رمان آسکی به قلم مهدیه صابریان
داستان عشق دو نفره که با مخالفت ها و سختی های زیادی همراه بوده از لج بازی های هر دو در اول دوست داشتن تا عشقی که باعث شده در سخت ترین شرایط کنار هم باشن و ازدواج باعث نشده این عشق در اخر کمتر شود بلکه باعث این شده که قدر هم را بیشتر بدونن بر عکس زمان حال ما...
تخمین مدت زمان مطالعه : ۱۴ ساعت و ۴۰ دقیقه
ژانر: #عاشقانه #طنز
خلاصه:
داستان عشق دو نفره که با مخالفت ها و سختی های زیادی همراه بوده از لج بازی های هر دو در اول دوست داشتن تا عشقی که باعث شده در سخت ترین شرایط کنار هم باشن و ازدواج باعث نشده این عشق در اخر کمتر شود بلکه باعث این شده که قدر هم را بیشتر بدونن بر عکس زمان حال ما...
دایان بی توجه به غرغرهای زن که مخاطبش قرار داده بود، قهوه اش را مزه مزه می کرد.
- والا عمه جان دختره انقدر هار شده که انگار نه انگار من عمه شم، انگار نه انگار بزرگ ترشم، اگه می دیدی چه دادی کشید سرم جلو بقیه.
با گریه ای که ساختگی بودنش حتی با آن چهره ی محزون هم بیداد می کرد، ادامه داد:
ـ دو سه روزه هرچی هیچی نمی گم، مراعاتش و می کنم، میگم داغ داره، این هی بدتر می کنه، آدم چه قدر ساکت بمونه!؟
دایان محکم چشم روی هم فشرد؛ چرا این جماعت دست از سرش برنمی داشتند؟
ـ عمه جان اگه نشستید دارید گریه می کنید که من آسکی و دعوا کنم یا اونو وادار به عذرخواهی کنم، باید بگم سخت در اشتباهید، این مسائل نه به من مربوط می شه ونه به خاطر بحثی که شاهدش نبودم دست روی کسی بلند می کنم!
طلعت اما لحظه ای ماتش برد از صراحت کلام برادرزاده ای که غرورش زبان زده عام و خاص بود.
ـ نه دایان جان من که نمی ذارم بری اون و دعوا کنی یا تو دهنش بزنی من فقط ...
ـ منم که نمی رفتم بزنم تو دهن آسکی.
روی نام "آسکی" تاکید کرد، کسی حق نداشت بزرگ زاده ی افشار را "اون" خطاب کند، خصوصاً در جمعی که تک به تک افرادش کمربه زخم عموزاده ی یتیمش بسته بودند طرفداری کرد و نمی دانست آتش می زند برقلب دخترکی که بالای پله ها پنهان شده و شنونده ی همه چیز است؛ قند آب می کرد در دل آسکی این مردانگی های عموزاده. جهان ،شوهر طلعت سعی در پا درمیانی کرد. مردی که شناخته شده ی فامیل بود به چرب زبانی و چاپلوسی و چقدر دایان از این مرد نیز بیزار بود!
ـ آقا دایان ،الآن که وقت دعوا و بحث نیست، اتفاقیه که افتاده بجای دعوا کردن باید فکره چاره باشیم که چه جوری این قضیه رو به خان بگیم، می دونید که رضا خان و لیلی خانم نور چشمی این عمارت و چه بسا قیصرخان بودند.
خوش شانس بودن که خان برای بررسی زمین های ترکیه رفته بود و بی خبر مانده از پرپر شدن عزیز کرده هایش. دایان گوشه چشمی انداخت به راه پله و بی توجه به سایه ی دختری که به خیال خودش پنهان شده بود، اول با انگشت به خودش و سپس به آن ها اشاره کرد:
ـ من نمیگم، شما قراره بگید، اون موقعی که خواستم زنگ بزنم بهش گفتید نه نزن خودمون میگیم، خب الآن برید بگید دیگه!
از روی مبل شاهانه اش برخاست و درحالی که یک دستش را در جیب کتان مشکی رنگش فرو برده بود ادامه داد:
ـ من فقط بفهمم کسی به آسکی توهین کرده یا به هردلیلی اشک این بچه رو بازخم زبوناش درآورده، اون وقت یه کاری می کنم که دیگه نیازی به زور زدن واسه گریه نداشته باشید!
بی توجه به نگاه ترسیده ی دخترها و قیافه ی درهم عمه و شوهرش به سمت در خروجی حرکت کرد.
جهان گره ی کرواتش را شل کرد:
ـ این دیگه چه جونوریه!
ــــــ
دیروز بود که رضاخان و لیلی بانو قصد سفر به اصفهان را کرده بودند؛ اما با تماس بی موقع طلعت که با دعوا و تشر علّت جواب منفی آسکی را خواستار بود،گره ی تمرکز و افکارشان در هم تنید و برای برخورد نکردن به ماشینی که بی مهابا به سمتشان می آمد درآغوش دره فرو رفتند.
___
آراد و پدرش جهان با استرس روی صندلی های فرودگاه نشسته بودند و تکان پاهایشان خبراز اضطراب درونی شان هنگام رویایی با خان را می داد.
ـ مگه نگفتید پرواز ساعت هشت فرود میاد؟
فضای فرودگاه برای آراد خفه کننده بود.
ـ نمی دونم پسرم می بینی که منم مثل تو منتظرم.
پرواز قیصر خان از ترکیه به ایران که قرار بود ساعت هشت فرود بیاید تاخیر داشت و این تاخیر دوساعته علتی شده برای تشویش استرس جهان و آراد. در نهایت راس ساعت ده و سی دقیقه پرواز در فرودگاه نشست، با دیدن خان به سختی از روی صندلی برخاستند؛ گویی که فرشته ی مرگ را می دیدند این پدر و پسر. قیصر خان آمد با اصالت و قدم هایی که انگار قصد کرده بود قدرتش را به رخ زمین بکشد به سمت آن ها می رفت، قدم هایش کند شد؛ چرا هردوی آن ها مشکی پوش بودند؟
به محض رسیدن جهان لب باز کرد :
ـ خوش اومدید ارباب اجازه بدید دستتون و ببوسم.
آراد اخم در هم کشید؛ این چاپلوسی های پدرش تمامی نداشت!؟
باهمان اخم رو گرفت از پدر:
ـ خوش اومدید بابابزرگ.
خان ولی فکرش درگیر بود که چرا رضایش نیامده ؟ تاب نیاورد غیبت عزیزکرده اش را!
ـ پس چرا رضا نیومده؟
دستپاچه شدند، مگر آماده ی این سوال نبودند؟ جهان به حرف آمد و سریع کلماتی را برای آرام کردن جو انتخاب کرد، انتخابی که نگفتن شان بهتر بود:
ـ خونه ست آقا، خسته بود چون تازه دو ساعته از سفر برگشته دیگه نیومد.
گفت و خنج انداخت بر دل پیرمردی که تماس هایش به رضا از ثانیه اول به دوم نمیرسید و پاسخ داده میشد؛ الآن دوروز بود که تماس هایش پاسخ گو نداشتند!
ـ خیلی خب، دیاکو که دیگه خسته نبود اون واسه چی نیومد؟
به یک دیگر نگریستند؛ چه می گفتند؟ که دیاکو درگیر مراسم رضا و لیلی بود؟ قیصر خان که سکوت آن ها را دید سری تکان داد و به سمت خروجی رفت، در کجای تربیت فرزندانش اشتباه کرده بود؟
ـــــ
سوار بر ماشین، خان نشسته بود با دلهره ای که امانش را بریده، اما نشان دادن درماندگی گناه بود در سیاحت این بزرگ مرد. باید مقدمه چینی می کردند. نمی شد به یک باره با پارچه های سیاه و حجم عظیم مهمانان فردا روبه روی اش کنند. دوام نمی آورد بی شک تمام می کرد! جهان به ندیدن میزد خودرا در مقابل ایما و اشاره های پسرش، باخود که رودربایستی نداشت، می ترسید از بحثی که نتیجه اش دلهره آور بود. کاش دایان یک امشب را چموش بازی در نمی آورد، هیچ کس بهتر از او و رضا بلد نبودند زبان این خان را.
آراد لب هایش را تر کرد و دهان گشود:
ـ بابابزرگ یه چیزی شده که لازمه شما بدونید!
نفس رفت از کف پیرمرد و عرق های پیشانی اش گواهی دهنده بودند.
ـ بگو پسرجان، چی و باید بدونم؟
ـ یه مشکلی واسه دایی رضا پیش اومده واسه همین امشب نیومد!
کمر به قتل او بسته بودند انگار.
- اصل حرف و بزن انقدر طفره نرو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا شک و تردید از عکس العمل پدربزرگش ادامه داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ واقعیتش انگار وقتی داشتن می رفتن اصفهان با یه ماشین برخورد میکنن، گویا تصادف خیلی وحشتناک بوده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irناشی بود این جوانک بیست و پنج ساله برای دادن خبری این چنینی. نفس های سنگین خان و سکوتش در مقابل حرفهای آراد باعث کشیده شدن نگاه هردوی آن ها به خان شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ ارباب حالتون خوبه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخان به رنگ و پریده و لب تکیده زمزمه کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ شیشه ها...شیشه ها رو بده پائین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه عمارت رسیده بودند جهان ترسیده ماشین را نگه داشت و رفت تا اهل عمارت را خبر کند؛ بوی سکته به مشامش می رسید. چندی بعد طلعت، ثریا و طلا به همراه دیاکو دوان دوان بیرون آمدند. دایان اما از پشت پنجره ی اتاقش با دستی در جیب و اخمی کمرنگ نظاره گر آن ها بود، گفته بود در این قضیه دخالتی نمی کند. آسکی با چشمانی خیس، لباس هایی مشکی و رنگی زرد روی تخت اتاقش به خواب فرو رفته بود، چه اهمیتی داشت برای بقیه حضورش و اوضاع روحی وخیمش؟ حال وخیم خان باعث شده بود که آراد و دیاکو به همراه جهان اورا به بیمارستان ببرند، نمی دانستند تاب نمی آورد پرپر شدن ته تغاریش را؟ طلعت و ثریا به همراه طلا با حالی زار به عمارت بازگشتند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ خدا من و بکش که این روزا رو نبینم، آخ خدا بابام و به خودت سپردم بلایی سرش بیاد خودم و می کشم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irثریا دل گرم کنانه لب زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ طلعت عزیزم آروم باش، این چه حرفیه که میزنی خان قوی تر از این حرفاست این همه مشکل و تاب آورده بازم دووم میاره من مطمئنم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irطلا روی مبل نشسته بود و ناله می کرد. خدمت کار با آب قند بالای سر او ایستاده بود و خدمه ای دیگر شانه هایش را ماساژ می داد. آسکی با صدای داد و فریاد آن ها بیدار شده بود و گهواره وار خود را تکان می داد؛ آرامش، از خالقش آرامش طلب کرد. منشاء آرامش جهان دراتاق کنارش بود، چه کسی جزدایان می توانست مسکن حالش باشد؟ آرام و با متانت در زد این تربیت شده ی رضا خان.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ بیا تو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر را تا نیمه باز کرد و سرک کشید. با چشم شروع کرد به جست و جوی دایان. روی کاناپه دراز کشیده وساق دستش را روی چشمانش گذاشته بود. نگاه کرد به این مرد تمام شده در مقیاس های دنیا، چه قدر جذاب و خوشتیپ بود این انسان!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ میشه بیام تو؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتغییری در حالتش ایجاد نکرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ تو که اومدی، دیگه اجازه ت واسه چیه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخانم وار همان گونه که انتظاراز اومی رفت به سمت کاناپه های چرم مشکی رنگ رفت و روبه روی آن دو ذغالی چشمان مردش نشست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irراست نشست و به دخترک خیره شد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ چیزی می خواستی آسکی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه راستی که بعضی افراد تاثیر موثری روی زیبایی نامت دارند. غم در دلش سنگینی کرد؛ تاب داغ دیگری نداشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بابابزرگ خوب می شه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقطره اشکش پس از ادای جمله ریخت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدایان اما به مبل تکیه زد و خونسرد لب زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ من دکتر نیستم دخترعمو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ نگرانم نک...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباصدای موبایل دایان حرفش ناتمام ماند و گوش سپرد به مکالمه اش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چی شده آراد...نمی فهمم چی میگی آروم تر حرف بزن ...چی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرنگ از رخساره اش پرید و شتاب زده به طبقه ی پائین دوید، بی توجه به آسکی که پرسیده بود " چی شده؟ ". بغض لانه کرده در گلوی اش راه نفسش را بند آورد، برخاست و از اتاق خارج شد؛ این ندیدن هایش هم دنیایی ارزش داشت. به سمت اتاقش می رفت که با حرف دایان دستش روی دستگیره قفل شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ آقابزرگ به رحمت خدا رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــــ
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمراسم ختم رضا، قیصر خان و عروسش لیلی بانو، باشکوه برگزار شد. آسکی با قلبی مچاله شده و نگاهی بی فروغ همچو دوماه خاموش خیره به قبرها بود. چه آرام پرواز کرده بودند این سه پرنده ی بی همتا. سه قبر کنار یک دیگر. مزار غم انگیز پدربزرگش وسط قرار داشت و درسمت راست آن مادرش و در سمت چپ، پدرش آرمیده بود. پدربزرگی که طاقت تمام کرده بود از پرپر شدن جگر گوشه اش، قسم خورده بود حتی در مرگ هم کنارش باشد و سرباز کردن از قول، گناه کبیره بود. ناباور بود و هنوز رفتنشان را باور نداشت. قبرستانی سرد و آدم های سیاه پوشی که به طرف ماشین هایشان می رفتند؛ آن همه جیغ و زجه و گریه فقط چند ساعت، تاریخ مصرف داشت. دایان و آراد درفاصله ای نچندان دور به درختی تکیه زده بودند. این روزها اطرافش را که نه دلش هم پر از سیاهی بود که بالاتر از آن رنگی نبود. بی حرف و افسرده وار چشم دوخت به مزارقهرمان بچگی اش ، پدرمیگفتش. بعد از چند روز طلسم سکوت را کشاند:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ بابا، بابای خوبم، تو که گفته بودی هیچ وقت از پیشم نمیری، نگفته بودی؟ گفته بودی تا زندم مثل کوه پشتمی، نگفته بودی؟ یادته گفته بودی زیر قول زدن برای یه مرد از مرگ بدتره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقطره مرواریدی چکید روی نام پدرش، قبری با سنگی سیاه و نوشته هایی سفید، نوشته های کریحی که از طلوع و غروب زندگی پدرش نوشته بودند. نگاه اش پرکشید به قبر سمت راست و طاقت تمام کرد از دیدن نام کسی فرشته ی بی بال میگفتنش. به سمت مادرش رفت و سر روی سنگی گذاشت که عایق او و آغوش مادرش بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ مامانی، چند روزه موهام و برس نکردم، آخه تو همیشه میبافتیشون، دیگه دوستشون ندارم چون تو نیستی، نیستی که ببافیشون که برام شعر بخونی و موهام و ناز کنی، دلم برات تنگ شده مامان ، چه جوری انقد راحت دل از من کندین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهق زد و به شیر سفید رنگی که به رسم عادت بالای مزار خان می گذاشتند خیره شد، پرده ی اشکش شکست ، کمرش هم، پدربزرگش هم رفته بود. هق هقش فضارا شکافت، او به معنای واقعی هیچ کس را نداشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ آسکی، آروم باش!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصور اسرافیل بود انگار. چشم بست و دل داد به صاحب صدا، هنوز کامل بی کس نشده بود. سر بلند کرد و چشم دوخت به دایان؛ چه رنگی بود در نگارگری چشمان ذغالی رنگش؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلب گشود، طعم شور اشک حالش را دگرگون ساخت، نجوا کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ تو خودت اگه جای من بودی حالت چه جوری بود؟ اگه تو یه روز مراسم خاک سپاریه همه عزیزات بود چی کار میکردی؟ آروم می شدی!؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ منم عزیزام و از دست دادم؛ بابابزرگم ،عموم و زن عموم پس فرقی بینمون نیست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآراد چشم از دایان گرفت و جوری که آسکی نشنود لب زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ الآن مثلاً دلداریش دادی!؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدایان با تخسی سری تکان داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ تو دخالت نکن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآراد نزدیک آسکی رفت و سعی کرد از روی سنگ قبر بلندش کند:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ بلند شو عزیزم سنگ سرده، می دونم حالت بده اما با گریه کردن که دایی اینا برنمیگردن قربونت برم من.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگره ی میان ابروان دایان جمع ترشد؛ کجای دنیا قربان صدقه دلداری محسوب می شد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآسکی قطره اشک سمج چشمش را پاک کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آره برنمی گردن اما من سبک می شم. آدم وقتی بی کس میشه گریه به دردش نمی خوره اما مثل یه تسکین می مونه واسه ش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمگر اشک چقدر وزن دارد که آدمی با ریختنش انقدر سبک می شود؟ آراد اما از خویش متنفر شد؛ مگر چه رفتاری کرده بود که آسکی او را حساب نمی کرد و دم از بی کسی می زد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ چرا تنها آسکی؟ حساب من و از مامان و خاله جدا کن، تا الان زخم زبون زدن هیچی نگفتم ولی دیگه نمی ذارم بهت چیزی بگن خودم پشتتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو پشت بند حرفش لبخند دل گرم کننده ای به روی آسکی پاشید. صدای پوزخند آشکارای دایان باعث شد آراد با اخم به او زل بزند. او ولی نگاه از آن دو گرفت، به رسم عادت یک دست در جیب فرو برد و همان طور که عقب گرد می کرد گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ آسکی تو ماشین منتظرتم، علاقه ای ندارم تمام روزم و توی قبرستون بگذرونم، کسی که مُرده رو دورش یه خط بکش بذار کنار. مرده پرستی و تموم کن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو به سمت آئودی مشکی رنگش رفت. چه اصراری داشت زخم بزند بر دل این تازه یتیم شده؟ آسکی ولی به مسیر رفتن دایان خیره شد؛ راستی راستی که او دل نداشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ اونم ناراحته، از حرفاش دلخور نشو میدونی که دل و زبونش یکی نیست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنیم نگاهی به آراد انداخت و در حالی که خاک مانتویش را می تکاند لب زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ حرفا و رفتارای کسی برام مهم نیست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو بی توجه به او به سمت لیموزین مشکی رنگ خانوادگی شان رفت. به محض نشستنش در ماشین طلعت با لحن تلخی شروع به نیش زدن کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ کی بهت گفت بیایی تو ماشین؟ هنوز بعد اون دادی که جلوی مهمونا سر من کشیدی روت میشه باهام رخ تو رخ بشی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irثریا پا در میانی کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ طلعت جان عزیزم آروم باش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرو کرد به آسکی و خروشید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ مگه پسرم بهت نگفت بری توماشین کارت داره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاشک چشمش را پاک کرد؛ دل خور بود از آن پسر!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ نگفت باهام چی کار داره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ نخیر.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآراد اما با لحنی متناقض گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ استرس نداره که آسکی جان، نمیخاد بخورتت که فقط میخاد باهات حرف بزنه، همین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآسکی با چشمانی نگران و دستی لرزان در راباز کرد و به سمت آئودی دایان راه افتاد و سوار شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ سلام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ چند بار سلام می کنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه دایان نگریست، خیره به روبه روی اش نرم ماشین را به حرکت در آورد. چرا این بشر همیشه ی خدا اخم داشت؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ ببخشید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ چی و ببخشم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ این که دوبارسلام کردم، هول شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ از چی هول شدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعاصی چشم روی هم فشرد؛ چرا حرف زدن با این پسرسخت بود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ جوابمو نمیدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ خب حالا میگید چیکار کنم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ مگه من خاستم کاری کنی؟ گفتم چرا هول شدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکلافه لب به دندان گرفت و به جلو خیره شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدایان از آن لبخندهای کمیابش زد، همانی که چال گونه هایش را هویدا می ساخت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- با هیچ کس جز تو حس هیولا بودن بهم دست نمیده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدخترک خجالت زده مشغول بازی با بند کیفش شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشم از خیابان گرفت ونگاه کوتاهی به آسکی انداخت، جدی شد و دیگر آثاری از لبخند روی صورتش نبود:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بهت گفتم بیایی تو ماشین چون چندتا چیز هست که باید بدونی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآسکی دست هایش را در هم گره زد و به سمت او متمایل شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگوشه چشمی به آسکی انداخت و سری تکان داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ خوبه، حالا هرچی میگم آویزه ی گوشت می کنی چون یک بار بیشتر نمی گم، من فردا دارم میرم ترکیه، آرادم میره اصفهان برای کارای شرکتی که اونجا داریم، بابامم به خاطر کارای کارخونه ممکنه شبا دیر بیاد یا اصلاً نیاد، سعی کن زیاد با مامانم و عمه ها دمخور نشی نمی خوام هی زنگ بزنن مزاحم کارم بشن شیرفهم شدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشیرفهم شده بود ، بدبختی که شاخ و دم نداشت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا چشمانی گرد شده به دایان خیره شد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ اما عمه ها من و می خورن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر حالی که یک تای ابرویش را بالا برده بود غرید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ دختر تو چرا همه رو هیولا می بینی؟ اونا هرچه قدرم که بد باشن عمه های تو هستن، هم خونتن دلیلی نداره بخوان اذیتت کنن، درسته یه خورده زبونشون تیزه اما دوست دارن، زیاد سر به سرشون نذار تا این یه هفته به خیر بگذره، در ضمن هرجاهم خاستی بری با راننده میری فهمیدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ چشم، باشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرپیچی نکرد، رسم عاشقی سرپیچی نبود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــــ
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصبح فردا ، دایان راهی ترکیه شد، آراد به سمت اصفهان به حرکت در آمد و دیاکو خانه را برای کارهای کارخانه ترک کرد. آسکی ولی بی حال و رمق با رنگ ورویی پریده که بی شک با گچ برابری می کرد، روی تخت دراز کشیده بود، عکس پدر و مادرش را در آغوش گرفته و خیره به سه کنج دیوار آبی رنگ اتاقش شده بود. شبیه مجنون ها شده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"چه کسی میداند که تو در پیله ی تنهایی خود ...تنهایی؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچه کسی میداند که تو در حسرت یک روزنه در فردایی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیله ات را بگشا...تو به اندازه ی پروانه شدن زیبایی..."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآهسته از جای برخاست. قاب عکس پدرومادرش را روی میز چوبی رنگ تیره ی کنار تختش گذاشت ودرست مثل یک مرده ی متحرک به سمت پائین رفت. جهان روی مبل سلطنتی طلایی رنگ عمارت پا روی پا انداخته بود و با لپتابش کار می کرد. طلعت مسکوت گوشه ی مبل نشسته بود و در حالی که با لبه ی لباسش بازی می کرد آرام اشک می ریخت. ثریا کنار طلعت جای گرفته بود و کتابی را مطالعه می کرد. طلا هم با چشمانی تر به نقطه ی نامعلومی خیره بود. هیچ کس حتی متوجه ی حضورش هم نشد. به آرامی لب زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ سلام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجهان نگاهی آغشته با کینه به او انداخت؛ اگر این دختر جواب مثبت به خواستگاری آراد میداد می توانست با سهم الارثش سرمایه گذاری جدیدش را تقویت کند، پس جوابی نداد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irطلا نیم نگاهی به او انداخت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ کی بهت گفت می تونی از اتاقت بیرون بیایی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتنها به عمه اش نگریست؛ دست کمی از زندانی شدن میان گله ی گرگ ها نداشت، داشت؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ نمی دونستم باید اجازه بگیرم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irطلعت دست از لباسش کشید وغرید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ دایان بهت نگفته جواب حرفامون باید "چشم " یا ""ببخشید" باشه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز دست این یکی حسابی شکار بود پس عقب کشیدن در مقابل تیکه اش اصلاً جالب نبود:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ دایان نگفت بگم "ببخشید" یا "چشم" فقط بهم گفت اگه حرف ناخوشایندی شنیدم یادم باشه که جواب ابلهان خاموشی ست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچرخید تا به اتاقش برود که صدای زن عمویش مانعش شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ الکی حرف تو دهن پسر من نذار، این طرز حرف زدن فقط مخصوص آدمی مثل خودته نه پسر اصیل من، در ضمن دیاکو الآن ارباب این عمارته و دایان پسر ارباب، خوش ندارم چیزی به جز آقا صداش کنی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاینان که بودند؟ باسرعت پله ها را طی کرد و خود را روی تخت پرتاب کرد؛ همه چیز این عمارت ناآرامش می کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــــ
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ آقای افشار می دونید که نمی تونم، باید مراحل قانونیش طی بشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیاکو پا روی پا گذاشت وبا چرب زبانی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ آقای مظفری شما وکیل خانوادگی ماهستید، تا حالا دیدید من کاری خلاف قانون ازتون بخوام؟ الآنم که نگفتم تغییری توی وصیت نامه می خوام، دارم میگم سهم الارث آسکی چه قدره، همین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمظفری لبخندی زد و کمی خود راجمع کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ معذرت میخوام که نه میگم، اما تا قبل از چهلم نمی تونم وصیت نامه را باز کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیاکو این بارنگاهی جدی به او انداخت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ من عموی بزرگ آسکی هستم و در حال حاضر قیم قانونی ش، درخواست غیر معقولی هم نکردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکمی از قهوه اش را مزه مزه کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ می دونم که وصیت نامه راشما نوشتید پس بهم بگید آسکی چقدر از عمارت سهم داره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکلافه سری تکان داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ باور کنید نمی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلحنش وسوسه کننده شد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ پول خوبی بهت میدم، اون قدری که تا آخرعمرت بی نیاز باشی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ نمی تونم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ می تونید. من فقط می خوام سهمش و ازعمارت بدونم نه کل ارثش و، بگو مظفری ضرر نمی کنی بهت قول میدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو بلافاصله پس از گفتن جمله اش قلپی از قهوه اش را نوشید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ نصف عمارت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقهوه در گلوی اش پرید، کرواتش را کمی شل کرد و هوا را بلعید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ منظورت چیه نصف عمارت؟ سهم من وطلعت وطلا کمتر از اون میشه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمظفری تنها به لبخند کوتاهی اکتفا کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irازما بین دندان های کلید شده اش غرید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ می فهمی چی میگی؟ ارباب اون عمارت بعد از پدرم منم، چه طور نصف عمارت مال آسکیه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ از کجا می دونید ارباب شمائید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرنگش به سرخی رفت و رگ های اش متورم شد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ منظورت چیه؟ پدر من غیراز من و رضا پسری نداره که، صبر کن ببینم نصف دیگه ی عمارت مال کیه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ متاسفم این و دیگه نمی تونم بگم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبی مهابا دست چکش را روی میز کوبید و ورق سفیدرنگی از آن رامقابل مظفری قرار داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ اینم یه چک سفید امضاء من سهم آسکی و می خوام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمظفری نگاه حریصی به چک کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ مغزتون و به کار بندازید آقای افشار، کافیه تا یک سال خبری از آسکی نباشه اون وقت به طور خودکار اون عمارت به قیمش میرسه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیاکو لبخندی زد و در تائید حرف مظفری سر تکان داد. بی راه هم نمی گفت تصاحب آن عمارت آرزوی بچه گی دیاکو بود که با وجود رضا کم رنگ شده بود و حالا، فاصله ای تا مالکیتش نداشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـــــــ
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآسکی پشت پنجره ی اتاقش ایستاده بود و به آسمان می نگریست؛ آن هم دلش گرفته و پشت ابرهایش پنهان شده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلب زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ دل توام گرفته؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقطره اشکش چکید و نجوا کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ دل منم گرفته. دل منم تنگه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیاد شعر محبوبش افتاد و زمزمه کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ از زندگانی ام گله دارد جوانی ام، شرمنده ی جوانی ام از این زندگانی ام، دور از کنار مادر و یاران مهربان، زال و زمانه کشت به نامهربانی ام، دارم هوای صحبت یاران رفته را، یاری کن ای عجل، که به یاران رسانی ام...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقطره ای بارید و شیشه ی اتاقش خیس شد؛ دلتنگ تر شد، لعنت به هوای ابری و باران. چشمانش هم پر از ابر بارانی شد، این روزها چه قدر می بارید. به قیافه ی خودش در شیشه نگریست ؛چشمانی باترکیب سبزو خاکستری، بینی قلمی با لب ها و گونه هایی برجسته که صورت استخوانی اش جذاب کرده بود. به اشک هایش نگاه کرد؛ دستش را بالا آورد و محوشان کرد، چشمش خورد به درب مشکی _ طلایی رنگ و آهنی بزرگ حیاط. شهرزاد دختر عمه طلای اش به همراه برادرش شهیاد، با آن چمدان های بزرگ روی سنگ فرش حیاط به سمت عمارت حرکت می کردند و پشت بندش باران و بارانا دخترهای عمه طلعتش وارد شدند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ چه عجب دل از لندن گردی کندین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآن ها اما با چهره هایی گرفته و ناراضی فخر می فروختند و روی سنگ فرش راه می رفتند؛ مرگ و میرهای اخیر تمام برنامه هایشان را دست خوش تغییراتی کرده بود که عموماً باب میلشان نبود. فوراً از پنجره فاصله گرفت و به سمت طبقه ی پائین دوید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـــــ
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدایان مشت پر از خاکش را خالی کرد، روی این خاک ها محصول می خواستند؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسر برگرداند و با خشم سرکارگر را فرا خواند:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ کاغان.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکاغان با عجله خود را به دایان رساند و با زبان ترکی اش گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ بله آقا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدایان چشم ریز کرد و با لحنی که جذبه ی آن آبستن خبرهای ناخوشی بود، خروشید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ تواین چند وقت چند بار به این خاک ها تقویت کننده زدید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکاغان کمی دستپاچه شد اما سعی کرد حفظ ظاهر کند:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ آقا طبق همون برنامه ای که از مهندس گرفته بودیم کارها رو پیش بردیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتای ابرویی بالا داد و با لحنی گزنده غرید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تو، فکر کردی با کی طرفی؟ با یه آدم منگل؟ می خوای بهت بگم این زمینا چند وقته رسیدگی نداشته!؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irترس ریشه کرده در کاغان را از استرس چشمانش خواند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ آقا ما به خدا هم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفریاد دایان صدای لرزانش را در نطفه خفه کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ خفه شوکاغان، روزگاری از همه تون سیاه کنم که فکر نارو زدن و کوتاه کاری و تا عمر دارید از سرتون بیرون کنید، فکر کردید خبر ندارم دارید چه غلطی می کنید؟ درست می کنم صبر کن حالا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو پشت بند حرفش کاغان را از جلو رویش به سمت راست هل داد و به سوی ماشینش رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir____
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسر میز شام، درراس آن دیاکو نشسته بود و در سمت چپ و راستش به ترتیب طلعت و ثریا جای گرفته بودند؛ کنار طلعت همسرش جهان، باران و بارانا بودند و کنار ثریا، طلا نشسته بود. آسکی و شهیاد و شهرزاد به ترتیب کنار طلا قرار گرفته بودند. ناز می ریختند و سلطنتی وار شام می خوردند. غذای آسکی اما دست نخورده مانده بود. معده اش هم سر ناسازگاری گذاشته بود وغذایی را نمی پذیرفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دختر داییِ من چرا هیچی نخورده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه چشمان جنگل رنگ شهیاد نگریست:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اشتها ندارم پسرعمه، غروب یه چیزی خوردم سیر و گشنگی م بهم خورده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ خب پس اگه شام نمی خوری بیا بریم اتاقم یه چیزی بهت نشون بدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو پشت بند حرفش دست از غذا کشید. آسکی به او خیره شد؛ تنها یک سال از دایان کوچک تر بود، اما دایانش با چشمان شب مانندش کجا و شهیاد کجا!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ چی می خوای نشونم بدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشهیاد صندلی طلاکوبی شده ی میز را عقب فرستاد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بیا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ شهیاد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سمت مادرش طلا چرخید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ جانم دایکه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irطلا بدون نگاه کردن به شهیاد تکه ای گوشت در دهانش جای داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ بشین!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشهیاد تک خنده ای کرد ولب زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ مگه بچه م مامان جان؟ می خوام سوغاتی آسکی و بهش بدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآسکی نگاه اش بین آن ها رد و بدل می شد وغضروف انگشتانش را می شکست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irطلا اما نگاهی خصمانه سمت شهیاد پرتاب کرد و تاکید وار گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ گفتم بشین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشهرزاد هم دست از غذا خوردن کشید و مناظره ی بین آن ها را تماشاچی شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشهیاد اخم در هم کشید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ مامان جان لطفاً این بچه بازیا رو تمومش کن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیاکو با ابهتی پنهان لب گشود:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ از الآن یاد بگیر روی حرف بزرگ ترت حرف نزنی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشهیاد زیر لب چیزی زمزمه کرد و به سمت کاناپه های سفید رنگ جلوی تلوزیون گام برداشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبارانا با دستمال دور دهان خود را تمیز کرد و با علامت طلعت شروع به صحبت کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ مامان، گردن بند سفیده ی منو ندیدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irطلعت هر دو ابروی اش را بالا نگه داشت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ کدوم؟ نکنه اون که الماس کوبی شده بود؟ گمش کردی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآسکی که داشت به سمت پله ها می رفت با سوال بارانا ایستاد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ آسکی تو گردن بند من و ندیدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآسکی آرام گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ من از صبح که اومدی خودت و دیدم که بخوام گردن بندت و دیده باشم!؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irطلعت رو ترش کرد و غرید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ خب حالا بیا دخترم و بزن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاه به عمه اش بخیه زد؛ این بغضِ بی خانمان جایی نداشت که مدام در گلوی او بود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ من که بد حرف نزدم عمه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباران این بار به حرف آمد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ راست میگه مامان جان، آسکی که چیز بدی نگفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irطلعت گوشه چشمی به باران انداخت و توپید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ تو کار بقیه دخالت نکن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسپس رو به آسکی کرد و ادامه داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ با مظلوم نمایی می خوای بچه هام و با من در بندازی که چی بشه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irغم آلود نگاه به عموی اش انداخت که با آرامش غذای اش را می جوید. ای کاش حداقل دایان می ماند، او کوه اش بود، پشت و پناه اش بود. بی حرف پله ها را بالا رفت و مقابل در اتاق خودش ایستاد، آن را گشود و گویی که وارد مکانی مقدس شده باشد، با طمأنینه وارد شد. این جا مکان آرامشش بود. کشوی لباس هایش را گشود وعکس دایان را از زیر آن ها بیرون کشید، انگار که شی ارزشمندی را حمل می کند، آن را کف دست هایش گذاشت و با احتیاط به سمت مبل آبی رنگ اتاقش رفت و نشست. عکس را روی میز گرد رنگ روبرویش گذاشت و دست در زیر چانه به آن نگریست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ دلم واسه دیدن خودم تو چشمات تنگ شده، دلم واسه اسمم از زبون تو، تنگه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقطره اشکی چکید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ خوش به حالت که می تونی بدون من، یه جای دورزندگی کنی، دووم بیاری و بخندی، من فقط بدون تو نفس کشیدن و بلدم. تصوری از دنیایی که تو، مامان و بابام توش نباشید نداشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصورتش خیس خیس شده بود:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ جهنمه، جهنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرش را کمی به طرف چپ متمایل کرد. چشمش خورد به آینه ی قدیِ اتاقش؛ دختری در آینه پشت به آسکی نشسته بود. آرام برخاست و به سوی آینه رفت. جلوی اش نشست و پاهای اش را در شکم جمع کرد. به دختر درآینه نگریست. هنوزهم پشتش به او بود:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ قهری باهام؟ چرا بهم پشت کردی؟حرف بزن باهام!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدخترک اما بازنگشت، صدای موبایلش برسکوت اتاق هنجار شکنی کرد و آن را شکست. همان طور نشسته به سختی چشم ازآینه گرفت، آرام برخاست و به سمت موبایلش رفت؛ یک قلب و تاج، پادشاه قلبش تماس گرفته بود، عجب وقتی هم تماس گرفته بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـــــ
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدایان در آدانا (یکی از شهرهای ترکیه) از تراس اتاقش به آسمان خیره شده بود. دلیل این همه بی قراری چند روزه اش را جست و جو می کرد. خب شاید کمی نگران عموزاده اش بود. شاید هم نگران برخورد عمه ها در غیبتش. کارش در این کشور نفرین شده حالا حالاها طول می کشید اما تا آن موقع با این شاید ها چه می کرد؟ گاه فاصله همیشه مسافت نیست، گاه باید نگریست که دل کجاست! گوشی اش از روی عسلیِ کنار تخت برداشت؛ روی اسم عموزاده مکث کرد و اتصال را برقرار کرد. چه تفاوت چشم گیری بود در اسم ذخیره شده ی آن ها در موبایل یک دیگر. در قلب یک دیگر!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ سلام
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدایان کمی مکث کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ سلام، خوبی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآسکی چشمش روی دخترک آینه محصور بود.دختر کمی سرش را به طرف او متمایل کرده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ خوبم، شما خوبی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irغم صدای اش دستی شد، گلوی دایان را فشرد و نفس از پِیِ او گرفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمرد نبود که دخترعموی داغ دیده اش غم داشت. دستی روی گلویش کشید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ منم خوبم، چه خبر؟ چی کار می کردی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآسکی آرام زمزمه کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ با "من " حرف میزدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلحظه ای به گوش های اش شک کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ با کی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگوشی را به لب های اش چسباند:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- با خودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشم های اش را روی هم فشرد؛ تف به ذاتشان که روان این بچه را پاک کرده بودند!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ چی می گفتی با خودت؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمانش را شیشه ای آبکی گرفت؛ "من " از دیدش تار شد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ من، خسته اس، ناراحته، باهام حرف نمی زنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ کی حرف زده که رنجیدی، فقط اسمش و بگو. عمه ها، مامانم، بابام، کی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآسکی اما تمام حواسش پی آئینه بود؛ دخترک رفته بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ آسکی داری صدام و؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای اش مورفین بود برای قلب بی جنبه ی دختر.چشم بست وغرق در صدا شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ خوبم دایان، فقط یکم خسته م.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای اش بوم شد و رنگ مهربانی گرفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ خب، بخواب شب بخیر.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ از خواب خسته م.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ پس چی می خوای؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ یه چیزی بیش تر از خواب می خوام. یه چیزی شبیهِ بی هوشی، واسه یه مدت طولانی. ـ شاید هم از بیداری خسته م... از این که می خوابم و همه ش بیدار میشم... کاش می تونستم سه ماه ، نه ماه ، یا شش سال بخوابم... بعدش بیدار شم. نشدم هم نشدم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدایان کلافه با انگشت شصت و سبابه چشمانش را ماساژی داد؛ جنون که شاخ و دم نداشت!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ صبح تا شب می شینی تو اتاقت کتاب می خونی که این جوری حرف بزنی؟ خودت و افسرده کنی؟ از کتابات فقط همین جمله هاش یادت مونده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه آینه چشم دوخت، قطره اشک به چانه اش رسید؛ "من " رفته بود، بی آن که آشتی کند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ آسکی گوشت با منه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irموبایل را پایین برد و بی آن که از آینه چشم بگیرد، تماس را خاتمه داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای بوق را که شنید با گره ی محکمی بین ابروانش شروع به شماره گیری شماره ی پدرش کرد؛ مار را تا سرش را نمی بریدی نمی مرد، با ناز و نوازش کسی آدم نشده بود که خانواده اش بخواهند بشود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ جانم پسرم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروی مبل اتاقش با ژستی شاهانه جای گرفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ بهم توضیح بده بابا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیاکو پایش را از روی پای دیگرش برداشت و به طلعت اشاره انداخت که صدای تلوزیون را کم کند؛ این لحن دایان یعنی شمشیرازرو بسته شده بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ اولاً علیک سلام، دوماً چی و توضیح و بدم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوزخندی کم رنگ بر لب نشاند؛ کِی سلام کرده بود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ آسکی الآن کجاست بابا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاه دیاکو ناخودآگاه به سمت پله ها کشیده شد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ تو اتاقشه، چی شده؟ چیزی گفته؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ شما الآن کجائید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمبهوت از سوالات پسرش لب زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ جلوی تلوزیون، چطور؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمجدد پرسید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ عمه ها وبچه هاشون کجان؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا لحنی کلافه پاسخ داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ همه پیش هم نشستیم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدایان آرام ومتفکرنجوا کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ جزام داره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ کی جزام داره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ آسکی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجا خورد، منظورش چه بود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ نه برای چی باید جزام داشته باشه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمکالمه ی چند لحظه پیش خودش و آسکی خنج بر روحش می کشید!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز ما بین دندان های قفل شده اش غرید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ پس بهم بگو چرا الآن جدا از شماست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخشم به تار و پودش دوید؛ پس آن مارمولک آتش انداخته بود:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ اون خودش نمی خواد که پیش ما باشه، هرچی میریم طرفش پسمون میزنه، البته حقم داره داغ داره و عصبیه ولی تو حق نداری که به من زنگ بزنی و با این لحن من و باز خواست کنی، فهمیدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدایان شمرده شمرده لب زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ برگردم ببینم اون دختر بلایی سرش اومده، حساب همه تون با کرام الکاتبینه، فهمیدید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو بدون این که اجازه ی حرفی از جانب دیاکورا بدهد، اتصال را قطع کرد. در دنیای دایان او اجازه داشت باهرکس، هرطور که می خواهد برخورد کند، حالا چه بگویند گستاخ است چه بگویند مغرور، از نظرش همگی شان بروند به جهنم. به سمت تختش رفت و چشم بست؛ برای امشب کافی بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــــ
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیاکو همان طور که با چهره ای سرخ شده وبرافروخته وسط پذیرایی قدم از قدم برمیداشت با دلی نگران اما لحنی محکم حرف میزد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ مظفری بهم گفت، یه جورایی بهم انداخت که جانشین بابا من نیستم. گفت که بابا من و جانشین نکرده!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمان همه گرد شد و قیافه ها بهت زده!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irطلعت اول از همه به حرف آمد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ وا خان داداش این چه حرفیه؟ توجانشین نشی پس کی جانشین بشه!؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیاکو با قیافه ای متفکر لب زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ احتمالاً یکی از پسرا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخوشی و سرمستی به آرامی خود را زیر پوست جهان تزریق کرد؛ اگه آرادش جانشین می شد، چه ها که نمی کرد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندی کنار لب های طلا کاشته شد؛ هیچ کس به اندازه ی شهیادش لیاقت جانشینی را نداشت!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیاکو اما همان طور که راه میرفت لب زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ من نگرانی م از جای دیگه ست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشم ها پرسش گراو را نشانه گرفتند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبارانا موهای بلوطی رنگش را که به تازگی جلا داده بود پشت گوشش جای داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ چی نگرانتون کرده دایی جون؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهراسان به آن ها چشم دوخت؛ بند را آب داده بود. نمی توانست یعنی نباید می گفت مشکلش سهم آسکی از عمارت است، او که می خواست سهم دخترک را بردارد پس چه بسا که بی سر و صدا و دردسر کار را به سرانجام می رساند!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتک خنده ای مصنوعی کرد و سعی در جمع کردن گندی کرد که زده بود:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ هیچی دایی، نگرانِ...نگرانِ روحیه ی آسکی م ، الان تو شرایط روانی بدی قرار داره، می ترسم دوباره اون افسردگیِ قبلش برگرده، راستش داشتم فکر می کردم به یه مسافرتی چیزی بفرستمش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباید آسکی را دورمی کرد، حداقل تا بعد از چهلم. بوی دردسر به مشامش خورده بود، آن هم از طرف پسرش، هیچ جای شوخی و درنگی نبود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irطلعت با لحنی که گویا از موجودی چندش صحبت می کند، لب زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ حالا این دختره چی به دایان گفته بود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستی به ریش های رنگ شده ی مشکی اش کشید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ والا توپ دایان که حسابی پر بود، معلوم نیست چه جوری این پسره و پر کرده بود و چیا گفته بود که دایانی که هیچ وقت به من "تو" نمی گفت حتی یه سلام خشک وخالی م دریغ کرد ازم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباید آسکی را خیلی نرم از چشم می انداخت!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irطلعت نگاهی به جمع انداخت و در حالی که انگشتش را تکان می داد غرید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ این دختره لج کرده باهامون، ببینید کِی یه آتیشی به جونمون بندازه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرو کرد به ثریا و از حساسیتش نسبت به دردانه پسرش استفاده کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ این امروز دایان و با باباش در انداخت ببین کی بشه به خاطرش جلو تو قد علم کنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخطی فرضی کشید وادامه داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ این خط اینم نشون!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمان ثریا مملو از نگرانی شد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ وای زبونت و گاز بگیر، دایانم از گل نازک تر بهم نگفته تا حالا، یه صدا سرم بلند نکرده این دختره بخواد کاری کنه شخصاً از عمارت پرتش می کنم بیرون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیاکو زیر چشمی همسرش را نگریست؛ اگر می فهمید جایی که این چنین خط و نشان برای دخترک می کشید، متعلق به او نیست چه می کرد؟ با زهم با اقتدار تهدید می کرد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــــ
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنور خورشید نرم و مادرانه صورت آسکی را نوازش داد، چشم گشود و به مسیر تلالو نورخیره شد؛ آرام غلتی زد و به ساعت گِرد و آبی رنگ اتاقش نگاه دوخت، از ده گذشته بود. انگیزه ای برای بیدار شدن نداشت، از طرفی هم سر و کله با آن خون آشام صفت ها تنها اعصابش را متشنج می ساخت. آهسته نشست و سرش را به تاج تخت تکیه زد، پلک روی هم انداخت، اتفاق های این چند روز مانند فیلمی کوتاه روی مغزش آوار شدند و محو شدند، به کابوس های شبانه اش اندیشید، به رفتن پدر مادری که هنوز منتظر بود یک دروغ باشد، به "منِ " قهر کرده ی در آینه اش، اشک های وقت نشناسی که مانند مواد مذاب پوست صورت می سوزاندند و مانند نیشتر در قلبش سقوط می کردند، بغض لعنتی که مدام در گلویش جولان میداد و منتظر تلنگری بود برای شکستن،راه نفسش مسدود شد؛ مقدمات جنونش رو به فراهم شدن بود. کتابش را از میزِ کوچک کنار تخت برداشت و صفحه ی مورد علاقه اش را گشود:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ "هرچه فکر میکنم مطلبی ندارم که بنویسم ...هوای گاهی ابر است، گاهی باران ...گاهی سرد و گاهی گرم است، بعضی ها به آدم خوبی می کنند و بعضی ها بدی ...مثل این که این هاهم تکراری شده است؛ شاید مقدمات جنون دارد شروع می شود."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبغض کوچک در گلوی اش شکست و تمامش تبدیل شد به سقوط قطره ی کوچکی از چشمِ چپش. برخواست و به سمت پنجره گام برداشت؛ آن را گشود وهوا را بلعید، مانند کسی که پس از چندی قفسی بودن، حالا آزاد شده و اولین بارش است هوای تازه تنفس می کند. به آسمان نگریست، چرا ضجه نمی زد؟ خنج بر صورتش نمی کشید؟ چرا مانند بقیه بر سرِ مزار مرثیه سر نداد؟ که دنبال تابوته خانوادهی از دست رفتهاش ندوید؟ چه غم انگیز با غم عجین شد. سر داخل کشید و چشم انداخت به عکس دایان روی میز اتاقش، کور سویِ امیدی پر کشید بر قلبش، مردمک های اش مانند طفلی بازیگوش به رقص در آمدند؛ به راستی که عشق معجزه است، همچو بارش برفی در اوج تابستان.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ فقط تو موندی واسم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا انگشت شصتش روی عکس کشید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ پس کی برمی گردی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعکس را گذاشت و فکر کرد، چرا به او علاقه مند شده است؟ کِی قلبش برای او لرزید؟ اصلاً چرا برای او؟ احساس کرد در زمان سفر می کند. کودکی شبیه او گوشه ی اتاق نشسته بودو به عروسکش درآغوش بارانا نگاه می کرد، عروسکی که به زور از او گرفته شده بود و نه زبانی داشت برای پس گرفتنش نه زور بازویی. کودکی شبیه به دایان داخل اتاق شد و عروسک آسکی را در آغوش بارانا دید، اشک های عموزاده مُهری شد بر تائید قلدری های دختر عمه اش. دست بارانا را گرفت و بیرون رفت، چند لحظه بعد بارانا با قیافه ای مغموم داخل شد و عروسک را سمت آسکی گرفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ بگیر عروسکت و فقط داشتم باهات شوخی می کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه بارانا توپیده بود که عروسک آسکی را به او بازگرداند، فکر می کرد که آسکی نمی فهمد، اما او فهمیده بود. باز هم سفر دیگری در خاطرات و جر و بحث آسکی با شهیاد و در نهایت سیلیِ نشسته بر صورت آسکی و سپس فرارش پیش مادر طلای اش؛ باز هم عذرخواهی شهیاد از آسکی و این بار، او هم با چهره ای سرخ. دایان سیلی زده بود و او را وادار به عذرخواهی کرده بود، فکر می کرد آسکی نمی فهمد، اما فهمیده بود. از خاطراتش بیرون کشید خود را، گذشته اش هم برایش هم رنگ حالایش بود؛ سیاهیِ مطلق.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"یک چیزی باید باشد ...که در هجوم غم ها و شب ها دلت را قرص کند ...!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیک چیزی مثل آرامش نگاهش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمثل امنیت شانه هایش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگرمای نفس هایش ...!"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلباس تن کرد و از پله ها پائین رفت؛ عمه ها و دختر عمه هایش روی کاناپه ی سفید رنگ پذیرایی نشسته بودند، قهوه می خوردند و آرام صحبت می کردند. سیاه پوش بودند مثل لب های آسکی که سیاه پوش حرف هایی بود که هیچ وقت نگفته بودشان. آسکی را ندیدن و این ندیدن ها به نفعش، کِشِش متلک ها و سوال جواب های آن ها را اصلاً نداشت. به سمت ابوالفضل راننده یشان رفت. ابوالفضل با دیدن آسکی در آن مانتو شلوار شیک مشکی قلبش شروع به کوبیدن کرد؛ او هم دل باخته ی سوگلی خاندان افشار بود و ای کاش قلبش امروز هم آبروی اش را می خرید؛ بی شک این دختر سفارش و محبت خدا روی زمین است. چشم از آسکی که در حال نزدیک شدن بود گرفت، هیچ کجا رسم مردانگی نگاه ناپاک نبود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ سلام ابوالفضل سوئیچ و بده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمان طور خیره به زمین لب زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ سلام خانم، آقا بهم گفتند که هرجا خواستید برید همراهیتون کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنه، حداقل امروز را نه؛ باید کمی خلوت میکرد، رانندگی میکرد، با پدر مادرش صحبت می کرد. چند روزی بود زندگی که نه فقط روزمرگی کرده بود، امروز باید این طلسم شکسته می شد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ می دونم، اما فقط همین امروز و دوست دارم تنها باشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir