مرسانا بزرگمهر دختری از جنس شیطنت، زرنگ و باهوش، دختری نمازخوان و با خدا، از جنس نور... طی ماموریتی که بهش میدن با دوست داداشش آشنا میشه، هر دوشون پلیسن و همکارن... این‌طور میشه که سرنوشتشون با هم رقم می‌خوره... پایان خوش

ژانر : پلیسی، عاشقانه، اجتماعی

تخمین مدت زمان مطالعه : ۱ ساعت و ۵۷ دقیقه

مطالعه آنلاین هدیه خداوند
نویسنده : mahsaaa

ژانر : #پلیسی #عاشقانه #اجتماعی

خلاصه :

مرسانا بزرگمهر دختری از جنس شیطنت، زرنگ و باهوش، دختری نمازخوان و با خدا، از جنس نور... طی ماموریتی که بهش میدن با دوست داداشش آشنا میشه، هر دوشون پلیسن و همکارن... این‌طور میشه که سرنوشتشون با هم رقم می‌خوره... پایان خوش

مقدمه:

آن سوی دلتنگی‌ها همیشه خدایی هست

که داشتنش جبران همه‌ی نداشته‌هاست

در کتاب چهار فصل زندگی

صفحه‌ها پشت سر هم می‌روند

هر یک از این صفحه‌ها، یک لحظه‌اند

لحظه‌ها با شادی و غم می‌روند

گریه دل را آبیاری می‌کند

خنده یعنی این‌ که دل‌ها زنده‌اند

زندگی ترکیبی از شادی و غم است

دوست می‌دارم من این پیوند را

گر چه می‌گویند شادی بهتر است

اما من دوست دارم گریه با لبخند را

مرسانا

صبح با صدای گوشیم ازخواب بیدارشدم؛ به ساعت نگاه کردم، ساعت پنج ربع کم بود، بلند شدم و دست‌شویی رفتم و وضو گرفتم و نمازم رو خوندم. آماده رفتن شدم مانتوی سبز، شلوارمشکی، مقنعه سبز و چادرم، خب تکمیل شدم، همیشه لباسای کارم رو می‌پوشم، کلی به خودم ماشاءا... میگم، وای که چه‌قدر من این لباسا رو دوست دارم. اومدم پایین فکر کنم همه خواب باشن.

نوچ، زهی خیال باطل، همه بیدارن یعنی من و مامانم و مهیار داداشم، همون‌طور که می‌رفتم به آشپزخونه.

گفتم: سلام به مادر مهربونم و داداش خل وچلم، صبحتون بخیر.

مامان: سلام عزیز دل مادر، صبح تو هم بخیر.

مهیار هم در حال خوردن بود؛ فقط سرش روتکون داد. نشستم رو صندلی و رو به مهیار: داداشم آروم‌تر بخور، تو گلوت گیر نکنه یه وقت جواب سلاممو ندی که گناه می‌کنی.

سرشو آورد بالا نگام کرد و گفت:سلام صبحت بخیر، صبحانت رو بخور دیر میشه، باید برسونمت اداره.

من: باشه، صبحانمو کامل خوردم و از مامان خداحافظی کردیم، نشستم تو ماشین.

***

خوب حالا از خودم و خانواده‌ام براتون بگم:

من مرسانا بزرگمهر هستم 25 سالمه، پلیسم یعنی سروان هستم؛ موهام مثه مهیارخرمایی رنگه، چشمام عسلیه، بینی قلمی و لبام رو نمیگم پررو میشین، مهیار هم قلمه یعنی من و مهیار دوقلو هستیم و تنها فرقی که بینمونه اینه چشمای من عسلیه ولی چشمای مهیار آبیه، چشماش مثه چشمای مامانمه ولی چشمای من شبیه چشمای بابامه و همچنین بابامم مثه خودم پلیسه و سرهنگه الان هم آمریکاست، به خاطر ماموریتشه. اسم بابام سپهره اسم مامانم مهشیده، بابام از آمریکاس ولی مامانم ایرانیه و تهران زندگی می‌کنیم؛ دست‌پختم عالیه به لطف کمک‌های مامانم و به کمک‌های پدرم از سن 15سالگی تا الان هنرهای رزمی و غیره، همشون رو یاد گرفتم و الان هم که سروان هستم یه درجه دیگه بگیرم میشم سرگرد.

همین‌جوری در خیالاتم با شماها حرف می‌زدم که یه صدای نکره‌ای به نام صدای مهیار بی‌شعور که گوشم رو پاره کرد اومد.

مهیار: مرسانا، هوی مرسانا با توام، ای بابا باز رفتی تو هپروت مرسانا.

من با تمام ریلکسی: بله داداش از خودم گاوتر.

مهیار: گمشو برو ماموریتت خوش بگذره شرت کم!

من: دلت میاد این‌جوری با خواهر مثل دسته گلت حرف می‌زنی؟!

مهیار: دسته گل نیستی دسته خار، خخ حالا برو مراقب خودتم باش حجابتم فراموش نشه.

من: چشم داداش منگلم بای.

از مهیار خداحافظی کردم رفتم داخل اداره، از اونجا به سمت اتاق سرهنگ به راه افتادم؛ وقتی رسیدم چادرم رو درست کردم و دوباره به در اتاق سرهنگ زدم.

سرهنگ احدی: بفرمایید.

با صدای بفرمایید سرهنگ رفتم داخل و احترام نظامی گذاشتم و یه سلام بلند بالا کردم همه جواب سلامم رو دادن، رفتم روی تک صندلی که خالی بود نشستم و سرم رو بالا گرفتم که با یه حوری بهشتی چشم تو چشم شدم.

ای خدا این حوریه یا آدم؟!

دیدم اونم عین بز زل زده تو صورتم، منم کم نیاوردم همون‌جوری نگاه کردم که با صدای سرفه سرهنگ احدی همه سرها برگشت به سمتش.

سرهنگ احدی: یه ماموریت جدیدی رو در پیش داریم که در این ماموریت سرگرد جدیدتون آقای تهرانی هم باهاتون شراکت دارن، در این ماموریت با شما همکاری می‌کنند؛ در ضمن ایشون سرگرد دوم هستن و حالا جزئیات ماموریتتون؛ چند روز پیش یه نفر اومد اداره و گفت: دخترش ناپدید شده و یه کارت اعتباری به دخترش قبل از ناپدید شدنش داده که برای مواقع اضطراری ازش استفاده کنه و حالا یه نفر پیداشده که تو تهران هفته پیش ازش استفاده کرده‌، میگه که می،دونه دخترش همین‌جاست تو تهران و یه کیف داد که توش مدارک بود از همون دختری که گم شده، اسم دختره سارا است.

من: ممنون سرهنگ از اطلاعاتی که در اختیارمون گذاشتین، کار دیگه‌ای ندارین که ما از حضورتون مرخص بشیم.

سرهنگ: نه کار دیگه‌ای ندارم، در ضمن فقط یک ماه فرصت دارید که این ماموریت رو به پایان برسونید.

من و آقای تهرانی خوشگلمون: بله قربان!

سرهنگ احدی: حالا هم می‌تونید برید و ماموریتتون رو شروع کنید.

از اتاق سرهنگ اومدیم بیرون که سرگرد خوشگلمون گفت: سروان بزرگمهر با سروان پناهی برید به این آدرسی که روی این کاغذ براتون نوشته شده و ببینید چیزی دستگیرتون میشه یا نه!

کاغذ رو ازش گرفتم و با گفتن: بله قربان، از اداره اومدیم بیرون.

سیما:قربان بفرمایید از این طرف با این ماشین میریم.

من:خوبه بریم.

طی چند دقیقه رسیدیم به مکان مورد نظر، با سیما رفتیم داخل مغازه روبه‌رویی‌مون، من رو به مغازه‌دار که یه مرد کچل با یه دماغ گنده گفتم: سلام، میشه دوربین‌های مغازه‌تون رو چک کنیم؟

مغازه‌دار: نوچ، خانوما چی می‌خوان؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فورا کارت پلیسیم رو بهش نشون دادم که گفت: ببخشید واقعا نمی‌دونستم پلیس هستین، بفرمایید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سریع رفتم و توی تراکنش‌هاش گشتم، دیدم یه تراکنش ساعت یک و پنجاه و سه دقیقه بعدازظهر انجام شده، باید خودش باشه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سیما رو به مغازه‌دار: اونی که کارت کشیده کی بوده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مغازه‌داره: نمی‌دونم سرم شلوغ بوده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: سرت انقدر شلوغ بوده که تا دم پارکینگ دنبالش رفتی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مغازه‌دار: خوب با اون تلویزیون‌های صفحه تختی که خریده بود به کمک احتیاج داشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سیما:هی هی به من نگاه کن، قرارمون این‌طور میشه، من نمی‌تونم کارت رو برات حفظ کنم تنها کاری که می‌تونم بکنم اینه که به خاطر کلاهبرداری از استفاده از کارت اعتباری نزارم بیوفتی گوشه زندان، پس فقط بهمون بگو که کجا می‌تونیم این یارو رو پیداکنیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مغازه‌دار:با... با... با... باشه، حتما میگم... آدرس خونه اونو بهمون داد، منم به سرگرد گفتم اونم چند نفر رو با خودش برد به اون آدرس.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با سیما اومدیم اداره و منتظرتماس سرگرد شدیم، داشتیم با هم حرف می‌زدیم که گوشیم زنگ خورد، وا خدا این کیه بزار جوابشو بدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اون: سلام بیاین به این آدرس خیابان ... و بعد قطع کرد، این دیگه کیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: سیما پاشو بریم به این آدرس...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سیما: باشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با هم‌دیگه راه افتادیم وقتی رسیدم دیدم سرگرد ایستاده با یه نفر دیگه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: سلام، سرگرد چیزی دستگیرتون شد؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ارمیا: بله اون یارو گفت این‌جا یه ماشین پارک بوده...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

(دوستان یه ماشین خیالی برای خودتون بسازین، خخخ)

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اشکان: از این نوع ماشین هم فقط صد تاش هست که برای این‌جا ثبت نشده و همین‌طور که اعلام سرقتی ثبت نشده و هیچ‌کسی واسه سرقت از ماشین یا کیف دزدیده شده تماسی نگرفته.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: به نظر میاد اون یه نفر نمی‌خواد سر و کارش با پلیسا باشه، وایسا ببینم بچه‌ها این به نظرتون عجیب نیست؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اشکان: چی عجیبه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: این باغچه جلوی خونه بیش از حد خشکه، اینا جدیدترین آب‌پاش‌ها رو دارن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفتم سمت باغچه در آب‌پاشو باز کردم و کشیدمش بالا، اوم، درسته این یه پریسکوپه یعنی ابزاری برای دیدن اشیائی که بالاتر از سطح چشم بیننده‌اند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سیما: یه صدایی میاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ارمیا: هوای پشت رو داشته باشین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اشکان: باشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من و سرگرد در رو شکوندیم و وارد خونه شدیم داخل اتاقا رو نگاه کردم و گفتم: امنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرگرد از پله‌ها بالا رفت، منم پشتش آروم آروم حرکت می‌کردم؛ رسیدیم به اتاق بالا هیچی نبود که سرگرد گفت: زیرزمین بریم، زیرزمین!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: بله بریم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هر دومون چراغ قوه‌ها و اسلحه‌هامون رو بیرون آوردیم، شروع به جستجو کردیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه پرده بود کشیدمش کنار، یه مانیتور بود باهاش با استفاده از دوربین درب‌های جلویی و پشت رو نگاه می‌کردند. پوف پس فرار کردند، بیاید این‌جا... این صدای سیما بود، هر دومون رفتیم پیشش که با صحنه‌ی فجیعی روبه‌رو شدیم؛ خدای من چه‌قدر دختر این‌جاست، همشون صورتاشون زخمی بود؛ انگار که شکنجه‌شون کردند. یکی از دخترا فریاد کشید:توروخدا ما رو نزنید، به خدا غلط کردیم نزنیدمون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فورا رفتم پیشش جیگرم سوخت وقتی این‌جوری دیدمشون، خدایا چه بلایی به سرشون اومده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: چی شده کی این بلاها رو به سرتون آورده؟ اسمت چیه گلم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دختره زد زیر گریه و گفت: نمی‌دونم اسمم چیه ولی یه آقایی باهامون تو فضای مجازی دوست می‌شد و می‌آوردمون به یکی از آدماش می‌داد، اونا هم ما رو می‌زدند و به این روز انداختنمون

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: زنگ بزنید یه آمبولانس بیاد، سریع.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پنج دیقه بعد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اشکان: سرگرد آمبولانس رسید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: سریع ببریدشون بیمارستان.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اشکان: واحد گشت الان تو راه بیمارستان هستند به همراه سروان بزرگمهر و سروان پناهی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: چیزی هم پیدا کردن اون دو تا سروان؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اشکان: راستش رو بخوای، با اون همه مواد مخدری که به اینا دادن، شک دارم اسمشونم یادشون بیاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: آدمم انقدر پست، باورم نمیشه. اهه با این میله بزرگ دخترا رو زدن، به خاک سیاه می‌شونمشون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: یه ماشین برای زیر نظر گرفتن این‌جا بزارید جلو ساختمان، اگر یه وقت برگشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اشکان: چشم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: وقتی که این مردک رو پیدا کردیم، می‌خوام یه پنج دقیقه‌ای باهاش تنها باشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اشکان: باید تو صف وایستی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرسانا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خانم دکتر: علائمی که روی شریان‌های مچ دست و پاشون هست، نشون میده که دست‌ها و پاهاشون بسته بوده، کوفتگی بر روی پاها و پشتشون هم بوده، مرسانا این دخترا دوران خیلی بدی رو گذروندن، ازت می‌خوام انتقامشون رو بگیری از اون پست فطرتا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: بسیار خب، ممنون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من رو به سیما: سیما لطفا باهام بیا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سیما: چشم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفتم به سمت بیمارامون، همونایی که اون مرتیکه آشغال بردتشون و انقدر زده بودتشون که آش و لاش شده بودن دخترای بی‌چاره، رفتم سمت همون دختری که حالش یکم بهتر شده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: سلام، گوش کن، می‌دونم که صحبت کردن در مورد تک تک بلاهایی که بر سرت اومده آخرین چیزیه که دلت بخواد در موردش بگی، اما هر چیزی که بتونی الان بهمون بگی می،تونه به ما کمک کنه اون یارو رو بگیریم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اون دختره: اسمش سعید بود، ما از طریق فضای مجازی با هم ملاقات کردیم اون بزرگتر بود و خوش‌تیپ، یه بلیت اتوبوس برام فرستاد منم اومدم که باهاش باشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: عزیزم من مردایی مثل سعید رو می‌شناسم، ما دخترا رو طعمه می‌کنند و می‌دونن چی کار کنن تا احساساتمون برانگیخته بشه درسته؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ببین هر جزئیاتی رو که بتونی به خاطرت بیاری بهمون کمک می‌کنه هر چه زودتر امثال آدمایی مثل اینا رو به مجازاتشون برسونیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دختره: سعید اومد ایستگاه اتوبوس دنبالم و شام من رو برد یه رستوران خیلی مجلل و بعد از اون دادم دست اون مردا، اونا هم تا تونستن زدنم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دختره زد زیر گریه و من عکس سارا رو از کیفم بیرون کشیدم و رو به اون دختره گفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: ببین گلم این دختر هم پیشتون بود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دختره: آره سارا باهامون بود اون خیلی قوی بود، حرف زور تو کتش نمی‌رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: ممنونم از این‌که بهمون کمک می‌کنی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دختره: ان‌شاءلله پیداش کنین تا نتونه دیگه از این کارا انجام بده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: حتما، سیما بدو بیا بریم، باید به سرگرد همه حرفای این دختر رو گزارش کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سیما: چشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با سیما از بیمارستان خارج شدم و به سمت اداره آگاهی راه افتادیم، بعد چند دقیقه رسیدیم، از ماشین پیاده شدم و با سیما با تمام متانت به راه افتادم، طولی نکشید خودمو جلو اتاق سرگرد دیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سیما چند بار به در زد و هر دومون با شنیدن بفرمایید سرگرد نانازمون رفتیم داخل، سریع احترام نظامی گذاشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرگرد: آزاد، بفرمایید بشینین تا حرف‌های سروان پناهی رو گوش بدیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تعجب به سیما نگاه کردم که رو به اشکان اشاره کرد و گفت: فقط من این‌جا پناهی نیستم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اشکان: بله، عرضم به حضورتون من از طریق هک کردن آقا سعید همون شبکه اجتماعی که دختران ما فریب خوردن، من یه قرار آنلاین پیدا کردم و به نظر میاد که این آقا سعید و دارودسته‌اش یه دختری به نام المیرا سعادتی رو انتخاب کردن و سعید برای المیرا سعادتی یه بلیت اتوبوس خریده و دختره از اصفهان داره به تهران میاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرگرد: دقیقا کی میاد یا چه زمانی می‌رسه تهران؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اشکان:دقیقا نیم ساعت دیگه می‌رسه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سریع هممون خودمون رو به ایستگاه اتوبوس رسوندیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی‌سیمم رو روشن کردم و گفتم: هیچ نشونی از سعید نیست آیا کسی می‌بینتش؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرگرد:کسی سعید رو میبنه؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اشکان:نه، در ضمن اتوبوس شماره... رسید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ای خدا کجا می‌تونه باشه این پسره، اعصابم خیلی خورد شده بود؛ یه دفعه‌ای چشمم به مردی که روبه‌روی اتوبوس ایستاده بود، افتاد به سیما اشاره کردم می‌بینیش؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سیما هم با اشاره گفت: خودشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیدم سرگرد زل زده بهم، آیا چیز مهمی در صورت من کشف کرده که خودم نمی‌فهمیدم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرمو انداختم پایین و از عقب منتظر شدم تا المیرا سعادتی از اتوبوس بیاد پایین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرگرد:دوباره میگم کسی سعید رو ندیده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اشکان و من و سیما با هم:دیدیمش!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چه هم‌خوانی جالبی داشتیم، ان‌شاءالله رفتیم اداره یه سرود هم بخونیم، عالی میشیم. خخخ.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه دختر خیلی ناز از اتوبوس اومد پایین، رفت به سمت مرد جلوییش و گفت: آقا سعید شمایین؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سعید: آره عشقم، حتما گرسنه‌ای؟ ببین من یه رستوران خیلی خوبی رو برات رزرو کردم بیا بریم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اون دختره: چشم باشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چه عشوه‌ای هم میاد ایششش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از میان جمعیت تند تند عبور می‌کردم، اشکان هم داشت از جلو می‌اومد تا سعید رو دستگیر کنه به همراه سرگرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیدم نمی‌تونم بهشون برسم با صدای بلند گفتم: المیرا سعادتی وایستا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی رسیدم بهش گفتم: من پلیسم حالت خوبه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

المیرا: ممنون، خوبم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بیا بریم، بیا تهران رو نشونت بدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من تا تونستم المیرا رو از سعید جدا کردم، سیما پشت سر سعید می‌رفت و اشکان داشت از جلو می‌اومد که یهویی سعید پا به فرار گذاشت که سرگرد رفت کنارش و بهش گفت: کجا میری سعید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اشکان: سعید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سعید:اشتباه گرفتین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوباره داشت به راهش ادامه می‌داد که اشکان محکم کوبوندش به دیوار و گفت: یه بار دیگه تکرار می‌کنم سعید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اشکان تفنگ رو زیر گلوش گذاشت که سریع گفت: آره، آره، آره منم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرگرد به دستاش دست‌بند زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرگرد: سارا سلیمانی کجاست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سعید: من، من نمی‌دونم به خدا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرگرد: اون سیاه چال که پیدا کرده بودیم؟ در مقایسه با اون‌جایی که می‌بریمت یه تیکه از بهشته!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سعید رو دستگیر کردیم و برو که رفتیم به سمت اداره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اول از همه سرگرد رو به من گفت: سروان بزرگمهر با من بیاین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من:چشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هر دومون رفتیم داخل اتاق بازجویی، چون این آقا با دخترا بد رفتاری کرده بود حتما به اتاق بازجویی نبردیمش، بردیم به یه جای تاریک اما وحشتناک... حالا خودتون حدس بزنین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرگرد دست‌کش مشکی رنگ به دستش کرد که سعید ازش پرسید: تو پزشکی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرگرد هیچی نگفت و رفت همون میله‌ای رو که این آقا باهاش دخترا رو می‌زده رو برداشت و رو به سعید گفت: این میله آشناست برات؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سعید: دارم بهت میگم نگی نگفتی، این دخترا خودشون می‌اومدن پیش من، اونا از زندگیشون راضی نبودن و منم بهشون یه شانس می‌دادم که از اول شروع کنند و پول در بیارند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرگرد: خب این میله برای چی بوده؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سعید: خب چیزه، برای ترسوندنشون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرگرد: اوم، آره ازشون شنیدم، ولی من بیشتر از خشونت‌های فیزیکی واقعی رو ترجیح میدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و دو سه تا ضربه با اون میله به پسره زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چند ضربه به پسره زد و گفت: هی، به من نگاه کن و بگو اون دختره ساراسلیمانی کجاست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پسره: من فقط یه واسطه‌ام، من دخترا رو می‌آوردم اما من ادارشون نمی‌کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوباره چند ضربه محکم بهش زد و گفت: فقط یه اسم بهم بده و گرنه می‌کشمت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پسره:اگر اون بدونه من گیر افتادم تا الان بردتش، اون اسمش حامد فرهمنده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرگرد: پس کاره اون حامد نامرده؟ می‌کشمت حالا ببین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: سرگرد، ببخشید من برم بگم اطلاعاتی در مورد حامد فرهمند پیدا کنن، بعد میام بهتون خبرشو میدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرگرد: نمی‌خواد بری، اون جرایمش توزیع مواد، تجاوز و آدم‌ربایی بوده و با پرونده چند تا دختری که گم شده بودند ارتباط داره، اون دخترا رو نگه می‌داره تا زمانی که خسته و داغون شوند بعد اونا رو با یه باند شبکه‌ای سراسری تو کشور معامله می‌کنه و... همین‌طور که بهم توضیح می‌داد از اتاق بازجویی اومدیم بیرون که گوشیم زنگ خورد ازطرف بیمارستان بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: بله؟ بفرمایید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خانوم دکتر: سلام، ببخشید مزاحمتون شدم؛ اون دختری که شما باهاش چند روز پیش حرف زدین اصرار داره دوباره باهاتون حرف بزنه، میگه راجب سارا سلیمانی می‌خواد بگه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: بله حتما، تا چند لحظه دیگه خودمو می‌رسونم اون‌جا، ممنون که خبر دادین خدا نگه‌دار.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گوشیو قطع کردم به سمت بیمارستان برم، حالا خدا می‌دونه سارا الان تو چه وضعیه، خدا کنه سالم باشه. دلم به حال این دخترا می‌سوزه، سریع رسیدم بیمارستان، پول آژانس رو دادم به سمت اتاق دخترا حرکت کردم تا رسیدم رفتم پیش همون دختری که با سارا دوست بوده اسمش مینا بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: به به مینا خانوم، خوبی عزیزم، جاییت درد نمی‌کنه، ما رو صدا زده بودی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مینا: آره، اون مرده اسمش حامد فرهمند بود، می‌خواست ما رو بفرسته یه جایی، اما سارا تفنگشو گرفت بهش شلیک کرد؛ مینا همین‌جوری داشت می‌گفت که بی،سیمم روشن شد، اداره راه‌بری تهران اعلام کرده، یک زن نوجوون در مترو با یک تفنگ در دستش دیده شده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: میناجونم من برم، اعزام شدم ماموریت، دارم میرم تا سارا رو پیدا کنیم، پس خدانگه‌دار عزیزم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مینا:خداحافظ.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فورا از بیمارستان اومدم بیرون، با شتاب تندی یه ماشین گرفتم و خودم رو به موقعیت رسوندم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو مترو همه دخترا جیغ می‌کشیدن، انگار ترسیده بودن؛ فرار می‌کردن، اسلحه‌ام رو آروم برداشتم و رو به پایین گرفتم و به جایی که بهم گفتن حرکت کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سیما و اشکان: یالا زود باشین، از این‌جا برید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: واحد آگاهی ما اعزام شدیم به این‌جا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آروم اسلحم رو گرفتم جلوم، حرکت کردم به سمت سارا و اشکان هم از اون طرفه دیگه داشت آروم می‌اومد سمت سارا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گفتم: سلام اسم من مرسانابزرگمهر، من از اداره پلیس آگاهی هستم، می‌خوام بیام داخل، خب؟ ما این‌جاییم تا کمکت کنیم، یه عالمه آدم اون بیرون هستند که دنبال تو می‌گردند؛ همین،جوری که حرف می‌زدم خودمو بهش رسوندم دیدم هیچی نمیگه، گفتم: سارا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سارا: اسم من رو می‌دونی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: عزیزم من همه بلاهایی که سرت اومده رو هم می‌دونم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سارا: نه، تو نمی‌دونی تو نمی‌دونی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد زد زیر گریه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: چرا می‌دونم که اون پسره باهات چی‌کار کرده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از گفتن این حرف به اشکان اشاره کردم آروم بیاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: گوش کن سارا اون دیگه نمی‌تونه بهت آسیبی وارد کنه، ما اونو دستگیرش کردیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سارا: دیگه دیر شده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من:دیر نشده، ازت می‌خوام یه کاری برام انجام بدی، باشه؟ میشه اون اسلحه رو بندازی زمین؟ سارا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اون دو تا پلیسی که پشت سر من هستن یه خورده عصبین، می‌ترسند تو به کسی آسیب برسونی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سارا: من نمی‌تونم با این اوضاع زندگی کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: سارا می‌تونی یه ده دقیقه‌ای صبر کنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من رو به اشکان: زنگ بزن به سرگرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اشکان: باشه، الان.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من رو به سارا: عزیزم الان پدرت میاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سارا: تو راه هستن؟ چی‌ شده؟ شما می‌خوایین منو دستگیر کنین، من با شما جایی نمیام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: نه، ما تو رو دستگیر نمی‌کنیم، مطمئن باش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سارا: من نمی‌خوام برم تو یه قفس دیگه، من خودمو می‌کشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: نمیری، سارا صبر کن تو قوی‌تر از این حرفایی و می‌دونم خودت می‌دونی، ببین اون دخترایی که باهات بودن الان پیش ما هستن؛ سالم هستن. بهم گفتن تو تنها دختری بودی که نتونستن بشکوننت، تو یه مبارزی، سارا فقط صبر کن الان میرسه پدرت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا دیدم پدرش اومد گفتم: ساراجان میشه یه نگاهی به بیرون بندازی؟ سارا بیرون رو ببین پدرت اینجاست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پدرسارا: عزیز دلم، دخترم مشکلی نیست، تو در امانی دختر گلم، همه چی درست میشه نفس بابا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سارا: واسه من اومدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پدرسارا: آره که اومدم، مگه میشه از دخترم بگذرم! تو عزیزدل بابایی، تک دختر خودمی، درسته مادرت این‌جا نیست ولی می‌بینتمون، مطمئن باش گلکم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سارا: بابایی دوستت دارم، مرسی که این‌جایی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ههه، راستی بابای من قصد نداره از ماموریتش برگرده؟حالا بعد از 27 روز میرم خونه، حتما میگین این عملیات که کم بود؛ درسته من از همون روزی که اومدم واحد آگاهی هنوز نرفتم خونه، میگین چرا؟! باشه براتون میگم قبل از این که برم اداره به مامانم اینا گفته بودم نمیام خونه، چون ماموریت دارم. حالا حس کنجکاویتون کم شد؟ بهتره الان گوشیو در بیارمو به مهیار خره بزنگم ببینم این آقا خوش‌تیپه کجاست؟! خوب اینم از شماره مهیار داره بوق می‌خوره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهیار :بله بفرمایید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: سلام بر داداش گل و گلاب، چه خبر شیطوری، کوجایی دلم برات تنگولیده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهیار :پوف، باز سروکله‌ات پیدا شد؟ نگذاشتی دو روز فقط با پدرم عشق کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: چی گفتی؟بابایی اومده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهیار: بله اومده الانم میاد دنبالت با هم برید بگردین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: آخ جونمر بگو زودتر بیاد دلم براش تنگیده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهیار :چرا دلت برا من تنگولیده ولی برا بابا تنگیده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: چون تو خری ولی بابا عشقه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد این که این حرفو زدم فهمیدم چی گفتم وای.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: میگم چیزه، مهیار داداش گلم اشتب شد، باشه، شب بیام باهات می‌حرفم، فعلا بای.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهیار: خداحافظ مری جون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گوشی رو قطع کردم و اومدم برم پیش سیما تا ازش بپرسم چه نسبتی با اشکان پناهی داره که خوردم به یه سنگ بزرگ، البته سنگ نبودا ستون بود! آخ دماغم، الهی خودم سر قبرت بندری برقصم، چه دردی کرد دماغم، وای الهی خدا ازت نگذره، دماغ خوشگلمو زدی داغون کردی! همین‌جوری داشتم چرت و پرت می‌گفتم که یهویی یه صدایی اومد گفت: خوب اگه حرفای چرت و پرتت تموم شد برو کنار می‌خوام از این‌جا رد بشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وای خدایا این صدای کیه چه‌قدرم صداش آشناست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روح: خانم بزرگمهر برو کنار می‌خوام از این‌جا رد بشم، ‌هوی بزرگمهر با توام!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: هوی خودتی و عمه‌ات با فرزنداش‌ صدای نکرت رو بالا نبر حوصلتو ندارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمام رو که باز کردم دیدم وای نه، خدایا روح نیست این ارمیا چلغوز، یهنی همون سرگرد خودمونه، عجب غلطی کردم یا امامزاده بیژن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: ببخشید نفهمیدم شمایین، بفرمایید، اصلا حواسم نبود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اونم با یه پوزخند از کنارم رد شد، الهی خودم خفت کنم، دیگم نبینمت. الهی گور به گور بشی، الهی بری زیر تریلی، الهی خدایا چرا نمی‌شنوی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یهو نمی‌دونم این کلاغ آزار رسان دوباره از کجا پیداش شد که بهم گفت: به حرف گربه سیاه بارون نمی‌باره خانوم کوچولو، مواظب حرف زدنت باش با بد کسی هم در نیوفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حالا منو میگی دلم می‌خواد سر به تنش نباشه. پوف، خدایا همه مردم رو از جمله این ارمیا چلغوز رو شفا بده یا تو اولویت قرار بده، ممنون خدای خوبم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حالا بهتره برم تا به یه چیز دیگه نخوردم، آروم حرکت کردم با دقتی که تا حالا از خودم ندیده بودم، رفتم. در زدم با صدای سیما که گفت: بفرمایید وارد شدم که از جاش پا شد و احترام گذاشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: سیما جون نمی‌خواد احترام بزاری، اومدم این‌جا تا یه سوالی ازت بپرسم؛ ببخشید دارم فوضولی می‌کنما ولی میشه بگی اشکان پناهی چی‌کارت میشه؟ آخه فامیلیتون با هم یکیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همین‌جوری که سوالی نگاش می‌کردم، با اون چشمای خوشگلش زل زد تو چشمام و گفت: باشه، بیا بشین اول تا بهت بگم خوشگله.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفتم رو صندلی کناریش نشستم، منتظر نگاهش کردم که شروع به گفتن کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سیما:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرسانا جون منو اشکان دخترعمو پسرعمو هستیم و حتما تا الان متوجه شدی صمیمیت خاصی بینمونه نه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: آره زیاد بهت چشمک می‌زنه، بهت ب*و*س می‌فرسته، به گوشی هر ده دقیقه یه بار زنگ می‌زنه، اگرم زنگ نزنه پی‌ام میده و...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سیما: وای خدای من چه دقتی! اصلا حواسم نبود دختر تو چه‌قدر دقت کردی به این کاراش، آره درسته منو اون فعلا نامزدیم؛ یعنی چه‌جوری بگم عشقمه و من هم عشق اونم یعنی ما عاشق همیم، چند وقت پیش اومد با پدرش و مادرش خواستگاری، پدرمم گفت حالا این دو تا همو خیلی دوست دارن چرا ازدواج نکنن و گفت بعد همین ماموریتمون که با هم بودیم یه جشن عروسی برامون می‌گیره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو همین چند دفیقه که داشت برام می‌گفت از شرم و حیا صورتش سرخ عین لبو شده بود، بیچاره تا اینا رو گفت از خجالت مرد، بدبخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: عزیزم الهی خوش‌بخت بشین، موفق باشین و مبارکت باشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سیما: ممنون گلم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: حالا کی عروسیتونه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سیما: نمی‌دونم، والا پدرم گفت بعد ماموریت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: خوب به سلامتی، هر وقت بود مبارکت باشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سیما: عزیزم ممنونم، ان‌شاءلله بخت تو هم باز بشه، مامان بابات عروست کنن خخ.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: نوچ، نمی‌خوام ،دوست ندارم عروسی کنم؛ فعلا مجردی روعشقه خخ.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سیما: همتون دعوتین از همین الان به عروسیم، کارتم میارم برا همتون، خوش‌حال میشم بیاین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: ممنون گلم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همین‌جوری با هم خوش‌وبش می‌کردیم، گوشیم زنگ خورد؛ وای یادم رفت بابایی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: الو، سلام، سپهرجونم چطوری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باباسپهر: به به دختر گل بابا، بدو بیا که بریم خونه منتظرتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: باشه سپهری الان میام، خداحافظی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سیما: فکر کنم بختت باز شده، خخ سپهر دیگه کیه؟دوست پسرته؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: نوچ، دلیل زندگیمه، بدون اون نمی‌تونم زندگی کنم، عاشقشم و...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همین‌جوری داشتم می‌گفتم که دیدم صدای سرفه یکی اومد، نگاه کردم اوی خدا، اشکان و ارمیا بودن؛ زودی از رو صندلی بلند شدم و احترام گذاشتم برا ارمیا، که اشکان یه لبخند دخترکش به سیما زد و رو به من گفت: مبارکه خخ.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من:چی مبارکه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ارمیا: شوهرتون رو میگه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و یه پوزخند زد، مرسانا نباشم جواب تو یکی رو ندم. من: ݪهان سپهر رو میگین آره عشقمه بازم میگم نفسمه اصلا به شما چه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ارمیا: هیچی، جواب گوشیتو بده خودشو کشت از بس زنگ زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گوشیو جواب دادم دوباره بابام بود: کجایی دختر ؟چرا نمیای؟ علف که هیچ جنگلم سبز شد زیر پام! بدو بیا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: الان میام سپهرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و گوشیو قطع کردم دیدم ارمیا با چشمای قرمز شده نگاهم می‌کنه و از کلش دود بلند شده، گفتم این منو می‌کشه بزار جیم بزنم و فورا فرار کردم، از اون‌جا بیرون اومدم سریع تو ماشین بابا نشستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سپهر: دخترم چرا انقدر هوولی، آروم باش چته قلبت رو هزار رفته!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: ههه، چیزی نیست هی شما گفتین‌ زود بیام، منم زود اومدم دیگه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سپهر: انقدرم نگفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و دستشو برد و ضبط رو روشن کرد دقیقا مثه خودم آهنگای خارجکی گوش میده خخخ، پدر و دختر به هم رفتن، درسته که میگن دخترا بابایی ولی پسرا مامانی، خخخ وای مهیار مامانی باشه، خخ اصلا به صورت جدیش نمی‌خوره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باباسپهر: دخترم مرخصی گرفتی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من:آره بابا، مگه میشه نگیرم، ناسلامتی می‌خوایم بریم پیش مامان‌جون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سپهر: خوبه که یادته و گرنه من توی وروجکو می‌شناسم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من:اِاِ، بابا من دیگه بزرگ شدم انقدر نگین وروجک.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سپهر: باشه دخترکم، الان که رسیدیم زودی لباسات و چمدونتو ببند که فردا صبح حرکت می‌کنیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خیلی خسته بودم؛ بعد 27 روز باز باید برم شمال، تمام جونم درد می‌کرد، تا رسیدم یه سلام کردمو رفتم چمدونمو بستم نمازمو خوندم و خوابیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ارمیا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دختره نفهم اومده برای من سپهر سپهر می‌کنه؛ فکر کرده کیه! از اشکان و نامزدش خداحافظی کردم که باز این مهیار زنگ زد، این مهیار خره هم چسبیده از دو روز پیش بیا بریم شمال، اصلا حوصلشو ندارم ولی چون مهیار ناراحت نشه مجبورم برم، چه کنم که خراب رفاقتیم؛ بعد پنج سال دوباره هم رو دیدیم، من پنج سال آمریکا بودم و درسمو خوندم و چند تا ماموریت اون‌جا داشتم که پدر مهیار منو دید، تو ماموریت با هم بودیم و به مهیار گفته و این مهیارم عین انگل دم به دقیقه ور دلمه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از اداره زدم بیرون، سوار ماشینم شدمو راه افتادم برم خونه، بین راه آهنگ اشوان رو گوش می‌دادم؛ خوب بزار ازخودم بگم، من تک فرزند خانواده تهرانی هستم، 26 سالمه حالا مثه این دخترا بهتون بگم چشمو ابرو مشکی موهامم مشکی هست و یه مادر و یه پدر دارم، حالا همچین میگی یه پدر ومادر دارم انگار همه سه چهار تاپدر و مادر دارن، منی که تا حالا کسی جز پدر و مادرم لبخندمو ندیده، اجازه نمیدم کسی غرورمو بشکنه. بگذریم رسیدم خونه در رو باز کردم با کلید و رفتم داخل، همه خوابیده بودن، منم یکراست رفتم تو اتاقم و چمدونمو بستم و خوابیدم. باصدای زنگ گوشی از خواب بیدار شدم بازم مهیار!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: چی می‌خوای؟ الان میام دیگه اههه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهیار: داداش فکر کنم باید همین الان راه بیوفتی بیای دنبالم، من یه مسافر دیگم با خودم دارم زودتر بیا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و قطع کرد؛ بر خرمگس معرکه لعنت، مهیار مثه یه خرمگس، اه، رفتم دست‌شویی و اومدم لباسامو پوشیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چمدونمو برداشتم و سوار ماشین شدم و راه افتادم، زنگ زدم گفتم بیا پایین دم خونتونم، اونم گفت باشه. منتظرش بودم دیدم با دو تا چمدون اومد و با خودش غرغر می‌کرد که گفتم: چیه با خودت غرغر می‌کنی، یه سلامم بکنی بد نیست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهیار: سلام، آخه از دست خواهر گرام چه کنم، تا گفتم من با یکی دیگه میام چسبیده میگه منم ببر، یکی از چمدونا مال خواهرمه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: خوبه، بگو بیاد که بریم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرسانا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهیار: بدو بیا این رفیقم حال نداره عصبانیه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: باشه اومدم، بریم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا نشستم تو ماشین یه سلام کردم که چشمم به جمال آقای چلغوز افتاد که رو به مهیار گفتم داداش اشتب نیومدیم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهیار: نوچ، چرا اشتب بیایم، این آقا ارمیا تهرانی دوست بنده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: آهان، چون یکی از همکارام هستن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهیار: واقعا؟ ارمیا چرا بهم نگفتی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ارمیا: نمی‌دونستم خانوم بزرگمهرخواهرته، ولی در هر حال خوش‌حالم از آشناییتون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: منم همچنین، مهیار مامان بابا تنها شدن، مراقبشون باید می‌بودیما، خخ

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهیار: بی‌شعور، صداتو بیار پایین، نه بابا یه دوربین گذاشتم تو ماشین داره فیلم می‌گیره، خخخ.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: آفرین بر داداش گلم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهیار: ما اینیم دیگه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ارمیا: مهیار داداش چرا شما دو تا خیلی شبیه همین؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهیار: چون خواهر و برادریم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ارمیا: اونو که می‌دونم، ولی بیش از حد شبیه هستین!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: چون دوقلو همسانیم ولی چشمای مهیار آبیه و من عسلی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ارمیا:کدومتون بزرگتره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: مهیار بزرگ‌تره، ولی فقط یه ثانیه بزرگ‌تره، همچین بزرگم نیستا فقط زیادی خودشو مثه ته دیگ سیب‌زمینی بالا می‌گیره، انگار کی هست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهیار: جان من دیگه نگو، بسه من می،خوام بخوابم و خوابید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: ای که الهی خواب به خواب بری.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهیار: نوچ، اگه بمیرم تو هم می‌میری، آخه به هم وصلیم خواهر کوچیکه، اگه من دل درد بشم تو هم همون موقع دل درد میشی، اگه من سر درد بشم تو هم میشی، اگه من بخوابم تو رو هم خواب میگیره، یادت که نرفته قل خوشگلم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: نوچ، یادم نرفته دل درد بودی منم وسط ماموریتم دل درد شدم؛ حالم بد شد به خاطر آقا، ایش

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ما دو تا زیاد با هم صمیمی هستیم مثلا مثل بقیه دوقلوهایی که همدیگه رو می‌زنن نیستیم، ما دو تا خیلی رو همدیگه حساسیم و این صمیمیت بینمون ما رو این‌طوری کرده، اون‌قدر هم رو دوست داریم که اگه اون کاریش بشه من حسش می‌کنم و اگه من کاری بشم اون حس می‌کنه مثلا یه اوج نگرانی تو دلش به وجود میاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ارمیا: واقعا؟ همین‌طوری هستین؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: آره انگار به هم وصلیم، پوف خوابم گرفت، ببخشید منم بخوابم این مهیار خوابیده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ارمیا: بفرمایید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهیار: پاشو هوی بی‌شعور نفهم، مرسانا بیدار بشو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: اَه اگه گذاشتی بخوابم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهیار: خوب خواهر گلم پنج ساعته خوابی، بسه دیگه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من:رسیدیم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهیار: یس رسیدیم بدو برو که مادرجون دلش برات تنگ شده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: آخ جون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من رفتم بدون این که به کسی نگاه کنم پریدم تو بغل مامان‌جون اونم یه نگاه به من و من یه نگاه به اون، هر دومون با هم ازخنده منفجر شدیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان‌جون: عشقم خوبی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: آره عشقم، عالیم تو رو که دیدم بهتر شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان‌جون: وروجک چند وقته نیومدی پیشم، امشب باید تو بغل من بخوابی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همین‌جوری دل و قلوه می‌دادیم که صدای مرصاد یا همون آقای بوزینه اومد: به به چشممون به جمال شما افتاد، مرسانا جون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: لازم نکرده چشتون به من بیوفته، برو بابا حوصلتون رو ندارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرصاد: از کی تا حالا تو حوصله دارم شدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: گمشو خرمگس مزاحم ازت خوشم نمیاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اینا رو زیر لب گفتم ولی مثه این‌که شنید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرصاد: چی گفتی نشنیدم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: منم چیزی نگفتم که تو بشنوی یکم گوشاتو وا کن تا بهتر بشنوی گوش دراز، من هر چیزی رو دو بار تکرار نمی‌کنم پسر خاله.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان‌جون: مرصاد برو خونتون دخترم خسته است بعدا بیا دیدنش اگه دوست داری.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرصاد: آخه مامان‌جونم این دختره چی داره به خاطرش ما رو از خونتون بیرون می‌کنید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان‌جون: اولش این به درخت میگن، دوما دختره چیه؟ اسمش مرساناست، سوما هیچی نداره، فقط تو اذیتش می‌کنی از این کاراتون خوشم نمیاد که دم به دقیقه با هم دعوا می‌کنید یا کل‌کل می‌کنید، منم آرامش می‌خوام، خوب حالا اگه حرفی نیست منو با دخترم تنها بزار پسرم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: ایول، مامی خودمی، قربونت برم مامی جونم، دوست دارما عاشقتم عشق باباجون، خخخ.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرصاد: ههه، من میرم ولی اینو بدون مرسانا خانوم، شتر در خواب بیند پنبه دانه گهی لپ لپ خورد گه دانه دانه، اینو تو گوشت فرو کن اون روز رو می‌بینیم که ... حالا ببین چی‌کارت کنم، فعلا خداحافظتون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: همچین مالی نیستی که بخوام بهت نگاه کنم، تفم جلوت نمی‌ندازم، حالا که میری خوش اومدی بابای، این‌ ورا آفتابی نشی که برخورد جدی میشه باهات، ههه فکر کردی کی هستی؟ هیچ غلطی نمی‌تونی بکنی، حالا گمشو می‌خوام استراحت کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و زبونمو براش تکون دادم، خخ.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان‌جون: ان‌شاءلله خدا هر دوتون رو شفا میده بالاخره که.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوف مرصادم رفت؛ خوب حالا خونه مامان‌جونمو براتون بگم چه شکلیه، اوهوم یه خونه ویلایی بزرگه، چند تا اتاق مهمان طبقه بالا داره و رو به دریاست، من اتاق بالایی رو دوست دارم، طبقه پایین یک سالن بزرگه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پذیرایی و چند تا اتاق داره که مامانمو بابام تو یکیشونن، منو مهیار بالا اتاق برداشتیم، رفتم تو اتاقم، دکوراسیون سفید مشکی، من عاشق رنگ مشکیم ولی مهیار اتاقش کرمی رنگه با ارمیا، همه وسایلام رو تو اتاق چیدم، بالاخره یک دو هفته این‌جا خواهیم بود؛ من عاشق دریام، مخصوصا وقتی شبا همه خوابن میرم بیرون و کنار دریا می‌شینم و برا خودم آهنگ می‌خونم. لذت دریا رفتن به شنیدن صدای موج‌های دریاست، بهم آرامش خاصی میده، خوب بهتره برم پیش مامان‌جون و مامانم ببینم کاری ندارن که برم مهیار رو صدا کنم بریم یه گشت تو شهر بزنیم، یه کادوئی چیزی برای عروسی سیما براش بگیرم، از بالای پله‌ها تا پایین سر خوردم و اومدم پایین که مامانم گفت: الهی ذلیل بشی قلبم وایساد، چند دفعه بگم آروم بیا پایین، آخر می‌افتی دست و پات رو می‌شکنی، می‌ترسم یه دونه دخترمم از دست بدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: مامانم، نفسم، دخترت یه پا پلیسه برا خودش هیچ‌کار نمیشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان: دخترم آروم‌تر بیا، به خدا می‌ترسم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: باشه، حالا می‌زاری برم پیش مهیار؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان:آره برو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: اِ، راستی کاری ندارین انجام بدم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان: نوچ، برو گمشو دیگه حالا برا من کاری شده فسقلی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: اصلا میرم خداحافظ.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آروم رفتم اتاقش در زدم دیدم کسی نمیگه بفرمایید عین چی سرمو انداختم پایین و رفتم داخل، ههه این‌که نیست؛ گوشیم رو برداشتم و به مهیار زنگ زدم بعد سه تا بوق برداشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهیار: بله؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: بخور پلو کجایی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهیار: من اومدم ویلا ارمیا اینا چرا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: مگه ارمیا نمی‌خواست امشب پیشمون بمونه، چرا رفته ویلا خودشون؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهیار :مامان و باباش فردا تشریف میارن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: آدرس بده بیام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهیار: همسایه بغلی سمت راست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: اومدم خخخ.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از ویلای مامان‌جون خارج شدم و رفتم دم در ویلای بغلی که به حساب ویلای ارمیا اینا هستن، جالبه من نمی‌دونستم اینام همسایمونن، در باز بود رفتم داخل، وای عجب جاییه، یه طرف پر گل از همه نوعش من از رز آبی خوشم میاد، ای خدا، خودمو از گلها دور کردم و به داخل ویلا رفتم؛ یه صداهای خنده مانندی می‌اومد، رفتم از پله‌ها بالا چون نمی‌خواستم ندید بدید بازی در بیارم آبروم می‌رفت خخخ، پوف چه‌قدر پله داره، رفتم به سمت دری که روی اول اسم ارمیا رو نوشته بود بدون در زدن وارد شدم دیدم مهیار حواسش نیست داره با ارمیا حرف می‌زنه، مهیار انقدر گرم صحبت با ارمیا بود که نفهمید من اومدم، ارمیا یه نگاه بهم کرد که بهش نگاه کردم و با اشاره دستام گفتم توروخدا نگو، هیچی اونم با دستاش اشاره نه نمیگم خیالم از بابت ارمیا که راحت شد، پریدم رو مهیار که با سر خورد تو زمین و منم روش ولو شدم؛ تا از جام پا شدم که پا به فرار بزارم، ولی مثل این‌که نقشم نگرفت و مهی خره گاو موهای خوشگل و بلندمو از زیر روسری کشید، من موهامو از 12 سالگی تا الان گذاشته بودم بزرگ بشن که تا زیر باسنم هستن و رنگشونم که می‌دونین خرمایی رنگه، وای ایی آخ، مهی خره ول کن موهامو، خر بی‌شعور ول کن دیگه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهیار: نوچ، موهاتو ول نمی‌کنم می‌خوای چی‌کار کنی هوم؟ فرارم نمی‌تونی بکنی، خخ.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: چرا می‌تونم، موهامو به زور از تو دستاش بیرون آوردم، دیدم تو دستاش یه عالمه موعه، وای مهیار خفت می‌کنم پسره احمق موهامو کندی، حالام باید موهامو ببافی، بدو بباف موهامو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهیار: باشه الان می‌بافم، فقط روسریت رو در بیار.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

موهامو که باز کردم تا مهی ببافه زیر چشمی یه نگاه به ارمیا کردم، دیدم با حیرت داره نگاه می‌کنه، انگار تا حالا انقدر موی بلندی ندیده، مهیارم آروم موهامو بافت، آخرش روسری رو برداشتو سرم کرد گفت: خواهری موهات خیلی خوشگل‌تر از خیلی وقت شده، از این به بعد خودم می‌بافمشون، راستی سر منم درد گرفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: حقته، آخه کسی موهای خواهرشو می‌کشه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهیارم گفت: تو بگو آخه کسی موهای برادرشو می‌کنه؟منم بهش نگاه کردم و گفتم: ببخشید داداشی ولی میشه بریم بازار؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهیار: باشه خواهرکم، بدو برو حاضر شو، منم با ارمیا حاضر بشیم بریم بیرون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: باشه، پس فعلا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فورا اومدم داخل اتاقم، لباسام یه روسری بزرگ مشکی برداشتم و سرم کردم و مانتوی تناسب اندامم برداشتمو پوشیدم و یه شلوار لی مشکی مثل مانتوم پوشیدم، از بس از رنگ مشکی خوشم میاد چه میشه کرد؛ رفتم جلو آینه یه خط چشم کشیدم که چشمامو درشت‌تر نشون میده، صورتم که سفیده لازم به پودر وکرم ندارم، ریمل زدم به مژه‌هام که بلندتر نشونشون بده و یه رژلب کم‌رنگ زدم و کیفمو برداشتم و راه افتادم، دیدم مهیارم از اتاق روبه‌روییم اومد بیرون، یه سوت زدمو گفتم: وای داداشم دخترا نریزن سرت چه‌قدر خوش‌تیپ شدی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهیارم که از تعریف من خوشش اومده بود گفت: پس مواظب باش امشب داداش خوشگل و خوش‌تیپت رو کسی ندزدنش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: باشه مواظبم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منو ارمیا و مهیار رفتیم و سوار ماشین ارمیا شدیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ارمیا:خوب مرسانا خانوم کجا بریم اول؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وا این چه زود پسرعمو شدا، چلغوزه بدبخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: چیزه اول بریم بازار، یکم خرید دارم بعدش هر جا خودتون بگین میریم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ارمیا: خوبه مرسانا خانوم، حتما.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به مهیار نگاه کردم دیدم خنده‌اش گرفته، زدم به پاش و آروم زیر لبی گفتم:چته مهی؟ مهی زیر لبی: هیچی! ماشین ایستاد و ما پیاده شدیم ولی ارمیا رفت ماشینو پارک یه جا و بعد اومد کنارم ایستاد و مهیارم کنار دیگم ایستاد همین‌جوری متعجب زده نگاشون کردم که مهی در گوشم گفت: خواهری درک می‌کنمت ولی می‌دونم با مرصاد دعوا کردی به خاطر همین هر جا میریم اونم ما رو تعقیب می‌کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حالا منو میگی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منم در گوشش گفتم: مرسی داداشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد در گوش ارمیا گفتم: از تو هم ممنونم ولی من می‌تونم از خودم محافظت کنما، منو دسته کم نگیرینا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ارمیا که خنده‌اش گرفته بود خنده‌اش رو کنترل کرد و گفت: خانوم کوچولو هر دومون دوستت داریم، بهتره مراقب خودت بیش،تر باشی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آقاجان من این چی گفت؟! گفت اون و مهیار منو دوست دارن؟! اون منو دوست داره! وایسا ببینم یکم قابل هضمه دوباره همون‌جوری که داشتیم می‌رفتیم در گوش ارمیا گفتم:تو منو دوست داری؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اونم دید بهش نگاه می‌کنم گفت: نه اشتب شد، می‌خواستم بگم داداشت زیادی دوست داره پس بهتره مراقب خودت باشی حتما نفهمیدی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خخخ، بدبخت هول شد پس که این‌طور.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: مهیار داداش می‌خوام برای دوستم یه چیزی بگیرم آخه عروسیشه چی بخرم براش؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهیار:خواهرم کدوم دوستت؟ بعدم برای عروس طلا بخری خوبه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: سیما یکی از همکارامه، اوهوم طلا هم خوبه، بیا بریم تو طلافروشی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با هم رفتیم داخل چشمم افتاد به یه سرویس طلای خیلی خوشگل طلا سفید و نگین‌دار بود، خیلی قشنگ بود به مهیار نشون دادم، اونم سلیقم رو تحسین کرد؛ دست بردم تو کیفم که ارمیا دستشو گذاشت رو دستمو گفت: وقتی دو تا مرد باهاتن دست تو کیفت نکن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منم دیدم راست میگه رو به مهیار گفتم: داداشی همونا رو بخر.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا اینو گفتم، ارمیا گفت: من حسابش کردم بیاین بریم. یه جا دیگه منو مهیار خشک وایساده بودیم به اون نگاه می‌کردیم که مهی رو به ارمیا گفت: داداش این چه کاری بود تو کردی، بیا بریم پولتو بریزم به حسابت، خجالتم خوب چیزیه‌ها وقتی داداشش هست چرا تو بدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ارمیا: خوب منم جزء دوستاش حساب کنه، مگه چیه؟دیدم مهیار انگار که شک کرده باشه بهش نگاه کرد و گفت: این بار رو نادیده می‌گیرم ولی دفعه بعد می‌کشمت داداش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ارمیا: تو لطف داری بهم داداش مهی خخخخ.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چه با حال، تا حالا خنده‌اش رو ندیده بودم، خیلی خوشگل می‌خنده، آخ جونم، مامانم چال‌گونه داره. یهو نفهمیدم چی شد خودمو رسوندم بهش و دستمو تو چال‌گونه‌اش فرو کردم که این دفعه مهیارم بلندبلند با ارمیا شروع به خنده کردند، منم از خجالت سرمو انداختم پایین و به زمین نگاه می‌کردم؛ دوست داشتم زودتر فرو برم تو زمین یا هم زمین دهن باز کنه منو ببلعه، خیلی بده وای خداجونی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهیار رو به من: خواهری نمردیم و خجالت تو رو هم دیدیم خخخخ.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منم گفتم: داداش من خریدامو کردم میشه بریم خونه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این دفعه ارمیا از بس خندید ازچشماش اشک می‌اومد، گفت: خانوم کوچولو شما که هنوز هیچی نخریدی فقط همین رو می‌خواستی بخری تا این‌جا انقدر راهو اومدی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهیار: بیا بریم یه دست لباس برا من بخریم، ببینم سلیقه خواهرم چطوره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با هم راه افتادیم به سمت پاساژ تا لباس برای مهی انتخاب کنیم، پوف تو این مدت که می‌رفتیم می‌دیدم که ارمیا زیر زیرکی داره نگاهم می‌کنه، تا نگاهش می‌کردم فورا صورتشو یه ور دیگه می‌کرد، دیگه خسته شده بودم از نگاهاش، همین‌جوری که تو فکر بودم به لباسا نگاه می‌انداختم که نگاهم به سمت پیراهن‌های مردونه رفت، وای خیلی قشنگه، فورا دست مهیار رو گرفتم پرتش کردم تو پرو و لباسه رو از ݪقاهه گرفتم به مهی دادم تا پروش کنه، وقتی اومد بیرون یه ژست خوشگل به خودش گرفت که منو ارمیا با هم گفتیم: لاایک داری داداش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد هر دومون زدیم زیرخنده، بازم دوباره مهیار یه نگاه مشکوک به ارمیا انداخت، حالا من تو خماری موندم؛ باشه بعدا از مهی بپرسم چرا اون‌جوری نگاه به ارمیا می‌کرد و ارمیا چرا روشو اون ور دیگه می‌کرد تا مهی نگاش نکنه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همون پیراهن با شلوار ستش رو خریدیم که ارمیا گفت: اگه میشه بچه‌ها بریم برای منم لباس بخریم با یه ساعت، چون ساعتم خراب شده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منو مهیار به هم نگاه کردیم و گفتیم: باشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: من یه ساعت فروشی خیلی شیک سراغ دارم اگه می‌خواین بیاین بریم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ارمیا و مهیار: باشه بریم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ساعت فروشی یک کوچه اون‌ورتر بود، وقتی رسیدیم رفتم داخل پشت سرمم مهیار و ارمیا اومدن داخل‌، وای خدا بعد دو سال دیدمش داداش گلم رو، داداشی که هم شیره‌ام بود؛ یعنی با منو مهیار شیر خورده بود، پس داداش و خواهر می‌شدیم، اسمش مهراده، تا منو دید از پشت میزش بلند شد اومد، منم تا جا داشتم پریدم تو بغلش گفتم: مهراد عزیزم خوبی؟ دلم برات تنگ شده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهیار هم بعد من پرید تو بغلش و گفت: کجا بودی پسر؟ خوبی؟ اگه مرسانا نبود نمی‌تونستم هیچ‌وقت پیدات کنم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ارمیا با تعجب و خشم به منو مهیار نگاه می‌کرد که مهراد گفت: به به داداش و خواهر گلم، کجا بودین دو ساله ندیدمتون؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تاداین حرفو گفت ارمیا تعجبش بیشتر شد و خشمش کمتر شد؛ کمی که مهراد منو مهیار رو تو بغلش آبلمبو کرد و چلوند گفت: بچه‌ها معرفی نمی‌کنین؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهیار: دوست منه و همکار مرسانا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: مهیار خودم زبون داشتم می‌گفتم خره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهیار: زبونت زبون نیست نیش ماره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا اینو گفت غمبرک زدم و ناراحت چشمامو بستم و باز کردم و رو به مهراد گفتم: داداشی یه ساعت خوشگل و شیک بیار برای آقا ارمیا ببینه، ساعتش شکسته می‌خواد یکی دیگه بخره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهراد: چشم آبجی، ما مخلص شماییم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.