بِرشین ،خواننده معروف و پر از خطا روزی خودش رو میبینه که دیگه چیزی براش باقی نمونده…وقتی از همه چیز نا امید و شکستست؛ سو سوی نوری رو در پس اون همه تاریکی میبینه!اما… پایان خوش

ژانر : عاشقانه

تخمین مدت زمان مطالعه : ۷ ساعت و ۳۳ دقیقه

مطالعه آنلاین فالش
نویسنده : غزل سلیمانی

ژانر : #عاشقانه

خلاصه :

بِرشين ،خواننده معروف و پر از خطا روزي خودش رو ميبينه که ديگه چيزي براش باقي نمونده…وقتي از همه چيز نا اميد و شکستست؛ سو سوي نوري رو در پس اون همه تاريکي ميبينه!اما…

پایان خوش

پي نوشت:

فالش "(دراصطلاحات موسيقي ايراني : خارج خواندن)( در زبان انگليسي خطا false)" در موسيقي خطايي است که به ناهمگوني خواننده با ريتم و ملودي مرطبت است..نت هايي که اشتباه نواخته شوند هم شامل فالش ميشود..اشتباهات خواننده داستان رو با ايهام مرطبت کردم به اين خطا در موسيقي...داستان از زبون اول شخصه اما توضيحات اول داستان داناي کل!

اميدوارم اين داستان براي شما اوقات خوشي را رقم بزند... دوستدار شما :.غزل سليماني

مقدمه...

در ميان من و تو فاصله هاست

گاه مي انديشم

ميتواني تو به لبخندي اين فاصله را برداري...

تو توانايي بخشش داري

چشم هاي تو به من ميبخشد

شور و عشق و م*س*تي

و تو چون مصرع شعري زيبا

سطر برجسته اي از زندگي من هستي

استاد حميد مصدق

سر آغاز

به پيانو مشکي رنگ چشم دوخته بود. آخرين باري که با انگشتاش کليد ها رو لمس کرده بود به خاطر نداشت. آهي کشيد و کام ديگه اي از سيگارش گرفت و بطري ويسکي بدون محتوا رو روي ميز گذاشت... وقتي سيگار رو روي زير سيگاري ميتکوند از توي ميز شيشه اي چشمش به چهره خودش افتاد. چشماي سبز رنگش پر از حال بد بود... موهاي صورتش بلند شده بود و موي سرش شل*خ*ته و در هم بود. انگار دست هاش هيچ تواني نداشت...توي سرش فقط پوچي و اتفاقات ناگوار بود...

-دارم ميرم...

سرش رو بالا اورد و از بين مه دود سيگار به سختي تونست نبات رو ببينه! به سر تا پاي نبات نگاهي انداخت... رنگ و چکمه هاي بلند مشکي ، پالتوي چرم و کوتاه قرمز ،شال قرمز رنگ پشمي و موهاي بلوند و مجعدي پشت سرش رو که از زير شال به يک طرف ريخته بودشون و قسمت جلويي موهاش رو از روي نصف صورتش رد کرده بود، مثل هميشه لب هاي بزرگ و قلوه ايشو به نمايان ترين شکل ممکن رژ زده بود و چشم هاي خاکستري رنگش رو از گوشه بيروني براي بزرگ جلوه کردن با خط چشم پر رنگ کشيده بود...آهي کشيد و با صداي دو رگه و گرفته پرسيد:

-کجا به سلامتي؟

-هر جا غير اينجا...

صداي پاشنه هاش وقتي به ميز نزديک ميشد توي سر برشين پيچيد و انگشتر برليان و سنگين وزنش روبعد از کمي تقلا از دستش بيرون اورد و روي ميز گذاشت...برشين از اين حرکت به قدري آشفته شد که ناخودآگاه از جا پريد و در حالي که قادر به حفظ تعادل نبود گفت:

-اونوقت که چپ و راست مصاحبه ميکردم و روزي يه کنسرت داشتم خوب بودم حالا که...

نبات حرف برشين رو قطع کرد و انگشت اشارش رو براي محکوم کردن برشين بالا اورد...

-ببين، نيومدم بحث کنم... اومدم خورده ريزامو جمع کنم و پايان اين نامزدي مسخره رو اعلام کنم! کاري ندارم چي بودي! ببين الان چي هستي!؟ اگه با مشورت من اون رستوران رو تو الهيه نزده بودي الان هيچي نداشتي... حتي يه پاکت سيگار...به خاطر يه آهنگ که ازت دزديدن و دوتا کنسرت کنسل شده و يه تهمت اخلاقيت ببين به کجا رسيدي؟! يک سال ممنوع الکار شدي...هنوز 6 ماهش مونده!... واقعا وضعيتت غير قابل تحمله!

حرفي براي گفتن نداشت! تا همين اندازه که بعد از اون افتضاح نبات ترکش نکرده بود خيلي بود... هر چند با کمک بعضيا و خرج کردن مقدار قابل ملاحضه اي پول ماجرا رو جور ديگه جلوه داد و همه گمون بردن تهمتي بيش نبوده!

نبات کيفش رو روي دوشش جا به جا کرد و گفت:

-من که رفتم اما تو به خودت بيا...

برشين دوباره روي صندلي نشست... نبات بدون کمترين تعللي برشين رو ترک کرد . برشين آرام و به سختي بعد از بسته شدن در از جا بلند شد... به سمت پيانو خاک گرفته قدم برداشت... دستي روي پيانو کشيد و به خاک هاي روي دستش خيره موند...صندلي پيانو رو جا به جا کرد و نشست... دستي روي کليد ها کشيد... پيانو اصلا کوک نبود... نفس عميقي کشيد و تلو تلو خوران و با پاهايي که روي زمين کشيده ميشد خودش رو به اتاق ساز ها رسوند... گيتار کلاسيکش رو برداشت و با لمس تار ها فهميد که گيتار هم کوک نيست... هيچ چيز کوک نبود... حتي برشين!

***

-مهشيـــــــد؟

-بله بابا...

-بيا ببين کي اومده...

مهشيد کتابش رو روي تخت گذاشت و جلوي آينه خودش روبرانداز کرد... موهاي قهوه اي که کم کم از زيررنگ بلوند پيدا شده بود رو برس کشيد و به خاطر بلنديشون توي کلبپس جمعشون کرد... به موژه هاي پر پشتي که چشمهاي قهوه ايشو در بر گرفته بودند ريمل زد و رژ ملايم صورتي روي لبهاي خوش فرم و برجستش کشيد.بيني قلميشو با انگشت اشاره و شستش لمس کرد و رو به پايين کشيد... جلوي آينه چرخي زد ... بلوز و شلوار توسي رنگش رو توي تنش مرتب کرد و از اتاق بيرون رفت...

-بله بابا؟...

و به سمت نشيمن رفت...سه پله اي که تا نشيمن راه بود رو پايين رفت و با ديدن مهمان کمي جا خورد...

-به به... پويان خان! ازين طرفا!

پويان لبخندي زد و به رسم ادب ايستاد...

-سلام مهشيد خانومه گل...

مهشيد براي دست دادن با پويان پيش قدم شد و بعد از احوال پرسي مختصري هر دو نشستن...

پويان لبخند زنان گفت:

-چه خبرا خانوم تور ليدر!

مهشيد شونه اي بالا انداخت و با بي ميلي جواب داد:

-خيلي خسته شدم... استفعا دادم...

-شغل خوب و مهيجي بود که... همش براي خودت يا دبي بودي يا ترکيه با آنتاليا! ايران گردياتم که ديگه زبونزد هم*س*ت!

-نه پويان فايده نداشت... حنجرم داغون شده تو اين مدت بسکه داد زدم: "توجه بفرماييد...خانوما آقايون... سکوتو رعايت کنيد... اينجا فلان که بهمان شده و فلان کس براي بهمان کس اينجا رو بنا کرده"... اما پويان ديگه عادت کردم يه جا نباشم... يه ماهه ديوونه شدم!توخونه خيلي بده...

همون لحظه مادر مهشيد،نيلوفر خانوم ،با سيني چاي از آشپزخونه بيرون اومد...

-آره خب... وقتي دست به سياه و سفيد نميزني معلومه حوصلت سر ميره...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پويان خنديد و با بذله گويي گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-زن عمو قول ميدم اگه شوهر کرد فرداش ميارن پرتش ميکنن در خونتون...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آقاي نامدار،پدر مهشيد،خنديد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نميدونم چرا اين دختر انقدر کله شقه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اِ بابا... ميخوام رو پا خودم وايسم ... بده مگه؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پويان لبخندي زد و در حالي که به عقربه هاي ساعت خيره بود گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-يه چايي بده من بايد برم سر بزنم به يکي از دوستام...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهشيد فنجون چاي رو به دست پويان داد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-حالا کجا ميري؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-پيش يه بنده خدايي... اين روزا خيلي داغونه و به کمک احتياج داره!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهشيد سري تکان داد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خوش بحال مردم... حالا اون بنده خدا کيه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ولش کن... حالا وقت نميشه... بعدا راجعبش حرف ميزنيم... فقط يه کاري بات داشتم اگه بشه خصوصي بت بگم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آره چرا که نه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پويان دست به زانو بلند شد و رو به عمو و زن عموي خونگرم و خوش صحبتش کرد و اجازه رفتن گرفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-من ديگه برم... عمو ، زن عمو...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نيلوفر لبخند زنان دستان پويان رو فشرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-براي شام نمياي؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه ديگه دستت درد نکنه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و اينبار دستانش توسط آقاي نامدار خان عموي پويان فشرده شد...بعد از خداحافظي گرم همراه با مهشيد وارد حياط شدند...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خب بگو... جريان چيه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دارم ميرم پيش برشين نيک پور...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهشيد ابرويي بالا انداخت و در حالي لب پايين خودش رو به دندون ميگرفت گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بابام اگه بفهمه پوستتو ميکنه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پويان سرش رو پايين انداخت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خواستم ازت چيزي بخوام اما انگار مطرح نشه بهتره...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چي شده خب بگو... پول احتياج داري؟ بگو تا برم برات بيارم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه ديوونه... اين 5-6 ماه ديگه کاراش دوباره آزاد ميشه... دلم براش ميسوزه... ميخوام کمکش کنم...مدير برنامه هاش... نصرت داوري بود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خب؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تو م*س*تي ازش چک گرفته... سفيد امضا...حسابو جارو کرده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-واي... اين بدبختم از همه جا مياره ها!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-حقشه ... آه دخترست! همون که...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خيلي خب نگو اعصابم خورد ميشه!...حالا ميگي من چيکار کنم؟ اگه حقشه پس چته جلز ولز ميزني؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-رفيقم مهشيد... اگه بشه به عنوان مدير برنامه هاش براش کار کني...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهشيد متعجب تکوني خورد و با عصبانيت گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-برو بابا...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مهشيد خواهش ميکنم... فقط تو رو دارم که ازت بخوام... داره غرق ميشه... تو هم زني باهات رو در وايسي داره به حرفات و برنامه ريزي هات عمل ميکنه، هم ميتوني يه مدت ازش حقوق نگيري... همم جذبه و برش تو رو هيچکي نداره... با فن بيانت سه سوته براش کاراشو راست و ريست ميکني...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهشيد آهي کشيد و کمي به فکر فرو رفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بابا رو چيکار کنم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-يه کاريش کن... تو رو خدا... مهشيد... تو رو جون پويان... تو رو جون عمو... تمنا ميکنم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهشيد از التماس هاي پي در پي پويان کلافه شد و داد زد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خيلي خب قبول.. اما تضمين ميکني اين يارو مطمئنه و طوري نميشه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پويان بدون کمترين مکثي گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آره بخدا... آدم شده! قول ميدم شغل خوبي برات بشه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهشيد سرش رو به نشانه مثبت تکون داد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-پس بش بگو...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پويان با لبخندي که از ته دلش نشات ميگرفت به سمت خروجي رفت و دست تکون داد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فصل اول

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به رفتن پويان نگاه ميکردم... با قدم هايي استوار و گام هايي بلند به سمت در ميرفت... خش خش گام هاش روي سنگ ها و ماسه هاي ريز و درشت کف حياط شنيده ميشد..بعد از بسته شدن در به آسمون نگاه کردم...آفتاب بي رمق زم*س*تان کم کم پشت ساختمون هاي بلند به خواب ميرفت...با دلشوره اي که بدجور حالم رو ابري کرده بود به سمت ساختمون برگشتم...مامان داشت عدس ها رو روي اپن پاک ميکرد و بابا هم طبق معمول هميشه عينک کوچيک و تمام شيشه رو به چشماش زده بود و در حين تماشاي اخبار حساب و کتاب اجناس انبارو ميکرد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سمتش رفتم و کنارش روي کاناپه شکلاتي چرم نشستم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا مرد جدي اي بود و در عين حال پر از محبت.قدي بلند و اندامي ورزيده داشت... چشم هاي مشکي رنگ و درشتي داشت که مثل آينه نور رو به خوبي انعکاس ميدادن.چهره بشاش و بيني قلمي و کشيده... ودندونايي که از سفيدي مرواريد رو خجل ميکرد... دست هاي مردونه و بلندش رو دور شونه هام حلقه کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-پويان رفت؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روي گونه بابا که از موهاي تازه بيرون زده صورتش زبر شده بود ب*و*سه اي گذاشتم جواب دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بله بابا...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا جواب ب*و*سه من رو با دستي که بين موهام کشيد جواب داد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-راجع به چي حرف زدين؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خودمو از توي آ*غ*و*ش بابا بيرون کشيدم و دست به کمر و طلبکارانه گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-جناب نامدار... آقا رضاي نامدار... ايشون فرمودند خصوصي...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا لبخندي زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خب راجع به چي بود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از توي ظرف ميوه جلوي بابا يه حلقه خيار پوست کنده و نمک پاشيده برداشتم و در حالي که توي دهنم ميذاشتم از جام بلند شدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-برام کار پيدا کرده! اگه قرار شد برم و حتمي شد براتون کامل توضيح ميدم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عقب گرد کردم و به سمت مامان رفتم... مامان کوچولو و خوشگلم... قدش شايد 160 تا بيشتر نبود... تپل و با مزه بود... موهاي قهوه اي رنگش رو از زير شالي که جلوي پويان سر کرده بود بيرون اورد و دوباره پيچوند و با کليپس بالاي سرش زد و عدس ها رو براي شستن توي قابلمه ريخت...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مامان؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان با چشماي عسلي و نه چندان درشتش به من نگاهي انداخت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-جون دلم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-شام چي داريم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان به سمت سبد پياز و سيب زميني که گوشه آشپزخونه بود رفت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ميخوام يه دم پخت عدس بپزم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و پيازي رو برداشت تا خورد کنه... با زدن اولين چاقو توي پياز به قدري دود آزار دهنده اي ازش ساطح شد که همون لحظه بيني نخودي مامان قرمز شد و اشکاش جاري شد... بايد موضوع رو بهش ميگفتم... کمي اين پا و اون پا کردم ... کمي چپ و راست چرخيدم... يکم در يخچالو باز کردم و بستم ... يکم رژه رفتم و بلاخره مامان فهميد من يه دردي دارم و با حالات چهره و تکون دست و شونه رمزي و با اشاره پرسيد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چي شده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منم با همون روش گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-کارت دارم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان نگاهي تو حال انداخت و آروم گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-برو تو اتاقت تا منم بيام...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به نشونه تاييد سري تکون دادم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-باشه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در حالي که به سمت اتاقم که توي راهرويي بود که سه پله از سطح حال بلند تر بود ميرفتم به ناخن هاي شصتم که کم کم رنگ لاکشون رفته بود نگاه ميکردم... در اتاق رو باز کردم و وارد اتاق شدم. افتاب کاملا رفته بود و اتاقم تاريک و سرد شده بود... بعد از روشن کردن لامپ جلوي آينه ايستادم... کليپس و از بين موهام بيرون ميکشيدم که از توي آينه چشمم به عکس برشين افتاد... بِرشين نيک پور... و به لاتين...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

Bershin Nik poor

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

Bad az to…

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

Coming soon

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آهنگي که قرار بود به زودي بياد و هيچوقت نيومد... بعد از تو...آهي کشيدم و لاک مشکي رو از روي ميز آينه برداشتم و لبه تخت نشستم... در حالي که لاک رو بعد از کشيدن روي ناخونم فوت ميکردم ياد روزي افتادم که با نيوشا براي خريد گوشي مبايل رفته بوديم...پاساژ شيک و مجلل و چند طبقه اي رو انتخاب کرديم... سنگاي کف پاساژ به قدري صاف و صيقلي بودن که نور هاي ساطح شده از مغازه و سقف رو با انعکاسشون چند برابر ميکردن... من که چندان به پوشيدن کفش هاي پاشنه بلند عادت نداشتم تمام حواسم در گير راه رفتنم بود...نيوشا هم بلند بلند از مهموني ديشب خونه عموي بزرگش ميگفت و خود به خود ميخنديد و گاهي جلوي مغازه اي مي ايستاد و در مورد اجناس نظر ميداد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ببين مهشيد... انرويدش 4.4.2به نظرت خوبه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-حالا ببين تو دست چطوره.. قيمتش...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-برو بابا... قيمت؟ فکر نميکردم براي تو قيمت مهم باشه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آهي کشيدم و به چهره سبزه و لاغر نيوشا نگاه کردم و انگار که دارم به زور اين جملات رو ميگم سري تکون دادم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-غير از حقوق کارمندي بابا و سه تا 45 هزار تومن يارانه مگه در آمدي داريم که برام مهم نباشه؟... ميدونم تو چشمت رفته به خونمون فکر کردي چه خبره... بابا اونو از پدر بزرگ مادريم داريم هزار بار... من اگه بچه پولدار بودم به خاطر چهار تومن تخنا تو اتوب*و*س و مينيب*و*س و ون دنيا رو نمي گشتم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خيلي خب بابا... منظورم اينه تو که در آمد داري و در آمدتم مال خودته و خرج جاي ديگه اي نميشه، خسيس نباش!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آهي کشيدم و کلافه گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-از دست تو ... نيوشا ... من گوشيم خوبه! اومديم واسه تو گوشي بخريم... واي خدااا ... چرا من قش نميکنم از دست اين...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همون موقعه کسي من رو صدا زد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خانوم نامدار...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به دنبال صدا سري چرخوندم و با ديدن پويان لبخندي زدم و به سمت فروشگاه صوتي تصويري اي که در مقابلش ايستاده بود رفتم...صداي پاشنه هاي کفشم توي فضا ميپيچيد و جلب توجه اي که به وجود اومده بود عصبيم ميکرد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سلام...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سلام عروسک...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سري تکون دادم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ازين طرفا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-من با دوستم اومديم چند تا مانيتور سفارش بديم... ميخواد استديو شخصي راه بندازه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همون لحظه کسي به بازوم چنگ زد و منو کنار کشيد... کلافه به نيوشا نگاه کردم که براي اينکه توسط پويان ديده بشه خودش رو جلو انداخته بود... خواستم چيزي بگم که با ديدن چهره خندون نيوشا و حال و احوال پرسي هاي صميميش خندم گرفت و خودم رو جمع و جور کردم... دختره بي ريخت... پويان يه بار ديگه دليل بازار اومدنش رو توضيح داد و نيوشام شروع کرد به توضيح دادن اتفاقي که براي موبايل قبليش افتاده واينکه افتاده توي جوي آب توي کوچه رو به روي خونه عمو بزرگش...حالا مجبوره يه گوشي نو بخره...پويان ابراز تاسف کرد و همون موقعه بود که مردي با قدي بلند و استايل لاغر اما مردونه از فروشگاه بيرون اومد... کلاه آفتابيشو بدو خروج از مغازه روي سر گذاشت و فرصت نداد تا درست چهره اونو ببينيم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بله تشريف اوردن... ايشون برشين نيک پور دوست عزيز بندست...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نيوشا براي دست دادن با برشين بي درنگ دستش رو جلو برد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نيوشا هستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برشين کلاهش رو بالا تر داد و با نيوشا دست داد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سلام... خوشبختم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برشين به من نگاهي انداخت... چشماي سبزش توي چشمام گره خورد .لبخند مرموزي روي لب هاش نشست که بعد از سه –چهار سال منظورش رو هنوز نفهميدم .. پويان صداش رو صاف کرد و ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ايشون هم خانم مهشيد نامدار کارشناس مترجمي زبان انگليسي هستن و دختر عموي بندست. دستش رو به سمتم اورد و منتظر دست دادن با من بود، به دستش نگاهي انداختم و انگشت هاي کشيده و مردونش رو برانداز کردم... چشم هامو توي نگاهش قفل کردم و لبخندي زدم و دستم رو بالا اوردم و بازوي سمت چپم رو گرفتمو کمي خم شدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خوشبختم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از اينکه باهاش دست ندادم جا خورد و مردد دستش رو گره کرد و اورد پايين و با نگاهي عجيب به پويان نگاه کرد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پويان دستي توي موهاش کشيد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مهشيد جان با آقايون نا آشنا دست نميدن...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بِرشين نگاهي تمسخر آميز نثار سر اندر پاي من کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-به تيپت نمياد... حتما نمازم ميخوني؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خيلي جدي و محکم گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-هر وقت که همت کنم ميخونم... تيپمم دوست دارم... براي شما و امسال شما تيپ نزدم، خوش تيپي تو ذاتمه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برشين ياراي جواب دادن نداشت و دوباره پويان رو مورد خطاب قرار داد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چقدرم زبون دراز...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و به من خنديدن... حتي پويان و نيوشا!!! آب دهنم رو قورت دادم و در حالي که سعي ميکردم چشم هام رو بدزدم که ناراحتيه توي نگاهم مشخص نشه ،دستي به شونه نيوشا زدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مزاحمتون نشيم... نيوشا جان ؟ بريم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوباره نيوشا با برشين دست دادو به سمت من که چند قدمي جلو تر بودم دويد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-واي دختر... ديديش؟ پسر عموت با کيا مي پره لامصب!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به صداي پر از هيجان نيوشا و هم همه ي عابريني که توي پاساژ بودن گوش ميدادم و تو فکر چشم هاي سبز رنگه برشين غرق شده بودم...به رو به رو خيره بودم... دختر و پسر جووني که کنار هم با شوخي و خنده حلقه طلا انتخاب ميکردن... پير زن با کلاس و زيبايي که تلفني از خياطش نوع پارچه رو ميپرسيد... چند تا پسر با تيپ هاي فشن و هندزفري هايي که از گوشاشون آويزون بوده گاه گاهي ميخنديدن... بچه اي که بخاطر لباس مرد عنکبوتي پا ميکوبيد و جيغ ميکشيد...اما چيزي که ميشنيدم زنگ صداي برشين بود...چيزي که توي سرم نقش بسته بود ؛ پوست سفيد و موهاي خرمايي و رنگ چشم ها و بيني کشيده و دهان معموليش بود...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مهشيد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رشته افکارم از هم گسست و در حالي که در لاک رو ميبستم جواب دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مامان... بيا بشين پيشم يه کار مهمه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در حالي که ضمن در بستن پچ پچ ميکرد گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چي شده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آهي کشيدم و در حالي که کمي چرخيدم تا عکس برشين رو تماشا کنم گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مامان... پويان ازم درخواستي کرد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان سري تکون داد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تو که گفتي حرف کار بوده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفسم رو با صدا بيرون دادم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چطور بگم... کار که نه!...برشين نيک پور به من احتياج داره...مشکل بزرگي براش پيش اومده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان عصبي و کلافه دست هاشو به هم ماليد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خواهش ميکنم مهشيد روشن بگو ببينم چي شده؟ برشين نيک پور که ممنوع الکار شده! بعدم اون کجا و تو کجا...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ميدونستم اگه با جزييات براش از سر گذشت برشين نگم ميره انقدر تو شبکه هاي اجتماعي و گوگل جستو جو ميکنه تا بلاخره بفهمه قضيه چيه! موهامو پشت گوشم زدمو يکم خودمو جا به جا کردم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ببين مامانم... برشين 7-8 ماه پيش يه آهنگ ساخت که اون آهنگ رو نميدونم چه جوري اما ازش دزديدن... بعدم که بهش تهمت ناموسي زدن و کنسرتاش کنسل شدو ممنوع الکار شد...بعدم که سرش کلاه گذاشتن و تمام حساباشو جارو کردن... الانم خودشو باخته... هر چي داشته از دست داده! پول و هر چيز ديگه اي که فکرشو کني... منو پويان ميخوايم کمکش کنيم... البته اگه تو اجازه بدي و بابا هم نفهمه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان ابرو هاي گره خوردش رو باز کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بنده خدا... چقدر بد اورده! حالا تو چه کمکي قراره بهش بکني؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در حالي که به سمت شوفاژ ميرفتم که زيادش کنم جواب دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-در مورد برنامه ريزي و مسايل کاريش بايد کمکش کنم... پويان هم که از نظر عاطفي کنارشه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان به رو به رو خيره شدو کف دستاش رو روي زانوهاش ماليد... اين نشونه فکر کردنش بود... چند لحظه اي گذشت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خيلي خب... کمکش کن...اما بايد يه زنگ به پويان بزنم که هواتو داشته باشه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از خوشحالي بالا پريدم و داد زدم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-عاشقتم... عاشقت! اي ول مامان با حال خودم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان خنديد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-هيـــــــس ! بابات ميفهمه!مگه حواست نيست که چقدر حساسه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در حالي که هنوز بالا و پايين ميپريدم و موهاي بلندم توي سر و صورتم آشفته ميشد ، دو دستي جلوي دهنم رو گرفته بودم که چيزي نگم...مامان از روي تخت بلند شد و با همون خنده ضربه اي به بازوم زد و از اتاق بيرون رفت... با خوش حالي هر چه تمام تر روي تختم پريدم و روي شکمم دراز شدم و بالشت رو ب*غ*ل کردم... به عکس برشين خيره شدم و گوشيمو از روي عسلي برداشتم و به پويان زنگ زدم... با لمس شماره پويان عکسي که پارسال توي حياطمون گرفت روي صفحه گوشي افتاد... چهره تپل و ته ريش هاي هميشگي و چشم هاي درشت و مشکي مثل باباي من و عموي خدابيامرز...ابروهاي پرش رو نگاه ميکردم که ويبره من رو متوجه برقراري تماس کرد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-الو؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سلام پويان... مژده بده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چي شده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-با مامانم حرف زدم... گفت قبول ... گفت کمک برشين کن... گفت کنارمه تا بابا نفهمه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پويان خنديد و جيغي از سر ذوق کشيد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خدا رو شکر... منم ديگه دارم ميرسم پيش برشين... بگم يکم خودشو رو به راه کنه که فرشته نجات داره ميرسه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خنديدمو بدون خداحافظي قطع کردم... عادت داشتم که بدون خداحافظي قطع کنم... عادت زشتي که از سرم نمي افتاد... با يه جفت بال براي پرواز ايستادم ... درست زير عکس برشين...دستم رو براي لمس چشم هاش جلو بردم... چشم هاي سبز رنگ فراموش نشدنيش! به خواب هم همچين روزي رو نميديدم که اون با اين همه ثروت و زيبايي و شهرت يه روزي به من محتاج بشه! هر چند اينکه بخوام کمکش کنم برام بهترين اتفاق عمرمه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

موهام رو روي دوش سمت راستم ريختم و پاي کاميوتر نشستم و آخرين آلبومش که مربوط بود به دو سال پيش رو پخش کردم... آهنگايي که خودش شعرشونو گفته بود و خودش آهنگ ساخته بود! آهنگ هايي که آدم ساعت ها بياد عشق اولش خون گريه ميکرد... آهنگ هايي که گاهي انقدر تو رو به وجد ميورد که از خود بي خود ميشدي و تنها کاري که از دستت بر نميومد نشستن بود...بعضي از آهنگاش يه دنيا اميد و محبت بهت ميداد... گاهي چنان از عشق مي گفت که بدون داشتن طرف مقابل هم با شنيدنشون عاشق ميشدي! گاهي که دلم ميگيره چيزي جز صداش نميتونست هم دمم بشه... توي خوشحالي هم همينطور...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چقدر تو يخي منم عاشق تو ،برسون به دلم دلتو، برسون خودتو!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دروغ گاهي وقتا شيرينه برام ،همه زندگي اينه برام، منم همينو ميخوام کوتاه نميام

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

يه دروغ قشنگه چشات، تو بگو چي بگم به چشات؟ چه جوري پامو پس بکشم ؟مگه ميشه نفس بکشم؟....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چند ساعتي غرق در افکارم و اولين ملاقاتم با برشين گذشت و با صداي بابا که طبق معمول از همون دور صدام ميکرد توي خونه پيچيد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مهشيـــــــــــــــــــــــد... شامه بابا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آهي کشيدم و کامپيوترو کلا با دکمه پاور خاموش کردم و دوباره کليپس رو توي خرمن موهام جا کردم... وارد آشپزخونه شدم . مامان همه چيز رو آماده کرده بود ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نيومدي کمکم کني واسه شام ها؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صندلي رو عقب کشيدم و از صداي نا بهنجار کشيده شدن پايه چوبي صندلي دلم ريش شد و در حالي که با صورت در هم شده و با يه چشم نگاه ميکردم گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ظرفا با من... حرص نخور تپلي من...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و براي مامان چشمک زدم... مامان لبخندي زد و با چشم و ابرو اشاره کرد که يه بار سوتي ندم! سري تکون دادم و ديس دم پخت رو به بابا تعارف کردم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بابا جونم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا کفگير رو برداشت و اول بشقاب من رو پر کرد و بعد دست به کار خودش شد... الهي قربونش برم که برام عين بت پرستيدنيه! کاش انقدر سخت گير نبود فقط!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شام تمام شد و پيشبند سفيد و خاکستري رنگ رو بستم و در حالي که اسکاج زبر و پر از کف رو دستم گرفته بودم... نفس عميقي کشيدم تا بوي عطر ليموي مايع ظرفشويي رو بهتر استشمام کنم... ظرف ها شسته شد و طبق معمول بابا نشست پاي سريال روزي روزگاري و مامان هم چاي برون و ميوه پوست کنون سرويس ميداد...من هم توي آشپزخونه نشسته بودم و کتاب قطوري رو که براي ترجمه قبول کرده بودم رو بررسي ميکردم... شب نفس گيري بود... بدتر اينکه پويان با اس ام اسش فهموند که قرار ملاقات فردا 5 عصره...ازش خواستم که با من بياد اما واقعا نميتونست و اون موقعه سر کار بود...بعد از خوندن آدرس گوشيو از دستم روي ميز سر خورد و دست هاي يخ زدمو بين موهام کشيدم و کلافه و پر از دلهره به سمت اتاقم رفتم در بين راه توقف کوتاهي کردم و شب بخير گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بابا جونم ... مامان خانومي... من برم بخوابم...شب خوش!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا سري تکون دادو مامان هم شب بخيري گفت و من رو بدرقه اتاقم کرد...در اتاق رو بستم و به در تکيه دادم... از ترس و دلهره و هيجان نميتونستم آروم باشم... به سمت پنجره رفتم... پنجره ريلي رو باز کردم و به درخت هاي ل*خ*ت و بي جون حياط چشم دوختم... هوا هيچ بويي نداشت و فقط ميتونستم سرماي مطبوعي که توي ريه هام در رفت و آمد بود رو حس کنم...چهار چوب پنجره از بابت حرارت داخل و تعريقي که يخ زده بود قنديل هاي ريزي بسته بود...دونه دونه ميکندمشونو و گه گاهي آه ميکشيدم... ديگه طاقت نداشتم... بايد خودم رو مشغول ميکردم...پنجره رو بستم و واي فاي گوشي رو روشن کردم و چند ساعتي رو با چت کردن گذروندم تا بلکه خسته خواب بشم...موفق نبودم... اذان صبح توي گوشم پيچيد و بعد از اون ديگه چيزي نفهميدم... صداي برخورد چيزي با پنجره من رو کم کم هوشيار کرد... با چشم هايي که هنوز کاملا باز نشده بود نيم خيز شدم... يا کريم کوچيکي بود که انگار به دنبال پناه و مکاني بود... از جا بلند شدم و به سمت پنجره رفتم اما بلافاصله از لبه بيروني پنجره پر زد و رفت... من ميخواستم کمکش کنم اما اون نموند... به خورشيدي که به سختي از بين ابرها روي زمين سرک ميکشيد لبخندي زدم و به ساعت روي ميز نگاه کردم... 12 ظهر بود... خدا رو شکر بلاخره داشت ميگذشت... نسبت به ديشب استرس کمتري داشتم... تصميم گرفتم نهار و صبحانم رو يکي کنم .به همين دليل مقابل ميز آينه ايستادم و تمام حرفهامو و قرار مدار هام رو يه دور با آينه چک کردم... جمله اي که قرار بود در مورد دست مزد بشنوم رو توي ذهنم تداعي ميکردم. بعد از جواب دادن، مجددا جمله اي بهتر رو جايگزين ميکردم... حال عجيبي بود... داشتم با خودم براي بهتر جلوه دادن و خاص تر نشون دادنم تمرين ميکردم...بايد با يه برش و ابهت خاص خودم رو نشون ميدادم...بايد راضي ميشد که من براش بهترين همکار و برنامه ريزم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همون طور که جلوي آينه بودم و به پشت سرم نگاهي انداختم و ساعت رو ميزي رو ديد زدم... 1 و 15 دقيقه عصر... از اتاق بيرون رفتم... بابا طبق معمول سر کار بود و مامان هم مثل هر روز ظهر باقيمانده غذاي شب رو گرم کرده بود...به سمت سينک ظرفشويي رفتم و صورتم رو همونجا شستم...مامان جيغ کشيد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مهشيــــــــد.... اونجا؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندي زدمو در حالي که دستامو با حوله اي که از ديوار آويزون بود خشک ميکردم گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-هوووو ... کر شدم مامان...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سمت ميز رفتم و بدون اينکه بشينم چند تا لقمه خوردم و به سمت حمام رفتم در حالي که به خاطر سرعتم و پا کوبيدنم صدام ميلرزيد گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-برم يه دوش بگيرم 5 قرار دارم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چيزي در جواب نشنيدم ... آب گرم رو روي سرم باز کردم ،برخورد قطره ها با کاشي هاي کف حمام صداي محبوبم بود... چه وقتي بارون ميزنه روي زمين ، چه حالا...يه حس خوب و خاص بهم ميبخشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حمام مختصرم به پايان رسيد و کمي بعد خودم رو جلوي آينه پيدا کردم که آماده رفتن شده بودم...از خط چشم بدم ميومد... با مداد يکم توي چشم هامو سياه کردم و ريمل زدم... روي گونه هام با پد مخصوص يه رژ گونه ملايم و مات کرم رنگ زدم و يه رژ لب حجم دهنده ياسي مات هم روي لب هام زدم... نميخواستم آرايشم خيلي به چشم بياد... موهاي جلوي سرم رو هم با بقيه موهام توي کش بستمو و گذاشتم تا پيشونيم قابل ديدن باشه...شال کرم ضخيمم رو سرم کردم و پالتوي فوتر کوتاه و کرم رنگ انداميمو توي تنم جا به جا کردم... جين لوله تفنگي سورمه ايمو توي پام مرتب کردم و کتوني هاي مشکي جير ساق دارم رو به پا کردم و زبونشو به سمت بيرون حالت دادم... نزديک به ساعت چهار و نيم بود ... با حس و حالي پر از هيجان به سمت مامان رفتم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مامان...بابا با سرويس رفته؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان خودکارش رو به دندون گرفت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آره...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ميشه با ماشين بابا برم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آره...سوييچ همونجا روي جا کفشيه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از خوشحالي مامان رو که داشت جدول حل ميکرد ب*و*سيدم به راه افتادم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مهشيد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بله مامان؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-موفق باشي!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خنديدمو با عجله از خونه بيرون زدم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

206 سفيد رنگ بابا رو روشن کردم و به راه افتادم... آدرس سر راست بود... يه خونه در اندشت و خوش نما توي جردن...نيوشا اگه اينو ببينه عمرا ديگه به خونه ما بگه کاخ...ماشين رو کناري پارک کردم و با قدم هايي که از شدت استرس ميلرزيد عرض خيابون رو طي کردم...دستم رو روي دکمه آيفون فشار دادم... متوجه گُر گرفتن گونه هامو و لرزيدن تنم ميشدم... دستمو توي عمق جيبم فشار دادم و همون لحظه صداي زن مسني پرسيد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-کيه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خودمو جا به جا کردم و با صدايي پر از غرور گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مهشيد... مهشيد نامدار!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بله بله... بفرماييد دخترم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در باز شد... روي سنگ فرش هاي صورتي رنگ حياط قدم گذاشتم... به درختاي برهنه اطراف نگاهي انداختم و سر تا پاي ساختمون رو بررسي کردم...همون لحظه متوجه کسي شدم که از بين پرده هاي مات شده توسي رنگ کر کره اي من رو تماشا ميکرد... نگاهم رو از تماشا چي گرفتم و با قدم هايي بلند تر به سمت ساختمون رفتم... خانوم مسني با قدي کوتاه و لباس هاي تيره رنگ و گلدار مقابلم ايستاد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بفرماييد داخل خانوم... الان آقاي نيک پورم ميرسن به حظورتون...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ممنونم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به اطراف نگاه کردم... يه حال بزرگ و خلوت که تنها دکورش دو دست مبل سلطنتي بود و يه پيانو مشکي و بزرگ... قاب هاي زيبا يي روي ديوار بود... اما خونه اصلا روح نداشت...به سمت پيانو رفتم و انگشتم رو روي تمام کليد ها عبور دادم... صداي پيانو توي خونه پيچيد... خودم رو جمع و جور کردم و با پاهام روي زمين ضرب گرفتم...به ساعتم نگاهي انداختم و روي يکي از مبل هاي ناراحت گوشه نشيمن نشستم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خيلي خوش آمدين...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صداي خوش آمد گويي برشين به احترام ايستادم... با کتو شلوار مشکي و رسمي و موهاي سشوآر شده و خوش رنگش رو به روم ايستاده بود... براي ديدن چشم هاش کمي تعلل کردم اما راهي نبود...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سلام... مرسي!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستش رو به سمتم اورد و منتظر دستم بود تا باهاش دست بدم... بدون توجه به حرکتش گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-از دفعه قبل که توي بازار ملاقاتتون کردم خيلي لاغر تر شدين...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سري تکون داد و انگار که من رو به خاطر بياره لبخندي زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-فراموش کرده بودم با آقايون دست نمي دين... خيلي خب بريم تو اتاق کارم تا در مورد قرار داد و همکاريمون حرف بزنيم...از اين طرف لطفا...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به دست هاي برشين که مسير رو نشون ميداد نگاهي انداختم و در حالي که سعي ميکردم خودم رو مغرور و با ابهت تر نشون بدم سينه سپر کردم و دنبالش به راه افتادم... راهروي پهن رو پشت سر گذاشتيم و به اتاق انتهاي راه رو رسيديم... در رو باز کرد و کنار ايستاد.با اين حرکت غير مسقيم و بي کلام احترام گذاشت و منو مقدم دونست ..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از تشکر کردن همون جور استوار محکم وارد اتاق شدم...کمي قدم هامو کند کردم تا برشين پشت ميز اداري بزرگ و شکلاتي رنگش نشست و به من تعارف کرد که روي مبل هاي مشکي رنگ راحتي بشينم... نشستم و پاهامو روي هم انداختم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-از کجا شروع کنيم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندي زدم و از توي کيفم سر رسيدم رو بيرون اوردم و جواب دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-از هر کجا که فکر ميکنيد... من از همين امروز برنامه ريزي ها رو در مورد آهنگ بعد از ممنوع الکاري و ترتيب يه کنسرت توي برج ميلاد ميدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برشين از کلام محکم من جا خورد و با چشم هايي خيره گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-فکر ميکنيد حل کردن گير و گور کنسرت به همين راحتي هاست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست هام رو توي هم قلاب کردم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-متاسفانه فکري در اين مورد نميتونم بکنم .چون تجربه اي ندارم تو اين زمينه اما همه تلاشم رو ميکنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از حاضر جوابي من دلگير شد، اينو توي اخم هاش ديدم. اما يه روز ميفهمه همه اينا به خاطر خودش بوده!همون لحظه چند ضربه به در خورد و همون خانوم مسن با سيني چاي وارد شد و جلوي من کمي خم شد تا چاي بردارم... اتاق به قدري خنک بود که بخار چاي ها مثل مه جلوي چشمام رو گرفته بودن... لبخندي زدم و چاي رو برداشتم و گز بلداجي اي که بهم براي بار دوم تعارف ميشد رو کنار فنجونم توي بشقاب گذاشتم و رو به برشين گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آقاي نيک پور به من اعتماد کنيد. مطمئن باشيد همه تلاشم رو ميکنم تا اوضاع درست بشه... تا شيش ماه ديگم ميکس و م*س*تر آهنگ ها رو ،رو به راه ميکنيم تا کمي بعد از رو به راه شدن اوضاع آلبوم منتشر کنيد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برشين که در حال برداشتن چاي بود گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اين کار ها اسپانسر ميخواد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خيلي خب ... ميگردم و يه اسپانسر درست و حسابي پيدا ميکنم براتون. از فردام خودم بالاي سر کار ها ميمونم که خدايي نکرده دلسرديتون باعث کم کاري و تنبليتون نشه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برشين در حالي که فنجون چاي روي لب هاش بود سري تکون داد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-در مورد دستمزد....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بين حرفش اومدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نگران نباشيد... من آدمي نيستم که واسه رضاي خدا کاري کنم. اوضاع که رو به راه شد دستمزدم و تمام و کمال ازتون ميگيرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برشين سري تکون داد و لبخند زد.فنجون رو توي دستش چرخوند و سرش رو بالا اورد با تکون دادن سرش موهاي جلوي صورتش تکوني خورد ..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-افتخار ميدين شام رو با هم بخوريم....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چايم رو بعد از خوردن تنها يک جرعه روي ميز گذاشتم و کيفم رو برداشتم و از روي ميز برشين خودکاري رو برداشتم و چيز هايي که توي ذهنم بود رو نوشتم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-شام که نه... يه رمان انگليسي بايد ترجمه کنم. اصلا وقتشو ندارم.فردا اول وقت ميرم دنبال کاراتون و ازونجا ميام پيشتون براي محاسبه درست. ميخوام همه چيز کامل و درست پيش بره!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آهي کشيد و با صداي زنگ دارش پرسيد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دختر زرنگي به نظر مياي... چند سالته؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سر رسيد رو توي کيفم جا کردم و در حالي که چند قدم به عقب بر ميداشتم جواب دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-... بيست و پنج!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و عقب گرد کردم و با گام هايي محکم و بلند خودم رو به در رسوندم . در حالي که در رو باز ميکردم نيم نگاهي انداختم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-به اميد ديدار!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و در با صداي بلندي به هم خورد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از برخوردم با برشين راضي بودم با لبخندي از روي رضايت به سمت خروجي رفتم... پله هاي زبر سنگي رو با شور خاصي پايين اومدم و بدون کمترين تعللي حياط در اندشت رو زير پاهام در کردم تا به خيابون برسم. خيابون بسيار خلوتي بود. نه صدايي ، نه عابري. تنها چيزي که شنيده ميشد صداي زوزه بادي بود که از بين شاخ و برگ درختان به سختي عبور ميکرد تا خودش رو به گونه هاي گر گرفته من برسونه... کمي بعد خودم رو پشت چراغ راهنمايي رانندگي پيدا کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روزگار سختي در انتظارم بود. دوندگي براي مجوز ، دوندگي براي ترانه و آهنگ...دوندگي براي عکاس و خبر نگار! رشته افکارم با صداي نعره آسمان پاره شد.بعد از ترافيک سنگين توي اون هواي باروني با خستگي هر چه تمام ماشين رو پارک کردم و با تني خسته و فکري خسته تر خودم رو روي کاناپه انداختم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مامان...ماماني؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان از توي اتاق خواب بيرون اومد و با ديدنم سه تا پله رو بدون مکث پايين اومد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سلام... چته پس؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-واي مامان هلاک شدم. خيلي استرس داشتم ... از پا افتادم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان با قدم هايي بلند و چهره اي در هم به سمتم اومد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چي شد؟ چي ميگفت؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-هيچي بابا... کار پر دردسريه! خدا به دادم برسه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان لبي دندون گرفت و روي زانوهاش نشست و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اي بابا... حالا باباتو چيکارش کنيم!؟ کاش انقدر رو اين پسره حساس نشده بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آهي کشيدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چي بگم والا...گاهي حق بش ميدم! مامان کاش يه ليوان آب برام بياري ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان بي درنگ بلند شد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-يه بار چيزي نفهمه... بگو همون کار تور ليدري!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شالم رو در اوردم و مشغول باز کردن دکمه هاي پالتوم شدم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-حالا فعلا مجبورم نگم... تا شيش ماه ديگه ببينم چي سر برشين مياد... کاش ميشد يه وکيلي يه حقوق داني ... چميدونم يکي که منو راهنمايي کنه پيدا ميکردم تا سرو ته ممنوع الکاري برشين هم بياد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان با ليوان آب از آشپزخونه بيرون اومد...در حالي که آب رو به دستم ميداد گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-فرهام که وکيل پايه يکه...مي خواي بگم کمکت کنه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خودمو يکم جا به کردم و در حالي که موهام رو از کش بيرون مي اوردم گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-فرهام؟ ... کي بود؟ اسمش آشناست!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان کمي فکر کرد که چه جوري آدرس بده و بعد گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-همسايه قديم مامان بزرگ اينا... پسره يکي دو سال ازت بزرگتر بود.ميومد تو کوچه بازي ميکردين... چند وقت پيشام پاي مراسم نذري پزون مامان بزرگت بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

يکم فکر کردم و همون لحظه چهره فرهام از جلوي چشم هام گذشت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آهــــا...همون پسر چهار شونه ... درشت و خوش هيکل بود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آره... سبزه قد بلنده...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خب گرفتم. چطور پيداش کنم؟ اصلا ببينم حاضر نسيه کار کنه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از برق توي چشم هاي مامان فهميدم فکري کرده...از جاش پريد و به سمت گوشي تلفن رفت... شماره اي گرفت و کمي منتظر ايستاد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-الو مادر ؟ ... سلام...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بلـــــــه! خانوم زنگ زد مادر شوهر جون چاپ لوسي و الهي دورت بگردم با اين پاهات انقدر زحمت نکش. خواستي پرده بشوري بهم بگو... منم که اصلا حوصله نداشتم از جام بلند شدمو در حالي که کيف و پالتو شال رو پشت سرم روي زمين مي کشيدم به سمت اتاقم رفتم. پام به پله اول رسيد که مامان پرسيد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-راستي مادر از سارگل خانوم اينا خبر داري؟... عزيزم ...راستش ميخواستم ازش يه چندتا سوال بپرسم...در رابطه با آش پشت پا واسه دختر خواهرم... آره دانشگاه ملي اراک قبول شده،سارگل خانوم نيست که وارده!شما شمارشونو داريد که؟...دستت درد نکنه... بگو مينويسم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نيم نگاهي به پشت سرم کردم و با ديدن چهره خندان مامان که تند تند ياداشت ميکرد خنده اي از ته دل کردم و قدم هاي رفته رو براي در آ*غ*و*ش کشيدنش برگشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به خاطر خوشحال بودنم همراه با من دست و پا ميزد.. هميشه همينطور بود... هر وقت دردي داشتم درمون بود... هر وقت غصه اي داشتم لبخند بود...هر وقت از ته دل شاد بودم اشک شوق بود... عجب موجود عجيبيه مادر...چقدر محبت غير قابل باور بود اگه مادر نبود... وقتي بعد از دو سه باري که عاشق شدم و هر بار يه جور شکستم اشک ميريختم. چقدر صبور با دست هاش منو قوت ايستادن ميداد.با اينکه ازم دلخور بود که چرا حرفشو زمين انداختم اما بازم بي وقفه دست هامو توي دست هاي گرمش ميفشرد تا بدونم تنها نيستم و هميشه کنارم باقي ميمونه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دست شما درد نکنه... سلام برسون... کاري داشتي صدام کن... خداحافظ!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بدون کمترين فوت وقتي خم شدم و ب*غ*لش کردم... انقدر تنگ در آ*غ*و*شم فشردمش که صداي جيغ کشيدنش منو به خودم اورد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مهشيد... خفه شدم ديوانه... مهشيد نکن...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عقب رفتم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مامان عاشقتم! کاش بابا هم يکم مثله تو پايه بود...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان نگاهي به ساعت کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-واي خوب که امشب بابات اضافه کاره تا 10 و 11 نمياد... پاشو زنگاتو بزن و قرار مداراتو بذار... يادت نره باهاشون در مورد آش پشت پا هماهنگ کني...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من که انگار جوني دوباره گرفته بودم چشمي گفتم و به گفته مامان عمل کردم... گوشي تلفن رو توي دستايي که از استرس عرق کرده بودن گرفتم و چندين بار شماره گرفتم تا بلاخره آخرين بار تونستم شماره رو درست بگيرم... بوق خورد... مضطرب آهي کشيدم و پاهامو چپ و راست تکون ميدادم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بله؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفسم رو با صدا بيرون دادم و در حالي که گوش ها و گونه هام توي آتيش ميسوخت جواب دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-منزل آقاي خان زاده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بفرماييد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-من مهشيد هستم... نوه خانوم نامدار...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لحن خشک و جدي خانوم پشت خط تغيير کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خوبي خوشگلم... خير باشه ازين طرفا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خاله سار گل شمايين؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آره عزيزم... مامان و بابات خوبن؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مرسي دست ب*و*سن خاله جون... راستش با آقا فرهام کار داشتم... يه سوال حقوقي برام پيش اومده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-الهي خير باشه... يه لحظه صبر کن...از طرف من خداحافظ عزيزم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خدانگهدار...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ناخون شصتم رو به دندون گرفتم ... صداي خاله سارگل که فرهام رو صدا ميکرد کم و بيش به گوشم ميرسيد... توي آشپزخونه سرک کشيدم و ديدم مامان داره ذکر ميگه و سالاد درست ميکنه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بله...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با شنيدن صداي فرهام تکوني خوردم و ناخون کنده شده توي دهنم رو تف کردم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سلام... مهشيدم آقا فرهام...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرهام با صدايي پر از خنده گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خوبي؟ چه خبر؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-راستش به کمکتون خيلي نياز دارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-در خدمتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ميشه ببينمتون... اينجوري توضيح دادنش سخته... راستش مشکل يه خوانندست که ممنوع الکار شده...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صداي فوت کردن نفسش توي سرم پيچيد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اي بابا... اونوقت شما چرا ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بين حرفش پريدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-من مدير برنامه برشين نيک پور شدم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-جدي؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بله! البته دوست ندارم کسي بدونه ... ميدونيد که چي ميگم؟هم بخاطر حرف ديگران هم اينکه هنوز زياد باب نيست که خانوما بخوان همچين کارايي رو انجام بدن...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آره مهشيد خانم...من دهنم قرصه. نگران نباش. کجا ببينمتون؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اگه بشه صبح زود ببينمتون. ميام جلوي خونتون... اشکالي نداره که؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه بابا... اختيار دارين...منتظرم پس...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ممنونم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و گوشي رو قطع کردم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-واي... بازم يادم رفت خداحافظي کنم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان در حالي که فرق سرش رو پيدا مي کردگفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-من نميدونم تو کي مي خواي آدم بشي...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چيکار کنم خب دست خودم نيست...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستم رو زير چونم زدم و مامان رو نگاه ميکردم که براي وضو گرفتن به سمت دستشويي ميره...آهي کشيدم و در حالي که به رو به رو خيره بودم افکارم منو دوباره کشون کشون با خودشون بردن...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دختر زرنگي هستي...چند سالته؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خودم رو جا به جا کردم و لبخند زدم. به تک تک چيزهايي که گفتم و شنيدم فکر ميکردم و گاهي عصبي ميشدم که کاش چيز ديگه اي گفته بودم . گاه با ياد آوري اينکه باهاش دست ندادم لبخند ميزدم... مهشيد دمت گرم... خيلي خوب ظاهر شدي!هر چند گوشه اي از رفتارم تظاهر و خود داري بود اما خيلي راضي ام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ساعت 10بدو ورود بابا شام آماده صرف کردن شد. سر ميز شام در مورد شغل جديد تور ليدري گفتم . بابا کمي اعتراض کرد که دوست نداشت من اين کارو ادامه بدم. بيشتر بخاطر مسافرت هاي راه دوري که مجبور بودم گاهي تا چهار پنج روز بمونم. بلاخره پدر بود و نگران اما مامان خيلي خوب تونست آرومش کنه و دلش رو با شغل دروغين من صاف کنه. بابا ديگه حرفي نزد و فقط آرزوي موفقيت کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس راحتي کشيدم و در حالي که بشقاب ها رو جمع ميکردم گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مامان... بابا... طوري نيست من برم بخوابم؟ يکم بي حالم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا که صندليشو جا به جا ميکرد لبخندي زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-برو دخترم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامانم گله وار گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-پس کي ظرفا رو بشوره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا خنديد و در حالي که به سمت مامان گام بر ميداشت گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-پس من چيکارم؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان خنديد ومشغول پاک کردن ميز بود که بابا از پشت سر ب*غ*لش گرفت و منم موندن رو جايز نديدم و صحنه رو ترک کردم...توي دلم به غير از استرس شعله هاي يه حس خوب کم کم داشت زبونه ميکشيد. روي تخت طاق باز خوابيدم و به سقف خيره شدم... به ياد روزي افتادم که گفتن برشين نيک پور ممنوع الکار شده... حقيقت رو فقط پويان ميدونست و کمي بعد براي من هم تعريف کرد. گاهي علاقم به صداش فراموشم ميشد و متنفر ميشدم از بلايي که سر اون دختره اورده بود... يعني واقعا يه بلا بود؟ اي بابا!آدم چي ميتونه بگه... بايد تو يه فرصت ته توي ماجرا در بيارم. بايد بفهمم اون قرباني بوده يا به چيزي رسيده که لياقتشو داشته... توي شبکه هاي مجازي تمام لينک هاي مربوط به دختره فيلتر بودن. نه عکس و نه اخباري! آدم کنجکاو تر ميشد. نميدونم خانواده برشين کجان! اصلا کسي رو داره؟ ميگفتن نامزد داره! پس کوش؟ چه زندگي پيچيده اي داره!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم هايي که ميسوخت رو روي هم فشار دادم و روي پهلو چرخيدم و انعکاس عکس برشين رو توي آينه رصد کردم...گاهي نميدونستم واقعا توي دلم چه حسي نسبت بهش دارم. مخصوصا الان...الان که ديگه قراره هر روز ببينمش... يه روزي وقتي پويان ازش ميگفت باور نميکردم که انقدر اسم دار بشه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کم کم چشم هاي بي رمقم روي هم رفت و بي هوش شدم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هشدار ساعت 6 و نيم من رو از جا کند و خودم رو کشون کشون به دستشويي رسوندم... با دقت مسواک ميزدم و سعي مي کردم دندون هام از هميشه سفيد تر باشه. کم کم خواب از سرم پريد و حساسيت موضوع و قرار ملاقات با فرهامي که تقريبا با يه غريبه فرق نداشت منو دوباره مضطرب کرد. بابا داشت کفش هاشو ور ميکشيد که چشمش به من افتاد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مهشيد؟!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از تعجب بابا، وسط خميازه خنديدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ميخوام برم سر کار بابا... الافي تموم شد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا که انگار تازه يادش اومد که من مجددا سر کار ميرم سري تکون داد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-من با سرويس ميرم. خواستي با ماشين برو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندي زدم و با عجله به سمت بابا دويدم. از گردن بابا آويزون شدم و عين دختر بچه ها خودمو براش لوس کردم! بابا خنديد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خوبه که نگفتم ميخوام به اسمت بزنم... برو اونور خودتو لوس نکن ديرم شد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خنديدم و منتظر موندم تا بابا کاملا از خونه خارج بشه. با چشم هام بدرقش کردم و مثل مامان يه بسم الله پشت سرش گفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پرده اي که براي ديد زدن بابا کناز زده بودم رو مرتب کردم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مامان من گشنمه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان با بلوز و شلوار شيک و سفيد مخملش و موهاي دم اسبي خم شده بود که از توي کابينت شکر برداره...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بيا عزيزم... بشين صبحونه آمادست...خواستم تيکه اي نون توي دهنم بذارم اما...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-واي مامان مسواک زدم حالا دهنم تلخه... يه قاضي برام بگير با خودم ببرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان سري تکون داد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-پس پاشو آماده شو. يه دفعه ميبيني بنده خدا کار داره اسيرت نشه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چشم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوان دوان توي اتاقم رفتم و همون تيپ ديروزي رو اينبار با مقنعه مشکي زدم و براي رفتن آماده شدم. مامان دم رفتن قاضي رو توي جيب کيفم گذاشت و منم خوشحالو خرامان به سمت مقصد حرکت کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به کوچه و خونه قديميه سارگل خانوم تو اميريه رسيدم... معمولا خونه هاي اميريه جمع و جور و حياط دار و قديمي بودند... نيم نگاهي به خونه مامانبزرگ انداختمو از ترس ديدن ماشين کمي بالاتر پارک کردم.پ

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بي درنگ و با قدم هايي بلند خودم رو به خونه سارگل خانم رسوندم و بعد از اينکه با سنگ ريزي که توي دستم داشتم در زدم متوجه قدم هاي کسي شدم که توي حياط ميدوه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-کيه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آروم گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مهشيدم... با آقا فرهام کار دارم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.