رمان من برمی گردم به قلم سمیه.ف.ح
قصهی ما، قصهی تقاص، قصهی انتقام. داستان ماجرای واقعی زندگی زنی به اسم مهتاب که خواهر و همسرش بهش خیانت میکنن و با هم روهم میریزن، جوری که مهتاب با داشتن یه بچه ناگزیر به طلاق میشه چون خواهر هجده سالش، از همسرش بارداره! و دو تا خواهر نمیتونن همزمان زن یه نفر باشن. اون میره، ولی به خودش قول میده بیاد و انتقام خودش و دخترش مهلا رو از اونا بگیره. تو این راه، خدا و بعضی آدمای دور و برش، کمکش میکنن و…
ژانر : عاشقانه، اجتماعی، انتقامی
تخمین مدت زمان مطالعه : ۸ ساعت و
ژانر: #اجتماعی #انتقامی #عاشقانه
خلاصه :
قصهی ما، قصهی تقاص، قصهی انتقام. داستان ماجرای واقعی زندگی زنی به اسم مهتاب که خواهر و همسرش بهش خیانت میکنن و با هم روهم میریزن، جوری که مهتاب با داشتن یه بچه ناگزیر به طلاق میشه چون خواهر هجده سالش، از همسرش بارداره! و دو تا خواهر نمیتونن همزمان زن یه نفر باشن. اون میره، ولی به خودش قول میده بیاد و انتقام خودش و دخترش مهلا رو از اونا بگیره. تو این راه، خدا و بعضی آدمای دور و برش، کمکش میکنن و…
- چرا علی؟...
- فقط به این سوالم جوابم بده ، بی سر و صدا می رم . جوری که انگار از اول نبودم . فقط بگو چرا ؟ پیر بودم؟ نا زابودم ؟ خوشگل نبودم ؟ مال یه خونواده ی سطح پایین بودم ؟ چرا؟...
مثل وزغ داشت نیگام می کرد . دلم می خواست چشمای کثیفش رو از کاسه دربیارم . نکبت بی وجدان کثیف.
دادزدم :
-دِ جواب بده لعنتی ! چرا با مهین ؟ اگه دلت کثافت کاری می خواست ، چرا نرفتی دنبال یکی دیگه ؟ چرا هردومون رو بدبخت کردی عوضی ؟
نمی خواستم گریه کنم .اشکام مال تنهاییام بود نه حالا . من احمق رو بگو که چقدر این دورو رو دوست داشتم . من خر رو بگو چقدر هواشو داشتم . نمی دونستم بایه دیو طرفم . با یه لجن بی همه چیز . با یه خر نفهم که هم از تبره می خوره و هم از آخور.
گفتم :
-دِ لب باز کن عوضی ! عین همون وقتا که مخ خواهرم رو می زدی . عین همون وقتا که جمله هایی رو که صبح واسه اون می گفتی ، شبم واسه من ردیف می کردی .
-بگو ! حرفهای تو دلت رو که شب وقتی پشتت به من بود و زیر لحاف پشت گوشی بهش می زدی و از نامهربونیام واسش گله می کردی ، بگو دیگه ! بگو چیا گفتی که دل خواهرم به جای اینکه واسه من بسوزه واسه تو سوخت . بگو چیکارا کردی که دلش یه مرد دیگه نخواست و با خودش گفت که لابد تو آخرین مرد دنیایی و من نباید داشته باشمت . بگو ! بگو چرا خواهرم ؟
دست مهلا رو گرفتم و بردم سمت اتاق .
باید از این خراب شده می رفتم . دست مهلا رو کشید و گفت :
- هر جا می خوای بری برو . ولی بی مهلا!!!
پوزخندی به روش زدم و گفتم :
-وای چه بابای خوبی !!! می خوای مامانش رو بندازی بیرون و خالش رو بیاری جای مامانش ؟ گمشو از جلوی چشام . از هردوتون متنفرم . هم از توی لجن و هم از خواهر کثیفم که با شوهر خواهرش روهم ریخته . چطور تونستی علی ؟ چطور روت می شه تو روم نیگا کنی هان ؟ روت می شه به مهلا بگی چیکار کردی ؟ روت می شه وقتی خوب و بد رو فهمید و ازت پرسید چرا ، جوابش رو بدی ؟
- مهین یه بچه به خوشگلی مهلا تو شیکمش واست داره که شیش ماه دیگه هم دنیا می یاد . وقت نمی کنی به این برسی. ولش کن لااقل من براش مادر بمونم . اینجا بمونه ، هم بی پدر می شه و هم بی مادر بی وجدان !
سرش و انداخت پایین و چیزی نگفت . چیزی نداشت که بگه .
وارد اتاق شدم و در رو پشت سرم قفل کردم .پشت در همونجا ولو شدم . مهلای کوچیکم با بغض داشت به داد و هوار من نگاه می کرد .
سرخوردن اشک از گونم انگار به اون هم مجوز گریه داد . دختر کوچیک سه سالم در حالی با گریه اشک روی گونم رو پاک می کرد ، گفت :
-من بابایی رو دوست ندارم مامان!!!
به حرف تلخش میون گریه لبخند زدم . تو دلم گفتم :" منم دوسش ندارم . یعنی حالا دیگه ندارم ."چرا سرنوشت من و مهلام اینطوری شد ؟ چرا خواهرم به من و این بچه رحم نکرد ؟ چرا شوهرم زندگی خوبمون رو ارزون فروخت ؟ این چراها ی تلخ و بی جواب ، آتیش می زد به همه ی جونم .
نای حرکت نداشتم . غرورم صدپاره شده بود . کاش اگه هرز می پرید ، با غریبه بود ! کاش با خواهر یکی یه دونه ی من .....آی خدا چیکار کنم با این همه بغض و غم سر دلم ؟
کجا رو دارم برم ؟ برم خونه ی پدرم ؟ از کی شکایت کنم ؟ از خواهرم ؟ خواهری که مثل دخترم دوسش داشتم . خواهری براش مادری کرده بودم . اونم به بهترین شکل جوابم رو داد . نشست زیر پای شوهرم و....
هوای خونم ، خونه ی بزرگ و اشرافیم برام خیلی سنگین بود . خونه ایی که با هزار امید آرزو توش عشق کاشته بودم و حالا داشتم تنفر درو می کردم. خونه ای که بارها و بارها از خواهرم وصف زیباییش رو شنیده بودم و می ذاشتم به حساب تعریفش از سلیقم . نمی دونستم چشم طمع داره به درو دیوارش . به مردِش. شروع کردم به جمع کردن وسایلم . مهلا ساکت داشت با عروسکش بازی می کرد . بچم همیشه ساکت بود و حالا ساکت تر!
مدام به این موضوع فکر می کردم که از در این خونه که رفتم بیرون ، کجا پناه ببرم .
برای پدر و مادرم هم شرایط سختی بود . همه مقصر بودن . همه . منی که به شوهر و خواهرم بیش از ظرفیتشون میدون داده بودم و دائم اونا رو تنها می ذاشتم که مثلاً درس بخونن و خونم رو کرده بودم پاتوق اطراق خواهرم . مادرم که به پاکی خواهرم و شوهرم خیلی ایمان داشت و هرگز وقتی تنها بودن ، بهشون شک نمی کرد و هیچ وقت از خطراتی که ممکن بود پیش بیاد آگاهم نکرده بود . پدرم که با وجود رو شدن ماجرا باز از ته تغارییش حمایت می کرد و گند بالا اومده رو فقط تقصیر شوهر از خدا بی خبرم می دونست و وانمود می کرد این بوی تعفن که همه جا پیچیده فقط زاییده ی هوس شوهرمه و مهین ، مریم مقدسیه که بهش تجاوز شده و شوهر هوسبازم که با وجود شباهت زیاد من و مهین به هم ، چیزهای متفاوتی تو اون دیده بود که لابد من نداشتم و خودش این مجوز رو صادر کرده بود که حقشه با هردومون باشه .
اونجا نمی تونستم برم . مهین خونه بود و من قسم خورده بودم تا آخر عمرم هرگز چشم تو چشمش نشم .
اگه قرار بود تقصیرا رو درصد بندی کنم ، نود درصدش رو می دادم به خواهرم که حیفه اسم خواهر رو یدک بکشه . اگه از غریبه ضربه خورده بودم ، اینقدر داغون نمی شدم . حداقلش این بود که می رفتم پیش همین ناخواهر و براش درددل می کردم . ولی چه سود که اونی که خنجر از پشت زد و قلبم شکافت خواهرم بود .
یادم می یاد که چه عشوه ها که نمی ریخت و من همه رو به حساب این می ذاشتم که جوونه و زمانه عوض شده . یادمه وقتی داغون از کار خونه و نگهداری از مهلا و کار تو شرکت ، با آشفتگی برای اون و شوهرم که باهم مثلاً واسه کنکور درس می خوندن آشپزی می کردم ، هی بهم تذکر می داد که مثل اون شیک باشم و بوی ادکلنم از یه فرسخی داد بزنه که من دارم می یام و یه سشوار ناقابل به موهام بزنم و من همه ی اینا رو می ذاشتم پای عواطف و احساسات نوظهورش که زاییده ی سن و سالش بود و نمی فهمیدم داره به من اعلان جنگ می ده .
یاد حرفاش که می افتم آتیش می گیرم
-"مهتاب علی آقا خیلی ماهه. قدرش رو بدون . کاش منم یه شوهر عین اون گیرم بیاد "
حتماً الان خیلی خوشحاله که یه شوهر عین علی گیر آورده .
منم همیشه به این تعریفش می خندیدم و می گفتم :
-" نه بابا اینجوریم که تو می گی نیست خواهری . اخلاق سگیش رو موقع عصبانیت ندیدی ! اونوقت باید فقط دنبال سوراخ موش بگردی . ایشالله تو بهترش رو گیر می یاری که همین یه عیب رو هم نداشته باشه . آخه تو خیلی قشنگتر از منی "
و اون همیشه به این جملم می خندید و می گفت اینو راس می گی .
لابد راس می گفتم که اینطوری شد !
ولی خواهرم به کم قانع بود و دلش می خواست شوهرش همین یه عیب رو هم داشته باشه !!!
دیگه خرت و پرتای خودم و مهلا جمع شده بود .
تصمیم آخرم این شد که برم خونه ی عمه صدف . می دونستم این ماجرا مثل بمب تو فامیل منفجر می شه . بیچاره پدر و مادرم . مجبور بودن واسه حفظ آبرو البته اگه تا به حال نریخته باشه ، دخترکوچیکشون رو هم عروس دامادشون کنن . حیوونی ها دو دختر داشتن و فقط یه داماد . چقدر این ماجرا مسخره بود .
داشتم از حرص دیوانه می شدم . آره حتماً دیوونه شده بودم که به جای گریه خندم می گرفت . هر چقدر بیشتر چشمه ی اشکم خشک می شد ، لبام بیشتر کش می اومد .
کلید رو چرخوندم و در حالی که تو یه دستم ، دست کوچیک مهلا بود و تو یکیش چمدون سایز متوسطی که موقع خرید عروسی برام گرفته بودن ، از اتاق زدم بیرون .
مادرشوهرم خیلی ازم خوشش نمی اومد . چون حس می کرد قاپ پسرش رو دزدیدم و می تونست یکی بهتر ازمن رو بگیره . بیچاره چه حالی می شه اگه بدونه قاپ دزدی تو خونه ی ما موروثیه و از بزرگتر به کوچیکتر ارث می رسه و تازه به خودمون هم رحم نمی کنیم !
بی توجه بهش راهم رو به طرف خروجی خونه پیش گرفتم .
بلند شد و دنبالم اومد . دم در گفت :
-من متاسفم مهتاب!
پوزخندی زدم و گفتم :
-نباش ! من و دخترم نیازی به تآسف تو نداریم . فقط یادت باشه ، خونه ای که رو خرابه های یه زندگی ساخته شده باشه ، خیلی متزلزله ! مواظب باش رو سر تو و معشوقت خراب نشه !
با وجود اینکه از درون آتیش می گرفتم و ناخودآگاه اشک هجوم می آورد به چشمم ، قیافه ی بی تفاوتی به خودم گرفتم و گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-امیدوارم تو عشقبازیهات اسم منو با معشوقت اشتباه نگیری چون خیلی شبیه هم هستیم و بعد سریع از در آپارتمان خارج شدم و اجازه ندادم با مهلا خداحافظی کنه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوار آژانس شدم و آدرس خونه ی عمه صدف رو دادم . کی فکرش رو می کرد زندگی من و علی که زبانزد خاص و عام بود اینطوری و به این زودی تموم بشه ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرای اولین بار تو زندگی چهار سالم ، دلم واسه مادر شوهرم سوخت . شنیدن کاری که پسرش کرده خیلی باید براش ثقیل باشه . سرم رو تکیه دادم به پشتی صندلی و سعی کردم ذهنم رو خالی کنم . ولی مگه می شد ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهلا عادت داشت هر وقت سوار ماشین می شد بخوابه . سرش رو گذاشتم رو پام و صورت کوچیک و سفیدش رو نوازش کردم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچه سرنوشتی در انتظار مهلای کوچیک و بی گناهم بود ؟ بچه ای که می تونست در کنار یه خونواده ی خوب بزرگ بشه و زندگی شادی داشته باشه ، به خاطر هوسبازی دو نفر از نزدیکترین کسانش اینطوری در به در شده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباید خودم رو برای انواع و اقسام سوال و جوابها حاضر می کردم .سوال هایی که جواباش خیلی تلخ و زهرآگین بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعمه صدف تا چشمش به چمدونم افتاد ، نگران نگاهم کرد . فهمیدن اینکه چرا چمدون به دست اومدم اونجا ، براش خیلی سخت نبود ، اما توضیح چرای این اومدن ، برای من یکی خیلی سخت بود .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irغرورم بدجور لگد مال شده بود و بازگو کردن ماجرایی که به سرم اومده بیشتر لهم می کرد . با خودم می گفتم :" کاش هیشکی ازم نپرسه چرا می خوای جدا شی ! چجوری بگم چون خواهرم از شوهرم بارداره و علی می خواد پدر اون بچه باشه ، من و بچم محکوم به رفتنیم ؟ هر چند اگه اونم اینو نمی خواست ، من دیگه نمی تونستم باهاش ادامه بدم ."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبلاخره با هر جون کندنی بود ، هر چیو که سرم اومده بود ، بی کم و کاست براش گفتم . حس می کردم خیلی راحت تر شدم . دلم سبک شده بود . هر چند هنوز چشام واسه اشک ریختن جا داشت .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخوب بود مهلا خواب بود . چون نمی خواستم منو تو این وضعیت رقت انگیز ببینه . دل کوچیکش تحمل گریه هام رو نداشت . این چند وقت اخیر به اندازه ی کافی درگیر شده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعمه صدف برام گل گاو زبون آورد و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-غصه نخور مادر ! حتماً یه حکمتی تو این کار بوده . تو خودت ماشالله یه پا مردی . می تونی زندگی خودت و دخترت رو اداره کنی .رو کمک منم حساب کن دخترم . اینجا خونه ی خودته . می بینی که تنهام و واسه داشتن یه مونس له له می زنم. خدا از مهین نگذره ! اگه از زبون خودت نمی شنیدم محال بود باور کنم بچه ی برادرم اینقدر ناخلف بار اومده که زندگی یه دونه خواهرش رو به آتیش بکشه . اونقدر برو رو داشت که بهترین ها براش صف بکشن اما ببین با زندگی خودش و خواهرش چه معامله ای کرد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبلند شد و در حالی که مهلا رو بغل می کرد ادامه داد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تو هم جوشوندت رو بخور و یه آب به صورتت بزن که حالت رو جا بیاره . بعدم یه کم بخواب . واسه اعصابت خیلی خوبه ! آروم می شی مادر.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir******
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه ماه بعد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر حالی که نمی دونستم خوشحال باشم یا ناراحت ، از پله های محضر پایین اومدم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهم دلم گرفته بودم و هم یه حس سبکی ، داشتم . سخت بود برام که تو این سن و اونم به بدترین شکل بیوه بشم و این خوابی بود که سرنوشت برام دیده بود و هیچ جوره نمی تونستم تا خود سرنوشت تصمیم نگیره ،از این خواب بیدار بشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهین خواهری رو در حقم تمام کرده بود و در جواب درخواست والدینم برای سقط اون بچه و کنار کشیدن از زندگی نابود شده ی من ، گفته بود : " این بچه و اون مرد حق منه و حاضر نیستم به خاطر هیچ کس ازشون دست بردارم و همون روز خونه رو به قصد خونه ی سابق من ترک می کنه و اونجا منتظر طلاق من مونده بود که بعدش به عقد علی دربیاد ."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحس می کردم این مضحک ترین و شاید دردناکترین طلاق عالم باشه . خواهرت بره بست بشینه تو خونت تا تو طلاق بگیری و اون بشه خانوم اون خونه . عین یه لاشخور که منتظر می شه تا حیوون بمیره و اون بره سروقت لاشش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irموقع جاری شدن صیغه ی طلاق ، چشام بی اجازه از من ، بارونی شد . علی که ظاهراً حواسش به من بود ، با ظاهری که مثلاً نگران بود ، نگاهم می کرد . پوزخندی بهش زدم و چشام رو بستم تا هم عشق سابقم رو نبینم و هم اون از دیدن اشکام محروم بشه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنبالم تا سر خیابون اومد . نفس نفس می زد . گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مهتاب بیا برسونمت . می خوام باهات حرف بزنم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه تندی برگشتم سمتش و گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- حرف؟ حرف بزنی ؟ حرفی هم مونده ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ولم کن آقای سعادت . از امروز به بعد من و تو هیچ نسبتی باهم نداریم .من از همه ی حق و حقوقم و همینطور از کشوندن تو و اون هرزه به منکرات واسه کاری که کردین ، گذشتم و مهلام رو برداشتم . من و تو هیچ صنمی باهم نداریم که حرف مشترکی باهم داشته باشیم . حتی دیگه فامیل هم نیستیم چون من خواهری ندارم که تو شوهرش باشی . آخرین بارت باشه جلوی راهم رو می گیری . چون اینبار کوتاه نمی یام و ازت به خاطر مزاحمت شکایت می کنم .بعد با یه نیشخند گفتم : برو خونت زنت بارداره . ممکنه حالش بد بشه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز آستین مانتوم آویزون شد و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نکن اینکار رو مهتاب . من به خدا گیجم . من قبول دارم کارم شایسته نبود اما... !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irغریدم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-فقط شایسته نبود ؟ هان ؟ فقط شایسته نبود...تو و مهین بزرگترین کثافتای عالم تو نظر منین . اینو می تونی بفهمی ؟ این حس من به خودت رو درک می کنی ؟ حالا که طلاق گرفتیم ، تازه یادت اومده چه غلطی کردین ؟ این اظهار ندامت باید وقتی به سراغت می اومد که رو تخت خواب من که با هزار امید و آرزو خریده بودم ، داشتی نرد عشق می باختی .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتا هنوز گیج و سر به زیر بود ، سوار یه تاکسی دربستی شدم و اونو با سرنوشتی که خودش برای خودش رقم زده بود تنها گذاشتم و رفتم دنبال سرنوشت خودم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحضانت مهلا رو در ازای گذشتن از مهریه و قبول طلاق توافقی و به نوعی خالی کردن سریع میدون برای ازدواج اون دو تا خائن ، بدست آوردم و این برام دنیا دنیا ارزش داشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو یه کارخونه ی ساخت لوله و سایر وسایل و تجهیزات آب و فاضلاب تو شهرک صنعتی شهید سلیمی تبریز کار می کردم و حالا از اینکه به حرفهای صدمن یه غاز مهین و علی الخصوص علی ، واسه کنار گذاشتن کارم عمل نکرده بودم ، هزار مرتبه خدا رو شکر می کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه چند باری مهین زیر گوشم خونده بود که از کارم استعفا بدم و بشینم سر زندگیم . اما من چون بازاریابی خونده بودم و تو کارم موفق بودم و مهمتر از همه دوسش داشتم ، مخالفت کردم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعلی هم یکی دو مرتبه دنبال پیشنهاد مهین رو گرفت و ازم خواست سر کار نرم و داشتن امکانات مالی خوب خودش رو بهونه قرار داد . اما من سفت و سخت وایسادم و گفتم ، که تو خونه موندن ازم برنمی یاد و یه زن اجتماعی هستم که نمی تونم تمام روز عاطل و باطل تو خونه بگردم و فقط فکر آرایش و قر و فر باشم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحالا خیلی از این موضوع خوشحالم . اگه این کار رو نداشتم ، نمی دونستم با این طلاق اجباری ، چی سرم می اومد . هر چی فکر می کنم ، نمی تونم دلیل مهین رو برای اینکه می خواست کار نداشته باشم ، درک کنم . اون که یه همچین نقشه ای واسه شوهر و زندگی من ریخته بود ، واقعاً می خواست با بی کار کردنم ، به چی برسه ؟ نابودی مطلقم ؟ چرا ؟ چرا اینقدر ازم بدش اومده بود که باهام اینجوری تا کرد ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irغرق افکار ناخوشایندم بودم که تلفنم زنگ خورد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاوف ... مامان بود .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدلم نمی خواست با هیشکی حرف بزنم . پدر و مادرم هم پشتم رو خالی کردن . دیگه حسم بهشون مثل سابق نبود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا بی میلی دکمه ی برقرای تماس رو زدم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بله ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان با صدایی که توش می شد رگه های نگرانی رو به وضوح دید ، گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-سلام مادر... خوبی دخترم ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوزخندی زدم و گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-باید خوب باشم ؟ اگه اینطور باشه که خیلی سگ جونم !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-تو رو خدا نگو اینجوری مادر. اینجوری نکن با خودت . مهین خونه نیست . بیا اینجا . دلم واسه تو و مهلام تنگ شده قربونت برم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفسم رو با صدا بیرون دادم و کرایه ی تاکسیو حساب کردم و پیاده شدم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- هنوز اونجایی مادر؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- در رو بستم و گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بله اینجام . اونجا هم نمی یام . دیگه هیچ وقت نمی یام . من پدر و مادری ندارم . من کس و کاری ندارم . شما هم برو خیلی کار داری . دخترت بارداره ، باید بهش برسی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگریه کرد . صدای هق هقش اذیتم می کرد . یه لحظه و فقط یه لحظه دلم براش سوخت . اما زود خودم و دلم رو جمع کردم. دیگه مُرد اون مهتابی که واسه خاطر یه مورچه ی له شده زیر دست و پا ، دو روز نمی تونست غذا بخوره .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسینم رو صاف کردم و گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- باهات اتمام حجت می کنم خانوم به اصطلاح مادر. اگه تو و اون مردی که می دونم الان کنارت نشسته و از تو آیفون گوشی صدام رو می شنوه ، مادر و پدر بودین ، اینکار رو با من نمی کردین . اون دختر هرزه ی بی همه چیزت رو مثل تیکه اشغال درست همون چیزی که هست ، پرت می کردی بیرون نه اینکه زنگ بزنی ببینی من طلاق گرفتم یا نه که زود بری عقد کنون دخترت . من نمی خوام دیگه ریخت و صدای هیچ کدومتون رو بشنوم . اونی که مقصر بود ، اونی که خطا کرد ، اونی که کج رفت و آتیش زد به هست و نیستم ، مهین بود اما حالا ببین ! این منم که آوارم . این منم که بی کسم . اگه من با زندگی مهین اینکار رو می کردم ، با من چیکار می کردین ؟ اینطور زیر پر و بالم رو می گرفتین ؟ به هرزگیم آفرین می گفتین و رو کارم سرپوش می ذاشتین ؟ نه مادر من ، نمی کردین ! سی سال بچتون بودم و می دونم که من حق اشتباه ندارم ولی مهین همیشه بچست و من باید ببخشمش . اما حالا مهین خانومتون عروسکم رو ازم نگرفته که من به عنوان بزرگتر از خطاش بگذرم ، اون شوهر و زندگی و آینده ی خوبی که مهلام می تونست داشته باشه رو طبق عادت خوب بچگیش که همه چیزم رو متعلق به خودش می دونست و شمام حمایتش می کردین ، ازم گرفته . اینبار من نمی بخشم . هیچکدومتون رو نمی بخشم .در ضمن برای آخرین بار بهتون اخطار می دم . دور و بر زندگی من پیداتون نشه .وگرنه ازتون شکایت می کنم . اینو قول می دم !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگوشی رو قطع کردم . کلید رو انداختم و در خونه رو باز کردم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحیاط کوچیک عمه که الان پر شده بود از برگای پاییزی رنگ به رنگ و خیس از بارون ، جلو روم بود . عمه تو این مدت خیلی به من و مهلا لطف کرده بود . هرگز محبتش رو فراموش نمی کنم .کاری که پدر و مادر تنیم در حقم نکردن . هنوز علتش برام غیر قابل هضم بود . اگه اینقدر به مهین شبیه نبودم ، می گفتم لابد منو از پرورشگاه آوردن .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداخل خونه شدم .عمه ، مهلا رو خوابونده بود و داشت بافتنی می بافت . آره دیگه چیزی به زمستون نمونده بود . فصلی که تو ماه وسطش و درست تو برف و بوران منم سفید پوشیده بودم و رفته بودم به خونه ی بخت .هه !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافکار مزاحم رو پس زدم و مقنعم رو در آوردم و ولو شدم رو مبل . عمه که تازه منو دیده بود ، عینکشو از رو چشمش برداشت و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-سلام دخترم . کی اومدی ؟ اصلاً نفهمیدم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسلام کردم و در حالی که دکمه های مانتوم رو باز می کردم گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-همین الان .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعمه با ناراحتی نگاهی بهم کرد و در حالی که ازسوالی که می خواست بپرسه مطمئن بودم ، ادامه دادم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-من خوبم عمه جون . تموم شد . امروز جدا شدیم و هر کدوم رفتیم سی سرنوشت خودمون .ناراحت نیستم چون زودتر از اینکه سالهای زیادی رو پای همچین آدمی تلف کنم شناختمش . فقط یه کم بی حوصلم که اونم طبیعیه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعمه لبخندی زد و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-من چیزی پرسیدم ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمونطور که داشتم موهای دختر نازم رو نوازش می کردم ، گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-زبونتون نه! ولی چشماتون پر از سوال و نگرانیه . راستی عمه می خوام مهلا رو مهد کودک ثبت نام کنم . اینطوری هم شما راحت تر به کاراتون می رسید و هم خیال من از جانبش جَمعه و به کارم می رسم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعمه چینی به پیشونیش انداخت و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- یعنی اونقدر پیر و از کار افتاده شدم که از پس یه بچه ی آروم سه ساله بر نمی یام ؟ یا شایدم بهم اعتماد نداری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسریع گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ای وای این چه حرفیه ؟ من فقط نمی خوام بیشتر از این اذیت بشین . نمی خوام آرامشی که داشتین رو ازتون بگیرم . همین الانشم خیلی مزاحمت ایجاد کردم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعمه هیکل کشیدش رو که هنوز هم خوب مونده بود رو از رو مبل بلند کرد و اومد نزدیک من و مهلا رو زمین نشست و دست منو گرفت تو دستش و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیگه هیچ وقت باهام اینجوره حرف نزن . تو مثل دختر خودمی .خودت خوب می دونی چقدر آرزو داشتم عروسم بشی. اما صد حیف که پسرم لیاقتت رو نداشت . الان اومدن تو توی این خونه ، یه جوری برآورده شدن آرزوی منه . هر چند دوست نداشتم با دل شکسته بیای ، ولی به همینم قانعم . پس با من تعارف نکن . من یه چیزی هم باید دستی بهت بدم که بذاری این گل خوشبو رو مراقبت کنم . همه ی تلاشم رو می کنم که بهش بد نگذره . دیگه هم نمی خوام راجع به این موضوع حرفی بشنوم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخسته تر و بی پناه تر از اون بودم که این بحث رو کش بدم. سرم رو انداختم پایین و گفتم : ایشالله یه روزی جبران می کنم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم رو گرفت تو بغلش و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- توخوشحال و خوشبخت باشی ، برای من کفایت می کنه گلم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصورت مهلا رو بوسیدم و بارونی چرمیمو پوشیدمو و راه افتادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخونه ی عمه صدف تو نصف راه بود و من باید با تاکسی خودم رو می رسوندن راه آهن تا سوار سرویس بشم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه خورده دیر کرده بودم و این نگرانم می کرد . کارخونه خارج از شهر بود و اگه سرویس رو از دست می دادم ، گیر آوردن ماشین محال بود و باید با آژانس می رفتم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمرخصی یک هفته ایم تموم شده بود و من تو این یه هفته همه ی تلاشم رو کرده بودم که با خودم و این اتفاق تا حدی کنار بیام و بپذیرم که این سرنوشت به خواست و اراده ی خدا بوده و حتماً حکمتی توش بوده که این اتفاق افتاده .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهر چند این زمان خیلی کم بود برای هضم اتفاق به این مهمی ، ولی از هیچی بهتر بود . نمی تونستم که فردای روز طلاقم پاشم برم واسه لوله های کارخونه دنبال بازار فروش مناسب بگردم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتنها چیزی که اذیتم می کرد و راه حل مناسبی براش نداشتم ، وابستگی مهلا به علی بود . بچم تو این یه ماه و خورده ای نصف شده بود . ساکت که بود ، ساکت تر هم شده بود . می ترسیدم افسرده بشه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیکی از شروط من واسه طلاق بی دردسر این بود که علی دیگه سراغ مهلا نیاد . اون از خدا بی خبر هم قبول کرد . من نمی خواستم بفهمه چی سرمون اومده و اونی که نابودمون کرده خالش بوده . واسه همین شرط رو گذاشتم که از برخورد مهین و مهلا تا حدی که می تونم جلوگیری کنم .فقط موندم این مهین چی داده به خورد علی که حاضر شده بی چون و چرا از مهلا بگذره . وقتی می بینم اینطور از بچش ، پاره ی تنش مثل آب خوردن گذشت ، با خودم می گم :" این بابا بچش رو یادش نمی یاد تو دیگه جای خود داری . این فکر عبثه اگه فکر کنی یه مقدار ممکنه عذاب وجدان داشته باشه "
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهلا موقعی که دنیا اومده بود به خاطر زردی تو بیمارستان بستری شد و چون زمستون بود تو همون بیمارستان سینه پهلو کرد و از اون موقع آسم داره . دمیاری که واسه تنفس اسپریش استفاده می کرد ، جزء لاینفک وسایل کیفم بود و همه جا با خودم می بردمش . این اسپری به اندازه ی کافی بچم رو از پا می نداخت ، نمی خواستم یه مشکل جدید هم واسش به وجود بیاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخدا عمر باعزت به عمه بده . در جواب سوالهای مکرر کودک سه سالم مبنی بر علت نبود پدرش گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بابات برای یه مدت طولانی رفته سفر . واسه همین هم هست که شما ها اومدین اینجا و در ضمن واسه همین بود که مامانت باهاش دعوا می کرد .چون نمی خواست بابات بره .اما بابات خیلی دوست داره و واسه خاطر تو برمی گرده . تا اون موقع باید خوب غذا بخوری تا بزرگ و قوی بشی. ما نمی دونیم کی میاد ، ولی هر وقت اومد حتماً بهت می گیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا نصیحتهای عمه ، مهلا دست از سرم برداشت و اجازه داد دو روز آخر مرخصیم رو یه مقدار با آرامش سپری کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا عجله می خواستم سوار تاکسی بشم که یکی جلوتر از من سوار شد . حرصی شدم و گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-آهای آقا نوبت من بودا .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاخمی کرد و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنیم ساعته اینجام . کوری؟ نمی بینی زودتر از تو اینجا بودم ؟ همین رسیدی ایستگاه می خوای سوار شی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irراننده گاز داد و رفت و من کم مونده بود به خاطر فشاری که از زور حرص به دندونام وارد می کردم ، دندونپزشک لازم بشم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبلاخره یه تاکسی اومد و من سوار شدم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرویسمون رو دیدم که داره راه می افته . به راننده گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-آقا تو رو خدا جلوتر وایسا اون مینی بوس نتونه حرکت کنه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irراننده تاکسی هم خدا خیرش بده درست وسط خیابون ترمز کرد و جلوی سرویس رو گرفت .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمیشه عادتم بود تا سوار تاکسی می شدم ، همون اول پولم رو حساب می کردم . با خیال راحت از بابت کرایه ، سریع از تاکسی پریدم بیرون و سوار مینی بوس شدم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماشینی که علی برام خریده بود رو بهش پس داده بودم و خودم حتماً باید یه فکری واسه خودم می کردم . نمی خواستم سرسوزنی از زندگی اون رو با خودم داشته باشم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآقا یعقوب راننده ی سرویسمون تا فهمید تاکسی واسه چی اونطوری وایساده ، یه بوق تشکر واسه راننده تاکسی زد و بعد از اطمینان از نشستن من گازش رو گرفت .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرو همون تک صندلی اول مینی بوس کنار پله ها نشسته بودم . با آهنگ جالب موبایل یکی از همکارا که بغل دستم رو صندلی دو نفره نشسته بود ، ناخودآگاه برگشتم طرفش که دیدم ،اِ !!! این آدم ، همون مرد بی ادب و بی نزاکت صبحی هستش که نوبت سوار شدن به تاکسی منو از چنگم در آورده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن اولین بار بود می دیدمش . حتماً تو همین هفته ای که من نبودم استخدام شده بی نزاکت بی ریخت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی سرویس جلوی نگهبانی وایساد ، با حرص پیاده شدم . تمام طول سی و پنج کیلومتری تبریز تا شهرک صنعتی رو فقط جوش زده بودم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآدم عصبی و خشنی نبودم اما ماجرای طلاقم بدجور تو روح و روانم تاثیر گذاشته بود و باعث شده بود هر چیزی رو که مخالف خواست من باشه به شدت سرکوب کنم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز اینکه تمام مدت با فاصله ی پنجاه سانت از مردی که صبح اونجوری جلوی راننده تاکسی و بقیه ی مسافرا سکه ی یه پولم کرده بود ، نشسته بودم خیلی حالم گرفته بود . دلم می خواست پیاده شم و هوای تازه تنفس کنم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمین که پام رسید به دفترم ، حس کردم می تونم نفس بکشم . در رو پشت سرم بستم . چرا اینطوری شده بودم ؟ چرا هر چیز کوچیکی اینطور داغونم می کرد ؟ چه بلایی سر شخصیت محکم و در عین حال آروم و صبورم اومده بود ؟ خدا لعنتت کنه علی که همه ی احساسات خوبم رو به لجن کشیدی .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمونطور که تکیه داده بودم به در ، کیفم رو باز کردم که یه قرص ژلوفین پیدا کنم تا بلکه این سردرد مزخرف رو یه کم آروم کنم .قرصه تو دستم بود و می خواستم از در فاصله بگیرم که در به شدت باز شد و محکم خورد به کمرم و منم چون محکم واینستاده بودم ، ولو شدم وسط اتاق.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنوز گیج بودم و درد کمرم نفسم رو بریده بود که با صدای مردانه ای که ظاهراً از وضعیت پیش اومده نگران به نظر می رسید و حالمو پرسید ، به خودم اومدم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسریع لنگامو جمع کردم و برگشتم عقب که صورت ضاربم رو ببینم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز این همه بدبیاری که به تازگی یکی از روزمره های زندگیم شده بود ، به خودم لعنت فرستادم . همون مرد تاکسی دزد بود .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا حرص بلند شدم و گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-به شما درزدن یاد ندادن ؟ کمرم نصف شد آقای محترم !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوزخندی زد و در حالی که کیف چرمی شیکش رو می ذاشت رو میز من ، گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ظاهراً به شما هم فقط دعوا کردن یاد دادن. در ضمن نمی دونستم برای ورود به اتاق خودم که قاعدتاً قبل از ورودم باید خالی باشه ، می بایست دربزنم !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخاک لباسام رو تکوندم و گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اتاق شما ؟ ظاهراً اشتباه به عرضتون رسوندن . اینجا پنج ساله اتاق شخص بنده هست . درضمن چرا فکر کردین اتاق شما قبل از ورودتون باید باز باشه ؟ مگه نه اینکه هرکس قبل از ورودش باید قفل اتاقش رو باز کنه ؟ نمی گین چرا بازه ؟ پس یقیناً این اتاق متعلق به شما نیست .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irابروهاش رو داد بالا و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروسردرش که نوشتن بازاریابی درسته ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اینو نوشتن برای اینکه اینجا واحد بازاریابی هست .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-پس من درست اومدم . بنده الان یک هفتس که به عنوان مدیر بازاریابی این کارخونه مشغول به کار هستم و دقیقاً همین مدته که دارم تو این اتاق کار می کنم . حالا می تونم بپرسم شما کی هستین ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه عکس و مشخصات بالای میزم اشاره کردم و گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خوندن و نوشتن که بلدین ایشالله؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا خنده گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-در حد اکابر
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-دیگه از تحملم خارج بود . کیفمو که رو زمین افتاده بود برداشتم و از اتاق خارج شدم . یعنی تا یه هفته مرخصی گرفتم ، از کار بی کار شدم ؟ سریع پله ها رو دو تا یکی بالا رفتم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنشی مدیر کارخونه تا منو دید گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-سلام خانوم مهدوی ! چیزی شده ؟ چرا اینقدر قرمز شدین ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبی توجه به احوالپرسیش گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-آقای شمس تشریف دارن ؟ می شه دیدشون ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بله . حتماً بفرمایید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه کم پشت در به خودم مسلط شدم و در زدم . با بفرمایید آقای مهندس شمس ، وارد اتاق شدم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتا چشمش به من افتاد ، با لبخند گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مرخصی خوش گذشت خانوم مهدوی ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسلام کردم و یه خورده رفتم جلوتر و گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مرخصی هر جوری که گذشته باشه ، همش همین ده دقیقه پیش از دماغم اومد . بدون مکث ادامه دادم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- می تونم بپرسم این آقایی که ادعا داره یه هفتس تو اتاق من مشغوله کاره کیه و چرا یه همچین اجازه ای داره ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآقای شمس با دستش به مبل اشاره کرد که بنشینم و بعد با طمأنینه گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ایشون آقای مهندس تجدد مدیر جدید واحد بازاریابی کارخونه هستن که به جای خانوم پندار اومدن و اگه خاطرتون باشه ، قرار بود اتاق خانوم پندار به پرسنل حسابداری داده بشه و ایشون و شما تو یه اتاق باشین و بازم اگه خاطرتون باشه خانوم پندار می خواستن به خاطر انتقالی همسرشون به عسلویه ، استعفا بدن و منتظر قطعی شدن برنامه ی همسرشون بودن .بنابراین از اول این هفته که ایشون استعفا دادن ، اقای تجدد به جاشون اومدن و طبق قرار قبلی ، تو اتاق شما ساکن شدن . سفارش میز و صندلی و سایر ملزومات اداری ایشون هم امروز می رسه و شما میز و صندلی خودتون رو خواهید داشت . خوب سوال دیگه ای هم دارین ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبلند شدم و گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خیر. فقط موندم چرا همه ی این اتفاقات درست تو همین یه هفته ای که من نبودم افتاده !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجناب شمس در حالی که چایی خنک شده اش رو می خورد گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-همه ی این اتفاقات قبلاً پیش بینی شده بودن و شما هم در جریان وقوع اون بودین فقط آقای مهندس تجدد رو ندیده بودین که در این مورد ، بنده مقصر نیستم که خانوم پندار دقیقاً وقتی تشریف بردن که شما مرخصی بودن . الان هم فکر کنم وسایل آقای تجدد برسه . ایشون درست عین خانوم پندار مدیر شما هستن فقط فرقش اینجاست که هم اتاقیتون هم هستن .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحرفی برای گفتن نمونده بود . با اجازه ای گفتم و از دفتر شمس بیرون اومدم . این دیگه ورای تحمل من بود . به اندازه ی کافی شکننده و داغون بودم ، ساختن با یه همچین آدمی تو یه اتاق دیگه خارج از تاب و توان روح بیمار من بود . خیلی با پندار رابطه ی خوبی نداشتم و همیشه آرزوم بود رئیسم یه مرد باشه . چون خانوما به هم خیلی حسودی می کنن و نمی ذارن خلاقیتها و پیشرفتهای زیردستاشون به گوش بالایی ها برسه ولی اینکه با یه همچینی آدمی اونم تو یه اتاق باشم ، هرگز بخشی از آرزوم رو تشکیل نمی داد . به هر حال سرنوشت که قبلاً باهام بد بازیی رو شروع کرده بود اینم روش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسلانه سلانه خودم رو به اتاقم رسوندم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکارگرا داشتن میز جناب تجدد رو به زحمت داخل اتاق می بردن .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپشت سرشون وارد اتاق شدم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآشناییم که با این رئیس جدید ،اینطور طوفانی بود خدا آخر عاقبتمون رو باهاش به خیر بگذرونه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسعی کردم یه خرده به خودم مسلط باشم و اونطوری با قیافه ی بازنده ها وارد اتاق نشم . نفس عمیقی کشیدم و با خودم گفتم :" خدایا به امید تو "
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوارد اتاق که شدم تجدد رو دیدم که تکیه داده به میز من و به کارگرا دستور می ده میزش رو کجای اتاق بذارن .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمش که به من افتاد با یه حالت مغرورانه گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-سوء تفاهم ایجاد شده ، برطرف شد سرکار خانوم مهدوی ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچاره ای نبود رئیس بود دیگه . بنابراین در حالتی که همه ی سعیم رو می کردم عادی جلوه کنه گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بله . با آقای مهندس شمس صحبت کردم . ظاهراً تو این یه هفته ای که من نبودم ، شما مهمان اتاقم بودین و از این به بعد هم شریک اتاقم خواهیم بود .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد زیر لب ادامه دادم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-امیدوارم هم اتاقی های آرومی برای هم باشیم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمغرورانه لبخند زد و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- در ضمن مسئول این واحد هم هستم محض اطلاع.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمثل سایر زمان هایی که عصبی می شدم ، صدای ترق تروق انگشتام رو درآوردم و در حالی که به طرف میزم می رفتم گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بله . اصل کاری همین بود که بنده فراموش کردم شرمنده . از اول می خواست رئیس بازی در بیاره و بگه که من رئیس توأم مثلاً. اَه !!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپشت میزم نشستم . میز جناب تجدد هم درست روبه روی من بود .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکارگرا صندلی و سایر وسایلش از قبیل کامپیوتر و غیره و ذالک رو براش آوردن و ظرف نیم ساعتی که من مشغول چک کردن ایملهای مشتریا و فروشندگان مواد اولیه بودم ، میز کار جناب تجدد هم رو به راه شد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآقا بایرام آبدارچی با سلیقه مون چایی که آورد ، دل از کامپیوتر کندم و نون و پنیری رو که واسه صبحانه با خودم آورده بودمو درآوردم تا بخورم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزیر چشمی نگاهی به تجدد انداختم . زل زده بود به کامپیوتر .ظاهراً داشت برنامه های مورد نیازش رو نصب می کرد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچیزی واسه صبحانه انگار تو بساطش نبود . حتی قندان هم نداشت .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنوز از دستش کفری بودم . هم به خاطر تاکسی و هم برخورد بعدش تو اتاقم . تازه به خاطر کاری هم که کرده بود ، معذرت خواهیی ازش نشنیده بودم و مهمتر از همه من حالا نه یه زن شوهر دار ، بلکه یه زن مطلقه با یه بچه بودم که برای هر مردی خطر محسوب می شدم . با وجود اینکه تصمیم داشتم تا جایی که بتونم موضوع طلاقم رو مخفی کنم تا راحت تر و بی حاشیه تر کار کنم ولی بلاخره یه روزی این موضوع رو می شد و حالا با وجود یه هم اتاقی مرد ، بازار شایعات داغ می شد و من باید بیشتر احتیاط می کردم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه لحظه دستش رو برد و چایش رو برداشت . نمی دونم چی شد که همه ی خط و نشونام رو فراموش کردم و گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-آقای مهندس قند نمی خوایین ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهی به من و بعد به چاییش کرد و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اگه باشه که عالیه !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبلند شدم و قندونم رو گذاشتم رو میزش .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیکی برداشت و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مرسی قندون رو ببرین .فردا با خودم یکی می یارم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبی تعارف قندونم رو برداشتم و برگشتم سرجام .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوسه تا لقمه نون پنیر خورده بودم که گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نرم افزار CRM که باهاش کار می کنید رو واحد انفرماتیک نصب کرده و پشتیبانیش می کنه ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بله خودشون نصب کردن و خودشون هم پشتیبانی می کنن. هر جور ایرادی داشته باشه رفع می کنن و به موقع هم آپدیتش می کنن. Back up های کل نرم افزارهای مورد استفاده تو کارخونه رو خودشون بر می دارن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبسیار خوبی گفت و دوباره رفت تو مانتور.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصبحانه رو خوردم ، کیسه فریزم رو گذاشتم تو کیفم . مشغول مرتب کردن کیفم بودم که دیدم بالای سرم ایستاده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپرسشی نگاهش کردم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمشتش رو باز کرد و قرص ژلوفینی رو که صبح به خاطر افتادنم از دستم افتاده بودو روی میز گذاشت و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-با شکم خالی این قرص رو استفاده نکنید . حالا که صبحانتونو تکمیل خوردین ، می تونید بخوریدش . البته اگه هنوز جاییتون درد می کنه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاینطوری می خواست بگه فهمیدم صبحانه خوردی و به من تعارف نکردی .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخود رو زدم به نفهمیدن و قرص رو برداشتم و گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مرسی . سرم بود که الان دیگه درد نمی کنه و در حالی که قرص رو روانه سطل اشغال می کردم گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-من قرصی رو که رو زمین افتاده نمی خورم حتی اگه از درد بمیرم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irابرو هاش رو بالا برد و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خوبه ! یه کارشناس وسواسی گیرم اومده و برگشت سمت میزش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-من وسواسی نیستم آقای مهندس . ولی هر کی جای من باشه قرصی که افتاده رو زمین ، نمی ذاره تو دهنش . اونجوری به جای خوب شدن ، کلی درد و مرض دیگه می افته به جونش. در ضمن ممنون که نخوردن قرص رو با شکم خالی بهم گوشزد کردین .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافکارم مشوش بود . هم به خاطر این هم اتاقی پررو وهم به خاطر زندگی عجیب و غریب خودم . خیلی نمی تونستم رو کار تمرکز کنم . این مردک هم بلند نمی شد دو دقیقه بره بیرون که لااقل یه کش و قوس به بدن کوفتیم بدم . همونطور مثل مجسمه زل زده بود به مانیتورش و مدام صدای دکمه های کیبرد رو درمی آورد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچه نعمتی بود اتاق خصوصی داشتن و من تا به امروز قدرش رو ندونسته بودم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبلاخره دیدم بلند نمی شه بره ، خودم بلند شدم . تصمیم گرفتم یه آبی به صورتم بزنم و پاهای خشک شدم رو ورزش بدم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاول خواستم اجازه بگیرم . بعد با خودم گفتم که نگیرم بهتره . اینطوری فکر می کنه آب بخورم باید بهش بگم . کارشناسشم ، زندانیش که نیستم . در ضمن اونم معلم یا استاد نیست که صاحب اتاق بشه و هر اتفاقی می افته بهش بگم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبی توجه بهش از اتاق رفتم بیرون . یه نفس عمیق کشیدم و رفتم سمت دستشویی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتازه از دستشویی اومده بودم بیرون که نگار یکی از بچه های حسابداری جلوم سبز شد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسلام علیکی مختصر مثل همیشه کردیم . می خواستم برم طرف اتاق که گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چطوری با هادی خان ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرگشتم سمتش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-هادی خان ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشم و ابرویی واسم اومد و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-منظورم جناب تجدده. مدیر جدیدت. نگو که اسم کوچیکش رو نمی دونستی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تعجب گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-من اسم کوچیک نود و نه درصد همکارای آقا رو نمی دونم . اینو که شما ها خیلی خوب می دونید . من نمی دونستم اسمش چیه و برام مهم هم نیست . چرا فکر می کنی من باید اونقدر باهاش صمیمی شده باشم که اسمش رو بدونم ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگار یه قدم عقب رفت و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خوب مهتاب جون چرا قاطی می کنی ؟ من که چیزی نگفتم ! گفتم هم اتاقین حتماً دیگه مال این یکی رو می دونی . بخدا فکر نمی کردم ناراحت بشی وگرنه گِل می گرفتم این لامصب رو هیچی نمی گفتم . نه اینکه الان یه هفتس همگی کار و زندگیمون رو ول کردیم چسبیدیم به این آدم که ازش بیشتر بدونیم ،واسه همین ازت سوال کردم بخدا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعصبانی صدام رو بردم بالا و گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-من یه زن متاهلم. چیکار به اسم شوهر مردم دارم ؟ تا حالا دیدی راجع به مردی غیر از همسرم حرف بزنم که حالا داری آمار این غاصب رو ازم می گیری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستش رو گذاشت رو لبش و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-هیس بابا. جلوی اتاقتیم ها . می شنوه واسه خودت بد می شه . من که کارمندش نیستم . در ضمن. این آقاخوش تیپه ی 38 ساله مجرده محض اطلاع .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد چشکمی زد و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-از اینکه اتاق مجردیت رو ازت گرفته دلخوری؟ والا من از خدام بود با این تیکه هم اتاق بشم . اصلاً بیا جاها عوض!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلحنش خنده آورد رو لبام . در کل دختر خوبی بود . فضول بود اما دلش زنگار نداشت . بدخواه کسی نبود . نسبتاً آروم گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-این بابابزرگ به درد تو نمی خوره بچه . تو همش بیست سالته . هجده سال اختلاف سن کم نیست . برو بچسب به کار و زندگی خودت .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخندید و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-آره راس می گی من که شانس ندارم یه حسابدار جوون و خوش تیپ و پولدار بیاد اینجا و در نگاه اول یه دل نه ، صد دل عاشقم بشه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندی بهش زدم و با در زدن وارد اتاق شدم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتجدد تا منو دید ، تو گوشی گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-عمو جون اومد . گوشی دستت باشه بدم با مامانی حرف بزن .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تعجب نگاهش کردم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگوشی تلفن رو میزش رو گرفت سمت من و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مهلا خانوم هستن خانوم مهدوی .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر حالی که چشام از کاسه افتاده بود بیرون ، گوشی رو گرفتم و با صدای ضعیف گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بله؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای شاد مهلا از اونطرف خط ، حالت بُهتم رو از بین برد و منو از اون اتاق کند و برد پیش دستای کوچولوش . پیش صورت گرد و سفیدش . پیش موهای طلایی ناز و نرمش .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه خرده که با مهلای خواستنیم حرف زدم ، باهاش خداحافظی کردم و از تجدد خواستم گوشی رو سرجاش بذاره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپشت میزم نشستم و گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ممنون آقای مهندس . باعث زحمت شدیم . حتماً داخلیم خیلی زنگ خورد آره ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصندلی گردونش رو با یه حرکت ، سر داد عقب و دستش رو برد پشت گردنش و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-آره . گفتم شاید کسی کار واجب داشته باشه واسه همین وصل کردم به مال خودم و جواب دادم. دختر شیرین زبونی دارین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ممنون . خلاصه ببخشید که باعث زحمت شدم . یادم رفته بود دخترم همیشه این موقع زنگ می زنه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند محوی زد و برگشت به طرف مانیتورش و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخواهش می کنم . زحمتی نبود . یه تنوع بود وسط کار. در ضمن فایلهای تبلیغاتی فروشندگان مواده اولیه رو که براتون ایمیل شده رو بذارین تو شبکه که من بردارم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمی گفتم و سریع کاری رو که ازم خواسته بود رو انجام دادم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاولین روز کاری من و جناب تجدد در صورتیکه از اتفاقات صبح فاکتور بگیریم ، با رسیدن ساعت چهار عصر بی دغدغه تموم شد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالبته کارخونه هیچ وقت تعطیل نمی شد وبرای کارگرها شیفت های کاری تعیین شده بود .کارخونه تو سه شیفت کار می کرد و سر ساعت مقرر کارگرها جاهاشون عوض می شد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقت ناهار بچه ها یه کم سر به سرم گذاشتن و وقتی دیدن من از اونها بی اطلاعات ترم ، ولم کردن .با فهمیدن مجرد بودن این رئیس جدید ، اضطرابم از برملا شدن جریان طلاق بیشتر شده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irظاهراً خیلی ها تو نخش بودن و این برای من طلاق گرفته که به نظر عبث بعضی ها دیگه خط قرمزی برام مطرح نبود ، یعنی داغ شدن دیگ شایعات .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمیشه سنگین بودم و جلوی همکارای مرد حد و حدود خودم رو حفظ می کردم . ولی بعد از این باید بیشتر مراقبت می کردم که گزک دست کسی ندم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه اندازه ی کافی تو دنیای بیرون از این کارخونه ، خروار خروار مشکلات رو سرم ریخته بود . حداقل اینجا رو می خواستم از اون سیل بی امان درد و مشکل در امان نگه دارم . البته اگه می تونستم !!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالان با مهر طلاقی که تو شناسنامم خورده بود ، برای شوهرای کور و کچل همه ی زنای همسایه و شاید کل تبریز خطر محسوب می شدم . از این طرز فکری که به خاطر هوسبازی دو نفر از آدمهایی که یه روزی حس می کردم نزدیکترین کسان من هستن ،در مورد من می شد ، از همه ی مردا و زنای عالم متنفر شده بودم . حتی از خودم . از خود بی عرضم که نفهمیدم چی داره سر ریشه های زندگیم می یاد و گل سرخ زندگیم رو خالصانه گذاشتم در طبق اخلاص و تقدیم کردم به ریشه خواری مثل مهین .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو راه آهن از سرویس پیاده شدم . دلم پیاده روی می خواست . خونه ی عمه هم خیلی با راه آهن فاصله نداشت .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه ی مسیر پر بود از مغازه های شیک و بزرگ مبلمان . ناخودآگاه یاد زمانی افتادم که با شکم برآمده همراه علی برای خرید یه دست مبل راحتی ، همه ی این مغازه ها رو بالا پایین می رفتم. دلم می خواست واسه دنیا اومدن مهلا خونه رو شیک کنم . چقدر کوته بین بودم که فکر می کردم جنازه ی کفن پوشم از اون خونه بیرون می یاد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچقدر علی مهربون بود و هوامو داشت . بی صفت همیشه مهربون بود . حتی درست تا روز قبل از برملا شدن رابطش با مهین ، همیشه ایده آل به نظر می رسید . یه گرگ بود تو لباس میش . مهین هم همینطور . یه نفوذی تو لباس سرباز خودی .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا به یاد آوردن خاطراتی که اونقدر خوب بودن که حالا تصور نبودنشون در حد مرگ اذیتم می کرد ، از پیاده روی منصرف شدم و جوی نسبتاً پهن آب رو پریدم و برای اولین تاکسی دست بلند کردم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمکاری من و جناب تجدد خیلی آسونتر از اونی بود که تصور می کردم . واقعاً خداییش کار کردن با مدیر مرد البته در صورت چشم پاک بودنش ، بینهایت بهتر از کار با مدیر زنه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسر این هادی خان تجدد هم با کار خیلی گرم بود و غیر از موارد کاری باهام حرف نمی زد . واسه خودش یه قندون شیک و خوشگل آورده بود و صبح به صبح با یه نصف نون بربری می اومد تو اتاق و بی تعارف صبحانش رو می خورد . با همکارای خانوم به شدت مودب و موقر برخورد می کرد ولی یکی دو بار خنده و شوخیش رو با آقایون دیده بودم . در کل از وضعیت پیش اومده مثل اوایل ناراضی نبودم .آدم سنگینی بود و من از جانبش احساس خطر نمی کردم . همکارای دیگه هم که قبلاً از رفتار و افکار من و همینطور تاهلم با خبر بودن و این ادم رو هم اینطور سنگین می دیدن ، چیزی واسه شایعه پراکنی و حرفهای بی ربط نداشتن .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتنها چیزی که مغزم رو مشغول می کرد ، چطور پیاده کردن برنامه ای بود که واسه شرکت علی داشتم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشرکت علی یکی از فروشندگان مواد اولیه به ما بود که از طریق همین همکاری ها و رفت آمدها ما باهم آشنا شدیم . من کمر همت بسته بودم که نابودش کنم . چون به راحتی خوردن یه لیوان آب خنک تو چله ی تابستون همه زندگی حال و آینده ی منو نیست و نابود کرده بود .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنوز عِدَم تموم نشده ، خواستگار با چهار تا بچه ی قد و نیم قد داشتم که تا چهار روز به خاطر ضعف اعصابم ، معدم سوخت و ناله کردم . این بود اون سرنوشتی که علی با هوسبازیش برام رقم زد و من که قسم خورده بودم تقاص این ظلمیو که در حق من و این طفل بی گناه روا داشته بود ازش بگیرم ، نباید خیلی طولش می دادم . باید تا وقتی که تو این قسمت مشغول کار بودم و علی هم باهامون همکاری می کرد ، ضربه می زدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irریاست خانوم پندار این حُسن رو داشت که شاید می شد از طریق احساسات زنانه و فمنیستیش ، ازش کمک گرفت . ولی حالا با وجود یه رئیس مرد که کوچکترین شناختی نسبت به افکار شخصی و کاریش نداشتم ، کارم مشکل شده بود .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاگه می تونستم یه جورایی علی رو از جرگه ی فروشندگان حذف کنم ، نابودی و ورشکستگیش حتمی بود ولی بدون موافقت مدیر قسمت بازاریابی و فروش ، حذف یکی از فروشندگان که قدمت همکاریش با ما بیشتر از پنج سال بود ، کار راحتی نبود و یه حرکت حساب شده رو می طلبید .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمجبوری برای اینکه بتونم بفهمم چطور آدمیه و آیا می شه بهش اعتماد کرد یا نه ، باید یه خرده بهش نزدیک تر می شدم .این کار مهارت می خواست . من دلم نمی خواست به خاطر اینکه حالا سایه ی یه آدم لجن مثل علی به عنوان شوهر بالاسرم نیست ، نجابتم زیر سوال بره و خدایی نکرده این بشر بعد از فهمیدن جریان علی ، به من به عنوان یه کیس خوب واسه سوء استفاده نگاه کنه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاصلاً نمی دونستم و واقعاً بلد نبودم که از کجا باید شروع کنم و ماجرا رو چطوری جلو ببرم . دیگه سوار سرویس هم نمی شد و با پرشیای خودش می اومد کارخونه و این یعنی یه قدم فاصله ی بیشتر . اونقدر از شروع اینکار واهمه داشتم که چی ! می ترسیدم قضیه برعکس بشه و به خاطر اینکه کمر همت به نابودی یکی بستم ، خودم نابود بشم . حالا می فهمیدم که وقتی بعضی ها تو فامیل می گفتن ، مهتاب و مهین باهم خیلی فرق دارن یعنی چی . من جرأت قدم گذاشتن تو راه نابودی کسایی که به زمینم زدن رو نداشتم ، اما خواهرم ، بدون اینکه انگیزه ی انتقام داشته باشه ، با خیال راحت سرنوشتم رو به لجن کشید .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاول دی بود و هوای تبریز به قول اخوان ناجوانمردانه سرد بود . برف دیشبی هنوز رو زمین بود و من می ترسیدم اگه یه خرده تند برم پام لیز بخوره. نیم بوتهایی که پوشیده بودم حسابی مقاوم و گرم بودن و تهشم مثل کفش کوهنوردها بود ولی دوباری تا سرکوچه ی عمه اینا پام لیز خرد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه زحمت خودم رو تا ایستگاه تاکسی رسوندم و از نظر زمانی اگه درست همون لحظه تاکسی گیرم می اومد که هیچ ، وگرنه از سرویس جا می موندم و چون آدم بسیار خوش شانسی هستم همه ی تاکسی ها انگار زیر برف مونده بودن و من ده دقیقه تو ایستگاه تاکسی که خیلی هم شلوغ شده بود قندیل بستم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآدم پر رویی هم نبودم که بپرم تو نوبت . همون یه بار که واسه تاکسی با تجدد دعوا کرده بودم و طرفم رئیسم از آب دراومده بود واسه هفت پشتم بس بود . واسه همین هر کی از راه می رسید ، سوار تک و توک تاکسی هایی که رد می شدن می شد و من مثل عقب افتاده ها همون جا می موندم . باید با پس اندازم یه ماشین می خریدم .اینطوری نمی شد سر کرد . همونطور یخ بسته ایستاده بودم که یه پرشیای خاکستری جلوم ترمز کرد .منم که فکر می کردم مسافر کشه ،اصلاً به روی خودم نمی آوردم و رومو کرده بودم اونور که دیدم دستش رو گذاشته رو بوق. چند تایی از مردایی که وایساده بودن واسه تاکسی خم شدن و بهش گفتن :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-آقا مستقیم ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irولی ظاهراً مسافر کش نبود و گفت نه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنم همچین رومو کردم سمت دیگه ی خیابون که انگار می خوان منو با زور ببرن . اسمم رو که شندیدم با تعجب برگشتم سمت ماشین .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیدم آقای تجدده که از ماشین پیاده شده و داره صدام می کنه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرفتم جلوتر و سلام کردم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-عیلک سلام . حالا چرا روتونو کردین اونور؟ حنجرم پاره شد خدا وکیلی . زمان نشون می ده که از سرویس جاموندین . سوارشین با هم بریم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irته دلم خوشحال شدم ولی چون اینکار صورت خوشی نداشت گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irممنون آقای مهندس . شما بفرمایین . خودم می یام .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاخمی کرد و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-یعنی چی خودم می یام ؟ در حد راننده های این مسافرکشای بین شهری هم نیستم ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنرفتنم یعنی صحه گذاشتن رو برداشتش . با خجالت گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- این چه حرفیه ؟ فقط نمی خوام مزاحم بشم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر حالی که سوار می شد با تحکم گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بفرمایین خانوم . به حد کافی سوژه شدیم واسه مردم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیدم بله به علت نبود تاکسی و نبود هیچ تفریح سالم دیگه ای سر صبح ، ملت دارن به بکش واکش ما گوش می دن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسریع در جلو رو باز کردم و سوار شدم . ماشینش گرم بود و گرمای مطبوعی که به صورت کرخم خورد ، خیلی برام خوشایند اومد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجناب تجدد ماشین رو از جلوی ده دوازده جفت چشم بیکار حرکت داد و همزمان صدای رادیو رو کم کرد و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ببخشید اونطوری گفتما ! دیدم بدجور واسشون تفریح شدیم واسه همین خواستم زودتر سوار شین .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خواهش می کنم کار درستی کردین . شرمنده مزاحم شدم . به خاطر برف دیشب تاکسی به اندازه طلا کمیاب شده .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخندید و گفت ؟: راس می گین . تا دو تا دونه برف می افته پایین یا چهار قطره بارون می یاد ، اینا محو می شن .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستام رو بردم جلوی بخاری ماشین و گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-تصمیم دارم ماشین بخرم . اینطوری اذیت می شم خیلی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنده رو عوض کرد و گفت : فکر بدی نیست . ولی کارخونه چون خارج از شهره ، یه خرده رانندگی تو جاده واسه یه زن تنها صلاح به نظر نمی رسه . اینو هم مد نظر داشته باشین .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-فرمایش شما صحیح . ولی چاره چیه ؟ اینطوری هر وقت از سرویس جا می مونم ، باید با سواری شخص بیام که اونام خیلی قابل اعتماد نیستن .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفت : بله . من ماجراهای خوشی از این سواری های شخصی مسافرکش نشنیدم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسکوت کردم و اونم دیگه ادامه نداد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنزدیکهای شهرک صنعتی گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ببخشید آقای مهندس ! با هم رفتن ما داخل محوطه ی کارخونه کار درستی نیست . کم نیستن آدمای بیکاری که دنبال سوژه می گردن . اگه امکان داره منو یه خرده مونده به نگهبانی ، پیاده کنید لطفاً !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرگشت سمتم و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چرا ؟ مگه شما متاهل نیستین ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تعجب گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چه ربطی داره ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خوب شما شوهر دارین . واسه یه خانوم متاهل چه حرفی ممکنه در بیارن . منم که برام مهم نیست . هوای اینجا به خاطر باز بودن محوطه سردتر از تبریزه و ضمناً ممکنه حیوونی چیزی هم اینورا پرسه بزنه که بترسونتتون . من دقیقاً تا پارکینگ کارخونه همراه شما هستم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمی دونم چی شد که یه دفعه گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من متاهل نیستم !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا چشم های گرد شده نگام کرد و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ولی مهلا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم رو انداختم پایین و گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- جدا شدم آقای مهندس . ولی خواهش می کنم به کسی نگین . محیط اینجا جوری نیست که من با این شرایطی که پیش اومده بی دغدغه کار کنم . الانم نمی خواستم بگم . واقعیتش اینه که از دهنم پرید. خواهش می کنم منو زودتر پیاده کنین. بلاخره یه روز این موضوع رو می شه و اینطوری برای هر دومون بد می شه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه خرده مونده به کارخونه ، ماشین رو نگه داشت و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-هم برای شما و هم دخترتون متاسفم . هنوز هم با هم رفتنمون رو مورد عجیبی نمی دونم و مایلم تا داخل کارخونه همراهیتون کنم .ببخشید که رفتارم جوری بود که تحت فشار قرار گرفتین و رازتون رو گفتین . شرمنده . ولی مطمئناً راز نگه دار خوبی هستم و این موضوع رو همینجور سر به مهر می ذارم باشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکش دادن بی مورد رو اصلاً صلاح نمی دونستم و فقط تشکر کردم واز ماشین پیاده شدم .حالم زیاد خوب نبود . دوست نداشتم از جداییم چیزی بدونه .نه اون و نه بقیه. به خودم به خاطر بی چفت و بست بودن دهنِ لقم ، لعنت فرستادم . معلوم نبود چقدر راز نگه دار باشه . علاوه بر این دوست داشتم خودش هم منو متاهل بدونه اینطوری راحت تر باهاش کنار می اومدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی از کنارم رد شد ،دستامو کردم تو جیب پالتوم و شالم رو کشیدم رو صورتم و قدمامو تند کردم . کاری بود که شده بود و دیگه غصه خوردن فایده نداشت .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوارد نگهبانی که شدم ، گرمای اتاق صورت سرخ و یخ زدم رو نوازش کرد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو دستگاه ورود و خروج ، انگشت زدم و از اونجا خارج شدم . رفتارم با همکارای مرد کارخونه همیشه اونقدر رسمی بود که کسی جرأت فضولی نداشت که چرا بی وسیله اومدم و با چی اومدم . شاید تو دلشون سوال می کردن ولی به من فقط لبخند می زدن .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره سوز هوا به صورتم خورد. شالم رو بالاتر کشیدم و تقریباً به حالت دو خودم رو به ساختمان اداری رسوندم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو راهرو با چند تا از همکارا سلام عیلک کردم و با زدن تقه ای به در وارد اتاق شدم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتجدد با دیدنم لبخند نیم بندی زد و به نشانه ی احترام ، نیم خیز شد که با بفرمایید شرمندم نکنید ِ من ، نشست سرجاش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irازش خجالت می کشدم. نمی دونم همه ی اونایی که طلاق گرفتن اینجورین یا من فقط این حس رو داشتم که فکر می کردم عمل قبیحی انجام دادم که باعث سرشکستگیم می شد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبی صدا سیستم رو روشن کردم و همزمان به آبدارخونه زنگ زدم که آقا بایرام چایی برام بیاره .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتجدد مثل هر روز ساکت مشغول کار بود . اما نمی دونم چرا حس می کردم ساکت تر شده . شایدم می خواستم باور کنم که اونم فهمیده من مثل جزامیام و باید ازم دوری کنه . نمی دونستم با زجر دادن خودم و پر و بال دادن به افکار مالیخویایی که به تازگی بهش مبتلا شده بودم ، می خواستم به چی برسم ! اما همچنان مصرانه سعی می کردم به خودم بقبولونم که رفتارش بعد از فهمیدن جریان جدایی من ، باهام فرق کرده .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحدود دو ساعتی بی صدا مشغول بودیم که صدای موبایلش سکوت رو شکست و در ضمن منو هم ترسوند .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیادم افتاد که موبایلم رو از تعمیرکار نگرفتم . باید در اسرع وقت اینکار می کردم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irظاهراً مادرش بود که اصرار داشت به خاطر مهمانی که شب در پیش دارن ، زودتر بره و پسر حرف گوش کن ما هم فوری قبول کرد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه آن دلم برای مادرم تنگ شد . همیشه اینطور بی ملاحظه نبود . خیلی وقتها بیشتر از مهین هوامو داشت ولی درست تو مقطعی از زندگیم که به حمایتهای مادرانش بیشتر از هر وقت دیگه ای احتیاج داشتم ، تنهام گذاشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاشکی رو که با سماجت می خواست از گوشه ی چشمم پایین بیاد رو پاک کردم و سعی کردم افکار مزاحم رو پس بزنم که خوشبختانه تجدد هم به کمکم اومد و ازم پرینت خروجی های هفته ی اخیر رو خواست و باعث شد از فکر آزار دهنده ی تنها شدن اجباریم بیرون بیام .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخوشبختانه فقط اون روز بود که حس کردم رفتار تجدد فرق کرده و از فرداش اون رو همون آدم ساکت و گاهاً شوخ همیشگی دیدم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیک هفته ی بی دغدغه از جریان جاموندم از سرویس می گذشت که وقتی برگشتم خونه ، با خبر بدی رو به رو شدم . البته بد برای من و خیلی خوب برای عمه صدف .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرش تک پسر عمه صدف که شش هفت سالی آمریکا زندگی می گرد ، می خواست بیاد ایران و این برای من فاجعه بود .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه زمانی علاقمندی نیم بندی بین و من و آرش وجود داشت که با رفتن اون به آمریکا همه چی تموم شد . تا جایی که خبر داشتم ، اونجا ازدواج کرده بود و یه پسر داشت . حالا بعد از گذشت چندین سال می خواست بیاد و من تحمل دیدنش رو نداشتم . نه به خاطر اینکه قبلاً بهش علاقمند بودم و حالا ممکن بود فیلم یاد هندوستان کنه ، نه . بیشتر به این خاطر که وقتی برمیگشتم و گذشته رو مرور می کردم ، می دیدم هر مردی که سرراهم قرار گرفته ، به نوعی ازم به خاطر چیزهایی که به نظرش جذاب تر بودن ، به آسونی گذشته و من به اندازه ی کافی براشون جذابیت نداشتم که خواستن من به هوسشون واسه چیزا یا کسای دیگه غلبه کنه و به خاطر موندن کنارم از سایر مسائل بگذرن . حتی وقتی منصفانه تر و بی طرف تر به قضایا نگاه می کردم ، پدر و مادرم رو هم تو زمره ی سایر افراد زندگیم که نبودنم براشون خیلی تاثیر گذار نیست قرار می دادم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی خبر رو از عمه شنیدم و به بهانه ی تعویض لباس به اتاقی که در اختیار من و مهلا قرار داده بود رفتم ، مدتی بی تحرک جلوی آینه ایستادم و به خودم دقت کردم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irظاهری نسبتاً آراسته با صورتی که اگه می خواستم بهش نمره بدم حتماً هفده رو می گرفت ، پیش روم بود . بازگشت آرش و نبش قبر گذشته باعث شده بود یادم بیاد که به هیچ وجه جذاب نیستم. درصورتیکه ظاهرم چیز دیگه ای می گفت . صندلی میز توالت رو کشیدم جلو و روش نشستم و دوباره به زن مطلقه ی سی ساله ی تو آینه زل زدم . چی داشتم که باعث طرد شدنم از جانب نزدیکترین افراد زندگیم شده بود . شایدم یه چیزی کم داشتم که اینطور بود و نبودم باعث تکون نخوردن هیچ قطره آبی تو زندگیشون می شد !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز افکار ناخوشایندم با صدای گریه ی مهلا ، بی رحمانه بیرون اومدم و سراسیمه دویدم سمت هال.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعمه داشت آرومش می کرد . چشمش که به من ِ نگران افتاد ، با آرامش چشماشو رو هم گذاشت که نگران نباشم و با دست اشاره کرد جلو نرم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرگشتم تو اتاق و اینبار بی معطلی لباسامو عوض کردم و از اتاق بیرون رفتم . مهلا بغل عمه دوباره خوابیده بود. آروم پرسیدم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چرا گریه می کرد ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای آروم گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-یه چند وقتی هست ظهرها که می خوابه ، با گریه بیدار می شه .بعدش بغلش که می کنم ، دوباره آروم می شه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآروم از بغل عمه گرفتمش تو بغلم و در حالی اشک جلوی چشام رو گرفته بود ، پیشونی سفید و کوچیکش رو بوسیدم . چرا باید روح لطیف و شاد و شیطون دختر قشنگم اینطوری ضربه بخوره که پریشون از خواب بپره ؟ چه بلایی سر مهلای کوچیکم اومده بود که منِ مادر، ازش بی خبر بودم ؟ به آغوشم فشردمش و صدادار گریه کردم . چشمای نازش رو باز کرد و وقتی منو دید ، بی توجه به صدای گریم گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-سلام مامانی. اومدی؟ دلم برات تنگ شده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد در حالی که انگار تازه متوجه چشمای سرخو رد اشک رو گونم شده بود ، مظلومانه پرسید :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-گریه می کنی ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندی زوری زدم و گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نه گلم . اونقدر دلم برات تنگ شده بود که وقتی دیدمت اشکم دراومد . وگرنه گریه نمی کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبلند شد و خودش رو از آغوشم آزاد کرد و رفت سمت میز و یه ورق کاغذ برداشت و آورد وبا شوقی کودکانه گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ببین چه نقاشی قشنگی کشیدم !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهیچی تو نقاشی معلوم نبود . ولی من شروع کردم به به و چه چه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی مهلا از تعریف من از نقاشیش شنگول شد و رفت سراغ عروسکاش ، رو به عمه گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آرش خودش تنها می یاد یا با خانوادش؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مثل اینکه تنها می یاد. بلیطش واسه بیست روز دیگست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسربه زیر گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ازتون یه خواهش دارم عمه جان. لطفاً نه نیارین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاخمی کرد و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-می دونم چی می خوای! اما نه که می یارم هیچ ، تازه سفت و سخت هم جلوتو می گیرم . به حق این نون و نمکی که باهم خوردیم قسمت می دم که اون چیزی که تو مغرته به زبون نیاری. هر چی که بود گذشته. اون بد کرد ولی حالا زن و بچه داره. دیگه یه پسر مجرد نیست که تو از بودن باهاش تو این خونه خودت رو معذب کنی . اومده چند صباحی بمونه و برگرده. اجازه نمی دم حتی یه روز ، حتی یه ساعت ، خارج از این خونه باشی. اینجا خونه ی تو و مهلای عزیزمه. این آرشه که مهمونه . نه تو!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساقی
۴۲ ساله 00تا اینجا که جالب بود
۳ هفته پیشحوسا
۴۰ ساله 00رمانی بسیار واقعی.سلیس.گیرا
۱ ماه پیشناشناس
00رمان قشنگی بود
۲ ماه پیشعالی
00عالی
۲ ماه پیشزیبا
۳۱ ساله 00خیلی رمان خوبی بود لذت بردم فقط دوس داشتم علت این که پدر و مادر مهتاب چرا پشتشو نگرفتن درموردش کمی می نوشتین ولی در کل خوب بود دستت توانا نویسنده جان
۲ ماه پیشمریم
۳۲ ساله 00در یک کلمه بی نظیر بود
۲ ماه پیشیلدا
00داستان عالی و آموزنده ای بود
۳ ماه پیشفرزانه
۳۲ ساله 00عالی عالی عالی
۳ ماه پیشزهرا
۴۶ ساله 00بسیار جالب وزیبا بود
۶ ماه پیشفاطمه
00واقعا دست مریزاد داری سمیه جان،ومن چقد خوشحالم که با نوشتت اشنا شدم برخلاف برخی از نویسنده ها که حرمت قلم رو نگه نمیدارن قلمی که خدا در قران به ان قسم خورده ولی شما حرمت قلم رو خوب ادا کردین وامیدوارم
۷ ماه پیشAramesh
00واقعا رمان خوبی بود مرسی از نویسنده رمان ،که رمانی به این خوبی نوشتن 😍👏👏👏💙پیشنهاد میکنم حتما این رمان رو بخونید
۸ ماه پیشماهرخ
00بسیار زیبا بود و بدون اغراق و قابل لمس در زندگی . خدا قوت نویسنده جان
۹ ماه پیشآیدا
۲۳ ساله 10خسته نباشید واقعا فوق العاده بود وقلم بسیارقوی ای نویسنده عزیزداشت.
۱۱ ماه پیشمرادخانی
20آموزنده وعالی
۱ سال پیش
فروغ باغبان
۳۸ ساله 00رمان کوتاه و آرام و پراز حس بودن خدا