمیق توی دل الینا نسبت به نریمان و دوستش‌، ایمان.

فصل اول اونجا به پایان رسید که الینا حافظه‌ی برادرش رو که نریمان زحمت پاک‌‎کردنش رو کشیده، برمی‌‌گردونه و حالا توی این قسمت روایت زندگی الینا توی تبدیل به یک نابودگر و انجام هدفش رو می‌‌خونیم.

مقدمه:

بسم الله الرحمن الرحیم

وَ لَقَد جَعَلنَا فِی السَّمَاءِ بُرُوجاً و زَیَّنَّا‌ها لِلنَّاظِرِینَ* وَ حَفِظْنَا‌ها مِنْ کُلِّ شَیْطَانٍ رَجِیمٍ* إلَّا مَنِ اسْتَرَقَ السَّمْعَ فَأَتْبَاِ شِهَابٌ مُبِینٌ.

و به یقین، ما در آسمان برج‌هایی قرار دادیم و آن را برای تماشاگران آراستیم. و آن را از هر شیطان رانده‌شده‌ای حفظ کردیم. مگر آن کس که دزدیده گوش فرادهد که شهابی روشن او را دنبال می‌‌‌کند. (سوره حجر- آیه 16-18)

دنگ...دنگ...دنگ!

صدای مهیب آونگ ساعت قدیمی، درون سکوت سالن خالی می‌پیچد. آرام لای در را باز می‌کند. بعد از دنگ‎دنگ ساعت، صدای قیژمانند در بود که سکوت سالن را بر هم می‌زد. قدم‌های کوتاهش را تا نزدیکیِ میز انتهای سالن می‌کشاند. یک قدم مانده به میز می‌ایستد. با انگشت سبابه خطی محو روی غبار میز می‌‌کشد. لبخندی تلخ از تداعی خاطرات دور، صورتش را پر می‌‌کند. نزدیک‌تر می‌رود و دستش را به طرف چراغ مطالعه‌ی خاک‎‎گرفته‌ی روی میز دراز می‌‌کند و در فضای تاریک کورسویی نمایان می‌شود.

نگاه می‌چرخاند و توجهش به کاغذ خط‎خطی و مچاله‌شده‌ی روی میز جلب می‌شود. دست دراز می‌کند و کاغذ میان انگشتانش جای می‌گیرد. چشمانش را می‌بندد و لبخند کوچکی را که در حال شکل‎گیری است با اخمی بر پیشانی عوض می‌‌کند. دوباره چشم می‌گشاید و با دیدن خطوط درهم و برهم، عرقی سرد جایش را به اخم می‌دهد.

کاغذ را روی میز پرت می‌کند و به طرف در حرکت می‌‌کند. در سالن به شدت باز می‌‌شود و اسناد پخش‎شده‌ی روی زمین همراهِ باد به رقـــص در می‌آیند.

***

«جلد دوم - نابودگری از نسل باد.»

از خودم جداش کردم و ‌اشک‌هاش رو پاک کردم. دلم برای داداش کوچولوم می‌‌سوخت که باید از این سن وارد دنیای کثیفِ ما آدم بزرگا بشه. وقتی یادم میاد که اون احمق‌ها چه بلایی سر زندگیم آوردن، دلم می‌‌خواد همه‌شون رو بکشم. یاد مامان و بابام باعث شد حجم عظیم توی گلوم رو قورت بدم.

کنار ارشیا روی تخت نشستم و گفتم:

- از اتفاقی که الان افتاد هیچ‌کس نباید چیزی بدونه!

با تعجب نگاهم کرد و گفت:

- برای چی؟!

به در نگاه کردم و گفتم:

- نباید بدونن که من حافظه‌ت رو برگردوندم؛ چون ممکنه دوباره حافظه‌ت رو پاک کنن یا هزارتا اتفاق دیگه. نباید بذاری کسی بفهمه.

با دودلی نگاهم کرد و گفت:

- چه‌جوری آخه؟

به چشم‌هاش خیره شدم:

- اصلا از مامان و بابا حرفی نزن، حتی جلوی ندا. تو فقط من رو می‌شناسی و از خانواده‌ت فقط من رو یادت میاد. بعدم سعی کن با هیچ‌کدومشون صمیمی نشی!

دماغش رو بالا کشید و مظلومانه گفت:

- باشه.

محکم توی بغلم فشردمش. داداش کوچولوی مظلوم من! با یادآوری چیزی گفتم:

- آ‌ها راستی!

ازم جدا شد. به چشم‌هاش نگاه کردم و گفتم:

- به هیچ‌وجه مستقیم به چشم‌های نریمان نگاه نمی‌‌کنی!

با تعجب نگاهم کرد. گفتم:

- فهمیدی؟

متعجب پرسید: آخه چرا؟!

دستم رو روی زانوم گذاشتم و گفتم:

- به چراش کار نداشته باش. چیزی رو که گفتم انجام بده، باشه؟

کمی به چشم‌هام نگاه کرد و بعد سرش رو به معنی «باشه» تکون داد. از روی تخت بلند شدم و گفتم:

- من میرم بیرون. یه‌کم روی خودت کار کن تا بتونی مثل قبل رفتار کنی.

سرش رو تکون داد. به سختی نگاه ازش گرفتم و از اتاق خارج شدم و به طبقه دوم رفتم.

چشم چرخوندم. سالن کاملا خلوت بود و فقط ندا پشت یکی از لپ‌تاپ‌‌های روی میز نشسته بود و همزمان با انجام کارش چیپس می‌‌خورد.

به طرفش رفتم و گفتم:

- تو کلا نمی‌‌تونی یه دقیقه بیکار باشی نه؟

از بالای لپ‌تاپ بهم نگاه کرد و با خنده گفت:

- دارم تلافی صبح رو درمیارم.

کنارش نشستم و به صفحه‌ی لپ‌تاپ نگاه کردم. پلک زدم. چندبار چشم‌هام رو باز و بسته کردم تا از چیزی که می‌‌بینم مطمئن بشم.

همون‌طور که به صفحه‌ی لپ‌تاپ خیره بودم، گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ندا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چیپسی توی دهنش گذاشت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هوم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- این چیه دیوونه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و نتونستم خنده‌م رو نگه دارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خنده پرسیدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- عکس این رو از کجا پیدا کردی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمکی زد و گفت: بماند!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یک بار دیگه با دیدن چهره‌ی نقاشی‌شده‌ی نریمان زدم زیر خنده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرنجش رو به دستم کوبید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ای کوفت الان همه می‌‌فهمن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خنده‌ام رو قورت دادم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- با این می‌‌خوای چیکار کنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هنوز درمورد اجرای نقشه‌ام فکری نکردم؛ اما این توی لپ‌تاپم امانت می‌‌مونه تا سیستم نریمان رو پیدا کنم، بعدش میرم قیافه‌ی واقعیش رو می‌‌ذارم رو صفحه‌ی سیستمش تا حالش رو ببره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- همین؟ این که خیلی مسخره‌ست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه چیپس دیگه برداشت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه‌خیرم. اون‎قدرا هم مسخره نیست؛ چون شنیدم لپ‌تاپِ خودش رو به دیتا وصل می‌‌کنه. قیافه‌ش دیدنیه وقتی عکسش رو بزرگ ببینه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و قاه‌قاه خندید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به شیطنت‌های بچگانه‌ش لبخند زدم و تکیه دادم. بدون اینکه نگاهم کنه پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- راستی چی شد؟ با آرمیا چی کار کردی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفسم رو با حرص بیرون دادم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آرمیا نه! ارشیا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چپ‌چپ نگاهم کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اون موقع که عصبانی بودی آرمیا بود، حالا شد ارشیا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به دستم نگاه کردم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خودت میگی عصبانی بودم. درضمن از اسمی که این جانی‌‌ها روش گذاشتن متنفرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستش رو روی میز زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خیلی خب، ارشیا. چی کار کردی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هیچی! چیکار باید بکنم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به طرفم برگشت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- میگم... می‌‌خوای من حافظه‌ش رو برگردونم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آه خدای من، به این فکر نکرده بودم! آب دهنم رو قورت دادم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه نمی‌‌خواد. همین‌طوری باشه بهتره. می‌‌ترسم بعدا بهونه‌ی مامان و بابا رو بگیره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تکیه داد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- راست میگی، اینم حرفیه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمی‌خواستم هیچ‌کس، حتی ندا بفهمه. همون‌طور که از هیچ‌کدوم از توانایی‌‌هایی که به دست آوردم، خبر نداره؛ چون ممکنه از دهنش در بره و من اصلا همچین چیزی رو نمی‌‌خوام. درسته که ندا خیلی بهم نزدیکه و غیرمعمولیه که می‌‌خوام چیزی بهش نگم؛ اما همین که خودم بتونم خودم رو کنترل کنم که از دهنم در نره، خیلیه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به در و دیوار نگاه کردم و پرسیدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- راستی بقیه کجان؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست‌هاش رو به هم کوبید و با هیجان گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بعد از این که تو اومدی بالا همه‌شون تو شوک بودن.‌ ایمان رفت بیرون، نریمان هم دنبالش رفت. بقیه هم رفتن تو خودشون، منم دیدم جو کسل‌کننده شده اومدم بالا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مرسی اطلاعات!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با لبخند گفت: مخلصیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«شوک‌‌های اعظم!»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آروم از پله‌‌های مارپیچ پایین رفتم. سرم رو که بلند کردم، با شاهرخ که روی مبلِ روبه‌روی پله‌‌ها نشسته بود، چشم تو چشم شدم. نگاهم رو ازش دزدیدم. نمی‌‌دونم چرا به این بشر اصلا حس خوبی ندارم! در حد یک سلام احوال‌پرسی با هم صحبت کردیم و اون هیچ کار خطایی نکرده؛ اما حسم بهش مثبت نیست. متوجه جیکوب و دیاکو شدم که جلوی پنجره‌ی بزرگِ مشرف به باغ ایستاده بودند و با هم بحث می‌‌کردند. با چشم دنبال نریمان و‌ ایمان گشتم؛ اما پیداشون نکردم. به طرف‌آشپرخونه رفتم. آوینا سرش توی یخچال و هلیا هم سرگرم درست‎کردن سالاد بود. شام سالاد داریم؟ معلومه که نه. کم‌کم دارم دیوونه میشم. نیم‎نگاهی به هلیا انداختم. خیلی دلم می‌‌خواد با‌هاش صحبت کنم یا حتی با‌هاش دوست بشم؛ اما یه حس مزخرفی نمی‌‌ذاره. حسی به اسم برتری یا شاید هم حسادت! از اینکه این‌طور توسط‌ ایمان له شده ناراحتم؛ اما اون حس مزخرف خیلی قوی‌تره. به آوینا نگاه کردم که یک ساعت در یخچال رو باز گذاشته بود و ازش دل نمی‌کند. لبخندی زدم و یواش به طرف یخچال حرکت کردم. آروم دستم و از کنار سرش بردم توی یخچال و بطری آب رو برداشتم. سریع به طرفم برگشت. اخمی کردم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اِ! نزدیک بود از دستم بیفته!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستش رو روی قلبش گذاشت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خب چرا این‌جوری می‌‌کنی؟ زهره ترک شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبم رو گزیدم و نمایشی گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نچ‌نچ از شما بعیده، برای ما اصلا ترس معنی نمیده! دیگه نزنی از این حرف‌ها!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چپ‌چپ نگاهم کرد و رفت کنار هلیا نشست. یه لیوان برداشتم و برای خودم آب ریختم. یه‌کمش رو مزه‎مزه کردم. ما آدم محسوب نمی‌شیم که بترسیم یا نگران زندگی‌هامون باشیم! اصلا زندگی چه معنی‌ای میده؟ خانواده کیلو چنده؟ همه‌شون برن به درک که این هدف تموم بشه. بی‌حوصله به لیوان توی دستم خیره شدم. رو به آوینا گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نمی‌دونی نریمان و ‌ایمان کجان؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

متوجه نگاه زیرچشمی هلیا شدم. چیه؟ نکنه دیگه نباید اسمشم بیارم! عجب گیری افتادم ها!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آوینا جواب داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- رفتن توی باغ.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم رو تکون دادم و لیوان رو روی میز گذاشتم و به طرف در رفتم. توجهی به نگاه زیرچشمی شاهرخ نکردم. دستم رو روی دستگیره‌ی در گذاشتم که در باز شد. عقب رفتم و آئیل وارد شد. با دقت به صورتم نگاهی کرد. سرم رو به معنی چیه تکون دادم. چونه‌ش رو بالا داد و از کنارم رد شد. پسره‌ی درگیر!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وارد ایوون شدم. هوا خیلی سرد شده بود. مخصوصا جایی که ما بودیم واضحه که خیلی سردتره. هر چی با چشم گشتم، نریمان و‌ایمان رو ندیدم. از اینکه صداشون بزنم، متنفر بودم. اصلا ازشون بدم میاد. وای خدا ببین توی دوروز چطور احساسات من به فنا رفت! معلوم نیست کدوم گوری رفتن. کلافه نفسم و به بیرون فرستادم و از پله‌‌ها پایین رفتم. باید پیداشون کنم ببینم چه غلطی می‌‌خوایم بکنیم. هرچی زودتر باید این جریان تموم بشه. معلوم نیست با اون کارشون الان مامان و بابا در چه حالین. کلافه دستی به پیشونیم کشیدم و بین درخت‌ها رو گشتم. پس کدوم قبرستونی رفتن؟! دست به کمر ایستادم. کجا می‌‌تونن رفته باشن؟ ذهنم نمی‌کشید. کلافه به طرف ویلا راه افتادم. مثل این که چاره‌ای ندارم. باید صبر کنم خودشون پیدا بشن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پام رو روی اولین پله که گذاشتم صدای خش‌خشی اومد. سیخ سر جام ایستادم و نفسم رو حبس کردم. دوباره لو رفتیم؟ نه بابا نمیشه که! گوش‌هام رو تیز کردم تا بشنوم صدا از کجا میاد. چی! صدای‌ ایمان و نریمان می‌ا‌‌ومد. عقب‎گرد کردم و به پشت سرم نگاه کردم. سرم رو چرخوندم. توی باغ رو که گشتم؛ اما نبودن. پس کجان؟ صداشون میاد؛ اما خودشون نیستن. صدا رو دنبال کردم. کنجکاو راه افتادم به طرف دیوار انتهایی ویلا. اینجا راه مخفی داره؟ یه راهروی بلند کنار دیوار ویلا بود. آروم وارد راهرویی شدم که پیداش کردم. احتمال داره اینجا به پشتِ ویلا راه داشته باشه. سعی کردم بی‌سروصدا راه برم که متوجه حضورم نشن. صدا‌هاشون واضح‌تر شده بود. ترجیح دادم بمونم و ببینم چی میگن. به پشت سرم نگاه کردم. تقریبا نصفی از راه رو اومده بودم. به دیوار تکیه دادم و گوش کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ایمان: تا فردا صبحم دلیل بیاری نمی‌تونی کارت رو برای من یکی توجیه کنی. فهمیدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نریمان: خب میگی چیکار کنم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به نظرت الان دیگه چه غلطی می‌‌تونی بکنی؟ حافظه‎ی آرمیا رو که پاک کردی. طوری نشون دادی که این سه‏‎تا انگار مرده‌ن. خطشونم جعل کردی و برای دانشکده‎شون مرخصی گرفتی. به‌نظرت اینا درست‏‌شدنیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستم رو روی دهنم گذاشتم. اِ اِ ببین بچه پررو رو. برامون مرخصی رد کرده! برم دک و پوزش رو بیارم پایین. به چه حقی خط من رو جعل کرده؟ بذار این جریان تموم بشه میرم از دستت شکایت می‌‌کنم! با این حساب وضعیت ندا هم مثل ما شده. واقعا چه‌جوری میشه این گندها رو پاک کرد؟ اصلا پاک‎شدنیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خب تو که می‌‌دونی کاری نمیشه کرد این مسخره‎بازیات چیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو خودت خوب می‌‌دونی و نیاز نیست من بهت بگم که الینا باید شرایط عاطفی و روحی آرومی داشته باشه تا بتونه کمکون کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوزخند نریمان رو می‌‌تونستم حس کنم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- فعلا که تو گند زدی به شرایط روحی و عاطفیش!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ایمان عصبی گفت: مقصر منم که جیکوب عوضی دهن‌لقی کرده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نریمان تک‎خنده‌ای کرد و گفت: چه ربطی به اون داره؟ بالاخره که می‌‌فهمید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ایمان کلافه گفت: اصلا مگه من مقصرم که هلیا خودش رو بهم چسبوند؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نریمان پرحرص جواب داد: هلیا خودش رو بهت چسبوند؟ چرا چرت میگی؟ می‌‌خواستی اون‎قدر بهش توجه نکنی که بهت وابسته نشه. تو خودت خواستی، وگرنه اون بچه تشکیل نمی‌شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شنیدن این حرف‌ها عذابم می‌‌داد. انگار یکی قلبم رو توی دستش می‌‌چلوند. حق با نریمانه. اگه ایمان نمی‌خواست هیچ‌وقت اون‌طوری نمی‌شد. لعنتی همون‌قدر که من رو به خودش وابسته کرده، هلیا هم بازیچه‌ی دستش شده. مشتم رو روی قلبم که خیلی کند می‌زد گذاشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای کوبیده‎شدن چیزی به دیوار اومد. متعجب گوش‌هام رو تیز کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ایمان با خشم گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- عوضی تو اون شب حالِ من رو می‌‌دونستی. تو من رو تنها گذاشتی. تو قصدت این بود که من با هلیا باشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نریمان خشمگین جواب داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- احمق من از سرِ شب بهت گفتم اون زهرماری رو نخور. تو به حرفم گوش نکردی. من نمی‌تونستم کنارِ یه مست بمونم و آوینا رو که توی خطر بود ول کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اون لامصب رو تو آوردی، دروغ نگو انقدر به من. تو از دشمنم بدتری. تو می‌‌دونستی که چه اتفاقی می‌افته. تو فهمیده بودی که من الینا رو دوست دارم و می‌‌خواستی هرطور شده من رو ازش دور کنی. الانم خوشحالی که الینا همه‌‏چی رو فهمیده، مگه نه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نریمان با خونسردی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خب به فرض که تو راست بگی. می‌‌خوای دشمنیم رو بهت ثابت کنم؟ می‌‌خوای حافظه‌ی الینا رو پاک کنم، یا می‌‌خوای نشونه‎گذاریش کنم و آرزوش رو به دلت بذارم؟ تو که می‌‌دونی برای من کاری نداره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ایمان فریاد کشید: عوضی‌آشغال!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و پشت‎بندش صدای مشت و لگد اومد. دست‌هام رو روی گوش‌هام گذاشتم. بدنم می‌‌لرزید. این عوضیا دارن با من چیکار می‌‌کنن؟ من چه حکمی دارم الان؟ من شدم ملعبه‌ی دسته یه دیوونه‌ی زنجیری. آروم قدم برداشتم. ذهنم شروع به فعالیت کرد. نریمان از اول همه‌چی رو می‌‌دونسته. از اول درست حدس زدم. نریمان هیچ قصدی به جز استفاده از ما برای گرفتن انتقام نداره. من بین دوتا آدم قرار گرفتم که یکی از یکی بیشعور‌تر و عوضی‎تره. قطره‌اشکم رو پاک کردم. به سمت ویلا راه افتادم و در رو باز کردم. هنوز بدنم می‌‌لرزید. شوکِ خیلی بدی بود. دستم رو روی صورتم گذاشتم و در رو بستم. بدون این که به کسی نگاه کنم از پله‌‌ها بالا رفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بالای پله‌‌ها که رسیدم، یهو جیکوب جلوم ظاهر شد. شوکه شدم و یه قدم عقب رفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

غریدم: یعنی چی هی این‌ور اون‎ور می‌‌پری؟ مثل آدم راه برو دیگه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

توجهی نکرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خوبی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوزخندی زدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نکنه توقع دارین خوب باشم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش رو تکون داد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حق داری؛ اما اگه خانواده‌ت می‌‌خواستن هی به تهران سر بزنن مجبور بودیم هی بریم هی بیایم. درضمن خودت که می‌‌دونی اونجا دیگه امن نیست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیشخندی زدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره می‌‌دونم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آره الان خیلی چیزا رو می‌‌دونم. چشم‌هام رو روی هم فشار دادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی توجه به اعصاب داغونم گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خب پس زیاد بهش فکر نکن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی زد و زرت غیب شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آب دهنم رو قورت دادم و زیر لب گفتم: پسره‌ی روانی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پشت یکی از سیستما نشستم. سرم رو روی میز گذاشتم. من خودم، خودم رو درگیر کردم. هیچ‌کس نمی‌تونست من رو مجبور کنه. از وقتی که پای‌ ایمان به زندگیم باز شد، تمام مشکلات روی سرم هوار شد. واقعا نمی‌تونم احساس و رفتار نریمان رو درک کنم. این که سرنوشت تک‎تکمون رو قربونی این هدف کنه خیلی بی‏‌رحمانه‎ست! اگه تا الان نریمان بچه‌‌ها رو برای رسیدن به هدفش هدایت می‌‌کرده و توجهی به سرنوشت و احساساتشون نداشته، از الان به بعد من روش دیگه‎ای رو انتخاب می‌‌کنم. بعد از آموزش، من رهبره گروه میشم. مأموریتِ من، بستن دروازه‌ایه که نارسوس قصد بازکردنش رو داره نه گرفتن انتقام. سرم رو از روی میز بلند کردم و وارد سیستم شدم. گوگل رو باز کردم و یه‌کم گشتم. وقتی دیدم کار مفیدی نمی‌تونم بکنم، سراغ‌ ایمیلم رفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه‌ایمیل جدید داشتم! از کی؟ دکمه‎ی اینتر رو فشردم و سریع داخلش شدم. دستم رو روی دهنم گذاشتم. وای خدای من!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بلند گفتم: تو دردسر افتادیم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منتظر به نریمان نگاه کردم. من نمی‌دونم چی رو داره سی‌صد مرتبه می‌‌خونه. از وقتی‌ ایمیل رو بهشون نشون دادم، همه دور میزِ بزرگ طبقه دوم نشستیم و منتظر به نریمان خیره شدیم و اون بی‌توجه به ما که منتظریم، نیم‎ساعته به صفحه‎ی لپ‌تاپ خیره‌ست. دستم فشرده شد. به ارشیا نگاه کردم که با استفهام نگاهم می‌‌کرد. لبخندی زدم و دوباره به نریمان خیره شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آخر سر ندا طاقت نیاورد و رو به نریمان گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- میشه بگی چیه اون تو که یک ساعت معطلمون کردی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چپ‌چپ به ندا نگاه کرد. آئیل با خنده انگشتش و روی بینیش گذاشت. ندا حرصی نفسش رو فوت کرد، بلند شد و از پله‌‌ها پایین رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کلافه شده بودم. دستم رو زیر چونه‌ام گذاشتم و به متن‌ ایمیل فکر کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«من مطمئنم تو زنده‌ای خواهش می‌‌کنم برگرد. قول میدم دیگه اذیتت نکنم. باور کن دیگه اذیتت نمی‌کنم. برگرد دارم نابود میشم، توروخدا جوابم رو بده، وگرنه ردت رو می‌زنم و هرجا باشی میام دنبالت!»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از نشون‌دادنِ ایمیلِ باربد به بقیه، همه شوکه به صورتم خیره شده بودند. ایمان اولین کسی بود که واکنش نشون داد و عصبی از در ویلا خارج شد. هوا سرده، اون هم لباس گرم تنش نبود. هنوز هم برنگشته. آخرش سرما می‌‌خوره. سرم رو تکون دادم و انگشتم رو به گیجگاهم فشردم. الینا آدم شو. تا کی می‌‌خوای به این حماقت ادامه بدی؟ اینا قابل اعتماد نیستن.‌ ایمان ارزش این عشق رو نداره. بهش فکر نکن. این یه احساسِ‌ اشتباهه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

توی حال خودم بودم که یکی روی شونه‌ام زد. با اخم برگشتم. ندا یه لیوان آبمیوه به طرفم گرفت. نگاهی به لیوان کردم و نگاه خندونم رو به صورت ندا امتداد دادم. خم شد و آروم در گوشم گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بخورش. معلوم نیست این دیوونه تا کی می‌‌خواد معطلمون کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نریمان: شنیدم چی گفتی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس حبس‌شده‌ش رو به بیرون فوت کرد. رو بهش کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- منم گفتم که بشنوی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لپ‌تاپ رو بست و دستش رو جلوی چونه‌اش گره زد و به ندا خیره شد. ندا هم بی‌توجه بهش روی صندلی کنار من نشست و آبمیوه‌ا‏‏ش رو مزه‌مزه کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به صورت نریمان که کبودی محوی روی گونه‌ش بود نگاهی انداختم و گفتم: خب؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهش رو از روی ندا برداشت و رو به من گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- راستش رو بخوای سر درنمیارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آئیل به جای من پرسید: یعنی چی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منتظر نگاهش کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- این یه‌ ایمیل ساده‌ست. من علم غیب ندارم که بدونم این حرف‌ها رو واقعی گفته یا نه؛ اما اگه بخواد ردمون رو بزنه خیلی راحت می‌‌تونه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کلافه پرسیدم: خب باید چیکار کنیم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیاکو: نمی‌تونیم از اینجا هم منتقل شیم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نریمان: دقیقا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- راه حلی داری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نریمان: نه. نمی‌تونیم بهش اعتماد کنیم و تو رو بفرستیم که بری ببینیش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جیکوب تکیه داد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به فرضم بهش اعتماد کنیم و بفرستیمش بره ببینتش. اون گفته برگرد! یعنی چی؟ یعنی تا آخر بمون!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اصلا از کجا فهمیده که من نمردم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آئیل: اینکه واضحه! برای آدمی مثل اون کاری نداره که بفهمه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ندا: یعنی چی که کاری نداره؟ مگه شما‌ها اون ماشین رو منفجر نکردین؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همه به سام نگاه کردیم. با اطمینان گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چرا! خودم منفجرش کردم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ندا: خب دیگه جنازه‌ای نبوده که بخواد به پزشکی قانونی‌ای چیزی نشون بده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نریمان: مهم نیست چطوری فهمیده، مهم اینه که اون الان فهمیده و حتی شاید نقشه‌ی ما رو هم فهمیده باشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پس یعنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای ارشیا تو سالن پیچید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باید گولش بزنیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همه با تعجب بهش خیره شدیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی به همه زد و به من یه چشمک گنده زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لیوان آبی رو که خورده بودم روی عسلی گذاشتم و روی مبل، روبه‌روی جنی که چهره‌ش با خودم مو نمی‌زد نشستم. تکیه دادم و به همزادم خیره شدم. چه شباهت عجیبی! یعنی واقعا من این شکلی‌ام؟ اجزای صورتمون هیچ تفاوتی با هم نداشت و تنها فرقمون توی لباس‌پوشیدن و ظاهرمون بود. من با لباس‌های تولد شاهرخ بودم و اون تاپ سفیدرنگی پوشیده بود و کت نیم‎تنه مشکی‌رنگی روش بود و شلوار مشکی گشادی به پا داشت. مو‌هاش رو هم دم‎‏اسبی بسته شده بود. سعی کردم به پا‌هاش نگاه نکنم؛ چون هربار با دیدن پا‌های اجنه احساس خیلی بدی بهم دست می‌داد. آ‌ها یه تفاوت دیگه هم داریم. اینکه اون جنه و به چای پا، سُم داره و من آدمم! به ارشیا نگاه کردم که با لبخند گنده‌اش گاهی به من و گاهی به همزادم نگاه می‌‌کرد. با دیدن صورتش خنده‌م گرفت. بعد از تزِ عجیب و غریبش، هلیا مسئولیت احضار جن رو به عهده گرفت و من فهمیدم هلیا جن‎گیره! اون‌قدر شوکه شدم که حد نداشت. اصلا باورم نمی‌شد. و خلاصه الان جن و همزادی روبه‌روم نشسته که قراره به جای من برای دیدن باربد بره. البته اگه قبول کنه؛ یعنی مجبوره قبول کنه! خودم به شخصه نابودش می‌‌کنم اگه روی حرفم حرف بزنه. لبم رو گزیدم. بیچاره نمی‌دونه روبه‌روی چه غول بی‌شاخ و دمی نشسته!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاه گیجش رو بینمون که همه با‌اشتیاق نگاهش می‌‌کردیم، چرخوند و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نمی‌خواین بگین چرا من رو آوردین اینجا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ندا با لبخند مرموزی که روی لبش جا خوش کرده بود، گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مگه بده داری یکی شبیه خودت رو تماشا می‌‌کنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد رو به هلیا کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- می‌‌تونی همزاد منم بیاری ببینمش؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هلیا با خنده سرش رو تکون داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گفت: خب بگو بیاد الان دور هم باشیم یه‌کم حال کنیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هلیا با لبخند گفت: نمیشه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- وا چرا؟ خودت الان گفتی میشه که.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خنده لبش رو گزید وگفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من گفتم می‌‌تونم بیارمش؛ اما همزاد تو پلیده و نمیشه بیارمش!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نریمان که تا اون موقع ساکت بود، با شنیدن این حرف زد زیر خنده. ندا حرصی به مبل تکیه داد. نمی‌دونم چرا حس کردم هلیا دروغ گفت. رو به همزادم که هنوز اسمش رو نمی‌دونستم، گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اسمت رو نمیگی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صورت تک‌تکمون رو از زیر نگاه مشکوکش گذروند و بعد از مکثی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- زیلوس.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زیلوس! زیلوسم اسمه آخه؟ اینم مثل نارسوس آخر اسم «وس» داره! اگه کارم بهت گیر نبود می‌‌کشتمت. حسی درونم بهم تشر زد. این که گناهی نکرده. افکار مزخرفم رو پس زدم. لبخندی زدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خب زیلوس... تو باید یه کاری برامون بکنی، البته برای منه؛ اما خب...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تیز نگاهم کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خب؟ چیکار باید بکنم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باید نقش من رو برای یه نفر بازی کنی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تعجب نگاهم کرد و با صدای موج‎دارش گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چیکار کنم؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به جای من میری ملاقات یه نفر!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه‎کم نگاهم کرد و بعد از اینکه مطمئن شد کاملا جدی هستم، عصبی بلند شد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شما‌‌ها پیش خودتون چه فکری کردین؟ من هرچه زودتر باید برگردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ندا با شیطنت گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تموم درا بسته‎ست، نمی‌تونی فرار کنی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زیلوس چشم‌هاش رو بست و فکر کنم می‌‌خواست غیب بشه که جیکوب توی چشم به هم زدنی مچ دستش رو گرفت. خشمگین چشم‌هاش رو باز کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دستم رو ول کن‌.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جیکوب به دور و اطراف نگاه کرد و گفت: نمی‌تونم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با همون خشم گفت: مجبورم نکن کاری رو که نمی‌خوام انجام بدم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و ما مثل ماست، به صحنه‌ی مهیج روبه‌رومون خیره بودیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جیکوب با اخم به چشم‌هاش خیره شد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من و تو الان برابریم، پس من رو تهدید نکن. کاری رو که گفتیم انجام میدی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زیلوس کلافه گفت: نمی‌تونم لعنتیا، ولم کنین برم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از روی مبل بلند شدم و به طرفش رفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نمی‌تونیم بذاریم بری، به کمکت احتیاج داریم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خشمگین به طرفم برگشت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دلم نمی‌خواد به احمقایی مثل شما کمک کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لب‌هام آویزون شد. یعنی چی؟ البته اینا یه‌کم شباهت به احمقا دارن؛ اما من کجام شبیه احمقاست؟ دستش رو از دست‌های جیکوب جدا کرد و چشم‌هاش رو بست. اوه مثل اینکه این دختر جسور قصد فرار داره. سریع چشم‌هام رو بستم و قصدم رو توی ذهنم مرور کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم‌هام رو که باز کردم، زیلوس بیهوش روی زمین افتاده بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم‌هام رو همراه دندون‌هام از روی حرص به هم فشردم. صدای جیغ‌‌های نکره‌ی زیلوس همه‎مون رو عصبی کرده بود. با دست‌هام گوش‌هام رو گرفتم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ای حناق. لال بشی، چه صدایی داره. اه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ارشیا نگاه ناراحتش رو بهم دوخت. اومد کنارم نشست و‌ اشاره کرد دست‌هام رو از روی گوشم بردارم. سوالی نگاهش کردم. آروم در گوشم گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- می‌‌ذاری برم آرومش کنم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با چشم‌های گرد نگاهش کردم. با اخم گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه خطرناکه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ایمان که روی مبل روبه‏‌رویی نشسته بود، چشم‌‌های بسته‌ش رو باز کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- فکر بدی نیست، بذار بره!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پرحرص به چشم‌هایی که یه روز عاشقشون بودم خیره شدم و غریدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حرف‌های ما رو گوش میدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حق به جانب گفت: اتفاقی شنیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دهن‎کجی کردم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- جونِِ خودت! لازم نکرده، اون دختره‌ی دیوونه قابل کنترل نیست! ممکنه بلایی سرش بیاره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ارشیا دستم و کشید و گفت: تو هم با‌هام بیا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کلافه نفسم رو به بیرون فرستادم و همراه ارشیا به طبقه‌ی بالا رفتم. آروم لای در رو باز کردم و جلوتر از ارشیا وارد اتاق شدم. به محض ورودم چشم‌‌های خشمگین زیلوس روم زوم شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست‌هام رو بالا بردم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- الکی جیغ و هوار نکش، به من هم اون‌طوری نگاه نکن. ما منطقی با‌هات برخورد کردیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شونه‌‌هام رو انداختم بالا و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خودت مقصری.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عصبی نفس می‌‌‌کشید. گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اگه اون پسره‌ی عوضی محدودم نکرده بود می‌‌دونستم با‌هاتون چیکار کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست به سینه ایستادم و با ابروی بالارفته نگاهش کردم. جیکوب عوضیه؟! خب به قول خودت اگه با آتش محاصره‌ت نمی‌کردیم که الان مرده بودیم. همین الان هم با جیغ‌های مسخره‎ت دیوونه شدیم. البته همه‌ی این‌ها رو توی دلم مرور کردم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ارشیا آروم از کنارم رد شد و از تله‌ی آتش گذشت. قدمی به جلو رفتم. نزدیکش شد و بهش خیره شد. زیلوس عصبی به چشم‌های ارشیا خیره شده بود. نمی‌دونم و نفهمیدم ارشیا چی کار کرد که بعد از چند ثانیه زیلوس خیلی آروم روی تخت نشست. متعجب به صحنه‌ی روبه‌روم خیره شدم. آرمیا به معنی آرام‏‌کننده‌ست. پس اصرارشون به وجود ارشیا به همین دلیله؛ چون می‌‌تونه توی یه چشم به هم زدن رام کنه! برگشت طرفم و چشمکی زد و با چشم به زیلوس‌ اشاره کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند نامحسوسی روی لبم نقش بست. چشم‌هام رو روی هم فشردم و تله رو از بین بردم. من به ارشیا اعتماد دارم. به طرف تخت رفتم و دو زانو روبه‌روی زیلوس نشستم. گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ببین، من بهت احتیاج داشتم که تو رو کشوندم اینجا. نه سادیسم دارم نه مریضم که بخوام تو رو بندازم توی دردسر. من توی بد وضعیتی گرفتار شدم، یه شخصی باید من رو ببینه؛ اما من نمی‌تونم برم؛ چون ممکنه بهم صدمه بزنه؛ ولی مطمئنم سرِ تو نمی‌تونه بلایی بیاره. باور کن اگه بهت احتیاج نداشتم اصلا الان اینجا نبودی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس عمیقی کشیدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خواهش می‌‌کنم کمکم کن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تکون آرومی خورد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باید برات چیکار کنم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی زدم و از سیر تا پیاز ماجرا رو براش تعریف کردم. دودل بهم خیره شده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منتظر بهش نگاه کردم. به ارشیا نگاهی کرد، با دیدن لبخند مطمئن ارشیا دستش رو به طرفم دراز کرد و گفت: باشه کمکت می‌‌کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند عمیقی زدم و به گرمی دستش رو فشردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از هماهنگی با زیلوس با‌هاش خداحافظی کردیم و رفت. ساعت یک شب همه‎مون دور میز بزرگ طبقه‌ی دوم نشسته بودیم. منتظر به نریمان خیره شده بودم. این بشر علاقه‌ی شدیدی به معطل‌‏ کردن و منتظر‏گذاشتن مردم داره. چقدر دلم می‌‌خواد خفه‎ش کنم و بعد برم راحت بخوابم. چشم‌هام رو بستم. بهتره فعلا تغییر رنگ چشم‌هام رو متوجه نشن. یه‌کم که اعصابم ناراحت بشه رنگ چشم‌هام همرنگ هاله‌ی دورم میشه و این فعلا باید مخفی بمونه. به زور دارم این شرایط مسخره رو تحمل می‌‌کنم. هوف! کی این شرایط تموم میشه؟ ببین وضعیتمون رو؟ ساعت خواب و بیداریمون رو گم کردیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بالاخره افتخار داد. لب‌هاش رو با زبون‌ تر کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باید آموزش الینا، داداشش و ندا رو شروع کنم و نمی‌خوام که فعلا توی باغ باشید؛ پس همه‌تون از فردا باید از ویلا خارج شین. می‎رین می‌‌گردین، می‌‌خوام همه‌تون اخبار جدید بیارین. هیچ‌کدومتون دست خالی برنمی‌‌گردین. زیاد هم از شهر دور نشین، اعضای نارسوس دارن همین دور و اطراف فعالیت می‌‌کنن؛ اما حواستون باشه که از حضور شما نباید بویی ببرن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لپ‌تاپش رو روشن کرد و خم شد و با کنترل روی میز، دیتای روبه‌رومون رو روشن کرد. به محض روشن‎شدن، همه از تعجب سیخ نشستیم. هیچ‌کس از جاش تکون نمی‌خورد. ارشیا نتونست خودش رو کنترل کنه و بلند زد زیر خنده. خندیدن ارشیا تلنگری به بقیه بود که داشتند از خنده منفجر می‌‌شدند. صورت نریمان به شکل افتضاحی نقاشی شده بود. من خودم شخصا وقتی دیدمش یاد نارسوس افتادم! نفهمیدم ندا کِی این عکس رو روی صفحه سیستم این بیچاره انداخت! به ندا نگاه کردم که خبیثانه می‌‌خندید و با چشم به نریمان‌ اشاره می‌‌کرد. نریمان بدون هیچ عکس‌العملی دست به سینه نشسته بود و به ندا نگاه می‌‌کرد. خنده‌م رو کنترل کردم و زیر لب گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خدا نکشتت ندا، خیلی بچه‌‏ای.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از چند دقیقه که همه تخلیه انرژی کردند، ساکت شدند. لبم رو گزیدم و منتظر عکس‌العمل نریمان شدم. یه‌کم به صفحه‎ی لپ‌تاپش خیره شد و زد زیر خنده! شوکه نگاهش کردم. وضع ندا که اصلا تعریفی نداشت. فکر کنم نفس‎کشیدن یادش رفته بود. بعد از این‌که خنده‌اش تموم شد، لپ‌تاپش رو بست و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- برید بخوابید. ولش، وقتی برگشتین نشونتون میدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خودش زود‌تر از همه بلند شد و توی اولین اتاق رفت. اصلا توقع همچین واکنشی ازش رو نداشتم. به طرف ندا رفتم و تکونش دادم و‌ اشاره کردم که بریم بالا. تکونی خورد و مثل ربات از جاش بلند شد. فکر می‌‌کنم ندا هنوز بزرگ نشده! صددرصد اگه ندا جای من بود الان تلافی تمام بلا‌هایی رو که سرم آورده بودن سرشون درمی‌آورد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خودم رو روی تخت پرت کردم. فکر کنم ندا هنوز از شوک درنیومده بود که ساکت بود. نگاهی به صورتش که به سقف خیره شده بود انداختم. پشتم رو بهش کردم، چشم‌هام رو بستم و به این فکر کردم ارشیا پیش آئیل می‌‌خوابه؛ پیشِ یه دهن‎لق.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نور چشمم رو می‌‏زد. اَهی گفتم و پشت به پنجره خوابیدم. لعنتی خواب از سرم پرید! بی‌حوصله چشم‌هام رو باز کردم. به ندا که با دهن باز خوابیده بود نگاه کردم. چندشم شد و یه لگد بهش زدم. یه فحش خیلی‏‌خیلی بی‌تربیتی داد و بلند شد نشست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خواب‌آلود گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اسب شدی سر صبحی لگد می‌‌پرونی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خودم رو کش‌ و قوسی دادم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حالم رو به‌هم زدی. جدیدا چقدر چندش می‌‌خوابی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با پاش هولم داد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- گمشو! خودت چندش می‌‌خوابی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از بالای تخت پرت شدم پایین! عصبانی نشستم و بهش نگاه کردم. با چشم‌های گرد نگاهم کرد. با خنده گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چرا لیز خوردی فرزندم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خنده‌م گرفت. از جام بلند شدم و کمرم رو ماساژ دادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خیلی نکبتی! کمرم ناقص شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مو‌هاش رو از توی صورتش کنار زد و پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ساعت چنده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مو‌هام رو با گیره‎ام جمع کردم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ۱۰.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شالم رو روی سرم انداختم و به طرف در رفتم. در رو باز کردم و بیرون رفتم. نگاهی به راهروی خلوت انداختم. لباسم رو مرتب کردم و از پله‌‌ها پایین رفتم. وارد‌ آشپرخونه شدم و سلامی کلی کردم. جوابش تکون‌دادن کله‌‌هاشون به علت پربودن دهانشون بود. پشت صندلی نشستم و چایی که ارشیا به دستم رسوند رو شیرین کردم. نگاهی به بخارش کردم. امروز همه ویلا رو ترک می‌‌کنن تا ما بتونیم تمریناتمون رو انجام بدیم. ته دلم یه حس خوشحالی دارم؛ اما خیلی مبهمه و نمی‌فهمم برای چیه. خدایا آخر عاقبت ما رو به خیر کن! بچه‌‌ها دونه‌دونه صبحانه‌شون رو خوردن و از‌ آشپرخونه بیرون رفتند. لیوانم رو روی میز گذاشتم و بلند شدم. به جیکوب که وارد‌آشپرخونه شد، نگاه کردم. دستش رو توی جیبش فرو برد و بهم خیره شد. سرم رو به معنی چیه تکون دادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش رو پایین انداخت و آروم گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- می‌‌دونم دلت نمی‌خواد با‌ ایمان و نریمان تنها باشی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این چه دلسوز شد یهو! پوزخندی روی لبم نشست که از چشمش دور نموند. توی چشم به هم زدن نزدیکم ایستاد. ناخودآگاه قدمی به عقب رفتم. این غیب و ظاهرشدن یهویی این هم دردسره‌ها! لبخند دندون‌نمایی زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- از پوزخند بدم میاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستی به شالم کشیدم و با مِن‌مِن گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خب چیکار کنم!؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

توی چشم‌هام زل زد و بعد از مکثی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سوغاتی چی برات بیارم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حرصی بهش خیره شدم. من رو دست می‌‌ندازی پسره‌ی لوسِ مسخره! تا لب باز کردم که جوابش رو بدم، صدای‌ ایمان توی‌آشپرخونه پیچید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هی تو اینجایی! بقیه دارن میرن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جیکوب سری تکون داد و از‌آشپرخونه خارج شد. نگاهی به‌ ایمان انداختم، با چشم‌های جستجوگر نگاهم می‌‌کرد. چیه بچه پررو؟ اخم کم‌رنگی کردم و از کنارش رد شدم. این جیکوب داره پررو میشه؛ یادم باشه یه جایی حالش رو بگیرم. نگاهی به آخرین ماشین که از باغ خارج شد کردم. از پله‌‌ها پایین رفتم و کنار ندا ایستادم. نریمان همراه ارشیا در بزرگ باغ رو بستن و به طرف من و ندا که پایین پله‌‌ها ایستاده بودیم، حرکت کردند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«ظهور نابودگر»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست به سینه ایستاده بودیم.‌ ایمان رو‌به‌رومون ایستاده بود. ارشیا، ندا و من به‌ترتیب ایستاده بودیم. نریمان هم مثل فرمانده‌‌های نظامی جلومون راه می‌‌رفت و نگاهمون می‌‌کرد. دوباره سعی داره نشون بده که اون رئیسه. ببین جوانک وقتی من رو وارد گروه کردی دیگه نباید هیچ ادعایی داشته باشی، گرفتی؟ به خودم پوزخند زدم که شهامت گفتن این حرف رو بلند نداشتم. جلوی ندا توقف کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- راست واستا، قوز هم نکن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خنده‌م رو قورت دادم و به ندا نگاه کردم. نریمان که متوجه خنده‌م شد گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شما‌ها هم همین‌طور. یک نابودگر باید یاد بگیره که صاف بایسته، به روبه‌رو نگاه کنه، نگاهش خشک و خالی از هر احساسی باشه، لبخند رو فراموش کنه، همیشه جدی باشه و همیشه محکم قدم برداره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهش رو از تک‌تکمون گرفت و برگشت و یک دور کامل جلومون قدم زد. درست مثل یک نابودگر.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روبه‌روی من که بین ندا و ارشیا ایستاده بودم، ایستاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نریمان: من، تو و ارشیا رو آموزش میدم و می‌‌خوام اول از همه طرز کار عنصرتون رو یاد بگیرین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به ندا‌ اشاره کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ایمان به تو آموزش میده. حرف‌هایی رو که گفتم یادتون نره و مهم‌تر از همه، اصلا حوصله‎ی مسخره‌بازی رو ندارم. امروز فقط روی مدل راه‎رفتن کار می‌‌کنیم. می‌‌خوام هفته‌ی دیگه این موقع، هم طرز استفاده از عنصراتون رو بلد باشین هم یک نابودگر باشین. به من‌ اشاره کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مخصوصا تو!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«روز اول»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای آژیر بلندی باعث شد سیخ سرِ جام بشینم. یا خودِ خدا! پلیسا محاصرمون کردن؟ ندا بلند شد و خودش رو از تخت پرت کرد پایین. با جیغ گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حمله کردن؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم گیج می‌‌رفت. وای خدایا چه‌خبره؟ صدای فریاد نریمان پیچید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بلند شید. همه توی حیاط.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سریع از روی تخت پریدم پایین و به طرف کمد دویدم. نفهمیدم چی پوشیدم و چطوری از اتاق بیرون رفتم. ندا پشت سرم تندتند از پله‌‌ها پایین می‌ا‌‌ومد. هیچ‌کس توی سالن نبود. در ورودی رو باز کردم و خودم رو پرت کردم بیرون. شوکه به سه‌تا پسرها که وسط حیاط دست به سینه ایستاده بودن نگاه کردم. ندا بلند گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چه‌خبر شده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ارشیا بلند و محکم گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- وقت تمرینه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نریمان و‌ ایمان به‌هم نگاهی کردند و با خنده روی شونه‌ی ارشیا زدند. دستم رو روی سرم گذاشتم. وای خدای من! چقدر وحشی هستن این‌ها! چشم‌هام رو بستم. آروم باش الینا. خودت رو کنترل کن، تو نباید عصبانی بشی. درحالی که داشتم از عصبانیت منهدم می‌‌شدم، آروم از پله‌‌ها پایین رفتم و از سنگ‌ریزه‌‌ها گذشتم و جلوی اون سه‌تا دیوونه ایستادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خونسرد پرسیدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چه خبره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ایمان عمدا برای اینکه حرص من رو دربیاره جواب داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- واضحه! کلاس آموزشی داریم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم‌هام رو روی هم فشار دادم. وقتی یادم میاد چطوری از تخت پریدم پایین دلم می‌‌خواد تیکه‌تیکه‌شون کنم. دست‌هام رو کنار بدنم مشت کردم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- این چه طرزِ بیدارکردنه؟ از ترس زهره‌ترک شدیم روانی‌‌های احمق! هزار مدل دیگه می‌‌شد بیدارمون کنین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ندا دوید کنارم و دستم رو کشید. به چهره‌‌های متعجبشون نگاه کردم. وای خاک بر سرم! دستم رو روی صورتم گذاشتم. فکر کنم ندا زودتر از خودم متوجه گندم شد! آخرشم گند زدم. چشم‌هام رو بستم و به طرف ندا برگشتم. با حالت خاصی نگاهم کرد. نظرم عوض شد، الان دلم می‌‌خواد خودم رو تیکه‌تیکه کنم. وای که چقدر احمقم. چقدر سعی کردم لو ندم؛ ولی قدرت مسخره‌ای که درونم شکل گرفته بود تمام اختیاراتم رو نابود کرده بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نریمان با لحن خاصی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو بیشتر از اون چیزی که باید باشی شدی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستم رو روی صورتم گذاشتم و برگشتم نگاهش کردم. از فرصت پیش‌اومده نهایت استفاده رو کردم. سرم رو تکون دادم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره. من فراتر از اون چیزی که باید می‌‌شدم شدم. من نیاز به آموزش ندارم؛ چون به مرور زمان خودم خیلی چیز‌ها رو یاد می‌گیرم؛ اما می‌‌خوام این تمرینا خیلی زود انجام بشه و هرچی سریع‌تر به نارسوس نزدیک بشم و این ماموریت ناخواسته رو تموم کنم و آثار اون گندی رو که به زندگی نازنین و شیرینم زدین پاک کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نتونستم اون غروری رو که به‌خاطر داشتن قدرت زیادم توی وجودم پیدا شده بود مخفی کنم. به طرف نریمان رفتم و توی صورت گیجش گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- رهبری گروه از این به بعد با منه، پس اصلا حوصله‌ی زورگویی‌هات رو ندارم. یک قدم عقب رفتم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باید چیکار کنیم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نریمان بلند گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کنترلش کن داره از دستت درمیره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم‌هام و بستم و سعی کردم این نیروی مسخره رو که از دست‌هام به شدت خارج می‌‌شدکنترلش کنم؛ اما هرچی سعی می‌‌کردم نمی‌شد. آخر سر هم نتونستم و نمی‌دونم چه گندی زدم که صدای وای ارشیا بلند شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یکی از چشم‌هام و باز کردم و به صحنه‌‎ی رو‌به‎روم خیره شدم. تمام سنگ‌ریزه‌‌های کف باغ جلوی در جمع شده بودند. لبم رو گزیدم و به نریمان که دست به سینه نگاهم می‌‌کرد، نگاه کردم. حالا هی پزه قدرت‌هات رو بده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش رو کج کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خوبه که قبلش گفتم باید چیکار کنی! ممنون از توجهت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خب ببخشید. نتونستم دیگه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

توبیخ‌گر نگاهم کرد. سرم رو پایین انداختم و زیرچشمی به سنگ‌‌های جمع‎شده‎ی جلوی در نگاه کردم. تا تو باشی دیگه الکی قپی نیای. دختره بی‌عرضه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سمت سنگ‌ریزه‌‌ها رفتم و کف دست‌هام رو به طرفشون گرفتم. توی دلم از خدا کمک خواستم که یه گند دیگه نزنم. چشم‌هام رو بستم و یه نفس عمیق کشیدم. تمرکز کردم و از سر انگشتام باد ملایمی رو آزاد کردم. همه‌شون رو بلند کردم، دست‌هام رو حرکت دادم و به طرف زمین گرفتم و بعد مشتشون کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند رضایت‎بخشی روی لب‌‌های من و نریمان نقش بست. اون‎قدرها هم بی‌مصرف نیستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نزدیکم اومد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- با تمرین موفق میشی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند مطمئنی زدم و سرم رو به آسمون بلند کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«روز دوم»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قبل از این‌که خدایی نکرده دوباره با اون صدای مسخره بیدار شیم، بلند شدم و مو‌هام رو بستم. لگدی به ندا زدم که باعث شد بیدار بشه و بشینه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از تخت پایین رفتم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پاشو. معلوم نیست امروز می‌‌خوان چطوری بیدارمون کنن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش رو تکون داد و بلند شد. به طرف بالکن رفتم و پرده رو دادم کنار. ایمان و نریمان وسط باغ ایستاده بودن و با هم پچ‌پچ می‌‌کردن. خیلی دلم می‌‌خواد حرف‌هاشون رو بشنوم؛ ولی اصلا دلم نمی‌خواد حرف‌هاشون رو بشنوم! دچار یک خوددرگیری مزمن شدم؛ چون هربار با شنیدن یک راز به‌هم می‌ریزم و تا موقعی که اون‎قدر قوی نشده باشم که تحمل همه‌چیز رو داشته باشم، سراغ کشف حقایق نمیرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چهار زانو نشسته بودم. ارشیا کنارم نشسته بود و به نریمان که روبه‌رومون نشسته بود نگاه می‌‌کرد. لبخندی زدم و نگاه ازش گرفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به جفتمون نگاه کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چشم‌هاتون رو می‌‌بندین و سعی می‌‌‌کنین خودتون رو بین یک توده باد تصور کنین. تمام تلاشتون رو می‌‌کنید. اگه توی این مرحله موفق نشید، نمی‌تونیم بریم مراحل بعدی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم رو تکون دادم و چشم‌هام رو بستم. بعد از نیم‎ساعت تلاش، بالاخره موفق شدم. حجم عظیمی از باد رو اطرافم احساس می‌‌کردم؛ اون‎قدر که فکر می‌‌کردم مو‌هام به بازی گرفته شده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای نریمان از دور به گوشم خورد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بهش غلبه کنین. خودتون رو با‌هاش هماهنگ کنین، باید ازش نیرو بگیرین. باید قدرت گردباد رو داشته باشین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با چشم‌های بسته نگاهم رو چرخوندم. همزمان با چرخوندن چشم‌هام، حس چرخیدن و تلوتلوخوردن وجودم رو گرفت. تمام تلاشم رو به‌کار گرفتم و تمام حرف‌های نریمان رو مرور کردم. توی ذهنم تصویر خودم رو ساختم. دست‌هام رو بالا آوردم و همزمان با گردباد چرخیدم. بعد از چند ثانیه، من وسط ایستاده بودم و باد دورم می‌چرخید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با رضایت چشم‌هام رو باز کردم. حس ملکه‌ی باد‌ها بودن بهم دست داد! برای نریمان گفتم که چی‌شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مرحله‌ی مهمی رو پشت‌ِ سر گذاشتی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«روز سوم»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی‌صدا به چایی خوش‌رنگ توی لیوان خیره بودم. خیلی خسته‌ام. دلم برای مامان و بابا تنگ شده. وای که چقدر من بی‌خیال بودم که حتی یک‌بار هم با‌هاشون تماس نگرفتم تا خبری ازشون بگیرم! لیوان رو بلند کردم و به لب‌هام نزدیکش کردم. نگاهم روی صورت ارشیا چرخید. چقدر مظلومانه زندگیمون نابود شد. کاش توانایی تلپورت داشتم و می‌‌رفتم برای یک لحظه می‌دیدمشون. چایی داغ رو سرکشیدم. هرچی سرم میاد حقمه. من چوب اعتماد بیش‌ از حدم به‌ ایمان رو خوردم. من برای این‌که از شر باربد خلاص شم، دلم رو به کسی سپردم که هیچ فرقی با اون نداشت. سوزش گلوم باعث نم‌ اشکی توی چشم‌هام شده بود. سرم رو پایین انداختم. درست میشه الینا. گذشته که عوض نمیشه؛ ولی آینده دست توئه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پالتوم رو دور خودم پیچیدم. هوا برفی بود و نیم‌ساعتی می‌‌شد که برف کاملا قطع شده بود و فرصت تمرین داشتیم. ارشیا وسط باغ ایستاده بود و به نریمان نگاه می‌‌کرد و من از روی ایوون تماشاشون می‌‌کردم. می‌‌فهمیدم که ارشیا نکته‌به‌نکته‌ی حرف‌های نریمان رو توی ذهنش یادداشت می‌‌کنه. لبخند ملیحی روی لبم نشست. انقدر پچ‌پچ‌وارانه صحبت می‌‌کردن که صداشون رو نمی‌شنیدم. با آخرین تذکر نریمان سرش رو تکون داد و چشم‌هاش رو بست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تعجب به ارشیا نگاه کردم. بالای یه موج حرکتی از باد نشسته بود و می‌‌چرخید. بعد از چند دقیقه آروم روی زمین فرود اومد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همزمان با فروداومدنش باد ملایمی به صورتم خورد. با تعجب بهشون نزدیک شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چطوری این‌کار رو کردی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خنده شیرینی کرد و به نریمان نگاه کرد. سوالی بهش نگاه کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شونه‌اش رو بالا انداخت و بی‌توجه به من به طرف ویلا رفتند!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برگشتم و با حرص به رفتنشون خیره شدم. خیلی بی‌تربیتین! پام رو روی زمین کوبیدم و به طرف ویلا حرکت کردم. از پله‌‌ها بالا رفتم. قبل از این‌که به در برسم،‌ ایمان ازش خارج شد و روبه‌روم ایستاد. خیلی سعی کردم به چشم‌های قشنگش خیره نشم؛ اما نتونستم. آروم گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باید حرف بزنیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخم‌هام رو گره زدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من با تو هیچ حرفی ندارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خواستم از کنارش رد بشم که مچ دستم رو گرفت و کشید. سعی کردم درد دستم رو که خیلی محکم از جانب‌ ایمان کشیده می‌‌شد، فراموش کنم و دستم رو نجات بدم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عصبی گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ولم کن. نمی‌خوام حرف‌هات رو بشنوم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به انتهای باغ رسیده بودیم و بین درخت‌‌های کاج بودیم. بالاخره ایستاد. عصبی دستم رو از دستش بیرون کشیدم. هوفی حرصی کشیدم. از در ویلا تا انتهای باغ دستم رو کشید. وحشیِ روانی! دستم از درد زُق‌زُق می‌‌کرد؛ اما غرورم بهم اجازه نمی‌داد مچ دست نازنینم رو ماساژ بدم. با اخم نگاهی بهش انداختم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انگشتش رو به طرفم گرفت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تا الان خیلی این رفتار مزخرفت رو تحمل کردم، می‌مونی به حرف‌هام گوش می‌‌کنی بعدش میری.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستم رو به کمرم زدم و خواستم چیزی بگم که گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مجبوری گوش کنی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پُرحرص گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نمی‌تونی مجبورم کنی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاه ازش گرفتم و روم رو به ویلا برگردوندم که برگردم که یه دفعه دورم گرد و خاکی بلند شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ناباور به طرفش برگشتم و نگاهش کردم. از قدرتت روی من استفاده می‌‌کنی؟! تغییر حالت داد و ملتمس گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خواهش می‌‌کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هیچ‌وقت در هیچ صورتی حاضر نمی‌شدم که مردی رو این‌طوری ببینم؛ مخصوصا که این مرد روزی تمام رویا و دنیای من بود. کمی نرم‌تر شدم و دست به‌سینه ایستادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سردرگم گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- الینا جیکوب همه‌چی رو درست به تو نگفته. من نمی‌خواستم که این‌جوری بشه. هلیا خودش دل به من بست. من هیچ‌وقت قصد نداشتم که دلش رو بشکنم یا...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مکثی کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اون اتفاق بیفته.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.