رمان مخاطب خاص من به قلم فاطمه. ش
ژانر : #داستان_کوتاه
خلاصه :
داستان درمورد پسر جوونی به نام مسیح هست که عشق وعلاقه خاصی به کتاب خواندن داره اما پول نداره تا کتاب بخره . تصمیمم میگیره که کتاب دزدی کنه تا اینکه عاقبت ..... ادامه ماجرا
به ساعتم نگاه می کنم که چقدر زمان دیر میگذره ، خدایا منو ببخش می دونم کار اشتباهی انجام میدم اما چاره چیه ! خودت خوب میدونی که چقدر به کتاب خواندن علاقه دارم
اما پولش ،ندارم که بخرم اگر بخوام در کتابخانه ثبت نام کنم باز هم برای عضو شدن باید مبلغی و پرداخت کرد این بار چندمی هست که اومدم در درگاهت توبه کنم و دست از این کار بردارم. اما خودت دیدی نشد کتاب بدجوری وسوسه ام کرد، خدایا تو رو به بزرگواری و کرمت منو در درگاهت ببخش به تو قول نمیدم اما سعی می کنم دست از این کار بردارم و آدم بشم چند روزی است که رأس ساعت ده صبح دم کتاب فروشی واقع درخیابان شریعتی می ایستم و کشیک می کشم تا در فرصتی مناسی بتوانم کتاب قمارباز داستایفسکی بدزدم و تمام آثار داستایفسکی خوندم اما فقط مونده بود کتاب قماربازش که بدجور قلقلکم داده بود، از صبح کشیک کشیدم !
الان ساعت شش عصره مغازه به کلی شلوغه چون آمار کتابفروشی کامل درآوردم معمولاً طرفای ساعت شش و هفت آن قدر شلوغ میشه که هیچ جای سوزن انداختن نیست و خب دیگه الان وقتشه، اوه ... اوه ... ماشاءاله چقدر شلوغه !
خدایا نوکرتم این بار ندید بگیر ، بسم الله ! سلام خوش اومدین می تونم کمک تون کنم وای خدا گاوم اول بسم اله دوقلو زایید این متصدی کتاب فروش کجای دلم بزارم ! خودت ختم به خیر کن سلام خانم وقت بخیر ممنونم ممکنه راهنماییم کنید .
البته با کمال میل در خدمتم. ببخشید من کتاب قمارباز داستایفسکی رو می خواستم شما این کتاب دارین ! اجازه بدین لیست نگاهی بندازم ! لطفاً تشریف داشته باشین. خب مسیح ... الان وقتشه زودباش عذر میخوام آقا سمت راست تشریف ببرین بالا ، قفسه های آثار داستایفسکی است کتاب قماربازش هست هر کدوم خواستین انتخاب کنید ، متشکرم. خانم از راهنمایی هاتون ممنونم، خواهش میکنم ، وظیفه ام بود ، هی پسر داری میری حواست به دوربین ها باشه طوری کتاب بردار که دوربین ها تصویرت و عکس برداری نکنن و خب سمت راست بالای قفسه ها ، بله خودشه جونمی جون تمام آثار داستایفسکی اینجاست و خدایا ندادی ندادی وقتی ام دادی یک گونی چه الماسی بهم دادی شکرت خداجون ، این جا کسی نیست و دوربین ها باید طوری خودم تنظیم کنم تا تو دیدش نباشم آهان اگر سمت کج کمی به طرف چپ ببرم اصل دوربین امکان نداره عکس برداری کنه خب یک سرو گوشی به آب بدم ببینم کسی نیست ، نه این طرف هیچکس نیست اول برم سراغ قمارباز ... آهان ... ای جونم کتاب دلخواه من ام ماچ …
پیرهنم یواشکی می دم بالا خیلی سریع فرز کتاب می زارم زیر پیرهنم و آنی نفس عمیق کشیدم و دوباره یک سرگوشی به آب دادم ببینم این طرف کسی نمیاد نه ، این بار کتاب جنایات و مکافات برمی دارم و برای اینکه که کسی بهم شک نکنه الکی ورق می زنم و اوضاع امنه این بار پشت لباسم داخل کمربندم فرو می کنم و خب دیگه آقا مسیح برای امروز کافیه .
گل کاشتی پسر حالا چه جوری از اینجا بیرون برم که تابلو نشه و اول خودم ریلکس کنم و انگار که هیچ اتفاقی نیفتاده، خیلی عادی و معمولی ببخشید آقا کتاب قمارباز ، تونستید پیدا کنید واله خانم اون آدرس که شما دادین گشتم اما متأسفانه پیدا نکردم. عجیبه غیرممکنه این کتاب ! داریم داخل قفسه رو خوب گشتید ، بله گشتم اما نبود چی بگم ، چون خودم معمولا کتابها را داخل قفسه ها می چینم و احتمالا همکارام فروختند اجازه بدین سؤال ازشون بپرسم.
نه خانم ممنونم خودتون و اذیت نکنید منم می رم دوباره سر می زنم. متشکرم. از لطف شما سرکار خانم عصرتون بخیر.عصر شما بخیر آقا ... اوه .... آخی راحت شدم داشتم سکته می کردم بفرما آقا مسیح اومدی کتاب قمارباز بدزدی و جنایات و مکافات هم دزدیدی، دمت گرم ،
دست خوش، آفرین ، بچه زرنگ و ولی خودمونیم عجب زبر و زرنگی ام من و خب دیگه خوشحالی ممنوع . امیدوارم گاف نداده باشم که فاتحه ام خونده اس و امشب باید قمارباز شروع کنم که بخونم تا این کتاب تمام کنم و بعدش برم برای سوژه بعدی که کتاب امریکا وانتس کافکا هست که آماده برای دزدیدن ولی نه دیگه نباید اون کتاب فروشی برم چون ضایعه اس باید تحقیقات شروع کنم سوژه بعدی جای دیگه پیدا کنم
چند وقتی گذشت خب آقا مسیح اینم از کتاب قمارباز و جنایات و مکافات این دو کتاب و در عرض دو هفته تموم کردی آفرین. وای خدا چقدر دیوانه شدم و همش با خودم حرف می زنم چی بگم وقتی کسی رو توی این دنیا نداشته باشی مجبوری با خودت و کتابات حرف بزنی !
کتابها آخ کتابها چقدر برای بدست آوردنتون حس خطر کردم ، خودم رو به دردسر انداختم ولی از حق نگذرم ارزشش و داشت نصف شماها دزدی کردم ، خوب کردم ، بازم انجام می دم و الان ساعت 12 ظهره و کتابخانه مینو توی خیابون طالقانی باید برم سرگوشی آب بدم که برای عصر آماده بشم عملیات انجام بدم ، خب آقا مسیح رسیدی ووع …
چه کتاب فروشی باید دقت کنم که دوربین هاش کجا کار گذاشته ... اوناهاش دوربین ها اون جا هستند خب موقعیت چک شد برم که عصری دوباره بیام .... عصر شد ساعت هفت ربع رو نشون میداد اوج شلوغی کتاب فروشی این بار باید کتاب وقتی نیچه گریست بدزدم چون اصلا داخل کتابام ندارمشون .
باز مثل دفعه قبلی ولی این بار حرفه ای تر وارد کتاب فروشی شدم. کارمند کتاب فروشی پسر جوان حدود 28 ساله بود که اومد جلو و بعد از سلام و خوش آمدگویی بهم رو کرد و گفت : قربان چه کمکی از بنده ساخته اس در جواب گفتم لطفاً کتاب وقتی نیچه گریست بهم بدین ... اجازه بدین نگاه کنم ببینم اصلا این کتاب داریم چند لحظه صبر کنید !آقای مینو ...
آقای مینو ... جانم سعید جان بگو ... اون آقا می بینید که کاپشن زرد پوشیده و شلوار پارچه ای مشکی تنشه... خب .... یکم موهاش ژولیده اس ...ریش داره ... آره می بینمش خب راستش چندین بار این جا آمده و هر بار کتاب متنوعی خواسته ... این که بد نیست سعیدجان چه اشکالی داره حتماً طرف کتاب خون حرفه ای ست. مشکل الان کجاست ؟...
مشکل این جاست که هر دفعه می رم بهش کتاب معرفی کنم یا در انتخاب کتاب و زود پیدا کردن کتاب کمک کنم ، کتاب اون جا هست ، ربع ساعتی می بینم جلوی خودش کتاب نیست. اوایل فکر می کردم قاسم و منصور شیفت های صبح کتاب و جابجا کردند اما وقتی ازشون سؤال کردم اونا بی خبر بودند . که اینطور عجب !
دزد کتاب ندیده بودم که با چشمای خودم دیدم. خب آقا مینو ... حالا میگی چیکار کنیم؟ هیچی سعید جان تو برو سرش گرم کن ... یخورده طولش بده من زنگ بزنم پلیس بیاد... آخه این موقع که مشتری هست ... درست میگی اما چاره چیه ، برو سرش و گرم کن یک وقت فرار نکنه ... باشه چشم .... چی شد آقا چقدر طولش دادین اگر کتاب ندارید من برم. نه کتاب هست فرستادم از انبار براتون بیارن تا شما این قفسه ها رو نگاه کنید، اومده ....
الو پلیس 110 ... قربان یک مورد دزدی داخل مغازم می خواستم براتون گزارش کنم. بله الان داخل مغازم هست و باشه چشم سرشو گرم می کنم تا شما برسید خواهشاً سریع خودتون برسونید آدرس رو یادداشت کنید... خیابان طالقانی... کتابفروشی مینو .... بله ممنون. وای خدا چقدر طولش دادند یک کتاب آوردن از توی انبار اینقدر دنگ و فنگ نداره که خیلی دیرشد نه بنظرم بهتره که برم الان موقعیتش نیست . از جات تکون نخور وگرنه مجبورم شلیک کنم ، بدون اینکه برگردی راه تو ادامه بده برو جلو و اصلاً برنگرد.... اصلاً شما کیستی ... با من چیکار دارین.... پلیس هستیم ... حالا حرف نزن برو جلو ... یالا بجنب....بی سرو صدا... ممنون جناب سروان .... لطفا برای شکایت پرونده به دادسرا شعبه 6 تشریف بیارید…
یک ماه هست که به جرم کتاب دزدی بازداشت شدم اما خبری از شاکی های دیگه ام نیست مأمورهای پلیس ریختند خونه ام و حسابی گشتند هر چی کتاب دزدیدم ضمیمه پرونده ام کردند ! تحویل قاضی دادگاه دادند امروز هفت روز هست، روز دادگاه من ... ولی اصلاً برام مهم نیست که چه حکمی برام صادر کنند مهم این بود که توی این سال ها هر چی کتاب بود دزدیدم و به آرزوی چندین ساله ام رسیدم بقیه اش خدا تعیین میکنه... سرنوشتم چی میگه ....
لطفاً سکوت را رعایت فرمائید .... لطفاً قیام کنید.... بفرمایید.... متهم مسیح مرادی لطفاً به جایگاه تشریف بیارید... خب آقای مسیح مرادی ، بچه پرورشگاه که هستی ... بله جناب قاضی ... از پدر و مادرت هم خبر داری... نه متأسفانه فقط بهم گفتند گویا توی تصادف هر دو مردند. که اینطور خب ماشاءاله کتاب خوان که هستی ... بگو ببینم چرا این کار کردی! .... انگیزه ات برای دزدیدن چی بود ... واله جناب قاضی چی بگم از بچه گی به کتاب خوندن علاقه داشتم و کلی کتاب خوندم فلسفی، تاریخ، رمان، عرفانی ... باریک الله ادامه بده …
ولی پول نداشتم کتاب بخرم ... چون شغلی ندارم .... پس بگو ببینم از کجا خورد خوراکت و جور میکنی؟ ... چی بگم جناب قاضی روزهای روز می خوابم و غذا نمیخورم ... عجب خب چی شد که به فکر دزدی افتادی ،اونم کتاب ؟ چرا داخل کتابخانه ها عضو نشدی؟
جناب قاضی حرفا می زنید یه پول خوراکم ندارم بدم پول عضو شدن بدم ... ببین جوان تمام حرفایی که زدی درست ... اما دلیل نمیشه دزدی کنی ، خودت میدونی کار خلاف خلافه حالا هر چی که میخواد باشه جرم جرمه ، فقط نمیدونم جرم کتاب دزدی چیه ؟
حکمش چی باید صادر کنم و اون جور که پرونده ات خوندم تمامی کتابها را خواندی و هیچ صدمه ای بهشون نزدی دستور دادم که خونتو بازرسی کنند ، غیر از کتاب هیچی پیدا نکردن و شاکی خصوصی جز یکی هم که نداری به نظرت !خودت بزار جای من چه حکمی در نظر می گیری؟... چی بگم آقای قاضی ، شما بزرگ قانون هستید هر حکمی بدین بدون چون و چرا می پذیرم…
آه پس قبول می کنی هر حکمی بدم؟ حتی اگه اعدام باشه.... باز هم قبول میکنی؟ بله جناب قاضی حاضرم اعدام بشم، جالب شد تو واقعاً حاضری بخاطر کتاب اعدام بشی ! یعنی اینقدر کتاب دوست داری ... بله آقای قاضی من جونمو در راه کتاب فدا می کنم…
اینو بهتون قول میدم .... واله من جای حق نشستم ، نمی تونم بیخودی حکم بدم ولی مجازات تو! چند تا سوال در مورد کتابهایی که اینجاست ازت میپرسم ؟ آقای مینو هم کتابدار قهاری هستند اگر این سوال ها درست جواب دادی من براساس این سوال ها حکم تو صادر میکنم ،
قبول داری آقا مسیح ؟ ... بله جناب قاضی قبول دارم آقا مینو شما هم موافق هستید ... بله جناب قاضی بنده هم موافق هستم بسیار خب ! سوال اول : اسم پدر کارامازوف چی بود و چه کسی اونو کشت ؟ جناب قاضی اجازه هست ؟ بله سراپا گوشیم جواب بگو . …
فیودور پاولوویچ کارامازوف یک مالک بدنام در شهر کوچکی رویه بود که بدست پسر بزرگترش دیمتری به قتل می رسد. ... آفرین بسیار خوب جناب مینو آیا جواب درست گفت؟
جناب قاضی با اجازه شما کامل ودرست توضیح داد به به احسنت پس این کاره هستی ، خوب سؤال دوم می پرسم ؟اگر این درست جواب دادی حکم صادر میکنم چرا کتاب فروید انتخاب کردی ؟ چون پدر روانکاوی دنیاست و ذهن آدمی رو روانکاوی و روانشناسی میکنه …
آقای مینو درست جواب دادن. بله جناب قاضی این سوال هم کامل بدون عیب و نقص جواب دادند خوب موفق شدی آقا مسیح ثابت کردی واقعاً کتاب باز هستی.
اما حکم من ... با این که دزدی کردی و نمیشه ساده ازش گذشت با شواهد و مدارک بررسی شده شما موظف هستی به مدت سه سال در کتاب فروشی آقای مینو کار کنی و هم حقوق بگیری و هم جریمه کتاب های مفقودی و بپردازی و با بهزیستی صحبت میکنم !
در کتابخانه اش استخدام بشی به شرطی که برای بچه ها ی همسن و سال خودت کتاب بخونی آنها را تشویق کنی این کتابهایی که این جاست مال خودت ... بشرطی که جریمه پرداخت کنی .
جناب قاضی خیلی وقته دزدی کردم نمیدونم از چه روزی هست اشکال نداره اونا بردار و جریمه پرداخت کن ، جناب قاضی اجازه هست! بفرمایید؟ من این کتابها بخودشـون می بخشم نیازی بهشون ندارم مرحبا آفرین به شما جناب آقای مینو کار درستی کردین ....
به بهزیستی میگم خونه و تمامی امکانات برات فراهم کنه که به مشکل نخوری خب آقا مسیح اینم حکمت راضی هستی، وای خدا جون مثل خواب می مونه چی از این بهتر من از شما جناب قاضی تشکر میکنم دست تون درد نکنه ،
آقای مینو حلالم کنید ، ببخشید ،حلال وجودت جوون ، بیا مغازه که کلی با هم کار داریم نوکرتم به مولا.. دربست در خدمتم ! پیرشی جوون سرباز دستبندش باز کن آزاد است
.وایسا آقا مسیح باز میگم بهت روی حکم حواست جمع کن . چشم جناب قاضی قول شرف میدم خدایا شکرت هزار بار ، ختم جلسه دادگاه « برگرفته از یک رویداد واقعی »
پایان
Nazi
00خیلی چرت و مسخره چرا اینقدر کوتاه بود؟
۷ ماه پیشصفورا
۱۷ ساله 10خوب تازه داشت شروع میشد چرا تموم شد خیلی کم بود
۱ سال پیش.
۲۰ ساله 00چرت بود الکی
۲ سال پیشزهره
00رمان خیلی چرتی بودارزش خوندن نداشت
۲ سال پیشفربد
10خوب بود ولی آخرش خیلی ضایع تمام شد..........
۲ سال پیشالهام
۱۳ ساله 01عاااااااااللللللللیییییهههههههه
۲ سال پیشسارو
11رمان قشنگی نبود بچه ها نخونین
۲ سال پیشانسیه
00رمان متفاوت بود، مثل بقیه رمانا تکراری نبود، به نظرم رمان عالیه بود
۲ سال پیشبارون
۲۰ ساله 00وایی چرا توی حاهای حساس تموم شد لطفا اگه فصل دوم داره اسمشو بگین 😥
۲ سال پیشMary
80چرا حس میکنم ی بچه این رمان و نوشته 🤔. خیلیییی. داغون نوشتین
۲ سال پیشادرینا آریای
۱۸ ساله 20هقققققققققققق خیلی بد بود
۲ سال پیشAsa
۱۶ ساله 30یه زندگی عادی رو به قلم آورده بود نویسنده:/ داشت تقریبا خوب میشد که تموم شد!
۲ سال پیشف
۲۳ ساله 40چرت👎👎👎
۲ سال پیشبهتوچه
01آخه چرا تموم شد!؟به نظر من تازه اولش بود. تازه داشت داستان اصلی شروع میشد... نهههه چرا همچین شد!؟ فصل دوم نداره!؟ اگه داره میشه اسمشو بگین!؟ مرسی خلاصه رمان خوبی بود
۳ سال پیش
مانا
۳۶ ساله 00یه داستان کوتاه و جالب بود ممنون خوب بود