رمان لمس خوشبختی به قلم نفس
تعداد صفحات : 217
ژانر : #عاشقانه #معمایی
خلاصه رمان :
داستان راجع به دختریه که پدرش به علت قتل زندانه و دختر برای بیرون آوردن پدرش کاری می کنه که......
دستامو بهم گره زدم و جلوی دهنم بردم و ها کردم تا بلکه از گرمای دهانم دستام گرم بشن اما بی فایده بود سرمای تنم از سردی هوا نبودبلکه از ضعف ، ترس ، استرس و درد هم بود. نگاهمو به در سیاه رنگ دوختم ، چرا کسی بیرون نمیومد؟ 5 روز شد. 5 روز که... افکارم با صدای در یادم رفت سریع بلند شدم و خودمو به در سیاه رنگ رسوندم دری که رنگ لباسی بود که این روزا اهالی این خونه به تن داشتن. منم سیاه پوش بودم. منم غم داشتم. منم واسه دل درموندم سیاه پوشیده بودم. درد من از درد اینا بدتر بود. اینا عزیز از دست داده بودن ولی من نمیدونستم عزیزمو خواهم داشت یا نه...
سوزوکی مشکی رنگی از پارکینگ بیرون امد سریع به سمت ماشین رفتم. راننده با دیدنم نگه داشت. به شیشه راننده کوبیدم و با التماس گفتم:
-توروخدا اقا، خواهش میکنم به حرفام گوش کنید ، اقا...
هنوز حرف از دهنم خارج نشده بود که ماشین به حرکت افتاد دنبالش دویدم و با التماس فریاد زدم:
-خواهش میکنم رضایت بدید به خداوندی خدا کنیزیتونو میکنم ...
همین طور که ماشین حرکت می کرد همراهش توی خیابون کشیده شدم و در اخر وسط کوچه روی زمین افتادم و با صدای بلند زجه زدم و از خدا کمک خواستم. مردمی که از کنارم رد میشدن با ترحم نگاهم میکردن و برخی هم بی خیال رد میشدن . به سختی خودمو به پیاده رو رسوندم و دوباره مصیبت نامه سر دادم. توی حال خودم بودم که کودکی از کنارم گذشت و اسکناس پاره ی صد تومانی جلوی پام انداخت و بعد با خوشحالی دست مامانشو گرفت و گفت:
-مامان به این خانومه کمک کردم خدا دروغی که صبح به بابا گفتم میبخشه؟
جیگرم اتنیش گرفت. دلم سوخت. سر بلند کردم و خیره به اسمون گفتم:
-می بینی خدا؟ می بینی به چه روزی افتادم؟ تک دختر ارسلان خان، دختری که کل دنیا نازشو خریدارن کارش به جایی رسیده که با گدا اشتباهش میگیرن. خدایا این رسمشه؟ چه حکمتی تو کارته خدا؟
نگاهی به ساعت انداختم، ساعت 6 بعدازظهر بود. شال مشکیمو جلو کشیدم و خودمو جلوی خونه رسوندم و چهار زانو روبروی خونه توی پیاده رو نشستم و به خونه خیره شدم. نگاهم روی بنر هایی که تمام دیوارو پوشونده بود چرخید. در گذشت ناجوان مردانه پدرتان را تسلیت میگوییم، اقای ربیعی مارا هم در غم خود شریک بدانید، رفتی و دلم شد پراز غم ای پدر، از طرف خانواده گودرزی، از طرف کارمندان و... در اخر نگاهم روی عکس حاجی و ان ربان سیاه رنگ کنارش خیره موند:
حاجی خودت کمکم کن. حاجی یادته وقتی میومدی خونمون بهم میگفتی دخترم؟ حاجی به حرمت همون دخترمایی که گفتی نجاتم بده از این وضعیت. حاجی نزار بابام بره. حاجی بابام رفیقته ها همون ارسلان خان که روی اسمش قسم می خوردی، حاجی خودت میدونی اتفاقی بود... اشک کاسه چشمامو پر کرد سرمو پایین انداختم و بی صدا اشک ریختم ، نمیدونم چقدر گذشته بود که صدای ماشین امد و پاترول مشکی رنگ دوباره به داخل خونه رفت. اهی کشیدم توی این 5 روز حسابی وزن کم کردم شوخی که نبود 5 روز بود که غذا نخورده بودم، 5 روز بود تمام زندگیم شده بود این خونه و التماسای گاهو بی گاهم، با مامان توی تمام مراسما شرکت کرده بودیم و کلی التماس کرده بودیم برای رضایت یه قتل اتفاقی هرگز فراموش نمیکنم به پاشون افتاده بودم و خواهش کرده بودم اما جوابم فقط سکوت بود. مامان مغرور بود دیگه باهام همکاری نکرد تا نبینه به خاک سیاه نشستنمو، نبینه شکستن دخترشو، نبینه التماسای یکی یکدونشو... سنگینی نگاهیو احساس کردم، سنگینی که توی تمام این مدت از یکی از پنجره های طبقه دوم خونه احساسش می کردم. دستی روی شونم قرار گرفت با ترس به عقب نگاه کردم خان عمو و امید بودن، کار هر شبشون بود میومدن تا راضیم کنن برم خونه. قبل از هر حرفی با عجز گفتم:
-عمو من خونه نمیام خواهش میکنم برید
عمو زیر بغلمو گرفت و همون طور که تلاش میکرد بلندم کنه گفت:
-امروز اومدم که دیگه ببرمت شبیه جنازی شدی می فهمی؟
با التماس به چشماش زل زدم و گفتم:
-راحتم بزارید عمو، چی میخواید از جونم؟ من بالاخره رضایت میگیرم انقدر اینجا میشینم تا رضایت بدن.
عمو خواست حرفی بزنه که سریع گفتم:
-عمو جان ارواح خاک ارزو راحتم بزارید
حرف بی رحمانه ای زدم اما چاره ای نداشتم. عمو نگاهش بوی غم گرفت چند قدم عقب عقب رفت و به ماشین تکیه داد.امید خواست به سمتم بیاد که گفتم:
-امید برید خواهش میکنم
امید نگران گفت:
-هوا تاریک شده درسا خطرناکه
پوزخندی زدم و گفتم:
-انگار یادت رفته من 5 روزه که اینجام
امید دنبال بهونه ای گشت و در اخر گفت:
-حداقل بیا بریم خونه لباس گرم بپوش این مانتوی نخی که تو پوشیدی که گرمت نمیکنه
به خونه خیره شدم و گفتم:
-اینطوری بهتره شاید دلشون به حالم سوخت
امید با عصبانیتی که سعی در کنترلش داشت گفت:
-لج نکن درسا، به خدا اگه نیومدی دیگه اسمتو نمیارم
سرد گفتم:
-ترجیه میدم پدرمو نجات بدم
امید دیگه هیچی نگفت با دلخوری به سمت ماشین رفت و بازوی عمو را کشید و باهم سوار ماشین شدن و رفتن. از این که اونارو از خودم رنجوندم اصلا ناراحت نبودم مهم تریم مسئله زندگی من الان پدرم بود.
دقیقه ها به سرعت جلو میرفتن و با سرعت هرچه تمام تر به نیمه شب نزدیک میشدیم. خیابان خلوت خلوت بود و تنها روشنایی چراغ های یکی در میان سوخته ی تیر برق بودن. نگاهی به ساختمان کردم دقایقی میشد که همه ی چراغ ها خاموش شده بودن. هوا سردتر از تمام این روزها شده بود و لرز بدی به تنم افتاده بود. نگاهی به پنجره ی مشکوک انداختم بازم سنگینی نگاهیو احساس میکردم. پرده تکونی خورد. پوزخند زدم ، حاجی این بود پسری که هر وقت میومدی خونمون ازش تعریف میکردی؟ به سختی از جام بلند شدم تمام بدنم از سرمای زمین درد گرفته بود. به سمت گودی دیوار رفتم و توی تاریکی بین در و دیوار خونه کز کردم و پاهامو توی شکمم جمع کردم و سرمو روی پاهام گذاشتم.
با سرو صدای ماشینا از خواب پریدم. نگاهی به ساعت مچیم انداختم، ساعت 7 صبح بود. اروم از جام بلند شدمو به سمت اول کوچه راه افتادم. سرکوچه سوپرمارکت بزرگی بود وارد سوپر شدم و یک بطری اب معدنی گرفتم و دست و صورتمو باهاش شستم. با ضعف زیادی خودمو به خونه رسوندم و دوباره روز از نو روزی از نو. چهار زانو روبروی در نشستم و مشغول ذکر گفتن شدم. توی دلم داشتم رازو نیاز می کردم که در باز شد و خانم مشکی پوشی بیرون امد سریع بلند شدم خواستم دهن به التماس باز کنم که زن گفت:
-من هیچکارم. من فقط یک م*س*تخدمم
نا امیدانه نگاهش کردم. نگاهش کمی مهربون شد و گفت:
-فکر کنم اقا کمی کوتاه اومده. بیا تو اقا میخواد ببینتت!
برق شادی که از چشمام گذشت به خوبی حس کردم با خوشحالی گفتم:
-واقعا؟؟!
لبخندی زد و گفت:
-اره بیا تو
دستی به لباسام کشیدم و خاکشو تکوندم. شالمو جلو کشدم و همراه زن وارد شدم. الان وقت تجزیه و تحلیل خونه نبود . اما تا همین حد توجه کردم که خونه جنوبی بود و حیاط پشت ساختمان قرار داشت.
از پله های جلوی ساختمین که بالا رفتیم. استرس بدی تمام وجودمو فرا گرفت. زیر لب بسم الله گفتم و پشت سر زن وارد خونه شدم. خونه دوبلکس و بزرگی بود و پوشیده از لوازم لوکس و شیک. بی توجه زن را همراهی کردم. ندید بدید که نبودم خونه خودمون کم از اینجا نداشت. از هال گذشتیم و بعد از بالا رفتن از 2 پله وارد پذیرایی شدیم. نگاهی به جمع انداختم. دو خانم و سه اقا روی مبل های سلطنتی نشسته بودن. با اومدنم هیچکس از جاش بلند نشد. بیشتر از اینم انتظار نمیرفت. بلا تکلیف ابتدای سالن ایستاده بودم. با استرس گفتم:
-سلام
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتنها کسی که جواب سلاممو داد عمو پرویز بود، کسی که توی این جمع امید من بود. عمو پرویز با ناراحتی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بیا بشین دخترم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروی اولین مبل نشستم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ممنون عمو پرویز
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرمو پایین انداختم و به گل های قالی خیره شدم. جو خیلی بدی بود هیچ کس حرف نمیزد. نگاهی به دو زن انداختم. یک خانم مسن که حدس زدم همسر حاجی باشه و یه دختر 26 ساله که حتما دختر حاجی بود هر دو مشکی به تن داشتن و غم از توی صورتشون پیدا بود. نگاهمو چرخوندم و به اون سه مرد نگاه کردم یکی از اون ها که عمو پرویز بود برادر حاجی، یک اقای مسن دیگه هم بود که شباهت زیادی به خانم مسنه داشت و در اخر پسری که با اخم بدی نگاهم میکرد. پسر که نگاهمو متوجه خودش دید بی مقدمه گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خون بها می خوایم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسریع گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-من دو برابر دیه ای که بریدن میدم فقط شما رضایت بدید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-کی حرف پول زد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا گیجی گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-پس چی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ما انقدرا داریم که اون پول به چشم نیاد، این پول برای شما هم پول خورده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-من واقعا متوجه منظورتون نمیشم. خواهش میکنم حال منم درک کنید و حرفتونو واضح بگید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-عجله نکن دختر جون. شرطی که من میزارم شرطیه که انقدر زجر توش باشه که دل داغ دیدمو خنک کنه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسکوت کردم تا ادامه بده انتظارم خیلی طول نکشید چون گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-یه دختر میدید به خانواده ما به عنوان خون بها
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چی؟ این امکان نداره اقا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-من اصراری ندارم والا من به چوب دار راضی ترم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعوضی ببین چطوری تحریکم میکنه. اصلا منظورش چیه؟ نکنه مثل فیلما که بین قبیله ها دعوا میشه یکی میمیره واسه پایان دعوا خانواده قاتل دخترشونو میدن به پسر مقتول... جااااااااااااااااااانم؟؟؟ ؟ دقیقا منظورش همینه. فکرشم نباید بکنه پسره پرو زیادیت نشه عمو. الان بلند میشم میرم. دیونه شدی کجا بری پس بابات چی؟ راست میگه وجدانما بابا چی میشه؟ چیزی تا زمان دادگاه نمونده. بی مقدمه گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-من تک فرزندم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپسر سرتا پامو برانداز کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-توهم بد نیستی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهیچی نگفتم. چیزی نداشتم که بگم فقط اروم گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-قبوله
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپسر با تمسخر گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-تو خونه من نمیای که خانومی کنیا. یادت باشه خون بهایی، میای خونه من که کنیزی کنی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبغض بدی گلومو گرفته بود. حقارت تا چه حد دیگه خدا؟ من برم کنیزی کنم؟ خدایا یعنی اخر خط من اینجا بود؟ خدایا کاش میدونستم به خاطر کدوم گ*ن*ا*ه به این روز افتادم! خدایا خودمو سپردم بهت خواهشا هوامو داشته باش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه عمو پرویز نگاه کردم به همه جا نگاه میکرد به جز سمتی که من بودم. اینم از امیدم خدیا دمت گرم. بغضمو قورت دادم و نفس عمیقی کشیدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-کی رضایت میدید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا این حرف مهر تایید زدم به حرفش. به کنیز بودن...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-یه روز اول صبح عقد میکنیم و بعد میریمو رضایت میدیم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقاطع گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-و اگه عقد صورت گرفت و رضایت ندادید چی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپسر ابرویی بالا انداخت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اگه من رضایت دادم و شما سر عقد حاظر نشدید چی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبچه کجایی انقدر زرنگی پسر حاجی؟ خبر نداری؟ من از تو زرنگ ترم. با جدیت گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-قبل از عقد یه تعهدنامه قانونی به من بدید که اگر رضایت ندادید حق طلاق با من باشه و من بتونم در اولین فرصت از شما جدا بشم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا این حرفم پوزخندی روی لب های پسر نشست و لبخندی روی لب های عمو پرویز. خیلی معمولی گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-کی بریم برای عقد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپسر با حرص گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چیه انگار خیلی حولی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه چشماش زل زدمو گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بله حولم برای این که پدرمو از جایی که به ناحق رفته در بیارم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپسر اخم بدی کرد و چیزی نگفت. مردی که هنوز نشناخته بودمش گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بهتره کشش ندیم و 5 شنبه عقدو برگزار کنیم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا اکراه پرسیدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-امروز چند شنبست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-سه شنبه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا نارختی گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-باشه من شماره تماسمو براتون میزارم هر برنامه ای که داشتید به من خبر بدید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو بعد از توی کیفم کارتمو در اوردم و روی میز وسط پذیرایی گذاشتم. رو به عمو پرویز گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-عمو پرویز با من میاید فکر کنم بهتر باشه شما با مامان حرف بزنید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اره دخترم برو دم در تا منم بیام
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرو به جمع خداحافظی کردم و بدون گرفتن جوابی از خونه خارج شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجلوی در منتظر عمو پرویز ایستادم، چند دقیقه بعد عمو با چهره ای سرخ و اخم های درهم بیرون اومد نگاهی به من انداخت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بریم عمو جان
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمراه عمو به سمت ماشین رفتیم و سوار شدیم. عمو ماشینو روشن کرد و با استرس گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-از روی پری خانم خجالت میکشم. چطوری بگم تک دخترتو بده به جای خون بهای برادر من.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا نارحتی گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-شما که تقصیری ندارین عمویی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نمیدونم این پسره چی به سرش اومده. زن داداشم راضیه ستاره هم همین طور اما این پسره پاشو توی یه کفش کرده که من فقط با این شرط رضایت میدم. حتی از ترس این که مامانش نره رضایت بده خونه زندگیشو ول کرده اومده خونه باباش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ناراحت نباشید عمو حتما حکمتی تو کاره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-حیف که به جون عالیه قسمم داده وگرنه نمی زاشتم این اتفاقا بیوفته
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسکوت کردم عمو هم دیگه چیزی نگفت، چند دقیقه بعد جلوی در خونه بودیم. ترس داشتم، از گفتن شرطی که قبولش کرده بودم می ترسیدم، از عکس العمل مامان هم می ترسیدم. از ماشین پیاده شدمو قبل از هر تردیدی زنگ درو زدم. چند ثانیه بعد صدای مامان توی ایفون پیچید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-تویی درسا؟ اومدی مادر؟ بیا تو عزیزم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعمو کنارم قرار گرفت تعارف کردم وارد بشه و بعد خودمم داخل رفتم ببخشیدی به عمو گفتمو با سرعت به سمت ساختمان رفتم. سرمو از در داخل بردمو داد زدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مامان چادر سر کنید مهمون داریم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد رو به عمو گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بفرمایید تو عمو نگران نباشید من خودم خواستم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعمو سری تکون داد. جلوی در کفشامونو در اوردیمو وارد شدیم مامان چادر به سر جلوی در اومد وقتی چشمش به عمو افتاد با دلخوری گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-راه گم کردید اقا پرویز
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعمو سرشو پایین انداخت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-شرمندم پری خانم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرای رهایی از اون جو گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مامان جان خوب نیست مهمونو جلوی در نگه داریم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا چشم به مامان اشاره کردم که حرفی نزنه و بعد رو به عمو گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بیاین عمو جان بیاین این بالا بشینین
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحوله را دور موهام پیچیدم و روی تخت نشستم حمام کردن بعد از 5 روز واقعا چسبید. با این که چند روز بود غذا نخوردم اما اصلا گرسنه نبودم پس چراغو خاموش کردم و روی تخت ولو شدم، دلم برای یه خواب راحت توی تخت گرمو نرمم تنگ شده بود بیچاره کسایی که خونه ندارن. اهی کشیدم باخداگاه یاد چند ساعت پیش افتادم، یاد گریه های مامان، یاد سر به زیر افتاده عمو، یاد گلایه های مامان، یاد شرمندگی های عمو و در اخر قبول کردن مامان توی اوج نارضایتی ولی همه ی اینا به بودن بابا می ارزید، این اتفاق که کوچک بود من واسه بودن بابا، واسه داشتنش، واسه سایش که بالا سرم باشه بیشتر از اینا هم از خودم می گذشتم. گوشیمو برداشتم و اهنگ ملایمی گذاشتم و چشمامو بستم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستمو بگیر،نزار اشتباه برم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجز در خونهات ، تو بگو کجا برم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبی قرارتم ، ای همه قرار من
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو بی کسیهام ،عشق تو تبار من
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعشق اول و آخر من
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسایه تو رو سر من
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irای همهی باور من
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irای کس و کارم آه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه تو مدیونم به نگات
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه همه عاشق کشیهات
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیزاره دل سر به هوات،
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتا تو رو دارم آه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجای تو توی دل شکسته است
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاسمت کلید همهی درهای بسته است
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی دلم از، زندگی سیره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیاد تو مرهم واسهی دلهای خسته است
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن سرگردون رو ببین
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاشکهای پنهون رو ببین
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irغربت مهمون رو ببین
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو پناهم باش آه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستهای خالیمو ببین
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبی پر و بالیم رو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگرفته حالیمو ببین
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتکیه گاهم باش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir(دستمو بگیر – حامد زمانی)
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا نوازش های دستی چشم باز کردم، نگاهم با نگاه مامان که بالا سرم نشسته بود و با غصه نگاهم می کرد گره خورد. مامان لبخند غمگینی زد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چقدر می خوابی دختر؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا گیجی گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مگه ساعت چنده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان مهربون نگاهم کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ساعت 12 ظهره خوش خواب خانم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیهو از جا پریدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چی؟؟؟؟ 12؟؟؟؟ صبح رفتید؟؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان با بغض گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اره رفتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خوب؟؟؟؟ نتیجه؟؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان زد زیر گریه و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-درسا نبودی ببینی وقتی بهش گفتم چه حالی شد... بابات داغون شد... مرد من جلوی چشمم شکست... نبودی ببینی 10 سال پیر شد... نبودی ببینی اشک توی چشمای مرد قویه من جمع شد... نبودی ببینی چطری چشماش پر از شرمندگی شد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگریه اجازه نداد مامان ادامه بده. مامانو در اغوش گرفتم و با گریه گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مامان منم برای ندیدن شرمندگیه باباست که توی این 2 ماه ملاقاتش نرفتم. مامان من نمیزارم بابمو ازم بگیرن... حقش نیست به خدا حقش نیست... مامان کاش اون روز بابا با اون حالش نمی رفت کارخونه، کاش حاجی اون روز تصادف نمی کرد که عصبی بشه... کاش هیچ وقت اون دوتا رفیق که روی اسم هم قسم می خوردن دعواشون نمی شد... اگه همه ی این کاشا نبود من الان خون بها نبودم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان سخت توی اغوشش فشارم داد و هردو انقدر گریه کردیم تا کمی اروم تر شدیم. بعد از چند دقیقه مامان ازم فاصله گرفت پیشونیمو ب*و*سید و همون طور که از در خارج میشد گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-پاشو یکی یدونم. پاشو دست و صورتتو بشور بیا ناهار بخوریم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان که پایین رفت از جام بلند شدم و از اتاق خارج شدم، به سمت سرویس طبقه بالا رفتمو بعد از شستن دست و صورتم خودمو مرتب کردم و پایین رفتم. وارد اشپزخونه که شدم بوی غذا گرسنگی 6 روزمو یادم اورد بی طاقت پشت میز نشستم و به دست مامان که داشت پلو کاریو توی دیس میکشید خیره شدم. دیس غذا که روی میز قرار گرفت بشقابمو پر کردم و با ولع مشغول خوردن شدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداشتم سالاد می خوردم که موبایلم زنگ خورد. حوصله هیچ کسو نداشتم پس بی خیال جواب دادن شدم. نخیر انگار یارو دست بردار نیست، دست دراز کردم و موبایلمو که با خودم پایین اورده بودم برداشتم. شماره ناشناس بود. با این فکر که باز یکی از بچه ها خط عوض کرده جواب دادم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بله؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-فردا صبح جایی قرار نزار میام دنبالت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجااااااااااااانم؟؟؟ این دیگه کی بود. با تعجب گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اشتباه گرفتید اقا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخواستم قطع کنم که گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ربیعی هستم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا مسخرگی گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-منم صالحی هستم خوشبختم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشخص پشت تلفن با حرص گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مسخره بازی در نیار پسر حاجیم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاوهو حالا فهمیدم. سرد گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اهان، امرتون؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا خشم گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-فردا صبح ساعت 7 اماده باش میام دنبالت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irریلکس گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-که کجا بریم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا خشم بیشتری گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ازمایشگاه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-باشه ادرس منزل مارو دارید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا حرص گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بله
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو قطع کرد، مرض پسره روانی، شعورم خوب چیزیه نه سلام کرد نه خداحافظی. مامان که تا الان فقط نگاهم می کرد پرسید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-کی بود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبی حوصله گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-پسر حاجی بود گفت فردا میاد دنبالم بریم ازمایشگاه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان اخمی کرد و همون طور که ظرفارو جمع می کرد گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بعدازظهر برو خرید میری خونه این یارو سر تا پات باید نو باشه. فردا هم بهش بگو ببرتت خونشو ببینی که بریم سریع جاهازتو کامل کنیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان مارو باش تو چه فکرایه، لباس نو می خوام چی کار یه کمد لباس دست نخورده دارم. به ناچار باشه ای گفتم و به سمت طبقه بالا رفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوآرد اتاقم شدم روی صندلی میزتوالت نشستم، لیست مخاطبین موبایلمو بالا پایین می کردم که چشمم به اسم تارا خورد کمی مکث کردم و بعد دکمه سبز رنگو فشردم. بعد از چند بوق صدای پر نازش توی گوشی پیچید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-الوووو؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-سلام خواهری. خوبی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دلخوری گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چه سلامی؟ حرف از خواهر نزن که تازه می فهمم از صدتا غریبه غریبه ترم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-حق داری تارا جون اما منم شرایطم درست نبود. ببخشید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-حالا چیکارم داشتی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بعدازظهر بی کاری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اره چطور؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ساعت 5 میام دنبالت بریم خرید، ساعت 8 هم با بچه های ازمایشگاه توی کافه قرار بزار کارتون دارم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-باشه. چیزی شده باز؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-حالا دیدمتون میگم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-باشه پس تا ساعت 5
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-قربانت فعلا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتلفنو که قطع کردم تازه متوجه شدم چقدر دلم برای بچه ها تنگ شده، منی که هر روز بچه هارو میدیدم حالا یک هفته بود که ازشون خبر نداشتم. دست دراز کردم و قاب عکس روی میزو برداشتم، عکس مال المپیاد پارسال بود، المپیادی که تیم ما برنده شد. نگاهم روی خنده ی روی لبامون خشک شد. خدایا چطور بگذرم از این لبخندا؟ منی که یه عمر نمیدونستم سختی چیه حالا یه بار بزرگ رو دوشمه... خدا کنه بزاره برم ازمایشگاه خدا هر روزم نشد ،نشد حداقل درهفته دو روز... اهی کشیدمو خودمو به دست سرنوشت سپردم... نگاهی به ساعت کردم 2 بود. ازجا بلند شدمو به سمت سرویس رفتم. وضو گرفتمو به اتاق برگشتم تا نماز بخونم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجانمازمو جمع کردمو به سمت تخت رفتم از زیر تخت چمدان بزرگمو بیرون کشیدم و روی تخت گذاشتم باید وسایلمو جمع می کردم، فردا آخرین روزی بود که توی خونه ی پدریم بودم ، به سمت کمد رفتم و درشو باز کردم نگاهی به لباسام کردمو مشغول جمع کردن شدم. وقتی به خودم اومدم ساعت 4 بود سریع ازجام بلند شدم اصلا متوجه گذر زمان نشده بودم. مشغول اماده شدن شدم شلوار لی مشکی به همراه مانتوی مشکی به تن کردم جلوی ایینه رفتم حوصله ارایش نداشتم تنها مژه هامو با ریمل بلندتر کردم و رژ کالباسی به لبام زدم. موهامو بالای سرم بستم و شال مشکیمو سر کردم و طوری که موهام خیلی پیدا نباشه تنظیمش کردم. کمی عطر زدم و بعد از برداشتن کیف و موبایلم پایین رفتم. با صدای بلند گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مامان من دارم میرم بیرون کاری ندارین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای مامان از توی حال به گوشم رسید که جواب داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نه مادر برو به سلامت، توی کارتت پول ریختم با خیال راحت خرید کن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمون طور که کفشای تختمو پام می کرم گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مرسی مامانی، فعلا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز خونه خارج شدمو به سمت پارکینگ رفتم بعد از یک مدت دوباره می خواستم پشت 206 محبوبم بشینم و رانندگی کنم. به ماشین که رسیدم با خوشحالی گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-سلام یار خوشگلم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوار که شدم هیجانی را داشتم که بار اول وقتی سوار ماشینم شدم داشتم، به خودم و دلخوشیام خندیدم، طبق عادت شالمو جلو کشیدمو راه افتادم. تقریبا 20 دقیقه بعد جلوی در خونه ی تارا اینا بودم. به ساعت نگاه کردم. 5 بود ایول به خودم. دو بوق کوتاه زدم تا تارا بیرون بیاد انتظارم خیلی طول نکشید چون همون موقع در باز شد و تارا مثل همیشه شیک و البته کمی جلف توی دیدم قرار گرفت. سریع به سمت ماشین اومد و سوار شد. به سمتم چرخید و با ذوق گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-سلام جیگووولی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا لبخند گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-سلام گلم. خوبی؟ دلم برات تنگ شده بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتارا خم شد و لپمو ب*و*سید و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بس که تو بی شعوری خواهر من ،اگه شعور داشتی یه هفته گمو گور نمیشدی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دلخوری ساختگی گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-دست شما درد نکنه دیگه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتارا با خنده گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-حقیقت بود ابجی حالا بزن بریم خرید که من عاشق خریدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irریز خندیدم و ماشینو به مقصد مرکز خرید به حرکت در اوردم. هنوز دو دقیقه هم نگذشته بود که تارا ضبتو روشن کردو مظلوم گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-میدونی که من با موزیک زندم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچیزی نگفتم بزار خوش باشه. تارا بی حرف با ضبت کلنجار می رفت و در اخر روی یک اهنگ ایستاد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اهااااااان اینه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتا رسیدن به مقصد هر دو توی سکوت به اهنگ انتخابیه تارا گوش دادیم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو واسم مث بارونی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو واسم مث رویایی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو با این همه زیبایی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنو این همه تنهایی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنو حالی که میدونی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن با تو آرومم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی دستامو میگیری
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی حالمو میپرسی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحی وقتی ازم سیری
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحتی وقتی که دلگیری
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن بی تو میمیرم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو که حالمو میفهمی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو که فکرمو میخونی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو که حسمو میدونی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو که حسمو میدونی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتارا همون طور که به سمت صندلی عقب خم شده بود با تعجب گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چه خبره درسا؟ این همه خرید برای چیه؟ اگه قراره قحطی بیاد برگردیم منم خرید کنم!!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-صدبار گفتم می فهمی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنیم نگاه بهش کردمو با تشر گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- درست بشین الان جریممون می کنن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتارا توی جاش چرخید و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خوب بابا توهم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجلوی کافه که پارک کردم تارا مثل زندانی هایی که تازه ازاد شدن بیرون پرید و با ذوق و شوق به طرف در کافه دوید اما من مثل همیشه با ارامش جای پارکمو درست کردمو پیاده شدم هیچ وقت نتونسته بودم مثل درسا یا بقیه بچه ها شیطنت کنم و سرو صدا ایجاد کنم نه که مشکلی داشته باشما ذاتا ادم اروم و صبوری بودم. در کافه را حل دادم و از صدای جیلینگ جیلینگ اویز در غرق لذت شدم. دستی برای سیاوش که پشت پیشخوان ایستاده بود تکون دادم و اروم اروم به سمت پله های طبقه بالا رفتم انگار برای اخرین بار بود که به اون کافه می امدم. کافه ای که پر بود از خاطرات. نگاهی به در و دیوار کردم، نما تماما چوبی بود و حتی میز و صندلی ها هم از چوب بودن. زیر شیشه میز ها و روی دیوار پر بود از کاغذ های کاهی نیمه سوخته که روش اشعار شاعران مختلف نوشته شده بود و خیلی هاش با دست خط من بود. به طبقه بالا رسیدم نگاهم به میز 8 نفره اخر سالن که کنار پنجره قرار داشت و خیابون به خوبی معلوم می شد خیره موند. بچه ها همه اومده بودن. به تارا که با شیطنت از گردن پارسا اویزون بود نگاه کردمو نا خداگاه لبخندی روی لب هام اومد دلم برای این خول بازی ها هم تنگ میشه.قدمامو سریع تر برداشتم و خودمو بهشون رسوندم با ذوق نگاهمو بین تک تکشون گذروندم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-سلاااااااام
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبچه ها صدامو که شنیدن به سمتم برگشتن، به ترتیب با پارسا ، مهرداد ، ارمان و بهرام سلام احوال پرسی کردم بعد به سمت دخترا رفتم و با مژده و رویا دست دادم. من برعکس بقیه بچه ها به محرم و نا محرم اهمیت می دادم و با پسرا دست نمی دادم . کنار تارا نشستم به سمتش خم شدم و اروم گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-تارا خانومی یکم رعایت کن، خوب نیست جلو بچه ها انقدر اویزون پارسا میشی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتارا اخمی کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بی خیال بابا، دوست پسرم که نیست خجالت بکشم نامزدمه بعدشم فقط تویی که حساسی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخواستم حرفی بزنم اما پشیمون شدم فایده ایی که نداشت. بی حرف به صحبتای بچه ها گوش دادم. طولی نکشید که صدای شوخی و خنده ی بچه ها کل فضارو پر کرد منم مثل همیشه توی سکوت با لبخند نگاهشون می کردم. مشغول خنده بودیم که سیاوش با خنده بهمون نزدیک شد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-سلام بر مشتریای سر خوش خودم. چی می خورید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمزمان با این حرف منو را روی میز حل داد. پارسا منو را برداشت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-با هات چاکلت موافقید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه موافقت کردیم و سیاوش رفت تا سفارساتو بیاره. سیاوش پسر خاله پارسا و صاحب کافه بود. هیچ وقت یادم نمیره که توی کارای کافه و دیزاینش به سیاوش کمک کردیم و اون قول داد این میزو به ما بده. فقط ما. دوباره صدای خنده بچه ها بالا گرفته بود که تارا متفکر گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ساکت یه لحظه، جمع شدن امروزمون دلیل داره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمژده کنجکاو گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-یعنی چی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتارا به من اشاره کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-از درسا بپرس
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irارمان گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نمی خوای بگی جریان چیه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبالاخره زمانی که ازش میترسیدم رسید . گفتنش سخت بود اما باید می گفتم. خواستم حرف بزنم که سیاوش با سینی سفارشات وارد شد. فنجونارو روی میز چید وگفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چیز دیگه ای لازم ندارید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمگی تشکر کردیم و سیاوش رفت. رویا نگاهی به من کرد گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خوب؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبی مقدمه گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-می خوام ازدواج کنم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه لحظه بچه ها توی سکوت بهم نگاه کردن و بعد هم زمان گفتن:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چی؟؟؟؟!!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهرداد با شک گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اصلا شوخی جالبی نبود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکلافه از نگاهای خیرشون گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-شوخی نبود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرویا گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-یعنی چی اخه؟ توکه... اخه شرایط الانت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتارا با صدای بلندی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-حرف بزن درسا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهمو به میز دوختم. میزی که زیر شیشه اش پر بود از عکسای دست جمعیمون. عکس روزایی که کوه رفتیم، عکس برنده شدنمون توی المپیاد، عکس تولد پارسا که توی کافه برگزارش کردیم ، عکسای اردوی اصفهان و... چشمامو بستمو گفتم، از ازدواج اجباری ، از 6 روزی که بست نشستم جلوی خونه حاجی، از تمام زجرایی که کشیدم، از بابا گفتم و همه چیزو همه چیز و در اخر با بغض گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-شاید دیگه نتونستم بیام ازمایشگاه، این جا جمع شدیم تا بگم اگه دیگه نیومدم، به این معنی نیست که جا زدم، زیر قولمونم نزدم، سرنوشته دیگه واسه من اینجوری خواست...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهرام با چشمای مشکی رنگ زیباش توی چشمام زل زد و با خشم گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اما این دیونگیه، دیونگی می فهمی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه بهرام نگاه کردم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-تو اگه بودی چیکار می کردی؟ باباتو نجات میدادی یا دست روی دست میزاشتی تا جلوی چشمات اعدامش کنن؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهیچکس حرفی نزد. تارا بغل گوشم فین فین می کرد و حسابی رفته بود روی اعصابم. نگاهی به جمع همیشه شادمون انداختم رویا و مژده اروم اشک می ریختن، بهرام عصبی بود و مهرداد خیره به میز،ارمان سرشو بین دستاش گرفته بود و پارسا چشماش قرمز شده بود. خواهر عزیزم کسی که هم خون نبودیم اما چیزی از دوتا خواهر هم خون کم نداشتیم سرشو روی میز گذاشته بود و با صدا گریه می کرد. پارسا کلافه گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-تارا بس کن دیگه صدات رو موخمه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتارا سر بلند کرد و با حرص و چشمای اشکی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-تو مگه موخم داری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین دوتا توی این موقعیتم دست بردار نبودن. پوووووووووف. اه پر حسرتی کشیدم و لبخند مسخره ای زدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-الان برای چی غمبرک زدید مثلا دو روز دیگه دوستتون عروس میشه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا این حرفم مهرداد سریع از جا بلند شد و پایین رفت، تارا سرشو توی سینه پارسا پنهان کرد و با صدای بلند گریه کرد. دیگه نتونستم طاقت بیارم اولین اشک از چشمام پایین اومد و بعد سیل اشک بود که
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز چشمام جاری می شد.گ بی طاقت از جا بلند شدم و سریع بیرون زدم . جلوی در مهردادو دیدم که مشغول سیار کشیدن بود با دیدن من خواست به سمتم بیاد که به سختی گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نه مهرداد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو قبل از اجازه دادن برای هر عکس العملی به طرف ماشین رفتمو سوار شدم. محکگم روی فرمون کوبیدمو داد زدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خدایاااااا؟؟؟ خدایااااااا؟؟؟ میشنوی صدای منو؟؟؟ چرا بار همه مشکلاتو انداختی روی شونه های من؟؟؟ خدایا من کلی ارزو داشتم!!! خدایا من نمی خواستم ازدواج کنم، حداقل این جوری نه... خدایا جواب دل شکسته مهردادو خودت باید بدی... الهی بمیرم برای دوست عزیزم هنوز دو هفته از این که بهش گفتم من قصد ازدواج ندارم بیشتر نگذشته که اومدم میگم می خوام ازدواج کنم... خدایا خودت بهم صبر بده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرمو روی فرمون گذاشتمو با صدا گریه کردم کمی که اروم تر شدم سر بلند کردم و خودمو توی اینه نگاه کردم ، اوه اوه قیافم حسابی بهم ریخته بود از توی کیفم دستمال مرطوب در اوردمو زیر چشمام کشیدم . نفس عمیقی کشیدم و راه افتادم به ساعت نگاه کردم 11:20بود باید زودتر می رفتم خونه مامان خونه تنها بود با این فکر سرعتمو بیشتر کردم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصبح با صدای زنگ گوشیم بیدار شدم ، خواب الود دست دراز کردمو گوشیمو از روی پا تختی برداشتمو بی توجه به شماره جواب دادم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بله؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-من جلوی درم بیا پایین
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا گیجی گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-شما؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-امیر سامم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-به جا نمیارم مزاحم نشید اقا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدا با عصبانیت گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نگو که هنوز خوابی!!!؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چی میگی اقا واسه خودت؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ببین فقط یک ربع بهت فرصت میدم اماده بشی بیای پایین
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبدون توجه قطع کردم. همه جور مزاحم دیده بودم الی این مدلی ، مردم دیوانه شدن. چشمام داشت دوباره گرم می شد که... وایسا ببینم گفت امیر سام؟ چی؟؟؟؟؟ ازجا پریدم نگاهی به ساعت انداختم 7:05 بود. واااای نه!!! چرا خواب موندم؟؟؟ وای خداجون ابروم رفت. سریع به سمت دستشویی رفتم و تند تند دست و صورتمو شستم و بیرون اومدم به اتاقم رفتم انقدر حول کرده بودم که کارام دست خودم نبود. لباسایی که دیشب تنم بود روی صندلی افتاده بود سریع دست دراز کردم و همونارو پوشیدم. جلوی ایینه رفتم شونه سر سری به موهام زدمو موهامو بالا بستم با لوازم ارایش کمی قیافمو روی فرم اوردم، شال مشکی رنگمو روی سرم انداختمو اونو جلو کشیدم. به ساعت نگاه کردم 7:25 شده بود با عجله کیف و موبایلمو برداشتمو از اتاق بیرون زدم پله هارا دوتا یکی کردمو خودمو به در ورودی رسوندم، کفشامو روی هوا پوشیدمو با دو به سمت در رفتم. پشت در ایستادم چند نفس عمیق کشیدم و ریلکس درو باز کردمو بیرون رفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهی به اطراف انداختم سوزوکی اشنای مشکی رنگ جلوی در بود. با استرس به سمت ماشین رفتم و سوار شدم. قبل از هر حرفی سریع گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-من واقعا معذرت می خوام دیشب تا دیر وقت بیرون بودم به همین خاطر خواب موندم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحرفم که تموم شد نفس عمیقی کشیدم و به سمتش چرخیدم، یا خدا این چرا این طوری نگاهم میکنه؟ چه جذبه ای هم داره. با دقت براندازش کردم . بار اول بود این طوری دقیق نگاهش می کردم. چشمای کشیده و مشکی داشت با ابروهای پر و هشتی، بینی کشیده و کمی سربالا با لب های تقریبا قلوه ایی. سفید پوست بود با موهای مشکی که بالا زده بودشون و ته ریشی صورتشو خشن تر کرده بود در کل چهره مغرور، با جذبه و خشنی داشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-تموم شد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بله؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-هیچی بار اخرت باشه این جوری منو میکاری در ضمن سلامم نکردی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-من بهتون حق می دم بازم معذرت خواهی میکنم بابت تاخیرم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیگه چیزی نگفت ماشینو روشن کرد و راه افتاد. نگاهی به خیابونی که توش بودیم انداختم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-من یه ازمایشگاه خوب میشناسم میشه بریم اونجا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبی توجه گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-این جایی که میگم اشناست معطلیمون کمتره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاینو گفتم و ادرسو دادم. چیزی نگفت اما از تغییر مسیری که داد فهمیدم داریم میریم به ادرسی که من گفتم. اینه!!! همیشه منطقی حرف زدن جواب میده. توی سکوت به خیابونا نگاه کردم به ازمایشگاه که رسیدیم اصلا جای پارک نبود بدون این که نگاهش کنم گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-برید توی پارکینگ
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تمسخر گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-پارکینگ فقط مال کارکنان مجتمعه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-میدونم شما برید راهمون میدن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفسشو با حرس بیرون فرستاد و توی پارکینگ پیچید. خواست بره داخل که عمو علی جلوشو گرفت. عمو علی به شیشه زد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-کجا اقا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشیشه را پایین دادم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-سلام عمو علی. منم اجازه بدید بریم داخل
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعمو علی با خوش رویی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-شمایین خانم؟ ببخشید به جا نیوردم بفرمایید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندی زدم. امیرسام ماشینو داخل پارکینگ برد و پارک کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir. باهم پیاده شدیمو با راهنمایی من به سمت اسانسور رفتیم. وارد اسانسور که شدم دکمه طبقه 3 زدمو به کفشام خیره شدم. اسانسور که متوقف شد زودتر بیرون اومدم و به سمت واحدی که ازمایشگاه بود رفتم به سردر نگاهی کردمو لبخند زدم. ازمایشگاه درسا. صدایی از کنارم گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اوردیمون اینجا که بگی یه ازمایشگاه به اسمت هست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجوابشو ندادم تا چشت دراد پرو. وارد ازمایشگاه شدم. اینجارو باش چقدر شلوغه امروز، اینم شانس منه دیگه. به سمت پیشخوان رفتم امیرسامم پشت سرم اومد و کنارم ایستاد. الناز سر بلند کرد و با دیدنم گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-سلام خانم. بالاخره اومدید؟چند وقتی نبودید!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد رو به امیرسام گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بفرمایید اقا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه جای امیرسام من گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-الناز جان دوتا وقت برای ما رد کن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرو به امیرسام گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-باید منتظر بشینیم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیرسام بی حرف به سمت صندلی ها رفت و نشست. منم بعداز نگاه اجمالی به سالن رفتم و کنارش نشستم.داشتم با گوشیم بازی میکردم که در اتاق ورود ممنوع باز شد و مهرداد بیرون اومد و به سمت پیشخوان رفت. کمی صحبت کرد و بعد به سمتی که ما نشسته بودیم برگشت. الناز مارو نشونش داد و مهرداد بعداز سر تکون دادن به سمت ما اومد. به ما که رسید از جا بلند شدمو رو به مهرداد گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-سلام. خوبی؟ خسته نباشی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهرداد یه لحظه نگاهش به من بود و یه لحظه به امیرسام. با حواس پرتی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-سلام مرسی تو چطوری؟ نگرانت بودم با اون حالی که تو دیشب رفتی گفتم خدایی نکرده تصادف می کنی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نه بابا خوبم دیشب یکم بهم ریخته بودم. شب شماهم خراب کردم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهرداد خواست جواب بده که امیرسام کنارم قرار گرفت و با صدایی که همیشه خشن بود گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-معرفی نمیکنی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا استرس گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چرا چرا ایشون مهرداد هست دوست و همکار من . مهرداد جان ایشونم اقا سام هستن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهرداد لبخند غمگینی زد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خوشبختم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیرسام مغرورانه سری تکون داد و نشست. مهرداد نگاهم کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-امروز شلوغه لباس بپوش بیا کمک
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-باشه تو برو منم الان میام
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهرداد بی حرف به اتاق ممنوعه رفت. به سمت امیرسام برگشتم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-من میرم سر کارم نوبتمون شد صداتون می کنن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیرسام هیچی نگفت فقط با اخم نگاهم کرد. بی توجه به سمت اتاقی که لباسامون اونجا بود رفتم روپوش سفیدمو تن کردمو بیرون رفتم. اول به اتاق ممنوعه رفتم. ارمان، مهرداد، پارسا، مژده و تارا اونجا مشغول کار بودن باهاشون سلام احوال پرسی کردم و کمی پیششون موندم. بعد بیرون اومدم و به سمت اتاقای ازمایش رفتم از دم در اتاقا اول به رویا و بعد به بهرام سلام کردم و وارد اتاق خودم شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتقریبا یک ساعتی مشغول کار بودم و دایم بین اتاقا در رفت امد که اسممون توسط الناز خونده شد. سریع بیرون رفتم و به امیرسام اشاره کردم که بیاد . امیرسام که کنارم قرار گرفت به سمت اتاق بهرام رفتیم منم همراه امیرسام وارد شدم با اخم گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اتاق خانوما، اتاق کناری بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-میدونم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سمت بهرام رفتم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بهرام جان میشه از من تو ازمایش بگیری؟ اخه رویا پدر ادمو در میاره تا رگو پیدا کنه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهرام با لبخند گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اره خانومی بیا بشین
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد رو به امیرسام گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-سلام. خوبی شما؟ خوب خانومی داره گیرت میادا از دستش نده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا اعتراض گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بهرام
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیرسام پوزخندی زد و چیزی نگفت.کارمون که تموم شد بیرون اومدیم. خواستم برم لباس عوض کنم که مهرداد به سمتم اومد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-درسا بمون کارا زیاده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه شوخی گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اهای اقا مهرداد دیگه قرار نشد به رئیس دستور بدیا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهرداد خندید و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خانم رئیس خواهش مندم بمونید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-حالا شد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرو به امیرسام گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-شما برین. بازم بابت صبح معذرت می خوام
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیر با اخم گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir