رمان قلب مشترک مورد نظر خاموش می باشد (جلد دوم لپ های خیس و صورتی) به قلم آیه
یه وقتایی از در و دیوار میباره … زمین و زمان میخواد دنیا باشه و تو نباشی … به قول دودکش همه چی دست به دست هم میده و تو میری تو امپاس شدید…شده دیگه نگو نه ؟؟اگه شده پس میتونی خودتو جای شخصیت اول رمانمون بذاری…کیشکا احسانیا ملقب به هانا خرخون !کسی که مدام یه بدبختی بامزه جلوش قد علم میکنه …ولی هانا اون قدر گیجه که به همه چیزای اطرافش به چشم جوک نگاه میکنه…
تخمین مدت زمان مطالعه : ۱۱ ساعت و ۵۷ دقیقه
ژانر : #هیجانی #عاشقانه
خلاصه :
یه وقتایی از در و دیوار میباره … زمین و زمان میخواد دنیا باشه و تو نباشی … به قول دودکش همه چی دست به دست هم میده و تو میری تو امپاس شدید…شده دیگه نگو نه ؟؟اگه شده پس میتونی خودتو جای شخصیت اول رمانمون بذاری…کیشکا احسانیا ملقب به هانا خرخون !کسی که مدام یه بدبختی بامزه جلوش قد علم میکنه …ولی هانا اون قدر گیجه که به همه چیزای اطرافش به چشم جوک نگاه میکنه…
یه خط عمودی ....... یه گردولی.......یه خط افقی.......حالا قرش بده
با حوصله ای سر رفته دفترچه رو گرفتم دور و با چشمای ریز کرده یه نگاهی بهش کردم......چه خط خطی های خوشگلی .....اگه مشکلی تو مرز نداشته باشه و برسه پاریس حتما جای مونالیزا رو تو موزه لوور میگیره ......مونالیزا حواست باشه که هووت داره میاد!
داشتم تا پای قربونی کردن خودم برای شاهکار هنریم میرفتم که متوجه شدم یکی کنارم روی نیمکت پارک نشست ....
بی تفاوت برگشتم نگاهش کردم .....یه پسره بود.......خوب من که پارکو نخریده بودم پس گذاشتم اونم بشینه ....
دوباره مشغول نقاشی کشیدن توی دفترچه ام شدم و همزمان به ساعتم هم نگاه کردم......باز این دیر کرد....!
متوجه شدم داره نزدیکم میشه .....با منگی نگاهش کردم که یعنی چی میخوای ؟ دستشو گذاشت رو نیمکت که سریع برش داشت و رو هوا تکونش داد...اوخی داغ بود ؟ جیز شدی ؟.....عاقبت افتاب مرداد همین میشه دیگه و البته عاقبت چشم چرونی یه لیدی محترم ......
سعی کردم نخندم که سبک نباشم ....از بس که ماه و خانمم ....فدام شید !
صداش دراومد : افتخار اشنایی میدین؟
با انگشت اشاره به خودم اشاره کردم که یعنی با منی ژیگول؟
البته نمیدونم ژیگولشو فهمید یا نه ولی گفت : اره دیگه ..مگه جیگر دیگه ای هم اینجا هست که من بخوام باهاش اشنا بشم
اطرافمو نگاه کردم و با اشاره به یه دختر سبز پوش که یه ذره دور تر تنها نشسته بود اشاره کردم که یعنی اونم جیگره ......
خندید و گفت : چرا حرف نمیزنی؟ نکنه زبونتو جوجه خورده جوجو !
چیزی نگفتم و دوباره با دفترچه ام مشغول شدم ولی یارو ول نمیکرد که ...اخه میدونین....جذابیته و هزار و یک دردسر!
- حداقل یه چیزی بگو صداتو بشنوم عزیزم ....
- بعد ادامه داد : من امیر طغرلم....و شما
امیر طغرل ؟؟
یا خدا .......این دیگه چه اسمیه ......فکر کنم منم باید خودمو ننه غلامی ، جادوگر شهر ازی ، مادر فولاد زره ای چیزی معرفی میکردم که کم نیارم!
نتونستم جلوی خنده امو بگیرم و سرمو انداختم پایین و دستمو گذاشتم جلو دهنمو یه دل سیر خندیدم البته سایلنت !
- به چی میخندی ؟.....نمیخوای اسمتو بگی؟
بابا من لالم نفهم ......نمیتونم حرف بزنم طغرل جون ....
اروم نگاهش کردم که یعنی بفهم اسم قشنگ .....من نمیتونم حرف بزنم ...لالم
وقتی دیدم درکل نمیفهمه براش تو دفترچه ام نوشتم " من لالم ....."
اونم یه ذره دفترچه و یه ذره منو نگاه کرد و بعد با اخمای گره کرده سریع پاشد و شاکی گفت : مسخره مون کردی ابجی ؟
نیشم به خاطر لحن لاتش باز شد که با اخمی که کرد باعث شد بسته شه .
جون من این ازپای دروازه دولاب پانشده بیاد پارک؟ ....یا شایدم راننده کامیونی چیزیه ........یا مثلا از اخوی های سرزمین مقدس چاله میدون نیست ؟؟
همون طور که انگار دو تا هندونه زیر بغلشه پاشد و رفت سمت همون دختر سبز پوشی که بهش گفته بودم ......خدا رو شکر اون میتونست حرف بزنه و بالاخره این طغرلی ناکام از این پارک بیرون نمیره.
همون موقع ماهیار با دست پر اومد اما بی توجه به من و نیمکت نشست رو چمن ها زیر سایه درخت ....مرضشه دیگه ....هروقت میایم پارک خاکی بازی درمیاره ، خاک بر سر میشینه رو چمن ......نکن برادرم .....اخه چرا عقده جلب توجه داری ؟؟ اخه چرا؟؟
منم مجبوری پاشدم رفتم سمتش و نشستم رو چمن ها ....پلاستیکارو گذاشت تو بغلم و با سر به اون پسره اشاره کرد و گفت : کی بود این ؟
درحالی که سعی میکردم جلوی خنده امو بگیرم دفترچه رو برداشتم و روش نوشتم " عخشم طغرل "
با چشمایی که هرکدوم اندازه یه دی وی دی شده بود گفت : چی؟؟
سریع براش نوشتم " شوخی کردم" که اه اسوده ای کشید.
دستمو کردم تو پلاستیکی که ماهیار با خودش اورده بود و البومو در اوردم بیرون.....یه پاکت هم بود که توش عکسا و نگاتیو ها بود
اومدم درشون بیارم که ماهیار دستمو گرفت ....منظورشو فهمیدم .....نیمخواست عکسا رو ببینم.
دستام شل شد و البوم و پاکت دوباره افتاد تو پلاستیک ! هم من از این وضعیت ناراحت بودم هم اون و یاداوری خاطرات ماه های گذشته برای هیچ کدوممون جالب نبود .
تو همین حال و هوا بودیم که طغرل اومد از کنارمون رد شد ....ای وای........نازنینم طغرل دارد میرود !
البته این بار به همراه دخترک سبز پوش بود
وقتی نگاهش به من و ماهیار افتاد با پوزخند رو به ماهیار گفت :خودتو خسته نکن داداش ...بیچاره لاله دختره
و رفت .
حیف که کلا صدا نداشتم وگرنه الان جاش بود چهارتا فحش تنوری و داغ تحویل این طغرل بدم که از اون طرف تیمور لنگ بیاد بیرون!
ماهیار همون طور با تعجب طغرلو نگاه میکرد که دور میشد و یهو بی مقدمه پرسید : خیلی ناراحتی هانا؟
نگاهش کردم که یعنی از چی؟
ماهیار : از این که لالی.....
بابا من به این کلمه " لال" حساسیت دارم بگید ناتوانی در صحبت کردن ..عدم تکلم..اینجوری با کلاس تره
بی قرض براش نوشتم " اتفاقا خوشحالم که دیگه لازم نیست اسم نحس مسخره اتو صدا بزنم "
ماهیار نیششو بست و رو چمن ها دراز کشید.
بیا ......... حالشو دگرگون کردم !
رو دفترچه ام نوشتم " ماهیار"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو گرفتم جلو صورتش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چیه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره دفترچه رو گرفتم جلو صورتش" ماهیار"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- هان؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره گرفتم جلو صورتش "ماهیار"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا کلافگی نیم خیز شد و گفت :چته ؟؟ مرض داری؟مگه اسم من نحس و مسخره نبود ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنیشم همچین کش اومد و براش نوشتم " ببخشید حالا یه چیزی گفتم یعنی نوشتم، میخواستم ببینم وقتی میگن با زبون بی زبونی کرم میریزن یعنی چی"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفوتی کرد و دوباره خوابید سر جاش و منم پاهامو دراز کردم و رو دستام تکیه دادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیهو ماهیار زد تو پیشونیش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا ترس برگشتم سمتش ......
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکه با نگرانی گفت : وای.......پن کیکت تموم شده ........یادمون رفت بخریم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستمو تکون دادم که یعنی فدای سر کچل تو و موهای خوشگل خودم !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتوروخدا پسرخاله ما رو .....چند روز پیش یه سال بزرگتر شده بود ولی دریغ از شعور بیشتر.... فقط سلول میذاره رو سلول !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاون موقع که موقع مدرسه ها بود همه لوازم ارایشی من تو داشبرد راننده سرویس عزیزم بود ....حالا تو جیب و کیف و وسایل ماهیار!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر هر حال پسرخاله بزرگ کردم که عصای دستم بشه دیگه ......
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیهو یه دل هره ای تزریق شد تو قلبم ....وویی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسریع تو دفترچه نوشتم : وای ماهی ! کنکور!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحالا اون دستشو تو هوا تکون داد که یعنی بیخیال ........فوقش درنمیایم دیگه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاره دیگه .......نه اینکه میلیونریم ...یا مثلا نوه عمو یادگاریم که پشتمون گرم باشه ...درس نشد میریم بیزینس راه میندازیم .......ماهیار به شغل شریف دستشویی شوری مشغول میشه منم بساط میکنم گوشه خیابون اسپند دود میکنم و فال میبینم !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو حال و هوای خودمون بودیم که گوشی ماهیار زنگ خورد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- هیش...مامانته
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخنده ام گرفت ....چه اون هیش میگفت چه نمیگفت من که صدام در نمیومد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو دکمه اتصال رو زد : الو.....سلام خاله ....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ماهدخت ؟؟ نه با ما نیست .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- گم شده ؟؟......خاله یه چیزی بگو بگنجه ...دختر 17 ساله کجا گم شده اخه ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوا ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچند بار پیراهنه ماهیار رو کشیدم که یعنی مامانم چی میگه ........اخه مگه میشه دختر دایی به اون گندگی ماشالله هزار ماشالله گم بشه ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماهیار : باشه خاله....شمادایی و زن دایی رو اروم کنین . ما الان میایم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو گوشی رو سریع قطع کرد و گفت : پاشو ......باید بریم دنبال ماهدخت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا هول پاشدم که تند رفتیم سر خیابون اژانس بگیریم ....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماهیار هیجانی شده بود ...نه این که عشقش گم شده بود ...واسه همون
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir....یعنی باید این خبر رو میذاشتن جز اهم اخبار بی بی سی ..........خدایا مگه من باهات شوخی دارم قربونت برم ....ماهدختم ادم بود گمش کردی ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماهیار انگار نه انگار کلمه ای به اسم " درد " وجود داره دستمو محکم گرفته بود و دنبال خودش میکشید ......بعضی وقتا از این که حتی توان اخ و وای گفتن و خصوصا فحش دادن نداشتم افسردگی مزمن میگرفتم ........
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما خوب ناخن دراز کردم برا چی ؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irناخنام رو فرو کردم تو دستش که سریع دستشو کشید عقب و با اخم نگام کرد : چته وحشی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاری...و این است جزای ظالمان ! حیف که فرصت نوشتن نداشتم وگرنه یه مثال از ادم وحشی بهش نشون میدادم که دیگه اینطوری نکنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوار آژانس شدیم و به قول بعضیا بدون اینکه هیچ حرفی بینمون رد و بدل بشه خیلی سریع رسیدیم خونه ما . البته چون اصلا نمیتونست حرفی بینمون رد و بدل بشه وگرنه من و ماهیار روزانه دو تا دفترچه یادداشت باهم حرف داشتیم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسیامک- شوهر مامانم- چون تو حیاط بود درو برامون باز کرد ......با سر سلام کردم ......
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماهیار دیگه منو ول کرد و رفت تو خونه .....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای گریه های زن دایی -مامان ماهدخت- میومد ......
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخاک عالم ....حالا خوبه دختر اشون نمرده اینطوری عذا داری میکنن....اصلا کی گفته که گم شده؟ ....ساعت هنوز 5 بعد ازظهره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنم رفتم توی خونه ، مامان نازی سریع اومد سمتم و همونجا تو راهرو کیفمو پلاستیکای دستمو گرفت و باعجله یکی از قرصامو داد بهم و گفت : باز داشت دیر میشد ها ......
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحالا نه اینکه خیلی هم اثر دارن...تا حالا حتی یه صدای نخراشیده هم از هنجره ام بیرون نیومده . تخم کفتر میدادن به خوردم بهتر از این قرصا و آمپولا بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبانا امیدی قرصو ازش گرفتم ودادم بالا و با لبخند از مامان تشکر کردم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرفتم تو اتاقم و لباسامو با یه تونیک استین کوتاه نخی و شلوار همرنگش عوض کردم و یه اب به دست و صورتم زدم و رفتم جلو باد کولر یه ذره حال بیام .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاخیش........اخیش.....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداشتم فیض میبردم که صدای اشنایی گفت : باد نبردتت دختر خاله
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه شدت متوجه بالا و پایین رفتن قفسه سینم شده بودم که تند تند نفس میکشید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوویی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرگشتم سمتش ...عه...عه....خودشه ها ......ماکانه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپارو پا انداخته بود و لم داده بود رو مبل گوشه سالن .......
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباورم نمیشه ........من از اردیبهشت که این بلا رو سر زبونم اورد بود تا الان که ده مرداد بود دیگه ندیده بودمش ...یعنی خودش گم و گور شده بود و بعد از اینکه اتش رضایت داد رفت و دیگه پیداش نشد ...حالا حتما ماهدخت خیلی واسه اش مهمه که حاضر شده پاشه بیاد منو ببینه......
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفرت بار نگاهی بهش انداختم و رومو برگردوندم سمت کولر که داد مامان بلند شد : نکن کیشکا ! سرما میخوری . برو بشین دیگه !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستمو کشیدم تو موهامو به صورت سایلنت ایشی گفتم و رفتم نشستم کنار ماکان
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنه اینکه خیلی خوشم میاد ازش ....ولی ترجیه دادم برم اونجا بشینم .....کلا امروز هوش کرم ریختن داشتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدو تا بشکن زدم که توجه مامان جلب شد و بعد با حرکت لب پرسیدم " دایی کوش ؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان که دیگه به لب خونی عادت کرده بود گفت : رفته دنبال ماهدخت بگرده .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزن دایی همچنان ناله میکرد و خاله سعی داشت ارومش کنه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای ماکان باعث شد نگاش کنم : کنکورو چیکار کردی ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاه فوق العاده تندی بهش کردم که گمونم از زیادی تندیش سوخید !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبر عکس همیشه که جبهه میگرفت دستاشو برد بالا و گفت : با ما به از این باش کیشکا جون
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجونشو همچین کشید که یه لحظه شک کردم خود ماکان باشه !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاروم پلکی زدم که دستی روی شونه ام نشست ......ماهیار بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماکان بدون اینکه از سوال قبلیش جوابی گرفته باشه پرسید :شما خسته نمیشید از صبح تا شب باهمید ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخندید و با طعنه ادامه داد : و البته از شب تا صبح
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفقط یه فکری توی ذهنم بود ، اونم اینکه چه قدر ادم میتونه بیشعور باشه ؟؟ و البته پرو؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irترجیه دادم جواب ندم چون تا من میخواستم دفترچه امو پیدا کنم و توش بنویسم قرنی گذشته بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاصلا ولش کن کی این پسرخاله رو ادم حساب کرده ؟......اون یکی پسر خاله رو عشقه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستمو انداختم دور گردن جیگرم ماهیار و یه لبخند گل و گشاد تحویل برادرش ماکان دادم که انگار اب یخ ریخته بودن روش...!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاصلا به اون چه که من اینقدر با داداش کوچولوش رفیقم .....هان؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان و خاله و زن دایی و سیامک هم تصمیم گرفتن برن برای پیدا کردن گم شده امون .... انگار بچه دو ساله اس ! تمامی عناصر خاکی دنیا تو سرش !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچند دقیقه بعد دقتی در رو پشت سرشون بستم .....دوباره برگشتم تو حال
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماهیار تو اشپزخونه بود ..... ماکان کوش پس؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه دور دور خونه رو نگاه کردم که بادیدن در باز بالکن جلو تر رفتم که دیدم رفته تو هوای ازاد داره با گوشی حرف میزنه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاینم که کلا خاک تو سره !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irولش کن ...داشتم میرفتم سمت اشپزخونه که گوشیشو قطع کرد و با صدای بلندی گفت : ماهی....نگران ماهدختی؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوا ! پسره ی جلف ماهی یعنی چی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماهیار : بگو اندازه زانوی زنبور؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیعنی تشبیهش تو حلقم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماکان از کنارم رد شد و همونطور که موبایلشو میذاشت تو جیب شلوار جینش گفت : پس بریم پارتی ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاقا اصلا من هلاک این احساس نگرانی شدم که اینا نسبت به ماهدخت دارن .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتا به خودم اومدم دیدم توی یه جای شلوغ فلوغ ...زیر رقص نور جو گیرانه دارم خودمو میکشم !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای اهنگ کر کننده بود و عجیب رقص اور!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irطوری که فکر میکردم درخت های حیاط هم دارن قر میدن.....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیهو اهنگ قطع شد .......دی جی پشت میکروفون گفت : اماده اید؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تعجب سر جام ایستادم و تو دلم گفتم : برا چی؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه باهم جوابشو دادن : بعله
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تعجب به ماهیار و ماکان نگاه کردم .......بی وجودا دو تاشونم میدونستن چه خبره!و فقط میخندیدن !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنم که بی زبون تصمیم گرفتم منتظر شم تا ببینم چیه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدی جی پشت میکروفون گفت : نفر اول ... حریف میطلبیم !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیکی از دخترا با عشوه دستشو برد بالا.........دورش خالی شد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای تپش قلب رو دی جی پخش کرد.........از همه باند های دور و ور صدا میومد .......بوم بوم ....بوم بوم....بوم بوم !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاسترس از سر و صورت و دست و پا و ریخت و قیافه میبارید و منم که مریض بودم سریع بهم منتقل شد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاخمامو کردم تو هم ...معلوم هست چه خبره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدختره بلند بلند به سوالای دی جی جواب میداد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوالا مثل .......مثل .......مثل سوالای ورودی سایت سنجش بود........مثل همون موقعی که میخوای نتایجو ببینی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه ساعتم نگاه کردم ......ساعت یکه !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنه .......
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپلکامو محکم رو هم فشار دادم ............از هیجان و استرس رو پا بند نبودم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای بوم بوم هم که تو فضا پیچیده بود .........دختره رشته اش انسانی بود و رتبه اش شده بود 8000
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدی جی با خنده گفت : هشت هزار و یک هشت هزارو دو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه دختره دیگه اومد جلو و مشخصاتو گفت ؛ دی جی هم سریع وارد کرد و بلند داد زد : 6000 و یک ...شش هزارو دو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباورم نمیشد ...ایناداشتن با رتبه هاشون بازی میکردن ........اونم تو یه همچین شبی؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمتوجه شده بودم این جشن مثل بقیه جشنا نیست اما فکرشم نمیکردم که مخصوص اونایی باشه که فکر میکنن رتبه اشون بالاس
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاینا دیگه کی ان ؟؟یا حضرت بوعلی !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپسری اومد جلو ...و دوباره دی جی کار قبلی رو تکرار کرد ...رتبه اش شده بود 10000
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباخت..........خیلی جالب بود که اصلا دقت نمیکردن طرف رشته اش چیه و فقط مهم این بود که نفر بعدی رتبه اش از نفر قبلی کمتر باشه وگرنه مثل این یارو می باخت و باید پارتی بعدی رو اون میداد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمام داشت از حدقه در میومد ............ مثل اینکه همه اونایی که تو جشن بودن باید رتبه اشون رو میگفتن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچهل و پنج دقیقه بعد تقریبا همه گفته بودن .......... یه سری ها سوختن و به ترتیب پارتی های بعدی گردنشون افتاد و حالا نوبت ما بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچه جوری من یادم نبود امشب اعلام نتایجه ؟ یعنی یادم بود ولی خوب با دیدن ماکان و گم شدن ماهدخت یادم رفت .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز بس اشکول شدم جدیدم .........
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماهیار رفت جلو .......رتبه ها تازه رسیده بود به 2000 . یعنی کسی زیر دو هزار نداشتیم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحدس میزدم خیلی هیجانی شده باشه ......برادر بیخیالش که گوشه سالن داشت با یه دختره لاس میزد !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرفتم کنارش و دستشو گرفتم .......حرفم نمیتونیم بزنیم یه ذره دلداری بدیم .ماهیار لبخندی به من زد و رفت سمت دی جی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای تپش قلب بالا بود .......قلبم تند تند میزد .......ای بر پدر این مریضی ارثی ما لعنت....اخه مریضی هیجانی هم شد مریضی !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماهیار مشخصات رو گفت و چند دقیقه بعد صدای دی جی تو سالن پیچید : دمت گرم داداش........رتبه 500
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irWow
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکف و جیغ و سوت رفت بالا که یهو ماکان کشید جلو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشم نداره دیگه......چشم نداره دو دقیقه خوشی داداششو ببینه.......افرین ماهیار........حتما یه چیز خوب قبول شده ! ولی من چی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدی جی سریع انگشتاشو رو کیبرد لب تاب تکون میداد و یهو به صفحه مانیتور خیره میشد .........
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکه یهو با چشمای ور قلمبیده گفت : رتبه .........2
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدهان من باز باز مونده بود ......
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالبته دهان همه ..........با تعجب به ماکان نگاه میکردن و بعد از اینکه به خودشون اومدن دخترا و پسرا کم کم دورش جمع شدن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاونوقت میگن درس خوندن به چه درد میخوره !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتقریبا همه فراموش کرده بودن که من موندم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنم وقتی دیدم کسی حواسش نیست رفتم جلو اما نه یه قدم ....بلکه تا خود لب تاب رفتم و مشخصاتمو خودم زدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدی جی اومد اعتراض کنه که ماهیار توجیهش کرد . کم کم بچه ها متوجه من شدن و خوشحال بودن از اینکه یه نفر دیگه هم به جمع بازنده ها میخواد اضافه بشه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخوب قطعا من نمیتونستم الان از ماکان ببرم........چون من که رتبه 1 نبودم .......
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیخواستم اینتر کنم که ماهیار درست مثل کاری که من کردم دست لرزونمو یه لحظه گرفت و فشار داد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدلم قرص شد و استرسم یه ذره کم شد در هر حال من حتی اگه رتبه 100 هم بودم کلامو مینداختم فضا ......مثل اینکه من لالم ها.......باید یه فرقی بین من باشه با بقیه یا نه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاینترو زدم ....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه داشتن برا ماکان جشن میگرفتن .......چشمام بین جدول ها می چرخید تا رتبه رو اون پایین پیدا کنم............
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرتبه ..........رتبه ی چند ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرتبه ..........رتبه ی چند ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماهیار منو کنار زد و تا کمر رفت تو لب تاب و با تعجب گفت : هانا !!!؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدهانم خشک شده بود ...........چرا پس اینجوری شد ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیعنی من .........نه؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماکان ماهیارو کنار زد و نگاه کرد و با چشمای گله گشاد بهم نگاه کرد و گفت :تو........تو ......
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوا ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخوب بابا من رشته ام ریاضی بود درست .......اما دلم نمیخواست مهندسی بخونم واسه همین یه نگاه به کتابای زیست سینا کردم و کنکور تجربی دادم .........حالا ....حالا رتبه منم دقیقا دو شده بود !اما تو کنکور تجربی !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخدای من !دنیا رو چیجوری میچرخونی فدات شم ؟ هستهاز درون هم زمین بوپوکه من باید با این پسرخاله هم سطح باشم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمیشه نزنی تو ذوقمون ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمیشه دیگه....حتما نمیشه....ولی خدایا خیلی دوست دارم ...خیلی ...اخیش ...ابروم نرفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدی جی بلند تو میکروفون گفت : باید جشن بگیریم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو صدای جیغ همه رفت هوا ...هه هه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپس تا الان داشتن چیکار میکردن ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماکان با اخم زیر گوشم گفت : یعنی اون یه نفر کی بوده که از ما بهتر شده ؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو منم بی صدا با خودم همین فکرو میکردم...حالا تا همین دو دقیقه پیش به صد هم راضی بودم ها ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماهیار که صدای ماکانو شنیده و تو فکر رفتن من رو دیده بود با ذوق گفت : خوش به حال خودم رتبه ام 500 شد ....به این هم فکر نمیکنم پونصد تای قبلی کیا بودن !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir********
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماکان یهو از جاش بلند شد: راستی ماهدخت پیدا شد ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماهیار سرشو فشار داد و مجبورش کرد سر جاش دراز بکشه : د....اگه پیداش کرده بودن الان خونه بودن اخوی اشکولم !همین کارا رو میکنی رتبه دو میشی دیگه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبی توجه به جر و بحثشون یه ذره تو جام جابه جا شدم و وقتی دیدم راحت نیستم بلند شدم و چراغو روشن کردم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماکان با چشمایی که به خاطر نور اذیت و جمع شده بود پرسید : مرض داری مگه ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا انگشتم به دستشویی اشاره کردم که یعنی چیه جای منو انداختید دم در دستشویی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماهیار : همینه ...جای کسایی که به ریاضی ها خیانت میکنن ....رتبه دو تجربی میشن دقیقا همین جاس
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا پا زدم تو کلیه اش که اخش رفت هوا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماکان : خاموش کن اون چراغو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپریدم رو مبلی که کلید برق بالاش بود و هی چراغو به نشانه اعتصاب و به جهت اعصاب خوردی روشن و خاموش کردم........
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه رقص نوری شده بود ساعت 3 نصفه شب که نگو!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماکان پامو که از مبل اویزون بود کشید : د بیا بتمرگ ....ساعت سه یاد عروسی گرفتن افتادی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپامو که کشید لیز خوردم و چپکی افتادم رو زمین و روی تشک ها.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتشک هامون پهن کرده بودیم رو زمین و دو تا هم اضافه برای وول خوردن .......ماهیار و ماکان کنار مبل ها مبل ها ....یه دیوار بالشتی و بعدش هم من طرف در دستشویی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیعنی سگ تو روح معمار اینجا !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمون طور که افتاده بودم وسط برادرا ماکان بالشتمو کوبوند تو سرم و پتو رو تا حلقم کشید و گفت بخوابم و بعد خودش رفت برقا رو خاموش کرد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاوخیش.........یه باد خنک ....داره میاد ........اوجنرال 23 هزاره دیگه! ........ کلا بیخیال شدم و رفتم باد کولرو فقط رو خودم تنظیم کردم تا اینطوری انتقام بگیرم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماکان چشماشو بست و سعی کرد بخوابه اما ماهیار اهی کشید و گفت : یعنی حتی اگه من و ماکان یه رشته هماهنگ برداریم تو نمیتونی با ما بیای؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدا که نداشتم ، نفسمو با حرص از بینی دادم بیرون که یعنی منم متاسفم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاصلا کی به ماهیار گفت یه سال جهشی بخونه که حالا با برادرش هم دانشگاهی بشه ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکی به من گفت دو سال جهشی بخونم ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنه میخوام ببینم کدوم خر صفتی گفت ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحالا شایدم تونست توی انتخاب رشته یکاری کنه با من همکلاس بشه !یعنی میشه ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماهیار همچنان زیر لب داشت خودشو اروم میکرد که یه جوری دوباره من و اون باهم میمونیم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداشتم با خودم و خنکی پتو و بالشتو و هوا و فضا که بخاطر باد مستقیم کولر بود حال میکردم که ماکان با ارنجش زد تو پهلوم : تو چرا صدات در نمیاد . راستی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو تاریکی که نمیتونستم با لبخونی بهش یاداوری کنم من قدرت تکلم ندارم به خاطر همین یهویی و بدون فکر نیم خیز شدم و با نوک انگشتام روی لباش ضربدر کشیدم که یعنی من نمیتونم حرف بزنم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد هم دستمو با غیض کشیدم رو لباس خودش که بفهمه از تماس انگشتام با لباش اصلا خوشحال نیستم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای پوزخندش بدون تصویر تو تاریکی میومد....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بعله ....یادم رفته بود لالی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخودش مارو لال کرده حالا یه چی هم باید دستی از جیب بذاریم تقدیم اقا کنیم !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه نشانه اعتراض و دلخوری پتومو با پا پرت کردم کنار
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماکان : بکش روت سرما میخوری
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماهیار : هنوز نمیدونی هانا پتو نمیکشه ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چرا؟ مژه هاشون شل میشه خانم ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمتاسفم برات رتبه دوی ریاضی .... !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماهیار : نه خیر....پتو بیاد روش خفه میشه میمیره ....یادت رفته بیماری سمپاتیک داریم ....هیجانی میشم ........تو خواب خفه میشیم ......هانا به پتو حساسه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماکان پتو رو از حرص من دوباره کشید روم و یه اهانی دم گوشم گفت که یعنی چه خوب اینطوری از دستش راحت میشیم و همونجا دم گوشم ادامه داد :ولی به هر حال سرما میخوری عزیزم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکه حالمو دگرگون کرد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمچین با ارنج زدم تو فکش که دیگه دگرگونی یادش بره !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irولی خدا میدونست چقدر دلم برای این دورهمی سه نفره تنگ شده بود !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو این فکرا بودم که همون موقع صدای اف اف در اومد ......
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوا.......ساعت سه ها ! فردا هم میتونستید بیاید تبریک بگید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبیا ......دیگه مشهور شدیم !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irایفون که خراب بود و باید میرفتم دم در .......ولی بی شوخی ته دلم ترسیده بودم که این ساعت کی اومده دم در
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز یه طرف هم میدونستم مامان اینا که عجله کردن یادشون رفته کلید ببرن ....شاید اونا باشن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپاشدم و از چوب لباسی کنار در یه شال برداشتم و سر کردم و به اون دو تا لندهور نگاه کردم......
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانگار نه انگار ساعت سه نصفه شبه و من....یه دختر تنها دارم میرم درو باز کنم !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irای خاک بر سرای بی غیرت .......کلاه قرمزی هم پسرخاله داشت منم دارم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیخواستم دوباره به روشن و خاموش کردن لامپ متصل بشم که ماکان گفت : نکن اینکارو عقده ای ....میسوزه !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماهیار اول بلند شد و ماکان هم یه ذره به خودش زحمت داد و با غر غر بلند شد ....رفتیم دم در ....اونم با چی ...یا لباس خواب های راه راه ! عین این سه تا دزد ها توی لوک خوش شانس شده بودیم .....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمال من راه راهی صورتی بود ...مال ماکان راه راهی نارنجی......مال ماهیار .....راه راهی قرمز
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاینا رو خاله نسترن (مامان ماهیار اینا ) برامون از اخرین سفرشون به کیش اورده بود .........زورمون هم میکرد بپوشیم شبا....یعنی عین دلقک ها میشدیم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیگه رسیده بودیم به در
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماهیار : کیه ؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدایی نیومد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا ترس همدیگه رو نگاه کردیم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماکان: کیه ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی صدایی نیومد رفتم سمت در رو و زنجیر قفلو کشیدم پایین ....هوا نسبت به روز خنک تر بود ولی بازم یه نم شرجی مانندی داشت !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه ذره سرم رو از در بیرون اوردم و به کوچه خلوتمون سرکی کشیدم ، هیچ کی نبود ....ترسیده بودم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیش خودم فکر کردم که شاید توهم بوده اما توهم سه نفری که دیگه نمیشه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irادم که دسته جمعی توهم نمی زنه !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر رو بستم و اومدیم برگردیم تو که یهو یه چیزی به چشمم خورد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفکر کردم خطای چشمه اما وقتی برگشتم و رو زمین نزدیک در رو نگاه کردم دیدم که نه ......حالا ترسناک تر از چیزی که میدیدم این بود که نمیتونستم جیغ بزنم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبی صدا به خونی که از زیر در جاری می شد و میومد داخل خیره شده بودم....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرنگ قرمزش رو زمین وول میخورد و لای موزاییک های حیاط رو پر میکرد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاستین ماهیار رو کشیدم که توجهش جلب بشه با چیه چیه گفتن رد نگاه منو گرفت که دهانش باز موند
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما ماکان سریع تر از ما به خودش اومد و رفتو در رو باز کرد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای ناله مانندی توجهمونو جلب کرد !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماهدخت بود ......باورم نمی شد !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir****************
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزن دایی اروم در اتاق رو باز کرد و تو رو نگاه کرد ....بیچاره چقدر نگران شده بود !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماهدخت اروم خوابیده بود تو تخت من و گه گاهی صدای ناله اش بلند می شد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاونم بخت من بود که میگرفتش....دختره ی چندش رفته بود رو تخت نازنینم !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان زن دایی رو کشید و به زور بردش سر میز ناهار
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخاله نسترن : دیشب که به هوش بود بهتون چی گفت ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماکان : بار دهمه می پرسی ها مامان !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماهیار چشم غره ای به ماکان رفت و گفت : وقتی اوردیمش تو فقط گفت خوبم و بیهوش شد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان : دکترم که گفت هیچیش نیست ....تنها چیزی که میمونه اینه که بفهمیم چه اتفاقی افتاده ؟و کجا بوده ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزن دایی دوباره زد زیر گریه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدایی نریمان (بابای ماهدخت ) رو به زن دایی با حرص و چشمایی که از بیخوابی قرمز شده بود گفت : بسه دیگه ... حالا که دیگه پیدا شده و باید خوشحال باشیم ...جهان اینا هم امروز میرسن باید بریم استقبالشون ! زشته اینطوری باهامون روبرو بشن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبیخیال حرفایی که میزدن تو این فکر بودم که چرا هیچکی از من تشکر نکرد که ماهدختو پیدا کردم ؟؟ به اون دو تا تن لش بود که باید الان تو سالن انتظار سرد خونه منتظر ماهدخت میبودیم..هان ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیهو یاد جمله ی اخر دایی افتادم ؛ عه راستی راستی دایی جهان اینا امروز میان ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدلم براشون تنگ شده بود ...رفته بودن کربلا اخه !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدلم واسه زن دایی لادن و دخترشون شهرزاد هم تنگ شده بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگرچه پرورشگاهی بود و دختر خودشون نبود اما هر چی بود از این ماهدخت افریطه که بهتر بود با این مامانش !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزن دایی : ماکان جان غذات تموم شد ...برو بالا سرش بشین اگه چشم باز کرد تورو ببینه ....بگه دیشب کجا بوده ...اخه با تو خیلی راحته
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماکان جوابشو نداد و فقط سرشو به نشونه تایید اجباری تکون داد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخنده امو خوردم ، داشتم شاخ در میاوردم از این همه صراحت زن دایی، مثل این که این مسئله رو نمیخوان تموم کنن ها !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا این حرف زن دایی غذا پرید تو گلو ماهیار ......براش یه لیوان اب ریختم که بعد از خوردنش با یه ببخشید از سر میز بلند شد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاینم هنوز ماهدختو دوست داشت ....ظاهرا دوباره مسخره بازی های این خانواده مادری ما شروع شده !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحالا شب ها باید غر غر و فحش های به ردیف ماکانو تحمل کنم و درد عشق ماهیارو ....دیوونه ان این دو تا برادر !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه لقمه زدم تو رگ که سیامک اومد تو ....سلام بلندی کرد و گفت اوردمش ..بیا تو بابا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو دنبالش صدای نق و نوق یه دختره بلند شد : چقدر گرمه ....کلافه شدم ...... چیه این ماشینی که داری بابا عوضش کن !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه بلند شدن به روبوسی و من همچنان گیج مونده بودم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسیامک بابای من نبود و میدونستم از ازدواج قبلیش یه پسر داره ....پس این کیه ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزدم به شونه ماهیار و با اشاره پرسیدم این کیه که خود سیامک گفت : دخترمه کیشکا جان !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدختره دستشو اورد جلو و گفت : بهارم و توهم..........همون دختر لاله ای..... کیشکا دیگه ؟........این دیگه چه اسمیه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن که مبهوت مونده بودم دستمو بردم جلو و دست دادم باهاش و سرمو هم اروم تکون دادم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپس سیامک دختر داره نه پسر .......احتمالا قبلا اشتباه فهمیده بودم . ولی این چه طرز برخورد بود ؟ چه ادمایی پیدا میشنا !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدختره نشست به غذا خوردن و هر یه لقمه درمیون چهار تا بار تیر و طایفه ما میکرد و غذاشو میداد پایین
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعجب فتنه ای بود این ! یعنی سالی که نکوست از بهارش پیداست .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه متعجب و سیخ نشسته بودن و تو ذهنشون زبون این موجود تازه واردو متر میکردن !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسیامک که دید کوچیک و بزرگ جمع از نیش و کنایه های دخترش درامون نیست سر صحبتو اینطوری باز کرد : بهار امسال کنکور داد و رتبه اش هم مثل اینکه 700 تجربی شده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالبته تو منطقه دو ! راستش اصلا نمیدونم این تاحالا کجا بوده ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان مثل اینکه تازه یادش اومده بود رتبه های ما رو بپرسه با ذوق گفت : راستی شما ها چیکار کردین ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماهیار : 500
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماکان دو تا انگشتشو اورد بالا که یعنی دو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنم که صدا نداشتم از تصویر استفاده کردم و دو رو نشون دادم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخاله با تعجب به ما نگاه کرد و گفت : یعنی چی؟ دو تاتونم یه رتبه شدید؟ مگه میشه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماکان در حالی که پیش دستیشو بلند میکرد و از رو میز پا میشد گفت : من تو ریاضی ...کیشکا تو تجربی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهار یه نگاه چپ به ما انداخت و زیر لبی گفت : از قیافه های پوکیده اتون فهمیدم از اون خر خونایید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماهیار ریز ریز می خندید و منم که فکر کنم قرمز شده بودم از خشم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیشکا خانم باش...هیچکاری نکن خانم باش...خانم...خانم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان پاشد و منو بوسید و گفت که افتخار میکنه همچین دختری داره ........
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسیامک هم تقریبا همینو گفت ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخاله ولی یه جورایی مطمئن بود که حتما ماکان یه رتبه خوب میاره ...شوهر خاله هم که کلا چغندره !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه با خوشحالی تبریک میگفتن و میپرسیدن که حالا میخوایم چه رشته ای بریم و خلاصه هرکسی یه نظری داشت .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماکان و ماهیار یه گوشه روی مبل نشستن و غرق صحبت شدن و بقیه که غذاشون هنوز تموم نشده بود و تازه صحبتاشون گل انداخته بود همچنان دور میز بودن تو همون لحظه . تلفن زنگ خورد بهار نیم خیز شد ...فکر کردم میخواد تلفنو جواب بده اما کنترل تلویزیون رو برداشت و باهاش ور رفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسیامک گوشی رو برداشت ....ظاهرا با خودش کار داشتن و از حرفاش متوجه شدم که داشت سفارش پارچه های سیاهی که برای خیر مقدم دایی جهان اینا بودو تلفنی کامل میکرد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگرچه شب همه تالار بودیم برای ولیمه ....اما خودمونی ها هم تو خونه دایی اینا جمع بودیم و باید تمام دیوار خونه اشونو پارچه میزدیم و خیلی تشریفاتی برخورد میکردیم...نمیدونم یکی میره زیارت این همه دنگ و فنگ داره اخه ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرای سیامک دلم میسوخت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشده بود پادو خانواده ما ...البته همچینم مظلوم نبود به وقتش بد تلافی درمیاورد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهار تلویزیونو گذاشت رو خبر کر و لالان و با طعنه از من پرسید : خوبه کیشا جون ؟ سفارشی برای تو گذاشتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای جدی مامان بلند شد : کیشکا نه کیشا عزیزم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهار هم با غیض گفت: اهان !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفردا ( ولیمه خانوادگی )*****
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشهرزاد : اینم سوغاتی های کیشکا خانم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستمو دراز کردم که بگیرم که بهار زودتر قاپیدشون
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن بی توجه رفتم سمت شهرازد و زن دایی و به نشانه تشکر بوسیدمشون
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکادوی من یه عروسک بود که خیلی هم بامزه و با نمک بود .....و یه عبا ( چادر عربی)...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهار بعد از اینکه حسابی براندازشون کرد کیف سوغاتی رو پرت کرد تو بغلم و گفت : امتحانش نمیکنی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنظورش به چادر بود ، سریع بلند شدم و سر کردم ........اه اه ...اصلا بهم نمیاد ....بابا من چادر نماز از رو سرم لیز میخوره چه برسه به این !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزن دایی تعریف کنون از سوغاتی خودش گفت :حیف که من پسر ندارم ....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه ذره سرخ و سفید شدم و دوباره با سر تشکر کردم که بهار گفت: زن دایی یعنی اگه پسر داشتین کیشکا عروستون بود ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو با دست به سر تا پای من اشاره کرد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irظاهرا به ماهیار و ماکان و شهرزاد و در کل همه برخورده بود که اینطوری با من حرف میزنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه غیر از بابا و مامان ماهدخت و سیامک .....که یه جورایی انگار از این وضعیت که من چزونده بشم چندان ناراضی نبودن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالبته همه سعی میکردن عادی برخورد کنن و بذارن به حساب تازه بودن بهار تو اون خانواده !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخوشم میاد خیلی هم نگران ماهدخت بودن اخه براش پرستار ساعتی گرفتن تو خونه ما نگه اش داره ! و منم از اتاقم بیرون کردن .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه نگاه دوباره تو اینه به خودم کردم با این که به نظرم اصلا بهم نمیومد اما شهرزادم بیتوجه به حرف بهار شروع کرد به تعریف کردن ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگونه اشو بوسیدم و چادر رو تا کردم و گذاشتم تو کیفش و کنارشهرزاد نشستم که اروم زیر گوشم گفت : حالت بهتر نشده ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاروم و با تاسف سر تکون دادم و نفی کردم !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه لبخند امیدوار کننده بهم زد و دستم و گرفت و گفت : ایشالا خوب میشی ، ما که اونجا حسابی برات دعا کردیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنم متقابلا لبخندی بهش زدم و سعی کردم خودم رو متوجه بقیه بکنم و زیاد به بهار یا به مریضیم اهمیت ندم واسه همین یه دور نگاهمو بین فامیل خودمونی که جمع شده بودن تو خونه دایی انداختم . یه سری از فامیل های خودمون و یه سری هم از فامیل های زن دایی لادن که تقریبا نزدیک بودن فقط دور و برمونو گرفته بودن . نگاهم بین اونهمه ادم فقط رو صورت مامانم ثابت موند به نظر دلخور میومد...اومدن بهار تقریبا براش گرون تموم شده بود .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو من دوست داشتم باهاش هم دردی کنم ....البته بهار هیچوقت نمیتونست به من اسیبی بزنه و دلخورم کنه ...من اونقدر اب دیده بودم که این یه الف بچه برام هیچ باشه..اما خوب مامان تازه داشت یه ذره ارامشو مزه مزه میکرد که سر و کله ی این پیدا شد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبنظر من که بی اعتنایی تو این موارد بهترین کاره ! نه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه خودم که اومدم دیدم شب شده و من و شهرزاد و ماهیار و ماکان رفتیم تو اتاق شهرزاد ...برامون سوغاتی های اختصاصی اورده بود اخه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتا رفتیم تو.... یه پلاستیک گنده پرت کرد تو بغل هر کدوممون ... اون قبلی ها رو جلو جمع داده بود اینا رو گذاشته بود برا محفل خصوصی !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاوف مال من پر لوازم ارایش و عروسک های کوچیک و لوازم زینتی و اینا بود ..... مال ماهیار یه دست ورق توپ بود و یه عطربا کلاس خوشبو یه چند تا تی شرت ناز ......مال ماکان هم به سفارش خودش یه گوشی بود و یه چند تا چیز دیگه که نفهمیدیم چی بود ! از بس اب زیر کاهه این بشر .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداشتیم با سوغاتی ها کیف میکردیم و شهرزادم سوتی هایی رو که در طول سفر داده بود برامون تعریف میکرد که یهو یکی امد تو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهار : عه ... مهمون نمیخواین ؟...بذارین ببینم نکنه سفارش های خاص داشتین که بقیه نباید ببینن ...نوچ نوچ نوچ
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشهرزاد سریع پلاستیکا رو از جلو دستش برداشت و قایم کرد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستش درد نکنه با این دختره باید همین طور بود ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهار که اصلا از رو نمیرفت اومد بالای جمعمون نشست و با لحن خاصی گفت: دو تا پسر ...دو تا دختر ....ولی شهرزاد جان فکر نمیکنی یه ذره نسبت به این جمع بزرگتری...فقط یه کم البته
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو روشو کرد طرف من و ادامه داد : و تو کیشکا خانم ...یه ذره ....معلول نیستی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماهیار کنترلشو از دست داد و خواست بلند شه که دستشو گرفتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسریع دفترچه امو برداشتم و با سرعت تمام نوشتم و دادم شهرزاد که از قول من بخونه براش : ببین عمو نوروز ( بهار ) این جمع چهار نفره ای که میبینی از تی ان تی هم خطری تره ...این ادامسی که تو تازه تو ویترین دیدی رو من چند سال پیش جوییدم و عکس برگردونشو چسبوندم رو دستم ... من خیلی وقته دیگه بازی نمیکنم ....ولی اگه دست و بالتو از زندگی ما جمع نکنی یه معلولیتی بهت نشون میدم که معلولیت من پیشش هیچ باشه جیگرم !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهار حرصی نفس کشید و با گفتن یه " جمعتون ارزونی خودتون " رفت بیرون و در رو با صدای بلندی بست و بچه ها جیغ و سوت و بوس راه انداختن که کارت حرف نداشت هانا .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگرچه مطمئن بودم بهار به این زودی ها نمیکشه کنار و ظاهرا یه بازی جدید داریم که باید ببریمش ... مثل اب خوردن !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما خوب واسه بعضیا که جنبه ندارن باید بالا سرشون بایستی یه چوبم بگیری دستت که هر وقت خواستن سربجنبونن بزنی تو سرشون .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو فضای خودمون بودیم که یهو در باز شد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبازم بهار بود : پاشید دیگه مهمونی تمومه .... باید بریم خونه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه هم دیگه نگاه کردیم یعنی به این زودی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشهرزاد سریع اتاقو جمع و جور کرد و ماکان دفترچه منو قاپید و اون حرفای منو در باره بهار پاک کرد ......ماهیار هم منو بلند کرد تا زودتر بریم و ببینیم قضیه از چه قراره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان : کیشکا یالا عجله کن مامان باید بریم خونه ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشهرزاد با دلخوری به جمعیتی که سراسیمه بارو بندیلشونو میبستن که برن نگاه کرد و گفت: حالا چرا به این زودی ؟ عمه میشه ما هم بیایم؟ امشبو باهم باشیم ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسیامک پیش دستی کرد و مهمون نوازانه گفت : چرا نمیشه دخترم ؟بهتره ماکان و ماهیارم باشن ... باهاشون حرف دارم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزن دایی خیلی بی قراری میکرد ...کل ماجرا این بود که با این که حال ماهدخت خانم بد بود اما در حالت بیهوشی هم دست از سر ما بر نمیداشت و از ظواهر امر پیدا بود که پرستار زنگ زده و گفته حالش بد شده و ما به خاطر خانم باید بر میگشتیم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخونه ما هم که اون سر شهره و یه یه ساعت و نیمی باید تو راه باشیم ....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن و بهار و شهرزاد با ماشین سیامک ... ماکان و ماهیار هم با دایی و زن دایی ( بابا و مامان ماهدخت ) رفتن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان و بابای ماهیار اینا هم جایی دعوت داشتن و از خونه دایی یه سر رفتن همونجا !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو زائران تازه رسیده از کربلا هم موندن برای استراحت البته به غیر از شهرزاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتا پامونو گذاشتیم تو خونه پرستار سراسیمه رسید و گفت: خانم دارن هزیون میگن .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبزرگترا سریع خودشونو رسوندن داخل و ما هم ترجیه دادیم بیرون تو حیاط بمونیم ....هیچ کس حرفی نمیزد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن که ناراحت بودم حسابی . تازه سر شب بود و دلم میخواست عقده ی این همه مدت حرف نزدن رو با نوشتن و دردودل کردن با شهرزاد از بین ببرم اما حالا که اومده بودیم خونه، با وجود سیامک و دخترش اصلا فکرنکنم بشه . از یه طرفم دلم حسابی شور میزد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشهرزادم بهش برخورده بود و میگفت چرا فقط اونایی که لازم بوده نیومدن و سیامک خان همه رو کشیده اورده .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماکان و ماهیارم که استرس داشتن اونطوری که سیامک ازشون خواست بیان واقعا دلهره اور بود .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتوی باغ کوچولو خونمون نشسته بودیم و با حالت مضطربی به هزیون های ماهدخت و شیون های زن دایی گوش میدادیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماهیار که کل حیاطو متر کرده بود ....فهمیدنش اسون بود که نگرانه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماکان بیخیال اس ام اس بازی میکرد .... شهرزاد دستشو گذاشته بود زیر سرش و اخمالو تو فکر بود و من مشغول جاسوسی بقیه بودم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو به این فکر میکردم که چیشده جدیدا ماکان از گوشیش جدا نمیشه ؟ یعنی خبریه ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبازم تقریبا یه ساعت گذشت و هوا تاریک شده بود که سیامک اومد و از ما خواست که به بهانه سرد شدن هوا بریم تو .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن و شهرزاد موقتی لباسامونو گذاشتیم تو اتاق مامان اینا تا ماهدخت خانوم اتاق منو تخلیه کنن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدایی نریمان به زن دایی اشاره کرد و گفت : معلوم نیست داره با خودش چیکار میکنه ...نمیتونیم اینطوری ماهدختو ببینیم .... ببخش سیامک جان ولی ما میریم خونه ...پرستار میمونه ...مشکلی که نیست ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو همون طور که زن دایی رو تا خروجی میبرد گفت که مراقب دخترش باشن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه چشم به هم زدن رفتن و ما موندیم و جوی که تازه از التهابش کم شده بود .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن و ماکان و شهرزاد و ماهیار چهار تایی نشستیم روی کاناپه جلوی تلویزیون و مشغول فیلم دیدن شدیم .....مامان هم کم نمیذاشت و یه مغازه تنقلات گذاشته بود جلو دستمون ...سمت راستم شهرزاد بود و سمت چپم ماهیار و سمت چپ اون هم ماکان که همچنان در حال اس ام اس بازی بود ...بدجور مشکوک میزد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان خودشو تو آشپز خونه مشغول کرده بود ، دلش نمیخواست مزاحم ما باشه . از این اخلاقش خوشم میومد .....بهار و بابا ش داشتن تو اتاق باهم حرف میزدن ...احتمالا داشت چقولی منو میکرد !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکی اهمیت میده ؟.........پرستار هم با ماهدخت داخل اتاق بود !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه تیکه چیپسو با خرش خرش گذاشتم تو دهانم و محو نمایشگر تلویزیون شده بودم ، فیلم به جای حساس رسیده بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای جیغ خانم داخل فیلم حواسمو بیشتر جمع فیلم کرد ...ماهیار مدام می پرسید اگه هیجان داره پاشیم بریم تا اون نخوابیده و ابرومون نرفته اما من هی رد میکردم .حالا از ترس داشتم میمردم ها ولی دلم نمیخواست خودمو ضعیف نشون بدم .مامانم که چراغ هارو خاموش کرده بود و حسابی فضا رو برا وحشت کردن اماده کرده بود .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه از ترسمون فرو رفته بودیم تو مبل ..فیلم برای چند دقیقه ساکت شد خونه هم همینطور ...شهرزاد که تموم بازومو از ترس چنگ انداخته بود وحشی....تو لحظه حساس بود و همه ساکت بودیم ببینیم چی میشه که یهو یه صدایی اومد و همه جیغ کشیدیم .......
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپرستار سراسیمه اومد بیرون : چیزی نشده ...خانم دارن هزیون میگن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس اسوده ای کشیدیم و دوباره رفتیم تو بهر فیلم که یهو تلویزیون خاموش شد و به دنبالش سیامک کنترلو پرت کرد رو مبل کنار ما
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهش کردیم ...اخم غلیظی داشت ....یهو اومد و بازوی منو کشید و از مبل بلندم کرد ..... با تعجب نگاهش کردم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخواستم چیزی بگم که فقط سوزش طرف راست صورتم رو حس کردم .....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسیامک بی توجه به بقیه بچه ها که نشسته بودن و با بهت نگاهمون میکردن با داد توپید : تو خجالت نمیکشی دختره ی بی ابرو ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان بدو بدو اومد و با ترس گفت : چیشده سیامک ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما اون فقط با خشم منو نگاه میکردو جوابشو نداد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir