رمان همسایه به قلم افسانه انصاری
مارال به دلیل اصرار خانواده اش به ازدواج با مردی که برایش درنظر گرفته اند مجبور به جدایی از پسر مورد علاقه اش میشود و تن به ازدواج اجباری میدهد... او فکر میکند بعداز ازدواجش عشق عمیقش را فراموش خواهد کرد! اما غافل از اینکه ازدواجش تازه آغاز ماجراست...
ژانر : عاشقانه، ازدواج اجباری، اجتماعی
تخمین مدت زمان مطالعه : ۴ ساعت و ۴۳ دقیقه
تعداد صفحات : 365
ژانر : عاشقانه , اجتماعی , ازدواج اجباری
دانلود رمان همسایه
خلاصه رمان :
مارال به دلیل اصرار خانواده اش به ازدواج با مردی که برایش درنظر گرفته اند مجبور به جدایی از پسر مورد علاقه اش میشود و تن به ازدواج اجباری میدهد...
او فکر میکند بعداز ازدواجش عشق عمیقش را فراموش خواهد کرد!
اما غافل از اینکه ازدواجش تازه آغاز ماجراست...
ادانه رمان:
برای یاســـــر...
مردی که عاشقی رو کنارش یاد گرفتم...
یک گوشه ی دنجِ کافی شاپ که روشنایی کمی بهش می تابید و یک میز مربع چوبی با دو صندلی روبروی هم قرار داشت، روی یکی از صندلیا نشسته بودم. وسط میز یک گلدان باریک با دوشاخه گل رز خشک شده که رنگش به زرشکیِ پررنگ میزد قرار داشت. یه شال پشمی مشکی سرم بود و یه شلوار جین مشکی تنم و یه بافت و پوتینِ قهوای تیپمو کامل کرده بود و یه کیف قهوه ایِ باریکِ دستی همرام بود. سرمو لای دستام قرار داده بودم و پای راستمو مدام روی زمین میکوبیدم که با صدای عقب کشیده شدنِ صندلی روبروم سرمو بلندکردم و نگاهم با نگاه علی پیوند خورد که سلامی گفت و روی صندلی جا گرفت. شال گردنشو درآورد. روی میز گذاشت. صورتش از سرمای شدیدِ بیرون سرخ شده بود. در صورتیکه نگاه متعجبش به نگاهم دوخته شده بود نیم نگاهی به کافیمن انداخت و با دست خواست که بیاد سر میز ما و بعد از سفارش دو تا چای و رفتن کافیمن به چشمهای بی روحِ من که اشک توش حلقه زده بود اما بیرون نمیریخت نگاه کرد و گفت: چی شده مارال؟ تا برسم اینجا هزار بار مردمو زنده شدم... اون چه پیامی بودکه بهم دادی؟
به چشمهای عسلی روشن علی که به چشمهام دوخته شده بود زل زده بودم و از روزی که دیگه نتونم ببینمشون می ترسیدم و حتی فکرش آزارم می داد... توی این فکر و خیال محو شده بودم که دست علی رو روی دستم حس کردم و به زمانِ حال برگشتم و صداشو شنیدم.
تو چته مارال؟ چرا حرف نمیزنی؟ کم کم داری منو می ترسونی. خب یه چیزی بگو.
همونطور سُست و بدون حرکت در حالی که دستهای گرمم میون دستهای یخ کرده ی علی بود خیلی آروم گفتم: دوستت دارم!
لبخند ملایمی زد... چشماشو باز و بسته کرد؛
_منم دوستت دارم عزیزم! خیلیم دوستت دارم. حالا اون حرفِ مهمتو بگو که بخاطرش اینجاییم؟
وقتی یاد اون حرف افتادم بیشتر آتیش گرفتم... چشمام پرتر شد؛
_دیگه وقتشه علی!
وقت چی؟
دستمو از لای دستش بیرون کشیدم در همین حال کافیمن فنجانهای چایو روی میز گذاشت وگفت: چیز دیگه ای میل ندارین؟
علی با چشماش از من سؤال کرد و من با سرم گفتم نه و بعد از رفتن کافیمن نگاهشو بهم دوخت
خب؟ بگو؟
دستامو دور فنجون چای حلقه کردم؛
_دیگه باید بیای خواستگاری علی!
این حرف براش خیلی عجیب نبود چون چند بارم قبلا این حرفو از من شنیده بود اما اینبار خیلی فرق میکرد، نفس عمیقی کشید و به صندلی تکیه داد.
_بازم چی شده؟ اینکه همون موضوع همیشگیه!
از بی تفاوتیش کلافه شدم و کمی صدامو بلندتر کردم؛
_آره همون موضوع همیشگیه، بازم برام خواستگار اومده اما اینبار بابام از مامانم برام پیغام فرستاده که این دیگه آخرین شخصیه که به عنوان خواستگار وارد این خونه میشه و مارال باید باهاش ازدواج کنه! گفته تا کی میخواد الکی رو پسرای مردم عیب و ایراد بذاره و هر کی که اومد تو این خونه پشیمون برش گردونه؟
بغضم کمی شدت گرفت و آرومتر گفتم: این رابطه پنهانی من و تو یک سالو رد کرده علی! من دیگه از این ملاقاتهای پنهانی وترس و اضطراب خسته شدم علی! از عیب و ایراد الکی رو پسر مردم گذاشتنو واسه خانواده ام بهانه آوردن خسته شدم علی! دیگه بسه... دیگه نذار عذاب بکشم... بیا و قال قضیه رو بکن! بیا خواستگاری تا بتونم با خیال راحت به همه بگم تو مال منی...
خم شد کمی از چاییشو خورد؛
_ منم مثل تو این وضعیت نابسامونو دوست ندارم از اینکه قایمکی همدیگرو ببینیم خوشم نمیاد،از اینکه تو عذاب بکشی عذاب میکشم،اما چطوری بیام خواستگاری؟دارم درس میخونم،هنوز کار درست وحسابی ندارم،پول کافی ندارم،از همه مهمتر توی خونه برادر بزرگتر دارم که اول اون باید ازدواج کنه،من با چه رویی به خانواده ام بگم که اول باید واسه من زن بگیرن؟
فاصله ی ابروهامو از چشام زیاد کردم و بااخم گفتم:خب تو میگی من چیکار کنم علی؟
با صدای ملایمِ همیشگیش گفت:بازم ایراد بگیر،قبول نکن،بهونه بیار،اصلا بگو یکی دیگه رو دوست دارم...
با شنیدن جمله ی آخرش پوزخند زدم؛
_چی؟بگم یکی دیگه رو دوست دارم؟
بعد لحنم جدی شد؛
_توکه پسری نمیتونی بری و به خانواده ات بگی که یکیو دوست داری اونوقت چطور توقع داری که من برم واین حرفو به بابام بگم؟هان؟
برم بگم حاج نادر صولتی که سالهاست داری با آبرو زندگی میکنی دخترت معشوقه داره؟باهاش دَدَر دودور میره وقرار و مدار عروسی میذاره؟الانم میخواد منتظر بمونه تا اون بیاد خواستگاریش؟ بعد بابام بجای لباسِ عروس،کفن تنم میکنه و زنده زنده میذارتم تو گور.میفهمی؟ تمام مکالمه ی منو بابام خلاصه میشه تو سلام و احوالپرسی معمولی.اونوقت توچه توقعی از من داری آخه؟
اضطراب من به وجود علی هم سرایت کرد و نگران نگاهم کرد؛
_تومیگی چیکارکنیم؟ خانواده ام قبل از برادرم واسه من نمیرن خواستگاری!حداقل باید یک سال صبرکنیم.
این حرفش منو دیوونه کرد،چطور میشد صبرکرد؟
از عصبانیت دندونامو بهمدیگه فشار دادم،صورتمو به صورتش نزدیک کردم وشمرده شمرده غریدم؛
_چرا نمیفهمی علی؟من و تو فقط تاآخر این هفته فرصت داریم،اگه نیای و منو مال خودت نکنی هیچ کاری از دست من برنمیاد!
حرفمو زدم ومقابل چشمای علی که از تعجب گرد شده بود ازجام بلند شدمو به طرف درِخروجی رفتم.
صدام زد؛
_مارال صبرکن...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحرفشو نشنیده گرفتم و از اون کافه لعنتی بیرون زدم.دربست گرفتمو از اون محل،درحالیکه بیصدا اشک میریختم دور شدم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتمام طول مسیرو منتظر بودم علی تماس بگیره وبهم بگه که حاضره بخاطرم هرکاری بکنه اما نگرفت!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکلید و انداختم درو بازکردمو وارد حیاطِ خونه شدم...زمستون چهره ی خودشو نشون داده بود،تمام گلای باغچه خشکیده بودن وشاخه های درختا خشک وخالی بود.تو سرمای طاقت فرسا اما دوست داشتنی حیاط قدم میزدم ومدام بغضمو قورت میدادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای مامان توجهمو به طرف خودش جلب کرد که از پنجره ی طبقه بالای ویلا صدام زد؛
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_مارال؟چرا نمیای تو؟هوا سرده،میچایی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرمو تکون دادمو وارد ساختمون شدم،مامان داشت پله هارو پایین میومد با دیدنش به سردی سلام دادم وخواستم از پله بالا برم که صداش میخکوبم کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچیشد مارال؟ فکراتو کردی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبازم داغ دلم تازه شد و بدون صدا به راهم ادامه دادم که باز گفت: هرچند دیگه نیازی به فکر کردن نمیبینم،این آخرین گزینه است که باید قبول کنی!چون پدرت به آدم حسابی بودنشون مطمئنه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرپله ایستادم،از بالا به مادرم که کلماتو با صدای بلند ادا میکرد تا من بشنوم نگاه کردم،با لحن ملتمسانه یا شاید هم طلبکارانه گفتم:پس من چی مامان؟اصلا نظر من براتون مهم هست؟من چی میخوام مامان؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه راهش ادامه داد و با دست اشاره ای به من کرد؛
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اگه با تو باشه صد سالم به فکر سروسامون گرفتنت نمیفتی! این انتخاب باباته اگه میتونی خودت مخالفتتو اعلام کن و نتیجه اشم ببین!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحرف زدن با مامان بی فایده بود، به سمت اتاقم رفتم درو باز کردموداخل شدم.اتاق قشنگی داشتم،دیواراش رنگ ارغوانی داشت و سرویس خوابم سفید بود که تشکیل شده بود از کمد،میز کنسولی،آیینه ی قدی و یک تخت دونفره با روکش سفیدو ارغوانی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرو دیوار اتاقم پر از عروسک وتابلوهای عجیب و غریب بود.خودمو پرت کردم روی تخت،کیفمو جلوی چشمام گرفتم و گوشیمو ازش بیرون آوردموبهش نگاه کردم.علی زنگ نزده بود! منتظر میموندم تا زنگ بزنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سقف اتاقم خیره شده بودم و داشتم به زندگیم فکر میکردم! خانواده ی من تشکیل میشد از پنج نفر، پدرم ،مادرم،برادر بزرگم مرتضی و برادر کوچیکترم مصطفی و من که فرزند کوچیکِ خانواده بودم وتنها دخترِ حاج نادر صولتی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمرتضی پیش بابا تو فرش فروشی کار میکرد ومصطفی توی دانشگاه درس میخوند. من پارسال دیپلم گرفتم و به صدقه سریِ حاج نادر و مرتضی خان خونه نشین شدم چون اونا معتقد بودن دختر نباید بره دانشگاه و با پسر جماعت درس بخونه! چندین ماه اشک و زاری و بیقراریمم نتونست تصمیمشونو عوض کنه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسال آخر دبیرستان بودم،آخرای سال تحصیلی بود، یروز نزدیک مدرسه وقتی میخواستم از خیابون رد بشم پسری با سرعت بهم اصابت کرد وتمام عکسایی که گرفته بودمو چاپشون کرده بودمو تو دستم بود تا بدم به معلم و نمره بگیرم پخش خیابون شد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیکه خوردم و به عکسایی که تو خیسی و خشکیِ زمین غَلط میخودن نگاه کردم و سر پسری که خم شده بود عکسارو جمع میکرد ومدام از من عذرخواهی میکرد باعصبانیت داد زدم؛
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_آخه مگه کوری یابو عَلَفی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از شنیدن این حرف،پسر درحالیکه عکسارو جمع میکرد سرشو بالا گرفت وتو چشمام نگاه کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irواقعا عذرمیخوام خانوم،خیلی شرمنده ام...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاون داشت عذرخواهی میکرد و من محوِ چشمای عسلیش شدم که زیر آفتاب به سبز زیتونی میزد وباتکون دادن سرش و قرار گرفتنش تو سایه، باز عسلی میشد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن کلافه از عذرخواهیاش پاکت عکسامو از دستش قاپیدمو با گفتن خب حالا بخشیدم برو پی کارت از شرِ چشمهای تیله ای و نگاه عمیقش خلاص شدمو به راهم ادامه دادم...و پسرِ بیچاره با تعجب به دختر تخسی مثل من که اینطور جواب عذرخواهیای مؤدبانه اشو داده بود نگاه کرد و آروم لب زد؛
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خداحافظ!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاون اولین دیدار من و علی بود و بعد ازاون دیدارهای اتفاقی ما شروع شد و بعدهم آشنایی و رفاقت و قرارهای پنهانی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعلی از هر لحاظ عالی بود. مهربون بود،باادب بود،خوش تیپ و خوش چهره بود و مهمتر از همه اینکه دانشجو بود که من از نعمتش محروم بودم.همه ی این خصوصیاتش باعث شد که با تمام خطرات و دردسرها پایبندش بشم،پایبند رفاقتی پنهانی که اگه بابا و مرتضی بو میبردن،گردنمو میزدن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتوی این خونه ی دَرَندَشت و بین ساکنینش هیچ صمیمیتی وجود نداشت!من اکثرا توی اتاقم بودم،مصظفی یکریز مشغول درس و دانشگاهش بود و مامانم فقط به دکوراسیون خونه اش میرسید،بابا و مرتضی هم یا تا دیروقت مشغول کار بودن یا تو خونه هم درمورد کار حرف میزدن...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین خانواده ی پنج نفره فقط سرمیز شام دورهم جمع میشدیم و بدون هچ حرف زیادی غذامونو میخوردیمو بعد به پناهگاهامون پناه میبردیم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن تمام این مدت از زندگیمو با علی میگذروندم. صبحو،شبو،ظهرو، با صداش، با پیاماش،بادیدنش...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاون برام معنای زندگی بود،معنای خوشبختی،اونم ادعا داشت که منو بیشتر از تمام دنیا دوست داره و همیشه هم خواهد داشت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباز یاد حرفا و قول و قرارای عاشقانه ی علی افتادم، مطمئن بودم زنگ میزنه و میگه که منو از این خونه و خانواده و ازدواج اجباری نجاتم میده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتوی همین فکرا بودم که درِ اتاقم زده شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بیا تو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمونا با لیوان چای توی سینی به همراه قند و خرما وارد اتاقم شد،همونطور که دراز کشیده بودم و هیچ تکونی به خودم نمیدادم سرمو به سمتش چرخوندم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسلام،چاییتونو آوردم خانوم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره سرمو مستقیم کردمو بدون اینکه جواب سلامشو بدم گفتم:میتونی بری.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمونا دختر خوبی بود، سی و سه یا چهارسالش بود وچندسالی میشد که خونه ی ما کار میکرد، یه پدرو مادر پیر داشته که فوت شده بودن اونم به کارکردن پناه آورده بود تا هم خرج خودشو دربیاره و هم جایی واسه موندن داشته باشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه ساعت دیواریِ اتاقم نگاه کردم ساعت هفت غروب بود ومن نزدیک به یک ساعت بود که بی حرکت دراز کشیده بودم و به همه کس و همه چیز فکر میکردم.از روی تخت بلند شدم،لباسامو عوض کردمو تیشرت آستین کوتاهِ زردمو همراه با شلوار راحتی مشکیم تنم کردم و موهامو با گیره بالای سرم جمع کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنشستم تا چاییمو بخورم که دیدم یخ کرده ،یکم از چایمو قورت داد تا گلوم خیس بشه.با گوشیم ور رفتم تا شاید علی زنگ بزنه.پس چرا خبری ازش نبود؟نکنه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنه،این امکان نداره که علی قید منو بزنه،اون بدون من نمیتونه زندگی کنه همونطور که من بدون اون نمیتونم... ساعت رو گذشته بود.بابا و مرتضی ومصطفی هم اومده بودن خونه اما من هنوز توی اتاقم بودم و منتظر خبری از علی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمونا دوباره در اتاقمو زد؛
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خانم جون،خانوم فرمودن بیاین سرمیزشام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبی حال و بی حوصله وبی رمق بودم؛
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_من میل ندارم موناجان،بگو بخورن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآخه خانوم جون...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمونا گفتم میل ندارم،بازم تکرار کنم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمونا بی هیچ حرفی رفت و من دوباره اشکام رو گونه هام ریختن،ترسِ از دست دادن علی برام مثل یه کاب*و*س تلخ بود! من بدون علی چطور میتونستم زندگی کنم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو فکر و خیال علی غرق شده بودم که درِ اتاقم زده شد همراه با پاک کردن اشکام گفتم:بله؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای مصطفی رو شنیدم؛
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir__میشه بیام تو خواهر جون؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخودمو جمعو جور کردمو گفتم: بیا تو مصطفی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداخل شد و گوشه ی تختم نشست و با لبخند گفت:علیک سلام مارال خانوم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سلام،خوبی داداشی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_مرسی خوبم.تو پس چرا نمیای سر میز شام؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرمو با ناراحتی تکون دادم؛
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_میل ندارم،تو برو غذاتو بخور.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_مگه میشه بدون تو سر میز نشست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوزخند تلخی زدم؛
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_جدی؟وای خدا ما چقدر خانواده ی خوشبختی هستیم. اونم با لحنی که شبیه تمسخر بود گفت:عه،مگه نیستیم؟ سرمو توی گوشی فرو بردم وبا انگشتم صفحشو لمس کردم تا روشن بشه وخبری از علی بگیرم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_آره شماها خوشبختید.ماشین زیر پاتونِ،تو دانشگاه میری،آقا مرتضی کارِ خوبی داره،اختیارتون دست خودتونِ،اما من چی؟من کدوم یکی از امکانات شمارو دارم؟هان؟حتی حق انتخابم ندارم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمصطفی از دلخوری و عصبانیت من ناراحت شد،سرشو پایین انداخت و گفت:حق باتوعه عزیزم تو باید خودت برای زندگیت وآینده ات تصمیم بگیری اما این دلیل نمیشه از غذات قهرکنی که،پاشو بریم سر میز.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرحالیکه دستم توی دستش بودو سعی میکرد منو ازجام بلندکنه گفتم:مصطفی چرا خانواده ات میخوان منو بزور شوهر بدن؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخانواده ی من؟ مال تو نیستن؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکمدمو باز کردمو سارافون بلند مشکیمو از روی تیشرتم پوشیدم و بندشو بستم و درحالیکه دستم تو دستش بودو منو پشت سرش میکشید گفت: غصه نخور مارال جونم،همه چی درست میشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهر سه سر میز نشسته بودن،به صدای پای ما برگشتن ومن آروم و طوریکه مشخصه از همشون دلخورم سلام دادم و بعد از شنیدن جواب سلامم مصطفی صندلی رو عقب کشید و با لبخند گفت:بشین اینجا خواهرکم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنشستم و شروع کردم به ور رفتن با غذام،از زیر چشم به مرتضی که باچهره ی همیشه اخموش داشت غذا میخورد نگاه میکردم. به بابا که خشک و جدی و آروم غذاشو میخورد یا به مامان که با لبخند میخورد و به منم نگاه میکرد.بعد از کمی غذا خوردن از جام بلند شدم؛
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ دستتون درد نکنه مامان جان!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو خواستم به سمت اتاقم برم که صدای بابا مانعم شد؛
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ وایستا مارال جان! نرو اتاقت، تو پذیرایی منتظر باش تا ما بیایم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخیلی آروم طوریکه خودم بزور صدای خودمو شنیدم چشمی گفتم و رفتم به سمت پذیرایی و تلویزیونو روشن کردم و روی مبل لَم دادم،تمام حواسم به موبایلم بود که از ترس بابا و مرتضی نیاورده بودم پایین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهرچهارتاشون باهم اومدن تو پذیرایی وشنیدم که مامان مونا رو برای جمع کردن میز صدا زد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه نشانه ی احترام از جام بلند شدمو با علامت دستِ بابا سرجام نشستم.دلهره داشتم که نکنه درمورد ازدواجم حرفی بزنه و من از ترس زبونم بند بیاد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا ابروهای بهم گره خورده که بقول علی جذابیتِ چهرمو بیشتر میکرد مشغول تماشای تلویزیون بودم که مرتضی گفت:مارال کنترلو بده به من.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکنترلو به سمتش گرفتم که چشمهاش به آرایشِ روی صورتم افتاد؛
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ امروز جایی رفته بودی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرنگم پرید، دستو پام یخ کرد، گلوم خشک شد وبزور آبشو قورت داد؛
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ چطور؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ گفتم جایی رفته بودی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه نگاهی به همشون انداختم که چشماشون به من بود وگفتم:آره رفته بودم پیش دوستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا همون اخمی که منو میترسوند گفت:کدوم دوستت؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا همون ترس و استرسی که تو صدام بود گفتم:مریم.چطور مگه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصداشو بلندتر کرد؛
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ با این وضع آرایشت رفته بودی؟ دیگه حق نداری با اون دختره ی بی بندوبار رفت و آمد کنی.فهمیدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا تذکر وار اسم مرتضی رو صدا زد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ چرا؟ مگه مریم چشه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ چش نیست؟ حتمن اینطور آرایش کردنم اون یادت داده که از خودت در اومدی! شدی لنگه ی اون؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا همون چهره یِ مبهوتم گفتم:چرا درمورد کسیکه نمیشناسیش انقدر راحت قضاوت میکنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداد زد؛
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ لازم نکرده تو واسه اون کاسه ی داغتر از آش بشی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irازجام بلند شدم به همشون نگاه کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیخواستم حرف دلمو بگم و خودمو خالی کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irطوریکه همشون مخاطبم بودن گفتم: به حرف زدنم گیر میدید،به آرایش کردنم گیر میدید،به لباس پوشیدنم گیر میدید،به بیرون رفتنو دوست پیدا کردنمم گیر میدید. نذاشتید برم دانشگاه،برام ماشین نخریدید،چرا تو این خونه همه چیز برای من ممنوعه؟اصلا حس نمیکنم تو این خونه خواهر شمام،حس نمیکنم دختر حاج آقا صولتیم،بیشتر حس یه توسری خور اضافه رو دارم که همتون ازم سیرید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمرتضی با همون صدای بلند و عصبانیتِ ترس برانگیزش داد زد؛
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ بِبُر صداتو مارال!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا و مامانم طوری نگام کردن که انگار میخواستن حرف مرتضی رو تکرار کنن. داشتم از حرص منفجر میشدم ،آخه این چه زندگییِ که من دارم؟ با دستم کوبیدم روی دهنم؛
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ باشه صدامو میبُرَم،خفه میشم،این چیزیه که همتون میخواید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سمت پله ها حرکت کردموادامه دادم؛
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ تو حرف بزن آقا مرتضی! تو دُر بریز،میخوام ببینم انقدر خرج شمادوتا میکنن چه گُلی میخواین سرشون بزنین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبلافاصله بعد از این حرف مرتضی رو دیدم که به سمتم حمله کرد تا بیاد و منو بگیره زیر کتک که مصطفی گرفتتش و با صدای بلندی گفت:بس کن مرتضی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ ولم کن! باید زبون این دختره ی پررو رو کوتاه کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا با صدای بَمی که داشت داد زد؛
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ تمومش کن دختر! چرا انقدر برای برادرت زبون درازی میکنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنرده ی پله رو گرفتم و با لحن آرومی به بابا گفتم:چرا به اون چیزی نمیگید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمرتضی دستشو به طرف مامانو بابا دراز کرد؛
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ فقط شما اینو پررو کردید،باید این هفته شوهرش بدین بره گم شه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی درمقابل حرف مرتضی شاهد سکوت بقیه شدم با گریه ای که صداش بلند بود پله هارو پیش رو گرفتم وبه سمت اتاقم دوییدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزیر دوش برای این سرنوشت شوم و زندگی نفرت انگیزم اشک میریختم ،اشکایی که با آب همرنگ میشدنو روی صورتم میر*ق*صیدن...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگوشیمو دستم گرفتم و طبق عادت همیشه نگاش کردم،یه پیام از علی داشتم که نوشته بود؛
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ سلام مارال جان،خوبی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دیدن پیامش دوباره گریم گرفت و درجوابش نوشتم؛
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ نه اصلا خوب نیستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ چرا؟بازم اتفاقی افتاده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ مهم نیست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ دعوات شده ؟چیشده فداتشم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ فکراتو کردی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجواب این پیاممو دیر داد؛
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ هر جوری که فکر میکنم باید حداقل یک سال صبر کنیم مارال!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین حرف آخرش مثل پُتک رو سرم خراب شد و صدای هق هقم اوج گرفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ یعنی از دست دادن من برات مهم نیست علی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ میتونی حرف بزنی تا تماس بگیرم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبلافاصله بعد از پیامش زنگ زد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ بله؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ خوبی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ گفتم که نیستم،حرفتو بزن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ این چیه تو نوشتی مارال؟مگه من میتونم تورو از دست بدم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ اما داری از دست میدی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ اینجوری صحبت نکن مارال! عزیزِ من مگه خانواده ات از دلشون میاد تورو بزور زن کسی بکنن که دوسش نداری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ آره دلشون میاد! اونا احساس سرشون نمیشه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ دانشگام آخراشه ، چندماه مونده تموم بشه،این چندماهم پشت سر بذارم دیگه برای ارشد نمیخونم. بلافاصله میرم دنبال کار.گذشته از این اگه درسمو تموم نکنم و یه کاری برای خودم دستو پا نکنم نه خانواده ی من میان خواستگاری و نه خانواده ی تو قبول میکنن که دخترشونو به یه بیکار بدن. درسته یا نه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ الان که چی علی؟ بابام گفته بدون هیچ نه و نویی باید جوب بله رو بدم، من چیکارکنم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ اون یارو تورو دیده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ نه. فکر کنم خانواده اش منو دیدن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچند لحظه سکوت بینمون حکم فرما شد و من بودم که شکستمش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ میخوای دست روی دست بذاری تا دستی دستی منو شوهر بدن؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا عصبانیت داد زد؛
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ بس کن مارال! انقدر این جمله رو تکرار نکن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ علی حتی فکر بدون تو زندگی کردن برام وحشتناکه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ منم تمام امروزو تو خیابونا گشتم، فکر کردم. به روزیکه تو رو نداشته باشم فکر کردم. برای منم شدنی نیست بدون تو زندگی کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکمی مکث کردم، صدامو صاف کردموگفتم: تا پنجشنبه فقط چهار روز وقت داریم. تاحالا همه رو دَک کردم، دعواها و توهیناشونو تحمل کردم، فقط بخاطر تو! اما اینبار همه چیو میسپارم دست تو و سرنوشت علی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز شنیدن حرفای من انگار مُخِش سوت کشید و با صدایی که بیشتر شبیه فریاد بود گفت: چیه؟ خیلی دلت میخواد زود عروسی کنی؟ یا شایدم دلت میخواد هرچه زودتر با یکی بخوابی؟ هان؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتمام بدنم سُست شد، این داشت چی میگفت؟ این علی بود؟ هنوز گیج و منگِ حرفاش بودم و نمیتونستم هضمشون کنم که دوباره ادامه داد؛
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ شایدم اصلا اِصراری درکار نیست و خودت علاقه داری به این ازدواج. اگه بخاطر هوی و ه*و*ست خیلی هُلی بیا با خودم بخواب.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنالیدم؛
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_علی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانگار این علی نبود و من نمیشناختمش. زمزمه کردم؛
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ خفه شو! خفه شو علی! دیگه نمیخوام صداتو بشنوم، دیگه نمیخوام ببینمت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاشکام امونمو بریده بود، سرمو بین بالشتها پنهون کردمو همراه اشکای داغم خوابیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنزدیک ظهر بود که از خواب بیدار شدم، رفتم آشپزخونه تا برای خودم چای بریزم که با مامانم روبرو شدم، سلامِ سردی کردم واز کنارش رد شدم، لیوانو برداشتم و برای خودم چای ریختم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ بشین مارال! میخوام باهات صحبت کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبدون اینکه نگاهش کنم با اخمی که بین ابروهام بود گفتم:کار دارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصداشو کمی بلندتر کرد؛
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ چه کاری؟ مگه بجز خوابیدن کاری هم داری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرگشتم به سمتش، لیوان چایو روی میز گذاشتم؛
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ نه ندارم. به صدقه سریِ شماها کاری جز خوابیدن ندارم، وگرنه الان باید دانشگاه بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادرمم با لحنی عصبی مثل خودم گفت: آخه تو این دانشگاه چی ریختن دختر؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ همون چیزیکه پسراتونو واسه جمع کردنش فرستادین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرشو تکون داد؛
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ الحق که مرتضی راست میگه، زبون تو خیلی دراز شده، همون بهتر که زودتر ازدواج کنی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرمو از روی تاسف تکون دادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ مامان تو واقعن مادرِ منی؟ تا حالا چند بار واسم مادری کردی؟ تا حالا چند بار ازم پرسیدی چه مرگمه؟ تا حالا چند بار ازم پرسیدی بخاطر چی همه خواستگارامو رَد میکنم؟ یا اصلا بخاطر کی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ تو چی داری میگی مارال؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ خسته ام حاجیه خانوم! خیلی خسته ام از دستتون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ چه مرگته؟ چی کم داری؟ پول؟ امکانات؟ رفاه؟ همه چی داری پس چی میخوای از جون این زندگی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنشستم روی صندلی و دیکته وارگفتم : عشق، محبت، توجه، اینارو کم دارم مامان.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاونم کنارم روی صندلی نشست و آروم گفت: ازدواج میکنی، خوشبخت میشی، شوهرت بهت یه دنیا عشق ومحبت میده مارال.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ اما من نمیخوام. نمیخوام با کسی که دوسش ندارم ازدواج کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ همینِ که هست! این تصمیمِ باباتِ، تصمیم مرتضی است. دیگه وقتشه که ازدواج کنی، اون عشقیم که میخوای بعداز ازدواج بوجود میاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز روی صندلی بلند شدم و با تکون دادن سرم گفتم: با شماها حرف زدن بی فایده است مامان!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبازم به اتاقم پناه بردم، به گوشیم نگاه کردم، دوازده تا تماس بی پاسخ داشتم و سه تا پیام که محتویاتش این بود؛
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاولین پیام: سلام مارال جان! جواب بده کارت دارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدومین پیام: چرا جواب نمیدی؟ میدونم اشتباه کردم مارال، تورو خدا ببخش منو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسومین پیام: مارال تورو جانِ علی جواب بده. من بابت دیشب متاسفم، بذار بهت توضیح بدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلپ تاپمو روشن کردم، رفتم توی اینترنت تا چرخی بزنم که گوشیم زنگ خورد،علی بود. دلم نیومد جواب ندم اما بخاطر حرفای دیشبش باید حالشو میگرفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ بله؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ سلام عشقم!خوبی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتوی دلم برای عشقم گفتنش غش رفتم، اما باهمون لحن جدیم گفتم: فرمایش؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ زنگ زدم تا بابات دیشب ازت عذرخواهی کنم. واقعا عذرمیخوام. ببخش منو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ نمیبخشمت!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ میدونم ناراحتت کردم، از کوره دَر رفتم، نباید اون چَرَندیاتو میگفتم. نباید سرت داد میزدم، اشتباه کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخیلی خشک و بی احساس طوری که انگار نه انگار دارم با علیِ همیشگیِ خودم حرف میزنم گفتم: تو هیچ کارِ اشتباهی انجام ندادی، فقط چهره ی واقعیتو که تمام این مدت پشتِ نقابِ علی پنهون شده بود نشون دادی. همین...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانگار این حرفم علیِ چشم عسلیِ منو خیلی ناراحت کرد که آروم و معصومانه تر از همیشه گفت: خودتی مارال؟ چی داری میگی؟ منم علیت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمای پر از اشکمو باز و بسته کردمو گفتم: جدی؟ اما من علیمو دیشب گُم کردم... علی دیشب میون حرفاشو توهیناش گُم شد... دیگه ندارمش!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصداش کمی اوج گرفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ گُه خوردم مارال، خوبه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیشب مست بودم، حالیم نبود چی میگفتم، توروخدا به دلت نگیر.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ حرفات تموم شد؟ دیگه حوصله ندارم بهشون گوش بدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفریاد زد؛
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ نه تموم نشد، هنوز کلی حرف دارم مارال.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا پوزخند تلخی که همراهش اشکامو پاک میکردم گفتم: دیگه کم کم باید منو فراموش کنی علی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای فریاد علی تو گوشم پیچید؛
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ خفه شو مارال! چی میگی تو؟ مگه من میتونم توروفراموش کنم؟ هان؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگریم به هق هق تبدیل شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ وقتی پیش خودت فکر کردی که لیاقت اون حرفا وتوهینارو دارم، حتما میتونی فراموشمم بکنی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای بَم و پراز بغضش نالید؛
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ من نمیتونم بدون تو زندگی کنم مارال!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ منم نمیتونم علی. اما دیگه نمیخوام بخاطر نجات خودم توروعذاب بدم، نمیخوام خون خانواده امو بکنم تو شیشه وعذابشون بدم. نمیخوام تورو توی فشار بذارم تا برای بدست آوردن من تو دردسر بیفتی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ میام خواستگاری، تنهایی میام خونه اتون واسه خواستگاری! بدون پول میام! بیکار میام! بدون همه ی اینا میام خونه اتون وتورو از خانواده ات خواستگاری میکنم، خوبه؟ فقط ازم نخواه که فراموشت کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irراضی بودم، راضی بودم بدون پول، بدون کار و بدون هرچیز دیگه ای با علی ازدواج کنم و همراهش از این زندون برم. اما این انصاف نبود.علی رو اینچنین تو فشار گذاشتن انصاف نبود. اون با رضایت قلبیش نمیخواست بیاد خواستگاری، پس بهترین راه این بود که منو فراموش کنه و به زندگی عادیش ادامه بده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتمام این فکرا از سرم گذشت و بعد گفتم: نه علی، خوب نیست، اصلا خوب نیست. دیگه عذابت نمیدم، دیگه عذابم نده، حرف دیگه ای نداری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ من بدون تو میمیرم مارال!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ نمیمیری! به زندگیت ادامه میدی، راحت تر، موفق تر. خوشبخت باشی عزیزم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگریه میکرد، منم همراهیش میکردم، طاقت نیاوردم وتلفنو قطع کردم. به شکم روی تخت دراز کشیدم و زار زار گریه کردم.گریه های پی در پی امونمو بریده بود، روتختیِ سفیدارغوانیم خیس شده بود، صورتم خیس بود، چشمام بادکرده و قرمز بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعلی مدام زنگ میزد ومن بی توجه به تماساش فقط اشک میریختم. بدون علی چیکار میخواستم بکنم؟ چطوری میخواستم زندگی کنم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیون اشکایی که میریختم در باز شد و مامان داخل شد؛
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ چیشده مارال؟ چرا داری گریه میکنی عزیزم؟ چت شده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبازومو گرفت و منو به سمت خودش برگردوند؛
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ الهی مادر فدات بشه چیشده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبی اراده به آغوش مامانم پناه بردم و برای اولینبار لب بازکردم؛
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ گفتم که بره مامان.گفتم واسه همیشه بره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستشو روی موهام کشید؛
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ کی بره عزیزم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیگه نمیترسیدم، با گریه و هق هق نالیدم؛
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ علی! گفتم که علی از زندگیم بره،گفتم همه ی زندگیم بره مامان. راحت شدید؟ دیگه تموم شد مامان. تنها کسیکه دوسش داشتمو از دست دادم مامان.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادرم تو بُهت و بیخبری بهم خیره شده بود، از آغوشش کنار کشیدم و به پشتیِ تختم تکیه دادم و ازش خواستم که بره و تنهام بذاره و اونم بدون هیچ حرف و سوالی از اتاقم خارج شد منو تنها گذاشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمیخواستم بخاطر خودم و نجات پیدا کردنم از این خونه وخانواده آینده ی علی رو خراب کنم، نمیخواستم قیدِ درسشو بزنه و بشه یه بیسواد مثل من! نمیخواستم بخاطر من رابطه اش با خانواده اش خراب بشه. هیچ عذابی رو برای علی نمیخواستم، اما حاضر بودم خودم تمام عذابها رو بجون بخرم تا علی خوشبخت بشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعلی از زنگ زدن خسته شد و من با گریه روی تختم خوابیدم. غروب بود که بیدار شدم، گوشیم مثل همیشه روی سایلنت بود و باز کلی تماس از دست رفته از علی داشتم و چندتا پیام التماس که جواب بدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگوشیو گذاشتم رو پیغامگیر که حداقل وقتی جواب نمیدم اون حرفاشو بزنه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرِ پذیرایی رو باز کردم و با همون تیشرت و شلوار راحتی و موهای پریشون رفتم توی حیاط، سرد بود اما برام مهم نبود، دستامو تو جیب شلوارم گذاشتمو تو حیاط قدم زدم... درحیاط بازشد، فکر کردم بابا ومرتضی اومدن، چون لباسام بلوز و شلوار بود و اونا دوست نداشتن پیششون اینجوری بگردم خواستم فرار کنم که صدای مصطفی رو شنیدم؛
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ مارال خانوم داری از من فرار میکنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا شنیدن صداش به عقب برگشتم، بهم نزدیک شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ سلام مصطفی.فکر کردم بابا و اون نکبت اومدن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبشو گاز گرفت؛
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ عه زشته خواهری، هرچی باشه اون داداشته. حالا چرا با این لباسا تو این هوا توحیاطی!؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند ملایمی که تلخ بود زدم؛
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ خواستم قدم بزنم تا حال و هوام عوض بشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخندید؛
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ با این لباس دیوونه؟ سرما میخوری خب.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوزخند کجی زدم؛
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ انقدر غصه خوردم چیشد؟ بذار یکمم سرما بخورم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرحالیکه کتشو در میآورد و روی شونه های من مینداخت گفت: تو این چندروز اخیر خیلی لاغر شدی، چشمات گود رفته خواهر جونم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرمو به شونه های گرمش تکیه دادم؛
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ حالم اصلا خوب نیست،حال خواهرت خیلی خرابه مصطفی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر حالیکه دستش دورکمرم بود منو به تاب وسط سمت راست حیاط رسوند و هر دو روش نشستیم و به چشمام نگاه کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاید دروغ باشه اگه بگم درکت میکنم،چون توی شرایط تو قرار ندارم. اما کمترین حقی که میتونی داشته باشی اینهِ که خودت واسه زندگیت تصمیم بگیری نه خانواده ات.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخب منم دارم همینو میگم دیگه، به مامان میگم بذارید خودم مردِ زندگیمو انتخاب کنم میگه از کجا میخوای انتخاب کنی؟ خواستگارِ دیگه اومده، تواَم باهاش ازدواج میکنی. میگم چرا؟ میگه چون باباتو مرتضی تاییدش کردن. آخه مگه بابا و مرتضی میخوان زنِ اون یارو بشن؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمصطفی سرشو تکون داد؛
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ والا نمیدونم چی بگم.من دیشب باهاشون صحبت کردم، اما بابا حرفش یکیِ و عوض نمیشه، میگه اِلا و بِلا که این پسر برای دامادیِ حاج نادر مناسبِ.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحالا میشد عصبانیتو دلهره رو به وضوح تو چهره ام دید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irواسِ دامادیِ حاج نادر مناسبِ یا واسِ همسریِ دخترش؟ اونا فقط بفکر خودشونن نه دختر بدبختشون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای باز شدن در اومد و دیدم که بابا و مرتضی دارن با ماشین وارد حیاط میشن.کُت مصطفی رو انداختم روی تاب و دوییدم و خودمو به اتاق رسوندم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعلی برام پیغام گذاشته بود، انگار صدای علی نبود صدای مردی بود که سالها پیر شده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحالا که میخوای گوش بدی اما حرفی نزنی باشه پس من حرف میزنم تو گوش کن! امروز با خانواده ام صحبت کردم حتی نذاشتن حرفمو تموم کنم،گفتن میخوایم برای داداشت زن بگیریم و این اصلا شدنی نیست که دوتا برادر باهم ازدواج کنن، اونم درصورتیکه تو،هم دانشجویی و هم کار نداری.میخوام قیدِ خانواده امو بزنم و تنهایی بیام خواستگاریت و باهات ازدواج کنم.فوقش کمی سختی میکشیم اما بعدش همه چی درست میشه،فقط کافیه خانواده ی تو راضی بشن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباخودم گفتم: راضی نمیشن علی جونم! نمیشن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعداز کمی مکث گفت: تو تنها حسِ واقعیِ منی مارال، تنها حسی که زندگیی باهاش آرزومه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچطور میتونی توقع داشته باشی که فراموشت کنم؟ چطور میتونی توقع داشته باشی که ازت بگذرم؟ اینو از من نخواه مارال...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگوشیو به خودم چسبوندمو گریه کردم، حس کردم توی آغوش علیم، آغوشی که گرمترین و امنترین بود، آغوشی که یکروز برای دیگری میشد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنه! حتی فکر کردن به این موضوع برام پر از عذاب بود، فکر این موضوع حالمو خرابتر میکرد، این چه حالیه که من دارم؟ مگه میشه از علی گذشت؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباز صدای تقه به در اتاقم و بعدش صدای مونا؛
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمارال خانوم؟ حاج آقا با شما کار دارن، فرمودن میخوان تو اتاقشون باهاتون حرف بزنن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتوی این خونه روی حرف پدرم نباید حرفی زده میشد. سارافون سفیدی تنم کردمویه شال مشکی سرم. دراتاقو باز کردمو بدون هیچ حرفی به سمت اتاق کار پدرم رفتم. در زدم و بعد از شنیدن< بیا تو عزیزم> وارد اتاقش شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسلام.خسته نباشید بابا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعلیک سلام دخترم، بشین بابا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروی صندلیِ مقابل میز بابا که با دست بهش اشاره میکرد نشستم و با انگشتهای دستم بازی کردم که بابا سر حرف رو باز کرد؛
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحالا دیگه بابا رو دیدنی فرار میکنی مارال خانوم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمونطور که سرم پایین بود گفتم: شرمنده ام بابا! لباسم مناسب نبود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند زد؛
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_حالا حالِ این دختر خانومِ گلِ من چطوره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدعاگوتونم باباجون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماشاالله واسه خودت خانوم شدی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیخواستم به پدرم بفهمونم که بابا نمیخوام!من ازدواج کردن زوریو نمیخوام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنوز بچه ام بابا. بزرگ نشدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچرا هم بزرگ شدی، هم خانوم شدی و هم وقتِ ازدواج کردنته مارال جان!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبازم دست گذاشتن روی زخمم،آه از نهادم بلندشد و سرمو پایین انداختم و بابا به حرفاش ادامه داد؛
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحتما مادرت برات گفته پسری که برات در نظر گرفتم یه پسرِ خانواده داره،یه پسرِآقا که هم تحصیل کرده است هم کار داره.درکل یه همسرِ تمام وکمال که میتونه خوشبختت کنه اما مادرت میگفت جوابی بهش ندادی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبزور جلوی اشکامو گرفتم،میخواستم بگم همه چی داره اما من دوسش ندارم،اما واسه من علی که نمیشه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسکوت کردم،ضربان قلبم تند میزد،میترسیدم که بابا صداشو بشنوه و رسوا بشم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سمتم خم شد؛
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خواستم با خودت صحبت کنم، خواستم جوابتو به خودم بدی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم پایین بود،گلوم خشک شده بود،به هچ وجه نمیتونستم تو روی پدرم بایستم، چی جوابشو میدادم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ خب دخترم؟جوابت چیه؟پنجشنبه چه جوابی به خواستگارت بدم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدام در نمیومد،نمیتونستم سرمو بالا بگیرم که بابا دوباره گفت:مطمئنم خوشبخت میشی مارالم! راضی به این ازدواج هستی بابا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا جوری میپرسید راضی هستی که انگار من حق ناراضی بودنم داشتم، سنگینیِ تمام دنیا روی سرم بود که آروم با چشمهای پراز اشکم گفتم:هر طور شما صلاح مدونین بابا!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر یک آن صدای خنده ی بابا کل فضای اتاق رو پرکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ پیر بشی دخترم، میدونستم روی حرفم حرف نمیزنی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتوی دلم نالیدم؛
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ پیر شدم بابا! دخترت پیر شده...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ اگه اجازه بدین من برم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ برو عزیزم، برو به کارت برس.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز اتاقش خارج شدم و به سمتِ اتاقم رفتم و زار زار گریه کردم، من چیکار کردم؟ چرا نگفتم بابا من علی رو دوست دارم؟چرا نگفتم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخودم علی رو ازدست دادم.از دست دادمش...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیون اشک و زجه هام صدای ویبره ی گوشیمو میشندم که زنگ میخورد، داشتم نفس کم میاوردم با عصبانیت گوشیمو جواب دادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ مارال؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبازهم صدای علی تو قلب و ذهنم پیچید! من چطور میتونستم دیگه این صدارو نشنوم و فراموشش کنم؟ چطور میتونستم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا گریه نالیدم؛
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ دیگه واقعا تموم شد علی، امروز دیگه ازدواجم قطعی شد. دیگه از دست دادنت قطعی شد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ چی میگی مارال؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ نتونستم علی! نتونستم تو روی پدرم واستمو بهش بگم که کسیو دوست دارم... نگفتم بدون علی نمیتونم زندگی کنم. نتونستم علی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا استرس و بغض و هزارتا حس دیگه داد زد؛
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ میام دنبالت، از اون خونه میبرمت مارال. فقط با من بیا...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ بسه علی! تو دیگه این راهو برام سختش نکن! تو دیگه عذابم نده،برو دنبال زندگیت،فراموشم کن،فکر کن هیچوقت منو ندیدی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعلی اولین مردی بود که صدای گریه هاشو شنیده بودم،با صدای مردونه ی قشنگی درحالیکه گریه میکرد گفت:اما دیدمت، عاشقت شدم،چطور فراموشت کنم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ فقط اولش سخته،بعدش عادی میشه، بعد دوباره عاشقِ یه دختر دیگه میشی، شاید اون دختر خیلی بیشتر از من بتونه خوشبختت کنه، مثل خودت تحصیل کرده باشه نه مثل من یه بی سواد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ نگو. حرف نزن... دیگه حرف نزن مارال!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ هرچی فکر میکنم به این نتیجه میرسم که دیگه سه روز وقت خیلی کمیه واسِ ازدواج من وتو، پس بهتره که خودمونو بسپاریم دست سرنوشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ میخوام ببینمت مارال!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ نه علی، اگه همدیگرو ببینیم کارمون سخت تر میشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ التماست میکنم، باید تورو ببینم، شاید دیدنت بتونه کمی آرومم کنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچی میگفتم؟ به علی که تمام معنای زندگیم بود چی میگفتم؟ میگفتم نمیتونم ببینمت؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمیتونستم. پس درمقابل خواسته اش تسلیم شدم؛
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ باشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_کی بیام دنبالت؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ شاید فردا بتونم بیام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ شاید نه! باید بیای.باید همو ببینیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ باشه. میام علی، اما واسه آخرین بار.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوست داشتم بمیرم اما این حرفو نزنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ فردا منتظر تماستم، خدافظ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنشستم جلوی میز کنسولی،آرایش ملایمی روی صورتم انجام دادم وموهامو یطرف صورتم ریختم. روسری ساتن سورمه ای سرم کردم که دورش مشکی بود و مانتوی مشکی پوشیدم که دورتا دور آستین و پایینش سورمه ای بود و با روسریم همخونی داشت.شلوار و پالتوی مشکی پوشیدمو کیف مشکیمو توی دستم گرفتم وآروم از پله ها پایین رفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای مامان که پای تلویزیون نشسته بود منو متوجه خودش کرد و ایستادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ کجا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ دارم میرم خرید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ چی میخوای بخری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ نمیدونم، لباس، وسایل.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ پول داری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ آره. خدافظ.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ کی برمیگردی مارال؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ شاید یکم دیر برگردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ تا اومدنِ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحرفشو قطع کردم؛
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ آره میدونم.تا اومدن بابا و مرتضی باید خونه باشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعلی دوتا خیابون پایینتر منتظر بود، هرلحظه که بهش نزدیکتر میشدم ضربان قلبم بالا میرفت، بغضم بیشتر میشد،کم مونده بود منفجر بشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرِماشینو باز کردمو سوار شدم وخیلی آروم سلام دادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشماشو به چشمای بیقرارم دوخت و اونم با لحنی شبیه من گفت: سلام بی معرفت!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند تلخی بهش زدم وچیزی نگفتم. ماشینو روشن کرد و حرکت کرد. نگاه پر از عشقی بهم انداخت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ چشمات قرمز شده، صدات گرفته، لاغر شدی،چیکار میکنی با خودت؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه نیم رخ صورتش، به موهای مشکیش، به لبهای برجسته اش و به چشمای عسلیش نگاه کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ حالم اصلا خوب نیست علی! مارالت خیلی خسته است!مارالت به یه شونه نیاز داره که سرشو بذاره روشو گریه کنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند تلخی که منو داغون میکرد زد و نیم نگاهی بهم کرد؛
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ شونه های من مال توعه! فقط کافیه بخوای تا برات سپر بشن، کافیه توبخوای تا بهشون تکیه بزنی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحرفای قشنگش لبخند عمیقیو رو لبام کاشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستشو دراز کرد گونمو گرفت و گفت: تا کی وقت داری باهم باشیم دردت به جونم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_تا ساعت شیش و نیم یا هفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ چه خوب! پس شیش، هفت ساعت باهمیم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ نه اِلزاما! تا هروقت که حرفامون تموم بشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماشینو کنار یه رستوران سنتی پارک کرد و همونطور که مدارک وگوشیشو برمیداشت با خنده گفت: پس اونموقع باید هیچوقت برنگردی، چون حرفای من با تو تمومی نداره...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروی یکی از تخت ها که داخل باغ بود نشستیم، صدای شُر شُر آب و جیک جیکِ گنجشک ها حال آدمو خوب میکرد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچند دقیقه ای بود که بی هیچ حرفی بِهِم زُل زده بود، دستشو دراز کرد و دستای سردمو بین دستاش گرفت و با لبهای داغ و سوزانش بهشون ب*و*سه زد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز اصابت لبهای داغش به دستهای سردم چشمامو روی هم گذاشتم و علی زمزمه کرد؛
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ بیا با هم از اینجا بریم مارال!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحالا خیره بودم به چشمای نافذش، چشمایی که تو شادی و غم برق خاص خودشو داشت. علی باز ادامه داد؛
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ بخاطر زندگی کنار تو قید همه کسو همه چیو میزنم،فقط تو باهام بیا...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ نه! این کار شدنی نیست! بفکر خودت و آینده ات باش، بفکر آبروی خانواده هامون، چیزی که تو بهش فکر میکنی اصلا شدنی نیست علی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_پس چی شدنیه؟ اینکه همو از دست بدیم؟ اینکه هیچوقت قِسمت همدیگه نشیم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سرتاپاش نگاه کردم و با خنده ای که به همراه اشکم بود گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخوشبحال آدمایی که در آینده مریض میشن علی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه تای ابروشو بالا دادو گفت:چرا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستمو روی صورت صاف و قشنگش کشیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چون قراره دکترِ خوشگل و با کلاسی مثل تو درمانشون کنه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانگشت اشارشو دراز کرد اشکامو از رو گونه ام کنار زد با لبخندی که آتیش به جونم میزد گفت:خوشبحال مردی که تو سرتو بذاری رو شونه هاش و اون دستاشو روی موهات بکشه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرمو پایین انداختمو با لبهای آویزون گفتم: من نمیخوام هیچ مردی جز تو نوازشم بکنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir