رمان لبخند بی نهایت (جلد دومِ درباره گذشته ام مپرس) به قلم Ki_Mi_Ya_Sh
من بالای پشت بام دلخوشی ام، به بادبادکِ آرزوهایم نگاه می کنم… بادبادکی که نخ ندارد؛ و تازه اگر هم داشت ، در دست دیگری بود… کسی چه می داند؟! که من برای رسیدن به تو چقدر نقشه کشیدم… و کسی چه می داند؟! تمامِ نقشه هایم بر آب شد… کسی چه میداند؟! شاید راه رسیدن به تو آنقدرها هم که می گویند پر دردسر نباشد… همۀ سختی اش آویزان کردن یک طناب از سقف است…!! شاید کمی بیشتر… کسی هیچ چیز را نمی داند امشب که آسمان بی ابر است ، چه حقایقی را می شود رصد کرد…
ژانر : عاشقانه
تخمین مدت زمان مطالعه : ۱۹ ساعت و ۲۰ دقیقه
ژانر : #عاشقانه
خلاصه :
من بالای پشت بام دلخوشی ام، به بادبادکِ آرزوهایم نگاه می کنم… بادبادکی که نخ ندارد؛ و تازه اگر هم داشت ، در دست دیگری بود… کسی چه می داند؟! که من برای رسیدن به تو چقدر نقشه کشیدم… و کسی چه می داند؟! تمامِ نقشه هایم بر آب شد…
کسی چه میداند؟! شاید راه رسیدن به تو آنقدرها هم که می گویند پر دردسر نباشد… همۀ سختی اش آویزان کردن یک طناب از سقف است…!! شاید کمی بیشتر… کسی هیچ چیز را نمی داند امشب که آسمان بی ابر است ، چه حقایقی را می شود رصد کرد…
مقدمه:
من بالای پشت بام دلخوشی ام،
به بادبادکِ آرزوهایم نگاه می کنم...
بادبادکی که نخ ندارد؛
و تازه اگر هم داشت ، در دست دیگری بود...
کسی چه می داند؟!
که من برای رسیدن به تو چقدر نقشه کشیدم...
و کسی چه می داند؟!
تمامِ نقشه هایم بر آب شد...
کسی چه میداند؟!
شاید راه رسیدن به تو آنقدرها هم که می گویند پر دردسر نباشد...
همۀ سختی اش آویزان کردن یک طناب از سقف است...!!
شاید کمی بیشتر...
کسی هیچ چیز را نمی داند...
امشب که آسمان بی ابر است ، چه حقایقی را می شود رصد کرد...
"ستاره ای دنباله دار"
مانند یک روسپی، تمام آسمان را به دنبال یک مکان امن میگردد...
گفتم که ، کسی چه می داند؟!
امشب هر چند جای ماه خالی است؛
اما در همین ظلمات هم می شود راه را پیدا کرد...
کسی چه می داند؟!
خودمانیم بگو...
آن شب که مثلِ امشب بود؛
آری درست است ؛همان شب را می گویم...
که آستین پیراهنت دوباره حسِ خساستش گُل کرده بود؛
و حاضر به پاک کردنِ اشکهایت نبود...
آن شب که آن طرف شهر، خروار خروار غیرت را
با گِرَم گِرَم هوس معاوضه میکردند...
همان شبی که بوی سینه بندِ بی بند، و باران، شهر را پر کرده بود...
و دست خیلی ها بند بود...!!!
همان شبی که بادبادکِ آرزوهایم از بالای خانه تان رد شد...
درست همان شب؛
درست همان شب که تو با یک عطسه از خواب پریدی...
و دیگر نه مرا می خواستی نه خودت را...
و من مطمئنم کسی نمی داند،
داستانِ اولین بوسه ات،
صبح همان روز بود...
و مطمئن تر از آن،
که هیچکس نمی داند،
بوسۀ خداحافظی ات همان اولین بوسه بود...
و هنوز هم کسی نمی داند که مرز بین عشق و نفرت؛
می تواند یک بوسه باشد و بلعکس...
راستی، ...خودمانیم؛
من هم درست نفهمیدم...
نه آن روز و نه آن شب را...
فقط می دانم اولین بوسه ات طعمِ بوسه خداحافظی را داد..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه همین سادگی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخودت هم نمی دانستی...!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرآغاز
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا خشمی که سراسر وجودم را فرا گرفته، پله های جلوی درب ورودی را طی میکنم و از مکانی که برایم حکم قتلگاه را دارد، خارج میشوم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاحساس خفگی میکنم... دستم را به طرف اولین دگمه ی پیراهنم میبرم... باز کردن دگمه هیچ تاثیری ندارد... ذره ای از حس خفقانی که دارم کم نمیکند...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحین باز کردن دومین دگمه، صدای نازک و جیغش را از پشت سرم میشنوم که میگوید: صبر کن... چرا انقدر... تند میری؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروی پاشنه ی پا به طرفش میچرخم... دو برگ A4 سفید رنگی که در دست دارد، مثل خاری است که به چشمم فرو میرود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمزمان که A4 سفید نفرت انگیز را بالا و پایین میکند، سرش را بالا میگیرد و با سرخوشی میگوید: یعنی من الان شدم خانومِ رُهام؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتمام نفرتم را توی چشمهایم جمع میکنم و به صورتش میپاشم... لبخندش رفته رفته محو میشود... پوزخند میزنم... غلیــظ... استهزا آمیز...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ خانــــوم؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم را به طرفین تکان میدهم و با همان پوزخند، زیر لب میگویم: خانوم... هــه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسنگینی نگاهش را حس میکنم و سرم را بالا میگیرم... به چهره اش خیره میشوم... تک تک اجزای صورتش را از نظر میگذرانم... پیشانی نسبتا بلندش را... گونه های برجسته اش را... چشمهای درشت مشکی اش را که مدتهاست به چشمم نمی آید...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمدتهاست که دیگر هیچکدام از اجزای وجودش به چشمم نمی آید... مدتهاست همراهش بودن، برایم عذاب است، نه آرامش...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرامش من جای دیگری است... من همین حوالی، جایی نزدیک به همینجا، آرامشی دارم، که با دنیا عوضش نمیکنم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تکان دادن سرم، افکارم را بیرون میریزم و رو به "او" که نگاه خیره ام، لبخند به لبش نشانده میگویم: چیکار میکنی؟! میری خونه؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلب هایش را به عادتِ همیشه، وقتی که موضوعی مطابق میلش نیست، با غصه جمع میکند...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمدتهاست لب هایش جذابیتی بریم ندارد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ نَریم یه چیزی بخوریم؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقاطعانه، یک کلام میگویم: نه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو او اخم میکند...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمدتهاست که چین افتادن میان دو ابرویش، برایم اهمیتی ندارد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ من گرسنمه آخه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو من واقعا بین خندیدن و اخم کردن میمانم... که این دختر... این زن... این مــــادر... ذره ای شرم و حیا... ذره ای خجالت در وجودش ندارد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعصبی و طوفانی می غرّم: ببین خانوم... تو به جز یه اسم که کنار اسم من نشسته، هیچی نیستی... برای من هیچی نیستی... و میدونی که یکی دیگه رو دوست دارم... پس حتی فکر با من بودن هم به سرت نزنه... من گشنمه بریم رستوران، خرید دارم بریم بازار، حوصله م سر رفته بریم پارک، سینما، شهر بازی... ننه م مرده بریم قبرستون هم نداریم... هر جا میری خودت تنها برو... من با تو بهشتم نمیام... پاپِی و آویزون من نشو بد میبینی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلب می گزد... یک بار... دو بار... ده بار... و در نهایت، میان لب هایش فاصله می افتد و با صدایی خفه زمزمه میکند: چرا داد میزنی... تو خیابون؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعصبی تر از قبل میتوپم: من همینم... توی دست و پای من باشی، فقط داد و فریاده که نصیبت میشه... میخوای بخواه، نمیخوای هم از زندگی من بکش بیرون... همین الان اون صیغه ی لعنتی رو باطل میکنم که حتی یدک کشیدن اسمت هم برام عذابه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو به ساختمان محضری که دقایقی قبل ترکش کردیم، اشاره میکنم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا نگاهی به اطراف، آستین پیراهنم را مشت میکند و التماس گونه میگوید: باشه... باشه هر چی تو بگی... فقط تو رو خدا یواش تر... ببین همه دارن نگامون میکنن... آبررمون رفت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا انزجار آستینم را از حصار انگشتانش خارج میکنم و بلند میگویم: آبـــرو؟! نگران آبروتی؟! تو مگه آبرو داری آخه؟! مگه برای من آبرو گذاشتی که الان نگرانشی؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهــه... نگران آبروی نداشته اش شده؟! مردم نگاهمان میکنند؟! به جهنم... وقتی مایه ی آرامشم نگاهم نمیکند، نگاه مردم چه اهمیتی دارد؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی جلوی دنیایم بی آبرو شده ام، بگذار آبرویم جلوی همه برود... به درک..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای زنگ تلفن همراهم، مرا از افکارم بیرون میکشد... بی اراده و با تمام وجود لبخند میزنم... موسیقی تند و مهیجی که در حاب پخش است، تنها برای آرامشم میتواند باشد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند میزنم... دو باره و سه باره... با وجود حس خفقانی که گریبانگیرم شده... با وجود آنهمه غم و بغضی که در دل دارم... لبخند میزنم... لبخندی با یاد آرامشم و به وسعت بی نهایت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزیر نگاه سنگین و خیره ی "او" موبایلم را از جیب شلوار جینم که چند ماه قبل از آرامشم هدیه گرفتم، بیرون میکشم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ عزیزم؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irابتدا تنها صدای فین فین کردنش را میشنوم و لخظاتی بعد، صدای گرفته و خش دارش در گوشم میپیچد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ کارت تموم شد؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدایش درد دارد... خش دارد... بغض دارد... چشمهای پف کرده و خون افتاده اش را هم میتوانم تصور کنم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه اهستگی میگویم: تموم شد عزیزم... تموم شد... خیلی زود میام... نـفـــس...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفسِ عمیقِ مقطعی میکشد و به ثانیه نکشیده، صدای بوق بوقِ قطع تماس، توی گوشم میپیچد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا آه عمیقی، موبایل را پایین می آورم... چشمهایم یک دور باز و بسته میکنم و برای تاکسی زرد رنگی که نزدیک میشود، دست تکان میدهم: دربست...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irراننده که مرد نسبتا مسنی است، کمی جلوتر از ما متوقف میشود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر عقب را میگشایم و میگویم: سوار شو...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمات و مبهوت زمزمه میکند: امیرحســــام...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهم را تا چشمهای پر اشکش بالا میکشم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهش را بین من و اتومبیلم که طرف دیگر خیابان پارک شده، میچرخاند و باز لب میزند: امیر حسام...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا کف دست پیشانی دردناکم را لمس میکنم: ببین معطل کنی من میرم، اونوقت مجبوری تنها بری... پس به نفعته که سوار شی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچانه اش میلرزد و با بغض و از سر ناچاری، در صندلی عقب اتومبیل جا میگیرد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآدرس مقصد را به راننده میدهم و پس از حساب کردن کرایه، به طرف ماشینم راه می افتم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irریموت را میفشارم و در حالیکه سنگینی نگاه پر بغضش را روی خودم حس میکنم، سوار ماشین میشوم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروبه روی درب چوبی آپارتمان می ایستم... نگاهم به حلقه ی گل کوچک روی در است و فکرم هزاران جای دیگر...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکلید سر فلزی را میان انگشت های سرد ترم میفشارم و با طمأنینه به داخل قفل هلش میدهم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر را با فشار کف دستم باز میکنم و بعد از مدت ها... نام خدا را زمزمه میکنم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه محض ورود، موجی از تاریکی و سرما به صورتم میخورد... نفسم را با آهی عمیق از سینه خارج میکنم... دلم روشنایی و گرما میخواهد... و البته بیشتر از آن، آغوشی را که تمام خستگی ام را یکجا بگیرد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپا به راهروی اتاق خواب ها میگذارم و جلوی در قهوه ایِ سوخته مکث میکنم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتپش قلبم غیر قابل کنترل است... روی دیدنش را ندارم... با اینحال، دست راستم را به طرف دستگیره ی در میبرم و به پایین هلش میدهم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر با صدای تقِّ خفیفی باز میشود پا به اتاق میگذارم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاه سرگردانم، ناخودآگاه به سمت تخت، جایی که تمام مدت، وقتش را روی آن صرف میکند و به نقطه ی نامعلومی در فضا زل میزند، کشیده میشود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو همانگونه که انتظارش را دارم می یابمش... چمباتمه زده روی تخت و خیره به پنجره ی قدی اتاق...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز دیدن جسم در خود مچاله شده اش، دلم در سینه فشرده میشود... نگاه من با این حالات آشنایی ندارد... من دختر شادی را میخواهم که حرکاتش، در بدترین شرایط هم لبخند روی لبم مینشاند... چقدر از آن روزها دور شده ام... دور شده ایم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقدمی برمیدارم و مسیر نگاهش به پنجره را سد میکنم... نگاهش را از پنجره میگیرد... دست هایش را از دور زانوانش آزاد میکند و چشمهایش را که از شدت گریه، پف کرده و قرمز شده، به صورتم میدوزد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروبه رویش، روی زمین زانو میزنم... پاهایش را از تخت پایین میگذارد و خفه میپرسد: تموم شد؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسر تکان میدهم که همزمان میشود با سر خوردن قطره اشکی از گوشه ی چشم، روی گونه اش...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزمزمه میکند : چرا برگشتی؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستهای یخ زده اش را در دست میگیرم و به سر انگشت های ظریفش بوسه میزنم: نباید برمیگشتم؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزیر لب تکرا میکند: نباید؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو بلند تر میگوید: نه... نباید... اول باید میرفتی یه رستوران شیک با زنت غذا میخوردی... ناهار عروسی رو میگمــا... می رفتین خونه استراحت میکردین... بعدش میرفتین خرید، بعد شام، بعد شهربازی... یا نه... اول شهر بازی، بعد شام...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاه بی روحش را می اندازد توی چشمانم و سرش را به طرف شانه اش خم میکند: کدومش درسته امیر حسام؟! اول شامه یا شهر بازی؟! هوم؟! من توی این موارد زیاد تجربه ندارم... تو وارد تری...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین لحن آرامَش را دوست ندارم... من را میترساند... مثل ارامش قبل از طوفان...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروی زانوانم بلند میشوم... کف دستهایم را روی گوشهایش میگذارم و پیشانی ام را به پیشانی اش میچسبانم: چرا اینطوری میکنی؟! من مجبور شدم... تو که میدونی چقدر دوست دارم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزمزمه میکند: منم...!!! و آرامش است که به قلبم سرازیر میشود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزمزمه میکند: منم...!!! و آرامش است که به قلبم سرازیر میشود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنوز مرا دوست دارد... و این.. بهترین اتفاق امروز است...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس داغش را فوت میکند توی صورتم: ولی دیگه بریدم... نمیتونم کنارت بمونم... من... میخوام برم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم را عقب میبرم و نگاه ترسیده و ناباورم را به صورت رنگ پریده اش میدوزم... بریده میگویم: چـ.. چی؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهش را از چشمهایم میدزدد: من دوست دارم... دوس داشتن تو جزئی از وجودم شده... ولی با این شرایط... من نمیتونم باهات بمونم امیر حسام... من تحمل رقیب ندارم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز ته حلقش زمزمه میکند: دارم عذاب میکشم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irضجه میزند: دارم میمیرم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبازوهایش را در دست میگیرم: ببین... ببین من ... من همه چیو درست میکنم... من مقصر بودم... خودمم درستش میکنم... قول میدم... فـ.. فقط... حرف از رفتن نزن... من هر کاری میتونم بکنم... بـ.. به شرطی که تو کنارم باشی... تو نباشی من نمیتونم... میمیرم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفشاری به بازوهایش وارد میکنم: بمون... باشه؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبش را میگزد... و سرش را که به طرفین تکان میدهد، دنیا روی سرم آوار میشود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیشانی ام را میچسبانم به زانوهایش... تکانی میخورد و ناله میکنم: تو رو خــدا... تو میدونی که بدون تو نمیتونم... کم میارم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسنگینی دستش را خیلی کوتاه روی موهایم حس میکنم و بعد دستش را عقب میکشد... درگیر است... با من... با خودش... با احساسش درگیر است... این را به خوبی میفهمم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسر بلند میکنم و میگویم: من نمیتونم از دست بدمت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبی توجه به حال خرابم میگوید: غذات روی گازه... خواستی بخور، نخواستی هم بذارش توی... یخچال...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو این یعنی... بـــرو...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفسم را بیرون میدهم و وقتی ملافه را روی سرش میکشد و پشت به من میغلتد، شتابزده اتاق را ترک میکنم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمرا نمیخواهد... حق دارد من را... منِ بی آبرو را... من بی شرف را... نخواهد... حق دارد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا کلافگی خودم را روی اولین مبل سر راهم پرت میکنم و نگاهم را تا گچ بری های سقف بالا میکشم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهوای خانه برایم سنگین است... انگار به در و دیوار خانه هم رنگ غم پاشیده اند...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irموهایم را به چنگ میکشم... چرا تمام نمیشود؟! بدبختی ها چرا تمامی ندارند؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآه میکشم و صدای امیر گفتنش از جا میپراندم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا عجله سرم را به سمت صدا میچرخانم... ابتدای راهرو، تکیه زده به دیوار میبیمش...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرش را به سمت شانه ی چپش خم میکند و دو مرتبه صدایم میزند: امیــــر؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو من... دلم میرود برای اینگونه خطاب شدن... اینگونه صدا زدن اسمم، با کشیدگی " ی " که عمق احساس نهفته در تک تک حروفش را به رخم میکشد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز جا بلند میشوم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو همزمان که دست هایم را برای در آغوش کشیدنش به طرفین میگشایم، از ته دل میگویم: جانم؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه آغوشم هجوم می اورد و بغضش با صدا میترکد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدست هایم را میپیچم دور شانه های لرزانش...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچنگ میزند به سینه ام...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاشک هایش پیراهنم را خیس میکند و توی سینه ام هق میزند: تو یه عوضی هستی... یه عوضی که اونقدر منو به خودش وابسته کرده... که اگه بخوام هم نمیتونم ازش دور بمونم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفشار دست هایم را دور بازو هایش بیشتر میکنم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلب هایم را به موهایش میچسبانم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سینه ام مشت میکوبد..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهق میزند...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگله میکند...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو من... فقط به موهایش بوسه میزنم و فکر میکنم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir" چی شد که به اینجا رسیدم؟! "
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir♦ فصل اول:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبازگشت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای گام های شتابانی که میشنوم، از فاصله ی دوری نیست...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدایی که نوای برخورد موج های بزرگ و کوچک دریا با شن های کف ساحل، پس زمینه ی آن است...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبوی نم و شوری خاک زیر بینی ام میزند... و تابش پرتوهای خورشید را از پشت پلک های بسته ام میتوانم حس کنم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجسم سخت و سنگینی روی شکمم قرار دارد و قدرت انجام هر گونه حرکتی را از من سلب کرده...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای گام ها و خرش و خرش برخورد کفش با شن های ریز و درشت روی زمین، لحظه ای متوقف و سپس شدت میگیرد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ مــامـــان... بیا پیداش کردم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای نازک و جیغ آوا را تشخیص میدهم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبیدارم... اما برای هشیاری کامل به چند ثانیه زمان نیاز دارم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای مامان، از صدای آوا دور تر و و ضعیف تر است: ای خدا... این بچه آخرش منو میکشه... وضعیتشو ببین تو رو خدا... آخه اینجا جای خوابیدنه؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسنگینی روی شکمم، اندکی جابجا میشود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسه ثانیه ی بعد، با هشیاری کامل چشم هایم را باز میکنم... که بلافاصله با برخورد نور خورشید، سریعا میبندمشان...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ امیرحسام؟! بلند شو ببینم... این چه وضعیه؟! وای خدا... این یکی دیگه رو ببین... شما ها چرا اینطوری خوابیدین؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدومرتبه پلک میگشایم... اینبار خبری از نور شدیدی که چشمم را زد، نیست... سایه ی مامان روی صورت و بدنم افتاده...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخواب آلود لبخند میزنم: صبح بخیر...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان دست به کمر و با اخم نگاهم میکند... اخمی که کاملا مصنوعی است... تبسم محو روی لبش را که سعی در پنهان کردنش دارد، بیشتر دوست دارم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ واقعا که... امیرحسام؟! میدونی چند ساعته داریم دنبالت میگردیم؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپشت دستم را به پلکم میکشم: لازم نبود چند ساعت دنبالم بگردین... فقط باید از پنجره ی اتاقم، یه نگاه به بیرون مینداختین...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ اوووومممم... سلــــام...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای سلام ضعیف و کشدارش با چاشنی خواب آلودگی، نگاه پر اخم و طلبکار مامان را از صورت، معطوف شکمم میکند... بلافاصله تغییر چهره میدهد و با خوشرویی میگوید: سلام عزیز دلم... صبح بخیر...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحرصم میگیرد... واقعا تبعیض تا چه حد؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسنگینی روی شکمم ناگهانی برداشته میشود... با کمک آرنجم نیم خیز میشوم و از دردی که توی کمرم میپیچد، آخی میگویم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای مامان همچنان حرص زده است: بایدم آخ و اوخ کنی... چند ساعته با این وضعیت اینجا خوابیدی؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسخت مینشینم و خمیازه میکشم :نمیدونم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ اصلا برای چی اینجا خوابیدین؟! کی از ویلا اومدین بیرون که ما نفهمیدیم؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبی حوصله میگویم: نصفه شب بود فکر کنم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو با حرص به موجودی که به شدت مورد لطف و عنایت مامان قرار دارد اشاره میکنم: خانوم هوس تماشـــای طلوع خورشید به سرشون زده بود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآوا با خنده میگوید: طلوع آفتاب... چه غلطا...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان برای ختم قائله سری تکان میدهد: خیله خب... بلند شین دیگه... میخوایم راه بیفتیم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین را میگوید و از ما فاصله میگیرد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآوا هم پشت سرش روان میشود و میگوید: امیرحسام... تی شرتت چقدر خوشگله...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم را پایین میگیرم و به تیشرتم نگاه میکنم... دایره ای به شعاع حدودا 5 سانتی متر، دقیقا روی شکمم، خیسِ خیس است...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچینی به بینی ام می اندازم و با دو انگشت، همان قسمت لباس را از تنم فاصله میدهم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ فکر کنم به خاطر دوغی باشه که دیشب خوردم... سردیم کرده...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا اخم سر بلند میکنم... نگاه شرمنده اش، معطوف همان دایره ی خیس است...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآهی میکشم و از جا بلند میشوم... در هر حال دوش میگیرم... اما بدم نمی آید کمی سر به سرش بگذارم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتمام بدنم خشک شده و حس میکنم شن های ساحل روی جای جای بدنم نقش انداخته... دستم را به طرفش دراز کرده با یک حرکت بلندش میکنم... صندل لا انگشتی سفیدش را به پا میکند...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرد سفیدی، از گوشه ی لب تا جایی زیر چانه اش امتداد دارد.. با انگشت به گونه اش میکشم: آب دهنت رد انداخته...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپشت دستش را روی گونه ی تپلش میکشد: حالا هی به روم بیار...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدست هایم را از دو طرف میکشم: میگم چرا همه ش بالش زیر سرت بوی بد میگیره... نگو... هووی... چرا میزنی؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ هوی تو کلات... بی تربیت... هر چی هیچی بهت نمیگم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دست، جای ضربه اش، پشت گردنم را ماساژ میدهم: پارسال گاز میگرفتی... امسال پس گردنی میزنی؟! وحشی... آآآی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاینبار محل ضربه اش پهلوی راستم است...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ ساکت باش... بی ادب... خوب کردم اصلا... وحشی هم خودتی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ تویی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ خودتی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ تویی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ خودتی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحرص زده پای راستش را به زمین میکوبد امیر حســـــام...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکشدار میگویم: جـــــان؟؟!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا آرنج به قفسه ی سینه ام میکوبد و بعد، با دو فاصله میگیرد: کوفت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپا تند میکنم و فریاد زنان میگویم: غــــزل... بگیرمت کُشتمِت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دو وارد ویلا میشویم... غزل جیغ جیغ کنان در آشپزخانه پناه میگیرد و میگوید: عمه ببین پسرت میخواد منو بزنه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان کلافه دور خودش میچرخد:امیر چیکارِ این بچه داری... بیا برو وسایلتو جمع کن...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآهسته لب میزنم: بچه چیه؟! بگو خَرچه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان نمیشنود... غزل چشمهایش را گرد میکند و آماده ی فریاد زدن که تند میگویم: مامان من میخوام دوش بگیرم... بابا کی میاد؟! کجاست اصن؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان لیوان های شیشه ای دسته دار را توی سبد آبی رنگ میگذارد و با نیم نگاهی به ساعت، بی حواس میگوید: دیگه الانا باید برسه... با داییت رفتن بنزین بزنن...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو توی درگاهی آشپزخانه می ایستد و رو به پله ها بلند میگوید: آراااد... بلند شو لنگ ظهره... میخوایم حرکت کنیم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز ظرف میوه ی روی کانتر، سیب کوچک سبز رنگی برمیدارم... غزل همچنان پشت مامان سنگر گرفته..از پله ها بالا میروم و در جواب مامان که میگوید " قبل از اینکه بری حموم آرادم بیدار کن " باشه ی بلندی میگویم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگازی به سیب توی دستم میزنم و وارد اتاق خواب مشترکم با آراد میشوم... دهانم از طعم ترش و شیزین سیب، پر میشود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآراد به پهلو روی تخت خوابیده و بالش سفیدش را در آغوش دارد... ملافه ی آبی روشنش دور پاهایش پیچیده و با دهانی نیمه باز، خر خر میکند...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند میزنم و به تختش نزدیک میشوم... صدایش میزنم... یک بار... دو بار ... سه بار... کوچکترین عکس العملی نشان نمیدهد... سرم را نزدیک گوشش میبرم و فریاد میزنم: آراااااد د د د...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپای راستش را ناگهانی صاف میکند و چشمهایش در صدم ثانیه، به اندازه ی دو توپ پینگ پنگ گشاد میشوند...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکمر راست میکنم و به چهره ی متحیر و ترسیده اش لبخند میزنم: مامان میگه بلند شو میخوایم حرکت کنیم... دیره...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباقیمانده ی سیب را میان لب های نیمه بازش جا میدهم و میگویم: بیا اینم مال تو...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو اتاق را ترک میکنم... حوله ام را برمیدارم و به حمام میروم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشیر آب گرم را باز میکنم که فریاد آراد، کل ویلا را می لرزاند: خدا لعنتت کنه امیر حسام...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از هشت ساعتِ کسل کننده و تحمل ترافیک وحشتناک جاده ی شمال، به تهران میرسیم... مامان، نرسیده تلفن به دست میگیرد و کل فامیل را از برگشتنمان خبر دار میکند...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنوز تماسش با عسل را به پایان نرسانده، دو مرتبه شماره می گیرد... از سه شماره ی اول میفهم که با خانه ی عمه فرناز تماس میگیرد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوفی میکنم و به اتاقم میروم... واقعا مامان چه انرژی تمام نشدنی ای که دارد، خدا میداند...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irولو میشوم روی تخت و موبایلم را به دست میگیرم... سفر دو سه روزه مان به نوشهر، واقعا حالم را عوض کرده... خدا بدهد از این بیست و دو بهمن ها که بیفتد سه شنبه و تو چهارشنبه دانشگاه را دو در کنی و با خانواده بزنی به دل جاده...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا ضربه ی شستم کانتکت را باز میکنم و نام ها را تا رسیدن به حرف s رد میکنم... ضربه میزنم روی اسمش و تصویر خندانش روی صفحه ظاهر میشود...به لبخندش لبخند میزنم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا وسوسه ی تماس گرفتن مقابله میکنم و توی کادر ایجاد پیام تایپ میکنم: هنوز برنگشتین؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشم میدوزم به صفحه برای رسیدن گزارش تحویل و وقتی بعد از دو دقیقه خبری نمیشود، موبایل را روی تخت می اندازم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدو ساعت بعد، خانه غلغله است... بابا و دایی فوتبال میبینند و هر از گاهی صدای فریاد یکیشان به هوا میبرد و داد مامان را که کمی آنطرف تر با مادرجون،عمه فرناز، غزل و آوا مشغول غیبت است، در می آورند...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآقاجون طبق معمول روزنامه میخواند و آراد معلوم نیست کجا غیبش زده... قدمی به سمت آقاجون برمیدارم که صدای دینگ دینگ آیفون بلند میشود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irغزل با صدای نسبتا بلندی میگوید: عسل هم اومد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو نگاه همه ی حضار، زوم میشود رویِ منِ ایستاده... لب هایم را کج میکنم و بابا با سر به در اشاره میزند: زنگ میزنن...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحرص زده به طرف آیفون میروم و در را باز میکنم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای مانی را از حیاط میشنوم، در سالن را باز میکنم و بیرون میروم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروی اولین پل بغل میگیرمش و لپ هایش را گاز گاز میکنم... جیغ اعتراض آمیزش به آسمان میرود: دایـــــی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمی خندم و به عسل که از پله ها بالا می آید سلام میدهم... ابرویی بالا می اندازد و جوابم را میدهد: بذار برسیم بعد بچه مو بِچِلون...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدست آزادم را دور کمرش میاندازم و گونه اش را میبوسم: تو بذار برسی بعد غر بزن...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپشت چشمی نازک میکند و برای رفتن به داخل ساختمان، از آغوشم بیرون می آید...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمانی را توی بغلم بالا می اندازم و پشت سر عسل داخل میروم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه محض ورود، عسل شال بافت خردلی رنگش را از سر میکشد و میگوید: وای چقدر بیرون سرده... سلام سلام... عمه میذاشتین برسین بعد مهمونی میگرفتین...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان با خنده از جا بلند میشود.. شال و پالتوی عسل را میگیرد و میگوید: مهمونی چیه؟! دلم تنگ شه بود خب... علیرضا نیومده؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعسل بلوزش را از دو طرف پایین میکشد و کوتاه جواب میدهد: شیفت بود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irغزل جلو می آید و مانی را از بغلم میگیرد: عشخ من چطوره؟! خوبی خاله؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمانی سر تکان میدهد و توی بغل غزل تقلا میکند تا باز به آغوشم بیاید... با لبخندی پیروزمندانه، بغل میگیرمش و غزل غر میزند: بچه سه ساله چه قیافه ای میگیره برا من...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبینی عمل شده و سر بالایش را بین دو انگشتم فشار میدهم: حسودی نکن جوجه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمانی با هیجان میگوید: دایی پلی استیشنتو روشن میکنی؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ پلی استیشنم رو که تو دفعه ی پیش پوکوندی وروجک...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلب هایش آویزان میشود... دستی به موهایش میکشم و زمین میگذارمش... میدود به سمت آوا و غزل میگوید: تو رو هم به خاطر پلی استیشنت دوست داره...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمهایم را گرد میکنم و جواب نمیدهم... جوجه ی حسود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچند دقیقه بعد، سعید همسر عمه فرناز و پناهِ شیطان ِ شش ساله اش از راه میرسند با کیس کامپیوتری که قرار است من زحمت درست کردنش را بکشم... چرا که به مانیتور وصل نمیشود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irواقعا نمیدانم... من دانشجوی معماریم یا تعمیر کار وسایل برقی که هر کس از راه میرسد، تمام وسیله های سوخته و نیم سوزشان اعم از هوا پز، رادیوی عهد بوق، تلفن بی سیمی که صدایش ضعیف است و گوشی موبایلی که ال سی دی اش سوخته را به دست من میسپارد تا برایش تعمیر کنم؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیس را به اتاقم میبرم تا سر فرصت یک خاکی بر سرش بریزم و باز موبایلم را برمیدارم... دو پیام تبلیغاتی روی صفحه بهم دهن کجی میکند...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدل به دریا میزنم و شماره ی صدف را میگیرم... عصبی گوشه ی لبم را گاز میگیرم و منتظرم به محض برقراری تماس، تمام بی خبری های این دو سه روز را سرش هوار بکشم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای زنی که میگوید " دستگاه مشترک مورد نظر خاموش میباشد " پارچ آب سردیست که روی سرم ریخته میشود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهت زده به صفحه ی خاموش گوشی زل میزنم... آدم انقدر بی خیال؟؟!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر با تقه ای باز میشود و آوا به آهستگی میگوید: مامان میگه بیا برو ماست و نوشابه بخر...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتمام حرصم از صدف را سر آوا خالی میکنم: آراد مگه مُرده که همه ی کارا رو من باید انجام بدم؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irطبق معمول همیشه، به سرعت بغض میکند: چرا سر من داد میزنی؟! مامان گفت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقبل از اینکه عذرخواهی کنم، بیرون میرود و در را میکوبد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفسم را طوفانی بیرون میدهم... عینکم را برمیدارم و پلک هایم را با دو انگشت فشار میدهم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاینبار مامان صدایم میزند که امیر حسام میخوام شامو بکشم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو این یعنی پاشو برو وسایلی را که گفتم بخر...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشلوار ورزشی ام را با جین مشکی عوض میکنم و کاپشنم را برمیدارم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپایین که میروم، غزل منتظرم ایستاده تا با هم برویم... عسل هم مانی را که به شدت توی دست و پایش است، به گردنم بار میکند تا هماهم ببرمش... برای یک ماست و نوشابه باید گَله ای برویم خرید... هی خدا...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irغزل زیپ نیم تنه ی سفیدش را بالا میکشد و در حیاط را پشت سرش میبندد... هنوز دو قدم هم نرفته ایم که مانی دست هایش را به طرفم دراز میکند: دایی بغل...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکلاه کاپشنش را میکشم روی سرش: دایی جون الان بزرگ شدی دیگه زشته بغلت کنن... خودت بیا عوضش منم برات پاستیل میخرم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا نارضایتی قبول میکند و پا به پایم می آید...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irغزل با آرنج میزند به پهلویم... کسل نگاهش میکنم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ چیه پکری؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ صدف گوشیشو جواب نمیده... این دو سه روزه هیچ خبری ازش ندارم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ خب؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشانه بالا می اندازم: خب به جمالت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ برای همین ناراحتی؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ ناراحت نیستم... بیشتر دلخورم... صدف خیلی بی فکره... قرار بود این چند روزو با پدر و مادرش برن تبریز پیش خانواده ی مادریش... سرش گرم شده منو فراموش کرده...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irابرو بالا می اندازد و با شیطنت میگوید: شایدم اونجا با یکی از فامیلاشون رو هم ریخته... پسرای ترک خیلی خوشگلن...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدهانم را کج میکنم: خوشگل؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ هوم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ تو واقعا فکر کردی فک و فامیل صدف اینا به خوشکلی این پسرایی هستن که توی سریالای ترکی نشون میده و تو و آوا براشون غش و ضعف میرین؟! هر چند به نظر من اونا هم هیچ جذابیتی ندارن که شما هم انقدر دوسشون دارین...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ خب پس ناراحتیت از چیه؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآه میکشم: ناراحتی من از بی فکریشه.. از اینکه الان یه چیزی میگه دو دقیقه ی بعد یادش میره... بیشتر از صد بار تکرار کردم به محض اینکه رسیدن بهم خبر بده... ولی الان چهار روزه انگار نه انگار...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irغزل مشت آرامی به بازویم میزند: بی خی بابا... تو که میشناسیش... دیگه بعد از دو سال باید اخلاقش دستت اومده باشه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندی میزنم و تا رسیدن به فروشگاه سر خیابان، سکوت میکنیم... ماست و نوشابه ی سفارش مامان را میخرم... دوغ نعنایی را برای خودم و غزل و دو بسته هیس را برای دلجویی از آوا به خرید هایم اضافه میکنم... بسته ی پاستیل نوشابه ای را هم به دست مانی میدهم و از فروشگاه بیرون می آییم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irغزل با غر غر میگوید که از فردا باز کله ی سحر باید بیدار شویم برویم دانشگاه... از سختی درس ها گله میکند و مثل هر دفعه نق مینزند به جان من که " امیرحسام من با کدوم عقلم گذاشتم که تو برام انتخاب رشته کنی"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو من با خنده جوابش را میدهم: با همون عقل نداشته ت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباز غزل نق میزند و ناله میکند که من را چه به معماری؟! من باید بروم نقاشی ام را بکشم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو در نهایت هم اضافه میکند به محض تمام شدن ترم انصراف میدهد و میخواند برای کنکور هنر تا گرافیک قبول شود... حرصم میگیرد از این ادعاهای تو خالی که صد بار تکرار شده و به هیچکدام عمل نمیکند... دلم میخواهد دو دستی بکوبم فرق سرش وقتی میگوید از معماری بهترین دانشگاه تهران انصراف میدهد تا برود رشته ی گرافیک و نقاشی بکشد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی هم بهش میگویم "خِپِلِ بی مغز" قهر میکند و تا دو روز برایم قیافه میگیرد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر حالیکه به غر غر های غزل گوش میدهم، از کنار زانتیای نوک مدادی عبور میکنیم... تکان های غیر عادی ماشین توجهم را جلب میکند...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعقب گرد میکنم و راه رفته را بر میگردم... غزل کمی جلوتر متوقف میشود: چرا وایستادی؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشم میدوزم به شیشه های دودی ماشین و دستم را به علامت ساکت باش توی هوا تکان میدهم... چند قدم فاصله مان را برمیدارد و شانه به شانه ام می ایستد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعینکش را روی بینی اش جابجا میکند و چشمهایش را ریز... مکث میکند و بعد چنگ میزند به گونه اش: خدا مرگم بده...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرای پیدا کردن سنگی، سنگ ریزه ای چیزی دور خودم میچرخم... سنگ ریزه ی کوچکی از جلوی پایم برمیدارم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمانی آهسته میپرسد: دایی چرا نمیریم؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدست کوچکش را میفشارم: صبر کن دایی ... الان میریم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسنگ را یک دور توی دستم بالا و پایین می اندازم و غزل با دو دست بازویم را میگیرد: نکن امیرحسام... زشته...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ زشت کاریه که اینا دارن میکنن...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبش را گاز میگیرد تا صدای خنده اش بلند نشود و آهسته میگوید: گناه دارن بدبختا... شاید جا ندارن خب... امیر حسام...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتکانی به بازیم میدهم تا غزل رهایش کند...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irغزل کمی فاصله میگیرد و من سنگ ریزه را با تمام قدرت به طرف شیشه ی عقب ماشین پرتاب میکنم... تکان های ماشین ناگهانی متوقف میشود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند پیروز مندانه ای میزنم و غزل خنده اش را ول میدهد: خدا نکشتت امیر حسام...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدست مانی را میگیرم: بیا بریم دایی... بدو..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو سه نفری به انتهای کوچه میدویم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشم میگردانم توی محوطه و برای هزارمین بار شماره ی صدف را میگیرم... همچنان خاموش است...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستم را میکشم زیر چانه ام و پیام میدهم که به محض گرفت پیامم تماس بگیرد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ باز کی جواب تلفنتو نمیده که اخمات اینجوری تو همه؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم را بلند میکنم و با دیدن قیافه ی داغون غزل لبخند میزنم... دست دراز میکنم و درز کج شده ی مقنعه اش را که به سمت چانه اش متمایل شده صاف میکنم: صدف نیومده دانشگاه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسر تکان میدهد: فهمیدم امروز نبود... میخوای از این دختره آریامنش بپرس ببین ازش خبر نداره؟! هر چی باشه اون دوست صمیمیشه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبی حوصله نوچ میگویم: افروز؟! پرسیدم ازش... اونم خبری نداره...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگوشی را سر میدهم توی جیبم و کولی ام روی شانه جابجا میکنم: خونه میری دیگه؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز قیافه ی مظلومی که به خودش میگیرد، خنده ام میگیرد: میخوام برم چند تا کتاب بخرم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irناخن شستم را میکشم بین دو ابرویم: خب؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ خب به جمالت... فقط خواستم اطلاع داده باشم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبند آویزان کولی اش را میکشم و مجبورش میکنم همراهم بیاید: بیا بریم... من که بیست ساله علاف تو جوجه ام...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا نارضایتی میگوید : نوزده سال و یازده ماه و بیست ویک روز...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو چشم غره ام را به جان میخرد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیچ های پشت کیس را محکم میکنم و از جلوی تلویزیون کنار میروم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآوا بی طاقت میپرسد: تموم شد؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسر تکان میدهم و کنترل تلویزیون را توی بغلش می اندازم... هیجان زده کنترل را میقاپد و مشغول تماشای سریال ترکی مورد علاقه اش می شود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبه ی میز جلوی نیم ست مینشینم و گوشی تلفن را به دست میگیرم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحینی که شماره ی منزل عمه را میگیرم، با دست به کاسه ی پاپ کرنی که نوی بغل اواست اشاره میزنم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکاسه را به طرفم میگیرد و مشتی برمیدارم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ الـــو؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمحتویات دهانم را تند تند میجوم و سعید باز میگوید: الو؟! بله؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دهان پر میگویم: سلام...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو پاپ کرن ها را از گلویم پایین میفرستم: امیر حسامم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسعید مشغول احوال پرسی میشود... از اینهمه پر حرفی اش کلافه میشوم و با نهایت بی ادبی توی حرفش میپرم: سعید خان عمه هست؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا مکث کوتاهی، نفسی تازه میکند: نه نیستش... یعنی هست... رفته حموم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ ای بابا... تنهایی رفته حموم؟ عجب شوهر بدی هستی ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآوا از گوشه ی چشم نگاهم میکند و ریز میخندد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ یعنی چی؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ یعنی چی نداره... خب میرفتین شاید کمک بخواد... یه لیفی، کیسه ای شامپویی... ای بابا...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسعید خان با بی خیالی میخندد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا ضربه ی محکمی که به پشت کله ام میخورد، از جا میپرم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا با چهره ای برزخی پشت سرم ایستاده و با چشم و ابرو اشاره میکند چرت و پرت هایم را تمام کنم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسعید با خنده می گوید: تو به کی رفتی بچه که انقدر بی حیا شدی؟! که باز میپرم توی حرفش: والا همه میگن به بابام رفتن... عمه از حموم اومد بهش بگید کیس مشکلی نداره... به مانیتور من وصل میشه... من برای احتیاط به تلویزیون هم وصلش کردم... هیچ مشکلی نداشت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ باشه بهش میگم... دستت درد نکنه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز بابا که همچنان با اخم نگاهم میکند فاصله میگیرم و آهسته میگویم: خواهش میکنم... حالا شما بازم یه سری به عمه بزن شاید چیزی احتیاج داشته باشه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا دمپایی رو فرشی اش را با تمام قدرت به طرفم پرت میکند... هول زده سرم را میدزدم و صدای آخ کشداری از پشت سرم بلند میشود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه عقب میچرخم... سعید همچنان تشکر میکند... با دیدن مامان که با دو دست پیشانی اش را چسبیده، خنده ام میگیرد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ به عمه سلام برسونید... مزاحمتون نباشم... خداحافظ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتلفن را پایین می آورم... بابا هجوم می آورد سمتم: کره خر... این چرت و پرتا چیه تحویل شوهر عمه ت میدی؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان در صدد دفاع بر می آید: چیکار داری بچه مو؟! منو که زدی کور کردی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا عقب نشینی میکند: عزیزم من نمیخواستم به تو بزنم که...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان دستش را میزند به کمرش: حالا چه فرقی میکنه به کی میخواستی بزنی... دست بزن پیدا کردی؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا کلافه نفسش را بیرون میدهد و با چشم و ابرو برایم خط و نشان میکشد... نیشخندی روانه ی صورت برافروخته اش میکنم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ پری سلطان؟! مگه توی این خونه فقط تو به فکر من باشی... بقیه که فقط منتظرن منو تنها گیر بیارن کتکم بزنن...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان دستی به گونه ام میکشد و به آشپزخانه میرود... ابروهایم را برای بابا بالا می اندازم... دور از چشم مامان لگدی حواله ی نشیمنگاهم میکند و به اتاقش میرود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکلا جزو محالات است که بابا و مامان همزمان خانه باشند... یعنی یا یکی و یا هر دویشان بیمارستان هستند... دو دقیقه هم که می آیند خانه، باز از بیمارستان تماس میگیرند و باید بروند... یک روز هم که مثل امروز هر دویشان هستند، فقط کتک است که نصیب من میشود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای آوا، چشم از در بسته ی اتاق بابا میگیرم: مردم همچین رو خواهراشون غیرت دارن...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرو بابایی نثارش میکنم و رو به آشپزخانه داد میزنم: من میرم خونه ی دایی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقبل از اینکه مامان طبق معمول بگوید " سر ظهری مردم خوابند، کدام گوری میخواهی بروی؟! " از خانه خارج میشوم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدو قدم به جلو، پنجاه وسه قدم به راست... منزل دایی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر سالن را باز میکنم... غزل چشم از تلویزیون میگیرد: تویی امیر حسام؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقبل از اینکه در را ببندم، باد میزند و خودش با صدای بلندی بسته میشود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشانه بالا می اندازم و به طرف غزل میروم... خودش را روی کاناپه کنار میکشد تا بنشینم و میپرسد: از صدف خبری نشد؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irموبایلم را می اندازم روی میز و از پیشدستی میوه ی روی پایش پر پرتقالی برمیدارم: نه... فقط دستم بهش برسه... بلایی به سرش بیارم که... بی خیال... دایی خونه نیست؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیشدستی را میگذارد روی میز پیش رویش: خوابه... سخت نگیر... حتما یه مشکلی براش پیش اومده... چیزی میخوری؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ نهار چی داشتین؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ پیراشکی گوشت... خودم درست کردم... بیارم برات؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبی تعارف میگویم: اگه سس فلفل دارین، بیار...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irغزل که به آشپزخانه میرود، دراز میکشم روی کاناپه و چشم میدوزم به صفحه ی ال ای دی... چشم بادامی های زشتی که غزل عاشقشان است... من هم چشم بادامی ام... ولی نه به این زشتی... از بس که چشمهای خودش درشت و گاوی است، عاشق اینها میشود... کلا من معتقدم انسان همیشه سمت کسی کشیده میشود که دقیقا طرف مقابلش باشد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبشقاب پیراشکی های حلزونی که مقابلم قرار میگیرد، چشم از تلویزیون میگیرم و نیم خیز میشوم: مرسی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشیشه سس فلفل و لیوان نوشابه را هم میگذارد روی میز: خواهش... دیگه گرمشون نکردم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسس فلفل محبوبم را خالی میکنم روی پیراشکی و با یک گاز، نصفش را میبلعم و سرم را به معنی مهم نیست تکان میدهم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای زنگ موبایلم، دست از خوردن میکشم... غزل سر خود تلفنم را جواب میدهد و با ابروهای بالا انداخته، گوشی را به سمتم میگیرد: آریا منشِ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتک سرفه ای میزنم و موبایل را میگیرم : افروز؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای هق هقش هر چه حس بد است به دلم سرازیر میکند: امیـــــر...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ چی شده؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ صدف...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز جا میپرم: صدف چی؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irغزل نگران نگاهم میکند...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ امروز زنگ زدم خونه شون... داداشش تلفنو جواب داد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز وقفه ی طولانی بین جملاتش کلافه میشوم... پیشانی ام را میفشارم و زمزمه میکنم: داداشش مگه ایرانه؟! خب؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگریه اش شدت میگیرد: امیر... صدف تصادف کرده... همون سه شنبه که از تهران حرکت کردن... مامان و باباش... هر دو شون...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفسم را حبس میکنم و از ته حلقم میگویم: مُردن؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای بلند گریه اش مهر تایید به حدسم میزند...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ خّ... خّ... خود صدف چطوره؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز این لکنت موقتی که موقع عصبانیت سراغم می آید عصبی میشوم... چنگ می زنم میان موهایم و صدایم بالا میرود: مگه با تو نیستم؟! میگم صدف چطوره؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافروز فین فین میکند: داداشش میگفت حال عمومیش خوبه... الهی... هیع... بمیرم براش...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبی طاقت میگویم: میدونی کدوم بیمارستانه؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ آره... من الان دارم میرم پیشش... فکر کنم بهتر باشه تو هم بیای... باید کنارش باشی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنام بیمارستان را میپرسم و نا مطمئن میگویم: افروز... مطمئنی حالش خوبه؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ به خدا نمیدونم... داداشش که اینطور میگفت... میای دیگه؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ آره... آره معلومه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا خداحافظی کوتاهی تماس را قطع میکنم... غزل مچم را میگیرد و گوشی را از مشتم بیرون میکشد: چی شده امیر حسام؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزل میزنم به چشمهایش: صدف اینا تصادف کرده...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir