رمان جنون آبی روزمرگی های زندگی، روانپزشکی را روایت می کند که درگیر مشکلات زندگی یک دختر در خانواده ای متعصب شده است. مسائل و درگیری های زندگی این دختر شاید برای هر دختری که خانه اش محفل امن او نشد آشنا به نظر بیاید! به یاد آن روزها قصه را روایت می کنم! من، پزشکی که در میان مداوا هایم قدم در راهی بی بازگشت گذاشتم. سر این قصه دراز است و حوادث بسیار... و درپی آنم که بدانم مسببان پنهانی آن رنج آشکار چه کسانی بودند؟ که دختری را از آرزویش، چون مادری از فرزند جدا کردند و به جرم بیهودگی با او دشمن شدند... گـ ـناه او کوچک اماجرمش به بزرگی یک طناب دار است! روایت ما محدود به آسایشگاهیست به وسعت یک جهان... و دختری از که از قلب خانواده به قعر جامعه ای تاریک می افتد.

ژانر : عاشقانه، اجتماعی

تخمین مدت زمان مطالعه : ۶ ساعت و ۳۴ دقیقه

مطالعه آنلاین جنون آبی
ان جنون آبی روزمرگی های زندگی، روانپزشکی را روایت می کند که درگیر مشکلات زندگی یک دختر در خانواده ای متعصب شده است. مسائل و درگیری های زندگی این دختر شاید برای هر دختری که خانه اش محفل امن او نشد آشنا به نظر بیاید!

به یاد آن روزها قصه را روایت می کنم!

من، پزشکی که در میان مداوا هایم قدم در راهی بی بازگشت گذاشتم.

سر این قصه دراز است و حوادث بسیار...

و درپی آنم که بدانم مسببان پنهانی آن رنج آشکار چه کسانی بودند؟ که دختری را از آرزویش، چون مادری از فرزند جدا کردند و به جرم بیهودگی با او دشمن شدند... گـ ـناه او کوچک اماجرمش به بزرگی یک طناب دار است!

روایت ما محدود به آسایشگاهیست به وسعت یک جهان... و دختری از که از قلب خانواده به قعر جامعه ای تاریک می افتد.

(کیا، روانشناسی ست که در یک آسایشگاه روانی مشغول به کار است. او، با ورود بیماری به آسایشگاه که سرگذشت عجیب و معماگونه ای دارد و جرم بزرگی که به دوش می کشد، علاقه مند به قصه اش می شود. اکنون سرگذشت عجین شده ی این پزشک و بیمار، از زبان کیا روایت می شود).

غرق در روزمرگی های زندگی ام، مجنونی با په زندگی ام گذاشت که سودای پرواز در سر داشت.

اما، لباس آبی به تنش پوشاندند و او را به کنج اتاقی انداختند.

دهانه روی دهانش زدند، تا آوازی روی لب ننشاند.

به تختی غل و زنجیرش کردند، تارقصی روی اندامش ننشیند.

جرم او رقـ*ـص و آواز نبود! او تنها مجنون بود. مجنون حوادث پیش آمده.

این پیراهن آبی رنگ را از تنش بیرون آورید! بگذارید آوازش را سر دهد.

این وصله ی آبی به تن او نمی چسبد!

اما، اصل قصه چنین است: آمدم پرواز را از سرش بیندازم، خود زندگی از یادم رفت.

به شوق سقوط با او حاضر به پریدن شدم...

و اکنون من ماندم و خاطره ی آن پرواز ناکام.

این بار به سوی تو کوچ خواهم کرد، با سری پر از هوای پرواز، با بالی که دیگر نیست...

فصل اول

این لباس رو نمی‌پوشم!

صدای آن فریاد تلخ، از اتاق برمی‌خاست. لحن مملو از خشمش در تمام راهرو طنین انداز شده‌بود.

امواج صدا، سرکشانه به‌هر سمت و سویی می‌پیچید. فضای آن راهروی دلگیر آنچنان از زجه‌های دخترانه مسموم شده‌بود، که تمام فکرم را سمت خودش کشاند. حتی فراموش کردم علت حضورم در آسایشگاه چه بود!

متعجب، درحالی که کفش‌های مشکی رنگ اسپرتم روی‌سرامیک‌های سفید کف سالن کشیده می‌شد به سمت در بسته‌ی اتاق می‌رفتم. صدای جیرجیر کفش‌های چرمی‌ام مرا تا رسیدن به آن اتاق همراهی می‌کرد.

بار دیگر باشنیدن جیغی بلند و گوش آزار بازهم از جانب همان صدا گام‌هایم را بلندتر کردم تا زودتر به اتاق برسم.

دست به سمت دستگیره‌ی سرد فلزی‌بردم. بافشاری روبه پایین در چوبی و سفید اتاق را بازکردم.

بدون آنکه چشم بچرخانم تا مسببان آشوب به پا شده‌ که مثل آتش هم زبانه می‌کشید ببینم، صدایم را در گلو انداختم و با لحن بم و مردانه‌ای که در انبوه شلوغی اتاق شنیده شود گفتم:

- اینجا چه‌خبره؟!

صدای بلندم، به تمام شلوغی ها خاتمه بخشید.

سه‌پرستار، با مقنعه‌های مشکی‌رنگ، دورتادور دختری که رو تخت نشسته بود ایستاده بودند و چون ماموران عذاب او را وادار به پوشیدن لباس مخصوص آسایشگاه می‌کردند.

لباسی، که قطعیت حکم دیوانگی‌اش بود!

هرسه، با شنیدن صدایم دست از کار کشیدند. چشم به‌من دوختند که باخشم در چهار چوب در ایستاده بودم و نگاهشان می‌کردم.

بلافاصله یکی از آن‌ها درحالی که از شدت درگیری با آن دختر، نفس‌نفس می‌زد با چهره‌ای برافروخته، نالید:

- نمی‌پوشه!

ابروان کشیده و کم پشتم را درهم‌گره زدم. بدون آنکه از عصبانیتم کاسته‌شود، با لحن تندی پاسخ دادم:

- انتظار دارید این طوری حرف گوش‌بده؟

دختر، که به شدت متوحش و نا آرام بود هم‌چنان از شدت ‌نفس زدن، شانه‌هایش بالا و پایین می‌شد.

اورا نمی‌دیدم. پشتش به من بود و گویا لباسی هم به تن نداشت. پتوی زبر و خاکستری آسایشگاه را در آن گرمای به دور خود پیچیده بود و از ترس به خود می‌لرزید. با آنکه رویش سمت پنجره بود اما اوضاع نابسامانش از همان جا واضح دیده‌می‌شد.

می‌توانستم صدای نفس‌های نامرتبش را بشنوم. حتی تارها آشفته و بهم ریخته ی موهای مشکی‌اش هم از دیدم پنهان نماند.

چشم از او گرفتم وبه آن سه‌پرستار دوختم که باید به خاطر رفتارشان پاسخگوی دکتر شریف می‌شدند.

بانفس عمیقی به خود مسلط شدم. عصبانیتم را کنترل کردم. سپس با اشاره در را نشان دادم و با لحنی شمرده گفتم:

- شما بفرمایید. خودم حلش می کنم.

در را تا انتها باز کردم تا زودتر از اتاق خارج‌شوند.

هرسه زیرلب غرولندی کردند و بیرون‌رفتند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دخترک، کمی آرام گرفته‌بود. مدام پتوی ضخیم خاکستری رنگ را به خود می‌فشرد. لرزش‌هایش تمامی‌نداشت. همچون طفلی تنها که غریبه‌ای برسرش هجوم آورده باشد، مضطرب و هراسان بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دو قدم روبه عقب، از اتاق بیرون رفتم. در را کامل بستم و خودم پشت در ماندم. او را به حال خود رها کردم. فقط تنهایی بود می توانست اورا آرام کند!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پچ‌پچ پرستاران را از ایستگاه پرستاری پشت سرم شنیدم. به سمتشان چرخیدم. با دیدنم سکوت کردند و لام تا کام حرفی‌نزدند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نزدیکشان‌شدم. هم‌چنان ابروهای کشیده‌ام در هم قفل بود؛ اما لحنم را آرام‌تر کردم و از خانم عزیزی پرسیدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دکتر شریف نیومدن؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابروهای نازک رنگ شده اش را بالا انداخت و چشم‌های ریزش را چند مرتبه چرخاند. سپس با کمی مِن مِن که نشان می داد هول شده باشد پاسخ داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه... نه هنوز.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سری تکان دادم و راهم را به سمت رختکن کج کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به راستی که نام دیوانه‌خانه برازنده ی آن مکان بود! و عضو گریزناپذیر آن هم همان پرستاران بودند!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

احساس می‌کردم آنقدر سروکله زدن با بیماران، برایشان کسالت‌آور و پر رنج شده بود که بیش از بیمارانش احتیاج به تسکین داشتند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باور نمی کردم. آن همه خشونت، تنها برای یک لباس؟! یادآوری آن صحنه، مرا آزرده و گره ی ابروهایم را بیشتر می‌کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آن روز بیش از هر روز دیگری ساختمان، راهروها و اتاق‌ها دلگیر و بی‌روح بودند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

درحالت عادی احساس می‌کردم، روح ساختمان تسخیر شده‌بود. هوای ابری و گرفته‌ی آن روز، آن احوال را تشدید می‌کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پس از رفتن به رختکن و گشودن درب فلزی‌کمد، رپوش‌سفیدرنگم را دیدم که از چوب رختی کف کمد افتاده‌بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آن را برداشتم. چندبار تکانش دادم تا چروک‌های مزاحم ریز و درشتی که روی آن افتاده‌بود را صاف‌کنم. سپس، آن را روی پیراهن مشکی‌رنگم به تن کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سمت آیینه‌ی کنار در رفتم تا لباسم را نظاره‌کنم. چروک‌های ریز و درشتش، واضح‌بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چندین مرتبه روی آن دست کشیدم، تا ظاهرش را مرتب‌تر کنم؛ اما بی‌فایده بود و چاره‌ای جز پوشیدنش هم نداشتم. لباس فرم نامنظم، کلافه‌ام می‌کرد؛ اما سعی می‌کردم حواسم را از آشفتگی‌اش پرت کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یقه پیراهنم مشکی‌رنگم را که زیر روپوش رفته‌بود، بالا کشیدم. دستی داخل موهای پرپشت و بلند شده‌ام بردم تا سامانی به تارهای شلخته ‌اش بدهم. آن آینه مرا از موهای پریشان، یقه‌ی کج شده و پیراهن نامرتب نجات داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به گمانم، آن وقفه ی ‌چند دقیقه‌ای هم برای من کافی‌بود تا سامانی به ذهن و جسمم دهم؛ هم برای آن دختر... تا کمی آرامش را درونش بیابد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیگر، می‌توانستم به دیدارش بروم. حتما کمی‌آرام و قرار یافته بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از اتاقی که برای او انتخاب شده‌بود، متوجه شدم که اورا به تازگی، به آسایشگاه‌آورده بودند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اغلب، اتاق این گونه بیماران را روبروی ایستگاه پرستاری می‌گذاشتند که تحت نظر باشند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

راهروی بی‌روح را با قدم‌هایی آرام و آهسته طی‌کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم هایم خیره به در سفیدرنگ آن اتاق بود که با هر قدم به آن نزدیک‌تر می‌شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پشت در که رسیدم، صدایم را صاف کردم. دوضربه‌ی آرام و پیاپی با قسمت استخوانی و برجسته‌ی انگشتان کشیده‌ام به در وارد کردم سپس در را گشودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در چهارچوب در ایستاده بودم. باچرخاندن چشم‌های‌قهوه‌ای رنگ و ریزم به دنبال دخترک می‌گشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اتاقی حدودا بیست متری که درست روبروی‌در، پنجره‌ای بزرگ به سمت باغ گشوده شده‌بود. تخت، بافاصله‌ی یک متری زیر پنجره قرار گرفته‌بود. رنگ سفید روتختی و هماهنگی‌اش با رنگ دیوارها حس پوچی را به من القا می‌کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کنار تخت، یک میز کوچک فلزی‌قرار گرفته بود و از نظرم جای خالی یک گلدان روی آن میز احساس می‌شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هیچ‌گاه، هیچ گلی در آنجا نیامده‌بود! هیچ‌گاه عطرش فضای ‌اتاق را عطرآگین نساخته‌بود. اما در عوض تابلویی از طرح دسته‌گل، درست روبه‌روی تخت قرار داشت! بشر، هیچ‌گاه نتوانسته جایگزین مناسبی‌برای جاهای‌خالی بیابد! آن تابلو و آن گلدان همیشه‌خالی، نشانگر صحت صحبتم بودند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قدمی‌ به سمت جلو برداشتم. وجودکسی را در کنج دیوار احساس کردم. درست زیر پنجره نشسته‌بود و وجود تخت از آن دید، اورا مخفی می‌کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با قدم های آرام بالای سرش رفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چون کاغذی که در خود مچاله شده‌باشد، زانوهایش را در شکم جمع و دست هایش را دور زانو قلاب کرده‌بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پاهای‌برهنه و کشیده‌اش روی سرامیک‌های کف زمین جاخوش کرده و پتوی خاکستری‌اش را چون حصاری تنگ و امن به دور خود پیچیده بود. حصاری که انتهای موهایش را، پنهان ساخته بود و سفت و سخت هم آن را در چنگ گرفته‌داشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ظاهرش چندان آراسته‌نبود. دسته‌ای از تارهای مشکی‌رنگ و درهم تنیده‌ی موهایش روی صورتش پریشان شده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باقدمی کوتاه، نزدیکش شدم. چشم‌هایش را از دیدم پنهان ساخته بود. نگاهش روی کفش‌های چرم و اسپرت مشکی رنگم، مانده بود. تضاد رنگ مشکی و سرامیک های سفید حسابی کفش‌های واکس زده‌ام را به رخ می‌کشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهم را به او دوختم. به راستی که مشکی‌موهایش ته‌سیاهی بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مدام انگشت پاهایش را به‌هم می‌فشرد‌. ملموس بود که اضطراب دارد؛ اما اضطرابش برای حضور من بود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آن حجم از آشفتگی را پیش از آن کجا دیده‌بودم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهم به او از بالا به پایین بود. پس به درستی چهره‌اش را نمی‌دیدم. اما، ابروهای مشکی و پرپشتش، بالای آن مژه‌های بلند و صاف، از آن زاویه خودنمایی می‌کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دخترک، حواسم را بیش از حد پرت خود کرده بود. آنقدر که به خود آمدم و به خاطر آوردم که برای استعفا پابه آسایشگاه گذاشته‌بودم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پاک موضوع را فراموش کرده‌بودم. طبق عادت به رختکن رفته و روپوش به تن، بازگشته‌بودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به هرحال، به پستوهای ذهنم مراجعه کردم تا ردپای آن دختر را که گرمای‌هوای اتاق به روی گونه‌هایش، رنگ سرد صورتی نشانده بود، بیابم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فلش بک (چندهفته قبل)

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به دیوار تیکه‌داده و کف کفشم‌های اسپرتم را به آن چسبانده بودم. گوشی سفیدرنگم در دست راستم بود و بادست چپ، مدام صفحه را به سمت پایین می‌کشاندم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ناگهان، صدای آژیر آمولانس و پس از دقایقی صدای کشیده‌شدن چرخ‌های‌تخت برکف سالن بیمارستان، توجهم را جلب کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سربالا آوردم. احساس کردم چیزی خواهم‌دید که جالب‌تر از نمایشگر تلفنم خواهدبود! پس، چشم‌های کشیده‌ام را ریز کرده و آنچه پیش‌رویم بود با دقت نظاره‌کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تعدادی پرستار با رپوش‌های سفید، یک تخت چرخ‌دار را باسرعت به انتهای سالن می‌راندند و از افرادی که مانع سرعت‌شان می‌شدند، درخواست باز کردن راه را می‌کردند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جنجال کشیده شدن چرخ‌های آن تخت، برکف سالن و صدای ترسان پرستاران، ازدحامی ایجاد کرده‌ که توجه همگان را به خود جلب کرده‌بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کسی در آن سالن نبود که دست از کار خویش برای پاییدن آن صحنه نکشیده‌باشد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هرشخصی، همان محلی که ایستاده‌بود ماتش بـرده‌بود و تختی که یک بیمار بر آن حمل می‌شد، به دقت و گهگاه با دلسوزی نظاره می‌کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من، کنار در ورودی ایستاده‌بودم و همچون سایرین عبورشان را نگاه می‌کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هیاهوی ایجاد شده، باعث شده بود سر از دنیای چند اینچی ام بیرون بیاورم. بی‌اختیار پای راستم را که به دیوارتکیه داده بودم روی زمین گذاشتم و به دقت دخترک بی‌جان روی تخت را زیر نظر گرفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خونی که از سرش جریان داشت، تخت سفید رنگ را به رنگ سرخ درآورده بود. شال مشکی‌رنگش بر دوشش افتاده و موهای لَخت و آشفته‌ی شلاق مانندش روی صورتش پراکنده شده بودند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چند دسته از تارهای موهایش که باخون رنگ آمیزی شده بودند به شقیقه‌اش چسبیده و روی صورت و چشم‌هایش را پوشانده بودند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سر‍ِ بی جانش مدام با حرکات تخت تکان می‌خورد؛ اما او همچنان در خوابی عمیق فرو رفته بود...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

می‌توانستم رنگ مرگ را در رخسارش عیادت کنم. چشم برداشتن از او برایم سخت بود. مچ دست خون آلود و معلقش ازتخت، لباس های خاکی شده و شلوار جینی که ساییدگی‌ها و پارگی‌هایش گواه تصادف سختی را می‌داد، همه و همه حس ترحمم را بر می‌انگیخت. چه بر سرش آمده بود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

می‌توانستم لب های کبود شده و پوست رنگ پریده‌اش را از زیر دسته موهای آشفته‌اش ببینم. حتی چشم‌های بسته و مژه‌های بلندش هم از دیدم پنهان نماند!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پرستاران، باهمان سرعت هنگام ورود، تخت را به سمت انتهای سالن رساندند. لحظه به لحظه از من دورتر می‌شدند و من برای تماشای بیشتر آن صحنه، سر برگرداندم و حتی جا به جا شدم تا از پشت دیوار باز هم بتوانم آن دختر را ببینم؛ اما با ورودشان داخل یک اتاق، کاملا از دیدم کنار رفتند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سالن بیمارستان کمی از هیاهو بیرون آمد. سر برگرداندم. افراد کنجکاو همانند خودم را نظاره کردم که مات آن در شده بودند. به آهستگی، همگی آن لحظه را به فراموشی سپردند و حرکت در میان جمعیت جریان یافت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

محو آن صحنه شده بودم و غرق دخترکی که، بی‌جان روی تخت افتاده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هم‌چنان، انتهای سالن را می‌نگریستم. ذهنم مدام کاوش می کرد: چه بلایی سر او آمده بود؟ اگر حدسم درست بوده و حکایت تصادف بوده است، شتاب از سمت او بوده یا ماشین؟ و اینکه... چه بلایی بر سرش خواهد آمد؟ زنده می‌ماند؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پیوسته در جست و جوی حکایت انسان های اطرافم بودم. دوست داشتم که بدانم سرگذشتشان چیست و چه چیزی آن‌هارا به مکانی که اکنون هستند کشانده است؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و آن دختر، در آن لحظه طعمه‌ی جدید ذهنم شده بود. غوطه ور در افکار خود بودم که ناگهان، دستی روی شانه‌ام فرود آمد که مرا به هوای‌دیگری‌برد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستپاچه شدم. بدون لحظه‌ای مکث بازگشتم و با دهانی نیمه‌باز شخص پشت‌سرم را نظاره کردم. او، کسی جز معین نبود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست چپش را در جیب شلوارش گذاشته و لبخندی یک طرفه روی لبش نقش بسته بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اولین چیزی که از او توجهم را جلب کرد، موهای رنگ کرده‌ای بود که او را جذاب تر از پیش نشان می‌داد. انصافا که با پوست گندم گونش هم هماهنگی خاصی‌داشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پی‌بردم که از حالت چهره و دهان نیمه‌بازم متعجب شده است. اجازه ندادم موضوع برایش اهمیت پیدا کند. به خودم آمدم و چشم‌هایم را ریز کردم. ابروهای کشیده و کمرنگم را در هم فرو بـرده و با لحنی شاکی‌گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- معین، جان جدت برو این سوئیچ ماشین مارو بیار دیرم شده به خدا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خنده‌ای تحویلم داد که باعث شد چشم‌های نازک شده‌ام به حالت قبل بازگردد. سپس، سوئیچ را از جیب شلوار جین تیره‌اش بیرون کشید و آن را مقابل چشم‌هایم گرفت. بی‌معطلی، آن را از دستش قاپیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابروهای قهوای و نازک تمیز شده‌اش را بالا انداخت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بفرما آقا کیا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تلفنم را داخل جیب جلویی‌شلوار جین راسته ی آبی‌رنگم فرستادم. با بی توجهی گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کاری نداری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرم صورتش وا رفته شد. لب های نازکش را آویزان کرد و پاسخ داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بمون، یه چایی چیزی حداقل...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم را نشانه منفی بالا بردم و ابروهایم راهم بالا انداختم. سپس، کوتاه گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دیرم شده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و به جای خداحافظی، هم‌زمان با آنکه قدمی برمی‌داشتم، دستان استخوانی‌ام را تا نزدیک سر بالا آورده و رها کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هنگام عبور از کنارش، ضربه‌ی کوتاهی‌روی بازوی نیرومندم وارد کرد. چشم‌های تیله‌ ای و درشت خود را در کاسه چشم چرخاند. از روی بی‌حوصلگی نفسی بیرون داد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- برو... برو که همیشه‌ی خدا دیوونه‌هارو به ما ترجیح‌دادی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قدم‌هایم را بلندتر کردم. در ورودی بصورت خودکار برایم باز شد. از سالن بیمارستان خارج شده و اکسیژن را وارد ریه‌هایم کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جریان هوا، دستی برپوست گندم گونم کشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تفاوت هوای درون و بیرون را حس و لمس می‌کردم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روی دکمه‌ی مشکی رنگ سوئیچ فشار کوچکی وارد کردم. و با روشن شدن چراغ‌های ماشین و صدای کوتاهش، پژوی نقره‌ای رنگم را پیداکرده و به سمتش رفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوئیچ را چرخاندم و ماشین را به بیرون از محوطه‌ی بیمارستان راندم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بلافاصله، پس از روشن شدن ماشین صدای بلند و گوش خراشی ‌از پلیر پخش‌شد. صوت شیپور مانند خواننده‌ی خارجی، اتاقک ماشین را پرکرد. صدا آنقدر بلند بود که باعث لرزش شیشه‌ها می‌شد. نتوانستم تحمل کنم. خط اخم میان ابروهایم از شدت گوش آزار بودن آن موسیقی پررنگ شد. دست به سمت پلیر دراز کردم و دکمه ی کوچکش را برای قطع کردن صدا فشردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از سکوت پس از قطع صدا آسوده‌شدم. سی‌دی معین را از پلیر بیرون کشیدم و روی صندلی چرم و مشکی رنگ شاگرد انداختم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شدت فشار پایم را روی پدال گاز بیشتر کرده و هم‌زمان سی‌دی دیگری وارد پلیر کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آوای یک موسیقی آرام پاپ، با درجه صدایی متوسط به گوشم رسید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بادی که در اتاقک هوای ماشین جریان داشت، لابه‌لای تارهای مشکی رنگ و نسبتا بلند موهایم دست می‌برد. اما، حتی بادی که از سرعت ماشین به داخل هجوم می‌آورد، گرم و طاقت فرسا بود و تنها باعث آشفته‌شدن موهایم می‌شد. شیشه‌هارا بالا کشیده و دکمه آبی رنگ کولر را فشردم و توانستم از خنکی باد کولر، نفسی آسوده‌کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رد نور خورشید که بر چشمان قهوه‌ای رنگم می‌تابید مانع دیدم می‌شد. خم‌شدم. عینک دودی مشکی‌رنگ و بزرگم را از داشبرد بیرون آورده و روی چشم‌هایم قرار دادم. عینک، چشم‌های ریز و ابروهای‌کشیده‌ام را زیر رنگ مشکی خود پوشاند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهی به ساعت دیجیتال کنار فرمان انداختم. سری تکان دادم. دیر شده بود. حتی فشار بیشتر روی پدال گاز هم بیهوده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همان‌طور که یک دستم به فرمان و در دست دیگرم تلفن همراه بود، دائم نگاهم را بین صفحه نمایشگر گوشی و خیابان تقسیم می‌کردم تا حواسم به هردو باشد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شماره‌ی آسایشگاه را گرفتم. می‌خواستم مطمئن شوم که دکتر شریف رسیده‌است یانه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با چندبوق کوتاه صدایی نازک از پشت تلفن آمد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آسایشگاه روانی شریف... بفرمایید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همان لحظه‌ی اول از صدایی که به ساختگی نازک شده‌بود متوجه شدم که او خانم عزیزی است.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همان‌طور که حواسم جمع رانندگی‌ام بود و چشم به جلو دوخته‌بودم، پاسخ دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام خانم عزیزی. امیدی هستم. دکتر شریف تشریف آوردن؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با شنیدن نامم لحنش کشدار و صمیمی شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- عه دکتر امیدی شمایید؟ سلام، خوب هستین؟ نه هنوز نیومدن. راستش امروز دیر...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پاسخم را گرفته‌بودم. اگر دیرتر قطع می‌کردم باید تا خود آسایشگاه به صحبت‌هایش گوش می‌سپردم. پس بلافاصله گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خیلی ممنون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و قطع کردم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با سرعتی که خیابان هارا طی‌میکردم، ده دقیقه بیشتر تا رسیدن به آسایشگاه طول نکشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پس از پارک ماشین و پیاده شدن، خودم را داخل شیشه‌ی دودی ماشین نظاره‌کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بادی که به موهایم خورده بود حسابی آن هارا نامرتب و آشفته‌کرده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انگشتان استخوانی و کشیده‌ام را لابه‌لای تارهای ضخیم و مشکی موهایم فرو بردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از زمان کوتاه کردنشان گذشته‌ و کمی هم بلندتر شده بود. پس از آنکه به آراستگی‌موهایم رضایت دادم، وارد آسایشگاه شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آسایشگاهی ‌بایک ساختمان قدیمی که قسمت‌هایی از آن چون لباسی‌پوسیده با تاروپودهای‌نمایان، آجرنما شده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

محوطه در انزوا فرورفته و سکوت مطلق بود. تنها، سمفونی آواز کلاغ‌های پرسه‌زن، در باغ به گوش می‌رسید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

احدی آنجا دیده نمی‌شد. جز منی که به سرعت آن جارا پشت‌سر می‌گذاشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عتیقه‌های سبز و سربه فلک کشیده‌ی محوطه، هم‌چون ستون‌هایی، نقش تشریفات و هدایت میهمانان را تا عمارت بازی می‌کردند. عمارتی که فرسودگی‌اش نشانگر رنج و قدمت قصه‌های ساکنینش بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیوانه‌خانه‌ای میان یک بهشت!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ازمحوطه عبور کرده و پله‌های راهرو را پشت سرگذاشتم. درحالی‌به نفس‌زدن افتاده‌بودم، به سمت رختکن رفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پسندیده نبود که نزد دکترشریف، آراسته و مرتب نباشم و بدترهم می‌شد اگر بوی تند و نامطبوع عرقی که ناشی از دویدن تا ساختمان بود به مشامش می‌خورد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از داخل کمدم ادکلنی بیرون آوردم و دو طرف گردن و روی پیراهن مشکی ام را آغشته به عطر سردش کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گمانم کافی‌بود. به ظاهر آراسته‌شده بودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ساعت، دو بعدازظهر بود و زمان استراحت برای بیماران...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کسی نباید خارج از اتاق خود می‌بود. گرچه، معتقد بودم وضع قانون در یک تیمارستان ایده‌ی احمقانه ایست و جنجال پیش‌آمده، برای به اتاق بردن یکی بیماران در آن لحظه گویای همه‌چیز بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فریاد سر داده بود و با دمپایی‌های سفید و پلاستیکی‌اش برزمین می‌کشید. تنها برای اینکه با کارکنان مخالفت کند و آنهارا تاحدی که خود به آرامش برسد برنجاند. پیش از آنکه بخواهم دخالت‌کنم، اورا داخل اتاقش بردند. راهرو را دور زدم و سمت ایستگاه پرستاری رفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از خانم عزیزی سراغ دکتر شریف را گرفتم. او هنوز نیامده بود و تاخیرش به سود من بود. می‌بایست داخل اتاقش منتظرش می‌نشستم. اما در همان لحظه‌صدای یک آشنا وادارم کرد به سمتش باز گردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کیاجان؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

•••

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دکتر شریف، پشت سرم ایستاده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به گرمی با او دست‌دادم گرچه احساس قلبی‌ام نسبت به او به همان دلچسبی نبود! درست مثل همان هوای داغ تابستانی‌بود که ناچار به تحملش بودم. بلافاصله، مرا به اتاقش دعوت کرد. به سالن باریک انتهای راهرو رفتیم که سمت راستش سه پنچره‌ی متوالی داشت. راهرو را نیز با احوال‌پرسی‌ طی‌کردیم. سپس او مقابل در اتاقش ایستاد. کلیدش را از جیب کت طوسی رنگش بیرون آورد و داخل قفل چرخاند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وارد اتاق که شدیم، اومشغول تعویض لباسش شد؛ اما صحبت با من را هم فراموش نمی‌کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اتاقش یک پنجره ی بزرگ داشت که پرده‌های چوبی کرکره‌ای آن راه نفوذ نور را کامل بسته‌بودند. تنها، باریکه‌هایی کمرنگ و بی‌فروغ از لابه‌لای آن پرده‌، روی میز تیره ی قهوه رنگش می‌افتاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فضای اتاقش همیشه تاریک و خفه‌بود. بوی سیگارش از جای‌جای اتاق حس می‌شد حتی وقتی سیگارش خاموش بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تنها قسمتی از اتاقش که برایم جذاب به نظر می‌رسید، کتابخانه‌ای بود که دیوار سمت راست را به طور کامل پوشانده بود و آن میز اداری بزرگ چرمی که زیر پنجره قرار داشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همان‌طور که کت سایز بزرگش را از جثه ی درشت و چاقش بیرون می‌کشید گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خب آقا کیا، مدتی که این جا بودی چه طور پیش رفت؟ تونست کمکی بهت بکنه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدایم را صاف کرده و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بله دکتر، مطمئنا بی‌تاثیر نبوده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پس از زحمتش برای اجبار تن فربه و چاقش به آن پیراهن فرم سفیدرنگ، بالاخره لباس را پوشید و مرتب‌کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم به چشمش دوختم. صورتی گرد و بزرگ داشت و بینی گوشتی و پهن... اما چانه‌اش مثل من زاویه‌دار و مربعی شکل بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پس از پوشیدن لباس فرم، موهای کم پشتی که رگه‌های سفیدی‌داشت و تنها عقب سرش را پوشش می‌دادند مرتب کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چهره‌اش هیبت خودش را داشت اما این ابهت را اصلا نمی‌شد به پای زیبا بودنش گذاشت. شاید به خاطر هیکل درشتش بود و صورتی که خنده چندان بر آن نمی‌نشست. پشت میز چوبی ‌اش نشست. با نگاهی‌مرا برانداز کرد. بادستان بزرگش، چانه‌ی مربعی شکلش را خاراند و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هنوز پیرهن مشکی‌تنته؟ از چهلمم گذشت...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستی روی پیشانی‌کوتاهم کشیدم. نمی خواستم راجع به آن قضیه‌حرفی بزنم. برایم کمی دشوار بود و هنوز با قضیه کنار نیامده‌بودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم را پایین انداخته آرنجم را لبه زانوهایم قرارداده بودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- علت اینکه ازت خواستم امروز ببینمت مسائل کاری نبود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

متوجه شده بودم که صحبتش تنها نصیحت است.یقینا مادرم از او خواسته‌بود که نصیحتش را مانند حلقه‌ای بر گوش هایم بیاویزد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دکتر، جعبه‌ی نازک مستطیل شکل نقره‌فامش را از کشوی میزش بیرون کشید و روی‌میز شلوغش قرار داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خیره به آتش و دود سیگارش شده‌بودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

او، دوست نزدیک پدرم بود و پدرم باعث آشنایی‌ما شد. مدتی پس از شروع فعالیتم در آسایشگاه، متوجه شدم آن‌چنان هم که به ریش نداشته‌اش پروفسور و دکتر می‌بندند، چیزی در چنته ندارد! او آن انسان والایی که همه می‌پنداشتند نبود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دکتر، از حضور من در آسایشگاهش استقابل می‌کرد و مایل بود در آنجا مشغول به کار شوم. برای من که مشغول تحقیقات بودم آن پیشنهاد، یک فرصت عالی به شمار می‌رفت. در آن آسایشگاه می‌توانستم با پشتیبانی او هرکاری انجام دهم. او به طرز عجیبی از من حمایت می‌کرد و این موضوع همیشه برایم جای تفکر داشت!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در پاسخش سکوت کرده‌بودم. اما او به هرحال برای رفع تکلیف، صحبت‌ها و نصایحش را شروع کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آن زمان، به تازگی پدرم را از دست داده بودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به هیچ نصیحت و صحبتی نیاز نداشتم. تنها فرصتی برای کنار آمدن با موضوع لازم داشتم که اطرافیان با دخالت‌هایشان، آن راهم از من سلب کرده‌بودند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تمام مدتی که دکتر شریف صحبت می‌کرد، هوش و حواسم پی بیماری بود که باید پس از آن دیدار به ملاقاتش می‌رفتم و وضعیتش را بررسی می‌کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همزمان که در اتاق را می‌بستم، نفسم را بیرون دادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیم‌نگاهی به ساعت دیجیتال مچی و مشکی‌رنگم انداختم. با انگشتان شست و سبابه‌، چشم‌های خمـار و خسته‌ام را مالشی‌داده و به سمت ایستگاه پرستاری‌رفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پرونده یکی از بیماران را برداشتم تا پیش از دیدار، آن را مطالعه‌کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا عصر فرصت داشتم که گزارش آن‌ها را هم تکمیل کنم اما سعی‌کردم زودتر به آن رسیدگی‎ کنم تا بتوانم به خانه‌بازگردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فشار ناشی از کار و خستگی و رنج بی‌پایان از دست‌دادن پدرم، به وضوح تاثیرش را روی چهره‌ام گذاشته بود و شادابی را از آن ربوده‌بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سیمایی لاغرو استخوانی، با گونه‌های برجسته‌ی بیرون‌زده... صورتم کمی لاغر بود؛ اما در عین درشت ومردانه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زمان‌، با وسواسی سرشار درحال پخته کردن سیمایم بود و مرا به مرزهای سی‌سالگی می‌کشاند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تمام تکاپویی که برای به اتمام رساندن کارم به خرج دادم، نتوانستم آن را زودتر به پایان برسانم. وسواسم درکار مانعم می‌شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

می‌بایست، درتمام کارهایم ریزبین و موشکافانه عمل می‌کردم تا بتوانم نسبت به آن کار احساس رضایت پیدا کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لباسم را داخل کمد قرار داده و آن را مرتب کردم تا چروکی برای فردا در ظاهرش نباشد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مجدد، تصویر خود را در آینه دیدم. اوضاع موهایم، نابسامان بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گمانم، فرصت می‌شد به آرایشگاه بروم تا موهایی که تقریبا بلند شده بود و انتهایش روی گردنم می‌ریخت را سامانی دهم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستی به ته‌ریشم کشیدم. شاید هم، زمان آن رسیده بود که دست از آن عادت عزاداری بردارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرو صدای پلاستیک‌های دستم، خبر آمدنم را به اهل خانه‌رساند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مادر، با سلام وخسته نباشیدی خریدهارا از دستم گرفت و به آشپزخانه برد. کلیدم را روی پیشخوان آشپزخانه قرار دادم. بی‌هیچ حرفی‌به سمت کاناپه رفته و تن بی‌حالم را به استراحتی کوتاه دعوت کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روی کاناپه‌ی سبز رنگ دراز کشیدم. نگاهم را از فرش سنتی و کرم رنگ گرفتم و به گلدان‌های رنگی چیده‌شده‌ی پایین پنجره دوختم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رایحه‌ای دل چسب از طراوت گلدان‌های سفالی، که به ردیف یکی پس از دیگری قطار شده‌بودند، به مشام می‌رسید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تلوزیون، با کمترین صدایش، مشغول پخش اخبار بود. نه کسی به صدایش توجه‌داشت، نه تصویرش کسی را جذب می‌کرد؛ اما اخبارگو از روی عادت، خود را خسته می‌کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوست داشتم پرده‌های ضخیم ومخمل کرم رنگ را کنار بزنم تا پنجره‌ی بزرگ و تمام قد، نمایانگر رنگ شب باشد؛ اما، دریغ از نسیم کوتاهی که بوزد و رنگ و بوی خنکی را به ارمغان بیاورد. پس، ناچار بودم با همان باد سرد کولر سر کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم بر هم گذاشته‌بودم و کمی گرم آن استراحت لـ*ـذت بخش شده بودم، که صدای پررنگ کیمیا آرامش را از من وخانه ربود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باحالتی کشیده و غرولند کنان گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مامان، شام کی حاضر می‌شه؟ گشنمه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مادر، بلافاصله شاکی پاسخش را داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ای‌داد بی‌داد! این دختر هی ‌میره میاد میگه گشنمه! مگه همین نیم ساعت پیش لقمه نپیچیدی بردی تو اتاق؟ خوردیش؟! تموم شد؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وبعد آرام‌تر ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- لاغرم می‌خواد بشه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کیمیا، باهمان لحن شاکی پی‌بحث را گرفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خب، من باید غذا بخورم جون داشته‌باشم رژیم بگیرم یانه؟ مامان گیر نده توروخدا، از ماه بعد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از حرفش خنده روی لب‌هایم نشست. رخوت را ازتنم خارج کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همان‌طور که مچ دستم را روی پیشانی قرار داده بودم تا نور لامپ مستقیم به چشم‌هایم برخورد نکند، باصدای بلندی که متوجهم شود گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چهارماهه داری می‌گی فردا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای قدم‌های سنگینش را که به سمتم می‌آمد، شنیدم. بلوز و شلوار صورتی‌رنگی به تن داشت که حسابی جذب بدنش شده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

درست، بالای سرم ایستاد. دستان چاق و کوچکش را لبه‌ی دسته‌ی مبل قرار داد. نزدیک به صورتم خم شد. موهای کوتاه و خرمایی رنگش دور گردنش ریخت. سفیدی پوستش می‌درخشید و چشم‌های روشن عسلی رنگش خود نمایی می‌کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به مادر رفته بود. قد کوتاه و صورت کوچکش هم، درست شبیه مادر بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هردو صورت گردی داشتند و لب های کوچک.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کیمیا، با حرص گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چهار ماهه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حوصله‌ی بحث با او را نداشتم. بلافاصله پاسخ دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- برات هله هوله خریدم برو برش‌دار.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی‌هیچ حرفی، خوشحال به سمت آشپزخانه دوید. هیچ رفتارش به یک دختر 16ساله نمی‌ماند. او یک کودک شش‌ساله در یک جلد بزرگ تر بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از روی کاناپه برخاستم، به سمت اتاقم رفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پنجره‌ی اتاق مستطیل شکلم، بسته بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

درست زیر پنجره‌ی بسته ی اتاق، تخت قرار داشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با زانو، روی تخت فلزی‌ام ایستادم. دست به سمت پنجره‌ی بسته بردم و با پایین کشیدن دستگیره آن را باز کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هوا، داخل اتاق جریان یافت و از آن حالت خف و گرفته آزاد شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پایین تخت سمت چپ، میز تحریرم بود. برگه‌ها روی آن پخش شده بودند و کتاب‌ها باز مانده بودند. چند ورقه هم روی زمین افتاده بود. با دسته‌کردن برگه ها و خاموش کردن چراغ مطالعه‌ی مشکی رنگ رو میزی، نظم اندکی به اتاق بخشیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهم به پایین اتاق، روی کمد آینه دارم چرخید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چندین عطر و ادکلن مردانه روبروی آینه‌اش چیده شده بود. در نظم کاملش، بی‌نظمی‌های جزئی دیده می‌شد که هیچ‌گاه، فرصت نمی‌کردم، سامانشان دهم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سمت آینه رفتم. خلاف کیمیا، شبیه به مادر نبودم. البته شباهت چندانی هم به پدرم نداشتم. یا لااقل خودم، آن‌طور احساس می‌کردم. اما اهل فامیل تا همان چند وقت پیش، به خاطر شباهتی که از نظر رفتاری با پدرم داشتم، مرا «علی کوچیکه» می‌نامیدند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما، مدت‌ها بود که کسی مرا به آن نام نخوانده بود. از زمانی که پدر فوت شده بود، مردانگی‌های خانه کاملا بر دوشم افتاده بود. دیگر «علی کوچیکه» ازبین رفته بود و مردی به نام کیا از آن مستقل شده بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستی میان موهایم که پیش از رسیدن به خانه کوتاهشان کرده بودم، کشیدم. هنوز خرده‌های مو روی گردنم باقی مانده بود. به حمام رفتم، بلکه قطرات خیس آب رخوت بدنم را بشویند و باخود و ببرند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با یک دوش‌ آب‌گرم، تنم را از بند خستگی رها کردم. هم‌زمان، که موهای خیسم را باحوله خشک می‌کردم به سمت آشپزخانه‌رفتم. سه ظرف غذا روی میز چیده شده‌بود. مادر، دیس برنج را وسط میز قرار داد. بلافاصله، سمتم آمد و حوله‌ای را که روی دوشم انداخته بودم برداشته و روی موهای نیمه‌ خیسم انداخت. با عقب جلو کردن حوله سعی در خشک کردن موهایم داشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اجازه ندادم کارش را ادامه دهد. به آرامی دستش را کنار کشیدم و خود مشغول شدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خودم خشک می‌کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

او نیز دست از کار کشید و زیر لب درحالی که روی صندلی می‌نشست گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سرما می‌خوری زیر باد این کولر آخه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پاسخی‌ندادم؛ موهایم را خشک کرده و مجدد حوله را روی شانه‌هایم انداختم و ناخونکی داخل پیاله‌ی زیتون زدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مادر، برنج راکشید. کیمیا هم به جمع سه نفره پیوست. جمعی که هنوز آن زمان به تعداد افراد فرد خانواده عادت نکرده بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شروع به خوردن کردم. طعم قرمه‌سبزی لذیذ مادر را زیر دندان بردم و با همان دهان‌پر و با اشتها گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ترشی نداریم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مادر، با اشاره‌ای روبه کیمیا گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-توی یخچاله.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کیمیا، غذایش را قورت داد. به لب‌هایش را حالت آویزانی داده و با صدای نازک و جیغ مانندش گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-منم می‌دونم توی یخچاله مامان؛ ولی شما هم می‌دونی پسرت خودش پا داره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مادر با لحنی سرزنش کنان. چشم و ابروی بالا انداخت و ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بامن یکی به دو نکن کیمیا، پاشو ببینم کیا خسته‌اس...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کیمیا لب‌هایش را کج و کوله کرد و باحرص، صندلی را با پشت پایش عقب کشید. برخاست و با چشم‌های عسلی رنگش به دو تیله‌ی قهوه‌ای رنگ من خیره شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شیطنت‌آمیز، ابرویی برایش بالا انداختم. زیر لب گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دخترو زاییدن به جای کلفت!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سمت یخچال رفت؛ پیاله را برداشت و باحرص روی میز کوبید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی‌هیچ صحبتی مشغول غذا خوردن شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما، از چشمم پنهان نماند که گهگاهی، مادر با غذایش بازی می‌کرد و خیره به قاب عکس پدر می‌شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آن روزها، حال خوشی‌نداشت. کیمیا هم از فرط فشار و غم خودش را بیخیال عالم نشان می‌داد. کاش، کمتر مادر را رنج می‌داد. کمتر بابت رفتارهایش صورت مادر را از حرص سرخ می‌کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من آن زمان، آنقدر مرد نشده بودم که بتوانم تکیه‌گاهی همچون پدر باشم و مردانگی خرجشان کنم. شده بودم؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سنگین و بی‌حال به اتاق خواب رفته، روی تخت دراز کشیدم. همان لحظه نسیم آرامی وزید؛ پرده‌ی سفید وتوری اتاق را کنار زد. خنکای نسیم، لای‌موهای کوتاهم پیچید و رخسار خسته‌ام را نوازش کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خمیازه‌ای کشیدم. از شدت خواب گیج بودم. اما چک کردن تلفنم را به خواب ترجیح دادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فضای‌مجازی برایم معضل بزرگی شده بود. به آن اعتیاد پیدا کرده بودم و حتی در آن حالت خستگی نمی‌توانستم رهایش کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابتدا قصد داشتم پیغام‌هایم را پاسخ بدهم؛ اما به خود آمدم و دیدم در حال مرور صفحه‌ی شخصی فردی‌هستم که هرگز اورا ندیدم! در دورترین نقطه ازمن بود و نمی‌دانم تماشای عکس‌های روز تولدش در فلان تاریخ برایم چه جذابیتی داشت که خواب را حرامم کرده بود؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از فرط خستگی، پلک‌هایم تمنای به هم رسیدن می‌کردند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیگر نمی‌توانستم در برابر خواب مقاومت کنم؛ اما برای بار آخر که پیام رسانم را چک کردم چراغ سبز رنگ و کلمه ی آنلاین کنار اسم کیمیا توجهم را جلب کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عکس پروفایلش را چک کردم. عکسی از خودش بود با یک کادر بسته از صورتش. می‌توانستم آرایش فتوشاپ شده روی صورتش را تشخیص دهم. اوهم گویی قصد خوابیدن نداشت!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پیامی با این محتوا برایش ارسال کردم و گوشی را کنار گذاشتم، تا به خواب بروم. نمی‌خواستم خستگی آن روزم را، فردا هم به دوش بکشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- صبح که بیدار بشم، چک می‌کنم تا کی آنلاین بودی! حواست رو جمع‌کن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و باز روز از نو و یک زندگی ربات وار!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پس از بیدارشدن، به آسایشگاه رفتم. آسایشگاهی که در آن، جز فریاد سکوت، چیزی به گوش نمی‌رسید. درختان غم‌بار، سر خم کرده بودند و به حال زار آسایشگاه می‌گریستند!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باغ پر ماتم را پشت سر گذاشتم. به عادت همیشه‌ام قدری زمان در اتاق برای مرتب کردن سر و وضعم گذراندم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در ایستگاه پرستاری، خانم عزیزی مشغول صحبت با یکی از خدمه بود. سر سنگین شدم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خوب می‌دانستم که پاسخ‌های کوتاهم برای سوالاتشان ومختصر کردن صحبت‌هایم را پای غرور و شاید اخلاق گند و خودخواهی می‌گذارند! اما، اهمیتی نمی‌دادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لیست را از خانم عزیزی گرفتم و حضورم را با امضای آبی رنگی بر کاغذ نرم و سفید نشاندم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مجالی برای صحبت توسط او ندادم و آن‌جا را ترک کردم. به سمت بالکن کوچک سالن رفتم و محوطه را تماشا کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آن روز باید در جلسه‌ای حاضر می‌شدم که اکثر پزشکان و به علاوه دکتر شریف در آن حضور داشتند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اعتماد به نفس شرکت در جلسه را داشتم. چون از اطلاعات کامل خود مطمئن بودم. اما علت دلهره‌ام را نمی‌دانستم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چند روزی بود که مانند قبل، کارم را با علاقه دنبال نمی‌کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمی‌دانم؛ شاید پیشنهاد معین ذهنم را درگیر کرده بود. شاید هم ناخودآگاهم اطلاع داشت که آن روز آخرین روز من در آسایشگاه است!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به یاد دارم، عصر شده بود و آسمان هر لحظه خاموش تر از پیش می‌شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جلسه را به خوبی پشت سر گذاشته بودم. خیالم از آن بابت راحت شده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تعریف و تمجیدهای دکتر شریف پر پروازی به من داده بود که توانسته بودم به خوبی میان پزشکان جمع، بالا بروم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گرچه، خیلی از تمجیدهایش را قبول نداشتم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نور آبی رنگ تلفن همراهم که به صورتم برخورد کرده بود، تنها نور درخشان و قابل دید در آن اتاق آلوده به ظلمت بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آنقدر مجذوب تلفن همرام شده بودم که نه، نیلگون شدن آسمان را متوجه شده بودم و نه قرارم با معین در خاطرم مانده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما، زنگ تلفن مرا به دنیای واقعی کشاند و با تاریکی هوا مواجهم کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سپس نام معین روی صفحه، قرارم با او را در خاطرم زنده کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دکمه‌ی سبز را لمس کردم و پاسخ دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ الو معین؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کجایی؟ کاشتی ما رو کیا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خونسردانه پاسخ دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ علیک سلام، گهی هم پشت به زین! الان میام... همین الان اومدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این را در حالی می‌گفتم که گوشی را با فشار کتف به گوشم چسبانده بودم و لباس فرمم را از چوب لباسی داخل کمد آویزان می‌کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آنقدر عجله داشتم که متوجه نشدم، لباسم روی چوب رختی بند نشد و کف کمد افتاد. کمد را قفل کرده و از آسایشگاه بیرون رفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هوا رو به تاریکی می‌رفت. آسایشگاه سوت و کور بود. قدم از در آسایشگاه به بیرون گذاشتم و باسوار شدن بر ماشین آنجا را به مقصد باشگاه ترک کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برای خواب که به اتاق رفتم، با دکتر شریف تماس گرفتم. چند روزی از او مرخصی خواستم. پیشنهاد معین، وسوسه کننده بود. من تنها مسئول زندگی خود نبودم. با رفتن پدر، مردانگی‌هایش، بر دوش من افتاده بود. باید مادر و کیمیا را به خود و خواسته‌هایم ترجیح میدادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خورشید در راس آسمان قرار داشت و هوا در شرجی‌ترین حالت ممکن خود بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برا مشورت بیشتر همراه معین بیرون رفته بودم تا شاید کمی مرا از آن بلاتکلیفی خارج کند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روی صندلی نشسته بودم وبه چشم‌های عسلی رنگ معین زل‌زده بودم. او منتظر یک پاسخ مثبت از جانب من بود ولی نمی‌شنید...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست زیر چانه قرار دادم و با کلافگی که در صدایم ملموس بود گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ سختمه از آسایشگاه دست بکشم معین!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند پر شیطنتی تحویلم داد. با خونسردی، نِی نوشیدنی‌اش را گوشه‌ی لب‌های باریکش قرار داد کمی از آن را نوشید. سپس، یک تای ابروی باریکش را بالا انداخت. نور خورشید روی صورتش افتاده بود و نیمی از صورتش را روشن تر از نیم دیگرش کرده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نزدیک شد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ بیا یه سر بریم مغازه‌ی عموم. وقتی الکی‌الکی ماهی چهار،پنج تومن حقوقت شد خودبه خود آسایشگاه از یادت میره آقاکیا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پاسخی ندادم. پول! کلمه‌ی قانع کننده‌ای نبود. ارزش سالهای درس خواندنم چندین برابر بود. نمی‌توانستم نادیده‌اش بگیرم. با آنچه می‌خواستم، فاصله‌ی کمی داشتم اما حرف‌های معین مرا از خواسته‌هایم جدا می‌کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شاید آن فرصت شغلی مربوط به درس و حرفه و یا علاقه‌ام نمی‌شد، اما با درآمدش می‌توانستم زندگی آسوده‌تری را برای خانواده‌ام فراهم کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

معین، سرگرم تلفن همراهش شد و سپس با زنگ خوردن آن مشغول صحبت شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خیلی گرم، خیلی صمیمی! نمی‌دانم چندمین دختری بود که با او ارتباط داشت، آمارش از دستم در رفته بود. معین مرگش در ترک روابط پیچ در پیچش بود اما چه کنم که تنها رفیق من در آن شهر بود...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زمانی که آن شهر درمقطع ارشد، دانشگاه قبول شدم معین را پیدا کردم و تمام آن دوسال که آنجا درس می‌خواندم او تنها کسی بود که داشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دانشجوی انصرافی بود و پس از آشنایی بامن، مرا به خانه ی مجردی و کوچکش دعوت کرد تا از خوابگاه و محدودیت‌هایش آسوده شوم. پس دوسال بااو زندگی کردم و خوب اورا می‌شناختم. تا آنکه بیماری پدر و ورشکستی‌اش مجبورمان کرد از تهران خارج شویم و به شهری خوش آب و هوا مهاجرت کنیم. آنگونه شد که ما در آستارا ماندگار شدیم. معین را تماشا می‌کردم و به یاد گذشته می‌افتادم. قصدش تنها کمک بود اما نمی‌دانست که چقدر ذهنم را مشوش ساخته.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمی‌دانم اکنون از مسیری که پیش‌ترها رفتم راضی هستم یا نه؟! اما فکرش را که می‌کنم حاضر نیستم تجربیات آن روزها را از دست بدهم. هنوز هم عطر خوش موهای ارغوان لابه‌لای انگشتانم هست و نرمی موهایش را احساس می‌کنم!چه داشتم گفتم؟ یاد عطرموهایش هوش از سرم پراند...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

متاسفم !محتوا مخفی شده است. برای دیدن محتوا لطفا موضوع را لایک کنید تا برای شما نمایش داده شود (درصورت عدم نمایش یک بار صفحه را مجدد بارگذاری کنید)

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مدتی بود که دیگر به آسایشگاه نمی‌رفتم. صبح‌ها با معین از خانه بیرون می‌زدم و شب به هنگام آسایش قصد رفتن به خانه می‌کردیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیگر از حال و هوای آسایشگاه بیرون آمده بودم. بیشتر درگیر فکر کردن به پیشنهاد معین بودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حتی تصور خلاصی از صحبت‌های دکتر شریف، احساس آزادی را به من القا می‌کرد و ذهنم را رها می‌ساخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من، دیگر پسرک دیروز نبودم که مشغله‌ام علاقه‌ام باشد. وقت آن رسیده بود، که همچون یک مرد رفتار کنم. مرد آن است که خواسته دیگری را بر خودش ترجیح دهد، که البته جنسیت نمی‌خواهد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آن روز هم مثل سایر روزها درکنار معین بودم. مرا به نمایشگاه عمویش بـرده بود. کارگاه تولید مبلمان داشتند. خودشان می‌ساختند و خودشان می‌فروختند و پول می‌شمردند و به جیب می‌زدند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کار در آنجا شاید شانسی بود که در خانه‌ی هرکسی را نمی‌زد. نمایشگاه مبلمانشان یکی از بزرگترین‌ها و جزو شیک ترین‌ها بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دیدن زرق‌برق آنجا و وسوسه‌ی چند برابر شدن حقوقم، کم‌کم به کار در آنجا راضی شده بودم. تقریبا درحال راندن زندگی‌ام به مسیری آرام و بی‌دغدغه بودم اما گویی که آسایش حرامم بود...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من باید درآن مخمصه قرار می‌گرفتم تا به نقطه‌ای که اکنون هستم برسم. آن روزها از اینکه دیگر قرار نبود دیگر به آسایشگاه بروم هم خوشحال بودم و هم غمگین. خوشحالی‌ام بابت رهایی از قفس آنجا بود. بابت آن بود که دیگر قرار نبود صحبت‌های پوچ دکتر شریف را وارد مغزم کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیگر رها بودم و آنطور که می‌خواستم فکر می‌کردم. بدون مزاحم! اما دلگیری‌ام بابت بیمارانی بود که می‌توانستم کمکشان کنم. شاید هم بابت آن بود که باید آن ها را با دکترشریف تنها می‌گذاشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در این افکارم غوطه‌ور بودم که تلفنم به صدا درآمد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دکتر شریف پشت خط بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرخصی‌ام از یک هفته به دو هفته افزایش پیدا کرده بود. یقینا او به دنبال علت می‌گشت اما باید می‌دانست که دیگر قصد رفتن به آن آسایشگاه را ندارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تلفن را در گوشم گذشتم و با صدای رسایی پاسخ دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سلام دکتر شریف.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بلافاصله گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سلام آقا کیا، بالاخره تونستم باهات حرف بزنم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و خنده‌ی کوتاهی سر داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرد پاسخ دادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بله، درگیر بودم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خب پسرم بالاخره مشکلت حل شد یانه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حل می‌شه به زودی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-عجب، خب این طرفا نمیای پسر؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بیزار بودم از آن لحنش که می‌خواست خودش را مثل یک دوست، در قلبم بچپاند!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از پسر گفتنش بیزار بودم. خصوصا وقتی بی‌هوا دستش را روی شانه‌ام فرود می‌آورد و بادی به غبغبش می‌انداخت و می‌گفت!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خداراشکر که آن لحظه کنارش نبودم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و من پاسخ دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- راستش می‌خواستم باهاتون صحبت کنم باید یه حرفی رو...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وسط حرفم پرید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چه خوب البته منم مشتاقم ببینمت. فردا ظهر بیا آسایشگاه چطوره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کمی مِن‌مِن کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خب...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه نیار پسر.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کمی مکث کردم و با خود گفتم چه بهتر! فردا می‌روم و کار را یکسره می‌کنم. به او می‌گویم که دیگر حاضر به ادامه همکاری با او نیستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چشم، فردا میام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- منتظرتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پیش از آنکه خداحافظی کنم معین سر رسید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چهره‌اش را حالت پرسشگرانه‌‌ای کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پس از خداحافظی گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دکتر شریف بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پشت میز نشست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خب؟ گفتی که نمیای دیگه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس عمیقی کشیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- فردا میرم آسایشگاه بهش میگم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سری تکان داد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خوبه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خودم را آسوده خاطر از ماجرا نشان دادم با آنکه در ته قلبم احساس وارونه‌ای داشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فردا ظهر طبق قرار به آسایشگاه رفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آن روز آسایشگاه مثل همیشه نبود. تب‌دار بود! بی‌قراری از تک‌تک آجرهایش پیدا بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چه مرگش بود آن عمارت؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بلافاصله پس از آنکه وارد سالن شدم صدای جیغی شنیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- این لباسو نمی‌پوشم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای زجه‌ها و فریادهای دختری در پس این جمله نقش بسته بود. فریادهای گوش خراش و آزار دهنده‌اش تمام سالن را احاطه کرده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

طعم صدای تلخ و زجر دهنده‌اش هرگز از خاطرم نمی‌رود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لحنش مملو از لجاجت و ترس بود. اما هراس از یک پیراهن؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سمت صدا رفتم. پس از بیرون کردن پرستارها، مسئولیت آرام کردن آن دختر را به دوش گرفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما با دیدن چهره‌ی آشنایش فرسخ‌ها دور تر از آن آسایشگاه ذهنم به پرواز درآمد. اما، باید به پستوهای ذهنم مراجعه می‌کردم تا رد پای آن دختر را در آن بیابم. مشغول تماشای گونه‌هایش بودم که از شدت گرما سرخ شده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدایش، مرا از دنیای خود بیرون کشاند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

درحالی که لب‌هایش می لرزید و چشمانش پر از اشک شده بود، گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • الی

    ۳۰ ساله 00

    قلمت مانا. انشالا بهتر از این بدرخشی عزیزم

    ۱ هفته پیش
  • Setayesh

    00

    خیلی بی نظیر و زیبا بود واقعا مچکرم😍

    ۱ هفته پیش
  • سودابه

    ۳۵ ساله 00

    واقعا رمان خوبی بود قلم خوب و روانی داشت منکه واقعا خوشم ا منو ولی واقعا از وقتی میخوندم واقعا بغض داشتم.ولی خسته نباشید اساسی به نویسنده عزیز میگم

    ۳ هفته پیش
  • گل یاس

    00

    رمان خوبی بودآخرش خیلی خلاصه شده بود

    ۱ ماه پیش
  • نصرالله ۴۷ ساله

    00

    سلام واقعاعالی بود.خیلی جاهااشک ریختم امیدوارم بازهم بنویسی وماباخوندن شون لذت ببریم همیشه موفق باشی وسلامت

    ۱ ماه پیش
  • معصومه

    ۲۰ ساله 00

    امیدوارم بازم بنویسی و دست نکشی از نوشتن❤️ 🩹

    ۲ ماه پیش
  • حوراء

    ۲۳ ساله 00

    خیلی قشنگ بود خوندم، خندیدم، گریه کردم

    ۲ ماه پیش
  • م

    00

    ازاول رمان گفتوگویی مال آخر رمان لابه لای رمان یهویی قرار گرفته ۱،آدمو گیج میکنه ۲،تاکید برپایان تلخ داره همش تراژدی میشه دو خط آخر میگه پایانش خوشه همونم نویسنده زود کوفتمون میکنه که این واقعی نیست

    ۳ ماه پیش
  • زهرا

    ۳۲ ساله 00

    بسیار عالی قلمت ماندگار

    ۳ ماه پیش
  • ندا

    00

    عالی بود ممنون

    ۳ ماه پیش
  • آرزو۶۵

    00

    عالی بود عالی من باهاش زندگی کردم حتما بخونین

    ۴ ماه پیش
  • مریم

    ۲۴ ساله 00

    خییییلی قشنگ و متفاوت بود با ی پایان غیر قابل پیش بینی

    ۵ ماه پیش
  • خیلی عالی بود

    ۵۰ ساله 00

    قشنگترین رومانی بود که خوندم ممنونم

    ۷ ماه پیش
  • ملیح

    00

    خیلی خیلی عالی بود واقعاهمچین آدم های خوبی مثل فرشته نجات هستند

    ۸ ماه پیش
  • ندا

    00

    مرسی بهترین رمانی بود کع تاحاالاخوندم

    ۹ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.