رمان درباره گذشته ام مپرس به قلم Ki_Mi_Ya_Sh
همیشه اینجوریه,تا میای عادت کنی به اینکه تنهایی,میای از زندگی لذت ببری بدون هیچ اشفتگی و دلتنگی یکی از راه میرسه یه مهربون اولش خیلی ساده میگیری میگی اینم یکی مثل بقیه س اما بعد از چند وقت میبینی روزهاتو چقدر قشنگ کرده چقدر صبح ها با انرژی از خواب پا میشی جقدر شب ها با شب بخیرش اروم میخوابی چقدر سرحالی,چقدر از ته دل میخندی و شادی اما زندگی همیشه اونطور که تو فکر میکنی پیش نمیره….
ژانر : عاشقانه
تخمین مدت زمان مطالعه : ۱۳ ساعت و ۳۴ دقیقه
ژانر : #عاشقانه
خلاصه :
همیشه اینجوریه,تا میای عادت کنی به اینکه تنهایی,میای از زندگی لذت ببری بدون هیچ اشفتگی و دلتنگی
یکی از راه میرسه یه مهربون اولش خیلی ساده میگیری میگی اینم یکی مثل بقیه س اما بعد از چند وقت میبینی روزهاتو چقدر قشنگ کرده
چقدر صبح ها با انرژی از خواب پا میشی
جقدر شب ها با شب بخیرش اروم میخوابی
چقدر سرحالی,چقدر از ته دل میخندی و شادی اما زندگی همیشه اونطور که تو فکر میکنی پیش نمیره….
..:: مقدمه::..
خسته شدم...
میخواهم در آغوش گرمت آرام گیرم...
خسته شدم بس که از سرما لرزیدم...
بس که این کوره راه ترس آور زندگی را هراسان پیمودم...
زخم پاهایم به من میخندند...
خسته شدم بس که تنها دویدم...
اشک گونه هایم را پاک کن و بر پیشانی ام بوسه بزن...
میخواهم با تو گریه کنم...
خسته شدم بس که تنها گریه کردم...
میخواهم دست هایم را به گردنت بیاویزم و شانه هایت را ببوسم...
خسته شدم بس که تنها ایستادم...!!!
ســـــــــــرآغـــــــــا ز
فصل اول
با حرص آلارم گوشی رو خاموش و پرتش کردم زیر تخت...
اوووف که چشمام اصلا باز نمیشد، حس میکردم فقط 5 دقیقه اس که خوابم برده . روی تختم نشستم و با خمیازه ای کش دار، کش و قوسی به اندامم دادم... لعنت به هرچی کلاس و درسه ، اه!!!
از تخت به زیر اومدم و از اتاقم بیرون رفتم.
به محض خروج به جسم سختی برخورد کردم. با جواب آلودگی سرمو بالا گرفتم و چهره ی خندون برادرم پویان رو توی یک سانتیمتری صورتم دیدم.
-علیک سلام!
زیر لب چیزی مثل سلام زمزمه کردم و به دستشویی رفتم. بعد از انجام عملیات مربوطه و شستن دست و صورتم دوباره به اتاقم برگشتم. آخ که دلم میخواست همون جا کف زمین دراز بکشم...!
در کمدو باز کردم تو همون حین صدای پویان رو هم از بیرون اتاق شنیدم...
-پریا اگه میخوای برسونمت یه کم عجله کن من امروز کار دارم.
"باشه"ای گفتم و لباسامو از کمد بیرون آوردم. شلوار جین و تاپی تنم کردم و بعد از برداشتن مانتو و مقنعه و کیفم اتاقو ترک کردم.
پویان هم از اتاقش بیرون اومد و با دیدنم گفت:
-اه... اینجایی؟ دوباره میخواستم بیام صدات بزنم.
بی هیچ جوابی از پله ها سرازیر شدم و به آشپزخونه رفتم. لیوان شیر عسلی درست کردم و یک نفس سر کشیدم.
-کبود نشی فسقلی!
لیوانو روی میز برگردوندم و گفتم :
-نترس، نمیشم!
-یه لیوان واسه منم درست کن !
-نوکرت غلام سیاه بود...
-حالا نه اینکه تو خیلی سفیدی...
-نـــه...تو خووووبی!!!
لیوان شیری واسه خودش پر کرد و گفت: نخواستم بابا!!
-مامان اینا رفتن؟
-آره، نیم ساعتی میشه!
"هوم"ی گفتم و مانتو مقنعه امو تنم کردم : سویچتو بده تا موقع ماشینو ببرم بیرون.
سویچ پرت شده از جانب پویانو رو هوا قاپیدم و از آشپزخونه خارج شدم.
برادرم پویان 3 سال از من بزرگتره و دانشجوی مدیریت...!!!
من 23 سال پیش توی یه خانواده 5 نفری به دنیا اومدم. پدر و مادرم با همکاری هم شرکت واردات صادراتی رو اداره میکنن و خواهرم پریسا که با پویان دوقلوئه، لندن مشغول تحصیله و خودم که از همه مهمترم(!!!) دانشجوی سال چهارم پزشکی ام.
206 مشکی رنگ پویانو از پارکینگ خارج و برای بستن در پیاده شدم. با اومدن پویان هر دو سوار ماشین شدیم و به سمت بیمارستان راه افتادیم. جلوی در بیمارستان رو به پویان گفتم :
-ظهرم که میای دنبالم؟!
چپ چپ نگام کرد و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-امر دیگه؟؟!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-امر دیگه نداریم... میای یا نه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساعت چند؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-دو...!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چیکار کنم دیگه؟ دل رحمم... جهنم و ضرر ، رأس دو همین جام!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنیشم باز شد و گفتم : مرسی داداشی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-برو دیگه بچه دیرم شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخداحافظی کردم و از ماشین پیاده شدم. پویان هم با تک بوقی گازشو گرفت و رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوارد بیمارستان شدم و بعد از morning report (گزارش صبحگاهی) به بخش عفونی که یکی از واحد های تئوریم به حساب میومد رفتم. نیلوفر یکی از دوستای صمیمیم خودشو بهم رسوند و با هیجان گفت : پری خبر داری رئیس بیمارستان داره عوض میشه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-علیک سلام عزیزم، منم خوبم شما چطوری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-زهرمارررر... همه ش دنبال سوژه ای هاااا... خبر داری یا نه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نه خیر... مگه من مثل توام؟ فضول محله...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-کوفت، بی ادب !!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ماشالا به تو که اینقدر با ادبی... حالا چرا داره عوض میشه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-این یکی داره بازنشست میشه، قراره یکی دیگه بیاد... مثل اینکه بیشتر سهام بیمارستانم خریده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-حالا به حال ما چه فرقی داره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنیلوفر شونه ای بالا انداخت و با اومده اتند بخش که مشغول معاینه بیمار شد بحثمون خاتمه پیدا کرد و همراه بقیه استاژرها و اینترن ها حواسمو به توضیحات استاد دادم...!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا خستگی وارد خونه شدم و کتونی هامو با فشار به بغل پا در آوردم. مثل گاو گرسنه ام بود. از تنهایی غذا خوردن بدم میومد ولی چاره ای نداشتم، پویان منو رسونده بود خونه و خودش رفته بود....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلباسامو عوض کردم و به آشپزخونه رفتم تا یه چیزی واسه خوردن پیدا کنم. ظرف الویه رو از یخچال خارج کردم و روی میز وسط آشپزخونه گذاشتم. داشتم نون هایی رو که از فریزر درآورده بودم توی مایکروفر میداشتم که صدای زنگ تلفن بلند شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنون ها رو همونجا به امان خدا رها کردم و به نشیمن رفتم. با دیدن پیش شماره ای که روی آیدی کالر افتاده بود لبخند پت و پهنی زدم و جواب دادم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بله؟؟!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای خش خشی به گوشم رسید و گفتم: الو پریسا تویی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-سلام
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا هیجان جیغ زدم: پریساااا...!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-زهرمار... کر شدم...!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-پریسا خوبی؟ چه خبرا؟ چه عجب یادی از ما کردی خانوم مهندس؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ممنون خواهری، تو خوبی؟ مامان و بابا ، پویان ، همه خوبن؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-آره همه خوبن ، تو چی؟ ما رو نمیبینی خوشی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چه خوشی؟ دلم واسه همه تون یه ذره شده به خدا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ما هم همینطور... تو قرار نیست برگردی؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخنده ای کرد و گفت : اتفاقا برای همین زنگ زدم... اگه خدا بخواد تا 5-6 ماه دیگه ...!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا جیغ پریدم وسط حرفش : بگو به جون مامان... جدی تا 6 ماه دیگه برمیگردی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-تا چی پیش بیاد... اگه کارام ردیف بشه احتمالا تا همون 6 ماه دیگه برمیگردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا ذوق گفتم : ایشالا که کارات درست بشه... اگه بدونی دلم چقدر واست تنگ شدههههه...!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-منم همینطور عزیزم، اینجا دلم به چهار تا عکس و فیلم که واسم میفرستین خوشه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا غصه "هوم" گفتم و پریسا گفت : بابا من زنگ نزدم دلم بیشتر خون بشه که... بقیه کجان؟ گوشی رو میدی به مامان؟؟!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-هیچکس خونه نیست،من تنهام... مامان و بابا شرکتن ، پویان هم که طبق معمول فقط خدا میدونه کجاست!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ok، پس من شب دوباره تماس میگیرم، پریا جان شما با من کاری نداری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نه، مواظب خودت باش!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-تو هم همینطور هانی... بای!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بای!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتلفنو قطع کردم و نفس عمیقی کشیدم...دقیقا 10 سال بود که پریسا از ایران رفته بود... درست از وقتی که 12 سالم بود، توی این مدت مامان و بابا چند باری بهش سر زده بودن ولی من و پویان نه... یخ بار ه چند سال پیش پریسا بهمون سر زده لود... تنها ارتباطمون هم به دنیای مجازی چت و همین تلفن های گاه و بیگاه خلاصه میشد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسری تکون دادم و رفتم تا یه چیزی تو خندق بلا بریزم...!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز سالن اجتماعات بیرون اومدم و نفس عمیقی کشیدم. نیلوفر با وراجی هاش رسما مخمو پوکونده بود. اینجا هم دست از سرم برنداشت و شروع کرد : میگم پریا، به نظر آدم خوبی میادا... چه فامیلی شیکی هم داره "رهام " ... خدایی با این سنش خوش قیافه هم هست، نه؟ تو چرا هیچی نمیگی؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا حرص گفتم : اگه شما اجازه بدی حتما...!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبی توجه به طعنه م گفت : اصلا بهش نمیخوره پسر به این بزرگی داشته باشه ها... راستی تو پسرشو دیدی ؟؟ خدا تو خلقتش هیچی کم نذاشته ، اصن من با دیدنش یه لحظه دهنم وا موند، کلا به باباش رفته ... فقط چشمهاش سبزه که اون احتمالا به مامانش رفته...!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دهنی باز گفتم : تو رنگ چشمهاشم تشخیص دادی به کی رفته؟؟؟؟!!!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا بی خیالی گفت : خوب آره !!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا حرص به پیشونیم کوبیدم : وای نیلوفر تو کی میخوای یه ذره بزرگ شی؟ دختر 23 سالته... دست از این کارات بردار!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپشت چشمی نازک کرد و گفت : نه پس مثل تو عین مامان بزرگا باشم خوبه !!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو باز بی توجه به بحث قبلی ادامه داد : طرف هنوز هیچی نشده کل کس و کارشو ورداشته آورده اینجا... هم پسرشو ، هم یه دختره که فک کنم خواهرزاده یا برادرزاده ش باشه... خدایی این زندگیه ما داریم؟ یه پدر دکترم نداریم رئیس بیمارستان بشه، ما رو بیاره پیش خودش بعد یکی از این رزیدنت خوشگل ژیگولا عاشقمون بشه... هی...!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر جواب حرفاش با خنده سر تکون دادم. از صبح که مراسم معارفه رئیس بیمارستان بود تا همین الان یک ثانیه هم زبونش از حرکت نایستاده بود. ولی از حق نگذریم این رئیس جدیده هم خوش قیافه بود هم اسم و فامیلی شیکی داشت "دکتر فرزین رهام"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنیلوفر دوباره میخواست شروع کنه که سریع گفتم : عزیزم من کار دادم ... فعلا !!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو به قدمهام سرعت دادم و به سمت پله ها رفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دیدن پسرخاله م امید که از پله ها بالا میومد لبخندی زدم و گفتم : به به... آقای دکتر رهسپار !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاونم متقابلا لبخندی زد و پله ها رو با سرعت بیشتری بالا اومد : به به ... خانوم دکتر پارسا... چه عجب چشم ما به جمال شما روشن شد...!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-دیدن من چشم بصیرت میخواد که جنابعالی نداری!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irابرویی بالا انداخت و گفت : اه؟ این چشم بصیرتو فقط بعضی از جنس مذکر دارن که شامل فامیل نمیشه؟؟!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمشتی به بازوش زدم و گفتم : ساکت شو ... بی ادب!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-شوخی کردم بابا ... چه خبرا؟؟!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-سلامتی... من امروز میام خونه تون!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-غرض از مزاحمت؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگیج گفتم : ها؟؟!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-میگم غرض از مزاحمتت چیه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا حرص گفتم : امید میزنمتاا...!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-باشه، چرا رم میکنی؟ من کارم ساعت 3.5 تموم میشه... با هم میریم!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا غصه گفتم : من دو تموم میشم!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خوب پس تو همون دو برو، منم تموم شدم میام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز بازوش آویزون شدم و گفتم : نههه... با هم بریم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسریع بازوشو از بین انگشتام بیرون کشید و گفت : نکن بچه... یکی میبینه میان میگیرنمون ... بعدشم مگه هرکی هرکیه که من هروقت دلم خواست برم خونه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خوب یه کاریش بکن دیگههه...!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمهاشو ریز کرد و گفت : پسرام خر همین مظلوم نمایی هات میشن دیگه...!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنیشم شل شد و امید گفت : یه کاریش میکنم... حالا اجازه مرخصی صادر میفرمایین؟؟!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسری تکون دادم و امید با خنده ازم دور شد...!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir* * *
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خاله جون مهمون نمیخوای؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مامان سر خر نمیخوای؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچپ چپی به امید که این حرفو زده بود نگاه کردم که ابرویی واسم بالا انداخت. خاله از آشپزخونه بیرون اومد و با ذوق بغلم کرد : خوش اومدی خاله ... چه عجب از این طرفا؟؟!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصورت تپل و مهربونشو بوسیدم و گفتم : خاله من که سالی به دوازده ماه اینجام... دیگه این چه عجب از این طرفا چه صیغه ایه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامید گفت :. همینو بگو...!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوفی کردم و سعی کردم جلوی خاله بهش نپرم. امید هم به خاطر اینکه برای اولین بار جوابشو ندادم با سرخوشی از پله ها بالا رفت. رو به خاله گفتم : خال جون غذا مذا چی داری که دارم تلف میشم!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-من غذا خوردم عزیزم... اگه میدونستم امروز میای صبر میکردم... تا تو لباساتو عوض کنی واسه تو و امید غذا داغ میکنم...قورمه سبزی پختم که دوس داری!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-قربونت برم خاله جونم!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخاله از خنده ریسه رفت و منم از پله ها بالا رفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخانواده مادری من کلا 4 تا بچه بودن: اول همین خاله مهرانه جونم بود که 2 تا پسر داشت، یکی همین امید چلمن و یکی هم آرش که 3 سالی میشد ازدواج کرده بود و با همسرش شبنم و دختر یک ساله ش هستی طبقه بالای خونه خاله زندگی میکردن. شوهر خاله م خیلی سال پیش بر اثر بیماری فوت میکنه و با وجودی که خاله خیلی جوون بوده تن به ازدواج مجدد نمیده. بعد از خاله مهرانه مامان مهتاب جونمه که حاصل ازدواجش با بابا کامران من و پویان و پریساییم، بعد دایی مهران که فقط یه دختر به اسم سونیا داره که یه سال از من بزرگتره و چشم امید بدجور دنبالشه، در آخر هم خاله مژده که 3-4 سالی میشه ازدواج کرده و چون هنوز درس میخونه بچه نداره...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمانتو و مقنعه امو توی یکی از اتاق خواب های مهمان گذاشتم و به طبقه پایین رفتم. روی یه صندلی کنار امید نشستم. خاله بشقابی جلوم گذاشت و خودش از آشپزخونه رفت بیرون. برای خودم غذا کشیدم و گفتم : از سونی چه خبر؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامید آهی کشید و گفت : هیچی... از روزی که تو خونه دایی ترسوندمش باهام سر سنگینه ... جواب تلفن ها و اس ام اس هامم نمیده!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-طفلی حق داره... خیلی بد ترسوندیش!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خوب بعدش که ازش معذرت خواهی کردم... میدونی پریا، جدیدا به این نتیجه رسیدم که سونی خیلی بی جنبه و لوس و از خود راضیه...!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-واسه همین اینقدر دوسش داری؟؟!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندی زد و با دهن پر گفتم : خوبه ، به هم میاین!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخندید و گفت : میدونی، یه تصمیماتی دارم... میخوام به مامان بگم بریم خواستگاریش که اینجوری تو عمل انجام شده قرار بگیره!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خوب چرا نمیگی؟؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند شرمگینی زد و چیزی نگفت. با خنده گفتم : الهییی... خجالت میکشی به خاله بگی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسری تکون داد و گفتم : میخوای من بهش بگم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-حالا فعلا که نه ... بذار ببینم چی پیش میاد ... سونیا از خر شیطون پایین میاد یا نه ، بعدا...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-پس رو کمک من حساب کن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چه یه دفعه مهربون شدی؟؟!!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-به خاطر تو نیس... میدونی چند وقته تو فامیل عروسی نداشتیم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-پس بگوووو... دلت عروسی میخواد... از لج تو هم که شده یه عقد محضری میکنیم میریم سر خونه زندگی مون!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-یک درصد فک کن سونی بذاره... اصلا بذار اول قبولت کنه بعد واسه در آوردن لج من برنامه ریزی کن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-سونیا از خداشم باشه... پسر به این خوبی،خوشتیپی، تحصیل کرده،دکتر... دیگه چی میخواد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-این همه نوشابه واسه خودت باز میکنی میتونی همه شو بخوری پسرخاله؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-آره دخترخاله خیالت راحت!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-باشه... تو باز کارت به من میوفته هااا...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-که چی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-هیچی همینطوری گفتم که بدونی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اشکال نداره ... تا اون موقع خدا بزرگه... !!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو با خنده ابروهاشو دو بار بالا داد. با حرص نگاش کردم... ای من یک حالی از تو بگیرم، فقط بشین و تماشا کن ... !!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز پشت سر پاورچین پاورچین به نیلوفر که توی ایستگاه پرستاری ایستاده بود نزدیک شدم و دستهامو روی چشمهاش گذاشتم. دستهاشو روی دستام گذاشت و گفت : الان حدس بزنم کی هستی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا شنیدن صدای جیغ و نازکش مثل برق گرفته ها دستمو از روی چشماش برداشتم و همین باعث شد با تعجب به سمتم برگرده. بهت زده به دختری که رو به روم ایستاده بود و با چشمای درشت قهوه ای روشنش بهم زل زده بود نگاه کردم. با لکنت گفتم : م...من... ببخشید... شما ...شبیه... اخه...!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگیج نگام میکرد که نفس عمیقی کشیدم و گفتم : ببخشید من شما رو با دوستم اشتباه گرفتم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندی روی لبش نشست. دستی به پیشونیم کشیدم و نگاهی به سر تا پاش انداختم. مانتو و مقنعه سورمه ایش تقریبا شبیه به نیلوفر بود و حتی استایل ایستادنش هم از پشت با نیلوفر مو نمیزد. با حفظ لبخندش گفت : نیازی به عذرخواهی نیست، به هر حال پیش میاد...!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو دستشو به نشونه اشنایی جلو آورد : آیدا امینیان هستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-پریا اینجایی؟؟!!... کل بخشو دنبالت گشتم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای نیلوفر به عقب چرخیدم. خودشو به ما رسوند و رو به آیدا گفت : خوبی آیدا جون؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآیدا با لبخند تشکر کرد و من متعجب پرسیدم : شما همدیگه رو میشناسین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنیلوفر گفت: آره... آیدا جون از بستگان دکتر رهامن دیگه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-شوهرخاله م هستن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهی بهش انداختم و با دیدن دستش که هنوز به سمتم دراز بود لبمو گاز گرفتم و با شرمندگی دستشو فشردم: پریا پارسا هستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-از آشنایی باهاتون خوشوقتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا لبخند گفتم : منم همینطور!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-شما توی این پخش هستین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نه ... من این ماه بخش عفونی ام... اومده بودم دنبال نیلوفر که متاسفانه ...!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چرا متاسفانه؟؟ من خیلی خوشحالم که این اتفاق باعث آشناییمون شد... متاسفانه من چون تازه به این بیمارستان منتقل شدم عده ی زیادی رو اینجا نمیشناسم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندی بهش زدم، نمیدونم باطنشم واقعا همینطوری بود یا از اون آدمای چاپلوس و زبون باز بود. البته قیافه ی معصوم و بامزه ای داشت و بهش نمیخورد چاپلوس باشه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصورت گرد و سفیدی داشت که در وهله ی اول دوتا چشم درشت قهوه ای روشن توش خودنمایی میکرد و بر خلاف من که دوتا تار مژه بیشتر نداشتم وچون بور بود اصلا دیده نمیشد ، آیدا مژه های بلند و فرخورده ای داشت. بینی متناسب و لبهایی نازک و نهایتا چونه گردی که ختم صورتش بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irموهای قهوه ایش هم کج روی پیشونی نسبتا کوتاهش ریخته بود. قدش هم بلند بود ، یعنی نسبت به من بلند بود و فک کنم 164 تا 168 رو داشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای نیلوفر که میگفت "پریا تو امروز چرا اینقدر گیجی؟" نگاهش کردم و گفتم: چی؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-آیدا ازت سوال پرسید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهی به آیدا انداختم لبخندی زد و گفت: پرسیدم شمام استاژر یکی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-آهان... بله منم استاژر یکم!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا همون لبخند لاینفک صورتش به نشونه تایید سر تکون داد. یه جوری بود... همه حرکاتش آروم و با طمانینه بود... انگار رو دور کند گذاشته باشنش...!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا بلند شدن صدایی از بلند گو ها که اعلام میکرد"استاژر داخلی به اورژانس " آیدا ببخشید کوتاهی گفت و سریع ازمون دور شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبشکونی از پهلوی نیلوفر گرفتم و گفتم: تو معلومه کدوم گوری هستی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چه مرگته پهلوم سوراخ شد... خودت کدوم گوری هستی؟ من داشتم دنبال تو میگشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-آره ارواح عمه ت... آبروم جلوی این دختره رفت!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا نیشخندی گفت : عمه ندارم... ولی دختر خوبیه ها... چطوری آشنا شدین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-تو توی همین یه هفته ای خوب و بدشو تشخیص دادی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-أه... برو بابا توام ... حالا نگفتی چطوری آشنا شدین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-هیچی بابا... فکر کردم تویی، بعد از پشت دستامو گذاشتم رو چشماش... صداش که بلند شد اصن یه لحظه هنگ کردم...!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا خنده گفت: پس ضایع بازاری بوده اینجا...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسری تکون دادم و گفتم: خیلی بد شد...!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نه بابا...تو خیلی حساسی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چی بگم؟؟!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-هیچی نگو ، برو بخش ... تو چرا همیشه علافی؟-
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-با تو گشتم آخه ... حالا چرا دنبال من میگشتی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-میخواستم بگم بری بخش...تو چرا دنبال من میگشتی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-از سر علافی!!! و خندیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا حرص گفت: کوفت...نیشتو ببند...برو از جلو چشمم... برو نبینمت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستی به سر شونه ش زدم و با همون خنده حرص درار ازش دور شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمونطور که از پله ها پایین میرفتم داشتم شخصیت آیدا امینیانو توی ذهنم ارزیابی میکردم که یهو حس کردم زیر پام خالی شد. طی یه عمل غیر ارادی روپوش شخص روبه رومو که داشت از پله ها بالا میومد چنگ زدم و به همون سرعت انگشتاش دور بازوم حلقه شد و نگهم داشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوفی از سر آسودگی کشیدم و جا پامو محکم کردم.سرمو برای تشکر بالا آوردم که نگاهم توی یه جفت چشم درشت سبز گره خورد... همون نگاه سبز... همون نگاه سبز تیره با رگه های مشکی... که هر لحظه به صورتم نزدیک تر میشد....!!!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-حالتون خوبه؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانگار همین یه جمله برای از بهت دراوردنم کافی بود... مردمک هاش عقب و عقب تر رفتن و توی صورت برنزه ش جا خوش کردن. پوستش برنزه بود... اون سفید بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir»-تو چرا اینقدر سفیدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای خنده ش گوشمو پر کرد: تو زیادی سیاهی خانوم کوچولو... انگار از تو بشکه قیر در اومدی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ساکت شو... من خیلی هم خوبم... تو مثل ماست میمونی... یا شایدم آرد «
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خانوم حالتون خوبه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه کف دستی که مثل راهنما جلوی چشمم حرکت میکرد خیره شدم : من... بله ... ببخشید...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو با یه حرکت بازومو از دستش بیرون کشیدم . چشم های درشتش رو گرد کرد : خدا ببخشه...!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبی اختیار دوباره به چشماش خیره شدم که گفت: دنبال چیزی میگردین؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا حرص نگاهمو گرفتم و ناخنهامو کف دستم فشار دادم : نه خیر !!!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو ادامه دادم : من متأسفم ... یه لحظه سرم گیج رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدایی که ته مایه ی خنده داشت گفت : بله ... !!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمیدونم چرا حس کردم لحنش تمسخر امیزه. خصمانه نگاش کردم که تک سرفه ای زد و خیلی جدی گفت : الان خوبین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسعی کردم به چشماش نگاه نکنم : بله خیلی ممنون... اگه شما نبودین نمیدونم چه اتفاقی میافتاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستهاشو توی جیپ روپوشش فرو کرد و گفت : خواهش میکنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرمو پایین انداختم و توی دلم نالیدم : خوب منتظر چی هستی؟؟!! برو رد کارت دیگه...!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-رهام هستم... فرزاد رهام!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسریع سرمو بالا آوردم . فرزاد رهام اینه؟؟؟؟!!!!! خاک تو سر نیلوفر... واسه این خودشو کشته؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقیافه ش خوب بود، ولی نه در حد اون آشیلی من نیلوفر تعریف میکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irموهای لخت و یه دست مشکی ، صورت کشیده با پوستی برنزه ، چشمهاشم که سبز بود و ابروهایی که خیلی واضح زیرشون پریده بود...!!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبینی معمولی و لب هایی معمولی تر و در نهایت فکی مربعی..!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا اون قد درازش... چییییش... دیلاق ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-شما خودتونو معرفی نمیکنین؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاهمی کردم و دست از ارزیابیش برداشتم. من امروز چه مرگمه؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-پارسا هستم!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irابروهاشو بالا داد که چشمهاش به طرز بامزه ای درشت شد : اسمتون پارسائه؟؟!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتمایل عجیبی داشتم که جفت پا برم تو صورتش. با این حال خونسردیمو حفظ کردم و با احترام گفتم : خیر ، فامیلیم پارساست... پریا پارسا!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندی رد و گفت: آهان... بله ... خوشوقتم!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاخی... نازی... وقتی میخندید روی گونه راستش چال میافتاد. استثنائا از همین یه ویژگیش خوشم اومد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم: منم همینطور...!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاینبار نوبت اون بود که خیره خیره نگام کنه. پوفی کردم و گفتم : بازم ازتون ممنونم... اجازه مرخصی میدین؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بله خواهش میکنم... بفرمائید...!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسری تکون دادم و گفتم : پس با اجازه تون!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمتقابلا سری به نشونه احترام خم کرد و منم از پله ها پایین رفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمونطور که با حرص پاهامو روی زمین میکوبیدم، زیر لب خودمو به باد ناسزا گرفته بودم،
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین دومین سوتی جلوی این خانواده بود. اون از دخترخاله ش ، اینم از خودش... دفعه بعدی هم احتمالا میافتم تو بغل باباش... والا...!!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتقه ای به در زدم و بازش کردم : داداشی؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپویان سرشو از روی کتاب زیر دستش بالا آورد و با نیشخند گفت : چی میخوای؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرو پشت سرم بستم و بهش تکیه دادم : کی گفته من چیزی میخوام؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اخه سابقه نداشته تو قبل از ورودت در بزنی !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-میای بریم بیرون؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسریع و قاطع گفت : نع...!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخنده م جمع شد و گفتم : چرا ؟؟!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخودکارشو روی کتابش رها کرد و گفت : تو خستگی میفهمی چیه ؟! ساعت سه رسیدی خونه ، بعد الان میخوای بری بیرون؟! چه جونی تو داری !!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروی تحتش نشستم و گفتم : خوب حوصله م سر میره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-تو مگه درس نداری؟؟!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرمو بالا انداختم و گفتم : نچ...!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره سرشو رو کتابش انداخت و گفت : بدبخت اون مریضایی که بخوان بیان زیر دست تو ...!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبراق شدم : مگه من چمه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسری تکون داد و گفت : هیچی!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو بعد از مکثی گفت: راستی...!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-هان؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-هان نه بله...!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ایششش... خوب حالا بله؟؟!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خبر داری امید از سونیا خواستگاری کرده؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمام 4 تا شد : دروغ میگی... کی به تو گفت؟؟؟!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خود سونیا...!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا حرص گفتم: سونی خاک بر سر به تو گفته ، به من نگفته ؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چطور امید همه چیو به تو میگه به من هیچی نمیگه... این به اون در...!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچیشی کردم و گفتم : واسه من فلسفه بافی نکن ... تعریف کن ببینم سونی چی گفت ؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-هیچی بابا... دیروز امید بهش زنگ زده، گفته بیا بیرون کارت دارم، بعد از همون موقع که خونه دایی دعواشون شد اینا با هم سر سنگین بودن دیگه ، سونی هم ناز کرده و گفته نه و اینا...!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خوب...؟؟!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اووووه... نمیری از فضولی !!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-پویان میزنمتا... تعریف کن ببینم..!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا خنده گفت : هیچی دیگه... سونی میگه امید یه دادی سرم زد که چند دقه گوشم سوت میکشید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-کی ؟ امید؟ سونیا سر امید داد نزنه امید بدبخت سرش داد نمیزنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشونه ای بالا انداخت و گفت: چه میدونم، سونیا اینطوری گفت ... خلاصه رفته سر قرار و کلی غر و پس غر که مگه من برده تم سر من داد میزنی و اینا... امیدم نه گذاشته نه برداشته پریده تو حرفش که اینقدر زر نزن بابا... با من ازدواج میکنی یا نه؟؟!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دهنی باز گفتم: نهههههه!!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-به جون خودم اگه دروغ بگم... بعدش هم نشستن مثل آدم به هم اعتراف کردن و ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجمله شو نیمه تموم گذاشت که گفتم : خوب بعدش؟؟!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-دیگه بعدش به من و تو مربوط نیس...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-وا... یعنی چی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-یعنی اینکه بقیه ش خصوصی بود ... سونی هم واسه من تعریف نکرد ...!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتازه منظورشو گرفتم. بالش روی تختو به سمتش پرت کردم و گفتم : ای منحرف... اخه تو کافی شاپ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبالشو با خنده تو هوا قاپید و گفت: عشق این چیزا سرش نمیشه... حالا تو کافی شاپ نه تو دستشویی کافی شاپ... چه فرقی میکنه ؟؟!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا جیغ گفتم: ساکت شو... بی ادب !!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخندید و چیزی نگفت . دستامو از پشت تکیه گاه بدنم کردم و گفتم : ولی همه فکر میکردن تو با سونیا ازدواج میکنی منم با امید ... الان دیگه همه نقشه هاشون نقش پر آب میشه...!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپویان نفسشو فوت کرد و بالش توی دستشو روی تخت انداخت : همون یه بار با فامیل وصلت کردیم برا هفت پشتمون بس بود...!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندم با سرعتی باورنکردنی جمع شد و پویان ادامه داد : به نظر من وصلت با فامیل کلا چیز مسخره ایه... نه پریا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو نگاهشو به من دوخت. نمیدونم تو صورتم چی دید که از جاش پرید و گفت : پریا چی شد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستی به پیشونیم کشیدم و پویان دستامو گرفت: پری... چه یخ کردی دختر ... ببخشید... باور کن حواسم نبود...!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاش کردم که نچی کرد و گفت : رنگشو ببین... عین گچ دیوار شده!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستشو پس زدم و بلند شدم : چیزیم نیس...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرنجمو گرفت و گفت : پری من معذرت میخوام... بهش فکر نکن ، خوب؟؟؟!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسری تکون دادم و خواستم برم که باز گفت : پریا... اصن بیا بریم بیرون ، هان؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نه حوصله ندارم ... میرم بخوابم !!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-تو خودت الان گفتی بریم بیرون!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبی حوصله گفتم : نظرم عوض شد !!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستمو رها کرد و چنگی به موهاش زد : الان از دست من ناراحتی؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نه بابا پویان ولم کن برم!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباشه ای گفت و منم به اتاق خودم رفتم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروی تخت ولو شدم و خیلی زود اشکام بالشو خیس کرد...!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir______________
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای مامان از خواب بیدار شدم : پریا جان ... مادری نمیخوای بیدار شی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپتو رو بیشتر روی سرم کشیدم و گفتم : نه مامان ... ول کن میخوام بخوابم !!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان با ملایمت گفت : پریا جان مامان ساعت 9... باز شب بی خواب میشی ...!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا خواب آلودگی غلتی زدم و مامان گفت : مامان جان بلند شو شام بخور ... پاشو عموت اینام اینجان... زشته !!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپتو رو از روی سرم کنار زدم و با حرص تو جام نشستم : این عمو اینا از خودشون کار و زندگی ندارن سالی به دوازده ماه...!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دیدن چهره حیرت زده مامان گفتم : چیه؟ چی شده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان به صورتم اشاره کرد و گفت : پریا ...... مامان ...!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چیه مامان؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-صورتت چی شده؟ چرا خونیه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستی به صورتم کشیدم و انگشتهام خونی شد ... به بالشم نگاه کردم که روش قطرات خون بود ... نچی کردم و گفتم : احتمالا تو خواب خون دماغ شدم ...!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو از روی تخت بلند شدم که مامان گفت : چرا باید خون دماغ بشی مامان؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخمیازه ای کشیدم و گفتم : چه میدونم ... چرا نداره دیگه.......!!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان بلند شد و گفت : خیله خب.... دست و صورتتو بشور بیا پایین .... دیگه کم کم میخوام شامو بکشم ....!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباشه ای گفتم و مامان از اتاق بیرون رفت ... منم آبی به دست و صورتم زدم و بعد از پوشیدن لباسی مناسب اتاقو ترک کردم ....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز پله ها پایین رفتم و رو به جمع سلام بلند بالایی دادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعمو کاوه زن عمو فرشته از جاشون بلند شدن باهاشون دست دادم. عمو کاوه تنها فامیل نزدیک پدری من بود که ایران زندگی میکرد و بقیه همه خارج از کشور زندگی میکردن... عمو دو تا بچه به نامهای نیما و نفس داشت . من و نفس به فاصله چند ماه از هم متولد شده بودیم و رابطه خوبی با هم داشتیم ..... نیما هم سال آخر دبیرستانو میگذروند و امسال کنکور داشت....!!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرو به نفس که لنگ رو لنگ انداخته بود و زل زل نگام میکرد گفتم : به تو یاد ندادن سلام کنی؟؟!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-والا ما که هرچی دیدیم بزرگتر به کوچیکتر سلام میکنه ....!!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوای ببخشید مامان بزرگ... حواسم نبود ...... اجازه بدین دستتونو ببوسم.....!!!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا پررویی تمام دستشو جلو آورد که زدم زیر دستش و روی مبلی کنارش نشستم . نفس گفت : اخرشم سلام نکردیاااا....!!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشم غره ای رفتم و گفتم : تو خواب ببینی...... نیما جونم کجاست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نیما جونت تو خونه داره خر میزنه واسه امتحان فرداش...!!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهومی گفتم و همون لحظه متوجه نگاه خیره پویان روی خودم شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسری تکون دادم و گفتم : هااااان؟؟؟؟!!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندی زد و گفت : هیچی.... خوبی؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irابروها مو بالا د دادم : تو دوست داری بد باشم؟؟؟!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاخمی کرد و گفت : نه دیوونه .... این چه حرفیه؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-پس وقتی میبینی خوبم چیزی رو به یادم نیار.....!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپویان اخمش عمیق تر شد و نفس با کنجکاوی پرسید : جریان چیه؟؟!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبیخیال گفتم : هیچی..... چه خبرا؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-به جز درس و دانشگاه چه خبری میتونم داشته باشم؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز ظرف میوه روی میز موزی برداشتم و حین پوست کندنش گفتم : واه .... مگه عکاسی هم درس خوندن میخواد؟؟!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا حرص گفت : باز عکاسی به آمپول زنی شرف داره .....!!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا جیغ گفتم : آمپول زن هفت جدته نکبت .....!!!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو همین باعث شد همه ی سر ها به طرف من برگرده... اهمی کردم و لبخند دندون نمای مسخره ای زدم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا چپ چپ نگام کرد و مامان با چشم غره گفت : بلند شو بیا آشپزخونه کمک من ....!!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمثل بچه آدم بلند شدم و سر به زیر دنبال مامان راه افتادم..... !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعمو با محبت و زن عمو با خنده نگام میکردن...!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوارد آشپزخونه شدم و هر لحظه منتظر فوران آتش فشان مامان بودم ، اما در کمال تعجب آژیر نکشید و گفت : بشین سالاد درست کن ...!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبازم مثل آدم چشمی گفتم و پشت میز آشپزخونه نشستم و تو همین حین از ذهنم گذشت : باز مامان چه خوابی برام دیده ؟؟!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتقریبا یه ربع بعد میز شام چیده و همه دورش نشسته بودن...!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان لیوان دوغی پر کرد و کنار دستم گذاشت و پویان گفت : واست مرغ بذارم خواهری؟؟!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقاشقمو توی بشقاب انداختم و گفتم : احیانا من مرضی چیزی گرفتم و خودم خبر ندارم؟؟؟!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان گفت : واه.... خدا نکنه... چه مرضی؟؟!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس از اون سر میز بلند گفت : آره مرض خواستگار ...!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزن عمو با تحکم گفت : نفس....!!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو من گیج گفتم : یعنی چی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس گفت : یعنی قراره برات خواستگار بیاد...!!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهت زده گفتم : چی؟؟؟!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان لبخندی مصنوعی زد و گفت : هیچی مامان جان هنوز چیزی مشخص نیست که...!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو رو به عمو و زن عمو گفت : بفرمائید تو رو خدا .... تعارف نکنین .....!!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس عمیقی کشیدم و با نهایت تلاش صدامو پایین نگه داشتم : مامان جریان خواستگار چیه؟؟!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان تک سرفه ای کرد و گفت : یکی از آشناهای زن عموت تو عروسی آقا فرهاد داداش فرشته جون تورو دیده و واسه پسرش پسند کرده .... بعد به من زنگ زد یه قرار گذاشت بیان خونه تا بیشتر با هم آشنا بشیم...!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعصبی گفتم : نظر منم که این وسط اصلا مهم نیس دیگه....!!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ای بابا..... تو چرا همه چیو سخت میگیری دختر؟ فقط یه جلسه میان آشنا بشیم.... همین!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-آشنا بشیم که چی بشه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان یه لحظه موند چی بگه... بعد چند ثانیه گفت : خب اشنایی برای .....برای.....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپریدم تو حرفش و گفتم : برای ازدواج؟؟!! آشنایی برای ازدواج ؟!آره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان هیچی نگفت ... همه سکوت کرده بودن . گفتم : شما شرایط منو براشون گفتی و خواستن برای آشنایی بیان؟ آره؟ چرا هیچی نمیگی مهتاب خانوم؟؟؟!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو رو به زن عمو فرشته گفتم : شما چی زن عمو ؟؟!! بهشون گفتین؟؟!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزن عمو جوابی نداد و با بغض رو به مامان گفتم : دوست دارین بیان اینجا و بعد برن پشت سرشونم نگاه نکنن؟! آره؟ دوست دارین منو کوچیک کنین؟! خار کنین؟؟؟؟!!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا با ملایمت گفت : پریا جان....!!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبی توجه ادامه دادم : چهار ساله...!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاشکی که از چشمم چکید رو با پشت دست پاک کردم و گفتم : چهار ساله دارم به هر دری میزنم تا فراموش کنم..... ولی شما ها..... به هر طریقی ..... گند میزنین به همه ی تلاشای من .....!!!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس عمیقی کشیدم و گفتم : ممنون که اینقدر به فکر منین ..... ولی بذارین خودم برای زندگیم تصمیم بگیرم....!!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز پشت میز بلند شدم و بی توجه به صدا زدن های مامان و بابا ، راه پله ها رو در پیش گرفتم و به اتاقم رفتم .... دعا میکردم کسی دنبالم نیاد و انگار درکم کردن چون 10 دقیقه ای گذشت و هیچ کس بالا نیومد . دری رو که به تراس مشترک اتاق من و پریسا باز میشد رو باز کردم و گذاشتم باد سرد پاییزی به صورتم بخوره.... رفتم تو تراس و دستامو به نرده ها تکیه دادم .... زور میزدم که گریه نکنم ولی بازم چشمام نافرمانی میکردن و میباریدن....!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمونجا روی زمین سنگی تراس نشستم و به نرده ها تکیه دادم ..... زانو هامو در آغوش کشیدم و سرمو روشون گذاشتم .... از بس بی صدا گریه کرده بودم گلوم درد میکرد .... مطمئن بودم خانواده م فقط و فقط خیر و صلاح منو میخوان و اینم مطمئن بودم که اصلا نمیدونن با این به اصطلاح خیرخواهیشون چه عذابی رو به من دارن تحمیل میکنن ....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمیدونم چقدر به اون حالت نشسته بودم که با صدای خداحافظی مامان اینا با خانواده عمو که از حیاط میومد به خودم اومدم ........
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعطسه ای زدم و از جام بلند شدم ..... فقط دعا میکردم توی این هوای سرد سرما نخورده باشم که با این وضع سنگین درسها کارم در میومد .......!!!!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبدون عوض کردن لباسهام زیر پتوی گرم و نرمم خریدم و سعی کردم مثل همه ی اوقات هر اتفاقی که افتاده رو به فراموشی بسپرم ..... آهی کشیدم و با خودم گفتم : بیخیال پریا..... زندگی که متوقف نشده...... اصن بذار هر کی هر چی میخواد بگه....!!!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند کمرنگی روی لبام نشست ........ چشمامو بستم سعی کردم دیگه به هیچی فکر نکنم ......
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir* * *
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرفه ی سینه سوزی کردم متعاقبش صدای عطسه ای بلند شد ..... اتندی که مشغول معاینه بیمار بود و توضیح به استاژرا و اینترن ها و رزیدنت ها بود نگاه چپ چپی به من و بعد دکتر رهام کوچیک (!!) انداخت ...!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا همه ی بدی حالم خنده م گرفته بود ...... از صبح که بیدار شده بودم سرفه م یه لحظه هم قطع نشده بود ..... سرمای بدی خورده بودم..... از یه طرف هم از سر صبح فس فس و عطسه های دکتر رهام کل پخشو برداشته بود ... الانم انگار مسابقه گذاشته بودیم ..... یه سرفه من میزدم یه عطسه اون ..... !!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرفه ای کردم و دماغمو بالا کشیدم که استاد با چشم غره گفت : خانوم اگه حالتون خوب نیست بفرمائید بیرون یه آبی به دست و صورتتون بزنین...!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتشکری کردم و از اتاق بیمار بیرون اومدم .... هنوز 10 ثانیه هم نگذشته بود که دکتر رهام هم اومد بیرون ..... با دیدن قیافه ش لبمو گزیدم که صدای خنده م بلند نشه ..... صورتش پف داشت و چشمهای به اون درشتیش اصلا باز نمیشد.... به دستشویی رفتم و آبی به دست و صورتم زدم .... صورتمو با دستمال خشک کردم بیرون اومدم ، همون موقع دکتر رهام هم از سرویس بهداشتی آقایون بیرون اومد ..... صورتش خیس بود و موهاش به پیشونیش چسبیده بود .... بی اداره لبخند زدم که کلافه دست از گشتن جیباش کشید و رو به من گفت : دستمال دارین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irابروهامو بالا دادم و از جیب روپوش سفیدم که حالا روی دستم انداخته بودمش دستمالی در آوردم و به دستش دادم ..... تشکری کرد و حین خشک کردن صورتش گفت : دستمال تموم شده بود ....!!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسری تکون دادم و که نگاه موشکافانه ای به صورتم انداخت و گفت : سرما خوردین؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدماغمو بالا کشیدم و گفتم : بله متاسفانه .... شما هم سرما خوردین ؟؟!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نه من آلرژی دارم ...... بهار و پائیز اینطوری .....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای بلند عطسه ش جمله شو نیمه تموم گذاشت. با کلافگی گفت : بازم دستمال دارین ؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا خنده دستمالی به دستش دادم..... دستمالو گرفت و گفت :ببخشید!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخدا ببخشه ..!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه تای ابروشو بالا داد و گفت : ادای منو در میارین؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاخمی کردم و گفتم : بله؟؟!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند کجی زد و گفت : هیچی ...!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو پس از مکثی ادامه داد : تب دارین ..... نه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستی به پیشونیم کشیدم و گفتم : چطور؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-آخه صورتتون سرخه....!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبی اراده اخم کردم .... مرتیکه هییز !!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفت : با یه نوشیدنی داغ موافقین؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچیییش ..... بچه پر رو ...... حالا خوبه چند بار بیشتر با من هم کلام نشده هااااا ......!!!!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدهنمو باز کردم حرفی بزنم که باز گفت : الان اگه برگردین سر کلاس هم فایده ای نداره .... !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیخواستم بگم پسر جان منو با خودت که بابات رئیس بیمارستانه و پشتت به هزار جا گرمه مقایسه نکن .... ولی چیزی نگفتم ...!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-جواب منو ندادین ....!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتک سرفه ای زدم و گفتم : بله؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندی زد و گفت : دعوت به نوشیدنی ...!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-آهان .... نه شرمنده .... من با یکی از دوستام کار داشتم ، برای همین نمیتونم دعوتتونو قبول کنم ...!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irابروهاشو بالا انداخت و با یه لحنی که مفهومش" خر خودتی " بود گفت : بله ... متوجهم ... بفرمائید به کارتون پرسید ....!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه تلافی لحنش خیلی جدی و خشک گفتم : با اجازه !!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir