گلبرگ، زن مطلقه ای که با دخترش به تنهایی زندگی می کند. ماجرا از نقل مکان گلبرگ شروع می شود و تعویض مدرسه ی نوال. در پی این نقل مکان اتفاقاتی برای نوال میفتد که گلبرگ را وادار به پیگیری این اتفاقات می کند.

ژانر : عاشقانه، اجتماعی

تخمین مدت زمان مطالعه : ۸ ساعت و ۳۷ دقیقه

مطالعه آنلاین مرهم تنهایی
نویسنده : Nastaran hamzeh

تعداد صفحات : 614

ژانر : #عاشقانه #اجتماعی

خلاصه رمان :

گلبرگ، زن مطلقه ای که با دخترش به تنهایی زندگی می کند. ماجرا از نقل مکان گلبرگ شروع می شود و تعویض مدرسه ی نوال. در پی این نقل مکان اتفاقاتی برای نوال میفتد که گلبرگ را وادار به پیگیری این اتفاقات می کند.

مقدمه

به اطراف می نگرم.

مبهوت و ناباور!

صدایی در هیاهو، پرخروش بانگ می زند:

اینجا زمین خداست؟

زمین آفریننده ی آفریده ها؟

گوش هایم در خواهش شنیدن گفته ای، ولوله به راه می اندازد.

نگاهم اما، ثابت است و مات!

گرگ ها هجوم می آورند.

گرگ های تنهایی و بی کسی!

گرگ های زشتی!

گرگ های بیم و خوف!

می لرزم! می لرزم و مرهم تمنا می کنم.

مرهم تنهایی!

آوایی از هفت آسمان، گوش هایم را به عشق آذین می دهد:

مالک کائنات مرهم است.

مرهم است و مرهم آور.

دستت را دراز کن بنده ی مالک!

دستانم را بلند می کنم و...

همینجاست که روزگار نگاهش به من می خورد.

همینجاست که زندگی گوشه چشمی نشان می دهد.

و این من هستم که فخر می فروشم به عالمیان از حس وجود خالقم!

پوزخندی به اندازه ی تمام پوزخندهای زندگی بر لبانم می نشیند.

و این است داستان من!

داستان زمین خوردن های من، و دست گرفتن های پروردگارم!

خسته از جا به جایی اسباب خانه، آن هم یک تنه و بدون کمک، کمر دردناکش را مالید. با پشت دست، عرق روی پیشانی اش را پاک کرد و نگاهی کلی به خانه انداخت. چیدن مبل های یکدست قهوه ای، به شکل دایره، یک جورهایی سخت ترین بخش کار بود که با نوال انجام دادند. بقیه ی کارها هم، اعم از مکت کاری و گذاشتن دکورها در جای مخصوص به خودش، کمی وقت گیر بود، اما چندان سخت نبود. دست به کمر زد و فکر کرد اگر کف خانه سرامیک بود زحمت پهن کردن موکت ها از دوشش برداشته می شد. حیف که پولش به اندازه ی اجاره ی یک خانه با کف سرامیک نبود. نفسی کشید و پشت گردنش را خاراند. اگر بهم ریختگی اتاق نوال را فاکتور می گرفت، تقریبا نیمی از اثاث جا به جا شده بود. نظری به ساعت روی دیوار افکند و به طرف آشپزخانه، راه کج کرد. تا آمدن نوال چیزی نمانده بود. دومین روز مدرسه اش بود و حسابی بهانه گیر شده بود به خاطر جدا شدن از دوستانش!

بسته ی ماکارانی را از توی کابینت درآورد و یادش آمد یخچال را هم هنوز به راه نینداخت.

هوفی کشید. باید حمام هم می رفت. با این اوضاع پیش آمده، یکی دو روز دیگر را هم باید سخت کار می کرد.

قابلمه را زیر شیر آب گرفت و شیر را باز کرد.

باید یک سری هم به مدرسه های اطراف می زد برای سرویس گرفتن. هر چند که در آژانس بانوان هم کار می کرد. اما خب، زندگی بود و خرج هایش!

صدای پیاپی اف اف، لبخند پرمحبتی روی لب هایش نشاند. عجول خانومش هم آمده بود.

با شنیدن صدای در، سرش را برگرداند. از دیدن چهره بشاش نوال، ابرو بالا انداخت و در حالی که صدایش ردی از خنده داشت، گفت:

-چی شده نوال خانم امروز اخمو نیست؟

نوال لبخند عریضی زد و همانطور که به طرف آشپزخانه می رفت گفت:

-حدس بزن چی شده؟

سیب زمینی های نگینی شده را به همراه گوشت چرخ کرده و فلفل دلمه ای، توی تابه ریخت.

-حتما یکی از معلما تشویقت کرده.

این را مادرش اشتباه حدس زده بود. کوله ی مشکی رنگش را روی اپن آشپزخانه گذاشت و همزمان، سری به نشانه منفی تکان داد.

-نوچ! یک چیز خیلی بهتر.

با خنده سر تکان داد.

-با یکی دوست شدی.

دختر بود و همین حدس گلبرگ می توانست هیجانش را سر شوق آورد. دستانش را بهم کوبید و آفرین بلند بالایی گفت.

-حالا این دوستت چجوریه که انقدر تو رو شاداب کرده؟

با دستان کوچکش، ناخنکی به سیب زمینی توی تابه زد و با هیجان به حرف آمد.

-اسمش هانی. البته اسم اصلیش نه ها، اسم فرعیش. اسم اصلیش مرضیه ست. خیلی خوبه مامان! حرف هاش خیلی جالبه. می گه هر آدمی باید علاوه بر اسم اصلیش یک اسم فرعی هم داشته باشه. خیلی هم جسوره. تقریبا نصف بچه ها ازش می ترسن و جرات ندارن رو حرفش حرف بزنن. وای مامان، نمی دونی چه دختریه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گوش هایش تیز شد و چیزی مانند هشدار در سرش زنگ زد. اسم فرعی؟ جسور؟ نصف بچه ها از او می ترسیدند؟ آنوقت نوال به چنین دختری می گفت خوب؟ نکند او داشت زود قضاوت می کرد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به نوال نگاه کرد که چشم های قهوه ای رنگش، ستاره باران بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این دوست تازه از راه رسیده، کمی زیادی دخترش را مجذوب خود نکرده بود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

محتویات درون تابه را با قاشق چوبی توی دستش هم زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-حالا چطوری باهاش آشنا شدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نوال، دست به دکمه های مانتوی نیلی رنگش برد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-زنگ تفریح اول پیش آبخوری نشسته بودم که دیدم هانی و چند تا از دوستاش به سمتم میان. اول فکر کردم می خوان بشینن فقط، ولی هانی انقدر مهربون که وقتی دید تنهام، اومد پیشم. بعدشم کلی باهام حرف زد و چیزهای بامزه تعریف کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مانتویش را از تن خارج کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-کل چهار زنگ رو با هم بودیم. خیلی خوش گذشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گلبرگ لبخند ملایمی زد. نباید با افکارش، دخترکش را هم حساس می کرد. بهترین کار این بود که بعد از سر و سامان دادن به اوضاع خانه، سری به مدرسه اش می زد. در حال آبکش کردن ماکارانی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تا تو دست و صورتت رو بشوری و یکم وسایل اتاقت رو جمع و جور کنی ماکارانی هم آماده می شه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نوال چینی به بینی اش انداخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ام... باشه. ولی دست به کارتون ها نمی زنم. فقط کتاب هام رو جا به جا می کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سالاد را هم روی سفره گذاشت و صدایش زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نوال با دیدن سفره ی پهن شده، کف آشپزخانه، غرغرکنان گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مامان! چرا تو آشپزخونه پهن کردی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به کارتون های روی هم چیده شده ی توی پذیرایی اشاره کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-می خواستی تو اون آشوب بازار غذا بخوری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نوال لب های صورتی رنگش را کج کرد و بی قید گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خیلی خب! بیخی، همین جا می خورم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش را بلند کرد و متعجب به دخترش نگاه کرد. چه گفته بود؟ بیخی؟ این دیگر چه نوعش بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سعی کرد آرامش خود را حفظ کند. خشونت بی مورد، فقط وضعیت را بهم می ریخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تو چی گفتی نوال؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به مادرش نگاه کرد. مگر چه گفته بود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-هیچی. گفتم بیخی، همین جا می خورم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گلبرگ جدی شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-این اصطلاحات چیه که به کار می بری؟ بیخی یعنی چی؟ مگه لاتی که اینجوری حرف می زنی. دیگه نبینم با این ادبیات صحبت کنی ها!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نوال با تعجب کمی نگاه کرد و سپس گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ولی هانی و دوستاش اینجوری حرف می زنن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لب هایش را جلو داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مگه چه ایرادی داره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پس همه چیز زیر سر همان دوستان تازه بود. این دوست و دوستی حتما به پیگیری نیاز داشت. هنوز هیچی نشده، ادبیات حرف زدنش را تحت تاثیر قرار داده بودند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگران بود. نگران دختر چهارده ساله اش که ظاهر هر چیزی را به سادگی باور می کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به چهره ی بغ کرده اش خیره شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-می دونی اشکالش کجاست؟ اینطور حرف زدنت در درجه ی اول به شخصیت خودت صدمه می زنه. فکر کن ببین یک خانم دکتر یا یک وزیر، می تونه از این طرز حرف زدن استفاده کنه؟ به نظرت دیگه کسی به اون اندازه که باید، بهش احترام می ذاره؟ مسلما نه! این رفتار خود آدماست که درجه ی احترام رو مشخص می کنه. تو اگر به این طرز حرف زدن ادامه بدی فقط باعث ضعف خودت می شی. من دوست دارم تو همیشه در نظر دیگران محترم باشی. و ازت می خوام که دیگه از اینجور کلمات و اصطلاحات استفاده نکنی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دخترک، در فکر فرو رفته، چشم آرامی گفت و چنگالش را در بشقاب ماکارانی اش فرو برد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ارسلان، کفش هایش را از پا کند و وارد خانه شد. پلاستیک های حاوی مواد غذایی را در دستانش جا به جا کرد و بلند صدا کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اردلان؟ اردلان؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به طرف آشپزخانه راه کج کرد. وسایل توی دستش را روی میز چوبی آشپزخانه گذاشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بله داداش؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدای اردلان به طرفش برگشت. از دیدن گوشی توی دستش، چشم غره ای به او رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-صدات کردم بیای وسایل رو از دستم بگیری. اون گوشی رو هم بنداز کنار. به جای اینکه سرت یکسره تو اون سگ مصب باشه یکم به درس و دانشگاهت برس! عزیز کجاست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اردلان گوشی را در جیبش فرو برد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-پروین خانم اینا جلسه قرآن داشتن، رفت اونجا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سری تکان داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خیلی خب! آقا پرویز نیومد پولش رو بگیره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باید قضیه را با برادرش در میان می گذاشت، نه؟ دست به سینه شد و به دیوار ورودی آشپزخانه تکیه داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه! ولی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کمی جا به جا شد و با دقت بیشتری، به صورت مرد روزهای سخت نگاه کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دم صبحی عمه اومده بود اینجا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ارسلان، سیب ها را در سینک خالی کرد و همزمان شیر آب را باز کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خب؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پا به پا شد. امان از اسم های ساده، اما سخت!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نرگس هم باهاش بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ارسلان مکثی کرد و سپس با بی تفاوتی به شستن سیب ها ادامه داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خوش اومدن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نمی خوای بدونی برای چی اینجا بودن؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شانه بالا انداخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-لابد اومدن به عزیز سر بزنن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاه بالا آمده برادرش را که دید، ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نرگس ماشین شوهرش رو داغون کرد. از قضا شوهرشم رو ماشینش خیلی حساسه. نرگسم پول کافی نداشت ببره مکانیکی. با عمه اومدن اینجا تا عزیز واسطه بشه تو ماشین رو درست کنی؛ اونم قسطی پولت رو بده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوزخند سیاه رنگی زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اونوقت عزیز چی گفت؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شیر آب را بست و رویش را برگرداند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چه سوالیه که من می پرسم. اگه به اون عزیزه که مطمئنا قبول کرده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اردلان پیش رفت و آرام گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-می خواستم بگم نه، ولی در حضور عزیز امکانش نبود. خودت بهم گفتی تا بزرگتر هست کوچیکتر حرف نمی زنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی زد و موهای خرمایی رنگش را بهم ریخت. برادرش داشت کم کم دستمزد تربیتش را پس می داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حالا مگر مهم بود که نرگس، ماشین شوهرش را پیش او تعمیر می کرد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اردلان خودش را از زیر دستانش بیرون کشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نکن داداش! صدبار گفتم موهام رو بهم نریز. مگه بچم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوباره موهایش را بهم ریخت و با لبخند خوش طعمی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نکنه فکر کردی چون پشت لبات سبز شده بزرگ شدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اردلان لبخند مرموزی زد و با شیطنت عقب عقب رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه داداش! موهات داره سفید می شه. این باعث می شه بفهمم بزرگ شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کج خند تردی زد و پدرسوخته ای حواله اش کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-راستی داداش!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهش کرد. این راستی های اردلان یعنی یک خبر تازه در چنته داشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-یک تازه وارد اومد. دیدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روی صندلی آشپزخانه نشست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خبرت بیات شد. دیروز داشتم می رفتم سرکار شنیدم آقا کمال می گفت خونه اش رو اجاره داده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ولی آمارشون رو که نداری، داری؟ می دونی که فقط یک مادر و دختر تنهان؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابروانش به آنی، بهم پیوند خورد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-زشته پسر! چه دلیلی داره زاغ سیاه ناموس مردم رو چوب بزنی. به ما چه ربطی داره که تنهان.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از جا برخاست و شستش را به گوشه ی لبش کشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-انقدر که دنبال آمار مردمی، اگر یک ذره دنبال درس و مشقت بودی الان باید موشک هوا می کردی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اردلان دستانش را به نشانه تسلیم بالا برد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-باشه داداش! من که چیزی نگفتم. فقط خواستم بدونی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جوابی به حرفش نداد که اردلان برای پرت کردن حواسش گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-عزیز قول فردا رو به نرگس داده. منتهی ماشین رو وحید میاره تعمیرگاه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تنها به تکان دادن سر اکتفا کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یک دست انسان ها بودند که نیاز به خط زدن نداشتند. خودشان طوری خودشان را خط می زدند که گویی از ازل نبودند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شالش را روی سر مرتب کرد و سویچ را از روی جاکلیدی برداشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نوال بدو دیرت می شه. من تو ماشین منتظرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از در خانه بیرون زد و کفش هایش را پا کرد. نگاهی به ساعت انداخت که هفت و سی و هشت دقیقه را نشان می داد. دیر شده بود و این نوال هم جدیدا نسبت به زمان بی خیال شده بود. به گام هایش سرعت بخشید و چند پله ی موجود را به تندی گذراند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوباره نوال را صدا کرد و دروازه را باز کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همزمان قفل ماشین را زد و سوار شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستکش های سفید رنگ را که برای پیشگیری از زبری دستانش استفاده می کرد، دست کرد و استارت زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیم استارتی که خورد چشمانش را درشت کرد. دوباره استارت زد که همان نتیجه عایدش شد. دستکش ها را درآورد و از ماشین پیاده شد. عصبی فکر کرد"این دیگه چه مصیبتیه سر صبحی."

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کاپوت ماشین را بالا زد و چشمی به اجزای موتور انداخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هیچ از مشکل ماشین سر درنمی آورد و همین هم عصبانی اش کرده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستی به پیشانی اش کشید و با دقت بیشتری نگاه کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای تکی که از دروازه آمد متوجه اش کرد که نوال رسیده و حتما هم دیرش شده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نظری به سوی نوال انداخت و متفکر، لب روی هم فشرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چی شد مامان؟ من دیرم شده ها!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سری از روی استیصال تکان داد و پول کیفش را از توی داشبرد برداشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تو با تاکسی برو! بخوای با من بری امکان داره دیرت بشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نوال سرش را بالا و پایین کرد و بعد از گرفتن پول و خداحافظی مختصر، به راه افتاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گلبرگ نفسی گرفت و بار دیگر به سراغ ماشین رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در نهایت تلاشش نتیجه ای حاصل نشد و همین امر او را به شدت عصبی کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پرحرص، لگدی به سپر ماشین زد و با خشم زمزمه کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- از پراید قراضه بیشتر از این نمی شه انتظار داشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاه بیچاره واری به ساعت مچی اش انداخت و لعنتی ای نثار ماشین بدقلقش کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گوشی را از جیبش درآورد تا از صد و هجده شماره ی یک مکانیکی نزدیک را بگیرد که دو بوق متوالی حواسش را پرت کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تعجب رویش را برگرداند. با دیدن مرد نشسته پشت ماشین، شالش را جلوتر کشید و اخم کرده، سر پایین انداخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همینش مانده بود سر صبحی مزاحمش شوند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای باز و بسته شدن در اتومبیل، ابروانش را جمع تر کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کاپوت را بست و خواست سوار ماشین شود که صدای مرد غریبه بلند شد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مشکلی پیش اومده خانم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گلبرگ، موقر "نه" آرامی گفت. مرد غریبه توضیح داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اگر مشکلی برای ماشین پیش اومده بنده می تونم کمکتون کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سپس برای اینکه خیال گلبرگ را آرام کند ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مکانیک هستم. این محل من رو می شناسند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گلبرگ، سرش را بالا برد و نظری به چهره ی مرد مقابلش انداخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاه دوخته شده ی مرد به پایه های ماشین، می توانست دلیلی برای اطمینان باشد، نه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لب هایش را با زبان خیس کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تا دیشب سالم بود. امروز صبح هر چی استارت زدم روشن نشد. ممنون می شم اگه یک نگاهی بهش بندازید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ارسلان سر تکان داد و با گفتن بااجازه ای، کاپوت را بالا زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آستین های پیراهن خاکستری رنگش را بالا زد و با باریک بینی به جستجوی دلیل خرابی گشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گلبرگ به در ماشین تکیه داد و به او که با ریزبینی در حال کنکاش بود نگاه کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در این یک ماه و اندی که اینجا زندگی می کرد تا به حال این مرد را ندیده بود. هر چند، چندان عجیب هم نبود این ندیدن! تقریبا فقط چند نفر از افراد ساکن در این محل را می شناخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ارسلان دست از نگاه کردن به اجزای موتور کشید و به طرف ماشین خود رفت. ابزارش را از توی صندوق عقب ماشین درآورد و دوباره به کارش مشغول شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در این میان، گلبرگ داشت فکر می کرد"کاش از خدا چیز دیگه ای می خواستم."

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در تمام مدتی که ارسلان به کار مشغول بود، او به دستانش نگاه می کرد تا شاید بتواند برای دفعه ی بعد خودش از پس تعمیر این قراضه بر بیاید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چند وقت به چند وقت سرویسش می کنید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گلبرگ از فکر بیرون آمد و با حسابی سرانگشتی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تقریبا هر دو ماه یکبار. آخه زیاد رو به راه نیست ماشینم. اصولا هر چند وقت یکبار یک بازی ای در میاره. حالا الان مشکلش جدیه؟ منظورم این که چقدر زمان می بره تا درست بشه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-یک ربعی طول می کشه. فقط این شمعش هم مشکل داره باید ببرین مکانیکی یک دستی بهش بکشه. مکانیکی من دو تا خیابون بالاتره، اگه خواستین فردا یک سر بزنید می گم بچه ها یک نگاهی بهش بندازن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گلبرگ لبخندی زد و تشکر کرد. درونش اما، پر از حرص بود و آز!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از اینکه هر ماه باید یک تعمیر اساسی روی ماشینش انجام می داد کفری بود. بودجه ی کافی هم برای تعویضش نداشت و این از نظر او، خودش یک معضل به حساب می آمد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آز:مترادف حرص

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دانش آموزان را مقابل مدرسه پیاده کرد و ماشین را به راه انداخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هنوز چند کیلومتری دور نشده بود که آوای زنگ تلفن همراه اش، فضای ماشین را پر کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همانطور که نگاهش به روبرو بود گوشی را از روی داشبرد برداشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمش که به صفحه ی گوشی خورد ابروانش بالا پرید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این که شماره ی زهره بود. عجیب نبود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با حیرت، ماشین را در گوشه ای پارک کرد و تماس را برقرار کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سکوت ایجاد شده، به تعجبش افزود. دو به شک زمزمه کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-زهره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدایی که از پشت خط با تردید سلام کرد، مطمئنش کرد که حدسش درست بود. پاسخ سلامش را به آرامی داد و منتظر شد بلکه ببیند علت این تماس غیر منتظره چیست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-می دونم از تماسم تعجب کردی. خب! راستش بهت حق می دم. به هر حال منم جزء کسایی بودم که تو وضعیت نامناسب بهت پشت کردم و...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گلبرگ به میان کلامش پرید و سعی کرد خونسرد باشد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بهتره درباره ی چیزی که گذشته حرف نزنیم. می خوام بدونم دلیل زنگ زدنت بعد از این همه مدت چیه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-حق با توئه! گذشته ها گذشته. برات خبر دارم گلبرگ! نمی دونم چرا دارم بهت می گم. تو بذار پای ادای دینی که به خاطر رفاقت تو بچگی هامون داشتیم. هر چی نباشه یک روزی هم بازی بودیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گلبرگ، نیشخند تلخی روی لب نشاند و دلش با افسوس زمزمه کرد"رفاقت بچگی را گرگ های سرنوشت بردند."

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-می دونی که احمق نیستم دختردایی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خنده ی آرام و طعنه آمیزی کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-گذشت اون دوران که به اسم من بردین و به رسم خودتون خوردین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لحن دستپاچه ی زهره، لبانش را کج کرد. چرخ زمانه که می گفتند همین بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-منظورت چیه از این حرفا! من فقط قصدم کمک بود. انقدر تو اتفاق چند سال پیش من رو مقصر ندون! خودت هم می دونی که تنها هدفم حفظ آبروی عمه بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حفظ آبرو؟ ای امان از دست این انسان های نادان! خودشان را که گم می کردند به هر واژه و اسمی چنگ می زدند تا تبرئه شوند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تمسخرآمیز گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-راست می گی! هر چی نباشه کم کمش ده پونزده سال با هم راه رفتیم. نامردی بود اگه برای حفظ آبروی مادرم قدم بر نمی داشتی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-از این حرف های کنایه آمیز دست بردار گلبرگ! من زنگ نزدم که بحث گذشته رو پیش بکشم، زنگ زدم تا بهت خبر بدم بهروز داره میاد. از خواهرش شنیدم. مهتاب می گفت می خواد دنبال نوال بگرده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دنبال نوال؟ دخترش را می گفت؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یک وهله ای از زندگی بود که انسان را از هر چه آدمیزاد، بیزار می کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و این نقطه از زمان، درست همان لحظه بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست راستش را دور فرمان حلقه کرد و با قدرت فشرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوزخند تیره ای زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چه خبر جالبی! خوشحال شدم از شنیدن خبری که بهم دادی. فقط یک چیزی رو یادت رفت عزیزم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مکث کرد و سپس محکم ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-یادت رفت یک گل دوست، بدتر از هزار سنگ دشمنه. دوستیت رو نخواستم زهره جان! ترجیح می دم خبرها بهم نرسه. تو هم نمی خواد دایه مهربان تر از مادر بشی. به اون مهتاب هم بگو لازم نیست برای اخطار به من، یکی دیگه رو واسطه کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شالش را باز کرد و نفس هایش را عمیق تر بیرون فرستاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-امیدوارم دیگه شماره ات رو روی گوشیم نبینم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تماس که قطع شد گوشی را روی صندلی شاگرد پرتاپ کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دکمه ی اول مانتویش را باز کرد و با قدرت بیشتری عمل دم و بازدم انجام داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستانش را دور فرمان حلقه کرد و سرش را به آن تکیه داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این بشر چه بود که گاهی همچون ماری هفت خط به هزاران رنگ درمی آمد و چندین زندگی را در لحظه بهم می ریخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خنده ی آرامی کرد. خنده ای که طعمش از خون بود و تلخی! خنده ای که گریه پیشش کم می آورد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ذهنش به صدا درآمد و افکارش را به جنبش انداخت. می خواست به دنبال نوال بگردد؟ به دنبال دختر او؟ آن هم بعد از این همه سال؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ای دنیا! گاهی نامردی ات اندازه نداشت. آدم هایت هم که از خودت نامردتر بودند. حرف از پیروزی که می شد عقب می کشیدند و صحبت از شکست که می شد همگی دست به دست هم می دادند و متحد می شدند برای زمین زدنت!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چه کسی باورش می شد زمین خدا همینجاست. همان خدایی که از دوستی و محبت می گفت. همان خدایی که مهربانی اش همتا نداشت. مگر اصلا قابل باور بود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سر بلند کرد و آه کشید. هیچ یک از این ها مهم نبود. مهم خدا بود و دست گرفتن هایش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مگر چهارده سال پیش که تنها و بی کس آواره ی شهر غریب شده بود چه کسی پشتش بود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مگر همان خدا، سی و یک سال تمام محافظش نبود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پس غصه چرا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داشتن آفریدگاری به آن عظمت کافی بود، نبود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به همان خداوندی خدا قسم که کافی بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند شیطنت آمیزی زد و به مقدار، آب درون لیوان نگاه کرد. حجم آب تا نصف لیوان می رسید و این از نظر اردلان، برای بیدار کردن برادرش، آن هم در صبح جمعه بست بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پاورچین پاورچین بالای سر ارسلان رفت و ریز خندید. کارش خبیثانه بود. اما به سرحال شدن بعدش می ارزید، نه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

موهای پخش شده و درهم ریخته ی ارسلان با دهان نیمه بازش، تصویر خنده داری از او ساخته بود که تنها یک لیوان آب می طلبید برای کامل کردن سوژه خنده ی چند روزش! لب هایش را جمع کرد تا صدای خنده اش بلند نشود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لیوان را بالا برد و با یک دو سه ی آرامی که در دل گفت سر و ته اش کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خالی شدن آب همانا و فریاد عمیق و چهره ی مبهوت ارسلان همانا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمان گرد شده و نگاه مبهوتش، نشان از شوکه شدنش می داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همان صورت بهت زده و گنگ، کافی بود تا اردلان، بند خنده اش را رها کند و از ته دل قهقهه بزند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ارسلان که خنده های عمیق برادر بدجنسش را دید، در حالی که هنوز به خودش نیامده بود انگشت اشاره اش را به سویش گرفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تو که اینکار رو نکردی، کردی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از این سوال، غش غش خندیدن های اردلان بلندتر شد و همین امر باعث شد تا مرد بیچاره درک کند قضیه از چه قرار بوده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و چه کسی می گفت مردها، کودک درون ندارند؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اصلا چه کسی می توانست ادعا کند مردها شیطنت نمی کنند؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ارسلان فریاد پرحرصی کشید و از تخت فلزی اش پایین پرید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فریادش به اندازه ای بود که اردلان را وادار کرد دو پای دیگر قرض کند و گزینه ی فرار را برگزیند. با قهقهه های شاد و بلند، راه پذیرایی را پیش گرفت و مبل ها را سنگر خود قرار داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اگه مردی وایستا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اردلان با شعف خندید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نامردم و نمی ایستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ارسلان تهدیدآمیز هشدار داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بهتره خودت وایستی. من بگیرمت برات گرون تموم می شه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-جون داداش راه نداره. یا خودت بگیر یا...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدایش پر از خباثت شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-یا اگه توانش رو نداری و مفاصلت درد می گیره بی خیالم شو!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ارسلان سر تکان داد. برادر بی نوایش، با جمله ی آخرش، خودش کار خودش را ساخته بود. جری شده، در یک عمل غیرمنتظره و آنی به سمت مبل سنگر شده ی اردلان دوید و و با یک پرش بلند، خودش را به او رساند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حالا او مانده بود و اردلانی که هاج و واج، گردنش شکار دست برادرش شده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-حالا کی مفاصلش درد می گیره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فشاری به پشت گردنش وارد کرد و ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-با یک دوش آب سرد چطوری؟ گزینه ی شکستن گردنت هم راهکار خوبی به نظر می رسه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اردلان آرام خندید و مظلومانه گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-جون داداش فکر نمی کردم با این سن بتونی عین یوز پلنگ بدویی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فشار دستان ارسلان که بیشتر شد، تند تند کلمه ردیف کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بابا عجب پرشی زدی. دمت گرم داداش! شرط می بندم تو مسابقات دو میدانی مقام اول میاری.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرام تر گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چند می گیری بی خیالم بشی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پس گردنی که نثارش شد زبانش را چرخاند:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بگم غلط کردم چی؟ راه نداره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-راه نداره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اردلان لحظه ای سکوت کرد و سپس فریاد زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-عزیز! عزیز بیا نجاتم بده، پسرت زورش بهم چربیده داره ضعیف کشی می کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ارسلان تندی جلوی دهانش را گرفت و لگدی به ساق پایش زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-کارت تمومه! باید یک نیم ساعتی زیر دوش آب سرد بمونی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همانطور با پس گردنی به طرف حمام هدایتش می کرد که انیسه خاتون از اتاق خود بیرون آمد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-باز چیکار کردی مادر؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اردلان چهره اش را مظلوم کرد و با چشم و ابرو اشاره کرد که مادرش چیزی بگوید برای خلاصی از دست برادرش!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انیسه سری از روی تاسف تکان داد و سپس رو به پسر بزرگش کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-این بچگی کرده مادر، تو ببخش! ببین چطور پشیمونه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ارسلان نگاه چپی به برادرش انداخت و دستش را از پشت گردنش برداشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-برو که صدقه سر عزیز اینبارم بخشیدمت!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اردلان لبخند روشنی زد و دستی به گردن خود کشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خیلی مردی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

درحالی که از او دور می شد و به طرف مادرش می رفت ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-هر چی سنت می گذره عاقل تر می شی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ارسلان با غیظ مشتش را نشان داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ببین عزیز! پسرت برام شاخ و شونه می کشه. نبودی ببینی عزیز. با این سنش همچین از روی مبل پرید تا پنج دقیقه تو شوک بودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انیسه به پس کله اش زد که لب های ارسلان به خنده ی نرمی باز شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چرا می زنی عزیز؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-انقدر به پسرم نگو پیر! سی و شیش سال که سنی نیست. تازه اول جوونیشه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اردلان مرموزانه خندید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آره. اول جوونیش، اونم از نوع پیر پسرانه اش!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم غره ی مادرش باعث شد عقب نشینی کند. راهش را به طرف آشپزخانه کج کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-باشه بابا! دیگه نمی گم. من برم صبحانه بخورم تا روده بزرگ و کوچیک با هم درگیر نشدن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انیسه لبخند شیرینی به ارسلان زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-عاقبت به خیر بشی پسرم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ارسلان جواب لبخندش را داد و سرش را پسرانه ب*و*سید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نوکر انیسه خاتون هم هستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کلید را در قفل دروازه چرخاند که با صدای زری خانم، همسایه روبرویی، به عقب برگشت. زری خانم بعد از احوالپرسی معمول، صدایش را آرام کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-راستش خانم سرمدی، صبحی داشتم دم در رو آب و جارو می کردم که یک خانمی اومد به طرفم، از شما پرسید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گلبرگ با تردید گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-از من؟ حالا چی پرسید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زری خانم چادر گلدارش را کمی جلوتر کشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-به نظرم قصدش امر خیر بود. آخه از اینکه چند مدت اومدی اینجا و چطور آدمی هستی و از اینجور چیزها پرسید. از بچه اتم پرسید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی زد و با گشاده رویی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-منم تا تونستم از شما و خوبی هاتون تعریف کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گلبرگ لبخندش را بیخودی کش داد. یک زن؟ امر خیر؟ از نوال هم پرسیده بود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مشخصات ظاهری اون خانم رو یادتونه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آره مادر! به از شما نباشه یک خانم خوش بر و رو بود با موهای رنگ کرده. همین هم سن و سال شما...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

درنگی کرد و ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-حالا کمتر بیشترش رو نمی دونم. یک خال هم روی چونه اش داشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یکه خورده لبخندش محو شد و رنگش پرید. این مشخصات! خدایا خودت به خیر کن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چیزی شده گلبرگ جان؟ حالت خوبه دخترم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند مصلحتی ای زد و سرش را تکان داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چیزی نشده. ممنون بابت خبرتون! لطفتون رو فراموش نمی کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ان شاالله خوشبخت بشی دخترم! کاری بود خبرم کن حتما!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گلبرگ بار دیگر تشکر کرد و وارد خانه شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وارد خانه شد و با احساس بدی که در دلش جوانه زده بود، کنار در، روی زمین نشست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حالا چه می شد؟ چه در انتظار او و دخترش بود؟ چطور به این زودی توانسته بودند از محل زندگی اش با خبر شوند؟ چطور به همین راحتی توانسته بودند تا جلوی در خانه اش بیایند؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این قضیه چه حکمتی داشت؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خدا با او بود. مگر نه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چرا اینجا نشستی مامان؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با شنیدن صدای نوال، به طرفش برگشت. اگر دخترش می فهمید که پدرش برگشته، چه عکس العملی نشان می داد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای دوباره ی نوال او را به خود آورد. از جا برخاست و لبخند زد. مطمئنا دخترش او را انتخاب می کرد تا پدری را که چهارده سال هیچ اثری از او نبود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-هیچی نیست عزیزم! برنج رو گرم کردی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نوال سرش را خاراند و کمی شرمنده، لب فشرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-یادم رفت گرم کنم. آخه... آخه نه که درس می خوندم، حواسم پرت شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-عیب نداره! خودم الان گرم می کنم. فردا امتحان داری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باید چه جوابی به مادرش می داد؟ خودش را تکان داد و به ناچار لب زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آره! امتحان علوم دارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مکثی کرد و سپس گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مامان می شه بیست هزار تومن بهم بدی؟ فردا باید ببرم مدرسه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گلبرگ آنقدر ذهنش آشفته بود که بدون پرسیدن دلیل پول خواستن نوال، خواسته اش را پذیرفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-صبح داری می ری یادم بنداز بهت بدم. فردا هم با تاکسی برو! من جایی کار دارم نمی تونم برسونمت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خیالی ناراحت، مقداری خورشت قیمه روی برنجش ریخت و با بی میلی شروع به خوردن کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فکر و خیال، لحظه ای راحتش نمی گذاشت. ثانیه ای به خود امیدواری می داد که چیزی نمی شود و ثانیه ای دیگر، دلش شور فردا را می زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سر بلند کرد که نوال را درحال بازی کردن با غذایش دید. اخم هایش جمع شد. چرا دخترکش امشب یک طوری بود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چرا با غذات بازی می کنی؟ حالت خوبه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاه نوال دو دو زد. چرا حس می کرد برای دخترش اتفاقی افتاده و او خبر ندارد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اشتها ندارم. آخه قبل از اینکه تو بیای کلی میوه خوردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دخترش که دروغ نمی گفت، می گفت؟ چرا چشم های قهوه ای رنگش صاف نبود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شاید او حساس شده بود. ولی آخر...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دستت درد نکنه مامان! سیرم، دیگه نمی خورم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پاسخ تشکرش را داد و بعد از رفتنش، کلافه، دست روی صورتش گذاشت. همه چیز در ذهنش بهم ریخته بود و همین امر، دلیلی بود تا او هم دست از غذا بکشد و بدون خوردن چیزی، سفره را جمع کند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خواب آلود، پهلو به پهلو شد و آب دهانش را قورت داد تا کمی از تشنگی اش رفع شود. اما شدت تشنگی به اندازه ای بود که ناچارا برخاست و به سمت آشپزخانه رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از نوشیدن آب، خواست به رخت خوابش برگردد که با شنیدن صدا، از اتاق نوال، به ساعت نگاه کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عقربه های ساعت، دو و نیم را نشان می داد و همین برایش عجیب بود. کنجکاو، به طرف اتاق دخترش، راه کج کرد. صدا، در حد یک نوای ضعیف بود که فقط چند ثانیه بود و سپس سکوت برقرار می شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

متعجب و کاوش کننده، در اتاق را باز کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تصویر پیش رویش، ناباورانه تر از هر چیزی بود که در ذهن می گنجید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تپش های قلبش، بی امان بالا رفت و بالا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زمین چرخید. زمان چرخید. آسمان ناله سر داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آی بیایید! بیایید که یک مادر هم اکنون، در سرایش گریه سر داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

طوفان ناباوری به سویش حمله ور شد و او...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آری همان او، میان بهتی سهمگین لب زد "خدا کاب*و*س باشد"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تکرار زمزمه ی آرامش، در جهان منعکس شد. منعکس شد و شاید این ثانیه ها خواب بود. فقط شاید!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستش را به در گرفت تا مانع از افتادنش شود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای برخورد دستش با در، نوال را به خود آورد. با ترس به طرف در برگشت. به طرف در برگشت و با دیدن چهره ی مبهوت مادرش، چشمانش وحشت زده، درشت شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دلش پر تپش زمزمه کرد"زمان! به عقب برگرد که ثانیه های پیش رو عجیب ترسانکند."

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آوای کثیفی که از لب تاب بلند شد، گلبرگ را به حقیقت رساند. حقیقتی، سیاه و زشت که درد پوچی تربیت چهارده ساله اش را به رخ می کشاند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نوال، بیچاره وار به گریه افتاد و حتی ذهنش کار نمی کرد تا لب تاب را خاموش کند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چه توضیحی باید می داد؟ اصلا مگر این معصیت، قابل توضیح بود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گلبرگ، پاهای ناتوانش را حرکت داد و به طرف میز رفت. دندان فشرد و جوان مرگ شد تا آن دستگاه کذایی را خاموش کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مسکوت، سیدی را از درون لب تاب خارج کرد و با دستانی که به شدت می لرزید، در حالی که به چشمان دخترش نگاه می کرد، سیدی را شکاند. و به چند تکه تبدیل کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دخترک دستانش را مقابل صورتش گرفت و از ته دل زار زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حالا مادرش چه فکری می کرد؟ برای این خبطی که کرده بود چه داشت که بگوید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گلبرگ، دستش را گرفت و او را از روی صندلی چرخانش بلند کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با یک آرامش ترسناک گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-توضیح بده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پژواک گریه های دردآلود دختر، اتاق را فراگرفته بود. و در بی صدایی تیره رنگی، تنها پرصدا اشک می ریخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای خش گرفته اش، آرام تر شد. آرام تر و هراس آور تر!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-قانعم کن! قانعم کن که چرا تا ساعت دو شب بیدار موندی و...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قلبش، جرعه جرعه زهر محنت نوشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بیدار موندی و به جای اینکه تو تختت خوابیده باشی، داشتی یک چنین چیزی رو نگاه می کردی؟ فقط یک کلمه بگو چرا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دخترک خواست التماس کند که دست مادرش به علامت سکوت بالا آمد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-فقط توضیح! فقط توضیح نوال!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

محکم و بی انعطاف ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تا خود صبح هم که اشک بریزی فرقی به حالت نداره. باید حرف بزنی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدایش ناخودآگاه بالا رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-باید بگی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سیدی تکه شده ی میان دستانش را بالا برد و تکان داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-این سیدی مزخرف رو کی بهت داده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با همان دستانی که سیدی منفور در آن بود، دو بار متوالی، روی سینه ی نوال کوباند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-این و از کجا خریدی؟ این چیزا رو کی بهت گفته، هان؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نوال، در حالی که هق هق می کرد گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مامان به خدا...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گلبرگ با پشت دست، چند ضربه ی نسبتا آرام روی دهانی زد که امشب، چشم هایش بی پرده ترین مسائل را دیده بود. از کجا معلوم که تنها امشب، چشمانش مهمان آن تصاویر آلوده بوده باشد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-قسم نخور! فقط بگو چرا؟ چی باعث شده فکر کنی این فیلم لعنتی به دردت می خوره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چیزی نمانده بود به جنون برسد. این همه سال زحمت و سختی اش با صحنه ای که دید، دود شده بود و به هوا رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • معصومه

    ۴۰ ساله 00

    یک رمان فوق العاده ، خیلی خیلی خوب بود خوشم اومد ، با شخصیت های بی نظیر و خوب مثل بعضی رمان ها لوس و بی مزه نبود

    ۷ روز پیش
  • ماهرخ

    00

    رمان قشنگی بود مخصوصا شخصیت سهراب و اردلان

    ۸ ماه پیش
  • الهه

    ۳۵ ساله 00

    عالی بود

    ۸ ماه پیش
  • زهرا

    ۴۵ ساله 00

    خیلی خوب وعالی بود

    ۱ سال پیش
  • م

    00

    عالی بود ولی ایکاش ادامه داشت تکلیف اردلان هم مشخص میشد

    ۱ سال پیش
  • عالی بود

    00

    عالی بود

    ۱ سال پیش
  • یاس

    50

    رمان خیلی زیبایی بود، خیلی با مفهوم وهیجان انگیز بود، ممنون از نویسنده این رمان

    ۴ سال پیش
  • ساناز

    00

    در کل رمان خوبی بود. آموزنده بود. داستانش هم تکراری نبود

    ۱ سال پیش
  • Zm

    00

    درکل رمان خوبی بود ولی میتونست بهترازاین باشه ممنون ازن. یسنده

    ۱ سال پیش
  • فاطمه زهرا

    10

    رمانش عالی بود واقعا لذت بردم درسته یه کم سریع پیش میرفت اما جذاب بود و یک زندگی واقعی رو نشون میداد قلمش هم خوب و روون بود شیطنتهای اردلان هم خیلی بامزه بود ممنون از نویسنده عزیز

    ۲ سال پیش
  • بانو ٭٭٭ خجسته

    ۲۲ ساله 10

    سپاسگذارم هم از شما خانم نگین و هم از نویسنده عزیز، راستش چندین رمان ایرانی خوانده ام که نویسنده محترم به ما افغان ها توهین کردند، منم شکاک شدم 😂و حال فکر کنم تعریف را از توهین فرق کرده نمی توانم🙈🙈

    ۲ سال پیش
  • الهه

    00

    قشنگ بود

    ۲ سال پیش
  • بانو ٭٭٭ خجسته

    ۲۲ ساله 80

    واقعاااا عالی بود....اما یک جای انیسه خانم به اردلان گفت که&....;مگر یک زن افغانی برات جور کنم که زیادی بساز باشه&....; این یعنی از ما افغانی ها تعریف کردین یا توهین🤔اما مه تعریف می شمارمش😎😅

    ۳ سال پیش
  • نگین

    52

    سلام تعریف هست عزیزم

    ۳ سال پیش
  • الیتا ۳۰

    12

    عالی بود خیلی رمانش به واقعیت نزدیک بود به دورازازاقراق خیلی زیبابود دستت طلا نویسنده جان

    ۳ سال پیش
  • حناگلی

    00

    قبلا خوندم خیلی قشنگه🙏💕

    ۳ سال پیش
  • nilo

    ۲۰ ساله 30

    این نظر ممکن است داستان رمان را لو داده باشد

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.