رمان عیش و نوش به قلم کلثوم حسینی
عسل دومین دخترخانواده معمولی است و باکلی دغدغه و فکر. پدرش سریدار باغ خاندان کیان هست و پسر خانواده کیان، اروَند کیان وقتی از هامبورک آلمان به ایران بازمی گردد، مشکلات عسل شروع می شود، چراکه اروَند برای خلاص شدن از برخی مشکلات شخصی برای عسل که خود گرفتار است، یک پیشنهاد عجیب می دهد... پیشنهادی وسوسه انگیز و درحین حال خطرناک.
ژانر : عاشقانه، اجتماعی، معمایی
تخمین مدت زمان مطالعه : ۵ ساعت و ۲۷ دقیقه
ژانر: #عاشقانه #معمایی
خلاصه:
عسل دومین دخترخانواده معمولی است و باکلی دغدغه و فکر.
پدرش سریدار باغ خاندان کیان هست و پسر خانواده کیان، اروَند کیان وقتی از هامبورک آلمان به ایران بازمی گردد، مشکلات عسل شروع می شود، چراکه اروَند برای خلاص شدن از برخی مشکلات شخصی برای عسل که خود گرفتار است، یک پیشنهاد عجیب می دهد...
پیشنهادی وسوسه انگیز و درحین حال خطرناک.
«به نام او»
هرسو قدم می گذارم. او را در کنارم حس می کنم
گرچه آمدنش بی میل بود و رفتنش...
اجبار.
ماهردو مجبوری دل بستیم و در آخر...
-عسل:
کتابم همراه با حرص گوشه از رخت خوابم پرت کرده و موهایم را چنگ زدم و:
آخ. مامان چرا من؟
دورم را از نظر گذارندم و همچنان افزودم:
من درس دارم، کلی هم کار... آخه به کی بگم من کار دارم؟
مادرم زیرچشمی نگاهم کرد و با اخم رویش را برگرداند و از درگاه در کنار رفت:
من نمی دونم عسل، بابات گفته آقای کیان به همراه خوانوادش واسه تعطیلات عید اینجا می آن. منم کمر و زانوم درد می کنه وگرنه خودم می رفتم واسه تمیزکاری اونجا.
ناخواسته اخم هایم درهم شد و پوفی کشیده از جایم برخاستم و درحینی که قدم هایم شتاب می دادم نطقم را بازکردم:
باشه می رم ولی، بدون اگه امتحانم رو خراب کنم واسه خودم بده!
یه ساله دارم تلاش می کنم واسه کنکور که حداقل بتونم توی رشته مورد علاقم قبول شم.
مادرم پوفی کشید و سرش را همزمان که به سمت آشپزخانه کوچکمان باطرح ساده کابینت های سفیدفلزی به همراه آبچکان قدیمی می رفت جوابم سرتاپا ایستاده داد:
عسل، خودت می دونی بابات راضی نیست تو درس بخونی ولی، بازم توکار خودت و می کنی؟
دردت چیه تو دختر؟
لبم هایم با حرص از داخل لپم گزیدم:
د دردم اینه که شماها درکم نمی کنین؟
بابا من دوست دارم مهندس کشاورزی بشم، کجاش بده؟
همچنان که قدری برنج را در داخل تشت خیس می کرد، شانه ای بالا انداخت. پوفی کشیده به آشپزخانه تمیز خانه نقلی مان خیره گشتم. یک یخچال ساده سفیدو اجاق گاز طرح فرسفید که کنار پنجره حیاط پشت راه دارد. سیب زمینی و پیازهای تازه که امروز خریده است راهم دیدم و زیرلب غریدم:
فقط دختر بزرگش و داخل آدم حساب می کنه!
_ عسل!؟
لب هایم جمع شد و با ترش رویی چندتکیه پارچه وسلطل و دستکش را برداشته و از هال عبور کردم و بادیدن جارو برقی اخمم به شدت پیوند خورد و غرولند وارد حیاط شدم و نفس عمیقی کشیدم. نگاهم به شمس العماره خاندان کیان افتاد.
ته دلم حسرت جانسوزی بود که، من با این درس خوانی ام باید آن عمارت سفید حجیم را تمیز و گرد گیری کنم آن وقت خواهرم لعیا با آن شوهری سوسولش راحت خود را یک شب در میان اینجا لنگربندازد و...
_ صبح بخیر بابا جان؟
از فکر و نگاه خیره به آن عمارت در آمدم و چشمانم به لباس و کلاه باغبانی گره خورد و باتبسم لب زدم:
سلام! چندبار بگم با این سنت بالای چهارپایه و نردبون نشو خدای نکرده بی افتی؟
جوابت رو می ده، هان؟
لبخند پرمحبتی بر رویم پاشید و بیل چه دستش را نشانم داد:
خاک گلدونا رو عوض می کردم تا بهتر رشد کنن دخترم.
سری تکان داده و راهم از میان سنگ فرش زیرپایم و انبوهی از گل های داودی ، بنفشه و مرواریدی گرفتم و درب شمس العماره رو با کلید کف دستم گشودم و همین پا درونش نهادم اخم هایم درهم شد و سرفه های خشک به سراغم آمد.
کف دست را به دیوار خاک گرفته سُراندم و پژمرده به سالن بزرگ خیره شدم و زیرلبی غریدم:
اه. لعنتی امروزم از آرایشگاه انداختنم. جواب رقیه خانم و چی بگم؟
آهی کشیده و به قدم هایم سرعت داده ام و سلطل آب را از داخل توالت سالن پراز آب کردم وبا تشت متوسط هم مواد ضدباکتری و تمیز کننده ریختم. جوهر نمک و جرم گیر راهم داخل توالت قرار دادم و با روسری ام محکم موهایم و جلوی دهانم را بستم و دست کش ها را هم در دست کرده و بسم الله گویان شروع کردم...
نفس عمیقی کشیدم و تلفن همراهم را در آورده و روی موزیک ها پلی کردم و آهنگ مورد نظر را گذاشتم و سخت مشغول گرد گیری شدم و گاهی هم همخوانی می کردم با خواننده و از ته دل افسوس می خوردم.
زمانی به خود آمده ام که، خسته و کوفته روی تنها کاناپه اتاق خواب از گرسنگی وتشنگی لم داده بودم.
بادیدن ساعت دهانم باز ماند و متعجب از جایم بلندشدم که صدای ترق ترق استخوانم هم درحینی که دست به کمر بودم شنیدم و چهره ام جمع شد.
پوف کلافه ای کشیده و خمیده راهم را به سمت خانه که روشنای اش دیده می شد، قدری دلم برای خود سوخت.
آهی کشیدم و به قدم های بی جانم سرعت بخشیدم و یکی یکی کلیدهای لامپ را روشن می کردم، تاریکی باغ خوف برانگیز بود و دلهره آور.
همین که سطل و بقیه چیزها را بر زمین نهادم، عطر خوش ِ قیمه پلوی مامان باعث دل ضعف ِ و عطش من شد. کمر راست کرده و پرده توری را کنار زدم:
سلام من اومدم.
_ خسته نباشی باباجان.
بادیدن پدرم که به پشت تکیه زده بود و ناصر شوهر لعیا هم آنجا بودجفت ابروهایم بالا پریدند:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسلام آقا وحید، خوش اومدی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوحیدخان تکه ای از سیب پوست کنده اش را از وسط قاچ کرد و بانگاه سرسری رو بهم گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعلیک سلام عسل جان. خوبی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبی تفاوت از لحن سرد و بدون گرمایش راهم رو به سمت آشپزخانه کج کرده و همزمان جوابش را دادم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاوغور بخیر. شما خوب باشی ماهم خوبیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیدوارم کنایه ام را گرفته باشد و هرموقع که دلش خواست اینجا لنگر نیندازد و پدر طفلکم رو به زحمت و مشقت تنش نلرزاند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبادیدن لعیا نشسته پشت میزناهارخوری و مادر سرپا ایستاده اخم هایم درهم شد و بی حوصله رو به مادر سری خاراندم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان شامت آماده است؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمی دونی از صبح چیزی نخوردم و حتی واسه ناهار هم خبرم نکردی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان فاطمه با کفگیر برگشت و بادیدنم روی گونه اش آرام زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوای من!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشرمنده مامان جان اصلا یادم نبود کہ۔۔۔
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبی خیال پوزخندی زدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکه یه دختری از صبح گشنه و تشنه داره توی اون عمارت جون می کنه و تمیزکاری می کنه و یادم نبود واسه ناهار حتی خبرش کنم، درسته؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیا می خواستی چیز دیگه ای هم اضافه کنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ هوی با مامان درست حرف بزنا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاحترام کوچیک و بزرگتری رو که قورت دادی و نه یه سلامی نه علیکی ناسلامتی هیجده سالته!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقت شوهرکردنه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدست به کمر چندقدم با اخم روبه رویش رفتم و خم شدم روی صورت مبهوتش:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irببینم تو سرپیازی ته پیاز؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمردک چشمانم را دایره وار روی صورتش چرخاندم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو شوهر کردی چه خیری کردی که کنم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهوم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمیشه خداهم که اینجاین و اینجا شده کاروانسرا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلعیا با اخم و نگاه حرصی براندازم کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهیچی بهت نگفتم دُم درآوردی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان و بابا تورو خودسر کردند وگرنه تو الان زبونت قد ِ یه دسته بیل نبود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irابرویی پراندم و فوتی به کنارهای موهایش کردم و همزمان لب هایم کش آمد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاوه مامانم اینا!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنه اینکه تورو با کمربند و پتک فرستادن خونه شوهر که سربه راه شدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیک دفعه صاف ایستادم و لحنم تهدیدآمیزشد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیک باردیگه بهم گیر بدی حالت و می گیرم خواهر بزرگه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعزت زیاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکنارش زدم و به سمت اتاقم راه افتادم که، صدایش حرصی ولی، مخلوطی از بغض الکی به گوشم رسید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان چرا بهش چیزی نگفتی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irببین جلوی بزرگ ترش چجوری بلند می شه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتقصیرشماست کہ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبقیه حرف هایش با بستن در ِ اتاقم دیگر شنیده نشد و پراز افسوس خم شدم که مخلوطی از عرق ناشی از کار طاقت فرسا و خیسی پشت کمرم هم چهره ام را جمع کرد و به ناچار سمت تنها کمد دیواری رفته و خم شدم و کشو بلوز و شلوارهایم را در آوردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباگرفتن حوله از اتاق شش متری خارج شدم و میان راهرو پیچیده و وارد حمام شدم و رخت لباس هایم را روی تنها سبد صاف قرار داده و کیف و صابون معطرم را برداشتم و سمت دوش آهنی ساده رفتم و آب را باز کردم که حرصم گرفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرد بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفضای حمام هم طوری بود که صدایم اکو می شد و اول شیرآب داغ را باز کرده تا آب ولرم شود و بتوانم دوشم را بگیرم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس راحتی کشیدم و حوله را محکم دور موهای بلند لِختم پیچیدم و با دمپای آب کشیده سمت اتاقم راه افتادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلرزم گرفته بود و نوک دماغم هنوز بخاطر سردی هوای بهار یخ زده بود و نفس هایم را می توانستم ببینم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمین که وارد اتاقم شدم، صدای مادرم را شنیدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعسل مامان بیا شام... یخ کرد مامان جان.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتند و سریع نم موهایم را گرفتم و روسری بزرگی روی سرم انداختم و کرم مخصوصم را به صورت و دستانم مالیده و نرم ماساژش می دادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره صدای مادرم بلندشد و پشت بندش دستگیر در ِ اتاق هم تکان خورد و صدای مادرم به وضوح شنیدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعسل جان... سربه سرلعیا نذار مامان گناه داره... اونکه به جزما کسی رو نداره... دخترخوبی باش و روی من و زمین ننداز.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر رو یک دفعه گشودم که مادرم ترسیده عقب رفت و سری به معنی تاسف برایم تکان داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبزرگ شدی مثلا آره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوفی کشیدم و به خودم اشاره کردم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبزرگ شدم که دائم بهم نیش و کنایه می زنه دخترتون؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا اخم نگاهم کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعسل اون خواهربزرگته؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبی توجه راهم را کج کردم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاحترام هرکی دست خودشه... درضمن...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرگشتم که بانگاه منتظرش مواجه شدم و دست به سینه به دیوار تکیه زدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجلوی من هی شوهر شوهر نکنه که قاطی می کنم... بعدشم اون داداش احمق وحید، آق حمید چه مالیه که لعیا واسش سوسو می کنه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irناسلامتی منم خواهرشم درسته ولی، همش طرف غریبه هارو می گیره نامرد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادرم باچشم غره دستش را جلوی بینی اش گذاشت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهیس می شنوه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزشته بخدا خوبیت نداره که دوتا خواهر به جوون هم افتادن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپشت بهش کرده و راهم را ادامه دادم اما، از حرفم کوتاه نیامدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاون بزرگه باید اون و نصیحت کنی نه من مادرجان.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبدون پیش بند و پس بند حرف اضافه جلوی سفره کنار پدرم نشستم ونگاهم میخ پلوزعفرانی شد و لبم را محکم گزیدم و مشت هایم درهم گره خورد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ بخور باباجان؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه بشقاب پُری که تا انتهای بشقاب برنج بود خیره شدم و بی حرف از گوشه اش شروع کردم به ریختن قیمه های معروف مامان فاطمه که خواهان زیادی داشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسالاد شیرازی راهم کنارم کم کم می جویدم و در آخر که بشقابم خالی شد، لیوان دوغم را سرکشیدم و با لبخندخاصی رو به مادرم که آرام مشغول غذایش بود لب زدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعالی مثل همیشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندمحوی زد و به گوشه لبش اشاره کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنوش جان.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمتعجب دستم را روی لبم کشیدم که، کمی دوغ مانده بود. بی خیال عقب کشیدم و ظرفم را برداشتم و از کنار لعیا رد شدم که زمزمه آرامش به جانم نشست:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعین فیل می خوره!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحرصم در آمد و با اخم عقب برگشتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجنابعالی هم اگه از صبح شکمت خالی بود لابد جای غذا من و می خوردی، مگه نه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمبهوت شده با چشم های گرد به سمتم برگشت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوا!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن کی همچنین حرفی زدم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوزخند تلخی زدم و سری به تاسف تکان داده و به سمت آشپزخانه قدم برداشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای تعارف ادامه دادن شام مامان راشنیدم و شصتم خبردارشد که از دستم عصبی شده و بعداز گرفتن دخترناز پرورده اش جنجال داریم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخونسرد سمت سینگ ِ ظرفشویی رفته و یکی یکی ظرف ها را از هال شانزده متری مان به سمت آشپزخانه هدایت می کردم و دائم خمیازه های کشداری می کشیدم و فردایی که عصرش امتحان تست داشتم و یک سر سرزدن به آرایشگاه رقیه خانم و شنیدن غرغرهایش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس عمیقی کشیده و وارد آرایشگاه رقیه خانم شدم و زیرچشمی حواسم رو به اندک مشتری ها دادم، رقیه خانم با دیدنم اخمی کرده و باترش رویی بهم اشاره کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبیا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآب دهانم را بلعیدم و بدون هراس نزدیکش شدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسلام رقیه خانم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستش را بندکمرش زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسلام و... دخترکجایی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمی گی من دست تنهام؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبجنب بجنب که کلی مشتری اینجا ِ وامشبم عروس داریم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوفی کشیدم و به چشم های غرق آرایشش خیره شدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاوکی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبی حرف چندقدم سمت رختکن رفتم، همان جا هم لباسم را با روپوش تعویض کرده و موهایم را بالای سرم نیمه سفت بستم و صندل ِ سفیدم را پا کردم و به سمت مشتری منتظر راه افتادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمین که جلویش قرار گرفتم بالبخند سری کج کردم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشما چی دارین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاه ِ اجمالی به سرتاپایم انداخت ومردد گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irولی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدست به سینه شدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irولی چی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاه کوتاهی به رقیه خانم انداخت و سپس روبهم لب زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآخه تو شاگردشی... خب می ترسم خراب کنی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمی دانست من مدرک تخصص میکاپ و کاتورینگ دارم ، مدرکی که، حتی رقیه خانم هم نداشت و فقط مدرک دیپلم آرایشگری را گرفته بود. آن هم بخاطر مشغله زیاد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن فقط برای سرگرمی و کمی هم پول اینجا کار می کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبم را گزیدم تا بیشتر در افکارم غرق نشوم. کمی صاف تر ایستادم و صدایم بالا رفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرقیه خانم یه لحظه لطفا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهی به من و نگاهی هم به مشتری انداخت و کنجکاو پرسید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچی شده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبی حوصله گوشم را خاراندم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمی دونم، می گه من نمی تونم رنگش رو در بیارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمتعجب به مشتری چندلحظه خیره شد و بعد با لبخند لب زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعسل جان توکارش تکه، شما چون بار اولتونه اینطوری تصور کردین منتهی اکثرمشتری های قدیمی واسه عسل می آن که کارش بی نقصه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجفت ابروهایم بالا پریدند و مات به دیوار خیره شدم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعجیب بود که، رقیه خانم دفاع محکمی ازم کرد و دهان ِ همان اندک ها کوتاه شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ خب بیا ببینم واقعا تعریفی هستی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای همان زن بی تفاوت سری تکان داده و سمت قسمت رنگ و پودرها رفتم و همزمان که گیره و ظرف مخصوص و شانه وبراش رنگ را آماده می کردم به همراه کلاهک مخصوص مِش، لبم را تر کرده و نرم صدایش زدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحالا چه رنگی و چه مدلی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتبسمی کرد و با شنیدن حرفش لبخندپهنی زدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسخت ترین رنگ را درخواست داده بود. ظاهرا به او خیلی برخورده که این گونه با موهایش بر جنگ نهاده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبی حرف رنگ و لوسیون درصدمتوسط را برداشته وبه همراه پودر دکلره، زن روسریش را در آورد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبم را جمع کردم و به کابینت شیشه ای تکیه زدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمی خواین اول موهاتون رو کوتاه کنم تا حجم بهتری بگیره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچهره زن ناخوانا بود ولی، پوست سفیدش و چشمان عسلیش برایم تازه بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ باشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیش بند رو دور گردنش بستم و شانه و آب پاش رو گرفتم و به سمتش کج شدم، اول نرم موهایش رو برس کشیدم و با قیچی انتهایش رو کوتاه می کردم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستکش ها رو در آورده و پیش بند دور گردن ِ مُلوک خانم بستم که با لبخندهمیشگیش لب زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irابروهام و کمی باریک بردار.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبی حرف سری تکان دادم که صدایی از پشت سرم شنیدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفکرنمی کردم کارت اینقد خوب باشه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز لحن و کلامش فهمیدم همان زن چشم عسلی هست، برحسب احترام عقب گرد کرده و همزمان نخ اصلاح راهم دور گردنم گره زدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمیشه از رو ظاهر قضاوت نکنید. خوشحالم از کارم راضی بودین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندمحوی زد و دستش رو جلو آورد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن سپیده قاسمی هستم... خوشحال می شم بعضی وقتها خودت بیای خونم برای مراسم ها آمادم کنی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبم رو گزیدم و دستش بی تردید لمس کردم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irممنون اما، من اصلا خونه کسی اسه میکاپ شنیون اینا نمی رم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگوشه لبش بالا رفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمطمئن باش ضرر نمی کنی... هرقیمتی که اینجا درست می کنی همون رو دوبرابر می دم، هوم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمی خوام آرایشگر مخصوص بشی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرقیه خانم زیرچشمی ما رو می پاید، بنابراین بی حرف به تکان دادن سر اکتفا نمودم که، کارتی به دستم داد و با لبخند از سالن خارج شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاه به کارت انداختم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir" خانم قاسمی طراح لباس مجلسی و ..."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبی خیال کارت رو داخل جیب شلوارجینم چپاندم و به کارم مشغول شدم و دائم نکته ها رو در ذهنم مرور می کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irناسلامتی امروز امتحان هم داشتم و ریلکس مشغول بند انداختن بودم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباید یک ساعت زودتر بروم و قدری تست بزنم تا مغزم قاطی و پاطی نکند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکار اصلاح که تمام شد دست هایم را شستم و به سمت رقیه خانم که سرگرم کوتاهی بود نزدیک شدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباید برم... امتحان دارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرقیه بدون نگاه جواب داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفعلا مشتری نیست ولی، دم غروب شلوغ می شه دوباره بیا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبم را از تو گزیدم و بی حرف سمت رختکن رفتم و مدام در دل غر می زدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاگه بابام پول داشت واسه خودم مغازه می زدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز صبح سرکارم نه دستت دردنکنه ای نه چیزی..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآه خدا کی خلاص می شم از همین بدبختی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعصبی لباس هایم را تن کرده و کیف سرمه ای بنددارم رو اُریب انداختم و از سالن خارج شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبی حوصله تا ایستگاه واحدها قدم زدم و متاثر روی آن نشستم تا واحد سربرسد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخمیازه ای آرام کشیدم و پایم رو تکان می دهم که شکرخدا در هوای سرد بهاری واحد هم از راه رسید...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمین که از جلسه امتحان.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبیرون می آیم نفس آسوده ای می کشم و باز راه می افتم سمت " آرایشگاه زیبایی تک"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irناچار بودم حتی اگر خسته و خواب آلود می بودم باید می رفتم تا بتوانم خرج کلاس های تقویتی کنکور را پاس بدارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir" ساعت هشت شب..."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوفی کشیدم و غُلنچ کمرم را گرفتم و با پاهای بی جان به سمت رختکن رفتم تا مانتوام را برتن کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاه سرسری به چروکیده ای مانتو ساده ام انداختم و بی حوصله آن را تن کرده و از داخل کیفم شیشه ادکلنم را در و روی گردن و شالم پاشیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس عمیقی کشیدم و با بوی گرم و ملایمش لبخندملیحی زدم و با سرعت بیشتری حاضر شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتا خانه راه زیادی نبود فقط یک پیاده روی داشت که آن را هم به سوار شدن و کرایه دادن می ارزید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه قدم هایم سرعت داده و به سمت خانه شتافتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمین که کلید را انداختم، در خود به خود باز شد و یک دفعه نور قوی به چشمانم خورد و باعث شد با آرنج جلوی چشمانم را بگیرم و باحرص غر بزنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اه این دیگه از کجا اومد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلعنتی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای حرکت اتومبیلی را که غرش کنان از کنارم گذشت بند دلم را بُرد و متعجب دستم را کنار زدم ولی، درحینی که اتومبیل از کنارم رد می شد چهره سرد باچشمانی نافذ وگیرای اخم نگاهی به سرتاپایم انداخت و پوزخندکنان از کنارم به سرعت گذشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمشتم را روی قلبم نهادم که بی قرار و ترسیده می تپید. به دیوار تکیه زدم تا نفسم در بیاید که صدای قدم زدن شخصی رو شنیدم و پشت بندش صدای نازک دختری رو:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاروَند وایسا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیک پایش را محکم بر زمین کوبید و بعداز اندکی با سری افتاده وارد حیاط شد. همین که خواست در را ببند یک پایم را لای در نهادم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاع صبرکن منم اینجا زندگی می کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدخترک باچهره ای متعجب و رنگ و رویی پریده لبانش تکان خورد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو!؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز سوراخ های بینی ام نفس کشیدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبله دختر رحمان آقا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر راکنار زد و بی تفاوت پشت بهم به طرف شمس العماره گام برداشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوفی کشیده درب را بستم و پشت به در تکیه زدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعجبا همه مشکل روانی دارند!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتکیه ام از در گرفته و به سرعت از تاریکی خوف انگیز حیاط درندشت برداشته و وارد خانه نقلی شدم و نفس نفس زنان عرق روی پیشانیم را پاک نمودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مامان؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان فرز از آشپزخانه به سمتم آمد و بادیدنم گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچندبار بگم دخترخوب زشته خوبیت نداره این وقت شب بیای خونه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیفم رو همراه شالم در می آوردم و درهمال حال هم جوابش رو دادم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمی گی چیکارکنم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی رقیه خانم می گه مشتری زیاده از اون ور عروس داشت باید روی موهاش کار می کردم و ناخن و هزار کوفت دیگه من باید جواب بدم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاه نگرانی بهم انداخت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامروزکه رفتی سرامتحانت نه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرحینی که دکمه های مانتوام را باز می کردم سری تکان دادم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآره رفتم خداروشکر این یکی خراب نشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچیزی زیرلب زمزمه کرد و باتشر آرامی لب زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدست و صورتت رو بشور بیا شام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستانم را بالا بردم و باچهره ای گرفته جوابش را دادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دست وصورت چیه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتنم همش بوی عرق می ده باید برم حموم... یک ربع دیگه بکش اومدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان بی حرف وارد آشپزخانه شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین حرکت یعنی:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکارت و انجام بده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدلخوره...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگرانه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباید از دلش دربیارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسریع حوله به دست وارد حمام شدم و...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمین که آش رشته را دیدم چشمانم برق زد و با اشتها شروع کردم به تناول و همزمان هم بادهنی پُر حرف می زدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستت دردنکنه. عجب آشی شده دست مریزاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانگشتم را بالا گرفتم و باخنده چشمک ریزی زدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنامبروانی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتشرش با اخم همراه شد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزشته دختر بزرگ شدی مثلانا... بادهن پر هم حرف نزن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتندتند سری تکان داده و بی حرف مشغول شدم ولی، یک دفعه پرسیدم؛
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا کوش؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستانش را زیرچانه زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکجا می خوای باشه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخانواده کیان امروز صبح رسیدند و الانم مهمون دارند باباتم رفته کمک دست مستخدما.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسری تکان داده و کنجکاو پرسیدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپس اون پسری که رفت بیرون هم پسر همیناست که دائم می گفتن..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبچم تنهاست...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبچم غریبه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبچم فلانه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاینکه خیلی هرکوله که؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادرم دستش را جلوی دماغش گرفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهیس!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزبون به دهن بگیر... زشته یه وقت می فهمنن شر می شه... بابات بازم بیکار می شه ها؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعسل یادت نره این کارهم به بدبختی من و پدرت پیدا کردیم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستم رو روی میزناهار گذاشتم وازجایم بلندشدم و ظرف غذایم را هم برداشتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشم چشم نزن من و مامان.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکلاسه آشم را تمیز شستم و سمت اتاقم پناه بردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصبح زود ازرخت خوابم دل کندم و به سمت آشپزخانه گام برداشتم تا بتوانم صبحانه ای هرچند ساده برای پدر ومادرم آماده کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکتری رو زیر شیرآب ساده گرفتم تا نصفه پر شود. زیراجاق گاز هم بافندک روشن کرده و کتری رویش قرار دادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداخل یخچال را دید زدم که، تقریبا خالی بود. لب هایم را گزیدم و سریع یک مانتوی ساده دم دستی پوشیدم و باگرفتن کیف پولم از حیاط گذشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرحینی که کنجکاو به نما و پنجره ها زل می زدم بادیدن اتومبیل خیلی زیبا دهانم باز ماند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir" عجب چیزی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجون می ده واسه دور دور"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآب دهانم را با بهت فرو بردم و بانگاه آخر درب اصلی را باز کردم و راه افتادم به سمت نانوایی که دوکوچه بالاتر بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه قدم هایم سرعت بخشیدم و بی توجه به دخترهای مدرسه ای و خودرهای درحال عبور از گذرگاه عبور کرده و به سمت چپ پیچیدم و سربه زیر کیفم را در دست سفت چسبیدم اما، بوهای مختلفی به مشام می خورد و باعث می شد چهره ام جمع تر شود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمین که از جوی آب پریدم رو به روی نانوایی قرار گرفتم و بادیدن تعداد کم نفس آسوده ای کشیده و در صف نوبت ایستادم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنان تازه گرم وخوش بو را عمیق استشمام کردم و با ذوق تکه ای کَندم و در بین راه می جویدم. سرکوچه مان یک فروشگاه بزرگی بود که همیشه از آن خرید می کردیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبی توجه به اتومبیل بالای سردرد برای تجمع مردم و خرید از فروشگاه هشان در قرعه کشی ماهانه شان که برنده اش همین اتومبیل خاک گرفته را می بُرد، گذشتم و پا درون نهادم که حجم از خنکی ناشی از کولرگازی ها به صورتم برخورد کرد و گوشه شالم را تکان داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرام به سمت یخچال های صبحانه اش رفته و پنیر و کره، شیر و خرما برداشتم و روی قسمت ارزیابی گذاشتم و همه را فاکتور گرفت و آن را به سمت صندوق بردم و قیمت را پرداخت کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنایلون را برداشته و از آنجا خارج شدم و به سمت خانه مان راه افتادم که ده دقیقه ای راه بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبم را جمع کردم و تمام وسایل هایم را در یک دستم گرفتم و با دست دیگری خم شده تا از جعبه خرما، یک دانه تازه و آبدارش را بردارم و بین راه نوش جان کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir" ناخونک زدن دوست دارم"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا موفقیت خرما را در دهان گذاشته و با لذت طمع شیرینش را فرو می بردم و گاهی هم نیم گاهی به درختان سربه فلک کشیده این محل می انداختم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکوچه ما خیلی خلوت و آرام بود چون، این قسمت محل قشر مرفه جامعه بود و آنها هم اکثرن سرکار می بودند و بچه ای هم نبود تا در کوچه ها بازی کند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای آواز گنجشک ها و هواپیمایی داخل آسمان توجه ام رو جلب کرد و سربه بالا درب را باز کردم و وارد شدم به چیز محکمی اثابت کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آخ سرم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکلید از دستم افتاد و بادست راستم سرم را می مالیدم و زیرلب غر می زدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمعلوم نیست این چی بود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ آدم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمتعجب خم شده سرم را بالا گرفتم که بادیدن چشم های نافذ و گیرا بهتم بیشتر گشت و ناخواسته لب زدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچرا هرجا می رم تو اونجایی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاخم هایش پیوند خورد و جذابیت خاصی به پهنای صورتش بخشید و دست به سینه خم شد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن یا شما؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاه از چشمان افسونگرش گرفتم و زانو زدم و کلیدم را برداشتم ولی، ناخودآگاه نگاهم به کفش شیک سفید و شلوار ورزشی اش خورد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبم را گزیدم و یک دفعه صاف ایستادم که یک تایی ابروان ِ پرپشتش بالا رفت و لبش مماس هم شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدسته کلیدم را نشانش دادم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irببخشید نمی شد گذاشت فعلا...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irراهم را می خواستم ادامه دهم که صدایش مخاطبم قرار داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irببخشید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبی حوصله عقب برگشتم و سوالی نگاهش کردم که با دو قدم نزدیکم آمد و با لبخند یک تکه کوچک از نان سنگکم را کَند:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبوش معرکه است.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخونسرد سری تکان می دهم و چشم از تی شرت جذب سیاه تنش می گیرم و آهسته قدم می زنم و از میان گل های شاداب و زیبا می گذرم ولی، عطر خوش بوی آنها را با دل وجان می بلعم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمین که وارد آشپزخانه می شوم بادیدن مادرم آن هم در حال چیدن استکان و بشقاب نان و خریدهایم را می گذارم و همزمان هم مانتوم را در می آورم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمیشه راحت بودم و حتی جلوی وحیدهم با بلوز وشلوار می گشتم. گرچه مامان فاطمه بارها مرا مواخذه کرده بود ولی، کار خودم رو می کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بابا کجاست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمزمان که خریدها را از نایلون در می آورد جوابم را داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرفته آب بده به گلا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسری تکان داده و بی حرف خارج می شوم که تشرش را می شنوم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحداقل اون پارچه روی سرت بنداز عسل زشته.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکفری خم شدم و شالم را چنگ زدم و آزاد روی سرم رها کرده و به سمت گلخانه قدم برداشتم و از میان هم تکه ای از برگ گل سوسن را کَندم و عطرش رو بو کشیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمین که قامت پدرم رو دیدم صدایم را انداختم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباباجون بیا صبحونه که باید زود برم عروسک بازی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخودم غش غش می خندیدم و پدرم به کار آریشگاهم همیشه می گفت عروسک بازی، دلیلش را نمی دانستم ولی، برایم جالب بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمین که نزدیکش رسیدم دست روی شانه پهن و خمیده اش آرام زدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمی خوای یکی از همین عروسکای ناز رو واست بیارم بشه همدمت؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزیرلب آرام گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعسل جان زشتہ۔۔۔
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ به به با این سنت عروسک بازی هم می کنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irی که از پشت سرم شنیدم هینی ترسیده کشیده و دستم روی قلبم نشست و باچشم های درست به اویی که با موذی گری بهم خیره بود نگریستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوفی کشیدم و با اخم دست به کمر شدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقبض روح شدم آقا!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخیرکننده پرصلابت نگاهم کرد و رو به پدرم لب زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشما بفرماین بعدا درموردش حرف می زنیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپدر با سری کج شده کمر صاف کرد و از کنارم گذشت، همین که نیم رخم را برگرداندم با لبخندمختص خودش چشمک جذابی بهم فرستاد و قهقه کنان از کنارم به سمت راه خروجی گام برداشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتنم گُرگرفت و دستان ِ عرق کرده ام رو به شلوار پارچه ای مشکی سُراندم و زیرلب غریدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرد و هلاله!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمردک موذی بی چشم رو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبی توجه با چندقدم به سمت خانه گوشه حیاط درندشت نزدیک شدم وهمین که مادرم را دیدم، سریع با دستانی قاب گرفته وارد آشپزخانه شده و اجمالی صبحانه ای سرسری بلعیدم و به سمت اتاقم پناه بردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامروز از امتحان خبری نبود پس می توانستم قدری طنازی کنم و از وسایل لوازم آرایشم که با زحمت پس انداز کرده بودم تا آنها را بخرم استفاده کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکرم پودر را سریع بامهارت مالیدم و رژگونه هم طی گونه تا انتهای گوش را کشیدم ....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرژلب صورتی مات رو مالیدم و با رضایت عقب گرد کردم و کمد دیواری را گشودم و مانتوی کرمی سه ربع را در آوردم که جلویش فقط بندپارچه ای می خورد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشلوار لی لوله راهم پوشیدم و با انداختن شال ِ سیاهم کیف دستی ام برداشتم و ادکلن مخصوصم رو زدم و ساعت چرمی رو بستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحاضر و آماده از اتاق خارج شدم . هال هیچ کس نبود، بنابراین کفش پاشنه بلندم را محکم در دست گرفتم و به سمت در ِ روی نوک پا راه رفتم و همین که زانو زدم تا کفشم را بپوشم صدای مادرم را با لحن همیشگی شنیدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباز با یه خرمن آرایش داری می ری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعسل صدبار گفتم زشته یه وقت در وهمسایه می ببینن فکر می کنن چه خبره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعصبی با ناراحتی کفش هایم را پوشیدم و بندش را محکم بستم و با گرفتن تیرک درگاه صاف ایستادم و پرده توری رو کنار زدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان من، ما هرکاری هم کنیم حرف هست، پس بیخیال جون عسل.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبادیدنم به تاسف سری تکان داده و روی برمی گرداند:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمی دونم صورت بی نقص خودت چشه که رو کردی به اون آت وآشغالا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوزخندم دست خودم نبود، کیفم روی شانه ام کیب کردم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوالا همه اینطورین... عادت کن مادرمن... من دوست دارم این طوری باشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبی حرف دیگه ای از میان حیاط گذر می کردم و با عشوه های مخصوص خرمان خرمان خودم را رساندم و همین که درب را چفت کردم، بی تعلل سمت ایستگاه اتوبوس ها راه افتادم و هدفون زده موزیک ها را یکی پس دیگری رد می کردم تا به موزیک مورد نظر برسم و سرم پایین بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگوشه ایستگاه نشستم و لب هایم همزمان با خواننده محبوبم تکان می خورد و زیرلب تکرارش می کردم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ عسل اون حوله رو بده بهم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباصدای رقیه خانم چشم از دختردماغ عملی رو به رویم گرفتم و حوله رو از داخل کشو برداشته و سمتش گام برداشتم و به دستش دادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ مرسی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز آبسردکن قدری رفع عطش کردم و گرمایی داخل سالن هم تنم را کوره آتش کرده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهی به کولر انداختم و رقیه خانم رو مخاطب قرار دادم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین کولر درسته رقیه خانم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهش رو به کولر بادی انداخت و شانه ای بالا فرستاد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمی گم فردا صبح مشت رحیم بیاد درست کنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسری تکان داده و به سمت دخترک گام برداشتم و همزمان آدامس داخل دهانم را باد می کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدخترهم که مشغول تلفنش بود که سر رسیدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخب دستت و بده چه دیزانی می خوای؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبدون نگاه بهم، دست ظریف برنزه اش رو دراز کرد و باصدای تودماغیش لب زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irطرح ساحلی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اوکی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخم شدم و وسایل مورد نیاز طراحی رو برداشتم ومشغول شدم و گاهی بخاطر عطر تند و تهوع آورش سرفه های خشک می کردم و چهره ام از حرص جمع شده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir" اگه مغازه خودم بود قطعنا کارش رو راه نمی نداختم"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز فکر بیرون آمدم و سریع کار رو تمام کرده و ازجایم برخاستم و کش وقوسی به تنم دادم و سپس به سمت کوتاهی مو رفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکلافه وار دور حیاط می چرخیدم و بامکث سرم را بالا فرستادم وزیرلب نجوایم بلندشد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخدایا حالا چجوری به مامانم بگم من کنکور رد شدم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاگه بفهمه که ناراحت می شه، من تمام تلاشم و کردم ولی، خب تقصیر من چیه دانشگاهم افتاده جنوب کشور...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوفی کشیدم و یک جای دنج زیر سایه درخت سنوبر پیدا کردم و جای گرفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپاهایم را دراز کرده و شالم کشیدم و تکیه به دستانم افزودم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرام مهم نیست یه سال دیگه هم درس می خونم و تلاش می کنم بازم کنکور می دم منتهی مامانم مخالف درس خونده... می گه:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir(ادا آوردن)
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدختر تا ترگله باید بره خونه شوهر... وا مادر!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدختر که، به بیست رسید به حالش باید گریست!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدست به کمر با اخم انگشت اشاره ام را تکان دادم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنشنوم باز از این لوس بازی هاتا... خوبه خوبه این ( عسل) اومده من یاد بده!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ نمونه بارز یک دختر توهمی و شیزوفرنی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخشک شده مردک نگاهم به سمت اروند کشیده شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا لبخندخاص یک طرفه اش به اجزای صورتم خیره شد، تکان خفیفی از سنگینی نگاهش خوردم و از جایم بلندشدم و بی حرف از کنارش گذشتم که:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن می تونم کمکت کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمتعجب شدم ولی، بدون حرف به سمت کلبه مان راه افتادم که، صدایش باز آمد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن به تو کمک می کنم تو بمن. این طوری یر به یر می شیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر دل به گستاخی اش خندیدم و بافکرهای دخترانه ام راهی اتاقم شدم تا شام مفصلی تدارک ببینم و جریان را به مادر وپدرم بگویم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمین که در قابلمه رویش گذاشتم صدای مادرم متعجب رسید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخبریه عسل؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنوچی کردم و ظرف های چرب و چیلی را درون سینگ ریخته و مشغول کف زدنشان شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من تاحالا براتون شام نذاشتم که تعجب کردی مامانم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان بی توجه به حرف پرمعنایم به سمت یخچال رفت، خیاروگوجه فرنگی را در آورد و نزدیکم شد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچه بدونم والا... بزار اون کاسه بزرگ رو بردارم یکمی سالاد درست کنم که با این لوبیا پلوت می چسبه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکنار کشیدم که، ظرف متوسط را برداشت و بی درنگ روی میزناهار خوری جا گرفت و مشغول شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبم را جویدم و آخرین بشقاب را آب کشیده و درون آبچکان قرار دادم و دستانم را با حوله روی دیوار پاک نمودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهم دورتا دور آشپزخانه نقلی چرخاندم و بی حرف از اتاق به سمت اتاقم راه افتادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیک دوش ملایم قطعنا حالم را بهتر می کرد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنم موهایم را با حوله آرام گرفتم و بلوز آبی آستینکوتاهم باشلوار پارچه ای گل گلی ام پوشیدم، نفس عمیقی از عطر کرم ِ صورتم کشیدم و لبخندپهنی روی لبانم جاری شد و با اشتیاق به هال رفتم که پدرم را دیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرنامه خبر را بادقت نگاه می کرد، سمتش رفتم و باخنده پرسیدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir