سام و خونوادش به دلیل مشکلاتی راهی کرمان ، خونه پدربزرگه سام میشن. خانواده ۴ نفره ای برای تنها نبودن و کمک حاله مادر بزرگ و پدر بزرگه سام خونه آنها زندگی میکردند و دختری زیبا روی و زیبا خویی دارند و طی اتفاقاتی این دو نفر مجبور میشن...

ژانر : عاشقانه، کلکلی، همخونه ای

تخمین مدت زمان مطالعه : ۷ ساعت و ۵۱ دقیقه

مطالعه آنلاین پسر تهرونی ، دختر کرمونی
نویسنده : خانم طلا

ژانر : #کلکلی #همخونه_ای #عاشقانه

خلاصه :

سام و خونوادش به دلیل مشکلاتی راهی کرمان ، خونه پدربزرگه سام میشن. خانواده ۴ نفره ای برای تنها نبودن و کمک حاله مادر بزرگ و پدر بزرگه سام خونه آنها زندگی میکردند و دختری زیبا روی و زیبا خویی دارند و طی اتفاقاتی این دو نفر مجبور میشن...

تازه از دانشگاه رسیده بودم خونه که صدای ناله و شیونه مامانمو شنیدم و صدای بابام که سعی در آروم کردنش داشت...با خودم فکر کردم نکنه برای آقاجون مامان جون اتفاقی افتاده ؟ یا فرزانه جون چیزیش شده ؟...نه

سریع فاصلمو از حیاط تا در ورودی چوبیمونو دویدم و درو باز کردم .... مامانم روی زمین نشسته بود و بابامم یه لیوان آب دستش بود که تلاش برای به خورد دادن مامان میکرد

مامان با گریه و صدای نسبتا بلند میگفت : حالا این مرتیکه رو از کجا پیدا کنیم ؟ بد بخت شدیم

بابا : ما که به پلیس دادیم و ازش شکایت کردیم پیداش میکنن

کفشامو در آوردم و جلو تر رفتم و به بابا مامان نزدیک شدم

من : چی شده ؟

مامان که یکم صداش پایین تر اومده بود دوباره بلند شد و با ناله گفت : دیدی چه خاکی به سرمون شد ؟ مرتیکه نفهم سرمونو کلاه گذاشت و غیبش زده

بابا : سام ، توام تا که این آروم تر شد بیا حرف بزن ، بعدا بهت میگم برو یه آب قند درس کن

کیفمو روی مبل انداختم و رفتم تو آشپزخونه و از توی کابینت یه لیوان برداشتم ، از توی یخچال یه بطری آب خنک برداشتم و توی لیوان ریختم و شکر هم اضافه کردم ؛ همین طور که به طرفه هال میرفتم شربت آب قند و هم میزدم

نشستم کناره مامان و لیوانو به طرفه دهنش برم که با دستش دستمو گرفت و مانعم شد

بابا : یعنی چی رویا ؟ باید بخوری داری از حال میری که..

بابا لیوانو از دستم گرفت و به دهنه مامان نزدیک کرد ، مامان هم این بار مخالفتی نکرد و چند قلپ خورد و یکم آروم تر شد و سرشو به شونه بابا تکیه داد و چشماشو بست ... رد اشک روی صورتش بود هر لحظه کنجکاو تر میشدم

بابا مامانو بلند کرد و کمکش کرد برن تو اتاق خوابشون ....بابا مامانو روی تخت خوابوند و اومد بیرون منم بعده بابا اومدم بیرون

من : چی شده بابا ؟

بابا : هیسسسس تازه آروم شده بیا تو کتابخونه

بابا رفت به طرفه کتابخونه منم پشته سرش رفتم و درو بستم ..بابا روی مبلای بنفشه توی کتابخونه نشست و منم نشستم روبه روش

بابا : محمدیو یادته ؟

محمدی ؟ همون همکاره خوبه بابا مثله برادر بود براش

_ بله مگه میشه یادم نباشه ؟ خب ؟

_ هیچی مردک برای من یه عمر فیلم خوب بودن و آقا بودنو بازی و حالاام از پشت بهم خنجر زد

_ مگه چیکار کرده ؟

_ هیچی بهم گفت که یه وام میخواد و منم ضامنش بشم

_ وامش چقدر بود ؟

_ هشتصد میلیون تومن ...گفت که میخواد یه کاری راه بندازه به این پول احتیاج داره منم به این درو اون در زدم تا جایی براش وام جور کنم و از بخته بده منم جور شد و منم ضامن شدم حالا آقا پولارو برداشته برده و بانکم گفته باید قسطای اونو بدم این چند ماهه...

وسطه حرفه بابا پریدم و گفتم : این چند ماهه ؟!!!

بابا سری به نشونه تایید حرفم تکون دادو گفت : بله الان سه ماه منم از چند نفر پول قرض کردم و یکم از پوله بانکو دادم و ولی الان دیگه هیچ پولی ندارم پوله کارگرا کارخونه هم دادم ولی دیگه پولی ندارم طلبکرا هم پولشونو میخوان و چند تا از قسطای بانکم مونده میخوام کارخونه رو بفروشم و پولای عقب مونده بانکو بدم وگرنه روز به روز به پولا اضافه میشه ... فقط موندم طلبکارارو چیکار کنم

_ شما که به پلیس خبر دادین نه ؟

_ بله ولی میدونی چقدر طول میکشه تا پیداش کنن؟!

من و بابا رفتیم توی فکر شاید چاره ای پیدا کردیم که یه چیزی به ذهنم رسید

من : بابا من یه فکری کردم

_ چی ؟ برم زندان تا پیداشه ؟

_ بابا یه لحظه دندون رو جگر بذار....اینکه ما بریم کرمان خونه آقاجون اینا و تا آبا از آسیاب بیفته تازه شاید آقاجونم کمکتون کنن

بابا رفت تو فکر و گفت : ممکنه طلبکارا شکایت کنن و پلیس بیفته دنبالم

_ خب شما به اونا بگید که برای یه مدت میرید دنباله پول

_ اگه قبول نکنن ؟

_ ایشالا که میکنن شما امیدت به خدا باشه

_ باشه ببینم چی میشه

بلند شد و رفت بیرون و منم بلند شدم رفتم تو هال خونمون یه هال بزرگ داشت که یه تلویزیون بزرگه پاناسونیک یه گوشش بود و دو دست مبل به رنگ های زرشکی و مشکی که یکی درمیون و به صورت مربعی که فقط یک ضلع نداشت که اونم با تلویزیون پر میشد چیده شده بودن ....روی اولین مبل که به رنگه مشکی بود نشستم ....یه آشپز خونه هم پشته مبلا بود که یه در چوبی قهوه ای داشت و خود آشپز خونه هم متوسط بود و کابینت های mdf به رنگه قهوه ای کمرنگ و یه میز گرد چوبی که سه تا صندلی دورش بود .... قسمت پذیرایی خونمون ست آبی قهوه ای بود که از توی هال راه داشت و یه در بزرگ چوبی داشت ...کاغذ دیواری قهوه ای با بته جقه های ابی که فقط روی دیوار بزرگی بود و بقیه دیوار ها هم به رنگه آبی و مبل هاهم آبی قهوه ای بودن

سرمو به پشتی مبل تکیه دادم و چشمامو بستم و داشتم دعا میکردم که این طلبکار های بابا قبول کنن آخه این چه مردی بود ؟ نامردی رو در حقه بابا تموم کرد و الفرار ...خدایا تو شاهدی بر همه قضایا خودت کمکمون کن

بلند شدم و به طرفه اتاقم ، که تو راه روئه کناره آشپزخونه بود حرکت کردم اتاقه من کناره رو به رو اتاقه مامان اینا بود و کنار اتاقم یه حموم و کناره حمومم دستشویی البته هر اتاق به صورت مجزا یه حموم دستشویی داشت ....

دره اتاقمو باز کردم ...اتاقم رنگش ترکیبی از رنگ های سفید و آبی آسمونی و روی یه دیوارمم پوستر خیلی بزرگ از جوکویچ بود من عاشق ورزش تنیسم که خودمم به صورت حرفه ای بازی میکنم .....کیفمو انداختم روی کاناپه سفید رنگ کنار در اتاقم به سمته کمدم رفتم و لباسامو با یه شلوار گرم کن مشکی و تیشرت یشمیم عوض کردم و جورابامم در آوردم و انداختم تو سبد جورابام و خودمو انداختم روی تختم و طاق باز خوابیدم ... چند دیقه ای گذشته بود که یادم افتاد ای داده بیداد نمازه ظهر و عصرمو نخوندم بلند شدم و رفتم وضو گرفتم و سجاده قهوه ای رنگم رو پهن کردم و نمازمو شروع کردم ....نمازم که تموم شد دعا هامو که بیشتر مربوط به کاره بابا بود کردم ......بعد از جمع کردنه سجاده دوباره رفتم خوابیدم از صبح ساعته 7 بیدارم دیگه داشتم میمردم از بیخوابی

شمارش معکوس رو شروع کردم ببینم روی چند ثانیه خوابم میبره ...10...9.....8...7...6....

************

نمیدونم ساعته چند بود که با احساسه اینکه کسی روی تختم نشست بیدار شدم چشمامو باز کردم که دیدم مامانم داره با لبخند نگام میکنه

مامان : بیدار شدی ؟ میخواستم صدات بزنم ساعت 6:30 کاری نداری ؟

نگاهی به پنجره بزرگه روی دیوار سمته چپه تختم کردم که دیدم بله شب شده

_ الان بلند میشم میام

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان بلند شد و رفت و در رو هم بست

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوتا دستامو روی صورتم گذاشتم و بالا و پایین کردم و دستامو برداشتم و با یه حرکت سریع بلند شدم ....آبی به سر و صورتم زدم و از دستشویی خارج شدم دیدم موبایلم که روی میزه کنار تختم بود صفحش خاموش روشن میشد و ویبره میرفت و یکم حرکت میکرد .....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اسم محمد رضا روی گوشیم افتاده بود ...محمد رضا صمیمی ترین دوستم بود و مثله برادر بودیم برای هم از 5 سالگی باهم رفیقیم همسایمون بودن....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من : به سلام آقا رضای گل گلاب ازین طرفا ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رضا : سلام خوبی سامی ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ ممنون تو خوبی ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ ای ... امشب چیکاره ای ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ امششششششب..... هیچی ، کاری خاصی ندارم چطور ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ پایه ای بریم تنیس سالن رزرو کردم اگر نه که به مجید بگم بیاد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ نه میام از اون هفته وقت نکردم برم بازی ؛ساعت چند ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ ساعت 7 میام دنبالت برا 7:30 رزرو کردم بعدشم بریم شام بیرون

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ باشه پس تا نیم ساعت دیگه منتظرم فعلا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ خدافظ

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قطع کردم و ساکمو برداشتم و لباسامو با حوله ریختم توش و راکت و توپامم برداشتم ....یه شلوار جینه سرمه ای و یه پلیور قهوه ای کمرنگ و با کاپشن مشکیمو پوشیدم ؛ موبایلمو گذاشتم تو جیبه شلوارم و کیف پولم چرم قهوه ایمم تو جیب عقب شلوار ، ساکمو برداشتم و رفتم تو هال مامان بابا کناره هم نشسته بودن و صحبت میکردن که متوجه من شدن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان : جایی میری ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ بله با رضا قراره برم تنیس

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

موبایلم تک زنگ خورد رضا بو یعنی رسیده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من : خدافظ رضا اومد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به طرفه در حرکت کردم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابام : سام ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برگشتم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ بله ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ پول داری ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ بله ممنون خدافظ

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کفشای اسپرتمو از توی جا کفشی برداشتم و پوشیدم و سریع رفتم بیرون .... پژو 405 مشکی رنگه رضا جلو در پارک شده بود دره جلو رو باز کردم و نشستم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من : سلام

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ سلام خوبی ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ آره مگه معلوم نیس ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ نه آخه یه طوریی انگار رو فرم نیستی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ کم چرت و پرت بگو را بنداز این قارقارکو

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ 206 خودت قارقارکه این زبل خانه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ باشه حالا را بنداز این زبل خانو

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ ای به چشم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماشین و روشن کرد و به طرفه باشگاهی که همیشه ما سالنه تنیسشو رزرو میکردیم حرکت کرد ... از سکوت حالم بهم میخورد دستمو دراز کردم و ضبط ماشینو روشن کردم که محسن یگانه شروع به خوندن کرد و آهنگه سکوتش بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

*************

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از بازی حسابی عرق از سرو کولمون میبارید ..... حولمو برداشتم و رفتم تو حموم و یه صفایی به هیکلم دادم و اومدم بیرون لباسامو پوشیدم و با سشوار شارژی اونجا موهامو خشک کردم ..... تو سالن روی نیمکتا نشستم تا رضا بیاد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پنج دیقه ای بود که نشسته بودم ؛ رضا هم با تیپ دخترکشی اومد ... چهره معمولی داشت ولی جذاب بود یه جوری بود که به دله همه مینشست .... پوست گندمی چشمای قهوه ای پر رنگ موهای مشکی و ابروهای کم پشت و چشمای معمولی و بینیشم مدل عقابی بود اما کوچیک و لبای نسبتا نازک و دندونای سفید و ردیف

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رضا : بریم سامی ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ آره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بلند شدم و شونه به شونه هم رفتیم بیرون و سوار ماشین شدیمو حرکت کرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رضا : خب بریم شام ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ هوم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ پس حسابش با توها

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ باشه بابا فقط برو اون ضبطم روشن کن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ ای به چشم... میگم سامی امشب رو فرم نیستی ها چیزی شده ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ آره حالا بعدا بهت میگم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ باشه تو فست فود بگیا من طاقته غمتو ندارم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ اه اه جمع کن خودتو مثه دخترا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_شششششش لیاقت دلسوزی نداریا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ نع فقط خفه بذار لااقل یه آهنگو گوش بدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اونم دیگه حرفی نزد منم به صدای اِبی گوش دادم و یاد غمام افتادم تو فکر کارای بابا بودم که با صدای رضا از فکر اومدم بیرون

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رضا : آی عشقی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ چی ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ میگم نکنه عاشق شدی ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ چی ؟ دیوونه ای ها

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ هرچی صدات کردم جوابمو ندادی گفتم نکنه عاشق شدی !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ حالا چیکارم داشتی ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ هیچی کاره مهمی نداشتم فقط خواستم بگم احیانا اگه گشنته ، رسیدیم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهی به دورو برم کردم که دیدم جلوتر یه فست فوده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پیاده شدیم و رفتیم تو ؛ جمعیت کمی نشسته بودن یه خونواده چهار نفره و چند تا پسر و یه پسر و دختر جوون فقط یه میزه 4 نفره و 6 نفره خالی بود که من روی صندلی 4 نفره نشستم و رضا هم کنارم وایستاد و ازم پرسید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ چی میخوری ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ ماشروم برگر

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سری تکون دادو به طرفه پیشخونِ مغازه رفت و سفارشارو داد و دوباره برگشت و نشست

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رضا : خب رفیق تعریف کن ببینم چی شده که اینوری پکری !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ یادته یه بار از محمدی دوسته بابام برات تعریف کردم ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ همون که میگفتی خیلی گله و مثه برادره برا بابات ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ آره همون خبرش

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ مگه چیکار کرده که این همه شاکی هستی ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ یه وام با قیمته بالا میخواسته ... بابامم از سره انسان دوستی خودشو به این درو اون در میزنه و وام میگیره و ضامنش میشه ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مکثی کردم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ خب ؟ جون بکن دیگه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ هیچی دیگه آقا پولارو برداشته و فِلِگو بسته و دِ برو که رفتیم ... بابامم یه عالم قرض کرده تا بتونه تا جایی که میتونه وامو بده حالا طلبکارا پولشونو میخوان

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ چقدر نامرد بوده به پلیس خبر دادین ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ پس چی ؟ معلومه دیگه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ حالا میخواین چیکار کنین ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ قرار شده اگه خدا بخواد بریم کرمان خونه آقاجون اینا تا یه مدت از این فشار دور باشیم و پلیسم محمدی رو پیدا کنه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ ایشالا که همه چی درس میشه کی بر میگردین ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ هنوز تاریخ رفتنمونم مشخص نیست تو تاریخه برگشتو میخوای ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ به آقاجونت اینا خبر دادین ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ نه هنوز

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شاممونو آوردن که رضا پیتزا مخلوط سفارش داده بود موقع شام هیچ کدوممون حرفی نزدیم و توی صدای ترق ترق ظرفا و میز صندلی ها غذامونو خوردیم و طبقه قرارمون شامو من حساب کردم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رسیدیم خونه که رضا گفت : سام ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ هوم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ میگم اگه کمکی از دسته من ساختس بگو جونه رضا باشه ؟ همه جوره چاکرتم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستمو به شونه سمته راستش زدم و گفتم : ممنون حتما

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باهم دستی دادیمو پیاده شدم و از صندلی عقب ساکمو برداشتم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کلیدامو از توی جیبم در آوردم و درو باز کردم ؛ داخل شدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چراغای خونه خاموش بود پس خوابیدن نگاهی به ساعتم کردم که دیدم تازه 11 ، البته مامان بابای من همیشه زود میخوابن ..... راه حیاطو طی کردم و به دره ورودی رسیدم و یواش درو باز کردم و رفتم تو درو بستم .... کفشامو در آوردم و به سمته اتاقم رفتم و درو به آرومی باز کردمو داخل شدم ساکمو گذاشتم روی کاناپه و به سمته کمدم رفتم و یه شلوار گرمکن دودی و یه بلوز آستین بلند زرشکی برداشتمو پوشیدم لباسای تنیس و بیرونی که امشب پوشیده بودمو انداختم توی سبدِ تو حموم ..... وضو گرفتم و نمازمو خوندم ......

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روی تختم دراز کشیدم و به سقف سفید رنگم خیره شدم و به این وضعیت فکر کردم ... یعنی میشه محمدی پیداشه و پول بابامو بده ؟ ماهم ازین فلاکت در بیایم مامانم چقدر ناراحته و غصه میخوره ..... کاش هیچ وقت با محمدی آشنا نشده بودیم.... کاش ما میفهمیدیم توی این دوره زمونه هیچ کس از روی انسان دوستی کاری نمیکنه و به فکر منفعت خودشه ..... ما چه زود گوله آدمه حیله گری مثه محمدی خوردیم .... از دسته منم که کاری ساخته نیست .... کاش یه خواهر یا برادر داشتم که باهم گپ میزدیم و تو خودم نمیریختم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خدایا خودت به خیر کن ..... بعد از کمک خواستن از خدا چشمام دیگه بسته شدو خواب رفتم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***********

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمیدونم ساعت چند بود که داشتم کم کم با صدای مامان هوشیار میشدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان : سام ؟.... سام ؟ امروز صبح کلاس نداری ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من با چشمای بسته و صدای بم و خواب آلود گفتم : نه ندارم ... ساعت چنده ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ ۹ بلند شو سامی میخوایم صبحانه بخوریم بلند شو

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ مگه بابا خونس ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ بله ... من رفتم توام زود بیا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ باشه چشم بفرمایید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمامو باز کردم و نشستم روی تخت ؛ دستامو بهم قفل کردمو به طرفه چپ و راستم کشیدم .... لحافو کنار زدم و از روی تخت اومدم پایینو به طرفه دستشویی حرکت کردم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از دستشویی که اومدم بیرون مثله همیشه اول تختمو جمع و جور کردم من از کثیفی خیلی بدم میاد مخصوصا اتاقم شاید بیشتره پسرا برعکسم عمل کنن و بگن سوسول ولی بدم میاد تو یه عالمه کثیفیو چرک و میکروب زندگی کنم که آخرشم یه دردِ بی درمون بگیرم ... موبایلمو چک کردم و دیدم خبری نیست

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به آشپزخونه که رسیدم دیدم بابا و مامان مشغولن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من : سلام صبح به خیر

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا : سلام بیا بشین

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نشستم روی صندلی ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان : چایی بریزم برات ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ خودم میریزم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قوریو از روی میز برداشتمو تو فنجونم ریختم و شکر هم بهش اضافه کردم و شروع به هم زدن کردم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا : قراره بریم کرمان خونه آقاجون

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان : اونوقت طلبکارا چی ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ هیچی ... تو چرا اینقدر نگرانی رویا ( مامان ) ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ خب مگه میشه نگران نبود ؟ حالا طلبکارا چی میشه ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ اه تو کارت به این کارا نباشه حله

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من : منم دانشگاهو دیگه نمیرم لیسانسمو که گرفتم میام کرمان اونجا یه کاری گیر میارم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا : شرمنده ام به خدا تو ام از درست افتادی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ این چه حرفیه ؟ تو این موقعیت درس میخوام چیکار میام کرمان کار میکنم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان : فرهاد ( بابا ) تکلیفه خونه و وسایلمون چی میشه ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه قلوپ از چاییمو خوردم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا : خونه رو میفروشم وسایلیم که نیاز دارید بردارید اوناییم که نمیشه برد میدیم سمساری

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چاییمو خوردم و یه لقمه نون پنیر و گردو خوردم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من : کی میریم ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا : امروز دوشنبس ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من : آره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا : خب تا کامونو بکنیم سه چهار روزی طول میکشه اگر که بتونیم شنبه میریم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان : با قطار یا اتوبوس ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا : اونقدرام بد بخت نشدم پول یه هواپیمارو هنوز دارم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من : پس باید از امروز به فکره مشتری برای خونه باشیم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا : تو کارای خودتو ، دانشگاهتو امروز صبح بکن منم میرم تو املاکیا مسپرم تو ام اگه کارات تموم شد از عصر شروع به گشتن بکن... رویا توام وسایل لازم و مهمتو جمع کن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان : فعلا زوده که ولی باشه جمع میکنم فقط تو به آقاجونم اینا خبر دادی که برای یه مدت میریم کرمان ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ نه جمعه بهشون میگم از الان بگم فکرشون مشغول میشه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بلند شدم و گفتم : من دیگه برم به کارام برسم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان و بابا با سر حرفمو تایید کردن و منم رفتم تو اتاقم لباسامو با یه شلوار کتون قهوه ای و پلیور کرم رنگ و پالتو کوتاه مشکی که تا رونه پام بود عوض کردم ؛ رفتم جلو آینه تو اتاقم تا یکم به موهام با ژل حالت بدم ... یکم ژل ریختم کفه دستم و دستمو کشیدم تو موهام ... همینطور که ژل میزدم تحلیل قیافمو کردم... سام 24 ساله، پسری با قده 187 خوشتیپ پوست گندمی ، موهای پر کلاغی و کوتاه بلندی جلوشون 3 سانت و پشته سرم کمی کوتاه تر و ابرو های پر مشکی که حتی یکبارم ، یک تاره مو ازشون کم نکردم ؛ چشمای درشت مشکی و مژه های بلند فر و بینی متناسب و به صورته مردونم میومد و خیلی قلمی و عملی شکل نبود ، لبای نه باریک نه درشت و قلوه ای به رنگه قهوه ای خیلی خیلی کم رنگ ... دست از تحلیل خودم برداشتم و رفتم از اتاق بیرون .... مامان بابا هنوز تو آشپزخونه بودن... به طرفه در حرکت کردمو از همونجا با صدای بلند داد زدم : من رفتم خدافظ

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اوناهم با داد جوابمو دادن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کفشای اسپرت مشکیمو پوشیدم و از خونه زدم بیرون

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***************

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ساعتای ۱ بود که کارام تموم شد..... رفتم خونه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من : سلام

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای مامانم از توی اتاقشون اومد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان : سلام .... کارات تموم شد ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ بله بابا اومده ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ نه هنوز ، زنگ زد گفت نیم ساعتی دیگه میاد منم دارم لباسام و وسایلمو کم کم جمع میکنم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ کمک میخواین ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ نه تو فقط وسایله خودتو جمع کن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ باشه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفتم تو اتاقم و پالتومو در آوردمو انداختم روی تخت و به طرفه کمدم رفتم و از داخلش چمدون بزرگه سرمه ای رنگم رو در آوردم و لباسامو چیدم توش لباساییم که به نسبت کهنه بودنو گذاشتم کنار هم توی چمدون جا نمیشدن هم استفاده نمیکردم اینطور حده اقل به یه مستحق میدمو دعام میکنه..... البوم عکسمو و لوازم شخصیمو گذاشتم چند تا لباسم گذاشتم بیرون باشه چون تو این چند روز بالاخره استفاده میکردم ... سه چهار جفت کفشم گذاشتم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای دره حیاط بود که بسته شد حتما بابا اومده ... بلند شدم و از پنجره بیرونو نگاه کردم که دیدم بله بابام اومده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از اتاقم خارج شدم و رفتم تو هال که باباهم وارد شد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من : سلام

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا : سلام کارات تموم شد ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا کفشاشو در آورد و گذاشت تو جا کفشی و کتشم آویزون کردو نشست روی یکی از مبلا ... مامان اومد پایین و سلام کردو بابا هم جوابشو داد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من : بله کارام تموم شد شما چی به املاکیا سپردین ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا : آره ؛ این آقای مظفری گفت یه نفر بهش مراجعه کرده که یه خونه تو منطقه ما خوب و بزرگ میخواسته ، بهش زنگ میزنه و بهش میگه اگر خواست ببینه فردا صبح میاد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان با سه تا چایی وارد شدو روی میز گذاشت ؛ من یه چایی برداشتم و نشستم روی یکی از مبلا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان : خدا کنه بپسنده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا : اهم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من : خب پنج شنبه به یه سمساری بسپرید بیاد جنسارو ببینه و بخره و ببرتشون جمعه که نمیان ... شما بلیط خریدین ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا : نه هنوز تو عصر برو دنباله بلیط برای شنبه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من : باشه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان بلند شدو رفت تو آشپزخونه منم کنترل تلوزیونو برداشتم و شبکه هارو بالا و پایین میکردم چیزه جالبی نشون نمیداد منم زدم شبکه یک ... قابل تحمل تر از بقیه بود برنامه خانوادگی بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان : فرهاد ، سام ! بیاید ناهار

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا بلند شدو رفت تو اتاقشون منم رفتم تو آشپزخونه و نشستم روی صندلی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان : سام ؟ بابات کو ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ فک کنم رفت لباس عوض کنه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان ظرفه شنیسل مرغ رو روی میز گذاشت و نشست ؛ صبر کردیم تا بابا بیاد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا : به به چه بویی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان : بیا بشین دیگه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا نشست و یه تیکه برداشت و شروع به خوردن کرد منم چون عاشق شنیسل بودم حسابی از شکمم پذیرایی کردم از بس خورده بودم داشتم میترکیدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من : وای چقدر خوردم خیلی ممنون

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان : نوشه جان

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از ناهار بلند شدم و رفتم تو اتاقم و دراز کشیدم ...... موبایلمو برداشتم تا یه گشتی تو اینترنت بزنم که دیدم یه sms از رضا دارم .....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نوشته بود _( خوبی ؟ چی شد بالاخره ؟)

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منم جواب دادم _( به نظرت از دیشب تا حالا چه اتفاقی میوفته ؟)

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از چند دیقه جواب داد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_( چه عصبانی ! خب گفتم شاید مشخص شده کی قراره برید کرمان )

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_( تو دعا کن یه نفر خونه تو این منطقه میخواسته ایشالا که خونه پسندش بشه )

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_( ایشالا حالا معلوم نیس کی میرین ؟)

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_( شاید شنبه )

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_( عصر چیکاره ای ؟ )

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_( میخوام برم تو املاکیا بسپرم چطور ؟)

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_( هیچی خواستم ببینم کاری داشتی در خدمتم )

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_( نه رفیق کاره زیادی نیس )

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_( باشه ولی اگه بامن تعارف کنی الهی یه زن گیرت بیاد کچلت کنه )

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با این حرفش خنده کم جونی کردم خواستم جوابشو بدم که اون زود تر زد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رضا _( یادم رفت بگم زشتم باشه مثه دختر خاله من یا الهی همون زنت بشه )

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیگه خندم بلند شد چون رضا یه دختر خاله داره که 32 سالشه و هنوز ازدواج نکرده خیلیم زشته و همیشه ام یه عالمه آرایش روی صورتشه که آدم میخواد روش بالا بیاره تازه چه همه هم افاده داره خیال میکنه من عاشق پیششم تحویلم نمیگیره و چقدرم لوسه و ننره یعنی هر کی بیاد اینو بگیره باید آدمه از جون گذشته و دمه مرگشم باشه که اگرم هنوز وقته رفتنشم نباشه همون بیتا ( دختر خاله رضا ) دق مرگش میکنه دختره گرده کتوله

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من جوابشو دادم _( الهی دختر خالت زنه تو بشه منم راحت شم)

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_( غلط کردم هر نفرینی میخوای بکن الا این یکی من هنوز جوونم و آرزو دارم جونه مادرت دعا کن من گیره این پیرزن نیوفتم )

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داشت چشمام میوفتاد روی هم چون به خوابه بعد از نهار عادت دارم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

براش نوشتم _( پسره خوبی باش تا دعا کنم زنت نشه رضا من دارم از خواب میمیرم خدافظ )

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_( شما الان نهار خوردین ؟ باشه خدافظ )

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بیخیال نتگردی شدم و برای ساعت 4 آلارم گذاشتم تا برم به املاکیا بسپرم ولی خدا کنه همون که بابا گفت خودش زنگ بزنه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستو رویی شستمو از اتاقم رفتم بیرون .... بابا در حاله راه رفتن موبایلشم دستش بودو صحبت میکرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا : بله بله ما خونه ایم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_.............

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ حتما ، منتظرم خدانگه دار

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا قطع کرد و یه نفس راحت کشید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من : سلام کی میاد اینجا ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدای من بابا توجهش بهم جلب شدو نگام کرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا : علیک سلام همون آقایی که گفتم ، الان میخواد بیاد خونه رو ببینه برو مامانتم بیدار کن ، اتاقا رو هم تمیز کنین که اگر خواست ببینه کثیف نباشن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سری تکون دادم و به طرفه اتاقه مامانم اینا رفتم .... در زدم که کسی پاسخگو نبود بنابر این منم درو باز کردم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اتاق خوابه مامان اینا ترکیبی از رنگ های زرد و سرمه ای بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفتم بالا سره مامان و دستمو روی شونش گذاشتمو تکونش دادم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من : مامان ؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان چرخیدو پشتشو به من کرد و گفت : هوم ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ مامان اون آقایی که بابا گفته بود الان میاد خونه رو نگاه کنه شماام بلند شید شاید خواست اتاقارو هم ببینه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان دوباره چرخید به طرفم و چشماشو کامل باز کرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان : راس میگی ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ بله دروغم کجاس ؟ من رفتم اتاقه خودمو تمیز کنم شماام بلند شو

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از خارج شدن از اتاقه مامان اینا یه راست تو اتاقه خودم رفتم و یه دستی به سرو روش کشیدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیم ساعتی گذشته بود که آیفون به صدا در اومد ... حتما هموناان دیگه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفتم تو هال که دیدم بابا درو باز کردو رفت تو حیاط به پیشوازشون منم تو هال وایستادم ؛ مامانمم بایه چادر سفید و گلای رنگی از اتاقشون خارج شدو به آشپزخونه رفت و صدای دره کابینتا میومد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا : بفرمایید بفرمایید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه یکی از مردا : شما اول وارد شید ما پشته سره شما میایم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا اومد تو و دوتا مرد میانسال هم با موهای جو گندمی وارد شدن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من : سلام

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاه هردو به من کشیده شد و جوابمو دادن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا : خب شما یه نگاهی بندازید ببینید پسندتون میشه ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اون دوتا مرده هم از پذیرایی شروع کردن و باباهم رفت پیششون

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان : سام ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برگشتم و گفتم : بله ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سینی چایی رو داد دستم و گفت : ببر تعارف کن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سینیو گرفتم و بردم تو پذیرایی و تعارف کردم که هر دو تاشون برداشتن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از یه چرخ زدن تو خونه دوباره برگشتن تو هال

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یکی از مردا که مُسِن تر بود گفت : من که پسندم شد حالا بالاخره چند ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا : ا دیگه همون 350 تومن آقای محمودی ، من پول لازمم وگرنه دلیلی نداشت که بفروشمش

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

محمودی : آقای کیهان ( بابا ) من میدونم شما پول لازم داری 330 دیگه آخرش ؛ قبول ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا بعد از چند ثانیه فکر کردن گفت : باشه حالا کی قراره محضر ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

محمودی : پنج شنبه صبح محضرِ تو خیابون بالایی شماره ..... چون هم به شما هم به ما نزدیکه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا : باشه پس قراره ما پنج شنبه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اونا هم خداحافظی کردن و رفتن و بابا هم تا دمه در بدرقشون کرد من و مامانم نشستیم روی مبلا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا برگشت و درو بست و گفت : سام چهار شنبه برو بگو یه سمسار بیاد وسایلو ببره ماام برای پنجشنبه عصر اگر بلیط بود بریم کرمان که راهی شیم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من : باشه پس امروز میرم بلیط بگیرم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بلند شدم و رفتم تو اتاقم و شلوار جینمو بایه پیراهن آبی و کاپشنمو پوشیدم و از بابا پول گرفتم و رفتم دنباله بلیط برای کرمان.....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

********************

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

توی این دو روز وسایل خونه رو فروختیم و بابا هم امروز صبح سندو به نام محمودی زد و قرار شد تا امشب خونه رو خالی کنیم ماهم برای ساعت ۷ شب بلیط داریم به کرمان با همه فامیلامون تو تهرانم خداحافظی کردیم من یه دایی دارم که اونم کرمانه و ۳۲ سالشه باهم خیلی رفیقیم و اونم دو ساله که ازدواج کرده و یه دختره یه ساله به اسم پرنیان داره یه عمو دارم و دوتا عمه که اون سه تاهم تهرانن و باهاشون خدافظی کردیم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان : سامی چمدونتو جمع کردی ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدای مامان به طرفش چرخیدم و گفتم : بله گذاشتم دمه در

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان : پس بیا چمدونه منو باباتم ببر ... بابات از حموم اومد بیرون زنگ بزن آژانس بیاد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ باشه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بلند شدم و رفتم دوتا چمدونه دیگه رو هم آوردم دمه ؛ چمدونه مامان زرشکی بود و ماله باباهم مشکی و هردو هم بزرگو سنگین

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داشتم فوتباله رئال و بارسا نگاه میکردم که دوباره صدای مامان بلند شد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ سامی زنگ بزن آژانس بابات حاضر شده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زنگ زدم آژانس و گفت ده دیقه دیگه میرسه ؛ ساعت ۴:۳۰ بود که تقریبا ۴:۴۰ میرسید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من : مامان گفت ده دیقه دیگه میرسه آماده باشین

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خودمم تلوزیونو خاموش کردم و رفتم جلو آینه تو راه رو و به خودم نگاهی انداختم یه شلوار جین سرمه ای و یه پیراهن آبی کمرنگ و با یک پالتو کوتاه که تا روی رونم بود و هوا هم خیلی سرد بود و ماه بهمن بودو بالاخره زمستون بود و یخبندون دکمه های پالتومو بستم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان : سامی این چمدونارو ببر دمه دره بیرون

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منم مثه همون غلام سیا همه رو گذاشتم دمه در تو حیاط داشتم بر میگشتم تو که یه نفر به در زد چرا زنگ نمیزنه ؟ ..... درو باز کردم و دیدم بَه رضا دمه درِ

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رضا : حالا بدون خدافظی میخوای بری ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من : سلام آقا رضا من که صبح تلفنی باهات خدافظی کردم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ سلام ... اون قبول نبود داداش

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستشو جلو آورد دستمو تو دستش گذاشتم که دستمو کشید به طرفه خودشو بغلم کرد و دوتا محکم زد تو ستون فقراتم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رضا : نری اونجا مارو یادت بره ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ خیلی خرم اگه رفیق گرمابه و گلستانمو یادم بره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ آره خیلی خری اگه یادت بره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندیدم و گفتم : تواَم بیا کرمان ، بهمون سر بزن شاید من اونجا شاغل شدم وقت نکنم بیام تهران تو حتما بیا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ باشه توام اگه تونستی بیا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از هم جدا شدیم و گفت : ماشینتو چیکار کردی ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ هم من هم بابا ماشینمونو فروختیم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای بوق ماشینی اومد به پشته سره رضا نگاه کردم که دیدم ماشین پژو زد رنگی جلو خونه وایستاده و منو نگاه میکنه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

راننده آژانس : آقای کیهان شما ماشین میخواستین ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من جواب دادم : بله الان میایم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زنگه آیفونو زدم و به مامان اینا گفتم ... با کمکه رضا چمدونا رو تو صندوق عقب ماشین گذاشتیم و مامان اینا هم سر رسیدن منو بابا هم با رضا یه خدافظی جانانه کردیم و سوار شدیم و به طرفه فرودگاه حرکت کرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

********************

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هواپیما به زمین نشست ، پروازه خوبی بود منم بر عکسه همیشه تو طول پرواز خوابیدم ..... رفتیم تو سالنه فرودگاه هرچی نگاه کردیم کسی به چشممون آشنا نیومد برای همینم رفتیم بیرون و به طرفه تاکسی ها حرکت کردیم و انگار که یه نفر داشت صدامون میزد و ماهم بر گشتیم به طرفه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه مرد چهل و خورده ای سن با موهای جوگندمی لاغر و سبزه ولی قیافه بانمکی داشت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرده : سِلام آقای کیهان ، مَ (من) احمِدم اومِدم دنبال شما

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا : سلام آقا احمد شما منو از کجا میشناسید ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

احمد : مَ پیش آقای فِرازمند کار میکنم گفتن بیایَم دنبال شما

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا : آهان باشه ماشینت کجاس ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

احمد یه سلام علیکی با ما کرد و به طرفی اشاره کرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

احمد : او ( اون ) طِرف

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اون جلو رفت و ماهم پشته سرش یه چمدون دسته من بود اون دوتا روهم احمد برد ..... رسیدیم به یه بنز قدیمی قرمز که ماله آقاجون بود .... چمدونارو تو صندوق گذاشت و ماهم سوار شدم .... من و مامان عقب ؛ بابا هم صندلی جلو و احمد حرکت کرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا : احمد آقا جدیداً اومدی ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

احمد : ها آقا ؛ آقابزرگ خیلی به مُ (ما ) لطف دارن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا : خب از خودت بگو بهتر بشناسیمت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

احمد : آقا خودم که میدونین اسمم احمدِ و فامیلیمم پور محمدی ، اسم زنم فروغِ دوتامَم بچه داریم یه دختر که ۱۷ سالشه و اسمشم سرمه و خود ( با ) یه پسر که ۴ سالشه و اسمشم سروشه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا : خدا برات نگهشون داره خودت چند سالته ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

احمد : ۴۰ سالِمه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا خونه آقاجون اینا بابا و احمد حرف میزن ، منو مامانم فقط شنونده بودیم .. احمد خیلی لهجه جالبی داشت ....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رسیدیم و پیاده شدیم احمد درو باز کرد و مامان بابا رفتن تو منم کمکه احمد یه چمدونو برداشتم و دوتایی رقتیم تو ....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خونه آقاجون اینا خیلی بزرگ بود یه حیاط بزرگ که کنار همه دیوارا باغچه بود و کف حیاطم همش سنگ ریزه و وسطه حیاط هم یه عمارت دو طبقه ..ته حیاطم یه ساختمان کوچیک که برای سرایدار بود و حتما الان احمد اونجاس

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سه تا پله ورودی رو به رد کردیم و وارد شدیم ... اول یه نشیمن بود و با یه راه رو پهن به پذیرایی متصل میشد و چهار تا در تو نشیمن بود که یکی آشپز خونه بزرگ و یکی هم اتاقه آقاجون اینا و یکی حموم و دستشویی اون یکی هم اتاقه مامان بابا بود که میومدیم اینجا.... با صدای احمد از فکر بیرون اومدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

احمد : آقا نِمیخوایِین بِرِین تو دستم شکست

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کامل وارد شدم چمدونو همونجا گذاشتم ؛ صدا از تو پذیرایی میومد منم بدون توجه دیگه ای به احمد به سمته پذیرایی رفتم و وارد شدم دیدم آقاجون روی مبله بزرگ کرم رنگه همیشگیش نشسته و مامانجونم روی مبله کناریش بابا مامان هم کنارشون رفتم جلو

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من : سلام

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

متوجه من شدن وآقاجون دستاشو برام باز کرد و گفت : به به سلام نوه ارشدم بیا ببینم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفتم آقاجونو بغل کردم و بوسش کردم و مامانجونم همینطور

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نشستم روی مبله کناره بابا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آقاجون : خب اونجا چیکارا میکردی ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منم از درسم براش گفتم و تصمیمم برای کار تو کرمان

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از تموم شدنه حرفای من بابا شروع به تعریف کردن از مشکلش کرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه خانم 35_36 ساله با چهره خوشگل ( البته به چشم خواهری) با یه سینی چایی دمه پذیرایی حضور پیدا کرد و سلام کرد ماهم جوابشو دادیم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چایی ها رو تعارف کرد و بعد هم رفت تو راه رو صداشو بلند کرد : سرمه ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای دختر ضعیف به گوشم رسید : بله ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خانمه : بیا مادر برو شیرینیارو تعارف کن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دختره هم گفت : چشم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کنجکاو شدم ببینم این صدای ظریف ماله چه چهره ایه و میخ کوب روی راه رو بودم که... دختری لاغر اندام با قد حدودا 165 و صورت کشیده پوست سفید و چشمای درشت قهوه ای روشنی که به شیرینی ها بود و ابرو های پیوندی کشیده و پر و قهوه ای نسبتا پر رنگ و بینی و کوچیک و لبای درشت و صورتی کمرنگ و روسری بزرگ بنفش که یه تاره موشم معلوم نبود تا تشخیص بدم چه رنگین و نمیدونم مانتو بود یا بلوز فقط آستینای بلند سفیدشو دیدم و یه چادر سفید رنگ با گلای صورتی کوچیک روی سرش بود ... میخ روی صورتش بودم که چشماشو از روی شیرینی ها برداشت و نگاهش تو نگاهم گره خورد و سریع سرشو پایین انداخت و جلو تر اومد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدای نسبتا یواش و البته ظریف گفت : سلام

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بازم چند ثانیه سکوت شد حتما همه مثه من گیج شدن ... همه جوابشو دادن الا من

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شیرینی ها رو اول به بابا بعد مامان تعارف کرد و بعد هم به من رسید و خم شدو یواش گفت : بفرمایید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ازون فاصله واقعا چهره قشنگ تری داشت.... داشتم نگاش میکردم و که نگام کرد و گفت : بفرمایید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منم برای اینکه زیادی سه نشم یه دونه برداشتم و گفتم : ممنون

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اونم صاف شد و بازم تو اون راه رو رفت منم با چشمام بدرقش کردم و شیرینیو تو دهنم گذاشتم و یه قلپ چایی هم خوردم و دیگه از فکرش در اومدم و بقیه چاییمو خوردم و به بحثه بابا اینا توجه کردم ... چند دیقه بعد باز سرمه با یه ظرفه میوه وارد شد ... ظرفو روی میز گذاشت و تو همه پیش دستیا کارد گذاشت و منم سعی میکردم بهش نگاه نکنم ولی نمیشد ... ظرفه میوه رو برداشت و اول به آقاجون تعارف کرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آقا جون : خسته شدی سرمه تو فردا مدرسه هم داری ، بذار سام میگیره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آقاجون بهم اشاره کرد منم از سریع بلند شدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرمه : نه نه این چه حرفیه تازه از راه رسیدن خسته ان من خودم میگیرم فردا کلاسم از ساعت 10 شروع میشه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آقاجون حرفی نزد و منم نشستم بعد برای مامان جون گرفت و بعد هم مامان و بعد بابا و بعدم من

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خم شد ... منم به جلو مایل شدمو پامو حرکت دادم که اومد روی پاش اونم یه اخم بهم کرد و پاش کشید ... منم از اینکه فکر کرده بود مخصوصا کردم عصبانی شدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهش با لحنه تندی گفتم : نمیخوام

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اونم بدون هیچ حرفه دیگه ای رفت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمیدونم چرا از اینکه فکر کرده بود مخصوصا پامو روی پاش گذاشتم هم عصبانی شده بودم هم ناراحت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیگه سرمه نیومد.... نیم ساعتی بود که نشسته بودیم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آقاجون صداشو بلند کرد و گفت : فروغ خانم ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همون خانمه که چایی آورد و حالا فهمیدم اسمش فروغِ وارد شد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فروغ : بله ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آقاجون : پس شام کی حاضر میشه ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ آقا حاضره میخواستم صداتون بزِنم بیایِین

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همگی بلند شدیم و رفتیم تو سالن نهار خوری که دره سمته چپ تو راه رو بود اون اتاق یه میز بزرگ داشت و همیشه اونجا غدا میخوردن چه یک نفر چه ۱۰۰ نفر ... آقاجون مثله همیشه ضلعه شمالی نشست سمته راستشم مامانجون و مامانمم کنار مامان جون چپ آقاجون ، بابا و منم کناره بابا نشستم و میز چیده شده بود فقط پلو نداشت که با ورود سرمه با ظرفه برنج اونم تکمیل شد ، ظرف رو روی میز گذاشت و از در خارج شد و ماهم مشغول خوردن شدیم و موقع غذا حتما باید سکوت بود وگرنه آقاجون عصبانی میشد .... بعد از غذا هر کسی به اتاقه خودش رفت منم از سالن خارج شدم و چشمامو همه جا چرخوندم تا سرمه رو ببینم اما نبود من هم به سوی پله ها رفتم و راه طبقه بالا رو در پیش گرفتم و رسیدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بالا یه نشیمن بزرگ داشت و یه آشپزخونه متوسط و پنج اتاق و یه حموم و یه دستشویی یکی از اتاقا متعلق به من بودو هیچ کس هم حقه ورود نداشت و وقتی قرار بود بیایم فقط یه نفر تمیزش میکرد و کلیدشم دسته آقا جون بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفتم پشته دره قهوه ای رنگه چوبیمو بازش کردم و دیدم کسی که پشتش به منه داره آینه رو تمیز میکنه و یه شلوار جین پاش بودو یه بلوز تنگ سفید آستین بلند و و یه روسری که روی شونش افتاده بود و موهای خرمایی رنگه لختش رو که بالای سرش به یه گلسر بسته بود و البته بقیشون زیره روسریش بودن رو به نمایش گذاشته بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حدس میزدم که سرمه باشه متوجه من نشده بودو به تند تند به کارش ادامه میداد آینه که تمیز شد برگشت و چتری هاش که تا روی چشمش بودن تو صورتش تکون خوردن و یه جیغ کشید و دستشو به میز گرفت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من : چیه بابا ؟ همه خوابیدن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سریع متوجه موقعیتش شد و سریع روسریشو سرش کردو گره زد و به طرفه چادرش که روی تختم بود رفت و برش داشت و انداخت روی سرش و مرتبش کرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرمه : ببخشید آقا اومدم اتاقتونو تمیز کنم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از اینکه بهم بگن آقا بدم میومد اوناییم که قبلا اینجا کار میکردن هم بهم میگفتن سامی خان

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من : ازین که بهم بگی آقا بدم میاد بگو سام

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ چشم آقا.. سام

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندم گرفت و اونم شیشه پاک کن و پارچشو برداشت به طرفه در اومد و گفت : ببخشید میتونم رد شم ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از جلوش کنار رفتم و گفتم : بفرما

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اونم از کنارم رد شد و راه رفتنشو تند کرد و پله ها رو هم با دو رفت پایین

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اومدم تو اتاق که دیدم چمدونم کنار کمد ......زیپشو باز کردم ولباسامو درآوردم تو کمد چیدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه بلوز آستین بلند آبی با شلوار گرمکن سرمه ایم پوشیدم رفتم دستشویی و بعد هم مسواک و بعدم نمازم و در آخر به تخته دو نفره چوبی که روش یه لحاف سرمه ای رنگ با بالش های سفید دراز کشیدم ؛ موکت اتاق هم آبی کمرنگ بود و البته اتاقه نسبتا کوچیکی بود و اندازش 12 متر بود و یه میز آینه چوبی کوچیک هم داشت و کمد دیواری و یه قالیچه گرد با ترکیب رنگه آبی قهوه ای و یه مبل یه نفره قهوه ای هم گوشه اتاقم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیگه چشمام سنگین شد و داشتم خواب میرفتم و...... رفتم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

*********************************

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با احساسه اینکه کسی به در میزنه چشمامو باز کردم و با صدای خواب آلودی گفتم : کیه ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای ظریفی گفت : منم آقا...سام ؛ سرمه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_کارم داری ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از همون پشته در گفت : آقا بزرگ گفتن صداتون کنم برای صبحانه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ بیا تو ببینم چی میگی ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در باز شد و منم نگاهمو به در دادم که دیدم سرمه بایه مانتو شلوار و مقنعه سرمه ای و سر به زیر دمه در وایستاده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نشستم و به بالای تخت تکیه دادم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرمه : آقا بزرگ گفتن صداتون کنم برای صبحانه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرمو تکون دادم و گفتم : ساعت چنده ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرشو بالا آورد و نگام کرد و گفت : 9:00 آقا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منم یکم سرمو به سمته چپ مایل کردم و گفتم : آقا ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرشو باز انداخت پایین و گفت : آقا سام

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ سامی بگی راحت تری یا سامی خان ... باشه برو بگو الان میام

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ چشم آقا...سامی خان

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفت بیرونو درم بست

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.