رمان غرق در آتش به قلم sepidar_77
معتقدند درزندگی حق انتخاب داریم...اماگاهی سرنوشت خوزش میبرد و می دوزد و تنمان می کند ساغر دخترسرهنگ حاتمی،گله مندازمحدودیتهای زندگی خودش است که به واسطه شغل و موقعیت پدرش برای او رقم خورده همیشه به دنبال راهی بودتااز ان زندگی فرارکند... همه چیز ریتم خسته کننده ی خود را در زندگی او داشت تااینکه به جرم قتل عمد دستگیرشد رسوایی بارامده قابل جبران نبود...بازداشت شدن دخترسرهنگ حاتمی و ازهمه بدتر شهادت دوستان ساغر علیه او در دادگاه بود... همه چیز به قدری واقعی به نظر می رسد که خودش هم گاهی باورمی کند ارسلان ابرودی را خودش به قتل رسانده...
تخمین مدت زمان مطالعه : ۱۶ ساعت و ۳۹ دقیقه
ژانر:#عاشقانه #پلیسی
خلاصه :
معتقدند درزندگی حق انتخاب داریم...اماگاهی سرنوشت خوزش میبرد و می دوزد و تنمان می کند
ساغر دخترسرهنگ حاتمی،گله مندازمحدودیتهای زندگی خودش است که به واسطه شغل و موقعیت پدرش برای او رقم خورده
همیشه به دنبال راهی بودتااز ان زندگی فرارکند... همه چیز ریتم خسته کننده ی خود را در زندگی او داشت تااینکه به جرم قتل عمد دستگیرشد
رسوایی بارامده قابل جبران نبود...بازداشت شدن دخترسرهنگ حاتمی و ازهمه بدتر شهادت دوستان ساغر علیه او در دادگاه بود... همه چیز به قدری واقعی به نظر می رسد که خودش هم گاهی باورمی کند ارسلان ابرودی را خودش به قتل رسانده...
با هین بلندی از خواب می پرد. با دیدن فضای آشنای اطراف، نفس حبس شده اش را بیرون می دهد و با خیال راحت دراز می کشد. صدای زمزمه های آرامی به گوشش می رسد و سر بر می گرداند. با دیدن قامت چادر به سر معصومه که نماز می خواند لبخند می زند. تمام تنش را می چرخاند تا بهتر بتواند او را ببیند. مثل همیشه ، هر صبحی که او را با این چادر نقش دار درحال نماز خواندن می بیند فکر می کند او هنگام نماز نورانی دیده می شود. نه کس دیگری ، فقط اوست که هنگام نماز خواندن این گونه دیده می شود.شاید چون او واقعا معصوم است ، یک معصوم دوست داشتنی!
کم کم پلک هایش گرم می شوند که با صدای صبح بخیر معصومه به سختی چشم باز می کند. لبخندی به رویش می زند و می گوید: قبول باشه.
معصومه در حالی که چادرش را تا می زند می گوید: قبول حق باشه.
چادر را در کیفش جا می دهد و می گوید: باز خواب می دیدی که.
ساغر با لبخند می گوید: همون خواب قبلیه نبود. یعنی بود ولی فرق داشت.
معصومه متعجب می پرسد: چه فرقی؟
قبل از اینکه لب باز کند صدای بلند اکرم مانعش می شود: چه خبرتــــــــــــــــــــــــــــــــــونه؟ سر صبحی رم کردین باز؟
ساغر با اخم می خواهد چیزی بگوید که معصومه مانعش می شود و با صدایی آرام می گوید: شرمنده حواسمون نبود.
اکرم چرخی روی تختش می زند و ملافه اش را ب*غ*ل می کند: هر روز همینو می گه. خبر مرگش...
صدایش آرام تر می شود و به گوش نمی رسد. ساغر با صدایی آرام لب می زند: چرا میذاری سوارت بشن؟ اصلا اون کیه که...
معصومه به میان حرفش می پرد: من فقط حوصله ی دعوا ندارم ساغر!
ساغر پوفی می کشد و سکوت می کند. معصومه از گوشه ی تختش بلند می شود و به سمت سرویس بهداشتی به راه می افتد. ساغر نگاه کلافه اش را از اطراف می گیرد و به تقویم روی دیوارش می دوزد. روی مربع هفده آبان تیکی می زند و زمزمه می کند: یک روز دیگه هم گذشت.
آهی دیگر می کشد و نگاهش را بین نهم آبان و هفدهمش می چرخاند و آه می کشد: اینم شد دو هفته و یک روز.
ـ : باز نشستی روز میشمری مجنون؟
با صدای آرام و وزوز وار نیلوفر نگاه از تقویمش می گیرد. با دیدن سر چپه اش که از بالای تخت آویزان شده لبخند می زند و می گوید: صبح بخیر.
نیلوفر خمیازه ای می کشد و کشدار می گوید: واس توم بخیر.
طبق عادت همیشه اش بدون پله از روی تخت پایین می پرد و گوشه ی تخت ساغر می نشیند. نگاهی به تقویمش می کند و می گوید: باز که غمبرک زدی رو این.
ساغر دوباره آه می کشد و می گوید: دوهفته گذشت. بازهم خبری ازش نیست.
نگاه پر اشکش را به نیلوفر می دوزد و می نالد: دلم خیلی شور می زنه.
نیلوفر دست دور شانه اش می اندازد و می گوید: آخه چرا انقدر خودتو اذیت می کنی؟ اونکه گفته بود این هفته سرش شلوغه.
قطره اشکی از گوشه ی چشمش خود را بیرون می کشد و می گوید: گفته بود فقط یک هفته. ولی ببین چقدر گذشته.
نیلوفر موهای ساغر را پشت گوشش می زند و بالحنی دلگرم کننده می گوید: فقط یک هفتست. لابد کارش طول کشیده دیگه. کار اون که دیر و زود و امروز فردا نمیشناسه.
ساغر می خواهد چیزی بگوید که معصومه نزدیکشان می شود: باز که شماها چونه گرم کردین.
نگاهی به صورت اشکی ساغر می کند و می گوید: توم که دیگه هیچی. این چند روز پدرمونو در اوردی با این آبغوره هات. بابا میاد دیگه .اون دفعه هم همین ادا ها رو اومدی ولی دیدی که تهش چی شد.
ساغر: این بار فرق داره. دیشب خوابشم دیدم.
معصومه ملافه ی به هم ریخته ی ساغر را بر می دارد و تا می زند: تو که گفتی همون خواب قبلیه رو دیدی.
ساغر با هیجان نزدیک تر می شود تا صدایش زیاد بالا نرود: آره همون قبلیه بود. من سر همون ماشینه بودم. ولی اینبار امین اومد.
می خندد: اون دستگیرم کرد.
نیلوفر بی اختیار پقی می زند زیر خنده و معصومه سعی می کند مانع بلند شدن صدایش شود. نیلوفر نفسی می گیرد و ضربه ای نثار پشت گردن ساغر می کند: یعنی خـــــــــاک توسرت کنم با این عشق عاشقیت. احمق اخه بخوام خوابتو تعبیر هم کنم نتیجه اش اینه که میاد و خیلی شیک اینجا موندگارت می کنه.
معصومه ملافه ی مرتب را گوشه ی تخت می گذارد و می گوید: زبونتو گاز بگیر. خدانکنه.
و بدون این که اجازه ای برای حرف زدن به آن ها بدهد می گوید: بیاید صبحونه.
نیلوفر با خنده می گوید: پاشو بریم که این غمبرک زدنات و هذیون گفتن هات همش به خاطر گرسنگیته.
ساغر از جا بلند می شود و پا به پای نیلوفر به سفره ی کوچکی که معصومه گوشه ای پهن کرده نزدیک می شود. وسط راه نگاهش به افروز می افتدکه مثل این دوروز پاهایش را ب*غ*ل کرده و نقطه ای نامعلوم را نگاه می کند. وضعیتش او را یاد روزهای اول حضورش اینجا می اندازد.با صدایی آرام لب می زند: اون چرا اینجوریه؟
سر سفره می نشینند و نیلوفر با صدایی آرام می گوید: نمیدونم والا. کلا آدم عجیبیه. این دوروز یک لحظه هم ندیدم چشم رو هم بذاره.
معصومه باشنیدن حرف هایشان صادقانه می گوید: طفلک هیچی هم نخورده.
نیلوفر لقمه ای نان و پنیر می گیرد و در دهان می گذارد. در حال جویدنش می گوید: تو هم که فکرت فقط حول و هوش شیکم و خوردن می گرده.
و اشاره ای نامحسوس به شکم برآمده ی معصومه می کند. معصومه پر اخم می گوید: همه که مثل تو نباید پوست و استخون باشن.
با شروع شدن بحث چاق و لاغری بین آن دو ساغر بی حوصله نگاه از آن ها می گیرد و به افروز می دوزد. نگاه خیره اش را به او دوخته بود و با دیدن نگاهش سربرگرداند. ساغر بی اختیار از جا بلند می شود و به سمتش می رود. مقابلش می ایستد و مودبانه می گوید: سلام.
افروز سر بلند می کند و سرد نگاهش می کند. از سردی مردمک چشم های او لرزش می گیرد. من و من کنان می گوید: گشنتونه...شاید... یعنی فکر کنم. اگه می خواید با ما...
قبل از اینکه جمله اش تمام شود افروز با لحنی به سردی یخبندان به میان حرفش می پرد: میل ندارم. ممنون.
ترس عجیبی از چشم های بی روح افروز به او دست می دهد و بدون حرف عقب گرد می کند. دقیقه ای بعد اکرم دل از رخت خواب می کند و انگار که تمام سلول منتظر همین بودند ، از جا بلند می شوند. سکوت از بین می رود و همهمه ی همیشگی به راه می افتد. زود سفره ی کوچکشان را جمع می کنند تا مزاحم غذاخوردن اکرم و نوچه هایش نشوند. ساغر بازهم روی تختش جای می گیرد و دفتر کوچکش را از زیر تشک بیرون می کشد. خودکار را از بین عطف دفتر بیرون می کشد و صفحه ای جدید باز می کند.
می نویسد که بازهم خبری از امین نیست. می نویسد که اگر امروز هم نیاید فردا بیخیال خجالت و رو در بایسی با او تماس خواهد گرفت. می نویسد که دلشوره ی بدی گرفته و خیلی نگران است. با صدای ضمخت و گوش خراش باز شدن در بزرگ سلول دفتر را زیر بالشش جا می دهد و تمام حواسش را به تکان لب های نگهبان می دوزد: غفاری!
آهی می کشد و ناامید تکیه اش را به دیوار می دهد. فیروزه خمیازه کشان خود را به نگهبان می رساند و او می گوید: ملاقاتی داری.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباری دیگر دفترش را بر می دارد و می نویسد: خواب دیدم اون منو دستگیر کرد. یعنی ممکنه؟ ممکنه که منو باورم نکنه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ : چته دختر؟ باز تو هپروتی تو؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای نحس خدیجه ، یکی از نوچه های اکرم سر بلند می کند. ساغرِ پر شر و شور درونش غوغا می کند تا چیزی بگوید اما زود خفه اش می کند. به امین قول داده بود که دیگر دعوا نکند! قول داده بود که امین دیگر او را با سر و صورت کبود نبیند. علاوه بر امین ، معصومه هم راست می گفت. او محال بود یک تنه از پس آن تیم غول پیکر برآید. پس بهترین راه این بود که سکوت کند و چیزی نگوید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاکرم ناراضی از سکوت ساغر لب باز می کند: چته دخی؟ زبونتو بریدن؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساغر با دندان لب هایش را می گیرد تا مبادا باز شود و بازهم آتش به پا کند. همیشه مادرش می گفت زبانت به تندی نیش مار است ، می گفت فقط کمی مراعات کن. می گفت من به درک ، احترام باباتو نگه دار لااقل!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای خنده های زنانه ی اطرافش گنگ می شوند و صدای سالار جان می گیرد: بسه آبجی. تو رو به جون من ، به جون صحرا بس کن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداد زده بود: قسمم نده سالار. مگه من آدم نیستم؟ مگه من حق ندارم راه زندگی مو انتخاب کنم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپدرش با داد به سمتش حمله ور شده بود: که با آبروی چند ساله ی من بازی کنـــــــــــی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادرش بازهم سپرش شده بود و سالار التماسش کرده بود: مرگ من برو اتاقت! تو آخرش بابارو سکته میدی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساغر بازهم داد زده بود: نترس اون تا منو سکته نده چیزیش نمیشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای خنده های زنانه بلند تر شده و ساغر عصبی از دست آن ها نه ، بلکه از حماقت های خودش از جا بلند شده و داد می زند: خفه شــــــــــــــــــو زنیــــــــــکه ی پتیــــــــاره!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاکرم که انگار منتظر همین اتفاق بوده با خنده می گوید: خوبه که نطقت وا شد. وگرنه فکر می کردم لال شدی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو بلند برای حرف بی مزه اش قهقهه می زند. ساغر به سمتش هجوم میبرد و یقه ی باز لباسش را در مشت می گیرد. قبل از اینکه چیزی بگوید دونفر نیرومند تر از خودش دست هایش را می گیرند و او بازهم باخت همیشگی اش در این مشاجره را پیشبینی می کند. اکرم با پررویی دست روی دهان ساغر می کشد و می گوید: بگو ببینم چی می خواستی بگی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تمام توان آب دهانش را به سمتش می اندازد. ابروهای باریک اکرم به هم نزدیک می شوند و با لحنی ترسناک می گوید: چه غلطی کردی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساغر با شجاعت می گوید: همونی که حقت بود. تا دیگه دهنتو بیجا واسه من باز...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقبل از تمام شدن حرفش سیلی محکم اکرم به صورتش می نشیند. درد می لرزاندش و ساغر ترسوی درونش را بیدار می کند. بازهم مثل تمام ترسیدن های عمربیست و دو ساله اش لال می شود و اکرم مشت بعدی را نثارش می کند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخدیجه باخنده می گوید: بس کن اکرم. آدم شد فکر کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاکرم با نیشخند می گوید: این؟ این آدم بشه؟ این از این بیشترهاشو خورده و آدم نشده ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو بلند قهقهه می زند. صدای نیلوفر نور امیدی به دلش میتاباند: بخدا اگه ادامه بدی همشو به سرگرد می گم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاکرم با خنده به سمتش برمی گردد و می گوید: عجب! مگه شماهم با سرگرد صنمی داری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه می خندند و نیلوفر بانزدیک شدن اکرم قدمی به عقب بر می دارد. اما بازهم می گوید: بفهمه زدینش دمار از روزگارتون درمیاره!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاکرم بلند می گوید: میبینید چی میگه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنیلوفر از پشت به دیوار می خورد و اکرم نزدیک تر می شود. معصومه گوشه ای ایستاده و فقط از خدا کمک می خواهد. می داند که اگر بازهم نگهبان را صدا کند خودش مثل بار قبل کتک می خورد. پس فقط به دست و پای خدا می افتد تا کمکشان کند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاکرم موهای کوتاه و طلایی رنگ نیلوفر را در مشت می گیرد و از بین دندان های قفل شده اش می غرد: منو از اون سرگرده می ترسونی؟ هــــــان؟ منو؟ می خوای جنازه جفتتونو تحویل همون سرگرده بدم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنیلوفر لب می گزد تا داد نزند و ساغر با ترس نگاهشان می کند. بازهم در دل خود را به فحش می بندد و خود را مقصر می داند. بازهم پشیمان از وراجی هایش فکر می کند کاش که لال شده بودم. کاش سکوت کرده بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدست هایش آزاد می شوند و کم کم همه به دور نیلوفر جمع می شوند. نه جرات دارد چیزی بگوید و نزدیکشان شود نه می تواند همانجا بایستد و نگاه کند. با دو به سمت در می دود تا نگهبان را صدا کند که مهرنوش را مقابل در می بیند.مهرنوش دندان های زردش را به نمایش می گذارد و می گوید: آدم از یک سوراخ دوبار گزیده نمیشه که.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه یاد داد و فریاد های بار قبلش می افتد و آه می کشد. بار قبل معصومه نگهبان را صدا کرده بود و اکرم و نوچه هایش سه روز انفرادی کشیدند تا آدم شوند. همان موقع بود که امین از او قول گرفت جلوی زبان تند و تیزش را بگیرد تا سلامت بماند. همان موقع بود که امین باخنده گفت: بازنیام ببینم سر و صورتت کبود شده ها! بخدا اینبار اینطوری بشه یکی هم خودم می زنم که دلم خنک شه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای داد بلندی از فکر خارج می شود و به سمت نیلوفر می دود. در کمال تعجب می بیند که نیلوفر سالم ایستاده و اکرم روی زمین نشسته است. نگاه متعجبش را به نیلوفر می دوزد تا مطمئن شود کار اوست اما با دیدن افروز و اخم تندش افکارش به هم می ریزد. افروز نگاه سردش را بین تک تک محاصره کنندگان می چرخاند و می گوید: بیاید جلو دیگه. مگه همینو نمی خواستید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمفصل های دستش را به ترق توروق می اندازد و می گوید: اتفاقا منم مثل شماها ، سرم درد می کنه واسه دعوا!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخدیجه و لاله می خواهند قدمی به جلو بردارند که اکرم مانعشان می شود. از روی زمین بلند می شود و رو به افروز می گوید: تقاص این کارتو بد پس میدی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپشت به او می کند و ساغر خون جاری شده از دماغش و یقه ی پاره شده ی لباس اکرم را می بیند. با خلوت شدن دورشان نیلوفر باخنده دست روی شانه افروز می گذارد و می گوید: دمت گرم عجب حرکتی بود! دهنشو سرویس کردی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو بلند می خندد. افروز بدون کوچک ترین تغییری در حالت چهره اش نگاه به ساغر می دوزد و می گوید: اگه زورشو نداری ، جلو زبونتو بگیر که گندبالانیاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو بی تفاوت به سمت تختش می رود. نیلوفر و ساغر با دهان باز رفتنش را نگاه می کنند و معصومه متعجب می گوید: چرا همچین کرد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنیلوفر پوفی می کشد و می گوید: ای بابا. یک لحظه خوشحال شدما. گفتم دیگه دوران زورگویی اکرم به پایان رسید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو با خنده اضافه می کند: ولی اون با ما نیست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمعصومه دنباله ی حرفش را می گیرد: اون اصلا باهیچکی نیست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساغر بدون اینکه نگاه از قامت دور شده ی افروز بگیرد فکر می کند: چشم هاش خالیه! هیچ حسی نداره. مثل یک مرده ، مثل اون... اون جسد ، با همون چشم های باز و بی حس.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقبل از اینکه در کاب*و*س وحشتناکش گم بشود صدای نگهبان از آن شب و خاطرات تلخ دورش می کند: حاتمی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا شنیدن نامش گوش تیز می کند و به سمتش بر می گردد. کاش که اشتباه نشنیده باشد. نگهبان بالحن بی تفاوت همیشگی اش می گوید: ملاقاتی داری.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا شوقی بدون وصف، با خونی که انگار دوباره در جانش به جریان در امده به سمتش می رود و نگهبان بااخم می گوید: بااین سر و وضع؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهی به لباس هایش می کند و متوجه بلوز آستین کوتاهش می شود. پر استرس می گوید: یک لحظه ... زود میام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو به سمت تختش می دود. پلیور بافت سفید رنگی که دو بار پیش بخاطر سرمای هوا برایش خریده بود را تن می کند و به دنبال شالش می گردد. کلافه تر می شود و نگهبان داد می زند: زود باش دیگه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدست هایش به لرزه می افتند و نیلوفر به کمکش می آید: دنبال چی هستی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ : شال... شالم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنیلوفر شال سیاه رنگ را از بین لباس هایش بیرون می کشد و می گوید: ایناهاش که.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساغر اخم می کند: نه این نه. اون پنبه ای رو می خوام. همونی که اون دفعه واسم خریده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنیلوفر لبخندی می زند و می گوید: حالا این یکبار این رو بپوش دفعه دیگه اونو سر می کنی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه ناچار شال سیاه را از دستش می گیرد و به سمت آینه ی ترک برداشته ی گوشه ی سلول پاتند می کند. نگهبان بی حوصله تر از همیشه صدایش می کند و او شالش را روی سرش درست می کند. با دیدن خون روی صورتش زود با آب دهانش گوشه ی شال را خیس می کند و روی پوستش می کشد. شوخی که نیست ، قول داده بود دیگر او را در چنین وضعیتی نبیند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دو خود را به نگهبان می رساند و به همراهش راهی می شود. زن بی حوصله نگاهی به سرتاپایش می کند و می گوید: همچین هول کردی انگار گفتم واست خواستگار اومده!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز یاد اوری خواستگاری خنده ای نرم می کند و چیزی نمی گوید. هربار که یاد آن روز می افتد می خواهد که از شرمنگی آب شود و در زمین فرو برود. حالا وقت مرور خاطرات نیست. حالا باید تمام فکر و ذکرش را جمع حضور او می کرد.مقابل اتاقک آشنا می ایستد و نفسی عمیق می کشد. نگهبان در را باز می کند و می گوید: برو تو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبالبخند داخل می شود و لب باز می کند تا سلام کند اما ، با دیدن فردی که مقابلش نشسته لال می شود. حتی نفس هم نمی تواند بکشد. تمام شوق و ذوقش ته می کشد و آهی عظیم در دلش جا خوش می کند. باصدای سرد و خشنش که می گوید بشین ، به ناچار به پاهایش توان می بخشد تا جلوتر برود و مقابلش بنشیند. روی نگاه کردن به این چشم ها را ندارد. سر به زیر می اندازد و با صدایی که به سختی می شنود می گوید: سلام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمرد به جای اینکه پاسخ سلامش را بدهد می گوید: خوبی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسربلند می کند و فکر می کند برای بابا همیشه جواب سلام واجب بود. اما حالا ... انگار حتی اوهم عوض شده. آب دهانش را قورت می دهد و لب باز می کند: خوبم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمرد نگاه دلتنگش را در جزء جزء چهره ی دخترش می چرخاند و با دیدن سمت راست ورم کرده اش اخم می کند: دعوا کردی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساغر اوهوم کم جانی می گوید. اگر مرد مقابلش امین بود و این سوال را می پرسید ، قطعا می گفت بخدا تقصیر من نبود! اما این مرد زیادی غیر قابل پیشبینی است. مثل همین حضور عجیبش. مردی که گفته بود دختری به اسم ساغر ندارد و این دندان لق را برای همیشه کشیده و دور انداخته. این مرد خیلی چیزها گفته بود. حتی به گفته ی سالار آوردن نام ساغر را هم در خانه ممنوع اعلام کرده بود. اما حالا ، بعد از یک سال و اندی اینجاست و دلیلش را فقط خدا می داند و بس.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجرات نمی کند دلیل حضورش را بپرسد. در سرش سوال های زیادی جولان می دهند و دلش بی اندازه برای امین شور می زند. پدر بغض مردانه اش را در نطفه خفه می کند و می گوید: یک ماه مونده به آخرین دادگاهت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا ریسه های شالش بازی می کند و فکر می کند مگر قرار نبود امین بیاید و سرنخ های جدیدی که پیدا کرده بگوید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ : سعی می کنند بی گ*ن*ا*هیت رو ثابت کنند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلب می گزد تا لبخندش جان نگیرد. این آن ها هیچ کس به جز امین نمی توانست باشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ : ولی بدجور تومنجلابی دختر جون. از هر طرف که میرن به بن بست می خورن. با بد کسایی طرف شدی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدلش هری می ریزد و سر بلند می کند. مهر سکوت را از روی لبانش بر می دارد و می گوید: یعنی چی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپدرش دست هایش را در هم قلاب می کند و نگاه خیره اش را به چشمانش می دوزد: سعی می کنیم اثبات کنیم ارسلان آبرودی یکی از اعضای باند بوده. در واقع این قبلا برامون ثابت شده بود. مدارکش هم داشتیم اما ، درست دوروز بعد از جریان قتل پرونده ی ارسلان دزدیده شد. الانم همه تلاشمون رو می کنیم که اون ها رو پیدا کنیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساغر نیم چه لبخندی می زند و فکر می کند که نگفت سعی می کنند ، گفت سعی می کنیم و این یعنی او هم سعی می کند. یعنی انقدر ها هم که فکر می کرد نسبت به وضعیتش بی تفاوت نیست. حرف هایی که می زند را بار ها و بارها از امین شنیده اما باز هم گوش می دهد. برای خودش اعتراف می کند که دلتنگ این مرد با این صلابت کلامش شده بود. اعتراف می کند که دلش عجیب هوای خانواده اش را کرده! دلش می خواهد خجالت را کنار بگذارد و بگوید که دلش مادرش را هم می خواهد. دلش می خواهد که لب باز کند و از این مرد قانونمند مقابلش مادرش را بخواهد. خوب می داند که مادر مطیعش تا سیّدش اجازه ندهد به دیدارش نخواهد آمد. پدرش تمام شرایط پرونده را برایش می گوید. از دادگاه ماه بعد می گوید و از حرف هایی که باید بزند. تاکید می کند که باید ترس را کنار بگذارد و محکم در دادگاه حرف بزند. حرف ها که تمام می شود کلاه نظامی اش را بر سر می گذارد و عزم رفتن می کند. جمله ی مراقب باش را بجای خداحافظی بکار می برد و او فکر می کند آقاجانش هیچگاه بی خداحافظ خانه را ترک نمی کرد. دستش به در نرسیده شجاعت به خرج می دهد و صدایش می کند: آقاجون!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمی ایستد اما به سمتش برنمی گردد. ساغر فکر می کند از دلخوری است اما واقعیت بغضی بود که رو به شکستن می رفت. نمی خواست صلابت مردانه اش را مقابل دخترک سرکشش بشکند. هرکس دیگری بود شاید برمیگشت اما ساغر باید از او حساب ببرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساغر آب دهانش را قورت می دهد و به چیزی که می خواهد بگوید فکر می کند. می داند که فقط می تواند یک جمله به زبان اورد و بعدش او رفتنی است. یک دلش مادرش را طلب می کند و یک دلش از دلشوره ی امینش می لرزد. لب تر می کند و می گوید: سرگرد وفایی... چندوقته نیستن. ازشون خبردارین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو دلش را توجیح می کند که اگر امین بیاید از او می خواهم با آقاجون حرف بزند. حالا دلش نرم شده که اینجا آمده دیگر، این بار اگر امین بخواهد حتما اجازه می دهد که مادرش به دیدنش بیاید. پدرش نفسی می گیرد و با صدایی محکم می گوید: گرفتاره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو تا ساغر به خود بجنبد و سوالی دیگر بپرسد از اتاقک خارج می شود. ساغر با شانه هایی افتاده راهی می شود و آه می کشد. گفته بود یک کار واجب دارد. گفته بود تا آخر هفته به او سر می زند. گفته بود اینبار دست پر می آید و او را از این مخمصه نجات می دهد. پس چرا نمی آید؟ امین کجا گرفتار است که نمی آید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوارد سلول می شود و نیلوفر با دیدن اخم های درهمش می فهمد که حالش برزخی است. ساغر رو تخت می نشیند و نیلوفر خود را می رساند: چی شد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسربلند می کند و با ناامیدی می گوید: امین نبود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنیلوفر متعجب می پرسد: پس کی بود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساغر لبخندی می زند و می گوید: بابام!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنیلوفر هین بلندی می کشد و می پرسد: واو سرهنگ اومده بود؟ بالاخره؟ خوب چی شد؟ چی گفت؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساغر شانه ای بالا می اندازد و می گوید: حالمو پرسید. از پرونده گفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنیلوفر مشتی نثار بازویش می کند و می گوید: این که خوبه خنگ خدا! همچین اخم هات تو همه فکر کردم خدایی نکرده خبر بد آوردن واست. تو الان باید از خوشحالی بال در بیاری نه اینکه اینجوری غمبرک بگیری.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساغر با صدایی که سعی می کند نلرزد می گوید: می دونی... هیچوقت فکر نمی کردم اینجوری بشم. هیچوقت فکر نمی کردم دلم واسشون تنگ بشه.وقتی دیدمش ... اولش ترسیدم ولی بعدش...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسربلند می کند و با گریه می گوید: دلم واسش تنگ شده بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنیلوفر آهی می کشد و دست دور شانه اش می اندازد: میفهممت. اونها هیچوقت نمی تونند بد باشن. یعنی با ما ، با بچه هاشون نمی تونند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساغر آهی می کشد و می گوید: ولی ما نتونستیم بچه های خوبی باشیم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنیلوفر سرش را کج می کند و می گوید: یعنی تو حاضری به اون زندگی برگردی؟ اگه برگردی همونی میشی که بابات می خواد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساغر باخجالت می گوید: نه خوب. نمیشه. یعنی نمی تونم. باورت میشه یک وقت هایی حس می کنم من از اون خانواده نیستم. اصلا انگار من از اونها نیستم. نمی تونم بفهممشون. ولی خب ، اگه برگردم به اونموقع ، اگه برگردم خونمون دیگه به اون شدت لج نمی کنم. زیاد اذیتشون نمی کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنیلوفر چشمکی می زند و می گوید: مثلا اینبار وقتی امین بیاد خاستگاریت با کله قبولش می کنی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهردو بلند قهقهه می زنند وساغر دیوانه ای نثارش می کند. با یاد آوری فرصت خوبی که از دست داده آهی می کشد. کاش می توانست باری دیگر روزها و سال ها را به عقب برگرداند و یک بار دیگر کنار باغچه ی پر گل حیاطشان با امین بایستد. کاش یکبار دیگر امین از معیار هایش برای ازدواج بپرسد و او به جای تندگویی و بدزبانی مثل آدم با او حرف بزند. کاش همان موقع با چشمی باز تر به امین نگاه می کرد. کاش که قبولش می کرد. آهی دیگر می کشد و فکر می کند آن روز هیچ حسی به او نداشت. به چشم پلیسی خشن و بی احساس نگاهش می کرد که چیزی از زندگی نمی داند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرای فرار از فکر ای کاش ها و اگر ها نگاهی در سلول می چرخاند و می پرسد: پس معصومه کو؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ : رفته صف تلفن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمتعجب می پرسد: واسه چی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنیلوفر با ناراحتی می گوید: دلش واسه علی تنگ شده می خواد ببیندش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساغر با ناراحتی می گوید: طفلکی! دلم خیلی واسش می سوزه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنیلوفر با ناراحتی می گوید: من دلم واسه اون بچه می سوزه. خیلی نگران آیندشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساغر زانوانش را ب*غ*ل می کند و می گوید: اون که وضعش بهتره. باز بین یک خانواده بزرگ میشه. مادر بزرگش که دوستش داره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ : آره خب ولی هیچکی واسه آدم مادر نمیشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلب می گزد یاد وقتی می افتد که معلم ریاضی اش را بیشتر از مادرش دوست داشت. چقدر دوست داشت آن زن با آن آرایش ملیح و لباس های شیک و برازنده اش مادرش باشد. چقدر دوست داشت مادرش کمی شبیه به او باشد. آه می کشد و فکر می کند چقدر دلش مادرش را می خواهد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنیلوفر ادامه می دهد: طفلک معصومه. باید کلی التماس و زاری کنه بیارن بچشو ببینه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساغر پر درد می گوید: چقد مامان شدن بده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو بیاد تمام بد رفتاری های خودش و صبوری های مادرش آه می کشد. نیلوفر برای به هم زدن این جو سنگین ازجا بلند می شود: می خوام برم حموم. میای ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ : مگه خالیه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ : فکر نکنم. ولی صف وایمیستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ : پس بیخیال خودت برو. حوصله صف ندارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ : باشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا رفتن نیلوفر روی تختش دراز می کشد و پتو را روی خود می کشد. فکر می کند شب وقتی که صف خلوت تر شد باید به باجه ی تلفن برود. باید با امین تماس بگیرد و حالش را بپرسد. باید بخواهد که زودتر اینجا بیاید وگرنه این احساس تنهایی اینجا خفه اش می کند. تنها امیدی که باعث شده این روزهای سخت را در این زندان طاقت فرسا تحمل کند حضور امین است. فقط فکر کردن به روزی است که بتواند باری دیگر با او مقابل باغچه ی پر گل و خوش عطر خانه شان با او بایستد و این بار غد بازی در نیاورد. این بار می خواهد پا به پای او برای زندگی آینده اش برنامه ریزی کند و از خواسته هایش بگوید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساغر یک بار دیگر ساعت را چک می کند و با بیچارگی می نالد: زودباش توروخدا. دیر شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبیتا خنده اش را قطع می کند و به عقب بر می گردد: انقدر بهش استرس نده. خدایی نکرده تصادف می کنیما.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساغر پوفی می کشد و تکیه اش را به پشتی صندلی می دهد. دست به سینه می زند و زیر لب غرولند می کند: خاک تو سرت کنم که راه افتادی با این ها رفتی. یکی نیست بگه اونها که قرار نیست سرکوفت بشنون. باز بدبختیش پای من بدبختو می گیره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهی به آسمان می کند و از تاریک شدنش آه می کشد. باری دیگر ساعت را نگاه می کند و گریه اش می گیرد: امشب دیگه منو میکشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساسان با خنده می گوید: چی داری میگی زیر لب دختر؟ بلند تر بگو ببینم.فحشمون می دی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساغر نگاه تند و پر غضبش را از آینه به چشم های فریبنده ی ساسان می دوزد و می گوید: خیلی دوست داری بشنوی شون؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساسان می خندد و بیتا به عقب بر می گردد و چشم غره می رود. ساغر برو بابایی نثار هردو می کند و می گوید: فقط سرعتتو زیاد کن تا دهنمو باز نکردی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلب می گزد و فکر می کند کاش سالار هم رسیده باشد. حداقل می تواند او را از سیل دعوا ها در امان نگه دارد. بالاخره به محله نزدیک می شوند و ساغر می گوید: همینجا نگه دار.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبیتا می گوید: نترس بابا هیچی نمیشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبدون اینکه جوابش را بدهد پیاده می شود و به سمت کوچه ی مهر پاتند می کند. وسط راه تازه یاد چادرش می افتد می ایستد. چادر را از کیف بیرون می کشد و هول هولکی به سر می کند. می خواهد قدمی بردارد که صدایی از پشت تنش را می لرزاند: ساغر!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلب می گزد . زود در ذهنش توجیحی مناسب درست می کند و به سمتش بر می گردد: سلام داداش. خوبی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسالار با اخم نزدیکش می شود و فقط پرسشگر نگاهش می کند. سالار همین بود. مواخذه نمی کرد ، دعوا هم نمی کرد اما با همین نگاه و سکوتش انسان را به مردن نیز وا میداشت. ساغر باعجله می گوید: کلاس فوق العاده داشتم. یکم طول کشید خیابون ها هم شلوغ شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمی خواهد از شلوغ شدن اتوب*و*س و سوار اتوب*و*س بعدی شدن بگوید اما فکر می کند شاید ماشین ساسان را دیده باشد. پس دروغی دیگر می بافد: منم دیدم دیر وقته با دوستم و داداشش اومدم. یعنی اون ها رسوندنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irابروهای پرپشت سالار که از هم فاصله می گیرد راه نفسش آزاد می شود. اما سالار با حرفش میخکوبش می کند: چادرتو چرا اینجا سرکردی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساغر که ترسش ریخته با لحن تند همیشگی اش می گوید: خودت که می دونی ازش بدم میاد. دوست ندارم پیش دوستام بپوشم و آبروم بره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسالار جلو تر از او راه می افتد و می گوید: هیچکس با چادر آبروش نرفته آبجی خانم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبالبخند پشت سرش راه می افتد و فکر می کند با اینکه پنج سالی از او بزرگتر است اما بیشتر او را آبجی صدا می کند و همین به او حس بزرگواری می دهد. خیلی بهتر از دختر دختر گفتن های مادرش و ساغر های پرشماتت صحرا بود. آقاجون هم که فقط تو می گفت ، یا درمواقع خیلی ضروری و نایاب که کاری با او داشت پرتحکم و با صدایی بلند میگفت ساغر! اما آبجی گفتن های سالار حس و حال دیگری داشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسالار کلید را در در می اندازد و داخل می شود. ساغر هم پشت سرش پا به حیاط می گذارد. سالار از پلاستیکی که در دست داشت هندوانه ای بیرون می کشد و در حوض پر آب وسط حیاط می اندازد. مادرش با صدای آب حوض بیرون می آید و با مهربانی می گوید: سلام مادر!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسالار آستین هایش را بالا می زند و با لبخند جواب سلامش را می دهد. مادر با دیدن ساغر اخم می کند و لحنش شماتت بار می شود: علیک سلام خانُم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساغر آب دهانش را قورت می دهد و سلام می گوید. نزدیک تر می شود و مادرش می پرسد: کجا بودی تا این وقت شب؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساغر لب باز می کند دروغ هایش را برای مادر نیز سر کند که سالار به میان حرفش می پرد: با من بود. رفتیم یکم واسه خونه خرید کنیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساغر نفس راحتش را بیرون می دهد و دو پله ی کوتاه مقابل در را بالا می رود: فقط منتظر بهونه ای با من دعوا کنی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادرش لااله اللهی می گوید و پشت سرش داخل می شود. به محض ورودش به خانه با صدای بلند سلام می کند و در ذهن به دنبال راهی خوب برای جبران کمک سالار می گردد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سمت اتاقش می رود که صدای پدر متوقفش می کند: کجا بودی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سمتش بر می گردد و با لحنی محکم می گوید: با داداش بودم. رفته بودیم خرید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپدر اخمش را غلیظ تر می کند: مادرت که میگفت کلاس بودی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساغر پوفی می کشد و بی ادبانه می گوید: خوب کلاس بودم. داداش اومد دنبالم. اینجا که اداره تون نیست بازجویی می کنی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر را باز می کند و داخل می شود. به محض ورودش صحرا در حالی که چادرش را روی سرش درست می کند چشم غره ای می رود و می گوید: واقعا که ساغر. این چه طرز صحبت کردن با باباست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساغر زیر لب برو بابایی نثارش می کند و به سمت تخت خودش می رود. کیف کوچکش را از میله ی تخت می آویزد و چادر را از سرش می کند. در کمد را باز می کند و چادر گوله شده را داخلش می اندازد. در حال باز کردن دکمه های مانتو است که سالار داخل می شود. سجاده اش را از روی میز تحریر بر می دارد. با دیدن وضعیت بلاتکلیف ساغر که دست به مانتو مانده از اتاق خارج می شود و ساغر با خیال راحت لباس عوض می کند. مادرش بارها از این مشترک بودن اتاق دختر ها و سالار گله کرده و آقاجانش فقط لا اله الله گفته. قسط هایشان را بیاد آورده و حاج خانم به اجبار سکوت کرده است. روی تخت می نشیند و لپ تابش را روشن می کند. قبل از اینکه صفحه تلگرامش را باز کند صدای صحرا در گوشش می پیچد: تو نمیخونی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیام های تازه رسیده از گروه مختلطی که مبینا دعوتش کرده بود را چک می کند و سر بلند می کند تاببیند منظورش چیست. با دیدنش سرسجاده میفهمد منظورش نماز است و می گوید: نه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو برای اینکه صحرا پند و اندرز گویی را شروع نکند بدون این که نگاه از صفحه لپ تاب بگیرد می گوید: عادتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصحرا چادرش را به ملاطفت تا می زند و می گوید: هفته پیش بودی که.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساغر قهقهه ای به تصویر مضحکی که از دختری در مترو گرفته شده بود می زند و صحرا گله مند می گوید: واقعا که.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساغر بی توجه به او موزیک ویدئوی جدیدی که دانلود کرده بود را پخش می کند و صدای بلند خواننده در اتاق می پیچد. با ترس صدایش را کم می کند تا مبادا گوش های تیز پدرش صدای خواننده ی خارجی یا به قول آن ها اجنبی را شکار کند. تمام پیام ها را چک می کند و بی توجه به صحرایی که کتاب به دست گرفته تا مطالعه کند بلند می خندد. با صدای شالاپ شولوپی که از حیاط به گوشش می رسد از تخت پایین می آید و به سمت پنجره می رود. پرده را کنار می زند و با دیدن سالار که هندوانه را از حوض بیرون کشیده تا قاچ قاچش کند لبخند می زند. سالار بهترین برادر دنیا بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپرده را کنار می زند و لپتابش را خاموش می کند. باعجله از اتاق خارج می شود و از سالن می گذرد. مادرش با دیدنش چنگی به صورتش می زند و می گوید: خدا مرگم بده! این چه وضعیه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهی به سرو وضعش می کند تا ببیند ایراد کار چیست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ : این چیه پوشیدی جلو بابا و داداشت. برو عوضش کن تا ندیدن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوفی می کشد و می فهمد منظورش به تاپ دوبندی است که پوشیده. غرغر کنان به اتاق باز می گردد: انگار نامحرمن. همچین میگه خدا مرگم بده انگار با مایو رفتم . موندم با تاپ من اون سرهنگه قراره از راه به در بشه یا سالار؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبولیزی دکمه دار از روی همان تاپ می پوشد و در حالی که دکمه هایش را می بندد از اتاق خارج می شود. این بار سریع خود را به در حیاط می رساند تا کسی نتواند مانعش شود. پاورچین پاورچین دو پله را پایین می رود و می خواهد سالار را بترساند که سالار می گوید: بیا بشین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوفی می کشد و نزدیکش می شود: تو پشت سرت هم چشم داری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسالار با خنده بدون این که دست از برش هندوانه بکشد می گوید: خیر ولی دوتا گوش دارم که خوب می شنون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساغر کنارش گوشه ی حوض می نشیند و پاهایش را ب*غ*ل می کند: توم شم پلیسی داریا!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسالار نیشخندی می زند و برای این که حرصش را در بیاورد می گوید: اتفاقا تو فکرشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساغر با چشم هایی گرد شده نگاهش می کند. نفسش حبس می شود و گریه اش می گیرد. لب های لرزانش را به هم می زند: ر...راست میگی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسالار با همان لحن جدی اش می گوید: مگه شوخی دارم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساغر لب باز می کند بد و بی راهی نثارش کند. هی می خواهد حرصش را خالی کند اما نمی تواند. از جا بلند می شود برود که سالار با خنده دستش را می گیرد و می گوید: بشین بابا! چه بغضی هم می کنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساغر نگاه اشکی اش را به صورت خندانش می دوزد و با خشم دستش را پس می کشد: می دونی که چقد بدم میـــــــــــــــــاد! چرا همچین میگی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسالار هیسی می گوید تا صدایش را بلند نکند و می گوید: شوخی کردم خب.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمکی می زند و ادامه می دهد: خواستم برزخی شی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساغر با حالت قهر سرجای قبلی اش می نشیند: خوبه می دونی برزخی میشم چجوری میشما! مگه مرض داری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسالار با طعنه می گوید: مرض که نه ولی ادب دارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز جا بلند می شود و ظرف پر هندوانه را بر می دارد: و می دونم که آدم باید با برادر بزرگش چجوری صحبت کنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساغر زود به سمتش می رود و بازویش را میگیرد: شوخی کردم خب!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسالار می خندد و سر تکان می دهد. مگر او می توانست از دست این خواهر شر و شیطانش ناراحت و دلخور باشد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساغر خوشحال از خنده اش روی نوک انگشتانش بلند می شود و ب*و*سه ای روی گونه اش می گذارد. جای مادرش خالی که این صحنه را ببیند و بگوید خدا مرگم بده!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمثل همیشه دور هم در سکوت میوه می خورند و پدرش شش دانگ حواسش را به اخبار می دهد. بی حوصله از این جو سنگین و خسته کننده لب باز می کند: چخبرا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمخاطبش سالار است. تکه ای از هندوانه که در دهان دارد را قورت می دهد و می گوید: سلامتی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز مختصر بودن جواب کفرش می گیرد و می گوید: دانشگاه چطوره؟ امتحاناتت شروع شده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسالار با لبخندی ملیح می گوید: فقط میان ترم ها.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانگار با این جمله اش توجه پدرش هم جلب می شود که می پرسد: مشکلی که نداری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسالار مودبانه می گوید: نه اصلا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپدرش خدا رو شکری می گوید و مادرش از درس خواندن های مداومش تعریف می کند. از بی جان شدن صحرا در این اواخر بخاطر امتحانات سختش هم می گوید و پدر با لبخند برایشان آرزوی موفقیت می کند. پدر رو به ساغر می کند و می پرسد: درس های تو چطوره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمی خواهد چیزی بگوید که مادر به میان حرفش می پرد: می خوام گله کنم سیّد. این دختر پدر منو در آورده. یک بار ندیدم اون کتاب رو دستش بگیره همش سرش تو اون گوشی و اون لپتاب لامذهبه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irابرو های پرپشت پدر درهم می روند به هم نزدیک شوند.ساغر پربغض می گوید: اصلا دلم می خواد نخونم. می خوام هیچی نشم. همین سالار و صحرا واس شماها کافیه دیگه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپدرش شماتت بار صدایش می کند: دختر جان!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبی توجه صدایش را بالا می برد و مادرش و صحرا به خاطر بی ادبی اش لب می گزند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبغضش را پس می زند و رو به پدرش داد می زند: نه گذاشتید برم بازیگر بشم ، نه می ذارید لباسامو خودم انتخاب کنم ، نه می ذارید با دوستام برم بیرون. دیگه با درس خوندن نخوندنم چیکار دارید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرو به مادرش می کند . داد می زند: تو به من حسودیت می شه. نمی خوای من بخندم. واسه همینم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپدرش این بار با تهدید صدایش می کند: ســـــــــــــــاغر!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ : ساغر و درد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاینبار پدرش طغیان می کند و از جا بلند می شود. با ترس قدمی به عقب بر می دارد و سالار مثل همیشه برای دفاع از او بلند می شود. پدرش جلوتر می رود: تو ادب نداری دختر؟ ساغر عقب تر می رود و سالار بازهم خود را بین این دو نفر می اندازد و می گوید: برو اتاقت ابجی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبازهم می گوید آبجی ، البته این آبجی گفتن ها بیشتر در محضر خانواده بود. وقتی که خودشان بودند می گفت آبجی خانم. یاهم ساغر خالی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپدرش صدا بلند می کند: نه احترام به والدین حالیته ، نه دین و ایمون حالیته.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساغر که دلش از حضور سالار گرم می شود لب باز می کند: آره من بد ، اصلا من کافر...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپدرش حمله ور می شود و سالار به سختی مانعش می شود و داد می زند: برو تو اتـــــــــــــاق!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاشک های جاری شده روی صورتش را با دست پاک می کند و می گوید: نمیرم. می خوام بگم و دلم خنک شه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپدرش داد می زند و سالار بلند تر: خواهش می کنم برو اتاق آبجی. تورو خدا بس کن آبجی. سکته اش میدی بابارو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساغر یاد دعوای بار قبل می افتد. همین را گفته بود و او در جواب گفته بود که بابا تا من را سکته ندهد نمی میرد. چقدر سالار از این حرفش دلگیر و ناراحت شده بود. پس خفه خون می گیرد و بدون حرف به اتاقش می رود. برای این که صداهای بیرون از اتاق را نشنود هندزفری هایش را در گوشش می گذارد صدای آهنگ را تا آخر بلند می کند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنیم ساعتی می گذرد و چند تقه ای به در می خورد. بخاطر صدای بلند آهنگ نمی شنود و سالار داخل می شود. با دیدنش از حالت دراز کش نیم خیز می شود و هندزفری ها را از گوشش بیرون می کشد. سالار صندلی را بر می دارد و مقابل تختش می گذارد. نگاه گله مندش را به چشمانش می دوزد و می گوید: چرا همچین می کنی آبجی خانم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمی خواهد چیزی بگوید که سالار به میان حرفش می پرد: می دونم...می دونم. تو بی تقصیری و فقط نمی تونی با اون ها کنار بیای. از افکارشون بدت میاد. از اعتقاداشون بدت میاد و معتقدی که اون ها باعث شدن تو از خوده خدا هم بدت میاد. و برای بارهزارم می گم تو نه سر راهی هستی نه پرورشگاهی. بچه ی همون مرد و همون زنی و دلیلی نداره فکر کنی از ما جدایی. یکم عاقلانه فکر کنی می فهمی که بعد دوتابچه دلیلی نداشته از پرورشگاه بچه بیارن. این از این. و اما تو و تفکراتت. زندگی که تو می خوای یک چیزی بین فیلم هاییه که می بینی . باید بگم اونها تو این خونه و این مملکت راه نداره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ : اما...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسالار بازهم به میان حرفش می پرد: اما بیتا با ما فرق داره. سارا با ما فرق داره. مبینا هم با ما فرق داره. پدر و مادر اون ها با اون آداب رسوم بزرگ شدن و پدر مادر ماهم با این آداب رسوم. تو نمی تونی این وضعیت رو عوضش کنی. پس ببین ساغر ، تو چه بخوای چه نخوای عضو این خانواده ای. به خاطر خودت ، به خاطر ما به خاطر آرامش خودمونم که شده اینو قبولش کن. با دعوا و مرافه به هیچ چیز و هیچ جایی نمی رسی ساغرجان!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستی نوازشوار روی موهایش می کشد و می گوید: وقتی میگن درس بخون بخاطر خودته. چون می خوان به جاهای خوبی برسی. چون می خوان تو زندگی خوشبخت باشی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلب برمی چیند: من اینجا خوشبخت نیستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسالار لا اله اللهی می گوید و سکوت می کند. ساغر ادامه می دهد: خسته شدم از این همه محدودیت. از این همه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسالار پوفی می کشد و از جا بلند می شود: من حرف هامو زدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمی خواهد برود که ساغر پربغض صدایش می کند: داداش!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سمتش بر می گردد و نگاهش می کند. ساغر می گوید: من خیلی تنهام. چرا هیچکی منو نمیفهمه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگریه می کند و سالار نزدیک می شود. او را به آغوش می کشد و ساغر گریه می کند. خودش هم دیگر مانده بود که چطور باید این خواهر چموش و سرکش را رام کند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز اتوب*و*س پیاده می شود و در پیاده به راه می افتد. به امتحان فیزیک فردا فکر می کند و آه می کشد. تاریخ هم پرسش ، اوف رایانه هم باز می خواست برایشان از فواید و ضررها تکنولوژی و تهاجم فرهنگی حرف بزند. باید تاشب یک دور هم که شده فیزیک را می خواند. یاد قرار دوستانش می افتد و آهی دیگر می کشد. امشب همگی می خواهند در کافه جمع شوند و بستنی بخورند ، بعد او مجبور است به خاطر اخم و تخم های پدرش به خاطر دعوای دیروز چنین روز خوبی را از دست بدهد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکلید را در قفل می چرخاند و داخل می شود. با دیدن پتوهای آویزان از نرده تعجب می کند. مادر باز پتو تکانده؟ اوف این یعنی بازهم مهمان دارند!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبدون سلام داخل می شود و راه اتاق را پیش می گیرد. صحرا به محض دیدنش با خوشرویی سلام می کند و ساغر چشم گرد می کند. چنین حرکتی از صحرای همیشه عب*و*س با او غیرممکن است. همین که مانتو را در میاورد صحرا با خنده پلاستیکی به دستش می دهد و می گوید: بپوش ببین خوشت میاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتعجبش چند برابر می شود و لب باز می کند: این چیه دیگه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصحرا با لبخند می گوید: یک سارافنه. امروز با مامان رفتیم واست خریدیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباز اخم می کند: منم که برگ چغندرم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصحرا به سختی لبخند می زند و می گوید: مرگ من یک این بار رو لج نکن. بپوش اگه خوشت نیومد بریم عوضش کنیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمتعجب تر از قبل باشه ای می گوید و لباس را از پلاستیک بیرون می کشد. فکر می کند حتما با این کار می خواهند دعوای دیشب را از دلش در بیاورند. یک سارافن بلند خاکستری رنگ. میپوشد و در دل اعتراف می کند که به او می آید اما به خاطر لج بازی با آن ها اخم می کند و می گوید: خوشم نیومد. بریم عوضش کنیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرخلاف تصورش که فکر می کرد با مخالفت صحرا رو به رو می شود ، صحرا با جان و دل قبول می کند و می گوید زود حاضر شود. مغازه دار تابلوی بالای سرش را نشان داد و تکرار کرد که جنس فروخته شده پس گرفته نمی شود. خوشحال از نگه داشتن سارافن صحرا را مجبور کرد که یک لباس دیگر برایش بخرد.پدر صحرا را در آورد و او را چند فروشگاه دنبال خود کشاند تا بالاخره لباسی که می خواست را انتخاب کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا رسیدن به خانه تعجبش چندبرابر می شود و متعجب می پرسد: مهمون داریم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادرش در حالی که میز تلویزیون را با دستمال پاک می کند می گوید: آره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجوراب هایش را در میاورد و می گوید: حالا کی هستن؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادرش نگاهی گذرا به او می کند و می گوید: دوست بابات!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدکمه های مانتو اش را باز می کند و می گوید: عجب! اونها که خوششون نمیومد کسی از کارشون سر دربیاره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادرش بدون توجه به حرفی که گفته می گوید: برو یک دوش بگیر عزیزم یکی دو ساعت دیگه می رسن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ : بیخیال بابا. من که نمی خوام بیام بیرون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادرش اخم می کند: یعنی چی که نمیای بیرون؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ : یعنی همین. خوب لزومی نداره. بیام چیکار؟ مادرش بازهم زیر لب ذکر می گوید و خدا را صدا می کند. شانه ای بالا می اندازد و به اتاق می رود. علاوه بر لجبازی درونش خودش هم دلش حمام می خواست. بالاخره خسته از عرقی که به خاطر پیاده روی زیاد به تنش نشسته بیخیال لجبازی راهی حمام می شود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساعت هفت شب پدرش هم می رسد و نگاهی دقیق به سرتاپایش می کند و بدون اینکه او را مخاطب قرار دهد بلند می گوید: خانـــــــــوم. پس این دختر چادرش کو؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادرش می رسد و زود چادر سفید و خوش نقشی را نشان پدرش می دهد: ایناها سیّد. الان سرش می کنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبدون این که از او بپرسد و نظرش را بداند چادر را روی سرش می اندازد و با لبخند می گوید: مثل یک تیکه ماه شدی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساغر به سختی زبان تند و تیزش را مهار می کند تا هیچ نگوید. چون سالار هنوز نرسیده و این یعنی هر کلامش تبدیل به فاجعه ای می شود که راه در رو از آن را ندارد. پس به اجبار چادر سفید را روی سرش تحمل می کند و می خواهد به اتاق برود که پدرش می گوید: شما تو سالن منتظر مهمون ها می شینی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس کلافه اش را بیرون می دهد و تمام بد و بیراه های دلش را زیر لب نثارمهمان ها می کند. روی گوشه ترین مبل سالن می نشیند و دست به سینه می زند. انگار که یک دفعه یادش افتاده باشد با امیدواری از جا بلند می شود و رو به پدرش که کت می پوشد می گوید: من فردا امتحان دارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپدر از آینه نگاهی به صورتش می کند و ساغر ادامه می دهد: از الان بشینم بخونم بهتره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپدرش محکم می گوید: فردا نیازی نیست بری.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدهانش از تعجب باز می ماند. می خواهد پدرش یک بار دیگر جمله اش را تکرار کند تا مطمئن شود که درست شنیده است. سید از هرچیزی که می گذشت محال بود اجازه بدهد مدرسه نرود. حتی بیاد دارد که وقتی از درد عادت ماهانه به خود می پیچید پدر چگونه با بی رحمی او را راهی مدرسه می کرد. پس از خوشحالی تعطیلی فردا و خوابیدن تا دوازده ظهر دوباره سر جای خود می نشیند و منتظر این مهمان های خوش قدم می ماند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساعتی بعد سالار می رسد و با سلامی بلند داخل می شود. با دیدن ساغر روی مبل مقابل پدر و مادرش چشم گرد می کند و از پدر می پرسد: چیزی شده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپدر گلویی صاف می کند و می گوید: برو حاضر شو که مهمون داریم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسالار نگاه متعجبش را به ساغری که ساکت نشسته می دوزد و میگوید: کی هستن؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ : سرگرد وفایی با خانوادش. دارن میان خاستگاری ساغر.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساغر با جمله ای که شنید بلند می گوید: چــــــــــــــی؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپدر جوری با اخم نگاهش می کند که لال می شود و گریه اش می گیرد. بازهم در اوج بیچارگی سالار به دادش می رسد: یعنی چی بابا؟ واسه ی ساغر؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپدر تایید می کند: بله ساغر.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسالار اخمش را غلیظ تر می کند: یعنی چی بابا جان؟ ساغر هنوز بچس. اصلا چرا ساغر؟ دختر بزرگ خونه صحراست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپدر محکم می گوید: دختر بزرگ من داره درس می خونه و قصد ازدواج نداره!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسالار : خوب ساغر هم درس می خونه! مگه ساغر راضیه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو نگاه پرسشگرش را به ساغر می دوزد. ساغر با چشم هایی اشکی نگاهش می کند و سرش را به چپ و راست تکان می دهد. سالار به سمت پدرش بر می گردد و می خواهد چیزی بگوید که مادر مانعش می شود: ما که بد این دختر رو نمی خوایم. پدرت هم صلاحشو می خواد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپدرش به دنباله ی حرف او می گوید: امین پسر خوبیه. می دونم که می تونه این دختر رو سر به راه کنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسالار طغیان می کند و بی اختیار با صدایی بلند می گوید: یعنی چی پدر من؟ من رو شما حساب دیگه ای باز کرده بودم. این یعنی چی؟ با یک دعوا رفتین واسه دخترتون شوهر پیدا کردین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپدرش اخم می کند و تند می گوید: تو هم از این یاد گرفتی صداتو واسه من بلند کنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسالار شرمنده سربه زیر می اندازد و پدرش ادامه می دهد: حرف دیروز و امروز نیست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآهی می کشد و می گوید: کریم زن و بچش به من سپرد و رفت. از روزی که سربازیش تموم شد مادرش ازمن این وصلت رو خواست. منم گفتم که دخترم فعلا شرایط ازدواج نداره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسالار به میان حرفش می پرد: مگه الان داره؟ اون هفده سالشه بابا!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساغر اشک می ریزد و پدرش به تندی می گوید: تقصیر خودشه. تنها راهیه که واسم مونده. همتون دیدین چقدر باهاش راه اومدم. ولی دیگه کنترل کردنش از دست من خارجه. از عاقبتش می ترسم. مجبورم کرد که این تصمیم رو واسش بگیرم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسالار نگاه کلافه اش را بین ساغر و پدرش می چرخاند از خانه خارج می شود. ساغر مات و مبهوت می ماند. این یعنی چه؟ این چه معنایی داشت؟ صدای کوبیده شدن در حیاط آخرین امیدش را هم ناامید می کند و فکر می کند ببین به کجا رسیدی که سالار هم پشتت را خالی کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمی خواهد بازهم برای از دفاع از خود لب باز کند و این قائله را به هم بزند اما پدر زودتر از او فکرش را می خواند و محکم می گوید: فکر لجبازی رو از سرت بیرون کن ساغر! اگه ذره ای بی احترامی به امین و خانواده اش بکنی این بار با خود من طرفی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو این با او طرف بودن یعنی مجازاتی سنگین تر از همیشه! یعنی که می تواند تمام زندگی اش را زیر و رو کند. یعنی پدر این بار می خواهد قدرت نمایی کند. دست به سینه می زند و دندان هایش را پر حرص روی هم میسابد. هوا که رو به تاریکی می رود بالاخره زنگ خانه به صدا در می آید. مادرش او را روانه ی آشپزخانه می کند و او در دل خدا خدا می کند که سالار بازگشته باشد. اما صدای سلام و احوال پرسی های پدر که به گوشش می رسد ناامید می شود. صدای مردانه ای به گوشش می رسد و فکر می کند چه صدای ضمختی! درست مثل پلیس ها! همانطور خشن ، همانطور بی احساس. چادر را از سر می کَنَد و روی میز می گذارد. در یخچال را باز می کند و سیبی بر می دارد. گاز می زند و گوش به حرف های پدرش میدهد: خوشحالمون کردین حاج خانوم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدایی محجوب و زنانه ای می گوید: سعادت برای ماست سرهنگ! خوشحالم که بالاخره قابل دونستید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه نرم می خندند و ساغر با خشونت تمام تکه سیب را در دهان میجود. پدرش با لحنی صمیمی می گوید: امین مثل پسرخودمه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساغر ادای عق زدن در می آورد و صدای مردانه دوباره در گوشش می پیچد: شما لطف دارین!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفکر می کند سرگرد و خانواده اش فقط دونفر بوده اند؟ پدر طوری گفته بود که انگار یک ایل و تبار قرار است بیایند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای زنگ در باعث سکوتی کوتاه می شود و بالاخره صدای مادر بلند می شود: سالاره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخونی دوباره در رگ و پی اش به جریان می افتد. دست مقابل دهانش می گذارد تا صدای جیغش بیرون نرود. دقیقه ای نگذشته صدای سلام و احوال پرسی مردانه ی سالار در سالن می پیچد. از گوشه ی در نگاهشان می کند. سالار با امین دست می دهد و ساغر و زیر زیرکی امین را دید می زند. فقط نیم رخش را می تواند ببیند و به محض چرخیدن سالار سرش را داخل می کشد. سالار که صحنه را شکار کرده بود ریز می خندد و راهی آشپزخانه می شود که مادرش می پرسد: کجا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمودبانه می گوید: آب بخورم بیام مادرجان!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه محض ورودش به آشپزخانه ساغر به سمتش می رود و بالحنی پراضطراب و بدون مکث می گوید: سالار یک کاری کن. تو رو خدا. دیگه آدم می شم. فقط یک کاری کن برن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسالار نگاهی زیر چشی می کند و به سمت یخچال می رود. ساغر پا روی زمین می کوبد و می نالد: تو رو خدا!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحرکتی از سالار نمی بیند و ادامه می دهد: تورو به جون مامان قسم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدست سالار از حرکت می ایستد. ساغر دست روی نقطه ضعفش گذاشته بود. همه می دانستند که سالار چقدر روی مادرش حساس است! ساغر نزدیکش می شود: من نمی خوام ازدواج کنم داداشی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسالار تکیه اش را به یخچال می دهد و جرئه ای از آب می نوشد و لب باز می کند: منم نمی خوام. ولی خب ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاه از صورت ساغر می گیرد و سر به زیر می اندازد: امین هم پسر بدی نیست!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساغر آتش می گیرد و بدون ملاحظه زبان باز می کند: هر چیم باشه من نمی خوامش. باز اگه یک مرد درست حسابی بود یک چیزی. ولی اون پلیسه سالار! من نمی خوام از چاله در بیام و برم تو چاه. تنها شانس من واسه رفتن از اینجا همین ازدواج کوفتیه بعد تو ازم می خوای باکسی که پلیسه ازدواج کنم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسالار اشاره می کند تن صدایش را پایین بیاورد و آرام می گوید: خیلی خوب! آروم باش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساغر پرگله می گوید: حرصم می دی سالار.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسالار می خندد: داداشی بودم که.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساغر چشم غره ای می رود و سالار ادامه نمی دهد. به نوشیدن آبش ادامه می دهد و ساغر ناامید می پرسد: یعنی نمی خوای کاری کنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسالار به سمت سماور میچرخد. قوری را از رویش بر می دارد و مشغول ریختن چای در فنجان ها می شود: چرا خودت نمی گی که مخالفی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساغر پوفی می کشد و می گوید: دلت خوشه ها! دیدی که چقدر توپ بابا پر بود. تازه تهدیدم هم کرد. ترسیدم محدودیت ها رو بیشتر کنه. تازه گفت امشب هر آبروریزی بشه دودش تو چشم خودم می ره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسالار فنجان ها را از چایی خوش رنگ پر می کند و به سمتش بر می گردد: آبرو ریزی نکن. ولی محترمانه بگو که مخالفی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساغر چشم گرد می کند: الــــــان؟ به بابـــــــا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسالار می خندد: نه. به امین. اون پسر خوبیه. منطقی باهاش حرف بزنی کوتاه میاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساغر متعجب می گوید: صبرکن ببینم تو این پسره رو می شناسی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسالار: یادت رفته؟ فکر کردم تا حالا شناختیش. خیلی اومده خونمون. چندسال پیش هم میومد. یادت نیست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساغر سرش را به چپ و راست تکان می دهد و سالار ادامه می دهد: همونی که می خواست راضیم کنه برم دانشکده افسری.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ : آهــــــان! یعنی به نظرت اگه بگم قبول می کنه؟ آخه چی بگم بهش؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسالار سینی آماده را روی میز ناهار خوری می گذارد و می گوید: زیاد پیشش آه و ناله نکن. فقط خیلی محترمانه بدون هیچ توهینی بهش بگو که راضی به این ازدواج نیستی و به خاطر احترامی که بهشون قائل هستی نتونستی تو جمع مخالفتت رو اعلام کنی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساغر باترس می گوید: بعدش چی؟ اگه به بابا بگه من مخالف بودم چی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسالار می خندد: مهم اینه ک امین بدونه تو راضی نیستی بعدش باباهم کاری نمی تونه بکنه. منم دیگه برم که زشته یک ساعته اینجام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقدمی دور نشده بر می گردد: راستی ، صدات کردن این سینی رو بردار بیار. اول برای بزرگتر ها تعارف کن. یعنی مامان امین. بعدش بابا و مامان. بعد بقیه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساغر در دل بد و بی راهی نثار رسم و رسومات می کند و روی صندلی می نشیند. دقیقه ای نگذشته پدر صدایش می کند و ساغر از جا می پرد. چادر را روی سرش مرتب می کند و سینی را به دست می گیرد. نفس عمیقی می کشد و زمزمه می کند: همه چی درست می شه. نگران هیچ چی نباش!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوارد سالن می شود و با نگاه به دنبال مادر امین می گردد. به محض دیدنش حرکت می کند. مقابلش خم می شودو سینی را جلو می برد. پیرزن بالبخند اجزای صورت ساغر را از نظر می گذراند و می گوید: دستت درد نکنه عروس خانم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساغر در دل عوقی می گوید و به سمت پدرش می رود. پدرش بدون حرف یک فنجان بر می دارد. به سمت امین می رود. امین بدون این که ذره ای نگاهش کند فنجان را بر می دارد و تشکر می کند. ساغر تمام اجزای چهره اش را از نظر می گذراند فکر می کند اگه ریش نداشت قیافه اش بهتر می شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از تمام شدن چایی ها می خواهد راهی آشپزخانه شود که پدرش می خواهد کنارش بنشیند. باخجالت به سمتش می رود و کنارش موذب می نشیند. پدرش از سن و تحصیلات ساغر می گوید. مادر امین با متانت و شوخ طبعی از سن کم ساغر یاد می کند و اعتراف می کند که فکر می کرد عروس مورد نظرش دانشجوست. مادر ساغر تایید می کند که دختر بزرگش دانشجوست و مادر امین می پرسد:آهان پس یعنی دختر بزرگتون ازدواج کردن؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقبل از اینکه فاطمه خانم چیزی بگوید پدرش لب باز می کند: نه. سرگرم درس و دانشگاهشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادر امین دلخور می شود و فکر می کند که به خواستگاری دختر بزرگ آمده بودند نه این دختر بچه. آهی می کشد و همه چیز را به حکمت الهی نسبت می دهد.همین که دختر حاج مجید حاتمی بود ،تضمینی برای یک عمر خوشبختی پسرش می شد. برای شکستن سکوت پیش قدم می شود و اجازه می خواهد که جوان ها گوشه ای باهم حرف بزنند و سنگ هایشان را وا بکنند. پدرش لبخندی پر رضایت به لب می نشاند و می گوید: درسته. ساغر جان!آقا امین رو تا آلاچیق حیاطمون راهنمایی کن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساغر از جا بلند می شود و بدون حرف به سمت در حیاط راه می افتد. فکر می کند آخرین باری که به او گفته بود ساغر جان کِی بوده؟بچگی هایش... شاید وقتی که هنوز حجاب برایش الزامی نبود. همان وقتی که می توانست با موهای بلند بافته شده اش با او بیرون برود و دستش را بگیرد. وقتی که خنده های بلندش قند در دل پدرش آب می کرد و مثل حالا اخمش را غلیظ تر نمی کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپله ها را پایین می رود و آه می کشد. نمی داند او زیادی عوض شده یا پدرش! شاید تنها گ*ن*ا*هش این است که بزرگ شده و حالا دیگر بلند خندیدنش به خوبی کودکی نیست!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقدم های مردانه نزدیک تر می شوند و کنارش می ایستند. نگاهش را به باغچه ی پر گل و گیاهشان می دوزد و سعی می کند جمله ها را در ذهنش مرتب کند. امین سکوت ساغر را به حساب حیا و متانت دخترانه اش می گذارد و لب باز می کند: من بیست و شش سالمه. شغلم هم فکر کنم بدونید. با مادرم تنها زندگی می کنم و فامیل زیادی نداریم. ساغر سربلند می کند و به میان حرفش می پرد: آقا امین!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیننگاه از گل های باغچه می گیرد و نگاهش می کند. ساغر آب دهانش را قورت می دهد و با سردرگمی می گوید: من نمی خوام ازدواج کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامین از تعجب زیاد چشم گرد می کند و ساغر ادامه می دهد: به خاطر احترام به شما و ارتباط نزدیکتون با بابام نتونستم چیزی بگم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو با چهره ای دلگیر و ناراحت سربه زیر می اندازد.امین لب می گزد: کاش می گفتین. من هم شک داشتم به قضیه. فکر کنم خود سرهنگ هم راضی نیست و بخاطر رو در بایسی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساغر به میان حرفش می پرد: نه نه اصلا. بابام خیلی هم راضیه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز پررویی اش خجالت می کشد و عقب می رود. صدایش را پایین می آورد: بابام خیلی شما رو دوست داره. بعدهم... برای همین هم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحرف سالار در ذهنش تکرار می شود و فکر می کند که باید آه و ناله نکند. اما از طرفیمی ترسد به خاطر غفلتشو یک جمله ی غلطی که به کار می برد این وصلت سر بگیرد و سیاه بخت شود. پس به سیم آخر می زند و می نالد: اصلا من بخاطر حرف بابام مجبور شدم بیام. کلی هم تهدیدم کرد که نباید ردتون کنم و اینا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامین با چشم های گرد شده می گوید: چی؟ سرهنگ تهدیدتون کرده من رو قبول کنید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساغر با مظلومیت تمام می گوید: اوهوم. منم مجبور شدم هیچی نگم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامین با شک دستی به زیر چانه اش می کشد ومی گوید: با شناختی که از ایشون دارم اصلا فکر نمی کنم یک همچین آدمی باشن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساغر نیشخندی می زند و می گوید: خوب سرِ کار آره. اون توی کارش عالیه. یک سرهنگ وظیفه شناس خوب! ولی خوب هیچوقت تو خونه انقدر خوب نبوده. یعنی بوده ، ولی برای من نبوده. ببخشید که انقدر رک همه چی رو گفتم ولی واقعا چاره ای ندارم. تورو خدا شما یک کاری کنید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامین پرسشگر نگاهش می کند: من چیکار کنم آخه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساغر لب می گزد و سر به زیر می اندازد: شما بگید... بهش بگید که شما مخالفید و از من خوشتون نیومد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامین اخم می کند: انتظار ندارید که به ایشون دروغ بگم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساغر فحشی در دل نثارشمی کند که انگار با یک دروغ مصل*ح*تی بهشت را می خواهند از دستش بگیرند این چنین گارد گرفته. فحشی دیگر نثار سالار می کند که گفته بود امین کمکش می کند. سر بلند می کند و می گوید: خوب پس دروغ نگید بذارید این ازدواج سر بگیره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامین خیلی جدی و قاطع می گوید: باشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساغر متعجب از این جواب مطمئن چشم گرد می کند: واقعا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ : بله واقعا!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساغر می نالد: ای بابا چرا همچین می کنید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکلافه می شود و با بیچارگی می گوید: دختر که واسه شما زیاده چه گیری دادین به من؟ اصلا من... من نمی تونم... یعنی شماهم نمی تونید منو تحمل کنید. منو ببین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاشاره ای به چادر سفید روی سرش می کند: دست خودم بود که اصلا سر نمی کردمش. اصلا بیرون هم سر نمی کنم. یعنی بقیه فکر می کنند همیشه سرمه ولی واقعیت اینه که نیست. اصلا من انگار از این خانواده نیستم.من همیشه از این وضعیت و این زندگی ناراضی بودم و هستم. انتخاب پدر و مادرم دست خودم نبوده ولی این یکی که باخودمه. حداقل می خوام اینبار اون زندگی که می خوام رو انتخاب کنم. باور کنید شماهم بامن باشید نمی سازید. بدبخت میشید ها!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامین کوتاه می خندد و ساغر متعجب می گوید: به چی می خندین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامین چشم از نگاه خیره ی ساغر می گیرد و سربه زیر با سنگی روی زمین بازی می کند: تو اولین کسی نیستی که این چیز ها رو بهم گفتی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساغر متعجب می گوید: سالار هم اینجوریه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامین بی اختیار می خندد و ساغر متعجب تر می شود. فکر می کند این مرد مسخره اش می کند؟ امین خنده اش را به سختی می خورد و می گوید: خیر. سالار نه ولی توی بیشتر بازجویی هام، اولین دلیلشون برای کار خلاف همین چیزها بوده. همین ناسازگاری ها.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحاج خانم با شنیدن صدای خنده ی پسرش لبخندی ملیح می زند و می گوید: فکر کنم این شیرینی زودتر از چیزی که فکرشومی کنیم خوردنی بشه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه می خندند و سالار نگاه نگرانش را به قاب پنجره می دوزد. ساغر که مخالف بود ، پس چرا امین اینطور بلند خندیده؟ باز ساغر چه دست گلی به آب داده؟ نکند جدی جدی از امین خوشش بیاید؟ نکند جدی جدی به تفاهم برسند و خواهرش با این سن کم عروس شود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساغر اخم می کند و گله مند می گوید: یعنی من شبیه یکی از اون مجرم هایی هستم که ازشون ازجویی می کنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین مفرد شدن فعل اوج عصبانیتش را می رساند و امین محترمانه می گوید: نه زیاد. فقط خواستم بدونید ریشهی کارهای بد تو ذات انسان همین ناشکری ها و نارضایتی هاست. سعی کنید به جای حرکت در خلاف جهت رودخونه ، خودتون رو به مسیری که رود میره بسپارید و با اون جلو برید. اینجوری زندگی هم واستون زیاد سخت نمیگذره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سمت خانه به راه می افتد و ساغر بازهم در دل غر می زند انگارخواستم به من مشاوره بده! الان این یعنی گفت مسیر رودخونه ازدواج با اونه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدور شدنش را می بیند و به سمتش می رود.صدایش می کند: آقا امین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامین به سمتش بر می گردد و نگاه به چشم های سیاه دختر مقابلش می دوزد. چیزی درونش تکان می خورد و او سریع سر به زیر می اندازد و استغفار می گوید. او که چشم چران نبود ، بود؟ چرا باید چنین دقتی نثار چشم های او کند که رنگش را هم تشخیص دهد؟ ساغر دوباره آقا امین صدایش می کند و او فکر می کند تا کنون هیچ صدای لطیفی او را به اسم صدا نکرده است. هیچ صدایی به جز مادرش!از زبان غریبه ها نام سرگرد و وفایی برایش آشناتر است. برای این که دل نگرانی ساغر را از این بیشتر نکند لب باز می کند: حرف ها بین خودمون می مونه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساغر نفس حبس شده اش را بیرون می دهد و لبخند می زند. امین پشت به او پله ها را بالا می رود.ساغر در دل برای خود پایکوبی می کند و امین فکر می کند اصلا از سرهنگ چنین انتظاری نداشت. هیچ وقت فکر نمی کردکه او با تمام دانسته ها و تجربه هایش چنین راه غیر منطقی را برای سر به راه کردن دختر پرشینطتش به کار گیرد. چرا که در وجود ساغر شرارت و پستی ندیده بود. فقط شیطنت بود و بس.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامین داخل می شود و پشت بندش ساغر خود را به خانه می رساند. مادر امین به محض دیدن ساغر لبخندی عمیق به لب می نشاند و با مهربانی می گوید: بیا بشین پیشم عروس گلم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساغر نگاه مضطربش را به امین می دوزد تا کاری کند. مادرش تکرار می کند: بیا دیگه. چرا واستادی عزیز دلم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامین نزدیک می شود و گلویی صاف می کند: واقعیتش یک چیزی باید بگم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلحن جدی اش همه را مجبور به سکوت می کند. روی زمین می نشیند و ساغر هم با فاصله کنارش جای می گیرد. امین سر به زیر می اندازد و خطاب به پدر ساغر می گوید: ساغر خانم دختر شایسته و متینی هستند. فقط...فقط...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلب می گزد و ادامه می دهد: فقط سنشون خیلی کمه حاجی. درک درستی از یک زندگی مشترک ندارن. برای همین اگه صلاح بدونید به نظرم بهتره که فعلا این قضیه ر به تعویق بندازیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسر بلند می کند و با دیدن اخم های درهم مجید ادامه می دهد: البته اگه راضی باشین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحاج مجید دستی به محاسنش می کشد و نگاه دقیقش را به ساغر می دوزد.ساغر نگاه می دزدد و پدرش مطمئن می شود هر چه که هست از زیر سراو بلند می شود. قبل از اینکه چیزی بگوید مادر امین لب باز می کند: این که درسته. اگه بخواید یک صیغه ی محرمیت بین تون جاری میشه تا ساغر جان هم درسش رو تموم کنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساغر از ترس به خود می لرزد و امین بازهم به حرف می آید: نمیشه مادر جان.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر دل لعنتی نثار خود می کند و می گوید: من فکر نکنم بتونم با ایشون به تفاهم برسم. حداقل توی این سن نمی تونم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادرش لب می گزد و اشاره ای نامحسوس به حاج مجید می کند. امین سر به زیر می اندازد و می گوید: من واقعا قصد بی احترامی ندارمو امیدوارم که ازمن دلخور نشین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسالار از فرصت استفاده می کند و می گوید: به نظر من هم امین درست میگه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساغر دل گرم از حمایت سالار لبخند می زند و در نهایت پدرش به اجبار کوتاه می آید. به محض خروج امین و خانواده اش از پدرش نگاه تندی به او می کند و لال اله الله گویان رو می گیرد و به سمت اتاقش می رود. ساغر در دل خدا را شکر می کند و می گوید: اینبار رو جستم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساغر باری دیگر صف طولانی مقابلش را نگاه می کند و کلافه پوفی می کشد. برای امید وار کردن خودش هم که شده شروع به شمردن می کند و به عدد دوازده می رسد. دوازده را ضرب در پنج می کند و می نالد: شصت دقیقه ، اوووف یک ســــاعت!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفسی عمیق می کشد و به خود دلداری می دهد که خیلی بهتر از صف هفته ی پیش است. همان صفی که معصومه در آن ایستاده بود و ثانیه ها را می شمرد تا نوبتش شود و بتواند لحظه ای صدای پسرکش را بشنود. یک نفر کم می شود و در ذهن می گوید: یازده نفر. میشه پنجاه و پنج دقیقه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروسری سرش را کمی تکان می دهد تا کمی از گرمای طاقت فرسای دورش کم کند. دلش برای معصومه و حال بد هفته ی پیشش کباب می شود. از مادر شدن چیزی نمی دانست ، اما این را خوب می فهمید که دلتنگی چطور می تواند آدم را از پا در بیاورد. مثل دلتنگی برای حمایت های مردانه ی سالار ، سالاری که اوایل زیاد به او سر می زد ولی این اواخر کم پیدا شده. بیشتر فکر می کند و به این نتیجه می رسد که از افراد آن خانه دلش فقط برای سالار تنگ شده. دو نفر دیگر از صف کم می شوند و او جلو تر می رود. از دور معصومه را می بیند که نزدیک می شود و لبخند می زند. حتما بازهم به امید شنیدن صدای پسرکش ایستادن در این صف طولانی را به جان می خرد. معصومه آخر از همه می ایستد و ساغر به جلو بر می گردد. زندگی غمگین او را باری دیگر در ذهن مرور می کند و به خود می لرزد. معصومه شش ماهه باردار بوده که شوهر معتادش نئشه به خانه آمده و شروع به داد و هوار کرده.معصومه تمام تلاشش را کرده تا در مقابل کتک هایش زندگی کودکش را حفظ کند و در آخر برای دفاع از خود و جان کودکش شوهرش را با چاقو زخمی کرده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو حالا هیچ دادگاهی بی گ*ن*ا*هی و بیچارگش اش را تایید نکرده. تمام قانون ها از خون ریخته شده و قتل عمد دم زدند و هیچکس فکرش راهم نکرد که این زن برای خودش که نه ، برای نجات فرزندش چنین کاری کرده. وکیلش قول هایی از هوا به او داده اما نتیجه دادگاه ها هربار بدتراز قبل پیش می رود و تمام انگشت های اتهام به سمت او نشانه می رود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآهی می کشد و سر بلند می کند. با دیدن کم شدن افراد مقابلش لبخندی می زند و در دل خدا خدا می کند که کمتر صحبت کنند. بالاخره بعد از بیست دقیقه نوبت به او می رسد. دست هایش از شوق زیاد به لرزه در می آیند و او با اشتیاق، تمام شماره ی حک شده در ذهنش را می گیرد. بوق اول می خورد. بوق دوم هم همینطور. با بوق سوم آهی می کشد و در دل خدا خدا می کند که جواب دهد. بوق چهارم تمام نشده صدای رسا و مردانه ی امین در گوشش می پیچد و قلبش مثل یک بستنی یخی که زیر آفتاب مانده نرم نرم آب می شود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ : الو!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن و من کنان لب باز می کند: سـ...سلام. خوبین آقا امین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای خندان امین گوشش را پر می کند: مرسی ممنون. خودت خوبی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ : من؟ بله...بله. منم خوبم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامین بانگرانی می رسد: مشکلی پیش اومده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ : اوممم. نه نه. همه چی خوبه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ : مطمئنی؟ سابقه نداشته تماس بگیری.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساغر لب می گزد و چیزی که در دلش می گذرد را صادقانه به زبان می آورد: آخه سابقه نداشت شماهم اینجوری بیخبر بذارید برید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسکوت امین آزارش می دهد و برای درست کردن چیزی که گفته ادامه می دهد: آخه نگران شدم. ترسیدم اتفاقی افتاده باشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ : نه مشکلی نیست. همه چی خوبه. فقط یکم سرم شلوغ بود نتونستم بیام اونجا. شرمندم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساغر لبخند می زند و با سیم تلفن بازی می کند: نه بابا. دشمنتون شرمنده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای ضمخت وزنانه ای از پشت سر خلسه ی دوست داشتنی اش را به هم می زند: زودباش دیگه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقبل از این که چیزی بگوید امین لب باز می کند: فردا میام. شماهم خیالتون راحت باشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساغر به دنبال حرفی خوب و تاثیر گذار در ذهنش می گردد و امین افکارش را به هم می ریزد: برید تا مشکلی پیش نیومده. فعلا کاری که ندارین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلب می گزد و می گوید: نه. فعلا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتماس قطع می شود و زیرلب زمزمه می کند: فقط کاش زود بیای.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتلفن را به دست زن پشت سری می دهد و از صف فاصله می گیرد. از شوق دیدار فردا دست هایش را به هم می کوبد و به سمت سلولش به راه می افتد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنیلوفر با دیدنش از بالای تخت پایین می پرد و می گوید: نیشتو ببند بی جنبه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساغر اخم می کند و نیلوفر پرشیطنت می پرسد: چیـــــــــشد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساغر لب می گزد و سر به زیر می اندازد: گفت فردا میاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ : نگفت چرا خبری ازش نبود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ : نه گفت فردا میاد حرف می زنیم. مهم اینه که حالش خوبه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir