رمان لحظهای عشق به قلم فاطمه ماهرانی(آرزو)
ژانر: #اجتماعی #عاشقانه #درام
خلاصه:
آرزو دختر هجده ساله و نابغهای که زندگیش با روال عادی طی میشه تا این که پدرش اون رو مجبور به ازدواج اجباری کرده و آرزو درست روز عقد تصادف کرده و ...
مقدمه:
بی خبر از گذشتهی تباه شده ام با تو ماندم.
دنیا را در کنارت لبریز ازعشق کردم.
کنار هم در هوای عشق نفس کشیدیم.
تو آینده ام را روشن کردی، اما هرگز نمیتوان از گذشته فرار کرد؛ گذشته تا ابد با ماست ... .
با تیله های قهوه ای رنگش خیرهی منظرهی بیرون اتاقش است. منظرهای که از نظر خیلی از آدم های اطرافش مسخره ترین چیز دنیاست ولی از نظر او زیباترین است؛ آری حرکت ماشین ها زیباست این حرکات گویی آرامش دهندهاند و آشفتگی ذهن او را آرام میکنند.
دلش میخواهد به گذشته سفر کند یا شاید هم به دنیای صورتی رنگ دخترانه اش، تره ای از موهای فندقی رنگ که حال جلوی دیدگانش را گرفته پشت گوش میزند.
آه سردی میکشد.
سایه های ابهام را در لحظه لحظهی زندگیاش حس میکند، چه شد به این جا رسید؛ چگونه همهی رویاهایش یک شبه به آتش کشیده شد؟
چشمانش را میبندد تا مانع ریختن اشک هایش شود ولی اشک های سمج بی مهبا روی گونه های استخوانی اش میریزند.
هق هق آرامش در فضای کوچک اتاق طنین انداز میشود، هق میزند و به زندگی جدیدش فکر میکند به خراب شدن روهایش، چرا پدر مهربانش این گونه کرد؛ چرا مادر اش حال چون دیو فولاد زره ای شده و به حرف های دخترک گوش نمیدهد؟
صدای در اتاق و بعد از آن صدای مادر به گوشش میرسد:
_ اینقدر خیره میشی که چی بشه؛ شاهزادهی سوار بر اسب سفیدت بیاد؟ زود بیا بیرون بابات کارت داره.
حتی سر بر نمیگرداند و از آن پنجرهی کوچک خیرهی فضای بیرون اتاقش میشود.
گویا آسمان هم از دست این بی رحمی ها به تنگ آماده و بغض دارد، میخواهد بگرید ولی اشک برایش نمانده.
_ والله همه دختر دارند ما هم دختر داریم نو برش رو آورده.
باز هم مهر سکوت بر لبانش میزند، بغض به گلویش چنگ میاندازد.
مادرش نمیداند با حرف هایش چگونه به قلب دخترک خنجر میزند؛ نمیداند با این کار ذره ذره جان دخترک را میگیرد؟
باز هم مادر کنایه گویان است اما دخترک سکوت کرده، سکوت کرده و حرمت بزرگ تری مادر را نگه میدارد.
مادر از اتاق بیرون میرود و در را محکم به هم میکوبد.
دخترک نگاه گذرایی به دور تا دورش میاندازد، در این چند وقت این اتاق کوچک که به زور یک فرش نه متری را در خود جای میدهد دنیای کوچکش شده.
به طرف آیینه میرود و به خود نگاه میاندازد، این همان آرزو است؟
آرزوی خوشحال و باهوش که همه روزی به او قطبه میخوردند؛ نه او آرزو نیست او تغییر کرده خیلی بیشتر از بیش، چشمان قهوه ای اش سرد و یخی است، آن خرمن مو فندقی حال به دستهی کم پشتی از مو تبدیل شده چهره اش رنگ پرید و لاغر است.
آخ که چه به روز آن دختر آمد و کسی نفهمید کسی نبود تا درکش کند کسی نبود تا سنگ صبورش شود و دلداری اش دهد.
پوزخندی زد و دستی به کبودی زیر چشمش کشید، اولین کتکی که از پدرش را خورد را هرگز فراموش نمیکند همیشه اولین ها در ذهنش جا خشک میکنند.
باز هم آه میکشد.
به سمت تخت میرود و سر بر همدم غم هایش میگذارد و پتو را روی سر میکشد.
اشک هایش جاری میشود و ذهنش به گذشته ای نه چندان دور سفر میکند.
روز پنجم آبان ماه بود و هوا به طرز عجیبی سرد، اما در میان بچه ها بودن و استرس شدیدش مانع از این میشد تا سرما را حس کند.
همراه با طناز رفیق گرمابه گلستانش در حیاط بزرگ مدرسه قدم میزد.
طناز به شوخی گفت:
_داغ کردی رفیق.
_وای طناز میترسم قبول نشم.
_مطمئن باش قبول نمیشی آخه تو با این مغز نخودیت میتونی رتبه بیاری؟
آرزو با مشت به بازوی طناز کوبید و گفت:
_دیگ به دیگ میگه روت سیاه آخه متن مغزم نخودیه یا تو؟
قبل از آن که طناز به تواند جواب حرف آرزو را دهد مدیر به پشت بلندگو رفت و با صدای بلندی اعلام کرد که همه صف بشوند.
بلافاصله همه در صف های منظم ایستادند.
مدیر آنقدر در کارش جدی بود که کسی جرئت مخالفت با او را نداشت.
مدیر لبخند عمیقی زد همیشه انتظار چنین روزی را میکشید، روزی که مدرسه اش جزو برترین ها باشد و بیشتر از پانصد دانش آموز در برابرش صف ببندد و از حرف هایش اطاعت کنند.
با تک سرفه ای صدایش را صاف کرد.
_سلام خدمت دختر های گلم، خب دخترا امروز روز موعده روزی که همهی شما براش روز شماری کردید روز اعلام نتایج آزمون سراسری، مطمئناً الان خیلی استرس دارید پس من هم زیاد حرف نمیزنم و از خانوم محمدیان در خواست میکنم تا تشریف بیارند و نتایج رو بخونند.
مدیر از پشت بلندگو کنار رفت.
دستان آرزو مدام عرق میکرد و لرزش خفیفی داشت، از استرس زیاد لپ هایش گل انداخته شده بود.
با دهان نفس های عمیقی میکشید و در دل با خدا سخن میگفت.
خانم محمدیان پشت بلندگو ایستاد و بعد از کمی مقدمه چینی به سراغ اصل مطلب یعنی اعلام نتایج رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرزو بارها خود را سرزنش کرده بود و ناراحت از این بود که چرا رمز کارنامه اش را گم کرده و نمیتواند مثل سایر دوستانش در اینترنت نتیجه را ببیند و آنقدر استرس نکشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسر تکان داد سرزنش دیگر کافی است تا چند دقیقهی دیگر همه چیز مشخص میشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_رتبه ها رو از آخر به اول میخونم، افرادی که اسمشون خونده میشه این جا بیان و لوح تقدیر و جایزه ها رو دریافت کنند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخسته از حرف های خانم محمدیان سر تکان داد، قلبش مانند گنجشک میکوبید و می خواست سینه اش را بشکافد و بیرون بیاید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نفر دهم مرضیه سادات احدی، نفر نهم عسل.. .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر دل گفت اگر خدایی ناکرده اسمش میان برندگان نباشد چه میکند، پناه بر خدا؛ قلبش طاقت تحمل چنین چیزی را نداشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخانم محمدیان به نام نفر دوم رسید، حال نوبت نفر اول است...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوزخندی زد عمراً اگر میتوانست اول شود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزیر گوش طناز به آرامی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_عمراً من نفر اول باشم حیف اون همه وقت که برا درس خوندن گذاشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین بار طناز با جدیدت و دور از شوخی با لحن دلداری دهنده ای گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_من میدونم که تو نفر اول میشی، تو لیاقتش رو داری.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ و نفر اول...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخانم محمدیان ادامهی حرفش را خورد و لبخند موذیانه ای زد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای اعتراض دانش آموزان بلند شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اِه خانوم بگید دیگه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_وای خانوم مردم از استرس.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ جون مادرت بگو کشتیمون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ هوای سرده میخوایم بریم تو اَه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین بار خانم محمدیان با ذوق بچهگانهای گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_و نفر اول مدرسه که تو کشور هم اول شدند خانوم آرزو فرخ نژاد، به افتخارشون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای دست و جیغ بچه ها بالا رفت. دهانش از فرط تعجب باز مانده بود خانم محمدیان چه میگفت؛ او اول شده است؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تکان خوردن دستی جلوی چشمش از فکر بیرون آمد و با گیجی به طناز خیره شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره صدای خانوم محمدیان آمد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ پس افتخار مدرسه نمیخواد بیاد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از این حرف لبخند مهربانی تحویل چهرهی آرزو داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irطناز دهان نیمه باز آرزو را بست و آرام گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ ببند بابا مگس رفت تو دهنت، بیا برو بالا ضایع آبرو واسمون نذاشتی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستی به کمر آرزو زد و او را به جلو هل داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرزو سر تکان داد و کمی به خود مسلط شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانگار راه دو برابر شده بود بلاخره به خانم محمدیان رسید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهی به بچه ها انداخت برخی ها با ذوق و برخی ها حسرت نگاهش میکردند. هنوز هم باور این موضوع برایش دشوار بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمدیر جلو آمد، تک تک به تمام بچه های بالای صف دست داد و برایشان آرزوی موفقغیت کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلوح تقدیر و جایزه ها را به دست برگزیدگان دادند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنوبت به آرزو رسید لوح و جایزه او را نیز در دستانش قرار دادند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمدیر با خوشرویی رو به آرزو گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ ازت ممنونم که برای مدرسه افتخار آوردی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرزو لبخند پررنگی زد با این چند کلمهی مدیر خوشی به لحظه در دلش جاری شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از گرفتن عکس یادگاری همه به غیر از آرزو به سر جایشان بازگشتند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
آرزو نگاهی به صف انداخت و طناز را خندان میان بچه ها پیدا کرد. لبخندی به چهرهی دوست چهاره ساله اش زد؛ از وقتی با طناز آشنا شده بود به طور کل زندگی اش تغییر کرده بود آنها مانند دو مرغ عشق بودند و مثل پروانه دور هم میچرخیدند، همهی افراد حاضر در مدرسه به این دو قبطه میخوردند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچهار سال آشنایی این همه صمیمیت بعید است.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای مدیر از فکر بیرون آمد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_آرزو جان لطفاً بیا اینجا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرزو به کنار مدیر رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمدیر فقط ذره ای از آرزو قد بلندتر بود و دلیل آن بلندی هم پوشیدن کفش های پاشنه بلند قهوه ای بود؛ کفش ها را با مقنعهی قهوه ای اش ست کرده مانتو شلوار کرم پوشیده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخانم محسنی یا همان مدیر رو به آرزو کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_از این که اول شدی چه حسی داری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبلندگو را به طرف آرزو گرفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرزو با کمی تعلل کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_من... من واقعاً نمیدونم چی بگم، اینقدر خوشحالم که اصلاً توان توصیف کردن ندارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_قبلاً نتیجه ها رو تو سایت دیده بودی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ نه متاسفانه رمز کارنامه ام رو گم کرده بودم و برای همین الان خیلی شوکه ام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ درکت میکنم عزیزم امیدوارم همیشه تو همه مراحل زندگیت موفق و پیروز باشی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوزخندی زد و از فکر بیرون آمد مدیر چه دل خوشی داشته و چه آرزوی مسخره ای برای او کرده بود، آرزوی موفقیت در زندگی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما این زندگی دیگر برایش زندگی نیست جهنم است.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکسی با عجله وارد اتاق شد و خلوت آرزو را برهم ریخت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دیدن آریای کوچک اخم هایش در هم شد و تمام غم و غصهی آن چند وقت را سر آن طفل معصوم خالی کرد و با داد گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چته چی میخوای؛ اینجا مگه طویله است که میای تو؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمان پسرک پنج ساله تر شد و با بغض گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ آبجی ببخشید؛ بابا گفت بیام صدات کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچطور توانست با آن کودک این گونه صحبت کند؛ مگر آن بچه چه گناهی انجام داده بود که حال باید مجازات میشد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز تخت پایین رفت و به آریا نزدیک شد. کودک خردسال از ترس به دیوار چسبیبد، چشمانش را بست و تند تند شروع به حرف زدن کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_آبجی غلط کردم، ببخش دیگه این جوری نمیکنم. از این به بعد هر وقت خواستم بیام تو در میزنم آبجی ببخشید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاشک روی گونه های سفید و گل انداختهی پسرک روانه شد. عذاب وجدان امانش را برید. مگر چگونه رفتار کرده بود که حال برادر کوچکش از او این گونه میترسید و در ذهنش از او چنین غول بی شاخ و دمی ساخته بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجلو تر رفت و برادر را در آغوش گرفت؛ خواهرانه بوسه ای بر موهای مشکی و لَخت پسرک نشاند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپسرک بیچاره از ترس مانند بید در آغوش خواهر میلرزید و هق هق میکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ هیس... ببخشید داداشی، ببخش که سرت داد زدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ا... از...ت می..می ...ترسم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآب بینی اش را با آستین پلیور نفتی رنگش پاک کرد و دوباره گریه را از سر گرفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر دل خود را سرزنش میکرد چرا با این بچه این گونه رفتار کرده است.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_قول میدم خوب بشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ق...و...ل ب...ده....دی..گ...ه سر..م داد.. نز..نی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_قول میدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ ق..ول مردونه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ آره عشق آبجی، قول مردونه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپسرک انگشت را دور انگشت خواهر پیچید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ قول دادی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ قول...قول...قول.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگونهی پسرک را نوازش کرد و به چشمان سیاهش خیره شد. برخاست و بر پیشانی پسر بوسه ای کوتاه نشاند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعشق خواهر برادری آن ها تا ابد ادامه داشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ داداشی برو بیرون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ بابا گفت بگم بیای پیشش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_باشه عزیزم تو برو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دروغ پسرک را از اتاق بیرون کرد. آنقدر از دست پدرش ناراحت است که هیچ گونه نمیتوانست آن را پنهان کند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره در خاطراتش غرق شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از به پایان رسیدن مدرسه دو دوست در کنار هم به سمت خانه راهی شدند. آرزو در راه رسیدن به خانه مانند کودکان بپر بپر میکرد و برگ ها زیر کفش هایش با صدای چریک چریک خورد میشدند. ذوق قابل انکاری داشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irطناز با لحن که در آن خنده موج میزد گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_وای آرزو زشته نکن، خل شدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_آره خل شدم نه اصلاً قاط زدم، باورم نمیشه به این راحتی تونستم رتبه یک کشور رو به دست بیارم الانه که از خوشحالی غش کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_فعلا غش نکن من حال و حوصلهی مرده کشی ندارم برو خونتون هر کاری خواستی بکن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ ای درد الان تو باید بگی خدانکنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_امری دیگه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_عرضی نیست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ پررو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ وای طناز دیدی خانوم محسنی چه چوری بغلم کرد اصلا باورم نمیشد آدم خشکی مثل این محسنی اینقدر ذوق کنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_انگار معجزه شده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ دقیقاً.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرزو در فکر فرو رفت؛ این که چگونه معلم سخت گیری مثل خانم محسنی این گونه در شادی او سهیم شد و او را میان آن همه دانش آموز در آغوش کشید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_آرزو؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بله.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_من شیرینی میخوام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_برو بخر.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_تو باید به من شیرینی بدی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نچ.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چرا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ یک کاری باید برام بکنی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بوسم کن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ اِه مگه شتر جماعت رو کسی میبوسه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ باشه خودت برو بخر.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_قهر نکن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_برو بابا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ بهت لطف میکنم و بوست میکنم ولی فکر نکن دوست دارم فقط به خطر بستنی این کار رو کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خیلی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نمیخواد بگی خودم میدونم خیلی خوشگلم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرزو در برابر این حجم از بلبل زبانی طناز همیشه کم میآورد. طناز جلو آمد و بوسه ای کوتاه بر روی گونه آرزو نشاند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بیا بریم بستنی بخوریم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ای شکمو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ همینه دیگه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمراه با هم به سمت بستنی فروشی حرکت کردند. خوردن بستنی آن هم در آن حال و هوای سرد یکی از هزاران حس لذت بخش دنیاست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهر دو بستنی قیفی شکلاتی را سفارش دادند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از این که آرزو پول را حساب کرد دوباره به راه افتادند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_آرزو؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بله.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_میگم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ میگم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ای درد، هی میگم میگم خب بگو دیگه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_باید دیگه آستین برات بالا بزنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خب بزن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_الان تو مثلا باید خجالت بکشی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خب بذار من یک چیزی بهت بگم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ من تا نقل و نبات بچه تو رو نخورم، نگاهم به کسی چپ نمیشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نه بابا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_به جون تو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_میبینمت فردا با حلقه میای.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_میبینمت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_حالا آرزو جدا از شوخی تو جدی اگه یک موقعیت خوب پیش بیاد چیکار میکنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خب بستگی به موقعیتش داره؛ اگه طرف دکتر باشه، خوشگل باشه، خوشتتیپ باشه، خرخونم باشه همین الانم میرم محضر باهاش عقد میکنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_این ها مثلا الان ملاک های ازدواجت دیگه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_آره چون من خودم خرخونم پس در نتیجه آقام هم باید خرخون باشه و دکتر هم باشه چون منم دکترم، بعد بچهام چون مامان باباش خیلی درس خونند اون هم دکتر خرخون میشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ خدا شفا بده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرزو لبخند دندان نمایی زد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بلند بگو آمین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهر دو از ته دل خندیدند و به راهشان ادامه داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از جدا شدن از طناز، در راه رسیدن به خانه فکر میکرد چگونه این خبر را به پدر و مادرش بدهد مطمئناً پدرش از شنیدن این خبر خیلی خوشحال میشد و او را بسیار تشویق میکرد؛ زیرا آرزو برای آنها افتخار بزرگی بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتصمیم گرفت تا کمی با آن ها شوخی کند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقیافه بد خلق و ناراحت را گرفت و زنگ در را فشرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر با صدای تیکی باز شد و مادرش به استقبال آمد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ سلام دختر گلم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبی رمق و بیحال جواب داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سلام
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچی شده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ هیچی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآهی کشید و به سمتش پدرش رفت و سلام سردی نیز به او کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپدر متعجب به همسرش چشم دوخت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چیزی شده بابا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_آره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خب...؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرزو لبخند عمیقی زد و شروع به بالا پایین پریدن کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ اول شدم ه...و...هو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپدر لبخندی به شیرینی عسل زد و اشک حلقه شده در چشمان همسرش را دید؛ دخترکشان چه زود بزرگ شده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_تو کشورم اول شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپدر از تعجب دهانش باز ماند آرزو در کشور هم اول شده بود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ تو کشور اول شدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ آره ببین این هم مدرکش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپدر برگه را با عجله از دستان آرزو بیرون کشید، با دیدن عدد یک در صحفه لبخند اش عمیق تر از قبل شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرزو را در آغوش کشید و بوسه پدرانه بر سر آرزو نشاند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادر نیز به جمعشان پیوست و آرزو را در آغوش گرفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخوشحالی خانواده با شیرین زبانی های آریای کوچک تکمیل شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچه خانواده خوب و شادی....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شب پدر هنگام بازگشت به خانه جعبه ای شیرینی به افتخار موفقیت آرزو خرید و آن را به خانه برد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از خوردن شیرینی به اصرار پدر همه به لباس پوشیده و از خانه بیرون رفتند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپدر در راه با توجه به درخواست مکرر آریا چند دست پیتزا خرید و به سمت پارک راهی شدند و آن شب یکی از بهترین شب ها برای آرزو شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرست یک هفته از اعلام نتیجه ها میگذشت. هفته ای پر مشغله و سخت، دو روز بعد پدر مهمانی بزرگیبه افتخار آرزو ترتیب داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر آن طبق عادت همیشگی همه در گوش آرزو میخواندند که وقت ازدواجش فرا رسیده او هم بدون این که ذره ای خجالت بکشد سینه ستبر میکرد و با خنده میگفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ تا دکتر نیاد جواب بله نمیدم، اگه همین الان یک دکتر برام پیدا کنید سر سفره عقد میشینم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد هم خنده ای سرخوش میکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمشغول خواندن کتاب زیست بود که پدر صدایش زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_آرزو؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ بله.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بیا این جا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمراه کتاب از اتاق خارج شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرو به روی پدرش نشست و کنجکاو به پدر خیره شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپدر با تک سرفه ای صدایش را صاف کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_آرزو تو دیگه بزرگ شدی و هجده سالته و وقتشه زندگی جدیدی برای خودت فراهم شروع کنی و متاهل بشی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرزو از رک گویی پدرش متعجب شد، تا به یاد میآورد پدرش هرگاه سخن از ازدواج بود عصبانی میشد و او را از سخن گفتن در این باره منع میکرد حال چه شده که بحث متاهل شدن را پیش میکشد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صورت گل انداخته گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اما بابا...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بذار حرفم رو بزنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسکوت اختیار کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_دیروز حاج محسن اومد در حجره و گفت میخواد برای پسرش بیاد خواستگاریت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاحتمالاً شهروز رو میشناسی پسر خوب و آقایی توی این وضع و روز هم خونه داره هم ماشین هم شغل پر درآمد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا یادآوری شهروز پسر حاج محسن چینی به صورتش داد؛ آخر پسر هم آنقدر خجالتی و بی دست پا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_برای فردا شب قراره خواستگاری گذاشتم، دوست دارم با وقار رفتار کنی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپدرش چه گفت؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحتی قرار خواستگاری را هم گذاشته بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه نفس نفس افتاد، سر بالا آورد و به پدرش گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بابا خواستگاری رو لطفا کنسل کن جواب من از همین الان منفیه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_برای چی؛ اون پسر چی کم داره مگه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ من از این آدم خوشم نمیاد این آدم با بیرون رفتن خواهرش مشکل داره حتی مادرش که سنی ازش گذشته از دست کارهای این امل نمیتونه بره بیرون؛ من میخوام درس بخونم نه این که خودم رو محدود کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین دیوونگی محضه که به شهروز بله بگم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ هرچی درس خوندی کافیه همین که بتونی دوتا کلمه بنویسی و دو دو تا چهار تا کنی بسه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نه من جوابم منفیه پسرهی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_پسرهی چی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_این بشر بیست چهار ساعته تسبیح گل گردنشه، اصلا نمی دونه زندگی چیه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_این از ایمان و با خدا بودنشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_من نمیتونم با شهروز کنار بیام اون با رفتار من با اعتقادات من اصلاً با هر کاری که من میکنم مخالفه پسرهی چلغوز.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپدر با خشم از روی کاناپه بلند شد و سیلی محکمی به آرزو زد، از شدت سیلی دخترک بی پناه روی زمین افتاد. نگاه مظلومی به پدر انداخت؛ دست به میز گرفت و بلند شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_به خاطر اون عوضی دخترت رو میزنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ آره دختر سرکش و کثافت حقش کتک خوردنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاشک از چشمانش جاری شد، او سرکش و کثافت است؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنه هرگز، او همیشه مشغول خواندن و نوشتن بود حتی وقت نمیکرد پیش خانواده اش بنشیند و با آن ها هم صحبت شود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعقیده خاصی داشت که هر چه از خانواده اش دور تر باشد بیشتر صمیمی است؛ چون همیشه با پدر و مادرش اختلاف نظر داشت پس دور بود تا همیشه در کنارشان باشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبی حرف نگاهی به پدر که از شدت خشم نفس نفس میزد انداخت، کتاب زیست را برداشت و به سمت اتاقش رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسر بر لبه تخت گذاشت و از ته دل زار زد و با خدا گفت و گو کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه خدا التماس کرد تا کمی دل پدرش رحم آید و از این کار بگذرد چگونه میتوانست آینده روشن و هدفمندش را کنار بگذارد و همسر کسی شود که حتی اجازه بیرون از خانه رفتن را هم به او نمیداد. مگر عهد قاجار است؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتمام زندگی و خوشی اش را صرف رسیدن به آرزویش کرد؛ او در خیال خود پزشک قلب عروق معروفی است.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمچنان در حال گریه بود. چند تقه به در خورد و مادر وارد اتاق شد با دیدن دخترک گریانش آه ناراحتی کشید و کار دختر نشست؛ او را در آغوش کشید و موهایش را نوازش کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_هیس عزیز دلم دیگه گریه نکن چیزی نشده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرزو با شتاب از آغوش مادر خارج شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چیزی نشده؛ چی میگی مادر من؟ داری دستی دستی از خونه بیرونم میکنید، حسرت زندگی رو به دلم میذارید بعد میگی چیزی نشده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ دیگه این حرف رو نزن یعنی چی که ما بیرونت میکنیم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو دخترمی بخشی از وجودمی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ پس نذار شهروز بیاد خواستگاری.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چرا قبولش نمیکنی؟هم من هم پدرت خانواده اش رو خیلی خوب میشناسیم آدم های خوش برخوردی اند شهروز میتونه خوشبختت کنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_من خوشبختی با شهروز رو نمیخوام من ازش بدم میاد ازش متنفرم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_عشق و علاقه وقتی با هم برین زیر یه سقف به وجود میاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_من هنوز قبول نکردم بیاد خواستگاریم شما نقشه ی زیر یک سقف رفتن من رو میکشید، بمیرم هم تک نگاهی به شهروز نمیکنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خجالت بکش دختر وایسادی تو روی پدر و مادرت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_پدر و مادرم میخوان زندگیم رو به آتیش بکشن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_حرف من و پدرت یک کلامه تو با شهروز ازدواج میکنی در ضمن فردا شب میریم خونه شون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بریم خونه شون؟ خواستگاری منه ما باید بریم اون جا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_همینه که هست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خودم رو خلاص میکنم تن به این اجبار نمیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادر از جا بلند شد و به لحظه آن طرف صورت دختر را هم سرخ کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_حتی اگه بخوای فکر این غلط ها رو بکنی حلالت نمیکنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوزخندی کنار لبش جا خشک کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچه راحت برای زندگی و آینده ی او تمصیم گرفتند؛ با یک تلفن ساده او را شوهر دادند و فردا شب هم قرار است به خواستگاری شوهرش بروند، خنده دار است.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحتماً شهروز چادر گل گلی سر میکند و با سینی چایی به جلوی مهمان ها میآید...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
آن شب به هزار راه فکر کرد، فکر کرد که چگونه از این مخمصه نجات یابد. خود را خلاص کند یا تن به اجبار دهد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاگر خود را میکشت حماقت بزرگی کرده بود از این دنیا راحت میشد اما در آن دنیا گرفتار عذاب خدا بود؛ ولی اگر میماند باید به آتش کشیده شدن رویاهایش را میدید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدو راهی سختی بود تا سپیده دم اشک ریخت و...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای داد و فریاد پدر او را از فکر به گذشته بیرون کشید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_پس این دخترهی چشم سفید کجاست؛ چه غلطی میکنه چرا نمیاد بیرون؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ باش مرد همه ی در همسایه رو خبر کردی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_آرزو گم شو بیا بیرون ببینم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیگر حتی قطره اشکی برایش نمانده بود، گویا چشمهی اشکش هم خشکیده، حتی دیگر دلش نمیخواهد التماس کند میخواهد خود را به دست روزگار بسپارد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز اتاق بیرون رفت و جلوی پدرش ایستاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چرا وقتی صدات می کنم نمیای؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_با تو ام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_لال هم که شدی به سلامتی خیر سرت فردا...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیگر کنترلی روی رفتارش نداشت. با گستاخی تمام در چشمان مشکی پدر زل زد و با صدای آمیخته به بغض گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خیر سرم فردا عقدمه این رو میخوای بگی؟ خودم گفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتصمیم گرفته بود بد رفتاری کند شاید از این کار ها دست بردارند اما نمیدانست آنها با این کار او بیشتر ترغیب میشوند تا با شهروز ازدواج کند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپشت به پدر کرد تا و راه افتاد اما همان لحظه دستی بر شانه اش نشست و او را به عقب کشید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_با زبون خوش باهات حرف میزنم ولی انگار حالیت نیست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_هه این زبون خوشته که پای چشمم رو سیاه کنی؟ تو چه پدری هستی که دخترت رو به زور عقد یک نفر میکنی؟ تف به این غیرت و مردونگیت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخون جلوی چشمان پدر را گرفت دخترک گستاخ به غیرت او اهانت کرده بود و مردانگی او را زیر سوال برده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستش را بالا برد و برای بار هزارم سیلی به دخترکش زد؛ گوشه لبل دختر پاره شد و خون فواره زد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما آرزو باز هم کم نیاورد و با جسارت در چشمان پدر خیره شد و با لحن تندی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_آره بزن بزن دیگه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدست پدر به سمت کمربند رفت. ترس در دلش نشست، درد کمربند را تا به حال حس نکرده بود که تا چند دقیقهی دیگر آن را هم تجربه میکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر دل ترسیده و بی دفاع بود ولی در ظاهر سرسختانه به نظر میرسید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر باور پدر هرگز نمیگنجید آرزو سر به زیر مظلوم حال مانند ببر زخم خورده عمل کند و در چشمانش زل بزند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاولین ضربه کمربند بر آن جسم نحیف نشست و بعد ازآن ضربات دیگر بود که درد را بر جان دخترک میکاشت. زبانش را با دندان فشرد تا مبادا گریه کنه، جیغ زند یا کوچک ترین التماسی را بکند؛ شوری خون را در دهانم حس کرد ولی مقتدرانه ادامه داد و تسلیم نشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپدر به نفس نفس افتاد، کمربند را به گوشه ای پرت کرد و به طرف آشپزخانه رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیگر رمقی برای هوشیار ماندن نداشت نمی توانست تحمل کند چشمانش را بست و به عالم بی خبری فرو رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای چک چک آب به سختی چشم باز کرد، درد عمیقی در ناحیه شکم و پهلوهایش پیچید و ناخودآگاه آخ آرامی گفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهی به دور و اطرافش انداخت در اتاق خودش بود؛ چشم چرخاند و با دیدن سرم کنار تخت تمام اتفاقات آن چند روز مانند یک فیلم از جلوی چشمانش گذشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا درد چشم بست، در بند بند وجودش درد را حس میکرد اما این دردها در برابر درد روحش مانند سوزنی در انبار کاه است.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاو زخم خوردهی روزگاز نامرد است.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا خود اندیشید چگونه پدر مهربانش تا این حد بد شده و طرفدار شهروز و خانواده اش است تا جایی که نازدانه اش را کتک میزند، تحقیر میکند و اشک او را در میآورد؛ چه وردی در گوش او پدر خوانده بودند که این گونه رفتار میکرد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحتماً پای سحر و جادو در میان است! وضع مالیشان خوب بود پس مطمئناً پدرش او را در قبال پول نخواهد داد، پس چرا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهرچقدر فکر میکرد به نتیجه نمیرسید به ساعت روی دیوار خیره شد هشت شب، تا چند ساعت دیگر به نکاح مردی در میآمد که کابوس این روز هایش است.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس عمیقی کشید، گلویش خشک شده بود و طلب قطره ای آب داشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفکرش به شب خواستگاری از شهروز کشیده شد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از آن شب سخت روز از راه رسید، روز آمد و ترس را به دل آرزو انداخت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنزدیک به ساعت شش عصر بود که مادر او را مجبور به آماده شدن کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا خود اندیشید وقتی به شهروز بگویید او را دوست ندارد و علاقه ای به این ازدواج ندارد شهروز از کارش صرف نظر میکند اما نمیدانست شهروز سرسخت تر از این حرف ها است؛ آن پسر سر به زیر سال ها است که عشق آرزو را در دل پروش داد و صبر کرده است تا آرزو به سن قانونی برسد و بعد از آن او را به عقد دائم خود در بیاورد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدخترک خواست هرجور شده مخالفت خود را با آن ازدواج اعلام کند پس در نخستین اقدام لباس های نامناسب و زشتی را برای پوشش انتخاب کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمانتو سفید و قرمز، شلوار لی، شال آبی آسمانی را پوشید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچادر سیاه را هم سر کرد و در آیینه به خود نگاهی انداخت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دیدن چهرهی شکست خورده و افسردهاش لحظهای از خود متنفر شد، دستش را مشت کرد و بدون فکر محکم به آیینه زد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآیینه با صدای بدی شکست و به هزار تکه تبدیل شد؛ درد عمیقی در ناحیه مچ دست و انگشتانش پیچید و خون مانند جوی بر روی دستش روان شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمانند دیوانگان قهقهه زد، دور خود چرخید و کل کشید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_من میخوام عروس بشم، عروس شهروز رادمنش پس چرا کسی دست نمیزنه چرا خوشحالی نمیکنید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهی به انگشتان غرق در خون خود انداخت، چه رنگی دل انگیزی؛ کف دستش را بر دیوار گچی نهاد و ردی از آن دست خونی به جای گذاشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادر با صدای شکستن، به طرف اتاق آرزو رفت و در را با شتاب باز کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دیدن دست خونی دختر و آیینه شکسته جیغی از سر وحشت زد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_آرزو چی شده چرا دستت خونیه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چرا حرف نمیزنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباز هم خیره به مادر نگاه کرد؛ مادر خشمگین نگاهی به دختر انداخت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجلو رفت و دست سالم او را کشید و او را از اتاق خارج کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا کمی بتادین دست آرزو را ضد عفونی کرد، با دیدن بریدگی های عمیق دست جگر گوشه اش آه عمیقی کشید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا خود گفت چقدر این دختر این روز ها بی فکر و منطق شده اسست چرا نمیفهمد پدر و مادرش خیر خواه او هستند و صلاحش را میخواهند؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکسی در دلش نهیب زد چرا یک لحظه به حرفش گوش نمیدی؛ تو از خوب بودن شهروز اطمینان کامل داری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسر تکان داد، حتی اگر او درست شهروز را نمیشناخت شوهرش محمد به خوبی از اخلاق و رفتار شهروز با خبر بود و گرنه هرگز اجازهی این وصلت را نمیداد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدست آرزو را با باند بست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سمت اتاق خود رفت و لوازم آرایشی را برداشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرو به روی آرزو نشست و شروع به آرایش کردن آن چهرهی رنجور و خسته شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا کرم پودر کبودی های صورت را تا حد زیادی برطرف کرد همچنین با کمی رژ و خط لب پارگی کنار لب آرزو را که دهان کجی میکرد را نیز برطرف کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر دل هزار بار شکر خدا را گفت چرا که این وسایل هست و او میتواند با کمی از این لوازم مانع آبرو ریزی در مقابل خاندان رادمنش شود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از آرایش کردن آرزو با دیدن لباس های نامناسب بر تن دختر اخم کرد و با صدای نسبتاً بلندی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_این چه طرز لباس پوشیدنه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ همین طوری قشنگه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سریع عوضش کن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_من دست به لباس هام نمیزنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادر جلو رفت و کتف آرزو را کشید، اما او ذره ای جا به جا نشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_لجبازی نکن بچه بیا برو لباس خوب بپوش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_همین قشنگه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهرچقدر بیشتر با آرزو حرف میزد او بیشتر لجبازی میکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبیخیال آرزو شد و از کنارش گذشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای در خانه آمد حتماً شوهرش بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_شیلا، شیلا کجایی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اینجام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجلوی شوهرش ایستاد و کت او را گرفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_تا من دوش بگیرم آماده بشید تا بریم، راه دوره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_باشه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپدر به طرف حمام رفت، مادر هم به اتاق خواب رفت تا لباس هایش را بپوشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر میان فقط آرزو بود که هیچ عجله ای نداشت و آرام و بی صدا به نقطهای خیره شده بود و نقشه ای میکشید تا از آن جهنم نجات یابد اما هربار به بن بست میخورد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از آماده شدن پدر همگی سوار ال نود سفید رنگ شدند، در میان راه گل و شیرینی هم خریدند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرزو مدام به رفتار پدر و مادرش پوزخند میزد و به خواستگاری از شهروز فکر میکرد؛ شهروز دامن قرمز بپوشد و با لپ های گل انداخته چایی تعارف کند بعد هم با دیدن آرزو سینی چایی از دستش بیفتد آخر دست هم با کلی ناز و ادا جواب بله دهد و توسط مادر آرزو نشان زنش شود چه مضحک!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه خانه بزرگ و سلطنتی حاج محسن رادمنش رسیدند. پدر ماشین را گوشه ای پارک کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمگی ردیف پشت در ایستادند، آریا با کلی اصرار از پدر خواست تا اجازه دهد او زنگ بزند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآریا آیفون را فشرد، چند لحظه بعد در باز شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای تعارف حاج محسن آمد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بفرمایید تو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپدر، مادر، آریا و سپس عروس سیاه بخت که حتی نمیتوانست لبخند مصنوعی بزند وارد خانه شدند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه حاج محسن نگاهی انداخت؛ مرد شصت یا هفتاد ساله بلند قد با مو ریش سفید که کت و شلوار خوش دوخت شکلاتی رنگ پوشیده است، در نگاه اول مردی سرشار از غرور و تکبر به نظر میرسد اما هنگامی که با او هم صحبت شوی کمی از میزان غرور اش کاسته میشود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خیلی خوش آمدید، بفرمایید تو محمد جان.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاه گذرایی به دور تا دور خانه انداخت مسیر سنگ ریزه سفید و خاکستری که دور تاغ دور آن درخت کاری شده و با چراغ های پایه دار روشن است. ساختمان دوبلکس با نمای مرمری که عظمت و شکوه زیادی دارد و ناخودآگاه فرد را وادار به خیره شدن میکند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوارد سالن خانه شدند، با ورود آرزو صدای پچ پچ ها بلند شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_وای خدا به دور حیف شهروز که بخواد این دختره رو بگیره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_راست میگی خواهر آخه نه بر رو داره نه خانواده درست و حسابی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خدا آخر عاقبت حاج محسن یا این عروسش به خیر کنه والا بقیه برادر های شهروز هم زن گرفتن یکی از یکی بهتر و خانوم تر، این دختر وصله ننگه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_من میگم اگه شهروز با این دختره ازدواج کرد که خدا اون روز رو نیاره سر سال از هم جدا میشند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نمیدونم والا ولی امیدوارم اگه عروسش شون شد دختره پسر زا باشه و گرنه به هیچ دردی نمیخوره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجفت دستان آرزو از شدت خشم مشت شد وآثار خشم در چهره اش نمایان شد. اگر آن دو زن ذره ای دیگر به آن بحث احمقانه ادامه میدادند و در مورد آرزو و این گونه صحبت میکردند آرزو نمیتوانست بر خود مسلط باشد و گردن دو زن را با دستانش خورد میکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیابه گوهای احمق.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچگونه میتوانست این رفتارها را تحمل کند وقتی آن ها مقام زن را تا این حد پایین میاوردند و به چشم یک دستگاه تولید بچه نگاه میکردند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتراژدی جالبی است!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا راهنمایی شهناز خانوم مادر شهروز به سمت دیگر سالن رفتند و بین دیگر مهمانان زن نشستند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخنده دار است!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir