رمان خانه مرگ به قلم آر.ال.استاین
آماندا و جاش فکر کنند که خانه ی جدیدشان ترسناک و عجیب و غریب است. آن ها اعتقاد دارند که آنجا توسط ارواح تسخیر شده است ... پدر و مادرشان از آنها می خواهند که بیرون خانه دوستان جدیدی پیدا کنند. اما دوستان جدید ترسناک شان آن دوستانی نیستند که پدر ومادر شان در نظر دارند آنها می خواهند تا ابد ، با جاش و آماندا دوست باشند ... برای همیشه!!!
تخمین مدت زمان مطالعه : ۲ ساعت و ۴ دقیقه
ژانر : #ترسناک #خارجی
خلاصه :
آماندا و جاش فکر کنند که خانه ی جدیدشان ترسناک و عجیب و غریب است. آن ها اعتقاد دارند که آنجا توسط ارواح تسخیر شده است ... پدر و مادرشان از آنها می خواهند که بیرون خانه دوستان جدیدی پیدا کنند. اما دوستان جدید ترسناک شان آن دوستانی نیستند که پدر ومادر شان در نظر دارند آنها می خواهند تا ابد ، با جاش و آماندا دوست باشند ... برای همیشه!!!
من و جاش ازخانه جدیدمان متنفر بودیم.
البته این را بگویم که خیلی بزرگ بود و در مقایسه با خانه ی قدیمی مان،یک خانه اشرافی حسابی بود؛یک خانه آجری قرمز بلند،با سقف کج سیاه و چند ردیف پنجره که سایبان های سیاهی داشتند.
از خیابن که نگاهش کردم،با خودم فکر کردم،که خیلی تاریک است.کل ساختمان یک جوری تاریک بود،انگار خودش را تو سایه ی درخت های پیر و گره داری که رویش خم شده بودند،قایم کرده بود.
با اینکه فقط دو هفته از ماه جولای میگذشت،حیاط جلویی پر از برگ های خشک قهوه ای بود و وقتی کر و کر از سر بالایی ورودی اختصاصی جلو خانه بالا میرفتیم،برگ ها زیر کفش های کتانی مان خرچ و خرچ صدا میکردند.
همه جا علف هرز از لابه لای برگ های خشک بیرون زده بود.تو باغچه ی کنار ایوان جلویی خانه،آن قدر علف در آمده بود که دیگر خود باغچه معلوم نبود.
غصه ام گرفت و تو دلم گفتم،این خانه آدم را میترساند.جاش هم حتما تو همین فکر بود.چون وقتی چشممان به خانه افتاد،هر دو با صدای بلند آه کشیدیم.
آقای داز ،کارمند جوان و خوشروی دفتر معاملات ملکی محل که مارا آنجا آورده بود،نزدیک ساختمان ایستاد و رویش را برگرداند.
با چشم های آبی رگه دارش،اول به جاش و بعد به من نگاه کرد و پرسید: چطوره؟میپسندید؟
پدر که داشت پیراهنش را تو شلوارش فرو میکرد-آخر پدر یک کمی اضافه وزن دارد و پیراهنش همیشه از شلوارش در می آید-توضیح داد:جاش و آماندا از این جا به جایی خوش حال نیستند.
مادرم که در آن لحظه دست هایش را تو جیب های شلوار جینش فرو کرده بود و به طرف در ورودی میرفت لبخندی به آقای داز زد و ًافه کرد:حتما علتش را میدونید.جدا شدن از دوست ها و آمدن به یک جای جدید و غریبه.
جاش سرش را تکان تکان داد و گفت:خوب گفتی،عجیب و غریب!این خونه خیلی عوضیه.
آقای داز جلو خنده اش را گرفت.دستش را روی شانه ی جاش گذاشت و گفت:خب،البته در قدیمی بودن این خونه که شکی نیست.
پدر لبخندی تحویل آقای داز داد و گفت:جاش،این خونه فقط یک کمی دستکاری لازم داره.مدت هاست که کسی اینجا زندگی نکرده و باید رو به راهش کرد.
مادر دستی به مو های صاف و تیره اش کشید،لبخندی به جاش زد و دنبال حرف را گرفت:ببین چقدر بزرگه!انقدر جا داره که می تونیم یک اتاق دم دستی و احتمالا یک اتاق بازی هم داشته باشیم.برای شما خیلی خوب میشه.مگه نه آماندا؟؟
شانه ام را بال انداختم و چیزی نگفتم.
نسیم خنکی آمد و پشتم یخ کرد.با اینکه روز تابستانی دل نشینی بود،هر چه به خانه نزدیک تر میشدیم،احساس سرمای بیشتری میکردم.
حدس زدم به خاطر آن درخت های پیر و بلند است.تو ماشین حسابی داغ بود و من یک شورت تنیس سفید و یک تی شرت بی آستین آبی پوشیده بودم.ولی حالا داشتم از سرما یخ میزدم.فکر کردم توی خانه گرم تر باشد.
آقای داز از مادر پرسید:چند سالشونه؟
مادر جواب داد:آماندا دوازده ساله است،جاش هم یک ماه پیش یازده سالش تموم شد.
-خیلی به هم شبیه اند.
نفهمیدم آقای داز میخواست با گفتن این حرف از ما تعریف کند،یا نه.البته بیراه هم نگفت.
من و جاش هر دو قد بلند و لاغریم و مثل پدر،موهایمان قهوه ای و فرفری است و چشم های قهوه ای پررنگی داریم.
همه به ما میگویند قیافه هایمان جدی است.
فصل اول
قسمت دوم2 38
جاش با صدای خشک و گرفته ای گفت:من واقعا دلم میخواد برگردم خونه.از اینجا متنفرم.برادر من بی حوصله ترین بچه ی دنیاست.و وقتی درباره ی چیزی تصمیمش را بگیرد دیگر برو برگرد ندارد.یک خرده هم لوس تشریف دارد.لااقل به نظر من که اینطور است.معمولا وقتی برای چیزی الم شنگه راه می اندازد حرفش را پیش میبرد.
شاید من و جاش ظاهرا به هم شبیه باشیم.من خیلی از او پر حوصله تر و منطقی ترم.شاید به این خاطر که بزرگترم و دخترم.
جاش دست پدر را گرفته و به طرف ماشین میکشید.
بیا پدر زود از اینجا بریم.
میدانستم این دفعه جاش حرفش را پیش نمیبرد.
ما داشتیم به ان خانه اسباب کشی میکردیم و برو برگشتم هم نداشت.
آخر آن خانه را مجانی بدست اورده بودیم
یک عموی دوپشت ان طرف تر پدر که ما حتی اسمش را هم نشنیده بودیم مرده بود و خانه را در وصیت نامه اش برای پدر ارث گذاشته بود.
قیافه پدر بعد از خواندن نامه وکیل تماشایی بود. من که هیچ وقت ان منظره را فراموش نمیکنم.
نامه را که خواند هورای بلندی کشید و شروع کرد به رقصیدن دور اتاق نشیمن.
طوری که من و جاش فکر کردیم پاک خل شده.
پدر نامه را چند بار خواند و برایمان توضیح داد:چارلز،عموی پدرم،تو وصیت نامه اش یک خونه برامون گذاشته.تو یه شهری به نام دارک فالز.
من و جاش با هم گفتیم:هان؟؟؟دارک فالز کجاست؟
پدر شانه اش را بالا انداخت.
مادر به طرف او رفت تا بتواند از بالای شانه اش نامه را بخواند،آن وقت گفت:من اصلا این عمو چارلز تو را یادم نمیاد.
پدر اعتراف کرد که خودم هم همینطور.ولی حتما مرد نازنینی بوده!وای پسر!این خونه به نظرم افسانه ای میاد.
این را گفت و دست مادر را کشید واو را با خودش دور اتاق چرخاند.
پدر بد جوری ذوق زده شده بود.مدت ها بود که دنبال یک بهانه می گشت تا شغل دفتری خسته کننده اش را ول کند و همه ی وقتش را صرف نویسندگی بکند.این خانه ی مجانی درست همان بهانه ای بود که او لازم داشت
فصل اول
قسمت سوم
و حالا يک هفته بعد از آن ماجرا،بعد از چهار ساعت رانندگي،رسيده بوديم به دارک فالز و براي اولين بار خانه ي جديدمان را مي ديديم.هنوز توي خانه نرفته بوديم و جاش مي خواست پدر به زور بکشد ت ماشين که برگرديم.
پدر که صبرش تمام شده بود دستش را به زور از دست جاش بيرون کشيد و گفت:بس کن جاش.تين قدر منو نکش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو بعد،در حاليکه معلوم بود از رفتار جاش خجالت ميکشد،با بيچارگي نگاهي به آقاي داز انداخت.فکر کردم وقتش است که کاري بکنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشانه ي جاش را گرفتم و يواش گفتم:بيا بريم جاش!من و تو قول داديم که زندگي تو دارک فالز رو امتحان کنيم و بيخودي نگيم از اينجا خوشمون نمياد؛يادت رفته؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجاش بي آنکه دست پدر را ول کند جيغ کشيد:من امتحانم رو کردم.اين خونه قديمي و زشته.من ازش متنفرم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپدر با عصبانيت گفت:ما هنوز توي خونه هم نرفتيم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآقاي داز نگاهي طولاني به جاش انداخت و گفت:بياين بريم تو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجاش با سماجت گفت من بيرون ميمونم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجاش بعضي وقتا خيلي لجباز مي شود.خب من هم مثل او از ديدن آن خانه ي قديميغصه ام شده بود.ولي محال بود مثل او رفتار کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادر پرسيد:جاش نميخواهي اتاقت را انتخاب کني؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن و جاش به طبقه ي بالا نگاه کرديم.دوتا پنجره ي بزرگ و برجسته کنار هم از ديوار بيرون زده بودند؛به نظرم آمد آن پنجره ها هم مثل دو تا چشم بزرگ سياه به ما زل زده اند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآقاي داز از پدر پرسيد:چند وقته که تو خونه ي فعليتون زندگي مي کنيد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپدر يک لحظه فکر کرد و گفت:حدود چهارده سال.بچه ها همه ي عمرشون اونجا زندگي کردند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآقاي داز با همدردي گفت:جابه جا شدن هميشه سخته.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو بعد مرا نگاه کرد و گفت:مي دوني آماندا، من همين چند سال پيش اومدم دارک فالز.من هم اولش اين جا رو دوست نداشتم.اما حالا حاظر نيستم هيچ جاي ديگري زندگي کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاين را گفت و به من چشمک زد.وقتي لبخند مي زد چانه اش چال مي افتاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خيلي خب.بريم تو.باورتون نميشه اما توي خانه واقعا قشنگه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه غير از جاش،دنبال آقاي داز راه افتاديم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجاش با لحني که بيشتر به بازپرسي شبيه بود،تا به سوال،پرسيد: اين دور و بر بچه هاي ديگري هم زندگي مي کنند؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآقاي داز سرش را تکان داد،خيابان را نشان داد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمدرسه دو تا چهار راه اونور تره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادر سري وسط حرف پريد و گفت:مي بيني تا مدرسه راهي نيست.ديگه مجبور نيستي هر روز صبح کلي اتوبوس سواري کني.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجاش با لجبازي گفت:من از اتوبوس سواري خوشم مياد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتصميمش را گرفته بود.با اينکه هر دو قول داده بوديم در مورد اين تغيير خانه سخت گيري نکنيم،خيال نداشت دست از سر پدر و مادر بردارد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمي دانم جاش فکر مي کرد با اين لجبازي هايش به کجا مي رسد.پدر همين طوري هم کلي گرفتاري داشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفصل اول
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقسمت چهارم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیک نمونه اش اینکه هنوز نتوانسته بود خانه ی قبلی مان را بفروشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن دوست نداشتم خانه مان را عوض کنیم.ولی می دانستم ارث بردن این خانه برای خانواده ی ما فرصت معرکه ای است.از چپیدن توی خانه فسقلی فعلی مان خلاص می شویم و وقتی پدر آن خانه را بفروشد،دیگر غصه ی کم پولی هم نداریم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا خودم گفتم،جاش حداقل باید فرصت بدهد که خوبی و بدی این خانه معلوم شود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیکمرتبه صدای پارس پتی از ماشین بلند شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپتی سگ ماست.یک سگ سفید پشمالو از نژائ تریر که همیشه هم با ادب و سر به زیر است.پتی هیچ وقت از تنها ماندن در ماشین ناراحت نمیشد و اعتراضی نمیکرد.اما حالا با صدای بلند واق واق میکرد.زوزه می کشید؛پنجه هایش را به شیشه میکشید و میخواست هرطور شده بیاید بیرون.پتی معمولا همیشه به حرف من گوش می دهد؛برای همین داد زدم:ساکت باش پتی!!ساکت!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irولی این دفعه گوش نداد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجاش گفت:الان میارمش بیرون.و بی کله به گرف ماشین دوید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپدر صدا زد:نه صبر کن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irولی گمانم جاش وسط داد و فریاد های پتی صدای پدر را نشنید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآقای داز گفت:بهتره بذارید سگ هم خونه رو ببینه.بالاخره این جا خونه ی اون هم هست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچند ثانیه بعد،پتی مثل برق روی چمن می دوید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرگ های قهوه ای زیر پایش را به هوا می پراند و واق واق کنان به طرف ما می آمد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاولش مثل اینکه چند هفته است مارا ندیده جلو تک تک ما بالا و پایین می پرید و بعد کار عجیبی کرد.با حالت تهدید کننده ای شروع کرد به غریدن و پارس کردن به آقای داز.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادر سرش داد زد:ب کن پتی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپدر با عذر خواهی به آقای داز گفت:تاحالا این کارو نکرده بود.جدی میگم معمولا خیلی دوستانه رفتار میکنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآقای داز گره کراواتش را شل کرد و در حالی که با احتیاط سگ عصبانی را می پایید گفت:شاید یک بویی از من حس می کنه.مثلا بوی یه سگ دیگه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبالاخره جاش پتی را از آقای داز دور کرد و گفت:بس کن پتی.آقای داز دوست ماست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپتی یک نگاه دیگر به آقای داز انداخت و یک نگاه به من و تصمیم گرفت دور حیاط چرخی بزند و زمین را بو بکشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآقای داز دستی به موهای بورش کشید و گفت:بریم تو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو در ورودی را با کلید باز . در توری را برایمان نگه داشت.من پشت سر پدر و مادر وارد خانه شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجاش سر حرفش ایستاد و گفت:من با پتی همین بیرون میمونم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپدر خواست اعتراض کند ولی تصمیمش عوض شد؛چند بار سرش را تکان داد و با لحنی که معلوم بود خیلی کفرش در آمده گفت:عیبی نداره.من باهات جر و بحث نمیکنم.نیا تو.اصلا اگه بخوای می تونی همون بیرون زندگی کنی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر آن لحظه،پتی سرش را پایین انداخته بود و تو باغچه ی خشکیده بو می کشید و جلو می رفت. و جاش چشمش که چشمش به او بود،دوباره گفت:می خوام پیش پتی باشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبچه ها اینجاهاش باحاله....2 162 16
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفصل اول
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقسمت آخر
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآقای داز پشت سر ما وارد هال ورودی شد و در توری رابا احتیاط پشت سرش بست.وبعد از اینکه نگاه دیگری به جاش انداخت به مادر لبخند زد و با لحن ملایمی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگران نباشید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادر باعذرخواهی گفت:بعضی وقتا خیلی لجباز میشه.و سرش را کرد تو اتاق نشیمن:در مورد پتی هم خیلی متاسفم.نمی دونم این سگ چش شده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآقای داز گفت:اشکالی نداره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو بعد جلو افتاد و گفت:از اتاق نشیمن شروع می کنیم.فکر کنم از بزرگی و جاداریش خیلی خوشتون بیاد.البته یه خرده دست کاری لازم داره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآقای داز مارا تو تمام اتاق های خانه گرداند.کم کم داشتم به هیجان می آمدم.واقعا خانه ی خوبی بود.یک عالمه اتاق و یک عالمه کمد و رختکن داشت.اتاق من خیلی بزرگ بود و حمام اختصاصی داشت.پنجره اش به سبک قدیم یک سکو داشت که می توانستم رویش بنشینم و از آن بالا خیابان را تماشا کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکاش جاش هم با ما آمده بود توی خانه.مطمئنم اگر می دانست داخل خانه چقدر معرکه است،کم کم سر حال می آمد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباورم نمی شد خانه ای این همه اتاق داشته باشد.حتی یک اتاق زیر شیروانی تر و تمیز داشت با اثاثیه ی قدیمی و یک عالمه کارتن کهنه که روی هم چیده بودند و من و جاش می توانستیم سر فرصت داخلشان را بگردیم و یک چیز هایی پیدا کنیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن حساب وقت را نگه داشتم.ولی انگار نیم ساعتی توی خانه بودیم.گمانم هر سه مان یک جور هایی سر حال آمده بودیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآقای داز نگاهی به ساعتش انداخت،به طرف در خانه راه افتاد و گفت:خب دیگه فکر کنم همه جارا نشونتون داده باشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن که ذوق زده شده بودم گفتم:صبرکنید.....من میخوام یه نگاه دیگه به اتاقم بندازم.یک ثانیه بیشتر طول نمیکشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو دو تا یکی از پله ها بالا رفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادرم پشت سرم داد زد:عجله کن عزیزم.آقای داز حتما قرار های دیگری هم دارند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه پاگرد طبقه ی دوم رسیدم و راهرو باریک را گرفتم و با عجله به طرف اتاقم رفتم.وارد اتاق که شدم،با صدای بلند گفتم:وای پسر!و دیوار های لخت،صدایم را برگرداندند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخیلی بزرگ بود؛عاشق پنجره ی سکو دارش شده بودم.به طرف پنجره رفتم و بیرون را نگاه کردم.از لای درخت ها ماشینمان را که توی راه ورودی پارک شده بود دیدم؛پشت سرش آن گرف خیابان،چشمم به خانه ای افتاد که درست شکل مال ما بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا خودم فکر کردم،تختم را کنار دیوار،روبروی پنجره میگذارم،جای میز تحریرم هم آنجاست.حالا اتاقم جای کافی برای کامپیوتر هم دارد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیک نگاه دیگر هم به رختکنم انداختم،یک رختکن بزرگ که سقفش چراغ داشت و طبقه بندی پهن و جاداری روی یکی از دیوارهایش نصب شده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداشتم به طرف در میرفتم و تو این فکر بودم که کدام یکی از پستر هایم را با خودم بیارم،که چشمم به آن پسر افتاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیک لحظه تو درگاه اتاق ایستاد و یکمرتبه تو راهرو غیبش زد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدازدم:جاش؟بیا نگاه کن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irولی.....او جاش نبود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیک دلیلش اینکه موهایش بور بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدازدم:آهای!و دویدم تو راهرو؛بیرون اتافم ایستادم و هر دو طرف را نگاه کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-تو کی هستی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irولی کسی تو راهرو نبود و در همه ی اتاق ها بسته بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای بلند به خودم گفتم:هی آماندا! نکنه خیالاتی شدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادر و پدر از پایین صدایم می زدند.یک نگاه دیگر به راهرو تاریک انداختم و مثل برق برگشتم پیش آنها.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمین طور که از پله ها پایین می دویدم،صدا زدم:آقای داز،این خونه جن داره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانگار سوالم به نظرش با مزه آمده بود،چون هرهر خندید و باآن چشم آبی رگه دارش نگاهم کرد و گفت:متاسفانه،نه.این خونه هر چی بگی داره غیر از روح.خیلی از خونه های قدیمی این دور و بر جن دارند اما این جزوشون نیست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-به نظرم آمد آن بالا چیزی دیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخودم از حرفی که زدم،کمی احساس حماقت کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادر گفت:احتمالا سایه بوده.این درخت های بلند،این خونه رو خیلی تاریک کردند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپدر جلو پیراهنش را پایین کشیئ و به من گفت:چرا نمیری بیرون پیش جاش و براش از خونه تعریف نمیکنی؟من و مادرت باید راجع به بعضی چیزها با آقای داز حرف بزنیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتعظیم کوچکی کردم و گفتم:چشم ارباب.ومثل بچه های حرف شنو،دویدم بیرون که به جاش بگویم حیف شد نیامد تو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو حیاط دنبالش گشتم و دوق زده صدازدم:جاش؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیکمرتبه قلبم ریخت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاثری از جاش و پتی نبود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-جاش!جاش!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاول جاش را صدا کردم بعد پتی را ولی اثر از هیچ کدامشان نبود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه انتهای راه ورودی دویدم و توب ماشین را نگاه کردم.آنجا هم نبودند.پدر و مادر هنوز توی خانه داشتند با آقای داز حرف میزدند.به هر دو طرف خیابان نگاه کردم ولی اثری ازشان نبود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-جاش!آهای جاش!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبالاخره پدر و مادر سراسیمه از خانه بیرون آمدند.گمانم فریاد هایم را شنیده بودند.من که کنار خیابان بودم،از همانجا داد زدم:هرچه میگردم،جاش و پتی را پیدا نمیکنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپدر گفت:شاید رفتند پشت خونه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوان دوان برگشتم به طرف خانه.تو خیابان آفتاب بود ولی همین که وارد حیاطمان شدم،دوباره سایه و تاریک شد و هوا فوری خنک شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-آهای جاش!کجایی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرای این قدر ترسیده بودم؟این خیلی طبیعی بود که جاش مشغول پرسی زدن در آ« دور اطراف باشد.ای کار همیشگی اش بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز بغل ساختملن مثل باد دویدم.درخت های بلند روی آن قسمت خانه خم شده بودند و به کلی جلو نور خورشید را گرفته بودند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحیاط پشتی خیلی بزرگ تر از آن بود که انتظار داشتم؛سک مستطیل دراز که با شیب کمی به طرف نرده های پشت خانه سرازیر میشد.این حیاط هم مثل حیاط جلویی پر از علف های بلندی بود که از لای برگ های قهوه ای بیرون زده بودند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیک حمام سنگی مخصوص پرنده،یک وری روی زمین افتاده بود و پشت سرش پارکینگ قرار داشت که مثل خود خانه از آجر تیره ساخته شده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-آهی جاش!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجاش آن پشت هم نبود.روی زمین دنبال رد ا یا علامتی گشتم که نشان بدهد او روی برگ ها دویده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپدر نفس زنان خودش را به من رساند و گفت:خب چی شد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-هیچ اثری ازش نیست.این را گفتم و خودم تعجب کردم که چرا آن قدر نگرانم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-توی ماشین رو گشتی؟لحن پدر بیشتر عصبانی بود تا نگران.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیک بار دیگر نگاه سریعی به حیاط انداختم جواب دادم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبله.اول از همه اونجارو دیدم.باورم نمیشه که جاش یکمرتبه راه بیفته و بره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپدر چشم هایش را چپ کرد و گفت:ولی من باورم میشه خودت که برادرت را میشناسی،می دونی وقتی نتونه حرفش رو به کرسی بنشونه،چه رفتاری می کنه.شاید می خواد ما خیال کنیم از خونه فرار کرده!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمین که من و پدر برگشتیم جلو خانه مادر پرسید:کجاست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن و پدر شانه هایمان را بالا انداختیم و پدر گفت:شاید یک دوست پسدا کرده و همذاهش رفته.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوبعد دستش را بالا آورد و موهای فرفری قهوه ای اش را خاراندوخودش هم کم کم داشت نگران میشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادر به خیابان نگاه کرد و گفت:باید پیداش کنیم.جاش این دور وبر ها رو بلد نیست.شاید خواسته گشتی بزنه و راه رو گم کرده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفصل دوم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقسمت آخر
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir2 38
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآقاي داز در خانه را قفل کرد.کليد را توي جيبش انداخت و از ايوان پايين آمد و براي اينکه به پدر و مادر دلداري بدهد،لبخندي زد و گفت:زياد دور نرفته.بيايد با ماشين تو خيابون هاي دور و بر يک چرخي بزنيم.حتما پيدايش مي کنيم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادر سرش را تکان داد.نگاه عصباني و نگراني به پدر انداخت و زير لبي گفت:مي کشمش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپدر به جاي جواب دادن ضربه ي ملايمي به شانه ي او زد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآقاي داز در صندوق ماشين هونداي ماراباز کرد،کتش را در آورد و انداخت توي صندوق و يک کلاه کابويي سياه و لبهپهن از صندوق در آورد و روي سرش گذاشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپدر که داشت روي صندلي جلو منار راننده سوار ميشد گفت:عجب کلاه جانانه اي!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآقاي داز پشت فرمان نشست،در ماشين را محکم به هم زد و گفت:جلو آفتاب رو ميگيره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن و مادرم چپيديم عقب؛نگاهي به مادر انداختم و غهميدم او هم به اندازه ي من نگران است.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر شکوت راه افتاديم.هر چهار نفرمان از پنجره هاي ماشين بيرون را مي پاييديم.همه ي خانه هايي که از جلويشان رد مي شديم،قديمي بودند.خيلي از آنها حتي از خانه ي ما هم بزرگتر بودند.ولي وضعيت بهتري داشتند.با نماي تر و تميز نقاشي شده و چمن هاي کوتاه و مرتب.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهر چه نگاه مي کردم،تو خانه ها يا حياط ها هيچ کس را نديدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو خيابان هم کسي نبود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپيش خودم فکر کردم،راستي که محله ي ساکتي است.تاريک و سايه دار هم هست؛آخر درخت هاي بلند و پر شاخ و برگ،دور تا دور همه ي خانه ها را گرفته بودند.تنها جاي روشن آفتابي خيابان بود که مثل يک نوار طلايي از وسط قسمت هاي تاريک دو طرفش مي گذشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه خودم گفتم،شايد به همين ختطر اسم اينجا را دارک فالز گذاشته اند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپدر که از شيشه ي جلو به بيرون زل زده بود،گفت:پس اين پسر کجاست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادر زير لبي گفت:واقعا مي کشمش.اولين بارش نبود که اين حرف را درباره ي جاش مي زد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوبار محله را دور زده بوديم و هنوز اثري از جاش نبود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآقاي داز پيشنهاد کرد چند تا خيابان آن طرف تر را هم ببينيم و پدر فوري قبول کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآقاي داز پيچيد تو يک خيابان و گفت:اميد وارم خودم هم گم نشم.آخه من هم تازه به اين محله آمدم.و بعد ساختمان آجري قرمز و بلندي را نشان داد و گفت:اون ساختمون که مي بينيد،مدرسه است.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا آن ستون هاي سفيدي که دو طرف در ورودي اش بود،خيلي قديمي و از مد افتاده به نظر مي آمد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآقاي داز گفت:البته الان تعطيله.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمم به زمين بازي نرده کشي شده ي پشت مدرسه افتاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخالي بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادر با صداي گرفته اي که از ميشه اش بلند تر بود،پرسيد:يعني جاش پياده اين همه راه رو تا اينجا اومده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپدر گفت:خب بله.آخه جاش که راه تميره.مي دوه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآقاي داز که داشت فرمان را مي چرخاند،با انگشتش روي فرمان زد و با اطمينان گفت:پيدايش مي کنيم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه خياباني پيچيديم و وارد محله ي تاريک ديگري شديم.روي تابلوي خيابان نوشته شده بود:ورودي گورستات!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو همان موقع يک گورستان بزرگ جلويمان سبز شد،گورستان روي تپه ي کوتاهي قرار داشت که با شيب کمي پايين مي آمد،دوباره بالا مي رفت و به يک زمين بزرگ و صاف مي رسيد.سنگ قبر هاي گرانيتي با سنگ هاي ايستاده ي بالا سرشان،همه جاي آن گورستان بزرگ پراکنده بودند.چند تا گياه بوته اي تک تک،اي جا و آن جاي گورستان را سبز کرده بودند،اما درخت،زياد نداشت.همين طور که آهسته از کنار قبرها رد مي شديم،متوجه شدم آن جا آفتابي ترين نقطه اي است که من در تمام آن شهر ديده ام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآقاي داز يکمرتبه ماشين را نگه داشت و از پنجره بيرون را نشان داد و گفت:بفرماييد.اين هم پسرتون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادر روي من خم شد تا از شيشه ي طرف من بيرون را ببيند.با خوش حالي فت:واي،خدا رو شکر!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبله جاش بود که ديوانه وار از منار يک رديف سنگ قبرسفيد و کوتاه ميدويد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر ماشين را باز کردم و گفتم:جاش اين جا چکار مي کنه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز ماشين پياده شدم،چند قدم روي چمن جلو رفتم و صدايش زدم.اولش به فرياد هايم محل نگذاشت،ظاهرا داشت لابه لاي قبر ها جاخالي ميداد و از چيزي فرار مي کرد؛چند لحظه به يک طرف مي دويد،بعد جهتش را عوض مي کردو به يک طرف ديگر مي دويد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچرا اين کار را مي کرد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچند قدم ديگر جلو رفتم...ترس برم داشت و ايستادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irيکمرتبه کله ام به کار افتاد و فهميدم چرا جاش آن شکلي لابه لاي سنگ قبر ها مي دود و جاخالي مي دهد.دنبالش کرده بودند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکسي...يا چيزي...دنبالش بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپايان فصل دوم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا ترس و احتیاط چند قدم دیگر به طرف جاش برداشتم و وقتی دیدم که دولا شد،جهتش را عوض کرد و در حال دویدن دست هایش را از هم باز کرد،تازه فهمیدم که پاک عوضی گرفته ام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکسی دنبال جاش نمیدوید،جاش دنبال کسی می دوید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنبال پتی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخیلی خب،قبول دارم.گاهی وقتا قوه ی تخیل من زیادی کار می کند.خب،وقتی آدم میبیند یک نفر اینطوری تو گورستان می دود-حتی اگر روز هم باشد-حق دارد فکر های عجیب و غریب به کله اش بزند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره جاش را صدا کردم.این دفعه صدایم را شنید و رویش را برگرداند.قیافه اش نگران بود.صدا زد:آماندا!بیا کمک!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چی شده جاش؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرای اینکه به جاش برسم،تا آنجا که پاهایم زور داشتند،تند دویدم،ولی او مثل برق لابه لای سنگ قبر ها می دوید و از این ردیف به آن ردیف می پرید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-کمک!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چی شده جاش؟رویم را برگرداندم و دیدم که پدر و مادر درست پشت سرم هستند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجاش نفس زنان گفت:پتی!نمی تونم جلوش رو بگیرم.یک دفعه گرفتمش ولی از دستم در رفت!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپدر صدا زد:پتی!پتی!ولی سگ محل نگذاشت.باز هم از یک سنگ قبر به طرف سنگ قبر دیگری می رفت؛این یکی را بو میکرد و می رفت سراغ بعدی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپدر خودش را به جاش رساند و پرسید:چطوری این همه راه را تا اینجا آمدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجاش با قیافه ی نگران گفت:مجبور شدم دنبال پتی بدوم.یک لحظه باغچه ی خشکیده ی جلوی خونه رو بو کرد.بعدش مثل برق شروع کرد به دویدن.هر چی صداش کردم محل نگذاشت.حتی روش رو هم برنگردوند.ای قدر دوید تا رسید اینجا.مجبور بودم دنبالش بروم.می ترسیدم گمش کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجاش ایستاد و از خدا خواسته گذاشت که پدر دنبال پتی بدود.بعد رویش را به من کرد و گفت:نمیدونم این سگ احمق چش شده؟!پاک عوضی شده!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپدر چند بار سعی کرد پتی را بگیرد،اما نتوانست.ولی بالاخره چنگ انداخت و از زمین بلندش کرد.پتی اول با اعتراض واق واق کرد ولی بعدش وا داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمگی به طرف ماشین که کنار خیابان پارک شده بود رفتیم.آقای داز که تو ماشین منتظر بود،با قیافه ی ناراحتی گفت:شاید لازم باشد به سگتون قلاده ببندید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجاش خسته و هلاک خودش را روی صندلی عقب انداخت و اعتراض کردکه:ما تاحالا به پتی قلاده نبستیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپدر گفت:خب شاید مجبور بشیم یه مدتی این کارو بکنیم،مخصوصا اگه بخواد این طوری فرار کنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآقای داز مارا به دفترش برگرداند؛یک ساختمان سفید نقلی با سقف صاف،که در انتهای یک ردیف ساختمان اداری کوچک قرار داشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهر چه فکر کردم،نفهمیدم چرا پتی فرار کرده.تا به حال این کار را نکرده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحدس زدم پتی هم از این جابه جایی ناراحت است.هر چه باشد اوهم همه ی عمرش را تو خانه ی قدیمی مان گذرانده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاید او هم مثل من و جاش،از اینکه مجبور بود لوازمش را جمع کند و برای همیشه از آن خانه بیرون بیاید و دیگر هیچ وقت آن محله و رفقایش را نبیند،دلخور بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفصل سوم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقسمت دوم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحتما خانه ی جدید،خیابان های جدید و همه ی آن بوهای جدید سگ بیچاره را ترسانده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجاش دلش می خواست از همه ی این چیزها فرار کند.پتی هم همینطور.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحالا درست یا غلط،این چیزی بود که من فکر میکردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآقای داز ماشین را جلو دفترش پارک کرد،با پدر دست داد و کارت ویزیتش را به او داد و گفت:میتونید یه هفته ی دیگه برگردید.تا اون موقع من ترتیب همه ی کارهای قانونی رو دادم.بعد از اینکه اسناد رو امضا کردید،هروقت خواستید میتونید اسباب کشی کنید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوبعد در ماشین را باز کرد و قبل از اینکه پیاده شود،لبخندی تحویل همه مان داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادر از پشت پدر سرک کشیدو روی کارت را خواند:کامپتون داز.ور به آقای داز کرد و گفت:اسم غیرمعمولیه.کامپتون یک اسم خانوادگی قدیمیه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآقای داز سرش را تکان دادو گفت:نه.تو فامیل ما فقط اسم من کامپتونه.هیچ نمیدونم این اسم از کجا اومده!شاید پدر و مادرم بلد نبودند بنویسند چارلی،برای همین مجبور شدند این اسم را روی من بگذارند!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو در حالیکه به جوک بی مزه ی خودش می خندید،از ماشین پیاده شد.لبه ی کلاهش را پایین کشید،کتش را از صندوق ماشین برداشت و وارد آن ساختمان سفید کوچک شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپدر پشت فرمان نشست و صندلی را عقب کشیدکه برای شکمش جا باز کند.مادر هم رفت جلو و سفر طولانی برگشت به خانه مان شروع شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادر شیشه ی طرف خودش را بالا کشید و به جاش گفت:گمانم تو و پتی امروز خیلی ماجرا داشتید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجاش با بی حالی جواب داد:آره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه جاش گفتم اتاقت خیلی باحاله.حتما ازش خوشت میاد.خداییش همه جای خونه معرکه است.جدی میگم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجاش نگاه عمیقی بهم کرد و جوابی نداد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا آرنجم به دنده اش سقلمه زدم و گفتم:خب یه چیزی بگو.اصلا شنیدی چی گفتم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irولی آن نگاه عجیب و قیافه ی متفکر جاش عوض نشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir**********
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچند هفته ی بعدی به نظرم خیلی کند میگذشت.همه جای خانه میچرخیدم و با خودم فکر میکردم حیف که دیگر هیچ وقت اتاقم را نمیبینم.هیچ وقت توی این آشپزخانه صبحانه نمیخورم.هیچ وقت تو این اتاق ننشیمن تلویزیون تماشا نمیکنم.خلاصه از این فکرهای غم انگیز...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی یک روز بعد از ظهر،آدم های شرکت باربری سر رسیدند و یک خروار کارتن با خوشان آوردند،حالم خیلی خراب شد.وقتش رسیده بود که اسباب هارا ببندیم؛واقعا داشت اتفاق می افتاد.با اینکه تازه عصر بود،رفتم تو اتاقم و خودم را انداختم روی تخت؛البته نه برای خوابیدن یا چرت زدن.بیشتر از یک ساعت به سقف زل زدم.فکر های وحشتناک و بی ربطی توی سرم میچرخید.مثل اینکه خواب ببینم.فقط فرقش این بود که بیدارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irناراحتی و عصبانیت به خاطر آن جا به جایی،فقط مخصوص من نبود.پدر و مادر هم بیخود و بی جهت به همدیگر می پریدند.ثلا یک روز صبح سر اینکه نان زیادی تست شده یا نه،دعوای مفصلی کردند...این بچه بازی آن ها خیلی مسخره بود.جاش در تمام آن مدت ساکت و بد اخلاق بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفصل سوم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقسمت سوم....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیک کلمه هم با کسی حرف نمی زد.پتی هم اوقاتش تلخ بود.حتی مثل همیشه برای ته مانده ی غذا های ما هم ذوق نمی کرد.فکر می کنم سخت ترین قسمت رفتن از آن خانه خداحافظی با دوستان و هم کلاسی هایم بود.کارول و ایمی رفته بودند اردو و مجبور بودم با نامه ازشان خداحافظی کنم.ولی کتی که بهترین و قدیمی ترین دوستم بود خانه بود و خداحافظی با او برایم از همه سخت تر بود.گمانم بعضی ها تعجب می کردند که با وجود تفاوت های بین من و کتی دوستی مان چطوری این همه وقت دوام آورده یک موردش این که ظاهر ما با هم خیلی فرق دارد.من لاغر و قد بلندم و پوست و موهایم تیره است او پوستش روشن است موهای بور بلندی دارد و یک کمی تپل است.با این حال ما از کلاس آمادگی با هم دوست بودیم و از چهارم دبستان صمیمی ترین دوستان هم شدیم.شب قبل از اسباب کشی که کتی آمد خانه ی ما هر دومان احساس وحشتناکی داشتیم.من به او گفتم:کتی تو چرا عصبی هستی؟این منم که دارم برای همیشه از این جا می رم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو او که تند و تند آدامس بادکنکی اش را می جوید جواب داد:تو هم قرار نیست بری چین.از این جا تا دارک فالز فقط چهار ساعت راهه.من و تو بعدا هم دیگه رو خیلی می بینیم.گفتم:آره گمانم حق با توست.این را گفتم ولی خودم به این حرف اعتقاد نداشتم.برا من چهار ساعت فاصله فرقی با چین نداشت.با اوقات تلخی گفتم:به هر حال تلفن رو که ازمون نگرفتن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکتی آدامس سبزش را باد کرد و دوباره آن را کشید تو دهنش و با خوش حالی دروغی گفت:آره معلومه!می دونی تو خیلی شانس داری که از این محله ی بدترکیب می ری به یک خونه ی بزرگ.با کله شقی گفتم:هیچم بد ترکیب نیست.نمی دانم چرا از آن محله دفاع می کردم.قبلا این کار را نکرده بودم.اصلا یکی از سرگرمی های من و کتی این بود که راجب جاهایی فکر کنیم که ترجیح می دادیم آن جا بزرگ شویم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکتی پاهایش را زیرش جمع کرد و گفت:بعد از تو مدرسه دیگه حال نمی ده.حالا دیگه کی جواب های ریاضی رو یواشکی بهم می رسونه؟خندیدم و گفتم:ولی جواب هایی که من بهت می رسوندم همیشه غلط بود.مهم اینه که به فکر من بودی کتی این را گفت و از ته دل ناله کرد:اوف!راهنمایی رو بگو!تو مدرسه ی شما راهنمایی جزو دبیرستانه یا دبستان؟شکلکی در آوردم و گفتم:مگه یادت رفته که اون جا یه شهر کوچیکه؟همه چی تو یه ساختمونه.دبیرستان جدا نداره.حداقل من که چیزی ندیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چه مزخرف!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکتی درست می گفت واقعا مزخرف بود.من و کتی ساعت ها ور زدیم تا بالاخره مادرش تلفن کرد و گفت که کتی باید برگردد خانه.هم دیگر را بغل کردیم.تصمیم گرفته بودم گریه نکنم.ولی می فهمیدم که قطره های درشت و گرم اشک دارند گوشه ی چشم هایم جمع می شوند.بالاخره هم از صورتم سرازیر شدند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا گریه و ناله گفتم:کتی خیلی وحشتناکه!!با این که از قبل به خودم گفته بودم باید خودم را کنترل کنم ولی کتی نزدیک ترین دوستم بود و دست خودم نبود.به هم قول دادیم که هرطور شده روز های تولدمان را حتما با هم باشیم.گفتیم که پدر و مادرمان را مجبور میکنیم که آن روزهای به خصوص ما را به هم برسانند.باز همدیگر را بغل کردیم و کتی دوباره گفت:غصه نخور ما همدیگه رو زیاد می بینیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشم های او هم پر از اشک بود.کتی برگشت و تندی از در دوید بیرون.در توری پشت سرش محکم به هم خورد.بعد از رفتن او همانجا ایستادم و به تاریکی بیرون زل زدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفصل سوم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقسمت چهارم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباران خیلی شدید نبود. رعد و برق هم نمی زد. اما آن قدر باد و باران وبود که آن سفر طولانی را کندتر و لج آورتر کند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهرچه به محله جدیدمان نزدیک ترمی شدیم، انگار آسمان تاریک تر می شد. درخت های بزرگ و پر برگ روی خیابان خم شده بودند. مادر با صدای زیری به پدر هشدار داد: (( یواش تر برو، جک، خیابون خیلی لیزه.))
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irولی پدر عجله داشت که قبل از کامیون اسباب ها، به خانه برسد: (( اگر خودمون نباشیم که نظارت کنیم، اسباب ها رو هر جا که دستشون برسه، می گذارند.))
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجاش کنار من روی صندلی عقب نشسته بود و مثل همیشه تا می توانست، حال گیری می کرد. یک مدت نق زد که تشنه است و وقتی کسی محلش نگذاشت، شروع کرد به نالیدن از گرسنگی. ولی این هم بی فایده بود، چون همه مان صبحانه جانانه ای خورده بودیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا این کارها فقط می خواست جلب توجه کند. من سعی می کردم با تعریف کردن از خوبی خانه و بزرگی اتاقش، سرحال بیارمش. آخر او هنوز خانه را ندیده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irولی خودش نمی خواست سرحال بیاید. بالاخره آن قدر نق زدو اعصابمان را خرد کرد که پدر سرش فریاد کشید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادر بینشان را گرفت و گفت: (( بیاین همه مون سعی کنیم که پا رو اعصاب همدیگر نگذاریم، خب؟))
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپدر خندید و گفت: (( چه فکر خوبی کردی عزیزم!))
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادر با تشر گفت: (( نمی خواد منو مسخره کنی!))
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآن وقت شروع کردند به بگو مگو که کدامشان از آن همه بسته بندی و جمع وجور کردن، خسته شده. این وسط پتی که کف ماشین، تو سبد فلزی مخصوص مسافرتش حبس بود، شروع کرد به زوزه کشیدن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادر سر من فریاد کشید: (( نمی توانی خفه اش کنی؟))
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشروع کردم به حرف زدن و خواهش کردن از پتی، ولی سگ دست بردار نبود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ نمی دونم چش شده، هیچ وقت این طوری نمی کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادر باز هم گفت: (( هر جوربلدی، ساکتش کن!))
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبالاخره پتی ساکت شد و حالا جاش شروع کرد ادای او را در آوردن. مادر برگشت و نگاه خیلی بدی به او کرد، ولی جاش ساکت نشد و پشت هم زوزه کشید؛ پیش خودش خیال می کرد خیلی حریف است.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو همین گیر و دار، به خانه جدیدمان رسیدیم و پدر به ورودی اختصاصی جلو خانه پیچید. لاستیک های ماشین روی سنگریزه های خیس، خرچ و خرچ صدا می کرد و باران روی سقف ماشین می کوبید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادر گفت: (( راستی که هیچ جا خونه خود آدم نمیشه.))
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفهمیدم میخواست طعنه بزند، یا راستی راستی آنجا را خانه خودش می دانست. گمانم واقعا خوشحال بود که آن ماشین سواری طولانی تمام شده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپدر نگاهی به ساعتش انداخت و گفت: (( خب، هرجور بود، خودمون رو زودتر از کامیون رسوندیم.)) ولی بعد قیافه اش عوض شد و گفت: (( امیدوارم گم نکرده باشند.))
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجاش نق زد که: (( اینجا که مثل شب تاریکه!))
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپتی تو سبدش بالا و پایین می پرید و می خواست زودتر بیاید بیرون. در سبد و در ماشین را برایش باز کردم. مثل برق از ماشین پرید بیرون و به طرف حیاط جلو خانه، زیگ زاگ دوید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجاش گفت: (( خوبه لاقل یک نفر از اومدن به اینجا خوشحاله.))
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپدر زیر باران به طرف ایوان دوید و آن قدر با دسته کلید ناآشنایش ور رفت تا توانست قفل در خانه را باز کند و از همان جا بهمان علامت داد که برویم تو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادر و جاش برای فرار از باران فاصله ماشین تا در را دویدند. من هم در ماشین را پشت سرم بستم و دنبالشان رفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irولی یک چیزی توجهم را جلب کرد. ایستادم و به پنجره های دوقلو و بزرگ بالای ایوان نگاه کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستم را به پیشانی ام گذاشتم که جلوی باران را بگیرم واز لا به لای دانه های باران، با دقت بالا را نگاه کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبله. دیدمش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیک صورت. پشت پنجره سمت چپ.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمان پسر.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمان پسر آن بالا بود و داشت مرا نگاه می کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادر صدا زد: (( کفش هاتون رو پاک کنید! روی این زمین های تمیز وشسته، گل نیارید!)) صدایش به دیوارهای لخت اتاق نشیمن خالی خورد وتو اتاق پیچید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوارد راهرو شدم. خانه بوی رنگ می داد. نقاش ها تازه پنجشنبه کارشان را تمام کرده بودند. توی خانه داغ بود.خیلی داغتر از بیرون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپدر از آن عقب صدا زد: (( چراغ آشپزخونه روشن نمی شه. یعنی نقاش ها برق رو قطع کردند؟))
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادر از دور داد زد: (( من چه میدونم، چرا از من می پرسی؟))
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتوی آن خانه بزرگ وخالی، صدایشان بد جوری بلند به نظر می آمد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکفش هایم را روی پادری نو جلوی در مالیدم و در حالی که با عجله به اتاق نشیمن می رفتم، بلند گفتم: (( مادر، یک نفر تو طبقه بالاست!))
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادر جلو پنجره ایستاده بود و به باران نگاه می کرد، شاید چشمش دنبال کامیون اسباب ها بود. من که وارد اتاق شدم، برگشت و گفت: (( چی؟))
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس زنان گفتم: (( یک پسر تو طبقه بالاست. از پشت پنجره دیدمش.))
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجاش هم که گمان کنم تا آن موقع پیش پدر بود، همان موقع از راهرو عقبی آمد تو اتاق نشیمن و به حرف من خندید و گفت: ((هه، پس یه نفر اینجا زندگی میکنه؟))
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادر چشم هایش را برایم چپ کرد وگفت: (( کسی اون بالا زندگی نمی کنه! شما دوتا خیال ندارید امروز دست از سر من واعصابم بردارید؟))
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irناله جاش در آمد: ((به من چه، من چه کار کردم؟))
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادر شروع کرد که بگوید: (( گوش کن آماندا، امروز همه مون منتظر بهانه ایم که...)) ولی من وسط حرفش پریدم: (( مادر من صورتش را دیدم. پشت پنجره بود. دیوونه که نیستم.))
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجاش گفت: (( کی گفته که نیستی؟))
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir(( آماندا!)) مادر، که کفرش در آمده بود، مثل همیشه لب پایینش را گاز گرفت و گفت: (( لابد عکس یک چیزی تو شیشه افتاده بوده، چه میدونم، مثلا عکس یک درخت.)) و دوباره رویش را به پنجره کرد.حالا دیگر قطره های باران یکپارچه شده بود و باد با سر وصدا آن را به پنجره بزرگ اتاق می کوبید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدویدم پای پله ها، دست هایم را مثل بلندگو دور دهنم گذاشتم و رو به طبقه دوم فریاد زدم: ((آهای! کسی اون بالاست؟))
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجوابی نیامد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبلندتر داد زدم: (( کسی اون بالاست؟))
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادر دستهایش را روی گوشش گذاشت و گفت: ((آماندا... تو رو به خدا بس کن!))
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجاش از آنجا رفته بود به اتاق تاهار خوری. بالاخره تصمیم گرفته بود همه جای خانه را سرکشی کند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبازهم با اصرار گفتم: ((یک نفر اون بالاست.)) و یکمرتبه وسوسه شدم و پله های چوبی را گرفتم و با کفش های کتانی ام گرپ و گرپ رفتم بالا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir((آماندا...)) صدای مادر را از پشت سر شنیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irولی آنقدر عصبی بودم که محل نگذاشتم، چرا حرفم را باور نکرد؟ چرا گفت چیزی که من آن بالا دیدم، عکس درخت بوده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکنجکاو شده بودم. باید می فهمیدم کی بالای پله هاست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباید به مادر ثابت می کردم که اشتباه می کند. باید بهش نشان می دادم چیزی که من دیدم، یک عکس مسخره نبوده.گمانم اگر پایش بیافتد، خود من هم حسابی کله شق و لجباز می شوم. اصلا شاید لجبازی صفت خانوادگی ماست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفصل چهارم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقسمت دوم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپله ها زیر پایم جیر جیر می کردند. قبل از اینکه به پاگرد طبقه دوم برسم، اصلا نمی ترسیدم، ولی یکمرتبه تو دلم خالی شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irایستادم و نفس زنان به نرده ها تکیه دادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکی این بالاست؟ یک دزد؟ یا یکی از بچه های این دور و بر که حوصله اش سررفته و برای ماجراجویی یواشکی آمده تو یک خانه خالی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه فکرم رسید شاید درست نباشد که من تنهایی بیایم این بالا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاید پسری که پشت پنجره است، خطرناک باشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدا زدم: (( کسی اون بالاست؟)) صدایم یکمرتبه ضعیف و لرزان شده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمان طور به نرده ها تکیه دادم و گوش کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو صدای پایی را شنیدم که تند تند تو راهرو می دود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای پا نبود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای باران بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای برخورد باران با بامپوش های سیمانی پشت بام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمیدانم چرا، ولی آن صدا یک کم بهم آرامش داد. نرده را ول کردم و قدم به راهرو دراز و باریک گذاشتم. آن بالا تاریک بود و تنها روشتایی اش نور خاکستری کم رنگی بود که از پنجره مستطیل و کوچک آن سر راهرو می تابید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچند قدم جلو رفتم. کفپوش های چوبی قدیمی زیر پایم سر و صدا راه می انداختند و جیر جیر می کردند. (( کسی اینجاست؟))
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباز هم جوابی نیامد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه طرف اولین در سمت چپ رفتم، بسته بود. بوی رنگ تازه داشت خفه ام می کرد. کنار در، یک کلید چراغ بود. فکر کردم شاید مال چراغ راهرو باشد، کلید را زدم بالا، چراغی روشن نشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ کسی اینجاست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی دستگیره در را می گرفتم، دستم می لرزید و داغ و نمناک شده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستگیره را گرفتم، نفس عمیقی کشیدم و در را هل دادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو اتاق سر کشیدم. نور خاکستری ضعیفی از پنجره به اتاق می تابید. همان لحظه آسمان برق زد و من از ترس پریدم عقب. پشت سرش، از دور صدای غرش رعد آمد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیواش و با احتیاط، یک قدم رفتم تو. یک قدم دیگر.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکسی آنجا نبود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآنجا اتاق خواب مهمان بود. البته اگر جاش از آن خوشش می آمد، مال او می شد. باز هم آسمان برق زد. با اینکه چیزی از ظهر نگذشته بود، آسمان داشت تاریک می شد و بیرون ساختمان مثل قیر سیاه بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرگشتم تو راهرو. اتاق بعدی قرار بود مال من باشد. این اتاق هم پنجره بزرگی داشت که رو به حیاط جلویی خانه باز می شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنکند پسری که از این بالا به من زل بود، الان تو اتاق من باشد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیواش وبی صدا تو راهرو راه افتادم. خودم هم نمی دانم چرا دستم را روی دیوار می کشیدم. بیرون در اتاقم ایستادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآن در هم بسته بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس عمیقی کشیدم، با انگشت به در زدم و صدا زدم: (( کی اینجاست؟))
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگوش دادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجوابی نیامد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسکوت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره صدای رعد وبرق آمد. این دفعه نزدیکتر بود. نفسم را حبس کردم و سرجایم خشک شدم. انگار فلج شده بودم. آن بالا خیلی داغ بود، داغ ونمناک. از بوی رنگ گیج شده بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستگیره را گرفتم و دوباره پرسیدم: (( کسی اینجاست؟))
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمی خواستم دستگیره را بچرخانم که... آن پسر یواش و بی صدا از پشت سرم آمد و شانه ام را محکم گرفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفسم بند آمده بود. نمی توانستم فریاد بزنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقلبم ایستاده بود و احساس می کردم چیزی نمانده سینه ام منفجر بشود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبالاخره با ترس و لرز، توانستم رویم را برگردانم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفریاد زدم: (( جاش! زهره ام را بردی! فکر کردم...!))
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشانه ام را ول کرد و گفت: (( خوب سر کارت گذاشتم!)) بعد هم شروع کرد به غش غش خندیدن؛ خنده بلند و زیری که صدایش توی راهرو دراز و خالی می پیچید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقلبم گرپ و گرپ می زد و پیشانی ام می کوبید. هلش دادم به دیوار و با عصبانیت بهش توپیدم: (( کارت اصلا بامزه نبود. واقعا منو ترسوندی.))
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز زور خنده افتاد زمین. این واقعا روانی است. خواستم دوباره هلش بدهم، اما از دستم در رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا عصبانیت رویم را ازش برگرداندم و ... دیدم در اتاقم یواش یواش باز می شود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباورم نمی شد. بی حرکت سرجایم ماندم و نگاهم روی در، که هر لحظه بازتر می شد، خشکید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجاش از خنده دست برداشت و از روی زمین بلند شد؛ فوری حالتی جدی به خودش گرفت و چشم های پررنگش از ترس سفید شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای راه رفتن یک نفر را از اتاق شنیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو صدای پچ پچ.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای خنده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای زیر و ضعیفی که برای خودم ناآشنا بود، با لکنت پرسیدم: (( کی ... کی هستی؟))
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر جیر جیر بلندی کرد، یک کم دیگر باز شد و دوباره شروع کرد به بسته شدن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای محکم تری پرسیدم: (( کی اونجاست؟))
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباز هم صدای پچ پچ و حرکت به گوشم خورد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجاش رفته بود عقب، خودش را به دیوار چسبانده بود و یواش یواش، از پهلو خودش را به پله ها می رساند. حالتی تو صورتش بود که تا آن موقع ندیده بودم ... وحشت محض.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر، مثل در خانه های جن زده تو فیلم های ترسناک، باز هم جیر جیر کرد و یک کم دیگر بسته شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجاش که تقریبا به پله ها رسیده بود، دیوانه وار با دستش به من علامت می داد که به دنبالش بروم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irولی من به جای این کار، رفتم جلو، دستگیره را گرفتم و در را محکم هل دادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر فوری باز شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستگیره را ول کردم، تو درگاه ایستادم و گفتم: (( کسی اینجاست؟))
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاتاق خالی بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای رعد وحشتناکی آمد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچند ثانیه طول کشید تا بفهمم چرا در تکان می خورد. لای پنجره اتاق چند سانتی متر باز بود و باد در را باز و بسته می کرد. حدس زدم صدای پچ پچی هم که شنیدم، مربوط به باد بوده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحتما نقاش ها پنجره را باز گذاشته بودند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس عمیقی کشیدم، هوا را کم کم از ریه ام بیرون دادم و منتظر شدم ضربان قلبم به حال عادی برگردد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه خودم گفتم، بچه تو که پاک خیط کردی! و تندی رفتم سراغ پنجره و آن را بستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجاش از تو راهرو یواش گفت: ((آماندا ... حالت خوبه؟))
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمی خواستم جوابش را بدهم، ولی بعد فکر بهتری به سرم زد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچند دقیقه پیش چیزی نمانده بود که مرا از ترس بکشد؛ چطور است من هم یک خرده او را بترسانم؟حقش است.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجوابش را ندادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای پایش را شنیدم که با احتیاط چند قدم به اتاق من آمد. ((آماندا! آماندا! حالت خوبه؟))
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپاورچین رفتم طرف رختکن و درش را نیمه کاره باز کردم. آن وقت از پشت، روی زمین دراز کشیدم، طوری که سر و شانه ام تو رختکن مخفی بشود و بقیه بدنم تو اتاق باشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir((آماندا!)) صدای جاش نشان می داد خیلی ترسیده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irناله بلندی کردم: ((آی ی ی ی!))
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمی دانستم وقتی مرا این طوری روی زمین ولو ببیند، حسابی کپ می کند!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ آماندا ... چی شده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحالا دیگر به درگاه اتاق رسیده بود و هر لحظه ممکن بود مرا ببیند که روی زمین افتاده ام وسرم پیدا نیست. صدای رعدی که از بیرون می آمد و برقی که چند ثانیه اتاق را روشن می کرد هم باعث می شد آن صحنه ترسناک تر بشود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس عمیقی کشیدم و هوا را نگه داشتم که جلوی خنده ام را بگیرم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاولش خیلی یواش گفت: (( آماندا؟)) و بعد، نفس صدا داری کشید و بلند گفت: (( هان؟!)) حتما مرا دیده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفریاد بلندی از گلویش بیرون آمد. صدای پایش را شنیدم که به طرف پله ها می دوید و جیغ می کشید: (( پدر! مادر!))
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآن وقت صدای گرپ گرپ کفش هایش آمد؛ که از پله های چوبی پایین می دوید و یک نفس صدا می زد و فریاد می کشید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیش خودم نخودی خندیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآن شب وقتی بالشم را پف دادم و توی تختم خزیدم، لبخند زدم. تو این فکر بودم که آن روز عصر جاش چقدر ترسیده بود؛ حتی بعد از این که من صحیح وسالم، خیلی باوقار از پله ها پایین می رفتم، قیافه اش وحشت زده بود. چقدر لجش گرفته بود که این طوری دستش انداخته بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالبته کار من از نظر پدر و مادرم هم خنده دار نیامد. هر دو عصبی و ناراحت بودند، چون کامیون اسباب ها، بعد از یک ساعت تاخیر، تازه از راه رسیده بود. آنها من و جاش را مجبور کردند که برای یک مدت آتش بس بدهیم و همدیگر را نترسانیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجاش غر زد که: (( تو این خونه قدیمی و ترسناک، نمی شه نترسید!)) با این حال هر دو با اکراه قبول کردیم که سعی کنیم همدیگر را دست نیندازیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکارگرها کلی از دست باران غر زدند و شروع کردند به پیاده کردن اسباب ها؛ من و جاش هم بهشان نشان می دادیم که هر چیزی را در کدام اتاق بگذارند. کمد کشویی من روی پله ها از دستشان ول شد، ولی خوشبختانه فقط یک خراش کوچک برداشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاسباب ها توی آن خانه بزرگ، عوضی و کوچک به نظر می آمدند. من و جاش سعی می کردیم جلو دست و پای پدر و مادر را که تمام روز کار می کردند، نگیریم؛ بیچاره ها یا داشتند وسایل را مرتب می کردند، یا کارتن ها را خالی می کردند، یا لباس ها را آویزان می کردند. مادر حتی پرده اتاق مرا هم آویزان کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچه روزی بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir