رمان پسر مقتول به قلم معصومه ملک محمودی
ژانر : #عاشقانه #اجتماعی #جنایی
خلاصه :
طی یه دعوای ساختگی پدر نکیسا کشته میشه و پدر مانلی به جرم قتل به زندان برده میشه.همین اتفاق باعث میشه سرنوشت سخت و عاشقانه ای برای مانلی و نکیسا و بقیه ی دختر و پسرای داستان ایجاد بشه...پایان خوش
به انگشتری که ساده و دارای یک نگین بود نگاه کردم.
اصلا دلم نمی خواست با علیسان نامزد بشم،اما واسه این حرفا خیلی دیر شده و من الان نامزد علیسان محسوب میشم.
از همون اول من علیسان رو به چشم یه پسرعمو می دیدم و الانم که قراره شوهرم بشه،برام عذاب آوره.
من علاوه بر اینکه علاقه ای بهش ندارم و اونو فقط پسر عمو میبینم، از اخلاق و رفتارش هم بدم میاد.
اما گوشای مامان و بابام کر شده بود و فقط می گفتن علیسان...
حتی به اینکه من آخرین بچه ی اونا هستم و قبل از من یه پسر و یه دختری دارن که به ترتیب ۲۳ و ۲۵ سالشونه و من فقط ۱۹ سالمه اهمیت ندادن و به محض اینکه عمو منو برای علیسان خاستگاری کرد،قبول کردن.
ای کاش یه نفر تموم این حرفای منو به اونا می گفت تا اونا جور دیگه ای تصمیم می گرفتن.
با صدای زنعمو به خودم اومدم و دست از افکارم کشیدم؛
- مانلی؟ به نظر تو عروسیتون کجا باشه؟
زنعمو بر خلاف علیسان اخلاق خوبی داشت و من واقعا دوسش داشتم. البته عمو جون هم خوب بود ولی نمیدونم این بچشون به کی رفته بود که همچین اخلاق و رفتاری داشت که باعث میشد ازش خوشم نیاد.
اروم لب زدم:
- هر چی شما بگین.
علیسان نگاهی بهم انداخت که باعث شد زیر نگاهش ذوب بشم.
برای فرار کردن از نگاهش به مانیا و مانی که رو به روم نشسته بودن نگاه کردم.
مانی وقتی متوجه ی نگاهم شد لبخند دلگرم کننده ای زد. فقط اون میدونست که چه چیزایی تو دلم میگذره! حتی مانیا که درسته دختر اصلی خانوادمون نیست ولی بازم حکم خواهرم رو داره،از دلم بی خبره.
عمو جون: رضا جان من میگم عروسیشون تو باغ باشه.
بابا: اگر خود مانلی رازی باشه من حرفی ندارم.
مانیا سریع پرید وسط و گفت: الان وسط پاییزه و ممکن توی باغ خیلی سرد باشه.
با بی حسی گفتم: اگر از من نظر می خواین،من میگم تالار بهتره.
زنعمو: پس تالار (....) می گیریم.
مامان: پس دو هفته ی دیگه،روز پنجشنبه. درسته؟؟
زنعمو: بله. مبارکه.
بعدشم همه دست زدن و علیسان زل زد بهم.
هیچ دلم نمی خواست نگام کنه اما...نگاهش حتی برای لحظه ای ازم گرفته نمی شد.
*****************
بعد از خشک کردن صورتم و زدن یه کرم مرطوب کننده از اتاقم خارج شدم که بلافاصله با مانیا رو به رو شدم.
- واا تو هنوز خونه ای؟
- مانیا امروز اصلا حال خرید کردن اونم با علیسان رو ندارم. لطفا بیا با هم بریم بیرون به بهونه ای خرید.
مانیا نفس عمیقی کشید و گفت: باشه.
بعدشم از پله ها رفتیم پایین و بابا با دیدنم گفت: ساعت ۱۱ و تو هنوز نرفتی؟؟
- راستش خرید امروز با علیسان رو برای فردا گذاشتم. امروز قراره با مانیا بریم بیرون.
بعدشم با التماس به مانیا نگاه کردم که گفت: بله بابا جان.
مانیا با اینکه از نبودن بچه ی واقعی این خانواده اذیت میشد اما همیشه به همه ی ما احترام میذاشت،به خصوص مامان و بابا.
برای عوض شدن جو گفتم: پس مامان کجاست؟
بابا: با زنعموت رفتن به انباری که جهزیه تو هست تا ببینن چیزی کم و کسر نباشه.
دوباره اعصابم به هم ریخت و با بی حوصلگی به مانیا گفتم: من میرم آماده بشم.
مانیا: باشه.
نگاهی به خودم انداختم و بعد از اینکه از تیپ سفید و صورتیم رازی شدم،از اتاق خارج شدم و رفتم سمت اتاق مانیا و در زدم.
وقتی جواب نداد فهمیدم که رفته تو حیاط و به سمت در خروجی خونه راه افتادم.
توی ماشین نشسته بودیم و دور میزدیم که نگام افتاد به دست مانیا که روی فرمون ماشین بود و با خودکار خیلی ریز نوشته شده بودN با تعجب و خنده گفتم: مانیا ؟
- بله؟
- اونی که رو دستت نوشتی اول اسم کیه؟؟
مانیا نگاه تند و تیزی به دستش انداخت و گفت: نیاز. مگه نیاز رو نمیشناسی؟یکی از صمیمی ترین...
- مانیا ! درسته که ۶ سال از من بزرگتری ولی اون چیزایی که تو میدونی رو منم میدونم. لطفا دروغ نگو.
- باشه بابا. من تسلیم!
- خب پس بگو اونی که نوشتی کیه.
- ایشون یه بنده خدایی هستش که در دل بنده جای داره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- وای.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چته؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- عاشق شدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تقریبا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- باورم نمیشه. اون چی؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- منظورت چیه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- یعنی اونم دوست داره دیگه.ببینم از کی با هم هستین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مانلی داستان این نیست. من دوسش دارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تو؟ یعنی عشق یکطرفه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اوهوم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا غم سرمو پایین انداختم و از اینده ی مانیا که ممکن بود خیلی تلخ باشه نا امید شدم و گفتم: خب یکم راجبش بگو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمانیا تک خنده ای کرد و گفت: از پسری که شاگرد اول دانشگاه هستش و جذابیتش حتی تو چشم پسرا هم هست چی باید بگم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پس بخاطر این چیزا عاشقش شدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه بابا. قبل از اینکه زیاد بشناسمش دلم براش رفته بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خدا کنه دل اونم برات بره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خدا از دهنت بشنوه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"""""""""""""""""""""""
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irظهر بود که برگشتیم خونه و به محض ورود به خونه با علیسان رو به رو شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تعجب گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- سلام علیسان.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- سلام. اومدم باهات حرف بزنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاب دهنمو قورت دادم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اوم بریم تو اتاقم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irناچار علیسان رو به اتاقم راهنمایی کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحوصله ی حرف زدن باهاش رو نداشتم اما انگاری کار مهمی باهام داشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکاور: مانلی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی وارد اتاقم شدیم علیسان گفت: مانلی من ازت یه سوالی دارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خب بپرس.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوالی نگاش کردم که گفت: تو حسی به من نداری؟مگه نه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخیلی رک و جدی گفتم: نه. حسی که در حد ازدواج و همسر باشه ندارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعلیسان پوفی کشید و سرشو انداخت پایین و یه جوری با غم گفت: امیدوارم بتونم تو رو عاشق خودم کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهیچ دلم نمی خواست حرفش عملی بشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از گفتن حرفش از اتاق خارج شد و منم با کلافگی روی زمین نشستم و فقط تونستم دستامو روی صورتم قاب کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir*****
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمانیا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلباس سورمه ای و مشکیم رو مرتب کردم و از ماشین پیاده شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز دور نگاهی به نکیسا که بازم با اون تیپ قشنگش داشت با دوستاش حرف میزد انداختم و سعی کردم امروز یه تلنگری ایجاد کنم تا بهم توجه کنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهترین کار هم این بود که صداش کنم و ازش جزوه بخوام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی بهشون نزدیک شدم با صدای ارومی گفتم: اقای نوری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنکیسا که نگاش بهم افتاد قیافش عوض شد.یعنی این عادت همیشگیش بود و من به شخصه عادت کرده بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاون همیشه با دخترا سنگین و مغرور رفتار می کرد.البته حق داشت،اگر با همه صمیمی برخورد می کرد،دیگه کار از کار می گذشت!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنکیسا: بله؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- یه لحظه میشه بیاین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بله .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعدش از کنار دوستاش گذشت و به سمتم اومد و گفت: بفرمایید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسعی کردم زیاد نگاش نکنم تا فکر کنه دارم آویزونش میشم و برای همین اروم گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من ازتون جزوه می خواستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- شرمنده. خودم لازمش دارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعدشم در مقابل چشمای متعجب و حیرت زده ی من برگشت پیش دوستاش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه طور واضحی بهم گفت برو گمشو!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخیلی دلم شکست!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از ۵ سال که توی یه دانشگاه هستیم و شناختی که ازش داشتم،همچین رفتاری رو انتظار نداشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبغضم گرفته بود....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانگاری یکی از ته دلم فریاد می زد اون هیچوقت برای تو نمیشه و همین برام عذاب آور بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز اون جایی که نکیسا دلم رو شکونده بود دور شدم.اینجوری بیشتر اروم می شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمیدونم بهم شک کرد که اونجوری رفتار کرد یا...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسری تکون دادم و بیخیال از هر چیزی خودم رو به کلاس رسوندم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمانلی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنیم ساعتی بود که من و علیسان تو ماشین بودیم و به سمت مرکز خرید می رفتیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسکوتی بینمون رو پر کرده بود که از یه فریاد سنگین تر بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزیر چشمی نگاهی به علیسان که فقط به روبه رو نگاه می کرد،انداختم و اروم لب زدم: علیسان؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدا زدن اسمش توسط من انگاری خیلی خوشحال شد و برگشت سمتم و گفت: جانم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- هیچی. خواستم یکم از این سکوت رو کم کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعدشم سرمو انداختم پایین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرست بود که علیسان دوسم داشت و اینو هم من هم کل اعضای خانواده هامون قبول داشتن اما من هیچ حسی به علیسان نداشتم و از اخلاق و رفتارش که انگاری نقصی نداشت خوشم نمیومد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدلیلش رو هم هیچوقت نفهمیدم و نمی فهمم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجلوی لباس فروشی هایی که لباس شب و لباس مجلسی می فروختن قدم می زدیم و من فقط نگاه کوتاهی به همشون مینداختم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه لباس کرمی رنگی که به نظر جذاب بود چشمم رو گرفت و از نظر خودم برای عقد بد نبود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعلیسان: خوشت اومده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اوهوم بد نیست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پس بریم بپوش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکاور:علیسان
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتقریبا خرید هامون تموم شده بود و یه سری چیزا مونده بود که حس کردم اصلا جونی ندارم و برای همین گفتم: علیسان من خیلی خسته ام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- باشه عزیزم،میریم خونه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irواژه ی عزیزمی که هر دختری دوست داره از زبون عشقش بشنوه رو من از کسی شنیدم که فقط دوسم داره و من هیچ حسی بهش ندارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآزارم میده! تموم اینا آزارم میده...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا رسیدنم به خونه با صورت غمگین و پر استرس مامان رو به رو شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا ترس گفتم: مامان؟؟چی شده؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان با استرس گفت: بابات با یکی از همکاراش قرار داشت برای یه قراردادی. اما نمیدونم چرا دلشوره دارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تعجب نگاش کردم و گفتم: چرا دلشوره؟ معمولا بابا هر هفته با یه نفر قرار داره و قرارداد می بنده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اره ولی نمیدونم چرا امروز دلشوره دارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنزدیکش شدم و دستمو کشیدم رو شونه اش و گفتم: نگران نباش مامان جونم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان فقط تونست لبخند کمرنگی بزنه و دستشو بزاره رو دستم و بگه: شما خرید کردین؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرای اینکه از دلم خبر دار نشه لبخندی زدم و گفتم: اره. ولی یه چند تا چیز مونده که فردا میریم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان سرشو تکون داد و گفت: ناهار خوردی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعدش به سمت بالا نگاه کردم و گفتم: کسی خونه نیست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- فقط مانیا هست. مانی با دوستاش رفته بیرون.البته مانیا از وقتی اومد خونه،تو اتاقشه و بیرون نیومده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اهان. پس تا من لباسامو در میارم،میز رو بچینین گه ناهار بخوریم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- باشه. سر راه مانیا رو هم صدا بزن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوارد اتاقم که شدم لباسامو عوض کردم و بعد از اتاقم خارج شدم و به سمت اتاق مانیا رفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبدون اینکه در بزنم،در رو باز کردم و وارد شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irولی صحنه ای که باهاش مواجه شدم باعث شد دلم کلی برای مانیا بسوزه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمانیا تنها عکسی که از پدر و مادرش داشت رو گرفته بود و همراه با نگاه کردن به عکس،اشک می ریخت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعزیزدلم! خیلی موقعیت سختی بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمونجا ایستادم و یاد روزی افتادم که مانیا شناسنامه ی واقعیشو پیدا کرد و فهمید بچه ی واقعی این خانواده نیست؛
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگذشته
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن و بابا و مامان و مانی نشسته بودیم که مانیا با عصبانیت و گریه ای که اصلا قابل وصف و اندازه گیری نبود،از پله ها پایین اومد و شناسنامه ی داغونی که جلدش هم پاره شده بود رو گرفت سمت بابا و از همون دور که ایستاده بود گفت: این چیه؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا و مامان با دیدن شناسنامه هول شدن و من و مانی متعجب به اونا نگاه می کردیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا: مانیا دخترم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمانیا با حرص گفت: هه،مانیا؟؟ تا جایی که این شناسنامه اثبات می کنه اسم من مانیا نیست،اسم من پرند بود.البته باید از فعل بود استفاده نکنم و بگم هست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا چیزی نگفت و فقط سرشو انداخت پایین و مامان هم گفت: چرا باباتو شرمنده میکنی؟تو که از ماجرا با خبر نیستی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمانیا با پوزخند نشست رو به روی بابا و گفت: این بابای من نیست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعدشم شناسنامه رو گرفت سمت خودش و گفت: ببین اینجا نوشته نام پدر: علی،نام مادر: پروانه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irببینم شما اصلا روتون میشه با من حرف بزنین؟؟اصلا خانواده اصلی من کجان،کی هستن،چرا من خونه ی شما بزرگ شدم با اسم و فامیلی جدید!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاصلا معلوم نیست چرا منو بزرگ کردین و برام سخت گرفتین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحق داشت! مامان و بابا روی مانیا خیلی حساس بودن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان: مانیا حرفاتو زدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمانیا نگاش کرد که مامان گفت: مادر تو،خواهر رضا بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیعنی تو خواهر زاده ی رضا و پدرام(عمو جون) بودی. یه روزپدر و مادرت تو رو گذاشتن خونه ی ما که تازه عروسی کرده بودیم و رفتن به یه مسافرت کاری،ولی توی راه دچار یه تصادف شدن و علی در جا مرد ولی پروانه زنده موند و به محض اینکه رضا رو دید و بهش گفت که از تو مراقبت کنیم و تو رو به فرزندی قبول کنیم،فوت کرد.ما هم بخاطر قولی که بهش داده بودیم،تو رو که فقط ۱ سالت بود به فرزندی قبول کردیم. حالا تو فکر میکنی که ما...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا پرید وسط و گفت: مریم بسه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان سکوت کرد و بابا هم رو کرد سمت مانیا و گفت: مانیا هیچوقت حس غریبی نکن. اگر دقت می کردی،توجه ما به تو بیشتر از توجهی بود که به بچه های خودمون می کردیم چون تو برامون مهم تری. در واقع تو هم خواهر زاده ی من هستی،هم یه جورایی بچه ی خودمی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا با گفتن حرفش،کتش رو برداشت و از خونه خارج شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمانیا که کاملا شوکه بود و شناسنامه ای که دستش بود رو فشار می داد گفت: هیچوقت دوست نداشتم همچین زندگی داشته باشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان با عجز: مانیا..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمانی که خیلی اعصابش خورد شده بود رفت توی اتاقش و منم بلند شدم و یه اب به مانیا دادم و کمکش کردم و بردمش تو اتاقش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمانیا از اون به بعد دچار افسردگی خیلی ضعیفی شد و چند جلسه ای رو پیش مشاور می رفت تا اینکه بهتر شد و تقریبا با موضوع کنار اومد اما هر ازگاهی بخاطر سرنوشتش ناراحت می شد و همین باعث میشد ما هم اذیت بشیم. اما من و مانی هیچوقت مانیا رو جای دختر عممون ندیدیم و نخواهیم دید! چون بابا خواسته بود!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمانیا هنوز متوجه من نشده بود و داشت به عکس نگاه می کرد و اشک می ریخت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاروم رفتم سمتش و اروم بغلش کردم؛
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمانیا که متوجه حضور من شد گفت: خوش به حالت مانلی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چرا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چون هیچوقت چیزایی که من تجربه می کنم رو تجربه نکردی. هه! یه عمر در کنار خانواده ای زندگی کردم که دایی و زنداییم بودن و بعدش که این ماجرا رو فهمیدیم اونقد دیر بود که از خانواده ی اصلیم فقط یه سنگ قبر مونده بود. یه روز هم که عاشق شدم ولی اون...اون هیچ توجهی بهم نمی کنه و همش سعی داره دور بشه..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irغم بهم هجوم اورد و باعث شد بگم: خب عشق یکطرفه همینه دیگه. باید تحمل کنی تا جذب تو بشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرشو تکون داد و گفت: حرفت درسته! ولی چرا سرنوشتم اینجوری بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خب تصادف پدر و مادرت یه اتفاق بود. تو نباید برای اتفاقی که ۲۴ سال پیش افتاده غصه بخوری.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمانیا فقط تونست عکس رو بزاره زیر بالشت و بگه: تو هم مثل مامان حرف میزنی،درست عین مامان! به مامان رفتی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز اینکه همیشه به روز می داد خواهر واقعی نیستیم ناراحت شدم و گفتم: خیلی خب! ولی خواهش می کنم انقد به روز نده که خواهر واقعی نیستیم. میدونی چقدر عذابم میده؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمانیا اشکاشو پاک کرد و گفت: نمیدونستم. دیگه به روز نمیدم. ببخشید!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- حالا پاشو بریم غذا بخوریم،مامان منتظره!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تو برو،منم میام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- باشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکاور: علیسان
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسر میز نشسته بودیم که مامان گفت: چیزی شده دخترا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه مانیا که با غذاش بازی می کرد و هر دو دقیقه یه قاشق می خورد نگاه کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد نگامو دوختم به مامان که نگران به مانیا نگاه می کرد؛
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مانیا دخترم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمانیا: بله ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چیزی شده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مطمئن؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بله.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپایان مکالمه ی اونا با زنگ خوردن تلفن خونه یکی شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان بلند شد و به سمت تلفن رفت و با دیدنش گفت: ناشناسه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعدشم جواب داد؛
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بله؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- .....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بله خودم هستم. شما؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- .....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چ..چی!؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگران به مامان نگاه کردم و مانیا هم همین کارو کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه ثانیه نکشید که تلفن از دست مامان افتاد و مامان با جیغ روی زمین نشست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهول شدم و سریع بلند شدم و رفتم سمت مامان و دستشو گرفتم؛
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مامان چی شده؟؟ دورت بگردم حرف بزن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان فقط اشک می ریخت و به زمین چنگ مینداخت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمانیا طرف دیگه ی مامان بود و گفت: مانلی تلفن رو بردار ببین کی بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسریع تلفن رو برداشتم و جواب دادم: الو؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه مردی جواب داد: سلام خانوم رفیعی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بفرمایید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من از آگاهی تماس می گیرم. فکر می کنم مادرتون بدونن که موضوع چیه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اخه الان مامانم حرف نمی زنه.چه اتفاقی افتاده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پدر شما فعلا به اتهام قتل توی بازداشتگاه هستن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستمو گذاشتم جلوی دهنم و ناباور تلفن از دستم افتاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابای خوب من به اتهام قتل تو بازداشتگاه بود!؟ ولی اخه قتل کی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمانیا: مانلی حرف بزن..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحتی گریه هم نمی کردم فقط اخمام رفته بود تو هم و جرعت گفتن هیچ کلمه ای رو نداشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما بریده بریده گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اون مرده..گفت که..گفت بابا رو به اتهام.. قتل بازداشت کردن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمای مانیا درشت شد و بلافاصله مامان رو بلند کرد و نشوند روی صندلی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمانیا: مانلی بلند شو. باید بریم کلانتری.بابای ما که اهل این حرفا نیست. من مطمئنم اشتباه شده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنوزم نمیتونستم حرفی بزنم و کاری کنم.ولی با کمک مانیا بلند شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمانیا: مانلی من میرم لباس بیارم که بریم کلانتری.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس هام نامنظم بود و شوکه به یه گوشه نگاه می کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان هم گریه می کرد و هی اسم بابا رو صدا می زد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمانیا از راه رسید و مانتو و شالی رو به زور تن مامان کرد و بعد مانتو و شالی رو داد دستم و منم به حال زار پوشیدم و به شلوار خونگیم اهمیت ندادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن و مامان سوار ماشین مانیا شدیم و مانیا هم شروع کرد به رانندگی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتا رسیدن به کلانتری مامان فقط گریه می کرد و مانیا هم عصبی بود و با سرعت بالایی رانندگی می کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما من از ته دلم مطمئنم بابای من قاتل نیست!بابای من اهل این حرفا نیست!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامروز مامان حق داشت که دلشوره داشت. تموم نگرانی هاش بخاطر اتفاقی بود که در انتظارمون بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی رسیدیم به کلانتری هر سه تامون تقریبا با دویدن به سمت کلانتری رفتیم و به محض ورودمون به اونجا مامان گفت: رضا قاتل نیست. رضا اهل این کارا نیست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمانیا سعی داشت مامانو اروم کنه منم که از شدت نگرانی دنبالشون می رفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی تو اتاق اون یارو پلیسه رسیدیم و اونا فهمیدن که خانواده چه کسی هستیم بهمون گفتن بشینیم و ما هم نشستیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپلیسه: خانم رفیعی،همسر شما امروز با یه اقایی قرار داشتن درسته؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان: بله. فکر کنم می خواستن قرارداد ببندن.اما من مطمئنم که رضا اینکارو نکرده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپلیسه سرشو تکون داد و گفت: اون اقایی که همسر شما باهاش قرار داشتن یه مرد بزرگ و مهمی بود درسته؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان اخمی کرد و گفت: رضا فقط گفته بود که قرارداد بستن با یه همچین ادمی سخته چون با هر کارخونه ای قرار داد نمی بنده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه من فقط همینو گفته بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپلیسه: متاسفانه همسر شما با اون اقا دعواش میشه و چاقویی از پشت درست توی قلب مقتول فرو میره. تموم ادمایی که توی اون کافیشاپ بودن،گفتن که اونا دعوای بزرگی راه انداخته بودن و در قاتل بودن اون مرد شکی نیست!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمانیا که خیلی ترسیده بود گفت: مقتول؟؟؟ یعنی الان بابای من قاتل حساب میشه؟اما بابای من قاتل نیست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپلیسه: خانوم تنها کسی که اون لحظه میتونست قاتل باشه پدر شما بود. درضمن اینجا کسی به حرف شما اهمیت نمیده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا افتادن سر مامان درست روی شونه ام جیغی زدم و نگاش کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان غش کرده بود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمانیا سریع رفت یه لیوان اب برداشت و پشت سر هم می پاشید تو صورت مامان. منم هی صداش می زدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکم کم مامان به هوش اومد اما بی حال سرشو به صندلی تکیه داده بود و زیر لب حرف هایی می زد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپلیسه: فعلا که اقای رفیعی تو بازداشتگاه هستن تا فردا که قاضی تصمیم نهایی رو بگیره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخواست از اتاق خارج بشه که گفتم: الان ما چیکار کنیم؟ اصلا مگه اون مقتول خانواده نداره؟؟ به خدا بابای من قاتل نیست، اصلا این خانواده ی مقتول کجان ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپلیسه: اونا شکایتشون رو کردن. الانم مشغول عزاداری خودشون هستن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمانیا: یعنی نمیشه یه ادرس ازشون بدین که ما...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپلیسه پرید وسط حرف مانیا و گفت: نه خانوم. الان وقت مناسبی برای منصرف کردن اونا از شکایت نیست. شما هم بفرمایید اینجا رو خلوت کنین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکاور:مانیا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا رفتن پلیس ما هم بلند شدیم و با حالی که خیلی بد بود از کلانتری خارج شدیم و سوار ماشین شدیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان به محض سوار شدن گفت: به مانی زنگ نزنین. بچم ناراحت میشه،به باباش وابسته اس.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان راست می گفت،مانی خیلی با بابا صمیمی بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمانیا: بالاخره که باید بفهمه مامان.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن: هر وقت اومد خونه میگیم. فعلا که بیرونه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان به گریه کردنش ادامه داد و مانیا هم شروع کرد به رانندگی..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنم تنها کاری که از دستم بر میومد این بود غصه بخورم و نگران بابام باشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا رسیدن به خونه مامان تلفن رو برداشت و نشست روی مبل.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمانیا:به کی زنگ می زنی مامان؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- به پدرام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان بعد از چند لحظه شروع کرد به حرف زدن؛
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- الو پدرام؟؟ بیا که ما بدبخت شدیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبلدشم زد زیر گریه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنم از جام بلند شدم و رفتم سمت مامان و خواستم ارومش کنم که به عمو جون گفت: پدرام رضا بازداشت شده به جرم قتل. اصلا رضا مال این حرفا هست؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه دلیل اینکه جفت مامان بودم صدای عمو جون اومد که گفت: الان میام خونتون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعدشم قطع کرد و مامان هم تلفن رو گذاشت کنارش روی مبل و برگشت سمتم و بغلم کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحال مامان باعث شد منم گریه ام بگیره و تو بغلش گریه کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمانیا هم با اعصابی خورد نشسته بود و سرشو بین دستاش گرفته بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای زنگ ایفون باعث شد از جام بلند بشم و بگم: من باز می کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعدشم رفتم سمت ایفون که با چهره ی عمو جون و زنعمو و علیسان رو به رو شدم. به تنها کسی که فکر نکرده بودم،علیسان بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر رو باز کردم و بعدش رفتم سمت در ورودی خونه و اونم باز کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی اونا رسیدن شدت گریه های من بیشتر شد و خودمو پرت کردم توی بغل زنعمو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعمو جون که معلوم بود خیلی ناراحته،دستشو گذاشت روی شونه ام و گفت: بابای تو قاتل نیست. غصه نخور دخترم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبغضم رو قورت دادم و رو به عمو گفتم: پلیس می گفت اون مقتول مرد مهمی بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحالا ما چیکار کنیم عمو؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعمو جون: نگران نباش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعمو و زنعمو به سمت هال رفتن و علیسان هم نگام کرد و گفت: غصه نخور مانلی،انشاالله همه چی درست میشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- انشاالله.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه همراه علیسان وارد هال شدیم و اولین چیزی که دیدم قیافه ی پکر و کسل مانیا بود که داشت به گوشیش نگاه می کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان هم داشت با گریه چیزایی که پلیس گفته بود رو برای عمو و زنعمو تعریف می کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعلیسان کنار بقیه نشست و منم سریع رفتم سمت مانیا تا ببینم ماجرا چیه که اونجوری به گوشیش نگاه می کنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمانیا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا پیامی که بابت فوت پدر نکیسا توی گروه دوستای دانشگاهمون بود دیدم، دلم گرفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاید بابای من الان به جرم قتل تو بازداشت باشه اما بابای اون فوت کرده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحتما باید برای تسلیت برم خونشون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا نشستن مانلی کنارم برگشتم سمتش که گفت: چیزی شده؟ چرا اونجوری به گوشیت نگاه می کنی؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخواستم نگم ولی زبونم چرخید و گفتم: اون پسری که..من دوسش دارم..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خب؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پدرش فوت کرده،امروز!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- وای چقدر سخت.ولی سخت تر از اوضاع ما نیست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرسته؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اره. ولی باید برای تسلیت برم خونشون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- حتما این کارو بکن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمانلی بعد از گفتن جمله اش یکم فکر کرد و گفت: فقط نگرانم که چجوری به مانی بگیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بمیرم براش،سکته می کنه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمانلی سرشو تکون داد و گفت: اصلا کجا رفته؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نگفت کجا میره،فقط گفت با دوستاش میره بیرون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ای کاش دیر تر بیاد. اصلا نمی خوام به این زودی قیافه ی دردناک اونم ببینم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمانلی بعد از حرفش بلند شد و رفت توی اشبزخونه و با اب قند بزگشت و اب قند رو داد به مامان که به زور نشسته بود و هم کلافه بود هم ناراحت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا یاد فوت کردن پدر نکیسا دلم خواست که همین الان برم خونشون...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسریع به یکی از همکلاسی هام که اسمش محدثه بود پیام دادم و گفتم: سلام. میای بریم برای تسلیت؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاونم خیلی زود جواب داد: اره بیا دنبالم،هستم خونه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز جام بلند شدم و گفتم: من میره بیرون، زود برمی گردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان: کجا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- یه جایی یه کاری دارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان: زود برگرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمانلی نگام کرد که چشمامو براش باز و بسته کردم و بعدش رفتم بالا تا لباسام رو عوض کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه مانتو جلو باز مشکی پوشیدم به علاوه ی شال و شلوار مشکی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه کفش سورمه ای هم پوشیدم و بعد از برداشتن سوییچ ماشین از اتاقم خارج و سریع رفتم تو حیاط و سوار ماشین شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتا رسیدن به خونه ی محدثه شون از یکی از دوستای نکیسا که باهاش صمیمی بودم ادرس خونشون رو گرفتم و با رسیدن به خونه ی محدثه شون،زنگ زدم بهش و اونم سریع اومد پایین و سوار ماشینم شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتوی راه بودیم که محدثه گفت: چیزی شده مانیا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پس چرا انقد ساکت و پکری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چیزی نیست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمحدثه یه دختر اروم و خونگرم بود.چهره ی جذابی داشت که شامل پوست گندمی و چشم و ابرو قهوه ای و لب و دماغ متناسب با صورتش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی به ادرس خونه ی نکیسا شون رسیدیم،با دیدن خونه ای که شبیه به قصر بود دهنم باز موند و محدثه سوتی زد و گفت: واو،چرا باباش مرد؟ توی اینهمه پول مگه ادم می میره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزدم تو سر محدثه و گفتم: مگه زنده بودن به پولداری و فقیری ربط داره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمحدثه خندید و گفت: به این اندازه پولداری ربط داره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پیاده شو چرت و پرت نگو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاون پیاده شد و منم پیاده شدم و ماشین رو قفل کردم و با همدیگه به سمت خونه رفتیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی وارد خونه شدیم معلوم بود که کارای تشیع جنازه تموم شده و الان همه برای تسلیت میان.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی از پله های خونه رفتیم بالا و وارد خونه شدیم نکیسا با لباس داغون و مشکی رنگی جلوی در بود و با دیدن ما سرشو تکون داد و منم سریع گفتم: تسلیت میگم اقای نوری.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنکیسا: ممنون. انتظار نداشتم که شما بیاین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمحدثه: وظیفه بود اقای نوری.غم اخرتون باشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنکیسا بازم سرشو تکون داد و گفت: بفرمایید داخل.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروی یکی از مبل ها نشستیم. درست رو به روم یه خانومی نشسته بود و بیشتر از همه بی قراری می کرد و معلوم بود مادر نکیسا هستش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخیلی دوست داشتم بدونم پدرش چجوری فوت کرده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه زنی که کنارم نشسته بود و ساکت بود نگاه کردم و اروم بهش گفتم: ببخشید شما از اقوام هستین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزنه نگام کرد و گفت: نه. از همکارای اقای نوری هستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اها من می خواستم بپ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحرفم با صدای جیغ دختری که از پله های هال میومد پایین نصفه موند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچند نفر به زور دختره رو اروم کردن و نکیسا هم رفت سمتش و بغلش کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاحتمالا خواهرش بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی یکم اروم شد زنه برگشت سمتم و گفت: داشتی حرف می زدی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اره.من می خواستم بپرسم که اقای نوری چجوری فوت کردن؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- کشته شدن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا گفتن این جمله یاد بابا افتادم ولی موضوع بابا رو گذاشتم کنار و گفتم: چرا کشته شدن؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نمیدونم. ولی فکر کنم دعواشون شده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچرا انقد ماجرای پدر نکیسا به ماجرای بابا نزدیکه؟؟.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخدایا خودت به خیر کن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر حال برگشت به خونه بودم و فکرم حسابی مشغول بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irموضوع بابا یه طرف،بی محلی های نکیسا یه طرف و دلیل مرگ پدر نکیسا که خیلی به ماجرای مقتول پرونده ی بابا نزدیک بود یه طرف!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی رسیدم خونه،سر و صدای عجیبی میومد و سریع نگاهم افتاد به پارکینگ و ماشین مانی ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز شدت نگرانی به سمت در ورودی رفتم و با ضرب در رو باز کردم و وارد هال شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمانی روی زمین نشسته بور و پاهاشو جمع کرده بود و یه دستش روی سرش بود. لابد فهمیده بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمانلی هم داشت گریه می کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزنعمو و عمو و علیسان هم سعی داشتن اونا رو اروم کنن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان با دیدنم گفت: مانیا زنگ بزن به وکیل بابات. بگو بیوفته دنبال کارای بابات.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچند لحظه نگاشون کردم و رو به مانی گفتم: مانی با ناراحتی چیزی درست نمیشه. تو مثلا مرد خونه ای. پاشو بریم تو اتاق کار بابا شماره ی وکیلشو پیدا کنیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمانی نگاهم کرد و گفت: اگر نتونیم ثابت کنیم که بابا قاتل نیست...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- زبونتو گاز بگیر مانی. حالا هم پاشو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمانی بلند شد و دنبالم راه افتاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی رسیدیم تو اتاق کار بابا، بعد از کلی گشتن ،دفتر تلفن بابا رو برداشتم و شماره ای که جلوش فامیلی وکیلش نوشته بود رو گرفتم؛
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از ۴ تا بوق جواب داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- سلام آقای محمودی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- سلام. شما دختر اقا رضا هستی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بله . می خواستم بگم لطفا بیاین خونه ی ما. بابام تو بد دردسری افتاده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چی؟؟ خیلی خب شما نگران نباشین. من تا یه ساعت دیگه میام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ممنون اقای محمودی.خداحافظ.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خداحافظ.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از قطع کردن گوشی به مانی گفتم: لطفا خودتو ناراحت نکن. ما میدونیم که خیلی خیلی بابا رو دوس داری. ولی به جای ناراحتی و عصبی شدن باید تلاش کنیم که بابا از این دردسر خارج بشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمانی سرشو تکون داد و گفت: اون خانواده.. خانواده ی مقتول کجان؟ شاید بتونیم ازشون رضایت بگیریم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبازم شک و تردید سراغم اومد و گفتم: پلیسه گفته بود که الان وقت مناسبی برای رضایت نیست. اونا عزادارن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمانی سرشو انداخت پایین و گفت: اگه ..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- میشه از این اگه ها دست برداری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir*
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز شدت استرس و نگرانی زل زده بودم به وکیل بابا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمثل اینکه بابا رو منتقل کرده بودن به زندان و وکیل هم الان از کلانتری و اینا برگشته بود خونه ی ما تا برامون توضیح بده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاقای محمودی مامان رو مخاطب قرار داد و گفت: ببینید مریم خانم من تونستم ثابت کنم که رضا هیچ چاقویی به همراه نداشت. ولی باز هم چیز هایی بود که اثبات کنه اون چاقو توسط رضا توی بدن مقتول رفته باشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخانواده ی نوری ...منظورم همون خانواده ی مقتول هستش اصلا قصد رضایت ندارن،به خصوص همسر مقتول.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصحنه ی رو به روم برام تار شد! تموم شک و تردید های من درست شد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیعنی بابای من قاتل بابای نکیسا شده بود! یعنی حتی اگر قبلا یک درصد میتونستم نکیسا رو عاشق خودم کنم،الان دیگه اون یک درصد هم از بین رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقطره اشکی رو گونه ام چکید و ناباور بلند شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزیر لب زمزمه کردم: خیلی بد شد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعدشم به سمت پله ها رفتم و به صدا زدن های مامان و مانلی و تعجبی که کرده بودن اهمیت ندادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدلم گرفته بود! خیلی سخت بود داشتن سرنوشتی که هیچوقت خوشحالی نداره! پر از غم و غصه اس..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوارد اتاقم شدم و روی تخت نشستم و به زمین خیره شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالان من چیکار کنم؟ برم با نکیسا رو به رو بشم و ازش رضایت بخوام؟ از کسی که دوسش دارم و بابام شده قاتل پدرش؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروی تخت دراز کشیدم و جنین وار تو خودم جمع شدم و با صدای بلند گریه کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمانلی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوکیل بابا سخت مشغول پیگیری بود و مانیا توی این دو روز نه حرف میزنه نه چیزی می خوره. دلیلش برام واضح نیست و نمیدونم ماجرا چیه،وقتی هم که ازش می پرسم فقط میگه خیلی بد شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمانی هم که فقط می نشست و غصه می خورد. حق داشت ! زندگیمون پاشیده شده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان هم کارش گریه و زاری و دست به دامن شدن به وکیل بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحتی امروز می خواست بره با خانواده ی مقتول حرف بزنه اما وکیل اجازه نداد..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعمو جون و زنعمو هم اکثر وقتا رو اینجا بودن،کنار ما...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمیدونم این ماجرا چی داشت که از یه طرف خوشحالم کرد بابت اینکه ازدواجم با علیسان عقب افتاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحتی توی این دو روز هی اطراف من می چرخه ولی من بهش اهمیت نمیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای زنگ گوشیم و نمایان شدن شماره ی علیسان اخمی کردم و صدای گوشی رو کم کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان که درست نزدیکم نشسته بود گفت: خب جواب بده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- حوصله ندارم مامان.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اون نامزد توئه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس پر حرصی کشیدم و گفتم: الان حال حرف زدن با علیسان رو ندارم،لطفا انقد بهم گیر ندین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا پایین اومدن مانیا از پله ها و سر و وضعش رفتم سمتش و گفتم: مانیا خوبی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرشو تکون داد و گفت: وکیل بابا داره میاد اینجا.می گفت کار مهمی داره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir