رمان غرب زده ی ایرانی به قلم طاهره خطائی (تارا راد)
داستان زندگی دختری به اسم ملیکا که در یه خونواده سنتی بدنیا اومده و خیلی از کیان پسرعموش بدش میاد ، ولی برحسب اتفاق با اینکه از پسرعموش بدش میاد عاشقشم میشه . تو یه مهمونی کیان به ملیکا تجاوز می کنه که ملیکا ناخواسته باردار میشه و به خاطر پسر عمو و دختر عمو بودن با کیان جنین از نظر ژنتیکی مشکل داره ، برا همین ملیکا تصمیم میگیره جنین رو از بین ببره که همین اتفاق باعث میشه ملیکا به یه دنیای رازآلود جلوتر از زمانی که بود پا بذاره ...
ژانر : عاشقانه، اجتماعی، معمایی
تخمین مدت زمان مطالعه : ۱۰ ساعت و ۱۸ دقیقه
ژانر : #عاشقانه #اجتماعی #معمایی
خلاصه :
داستان زندگی دختری به اسم ملیکا که در یه خونواده سنتی بدنیا اومده و خیلی از کیان پسرعموش بدش میاد ، ولی برحسب اتفاق با اینکه از پسرعموش بدش میاد عاشقشم میشه . تو یه مهمونی کیان به ملیکا تجاوز می کنه که ملیکا ناخواسته باردار میشه و به خاطر پسر عمو و دختر عمو بودن با کیان جنین از نظر ژنتیکی مشکل داره ، برا همین ملیکا تصمیم میگیره جنین رو از بین ببره که همین اتفاق باعث میشه ملیکا به یه دنیای رازآلود جلوتر از زمانی که بود پا بذاره ...
«مــــــــــن آن غـــــرب زده ی ایــــرانیم »
«که عاشق و حــــیران تو گشتـــــــــــــــه ام»
صدای دعوای مادر زن و دوماد از اتاق پذیرایی به گوش میرسید.
_خود شاهرخ باید بیاد تکلیف زندگی منو روشن کنه.من اصلا این حرفاحالیم نیست...
_آخه کیان جون این چه حرفیه عزیزم که شما میزنید. مگه وقتی ملیکا رو فراری دادی. پای شاهرخ وسط بود که حالا داری پای اونو وسط میکشی. اخه شاهرخ چطوری میتونه تکلیف تو و زندگیتو روشن کنه؟...
_من نمیدونم باید شاهرخ جواب گوی سوالهای من باشه.
_عزیزم. پسرم، توکه بهتر میدونی که اگه ملیکا معالجه نمیشد. الان زن تو نبود. الانم اگه به قول قدیما اگه شلوارت دوتا شده. دیگه بهونه درنیار. طلاقش بده. هم خودت رو راحت کن و هم دست از این بهونه ها بردار...
_زن عمو دیگه از شما انتظار نداشتم این حرفا چیه؟ کدوم شلوار و دوتاشدن. من هنوز زنمو دوسش دارم. بابا لامصب چرا تهمت میزنین بهم. من عااشق زنمم. شما فکر میکنی چون بچهدار نمی شیم دارم بهونه میارم. به غیرتم برخورده. میخوام از جیک و پوک زندگی زنم سر در بیارم. شما فکر نمیکنید که این حق منه...
_چرا بعد این همه سال به فکر افتادی دیگه هرچی بینتون بود تموم شده. خودت که شاهد بودی اون کسی که قبول نکرد زن شاهرخ بشه ملیکا بود وشاهرخ رو توی تالار ترک کردو رفت ...
زن بیچاره انقدر دلیل و برهان اورده بود که دیگه خسته و کلافه شده بود. واقعا نمیدونست با این بلوایی که راه افتاده چیکار کنه؟. اقای فرهمند، همسرش به مسافرت کاری رفته بود .ملیکا از دیروز ساعت پنج بعد از ظهر از خانه ی شوهرش قهر کرده و به خونه ی اونا اومده بود.و تااین ساعت که کیان بیاید. ملیکا یک کلمه درمورد دعواش با کیان حرف نزده بود. حالا هم احساس میکرد دعوای انها خیلی بی محتوا وسردر گم هست.به کیان که شربت پرتقال راهم میزد نگاه کرد.توی این مدت شش سال آنها زندگی بی سروصدایی داشتن تنها غم آنها بچه بود.و انتظار شان به دراز کشیده شده بود.
در آنسوی در ملیکا گوش به دیوار داده بود.تا از مابین دیوار حرفای بین مامانی و همسرش رو بشنوه.
همه چیز این همه طوفان با دیدن یه فیلم و چندتا عکس شروع شده بود.و پایه های زندگی زناشویش رو بهم ریخت.وحالا کیان خواستار دیدار با شاهرخ بود.برای لحظه ای چشمهاشو بست و آرزو کرد که کاش شاهرخ به ایران بگرده. تا زندگی مبهم اونم کمی از نامفهومی دربیاد.سرتاسر زندگیش شده بوداز راز ,رازی که خودش هم از اون سردر نمیورد.
مثل سریالهای نامفهوم تلویزیونی که بیننده هرچه اونو نگاه میکرد سردرگم میشد.و هیچ سرنخی بدست نمی اورد.
تنها روزنه ی امیدش شاهرخ بود.همه کلاف سردرگمی با دستای شاهرخ باز می شد .
بدبینی کیان دیگه حدوحدودی رو نمیشناخت.
ملیکا سرش رو میون دستهاش گرفت.به چشمهاش اجازه دادکه ببارن.دیگه تحمل نداشت.حرفهای کیان از بی اعتمادی و سوءظن نشأت میگرفتو بشنوه .از پله های دوبلکس خونه به طبقه بالا رفت.
هنوز کیان داشت با زن عموش حرف میزد.خانم فرهمند سعی داشت کیان رو قانع کنه تا دست از شک و شبه هاش برداره . همیشه برخلاف جاریش,از بچه های برادر شوهرش خیلی خوشش می اومد.و اونها رو دوست داشت.ولی مادر کیان هیچوقت ملیکارو به چشم عروس نمی دید.و تنها بهونه اش هم رابطه اون با شاهرخ و هم بچه دار نشدن ملیکا بود.
صدای زن عمو اونو از عالم خیال بیرون کشید
_تو خودت گفتی اصل اینه که ملیکا پاکه و گواهی دکتر رو خودت به من و مامانت دادی.پس الان هم زیاد سخت نگیر.اصل قضیه اینه که شاهرخ به ملیکا دست نزده.الان هم اگه همسر و زندگیتودوست داری,دست زنتو بگیر و نذار مامانت بفهمه که شما دعوا کردید,و بازم شروع میکنه به زمزمه ی ازدواج دوباره تو,و توی گوشت پر میکنه.هم تو عاقلی و هم ملیکا بالغ و عاقله ,خوب میتونید سنگاتونو باهم وا کنید.من به ملیسا میگم که شاهرخ رو با ایمیل در جریان بگذاره یا تلفنی ویا حضوری باهم دیگه صحبت کنید.وهم کینه ها از بین ببرید و هم...
لیوان خالی شربت پرتقال هنوز توی دست کیان بود که تو دستش می فشرد.از روی مبل بلند شد
_زن عمو یه مدت میتونید از ملیکا نگهداری کنید.راستش من نمیتونم...
_اره عزیزم بهتره یه مدت تا وقتی که پدر ملیکا از سفر میاد ازهم جدا باشید.خوب فکراتو بکن .ولی بدون سرنوشت این دختره بیچاره...
_من از سرنوشت ملیکا گله ندارم.من حرفم با شاهرخه میخوام بدونم تا چه حدی باهم رابطه داشتن...
_پسرم هر دختری قبل ازدواج خواستگارای زیادی داره وپسرا هم همینطور.تو خودت چقدر خواستگاری رفتی.ملیکا هم همینطور اون از میون این همه خواستگار تورو انتخاب کرده و قسمت ملیکا تو بودی نه شاهرخ...
کیان سر تکون داد و به طرف در رفت و گفت :
_خوب زن عمو من دارم میرم.به بقیه هم سلام منو برسونید.
_چشم پسرم خدا به همراهت...
در رو پشت کیان بست و کیان سوار ماشینش شد و از اونجا دور شد.
دو روز بود از ملیکا دور شده بود و احساس دلتنگی میکرد.از اینکه از زن عمو نخواسته بود که به دیدن ملیکا برود از خودش عصبانی بود.و بانک آه خواسته اش رو فرو نشوند.
در خونه آپارتمونی رو گشود.بوی عطر ملیکا به استقبالش اومد.کلید چراغ پذیرایی رو زد.دیروز ملیکا از حمام بیرون اومده بود و اونم نوار ویدیو رو داخل دستگاه پخش گذاشته بود.و صحنه های خوشحالی ملیکا و شاهرخ وبعد از اون بوسه های طولانی مدت و دگرگونی کیان و پرت کردن گلدان کریستال به طرف آینه تمام قد،که ملیکا با حوله حموم رو به روی اون ایستاده ودر حال خشک کردن موهاش خودشو تماشا میکرد.کاش دیروز هیچوقت نمی اومد ویا اصلا برای ازدواج شاهین به باغ شاهرخ نرفته بودند.تا عکسا و نوار ویدئو رو پیدا نمیکرد.تا این حد داغون شه.رابطه ایی که تو فیلم و عکسا دیده میشد.خیلی جدی و عاشقانه بود.
پس چرا این ملیکا این چهارسال از زندگیش رو به خاطر نداشت.مثل دمل چرکی شده بود حالا اثرات خودش رو نشون میداد.
با خودش فکر کرد شاید تواتاق کار به ملیکا نیندیشه پس به طرف اتاق کار رفت.اتاق کار از دو قفسه که رو به روی هم قرار داشت تشکیل شده بود .کتابهای رمان ،تاریخی و هنری و پزشکی و مهندسی در اون خودنمایی میکرد.روی میز مهندسیش نقشه ایی نیمه کاره ایی بود .در اون طرف اتاق هم میز کامپیوتر بود .از این کامپیوتر ملیکا استفاده اونم بیشتر از لپ تاپ استفاده میکرد.روی صندلی کنار میز نشست.دست به یکی از کشوهای میز برد و اونو به طرف خودش کشید.دفتر شعر ملیکا اونجا بود و دفتر شعر رو برداشت.زیر دفتر سر رسید کهنه ده سال پیش جلوه میکرد.این سررسید اورا به ده سال پیش برد.می دونست که ملیکا در زمان دبیرستان به این سررسید علاقه داشت.اونو همیشه با خودش به همه جا میبرد و حتی یه زمانی کنجکاوی کرده بود که بفهمه تو ان سررسید چه نوشته شده است ولی هرگز موفق نشده بود.
دل به دریا زد و سررسید رو ورق زد.چند صفحه اول اون از هم کنده شده بود.به صفحه ای از نوشته ها نگاه کرد.
دفتر خاطرات ملیکا
دوازدهم مهر .امروز بچه ها بازهم سر به سرم گذاشتن و منو همراه رازیون به سر چهار راه قرار اونو و دوست پسرش بود فرستادن تا به قول خودشون تا به من نترس بودنو نشون بدن.که چطوری میشه بایک پسر قرار گذاشت و به سرقرار رفت.دوست پسر رازیون که اسمش افشین بود.شلوار جین آبی کمرنگ با یک تی شرت فسفری روشن به تن داشت که کلمه ی آدیداس کوچولو بالای یقه ی اون بود.موهای بلند و در لابه لای اون هم موهای فندقی که معلوم بود.کمی اونها رو رنگ کرده و ریش پروفسوری داشت.روی هم رفته خیلی جذاب بود.اونا قرار گذاشته بودن که نامه رو روی جدول جوی خیابون در بین چمنها و بوته های گل بگذارن تا من و رازیون هم اونا رو برداریم.افشین هم همراه یکی از دوستانش اومده بود.فهمیدم که رازیون و افشین نقشه کشیدن که منو هم رو خط بیارن یعنی با یکی از دوستای افشین رل بزنم .ولی من خیلی ترسو تر از این حرفا بودم که با یه پسر دوست بشم.خیلی میترسیدم.یکی از بچه ها مارو ببینه و به خانم تسلا(ناظم مدرسه)اطلاع بده
اخه همه ی مدرسه خبرداشتن که بعضی از بچه ها از طرف خانم تسلا جاسوسی میکنن.هرکدوم از دانش آموزا که سرچهار راه باشن .خبر میدادندبهش .ودیگه کار اون دختر ساخته بود.و چنان رسوایی به بار می اومد که نگو .دلهره ی من به رازیونم سرایت کرد و باعث شد که اونم این پا و اون پا کنه.و مدام به بازوی من چنگ بندازه و منو به طرف نامه ببره.ولی من پاموبه زمین چسب زده بودم واون نمی تونست تکونم بده و هرچی فحش بود نثار منو مریم می کرد. میگفت:مریم چرا این عجوزه رو همراه من کرد؟.
بعد از پنج بار رفتن و اومدن رازیون بالاخره از شلوغی چهار راه استفاده کرد و خودش به تنهایی به طرف نامه رفت.و اونو برداشت.
افشین و دوستش هم از موفقیت کار لبخندی به لب زدند و رفتند.رازیون هم با اخم و تخم به طرف سرویس رفت و بدون اینکه منتظر من بشه.
میدونستم فردا بازم سوژه ی کلاس میشم.و رازیون بازم میخواست با آب و تاب از کارای من بگه و بخنده.نمیدونم چرا برای اولین بار از اعتماد به نفس رازیون خوشم اومد.
اون خیلی دوست پسر داشت و حتی بعضی وقتا اسم اونا از یادش میرفت.بعد از اینکه نامه رو میخوند اونارو با آب می شست.میگفت اینجوری هیچ مدرکی باقی نمی مونه...
صحفه دیگری از سر رسید را برگردوند .برای اولین بار احساس کرد که دلش میخواد از زندگی همسرش از لحظه به لحظه ی اون نوشته ها سردربیاره.واین چند صفحه خاطرات براش شیرین اومد.
شاهرخ برای تعطیلات کریسمس به ایران اومده .مامانی از اومدن او خیلی خوشحال و سرازپا نمی شناسه.برای همین یه مهمونی بزرگ شام ترتیب داده که همه بسیج شدن.تا مهمونی به نحو احسن انجام بگیره.بابا بازم غر میزد که مهمونی رو برای هفته ی بعد ترتیب میداد ولی مامانی اهمیت نمیده.چه نذرها برای شاهرخ انجام نداده..
خاله فاطی و زهرا از صبح خیلی زود اومدن خونه تا کمک کنن.خاله فاطی دوتا بچه ی قد و نیم قد داشت یه پسر به اسم وحید و یه دختر به اسم وحیده.خاله زهراهم یه دختر به اسم الهه داشت که سه سال داشت .
یه دختر خیلی خوشگل تو دل برو که خیلی هم شیرین زبون بود .پدرم به جز خودش چهار برادر دیگه هم داشت خودش چهارمین برادر خانواده بود.برادر بزرگ بابا عمو کمال یه دختر به اسم پروین و دوتا پسر به اسمهای شهرام و کیان داشت.شهرام ازدواج کرده و یه پسر شیطون به اسم بابک داشت.کیان هم دانشجوی سال دوم معماری بود.من ازش خیلی متنفر بودم .
عمو دومم اسمش جمال بود که صاحب هیچ بچه ای نبود.اسم عموی سومم علی بود.که اونم فوت کرده بود.اونم دوتا پسر به اسمهای شاهرخ و شاهین داشت.که وقتی فوت کرده بود اونا قد و نیم قد بودند.وبه خاطر رسم و سنت پدرم مجبور بود با زن برادرش ازدواج کنه.شاهرخ از همون بچگی مامان رو مامانی صدا میکرد.به همون خاطر همه ی ماهم عادت کرده بودیم مامانی صدا کنیم.و حاصل ازدواج اوناهم من و ملیسا و میلاد بودیم.عموی پنجم هم شهید شده بود.و ناکام از دنیا رفته بود.عمه بهارک هم سه تا دختر به اسمهای یاسمن و نیلوفر و نرگس داشت.یاسمین هجده سال داشت و سال اول دانشکده ی معماری و هم رشته ی کیان بود.به همین خاطر کیان و یاسمن بیشتر وقتا باهم بودن.عمه بهارم هم توی رشت زندگی میکرد که سه پسر و سه دختر داشت.
شاهین عضو گروه چند نفری ارگ بود که آخر هفته ها در مجالس عروسی و تولد خوانندگی می کرد .صدای عالی داشت.و هراهنگ جدید رو خیلی زود از حفظ میشد.تازگی ها آهنگای پاپ خیلی خواهان داشت.وخواننده های لس آنجلسی هم از آهنگای مریم حیدرزاده رو می خوندن.صدای شاهین و گیتاری که میزد یه عالم دیگه داشت.من خیلی دوسش داشتم.وقت شام واقعا سروصدای بچه ها خیلی زیاد بود.پروین مدام دوروبر شاهرخ میچرخید.کیان و یاسمن هم گل از گلشون شکفته و داشتن درمورد دانشگاه حرف میزدن. طوری که حسادت منو جلب میکردن . و بچه های کوچیک هم دوروبر شاهین و گیتارش می پلیکیدند.
و اهنگ بچگونه ایی رو زیرلب باهم زمزمه میکردند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین وسط من بودم که تک و تنها روی مبلی فرو رفته و ناخونهای دستم رو می جوییدم.عادت بدی که هیچوقت نتونستم ترکش کنم.مامانی مثل همیشه بعد شام چایی اورد.و به همه پخش کرد و با اشاره از من خواست که برم و میوه بیارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا بی میلی از جام بلندشدم و کش و قوسی هم به بدنم دادم و به طرف آشپزخونه رفتم .میوه ها شسته و چیده شده تو جا میوه ای بود.ظرف بلوری پایه دار ،با اون میوها خیلی سنگین شده بود.صدای کف زدن بچه ها از پذیرایی می اومد نتونستم صدای خوش طنین شاهین رو بشنوم.صدای آهنگ به قدری شاد زده بود که آدم رو جو میگرفت تا به رقص دربیاد.برای همین بردن میوه ها رو از یادم بردم و شروع به رقص با اهنگ شاهین کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگل کاشتی گلم بازم اومدی پیشم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاگه بخوای برات قربونی میشم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا ریتم آهنگ حالت و دستها و باسنم را حرکت میدادم.و کش و قوسی هم از حالت ظریف به اندامم میدادم.وقتی می چرخیدم دیدم که کیان و یاسمن از خنده ریسه رفتن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز خجالت سرم رو به زیر انداختم،از اینکه بی توجه به موقعیت مهمونی رقصیده بودم شرمنده بودم از خنده های کیان و یاسمن هم چندشم شده بود.به اتاقم فرار کردم تا اونها رو نبینم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو تا اخر مهمونی به پذیرایی برنگشتم.هنوز هم صدای یاسمن توی گوشم ذوق ذوق میکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_به به چه سوری گرفتی اینجا.نمردیم رقص تورو هم دیدیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیان از یادآوری این صحنه لبخندی به لب اورد .و بعد مثل گذشته ،مثل ده سال پیش از خنده ریسه رفت.برای اولین بار رقص دختری رو به طور پخش زنده دیده بود.با خود فکرکرد آیا اون شب به اینم فکر کرده بود که این دختر چطور با احساساتش بازی خواهد کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرای لحظه ای با خود و تصوراتش فکر کرد که آیا انتقامی درپیش بود.ویا سرنوشت اونهارو مقابل هم قرارداده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره به خوندن ادامه داد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز کیان و یاسمن متنفرم،اونا همیشه با من مثل یه بچه رفتار میکنند.ولی من دختر پانزده ساله بودم و می تونستم همه چیز رو درک کنم .نمی دونم چرا همه بامن مثل یه موجود اضافی برخورد میکردند؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن یه دروغ بزرگ گفتم،به رازیون و به همه ی بچه های کلاس به همه گفتم من یه دوست پسر دارم.که چهارسال از خودم بزرگتره و دانشجو هم هست.رازیون باور نمیکنه .اونا منو ترسو تر از این حرفها میدونن که بخوام دوست پسر هم داشته باشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرفته رفته که بچه ها ازم می پرسن .دروغم بزرگ و بزرگتر میشه.از اینکه حسادت بچه ها رو جلب کردم خوشحالم.اگه میخوای محبوبیتی دربین بچه های دبیرستان داشته باشی باید دوست پسر داشته باشی،اینو تو همون سال اول دبیرستان فهمیدم.برای همین میخواستم به دروغ برای خودم دوست پسر خیالی درست کنم تا بچه ها دست از سرم بردارن.تا بتونم درسام رو با موفقیت پشت سرهم بگذرونم. یه پزی هم به اینا بدم . ولی چی فکر می کردم چی شد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامروز وقتی سرویس مارو سر سه راه محله پیدا کرد من تنها سربالایی محله رو اومدم بالا .یکی از پسرای محل که همسن و سال من بود متلکی پراند.که من سردرنیوردم چی گفت.ولی شاهین که از پشت سرم می اومد شنیده بود و برا همین یه چک محکمی توی گوش پسر بیچاره نواخت.و به من هم با نگاش فهموند که توی خونه به حسابم میرسه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irولی تواین وسط که من مقصر نبودم،می دونستم شاهین همیشه درمورد من خیلی غیرتی برخورد میکرد.نمیذاشت حتی از لای در بیرونو نگا کنم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخودمو با گریه به خونه رسوندم تا شاید مامانی بتونه ازم دفاعی کنه.ولی هیچکس مثل اینکه تو خونه نبود.تا به خودم بجنبم یه سیلی محکمی از شاهین خوردم.کنترل بدنم رو نتونستم نگه دارم و پیشونیم به نوک عسلی خورد و گرمی خون که از پیشونیم جاری بود رو حس کردم ولی حتی نتونستم به اون دست بزنم.منتظر سیلی دومی بودم که از شاهین نوش جان کنم .دستم را به جلوی صورتم آوردم که دستش به صورتم نخوره .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمون لحظه بود که مشت شاهین تو هوا گرفته شد کسی به جز شاهرخ نبود که دست شاهین رو گرفته و از اینکه بی جهت منو میزد عصبانی و گر گرفته بو د.شاهین با عصبانیت پوفی کرد از پذیرایی رفت بیرون .مثل این بود که شاهرخ از حموم دراومده و دعوای مارو دیده بود.چون هنوز موهای سرش خیس و حوله ی کوچیک حموم روی سرش بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاه گرم و گیرایش رو به من دوخت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدست به پیشونی شکسته ام گذاشت و من تازه وجود خون گرمش رو روی صورتم احساس کردم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاهرخ بلند شد رفت و از کیف کمکهای اولیه چندتا گاز و بتادین و چسب زخم اورد.و از اینکه شاهین مرتکب چنین کاری شده بود خیلی عصبانی بود.و من بی توجه به نگرونی اون ناخونهای انگشتم رو می جوییدم.کار تمیز کردن زخم تموم شد . با گاز استریل روی زخم روبست
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمثل یک دکتر مهربون نوازشم کرد و گفت:شکستگی سرت جزئی بود .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعدهم دلیل ناراحتی شاهین رو پرسید.ولی من در جوابش کوله پشتیمو به پشت انداختم و بلند شدم و به اتاقم رفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرفتار شاهرخ و شاهین چقدر باهم متضاد بود.شاهرخ خونگرم بود ولی برخلاف شاهین با این که طبع هنرمندی داشت خیلی تند خو و جدی بود .بعضی اوقات اصلا باورم نمیشد که صاحب اون صدای گیرا و گرم اینچنین آدم خشمگین و عصبی باشه. سر میز ناهار شاهین اصلا منو نگاه نمیکرد.و مامانی و بابا هم زخم منو در اثر افتادن از پله ها می دونستند. شاهرخ هم در پی اصل قضییه و فاش کردن اون بر نیومد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو قهر من و شاهین تا مدتها طول کشید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دروغی که گفته بودم یه مدتی بچه ها باهام کاری نداشتن .و من از دست طعنه هاشون در امان بودم.ولی بعدازیک هفته رازیون بود که حرف دوست پسر منو میون کشید و گفت:من و بچه ها توی کافه تریایی که کنار شهربازی گلستانه باهم قرار میذاریم و هر هفته هرکدوم از بچه ها قراره با دوست پسرش بیاد و باهم آشنا بشیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز حرف رازیون خیلی جا خورده بودم اصلا باور نمیکردم بچه ها چنین شهامتی داشته باشن که دوست پسراشون رو به دوستاشون نشون و معرفی کنند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرازیون در ادامه حرفاش گفت:ما قرعه کشیدیم اول از همه اسم تو و دوست پسرت دراومده.پنج شنبه که هیچ کلاسی نداریم.وعده ی ما تو کافه تریای گلستون،ما اونجا جمع میشیم،تو و دوست پسرت بعدا به جمع ما می آیید تا زیاد شک برانگیز نباشیم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمات و مبهوت زل زده بودم به رازیون چطور می تونستم بگم که دروغ گفتم. با حس اینکه همه ی بچه ها نیش خندی برلب دارن انگاری دروغ من آشکار شده باشه .برای اولین بار وقتی رازیون پرسید که اصلا دوست پسری درکار هست با شهامت و اعتماد به نفسی که اصلا در خودم سراغ نداشتم گفتم:من مثل شماها دروغگو نیستم چاخان سرهم کنم و یا سرکارتون بذارم.باشه وعده ی ما روز پنجشنبه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای هورا کشیدن بچه ها به هوا بلندشد و حتی اومدن دبیر به سر کلاس از سروصدای بچه ها کم نکرد ..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا نا امیدی نمی دونستم چکار کنم.اگه با شاهین قهر نمیکردم .شاید از اون میخواستم که باهم به اون کافه تریا بریم ولی حالا نمی دونستم چکار کنم تا بچه ها باور کنند که من دوست پسر دارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامانی از سر صبح روز سه شنبه آش نذری پخته بود و سراومدن من از مدرسه آش جا افتاده و قابل پخش شده بود.با همون مانتو و شلوار مدرسه مشغول کمک کردن شدم و کشک روی هر کاسه آش می ریختم،خونه پربود از دخترای همسایه ها و فامیل،یاسمن و پروین هم سردسته اونها بودند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاهرخ و شاهین و کیان و شهرام هم روی تراس نشسته و هرکدام کاسه آشی داشتند و با فوت و آخ و اوخ و سرصدای بلند میخوردند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحتی دخترای همسایه ها راه دلبری کردن رو بلد بودندو با صدای بلند میخواستن که نظر پسرهارو جلب کنند
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_آذر نعناع داغ روی اینیکی که نریختی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_آخ ببخشید فریده جون
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمیدونم چرا هردفعه اسم همدیگرو تکرار میکردند.و توی جمع شاهرخ و شهرام فقط باهمدیگه صحبت میکردند.اهمیتی به این حرفا نمیدادن .شاهین زیرچشمی دخترا رو دید میزد و کیان ورپریده هم از غافله شاهین عقب نمی موند.تا میتونستن دل میدادن و قلوه میگرفتن .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیاسمن هم مثل کشتی غرق شده تو تلاطم طوفان به این طرف و اون طرف میرفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامانی ازم خواست آش خاله اعظم(خاله ی خودش)رو همراه شاهین به خونه شون ببریم.ولی شاهین با اخم و تخم گفت که حاضر نیست همراه من به جایی بره...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانگاری واجب بود که به همه بفمونه با من قهره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنم چون تنها کسی بودم که خونه ی خاله اعظم رو بلد بودم.پس باید می رفتم.نمیدونم مامانی چه فکری کرد که گفت:زن عمو قربونت بشه کیان جان،پاشو تو با ملیکا برو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز اینکه مامانی منو همراه کیان میفرستاد عصبی شدم.چون اصلا دلم نمیخواست با پسری به این هیزی همراه بشم.هنوز واقعه ی رقصم رو فراموش نکرده بودم.ولی اون لحظه جرقه ای به مغزم زد.و فکر اینکه توی راه می تونستم ازش بخوام بامن به کافه تریا بیاد،خوشحال شدم.نمیدونم خوشحالی منو یاسمن دید و یا چی شد که یاسمن مثل مرغ سرکنده خودش رو به حساب آورده و آماده رفتن با ما شد.و با کمال پررویی جلوی ماشینم سوارشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیان هم از خدا خواسته کبکش خروس میخوند .من سطل آش رو از مامانی گرفتم وعقب سوارشدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیان مثل ندید و بدیدا صدای دستگاه پخش رو بلند کرد.آهنگ خارجی گذاشته و با ریتم آهنگ، هم روی فرمان ضرب می گرفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدهنش مثل همیشه ی خدا باز بود.میگن آدم شیطون هرجا هم که بره،باز شیطونیش گل میکنه .آیینه بالا سرش رو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروی من میزون کرد.دیگه اخم و تخم نکردم،و بقول یکی از بچه ها اون روی سکه مو نشون دادم که منم خوشم اومده.ولی یاسمن با کارهای دور از عقلش، باعث میشد که من عصبی تر بشم نتونم به هدف بزنم .از لحظه سوارشدن ،کیان دیگه شده بود عزیزدلم و جانم و لوس بازی هاشم گل کرده بود.و من تو این وسط فقط بوق بودم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز اون لحظه در تصمیمی که گرفته بودم مصمم شدم.تا از کیان برای دروغی که گفته بودم استفاده کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچون هم کیان دیوار با استقامتی مثل یاسمن داشت و هم اینکه انقدر هیز بود که هوسهاش زودگذر و آنی بودن.و به دست فراموشی می سپرد.و از نظر من نقش منفی عالی داشت و امکان این وجود نداشت که منم شیفته اش بشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپنجشنبه ساعت ده از دکه تلفنی همگانی به خونه ی عمو زنگ زدم.برای اولین بار از برداشتن خودکیان و اینکه خونه بود خوشحال شدم.بهش گفتم:چون برنامه درسی ندارم و تولد شاهین نزدیکه و به خاطر قهر بودن با اون میخوام در تهیه ی کادو به من کمک کنه.خیلی با احترام و احضار خوشوقتی کرد و قرار ما سرساعت چهار راه آیت الله بهشتی که نزدیک کافه تریا بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخیلی استرس داشتم .اولین بارم بود که داشتم از این کارا میکردم.و مضطرب بودم از اینکه یکی از آشناها و یا شاهین منو با کیان ببینه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرکل از بچه ها که با خودمن ده تا میشدن داخل کافه تریا نشسته و به حساب من هرکدام از خودشان پذیرایی میکردن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irومن نزدیک به کافه در جای مناسبی منتظر کیان بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدلشوره ی عجیبی داشتم منو چه به این غلطا تا به حال از این کارها نه دیده بودم نه شنیده بودم .واقعا مسخره به نظر می آمد.روی این پا و اون پا برنامه ی خودم را مرور میکردم که چه باید به کیان بگم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای کیان رو از پشت سرم شنیدم .به طرفش برگشتم .اصلا باورم نمیشد در عرض نیم ساعت خودش را نو نوار کرده .شلوارجین ابی پررنگ و کت شیک به همون رنگ و تی شرت ابریشمی سفید که موهای سینه اشو نمایش میداد.و موهای سرش رو برخلاف روزهای قبل به یه طرف شونه زده بود.و حتی اون لحظه ساعت مچی و کفشهاش خیلی جذاب به نظر می رسید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن خودم برای لحظه ای واقعا فراموش کردم که اون پسر عموی منه .در نظرم حالا غریبه ای بیش نبود که حالا از نزدیک داشتم نگاش میکردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_دیر که نکردم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نه خیلی به موقع اومدی ،مزاحم که نشدم، جای دیگه قرار نداشتی که؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نه اتفاقا بیکار بودم کلاس هم فردا دارم.خوب حالا چی میخوای برای شاهین بخری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نمیدونم ولی الان خیلی گرسنمه .چون صبح دیر پا شدم نتونستم صبحونه بخورم.می تونیم بریم یه جایی یه چیزی بخوریم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_آره ،میخوای بریم رستوران؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نه عمو جلال امروز برای ناهار همه رو دعوت کرده .خوبیت نداره از غذاشون نخورم.برای همین خاطر یه کافه خوبی اینجا سراغ دارم که کیک و شیرینی خوبی سرو میکنه.میتونیم بریم اونجا ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_البته،چراکه نه،فقط به حساب من...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنه بابا پس به حساب من ... چه پر توقع ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمراه هم به طرف کافه حرکت کردیم.سعی میکرد بامن همقدم شه. منم قدمهامو تند و بلند برمی داشتم.تا بهش برسم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدلشوره ی عجیبی داشتم که از دیشب به سراغم اومده بود و نتونسته بودم بخوابم.و دعا میکردم کاش امتحان درسی داشتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنه امتحان مثل امروز .خیلی سخت بود که بدون سنایور نقش بازی کنی و ندونی که چی پیش میاد؟.خیلی دلم میخواست که الان تو خونه لمیده بودم و بی خیال از همه جا بودم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنو کیان همراه همدیگه وارد کافه تریا شدیم.هوای گرم کافه خیلی دلپذیر و دلچسب بود.گونه های سردم در اثر گرمای داخل سرخ شدن،
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگوشه ای از کافه میز دونفره بود و به طرف اون رفتیم تا کیان جلوی دید بچه ها نباشه.گارسون به طرف ما اومد.و کیان کیک گردویی سفارش داد و همراه اونم برای خودش قهوه و برای من آب پرتقال ،با رفتن گارسون کیان گفت:چون میدونستم از بچگی کیک گردویی دوست داری سفارش دادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز اینکه میدونست من کیک گردویی دوست دارم واقعا تعجب کردم.من از قهوه با آن مزه ی تلخی که داشت و باعث میشدکه بفهمم چرا ایرانی ها کمتر قهوه میخورن متنفر بودم و او اینو می دونست و برای همین خاطر برای من آب پرتقال سفارش داده بود.داشتم شاخ درمی آوردم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرازیون چشمکی به من زد و من اصلا نمی دونستم چطور سرصحبت رو با کیان شروع کنم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتا اینکه خوده کیان از کادویی که میخواستم برای شاهین تهیه کنم شروع کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_با عطر و ادکلن چطوری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نه،زیاد راستش یه چیز خاص می خوام برای همین می خوام که از نظر شما استفاده کنم.؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنیش خندی زد و به مشتری های تازه وارد خیره شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفسم بند اومده بود.خدای من خانم تسلا و خانم طهماسبی در چند قدمی ما سرمیز رو به رو ایستاده بودند
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبگو و بخند بچه ها هم با ورود خانوم تسلا به سکوت تبدیل شده بود.وجیکشون در نمی اومد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمیدونم به خاطر احترام بود ویا از ترسم بود که از روی صندلی پریدم.و خانم تسلا مات و مبهوت به من خیره موند .سرم گیج می رفت به دوران افتاد .فقط صدای افتادن صندلی را شنیدم و بعداز اون هیچ چیز...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی بیدار شدم که دیدم توی ماشین کیان هستم و اونم رانندگی میکرد.وقتی دید که به هوش اومدم.از سرعت ماشین کاست.وبه عقب برگشت و حال و احوالم رو پرسید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irازش تشکر کردم.و خودمو کمی جمع و جور کردم.لبخندی به لب آورد و گفت:چرا اول صبر نکردی تا صورت حساب رو بگیرم بعدش غش کنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ما که چیزی نخورده بودیم که بخواییم صورت حساب پرداخت کنیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ما نه، دوستای جنابعالی شما،به حساب توهرچی که دلشون می خواست کوفت کردن.تموم منوهای کافه رو چند چند تا هم سفارش داده بودند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباچشمای از حدقه در اومده از آینه بهش خیره شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیان در ادامه گفت:شانس اوردیم که بین مشتری ها آقای دکتری بود و تورو معاینه کرد و گفت فقط فشارت پایین اومده. تا الان هم نزدیک دو ساعته که منتظر به هوش اومدن تو بودم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_دوستام کجا رفتن؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_عذر خواهی کردن و رفتن .البته نمیدونم رفتن یا در رفتند؟حالا میخوای بریم خونه ی عمو یا رستورانی یا چیزی بخوری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نه، اول از همه باید با شما تسویه کنم.حالا چقدر دادی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_قابل نداره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ممنونم، لطف کردی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_شست و هشت هزار و هشتصد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکلی پول بود پس از انداز منم از پول تو جیبی هام .که در طی این سه ماه جمع کرده بودم.به قول بعضی ها دود از کله ام بلندشد.واقعا بچه ها خیلی پرخوری کرده بودن.آبروی منو پیش کیان بردن...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیان از آینه ی جلو به من خیره شدو با خنده گفت:اینقدر اخم نکن،اصلا بهت نمیاد،می تونی هروقت داشتی بدی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز اینکه بخوام به کسی مقروض باشم.خیلی عصبانی بودم.برای همین خاطر کیف پولم رو باز کردم و تمام پول رو بهش برگردوندم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیان صفحه ی بعدی از سررسید روورق زد،هیچی نوشته نشده بود.معلوم بود که اون ایام ملیکا نمی خواست اسرار دلش رو بنویسه. دو صفحه بعدش نوشته شده بود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامروز شاهرخ رفت انگلیس،مامان و بابا و چندتا از عموها و زن عمو و از جمله پروین به بدرقه ی شاهرخ رفتن و وقتی برگشتن باز مامانی داشت گریه میکرد. و از جای خالی شاهرخ بی تابی میکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزن عموها و عمه دلداریش می دادند.شاهین هنوز بامن قهره. هرچند برای جشن تولدش کمربند گرفتم ولی بازم باهام سرسنگین برخورد میکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرسا خیلی سنگین شدن ،شیمی ازیه طرف ،فیزیک از یه طرف دیگه فشار می اورد و همه ی بچه های کلاس سرگرم درس خوندن بودن دیگه به دوست پسر داشتن بچه ها کاری نداشتن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفقط بعضی وقتها توی سرویس بچه ها سربه سر همه می گذاشتیم و می خندیدیم.امروز وقتی مدرسه تعطیل شد .یکی از بچه ها در گوشی بهم گفت که کیان رو سرچهار راه دیده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمیدونم چرا برای اولین بار قلبم به تپش در اومد.نمی دونم چرا برای اولین بار هم شده حس کردم واقعا کیان دوست پسرمه.به همین خاطر به حالت بدو به طرف چهار راه رفتم.و قید سرویس رو زدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجلوی در خروجی دبیرستان که به چهار راه باز میشد.کمی دورتر ایستاده و چشم به دخترای دبیرستان داشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیگه ترسی که قبلا داشتم رو نداشتم. ولی خدا خدا میکردم که کیان به خاطر من جلوی دبیرستان وایستاده باشه.و اون لحظه اصلا به یاسمن و یاهیچکس فکر نکردم.که کیان باهاشون تیک می زد . کیانو برا خودم تنها خواستم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجلوی کیان سبز شدم.کیان با دیدنم یکه خورد.با حالت دستپاچگی گفت :داشتم از اینجا رد میشدم که فکر کردم توروهم به خونه برسم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irازش تشکر و گوشزد کردم که نباید من و اون باهم بریم.برای همین من کمی پایین تر منتظرش شدم.که از سرچهار راه رسید .سوار ماشینش شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاون لحظه فکرای جور واجور دوروبر مغزم می پلکیدن.و اعصابم رو بهم ریخته بودن.نمی دونستم تو این بازی نقش صیاد رو دارم یا نقش صید رو دارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاگه کیان عاشق من شده باشه،من صیاد بودم ویا اینکه اگه کیان تظاهر به عشق کنه ، آنوقت من صید بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتظاهرکردنشو رو چطوری میتونستم از حرکات کیان حدس بزنم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدست کیان بازومو فشرد و تکون داد.با وحشت به خودم اومدم .وصدای کیان رو اول از اعماق چاهی عمیق شنیدم.بعدش به وضوح شنیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_به چی اینطوری فکر میکنی.اصلا متوجه حرفهای من شدی یا نه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_حرف تو،من هیچ حرفی نشنیدم،ولی هنوز هم دلیل اومدن تو به جلوی مدرسه مون نمیدونم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_من که گفتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه صورتم زل زدبا گیج بازیم فهمید که واقعا من از حرفاش هیچی رو متوجه نشدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس عمیق کشید و گفت:خیلی راحت نبود که این حرفارو جلوی تو بزنم و حالا داری مجبورم میکنی که دوباره تکرارشون کنم.به طور خلاصه میگم .من عاشقت شدم ملیکا.نمیدونم چطوری و چرا تا به حال احساس میکردم ،نمیه ی گمشده ی من یاسمنه.ولی اون نبود.دیگه وقتی با یاسی صحبت میکنم مثل اولا نمیشم که بخوام درکش کنم.ولی تو خواب و رویاهام همش تورو میبینم و دلم خیلی زود برات تنگ میشه .باورت میشه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالبته می دونم که باور نمیکنی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباور نمیکنم.واقعا هم باور نمیکردم .چرا باید باور کنم؟ پسری که تا دیروز با یاسی منو به باد مسخرگی میگرفتن.به چشم اونا من یه بچه بیشتر نبودم.ولی حالا می گفت.عاشقم شده.رو باور کنم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irواین شگرد کیان واقعا مقابل چشمهای من مضحک و خنده دار بود.باورم نمیشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبازم داشت حرف میزدولی رفته رفته حرفاش رنگ و روغنی از اون حرفای قلمبه و سلمبه ی عشق بود و اینکه در عرض این سه هفته چنان شیفته و فریخته ی من شده که با جسارت تمام دستم را گرفته و بوسه ای به اون نواخت.و ازم خواست که یه جورایی دوست پسرم باشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبایه دستش دستم رو گرفته بود.و با دست دیگش داشت رانندگی میکرد.برای اولین بار بود که اینقدر بهش نزدیک شده بودم و از جلو می دیدمش .یه جوری شدم.حرفاش خیلی قشنگ و دوست داشتنی بود.نمیدونم باید چیکار میکردم.دهنم قفل شده بود.اولین بارم بود که یه جنس مذکر به من میگفت عاشقم شده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفورا دستم رو از دستش بیرون کشیدم ولی حرف آخرش خیلی به دلم نشست،آخه یه جورایی مثل واقعیت بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ملیکا باورت میشه که من توی دو سه هفته حتی به ازدواج باتوهم فکر کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irازدواج من و اون، وای باورم نمیشه.این حرف از دهن اون بیرون اومده باشه.خیلی دلم میخواست بدونم این حرف رو به چندتا از دوست دختراش تابحال زده؟ یا به یاسی هم این حرف رو گفته..اون یاسی دختر پررو و بی حیا..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبازهم صداش رو میشنوم که میگه:اول از همه تو باید اول دیپلم بگیری و دانشگاه قبول شی.البته دانشگاه زیاد برام مهم نیست.من زن خونه دار رو به زن کارمند بیشتر ترجیح میدم.و اینکه یکمی هم سن تو برای ازدواج الان زیاد مناسب نیست.اگه دیدیم نمی تونیم دوری همدیگه رو تحمل کنیم.اونوقت نامزد می کنیم.تا دانشگاه منم تموم بشه .چرا تو هیچی نمیگی ؟ .باورم نمیشه از وقتی سوار ماشین شدیم فقط من گوینده ام و تو شنونده.حتی تو یه کلمه هم حرف نزدی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irازبس حرف نزده بودم صدا توی گلویم خفه شده بود.با همان صدای گر گرفته گفتم: چی بگم تو واسه خودت همه چی رو بریدی و دوختی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبحث رو عوض کرد و گفت:بریم یه کافی شاپ.شاید صدات هم سرحال بشه.می خوام درباره ی اون روز که با دوستات قرار داشتی و خانم ناظمت رو دیدی، بگی.میخوام همه چی رو بدونم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیاد و خاطره ی اون روز که رسوایی به بار اومد.و من از ترسم که خاطره ی بدی شده بود اون رو توی دفتر خاطراتم ننوشته بودم.چون دوست نداشتم از ضایع شدنم بنویسم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبیشتر حالت معصومانه ای به خودم گرفتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیان ماشین رو در جای ناشناخته ای که تابحال ندیده بودم پارک کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمیدونم چرا دیگه هیچ ترسی نداشتم از اینکه کسی منو با کیان ببینه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداخل کافی شاپ شیکی رفتیم و کیان یه میزی رو برای نشستن انتخاب کرد.و سفارش قهوه برای خودش و اب پرتقال و کیک هم برای من داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامروز کیان با پولیوری که به تن داشت،خیلی شیک و جذاب شده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمیدونم حرفای کیان باعث شده بود که بهش به دیده خریدارانه اینبار نگاه کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن اهل این حرفا نبودم که بخوام با پسری دوست بشم و بقول معروف دوست پسر داشته باشم.ولی امروز داشتم وسوسه می شدم که قبول کنم کیان دوست پسرم بشه و بعد با هم ازدواج کنیم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیان خیلی راحت بود و از اینکه با دختر مدرسه ای که هنوز مانتو و شلوار مدرسه به تن داشت دیده شه ، براشم مهم نبود و خیلیم عادی رفتار می کرد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگارسون سفارش مارو آورد و روی میز گذاشت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیان باخنده پرسید :همه چیز رو از اول برام تعریف میکنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباخشم گفتم: چیز قابل توجهی برای تعریف ندارم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خوب بگو ببینم خانم تسلای اخمالوتون بهت چیزی نگفت...تو دبیرستان بهت گیر نداد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه مغزم فشار آوردم و گفتم:خانم تسلا فردای اون روز منو کشید دفتر و کلی دعوام کرد بعدشم ازم یه تعهد گرفت که دیگه حق رفتن به اون کافی شاپ رو ندارم.نمیدونم کدوم یکی از بچه ها خبر داده بود که من و تو دوست پسر و دوست دختر هستیم.اگه مامانی نمی اومد و نمی گفت که تو و من فامیل هستیم .هنوز هم خانم تسلا باور نمیکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیدونی که مامانی با زن عمو رودربایستی داره برای همین خاطر بود که نگذاشت پای تو،توی قضیه باز نشد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآخ که مامانی رو به خاطر همین راز داریش خیلی دوسش دارم.اون همیشه برام عین یه دوست بوده نه یه مامان.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاینبار کیان با پر رویی تمام دستم رو به دستش گرفت و زل زد به چشمهام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irازمنم خواست که به چشمهاش زل بزنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآخ که اون روز چشمهای پرحرارت کیان چه آتشی به همه ی هستی ام زد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمیشه توی خونه از رک گویی و شهامت کیان حرف می زدند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irولی حالا من همه ی اونا رو به چشم می دیدم.و احساس میکردم که این همون فرهادیه که قراره به خاطر من تیشه به دست بگیره تا کوه تیسفون رو بکنه .ویا اون مجنونی هست که بخاطر من سر به بیابون می گذاره .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباتــــــــــــو هــــــــــوس عــــاشقــــی کردم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمــــعنی عشـــــــقو تجــــــربــــه کــــــــردم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبـــــــی تـــــو بــــرای تـــو گــــــریـــه کردم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمـــــــــن قلـــــــــبم رو به تــــو هدیه کردم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحالا دیگه همه ی ترانه ها در برابرم جون گرفته بودن و معنی میدادن،من عاشق شده بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتوی ماشین کیان که می نشستم حال و هوای مستی به سراغم می اومد.و وقتی ازش جدا میشدم،دلتنگی و بی تابی و بی قراری می کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتوی پارک و سر چهار راه آزادی و جاهای دیگه باهم قرار می گذاشتیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنوز هم باورش برام مشکل بود،که کیان عاشقم باشه احساس میکردم که یه دامیه برام و یا زیر کاسه ای نیم کاسیه ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچون هیچ وقت دفاع مستحکم یاسمن اصلا به هیچ حریفی اجازه ی ورود به قلمرو عاشقانه ی او و کیان نمیداد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحالا کیان چطور پر گشوده بود و ازمن می خواست که همراهش به پرواز دربیایم،واین باور کردنی نبود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعداز ظهر روز چهارشنبه با کیان توی پارک قرار گذاشتیم،با اینکه افتاب نبودولی هوا خیلی گرم شده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرف هم در گوشه کنار پارک دیده میشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآخه چند روز پیش برف به شدت باریده بود ولی از فردا آنروز برفی،هوا نسبتا خوب شده بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمینطور که منتظر کیان بودم.مقوایی را پیدا کردم و روی نیمکت گذاشتم و به احوال این دوماه فکر کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن همیشه احساسات بچگانه ای داشتم ولی این ماه آنقدر خودم را بزرگ شده می دونستم که حالا به احساسهای بچگانه ام فقط پوزخند میزدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمیدونستم آیا انقدر عاقل شده ام که احساس واقعی عشق رو بشناسم و یانه؟...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمینطور که توی عالم تفکرات پرسه میزدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستهای نیرومندی از پشت سرم چشمهامو رو گرفت،وسرم رو به طرف خودش کشید و بوسه ای گرم بر روی پیشانیم نواخت و با لحن لوطی گرانه ای پرسید؛چطوری جیگر؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا حالت لوسی که ناز و کرشمه به همراه داشت گفتم:ای وای کیان چرا اینطوری میکنی...ترسیدم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا اخمی که صورتش رو چند برابر جذاب کرده بود گفت:خواستم مثلا سوپریزیت کنم.نمیدونستم اصلا جنبه اش رو نداری ؟ببخشید...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاحساس کردم که خیلی ناراحتش کردم برای همین خاطر با لبخندی گفتم :عزیزم چرا دلخور میشی،خواستم برای یه لحظه هم که شده لیلی بشم سر به سر مجنونم بذارم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآه بلندی کشید و خودش رو روی نیمکت کنار من انداخت.و دستی روی صورتش کشید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر حالی که بهش فکر میکردم ،نرم شد.و همان شیدایی که قبلا بود شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدروغ و راستش رو نمیدونم.من همون مجنونی بودم که هرچقد می گفتن لیلی زشته به خرجم نمی رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنی که تا دیروز کیان رو فردی هوس باز و چشم چرون میدونستم که یاسمن شیفته اش بود ولی حالا خودم از یاسمن شیفته تر و شیدا ترش بودم و نگاه هاشو به جان میخریدم.عاشقش بودم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمانتوی کرپ زیبامو روهمراه روسری که سوغاتی شاهرخ بود به سر کرده بودم و عطر خوشبویی که شاهرخ از انگلیس سال گذشته برای تولدم فرستاده بود به خودم زدم.وکمی هم از لوازم آرایشی مامانی استفاده کردم تا دربرابر کیان شبیه بچه مدرسه ایها دیده نشوم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیخواستم کیان دلباخته ام بشه،تا هرگز یه نگاه کوچک به یاسمن نیندازه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تموم وجودم می خواستمش قلب و روحشو یکجا برا خودم میخواستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیخواستم منحصرا به من تعلق داشته باشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره غر زدکه به چه فکری فرو رفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی که از حال و هوای فکرش بیرون اومدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تلنگری به بازویم گفت:پاشو یه چرخی دور اطراف بزنیم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخودش بلندشد و دستشو برای گرفتن دست من دراز کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا سرخی و شرمی که روی گونه ام افتاده بود.دستش رو گرفتم و از جا کنده شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز میون درختای پارک شروع به راه رفتن کردیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیان از جیبش مشتی تخمه دراورد و به طرفم گرفت و خودش هم مشغول شکستن تخمه شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ ملیکا،میگما امسال عید هوا به نظر میاد که گرم باشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشونه بالا می انداختم گفتم:شاید،به نظر میاد که هوا گرم باشه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_تولدت این ماهه آره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتعجب کردم و از اینکه می دونست تولدم این ماهه واقعا یکه خوردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_آره،بیستم اسفند ،اگه ده روز دیرتر به دنیا می اومدم.یکسال از این سنی که دارم کوچکتر بودم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_هرچند باز نیمه دوم به حساب اومدی.هیچ حالی به مدرسه رفتن نمی کنه.ولی من تحمل اینو ندارم که یکسال اضافه تر منتظر بمونم.تا تو هجده سالی بشی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوسط حرفش پریدم و پرسیدم:مگه قراره هیجده سالگی من چه اتفاقی بیفته؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیان خنده کنون گفت:حالا نگفتی هفده ساله میشی یا شانزده...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ولی هنوز جواب سوال منو ندادیا...هفده یا شانزده چه فرقی به حالت داره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_فرق داره...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو به آسمون خیره شد،و انگار چیزی را به خاطر آورده باشه ،گفت:ای وای...یادم رفته بود از خانوم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهای ایرانی نباید سنشون رو پرسید.متاسفم عزیزم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاخم کردم ،و اون راه برگشت رو پیش گرفته بود و دوتا دستاشو به جیبش برد و قوطی حلبی نوشابه رو با پا به جلو می انداخت.کمی از راه به حالت دو طی کردم،تا بهش برسم.برای اینکه اونو وادار کنم که حرف بزنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم:حالا نگفتی کادو برام چی میگیری..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چرا میخوای بدونی ...شاید اصلا دلم نمیخواد برات چیزی بخرم.چرا از الان داری به خودت وعده میدی..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_وا،منو باش که خوشحال بودم امسال یه کادو به کادوهام اضافه میشه.بازم قربون داداش شاهرخ جونم برم که هرسال از اون ور دنیا واسم کادو میگیره و می فرسته.امسال بهش ایمیل زدم و ازش خواستم که یه گوشی برام بفرسته ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_هه،ماشاا...به شاهرخ خان که قبول کرده که برات گوشی بخره..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نمیدونم،هنوز جواب ایمیلمو رو نداده.آخه سرش خیلی شلوغه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_شلوغ،منظورت اینه که با دوست دختراش سرگرمه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نه بابا شاهرخ اصلا تو فاز این کارا نیستس.مامانی ازش قول گرفته که واسش عروس فرنگی نیاره به همین خاطر فکر نمی کنم که شاهرخ تو نخ اینکارا باشه..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ ایول به زن عمو ولی تو فرنگم دختر ایرومی ریخته ولی اگه به من جای شاهرخ بودم یه دختر فرنگی خوشگل و موشگل گیر می آوردم .همون جا موندگار میشدم .این ورا هم که خبری نیست که پاشه بیاد اینجا...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدست بردم که گوش اونو بپیچونم که دیدم چند نفر اطراف ما پرسه میزنن.به همین خاطر منصرف شدم به جاش حرص خوردم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیان هم خوشحال از اینکه از دستم در رفته در حالی که میخندید گفت:برای همین خاطره که میگم آدم وقتی عاشق میشه،خارج از ایران عاشق بشه.چون اونجا آزادی بیشتره...ولی اینجا چی داره،ما جوونهای ایرانی حسرت به دل این هستیم که یکبار دوس دخترمون رو مو باز و با بلوز و شلوار ببینیم.من یکی که دلم لک زده تورو مو باز ببینم با اینکه فامیل نزدیک هستیم اما تورو با بلوز و شلوار و یا دامن کوتاه و تنگ ندیدم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ای وای،یه دفعه ای بگو لخت شم تا منو ببینی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_وای عالی میشه.مگه چی میشه یه کمی هم من فیض میبرم.ناسلامتی میگن عقد پسرعمو و دختر عمو رو تو آسمونها بستن .تو این چندسال که اصلا نخ نمیدادی.حالا هم مثل جن و بسم الله برام حاشیه میری...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_شما که تا دیروز پشت سر یاسمن موس موس میکردی، یادت رفته...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_دیگه حرف اون دختره رو دیگه نبینم پیش من بزنی هااا....شیرفهم شد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_حالا ملیکا بَه بَه ،یاسمن اَخ اَخ
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نداشتیم دیگه عزیزم !اگه به سرکوفتی باشه .اون پسره دماغ فین فینی رو بگو که مامان میگفت:زن عمو گفته ننه جونش رو فرستاده خواستگاری..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_کی؟درمورد چی داری حرف میزنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_من هیچی نمیدونم،تشریف میبری و از مامان جونتون می پرسید.مگه من بی بی سی ام که اخبار جدید و دست اول رو به خدمتون برسونم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_حالا گرفتم،حسودی جنابعالی گل کرده،پسره دماغ فین فینی آها فهمیدم کی رو میگی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_جلوی در ورودی پارک رسیدیم،پیرمرد پیری روی صندلی شکسته چوبی نشسته بود.و جلوی رویش جعبه ای بود پراز بدلیجات ،گردنبند،دستبند،گوشواره های رنگارنگ،و انگشترهای زیبا...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمیدونم چرا کیان جلویش ایستاد و تماشاگر وسایلش شد.و در اخر پرسید:حاج آقا حلقه نداری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیرمرد به حالت تعجب پرسید:چیکار داری عموجان،یه چندتا ساده اش رو دارم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_می خوام از این خانوم کوچولوی خودم یه درخواستی کنم یه دوسه سالی منتظرم بمونه.میخوام با یه حلقه ی بدلی درخواست کنم.سرش به اون گرم باشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیرمرد خندید و سرتکان داد و گفت:می خوای سرشو شیره بمالی امان از دست شما جوونا که نمی دونید دارید چیکار میکنید؟ همه ی اینارو که گفتی راه و رسم داره.بهتره اول نظر خانواده هاتون رو بدونید .بعداً...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیان ماهرانه شروع کرد به امتحان کردن انگشترها و از حلقه ها خوشش نیومد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو با آه گفت:آخه میترسم وقتی درسم تموم بشه و برم سربازی ازم بدزدنش...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیرمرد جعبه کوچیکی پراز انگشترهای شیک بزرگ و کوچیک جلوی کیان گرفت و گفت؛امروزه دیگه حلقه دِ مده شده بهتره براش یه انگشتر بگیری...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیان هم حرفش رو تایید کرد و از میان انگشترها،انگشتر ظریف که تک نگین بزرگی که روی اون خودنمایی میکرد،برداشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه طرفم چرخید و گفت:انگشتتو میدی خانومم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز کارهاش واقعا خندم گرفته بود.پیرمرد هم مشتاق شده بود و حرکات مارو زیر نظر داشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز اینکه کیان جلوی او اظهار عشق میکرد .احساس خجالتی میکردم.ولی دروع نمیتونم بگم که قلبمم قیلی ویلی می رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهرکسیم جای من بود عاشق کیان میشد.کیان واقعا احساسی و عاطفی رفتار میکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدست راستمو رو به طرفش گرفتم،با اخم گفت:این دستتو ندهِ که...مگه تو نمیدونی دسته نامزدی کدوم دسته.اگه نمیدونی بدون که دست چپه خانومی.دومین انگشت از طرف چپ،همون انگشتی که تنها رگ خونی اون به قلب راه داره.همون رگ ،قلبها رو با این حلقه پیوند میده...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدست چپم رو گرفت و انگشتر رو به دستم کرد.انگشتر قالب انگشتم شده بود.پیرمردم اون رو به ما هدیه کرد و پولش رو از ما نگرفت.و ما به طرف خونه مون راه افتادیم.ومن همینطور زل زده بودم به انگشترم.طوریکه انگار توی دلم کارخونه ی قند راه انداخته بودن.این انگشتر به اندازه جواهرا برام می ارزید چون اولین هدیه کیان به من بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمین هدیه ی کوچیک از کیان دنیا دنیا برای من ارزش داشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین انگشتری که کیان برام خریده بود رو بیشتر از هرانگشتر طلایی دوست داشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیان با یه دستش که فرمون ماشین داشت و با دست دیگرش دستم روگرفت و بوسه ایی به روی انگشترم نواخت و گفت: حالا کامل شد.با این عهد و پیمان،حاضری قول بدی این انگشتر رو هیچوقت از دستت بیرون نیاری تا من انگشتر طلایی مثل این برات بیارم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاصلا انتظار چنین کارایی از کیان نداشتم.کارهای کیان در نظرم خیلی رمانتیک و جذاب میومد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهرلحظه که می گذشت،به ازدواج با اون فکر میکردم.و به رسیدنمون به همدیگه امیدوارتر میشدم.و به عشقش ایمان میوردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتوی آسمونها پرواز میکردم،دیگه برام مهم نبود کسی منو با کیان ببینه،فقط لحظات خوبم با کیان برام مهم بود.بدجوری دلبسته اش شده بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدایی آروم گفتم:بهت قول میدم که هیچوقت این انگشتر رو از انگشتم درنیارم و با دیدنش هرلحظه به یاد تو بیفتم.بهت قول میدم پا به پات بیام و تموم سختی های آینده رو باهم طی کنیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاگرچه درنظر تو یه جوجه ی کوچیکم اما قول میدم مثل یه کوه پشتت وایستم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا این حرفم کیان چند ثانیه به چشمام زل زد و گفت:ممنونم ازت.من همه ی آرزوهامو تو چشمای تو می بینم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو اونروز بهترین روز توی زندگی من شد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچند روز به تولدم مونده بود که از طریق پست ،هدیه ی شاهرخ به دستم رسید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهیچکس نمیدونست که خودم از شاهرخ درخواست گوشی کرده ام.دیگه پیش هیچ کس هم اعتراف نکردم .و اونو به پای شاهرخ بنویسم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما وقتی تعجب همه بیشتر شد که همراه گوشی چکی هم کنارش بود،تا برای سیم کارت دایم از اون استفاده کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچون کیان و یاسمن و بقیه ی دوستام گوشی داشتن منم دلم خیلی میخواست که موبایل داشته باشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز بابا نمی تونستم چنین درخواستی داشته باشم.چون من هنوز برای بابا بچه بودم،و مامانی نمیذاشت که بابا برام گوشی بخره.میگفت برام زوده.اخه مامانی گوشی رو عامل انحراف میدونست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتنها راهش هم از طریق شاهرخ بود.ولی نه برای سیم کارتش بلکه برای گوشی که از انگلیس فرستاده شده بود،و من برای داشتن موبایل خیلی خوشحالی میکردم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمراه ایمیلم ازش تشکر مفصل کردم با یه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشعر زیبا براش فرستادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا با پول خودش به عنوان کادوی تولدم یه سیم کارت گرفت و چک شاهرخ رو به خودش برگردوند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاهین یه جفت چکمه ی ساق بلند کادو داد که باعث خنده و تعجب شده بود.چون زمستون تموم شده بود.مامانی سر به سرش میذاشت.ولی بهترین هدیه از شاهین آشتی کردنش با من بود ولی این هدیه رو به من نداد.همچنان باهام قهر بود .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامانی هم برام پیراهن خریده بود.واز ملیسا دفتر خاطرات قفل دار و از میلاد کوچلو هم گیره سر هدیه گرفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصبح روز تولدم smsایی به کیان زده و شماره موبایلم رو نوشته بودم که سیو کنه که بلافاصله از کیان پیامی اومد که نوشته بود برای چند لحظه به سرکوچه برم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین اولین پیامکی بود که میگرفتم.خیلی خوشحال بودم،امسال وجود کیان به روز تولدم رونق بیشتری داده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه حالت دو از پله ها پایین اومدم و سوال مامانی رو بی جواب گذاشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه طرف حیاط راه افتادم ولی از نصف حیاط برگشتم و چادر مامانی رو از رویطناب برداشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابایی رفته بود میوه بخره برای همین باید هرچه زودتر بدون اینکه دیده بشم به طرف ماشین کیان میرفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دیدنم کیان از ماشین پیاده شد و بسته ای رو به طرفم گرفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irومن با دیدن بابا که به طرفمون می اومد بسته رو زیر چادر زدم .بابا با خوش رویی با کیان سلام و احوالپرسی کرد و ازش خواست که وارد خونه شه.انگار کیان هم خدا خواسته بود که همراه ما وارد خونه شد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما برای بابا جای سوال داشت که من پیش کیان چکار میکردم؟اینو از نگاهش به خوبی می فهمیدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابام از کیان پرسید: که شام خوردی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیان دستی به سبیل نداشته اش کشید و گفت:نه،هنوز خونه نرفتم.اومدم جزوه هایی رو به شاهین بدم و برم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامانی به استقبال کیان اومد و ازش حال زن عمو و پروین و شهرام رو پرسید و وقتی که فهمید حال همه رو پرسیده وارد آشپزخونه شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنم قایمکی جیم شدم تا کادوی اهدایی کیان رو قائم کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچون میدونستم که شاهین و بابایی چقدر روی من تعصب دارن و نباید من دست از پا خطا کنم تا اوناهم به راز من و کیان پی نبرند.این عشق یواشکی رو خیلی دوسش داشتم .عاشقش بودم به همین خاطر یه سارافون بلند پوشیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقبل از اون میخواستم بلوز و شلوار بپوشم ولی جلویدید بابا اینا نمیتونستم اونطوری ظاهر بشم همه می دونستن که من چقدر از وقتی به بلوغ رسیدم حجابمو رعایت می کردم حالا شک بر انگیز می شد یه دفعه حجابمو کنار بذارم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir.لوازم ارایشی مامانی رو برداشتم وشروع به ارایش کردن کردم.ولی برای اولین بار تو آرایش افراط کردم و رژ زدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن چشمای درشتی داشتم که شاهرخ گاهی اوقات سِرنتی پیتی(نام شخصیتی کارتونی جزیره ی ناشناخته )صدام میکرد.وقتی که به چشمای خاکستری رنگم کمی مداد کشیدم و ریمل زدم خیلی دلبرونه به نظر می رسید.فکر کنم امشب کیان با دیدنم از حال میرفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو کمی هم رژلب صورتی مات رنگ زدم تا حالا رژ نزده بودم و بازهم روسری اهدایی شاهرخ رو سرانداختم و از عطر همیشگیم زدم.ودر آخر نگاهی به خودم تو آینه انداختم.به نظر که خوب می رسیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآهسته به پذیرایی رفتم.نگاه های همه روی من بود به خصوص کیان که چشم ازم برنمیداشت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامانی کیک رو با هیفده شمع ریز روشن کرده بود و روی میز گذاشت. منو تو آغوش کشید.و بابایی پیشانیمو بوسید و شاهینم لپمو رو بوسید.کیان هم تولدم رو تبریک گفت ولی چشماش یه چیز دیگه ای رو داد میزد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز اینکه کیان تو جشن تولدم حضور داشت خیلی خوشحال بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمیتونستم به کیان نگاه کنم چون وقتی بهش نگاه میکردم احساس میکردم که همه مارومی پان .چشمام خودشون رو لو میدن .یا رو پیشونیم نوشته که من عاشق کیانم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irولی هیچکس حتی جن هم به ذهنش نمی رسید که حضور کیان به خاطر من باشه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیان قایمکی با دستاش قلب درست کرد و لباشو غنچه به منظور بوسه به همراه چشمک حواله ام کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irومن همینجور مات مونده بودم و دهنم اندازه ی غارعلی صدر باز مونده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالحق که خیلی راحت و پرو تشریف داشت. ای عشق من
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز کاراهاش خنده ام گرفته بود و یه دیونه ی خل و چل زیر لب نثارش کردم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوجود کیان بهم خیلی دلگرمی میداد.احساس خوشبختی داشتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاهین گیتارش رو اورد و شروع کرد به نواختن آهنگ تولدت مبارک.بعد ازاونم یه آهنگ شادی رو انتخاب کرد و خوند
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای شاهین وقتی که آهنگ غمگین میخوند ،خیلی سوز گذار میشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآدم عاشق رو به حس ناشناخته ایی هدایت میکرد.به کل صداشو دوست داشتم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتموم خصوصیات کیان برام پراز احساس شده بود.حرف زدنش ،راه رفتنش خندیدنش،نگاهاش و حتی طره ای از موهاش که یه زمانی من مسخره اش میکردم.برام خیلی خواستنی و دل انگیز بود .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحالا دلم میخواست کنارش بشینم.موهاش رو نوازش کنم و زوم کنم به چشمهاش،من عاشقش شده بودم. دلم عاشقونه نگاه کردن می خواست .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمینجوری داشتم به کیان نگاه میکردم که ملیسا صدام زد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_آبجی کجایی تو ؟...هی دارم صدات میکنم جواب نمیدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_هاااان...ببخشید عزیزم.حواسم نبود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_میگما این انگشتره که انداختی دستت رو از کجا اوردی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکه با این حرف ملیسا،مامانی تازه حواسش به انگشتره رفت و با علامت سوال نگاهم کرد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_تو مدرسه یکی از بچه ها،داداشش معازه ی بدلیجات فروشی داره و اونم اورد تو مدرسه میفروخت،همه ازش خریدن منم چون از این خوشم اومد خریدمش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتنها چیزی که اون لحظه به ذهنم رسید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خیلی خوشگله،میدیش به من...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_همینجوری به ملیسا نگاه کردم مونده بودم بهش چه چیزی بگویم.میخواستم بهش بگم جونمو بگیر اما این انگشترو ازم نگیر...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خوب عزیزم،من بهت قول میدم برای تو یه دونه خوشگل ترشو بخرم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبااین حرفم ملیسا خیلی خوشحال شد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما مامانی گفت:چرا انداختی تو دست چپت،نمیگی مردم حرف درمیارن برات ،فکر میکنن تو نشون شده ی کسی هستی یا نامزد کردی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اما مامانی این که انگشتر طلای نامزدی نیست که...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیون حرفم پرید و گفت:مردم به این چیزا که نگاه نمیکنن ببینن بدله یا طلاست...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهمو به کیان دوختم.نمیدونستم چه دلیلی برای مامانی بیارم تا اجازه بده تو دست چپم بندازم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_آخه میدونی چیه مامانی،انگشتره رفته تو انگشتم اصلا درنمیاد .گیر کرده تو انگشتم ببینید ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالکی شروع کردم به چرخوندن و دراوردن انگشترم که مثلا تنگه برام و درنمیاد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباباگفت: چیکار به حرف مردم داری خانووم، چه بهتر اینجوری فکر میکنن دخترم نامزد داره کسی نمیاد خواستگاریش و دخترم ترشی لیته میشه برای خودم.منم که لیته دوست دارم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا این حرف بابا همه زدن زیر خنده ....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنیمه های شب به اتاقم رفتم و آروم کادوی کیان رو از داخل باکس شیکش بیرون کشیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه دست تاپ و دامن کوتاه بود که روی تاپ یه جلیقه ی براقی داشت .دامنش خیلی کوتاه بود که دو وجب بالای زانو می افتاد.به قول قدیمیها مینی ژوبی بود.وروی دامن هم کمربند پراز نگین داشت .روی تاپ و پایین دامن هم با نگین های زرد تخم مرغی تزئین شده بود.رنگ لباس آبی فیروزه ای بود که رنگ مورد علاقه ی من بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمراه اونها کیف کوچیک آرایش بود که توش ریمل ،خط چشم رژ لب و پنکک بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمثل بچه های کوچیک کادوهام رو با عشق و ذوق باز میکردم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهم رو به پاکت نامه ای دوختم و اروم بازش کردم داخلش یه کارت پستال زیبایی که غروب آفتاب همراه بایه قلب و لب بود.پشت کارت نوشته شده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه فراموشی سپرده نمی شود روز تولدت،اگر قلبت از عشق من پر باشد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزنده ام اگر سرشار از عشق تو باشم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزنده خواهم ماند
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاگر عشق را به تو هدیه دهم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبیا عاشق هم شویم و زندگی کنیم در کنارهم و زنده بمانیم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزمینی شدنت رو بهت تبریک میگم فرشته کوچولوی من .روزت مبارک نفسم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irودر اخر امضایی را به شکل قلبی دراورده بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرژ قرمز داخل کیف آرایش رو بیرون کشیدم.کنار قلب کیان، بوسه ی همرنگ با رژلبم را روی اون زدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنامه اش را شاید چندین بار خوندم.هر کلمه به کلمه ی اون روحفظ کردم تا هیچوقت یادم نره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمیدونم چرا و به چه دلیل به گفته هاش و نوشته هاش شک میکردم .نمیدونم شایدوجود یاسمن باعث می شد که کمی بهش اعتماد نکنم .میدونم اگه روزی که یاسمن ماجرای عشق مارو بفهمه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنو زنده نمیذاره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخیلی میترسم کیان رو ازمن بگیره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهش،قلبش ،مغزش،دستاش،مثل چشمای من داد و بیداد میکردن که عاشقم هستند ولی من حس بازیچگی میکردم .نمیدونم که اون بازیچه ی منه یا من بازیچه ی اون؟ .هرچه بود در این لحظه می نوشتم که دیوانه وار دوسش دارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشماره ی کیان رو گرفتم و بهش زنگ زدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از سلام و احوال پرسی کیان پرسید:از هدیه ام خوشت اومد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_آره خیلی خوشم اومدش.سلیقت حرف نداره،ولی ای ناقلا این همه لوازم آرایشی رو از کجا گرفتی؟...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_یه رفیق دارم ،که تو کار لوازم آرایشیه،از نامزدش خواستم که اونارو برای تو کنار بذاره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نکنه اون نامزد، دوستت باشه و یه جورایی با جنابعالی سرکار داشته باشه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خوددانی .اگه لازمش نداری و بخوای اینطوری تیکه بندازی بهتره که این رابطه رو از همین حالا که زیاد شروع نشده تمومش کنیم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخیلی ازش دلخورم شدم،از اینکه می خواست اینطوری رابطه ام راوبه هم بزنه.به هرچیزی که گیر میدادم دلخور میشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآخه من چیکار کنم،یکی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز دوستای رازیون توی یه لوازم آرایشی کار میکرد.همیشه دوست پسرش به بهانه ی خرید به مغازه اش می رفت و می گفت ریمل برای مامانم میخوام.شاید موضوع کیان هم اینطوری بود .این پسرا هفت خط روزگارند.وقتی سکوت منو دید و پرسید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_حالا چه وقت هدیه های منو تنت میکنی تا ببینم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چی تو منو با اون لباسای کوتاه و نیم وجبی ببینی،بپا یه وقت نیفتی..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اِ چرا باید بیفتم.من که بهت گفتم خیلی دلم میخواد که تورو یکم لختی پختی ببینم.منو تو هم یجورایی محرم هم هستیم دیگه.یالا قولش رو بده دیگه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بسه دیگه کیان.به دلت صابون نزن،چی و چی رو محرم هستیم.من تابحال پیش شاهین و شاهرخ موباز نگشتم.حالا بیام جلوی چشمای هیز تو موباز و باتاپ و دامن کوتاه بگردم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اولا من با شاهین و شاهرخ فرق میکنم.دوما من با تموم وجودم عاشقتم ،ثانیا مگه من و تو باهم نامزد نشدیم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_هی آقا پسر خوشگل،اینقدر تند نرو،وایسا منم برسم بهت.برفرص اینکه عاشقم باشی ولی من یادم نمیاد که باتو سرسفره ی عقد نشسته باشم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_تو یادت نمیاد.به این نام و نشون که توی دست چپ شما یه انگشتر تک نگین روی انگشتت می درخشه.اگه از نظرت صیغه محرمیت هم کمبود داشته باشیم،من خودم بلدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحالا این انگشتر برام کلی دردسر شده بود.چندبار مامانی ازم خواسته بود که اون رو تو انگشت راستم دست کنم ولی من زیر بار نرفته بودم،وهرکسی که می خواست اون رو ببینه به بهونه ی اینکه از دستم درنمیاد بیرون نیوردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچون انگشتر بدلی بود هیچکس به اون اهمیتی نمیداد.ولی ارزش معنوی اون فقط برای من و کیان مشخص بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرای چند لحظه ای کیان رو در حال خوندن صیغه محرمیت تصور کردم و بعدش پقی زدم زیر خنده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irولی کیان ول کن ماجرا نبود.و دلش می خواست که لباسهایی رو که بهم کادو داده رو تنم ببینه.ومن همچنان زیر بار نمیرفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچهارشنبه سوری ما مصادف با تحویل سال نو بود که ساعت ۱۲ نصفه شب بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه از همزمان شدن سال نو و چهارشنبه سوری خیلی خوشحال بودند
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهرسال عید و سفره هفت سین دور فامیل تو خونه ی بزرگ کهنه ی ساخت پدربزرگ و مادربزرگ جمع میشدیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامسال هم با یکی شدن سال نو و چهارشنبه سوری همه توی خونه ی بابابزرگ جمع بودیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیگ بزرگی از شیربرنج روی اجاق گاز مادربزرگ و رشته پلو حاضر و آماده بودکه سرساعت هفت تو کوچه و خیابون و جلودر همسایه ها ، همه آتش روشن کرده بودن .پسرا هم ترقه و فشفشه و کارای خطرناک دیگه انجام میدادند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیان همراه شاهین و شهرام توی سکوت تراس ایستاده بودند و به بقیه خیره شده بودن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیان از وقتی که بامن دوست شده بود تو جمع خیلی سرسنگین و مودب برخورد میکرد.دیگه با دخترا هم گرم نمیگرفت و یاسمن رو از خودش دور میکرد.از این محافظه کاریش خیلی خوشم می اومد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپسر شهرام،بابک که یه ساله بود رو بغل کردم و از روی آتش پریدم .یاسمن هم بعد از من ازروی آتش پرید .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاهین میترسید که کت و شلوارش آتیش بگیره و نپرید و بعدش کیان و شهرام هم از روی آتیش بقول خودشون بپر بپر میکردن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپروین می گفت که پریدن از روی اتیش کار احمقهاست .برای همین اون نپرید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیخواستم دوباره از روی اتش بپرم که کیان اومد با من دوتایی پریدیم و اروم گفت؛سرخی من ازتو،منم اروم گفتم؛زردی تو از من...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوبعد گفت:چقده امشب خوشگل شدی خانومی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir