آرزو دختر هجده ساله و نابغه‌ای که زندگیش با روال عادی طی می‌شه تا این که پدرش اون رو مجبور به ازدواج اجباری کرده و آرزو درست روز عقد تصادف کرده و ...

ژانر : عاشقانه، اجتماعی، درام

تخمین مدت زمان مطالعه : ۵ ساعت و ۴۲ دقیقه

مطالعه آنلاین لحظه‌ای عشق
نویسنده : فاطمه ماهرانی(آرزو)

ژانر: #اجتماعی #عاشقانه #درام

خلاصه:

آرزو دختر هجده ساله و نابغه‌ای که زندگیش با روال عادی طی می‌شه تا این که پدرش اون رو مجبور به ازدواج اجباری کرده و آرزو درست روز عقد تصادف کرده و ...

مقدمه:

بی خبر از گذشته‌ی تباه شده ام با تو ماندم.

دنیا را در کنارت لبریز ازعشق کردم.

کنار هم در هوای عشق نفس کشیدیم.

تو آینده ام را روشن کردی، اما هرگز نمی‌توان از گذشته فرار کرد؛ گذشته تا ابد با ماست ... .

با تیله های قهوه ای رنگش خیره‌ی منظره‌ی بیرون اتاقش است. منظره‌ای که از نظر خیلی از آدم های اطرافش مسخره ترین چیز دنیاست ولی از نظر او زیباترین است؛ آری حرکت ماشین ها زیباست این حرکات گویی آرامش دهنده‌اند و آشفتگی ذهن او را آرام می‌کنند.

دلش می‌خواهد به گذشته سفر کند یا شاید هم به دنیای صورتی رنگ دخترانه اش، تره ای از موهای فندقی رنگ که حال جلوی دیدگانش را گرفته پشت گوش می‌زند.

آه سردی می‌کشد.

سایه های ابهام را در لحظه لحظه‌ی زندگی‌اش حس می‌کند، چه شد به این جا رسید؛ چگونه همه‌ی رویاهایش یک شبه به آتش کشیده شد؟

چشمانش را می‌بندد تا مانع ریختن اشک هایش شود ولی اشک های سمج بی مهبا روی گونه های استخوانی اش می‌ریزند.

هق هق آرامش در فضای کوچک اتاق طنین انداز می‌شود، هق می‌زند و به زندگی جدیدش فکر می‌کند به خراب شدن روهایش، چرا پدر مهربانش این گونه کرد؛ چرا مادر اش حال چون دیو فولاد زره ای شده و به حرف های دخترک گوش نمی‌دهد؟

صدای در اتاق و بعد از آن صدای مادر به گوشش می‌رسد:

_ اینقدر خیره می‌شی که چی بشه؛ شاهزاده‌ی سوار بر اسب سفیدت بیاد؟ زود بیا بیرون بابات کارت داره.

حتی سر بر نمی‌گرداند و از آن پنجره‌ی کوچک خیره‌ی فضای بیرون اتاقش می‌شود.

گویا آسمان هم از دست این بی رحمی ها به تنگ آماده و بغض دارد، می‌خواهد بگرید ولی اشک برایش نمانده.

_ والله همه دختر دارند ما هم دختر داریم نو برش رو آورده.

باز هم مهر سکوت بر لبانش می‌زند، بغض به گلویش چنگ می‌اندازد.

مادرش نمی‌داند با حرف هایش چگونه به قلب دخترک خنجر می‌زند‌؛ نمی‌داند با این کار ذره ذره جان دخترک را می‌گیرد؟

باز هم مادر کنایه گویان است اما دخترک سکوت کرده، سکوت کرده و حرمت بزرگ تری مادر را نگه می‌دارد.

مادر از اتاق بیرون می‌رود و در را محکم به هم می‌کوبد.

دخترک نگاه گذرایی به دور تا دورش می‌اندازد، در این چند وقت این اتاق کوچک که به زور یک فرش نه متری را در خود جای می‌دهد دنیای کوچکش شده.

به طرف آیینه می‌رود و به خود نگاه می‌اندازد، این همان آرزو است؟

آرزوی خوشحال و باهوش که همه روزی به او قطبه می‌خوردند؛ نه او آرزو نیست او تغییر کرده خیلی بیشتر از بیش، چشمان قهوه ای اش سرد و یخی است، آن خرمن مو فندقی حال به دسته‌ی کم پشتی از مو تبدیل شده چهره اش رنگ پرید و لاغر است.

آخ که چه به روز آن دختر آمد و کسی نفهمید کسی نبود تا درکش کند کسی نبود تا سنگ صبورش شود و دلداری اش دهد.

پوزخندی زد و دستی به کبودی زیر چشمش کشید، اولین کتکی که از پدرش را خورد را هرگز فراموش نمی‌کند همیشه اولین ها در ذهنش جا خشک می‌کنند.

باز هم آه می‌کشد.

به سمت تخت می‌رود و سر بر همدم غم هایش می‌گذارد و پتو را روی سر می‌کشد.

اشک هایش جاری می‌شود و ذهنش به گذشته ای نه چندان دور سفر می‌کند.

روز پنجم آبان ماه بود و هوا به طرز عجیبی سرد، اما در میان بچه ها بودن و استرس شدیدش مانع از این می‌شد تا سرما را حس کند.

همراه با طناز رفیق گرمابه گلستانش در حیاط بزرگ مدرسه قدم می‌زد.

طناز به شوخی گفت:

_داغ کردی رفیق.

_وای طناز می‌ترسم قبول نشم.

_مطمئن باش قبول نمی‌شی آخه تو با این مغز نخودیت می‌تونی رتبه بیاری؟

آرزو با مشت به بازوی طناز کوبید و گفت:

_دیگ به دیگ می‌گه روت سیاه آخه متن مغزم نخودیه یا تو؟

قبل از آن که طناز به تواند جواب حرف آرزو را دهد مدیر به پشت بلندگو رفت و با صدای بلندی اعلام کرد که همه صف بشوند.

بلافاصله همه در صف های منظم ایستادند.

مدیر آنقدر در کارش جدی بود که کسی جرئت مخالفت با او را نداشت.

مدیر لبخند عمیقی زد همیشه انتظار چنین روزی را می‌کشید، روزی که مدرسه اش جزو برترین ها باشد و بیشتر از پانصد دانش آموز در برابرش صف ببندد و از حرف هایش اطاعت کنند.

با تک سرفه ای صدایش را صاف کرد.

_سلام خدمت دختر های گلم، خب دخترا امروز روز موعده روزی که همه‌ی شما براش روز شماری کردید روز اعلام نتایج آزمون سراسری، مطمئناً الان خیلی استرس دارید پس من هم زیاد حرف نمی‌زنم و از خانوم محمدیان در خواست می‌کنم تا تشریف بیارند و نتایج رو بخونند.

مدیر از پشت بلندگو کنار رفت.

دستان آرزو مدام عرق می‌کرد و لرزش خفیفی داشت، از استرس زیاد لپ هایش گل انداخته شده بود.

با دهان نفس های عمیقی می‌کشید و در دل با خدا سخن می‌گفت.

خانم محمدیان پشت بلندگو ایستاد و بعد از کمی مقدمه چینی به سراغ اصل مطلب یعنی اعلام نتایج رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرزو بارها خود را سرزنش کرده بود و ناراحت از این بود که چرا رمز کارنامه اش را گم کرده و نمی‌تواند مثل سایر دوستانش در اینترنت نتیجه را ببیند و آنقدر استرس نکشد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سر تکان داد سرزنش دیگر کافی است تا چند دقیقه‌ی دیگر همه چیز مشخص می‌شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_رتبه‌ ها رو از آخر به اول می‌خونم، افرادی که اسمشون خونده می‌شه این جا بیان و لوح تقدیر و جایزه ها رو دریافت کنند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خسته از حرف های خانم محمدیان سر تکان داد، قلبش مانند گنجشک می‌کوبید و می خواست سینه اش را بشکافد و بیرون بیاید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نفر دهم مرضیه سادات احدی، نفر نهم عسل.. .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در دل گفت اگر خدایی ناکرده اسمش میان برندگان نباشد چه می‌کند، پناه بر خدا؛ قلبش طاقت تحمل چنین چیزی را نداشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خانم محمدیان به نام نفر دوم رسید، حال نوبت نفر اول است...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوزخندی زد عمراً اگر می‌توانست اول شود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زیر گوش طناز به آرامی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_عمراً من نفر اول باشم حیف اون همه وقت که برا درس خوندن گذاشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این بار طناز با جدیدت و دور از شوخی با لحن دلداری دهنده ای گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_من می‌دونم که تو نفر اول می‌شی، تو لیاقتش رو داری.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ و نفر اول...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خانم محمدیان ادامه‌ی حرفش را خورد و لبخند موذیانه ای زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای اعتراض دانش آموزان بلند شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اِه خانوم بگید دیگه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_وای خانوم مردم از استرس.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ جون مادرت بگو کشتیمون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ هوای سرده می‌‌خوایم بریم تو اَه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این بار خانم محمدیان با ذوق بچه‌‌گانه‌ای گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_و نفر اول مدرسه که تو کشور هم اول شدند خانوم آرزو فرخ نژاد، به افتخارشون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای دست و جیغ بچه ها بالا رفت. دهانش از فرط تعجب باز مانده بود خانم محمدیان چه می‌گفت؛ او اول شده است؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تکان خوردن دستی جلوی چشمش از فکر بیرون آمد و با گیجی به طناز خیره شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوباره صدای خانوم محمدیان آمد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ پس افتخار مدرسه نمی‌خواد بیاد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از این حرف لبخند مهربانی تحویل چهره‌ی آرزو داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

طناز دهان نیمه باز آرزو را بست و آرام گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ ببند بابا مگس رفت تو دهنت، بیا برو بالا ضایع آبرو واسمون نذاشتی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستی به کمر آرزو زد و او را به جلو هل داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرزو سر تکان داد و کمی به خود مسلط شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انگار راه دو برابر شده بود بلاخره به خانم محمدیان رسید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهی به بچه ها انداخت برخی ها با ذوق و برخی ها حسرت نگاهش می‌کردند. هنوز هم باور این موضوع برایش دشوار بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مدیر جلو آمد، تک تک به تمام بچه های بالای صف دست داد و برایشان آرزوی موفقغیت کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لوح تقدیر و جایزه ها را به دست برگزیدگان دادند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نوبت به آرزو رسید لوح و جایزه او را نیز در دستانش قرار دادند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مدیر با خوشرویی رو به آرزو گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ ازت ممنونم که برای مدرسه افتخار آوردی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرزو لبخند پررنگی زد با این چند کلمه‌ی مدیر خوشی به لحظه در دلش جاری شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از گرفتن عکس یادگاری همه به غیر از آرزو به سر جایشان بازگشتند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرزو نگاهی به صف انداخت و طناز را خندان میان بچه ها پیدا کرد. لبخندی به چهره‌ی دوست چهاره ساله اش زد؛ از وقتی با طناز آشنا شده بود به طور کل زندگی اش تغییر کرده بود آنها مانند دو مرغ عشق بودند و مثل پروانه دور هم می‌چرخیدند، همه‌ی افراد حاضر در مدرسه به این دو قبطه می‌خوردند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چهار سال آشنایی این همه صمیمیت بعید است.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدای مدیر از فکر بیرون آمد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_آرزو جان لطفاً بیا این‌جا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرزو به کنار مدیر رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مدیر فقط ذره ای از آرزو قد بلند‌تر بود و دلیل آن بلندی هم پوشیدن کفش های پاشنه بلند قهوه ای بود؛ کفش ها را با مقنعه‌ی قهوه ای اش ست کرده مانتو شلوار کرم پوشیده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خانم محسنی یا همان مدیر رو به آرزو کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_از این که اول شدی چه حسی داری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بلندگو را به طرف آرزو گرفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرزو با کمی تعلل کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_من... من واقعاً نمی‌دونم چی بگم، اینقدر خوشحالم که اصلاً توان توصیف کردن ندارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_قبلاً نتیجه ها رو تو سایت دیده بودی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ نه متاسفانه رمز کارنامه ام رو گم کرده بودم و برای همین الان خیلی شوکه ام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ درکت می‌کنم عزیزم امیدوارم همیشه تو همه مراحل زندگیت موفق و پیروز باشی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوزخندی زد و از فکر بیرون آمد مدیر چه دل خوشی داشته و چه آرزوی مسخره ای برای او کرده بود، آرزوی موفقیت در زندگی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما این زندگی دیگر برایش زندگی نیست جهنم است.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کسی با عجله وارد اتاق شد و خلوت آرزو را برهم ریخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دیدن آریای کوچک اخم هایش در هم شد و تمام غم و غصه‌ی آن چند وقت را سر آن طفل معصوم خالی کرد و با داد گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چته چی می‌خوای؛ این‌جا مگه طویله است که میای تو؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمان پسرک پنج ساله تر شد و با بغض گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ آبجی ببخشید؛ بابا گفت بیام صدات کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چطور توانست با آن کودک این گونه صحبت کند؛ مگر آن بچه چه گناهی انجام داده بود که حال باید مجازات می‌شد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از تخت پایین رفت و به آریا نزدیک شد. کودک خردسال از ترس به دیوار چسبیبد، چشمانش را بست و تند تند شروع به حرف زدن کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_آبجی غلط کردم، ببخش دیگه این جوری نمی‌کنم. از این به بعد هر وقت خواستم بیام تو در می‌زنم آبجی ببخشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اشک روی گونه های سفید و گل انداخته‌ی پسرک روانه شد. عذاب وجدان امانش را برید. مگر چگونه رفتار کرده بود که حال برادر کوچکش از او این گونه می‌ترسید و در ذهنش از او چنین غول بی شاخ و دمی ساخته بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جلو تر رفت و برادر را در آغوش گرفت؛ خواهرانه بوسه ای بر موهای مشکی و لَخت پسرک نشاند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پسرک بیچاره از ترس مانند بید در آغوش خواهر می‌لرزید و هق هق می‌کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ هیس... ببخشید داداشی، ببخش که سرت داد زدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ا... از...ت می..می ...ترسم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آب بینی اش را با آستین پلیور نفتی رنگش پاک کرد و دوباره گریه را از سر گرفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در دل خود را سرزنش می‌کرد چرا با این بچه این گونه رفتار کرده است.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_قول می‌دم خوب بشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ق...و...ل ب...ده....دی..گ...ه سر..م داد.. نز..نی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_قول می‌دم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ ق..ول مردونه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ آره عشق آبجی، قول مردونه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پسرک انگشت را دور انگشت خواهر پیچید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ قول دادی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ قول...قول...قول.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گونه‌ی پسرک را نوازش کرد و به چشمان سیاهش خیره شد. برخاست و بر پیشانی پسر بوسه ای کوتاه نشاند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عشق خواهر برادری آن ها تا ابد ادامه داشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ داداشی برو بیرون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ بابا گفت بگم بیای پیشش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_باشه عزیزم تو برو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دروغ پسرک را از اتاق بیرون کرد. آنقدر از دست پدرش ناراحت است که هیچ گونه نمی‌توانست آن را پنهان کند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوباره در خاطراتش غرق ‌شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از به پایان رسیدن مدرسه دو دوست در کنار هم به سمت خانه راهی ‌شدند. آرزو در راه رسیدن به خانه مانند کودکان بپر بپر می‌کرد و برگ ها زیر کفش هایش با صدای چریک چریک خورد می‌شدند. ذوق قابل انکاری داشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

طناز با لحن که در آن خنده موج می‌زد ‌گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_وای آرزو زشته نکن، خل شدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_آره خل شدم نه اصلاً قاط زدم، باورم نمی‌شه به این راحتی تونستم رتبه یک کشور رو به دست بیارم الانه که از خوشحالی غش کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_فعلا غش نکن من حال و حوصله‌ی مرده کشی ندارم برو خونتون هر کاری خواستی بکن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ ای درد الان تو باید بگی خدانکنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_امری دیگه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_عرضی نیست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ پررو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ وای طناز دیدی خانوم محسنی چه چوری بغلم کرد اصلا باورم نمی‌شد آدم خشکی مثل این محسنی اینقدر ذوق کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_انگار معجزه شده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ دقیقاً.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرزو در فکر فرو رفت؛ این که چگونه معلم سخت گیری مثل خانم محسنی این گونه در شادی او سهیم شد و او را میان آن همه دانش آموز در آغوش کشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_آرزو؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بله.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_من شیرینی می‌خوام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_برو بخر.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_تو باید به من شیرینی بدی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نچ.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چرا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ یک کاری باید برام بکنی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بوسم کن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ اِه مگه شتر جماعت رو کسی می‌بوسه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ باشه خودت برو بخر.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_قهر نکن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_برو بابا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ بهت لطف می‌کنم و بوست می‌کنم ولی فکر نکن دوست دارم فقط به خطر بستنی این کار رو کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خیلی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نمی‌خواد بگی خودم می‌دونم خیلی خوشگلم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرزو در برابر این حجم از بلبل زبانی طناز همیشه کم می‌آورد. طناز جلو آمد و بوسه ای کوتاه بر روی گونه آرزو نشاند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بیا بریم بستنی بخوریم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ای شکمو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ همینه دیگه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همراه با هم به سمت بستنی فروشی حرکت کردند. خوردن بستنی آن هم در آن حال و هوای سرد یکی از هزاران حس لذت بخش دنیاست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هر دو بستنی قیفی شکلاتی را سفارش دادند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از این که آرزو پول را حساب کرد دوباره به راه افتادند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_آرزو؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بله.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_می‌گم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ می‌گم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ای درد، هی می‌گم می‌گم خب بگو دیگه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_باید دیگه آستین برات بالا بزنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خب بزن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_الان تو مثلا باید خجالت بکشی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خب بذار من یک چیزی بهت بگم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ من تا نقل و نبات بچه تو رو نخورم، نگاهم به کسی چپ نمی‌شه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نه بابا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_به جون تو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_می‌بینمت فردا با حلقه میای.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_میبینمت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_حالا آرزو جدا از شوخی تو جدی اگه یک موقعیت خوب پیش بیاد چیکار می‌کنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خب بستگی به موقعیتش داره؛ اگه طرف دکتر باشه، خوشگل باشه، خوشتتیپ باشه، خرخونم باشه همین الانم می‌رم محضر باهاش عقد می‌کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_این ها مثلا الان ملاک های ازدواجت دیگه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_آره چون من خودم خرخونم پس در نتیجه آقام هم باید خرخون باشه و دکتر هم باشه چون منم دکترم، بعد بچه‌ام چون مامان باباش خیلی درس خونند اون هم دکتر خرخون می‌شه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ خدا شفا بده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرزو لبخند دندان نمایی زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بلند بگو آمین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هر دو از ته دل خندیدند و به راهشان ادامه داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از جدا شدن از طناز، در راه رسیدن به خانه فکر می‌کرد چگونه این خبر را به پدر و مادرش بدهد مطمئناً پدرش از شنیدن این خبر خیلی خوشحال می‌شد و او را بسیار تشویق می‌کرد؛ زیرا آرزو برای آنها افتخار بزرگی بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تصمیم گرفت تا کمی با آن ها شوخی کند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قیافه بد خلق و ناراحت را گرفت و زنگ در را فشرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در با صدای تیکی باز شد و مادرش به استقبال آمد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ سلام دختر گلم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی رمق و بیحال جواب داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_سلام

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چی شده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ هیچی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آهی کشید و به سمتش پدرش رفت و سلام سردی نیز به او کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پدر متعجب به همسرش چشم دوخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چیزی شده بابا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_آره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خب...؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرزو لبخند عمیقی زد و شروع به بالا پایین پریدن کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ اول شدم ه...و...هو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پدر لبخندی به شیرینی عسل زد و اشک حلقه شده در چشمان همسرش را دید؛ دخترکشان چه زود بزرگ شده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_تو کشورم اول شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پدر از تعجب دهانش باز ماند آرزو در کشور هم اول شده بود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ تو کشور اول شدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ آره ببین این هم مدرکش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پدر برگه را با عجله از دستان آرزو بیرون کشید، با دیدن عدد یک در صحفه لبخند اش عمیق تر از قبل شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرزو را در آغوش کشید و بوسه پدرانه بر سر آرزو نشاند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مادر نیز به جمعشان پیوست و آرزو را در آغوش گرفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خوشحالی خانواده با شیرین زبانی های آریای کوچک تکمیل شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چه خانواده خوب و شادی....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شب پدر هنگام بازگشت به خانه جعبه ای شیرینی به افتخار موفقیت آرزو خرید و آن را به خانه برد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از خوردن شیرینی به اصرار پدر همه به لباس پوشیده و از خانه بیرون رفتند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پدر در راه با توجه به درخواست مکرر آریا چند دست پیتزا خرید و به سمت پارک راهی شدند و آن شب یکی از بهترین شب ها برای آرزو شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

درست یک هفته از اعلام نتیجه ها می‌گذشت. هفته ای پر مشغله و سخت، دو روز بعد پدر مهمانی بزرگیبه افتخار آرزو ترتیب داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در آن طبق عادت همیشگی همه در گوش آرزو می‌خواندند که وقت ازدواجش فرا رسیده او هم بدون این که ذره ای خجالت بکشد سینه ستبر می‌کرد و با خنده می‌گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ تا دکتر نیاد جواب بله نمی‌دم، اگه همین الان یک دکتر برام پیدا کنید سر سفره عقد می‌شینم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد هم خنده ای سرخوش می‌کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مشغول خواندن کتاب زیست بود که پدر صدایش زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_آرزو؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ بله.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بیا این جا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همراه کتاب از اتاق خارج شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رو به روی پدرش نشست و کنجکاو به پدر خیره شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پدر با تک سرفه ای صدایش را صاف کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_آرزو تو دیگه بزرگ شدی و هجده سالته و وقتشه زندگی جدیدی برای خودت فراهم شروع کنی و متاهل بشی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرزو از رک گویی پدرش متعجب شد، تا به یاد می‌آورد پدرش هرگاه سخن از ازدواج بود عصبانی می‌شد و او را از سخن گفتن در این باره منع می‌کرد حال چه شده که بحث متاهل شدن را پیش می‌کشد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صورت گل انداخته گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اما بابا...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بذار حرفم رو بزنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سکوت اختیار کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_دیروز حاج محسن اومد در حجره و گفت می‌خواد برای پسرش بیاد خواستگاریت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

احتمالاً شهروز رو می‌شناسی پسر خوب و آقایی توی این وضع و روز هم خونه داره هم ماشین هم شغل پر درآمد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با یادآوری شهروز پسر حاج محسن چینی به صورتش داد؛ آخر پسر هم آنقدر خجالتی و بی دست پا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_برای فردا شب قراره خواستگاری گذاشتم، دوست دارم با وقار رفتار کنی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پدرش چه گفت؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حتی قرار خواستگاری را هم گذاشته بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به نفس نفس افتاد، سر بالا آورد و به پدرش گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بابا خواستگاری رو لطفا کنسل کن جواب من از همین الان منفیه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_برای چی؛ اون پسر چی کم داره مگه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ من از این آدم خوشم نمیاد این آدم با بیرون رفتن خواهرش مشکل داره حتی مادرش که سنی ازش گذشته از دست کارهای این امل نمی‌تونه بره بیرون؛ من می‌خوام درس بخونم نه این که خودم رو محدود کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این دیوونگی محضه که به شهروز بله بگم‌.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ هرچی درس خوندی کافیه همین که بتونی دوتا کلمه بنویسی و دو دو تا چهار تا کنی بسه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه من جوابم منفیه پسره‌ی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_پسره‌ی چی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_این بشر بیست چهار ساعته تسبیح گل گردنشه، اصلا نمی دونه زندگی چیه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_این از ایمان و با خدا بودنشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_من نمی‌تونم با شهروز کنار بیام اون با رفتار من با اعتقادات من اصلاً با هر کاری که من می‌کنم مخالفه پسره‌ی چلغوز.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پدر با خشم از روی کاناپه بلند شد و سیلی محکمی به آرزو زد، از شدت سیلی دخترک بی پناه روی زمین افتاد. نگاه مظلومی به پدر انداخت؛ دست به میز گرفت و بلند شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_به خاطر اون عوضی دخترت رو می‌زنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ آره دختر سرکش و کثافت حقش کتک خوردنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اشک از چشمانش جاری شد، او سرکش و کثافت است؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نه هرگز، او همیشه مشغول خواندن و نوشتن بود حتی وقت نمی‌کرد پیش خانواده اش بنشیند و با آن ها هم صحبت شود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عقیده خاصی داشت که هر چه از خانواده اش دور تر باشد بیشتر صمیمی است؛ چون همیشه با پدر و مادرش اختلاف نظر داشت پس دور بود تا همیشه در کنارشان باشد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی حرف نگاهی به پدر که از شدت خشم نفس نفس می‌زد انداخت، کتاب زیست را برداشت و به سمت اتاقش رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سر بر لبه تخت گذاشت و از ته دل زار زد و با خدا گفت و گو کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به خدا التماس کرد تا کمی دل پدرش رحم آید و از این کار بگذرد چگونه می‌توانست آینده روشن و هدفمندش را کنار بگذارد و همسر کسی شود که حتی اجازه بیرون از خانه رفتن را هم به او نمی‌داد. مگر عهد قاجار است؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تمام زندگی و خوشی اش را صرف رسیدن به آرزویش کرد؛ او در خیال خود پزشک قلب عروق معروفی است.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همچنان در حال گریه بود. چند تقه به در خورد و مادر وارد اتاق شد با دیدن دخترک گریانش آه ناراحتی کشید و کار دختر نشست؛ او را در آغوش کشید و موهایش را نوازش کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_هیس عزیز دلم دیگه گریه نکن چیزی نشده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرزو با شتاب از آغوش مادر خارج شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چیزی نشده؛ چی می‌گی مادر من؟ داری دستی دستی از خونه بیرونم می‌کنید، حسرت زندگی رو به دلم می‌ذارید بعد می‌گی چیزی نشده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ دیگه این حرف رو نزن یعنی چی که ما بیرونت می‌کنیم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو دخترمی بخشی از وجودمی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ پس نذار شهروز بیاد خواستگاری.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چرا قبولش نمی‌کنی؟هم من هم پدرت خانواده اش رو خیلی خوب می‌شناسیم آدم های خوش برخوردی اند شهروز می‌تونه خوشبختت کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_من خوشبختی با شهروز رو نمی‌خوام من ازش بدم میاد ازش متنفرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_عشق و علاقه وقتی با هم برین زیر یه سقف به وجود میاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_من هنوز قبول نکردم بیاد خواستگاریم شما نقشه ی زیر یک سقف رفتن من رو می‌کشید، بمیرم هم تک نگاهی به شهروز نمی‌کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خجالت بکش دختر وایسادی تو روی پدر و مادرت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_پدر و مادرم می‌خوان زندگیم رو به آتیش بکشن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_حرف من و پدرت یک کلامه تو با شهروز ازدواج می‌کنی در ضمن فردا شب می‌ریم خونه شون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بریم خونه شون؟ خواستگاری منه ما باید بریم اون جا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_همینه که هست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خودم رو خلاص می‌کنم تن به این اجبار نمی‌دم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مادر از جا بلند شد و به لحظه آن طرف صورت دختر را هم سرخ کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_حتی اگه بخوای فکر این غلط ها رو بکنی حلالت نمی‌کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوزخندی کنار لبش جا خشک کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چه راحت برای زندگی و آینده ی او تمصیم گرفتند؛ با یک تلفن ساده او را شوهر دادند و فردا شب هم قرار است به خواستگاری شوهرش بروند، خنده دار است.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حتماً شهروز چادر گل گلی سر می‌کند و با سینی چایی به جلوی مهمان ها می‌آید...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آن شب به هزار راه فکر کرد، فکر کرد که چگونه از این مخمصه نجات یابد. خود را خلاص کند یا تن به اجبار دهد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اگر خود را می‌کشت حماقت بزرگی کرده بود از این دنیا راحت می‌شد اما در آن دنیا گرفتار عذاب خدا بود؛ ولی اگر می‌ماند باید به آتش کشیده شدن رویاهایش را می‌دید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دو راهی سختی بود تا سپیده دم اشک ریخت و...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای داد و فریاد پدر او را از فکر به گذشته بیرون کشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_پس این دختره‌ی چشم سفید کجاست؛ چه غلطی می‌کنه چرا نمیاد بیرون؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ باش مرد همه ی در همسایه رو خبر کردی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_آرزو گم شو بیا بیرون ببینم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیگر حتی قطره اشکی برایش نمانده بود، گویا چشمه‌ی اشکش هم خشکیده، حتی دیگر دلش نمی‌خواهد التماس کند می‌خواهد خود را به دست روزگار بسپارد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از اتاق بیرون رفت و جلوی پدرش ایستاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چرا وقتی صدات می کنم نمیای؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_با تو ام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_لال هم که شدی به سلامتی خیر سرت فردا...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیگر کنترلی روی رفتارش نداشت. با گستاخی تمام در چشمان مشکی پدر زل زد و با صدای آمیخته به بغض گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خیر سرم فردا عقدمه این رو می‌خوای بگی؟ خودم گفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تصمیم گرفته بود بد رفتاری کند شاید از این کار ها دست بردارند اما نمی‌دانست آنها با این کار او بیشتر ترغیب می‌شوند تا با شهروز ازدواج کند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پشت به پدر کرد تا و راه افتاد اما همان لحظه دستی بر شانه اش نشست و او را به عقب کشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_با زبون خوش باهات حرف می‌زنم ولی انگار حالیت نیست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_هه این زبون خوشته که پای چشمم رو سیاه کنی؟ تو چه پدری هستی که دخترت رو به زور عقد یک نفر می‌کنی؟ تف به این غیرت و مردونگیت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خون جلوی چشمان پدر را گرفت دخترک گستاخ به غیرت او اهانت کرده بود و مردانگی او را زیر سوال برده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستش را بالا برد و برای بار هزارم سیلی به دخترکش زد؛ گوشه لبل دختر پاره شد و خون فواره زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما آرزو باز هم کم نیاورد و با جسارت در چشمان پدر خیره شد و با لحن تندی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_آره بزن بزن دیگه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست پدر به سمت کمربند رفت. ترس در دلش نشست، درد کمربند را تا به حال حس نکرده بود که تا چند دقیقه‌ی دیگر آن را هم تجربه می‌کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در دل ترسیده و بی دفاع بود ولی در ظاهر سرسختانه به نظر می‌رسید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در باور پدر هرگز نمی‌گنجید آرزو سر به زیر مظلوم حال مانند ببر زخم خورده عمل کند و در چشمانش زل بزند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اولین ضربه کمربند بر آن جسم نحیف نشست و بعد ازآن ضربات دیگر بود که درد را بر جان دخترک می‌کاشت. زبانش را با دندان فشرد تا مبادا گریه کنه، جیغ زند یا کوچک ترین التماسی را بکند؛ شوری خون را در دهانم حس کرد ولی مقتدرانه ادامه داد و تسلیم نشد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پدر به نفس نفس افتاد، کمربند را به گوشه ای پرت کرد و به طرف آشپزخانه رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیگر رمقی برای هوشیار ماندن نداشت نمی توانست تحمل کند چشمانش را بست و به عالم بی خبری فرو رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدای چک چک آب به سختی چشم باز کرد، درد عمیقی در ناحیه شکم و پهلوهایش پیچید و ناخودآگاه آخ آرامی گفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهی به دور و اطرافش انداخت در اتاق خودش بود؛ چشم چرخاند و با دیدن سرم کنار تخت تمام اتفاقات آن چند روز مانند یک فیلم از جلوی چشمانش گذشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با درد چشم بست، در بند بند وجودش درد را حس می‌کرد اما این دردها در برابر درد روحش مانند سوزنی در انبار کاه است.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

او زخم خورده‌ی روزگاز نامرد است.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خود اندیشید چگونه پدر مهربانش تا این حد بد شده و طرفدار شهروز و خانواده اش است تا جایی که نازدانه اش را کتک می‌زند، تحقیر می‌کند و اشک او را در می‌آورد؛ چه وردی در گوش او پدر خوانده بودند که این گونه رفتار می‌کرد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حتماً پای سحر و جادو در میان است‌! وضع مالیشان خوب بود پس مطمئناً پدرش او را در قبال پول نخواهد داد، پس چرا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هرچقدر فکر می‌کرد به نتیجه نمی‌رسید به ساعت روی دیوار خیره شد هشت شب، تا چند ساعت دیگر به نکاح مردی در می‌آمد که کابوس این روز هایش است.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس عمیقی کشید، گلویش خشک شده بود و طلب قطره ای آب داشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فکرش به شب خواستگاری از شهروز کشیده شد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از آن شب سخت روز از راه رسید، روز آمد و ترس را به دل آرزو انداخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نزدیک به ساعت شش عصر بود که مادر او را مجبور به آماده شدن کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خود اندیشید وقتی به شهروز بگویید او را دوست ندارد و علاقه ای به این ازدواج ندارد شهروز از کارش صرف نظر می‌کند اما نمی‌دانست شهروز سرسخت تر از این حرف ها است؛ آن پسر سر به زیر سال ها است که عشق آرزو را در دل پروش داد و صبر کرده است تا آرزو به سن قانونی برسد و بعد از آن او را به عقد دائم خود در بیاورد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دخترک خواست هرجور شده مخالفت خود را با آن ازدواج اعلام کند پس در نخستین اقدام لباس های نامناسب و زشتی را برای پوشش انتخاب کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مانتو سفید و قرمز، شلوار لی، شال آبی آسمانی را پوشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چادر سیاه را هم سر کرد و در آیینه به خود نگاهی انداخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دیدن چهره‌ی شکست خورده و افسرده‌اش لحظه‌ای از خود متنفر شد، دستش را مشت کرد و بدون فکر محکم به آیینه زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آیینه با صدای بدی شکست و به هزار تکه تبدیل شد؛ درد عمیقی در ناحیه مچ دست و انگشتانش پیچید و خون مانند جوی بر روی دستش روان شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مانند دیوانگان قهقهه زد، دور خود چرخید و کل کشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_من می‌خوام عروس بشم، عروس شهروز رادمنش پس چرا کسی دست نمی‌زنه چرا خوشحالی نمی‌کنید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهی به انگشتان غرق در خون خود انداخت، چه رنگی دل انگیزی؛ کف دستش را بر دیوار گچی نهاد و ردی از آن دست خونی به جای گذاشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مادر با صدای شکستن، به طرف اتاق آرزو رفت و در را با شتاب باز کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دیدن دست خونی دختر و آیینه شکسته جیغی از سر وحشت زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_آرزو چی شده چرا دستت خونیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چرا حرف نمی‌زنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باز هم خیره به مادر نگاه کرد؛ مادر خشمگین نگاهی به دختر انداخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جلو رفت و دست سالم او را کشید و او را از اتاق خارج کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با کمی بتادین دست آرزو را ضد عفونی کرد، با دیدن بریدگی های عمیق دست جگر گوشه اش آه عمیقی کشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خود گفت چقدر این دختر این روز ها بی فکر و منطق شده اسست چرا نمی‌فهمد پدر و مادرش خیر خواه او هستند و صلاحش را می‌خواهند؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کسی در دلش نهیب زد چرا یک لحظه به حرفش گوش نمی‌دی؛ تو از خوب بودن شهروز اطمینان کامل داری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سر تکان داد، حتی اگر او درست شهروز را نمی‌شناخت شوهرش محمد به خوبی از اخلاق و رفتار شهروز با خبر بود و گرنه هرگز اجاز‌ه‌ی این وصلت را نمی‌داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست آرزو را با باند بست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سمت اتاق خود رفت و لوازم آرایشی را برداشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رو به روی آرزو نشست و شروع به آرایش کردن آن چهره‌ی رنجور و خسته شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با کرم پودر کبودی های صورت را تا حد زیادی برطرف کرد همچنین با کمی رژ و خط لب پارگی کنار لب آرزو را که دهان کجی می‌‌کرد را نیز برطرف کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در دل هزار بار شکر خدا را گفت چرا که این وسایل هست و او می‌تواند با کمی از این لوازم مانع آبرو ریزی در مقابل خاندان رادمنش شود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از آرایش کردن آرزو با دیدن لباس های نامناسب بر تن دختر اخم کرد و با صدای نسبتاً بلندی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_این چه طرز لباس پوشیدنه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ همین طوری قشنگه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_سریع عوضش کن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_من دست به لباس هام نمی‌‍‌زنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مادر جلو رفت و کتف آرزو را کشید، اما او ذره ای جا به جا نشد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_لجبازی نکن بچه بیا برو لباس خوب بپوش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_همین قشنگه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هرچقدر بیشتر با آرزو حرف ‍می‌زد او بیشتر لجبازی می‎کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بیخیال آرزو شد و از کنارش گذشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای در خانه آمد حتماً شوهرش بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_شیلا، شیلا کجایی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_این‌جام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جلوی شوهرش ایستاد و کت او را گرفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_تا من دوش بگیرم آماده بشید تا بریم، راه دوره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_باشه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پدر به طرف حمام رفت، مادر هم به اتاق خواب رفت تا لباس هایش را بپوشد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در میان فقط آرزو بود که هیچ عجله ای نداشت و آرام و بی صدا به نقطه‌ای خیره شده بود و نقشه ای می‌کشید تا از آن جهنم نجات یابد اما هربار به بن بست می‌خورد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از آماده شدن پدر همگی سوار ال نود سفید رنگ شدند، در میان راه گل و شیرینی هم خریدند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرزو مدام به رفتار پدر و مادرش پوزخند می‌زد و به خواستگاری از شهروز فکر می‌کرد؛ شهروز دامن قرمز بپوشد و با لپ های گل انداخته چایی تعارف کند بعد هم با دیدن آرزو سینی چایی از دستش بیفتد آخر دست هم با کلی ناز و ادا جواب بله دهد و توسط مادر آرزو نشان زنش شود چه مضحک!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به خانه بزرگ و سلطنتی حاج محسن رادمنش رسیدند. پدر ماشین را گوشه ای پارک کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همگی ردیف پشت در ایستادند، آریا با کلی اصرار از پدر خواست تا اجازه دهد او زنگ بزند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آریا آیفون را فشرد، چند لحظه بعد در باز شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای تعارف حاج محسن آمد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بفرمایید تو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پدر، مادر، آریا و سپس عروس سیاه بخت که حتی نمی‌توانست لبخند مصنوعی بزند وارد خانه شدند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به حاج محسن نگاهی انداخت؛ مرد شصت یا هفتاد ساله بلند قد با مو ریش سفید که کت و شلوار خوش دوخت شکلاتی رنگ پوشیده است، در نگاه اول مردی سرشار از غرور و تکبر به نظر می‌رسد اما هنگامی که با او هم صحبت شوی کمی از میزان غرور اش کاسته می‌شود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خیلی خوش آمدید، بفرمایید تو محمد جان.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاه گذرایی به دور تا دور خانه انداخت مسیر سنگ ریزه سفید و خاکستری که دور تاغ دور آن درخت کاری شده و با چراغ های پایه دار روشن است. ساختمان دوبلکس با نمای مرمری که عظمت و شکوه زیادی دارد و ناخودآگاه فرد را وادار به خیره شدن می‌کند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وارد سالن خانه شدند، با ورود آرزو صدای پچ پچ ها بلند شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_وای خدا به دور حیف شهروز که بخواد این دختره رو بگیره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_راست می‌گی خواهر آخه نه بر رو داره نه خانواده درست و حسابی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خدا آخر عاقبت حاج محسن یا این عروسش به خیر کنه والا بقیه برادر های شهروز هم زن گرفتن یکی از یکی بهتر و خانوم تر، این دختر وصله ننگه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_من می‌گم اگه شهروز با این دختره ازدواج کرد که خدا اون روز رو نیاره سر سال از هم جدا می‌شند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نمی‌دونم والا ولی امیدوارم اگه عروسش شون شد دختره پسر زا باشه و گرنه به هیچ دردی نمی‌خوره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جفت دستان آرزو از شدت خشم مشت شد وآثار خشم در چهره اش نمایان شد. اگر آن دو زن ذره ای دیگر به آن بحث احمقانه ادامه می‌دادند و در مورد آرزو و این گونه صحبت می‌کردند آرزو نمی‌توانست بر خود مسلط باشد و گردن دو زن را با دستانش خورد می‌کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یابه گوهای احمق.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چگونه می‌توانست این رفتارها را تحمل کند وقتی آن ها مقام زن را تا این حد پایین می‌اوردند و به چشم یک دستگاه تولید بچه نگاه می‌کردند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تراژدی جالبی است!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با راهنمایی شهناز خانوم مادر شهروز به سمت دیگر سالن رفتند و بین دیگر مهمانان زن نشستند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خنده دار است!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • مرضیه

    00

    ممنون از نویسنده

    ۲ هفته پیش
  • ستایش

    ۱۳ ساله 00

    عالی بود بهتر از این نمیشه 🥰🥰🥰🥰🥰

    ۵ ماه پیش
  • Aramesh

    00

    خوب بود

    ۵ ماه پیش
  • M,h

    00

    الکی طولانی بود ارزش خوندن نداشت

    ۸ ماه پیش
  • ایلا

    ۱۹ ساله 01

    خوبه نمی دونم رومان های که الان میخونن چرا انقدر زود عاشق میشن زود بهم میگن😆

    ۱۲ ماه پیش
  • مبینا

    ۱۸ ساله 10

    به نظر بنده خیلی شخصیت پدر آرزو رو بد جلوه داده بودند و این ناراحت کننده اس

    ۱ سال پیش
  • الهه

    02

    قشنگ بود ارز خوندنش لذت بردم تعدادپارت ها هم به اندازه بود زیاد داستان رو کش نداد

    ۱ سال پیش
  • م

    30

    سلام رمان خوبی بود اما بهترین رمان هایی که من خوندم مگس و در همسایگی گودزیلا ودلارام بود

    ۱ سال پیش
  • خاطره

    ۱۵ ساله 00

    آفرین دقیقا

    ۱ سال پیش
  • حدیث

    00

    عالی خیلی خوب بود 😍😍

    ۱ سال پیش
  • نازیلا

    00

    عالی بود از خوندنش لذت بردم

    ۱ سال پیش
  • م.ا

    ۵۴ ساله 11

    رمان بی نظیر و آموزنده ای بود.ممنونم. بازهم نمونه ای از ازدواج اجباری که در خانواده هایی رخ میده ولی همه مثل آرزو خوش شانس نبستنمجبورند بسوزند و بسازند چون نه پشتوانه دارند و نه حمایتی. رمان ماهور و

    ۱ سال پیش
  • افسون

    ۲۰ ساله 01

    عالییییییییییییییییییییی بوووددددد دمتتتت گرممم نویسنده جون بباسسس دوباره از این رمانا بنویس باتشکر❤❤❤❤❤

    ۲ سال پیش
  • ندا

    00

    رمتن خوبی بود ولی صحنه های +۱۸ اصلا نداشت حتی خدای لب هم لب هم نداشت ولی در کل عالی بود چون بعضی رمان ها خیلی خلاصه می شوند ولی این اینطوری نبود می توانست عالیه عالی هم باشد ولی بازم ممنون نویسنده عزی

    ۲ سال پیش
  • فهیم

    ۱۸ ساله 30

    بچه ها میشه ی چند تا رمان معرکه و خوب ک توی همین برنامه باشن رو بهم معرفی کنید خیلی دنبال گشتم ولی پیدا نکردم😿💔👣💋💋

    ۳ سال پیش
  • مری

    52

    زندگیم باش خیلی قشنگه

    ۳ سال پیش
  • ندا

    20

    مگس، روستای پرماجرا، در همسایگی گودزیلا،

    ۲ سال پیش
  • امیر

    ۱۴ ساله 02

    عااااالی بود مرسی از نویسند بابت رومان خوبشون 🌹

    ۲ سال پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.