رمان کلبه ای میان جنگل (جلد سوم لیانا) به قلم زهرا باقری
روبی و مایکل در ادامهی مأموریتشان، به شمشیری که میراث سرزمینشان بود، رسیده و با بهدستآوردن آن، قدم بزرگی را برای نابودی نارسیسا برمیدارند. اما آیا واقعاً همهچیز آنطور پیش میرود که روبی میخواهد؟ آیا سرنوشت میگذارد که او به راحتی راه خود را ادامه دهد؟ سختیها و دشواریهای راه هرگز به پایان نمیرسند. تا جایی که بهطور ناگهانی ناامیدی سراسر زندگی روبی را پر میکند و درست آن موقع است که کلبهای را میان جنگل پیدا میکند؛ کلبهای که روشنکنندهی ذهن تاریک اوست و... .
تخمین مدت زمان مطالعه : ۵ ساعت و ۴ دقیقه
ژانر : #فانتزی #تخیلی #عاشقانه
خلاصه :
روبی و مایکل در ادامهی مأموریتشان، به شمشیری که میراث سرزمینشان بود، رسیده و با بهدستآوردن آن، قدم بزرگی را برای نابودی نارسیسا برمیدارند. اما آیا واقعاً همهچیز آنطور پیش میرود که روبی میخواهد؟
آیا سرنوشت میگذارد که او به راحتی راه خود را ادامه دهد؟ سختیها و دشواریهای راه هرگز به پایان نمیرسند. تا جایی که بهطور ناگهانی ناامیدی سراسر زندگی روبی را پر میکند و
درست آن موقع است که کلبهای را میان جنگل پیدا میکند؛ کلبهای که روشنکنندهی ذهن تاریک اوست و... .
مقدمه
آغاز فصلی سرد، برای رهگذری پردرد
تودههای سیاه ابر، در شومترین لحظهی زیستن
پلههای شکسته، در باورهای رفته
زوزه بادی خشک و سرد...
در این هجوم ناامیدیهای تلخ
زمینی عصیانگر پر از نالههای مرگ
هدایت به سوی سرآغازی دگر...
خاموشی
روبی نگاه خیرهاش را به آن شمشیر دوخته و در حالی که از شدت هیجان نفسش بند آمده بود، در دل گفت: «باورم نمیشه! ما پیداش کردیم.»
مایکل نیز بیآنکه حرفی بزند، بارها و بارها با خودش تکرار کرد: «ما پیداش کردیم، حالا دیگه توی دستهای خودمونه».
سپس شمشیر را با احتیاط از جعبهاش بیرون آورده و نگاه دقیقتری به آن انداخت.
روبی در آن فرصت، با همان هیجان آمیخته به ترس و اضطراب، نگاهی به اطرافش انداخت.
پنجرهی بسیار بزرگی درست آن طرف اتاق بود که پردههای خاکستریرنگش، با وزش ملایم باد تکان میخورد. از آنجا تمام سرزمین آدونیس درست در مقابل چشمهای نارسیسا و تحتنظرش بود. روبی فکر کرد که با وجود آن پنجره، او دیگر نیازی به آن سه آینه ندارد.
تختخواب دونفرهی بسیار بزرگی نیز آنجا بود که پردههای نازکی داشت و روبی را به یاد خوابی انداخت که شب قبل از آمدن به آدونیس، در خانهی ماریا دیده بود. روبی با یادآوری آن صحنه سرش را تکان داد و نگاهش را به نقطهی دیگری دوخت. در یک لحظه، همهچیز تیرهوتار شده و سپس او برق چشمهای آبیاش را دید. با دیدن جای خالی تکهای از آینهی قدی اتاق، همهچیز برایش روشن شده و نفسش قطع شد؛ انگار تمام بدنش یخ زده بود و دیگر خونی در رگهایش جریان نداشت، وحشت سراسر وجودش را فرا گرفت. با دستهایی که از شدت نگرانی میلرزید، با آخرین توانی که در بدنش باقی مانده بود، دستهای مایکل را فشرد و با اشارهی کوتاهی به آن سو، توجه او را به آینه و صورت متعجب نارسیسا جلب کرد. مایکل با دیدن آن صحنه، مات و متحیر ماند و در همانحال قدمی به عقب برداشت.
هردوی آنها تنها چند ثانیه درنگ کردند و سپس به سمت در هجوم بردند. هردو با تلاش فراوانی سعی کردند دستگیرهی در را پایین بکشند؛ اما چنان آشفته و دستپاچه بودند که توان این کار را نیز نداشتند.
بالاخره مایکل تمام قدرتش را در دستهایش جمع کرده و در را باز کرد و هر دو با سرعت زیادی به راهرو قدم گذاشتند؛ اما هیچکدام نتوانستند واکنش دیگری از خود نشان بدهند؛ زیرا در دو طرف راهرو سربازانی بودند که نیزهها و شمشیرهایشان را به سمت آنها نشانه گرفته بودند. شبحهای شنلپوش با سرعت سرسامآوری در هوا پرواز میکردند و چند مرد قویهیکل با حیرت و شگفتی به آنها نگاه میکردند.
ضربان قلب روبی به کندی میزد و تا به آن لحظه به سختی خود را سرپا نگه داشته بود؛ زیرا افکار مسمومی به ذهنش راه یافته بودند که مدام به او گوشزد میکردند دیگر راه گریزی وجود ندارد، دیگر تمام شده است، این آخر راه اوست، دیگر هرگز پدرش را نمیبیند... .
مایکل در کنارش ایستاده بود و او نیز وحشتزده بهنظر میرسید. با این حال حواسش را جمع کرده بود و به طرز نامحسوسی به جیبهایش دست میکشید تا مکانبر را پیدا کند و هرچه زودتر از این مخمصه نجات یابند.
در همان لحظه حلقهی محاصره تنگتر شد و مایکل خیلی زود دریافت که آخرین بار مکانبر را در جیب پیراهنش گذاشته است و اگر الان اقدامی برای گرفتن آن انجام دهد، بلافاصله صدها نیزه و شمشیر به سویشان روانه خواهد شد؛ اما از طرفی موضوع یا حالا یا هیچوقت بوده و مایکل نمیتوانست بیش از آن صبر کند و چنین ریسک بزرگی انجام دهد؛ انگار فکرکردنش سالها به طول انجامید و آنگاه در یک فرصت طلایی، همهی سرها به سوی پلکان برگشته و فریادهایی نظیر: «ملکه تشریف آوردن!»؛ «ایشون اومدن»؛ «خودشون میدونن باید باهاشون چیکار کنن.»؛ «بله! خودشون اومدن.» به گوش رسید.
در همانوقت شنل سیاهرنگی در پاگرد طبقهی سوم پدیدار گشت؛ اما قبل از ورود نارسیسا، پسری که خشم و بیرحمی در چهرهاش موج میزد، به سرعت قدم به راهرو گذاشت. و ناگهان مایکل آن بیحواسی چند ثانیهای نگهبانان را غنیمت شمرده و مکانبر را در آورد. قلب روبی با شدت بیشتری به دیوارهی سـ*ـینهاش کوبیده میشد. او با وحشت خود را به مایکل چسباند و هنگامی که ضامن کوچک مکانبر زده شد، چندین اتفاق با هم افتاد. نارسیسا با چهرهای خشمگین در انتهای راهرو ظاهر شد و صدای جیغش در سراسر قصر طنینانداز و در ذهن روبی بارها و و بارها تکرار شد. سربازان در یک لحظه به خود آمده و نیزههای نقرهایرنگشان را به طرف آنها پرتاب کردند، یکی از نیزهها با شتاب نزدیک و نزدیکتر شد. روبی چرخیدن به دور خودش را احساس کرد و محکمتر از قبل مایکل را در آغـ*ـوش کشید و ثانیهای بعد، بار دیگر بر روی زمین سرد و سخت نزدیک دریاچه افتادند.
روبی با گذشت چند ثانیه تازه توانست بفهمد که خطر از کنار گوششان رد شده است. سرگیجه و حالت تهوع داشت، نمی توانست درست بایستد و یا نگاهی به اطرافش بیندازد؛ با این وجود خوشحالی بیسابقهای را در دلش احساس میکرد.
مایکل را دید که کمی دورتر از او خم شده بود و شمشیر هنوز در دستهایش بود. روبی با شادمانی به طرف او دوید و دقت کرد که کوچکترین صدایی از گلویش خارج نشود؛ زیرا بازی آنها هنوز تمام نشده بود. با نزدیکترشدن به مایکل متوجه شد که یک چیز درست نیست؛ زیرا او نه میخندید و نه از بهدستآوردن شمشیر اظهار خوشحالی میکرد، او تنها با صورتی رنگ پریده دستش را روی شکاف عمیق قلبش گذاشته بود و لبهایش را بر هم میفشرد.
- مایکل؟
صدایش چنان ضعیف و آرام شده بود که خودش نیز چیزی نشنید. نمی توانست باور کند که آن نیزهی باریک و بلند از سـ*ـینهی مایکل بیرون زده است. چنین چیزی امکان نداشت، آن هم درست زمانی که آنقدر به پیروزی نزدیک بودند. امکان نداشت که آن چشمهای بیروح متعلق به مایکل بوده باشند.
روبی با عصبانیت دستش را روی بازوهایش گذاشت تا او را وادار به ایستادن کند. او باید مقاوم و استوار میماند؛ درست مثل هر وقت دیگری؛ اما مایکل با فشار دستهای او مقاومتی از خود نشان نداد، او همچنان پایدار و پابرجا باقی نماند، تنها تعادلش را از دست داد و با نالهی سوزناکی به زمین افتاد.
و درست همان لحظه روبی به خود آمده و توانست عمق فاجعهی پیش رویش را درک کند.
مایکل طاق باز روی زمین خوابیده و با چشمهای نیم باز به او مینگریست؛ روبی با شدت روی زانوهایش افتاده و با بیحالی کنار او نشست. هنوز هم نمیتوانست باور کند که شخص نیمهجان پیش رویش مایکل است، همان کسی که با او و به امیدش قدم به این راه ناهموار گذاشته و بارها و بارها او را از خطرات مرگبار نجات داده بود، کسی که کمکم عشقش را به وجودش تزریق کرده و اکنون بی او نمیتوانست زندگی کند.
روبی با دستهای لرزانش سر او را در آغـ*ـوش گرفته و بیتوجه به آه و نالهاش؛ او را مجبور به نشستن کرد و لجوجانه تکرار کرد:
- باید بلند شی تا بریم به کوهستان، باید کمکم کنی بلندت کنم، هیکل خودت رو ندیدی؟ من حتی نمیتونم نیم سانت هم تکونت بدم.
مایکل سرش را به آرامی روی شانهی او تکیه داده و خندید. گویی خندهاش همچون ریختن نفت بر روی آتش قلب چاک چاک روبی بود؛ زیرا با حرص و بغض، با آن دستهایی که هر لحظه بر شدت لرزشش افزوده میشد، ضربهی محکمی به صورت مایکل زد و گفت:
- نخند، نخند، لعنتی.
مایکل دیگر نخندید، رنگ نگاهش عوض شده بود، انگار که خوابهایش به حقیقت پیوسته بودند، دیگر میدانست که وقتی نمانده است.
روبی صورتش را با خشونت گرفته و گفت:
- پس چرا حرف نمیزنی؟ دهنت رو باز کن و حرف بزن!
صدای فریادش در سراسر تپههای اطراف پیچید و چهرهی مایکل درهم رفت، آنگاه با صدای ضعیفی گفت:
- من بردم، بازی تموم شد و من بردم...
روبی مات و مبهوت به او نگاه میکرد.
- ب...باید هر کاری که میگم ا... انجام بدی...فهمیدی خرگوش کوچولو؟
قلب روبی در سـ*ـینه فرو ریخت، اشک همچون فواره از چشمهایش بیرون میزد و دیدش را تیره و تار میکرد.
- باید چ...چیکار کنم؟
مایکل به سختی نفس عمیق و صداداری کشید و در حالی که چهرهاش از شدت درد درون سـ*ـینهاش، درهمرفته بود، گفت:
- ب...بگو که دوستم داری.
صدای هقهق روبی سکوت اطراف را شکست و قلب مایکل را به درد آورد. آنگاه در حالی که با کلهشقی سرش را تکان میداد، از جایش برخاست و گفت:
- تا باهام نیای بهت چیزی نمیگم، پس تکون بخور.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اما...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اما نداره لعنتی! از جات تکون بخور، بلند شو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفسهای مایکل کوتاه و دردناک شده بود، توانش را به کلی از دست داده بود، با این حال به سختی سر جایش نشسته و به کمک روبی بر روی پاهای سست و بیجانش ایستاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروبی که به سختی وزن او را تحمل میکرد، با لجاجت سکوت کرده و به راهش ادامه داد. با گذشت دقایق کوتاهی مایکل متوقف شده و با لحن ملتمسی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- روبی خواهش می...می کنم. ب...هم بگو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروبی با گریه سرش را تکان داد و میخواست او را وادار به حرکت کند که با شنیدن صدای ضعیف مایکل، دیگر نتوانست تظاهر کند که صدای او را نمی شنود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خوا...خواهش می کنم زجرم ن...نده من...من دیگه...نمی...ت...ونم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمایکل دیگر به سختی میتوانست کلمات را در کنار یکدیگر ردیف کند، کاری که در گذشته آن قدر آسان و پیش پا افتاده به نظر میرسید؛ اکنون برایش سخت و غیرممکن شده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروبی نتوانست التماس موجود در نگاهش را نادیده بگیرد و قبل از آنکه فریاد دردآلودش از گلویش خارج شود، زمزمه کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دوستت دارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند دلنشینی روی لبهای خشک و ترک خوردهی مایکل نشست. خون زیادی از دست داده بود و دیگر حتی نمیتوانست لبهایش را از هم باز کند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآنگاه دستهایش را به سختی بالا آورده و دهان روبی را که مدام برهم فشرده میشد، از هم باز کرده و سپس خیرهی دندانهای پیشینش شد، در حالی که دیگر آخرین قدرت و توانش از بدنش خارج میشد؛ با صدای بسیار ضعیفی زمزمه کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- د...دلم...دلم ب...را...شون تنگ...می...شه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از گفتن این جمله چنان که انگار درد و رنجش به طور ناگهانی تمام شده بود، نفس عمیق و راحتی کشید و سرش بر روی شانهی روبی افتاد و بیحرکت ماند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزمین و زمان متوقف شده بود، دنیا به پایان رسیده بود، پس چرا او هنوز کنار جسم بیجان مایکل نشسته بود؟ چرا او هنوز زنده و سلامت بود؟ مگر همهچیز تمام نشده بود؟ مگر این به معنای نیستی و نابودی تمام زندگیاش نبود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروبی دیگر اشک نمیریخت، حتی هقهق گریهاش نیز بند آمده بود. او فقط نمیفهمید، درک نمیکرد که چرا دیگر مایکل حرف نمیزند، چرا ثابت و بیحرکت مانده و قفسهی سـ*ـینهاش بالا و پایین نمیرود، مگر بازی تمام نشده بود؟ مگر او خواستهی مایکل را به انجام نرسانده بود؟ پس چرا هنوز ساکت بود و لبهایش را از هم باز نمیکرد؟ چرا چشمهای زیبا و خیره کنندهاش بار دیگر باز نمیشدند؟ چرا دیگر از نگاههای سرزنشآمیز و خشمگینش خبری نبود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروبی سرش را درست مقابل صورت مات و رنگپریدهی مایکل بـرده و نجواکنان گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بازی تموم شده، من باختم، تو بردی. دیگه وقت حرف زدنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irثانیهای گذشت، زمانی که از گرفتن جواب ناامید شد، در حالی که صدایش می لرزید، فریاد زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چرا چیزی نمیگی؟ مگه به حرفت گوش نکردم؟ مگه نگفتم که دوستت دارم؟ پس چرا هنوز ساکتی؟ تو هم بگو دوستم داری...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروبی با دست به صورت او ضربه زده و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بگو، بگو دوستم داری. بگو حتی توی اون گلزار هم عاشقم بودی و فقط نخواستی که پررو بشم. تو نخواستی جلوی یک دختر کم بیاری، درسته؟ مایکل؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصداکردنهایش بیفایده بود؛ زیرا مایکل همچنان بیحرکت مانده بود. روبی به سـ*ـینهی او زده و فریاد زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- جلوی چشمهات دارم زجر میکشم، هیچکاری نمیکنی؟چطور میتونی اینطوری ولم کنی و بری؟ چطوری میتونی تو این موقعیت تنهام بذاری؟ تو نمیتونی بمیری...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای فریاد روبی بند دل آسمان را پاره کرد و لحظهی بعد قطرههای باران همچون آواری بر سرش نازل شدند و غم جانگداز از دست رفتن مایکل را با اصرار بیشتری، به او یادآوری کردند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروبی با دیدن قطرههای آبی که بر سر و روی مایکل ریخته میشد، با حالتی جنونوار دستهایش را تکان داده و بار دیگر سرش را در آغـ*ـوش گرفت تا صورت آرام و ثابتش که همچون پسربچهای معصوم و بیگـ ـناه به خواب رفته بود، از خیس شدن در امان بماند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروبی صورتش را به سر او تکیه داده و فشار دستهایش را به دور بازوهای او بیشتر کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمیدانست چند دقیقه یا چند ساعت است که آنجا نشسته و جسم بیجان مایکل را در آغـ*ـوش گرفته است، باران همچون تازیانهای بر سر و صورتش فرود میآمد و سرما در بندبند وجودش نفوذ کرده بود؛ اما او اهمیتی نمیداد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروبی تنها به گرمایی اهمیت میداد که در سـ*ـینهاش احساس میکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانگار که هنوز هم مایکل نفس میکشید و گرمای نفسهای داغش به وجودش برخورد میکرد؛ اما این نیز آرزویی محال و دست نیافتنی بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تاریکتر شدن هوا، دریافت که دیگر آنجا نشستن فایدهای ندارد؛ زیرا هر لحظه امکان آمدن شبحهای شنلپوش و سربازان نارسیسا وجود داشت و روبی حاضر بود که خودش بارها و بارها بمیرد؛ اما کوچکترین بیاحترامی به جسم مایکل نشود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا این فکر قدرتی بیسابقه را در وجود خود احساس کرد و به سختی پیکر ناتوان و بیجان مایکل را بلند کرده و او را با مشقت بسیار، تا نزدیکی درختهای اطراف تپه رساند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآنگاه او را به آرامی روی زمین خواباند. به نفسنفس افتاده بود و پهلوهایش تیر میکشید، به زحمت مکانبر را از جیب مایکل بیرون آورده و شمشیر را در دست دیگرش نگه داشت، سپس بیآنکه نگاه دیگری به صورت بیروح و رنگ پریدهاش بیندازد، بدنش را به او چسبانده و ضامن کوچک و ظریف مکانبر را کشید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا آنکه تردید داشت که در آن وضعیت قادر به جابهجایی باشند؛ اما برخلاف انتظارش او و مایکل با سرعت به دور خود چرخیده و یک ثانیه بعد در اعماق جنگل پدیدار شدند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروبی نگاهی به بوتههای کوچک میوههای شفابخش انداخت. نمیدانست چرا آنجا را برای ماندن انتخاب کرده است؛ اما تنها چیزی که میخواست آن بود که دیدارش با اهالی کوهستان را هر چه بیشتر به تعویق بیندازد. شاید بهخاطر آنکه آنها را مقصر مرگ مایکل میدانست و در صورت دیدنشان، نمیدانست که میتواند خود را کنترل کند یا نه. با به یادآوردن آخرین جملات جاناتان قبل از خروج از کوهستان، صورتش از شدت نفرت در هم رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفرت عمیقتری را نیز نسبت به خودش احساس میکرد، انزجار از آنکه گمان میکرد هنگام بازگشت خوشحال و سرزنده خواهد بود، از آنکه همه چیز تغییر خواهد کرد و او در کنار مایکل روزهای بهتری را آغاز خواهد کرد و با کمک یکدیگر نارسیسا را برای ابد از صفحهی روزگار محو خواهند کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچه خوشخیال بود که فکر میکرد در این راه تاوانی پس نخواهد داد، چه سادهلوح و احمق بود که فکر میکرد نابودی نارسیسا به آسانی و بدون زحمت خواهد بود. و در آخر چه ابلهانه پا به این راه بیانتها گذاشته و اکنون یکه و تنها مانده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروبی با اشکهایی که بار دیگر جاری شده بودند، مایکل را پشت بوتههایی که روزی، او، دین و خودش از دست شبحهای شنلپوش به آن پناه آورده بودند، خوابانده و مشغول کندن برگهای آن شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستهایش از شدت سرما و اندوه میلرزیدند؛ اما در همان حالت نیز میتوانست لطافت بیش از اندازهی برگهای بوتهی میوههای شفابخش را احساس کند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرای یک لحظه جرقهای در ذهنش زده شده و با دیدن آن دانههای آبی و شفاف، امید از دست رفتهاش بازگشت؛ اگر آن میوهها شفابخش بودند پس شاید میتوانستند جان تازهای به مایکل ببخشند. روبی با این فکر نفس حبس شدهاش را بیرون فرستاده و برگها بیاراده از دستهایش سر خورده و به روی زمین افتادند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا شور و اشتیاق چند دانهی کوچک از میوههایی که هنوز شکل کاملی به خود نگرفته بودند را چیده و با امید و آرزو به سمت لب خشک و کبود مایکل برد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما شدت لرزش دستش چنان زیاد بود که دانهها، از لای فضای خالی میان انگشتهایش سر خورده و روی زمین افتادند. روبی با کلافگی آب بینیاش را با آستین لباس بلند و سبز تیرهاش پاک کرده و دوباره مشغول جمع کردن آنها شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمیتوانست شور و اشتیاقی که پس از ساعتها در قلبش بهوجود آمده بود را سرکوب کند، زیرا اطمینان داشت که آن دانهها تاثیرگذار هستند و مایکل بار دیگر زنده و سرحال در کنارش مینشیند و یکی از همان لبخندهای نابش را میزند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبزرگترین دانه را به آرامی در دهان مایکل گذاشته و منتظر ماند. یک دقیقه، پنج دقیقه، نیم ساعت، یک ساعت گذشت و او زمانی به خودش آمد که ساعتها کنار مایکل نشسته و به صورتش خیره مانده بود. باور داشت که این اتفاق میافتد، باور داشت که میتواند او را به زندگی برگرداند؛ اما اکنون بار دیگر همان دلسردی و ناامیدی به سراغش آمده و بار دیگر غم دوری مایکل را برایش دردآورتر از قبل کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیگر چارهای نداشت بهجز آنکه اشک بریزد و ساعتها به آن چهرهی آرام که گویی به خواب عمیقی فرو رفته بود، نگاه کند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزمانی که روشنایی روز از لای شاخ و برگ درختان جنگل، بر روی زمین افتاد، فهمید که دیگر وقت رفتن است.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرش بهخاطر بیخوابی شب گذشته درد میکرد و تمام بدنش بهخاطر نشستن بر روی زمین سرد و سخت جنگل کوفته شده بود؛ اما هیچکدام از اینها در برابر حقیقتی که مدام جلوی چشمهایش بود، ذرهای ارزش و اهمیت نداشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروبی با وسواس خاصی مایکل را محکمتر در آغـ*ـوش گرفت، گویی نمیخواست حتی یک لحظه او را از خود جدا کند؛ زیرا انگار این جداییهای چند ثانیهای برایش به معنای بیوفایی و بیتوجهی به روح او و خاطراتی که با یکدیگر داشتند، بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروبی چشمهایش را بر هم فشرده و بار دیگر ضامن مکانبر را کشیده و با حالتی خنثی منتظر ماند تا بار دیگر خود را در محوطهی کوهستان، بیابد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irطولی نکشید که هر دو پشت مرزهای حفاظتی جنگل ظاهر شدند، روبی بلافاصله توانست جنب و جوشی که آن طرف مرز بود را احساس کند، و میدانست که جاناتان به زودی از بازگشت آنها مطلع میشود، چه بازگشتی! حتی تصورش را نمیکرد که هنگام بازگشت این چنین اندوهگین و افسرده باشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروبی دستش را به آرامی میان موهای قهوه ای مایکل کشیده و با صدای آرامی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- هنوزم نمیخوای چشمهات رو باز کنی؟ ما برگشتیم... نمیخوای خوشحالی کسانی که دوستت دارن رو ببینی؟ مـ...مایکل؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبار دیگر ناباوری و بهتش از این حادثهی تلخ، باعث شد که اشکهایش جاری شوند. روبی توانست صدای عبور صدها نفر از مرز را بشنود؛ اما هیچ اهمیتی به آنها نداد و سرش را به پیشانی مایکل چسبانده و قطرههای درشت اشکش، بر سر و روی مایکل جاری شدند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- روبی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مایکل!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- شماها برگشتین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خودتونین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- روبی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- صـ...صبرکن! مایکل چش شده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبلافاصله صدای فریاد دین بلند شد، چند نفر دیگر جیغ کشیدند و صدای گریهی چندین نفر بلند شد. روبی تکان نخورد، حتی تحمل دیدن نگاههایشان را نداشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدین دوزانو روی زمین نشست و سعی کرد صورت مایکل را به سمت خود برگرداند؛ اما روبی نگذاشت و همچنان از نگاه کردن به بقیه خودداری کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو آنگاه حقیقت همچون پتکی بر سر دین خورده و صدای نالهی دردآلودش در سراسر کوهستان پیچید، روبی درمیان فریادها و گریهها، میتوانست صدای گریهی آدریان را که از همه بلندتر بود را تشخیص دهد و سپس در میان هزاران نفری که او را صدا میکردند، با صدایی بم و دورگهای برخاست و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دخترم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرای یک لحظه تمام بدنش یخ بست، قلبش از کار افتاد و چشمهایش از شدت حیرت گشاد شدند. با بهت و شگفتی، با تردید و سرگشتگی سرش را بلند کرده و با دیدن سه نفری که در تمام این چند ماه آرزوی دیدنشان را داشت، نفسش قطع شد و با صدایی که به زور در میآمد، زمزمه کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بابا...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«سکوت کوهستان»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه چیز شبیه به یک رویای شیرین و دست نیافتنی بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچارلی، سلنا و جیمز با چهرههایی که حاکی از اشتیاق و سردرگمیشان بود، به او و جسم مایکل که در آغوشش بود، زل زده بودند و انگار نمیتوانستند صحنهی مقابلشان را هضم کنند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدین، همچنان که صدای نالههای سوزناکش به گوش میرسید، دستش را روی پیشانی بلند و خیس مایکل که اشکهای روبی همچنان بر رویش ریخته میشد، کشید و شروع به نوازش موهایش کرد. از چهرهاش بیچارگی و درماندگی میبارید و انگار ده سال پیرتر به نظر میرسید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروبی حتی با دیدن عزیزانش نیز، نتوانسته بود دست از مایکل بکشد و در همان حالت دستهای لرزانش را به سوی پدرش دراز کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچارلی بیدرنگ به سوی او دوید، دستهایش را در دستهای بزرگ و مردانهاش گرفت و روی زانوهایش نشست. سپس خیره به چشمهای سرخ دخترش سرش را با تاسف تکان داد و با بغض گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چه بلایی سر خودت آوردی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروبی حرفی نزد، نمیخواست بهانه بیاورد، نمیخواست بگوید که پشیمان است، نمیخواست اعتراف کند که در راه رسیدن به هدف پوچ و توخالیاش؛ تنها مردی که بعد از پدرش، میپرستید را از دست داده است. سرش را روی شانهی پدرش گذاشته و در حالی که هقهق گریهاش هر لحظه اوج میگرفت، دستش را به نرمی از دست پدرش بیرون آورده و همچون حصار حفاظتی به دور مایکل حلقه کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچارلی به وضوح حرکت او را دید و به یاد حرفهایی افتاد که جاناتان در مورد آنها زده بود. در چند ساعت قبل به شدت عصبانی و خشمگین بوده و علاقهی میانشان برایش غیرقابل تحمل بود؛ زیرا مایکل همان کسی بود که همچون سارق تبهکاری، دخترش را از چنگش بیرون آورده بود. اما اکنون که آن پسر با تمام بدیهایی که در حقش انجام داد، مرده بود و میدانست که این ضربهی بزرگی برای دخترش است، نمیتوانست حس بدی را که بهخاطر مرگ دلخراشش، به او دست داده بود را از خود دور کند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروبی میان اشکهایش، صورت خسته و درهم شکستهی جاناتان را دید که جوری به مایکل نگاه میکرد که انگار نمی توانست مرگ او را باور کند. چند ثانیهی بعد صدای گرفتهاش را شنید که گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بیاریدشون داخل.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمهجا ساکت و آرام بود، انگار که حتی جانوران و پرندهها نیز عزادار شده بودند. آسمان تیره و تاریک آدونیس از هر وقت دیگری دلگیرتر و غمانگیزتر بود. روبی روی سنگی که روزی با مایکل بحث و جدال کرده بودند، نشسته و به پیکر مهآلود قصر نفرتانگیز نارسیسا خیره مانده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاکنون بابت تمام سرکشیها و فریادهایش در مقابل مایکل پشیمان بود و عذاب وجدان همچون غدهی کشندهای راه نفسش را بسته بود. او که میدانست مایکل تنها و غمگین است، میدانست خاطرهی جدایی غمانگیز با پدرش او را سرد و خشن کرده است، پس چرا با حرفهایش باعث ناراحتیاش میشد؟ چرا هیچوقت دلداریاش نمیداد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچرا غرورش را کنار نگذاشت و زودتر از آن نگفت که بیاندازه او را دوست دارد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروبی به گلوی متورم و سنگینش چنگزده و صدای گریهی بلندش سکوت مرگبار فضا را شکست. چارلی و سلنا کمی دورتر از او، با اندوه تماشایش میکردند و صدای نالههای روبی، همچون تیزی شمشیر در قلبشان فرو میرفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآنها که با کمک جاناتان به آن جا آمده بودند، هنوز از شوک برخورد با مردم و کوهستان آدیس بیرون نیامده بودند که این مصیبت به بار آمده و باعث شد گیجتر و سرخوردهتر از پیش شوند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بهتر نیست بری پیشش؟ تو همجنس اونی و بهتر درکش میکنی، از همه مهمتر اینکه صمیمیترین دوستشی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسلنا با ناامیدی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- فکر نمیکنم توی این وضعیت، حتی صمیمی بودن بیش از اندازهمون ارزشی داشته باشه. روبی الان حال و روز خوبی نداره، همونطور که خودتونم شنیدین، توی این مدت اتفاقات زیادی رو از سر گذرونده، حالا هم که کسی رو که دوست داشته از دست داده. من مایکل رو میشناختم، مدت زیادی با هم وقت گذروندیم و حرف زدیم، هنوز هم باورم نمیشه که اون...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ولی اون روبی رو ازم دزدید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچارلی نتوانست خصومت نهفته در کلامش را از بین ببرد و با دیدن نگاه سلنا، با حالت تدافعی فورا گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چیه؟ مگه دروغ میگم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسلنا جوابی به او نداد؛ زیرا از قبل میدانست که چارلی هیچگاه دیدگاه مثبتی راجعبه مایکل نداشته است.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچند ثانیهای در سکوت گذشت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- به نظرت کی از این وضع بیرون میاد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نمیدونم؛ اما این واضحه که روبی عاشق مایکل بوده و حالا حالاها نباید ازش توقع داشته «باشیم» که حالش خوب بشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسلنا جملهی آخرش را با تاکید خاصی گفت و چارلی که نیش میان کلام او را دریافته بود، اخمهایش درهم رفت؛ اما سلنا بیتوجه به او برگشته و از آنجا رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصبح روز بعد، هنگامی که آسمان به طور کامل روشن شده و همهجا از ظلمت و تاریکی نجات یافت، صدها مرد و زن، با چهرههایی غمگین و اندوهگین از چادرهایشان خارج شده و به احترام تابوت نقرهای رنگی که درست در وسط محوطهی کوهستان قرار گرفته بود، ایستاده و سکوت کردند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما حالت چهرهی آنها، در مقایسه با پنج نفری که دور تابوت مایکل نشسته بودند، قابل مقایسه نبود. همگی آنها چنان آرام بودند که گویی دیگر هرگز در زندگی، نخواهند خندید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر چهرهی ماتمزدهی جاناتان سایهای از عذاب وجدانش بود که وجودش را همچون موریانه میخورد و نابود میکرد. مایکل چندمین شخص از عزیزانش بود که در برابر چشمهایش از دست میرفت؟ بعد از بهترین دوستش، همسرش، پسرش، جان و لیانا؛ اکنون مایکل ششمین نفری بود که او را ترک کرده و برای همیشه رهایش می کرد. تا کی قرار بود که شاهد مرگ عزیزانش باشد؟ اصلا قلبش دیگر چندین مرگ را میتوانست تحمل کند؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجاناتان دستهای پرچین و چروکش را روی تابوت کشیده و اشک در چشمهای آبیاش حلقه زد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدین، با چشمهایی که حالا دیگر سفیدیاش کاملا سرخ شده بود، تابوت نقرهای را همچون عزیزی نوازش میکرد و اشک میریخت. برای او نیز تحمل از دست رفتن بهترین دوستش سخت و طاقتفرسا بود و گمان میکرد که دیگر هرگز نخواهد خندید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از او، آدریان، امیلی و رابین تنها کسانی بودند که دور تابوت مایکل زانو زده و به سوگ نشسته بودند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر آن میان، جای خالی روبی بیش از اندازه به چشم میآمد و جیمز و سلنا که تا آن لحظه امید به آمدنش داشتند، با خارج شدن تابوت از مرز حفاظتی کوهستان، ناامید و دلسرد شدند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپس از اتمام تشییع تابوت مایکل، همهی مردم متفرق شده و هرکدام به یک سو رفتند. آدریان نیز با اشک و آه و التماس دین را با خود بـرده و امیلی و رابین نیز به سمت چادرهای خود حرکت کردند. در این میان جاناتان به طرز محسوسی ناپدید شده و تا تاریکی هوا پیدایش نشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- باید بری پیشش، اینجوری نمیشه، می ترسم دیوونه شه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسلنا بیهوا از جا پریده و در حالی که به بازوهای جیمز چنگ میزد، گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- این حرف رو نزن! معلومه که نمیشه. اون قویتر از این حرفهاست؛ ولی... درسته باید برم پیشش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجیمز از حرکت ایستاد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خب، من تو چادر منتظرت میمونم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- باشه، میبینمت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزمانیکه سلنا وارد چادر شد، چند لحظه طول کشید تا او را که کنج کلبه کز کرده و سرش را روی زانوهایش گذاشته بود، پیدا کند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا احتیاط به روبی نزدیک شد و با نشستن در کنارش، سرفهی ساختگی کرد تا او را متوجه خود کند؛ اما روبی با شنیدن صدای او نیز، کوچکترین واکنشی از خود نشان نداد و این باعث نگرانی سلنا شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- روبی؟ حالت بهتره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزمانی که همچنان جوابی از او نشنید، با ناراحتی ادامه داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تا کی میخوای همینطور ساکت باشی و اینجا بشینی؟ میدونم، واسهت سخته؛ ولی... فکر میکنی مایکل راضی هست که به خاطر اون این همه زجر بکشی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروبی با شنیدن اسم مایکل از دهان او، سرش را بلند کرد و سلنا با دیدن چشمهای سرخ و صورت برافروختهی او، به سختی آب دهانش را فرو داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچند ثانیهای سکوت برقرار شد، سلنا تردید داشت که باز هم به دلداری دادن روبی ادامه دهد؛ زیرا حالت چهرهاش به گونهای بود که انگار هر لحظه ممکن است به او حملهور شود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تو، بابا و جیمز، چطوری اومدین اینجا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسلنا با شنیدن صدای گرفتهی او از جا پرید و در حالی که مشتاقانه به او نزدیکتر میشد، فورا جواب داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- با یک وسیلهی خیلی عجیب، اولش اصلا باورم نمیشد که کار کنه و دوباره بتونم ببینمت؛ ولی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- کی خواست که شما بیاین اینجا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسلنا با شنیدن لحن سرد و بیتفاوت او، هیجانش فروکش کرده و این بار با صدای آرامتری گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- جاناتان.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرای یک لحظه، سایهی نفرت روی صورت روبی افتاده و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بگو وقتی من رفتم چی شد؟ از همون شب آخر تا وقتی به اینجا بیاین، چه اتفاقاتی افتاد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خب، حرف زدن راجعبهش اصلا جالب نیست، پدرت داشت دق میکرد، بعد از اینکه مامورها از پیدا کردنت ناامید شدن، از اونجا رفتن؛ ولی... بعدش جیمز و پدرت حسابی از خجالت کوین دراومدن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسلنا نفس عمیقی کشید و در حالی که به سختی میتوانست شور و شعف حاصل از آن اتفاق خوشایند را پنهان کند، ادامه داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- باید بودی و میدیدی که چه عربدههایی میکشید، مدام میگفت که تو یک جادوگری و کار همهی ماها هم تمومه؛ ولی خب... جیمز و پدرت هم که کوتاه نمیومدن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسلنا نگاه دزدکی به روبی انداخت و با دیدن حالت خنثای چهرهاش، اتفاقات بعدی را آهستهتر از قبل تعریف کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بعدش هم... نمیدونم، فقط میتونم بگم بدترین روزهای زندگیم بودن. ما نمیدونستیم تو کجایی، پدرت هم حرفهای عجیبی میزد، میگفت که اون باعث اختلال توی کار وسیلهی مایکل شده و معلوم نیست شماها از کجا سر در بیارین. ما که هیچی از حرفهاش نمیفهمیدیم، باور کن وضع ما حتی از پدرت هم بدتر بود، میدونی، آخه حداقل اون از گذشته و خیلی چیزها باخبر بود؛ ولی ما...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- متاسفم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلحن کلام روبی، ملایم و خونسرد بود، با این وجود سلنا به او لبخندی زد که بیجواب ماند:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- متاسفم که باعث شدم اونقدر رنج بکشین، اینو به پدرم هم بگو، هیچوقت نمیخواستم باعث عذابش بشم، توی تمام اون روزها منم به فکر شما بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسلنا دستش را دور شانهی او حلقه کرده و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دیگه مهم نیست، حالا که دیگه همه چیز تموم شده...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تموم؟ فکر میکردم جاناتان همهچی رو براتون تعریف کرده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آره ولی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پس تموم نشده، میدونی که همهچیز به من ختم میشه، پس اینم بدون که هنوز راه زیادی مونده تا...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چرا توی مراسم خاکسپاریش شرکت نکردی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروبی که از قطع شدن حرفش توسط سلنا خشمگین بود، چشمغرهای به او رفته و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نمیخوام راجعبهش حرف بزنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چرا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چون در این صورت از اون جاناتان لعنتی و تموم مردم این سرزمین نفرین شده، متنفر میشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اما اونطور که من دیدم، جاناتان هم عذاب وجدان داره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- باید هم داشته باشه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- از کی تا حالا انقدر بیرحم شدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- از همین حالا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهر دو با چهرههایی غضبآلود، جوری به هم خیره شده بودند، که انگار برای اولینبار بود که یکدیگر را میدیدند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- باورم نمیشه که این خودت باشی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ولی من ساعتهاست به این باور رسیدم که دیگه اون روبی سابق نیستم. دیگه حتی نمیخوام یک ثانیه هم به اون آدم احمقی که قبلا بودم فکر کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تو احمق نبودی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بودم! بودم و نمیخوام راجعبهش بحث کنم. فردا به دیدن جاناتان میرم. باید قبل از شروع این داستان، به یک «انسان» تبدیل بشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروبی با انزجار جملهی آخر را اضافه کرد، انگار که تا آن لحظه یک موجود وحشی و درنده در وجودش نفس میکشید و او را از انسانیت دور کرده بود. انگار که هنوز خود را یک انسان کامل نمیدید، باید تمامش میکرد، او باید تفاوتی را بین خودش و نارسیسا ایجاد میکرد. نارسیسا، کسی که از مردی نفرینشده به وجود آمده بود و نیروهای پلیدی در تک تک سلولهای بدنش وجود داشت. از این رو، او میخواست که یک انسان باشد. نه یک دورگهی بیخاصیت که تنها به نیروهای نامتعادلش تکیه میکند؛ یک انسان در برابر یک شیطان.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسلنا که تا آن لحظه با دهانی باز به او مینگریست، زمزمهوار تکرار کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ولی...تو یک انسانی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نیستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چرا؟ چون مادرت یک الهه بوده؟ اوف! خدای من؛ این غیرقابلباوره ولی...تو هم یک انسانی، یعنی حداقل نیمی از وجودت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- درسته، نیمی از وجودم؛ ولی من میخوام کامل باشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اما اینجوری ممکنه نتونی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نتونم از پس نارسیسا بربیام؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروبی پوزخند تلخی زد و ادامه داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من همین حالا هم دیگه هرگز نمیتونم مثل سابق زندگی کنم، پس دیگه چه فرقی برام داره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسلنا در حالی که اشک به سرعت در چشمهایش حلقه میزد، جلوتر رفت تا او را در آغـ*ـوش بگیرد؛ اما روبی بیآنکه متوجه عکسالعمل او شود، از جا برخاسته و با حالت دو از چادر خارج شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفردا صبح قبل از آنکه هوا کاملا روشن شود، روبی تصمیم خود را گرفته و بیمعطلی به سوی چادر جاناتان رفت. پشت ورودی چادر نیز درنگ نکرد؛ زیرا اطمینان داشت که او نیز همچون خودش سراسر شب را بیدار مانده است. با وارد شدن به فضای داخل چادر، برای یک لحظه تمام دلخوریهایش نسبت به جاناتان از بین رفت؛ اما خیلی زود خود را جمعوجور کرده و بار دیگر اخم میان دو ابرویش جا خوش کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهی به اطرافش انداخت، همهجا پر از مجسمههای کبوتری بود که بالهای شکستهاش را جمع کرده و سرش بر روی بدنش افتاده بود.(کبوتری با بالهای شکسته، نماد غم و سوگواری در قبیلههای قدیمی کوهستان آدیس بوده است.)
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتمام مجسمهها دستساز بوده و روبی همچون دفعهی پیش که مجسمههای پروانهای را در چادر آدریان دیده بود، متعجب شد که چرا جاناتان با وجود نیروی جادوییاش، ساعتها وقت میگذارد و آنها را با دستهای خود میسازد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دیر کردی، توقع داشتم که زودتر از اینها بیای و احساسات جدیدت رو نسبت به من، ابراز کنی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروبی بیتوجه به صدای خشدار و دورگهی او، روی صندلی نشسته و بیآنکه به او نگاه کند، مشغول بررسی کبوتری شد که از همه بزرگتر و زخمیتر بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اگر اونقدر قوی بودم که بتونم زودتر از اینها خودم رو جمع کنم، مطمئن باش که خودم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خودت منو میکشتی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجاناتان در کمال خونسردی جملهاش را کامل کرد و به او خیره شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروبی که از شنیدن این حرف جا خورده بود، بهطور مستقیم به چشمهای آبیاش نگاه کرده و صادقانه گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- حتی اگر مسبب مرگ تمام عزیزانم بودی، باز هم نمیتونستم تو رو بکشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجاناتان لبخند عجیبی زد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خوبه که اتفاقات تلخ باعث از دست رفتن انسانیتت نمیشن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروبی چند ثانیه به او خیره ماند:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- میخوام برم به سرزمین مادرم تا اونجا...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-قدرتت رو ازت بگیرن، مطمئنی؟ مطمئنی که میخوای...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- در تمام عمرم از هیچچیز، اینقدر مطمئن نبودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- روبی، این راه خطرات زیادی داره، حتی شاید بیشتر از...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- رفتن به قصر نارسیسا؟ باور کن که حتی تصورش رو نمیتونی بکنی که چه حسی داره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروبی که بار دیگر نفرت عمیقی را نسبت به او احساس میکرد، با لحن گزندهای ادامه داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نمیتونی درک کنی که من و مایکل چی کشیدیم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر یک لحظه به نظر رسید که رنگ جاناتان پریده و به سختی نفس میکشد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نمیتونی بفهمی وقتی صدها نفر نیزههاشونو به سمت قلبت نشونه میرن، چه حسی داره. نمیتونی بفهمی وقتی اون درست در ده قدمیت ایستاده باشه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من نمیخواستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروبی بیتوجه به لحن خواهشآمیز او، بیرحمانه گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ولی خواسته یا ناخواسته باعثش شدی، تو باعثش شدی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجاناتان نگاه ملتمسی به او انداخت و روبی از جا برخاست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- میخوام جبران کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروبی مکث کوتاهی کرد و قبل از خروج از چادر، گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اگر واقعا احساس پشیمونی داری، یک نقشهی بینقص واسهم آماده کن تا راهمو پیدا کنم و بیدردسر به اونجا برسم. گرچه... این نمیتونه یک هزارم فاجعهای که به بار اومده رو جبران کنه. من منتظرم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از گفتن این جمله، از ورودی چادر بیرون رفته و جاناتان را با یاس و ناامیدیاش تنها گذاشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروبی چند ساعت پس از آن را به جمع کردن وسایلی اختصاص داد که فکر میکرد بیشتر از هر چیزی به دردش میخورند. سلنا و جیمز که مدام دور و برش میپلکیدند نیز، تردیدی نداشتند که تصمیم او برای رفتن کاملا جدی است و چارلی بعد از اطلاع از این موضوع، اولین کسی بود که مخالفتش را ابراز کرد؛ اما روبی که به هیچوجه قصد کوتاه آمدن را نداشت بیتعارف حرف آخر را زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چه اجازه بدی، چه اجازه ندی من میرم؛ ولی دوست دارم از ته قلبت راضی باشی و برام آرزوی موفقیت کنی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچارلی از شنیدن این حرف چندان احساساتی و منقلب نشد، فقط عصبانیتر از پیش شده و او نیز در یک کلام حرفش را زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- فقط در صورتی اجازه میدم که خودم هم باهات بیام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اِ خب پس منم میام!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین جمله را سلنا گفت که تازه وارد چادر شده بود و ناگهان صدای اعتراضآمیز شخص دیگری بلند شد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تو بدون اجازهی من جایی نمیری! منم در صورتی اجازه میدم که روبی رضایت بده پدرش باهاش بره و چارلی هم اجازه بده که تو باهاشون بری، و در آخر اینکه یکجوری بشه که ما هر سه تاییمون باهاش بریم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- هیچ معلومه چی میگی؟ من که نمیخوام برم پیکنیک.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دقیقا واسهی همینه که میخوایم باهات بیایم. من که با نظر جیمز موافقم، تو چی سلنا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسلنا که هنوز گیج به نظر میرسید، با دستپاچگی فوری گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- منم موافقم، عالیه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروبی باور نمیکرد که آنها تا این اندازه کند ذهن و سرخوش باشند؛ زیرا جوری از برنامهی رفتنشان حرف میزدند که انگار قرار است به یک مسافرت دستهجمعی بروند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من میگم چادر جاناتان رو هم با خودمون ببریم، انگار مجهزتر از بقیهست!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- فکر خوبیه! به نظرت قبول میکنه که چند تا از اون پروانههای خوشگلش رو هم بهمون قرض بده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آره، چرا که نه؟ میگم چطوره چند تا چادر اضافهتر هم برداریم و یک اردوگاه تعطیلات تابستونی راه بندازیم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروبی که گوشهی چادر نشسته و سرش را روی زانوهایش گذاشته بود، با حرص و لحن کنایهآمیزی این را گفت و هر سه نفر با تعجب و سردرگمی به او خیره شدند:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- شماها چی خیال کردین؟ فکر کردین که من دارم برای تعطیلات کریسمسم برنامهریزی میکنم؟ یا تصور کردین که این یک راه کوتاه و سرگرمکنندهست و قراره خیلی زود به مقصدمون برسیم و بعد در حالی که از خوشحالی بالا و پایین میپریم برگردیم و چهار نفری بریم به جنگ نارسیسا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا اینکه روبی این جملات را با عصبانیت ادا کرده بود و ظاهرا منتظر جواب بود؛ اما جیمز نتوانست مقاومت کند و خودش را همراه با سلنا و چارلی و روبی تصور نکند که جستوخیزکنان به سمت قصر نارسیسا میدوند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تجسم این صحنه، لبخند پهنی روی صورتش نشست که فورا جمعش کرد؛ اما از چشمهای سرخ روبی پنهان نماند و نتیجهاش چشمغرهی جانانهای بود که به او رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ما همچین خیالی نکردیم، اونقدرها هم که تو فکر میکنی دست و پا چلفتی نیستیم! دستکم «من» میدونم که قراره با چه چیزهایی روبهرو بشیم. خودم هم همهچی رو براشون توضیح میدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ولی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نمیخوام حرف دیگهای بشنوم، ما هم با تو میایم. تمام!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروبی این رفتارهای پدرش را به خوبی میشناخت و میدانست که حرف، حرف خودش است. در آن لحظه خیلی هـ*ـوس کرده بود که جیمز یکی از همان لبخندهای اعصاب خردکنش را بزند و او نیز تلافی تمام بلاهایی که بر سرش آمده بود را سر او خالی کند؛ زیرا این واقعیت تلخ وجود داشت که او هرگز زورش به پدرش نمیرسید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچند ثانیه هیچکس حرفی نزد و درست زمانی که روبی وسوسه میشد تا بیدلیل به جیمز، و یا سلنا بپرد، ورودی چادر کنار رفته و دین وارد شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه نظر عصبی و نگران میآمد و انگار بیست سال سخت و طاقتفرسا را پشت سر گذاشته بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- جاناتان گفت صداتون کنم تا برین اونجا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدایش بم و گرفته بود، روبی بیحرف او را برانداز کرد و عکسالعملی نشان نداد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بریم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه جای روبی، جیمز با تعجب این سوال را پرسید و دین درحالی که با بیحوصلگی سرش را تکان میداد، از چادر بیرون رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروبی که ناخودآگاه به فکر فرو رفته بود، با کشیده شدن صندلی پدرش، به خود آمده و در یک نظر چارلی را دید که با لبخند پیروزمندانهای، پشت سر دین از چادر خارج شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خب، بهتره ما هم بریم، تو نمیای روبی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروبی نگاه خونسردی به آنها انداخت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه، شما برین و نقشه رو بگیرین، بعدش هم آماده شین برای پیکنیکتون؛ فقط قسمت میدم که مراقب پدرم و سلنا باشی، زئوس نگهدارتون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجیمز و سلنا در مقابل لحن تمسخرآمیز روبی، آه حسرتمندانهای کشیدند و درحالی که سرشان را با افسوس تکان میدادند، از چادر خارج شدند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروبی تا چند دقیقه پس از رفتن آنها از جایش تکان نخورد؛ اما با شناختی که از آنها داشت، کمکم به آن نتیجه رسید که اگر خودش زودتر به چادر جاناتان نرود، ممکن است که بی او بار و بندیل سفر ببندند و راهی ناکجا آباد شوند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروبی قبل از برخاستن یک لحظه سرش را به دستانش گرفت و با حیرت زمزمه کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- وای خدا! مگه اونی که قراره قدرتش گرفته بشه من نیستم؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسپس با عصبانیت بلند شد و در حالی که پاهایش را محکم به زمین میکوبید، از چادر بیرون رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنگامی که پردههای ورودی چادر جاناتان کنار رفتند، آدریان، دین و امیلی نفس راحتی کشیدند و جاناتان با لحن خستهای گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خب، پس بالاخره اون کسی که این جلسه به خاطرش تشکیل شده هم اومد، اگه اشتباه نکرده باشم قراره که قدرت روبی گرفته بشه و همهی این صحبتها بهخاطر اونه، درست میگم چارلی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچارلی چشمغرهای به جاناتان رفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خب که چی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- میدونی بابا آخه من فکر کردم که قراره شما رو به تنظیمات کارخونه برگردونن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تنظیمات چی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدین نتوانست خودداری کند و این سوال را پرسید؛ اما قبل از آنکه جیمز دست از نخودی خندیدن بردارد و بخواهد او را توجیه کند، چارلی از کوره در رفته و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آها! پس حالا فهمیدم. همهتون علیه ما دست به یکی کردین، درسته؟ میخواین مانع رفتن من با دخترم بشین؛ ولی کور خوندین اگه فکر کردین...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من هیچ فکری نکردم چارلی عزیز! فقط معتقدم که اگر قراره همهی صحبتها و نقشههامون در رابـ ـطه با سالم رسیدن روبی به مارلانا باشه، بهتره بگذاریم که خودش برای خودش تصمیم بگیره و بگه که قصد داره چه راه و روشی رو انتخاب کنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجاناتان با کشاندن بحث به سلامتی روبی، چارلی را کاملا خلع سلاح کرد و او به یکباره سکوت کرده و نگاه امیدوارانهای به روبی انداخت تا به او بفهماند که خودش بهترین همسفر برای او است.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما روبی به او توجهی نکرد و بیآنکه به کس دیگری، جز جاناتان نگاه کند، شروع به صحبت کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من فکر میکنم اصلیترین مشکل من، برای رسیدن به مارلانا، گم کردن راه و خطرات بین راهه؛ نه داشتن یک همسفر؛ پس خواهش میکنم دیگه این بحث رو پیش نکشید و همهی تمرکزتون رو بذارین تا بهترین راه حلها رو برای رسیدن به اونجا، پیدا کنیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچارلی صدایش را صاف کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دقیقا! درسته. به نکتهی خوبی اشاره کردی. بهتره یادآوری کنم که من هم مدت زیادی رو اونجا زندگی کردم و از تمام خطرات بین راه آگاهم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجاناتان تاکید کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- فقط دو هفته طول کشید تا همراه کریستینا از اونجا خارج بشید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خب، فرقش چیه؟ مهم اینه که من، تنها کسی بودم که در اونجا زندگی کردم؛ حالا چه دو هفته، چه دو روز!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خیلی خب چارلی، پس میتونی بهمون بگی که بعد از خارج شدن از آدونیس، باید کدوم راه رو برای رفتن به مارلانا انتخاب کنیم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهیچکس حرفی نزد و بقیه با هیجان آمیخته به اضطراب به جدال میان جاناتان و چارلی، نگریستند. گرچه انتظار نمیرفت که جاناتان قصد جدال با چارلی را داشته باشد؛ اما به ظاهر او نیز قصد داشت که در برابر او، مقابله به مثل کند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مـ...معلومه که میتونم بگم. علفزار! به نظر من علفزار بهترین انتخابه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروبی با شنیدن این جمله همچون کسانی که دچار شوک بزرگی شده باشند، صاف نشسته و ذهنش به علفزار زرد و خشکی پر کشید که روزی همراه با مایکل، به سختی از آن عبور کرده بودند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه راستی که چه دور به نظر میرسید، انگار که سالها از آن روز میگذشت؛ در حالی که فاصلهی زمانی بین آن ساعتها با این لحظات؛ تنها چند ماه بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروبی نتوانست جلوی پر شدن چشمهایش را بگیرد؛ اما تمام سعی خود را کرد که هنگام پرسیدن سوالش، صدایش نلرزد و اشکهایش جاری نشود:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- منظورت کدوم علفزاره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه نظر میرسید علیرغم تمام تلاشهایش، بقیه متوجه تغییر لحن کلامش شده باشند؛ اما او اهمیتی به نگاههای خیره و نگرانشان نداد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بعد از آدونیس، سرزمینی به اسم «اورانا» هست که یک بار توسط نارسیسا با خاک یکسان شده. مردمش به سرزمینهای اطراف فرار کردن، شاید فقط چند نفرشون اونجا موندن، برای همین... خب، منم فکر میکنم درحال حاضر، اورانا بهترین مسیر انتخابی ما، میتونه باشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمشخص بود که جاناتان به هیچوجه قصد موافقت با چارلی را نداشته است؛ اما ناچار بود بپذیرد که او بهترین و آسانترین مسیر را پیشنهاد کرده است.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر این میان چارلی تنها کسی بود که لبخند رضایتمندانهای به لب داشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- این که کسی اونجا زندگی نمیکنه برای ما یک امتیاز نیست؛ چون ما از اولش هم ترسی از انسانها نداشتیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا شنیدن این حرف، لبخند بر روی لب چارلی خشکید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- درسته، حق با روبی هستش. پس حالا میتونم خواهش کنم که برامون از خطرات غیرانسانی بین راه بگی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجاناتان این را به چارلی گفته و همهی نگاهها به سوی او بازگشت؛ اما با گذشت چند دقیقه به نظر رسید که او حرفی برای گفتن ندارد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پس با موافقت همه من صحبت میکنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمگی سرهایشان را تکان دادند و اینبار با امید بیشتری به جاناتان خیره شدند:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- طبق نقشهای که من طراحی کردم، اولین مانع تو قبرستونیه که درست توی مسیرت قرار میگیره، فکر نمیکنم به آسونی بتونی ازش بگذری.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- هی! صبرکن ببینم منظورت قبرستون برزخیهاست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدین با صدای آرامی به میان حرفهای جاناتان پرید و او با تکان ملایم سرش، پاسخ مثبت داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- حالا اینایی که میگین چی هستن؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجیمز با دلواپسی این را پرسید و بقیه نیز با نگرانی منتظر جواب شدند، گویی این سوالی بود که در ذهن آنها نیز میچرخید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اونا موجوداتی هستن که یکبار مردن؛ اما چون در این دنیا، به عنوان یک انسان، در شرارت و بیرحمی لنگه نداشتن؛ با کوچکترین فرمانی از طرف نیروهای شیطانی، و یا تحـریـ*کهای ضعیف، از گور بیرون میان و هر چیز و هرکسی که سر راهشون قرار بگیره رو نابود میکنن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروبی با نگرانی و صدای آرامی پرسید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پس باید چیکار کنیم؟ اینطوری که میگی معلومه که اونا حتی کشته هم نمیشن، چون یک بار مردن و این یعنی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اونا فقط چهار تا پاره استخونن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدین اینگونه جملهی او را کامل کرد و با لحن اطمینانبخشی ادامه داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- قرار نیست با چند تا مرد قلچماق بجنگی، داریم از کسایی حرف میزنیم که به قول خودت یکبار مردن و با یک تلنگر خرد و خاکشیر میشن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- صبر کن! شاید من درست نشنیدم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسپس رو به جاناتان کرده و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- فکر میکردم گفتی که عبور از کنار اونها خیلی سخته.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجاناتان بار دیگر به تکان سری اکتفا کرد و روبی با عصبانیت گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- شماها دارید سربهسرم میذارین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروبی نمیتوانست این خونسردی دین را بیش از آن تحمل کند، اما با نگاه التماسآمیز آدریان که نشان میداد دین همچون انبار باروتی است که هر لحظه ممکن است منفجر شود، نفس عمیقی کشید و با صدایی که از شدت خشم میلرزید، گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پس واضحتر توضیح بدین تا منم بفهمم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدین نگاه سردی به او انداخت و چشمهایش را که از شدت خستگی پفآلود و سرخ شده بود را چند ثانیهای باز و بسته کرد و با صدای آرامتری گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- درسته که مرگ وجود اونا رو کاملا ناتوان و عاجز کرده؛ اما یادت نره که وقتی یک لشکر عظیم از اسکلتها بهت حمله کنن، احتمال زنده موندنت یک در هزاره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلحظهای سکوت برقرار شد و صدایی به جز پتپت آتش زیر خاکستر، شنیده نشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- یعنی میگی اونا اینقدر زیادن؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسلنا با رنگی پریده به دین نگاه کرد و او چشمهایش را بست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اینقدر نگران نباشید، من راهحلی براش دارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- جدی؟ چه راهحلی؟ لابد میخوای از این فاصله یک بشکن بزنی و همهشون رو به یک نون خامهای بزرگ تبدیل کنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا آنکه چارلی برای تمسخر جاناتان این جمله را گفت؛ اما او با لحنی قاطع پاسخ داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- معلومه که نه، جادوی من اونقدرها هم قوی نیست. من که هیچ، حتی اگر جد بزرگم و کل جادوگرهای سه قرن اخیر رو دور هم جمع کنم، بازم چنین کاری ممکن نیست. تازه، حتی اگر خود من هم در کنارشون باشم و حملهای صورت بگیره، مشکل اصلی اینه که تغییر شکل اونا غیرممکنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچارلی که انتظار چنین پاسخی را برای سوال تمسخرآمیزش نداشت، غرولندی کرده و نگاه از او گرفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجاناتان لبخند رضایتمندانهای زده و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- همونطور که دین هم اشاره کرد، باید بگم که تعداد اونا ممکنه حتی به هزاران نفر هم برسه، و اگر قرار بود که بدون هیچ سلاحی از اونجا رد بشین... در حقیقت چنین چیزی امکان نداره، مگر اینکه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مگر اینکه چی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروبی با هیجان منتظر پاسخ او ماند و جاناتان بعد از درنگی کوتاه گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مگر اینکه از زنجیرهای آهنی استفاده بشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرای یک ثانیه به نظر رسید که دین میل شدیدی برای بلند شدن و فریاد زدن دارد؛ زیرا تکان محکمی خورده و صدای نامفهومی از او خارج شد؛ با این حال او نیز همچون بقیهی کسانی که در چادر حضور داشتند، حرفی نزد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اونا دقیقا چیان؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسلنا اولین کسی بود که شروع به صحبت کرد و توجه همه را بیشتر از قبل به دهان جاناتان جلب کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اون زنجیرها توسط پدربزرگ من ساخته شده، از جنس آهن هستن و اطمینان داشته باشید که با یک ضربه میتونیم یک غول رو از پا در بیاریم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پیشنهاد تو اینه؟ اینکه چند تا زنجیر سنگین رو سراسر راه با خودمون بکشیم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- معلومه که اینه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدین نتوانست خودداری کند و درحالی که لبخند کجی به لب داشت، با صدای تقریبا بلندی ادامه داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من قدرت اون زنجیرها رو به چشم خودم دیدم، شک ندارم که فقط با وجود اونها میتونین موفق بشین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من فکر میکنم تو نکتهی اصلی رو نگرفتی دین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- معلومه که گرفتم، روبی؛ اما جای هیچ نگرانی نیست چون...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اون زنجیرها از یک پر کاه هم سبکتره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجاناتان جملهی او را کامل کرد و بقیه با نگاهی متعجب و تحسینانگیز به او خیره ماندند:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- و همینه که منحصربهفردشون کرده، وزن سبک و قدرت فوقالعادهشون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروبی که هیجانزده شده بود، سرش را تکان داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشب از نیمه گذشته بود که همهی مسیرهای مهم نشانهگذاری و مشخص شده و نقشهی جاناتان، همچون گنجینهی با ارزشی در جیب روبی جای گرفت و همگی با چهرههایی خسته و خوابآلود چادر را ترک کردند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنگامی که روشنایی روز به کوهستان آدیس رسید، روبی نگاهش را به قصر غبار گرفتهی نارسیسا دوخته و با کینه و نفرت بیسابقهای زمزمه کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بازی ما به زودی شروع میشه نارسیسا...اما مطمئنم آخرش برای هیچکدوم از ما خوشایند نیست... زندگی بعد از شکست تاریکی برای تو مرگ، و برای من یک عمر دلتنگی و خاطره بهجا میذاره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروبی جلوی ریزش اشکهایش را نگرفت و درحالی که از شدت بغض گلویش درد میگرفت، زمزمه کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چطوری بدون تو زندگی کنم؟ من برای اولینبار توی عمرم کسی رو دوست داشتم...اما الان، حس میکنم همهی زندگیم قبل از اومدن تو بیمعنی بوده...انگار یک حفرهی عمیق توی قلبم درست شده که هیچجوری نمیشه پرش کرد...هنوزم باور نمیکنم که نیستی، باور نمیکنم که تو دستهای من مرده باشی...مگه میشه...مگه میشه که دیگه نباشی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای هقهق گریهاش سکوت صبحگاهی کوهستان را شکست و همزمان قلب چارلی نیز با شنیدن صدای گریهی دخترش شکست و درد گرفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکاش فرصتی داشت که بیشتر او را بشناسد، شاید در اون صورت میفهمید که چه چیز آن پسر این چنین دخترش را درمانده و بیچاره کرده است.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروبی هنگام بازگشتن به چادرش دریافت که چارلی درپی فرصتیست که او را گیر بیندازد و دربارهی سفر پیشرو مجابش کند؛ اما او که به هیچوجه قصد نداشت ماجرای مایکل بار دیگر تکرار شود، هرگز پیشنهاد او را نمیپذیرفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز اینرو تمام طول روز از او گریخته و تا شب نیز در برابر چشمهایش آفتابی نشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما چارلی نیز کسی نبود که پا عقب بگذارد و میدان را خالی کند؛ زیرا هنگامی که روبی به طور کاملا سری از زیر ورودی چادر خزید و روی تخت دراز کشید، بالای سرش ایستاده و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تمام روز رو فرار کردی، خب حالا بگو ببینم، نقشه چیه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروبی نمیتوانست این حجم از سمج بودن را درک کند؛ اما به ناچار یکبار دیگر تمام دلیلهایش را برای پدرش توضیح داده و در آخر چارلی که انگار اصلا به حرفهای او اهمیتی نمیداد، سری تکان داد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- باشه، پس خوب فکر کن و خبرش رو بهم بده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروبی تا چند دقیقه پس از رفتن او مات و مبهوت ماند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتقهی کوتاهی به در اتاق خورد که باعث شد از جا بپرد؛ اما مانند همیشه با صدای محکم و لحن سردی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بیا تو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلوسین تعظیمکنان وارد اتاق شده و در حالی که از میان موهای فرفریاش زیر چشمی او را میپایید، تا کمر خم شده و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- امر بفرمایین سرورم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسباستین با بیحوصلگی سرش را برگرداند و نفس عمیقی کشید، سپس درحالی که با انزجار سرتاپای او را برانداز میکرد، گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- کاش میتونستی دهنت رو ببندی و به جای حرفهای مفت و چاپلوسانه، وظایفت رو انجام بدی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه نظر میرسید که رنگ پوست لوسین، هرلحظه شباهت بیشتری به ارواح پیدا میکند، سباستین بیتوجه به تغییر حالت او، درحالی که شمشیرش را از روی میز چوبی کنارش برمیداشت، زمزمه کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- میخوام برم به جنگل، آماده شین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنگامی که از راهروهای تاریک قصر عبور میکرد، به خودش تلقین کرد که رفتنش به جنگل، ربطی به یافتن آن دختر ندارد و خاطرهی آخرین ملاقاتشان هرگز در سرش نمیچرخد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیدانست که میان آن دختر و نارسیسا ارتباطی وجود دارد؛ زیرا هرگز نمیتوانست نگاه وحشتزدهی او هنگام برخورد با آن دختر را از یاد ببرد. بیشک رازی وجود داشت که باید از آن سر در میآورد؛ شاید فهمیدن آن راز میتوانست در پیدا کردن آن دختر نیز کمکش کند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوارد شدن به جنگل، برایش حکم رها شدن و آزادی را داشت، و از آنجایی که کمتر چنین فرصتی برایش پیش میآمد سعی میکرد که از تیرهی آسمان چشمپوشی کند و از درختان و طبیعت نهایت لـ*ـذت را ببرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلوسین پشت سر او همچون موش کوری خود را جمع کرده و با خصومت به اطرافش مینگریست، باقی افراد نیز با اسبهایشان او را همراهی میکردند. سباستین به طور کاملا عادی مسیرشان را به طرف کوهستان منحرف کرده و هنگامی که به قدر کافی به محوطهی کوهستان نزدیک شدند، با صدای آرامی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- شما به گشتن ادامه بدین، اگر شخص مشکوکی دیدین زود کلکش رو نکنین، اول مطمئن بشین که هیچ اطلاعات مفیدی از اونا نداره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسپس رو به لوسین کرده و تاکید کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اول از همه باید ازش حرف بکشین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلوسین که از این دستور چندان راضی و خشنود نبود، با صدای آرامی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بعد میتونیم ترتیبشون رو بدیم، درسته؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسباستین جوابی به او نداد و با عصبانیت اسب سیاهش را به سوی کوهستان هدایت کرده و آرام آرام از آنها دور شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگردش در آن هوای خنک و مطبوع، برای او درست مانند آن بود که پس از مدتی طولانی سرش را از زیر آب بیرون آورده و نفس عمیقی بکشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپس از مدتی وارد مسیری که مستقیم به کوهستان راه مییافت، شده و اینبار با دقت بیشتری به اطرافش نگاه کرد؛ اما در آنجا نه چیزی برای دیدن بود و نه چیزی برای شنیدن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحتی هنگامی که از جنگل خارج شده و به سنگهای کوچک و بزرگی که نشانهی نزدیک شدن به کوهستان بودند، رسید، باز هم کوچکترین صدایی از یک موجود زنده در آن اطراف، شنیده نشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسباستین از اسب پایین پریده و با قدمهای محکم و اخمهای درهمرفته به محوطهی کوهستان نزدیک شد؛ میدانست و یقین داشت که آنها جایی در همان اطراف هستند، و شاید حتی میتوانستند او را ببینند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irZ
۱۵ ساله 00چلد چهارم داره
۶ ماه پیشزهرا باقری | نویسنده رمان
آره عزیزم
۶ ماه پیشرویا خجسته
00سلام ی سوال داشتم من چطوری میتونم رمانی که دارم مینویسم رو ذخیره کنم؟!
۶ ماه پیشیاسی
10تو فصل سوم باید تموم میشد فصل چهارم طولانی وخسته کنندش کرده ،با اینحال رمان خوبیه ارزش خوندن داره
۹ ماه پیشزهرا باقری | نویسنده رمان
والا من خودمم انگیزه ام و از نوشتنش درک نکردم🤣🤣❤️
۹ ماه پیشعلی
۱۲ ساله 00این داستان جالبی است ولی طولانی است
۱۰ ماه پیشزهرا باقری | نویسنده رمان
ممنونم. آره یکم طولانیه🥰
۱۰ ماه پیشفاطمه
۳۲ ساله 00عالیه برم برای قسمت پایانی 👏👏👏
۱۲ ماه پیشزهرا باقری | نویسنده رمان
چقدر سرعتت بالاست😁😁
۱۲ ماه پیشمهسا
۲۲ ساله 00این نظر ممکن است داستان رمان را لو داده باشد
Haniye
00جلد چهارمشو بخون جدال نهاییه اسمش میتونی دانلود کنی
۱ سال پیشزینب
00خیلی خیلی قشنگه ولی چرا همه میمیرن، اون از جان و لیانا اینم از مایکل چرا هیچکی به عشقش نمیرسه اوف☹️
۱ سال پیشزهرا باقری | نویسنده رمان
اینو داری میخونی؟😁😁😁
۱ سال پیشامیرمحمد
۲۵ ساله 00واسه چی اذیت میکنی خب توکه نمیتونی یه رمان وکامل کنی ازاول ننویس همین که به اخرمیرسه نصفه ولش میکنی
۲ سال پیشزهرا باقری | نویسنده رمان
من این رمان و چهار سال پیش نوشتم که😐🤣
۱ سال پیشنرگس
00خیلی خوب بود
۲ سال پیشسهیل
۱۰ ساله 00خیلی خیلی خیلی خیلی خوبه به من الان صفحه بیستم با حآله پ یکم ترسناکه بقیه هم امیدوارم خوششون بیاد من از نویسنده اش خیلی خیلی خیلی خیلی ممنونم که کتاب خیلی خیلی خیلی خیلی خوبی ساخته است ❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤
۲ سال پیشالهه
00این جلد هم هیجانی وعالی. بریم برای آخرین جلد
۲ سال پیشhadjs
۲۲ ساله 00کو بقیش پس
۲ سال پیشستاره
01خیلی وقت بود منتظرش بودم. ممنون سازنده
۲ سال پیشپریسا
01علی بود مممون
۳ سال پیش
بهارین
۲۰ ساله 20کاش جلد چهارم داشت از بقیه رمان مطلع میشدیم🤭