داستان دختری به نام النا گیلبرت که عاشق پسری به نام استفان شده است . این پسر که در گذشته های خیلی دور عاشق دختری به نام کاترین بوده که هنوز هم خاطره ی این دختر در ذهنش هست . این دختر به خاطر مریضی اش مجبور شده خون آشام بشه تا نمیره و استفان هم به خاطر کاترین خون آشام میشه .استفان یک برادر به اسم دیمن داره و ... الناکه با جاذبه ی بسیاری به سمت استفن کشیده می شود به مرور پی به راز هولناک او می برد که نه تنها زندگی خودش بلکه زندگی اطرافیانش را نیز به شدت تحت شعاع قرار می دهد.داستان پیرامون مشکلاتی است که در اثر نزدیک شدن النا و استفن بهم بوجود می آید و به مرور کلا از کنترل آن ها خارج شده و نیروهای پلید بسیاری را به زندگیشان می کشاند.

ژانر : هیجانی، ترسناک، فانتزی

تخمین مدت زمان مطالعه : ۴ ساعت و ۱۹ دقیقه

مطالعه آنلاین خاطرات یک خون آشام جلد دوم (کشمکش)
ای خیلی دور عاشق دختری به نام کاترین بوده که هنوز هم خاطره ی این دختر در ذهنش هست . این دختر به خاطر مریضی اش مجبور شده خون آشام بشه تا نمیره و استفان هم به خاطر کاترین خون آشام میشه .استفان یک برادر به اسم دیمن داره و ... الناکه با جاذبه ی بسیاری به سمت استفن کشیده می شود به مرور پی به راز هولناک او می برد که نه تنها زندگی خودش بلکه زندگی اطرافیانش را نیز به شدت تحت شعاع قرار می دهد.داستان پیرامون مشکلاتی است که در اثر نزدیک شدن النا و استفن بهم بوجود می آید و به مرور کلا از کنترل آن ها خارج شده و نیروهای پلید بسیاری را به زندگیشان می کشاند

فصل اول

"ديمن"

بادسردي موهاي اليناراهمچون تازيانه به صورتش ميزد.برگهاي بلوط درميان مقبره هاي گرانيتي مي چرخيدندودرختان شاخه هايشان را شوريده وار برهم ميزدند.

دستان الينا سرد و لبان و گونه هايش بي حس بود اما همچنان در برابر باد خروشان ايستاده و فرياد ميزد:

"ديمن"

اين هوا نشانه ي قدرت او بود. براي ايجاد ترس و وحشت.امابي فايده بود.تصوراينكه چنين قدرتي را عليه استيفن استفاده كرده باشد چنان خشمي رادر الينا بيدار كرد كه طوفان راخنثي ميكرد.

اگه ديمن بلايي سر استيفن آورده باشه , اگه صدمه اي بهش زده باشه..

به سمت درختان بلوط كه قبرستان را محصوركرده بود , فريادزد "تو ديمن!جواب مو بده!!"

برگ خشكي همچون دست قهوه اي و چروكيده اي به پايش خورد اما هيچ جوابي نبود.آسمان همچون شيشه اي خاكستري بود.خاكستري همچون مقبره هايي كه محاصره اش كرده بودند.

خشم و نااميدي كه گلويش را ميسوزاند, حس كرد اشتباه كرده بود. ديمن اينجا نبود.او با باد خروشان ن تها مانده بود.

او پشت سرش ايستاده بود.آنقدر نزديك كه لباسش به بدن او ميخورد.درچنين فاصله ي نزديكي بايد متوجه حضورش مي شد يا گرماي بدنش راحس ميكرد.ياصدايي ميشنيد اما ديمن انسان نبود.

الينا تلوتلو خورد وقبل از آنكه بتواند جلوي خودش رابگيرد چندقدمي عقب رفت.تمام قرايضي كه درتمام اين مدت خاموش مانده بود , اكنون به او التماس مي كردتا فرار كند.مشت هايش راگره كرد و گفت:

"استيفن كجاست؟ "

خطي درميان ا بروان ديمن ظاهرشد."كدوم استيفن؟"

الينا جلو رفت و به او سيلي زد.قبل از انجام اينكار هيچ به ان فكر نكرده بود.به سختي ميتوانست باوركند كه چه كرده.اماسيلي خوب و محكمي بود كه تمام قدرتش رادرخود داشت و صورت ديمن را به يك سمت متمايل كرد. دستش تير مي كشيد.سعي كرد كه تنفس خودش را آرام كند و او را نگاه كرد.به همان شكلي كه اولين بارديده بودش , لباس پوشيده بود.سياه.كفشهاي سياه , شلوار جين مشكي , پيراهن وكت چرم مشكي.

شبيه استيفن بود.الينا نميدانست چطور قبلا متوجه اين تشابه نشده است.همان موهاي تيره , همان پوست رنگ پريده و همان قيافه ي خوب آشفته كننده.

اما موهايش صاف بود نه مواج.چشمهايش به سياهي نيمه شب ولبانش سنگدل بود.

او سرش را به ارامي برگرداند والينا ديد كه خون درگونه اش مي دويد.

باصدايي لرزان گفت"به من دروغ نگو.ميدونم كي هستي.ميدونم چي هستي.آقاي تنر را ديشب كشتي حالا هم كه استيفن ناپديد شده"

"ناپديد شده؟"

"ميدوني كه شده!"

ديمن لبخند زد ولي به سرعت به حالت اوليه برگشت.

"بهت هشدار ميدم!اگه بهش صدمه اي بزني..."

"آنوقت چي؟ چه كار مي كني الينا؟ در برابر من چه كار مي توني بكني؟"

الينا ساكت شد وبراي اولين بار متوجه شد كه باد از بين رفته است.روز به طرز مرگباري سوت و كور بود.گويي آنها در دايره ي بزرگي از قدرت بي حركت ايستاده بودند.به نظر مي رسيد كه همه چيز از اسمان سربي رنگ و درختان بلوط و راش بنفش تا خود زمين به او وصل بود.گويي قدرت را از همه ي انها بيرون كشيده بود.

ديمن با سري متمايل به عقب و چشماني عميق و مملو از رنگهاي غريب ايستاده بود.

الينا زمزمه كرد:"نميدونم ولي باور كن يه چيزي پيدا مي كنم."

ديمن ناگهان خنديد و قلب الينا به شدت شروع به كوبيدن كرد.خدايا, او زيبا بود.خوش قيافه برايش كلمه ي ضعيف و كمرنگي بود.مثل هميشه خنده براي لحظه اي بيشتر طول نكشيد اما حتي بعد از اينكه از روي لبانش محو شد رد پايي بر چشمانش بجا گذاشت.

با آرامش در حالي كه قبرستان را مي كاويد گفت "باور ميكنم."

سپس برگشت و دستش را به سمت او دراز كرد و سرخوشانه گفت:"تو براي برادرم زيادي خوبي."

الينا به اين كه دستش را پس بزند فكر كرد ولي نمي خواست دوباره او را لمس كند. "بهم بگو كجاست!"

"بعدا.احتمالا ... به قيمتي."دستش را كنار كشيد.در همان لحظه الينا متوجه شد كه حلقه اي همانند استيفن برآن دارد.سنگ لاجورد نقره اي.

خشم الود با خودش فكر كرد:اينو يادت باشه! مهمه...

ديمن ادامه داد:"برادرم...يه احمقه.فكر ميكنه چون شبيه كاتريني به ضعيفيه اونم هستي و مثله اون راحت ميشه هدايتت كرد ولي اشتباه مي كنه.من مي تونستم خشم ترا از اون سر شهر حس كنم.الانم مي تونم حسش كنم.يه نور سفيد مثله خورشيد صحرا.تو قدرت داري الينا حتي همين جوري كه هستي اما مي توني خيلي قوي تر بشي..."

الينا به او خيره شد.اين تغيير موضوع را نمي فهميد و دوست نداشت.

"نميدونم راجع به چي حرف مي زني. اين چه ربطي به استيفن داره؟"

"راجع به قدرت حرف مي زنم الينا" و به او نزديك شد.چشمهايش را به چشم هاي او دوخت.صدايش نرم و مبرم بود. "هر چيز ديگه اي و امتحان كردي و هيچي راضيت نكرده.تو دختري هستي كه همه چي داره ولي هميشه يه چيزي خارج از دسترس تو جود داره.چيزي كه به شدت احتياج داري و نمي توني داشته باشي. براي همينه كه من بهت قدرت , زندگي جاودانه و حواسي كه هيچ وقت تجربه نكردي را پيشكش مي كنم."

آنوقت الينا متوجه و از شدت وحشت گلويش مسدود شد. "نه!"

ديمن زمزمه كرد:"چرا نه؟چرا امتحانش نمي كني الينا؟ صادقانه يه قسمتي از وجودت اينو نمي خواد؟"

چشمان تيره اش سرشار از حرارت و قدرتي بود كه او را ميخكوب كرده و نمي گذاشت نگاهش را برگيرد.

"من مي تونم چيزايي درونت بيدار كنم كه در تمام طول زندگيت خوابيده بودن.بقدري قوي هستي كه در تاريكي زندگي كني.در آن بدرخشي.مي توني ملكه سايه ها بشي.چرا چنين قدرتي را نمي گيري الينا؟ بذار كمكت كنم كه بدستش بياري."

"نه!"وحشيانه چشمان را از او برگرفت.ديگه نگاش نمي كرد.نمي گذاشت اينكارو باهاش بكنه نمي گذاشت مجبورش كنه كه فراموش كنه...كه فراموش كنه...

"اين راز نهاييه الينا"صدايش به نوازشگري انگشتاني بود كه گلويش را لمس مي كرد.

"به اندازه اي شاد خواهي بود كه پيش از اين هيچ وقت نبودي."

چيز بسيار مهمي بود كه بايد به ياد مي آورد. او از قدرت استفاده مي كرد تا آن را از يادش ببرد.ولي به او اجازه نمي داد كه مجبورش كند كه آن را فراموش كند...

"و ما با هم خواهيم بود.من و تو" نوك انگشتان سردش , گردن او را نوازش مي كرد و به سمت پايين يقه ي ژاكتش مي لغزيد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

"فقط من و تو. تا ابد"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زماني كه انگشتان او از دو زخم كوچك برگردنش آهسته عبور كرد , تير ناگهاني از درد را حس كرد كه ذهنش را روشن كرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

كه... استيفن را فراموش كنه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اين همان چيزي بود كه ديمن سعي مي كرد از ذهنش بيرون كند.خاطره ي استيفن , چشمان سبزش و لبخندش كه هميشه غم ي را مخفي مي كرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما هيچ چيز نمي توانست استيفن را از افكار او خارج كند.نه بعد از آنچه با هم داشتند...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خودش را از ديمن كنار كشيد و انگشتان سردش را پس زد.مستقيم به او نگاه كرد و خشمناك گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

"من الانشم چيزي كه ميخواستم پيدا كردم و اينكه با چه كسي مي خوام تا ابد باشم"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سياهي چشمان او را فرا گرفت.كينه ي سردي در هوا نفوذ كرد.چشمانش الينا را ياد مار كبرايي آماده ي حمله انداخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

"تو ديگه به احمقيه برادرم نباش و گرنه مجبور مي شم با تو هم به همان شكل رفتار كنم."

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

الينا ترسيد.با آن سرمايي كه درونش رسوخ مي كرد و تا مغز استخوانش را مي سوزاند دستخودش نبود.باد دوباره شدت گرفته بود و شاخه ها بهم مي خوردند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

"ديمن , بهم بگوكجاست؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

"الآن؟نميدونم!نميتوني يه لحظه بي خيالش بشي؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

الينا كه مي لرزيد و موهايش دوباره هم چون شلاق به صورتش مي خوردگفت: "نه! "

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

"اين جوابه آخر امروزته؟الينا اول مطمئن بشو كه ميخواي اين بازي و با من بكني .نتايجش اصلا خنده دار نخواهدبود! "

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

"مطمئنم." مجبور بود قبل از اينكه دوباره بتواند بهش نفوذ كند جلويش را بگيرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

"نمي توني منو بترسوني ديمن.تا حالا نفهميدي؟همان لحظه اي كه استيفن بهم گفت كه چي هستي و چه كارايي كردي , هر قدرتي كه ممكن بود رويم نداشته باشي و از دست دادي!!ازت متنفرم!!حالمو بهم ميزني.هيچكاريم نيست كه بتوني با من بكني.نه حالا ديگه"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صورت او دگرگون شد و احساسش يخ زده , سنگدلانه و به شدت تلخ گرديد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خنديد ولي اين يك يخنده همينطور ادامه داشت."هيچي؟ من مي تونم هر كاري كه بخوام با تو و كسايي كه دوستشون داري بكنم.تصورشم نمي توني بكني الينا كه من چه كارايي ميتونم بكنم.وليمي فهمي..."

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عقب رفت و باد هم چون خنجري به الينا رسوخ كرد.ديدش تيره و تار شد مثل اينكه نقاط روشن تمام فضا را پر كرده باشد. باصدايي كه با وجود خروش باد , كاملا واضح و سرد بود ادامه داد:"الينا, زمستون در راهه .فصلي نابخشودني.قبل از اينكه شروع بشه تو ياد گرفتي كه من چه كارها ميتونم و چه كارها نمي تونم بكنم.پيش از اينكه زمستون برسه تو به من ملحق شدي.مال من شدي."

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روشنايي چرخان الينا را به حد نابينايي رسانده بود و قادر نبود جسم تيره ي او را تشخيص دهد.حتي صدايش هم در حال محو شدن بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

الينا بازوانش را به دور خود حلقه كرده و سرش خم بود, همه ي بدنش مي لرزيد.زمزمه كرد:"استيفن..."

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

"آم يه چيز ديگه!" صداي ديمن باز گشت " درباره ي برادرم پرسيدي.خودتو تو زحمت ننداز كه دنبالش بگردي الينا.من ديشب كشتمش."

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

الينا به يكباره سرش را بالا آورد ولي چيزي براي ديدن نمانده بود.تنها روشنايي گيج كننده كه بيني و گونه هايش را مي سوزاند و مژگانش را سنگين مي كرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در آن لحظه بود كه تازه متوجه ذرات ريز بر روي پوستش شد.گلوله هاي ريز برف.در اول نوامبر برف مي باريد و درآسمان خورشيد ناپديد شده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فصل دوم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شفق به طرز غير معمولي ,قبرستان متروك را در بر گرفت. برف ديد الينا را تار و باد بدنش را بي حس كرده بود درست مثل اينكه در جرياني از آب يخ زده قدم گذاشته باشد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ولي سرسختانه مقاومت كرد تا به قسمت جديد گورستان و جاده ي پشت آن نرود.پل ويكري دقيقا در جلويش قرار داشت.پس به سمت آن رهسپار شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پليس ماشين رها شده ي استيفن را در جاده ي الدكريكپيدا كرده بود.بنابراين او بايد آن را جايي در ميان درونين كريكو جنگل رها كرده باشد.الينا در جاده ي قبرستان بر گياهان بيش از حد روئيده لغزيد و به راه خود ادامه داد. با سري خميده درحاليكه بازوانش را به دور خود و ژاكت نازكش حلقه كرده بود.اين گورستان را در تمام طول زندگيش ميشناخت و چشم بسته هم ميتوانست راه خود را در آن بيابد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زمانيكه از پل ردميشد , لرزشش طاقت فرسا شده بود. برف به شدت قبل نبود اما باد شديدتر شده بود.درلباسهايش به راحتي نفوذ مي كرد گويي از دستمال كاغذي ساخته شده بودند و نفسش رابند مي آورد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همچنان كه به سمت خيابان الدكريك ميپيچيد و به زحمت به سمت شمال ميرفت به استيفن مي انديشيد.حرف هاي ديمن راباور نميكرد.اگر استيفن مرده بود , او ميفهميد.او درجايي زنده بود و الينا مي بايست پيدايش كند.ممكن بود هر جايي در اين سفيدي بي انتها باشد.ممكن بود آسيب ديده يا يخ زده باشد.به طرز مبهمي الينا احساس كرد كه غيرمنطقي شده است.تمام افكارش منحصر به يك چيز بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

استيفن , استيفن رو پيدا كن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سخت بود كه در مسير جاده پيش برود.سمت راستش درختان بلوط و درسمت چپش آبهاي خروشان درونينگ كريك قرار داشت.باد ديگر به شدت قبل نبود ولي خيلي احساس خستگي مي كرد.احتياج داشت كه جايي بنشيند و فقط براي لحظه اي استراحت كند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زمانيكه كنار جاده نشست ناگهان متوجه شدكه چقدر بيرون رفتن و گشتن به دنبال استيفن احمقانه بوده است.استيفن خودش پيش او مي امد.تنها كاري كه لازم بود انجام دهد اين بود كه همان جابنشيند و منتظر شود.احتمالا به زودي مي آمد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

الينا چشمانش را بست و سرش را به زانوان تاشده اش تكيه داد.احساس گرماي خيلي بيشتري كرد.ذهنش بي اراده به كار افتاد و استيفن را ديد.ديد كه به او لبخند ميزند.بازوان او كه به دورش حلقه شده بود بسيار قوي و امن بود و الينا در كنارش آرام گرفت.خوشحال و رها از ترس و تنش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

الينا درخانه بود.در جايي كه به آن تعلق داشت و استيفن نمي گذاشت هيچوقت آسيبي بهش برسد.اما در آن لحظه , استيفن بجاي اينكه او را درآغوش بگيرد به شدت تكانش مي داد و اين آرامش زيبا را نابود مي كرد.الينا صورت او را ديد.رنگ پريده و جدي.چشمان سبزش تيره و درد آلود بود.الينا سعي كرد به او بگويد كه بي حركت باشد.اما او گوش نمي داد.مي گفت:"الينا بيدار شو."

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

الينا نيروي واداركننده ي آن چشمان سبز را احساس كرد.الينا بيدار شو.حالا... "الينا , پاشو!" صدا بلند,زير و ترسان بود.:"يالا الينا!بلند شو!ما كه نمي تونيم ببريمت!"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمهايش را برهم زد و بر صورتي تمركز كرد كه كوچك و قلب گون با پوستي شفاف و زيبا بود و با حلقه هاي قرمز مو احاطه شده بود.چشمان قهوه اي او گشاد شده و برف بر مژگانش نشسته بود.بانگراني به او خيره شده بود.الينا به آرامي گفت:"باني , تو اينجا چه كار مي كني؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صداي ديگري گفت:"به من كمك مي كنه كه تو رو پيدا كنم." الينا به آهستگي چرخيد و با ابروان كماني زيبا وتركيبي زيتوني رنگ مواجه شد.چشمان تيره ي مرديث كه معمولا كنايه آميز بودند نيز ,الان نگران به نظر ميرسيدند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

"بلند شو الينا مگه اينكه بخواي يه ملكه برفيه واقعي بشي."برف مانند كت خز سفيدي , بر همه ي بدنش نشسته بود.الينا به سختي ايستاد و به دخترها تكيه داد.آنها او را به سمت ماشين مرديث بردند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داخل ماشين بايد گرمتر مي بود اما اعصاب الينا كه به زندگي بر مي گشتند باعث لرزش او شده بودند. تا به او بگويند كه واقعا چه قدرسردش بود.همچنان كه مرديث ماشين را مي راند , با خود فكر كرد "زمستون فصل نابخشودنيه."

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باني از صندلي عقب گفت "الينا , چه خبره؟فكر كردي داري چه كار مي كني؟با اون وضعي كه از مدرسه در رفتي!چه طور تونستي بياي اينجا؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

الينا مردد بود اما سرش را تكان داد.هيچ چيز را بيشتر از اين نمي خواست كه حقيقت رابه باني و مرديث بگويد.كه براي شان تمام داستان وحشتناك استيفن و ديمن را تعريف كند و اينكه ديشب واقعا چه اتفاقي براي آقاي تنر افتاده بود و بعد از آن...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما نمي توانست.حتي اگر باور مي كردند اين راز او نبود كه فاشش كند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرديث گفت:"همه دارن دنبالت مي گردن.كل مدرسه ناراحت شدن و خاله ات كه تقريبا زده بود به سرش."

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

الينا كه سعي مي كرد لرزش شديدش را متوقف كند به كندي گفت:"متاسفم."

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به خيابان ماپلچرخيدند و كنار خانه اش توقف كردند.خاله جوديت در داخل با ملافه هاي گرم شده منتظر بود.باصداي سرحال كننده ي تنظيم شده اي گفت:" مي دونستم وقتي پيدات كنن نيمه يخزده اي!" و به سمتش آمد. "بارش برف توي روز بعد هالووين.به سختي باورم ميشه.شما دخترا , كجا پيداش كردين؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرديث گفت:" درجاده ي الدكريك , بعد از پل."

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رنگ از چهره ي لاغر خاله جوديت پريد: "نزديك قبرستون؟همون جا كه حمله ها اتفاق افتاد؟الينا چطور تونستي...؟ " با ديدن الينا , صدايش قطع شد.درحالي كه سعي مي كرد همان حالت سرحال كننده اش را بدست بياورد گفت:"فعلا در موردش حرف نمي زنيم, بذار از دست اين لباسهاي خيس راحتت كنم."

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

الينا گفت:"وقتي خشك شدم دوباره بايد برگردم." مغزش دوباره به راه افتاده و يك چيز واضح بود.در واقع استيفن را آن بيرون نديده بود.فقط يك رويا بود . استيفن هنوز يك گمشده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نامزد خاله جوديت , رابرت گفت:" تو لازم نيس از اين كارا بكني."الينا تا آن لحظه متوجه حضور او كه در گوشه اي ايستاده بود , نشده بود.اما تن صدايش جايي براي بحث نمي گذاشت :" پليس دنبال استيفنه.بذار كارشونو بكنن."

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

"پليس فكر ميكنه اون آقاي تنر رو كشته!!اما اينكارو نكرده.شما كه مي دونين , نه؟ "

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هنگامي كه خاله جوديت ژاكت خيسش را در مي آورد , الينا براي كمك گرفتن از يك چهره به چهره ي ديگر نگاه كرد اما همه يكسان بودند.تقريبا عاجزانه تكرار كرد :"مي دونين كه اون اينكارو نكرده."

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سكوتي حكم فرما شد.نهايتا مرديث گفت:"الينا هيچكس نمي خواد اين فكرو بكنه.اما... خوب اونجوري كه فرار كرده متاسفانه بد به نظر مي رسه."

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

"اون فرار نكرد , نكرد! اون..."

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خاله جوديت گفت:" الينا آروم!خودتو از پا ننداز.گمونم حالت داره بد مي شه.بيرون خيلي سرد بوده ديشب هم كه چند ساعتي بيشتر نخوابيدي."دستش را بر گونه ي الينا گذاشت. همه ي اينها براي الينا خيلي زياد بود.هيچكس باورش نداشت.حتي دوستان و خانواده اش.در آن لحظه, احساس مي كرد توسط دشمنان احاطه شده است.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خودش راكنار كشيد و فريادزد :" من مريض نيستم. ديوانه هم نيستم... يا هر چيز ديگه اي كه فكر ميكنين. استيفن فرار نكرد.آقاي تنر رو هم نكشته و برام اهميتي نداره اگه هيچ كدومتون باور نكنين..."گلويش گرفت و ساكت شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خاله جوديت سر و صدا راه انداخته و او را به طبقه ي بالا هدايت مي كرد. الينا اجازه داد كه ببردش ولي وقتي خاله جوديت پيشنهاد داد به تخت بره , قبول نكرد. به جاي آن وقتي گرم شد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بر روي كاناپه ي اتاق نشيمن كنار شومينه , در ميان كپه اي از ملافه ها نشست.تمام بعد از ظهر تلفن زنگ ميزد و او ميشنيد كه خاله جوديت با دوستان , همسايه ها و مدرسه حرف ميزند. به همه اطمينان ميداد كه الينا خوب است .تراژدي شب قبل كمي او رابهم ريخته , ولي همين , يكم هم درتب و تاب است ولي به زودي مثل روز اول خوب ميشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرديث و باني كنارش نشستند. "ميخواي درموردش حرف بزني؟ "

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرديث باصداي آرام يپرسيد.الينا خيره به آتش , سرش را تكان داد. همه ي آنها عليه او بودند و خاله جوديت اشتباه ميكرد . حالش خوب نبود و تا وقتي استيفن پيدا نميشد , حال او نيز خوب نمي شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مت نيز به خانه شان سر زد. برف بر موهاي بلوند و لباس آبي تيره اش نشسته بود.با وارد شدنش, الينا اميدوارانه به او نگاه كرد. مت ديروز , در نجات استيفن كمك كرده بود . زماني كه بقيه مدرسه ميخواستند او را مجازات كنند . اما امروز , با قيافه اي كه پشيماني هوشيارانه اي در آن ديده ميشد, اميد الينا را از بين برد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگراني كه درچشمان آبي مت ديده ميشد فقط به خاطر الينا بود. نا اميدي غيرقابل تحمل بود. الينا طلبكارانه پرسيد :" اينجا چه كار ميكني؟سر قولت كه از من نگهداري كني موندي؟ "

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لرزشي از درد در چشمان مت ديده ميشد اما صدايش آرام بود. "شايد اين قسمتيش باشه. اما در هر صورت من سعي ميكنم حواسم به تو باشه ربطي هم به قول نداره. نگرانت بودم.گوش كن الينا..."

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

الينا كه اصلا حوصله گوش دادن به بقيه رانداشت گفت :"خب , من خوبم.مرسي. از اينا كه اينجا هستن بپرس كه نگرانيت تموم بشه. بعلاوه , من دليلي نميبينم كه تو سر قولي كه به يه قاتل دادي بموني!"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مت از جا پريد و به مرديث و باني نگاه كرد.سپس سرش را نا اميدانه تكان داد :" عادلانه نيست !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

" الينا حس عادل بودن را هم نداشت. " گفتم كه , نگران من و كارهام نباش . خوبم , متشكر ! "

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نتيجه واضح بود . مت به سمت در برگشت در همان لحظه اي كه خاله جوديت با ساندويچ هايي ظاهر شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با عجله به سمت در رفت و من من كنان , گفت :" ببخشيد , من بايد برم . " و بدون اينكه به عقب نگاهي كند, رفت .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرديث , باني , خاله جوديت و رابرت كه در كنار شومينه مشغول خوردن عصرانه بودند , سعي ميكردند كه بحث جديدي راه بيندازند. الينا نميتوانست چيزي بخورد و حرفي هم نميزد.تنها كسي كه تحت تاثير فضا قرار نگرفته بودخواهر كوچك الينا , مارگاريت بود .با خوش بيني يك كودك 4 ساله , درآغوش الينا رفت و از آبنبات هاي هالووين اش به او تعار فكرد. الينا خواهرش را سخت در آغوش گرفت.صورتش را براي لحظه اي به موهاي طلايي او فشار داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اگر استيفن مي تونست كه بهش زنگ بزنه يا پيغامي براش بفرسته , تا حالا اينكارو كرده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در اين دنيا , هيچ چيز نبود كه بتونه جلوي او را بگيره مگه اينكه بدجور صدمه ديده باشه يا جايي گيرافتاده باشه يا ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به خودش اجازه نمي داد به مورد آخر فكر كند.استيفن زنده بود . بايد زنده مي بود . ديمن فقط يك دروغگو بود. اما استيفن در دردسر افتاده بود و او بايد هرجوري كه شده , پيدايش ميكرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

.درتمام طول شب , نگرانش بود و سرسختانه سعي مي كردراهي پيدا كند. يك چيز روشن بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

.فقط بايد روي خودش حساب ميكرد به هيچ كس ديگر نمي توانست اعتماد كند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هوا تاريك شده بود.الينا برروي كاناپه تكاني خورد و خميازه اي كشيد . آهسته گفت :" خستمه ,

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شايد واقعا مريض شدم.ميرم بخوابم ."

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرديث زيركانه به او نگاه مي كرد و در حالي كه به سمت خاله جوديت مي چرخيد گفت :" خانم گيلبرت داشتم فكر ميكردم كه شايد بهتر باشه من و باني شب بمونيم.تا پيش الينا باشيم."

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

"چه فكر خوبي!" خاله جوديت با خشنودي اين را گفت و ادامه داد :" اگه از نظر والدينتو نمشكلي نباشه من خيلي هم خوشحال مي شم . "

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رابرت گفت :" براي برگشت نبه هرون هم يه رانندگي طولاني لازمه. بهتره من هم همين جاروي كاناپه دراز بكشم. " خاله جوديت اعتراض كرد كه تعداد زيادي اتاق مهمان طبقه بالا هست اما رابرت مقاومت كرد و گفت كه همان كاناپه برايش خوب خواهد بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با يك نگاه از كاناپه به هال جايي كه در ورودي به وضوح در ديد بود الينا متوجه شد كه آنها با هم تباني كرده بودند.يا حداقل الان همه شان اين نقشه را دنبال مي كردند.مي خواستند مطمئن شوند كه او خانه را ترك نمي كند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مدتي بعد كه پيچيده دركيمونوي ابريشمين قرمزش از حمام خارج شد , مرديث و باني را نشسته بر تختش پيدا كرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

". به تلخي گفت :"به به , سلام بر رزينكراتز و گيلدنسترن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باني كه افسرده به نظر مي رسيد ناگهان هراسان شد.با ترديد به مرديث نگاه كرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرديث تفسيركرد :"ميدونه ما كي هستيم. منظورش اينه كه فكر ميكنه داريم براي خاله اش جاسوسي ميكنيم.الينا بايد متوجه باشي كه اينجوري نيست.اصلا نميتوني به ما اعتماد بكني؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-"نمي دونم. مي تونم؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-" بله!چون ما دوستاتيم. قبل از اينكه الينا بتواند حركت كند مرديث از تخت پايين پريد و در رابست. بعد به سمت الينا چرخيد :"حالا براي يكبار توي زندگيت به من گوش كن ,تو احمق كوچيك!درسته كه ما نميدونيم راجع به استيفن چه فكري كنيم.اما نميبيني كه اين تقصير خودته.از وقتي تو و اون با همين , ما را انداختي بيرون.چيزايي اتفاق افتاده كه به ما نگفتي. حداقل كل ماجرا را نگفتي!اما با وجود اين , با وجود همه چي ما هنوز به تو اعتماد داريم.هنوز بهت اهميت ميديم.هنوز پشتت هستيم الينا و ميخوايم كه كمك كنيم و اگه اينو نميبيني , تو يك احمقي!"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آهسته , الينا از صورت تيره و قوي مرديث به چهره ي رنگ پريده ي باني نگاه كرد.باني با سر تاييد كرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

"درسته." باني اين را در حالي گفت كه به سختي پلك ميزد مثل اينكه ميخواست از ريزش اشكهايش جلوگيري كند. "حتي اگه تو ما رو دوست نداري , ما هنوز دوستت داريم ."

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

الينا احساس كرد كه چشمان خودش هم پر ميشود و حالت عبوسش مچاله ميشود. سپس باني از تخت پايين آمد و آنها همه يكديگر را در آغوش گرفتند. الينا متوجه شد كه نميتواند براي اشكهايي كه از صورتش جاري بود , كاري كند. گفت :" متاسفم اگه باهاتون صحبت نكردم , ميدونم كه متوجه نميشين ولي حتي نميتونم توضيح بدم كه چرا نميتونم همه چي را بهتون بگم.نميتونم! اما يه چيزي هست كه ميتونم بگم. "

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قدمي عقب رفت , گونه هايش راخشك كرد و با حرارت به آنها نگاه كرد . " مهم نيس كه چقدر شواهد عليه استيفن بد به نظر ميان , اون آقاي تنر رو نكشته , ميدونم كه اينكارو نكرده , چون مردي كه اونو كشته راميشناسم . و اون همون شخصيه كه به و يكي حمله كرد و به پيرمرد زير پلو

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

... " ساكت شد و براي لحظه اي فكركرد. "و ... آه! باني فكركنم كه ينگتز رو هم خودش كشته . "

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمان باني گشاد شد :" ينگتز؟! براي چي بايد يه سگرو بكشه؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-"نميدونم . ولي آنشب , توي خونه ي شما بود و عصباني بود.باني متاسفم. "

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باني سرش را با گيجي تكان داد . مرديث گفت :" چرا به پليس نميگي؟ "

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

الينا خنده اي عصبي كرد و گفت :" نميتونم . چيزي نيس كه اونا بتونن از پسش بر بيان . اين هم يه چيز ديگه كه نميتونم توضيح بدم.گفتين كه هنوز به من اعتماد دارين , خوب درباره ي اين هم بايد بهم اعتماد كنين . "

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باني و مرديث به يكديگر نگاه كردند و سپس به رو تختي , جايي كه انگشتان عصبي الينا نخي را از آن جدا ميكردند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بالاخره مرديث گفت : خيلي خوب , چه كمكي ميتونيم بكنيم؟ "

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

" نميدونم , هيچي , مگه اينكه ... " الينا توقفي كرد و به باني نگاه كرد. با تغييري در صدايش گفت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

:"مگه اينكه تو بهم كمك كني استيفن ر اپيدا كنم. "

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمان قهوه اي باني به شدت سردرگم بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

" من؟ آخه من چه كار ميتونم بكنم؟ " سپس با حبس شدن نفس مرديث گفت : " اوه ! اوه! "

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اليناگفت :" تو اونروز كه من رفته بودم قبرستون , ميدونستي من كجام , حتي اومدن استيفن به مدرسه را هم پيش بيني كرده بودي . "

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باني با سستي گفت :" فكر ميكردم كه تو اعتقادي به اين چيزاي ماورايي نداري . "

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

"از اون موقع يه چيزايي ياد گرفتم . به هرحال , من حاضرم به هر چيزي معتقد باشم اگه كمكي به پيدا شدن استيفن بكنه. اگه حتي كوچكترين شانسي باشه كه كمكي كنه . "

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باني قوز كرده بود مثل اينكه ميخواست جثه ي كوچكش را تاجايي كه ميتوانست كوچكتركند .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رنجورانه گفت :" الينا , تو متوجه نيستي , من تعليم نديده ام . اين چيزي نيس كه بتونم كنترلش كنم.و ... و

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اين يه بازي نيس . نه ديگه حالا . هر چي بيشتر از اين قدرت ها استفاده كني , اون ها هم بيشترازت استفاده ميكنن .نهايتا كار را به جايي ميرسونن كه درتمام مدت دارن ازت استفاده ميكنن. چه بخواي و چه نخواي . خطرناكه ! "

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

الينا بلند شد و به سمت ميزآرايش از جنس چوب توت فرنگي رفت. به آن نگاه ميكرد بدون اينكه واقعا آنرا ببيند. بالاخره به سمت آنها چرخيد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

" راست ميگي بازي نيست.درباره ي اينكه چقد رخطرناكه هم , حرفاتو باور ميكنم .اما برايا ستيفن هم بازي نيست. باني فكر ميكنم كه اون , درجايي , اون بيرونه و به شدت صدمه ديده . و هيچ كس نيست كه كمكش كنه ,هيچ كس دنبالش نمي گرده به جز دشمناش.ممكنه الان در حال مرگ باشه , ممكنه ... "

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بغض راه گلويش را بست . سرش را بر روي ميز آرايش گذاشت و به زور نفس عميقي كشيد تا حالش بهتر شود . زماني كه سرش رابالا آورد , مرديث را ديدكه به باني نگاه ميكرد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باني شانه هايش را صاف كر دو تا جايي كه ميتوانست خود را بالا كشيد . چانه اش بالا و دهانش مصمم بود و در چشمان قهوه ايش كه معمولا شيرين و ملايم بودند , زماني كه با چشمان الينا برخورد كردند نور شومي مي درخشيد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

" به يه شمع احتياج داريم . " تمام چيزي بود كه گفت .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

كبريت به صدا در آمد و جرقه هايي در تاريكي ايجاد كرد و سپس شمع شعله گرفت و زمانيكه باني روي آن خم شد , هاله ي طلايي رنگي را درا طراف صورت پريده رنگش به وجود آورد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باني گفت :" براي اينكه تمركز كنم به كمك دو تا تون احتياج دارم . به شعله نگاه كنين و به استيفن فكر كنين. تصويرش را توي ذهنتون بيارين . همينطور به شعله نگاه كنين , هر اتفاقيم كه افتاد ! هركاريم مي كنين فقط صدا ندين! "

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

الينا سرش را تكان داد . تنها صدايي كه در اتاق مي آمد , صداي تنفس آرام بود . شعله بالا و پايين ميشد و ميرقصيد و خطوط نور را بر دختراني كه در اطرافش چهار زانو نشسته بودند , ميانداخت .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باني با چشمان بسته،عميق و آرام نفس مي كشيد مانند كسي كه به خواب رفته است." استيفن"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اليناكه به شعله خيره شده بود،سعي مي كرد كه با تمام وجود به او فكر كند. در ذهنش،با كمك همه حواسش،او راتصويركرد. زبري ژاكت پشمي او را در زيرگونه اش .رايحه ي كت چرمي اش را،قدرت بازوانش را.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اوه استيفن .......

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مژگان باني لرزيدند و نفسش سريع شد. مانند شخصي كه خواب بدي مي ديد. الينا مصممانه چشمانش را بر روي شعله نگه داشت. اما زماني كه باني سكوت را شكست،سرمايي تا عمق وجودش نفوذ كرد. در ابتدا فقط ناله اي بود،صداي شخصي كه درد مي كشيد. سپس،زماني كه باني سرش را بالا آورد،و نفس زنان گفت : "تنها ....." و ساكت شد. ناخن هاي الينا درون دستش رفت و آن را زخمي كرد. باني باصدايي كه دور و رنج كشيده بو دگفت "تنها ......در تاريكي "

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوباره سكوت حكم فرما شد و سپس باني به سرعت شروع به صحبت كرد. "تاريك و سرده. من تنهام يك چيزي پشتمه ......دندانه دار و سفته . سنگها .اذيت ميكردند ......ولي حالا ديگه نه . الان كرخت شدم. از سرما خيلي سرده....."باني به خود پيچيد. مثل اينكه ميخواست از چيزي خلاص شود و سپس خنديد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خنده اي وحشتناك كه مانند هق هق بود. "خنده داره ......هيچوقت فكرش رو نمي كردم كه اينقدردلم بخواد خورشيد و ببينم . اما اينجا هميشه تاريكه و سرد. آب تاگردن مرا گرفته. مثل يخ. اينم خنده داره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همه جا آبه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ولي من دارم ازتشنگي ميميرم. خيلي تشنمه .......دردناكه ......"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

الينا احساس كردكه چيزي قلبش را مي فشارد. باني درون افكار استيفن بود و چه كسي ميدانست كه چه چيزهايي راممكنه درآنجا كشف كند. نا اميدانه فكركرد "استيفن،بهمون بگو كجايي،دو رو برو نگاه كن،بگو چي مي بيني."

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

"تشنمه،به .......زندگي نياز دارم "صداي باني مردد بود. انگار نميدانست چگونه اين افكار رابيان كند. "من ضعيفم،اون ميگه كه من هميشه شخص ضعيف هستم. اون قويه .....يه قاتله. اما اين چيزيه كه منم هستم. من كاترين راكشتم. شايد لايق مرگباشم. چرا دست از مبارزه نكشم؟ "

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قبلازاينكه الينا بتواندجلوي خودشرابگيرد،گفت "نه!"در آن لحظه همه چيز را فراموش كرده بود به جز رنج

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

استيفن. "استيفن..."

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرديث نيز درهمان لحظه فرياد زد "الينا!" اما سر باني جلو افتاد و جريان كلمات قطع شد. الينا وحشت زده فهميد كه چه كرده است. "باني ! خوبي؟ميتوني دوباره پيداش كني؟نميخواستم كه ..."

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرباني بالا آمد. چشمانش باز بودند ولي نه به الينا و نه به شمع نگاه ميكردند.مستقيم به جلو خيره بودند. بدون هيچ حالتي. باني با صدايي متفاوت شروع به صحبت كرد،و قلب الينا ايستاد. اين صداي باني نبود اما صدايي بود كه الينا ميشناخت. يكبار ديگر،آن را از لبان باني شنيده بود.درقبرستان.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صداگفت "الينا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

،به پل نرو.الينا مرگ آنجاست. مرگتو اونجا منتظرته"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سپس باني به يكباره افتاد.الينا شانه هايش را گرفت و تكان داد. "باني!"تقريبا فرياد ميزد "باني!!"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باني باصدايي ضعيف و لرزان اما متعلق به خودش گفت "چيه ... اوه،نكن. ولم كن"همچنان خميده،دستش را بر پيشانيش گذاشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

"باني،حالت خوبه؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

"فكركنم ...آره .اماخيلي عجيب بود." صدايش برنده بود و به بالا نگاه كرد. چشمانش را به هم زد."الينا،اون چي بود؟درباره قاتل بودن؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

"اونو يادته؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

"همه را يادمه،نميتونم توصيفش كنم. وحشتناك بود،ولي آنچه معني داشت؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اليناگفت "هيچي،استيفن هذيان ميگفت. همين."

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرديث وارد بحث شد "استيفن؟ پس واقعا فكر ميكني كه باني شده بود استيفن!؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اليناباسر تاييد كرد.چشمانش خشم آلود وسوزان بود "آره،فكر كنم استيفن بود. بايد اون بوده باشه. و فكر كنم كه باني حتي بهمون گفت كه اون كجاست.زير پل ويكري. درآب"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فصل سوم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باني با تعجب گفت :" اما من هيچي از پل يادم نيس . حس رو پل نداشت ."

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- "اما خودت آخرش گفتي . فكر كردم يادته ... " الينا در حاليكه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدايش به خاموشي مي گراييد،بي روح گفت : "اون قسمت رو يادت نمياد." اين يك سوال نبود .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- "يادمه كه يه جاي سرد و تاريك،تنها بودم و احساس ضعف ميكردم... و تشنه بودم. ياشايدم گرسنه بودم؟نميدونم،ولي به يه ... چيزي احتياج داشتم . و يه جورايي دلم ميخواست بميرم و بعدشم كه تو بيدارم كردي ."

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

الينا و مرديث نگاهي به يك ديگر كردند . الينا به باني گفت :" و بعدش با صداي عجيبي يه چيزه ديگه هم گفتي . گفتي كه نزديك پل نريم".

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرديث تصحيح كرد :" گفت كه تو نزديك پل نري . منحصرا،تو الينا . گفت كه مرگ منتظرته ."

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

الينا گفت :" برام مهم نيس كه چي منتظره ! اگه استيفن اونجاست، من هم ميرم همون جا ."

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرديث گفت :" پس همه ميريم اونجا ."

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

الينا مردد بود . به كندي گفت :" نميتونم ازتون بخوام كه اين كارو بكنين .اونجا ممكنه خطراتي باشه . نوعي كه هيچي نميدونين در موردش. شايد بهتر باشه كه من تنها برم."

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باني چانه اش را جلو داد و گفت :" شوخي ميكني؟ما عاشق خطريم .من ميخوام توي قبرم جوونو زيبا باشم،يادته كه!"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

الينابه سرعت گفت :" نگو! خودت بودي كه ميگفتي اين يه بازي نيس"!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرديث يادآوري كرد:"همينطور براي استيفن . با ايستادن اينجا نمي تونيم كاري براش بكنيم."

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

الينا همچنان كه به سمت كمد ميرفت كيمونويش را هم درآورد . و گفت :"بهتره همگي لباس گرم بپوشيم . هرچي ميخواين بردارين كه گرم باشين."

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زمانيكه تقريبا آماده شدند الينا به سمت در رفت . سپس ايستاد و گفت:"رابرت ! هيچ راهي نيس كه بتونيم ازش رد شيم،حتي اگه خواب باشه!"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همزمان،هر سه به سمت پنجره برگشتند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باني گفت : "اوه ! عاليه !!"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همچنان كه از پنجره آويزان شده و از درخت به پايين ميرفتند، الينا متوجه شد كه برف بند آمده است. اما سوز باد سرد برگونه اش سخنان ديمن رابه يادش آورد . باخود فكر كرد زمستون فصله نابخشودنيه و لرزيد . همه ي چراغهاي خانه از جمله اتاق نشيمن خاموش بودند . احتمالا رابرت درخواب بود . با اين وجود،الينا نفسش راحبس كرده بود زمانيكه از پنجره هاي تاريك عبور ميكردند . ماشين مرديث كمي پايين تر پارك شده بود .در آخرين لحظه،الينا تصميم گرفت كه مقداري طناب باخود بياورد . بي صدا درپشتي گاراژ راباز كرد . جريان آب درونين كريك خيلي تند بود و درآن رفتن خطرناك بود .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رانندگي به سمت بيرون ازشهر عصبي كننده بود . زمانيكه از حاشيه جنگل رد ميشدند الينا به يادآورد كه چگونه برگهاي خشك قهوه اي درقبرستان به طرفش پرتاب مي شدند . مخصوصا برگهاي بلوط .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- "باني،درختاي بلوط معني خاصي دارن؟مادربزرگت هيچوقت چيزي درموردشون گفته ؟ "

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- " خوب براي فالگيرها مقدس بودن درختا براشون قدرت مياره. "

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همه ي درختابودن ولي درخت بلوط ازهمه بيشتر مقدس بوده . اونا فكر ميكردن كه روح الينا اين نكته را درسكوت هضم كرد . وقتي به پل رسيدند و از ماشين پياده شدند،الينا به درختان بلوط درسمت راست جاده نگاه كرد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما شب آرام بود و هيچ نسيمي برگهاي خشك باقيمانده برشاخه ها را تكان نميداد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به باني و مرديث گفت :" مراقب يه كلاغ باشين !"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرديث برنده گفت :" يه كلاغ؟مثله همون كلاغيكه شبي كه ينگتز مرد،بيرون خونه يباني بود؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- "شبي كه ينگتز كشته شد . آره ."

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

الينا كه قلبش باشتاب ميزد،به آبهاي تيره ي درونينگ كريك نزديكشد . برخلاف نامش،يك نهر نبود بلكه رودخانه اي با جريان تند بود كه كناره هايش را گل و لاي قرمز رنگي پوشانده بود .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بربالاي آن پل ويكري قرار داشت . سازه اي چوبي كه نزديك به يك قرن پيش ساخته شده بود .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زماني به قدري استحكام داشت كه واگنها از رويش عبو رميكردند اما اكنون فقط پلي براي عابر پياده بود كه كسي از آن استفاده نمي كرد زيرا بسيار دور افتاده شده بود .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

الينا با خود فكر كرد كه مكان تهي،تنها و غير دوستانه اي بود و جا به جا برف بر روي زمين نشسته بود .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باني برخلاف سخنان شجاعانه اي كه كمي قبل گفته بود،عقب مي كشيد :" آخرين باري كه از اين پل رد شديم رو يادتونه؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خيلي خوب ! الينا با خودش فكر كرد. آخرين باري كه ازش ردمي شدند توسط ... چيزي ... يا كسي ... از طرف قبرستان تعقيب مي شدند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گفت :"الان نميخواد ازش رد شيم .اول بايد زيرش رو از اين طرف بگرديم ."

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرديث زمزمه كرد : "همون جايي كه پيرمرده با گردن از هم دريده پيداشد ! " اما پيروي كرد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چراغهاي ماشين تنها قسمت كوچكي ازگلهاي زير پل راروشن كرده بودند . هنگامي كه الينا از روشنايي گوه اي شكل باريك قدم بيرون ميگذاشت احساسي شوم او را لرزاند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آن صدا گفته بود كه مرگ منتظر است . آيا مرگ آن پايين بود؟! پايش بر سنگهاي مرطوب و كف آلود لغزيد .تنها چيزي كه ميشنيد صداي جريان آب بود و بازگشتته ي آن از پل بالاي سرش. و با وجود آنكه به چشمانش فشار مي آورد،تنها چيزي كه در تاريكي ميتوانست ببيند گل و لاي دست نخورده رودخانه و پايه هاي چوبي پل بود .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زمزمه كرد : "استيفن؟" و تقريبا سپاسگزار بود كه صداي آب، صداي او را در خود غرق كرد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

احساسش شبيهبه شخصي بود كه از يك خانه ي خالي ميپرسد "كي اونجاست؟ " اما از جوابي كه ممكن است داده شود هم ميترسد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باني از پشت سرش گفت :"اين درست نيس ."

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-" منظورت چيه؟ "

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باني كه به آرامي سرش را تكان مي داد و بدنش از شدت تمركز در هم پيچيده شده بود،اطراف را مي كاويد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

" فقط حسش درست نيس . من نمي ... خوب،اولا كه من اون موقع صداي رودخونه رو نميشنيدم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صداي هيچيو نميشنيدم . فقط سكوتي مرگبار بود . "

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قلب الينا از شدت وحشت در سينه فرو ريخت . قسمتي از وجودش مي دانست كه باني درست ميگويد . كه استيفن در اين مكان وحشي و تنها نيست . اما بخشي از او بقدري وحشتزده بود كه نميخواست چنين چيزي را بپذيرد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

درحاليكه با قلبي فشرده در تاريكي به دنبال مسير حركت مي كرد،گفت :" بايد مطمئن بشيم . "

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما حداقل ميتوانست تصديق كندكه هيچ نشاني از اينكه كسي اخيرا در آن مكان بوده باشد،ديده نمي شد . همچنين نشاني از سري تيره در آب نيز ديده نميشد . دستان گل آلودش را با شلوار جينش پاك كرد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرديث گفت :" ميتونيم اون سمت پل رو چك كنيم . "

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

الينا ماشين وار سرش را تكان داد اما نيازي نبود كه حالت چهره ي باني را ببيند تا بفهمد چه خواهد يافت . اين مكان جاي اشتباهي بود .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

الينا درحاليكه از گياهان،به سمت باريكه ي نور زير پل بالا ميرفت،گفت :" بياين فقط از اينجا بريم!"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما درست همان لحظه اي كه موفق شد از ترس متوقف شد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باني با نفس حبس شده،گفت :"اوه!! خدايا ... "

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرديث با صداي هيس مانندي گفت :" برين عقب . از لبه ي رودخونه برين بالا "

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در نور ماشين بالاي سرشان،به وضوح نيمرخ شخصي مشخص بود .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

الينا كه قلبش وحشيانه ميكوبيد،خيره مانده بود اما فقط توانست تشخيص دهد كه آن شخص مرد بود . صورتش در تاريكي قرار داشت . الينا احساس بسيار بدي داشت . او به سمت آنها مي آمد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

الينا از ترس،براي آنكه در معرض ديد نباشد،در زير پل دولا شده بود و تا آنجا كه ميتوانست به كناره ي گل آلود رودخانه چسبيده بود . ميتوانست لرزيدن باني در پشت سرش و انگشتان مرديث را كه در بازوانش فرو رفتند،حس كند .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هيچ چيز را از آنجا نمي ديدند تا اينكه ناگهان صداي پاي سنگيني را بر روي پل شنيدند . جرات نميكردند نفس بكشند . به يكديگر چسبيدند و سرهايشان را بالا بردند تا اينكه صداي پا كم كم دور شد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

الينابا خود فكر كرد :" لطفا بذار كه بره . اوه لطفا!!"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دندان هايش بر لبش فرو رفتند و بعد باني به آرامي ناله اي كرد. دست سردش،به دست الينا چنگ انداخت . قدم هاي پا به سمتشان برميگشت .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من بايد برم اون بيرون . اون منو ميخواد نه اينارو . تا اين قدر رو بهم گفته . بايد برم اون بيرون و باهاش روبه رو بشم . شايد بذاره باني و مرديث برن .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما آن خشم آتشيني كه آنروز صبح تشويقش كرده بود الان خاكستر شده بود . با تمام قدرت اراده اش هم نميتوانست دستان باني را رها كند . نمي توانست خود را از آنها جدا كند .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صداي قدم ها دقيقا از بالاي سرشان مي آمد . سپس سكوتي حكم فرما شد كه با صداي لغزش سنگريزه بر كناره ي رودخانه در هم مي شكست .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ترس همه ي وجود الينا را فرا گرفت .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آن مرد در حال پايين آمدن ازكناره ي رودخانه بود.باني ناله اي كرد و صورتش را در شانه هاي الينا مخفي كرد .الينا مي توانست تك تك فشردگي ماهيچه ها را با هر حركت آن مرد حس كند .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پاها،ران هاكه از ميان تاريكي پديدار ميشد . نه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- " شماها آن پايين چه كار مي كنين؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در ابتدا ذهن الينا نمي پذيرفت كه اين اطلاعات را پردازش كند .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هنوز و حشت آور بود و تقريبا فرياد زد زماني كه مت قدمي ديگر به سمت پايين برداشتوبه دقت زير پل را نگاه كرد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوباره گفت : "الينا،شما چيكار مي كنين؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سر باني بالا آمد و مرديث نفسي از آرامش كشيد. الينا نيز احساس ميكرد كه زانوانش توان نگه داشتنش را ندارند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تمام چيزي كه توانست بگويد همين بود :" مت !"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باني در حرف زدن موفق تر بود وباصدايي كه بالا ميگرفت گفت : "فكر كردي داري چه كار ميكني؟؟ ما رو سكته بدي؟ براي چي اين موقع شب بيروني؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مت دستش را در جيب فرو برد . هنگامي كه دخترها از زير پل بيرون مي آمدند گفت: "

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تعقيبتون كردم ."

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

الينا گفت: " تو چي كار كردي؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مت كه از ناراحتي شانه هايش سخت شده بودند ،بي ميل به سمت الينا چرخيد و تكرار كرد :"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تعقيبت كردم . حدس ميزدم كه يه راهي پيدا ميكني كه خاله ات رو بپيچوني و دوباره بري بيرون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

براي همين توي ماشينم اونطرف خيابون نشستم و خونه تون رو مي پاييدم و همان طوركه انتظار داشتم شما سه تا از پنجره بيرون زدين . من هم تا اينجا تعقيبتون كردم . "

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

الينا نميدانست چه بگويد . عصباني بود و مطمئنا مت اين كار را كرده بودت اسرقولش به استيفن بماند . اما تصور مت كه در ماشين فرد قديمي درب و داغونش نشسته و احتمالا تا سر حد مرگ يخ زده بدون اينكه حتي عصرانه اي خورده باشد باعث سوزش ناگهاني و عجيبي درا لينا شد كه ترجيح ميداد بهش فكر نكند .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مت دوباره به رودخانه خيره شده بود . الينا به سمت او رفت و به آهستگي گفت :" مت،متاسفم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به خاطر طرز رفتارم توي خونه و ... و به خاطر ... " براي لحظه اي من و من كرد ولي بعد تسليم شد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نا اميدانه باخودش فكر كرد : به خاطر همه چيز ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مت با سرزندگي چرخيد و با او رو در رو شد مثل اينكه آن سخنان اوضاع را بهتر كرده بود و گفت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

:" خوب،من هم معذرت ميخوام كه الآن ترسون دمتون . حالا ميشه به من بگين كه چه كار دارين ميكنين؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- "باني فكر ميكرد كه استيفن ممكنه اينجا باشه ."

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باني گفت : "باني همچين فكري نمي كرد . " وبراي مت توضيح داد : " باني از همون اول گفت كه اينجا اشتباهه . ما دنبال يه جاي آروم مي گشتيم و بدون هيچ صدايي و سر بسته . من احساس ... محصور بودن مي كردم ."

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مت با احتياط برگشت تا به باني نگاه كند انگار كه او ميتوانست كسي راگاز بگيرد . و گفت :"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مطمئنا تو همچين حسي را داشتي. "

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- "دور و برم سنگ بود ولي نه مثله اين سنگهاي رود خونه اي . "

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-" اوه نه! معلومه كه اين جوري نبودن . " و سپس به مرديث نگاه كرد كه گفت :" به باني الهام شد ."

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مت كمي عقب رفت و الينا توانست چهره اش را در نور ماشين ببيند . از سيمايش مشخص بود كه نميداند فرار كند يا هر سه آنها رابگيرد و با گاري هم شده به نزديكترين تيمارستان ببرد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

الينا گفت : " اين شوخي نيس ! باني واسطه هست،مت . ميدونم كه هميشه ميگفتم من به اين چيزا اعتقادي ندارم اما اشتباه ميكردم . نميدوني چقدر دراشتباه بودم ! امشب باني ... اون يه جورايي تبديل شد به استيفن و يك نظر ديده كه استيفن كجاست . "

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مت نفس عميقي كشيد :" مي فهمم . باشه . "

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

" مت اداي فهيم ها رو براي من در نيار . من احمق نيستم و دارم بهت ميگم كه اين واقعيته . باني آنجا بود . با استيفن . چيزايي رو ميدونست كه فقط استيفن ميدونست و جاييكه اون گير افتاده رو ديد ."

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باني گفت : " گير افتاده ! همينه،مطمئنا يه جاي باز مثله رودخونه نبود . اما آب بود . آب تا نزديك گردنم بالا اومده بود . گردنش . و ديوارهاي سنگي دور و بر،كه با خزه هاي ضخيم پوشيده شده بودن . آب به سرديه يخ و راكد بود . بوي بدي هم مي داد . "

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

الينا گفت :" چي مي ديدي؟ "

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- "هيچي . انگار كور شده بودم . يه جورايي ميدونستم كه اگه ضعيف ترين پرتوي نوري هم وجود داشت بايد ميتونستم ببينمش .اما نمي ديدم. به سياهيه قبر بود . "

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- "مثله يه قبر ... "

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرمايي وجود الينا را در برگرفت . درباره ي كليساي مخروبه اي كه بر تپه ي بالا يگورستان قرار داشت فكر كرد . آنجا مقبره اي قرار داشت. همان مقبره اي كه يكبار الينا فكر كرد بازش كرده .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرديث گفت :" اما يه قبر كه اينقدرخيس نيس . "

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باني گفت : " نه... اما جاي ديگه اي كه بتونه باشه به ذهنم نمياد. استيفن هوش و حواس درستي نداشت . خيلي ضعيف و آسيب ديده بود . و خيلي تشنه... "

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

الينا دهانش را باز كرد تا باني را از ادامه دادن باز دارد اما در همان لحظه مت داخل بحث شد : "

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من به تو نميگم كه براي من شبيه چيه" .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دخترها به او كه با فاصله اي از گروهشان ايستاده و شبيه به شخصي بود كه استراق سمع ميكند،نگاه كردند . تقريبا او را فراموش كرده بودند .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اليناگفت :" چيه؟ "

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- " خوب،به نظرم مثله يه چاه مي مونه."

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اليناباهيجاني تكان دهنده،پلك زد :" باني؟ "

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باني به كندي گفت :" ميتونه باشه .اون وقت اندازه و ديوارها و همه چي درست ميشه. اما چاه بازه . من بايد ميتونستم ستاره ها رو ببينم . "

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مت گفت :" نه اگه پوشونده باشنش . خيلي ازمزرعه هاي قديمي اين اطراف چاه هايي دارن كه ديگه استفاده نميشن . و بعضي از كشاورزها سر آنها رو مي بندن كه مطمئن باشن بچه هاي كوچيك داخلش نمي افتن . پدربزرگ،مادربزرگ من كه اينكارو ميكنن . "

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

الينا نميتوانست بيش از اين هيجانش را در خود نگه دارد :" ميتونه خودش باشه . بايد خودش باشه . باني يادته ميگفتي اينجا هميشه تاريكه؟ "

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باني نيز هيجان زده شده بود :" آره و يه جورايي حس زيرزمين و هم داشت ."

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما مرديث به خشكي پرسيد : " مت،فكر ميكني چند تا چاه درفلز چرچ باشه؟ "

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- " بي شمار ! اما سر پوشيده؟نه به اون زيادي . و اگه دارين ميگين كه كسي استيفن را آنجا انداخته پس نميتونه مكاني باشه كه مردم بتونن ببينن . احتمالا جايي متروكه هست ... "

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

الينا گفت : "و ماشينش هم انتهاي اينجاده پيدا شده . "

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

"مت گفت :" مزرعه ي فرنچرپير همه به يكديگر نگاه كردند . مزرعه ي فرنچر از زمانيكه هر كسي مي توانست بياد آورد،مخروبه و متروك بود . درميان جنگل قرار داشت. حدود يك قرن پيش جنگل آن را در بر گرفته بود .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مت به سادگي اضافه كرد :" بياين بريم . "

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

الينا دستش را بر شانه ي او گذاشت : " باور ميكني ...؟ "

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

او براي لحظهاي به سمت ديگري نگاه كرد اما درآخر گفت :" نميدونم چيو باور كنم . اما ميام ."

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آنها از هم جدا شدند و هر دو ماشين را با خود بردند . مت و باني جلو و مرديث با الينا دنبالشان رفتند . مت راهي كوچك و متروكه و به جامانده از كالسكه را تازماني كه ناپديد شد،دنبال كرد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سپس گفت :" از اينجا پياده ميريم . "

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

الينا از اينكه طناب را با خود آورده،خوشنود بود . اگر استيفن در چاه فرنچر باشد،لازم ميشد . و اگه نباشه ... به خود اجازه نميداد در آن مورد فكر كند .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از ميان جنگل گذشتن،به خصوص در تاريكي دشوار بود . بوته هاي پر پشت در مسيرشان بودند و شاخه هاي خشكيده به آنها برخورد مي كردند. حشرات در اطرافشان پرواز ميكردند و با بال هاي كوچكشان به گونه هاي الينا بر خورد مي كردند .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بالاخره به زميني مسطح رسيدند . ساختمان خانه ي قديمي ديده ميشد . سنگهاي ساختمان با علفهاي هرز و بوته ها به زمين گره خورده بود . دودكش تقريبا سالم مانده بود . با سوراخ هايي كه درگذشته بتون به هم متصلشان ميكرد،شبيه به مقبره اي فرو ريخته بود .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مت گفت :" چاه بايد يه جايي آن پشت باشه ."

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرديث بود كه پيدايش كرد و بقيه را صدا زد . جمع شدند و به سنگ مربعي و صافي كه آن را مسدود كرده بود نگاه كردند . تقريبا هم سطح زمين بود . مت خم شد و گل و علفهاي اطرافش را بررسي كرد. گفت : به تازگي تكان خورده .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آن لحظه بود كه قلب الينا به شدت شروع به كوبيدن كرد.مي توانست نبضش را در گلو و انگشتانش حس كند .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدايي كه به زمزمه مي مانست گفت : " بياين بلندش كنيم . "

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تخته سنگ به قدري سنگين بود كه مت نتوانست حتي تكانش دهد . هر چهار نفر با فشار به زمين آن را هل ميدادند تا اينكه بالاخره سنگ با ناله اي،كمتر از يك اينچ حركت كرد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زمانيكه شكافي كوچك بين سنگ و چاه بوجود آمد،مت شاخهاي خشكيده را به عنوان اهرم استفاده كرد تا آنرابزرگتركند . سپس همه آن رادوباره هل دادند .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زمانيكه روزنه اي به اندازه ي سر و شانه ها ايجاد شد،الينا خم شد و پايين رانگاه كرد . ميترسيد كه اميد داشته باشد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- "استيفن؟ "

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ثانيه هاي بعد از آن،آويزان از آن شكاف سياهو نگاه كردن به تاريكي و شنيدن تنها،صداي لغزش سنگريزه هايي كه دراثرحركت او سقوط مي كردند،بسيار رنج آور بود . سپس،دركمال ناباوري صدايي ديگر آمد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- " كيه ... ؟ الينا؟ "

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

الينا كه آرامش از خود بي خودش كرده بود،گفت : "اوه استيفن ! بله !! من اينجام . ما اينجاييم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

!الان مياريمت بيرون . حالتخوبه ؟ صدمه ديدي؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تنهاچيزي كه جلوي او راگرفته بود كه خود را درچاه نيندازد،مت بود كه از پشت او را گرفته بود .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- "استيفن،صبركن . ما طناب آورديم . بهم بگو كه خوبي ! "

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدايي ضعيف و تقريبا غير قابل تشخيص آمد اما الينا فهميد كه چه بود. يك خنده . صداي استيفن آهسته اما قابل فهم بود . گفت :" روزهاي بهتر از اين و داشتم اما ... زنده هستم . كي باهاته ؟ "

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مت گفت :" منم . مت . "

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

الينا را رها كرد و خودش بر روي روزنه خم شد . اليناكه ازخوشحالي در پوست خود نمي گنجيد،متوجه شد كه مت كمي گيج بود . او مي گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

"و مرديث و باني كه قراره بعدا قاشق ها رو برامون خم كنه. الان طناب ميندازم برات پايين ... همينه،مگه اينكه باني بتونه بيارتت بيرون ."

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همچنان بر زانوانش بود . برگشت و به باني نگاه كرد . باني ضربه اي بر سرش زد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- " مسخره نكن . بيارش بيرون . "

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مت با اندكي تزلزل گفت :" بله مادام . بگير استيفن . بايد دور خودت گره اش بزني ."

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

استيفن گفت :" باشه . " و درباره ي انگشتانش كه از سرما بي حسش ده بودند يا اينكه آيا آنها ميتوانند او را بالا بكشند يا نه،بحثي نكرد . اين تنها راه بود .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پانزده دقيقه ي بعدي براي الينا وحشتناك بود . براي بيرون كشيدن استيفن به نيروي هر چهارنفر احتياج بود . هر چند سهم اصلي باني گفتن :" يالا . عجله كنين " بود هر وقت كه بقيه براي تازه كردن نفس،مي ايستادند . بالاخره دستان استيفن لبه ي سوراخ تاريك را گرفت و مت جلو رفت تا زير بغل او را بگيرد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و بعد الينا او را در آغوش گرفته بود و بازوانش را بر قفسه سينه او قفل كرد . و تنها باديدن سكون غيرعادي بدن او و لنگيدنش فهميدكه چقدر اوضاع بد است . از آخرين قواي بدنش براي بالا آمدن استفاده كرده بود . دستانش زخمي و خون آلود بودند . اما چيزي كه بيشتر از همه الينا رانگران كرد،اين بود كه جواب آغوش سرسخت او را نداد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتي اندكي رهايش كرد تا نگاهش كند،ديد كه پوستش مومي شكل و در زير چشمانش سايه هاي سياهي ايجاد شده بود . پوستش به قدري سرد بود كه الينا راترساند .بااضطراب به بقيه نگاه كرد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابروان مت از نگراني گره خورده بودند :" بهتره اول ببريمش درمانگاه. به دكتر احتياج داره . "

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- "نه! " صدا ضعيف وگرفته بود و از پيكر لنگان درآغوش الينا مي آمد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

الينا احساس كرد كه استيفن خود را جمع و جور ميكرد . احساس كرد كه سرش به آرامي بالا مي آيد . چشمان سبزش را به او دوخت و الينا ضرورت را در آنها ديد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- "دكتر ... نه. " آن چشمها همچون شعله اي مي سوختند .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

" قول ... الينا ."

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمهاي الينا ميسوخت و ديدش تار شده بود . زمزمه كرد :" قول ميدم . "

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و بعد احساس كردكه هر آنچه استيفن را نگه داشته بود،شايد جرياني از قدرت اراده و عزم محض،فرو پاشيد و او ناهوشيار درآغوش الينا سقوط كرد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فصل چهارم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باني گفت : " اما بايد ببريمش دكتر! انگار داره ميميره!! "

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- " نميشه . نميتونم الان توضيح بدم . بذارين ببريمش خونه،باشه؟ خيسه و اين بيرون يخ زده .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد درموردش بحث ميكنيم . "

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمليات بيرون آوردن استيفن از جنگل كافي بود تا ذهن همه را براي مدتي اشغال كند . او همچنان بيهوش بود و زماني كه بالاخره برصندلي عقب ماشين مت خواباندنش،همه كوفته،خسته و به دليل تماس با لباس استيفن،خيس شده بودند .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در مسيرشان به پانسيون،الينا سر او رابرپاهايش گذاشته بود . مرديث و باني نيز آنها را دنبال ميكردند .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مت درحاليكه ماشين را رو به روي ساختمان زنگار گرفته ي قرمز رنگ پارك مي كرد،گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ميبينم كه چراغ ها روشنن. بايد بيدار باشه اما احتمالا در قفله . "

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

الينا باملايمت سر استيفن را پايين گذاشت و ازماشين بيرون لغزيد. . ديد كه يكي از پنجره ها با كنار رفتن پرده،روشن شد . و سپس سر و شانه هاي شخصي را ديد كه به پايين نگاه ميكرد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

الينا دستانش را تكان داد و فرياد زد " خانم فلاورز ! الينا هستم خانم فلاورز . استيفن رو پيدا كرديم . لازمه كه بيايم داخل . "

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پيكر پشت پنجره حركتي نكرد و چيزي از اينكه سخنان او را شنيده باشد،نشان نداد اما با توجه به وضع ايستادن او، الينا ميدانست كه هنوز پايين را نگاه ميكند .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

درحاليكه به ورودي روشن مخصوص ماشينها اشاره ميكرد گفت : " خانم فلاورز،استيفن با ماست،لطفا ! "

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صداي باني از ايوان جلويي آمد و حواسش را از پيكر پشت پنجره،پرت كرد : "الينا ! قفل نيس ! "

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زمانيكه الينا دوباره بالا را نگاه كرد،ديدكه پرده فرو افتاده و چراغ آن طبقه خاموش شده است .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عجيب بود اما الينا فرصتي نداشت كه اين معما را حل كند . او و مرديث به مت كمك كردند تا استيفن را بلند كند و به پله هاي ورودي برساند .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داخل خانه تاريك و ساكت بود . الينا بقيه را به سمت راه پله اي كه در مقابل در قرار داشت،راهنمايي كرد و سپس به پاگرد طبقه ي دوم . از آنجا داخل اتاق خوابي شدند و الينا به باني گفت كه دري را كه شبيه كمد بود،باز كند . راه پله ي ديگري ظاهر شد . بسيار تنگ و تاريك . همچنان كه بار سنگين بي جانشان را كشان كشان مي بردند،مت خرخركنان گفت : " آخه كي در ورودي ... خونشو قفل نشده ول ميكنه ... بعد همه ي اون اتفاقايي كه اخيرا افتاده ... بايد ديوونه باشه ... "

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باني كه در بالاي پلكان دري را هل ميداد تا باز شود،گفت : " ديوونه كه هست . آخرين باري كه ما اينجا بوديم راجع به عجيبترين چيزها حرف ... " صدايش رو به خاموشي گراييد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

الينا گفت : " چيه؟ " با رسيدن به آستانه ي اتاق استيفن،خودش متوجه شد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فراموش كرده بود كه اتاق آخرين باري كه درآن بود،چه وضعي داشت . صندوقهاي پر از لباس،بر كف يا ديواره هاي كناريشان افتاده بودند . مثل اينكه با دستان غول پيكري از اين طرف به آن طرف اتاق،پرت شده بودند . محتويات آنهابر كف اتاق ،قاطي روزنامه ها پخش بود . مبلمان واژگون و شيشه ي پنجره اي شكسته بود كه باد سردي را به درون اتاق راه ميداد . تنها يك لامپ در گوشه اي روشن بود كه سايه هاي عجيب و غريبي را برسقف ايجاد ميكرد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مت گفت : " چي شده؟ "

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

الينا تا زمانيكه استيفن رابر تخت قرار دادند،جواب نداد . " دقيقا نميدونم . " كه اين حقيقت داشت هر چند تا حد كمي . " اما ديشب هم همينجوري بود . مت،كمكم ميكني؟بايد خشكش كنيم " .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرديث گفت : " من هم يه لامپ ديگه پيدا ميكنم . "

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما الينا به سرعت گفت : " نه! ميتونيم خوب ببينيم . چرا آتيش ر ا راه نمي اندازي؟ "

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از يكي از صندوقها،ربدشامبر تيره اي بيرون زده بود . الينا آن را برداشت و همراه مت،شروع كرد به درآوردن لباسهاي خيس و چسبناك استيفن . مشغول درآوردن ژاكت او شده بود اما يك نگاه به گردن استيفن كافي بود تا الينا را برجا ميخكوب كند .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

" مت،ميتوني ... ميتوني اون حوله رو برام بياري؟ "به محض اينكه مت چرخيد،الينا تقلا كنان ژاكت را از سر استيفن بيرون كشيد و به سرعت ربدشامبر را به دورش پيچيد . زمانيكه مت بازگشت و حوله را به او داد،آن را همانند شالگردن دور گردن استيفن پيچاند . ضربان قلب الينا سريعتر ميشد وذ هنش به شدت كار مي كرد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تعجبي نداشت كه استيفن اينقدر ضعيف شده . اينقدر بي جان . اوه،خدايا. بايد معاينه اش ميكرد تا ببيند اوضاع چه قدر بد است . اما با بودن مت و بقيه چگونه مي توانست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مت كه به صورت استيفن نگاه ميكرد با صدايي محكم گفت : "ميرم يه دكتر بيارم . الينا،اون به كمك احتياج داره ."

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

الينا وحشت كرد : "مت،نه ... لطفا . اون ... اون از دكترمي ترسه . نميدونم اگه يكيشونو بياري چي ميشه . " و دوباره اين حقيقت داشت گرچه همه ي حقيقت نبود . الينا ايده اي داشت كه ميتوانست به استيفن كمك كند اما با حضور ديگران نمي شد آن را عملي كرد . بر روي استيفن خم شده بود و دستانش را در دست گرفت . سعي مي كرد كه فكر كند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چه كار ميتونست بكنه؟راز استيفن را نگه داره،به قيمت جانش؟يا براي نجات دادنش،بهش خيانت كنه؟ آيا گفتن آن به مت،باني و مرديث،استيفن رو نجات ميده؟ به دوستانش نگاه كرد و سعي كرد واكنش آنها را تجسم كند،وقتي كه حقيقت را درباره ي استيفن سالواتوره مي فهميدند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خوب نبود . نميتوانست خطركند . شوك و وحشت اين كشف،تقريبا الينا را به جنون كشاند . اگرخود او،كسي كه عاشق استيفن بود،ميخواست حيغ زنان از دستش فرار كند،از اين سه چه انتظاري ميرفت؟ به علاوه،قتل آقاي تنر هم بود . اگر آنها مي فهميدند استيفن چيست،هيچوقت باور ميكردند كه بي گناه است؟ يا دراعماق قلبشان هميشه به او مظنون مي ماندند؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

الينا چشمانش را بست . خطرناك بود . مرديث،باني و مت دوستانش بودند،اما اين چيزي بود كه نمي توانست به آنها بگويد . درباره ي اين راز،در تمام دنيا كسي نبود كه الينا بتواندبه او اعتماد كند . بايدبه تنهايي آن را نگه ميداشت .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

راست نشست و به مت نگاه كرد : " از دكتر ميترسه اما يه پرستار ممكنه كه اشكال نداشته باشه. "

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سمت باني و مرديث چرخيد،كه كنار شومينه زانو زده بودند . " باني،خواهر تو چطوره؟ "

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باني نگاهي به ساعتش كرد : "مري؟ اين هفته شيفتش توي درمونگاه تا دير وقته . اما احتمالا تا الان رفته خونه . فقط ..."

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- " پس همينه . مت،تو با باني برين و از مري بخواين بياد اينجا و استيفن را چك كنه . اگه گفت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

كه بايد ببريمش دكتر، ديگه مخالفت نمي كنم . "

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مت مردد بود،سپس به تندي گفت : "باشه،هنوزم فكر ميكنم كه اشتباه ميكني اما ... باني،بيا بريم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بايد يه چند تايي از قوانين راهنمايي رانندگي و بشكنيم . "

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زمانيكه آنها به سمت در ميرفتند،مرديث كه كنار شومينه ايستاده بود،با چشمان تيره اش الينا را ورانداز ميكرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اليناخودش را مجبور كرد كه با آن چشمها رو به رو شود : " مرديث،فكر كنم همتون برين،بهترباشه . "

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- " واقعا؟ " آن چشمهاي تيره بر چشمان الينا،بي تزلزل،باقي ماندند مانند آنكه ميخواستند به درون آنها رسوخ كنند و فكرش را بخوانند . اما مرديث سوال ديگري نپرسيد . بعد از لحظه اي سرش را تكان داد و بدون هيچ حرفي، باني و مت را دنبال كرد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

الينا زمانيكه صداي بسته شدن در را از پايين پلكان شنيد،باعجله چراغ واژگون شده ي كنار تختخواب را درست كرد و د رپريز زد . بالاخره،ميتوانست به صدمات استيفن رسيدگي كند .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رنگ پوستش از قبل بدتر شده بود . دقيقا به سفيدي ملافه هاي زير بدنش بود . لبانش نيز سفيد بود و الينا ناگهان به ياد توماس فل ،از موسسان فلز چرچ،افتاد . يا به عبارت دقيقتر،مجسمه ي توماس فل،كه كنار همسرش بر سنگ آرامگاه شان آرميده بود . استيفن به رنگ آن سنگ مرمر بود .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زخم ها و بريدگي هاي دستش كبود و بنفش شده بودند اما ديگر خونريزي نداشتند . الينا باملايمت سر او را برگرداند تا گردنش را ببيند . الينا بي اراده همان قسمت گردن خود را لمس كرد،مثل اينكه دنبال شباهت مي گشت . اما زخمهاي استيفن سوراخ هاي كوچك نبودند . پارگي هاي عميق و وحشيانه در گوشتش بود . انگار كه حيواني وحشي به او حمله كرده و سعي داشته كه گلويش را تكه پاره كند .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خشمي در الينا دوباره شعله كشيد . و همراهش نفرت . الينا متوجه شد كه با وجود كينه و بيزاري از ديمن،قبلا از او متنفر نبوده است . نه واقعا . اما الان ... الان متنفر بود . با چنان شدت احساساتي از او منزجر بود كه درتمام زندگيش شبيه آن را نسبت به هيچكس حس نكرده بود . دلش ميخواست كه به او صدمه بزند . مجبورش كند بهاي كارش را بپردازد . اگر در آن لحظه خنجري چوبي داشت،بدون پشيماني آنرا درون قلب ديمن فرو مي كرد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما فعلا بايد به استيفن مي انديشيد كه به طرز وحشتناكي بيحركت بود . اين سختترين مانع بود .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نبودن هيچ هدف و مقاومتي در بدن او . اين خلا ... همين بود . مانند اين بود كه استيفن جسمش را ترك كرد هوا لينا ر ابا قالبي خالي تنها گذاشته بود .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- " استيفن ! " تكان دادن،فايده اي نداشت . يك دستش را بر قفسه ي سينه ي او قرار داد و سعي كرد ضربان قلبش را حس كند . اگر هم ضرباني بود،به قدري ضعيف بود كه حس نشود .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به خود گفت : " آروم باش الينا ! " و آن بخش از ذهنش را كه وحشت كرده بود،پس زد . آن بخشي كه مي گفت : " اگه مرده باشه چي؟ اگه واقعا مرده باشه و هركاري هم كه بكني نجاتش نده؟ "

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با نگاهي به دور و بر اتاق،الينا شيشه ي شكسته را ديد . خرده هايش بر روي زمين زير آن ريخته بود . به آن سمت رفت و يكي از آنها را برداشت و متوجه شد كه در شعله هاي آتش چگونه مي درخشيد . زيبا و با لبهاي به برندگي تيغ .سپس،دندانهايش را بر هم فشرد وعمدا انگشت خود را با آن بريد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از شدت درد،نفس نفس زد . بعد از يك چشم به هم زدن،خون شروع به بيرون آمدن از زخم كرد مانند قطرات آب شده ي شمع كه از آن فرو مي ريزند .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سريع،كنار استيفن زانو زد و انگشتش را برلبان او قرار داد . با دست ديگرش،دست بيجان استيفن را گرفته بود و سختي انگشتر نقره ايش را حس ميكرد . به بي حركتي يك مجسمه زانو زده و منتظر ماند .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

الينا تقريبا اولين جنبش ضعيف پاسخ را از دست داد و لحظه اي را كه قفسه ي سينه ي استيفن بالا آمد،تنها در ديد ثانويه اش ديد . اما سپس،لبان زير انگشتش لرزيد و به آرامي باز شد و استيفن شروع به بلعيدن كرد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.