روبی پس از جمع کردن ارتشی بزرگ و متحد، به جنگ تنها دشمن خونی اش، نارسیسا رفته و نبردی را آغاز می کند که پایان دهنده ی نفرین هِدِس و آزادی مردم آدونیس است. او به قصد انتقام مرگ گذشتگان و عزیزانش به پا می خیزد تا یک بار برای همیشه سایه ی سیاه تاریکی را از سرزمینش برداشته و ...

ژانر : عاشقانه، تخیلی، فانتزی

تخمین مدت زمان مطالعه : ۶ ساعت و ۵۸ دقیقه

مطالعه آنلاین جدال نهایی(جلد پایانی لیانا)
نویسنده : زهرا باقری

ژانر : #فانتزی #تخیلی #عاشقانه

خلاصه :

روبی پس از جمع کردن ارتشی بزرگ و متحد، به جنگ تنها دشمن خونی اش، نارسیسا رفته و نبردی را آغاز می کند که پایان دهنده ی نفرین هِدِس و آزادی مردم آدونیس است.

او به قصد انتقام مرگ گذشتگان و عزیزانش به پا می خیزد تا یک بار برای همیشه سایه ی سیاه تاریکی را از سرزمینش برداشته و ...

(کوهستان آدیس)

روبی با آخرین سرعت به سمت چادر جاناتان می دوید، سرعتش چنان زیاد بود که چند بار تا مرز افتادن پیش رفت اما به موقع تعادلش را حفظ کرده و به دویدن ادامه داد.

باورش نمی شد که پس از چند هفته، در نهایت ملکه کاترین اجازه ی ورود به قصر را به او داده باشد. وقتی این خبر را از فِرِد شنید آنقدر هیجان زده شد که مقداری از نوشیدنی اش از دهانش به بیرون پاشید و لباسش را خیس کرد. سپس بلافاصله از چادری که دوستانش در آن دور هم جمع شده بودند بیرون پریده و بی توجه به اعتراض آن ها به سمت چادر جاناتان به راه افتاد.

وقتی به چادر رسید چند ثانیه صبر کرد تا نفسش بالا بیاید، آن گاه دستش را بلند کرد تا در بزند که ناگهان به یاد آورد چنین کاری ممکن نیست، از این رو تنها سرفه ی خشکی کرده و به آرامی ورودی چادر را کنار زد‌.

محل اقامت جاناتان مثل دفعه های قبل مرتب و تمیز بوده و وسایل کمی در آن به چشم می خورد: یک تخت خواب چوبی در گوشه ی چادر با میزی که روی آن پر از مجسمه های دست ساز خودش بود، فرشینه ی فیروزه ای زیبایی که کف چادر انداخته بودند و چند صندلی چوبی.

چادر عظیم و طلایی رنگ جاناتان تنها شامل همین وسیله های بی ارزش و ساده بود.

-چرا نمی شینی؟

روبی نگاهی به ابروهای درهم گره خورده ی کاترین انداخته و بی اراده لبخند دلنشینی به آن صورت زیبا که بی اندازه نگران به نظر می رسید، زد. سپس روی صندلی کنار جاناتان نشسته و به چهره‌ی متفکر رافائل خیره ماند.

-فکر کنم می دونی که چرا خواستم اینجا باشی.

روبی چشم از چهره ی عبوس رافائل گرفته و با تکان سرش پاسخ مثبت داد.

کاترین با صدای گرفته ای ادامه داد:

-تو موفق شدی به خواسته ات برسی اما... این به اون معنی نیست که هر دفعه همینطور با تمام تصمیماتت موافقت می کنم.

چهره ی روبی با دلخوری درهم رفته و جاناتان با دیدن صورت او فورا گفت:

-منظور کاترین این هست که تو باید بیشتر از این ها احتیاط کنی و هیچ تصمیمی نگیری که در انتها به ضرر خودت تموم بشه.

روبی نگاه سریعی به کاترین انداخت و او با بدخلقی سرش را تکان داد.

رافائل که تمام مدت سکوت کرده و به آن ها توجهی نشان نداده بود، شروع به صحبت کرد و روبی به زودی فهمید که او در این مدت تمام حواسش به حرف های آن ها بوده است. او با حالت خردمندانه ای گفت:

-اما اگر نظر منو بخواید میگم که روبی در این زمینه حق تصمیم گیری نداره... اون هنوز یک دختر بچه ست و تصمیماتش از سر احساساته.

روبی که از شنیدن عبارت "دختربچه " عصبانی شده بود، دهانش را باز کرد، اما قبل از آنکه بتواند اعتراضی بکند، کاترین با چهره ای جدی با خونسردی گفت:

-ممنون از اینکه نظرت رو بهمون گفتی رافائل. خب، روبی، نقشه ای برای ورود به قصر داری؟

روبی که هنوز لبخند عمیقی بر لب داشت، به سختی جلوی خنده اش را گرفته و با خوشحالی گفت:

-بله! همون راه مخفی اتاق شما...

-نه!

لحظه ای سکوت برقرار شد و سپس روبی با تعجب پرسید:

-چرا نه؟ من و مایکل یک بار تونستیم از همون راه وارد قصر بشیم و...

کاترین میان حرف های او گفت:

-شما وارد قصر شدین و... نارسیسا تونست این رو بفهمه، مگه نه؟

روبی به اجبار سرش را تکان داد و با ناراحتی به رافائل نگاه کرد که این بار لبخند رضایتمندانه ای به لب داشت.

جاناتان که گمان می کرد کاترین بیش از اندازه به روبی سخت میگیرد لبخندی زد و گفت:

-البته نارسیسا فقط وقتی از حضور اون ها در قصر با خبر شد که روبی و مایکل وارد اتاقش شده بودن. با استفاده از اون...

-آینه؟

کاترین با تعجب این را پرسید و روبی گفت:

-بله، ظاهرا که با استفاده از یک تیکه از اون آینه تونست ما رو ببینه، من چشم هاشو توی یک قسمت دیگه از آینه دیدم و متوجه موضوع شدم.

کاترین نگاهی به جاناتان انداخت و گفت:

-اون آینه یکی از همون آینه هایی نیست که...

جاناتان فورا گفت:

-دقیقا!

کاترین که هنوز مات و مبهوت مانده بود، با نگرانی سرش را به او نزدیک تر کرده و گفت:

-ولی... ولی اگه اون بخواد هرسه تا آینه رو به دست بیاره... می فهمی ممکنه چه اتفاقی بیوفته؟

جاناتان که به هیچ وجه دلواپس و نگران به نظر نمی رسید، در مقابل چشم های حیرت زده ی کاترین لبخندی زد و گفت:

-نگران نباش، در حال حاضر اون فقط آینه ی دوم رو در اختیار داره که در کمال خوش شانسی هیچ ویژگی منحصر به فردی نداره، البته در مقایسه با آینه ی اول و سوم. و اما آینه ی اول... اون نابود شده.

-چی؟

روبی فریاد زنان این را پرسید و از جا پرید.

کاترین و رافائل بلافاصله نگاه غضبناکی به او انداختند، اما جاناتان که از قرار معلوم از خوشحالی او شادمان بود، با سرزندگی گفت:

-درسته، رابین ترتیب این کار و داد.

روبی که هنوز آثار حیرت و شگفتی در چهره اش نمایان بود، دوباره نشست و گفت:

-اما... چطوری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خب، همون طور که می دونی اون رفته بود به سرزمین خودشون تا از پادشاه ویکتور درخواست کمک کنه، و... خب اولش زیاد خوشایند نبود، بیچاره هنوز چند قسمت از بدنش کبوده ولی... در نهایت اون ها موافقت کردن که درست در شروع اولین نبرد به ما بپیوندند، هر چی نباشه نارسیسا قلمرو اون ها رو محدود کرده دیگه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اِهِم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جاناتان با شنیدن سرفه ی تصنعی رافائل فورا گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بگذریم! موضوع اینه که طبق حرف هایی که تو چند ماه پیش بهم زده بودی، من از اون خواستم موقع برگشت یک سر به خونه ی اون پیرزن بزنه و آینه ی اول رو نابود کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روبی که کم کم لبخندش محو می شد، به یاد پیرزنی افتاد که روزی در خانه اش اسیر شده و در آنجا تا مرز نابودی جوانی و از دست دادن جانش پیش رفته بود. با یادآوری آن بدن عریان و حشراتی که در جای جای آن می لولیدند، لرزش خفیفی کرده و سرش را به شدت تکان داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کاترین نگاهی به روبی انداخته و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-پس تو آینه ی اول رو پیدا کرده بودی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روبی که سعی می کرد تصویر آن خانه ی تاریک و دلهره آور را فراموش کند، با صدای ضعیفی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بله، اما اون زمان نمی دونستم چه ویژگی داره و دو آینه ی دیگه مشابه اون ساخته شده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روبی یک آن به یاد چهره ی متحیر نارسیسا در آینه ی اول افتاد و بلافاصله متوجه شد که دلیل حضور او در آن لحظه این بوده که آینه ی دوم دو قلوی آینه اول بوده است. اما در هر صورت او ترجیح داد که دیگر حرفی از این موضوع به میان نیاورد، زیرا اکنون که آن آینه از بین رفته بود جای هیچ نگرانی وجود نداشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-با همه ی این ها، هنوز یک کاری مونده که باید انجام بشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روبی با حالتی پرسشگرانه به جاناتان نگاه کرده و او ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نابودی آینه ی دوم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیازی به فکرکردن نبود، روبی بلافاصله متوجه شد که مسئولیت این کار به دوش کسی نیست جز خودش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تنها چیزی که نمی فهمید آن بود که چطور هم زمان با نجات سباستین، باید وارد اتاق نارسیسا نیز شده و آینه ی عزیزش را نابود می کرد. از قرار معلوم جاناتان نیز به همان مشکل می اندیشید، زیرا رویش را به سمت کاترین برگردانده و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-من فکر می کنم تو می تونی کمکمون کنی؛ چون باید راهی باشه که هم به اتاق سابق پرنسس لیانا، و هم به سیاهچال های قصر راه داشته باشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کاترین که تا آن لحظه با دقت به حرف های او گوش می داد، با تعجب پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چرا سیاهچال؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جاناتان با چهره ای درهم رفته، لحظه ای مکث کرده و آنگاه پاسخ داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-برای اینکه با وجود فراری دادن روبی و سلنا و جیمز، فکر نمی کنم نارسیسا جای بهتری برای سباستین در نظر گرفته باشه. جدا از خشمی که نسبت به اون داره، نمی تونه هم آسیبی بهش برسونه چون با از بین رفتن سباستین، نیرویی که در رگ ها و سلول هاش جریان داره هم نابود میشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برای چند لحظه سکوت برقرار شد، گویی همه مشغول بررسی اطلاعات جدید و احتمالات بودند، بعد از دقایق کوتاهی کاترین شروع به صحبت کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خب، با وجود اینکه هنوزم فکر می کنم این کار خیلی خطرناکیه، اما... تنها راه مطمئنی که به ذهنم می رسه... انبار نیزه هاست. در اونجا دقیقا کنار در سیاهچال باز میشه و مسیر بعدیش همون پلکانی هستش که به راهروی طبقه ی سوم راه داره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روبی که از شدت تعجب دهانش باز مانده بود، با حیرت پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دقیقا چند تا راه مخفی دیگه توی قصر وجود داره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کاترین نگاه سریعی به جاناتان انداخت و هر دوی آن ها لبخند معناداری به یکدیگر زدند، سپس جاناتان با سرخوشی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دقیقا نمی دونیم، شاید چهار... یا پنج تا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روبی با خوشحالی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-عالیه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اِهم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هر سه برگشتند و نگاهی به صورت بی حالت رافائل انداختند، اما او بی آنکه نیم نگاهی به آن ها بیندازد، بلافاصله از جا برخاسته و با بی حوصلگی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-من نیاز به استراحت دارم، می رم به چادرم ولی... خب، بعدا می بینمتون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رافائل با تکبر و بی اعتنایی از مقابل آن ها گذشت و از چادر بیرون رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هنوز چند ثانیه از رفتنش نگذشته بود که روبی با خشم و غضب چشم غره ای به ورودی رفته و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-انگار متوجه نیست که تو چه وضعیتی هستیم، در این زمان حساس میره که استراحت کنه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کاترین سری از روی تاسف تکان داده و رو به جاناتان گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تمام دردش اینه که به جای تو رهبر مردم باشه، اما نمی دونه که در جنگ پیش رو تنها یک رهبر برای متحد کردن ارتش کافی نیست، ما باید چندین و چند فرمانده برای کنترل ارتش داشته باشیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جاناتان که انگار کوچکترین اهمیتی به رفتار های زننده ی رافائل نمی داد، لبخندی زد و در پاسخ به جمله ی کاترین گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-درسته! کنترل کردن و متحد نگه داشتن ارتش موضوع بسیار مهمی هست که نباید نادیده گرفته بشه. و فرمانده ی اصلی و جوان ما باید بدونه که اتحاد راز موفقیت ماست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روبی که با هر جمله ی او و کاترین سرش را تکان می داد، متوجه نشد که آن ها به طرز عجیبی به او خیره شده اند، از این رو با خوشحالی پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خب، فرمانده ی اصلی ما کیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جاناتان و کاترین جوابی به او ندادند و همچنان با لبخند کم رنگی به او خیره ماندند. روبی که گیج و سردرگم شده بود سوالش را تکرار کرده و جاناتان با کلافگی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بس کن روبی، معلومه که خودتی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روبی با شنیدن جمله ی آخر او هاج و واج ماند و در حالی که به هیچ وجه نمی توانست جلوی لبخند زدنش را بگیرد، گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-حتما شوخی می کنین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کاترین با چشم هایی که از شدت خستگی قرمز شده بودند نگاه تیزی به او انداخته و با بدخلقی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-معلومه که نمی کنیم. پس فکر کردی کی قرار این کار و بکنه؟ من؟ یا این پیرمرد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جاناتان که لبخندش به سرعت محو می شد، غرولندی کرده و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-فقط هفتاد و هفت سالمه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کاترین به او توجهی نشان نداد و روبی با نگرانی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ولی من نمی تونم... من... حتما کسان دیگه ای هم هستن که می تونن از پسش بربیان...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آره، فکر کنم دین گزینه ی مناسبی باشه !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روبی با دلخوری چشم غره ای به جاناتان رفته و کاترین به تندی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-این کار شوخی بردار نیست! خب روبی، خودت فکر کن که به جز خودت چه کس دیگه ای شایسته ی این مقام و مسئولیته.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روبی با درماندگی نگاهی به جاناتان انداخته و با نگاه از او در خواست کمک کرد، جاناتان نیز نگاه عمیقی و موشکافانه ای به او انداخت و رو به کاترین گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چطوره تا فردا بهش مهلت بدی، اینطوری فرصت کافی برای فکر کردن به این مسئله رو داره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روبی با نگرانی به کاترین نگاه کرده و او چند لحظه ای به پیشنهاد جاناتان فکر کرد، آنگاه از جا برخاسته و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-باشه، فقط تا فردا صبح وقت داری که فکر کنی، در صورتی که بتونی شخص شایسته ای رو برای این کار پیدا کنی، منم بار این مسئولیت و از روی شونه هات برمی دارم. گرچه... مطمئنم که به جز تو هیچ کس شایسته ی این جایگاه نخواهد بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کاترین با نگاهی لبریز از محبت چند ثانیه به او خیره مانده و سپس از چادر خارج شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روبی که هنوز به جای خالی او نگاه می کرد، یک لحظه متوجه عبور جاناتان از مقابل چشم هایش شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جاناتان قبل از آنکه پشت سر کاترین از چادر بیرون برود، خنده کنان گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-هر چقدر هم که فکر کنی، من مطمئنم که تهش... فقط به یک نتیجه می رسی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روبی پاسخی نداد و تنها نفس عمیق و صداداری کشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از زمانی که به همراه مایکل وارد کالینوس شده بود، تا به آن لحظه هرگز در چنین موقعیتی قرار نگرفته بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انگار برای اولین بار توانایی و دانشش در بوته ی آزمایش قرار گرفته بود، انگار که در تمام آن مدت چنین کار سختی را به عهده اش نگذاشته بودند. روبی سرش را تکان داد و به خودش اعتراف کرد که مراحل رسیدن به قلعه ی ساطیر ها، رفتن به زادگاه مادرش و حتی وارد شدن به قصر نارسیسا نیز هیچگاه آنقدر سخت و دشوار به نظر نمی آمد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زیرا این بار دیگر خبری از نبرد با یک یا دو بیراس، غول غارنشین و یا حتی یک آمفیزبنی نبود. اگر چه همه ی آن موجودات نیز هراس انگیز و مرگبار بودند، اما متحد ساختن هزاران انسان با هزاران عقیده و تفکر متفاوت در نظرش کاری غیر ممکن بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با کلافگی نفس عمیق دیگری کشید. ساعت ها از نیمه شب گذشته بود و اگر می خواست صبح روز بعد سرحال باشد باید کمی استراحت می کرد. گرچه با آن همه افکار درهم و مبهم خوابیدن با خیالی آسوده امری محال بود، اما در هر حال او از جا برخاسته و با خستگی به سمت چادر خودش، امیلی و آدریان به راه افتاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

(هیولای درون آینه )

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در صبح روز بعد، اگر روبی ذره ای امید داشت که شخص شایسته ای را برای معرفی به ملکه پیدا کند، با در میان گذاشتن آن موضوع با دوستانش، تمام امیدش بر باد رفت. به محض آن که این مسئله در بین آن ها مطرح شد، دین با قیافه ی حق به جانبی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خب این که دیگه معلومه، خودم این مسئولیت و به عهده میگیرم و این بار گران و از دوشت برمی دارم، و..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امیلی با عجله میان صحبت های او پریده و با لحن طلبکارانه ای گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اگر قراره باشه کسی به جز روبی این مسئولیت و به عهده بگیره، اون یک نفر جاناتانه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دین خنده ای کرده و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چی؟ حتما داری شوخی می کنی نه؟ بی خیال اون واسه این کار ها دیگه خیلی پیر شده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امیلی نگاه غضبناکی به او انداخت و دین بلافاصله بعد از گفتن این جمله با نگرانی ورودی چادر را نگاه کرده و با اطمینان از آنکه جاناتان در آن نزدیکی ها حضور ندارد، نفس راحتی کشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روبی که در گوشه ای کز کرده و بیچارگی از سر و رویش می بارید، با شنیدن صدای فرد، به امید پیشنهاد بهتری از سوی او رویش را به سمتش برگرداند:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اگر نه جاناتان و نه روبی نتونن و یا نخوان این کار و بکنن، رافائل باکمال میل حاضره که...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قبل از آنکه کسی اظهار نظر کند دین سرفه ی بلندی کرده و تمسخر آمیز گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-انگار که ما می خوایم سر هزاران نفر و به باد بدیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرد با حالت تدافعی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-منظورت چیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دین بی آنکه در مقابل او از کوره در برود، با خونسردی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-همه می دونن که اگه این کار و به رافائل بسپاریم، یکی از همین شب ها ادعا میکنه که خودش برای کشتن نارسیسا بهترین گزینه است.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برای یک لحظه برق خشم در چشم های سیاه فرد دیده شد. روبی با دیدن حالت چهره ی او گمان کرد هر لحظه ممکن است دین را با شمشیر آدونیس که اکنون در جعبه اش بود ریز ریز کند، از این رو به حالت نیم خیز در آمد، اما قبل از آنکه از جا بپرد امیلی با ناراحتی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بسه دیگه! پس فکر کردین، هدف فرمانده ی اصلی ما چیه؟ اتحاد! ما باید باهم متحد باشیم، نه اینکه به جون همدیگه بیوفتیم؛ مگه نه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امیلی که در جستجوی یک یاری دهنده بود که حرف هایش را تایید کند، سیخونک محکمی به پهلوی سلنا زد که اکنون سخت مشغول گفتگو با جیمز بوده و تا به آن لحظه هیچ کدام از آن ها پیشنهادی ارائه نداده بودند. سلنا که حسابی جا خورده بود، با دستپاچگی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چی؟ آره...آره، اتحاد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سپس بار دیگر برگشته و مشغول گپ زدن با جیمز شد. روبی شک داشت که او و جیمز حتی یک کلمه از حرف های امیلی را فهمیده باشند و ناخودآگاه خنده اش گرفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امیلی که درمانده شده بود نگاهی به فرد انداخت و متوجه شد که به طور عجیبی به اجزای صورتش خیره شده است، با دیدن حالت نگاه او اندکی معذب شده و به سلنا نزدیک تر شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این صحنه از چشم روبی نیز پنهان نماند و موجب شد که لبخندش عمیق تر شود. اما وقتی به یاد آورد که هنوز کسی را پیدا نکرده است، خنده اش را جمع کرده و با نا امیدی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-من می رم توی چادر خودمون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روبی با بی حوصلگی از جا برخاسته و از چادر بیرون رفت. دین پشت سرش نعره زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-باور کن اول و آخرش من بهترین گزینه واسه ی شما ها ام، هی! روبی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما روبی بی توجه به فریادهای او به سمت چادر به راه افتاد. در همان حال فکر کرد که نجات سباستین و نابودی آینه کم بودند که حالا چنین مسئولیتی را به دوشش می انداختند؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هنگامی که ورودی چادر را کنار زد با صحنه ی عجیبی مواجه شد: رافائل مقابل آینه ی حقیقت ایستاده بود و با تعجب به تصویر درون آن می نگریست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

( آینه ی سوم، یا همان آینه ی حقیقت، خاصیت نشان دادن احساسات درونی هر انسان را دارد، و ذات هر انسان را چه خوب، و چه بد به شکل تصاویر گذرا نشان می دهد. اگر انسانی شریف و درستکار مقابلش بایستد صورت عادی همان فرد را نشان میدهد، اما اگر شخصی که در مقابلش ایستاده است ذات پلیدی داشته باشد، تصویر او را به اشکال های مختلف و وحشتناکی به نمایش می گذارد.)

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روبی به او نزدیک شد تا دلیل حضورش در آنجا را بپرسد،( زیرا از زمانی که آن ها به آدونیس آمده بودند، به ندرت از چادرش خارج می شد.) اما در کمال تعجب، حتی هنگامی که به چند قدمی اش رسید و پشت سرش ایستاد، رافائل متوجه ی حضورش نشد و از جایش تکان نخورد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روبی کنجکاو بود که بداند چه چیزی در آن آینه توجه رافائل را به خود جلب کرده است، از این رو جلوتر رفته و به تصویر درون آینه نگاه کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به طور ناگهانی نفسش در سینه حبس شد، قلبش دیوانه وار شروع به زدن کرد و چشم هایش از شدت حیرت گشاد شد.چیزی که در قاب آینه نمایان بود هیچ شباهتی به صورت رافائل و یا حتی یک انسان نداشت: صورتش کاملا سیاه بود و چشم های سرخش برق می زد، لبخند شیطانی بر روی لب هایش نشسته بود و دندان هایش اندکی از دهانش بیرون آمده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روبی بار دیگر نفسش را با صدا در سینه حبس کرد و این بار رافائل حضور او را احساس کرد و به سمتش چرخید. به محض برگشتن او تصویر درون آینه ناپدید شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رافائل که انگار مسافت طولانی را دویده بود، نفس نفس زنان گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اون... من... وقتی اومدم توی آینه بود، قبل از اینکه من بیام این تصویر توی آینه بود... معذرت می خوام ولی... من همین الان باید به چادرم برگردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رافائل با چنان سرعتی از چادر خارج شد که روبی حتی فرصت نکرد دلیل آمدنش به آنجا را بپرسد. گرچه آنقدر از دیدن آن هیولای درون آینه جا خورده بود که حتی فراموش کرد حضور خود را به او یادآوری کند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یک بار دیگر با دقت به شیشه ی درخشان و صیقلی آینه نگاه کرد، اما اثری از آن موجود هراس انگیز نبود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روبی خود را بر روی تخت خواب بزرگ و راحتشان رها کرده و به فکر فرو رفت، خوب می فهمید که در آن چند وقت رفتار رافائل به طور عذاب آوری تند و خشن شده است و همین بود که نگرانش می کرد. همین که رفتارش از موقعی که به همراه مایکل از کالینوس رفته بودند، با الان زمین تا آسمان فرق کرده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از این تغییر ناگهانی هیچ سردرنمی آورد، اما میان آن همه مصیبت همیشه بی اهمیت ترین مسئله برایش همین بود. حالا می فهمید که کاملا اشتباه کرده است، حالا که آینه ی حقیقت احساس درونی رافائل را به نمایش گذاشته بود می فهمید که باید از این موضوع سردرمی آورد، وگرنه ممکن بود عواقب بدی را به همراه داشته باشد. برای روبی بسیار عجیب بود که رافائل را در دسته ی انسان های بد و خبیث قرار دهد، زیرا ماه ها پیش، او بود که به آن ها کمک کرده و آن ها را در شهر کوچک و دنج خود پناه داده بود. گرچه روبی این را نیز فراموش نکرده بود که او با حیله و نیرنگ آن ها را برای پس گرفتن گنجینه اش فرستاده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شاید کمی اغراق آمیز به نظر می رسید اما... انگار که حتی از مدت ها قبل نیز آمادگی رفتن به سوی پلیدی و زشتی را داشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روبی با ناراحتی سرش را تکان داد، هیچ دلش نمی خواست که رافائل را از دست بدهند، با آنکه پیرمردی عبوس و تند خود بود اما گاهی وقت ها نیز نشانه ای از مهر و محبت را در چهره اش دیده بود. اگر این موضوع حقیقت داشت و در درون رافائل کشمکشی میان نور و تاریکی بود ، او باید به کمک جاناتان و کاترین نور و روشنایی را به قلب رافائل باز می گرداند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با این فکر به سرعت از جا پرید و بی توجه به باقی نگرانی هایش به سمت چادر عظیم جاناتان به راه افتاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به محض وارد شدن، متوجه شد که آن ها نیز انتظارش را می کشیدند، زیرا جاناتان لبخندی زده و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چه خوب شد اومدی روبی، ما هم همین الان داشتیم راجع به تو حرف می زدیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روبی نگاه سریعی به کاترین انداخت و او فورا پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چی شده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روبی از پرسش او خوشحال شد و بی آنکه لحظه ای درنگ کند، همه چیز را برای آن ها تعریف کرد و در آخر هر دوی آن ها در حالی که به فکر فرو رفته بودند، سری تکان دادند. آنگاه جاناتان گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-فکر نمیکنم موضوع چندان مهمی باشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم های روبی از شدت تعجب گشاد شد و جاناتان فورا ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ببین روبی، من می دونم که تصور تو از اون آینه دقیقا چیه، ولی شاید لازم باشه این رو بدونی که اون آینه همیشه هم حقیقت رو نمی گه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روبی با شنیدن این حرف اخمی کرده و خواست حرفی بزند، اما کاترین که تا آن زمان در حال فکر کردن بود با لحن قانع کننده ای شروع به صحبت کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-گوش کن روبی، من می دونم که الان چه حسی داری، ممکنه فکر کنی تا الان تمام فکر و خیال هات درباره ی اون آینه اشتباه بوده ولی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بزار این طوری واست بگم که ما آدم ها همیشه یک تصور کلی از همه ی چیزهایی که در زندگیمون وجود داره داریم و... و گاهی وقت ها ممکنه اشتباه کنیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روبی با بی قراری گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-یعنی شما میگین که ممکنه اون آینه گاهی وقت ها دچار اشتباه بشه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کاترین گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-به هیچ وجه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و جاناتان اضافه کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ما فقط میگیم که اون آینه تصویر انسان رو درست در لحظه ای نشون میده که در مقابلش وایسته.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جاناتان با لبخند و نگاه عمیقی به روبی خیره ماند . روبی نیز در حالی که نگرانی و اضطرابش به طور ناگهانی فروکش کرده بود، با لحن شگفت زده ای گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-یعنی، ممکنه که رافائل فقط در اون لحظه کمی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-عصبانی و یا خشمگین بوده باشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جاناتان جمله ی او را کامل کرده و نگاه محبت آمیزی به او انداخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روبی بی اراده نفس راحتی کشید و فکر کرد که سطحی بودن بیش از اندازه ی افکار آینه ی حقیقت، بهترین خبری بوده که در آن چند روز اخیر شنیده است.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-روبی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روبی که اکنون حالش خیلی بهتر از قبل شده بود، لبخندی زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بله؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بالاخره تونستی کسی رو پیدا کنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روبی با شنیدن این حرف وا رفته و نگاهش را به جایی غیر از صورت جدی کاترین دوخت. فکر به رافائل و تصویر درون آینه چنان حواس او را پرت کرده بود که به کلی فراموش کرد فرصتش به پایان رسیده و هنوز کسی را به عنوان جایگزین خود پیدا نکرده است.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روبی درحالی که هنوز از نگاه کردن به چشم های پرنفوذ کاترین خودداری می کرد، شروع به بازی کردن با بندهای انگشتش کرده و جویده جویده گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خب... نمی دونم... من... خیلی فکر کردم، ولی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کاترین ابروهایش را بالا برده و روبی با درماندگی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خیلی خب، من نتونستم کسی رو پیدا کنم... یعنی، بعضی ها برای این کار داوطلب شدن ولی... مطمئن نبودم که از پسش بربیان.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جاناتان با خوشحالی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-می تونم حدس بزنم چه کسی داوطلب شده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روبی لبخند کم رنگی به جاناتان زد، ولی کاترین با چهره ی جدی و مصممی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-پس قبول کردی که فرماندهی ارتش رو به عهده بگیری.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روبی به ناچار سرش را تکان داد و کاترین با دقت به او نگاه کرد، سپس با لحن ملایم تری گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-می دونم این کار در نظرت چه قدر سخت و دشواره، می دونم که تا همین الان هم خیلی رنج و ناراحتی کشیدی ولی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کاترین از جا برخاست و روی صندلی کنار روبی نشست، سپس دست هایش را در دست خود گرفت و فشرد و ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-برای رسیدن به اهداف بزرگ، باید قدم های بزرگ برداشت. و از دست دادن، یکی از اتفاق هایی هست که در راه های سخت می افته. اما فراموش نکن روبی، ما ممکنه برای رسیدن به آزادی خیلی از چیزها رو از دست بدیم، ولی مطمئن باش که در انتها چیزی بیشتر از اون ها رو به دست میاریم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روبی که با دقت به حرف های کاترین گوش می داد، لبخند عمیقی به صورت پر چین و چروکش زده و ناگهان به یاد جمله ای افتاد که پوسایدون درست قبل از ترک کردنش به او گفته بود:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بستگی به خودت داره روبی، تو می تونی با عملکردت بهم ثابت کنی که لیاقت یک پاداش بزرگ رو داری یا نه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روبی زیر لب تکرار کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-پاداش بزرگ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آن گاه در دل به خود گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-شاید باید این مسئولیت و به عهده بگیرم، شاید این سختی لازم باشه... شاید اینطوری می تونم به اون پاداش بزرگ برسم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روبی سرش را بلند کرده و نگاهی به چشم های درخشان کاترین و چهره ی کنجکاو و مشتاق جاناتان انداخت، سپس سرش را با اطمینان تکان داد و با صدای ضعیفی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-باشه. قبول می کنم، اما... باید قول بدین که کمکم می کنین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روبی با دلواپسی به آن ها نگاه کرده ‌و کاترین فورا چشم هایش را با اطمینان باز و بسته کرد، جاناتان نیز با خوشحالی از جا پریده و در حالی که کف دست هایش را به هم می مالید، گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-پس پیش به سوی موفقیت ها و پیروزی های آینده، آخ! مطمئنم که اون ها هم سخت انتظار ما رو می کشن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جاناتان لبخند وسیع دیگری به صورت رنگ پریده ی روبی زد، آن گاه با حرکت ساده ی دست هایش سه جام پایه بلند و طلایی رنگ را ظاهر کرده و چشمکی به صورت متبسم کاترین زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-به سلامتی جوان ترین فرمانده ی ارتش متحد و قدرتمندمون!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آن گاه هر سه نفر جام هایشان را بلند کرده و لاجرعه مایع شیرین و غلیظ درون آن را سر کشیدند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روبی که در آن لحظه میلی برای نوشیدن محتویات درون جام نداشت، وانمود کرد که چند جرعه ی بزرگ از آن را خورده و جام را بر روی صندلی اش گذاشت. سپس نگاه گذرایی به صورت آن ها انداخته و با حالتی که سعی داشت عادی به نظر برسد، گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خب، من دیگه می رم، بقیه منتظرن تا برم... اِ... بعدا می بینمتون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روبی با عجله از چادر بیرون پریده و بی آنکه لحظه ای به رفتن نزد دوستانش فکر کند، راه چادر خود را در پیش گرفت. اکنون حاضر بود تمام دارایی اش را برای یک خواب راحت و طولانی بدهد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

(جمع آوری اسرار )

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دو روزِ بعد از انتخابش برای فرماندهی ارتش، بدون هیچ اتفاق خاصی گذشت. اما در نیمه شب روز دوم، زمانی که روبی به همراه بقیه ی دوستانش در هوای خنک شبانگاهی در محوطه ی کوهستان نشسته و مشغول گفتگو بود، کاترین او و بقیه را برای مطرح کردن موضوع مهمی به چادر جاناتان فراخواند. با شنیدن این خبر، روبی، سلنا و جیمز نگاه معناداری رد و بدل کرده و سلنا با ناخوشنودی هوا را از بینی اش خارج کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سپس همگی به سمت چادر ها به راه افتادند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روبی، سلنا و جیمز که کمی عقب تر از بقیه بودند، سرعتشان را کم تر کردند تا بی آنکه صدایشان به گوش کسی برسد، بتوانند با یکدیگر صحبت کنند:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-شما هم به همون چیزی فکر می کنین که من فکر می کنم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جیمز نگاهی به سلنا انداخته و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-من که نمی دونم شما دو تا به چی فکر می کنین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سلنا به او چشم غره ای رفت و روبی با بی حوصلگی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-جیمز، فقط بگو که من در تمام این مدت منتظر چه چیزی بودم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جیمز لحظه ای شانه هایش را بالا انداخت؛ اما فورا حالت چهره اش تغییر کرده و با تعجب گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-یعنی وقتشه؟ اونا ازت می خوان که بری به قصر؟ جاناتان داره وادارت می کنه بری به قصر و جون پسر خیانت کارشو نجات بدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سلنا با حرارت حرف جیمز را تایید کرده و سرش را به شدت تکان داد. روبی نگاه سرزنش آمیزی به آن ها انداخت و به تندی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-کسی منو مجبور به این کار نکرده، این خود من بودم که از اول این پیشنهاد و دادم. در ضمن جیمز، سباستین یک خیانت کار نیست، مگه قبلا براتون نگفتم که...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آره، آره گفتی ولی من که چنین مزخرفاتی رو باور نمی کنم، اون روانی همه ی ما رو به نارسیسا فروخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سلنا با موافقت ضربه ی محکمی به شانه ی جیمز زده و با لحن گزنده ای اضافه کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-واقعا که نمی فهمم چطور جاناتان هنوز به اون خائن علاقه داره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آن گاه هر دوی آن ها بعد از بیرون ریختن حرف های دلشان، لبخند بی رحمانه ای زده و خود را بقیه رساندند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روبی که از شنیدن حرف های آن دو ناراحت و عصبی شده بود به آن ها ملحق نشده و با خود فکر کرد: سلنا که از بچگی در یتیم خانه بزرگ شده و طعم داشتن پدر و مادر را نچشیده است باید هم این حرف ها را بزند. جیمز که در شش سالگی پدر و مادرش را در یک سانحه ی هوایی از دست داده بود باید هم اینگونه درباره ی احساسات جاناتان قضاوت می کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حقیقت آن بود که هیچ کدام از آن ها نمی توانستند رابطه ی پدر و فرزندی را بفهمند، زیرا در سن بسیار کمی پدر و مادر خود را از دست داده و هیچ وقت نتوانستند آن گونه که باید و شاید معنی درست عضو یک خانواده ی واقعی بودن را درک کنند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این طرز فکر برای روبی بسیار دردناک بود، اما سلنا و جیمز باید می پذیرفتند که هیچ درکی از این موضوع ندارند و نخواهند داشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هنگامی که به چادر جاناتان رسید، صدای پچ پچ دوستانش را به خوبی می توانست بشنود. ورودی چادر را کنار زد و وارد شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به محض ورود او، بقیه نیز با دستپاچگی سر جاهایشان نشسته و سکوت کردند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روبی بی توجه به نگاه های خیره و نگران آن ها، روی تنها صندلی که هنوز خالی مانده بود، نشست و نگاهش را به جاناتان دوخت که اندکی رنگ پریده به نظر می رسید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خب، حالا که همتون اینجا جمع شدین... اِ ... فکر می کنم دیگه بتونیم... بتونیم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بتونیم بریم سر اصل مطلب.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کاترین جمله ی او را کامل کرده و به گونه ای که انگار هیچ وقفه ای در صحبت هایشان پیش نیامده است، شروع به صحبت کرد.( نگاه روبی هنوز به چهره ی ناراحت و گرفته ی جاناتان بود.)

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-فکر کنم همتون بدونید که الان در چه وضعیتی هستیم... (در این لحظه همگی سرهایشان را به نشانه ی مثبت تکان دادند.)

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کاترین نفس عمیقی کشید و ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خیلی هاتون شاهد بودین که سالها پیش چرا مجبور به ترک خونه هامون شدیم و مطمئنم حالا هم می دونید که چرا مجبور به تن دادن به چنین نبردی هستیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بنابراین فکر کنم زمان اون رسیده که بهتون بگم... جدال نهایی فرا رسیده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با گفتن این جمله نفس چند نفر در سینه حبس شد، یکی از آن افراد آدریان بود که بلافاصله تحت دلداری شدید دین قرار گرفت. اگرچه روبی توقع داشت که قبل از آدریان، امیلی از شنیدن آن حرف تحت تاثیر قرار بگیرد، زیرا همیشه ترس عجیبی از نارسیسا در وجودش بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما به نظر نمی آمد که او ذره ای ترسیده و یا نگران باشد، بر عکس اکنون از هر زمان دیگری جدی و مصمم تر بود و در آن لحظه از شدت خشم و نفرت اشک در چشمهایش حلقه زده بود.( روبی به یاد آورد که برادر امیلی به دست نارسیسا کشته شده و به طور ناگهانی ناراحتی و ترحم بسیاری را نسبت به او در دلش احساس کرد.)

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-حالا همگی خوب گوش کنین، ( بار دیگر توجه همه به کاترین جلب شد و دست از تحلیل و درک جمله ی قبلی او برداشتند.) وقتی حرف از یک جدال و نبرد عظیم میشه، معنیش این نیست که قراره همه ی اتفاقات در یک لحظه و به طور ناگهانی بیافته. ما فکر می کنیم، برنامه ریزی می کنیم، اون وقت در چند مرحله جنگ و شروع می کنیم‌. چند نفر از شما وظیفه دارین که این خبر و به گوش مردم برسونین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرد فورا گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ما می تونیم این کار و بکنیم‌.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کاترین نگاهی به فرد انداخته و خیلی زود متوجه شد که رافائل هنوز به جمع آن ها ملحق نشده است، اما بی آنکه حرفی از این مسئله به میان بیاورد، گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-عالیه! فکر کنم لازم باشه امیلی هم به جمع تو و مردانت ملحق بشه، اینطور که تا الان فهمیدم، اون استعداد زیادی در متقاعد کردن بقیه داره، درست میگم امیلی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امیلی غرولندی کرده و به اجبار سرش را تکان داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما فرد با خوشحالی از این موضوع استقبال کرد، هرچند که تمام سعیش را می کرد شور و شوقش در چهره اش نمایان نشود. او گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-پیشنهاد خیلی خوبیه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سپس با علاقه به امیلی نگاهی کرده و لبخند موذیانه ای زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دین با دیدن این صحنه به حالت تمسخر آمیزی سوت زد. اما روبی اطمینان داشت که کاترین نیز مانند خودش به علاقه و توجه توجیه ناپذیر فرد، به امیلی پی برده است و اطمینان داشت قرار دادن آن دو در کنار یکدیگر به هیج وجه تصادفی نبوده است.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خب، من باید موضوع دیگری رو هم براتون روشن کنم، البته مطمئنم که تقریبا همه ی شما از این مسئله اگاهید، ولی... یک بار دیگه رسما اعلام می کنم که روبی، فرمانده ی کل ارتش ما در نبرد پیش روست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هیچ کس از شنیدن این خبر تعجب نکرد، دین نیز شکلکی برای روبی درآورده و دست هایش را به حالت تسلیم بالا آورد. روبی از دیدن حالت او خنده اش گرفت و نگاهی به بقیه انداخت. به نظر نمی آمد که هیچ کدام از آن ها مخالفتی با این تصمیم داشته باشند، بر عکس همگی با حالت غرورآمیز و مصممی سرشان را تکان دادند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

واکنش دوستانش بسیار امیدوار کننده بود و باعث شد اعتماد به نفسش تا حدود زیادی افزایش پیدا کند. روبی لبخند مهرآمیزی به آن ها زده و خواست بار دیگر حواسش را به حرف های کاترین بدهد که به طور ناگهانی احساس کرد که سایه ی سیاهی را از پشت چادر دیده است‌.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برای چند ثانیه به محل عبور آن پیکر تیره خیره ماند، اما زمانی که دیگر آن را ندید، شانه ای بالا انداخته و سرش را برگرداند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-فکر کنم مواردی که لازم بود الان بدونید رو بهتون گفتم، می تونید برید، جلسه ی بعدی ما با حضور بقیه ی بزرگان آدونیس و کالینوس برگزار می شه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بلافاصله پس از تمام شدن جمله ی کاترین، صدای کشیده شدن شش صندلی بر روی زمین شنیده شد و همه درحالی که با یکدیگر پچ پچ می کردند، با چهره های متحیر و نگران یکی یکی از چادر خارج شدند.( سلنا و جیمز کمی بیشتر مکث کردند و نگاه تاسف انگیزی به روبی انداختند، زیرا اطمینان داشتند که موضوع صحبت بعدی کاترین مستقیما به خود او مربوط می شود.) روبی با لبخند بی رمغی رفتن آن ها را تماشا کرده و چندی بعد چادر به طور حزن انگیزی خلوت شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چند دقیقه ای در سکوت گذشت، آن گاه روبی با چهره ای کاملا جدی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خب، من آماده ام که برای رفتن برنامه ریزی کنیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بلافاصله چهره ی جاناتان پژمرده تر از پیش شد و حالتی به خود گرفت که انگار روبی دچار مرض لاعلاجی شده است. روبی که دیگر طاقت این رفتار های او را نداشت، با ملایم ترین لحن ممکن گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بهتون اطمینان می دم که قرار نیست بمیرم، پس می شه خواهش کنم انقدر ناراحت نباشین؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روبی سعی کرد لحن گفتارش کاملا محترمانه باشد، اما به نظر رسید که کاترین خشم نهفته در لحن او را دریافته است، زیرا نگاه سرزنش آمیزی به جاناتان انداخته و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-روبی راست میگه، تو نباید انقدر نا امید باشی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جاناتان نگاه غم انگیزی به روبی انداخت که باعث شد حالش دگرگون شود، سپس با دلواپسی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اما اگه بلایی سرش بیاد، من مقصرم، وظیفه ی منه که برم و سباستین و از اونجا بیرون بیارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روبی که دیگر به سختی می توانست جلوی خود را بگیرد، با ناخوشنودی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-به خاطر خدا بسه، من... من فکر می کردم این شما هستین که همیشه حقیقت ها رو برای من مشخص می کنین، اما حالا..‌‌. چطور موضوع به این مهمی رو درک نمی کنین؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخم های کاترین در هم رفت، اما روبی بی توجه به حالت اهانت آمیزش ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-جادوی کوهستان به خاطر حضور شما پابرجاست، حالا اگر شما به قصر برین و بلایی سرتون بیاد... اون وقت جون هزاران انسان به خطر می افته... جادوی کوهستان برای همیشه از بین میره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کاترین که هنوز با اخم غلیظی به روبی نگاه می کرد، رویش را به سمت جاناتان برگردانده و با ملایمت بسیاری دست هایش را فشرد، سپس با صدای آهسته ای گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-باید اعتراف کنم که همه ی حرف های روبی عین حقیقته، گرچه قدری بی پروا و گستاخه (این بار اخم های روبی درهم رفت و با حالت معذب آمیخته به شرمندگی سرش را پایین انداخت.)

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ولی داره حقیقت و می گه. وجود تو برای مردم ضروریه. نه فقط به خاطر اینکه در تمام این بیست سال پشتیبان و راهنمای اون ها بودی، بلکه به خاطر سپر محافظی که با نیروی درونت برای امنیت اون ها به وجود آوردی. تو... نباید... بری.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کاترین جمله ی آخرش را شمرده و قاطعانه بر زبان جاری ساخت و از قرار معلوم با به میان آوردن جان مردم، جاناتان را به طور ناخوشایندی قانع کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جاناتان با چهره ی مصیبت زده ای به آن دو نگاه کرده و با درماندگی زیر لب گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آره... آره، شاید همین طور باشه. خب، من می رم...می رم یک هوایی بخورم... شب بخیر.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جاناتان به سرعت از جا برخاسته و بی آنکه به روبی نگاه کند، به طرف ورودی چادر رفت. اما گویی طاقت نیاورد، زیرا لحظه ای درنگ کرده و نگاه نگران و مایوس کننده ای به او انداخت. روبی که به راستی نگران حال روحی او بود، سعی کرد لبخند بزند، اما موفق نشد و در آخر فقط تلاش کرد که احساس واقعی اش را با نگاهش نشان بدهد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمی دانست جاناتان متوجه منظورش شده است یا نه، زیرا فقط نفس عمیق و صداداری کشیده و سپس به سرعت از چادر خارج شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از رفتن او چند دقیقه ای طول کشید که فضای درون چادر به حالت عادی بازگردد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روبی زیرچشمی نگاه دزدانه ای به کاترین انداخت که هنوز با ابروهای درهم گره خورده، به نقطه ی نامعلومی زل زده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در یک آن به نظرش رسید که او منتظر فرصتیست که روبی را به خاطر رفتار تندش سرزنش کند، از این رو قبل از آنکه کاترین شروع به صحبت کند، تکان محکمی خورده و با عجله گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اِ... راستش چند وقتی می شه که می خوام راجع به موضوع مهمی ازتون سوال کنم... الان که فرصتش پیش اومد می خوام...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای روبی رفته رفته آهسته تر شد و در حالی که نگاهش را به هر جایی غیر از چشم های درخشان کاترین می انداخت، ساکت شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کاترین که هنوز با حالت عجیبی به او زل زده بود، لحظه ای مکث کرده و با لحن خشکی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-می شنوم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روبی که صورتش کاملا سرخ شده بود، دستش را در جیب پیراهنش فرو برده و زنجیر زنگ زده ای که یک نشان بزرگ از آن آویزان بود را بیرون آورد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-درباره این...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کاترین که هنوز مستقیما به چشم های او نگاه می کرد، مسیر نگاهش را تغییر داده و به طور ناگهانی صورتش کش آمده و از جا پرید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روبی از عکس العمل او جا خورد و آب دهانش را به سختی فرو داد. کاترین که لحظه ای نگاهش را از آن شی برنمی داشت، آهسته جلو آمده و زنجیر را از دست های او گرفت و جوری به آن نگاه کرد که انگار به وجودش شک داشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تو... تو این و از کجا... از کجا...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کاترین نفسش را در سینه حبس کرد و روبی که از شدت نگرانی دیگر نمی توانست بنشیند، ایستاد و با شک و تردید پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-شما می دونین این چیه، مگه نه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کاترین که چشم های خوش حالتش از شدت تعجب برآمده شده بود، سرش را تکان داد و تکرار کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-این و از کجا پیدا کردی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روبی که انگار از بلند گفتن جواب او شرم داشت، زیر لب گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-از اتاق شما پیداش کردیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کاترین با تعجب به او نگاه کرده و روبی فورا اضافه کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-من و مایکل، همون وقتی که برای گرفتن شمشیر شما به قصر رفتیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کاترین جمع آوری اسرار را پایین آورد و با دقت به او نگاه کرد. حالت چهره اش نیز کم کم به حالت عادی باز گشته و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-توی اتاق خودم بود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روبی سرش را تکان داد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مایکل بین یک سری وسایل دیگه پیداش کرد، ظاهرا که یک گردنبنده، ولی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-این یک گردنبند نیست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کاترین با قاطعیت این را گفت و بار دیگر روی صندلی نشست. به نظر می رسید که تعجب و شگفتی اش جای خود را به غم و ناراحتی داده است، زیرا با صدای بسیار آهسته ای ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-این یک" جمع آوری اسراره ".

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

(جمع آوری اسرار وسیله ای که با آزاد کردن ضامن کوچکش می توان هر لحظه از اتفاقات زندگی خود را ثبت کرد. هر شخص مهم و ثروتمندی یک جمع آوری اسرار داشته و هر زمان که اراده کند می تواند با نوشیدن مایع درون نشان، وقایعی که ثبت شده است را تماشا کند).

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روبی هیچ اطلاعاتی درباره ی آن وسیله نداشت، او فقط گمان می کرد که آن زنجیر و نشان، یک جور گردنبند بسیار قدیمی و ارزشمند است که به احتمال زیاد روزی متعلق به کاترین بوده است. اما از قرار معلوم آن شی نیز جزو وسیله های جادویی بود که هنوز چیزی درباره ی طرز کارش به گوشش نخورده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چند ثانیه ای گذشت، آن گاه کاترین با صدای آهسته ای توضیح داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-با این وسیله می شه هر لحظه از زندگیت رو که بخوای ثبت کنی. فقط با کشیدن این ضامن... می شه تمام اتفاقات در حال وقوع رو ضبط کرد‌.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کاترین سکوت کرده و روبی نگاه مشتاقانه ای به نشان بزرگ جمع آوری اسرار انداخت و فکر کرد که این یکی از بهترین وسیله های جادویی است که تا به آن روز دیده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما جدا از جذابیت آن شی، هنوز خیلی چیزها بود که دلش می خواست بداند، او هنوز تشنه ی دانستن وقایع گذشته بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روبی هنوز ایستاده و منتظر بود تا کاترین از اعماق فکر بیرون آمده و توضیح بیشتری به او بدهد. اما کاترین چنان در گذشته غرق شده بود که تا چند دقیقه حرفی نزده و در نهایت فقط دستش را تکان داده و به روبی اشاره کرد که در کنارش بنشیند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روبی به دلیل کنجکاوی بی اندازه اش، به سرعت نشسته و با اشتیاق به او چشم دوخت. کاترین که هنوز به نقطه ی نامعلومی زل زده بود شروع به صحبت کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سالها پیش، وقتی هنوز به دنیا نیومده بودی، لیانا...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کاترین آب دهانش را به زور و زحمت فرو داد، به امید آنکه بغضش از میان برود. دلش نمی خواست که از خودش ضعف نشان بدهد و امکان نداشت که اجازه بدهد احساساتش در مقابل روبی فوران کند، زیرا ممکن بود که باعث شود روحیه ی او نیز از بین برود. و این چیزی بود که نه خودش، و نه جاناتان خواستارش نبودند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روبی نگاهی به برق چشم های کاترین انداخت و به تندی سرش را برگرداند. دوست نداشت که کاترین بفهمد پر شدن ناگهانی چشم هایش را دیده است،از طرفی خود او نیز به یاد آن دختر زیبا و مهربان افتاده بود که چند هفته ی پیش در رویاهایش ملاقات کرده و اعتراف می کرد که مرگ او، بزرگترین جنایت نارسیسا بوده است.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به نظر می رسید که کاترین اکنون تسلط بیشتری بر روی احساساتش دارد، زیرا نفس عمیقی کشیده و با صدای گرفته ای گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-لیانا به دور از چشم من، دنبال حقیقت گشت... اون زمان فکر می کردم که این کارش نوعی سرپیچی و نافرمانی هست، اما... بعد از جدایی مون فهمیدم که اون مقصر نبود چون... حقیقت خودش به دنبال اون گشت و بالاخره پیداش کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روبی حدس می زد که چه کسی این راز را برای کاترین فاش کرده است، اما حرفی نزد و فقط با دقت به حرف های او گوش فرا داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-پوسایدون بهم گفت که قرار بود اون بدونه، قرار بود بدونه، می فهمی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روبی به سختی سرش را تکان داد و کاترین با لحن دردناکی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سرزنش هام بی دلیل بود چون... کسی که باید جونشو به خاطر مردمش فدا می کرد اون بود. من به هیچ وجه نمی تونستم جلوی این اتفاق و بگیرم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روبی باز هم حرفی نزد و به نقطه ی نامعلومی خیره ماند، او همه ی این چیز ها را می دانست اما شنیدنش از زبان ملکه جوری بود که تلخی اش را هزار برابر بیشتر نشان می داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مدت طولانی سکوت بین آن ها برقرار شد، تا آنکه کاترین بار دیگر جمع آوری اسرار را مقابل چشم هایش گرفته و با صدای بلند و رسایی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-این نشان روزی متعلق به یکی از پیشگوهای قصر من بود که به دست نارسیسا کشته شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روبی زیرچشمی نگاهی به کاترین انداخت تا حالت صورتش را موقع بر زبان آوردن نام دخترش ببیند، اما از قرار معلوم کاترین مدت ها بود دختر خود را فراموش کرده و برای ابد طردش کرده بود؛ زیرا چهره اش کاملا آرام و بی حالت بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جدا از این افکار درهم و بیهوده، سوال مهمی برایش پیش آمده بود که باید می پرسید، از این رو لحظه ای مکث کرده و سپس گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ولی، چرا اون باید یک پیشگوی ساده رو می کشت؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کاترین این بار کاملا به سمت روبی چرخیده و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چون مادربزرگ آرامیس بزرگترین پیشگوی دوران ملکه دیانا، و خواهر همون کسی بود که با حماقت و طمعش آدونیس رو به نابودی کشوند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روبی که بسیار متعجب شده بود، گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-یعنی نارسیسا اون زمان می دونست که چنین نفرینی به وجود اومده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کاترین به سادگی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-البته که نه، نارسیسا تا مدت ها نفهمید که چطور تمام کارهاش به خوبی پیش رفت و تونست به راحتی تاج و تخت رو به دست بیاره. اما خب، بالاخره کسانی بودن که این موضوع رو براش روشن کنن. مطمئنم که خودش هم تا حدود زیادی متوجه این مسئله شده بود، اون همیشه خیلی باهوش بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کاترین لحظه ای درنگ کرد تا روبی وقت کافی برای هضم اطلاعات جدید را داشته باشد، سپس گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اما در هر حال دلیل کشتن آرامیس این نبود که مادربزرگش با دادن اطلاعات وسیعی به من، سعی کرد آدونیس و نجات بده. من مطمئنم دلیلش برای برداشتن اون از سر راهش فقط به خاطر پیشگویی بوده که باعث شد ناخواسته جان لیانا رو نجات بده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-پیشگویی اون زن چه ضرری به نارسیسا می رسوند، در حالی که همونطور که شما گفتین برای تصرف آدونیس احتیاجی به این کارها نداشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کاترین ابروهایش را بالا برد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-انگار خوب به حرفم گوش نکردی روبی، نارسیسا که نمی دونست چنین نفرینی وجود داره، اون فقط راهی رو رفت که هِیدِس می خواست، اگرچه انگار هیچ چیز اون طور که اون می خواست نشد، می دونی چرا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روبی فورا پاسخ داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چون هیدس قصد نابودی مطلق آدونیس و داشت، اما نیکولاس و نارسیسا به دنبال فرمانروایی بودن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آفرین! کاملا درسته!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روبی که از حالت تشویق آمیز کاترین خوشحال شده بود،لبخند پهنی زد. کاترین نیز نگاه مهرآمیزی به او انداخت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حالا برمی گردم به موضوع اصلیمون، پرسیدی پیشگویی آرامیس چه ضرری به نارسیسا می رسوند، بزرگترین ضررش این بود که امکان داشت من از همه ی نقشه هاش اونم در زمان نامناسبی با خبر بشم؛ گرچه در آخر من با تلاش های لیام، فرمانده ی کل ارتشم از این واقعیت با خبر شدم، اما از نظر اون، با وجود آرامیس ممکن بود که این اتفاق خیلی زودتر بیافته و فاجعه ای به بار بیاره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روبی لحظه ای درفکر فرو رفت و بی مقدمه گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-پس از نظر شما نارسیسا از یک جایی به بعد می دونست که اسمی از من هم در اون نفرین وجود داره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کاترین قاطعانه گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-من مطمئنم که نهایتا همه چیز رو فهمیده‌. تو گفتی توی اون هزارتو بعد از بردن دوستانت، با وجود اینکه سباستین گفته بود که از دستش فرار کردی یک موجود فوق‌العاده خطرناک و اون اطراف رها کردن، به نظرت چرا باید این کار و می کردن؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روبی لب هایش را بر هم فشرد و تنها احتمالی که به نظرش می رسید را بر زبان آورد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اون می دونست که سباستین خ**یا*نت کرده، و مطمئنا فهمیده بود که منم هنوز یک جایی در اون هزارتو پنهانم چون...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چون همون طور که خودت گفتی هزارتو رو طلسم کرده بودن تا هیچ انسانی نتونه ازش خارج بشه. به نظر من که اون از مدت ها پیش امید و اعتمادش رو نسبت به سباستین از دست داده بوده‌.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روبی با تعجب پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-پس چرا زودتر از این ها افرادش و نفرستاد سراغمون؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کاترین نفس عمیقی کشید، سرش را با تاسف تکان داد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-متاسفانه نارسیسا زنی نیست که حوصله ی جنگ و نبرد رو داشته باشه. اون ترجیح می ده خودش شخصا کسانی که سر راهش قرار می گیرن و نابود کنه، البته اگر به اون ها دسترسی نداشته باشه، بازم آدم هایی رو داره که با جون و دل بهش خدمت کنن، نمونش مرد پستی و حقیری مثل هِنری.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کاترین لحظه ای مکث کرد، گویی نفرت و انزجارش نسبت به آن مرد بسیار بیشتر از شبح های شنل پوش بود. او صحبت هایش را این چنین ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-همونطور که خودت هم فهمیدی اگر نارسیسا می خواست همون اول تو رو از سر راهش برداره مجبور می شد یک قتل عام دسته جمعی انجام بده، که به عقیده ی من این از نظر اون یعنی وقت تلف کردن، چون خیلی راحت می تونست با یک نقشه ی زیرکانه تو رو به دام بندازه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بار دیگر سکوت همه جا را فرا گرفت، روبی می توانست صدای هوهوی جغد ها و همهمه ی مردمی که هنوز در محوطه پرسه می زدند را نیز بشنود، اما او به راستی آن صداها را نمی شنید زیرا سخت در افکارش غرق شده و در این میان به واقعیت تلخی رسیده بود:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-فکر کنم وارد شدن به اون هزارتو اشتباه محض بود، شاید اگر وارد نمی شدم پدرم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-جایی برای سرزنش تو وجود نداره روبی، چون اگر با اختیار خودت وارد نمی شدی هنری با خشونت تو رو وادار به این کار می کرد. برای پدرت واقعا متاسفم اما... به نظر من تو بهترین کار ممکن رو کردی چون امکان داشت که بیرون اون هزارتو اتفاقات وحشتناک تری بیافته‌.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روبی نگاه دردناکی به کاترین انداخته و سرش را تکان داد، در آن چند هفته انقدر در خلوتش برای پدرش گریسته بود که دیگر با کوچکترین احساس غمی چشم هایش به سوزش می افتاد و به سرعت سرخ می شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اون موجود وحشتناک یک... یک بیراس بود. من... خوابش و دیده بودم، من و پدرم خواب اون هزارتو رو دیده بودیم، اگر اون برای محافظت از من جلو نمیومد خیلی راحت ممکن بود من به جای اون مرده باشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کاترین دست های لرزان روبی را در دست گرمش گرفت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-پیوند دو رویا... عجیبه، اما منطقیه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شاید اگر پدرت اون خواب و ندیده نبود طبق گفته ی خودت تو به جای اون می بودی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روبی سرش را بلند کرده و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-پس یعنی به خاطر همین بود که درست در آخرین لحظه جاشو با من عوض کرد، چون قبلا عین همون اتفاق رو توی خوابش دیده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-درسته، اون کاری رو انجام داد که هر پدری برای دخترش انجام می داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

غم نگاه کاترین کم کم جای خود را به نگرانی داد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو باید خیلی مواظب خودت باشی روبی، حتی اگر نارسیسا فکر کنه که تو مردی، بازم اون قصر برای تو بیشتر از هر کسی خطرناک تره. درست مثل یک قتلگاه... پس یادت نره که به هیچ عنوان نباید دیده بشی، به هیچ وجه روبی، تمام سعیت رو بکن که برای ثانیه ای هم دیده نشی. این خیلی مهمه، اگر اون نفهمه که تو هنوز زنده ای ممکنه خیلی به نفعمون باشه؛ می فهمی چی می گم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گرچه درخواست کاترین اندکی محال به نظر می رسید، اما روبی با اطمینان سرش را تکان داد و بار دیگر نگاهش را به جمع آوری اسرار دوخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کاترین رد نگاه او را گرفته و در حالی که نشان را در مشتش می فشرد، با مهربانی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-فکر کنم بهتر باشه برای همیشه نابود بشه، خاطرات درون این نشان به هیچ وجه خوشایند نیست. گرچه ما باید ازش بسیار ممنون باشیم، این خاطرات روزی حقیقت واقعی رو به من و لیانا نشون داد اما... گمان نمی کنم تو نیازی به این خاطرات داشته باشی چون...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-... چون من برای دونستن اتفاقات گذشته، شما رو دارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روبی با لبخند دلنشینی این را گفت و کاترین در حالی که با نگاه پر مهری به او خیره مانده بود، گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-شب به خیر روبی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

(مخفیگاهی دیگر)

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صبح روز بعد برای روبی چندان خوشایند و دلپذیر نبود، زیرا با هر یک قدمی که بر می داشت یک نفر جلویش را گرفته و از صمیم قلب برایش آرزوی موفقیت می کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در این میان ماریا نیز مدام نون خامه ای هایی که خودش با دست های خودش برای روبی درست کرده بود را در جیب هایش می چپاند و تاکید می کرد که تا قبل از ورود به قصر هر چند دقیقه یکی از آن ها را بخورد. و روبی نمی فهمید خوردن چند نون خامه ای دقیقا چه کمکی به او برای وارد شدن به قصر می کند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روبی که نزدیک مرز حفاظتی ایستاده بود، آخرین کیک را به زور و سختی فرو داد و نگاه سرزنش آمیزی به ماریا انداخت. اما ظاهرا ماریا کوچکترین توجهی به این نداشت که کارش تا چه اندازه آزار دهنده است، او فقط چند لحظه ای روبی را برانداز کرد، سپس زیر گریه زد و با آخرین سرعتی که می توانست از آنجا دور شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روبی با دهان باز به ماریا نگاه می کرد که با قدم های پنگوئن واری از او دور می شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-انگار خیلی نگرانته.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آدریان و دین که تازه به او پیوسته بودند، نگاهی به روبی انداختند و دین در جواب آدریان گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آره، ولی به نظرت ممکنه خوردن نون خامه ای کمکی بهش بکنه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سپس نگاهی به چادر ماریا انداخته و قاطعانه گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اون خل و چله!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دین!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دین بی توجه به اعتراض آدریان نگاهی به چهره ی درمانده ی روبی انداخته و با همدردی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چیه؟ مگه دروغ می گم؟ یک نگاه به قیافه ی روبی بنداز، از دیروز تا حالا همش احساس می کنم دارم با یک نون خامه ای متحرک صحبت می کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روبی که با تمام وجود از دین متشکر بود ، با ناراحتی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اخه چرا فکر می کنه خوردن اینا ممکنه خوشحالم کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آدریان با مهربانی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اون زن خیلی خوبیه، فقط متوجه نیست که در مقابل نارسیسا تو به چیزی بیشتر از چند تا نون خامه ای نیاز داری، ولی... ای بابا! اون فقط داره تمام تلاششو می کنه که به نوبه خودش به تو کمکی کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آدریان جمله ی آخرش را با عصبانیت به دین گفته و با حالتی واقع بینانه به روبی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-در واقع نه تنها اون، بلکه همه ی مردم نگرانت هستن، ما هم که بدجوری با این کار مخالفیم. مگه نه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • Ayhan

    00

    این نظر ممکن است داستان رمان را لو داده باشد

  • زینب

    ۱۵ ساله 00

    عالی بود اصلا نقص نداشت خیلی رمان خوبی بود و من عاشقش بودم از بین رمان های تخیلی لیانا و اخرین بازمانده از طبیعت رو دوست دارم کارت حرف نداشت لطفا همینطوری بنویس

    ۴ ماه پیش
  • پریزاد

    00

    عالی

    ۶ ماه پیش
  • ریحان

    00

    وای نمیشه ادامش بدی ایندفعه با یه موضوعی که حالت طنز داشته باشه همه توش بخندن شاد باشن مثلا روبی حامله بشه یا هرچی نمیدونم فقط میدونم معتاد شدم به قلمت😂😂

    ۶ ماه پیش
  • زهرا باقری | نویسنده رمان

    لطف داری گلی، لیانا و جلدهای بعدش نقص زیاد داشتن، خوشحالم خوشت اومد ❤️ نه دیگه پرونده ی این داستان سال هاست بسته شده🤣🤣❤️

    ۶ ماه پیش
  • ریحان

    00

    فوق العاده بود واقعا کاش ادامه داشت کاش تموم ممیشد😅😅 ولی جوری که سباستین بیگناه بود و من روش کراش زدم

    ۶ ماه پیش
  • زهرا باقری | نویسنده رمان

    عزیزم من دیگه دور فانتزی رو خط کشیدم، رمان ترسناک دارم اگه میخوای اونارو بخون🤣🤣🌹🌹🌹❤️

    ۶ ماه پیش
  • کیانا

    ۱۲ ساله 00

    من بعد مدتها رمان تخیلی خوندم و این خیلیی رمان قشنگی بود و تنها رمان تخیلی ای بود که بعد هری پاتر قبولش کردم و خیلی دوست دارم فیلم بشه این رمان در کل خیلیییی رمان خوبی بود و بدون هیج نقصی عالیییییی

    ۸ ماه پیش
  • زهرا باقری | نویسنده رمان

    خیلی ممنونم از لطفت عزیزم 🥰🌹

    ۸ ماه پیش
  • یاسی

    00

    خیلی زیبا بود ولی طولانی به نطرم میتونست تا فصل سوم رمان رو تموم کنه واینکه سباسین حیف شد مایکل یه دوره ای با روبی بود ولی سباسین بی نصیب موند😅

    ۹ ماه پیش
  • زهرا باقری | نویسنده رمان

    این رمان کلا نقص زیاد داشت، دیگه نهایت تلاش یه دختر نوزده ساله بود😁😁😁❤️❤️

    ۹ ماه پیش
  • مریم

    ۴۴ ساله 00

    خیلی رمان جالب وقشنگی بود خسته نباشین

    ۹ ماه پیش
  • زهرا باقری | نویسنده رمان

    قربونت، مرسی 🥰

    ۹ ماه پیش
  • فاطمه

    00

    ممنونم بابت این رمان زیبا زهرا خانم ای کاش مایکل دیگه زنده نمیشد چون ناراحتی های روبی به خاطر مرگش تموم شده بود و روبی سباستین با هم مچ میشدن دیگه(با تمام خباثتم دوست داشتم این شکلی تموم بشه) 😁😁😅

    ۱۲ ماه پیش
  • زهرا باقری | نویسنده رمان

    این رمان قدیمیه قطعا الان بود عوضش میکردم🫠🥹 ممنون ازت که وقت گذاشتی و خوندی عزیزم 🥹🥹😘😘😘

    ۱۲ ماه پیش
  • shahry

    ۱۹ ساله 80

    رمانی عالی بود ولی همه بعد مرگ مایکل منتظر بودن که روبی و سباستین شیب بشن و یه عشق آتشین بینشون وجود بیاد اما وقتی مایکل دوبار برگشت و به روبی رسید خواننده ها مجبور بودن قبول کنن چون چاره ای نداشتن

    ۲ سال پیش
  • یگانه

    ۱۳ ساله 00

    اتفاقا وقتی مایکل زنده شد خیلی خب بود خیلی بد میشد اگه عشقشون اینجوری تموم میشد

    ۱ سال پیش
  • زهرا باقری | نویسنده رمان

    الان اگه برگردم عقب شاید مایکل زنده نشه 🤣🤣🤣🤣

    ۱ سال پیش
  • یگانه

    ۱۳ ساله 00

    خیلی رمان عالی هست مت دو تا از جلد هاشو خوندم من دوسال هست که رمان های آیت اپلیکیشن و میخونم بهترین رمانش این رمان لیانا بوده

    ۱ سال پیش
  • مبینا

    ۱۵ ساله 10

    خوب بود . ولی کاش روبی و سباستین عاشق هم میشدن..!

    ۲ سال پیش
  • زهرا باقری | نویسنده رمان

    من برگردم عقب خیلی از چیزای این رمان و تغییر میدم ولی حیف نمیشه کاریش کرد

    ۱ سال پیش
  • سهیل شاوی پور

    ۲۶ ساله 30

    بهترین وکاملترین رمان تخیلیی که تا حالا خونده بودم.دمت گرم خانم باقری قوه ی تخیل بسیار بالایی داری..بنظرم این رمان حتما باید به صورت سریال کوتاه چند قسمته اجرا بشه.اونوقت همه میبینیم که چقد دیدنی میشه

    ۲ سال پیش
  • سما

    ۳۱ ساله 10

    یکی از بهترین رمانهای چند قسمتی بود که خوندم،ممنون از نویسند قلم بسیار قوی داشتند

    ۲ سال پیش
  • Helen

    00

    بهترین رمانی بود که خوندم 🖤

    ۲ سال پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.